اشاره:
چند ماه پيش "فرهنگستان زبان فارسی"طی صدور بيانيهای مخالفت صريح خود را با تدريس زبانهای غيرفارسی رايج در ايران اعلام داشت، چه که آنرا به زيان جايگاه زبان فارسی قلمداد نمود. اين تاکنون بیپردهترين و در عين حال بیشرمانهترين اقرار شووينيستی ارگانهای حاکم بر ايران در ارتباط با مقولهی زبانهای غيرفارسی ايرانی بود، چرا که پرده از روی واقعيتی برداشت که هر چند اظهرمنالشمس بود، اما با اين وصف بطور رسمی از سوی حاکميت کتمان و از سوی اپوزيسيون راست و ناسيوناليست انکار میشد: "فرهنگستان"نامبرده علناً میگويد:
ا) زبان فارسی جايگاه خود را مديون ممنوعيت تدريس زبانهای ديگر ايرانی است،
2) اين رابطهی تبعيضآميز بايد پابرجا بماند،
3) کسانی که با اين نابرابری مخالفت کنند منتسب به بيگانگان هستند و
4) اصلاً زبانهايی چون کُردی زبان نيستند، "نيمزبان"هستند.
اخيراً آقای يونسی، "دستيار"آقای روحانی برای امور "قوميتها و اقليتهای مذهبی"، نيز زبان کُردی را "لهجهای از زبان فارسی"معرفی نمود و بدين ترتيب آب پاکی روی دست تمام آنانی ريخت که بعد از 35 سال تحت اين حکومت به تدريس زبان کُردی در مدارس دلبسته بودند. طبيعتاً به ذهن متصديان "فرهنگستان"و آقای يونسی امر حقوق بشر و حقوق شهروندی و برابری حقوقی شهروندان ايرانی دست کم در زمينهی فرهنگی خطور نمیکند که از اين منظر موضوع را بررسی کنند.
صدالبته اين ذهنيت عقبمانده محدود و منحصر به حکومت نيست و بخشهای نه چندان کمی از به اصطلاح "اپوزيسيون"رژيم نيز آن را نمايندگی میکنند. ذيلاً يک نمونه از آن نقلقول و کالبدشکافی شده است.
راه چاره چيست؟ از نظر من تأکيد و تصريح بيش از پيش بر بهزيرکشيدن حاکميت متمرکز در کليت خود در ايران، تشکيل حکومتهای منطقهای در هر يک از مناطق اتنيکی ايران و يک حکومت فدرال واقعی در "مرکز". حل معضل تکزبانی و تکصدايی در ايران تنها تحت چنين حاکميتی ميسر است؛ در اين نظام بايد تمام زبانهای ايرانی رسمی و ملی و همتراز و برابر حقوق شوند. دولت فدرال بايد به همهی ايرانيان ـ حال هر زبانی داشته باشند ـ تعلق داشته باشد. لذا مراوده و مکاتبه با ارگانهای فدرال بايد به تمام زبانهای ايرانی ميسر باشد. هيچ ايرانی نبايد برای رفع و رجوع امور خود با حکومت فدرال نيازی به مترجم داشته باشد و يا ناچار باشد به زبان غيرمادری خود سخن گويد. تمام قوانين و بخشنامهها و آئيننامههای دولت فدرال بايد به تمام زبانهای رسمی و ملی ايران چاپ و در اختيار شهروندان قرار گيرد. نظام قضايی، رسانهای و آموزشی بايد ايالتی شوند. در هر ايالت نيز آن زبانی "رسمی"شود که اکثريت ساکنان آن به آن تکلم میکنند. غير از آن بايد يک زبان ديگر هم برای آموزش برگزيده شود، بدين معنی که در تمام گسترهی ايران هر شهروند ايرانی بايد دو زبان ايرانی فراگيرد؛ يکی زبان آن منطقه يا ايالتی که در آن زيست میکند و دوم به انتخاب خود يکی ديگر از زبانهای ايرانی را.
