تمایلات و نقطه نظرهای شوونیستی در زمینه مساله ملی در ایران چند ملیتی، کشوری که بیش ازنصف اهالی آنرا ملت های غیرفارس تشکیل میدهند، بسیاررایج وهمه گیراست . نه تنها ناسیونالیست های متعصب فارس و آریا پرستان دو آتشه، منکر وجود ملت های غیر فارس در ایران بوده و زبان فارسی را زبان همه ساکنین ایران میدانند، بلکه بسیاری از"کمونیست"ها و"چپ"های متعلق به ملت فارس نیزدر برخورد به مساله ملی، اپورتونیست ها وشوونیستهائی بیش نیستند. این واقعیت را با کمترین توجه به مواضع و جهت گیریهای این افراد در مواردی که سخن از مساله ملی و ستم ملی در ایران به میان می آید، میتوان مشاهده کرد. بدبختانه، برخی از "چپ"ها و"کمونیست"های متعلق به ملت های غیرفارس نیز، در رابطه با مقوله حساس ملی،آلوده به سموم شوونیسم می باشند. اغلب این مدعیان کمونیسم و سوسیالیسم، در مقالات و نوشته های خود، از طرح مطالب مربوط به ستم ملی درایران، زیرکانه و به بهانه های مختلف، طفره میروند. این فرصت طلبان شوونیست ، نه تنها از پرداختن به مساله ملی در ایران چندین ملیتی عامدانه خودداری میکنند، در عین حال، هر مارکسیست انقلابی را که ابعاد وسیع ستم ملی را در ایران مطرح ساخته و قاطعانه علیه شوونیسم رایج در رابطه با مساله ملی، جهت گیری و افشاگری می کند، به ملت گرائی و ناسیونالیسم و عدول از اصول سوسیالیسم و کمونیسم، متهم می سازند.آنها در سایت های تحت سانسور خود، در برخورد به مساله ملی، حکومت نظامی برقرار کرده و آشکارا ازانتشار مقالاتی که شوونیسم و برتری طلبی قومی و نژادی را مورد نقد و بررسی علمی و واقع بینانه قرار میدهد، سربازمیزنند. کافی است در نوشته ای راجع به نژاد پرستی و ستم ملی موجود در ایران، شوونیسم حاکم و اجباری و تحمیلی بودن زبان فارسی در نواحی غیر فارس نشین کشور، صحبتی به میان آید یا اشاره ای به اصل حق تعیین سرنوشت ملل گردد، تا این مدعیان سینه چاک سوسیالیسم و این چپ های شوونیست به مثابه سانسورچی های قهار، از انتشار آن نوشته، خودداری کنند.
مهم نیست کسی قبول کند یا نکند،ایران سرزمین ملت ها ی مختلف و زبانها و فرهنگ ها و آداب و رسوم مختلف می باشد.همانگونه که طی قرون و اعصار، اقوام و تیره های گوناگون در آن زندگی کرده اند، در حال حاضر، دراین سرزمین پهناور، ملت های مختلف زندگی میکنند که یکی از آنها همانا ملت فارس می باشد. ملتهای غیر فارس ساکن ایران، هرکدام دارای زبان و فرهنگ و آداب و رسوم خود می باشد. زبان فارسی تنها زبان یکی ازملت های ساکن ایران یعنی ملت فارس بوده و برای دیگر ملت های ساکن این سرزمین، زبان بیگانه محسوب میگردد. این زبان طی ده ها سال، توسط رژیمهای شوونیست حاکم در ایران به ملت های غیر فارس کشور، تحمیل شده است. در این کشورچند ملیتی، بر خلاف اصول و موازین دموکراتیک، بیش از نود سال است شوونیسم فارس، حاکم است . به همین جهت نیز، زبان و آداب و رسوم و ادبیات و فولکلور ملتهای غیر فارس که بیش از نصف اهالی کشور راتشکیل میدهند، توسط رژیمهای شوونیست حاکم،همواره زیر پا لگدکوب شده است. در حال حاضر نیز، در مدارس و ادارات دولتی، درنقاط غیر فارس نشین کشور، بر خلاف اصول دموکراتیک و موازین انسانی، زبان فارسی به مثابه زبان رسمی کشور و یگانه زبان تدریس، مورد استفاده قرار میگیرد.
