در طول سالهای اخیر، بسیار بر روی این مسئله تأمل کردهام که چرا اندیشهی ایرانی، با وجود چیرگی نسبی بر مبانی دمکراسی، مطالبات دمکراسیخواهانه و پافشاری بر استقرار دمکراسی در ایران، هرگز نتوانسته است موضوعی بنیادین در این شیوهی نگرش و حاکمیت را که "حق تعیین سرنوشت"است تحمل کند و درست در زمانی که مسئلهی حق تعیین سرنوشت ملتها در ایران، به میان میآید، به ناگاه، به موجودی "تمامیتخواه"، تغییر چهره میدهد.
پیش از این، در چند نوشته به موضوع "ذهنیت کشوروندی اندیشهی ایرانی"و تباین و ضدیت آن با "شهروندی"و "دمکراسی"اشاره کردهام و نیز گفتهام که دمکراسی ایرانی"به لحاظ بررسى "فضا سازی دمکراتیک"،اغلب محدوداست و بیشتر ازقواعد "دمکراسی گزینشی"پیروى میکند اما در این جا به موضوع دیگری اشاره خواهم کرد.
در این یادداشت، به دو مفهوم اشاره می کنم:
- ماهیت ضد قدرتمداری اندیشهی ایرانی
- ماهیت آزادمنشی اندیشهی ایرانی
به باور من، آنچه در تاریخ سیاسی ایران، منجر به تغییر نظامها در ایران شده و از پشتیبانی مردم نیز برخوردار بوده است"صرفنظر از آنکه بسیاری از سلسله جنبانیهای تاریخ ایران، از دربار شاهان آغاز و در دربار نیز به فرجام رسیده است"بیش از آنکه "ماهیت آزادمنشی اندیشه و اقدام ایرانی"تلقی شود دارای "ماهیت ضد قدرت مداری"است.
"ضد قدرتمداری مردم ایران"، یک واقعیت اجتماعی است که اساساً ناشی از استبداد تاریخی جامعه است، و در همهی سطوح و ابعاد اجتماعی نیز به چشم میآید. پیداست که این موضوع، نه به معنای "عدم بلوغ و رشد سیاسی"، بلکه فرآورده و خروجی چند عامل میتواند باشد:
- بیگانگی مردم از مراکز قدرت
- نداشتن حقوق سیاسی
- بیبهرگی از حقوق اقتصادی فردی
- فقدان مشارکت اجتماعی
مجموعهی این عوامل سبب میشوند که در هر دوره از تاریخ ایران، به تدریج نارضایتیها افزایش یابند و در مقطعی که انباشت نارضایی، با ضعف سلسلهی حاکم یا متغیر خارجی، در یک امتداد قرار گیرند، دگرگونی در ساختار سیاسی، محقق شود.
"ماهیت ضد قدرتمداری اندیشه و اقدام ایرانی"، معمولاً یک نتیجهی دیگر نیز داشته است و آن، "درونی شدن"یک آسیب و تبدیل آن به پدیداری است که میتوان در یک جمله، خلاصه کرد: "می دانیم(می دانستیم) چه نمیخواهیم، اما نمی دانیم(نمی دانستیم) چه می خواهیم."
از این رو، "کشش فعال"مردم با ماهیت ضد قدرتمداری، تنها تا زمان سرنگونی نظام، دارای انرژی جنبشی است و به مجرد تحقق آن، انگیزههای عمومی مشارکت سیاسی، رو به کاهش میگذارند و بسترهای مناسب برای "فرصت طلبی سیاسی"گروههای خاص در جامعه به وجود میآید."در تاریخ ایران، همواره آموزههای دین- پایه، توانستهاند این فرصتطلبی را به سوی قدرت هدایت کنند". به همین دلیل و دلایل پیشین، دیده شده است که حاکمیتهای جدید، به زودی در "فوق"جامعه قرار میگیرند، حقوق و آزادیها را به انحصار خود در میآورند و برای مردم، تنها یک حق باقی خواهد ماند: "ارادهی خودکامانهی حکومت"و "مساوی بودن همگانی در برابر خودسری حاکمیت".