آنچه اما امروز در حوزهی زبانی در ايران شاهد آن هستيم را چيزی جز شووينيسم و جينوسايد فرهنگی نمیتوان ناميد که حتی تعديل آن در چهارچوب اين رژيم ـ طبق اظهارات آقای يونسی ـ در برنامهی اين رژيم نيست. برعکس: با بيانيهی وقيحانهی "فرهنگستان زبان فارسی"و گفتگوی اخير آقای يونسی با آقای احسان هوشمند رژيم اسلامی در زمينهی مورد بحث حتی جریتر نيز شده است، طوريکه زبان چهل ميليون کُرد را "نيمزبان"و 'لهجه"معرفی نمودهاند...
از آنجا که قبلاًدر مشاجرهای با يک هموطن ايرانی به گوشههايی از اين مطلب پرداخته بودم و نخواستم تکرار مکررات شود، عين اين بحث را با افزودههای اندکی اينجا میآورم.
نام نويسندهی کامنت را البته اينبار حذف نمودهام، چون جدال من قبل از اينکه با يک شخص معين باشد، با يک تفکر مشخص است.
چهاردهم فروردين 1393/سوم آوريل 2014
جناب، بايد به استحضار برسانم که واقعاً به خال زدهايد؛ اين از قضا همان تفکري است که شما قدري عريانتر و صادقانهتر از برخي ديگر عنوان کردهايد و من آن را دقيقاً شووينيستي ميدانم؛ شووينيسمي که تن به تنهي فاشيسم ميزند. برای اينکه متهم به افترازنی نشوم، عين مطلب شما را براي اطلاع خوانندگان اين سطور نقل میکنم:
"زبان فارسي، زبان جنبش استقلال ايران است . اين زبان از همان روز که يعقوب سيستاني گفت: «چرا چيزي که من درنيابم بايد گفت» ، به زبان تيرههاي ايرانياي تبديل شد که براي بيرون کردن عرب و ترک و تاتار و مغول با يکديگر متحد شده بودند و در دشت ها و کوه ها را به دنبال آنان مي تاختند و با هديه خون خود، ايراني را نگاه داشتند تا تو بتواني به کردي در آن سخن بگويي. اگر فردوسي بزرگ، زبان فارسي را به اين اوج نرسانده بود، تو در برابر عربهاي وحشي و ترکها و تاتارها و مغولها به جز پذيرفتن زبان آنها چه مي توانستي بکني؟ نيمزبانهاي ايراني گيلکي، تاتي، تالشي، خراساني، لکي، لري، سيستاني، هرمزگاني، کردي، مازندراني، راجي، آذري، بلوچي و.. . در سايه کاخ بلند و باشکوه زبان فارسي توانستند به زندگي خود ادامه دهند. «جنبش فارسي نويسي» به روزگاراني نعلق دارد که ايرانيان با خون خود از کشور و فرهنگ خود نگاهباني ميکردند. اين به روزگاراني بر مي گردد که مانند امروز ايرانيان به دريوزگي مدرسه زبانهاي شرقي پاريس و بنيادهاي آمريکايي و فرانسوي و انگليسي و يهوديان اروپاي شرقي نرفته بودند. گفته ميشود، روشنفکران کرد در خانه با فرزندان خود به انگليسي سخن مي گويند! به عنوان يک موضوع، بنشين و در اين باره پژوهشي کن و اين شايعه را راستيآزمايي کن!"