ستم ملی در سطح گسترده، از زمان آغاز دیکتاتوری عنان گسیخته رضا خانی تا به امروز درایران اعمال شده است. در دوران حکومت استبدادی رضا شاه، نه تنها زبان فارسی به منظور تحکیم پایه های حکومت مطلقه، به مثابه زبان رسمی، به زبان اداری و آموزشی در سرتاسر کشور مبدل گردید،بلکه آگاهانه و بطور سیستماتیک، سیاستی شوونیستی در رابطه با ملت های دیگر ساکن ایران و زبان و فرهنگ آنها دنبال می شد. گروهی از"دانشمندان ومحققین"درباری که در بین آنها چند تنی از آذربایجانیهای شوونیست وابسته به استعمار انگلیس نیز بودند، مامور ساختن تاریخ جعلی برای ایران شدند.اسم بسیاری از شهر ها و آبادیهای آذربایجان و دیگر نقاط غیر فارس نشین، از ترکی و دیگر زبانها به زبان فارسی برگردانده شد.تاریخ گذشته ایران، به تاریخ شاهان هخامنشی وساسانی، محدود گردید.هاله ای از تقدس و فر وشکوه ساختگی دوراسامی شاهان این دو سلسله را احاطه کرد. کورش، داریوش، انوشیروان بیدادگر و شاپور ذوالاکتاف، همان شاهی که از کتف اعراب ریسمان میگذراند، در جامه های زربفت نبوغ وعظمت و عدل و معدلت و مردمداری در صحنه تاریخ، حضوری مجدد یافتند! درحالیکه که تاریخ شاهان هخامنشی و ساسانی به طور تصنعی برجسته شده ومورد ستایش قرار می گرفت ،آگاهانه سیاست بی توجهی در رابطه با تاریخ سلسله شاهان اشکانی و تاریخ ایران بعد از اسلام، اعمال می گردید.
در تمام دوران سلطه گری شاهان پهلوی، پدر و پسر، تبلیغات دروغین رژیم میکوشید همه ساکنین ایران را ازنژاد"خالص"آریائی به حساب در آورده و نسبت به ترکها وعربها، سیاست تحقیر و بیحرمتی را پیش براند. در رابطه با زبانهای غیر فارس موجود در ایران نیز، همان سیاست شوونیستی آریائی، اعمال میشد . زبان فارسی به مثابه زبان"ناب اهورائی و آریائی،"بر تخت حکمرانی نشسته، مورد احترام خاص قرارمیگرفت. حال آنکه زبانهای دیگررایج درکشور،زیر پای شوونیسم حکومتی لگدمال گردیده، پست و خوار شمرده میشدند . زبان ترکی که اهالی آذربایجان و میلیونها تن دیگر در ایران بدان حرف میزنند، بویژه مورد بیحرمتی نژاد پرستان آریائی حاکم، واقع میشد. زبان ترکی، زبان مادری اهالی آذربایجان از دید آنها زبان اقوام بیابانگردمهاجمی محسوب میشد که با زور و قلدری، به مردم آریائی نژاد آذربایجان، تحمیل شده بود! این"حادثه ناگوار"تاریخی، سبب شده بود که اهالی آذربایجان از موهبت حرف زدن به زبان باستانی خویش که گویا لهجه ای از زبان فارسی بود، محروم بمانند! در مورد زبان و فرهنگ و ادبیات دیگرملت های ساکن ایران نیزهمین سیاست نژاد پرستانه وشوونیستی، اعمال میگردید.در تمام دوران حکومت خاندان پهلوی، یکی از کارهای زشت و ناهنجار قلم بدستان دروغ پردازو جیره خوار،همانا اشاعه و رواج شوونیسم و نژاد پرستی و توهین و تحقیر ملتهای غیر فارس ایران بود. درحقیقت امر، با این دروغ پردازیها و شعبده بازیها بود که شوونیستها توانستند تدریجا زبان فارسی را درجامعه اسیرچنگال دیکتاتوری عنان گسیخته، جا بیاندازند. وقتی با حربه زورو قلدری، زبانی را به مدت 90 سال به ملتهای تحت ستم تحمیل کنی، تردیدی نباید داشت که در بین خود این ملتها نیز کسانی پیدا شوند که زبان بیگانه را برزبان مادری خود ترجیح داده و در مواردی حتی به مبلغین این زبان اجنبی، مبدل شوند!