تکرار و تثبیت مسئلهی ذکر شده در تاریخ سیاسی ایران، این موضوع را به یک "منش"در اندیشهی مردمان این سرزمین، تبدیل نموده است. در اینجا مقصود از "منش"، همخصلت رفتار فردی است و هم مبین شکلی از زندگی و نوع فضا یا اتمسفر اجتماعی است که در هیأت مجموعهای از رسوم و نهادهای جمعی، عینیت یافته است.
اکنون باید پرسید نهادینه شدن وضعیتی که گفته شد چه تبعاتی بر اندیشه و اقدام ایرانی به وجود آورده است؟
- ضعف و ناپایداری مالکیت خصوصی"مالکیت خصوصی در ایران، بیشتر مالکیت شخصی است".
- وابسته نبودن دولت به طبقات اجتماعی
- احساس عدم امنیت دایمی
- فقدان چشم انداز کم و بیش قابل اعتماد در زندگی فرد و اجتماع
همهی نتایج در کنار مؤلفههای اولیه، هنگامی که در یک بسترهی همگانی ظاهر و در تاریخ، تداوم یابند و بازتولید شوند به وضعیتی منجر خواهند شد که در آن، کسی که حقی ندارد مسئولیتی احساس نخواهد کرد، کسی که امتیازات زندگیاش، مطلقاً منوط به ادارهی صاحبان قدرت است معمولاً میکوشد از خشم آنان در امان باشد، کسی که زور میشنود معمولاً خودش هم زور میگوید و کسی که میداند صاحبان قدرت میتوانند مالش را غضب کنند یا به دیگری بدهند ضمن پنهان کردن اموال خودش، تلاش میکند اموال دیگران را هم غضب کند.
در کنار این وضعیتها، دمدمی مزاجی، افراط و تفریط، تناقض بین حرف و عمل، مصادره به مطلوبسازی، رنگ عوض کردنها، نان به نرخ روزخوردنها، گذشتهگرایی و گذشتهپرستی و کمالپرستی و آرمانخواهی نیز به صورت بخشی از "منش"ظهور پیدا میکنند.
از میان عوامل و تبعات "ضد قدرتمداری اندیشه، نهاد و اقدام ایرانی"، به چند فاکتور مهم میتوان اشاره کرد که میتوان بر اساس آن، به این پرسش پاسخ گفت که "چرا اندیشهایرانی،با وجود ادعای دمکراسی"، نمیتواند "حق تعیین سرنوشت"راتحمل کند:
نخست:افراط و تفریط
دوم:کمال پرستی
سوم: آرمانخواهی
چهارم: تاریخ پرستی و گذشتهگرایی افراطی
پنجم: نگاه گزینشی به اندیشه و اقدام و التقاطگرایی
آشکار است که "افراط و تفریط"در یک دامنهی سیاسی، رویهای از "استبدادپذیری مطلق"یا "هرج و مرجخواهی"را عینیت خواهد بخشید، کمال پرستی، به تمامیتخواهی و یکپارچهنگری، تاریخگرایی و گذشتهگرایی، به قدسینگری و قدسیاندیشی و نگاه گزینشی به اندیشه و اقدام، به "درک ناقص و سویهدار"و "التقاطیاندیشی "خواهد انجامید. در بررسی تاریخ سیاسی ایران، بسیار دیده شده است که میتوان، به تصاویری هم برخورد که عاری از حقیقت نیستند اما به دلیل حرکت به سوی "حقیقت انتخابی"و "حقیقت منفعت محور"، نه تنها منشأ تغییرات روبه جلو در اندیشه و اقدام نشدهاند بلکه خود، آسیبی دیگر بر آسیبهای شناختیک افزوده و به تدیج، نهادینه و درونی گشتهاند.
پافشاری بر آموزهی "دمکراسیخواهی منهای حق تعیین سرنوشت"در اندیشه و اقدام نسل نوین ایرانیان، بیش و پیش از همه چیز، به دلیل "ماهیت ضد قدرتمداری ایرانیان"و نه "منش آزادیخواهی"میتواند باشد....
↧
چرا اندیشهی ایرانی، "حق تعیین سرنوشت"را تحمل نمیکند
↧