«««««
و اما پاسخ من به شما:
دوست عزيز، کدام مقاومت؟ کدام استقلال؟ در مقابل کي؟ در مقابل چي؟ با کدام پيامد؟ از وضع و حال شاهان پيش از دورهي پهلوي که همه آگاهيم. واقعاً اگر نامههاي ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه به کنسولهاي "فرنگ"را ميخواندم، به خود ميگفتم عجب امپراطورياي داشتهايم که نميدانستم. اين از دوران قاجار. مگر از جنگهايي که آنها به ويژه صفويهها دو بار با منشاء و انگيزهی اسلامي راه انداختند و هر دو بارش را مفتضحانه شکست خوردند و متعاقب آن بخشهاي از ايران را پيشکش کشورهاي همجوار کردند، خبر نداريد؟ و مگر غير از اين است که خود پهلوي پدر و پسر را هم انگليسيها و آمريکائيها سر کار آوردند؟ و مگر غير از اين است که در دفاع از مثلاً "مليگرايي"و "استقلالطلبي"مصدق چهار نفر خيابان نيامدند و "مليون"ايران (غير از شايگان و فاطمي که در واقع به حزب تودهي ايران پناهنده شده بود) جملگي خادم دربار و کودتا شدند؟ اين از حکومتهاي وابسته و "مقاومت استقلالطلبانه" (!) در مقابل آن. و مگر حکومت "مستقل"اسلامي ايران چه تاجي بر سر استقلال و کرامت ايران و ايراني و حتي زبان فارسي زده است؟ و مگر غير از اين است که بخش عظيمي از همين مردم صد رحمت به کفن دزد "وابسته"ي پيش ميفرستند؟ اين همه خودشيفتگی کممايه و نفرت از "بيگانه"از کجا ميآيد؟
از کدام "کاخ"رفيع زبان فارسي سخن ميگوئيد؟ مگر من و شما ميتوانيم دو جمله فارسي بنويسيم، بدون وامگرفتن از زبان غني عربي؟ چند نمونه از اديبان شهير زبان فارسی برايتان نمونه بياورم که از ضعف بنيادی زبان فارسی ناليدهاند. و مگر غير از اين است که ناسيوناليستترين ناسيوناليستهاي ايراني حتي عناوين تشکيلاتهاي خود را با نامهاي عربي ("نهضت"و "جبهه"و "ملي"و ...) ميآرايند؟! مگر غير از اين است که خود واژهي "استقلالطلبی"شما عربي است؟ مگر غير از اين است که دوآتشهترين به اصطلاح "ملیگرايان"ايراني هويت خود را اول اسلامی و تنها بعد از آن ايراني ميدانند؟! از مصدق و بازرگان و طالقاني و غيرهوغيره برايتان نقلقول بياورم؟
به خود مردم برگرديم: چند درصد از ايرانيان نام واقعاً فارسي و ايراني بر فرزندانشان ميگذارند؟ من به ياد دارم حتي دوستان نزديک و صميمي فارسيزبان من اوايل تعجب ميکردند که من و خانمم نام کُردي (روژين و شهوين) بر فرزندانمان ميگذاريم و با زبان کُردی با آنها صحبت میکنيم! اين کار ما برايشان بسيار نامأنوس بود. از نظر آنها فاطی و زهرا و احمد و محمود و محمد و علي و رضا و حسن و حسين نامهاي ايراني هستند و زبان فارسی زبان مادریمان است و نه کُردی!!
گفتهايد که روشنفکران کُرد با فرزندانشان به زبان انگليسي صحبت ميکنند! لطفاً هر جا که هستيد خانوادههاي کُرد را با خانوادههاي فارسيزبان مقايسه کنيد. به يقين درخواهيد يافت که شمار خانوادههايي که کُرد هستند و با فرزندانشان کُردي صحبت ميکنند، بسيار بسيار بيشتر از خانوادههاي فارسزباني ميباشد که با فرزندانشان فارسي صحبت ميکنند. اصلاً در جوي که من ميشناسم، اگر خانوادهاي ـ که هر دوي زوجين در آن کُرد باشند ـ با فرزندانشان غير از کُردي صحبت کند، منزوي و زبانزد مردم ميشود.
اگر اين "ناسيوناليسم"هم باشد [که از نظر من نيست]، از نوع بسيار مترقي و خوب آن است، چون خود را در ضديت با اين يا آن ملت تعريف نميکند. ميدانيد فرهيختهترين و آزادمنشترين اديب معاصر کشورمان شاملو در همين ارتباط چه گفته است؟ من با صداي خودش شنيدم که خانوادههاي فارسيزبان خارج از کشور را سرزنش ميکرد که اين چه فارسياي است که صحبت ميکنند و چون الگو از جمله از کُردها نمونه ميآورد و ميگفت از کُردها بياموزيد که با اين همه ستم و محروميت و ممنوعيت زبان خود را حفظ کردهاند.