از دیگرتاثیرات سوء تحمیل زبان فارسی بر ملتهای غیرفارس، همانا متروک ماندن و آسیب دیدن زبان و فرهنگ این ملتهای تحت ستم بود.در تمام این مدت، آثار ادبی، تاریخی، اجتماعی و سیاسی و ترجمه و کار تحقیقی در ایران کثیر المله، در زبان فارسی به رشته تحریردر آمده است. ادبا، محققین ودانشمندان ملت های غیر فارس در طول ده ها سال مجبور شده اند به زبان فارسی مطلب نوشته و به خلق آثاربه پردازند. شاعران و نغمه سرایان آذربایجانی و کرد و عرب و بلوچ در اغلب موارد، به زبان بیگانه شعر سروده واحساسات قلبی خود را بیان داشته اند. بدین ترتیب در زمینه فرهنگ وادبیات و کار تحقیقی، تحمیل زبان فارسی بر ملت های غیر فارس،بس زیانبار و سخت دردناک و فاجعه آمیزبوده است. زبانها و فرهنگ های ملتهای غیر فارس ساکن ایران در شرایط تسلط مرگبارزبان فارسی، از رشد و بالندگی طبیعی، باز مانده اند. در طول 90 سال گذشته، تنها در دوران به قدرت رسیدن حکومت های دموکراتیک در آذربایجان و کردستان، زبان های ترکی و کردی توانسته اند از زندان اسارت شوونیسم فارس آزاد شده و نفس راحتی بکشند!
فرقه دموکرات آذربایجان در روز 21 آذر ماه 1324 شمسی، به رهبری سید جعفر پیشه وری از کمونیست های نامدارقدیمی، به حکومت رسیده و بمدت یکسال در اریکه قدرت باقی ماند . در طول این یکسال پر حادثه، در کردستان نیز حکومتی به رهبری قاضی محمد، زمام قدرت رادردست گرفت. درآذربایجان، فرقه دموکرات به اصلاحات دموکراتیک و ترقی خواهانه چشمگیری در کلیه شئون اقتصادی و اجتماعی جامعه دست زد. از جمله این تحولات و دگرگونیها، یکی نیز رسمیت یافتن زبان ترکی و متداول شدن آن در ادارات دولتی بود . تابلوهای مغازه ها هم از زبان فارسی به زبان ترکی برگردانده شدند. تدریس به زبان ترکی در مدارس آذربایجان معمول گردیده و کتابهای درسی به زبان مادری اهالی یعنی زبان ترکی، انتشار یافتند.شعرا و نویسنگان آذربایجانی برای نخستین بار پس از دوران انقلاب مشروطه، امکان یافتند به زبان ترکی به خلق آثار ادبی به پردازند. روزنامه ها و مجلات وکتابها در زمینه های گوناگون، به زبان ترکی انتشار یافته و شکوفائی بیسابقه ادبی وهنری در آذربایجان، به وجودآمد . اینجا البته جای آن نیست که در رابطه با انبوه اصلاحات و تحولات اجتماعی، اقتصادی و ادبی که در زمان حکومت کوتاه فرقه دموکرات درآ ذربایجان به وقوع پیوست، صحبت شود.در یک عبارت میتوان گفت کوششها و نوآوریهای فرقه دموکرات، سیمای آذربایجان را تغییرداد و جامعه نیمه مرده را حیاتی نوین بخشید.
در21 آذر سال 1325، عمرحکومت های دموکراتیک در اذربایجان و بخش هائی از کردستان، در نتیجه حمله وحشیانه آرتش به این دو سرزمین بلا دیده، به پایان رسید . در کردستان، قاضی محمد، صدر فرقه دموکرات کردستان و چند تن از یارانش اعدام شدند. در آذربایجان، در همان روز 21 آذر خونین ، بسیاری از اعضا و هواداران فرقه در تبریز بدست اجامر و اوباش مسلح شاه پرست، به فجیع ترین وجهی به قتل رسیدند. در ماههای پس از یورش وحشیانه آرتش به آذربایجان، هزاران تن از مبارزین فرقه توسط رژیم شاه کشته شده و فجایع بیشماری توسط آرتش ضد مردمی مهاجم، به وقوع پیوست. از جمله ددمنشی هائی که ارتجاع هاردرآذربایجان به خون آغشته در این ماههای کشتار و جنایت مرتکب شد، یکی هم همانا کتاب سوزانی در نقاط مختلف این سرزمین مبارزه ومقاومت بود.کتابهای درسی،همراه با دیگر کتابها و نشریات که به زبان ترکی درآذربایجان در طول یک سال حکومت فرقه دموکرات به چاپ رسیده بود، در شعله های آتش خشم و کینه شوونیست های کینه توزسوخته وبه خاکستر مبدل شدند.زبان تحصیل در مراکز آموزشی نیزکه در زمان حکومت فرقه زبان ترکی بود، جایش را به زبان فارسی داد.
بدون تردید، به قدرت رسیدن فرقه دموکرات آذربایجان و فرقه دموکرات کردستان، حادثه بس مهمی در تاریخ معاصر ایران و خاورمیانه محسوب میگردد. هنوزهم که بیش ازشصت سال از این مبارزات ترقی خواهانه و دموکراتیک میگذرد، خاطره درخشان آن از یاد ها زدوده نشده است. حال باید دید موضع بسیاری ازسازمانها و احزاب"چپ"و"کمونیستی"ایران در رابطه با این جنبش های خونین توده ای چیست؟ واقیعت امر این است که بسیاری از این "چپ"ها و"کمونیست"ها، ازهرگونه یادآوری خاطره جنبشهای دموکراتیک در آذربایجان و کردستان در آن ایام پرشورمبارزه و بیداری افکار، سرباززده و درنوشته های خود، کوچکترین اشاره ای به وقایع مهم سیاسی آن دوران، نمی کنند.گوئی نه در بخشهای مهمی از ایران در آن زمان، اتفاقی افتاده و نه بزرگترین کشتار ازادیخواهان و مبارزین در شهرها و دهات بخون آغشته آذربایجان بدست آرتش شاه، به وقوع پیوسته است! درآذرماه، در تاریخ مبارزات دموکراتیک و آزادیخواهانه در ایران، دو حادثه مهم سیاسی اتفاق افتاده است. یکی به خون کشیده شدن جنبش های دموکراتیک در آذربایجان و کردستان در سال 1325 و دیگری کشته شدن سه تن ازدانشجویان مبارز دانشکده فنی تهران در16 آذر سال 1332 علیه رژیم مزدورشاه میباشد. نشریات بسیاری از سازمانهای "چپ"و "کمونیست"درایران درحالیکه همه ساله به حق، مبارزات پرشور دانشجویان دانشگاه ها علیه رژیم خودکامه شاه را یاد آوری کرده و خاطره دانشجویان جان باخته 16 آذر را گرامی میدارند، کوچک ترین اشاره ای به کشتار وحشیانه مبارزین از جان گذشته خلق بپاخاسته آذربایجان در آذر ماه سال1325 نمی کنند. راستی دلیل این نسیان و فراموشکاری چیست؟ مگر کشتار هزاران تن از مبارزین فدائی و اعدام قاضی محمد و هم رزمانش، جنایت بزرگی محسوب نمی شود؟ راستی چرا اغلب سازمانها و تشکیلاتی که خود را چپ و کمونیست میدانند، در سالگرد یورش و حشیانه ارتش شاه به آذربایجان و کردستان، سکوت کامل اختیار کرده و چند سطری درمحکوم کردن این جنایت مخوف و دهشتناک، نمی نویسند؟ آیا دلیل این غفلت وعدم یادآوری از خاطرات مهم تاریخی، اپورتونیسم وشوونیسم محض نیست؟ آیا این ازیاد بردن وحشیگریهای آرتش شاه درآذربایجان درسال 1325، به معنای دشمنی موذیانه با جنبشهای دموکراتیک خلق های آذربایجان و کردستان درسالهای فراموش نشدنی و خونین 1324 و 1325، نمی باشد؟
کسی نمی تواند این واقعیت را انکارکند که درتا ریخ معاصرایران، پیشه وری اسمی فراموش نشدنی و شخصیت بسیار برجسته ای محسوب میشود .این مبارز خستگی ناپذیر راه آزادی که در یکی ازدهات خلخال آذربایجان دریک خانواده زحمتکش وفقیری درسال 1272 شمسی متولد شد، درصحنه سیاست ایران، ازجنبش مسلحانه جنگل گرفته تا 21 آذر1325، نقش برجسته ای بازی کرده است. پیشه وری که درهمان اوان جوانی، به صف مبارزه درراه آزادی پیوست، تمام عمر درراه رهائی توده های محروم و زحمتکش، تلاش وجانفشانی کرد. پیشه وری از برجسته ترین رهبران حزب کمونیست ایران بود. این حزب در سال 1920 میلادی، بهمت گروهی ازسوسیالیست های ایرانی مقیم قفقاز که در بین آنها اذربایجانی ها در اکثریت بودند، تشکیل یافت. پیشه وری سالها سردبیر نشریه معروف "حقیقت "از ارگانهای کارگری حزب کمونیست ایران بود. او در جنبش جنگل، فعالیت چشمگیری داشت. پس ازشکست این جنبش توسط ارتجاع هار به سرکردگی رضا خان قزاق، پیشه وری درتهران، در سازمان دادن مبارزات سندیکائی کارگران، سخت کوشا بود . درسال 1309 شمسی، این مبارز خستگی ناپذیر راه آزادی، به جرم فعالیت های کمونیسی و کارگری، از جانب دستگاه ترور و اختناق رضا خانی دستگیر گردیده، به زندان افتاد. پیشه وری یازده سال تمام در سیاه چالهای مخوف حکومت استبدادی، متحمل بدترین آزارها و فشارها گردید. در سال 1320، پس از بر افتادن بساط زور و قلدری رضا خان،وی از زندان آزاد شده، فعالیت سیاسی خود را از سر گرفت . او در سال 1322 ، نشریه افشاگر و مبارز آژیر را در تهران انتشار داد .
در انتخابات دوره 14 مجلس شورای ملی، با اکثریت آرا از تبریز انتخاب شد.ارتجاع هارایران، بخاطر ترس و وحشتی که از حضور پیشه وری درمجلس احساس میکرد، اعتبار نامه نمایندگی او را رد کرد . در 12 شهریورسال 1324شمسی، پیشه وری در تبریز در همراهی با تنی چند از آزادیخواهان آذربایجان، فرقه دموکرات آذربایجان را تشکیل داد. در 21 آذر1324، فرقه دموکرات تحت رهبری پیشه وری، بدنبال مبارزات مسلحانه توده های زحمتکش دهقانی ، قدرت سیاسی را درد ست گرفت . چنانکه مشاهده میشود تمام عمر پیشه وری به مثابه مبارزی از جان گذشته و کمونیست صادقی، در مبارزه بی امان در راه رهائی توده های محروم و زحمتکش، سپری گردید. اما بسیاری از "چپ"ها و"کمونیست"های ایرانی، بدون توجه به این واقعیت های ملموس، در مقالات و نوشته های خود در زمینه تاریخ جنبش کمونیستی و دموکراتیک در ایران، اسمی از پیشه وری نمی برند و از فداکاریهای او در راه آزادی وعدالت اجتماعی، ذکری به میان نمی آورند. به نظر من، این غفلت و فراموشکاری، رابطه نزدیک با همان شوونیزمی دارد که همچون مرض مزمنی بسیاری از افراد و سازمانهای "چپ"ایرانی را سالهاست دچار خود ساخته است . در رابطه با اسم فراموش نشدنی پیشه وری و اندیشه ها و فعالیت های سیاسی پردامنه او، توطئه سکوتی در عالم مطبوعات چپ و رادیکال در ایران، همواره وجود داشته است .حال آنکه در تاریخ مبارزات دموکراتیک وآزادیبخش و حرکت های چپ و کمونیستی ایران، شخصیت هائی همچون پیشه وری وحیدرعمو اوغلی، بسیار نادر میباشند. ارتجاع هار حاکم نیز،همواره با اسلحه تهمت و افترا مذبوحانه کوشیده است انسانهای فداکار و مبارزی همچون پیشه وری را افرادی بدنام و آلت دست بیگانه نشان دهد تا از تاثیر نفوذ مبارزات و خاطره درخشان آنها در بین توده های زحمتکش، بکاهد. تردیدی نیست که این تبلیغات ارتجاعی در موضع گیریهای فرصت طلبانه و شوونیستی بسیاری از سازمانهای"چپ"و "کمونیستی"ایران در مورد مبارزینی همچون پیشه وری، بی تاثیر نبوده است.
اما دررابطه با اصل حق تعیین سرنوشت ملل که درکنفرانس انترناسیونال سوسیالیسها در سال 1896، در لندن تصویب گردیده و درسالهای بعد، بارها درکنفرانسهای دیگر سوسیالیستی تایید شده است، تذکر مختصری دراینجا داده و صحبت مفصل دراین مورد را به نوشته دیگری، محول میکنم .حق تعیین سرنوشت ملل یک حق مسلم سوسیالیستی وانسانی است. اما بسیاری از سازمانهای "چپ"و "کمونیست"ایرانی به نحوی ازانحاء از قبول این اصل، سرباز میزنند. برخی دیگر نیزکه روزی این اصل مسلم سوسیالیستی را قبول داشتند، این روزها سازی دیگر نواخته، درنهایت فرصت طلبی، این ماده را از برنامه حزبی خود، حذف کرده اند! کارل مارکس( 1983- 1918) به مثابه یک کمونیست عدالت خواهی، مخالف سرسخت هرگونه شوونیسم و ستم ملی بود اما ما در ایران، "کمونیست"ها و"چپ"هائی داریم که نه تنها علیه ستم ملی مبارزه ای نمی کنند، نه تنها از پذیرش اصل حق تعیین سرنوشت ملل، طفره میروند، بلکه برخی از آنها حتی این واقعیت مسلم را که در ایران ملتها وجود دارند،در نهایت فرصت طلبی انکارمیکنند! این یک واقعیت است که در برخورد به مساله ملی وستم ملی درکشورهای کثیر المله از آنجمله درایران، کمونیستها همواره باید منافع پرولتاریا را درمد نظر داشته و به دنباله روان بورژوازی، (چه بورژوازی خودی و چه بورژوازی غالب) مبدل نشوند. اما کمونیست ها درعین حال،ضروری است که اصل حق تعیین سرنوشت ملل را در کشورهای چند ملیتی برسمیت شناخته و درهمه حال، قاطعانه علیه برتری طلبی نژادی، شوونیسم و ستم ملی، مبارزه کنند.
پایان