در ضمن، بنده خارج از اين موضوع، ضمن تأکيد و پافشاري بر اينکه فرزندانم درست و حسابي کُردي صحبت کنند (و اين اصل و اساس و وظيفهی درجه اول من است)، بخاطر علاقهاي که به زبان فارسي دارم، بخاطر اينکه بخشي از هموطنانم فارسيزبان هستند و نميخواهم ارتباطم با آنها قطع شود، فرزندانم را چند سالي نيز کلاس زبان فارسي فرستادم، آن هم در يک شهر ديگر. و باز تأکيد کنم که کمتر جشن و عيد و مراسمي است که کُردها برگزار کنند، در آن اما موسيقي فارسي (و آذری، ...) غيبت داشته باشد. اين در حالي است که زبان و فرهنگ کُردها در ايران دفاکتو ممنوع است و اگر شما با اين تفکرتان جاي من نوعی ميبوديد از زبان فارسي نفرت پيدا ميکرديد. اما روشنفکران کُرد، نه زبان و اصل و نسب و هويت خود را فراموش ميکنند، نه تن به آسيميلاسيون و زورگويي فرهنگي و سياسي ميدهند و نه به دام ناسيوناليسم از نوع شما ميافتند. آري، بايد با تمام تواضع خدمتتان عرض کنم که اين کُردها هستند که بايد به فرهنگ سياسی خود که جوهر غنی آزادمنشی و هومانيستی دارد، ببالند. مليگرايي آنها خود را در لباس و موسيقي و زبان و صدالبته در حقخواهي ملي مييابد و نه در ستيز با ديگران (فارس و ترک و عرب و غرب و شرق). ناسيوناليسم آنها سمت و سوی درونی دارد، در برتریجويی، خودبزرگبينی و پستشماری ديگران معنا پيدا نمیکند. اين فرهنگ سياسی جاافتادهی احزاب کُردستان نيز میباشد.
ميهنپرستي نوع "ايراني"، اما، تاکنون در فخرفروشی تاريخی، در ستيز شعاری با زبانهای غيرفارسی، در خاکپرستي و به قول آرامش دوستدار در دينخويي و من اضافه ميکنم در بيگانهستيزي تبلور يافته است. اين بهويژه اين روزها به صريحترين و عريانترين شکل ممکن در حملهی هيستريک به احزاب اصيل کُردستان خود را نمايان ساخت.
فراموش نکنيد، همان عربي که به آن ميتازيد، برايتان اسلام آورد. شما آن را نه تنها از آن گرفتيد، بلکه غلظت آن را بيشتر نيز کرديد و تشيعش ناميديد و به مردم ايران تحميل کرديد. خواستيد آن را با پاتنت ايرانی به خود عرب هم بفروشيد که کسی ـ غيراز عدهای قليل در چند کشور نگونبخست ـ آن را نخريد. تشيع پدر ايران و ايراني را درآورده و شما هنوز متوجه نشدهايد! بدون اين اسلام و شيعه غيرقابل تصور است که معجوني به نام "جمهوري اسلامي ايران"ميداشتيم. آن وقت از مقاومت و جنبش استقلالخواهي صحبت ميکنيد؟! آن هم با حربهي زبان فارسي؟! هنوز هم که هنوز است سهم بزرگي از ثروت مردم ايران قرباني خرافات اسلامي ميشود و نه اعتلاي فرهنگي و زباني! حتی برعکس مردم کردستان بيشتر شماها حتی نمیدانيد لباسهای سنتی و کلاسيکتان کدام است. از لائيکهای شما لباسهای غربی و از مذهبیهايتان لباسهای اسلامی را بگيرند، چه خواهيد پوشيد؟ بخش بزرگی از مردم شيعهمسلک ايران بکلی آسيميلهی مذهبی شده است: اينان چنان از رضا و حسين و حسن و علي و فاطيخانم و زهراخانم صحبت ميکنند، گويي آنها اندرالنسل دايي و عمو و خاله و عمهي آنها بودهاند و صدالبته ايراني! آن وقت از استقلال در مقابل عرب سخن ميگوئيد؟! تصور نميکنم در خود عربستان عقبمانده هم پديدهاي مانند چاه جمکران و مراسم متحوشی چون سينهزنی و قمهکشی عاشورا، ... وجود داشته باشد. آن وقت فخر هم ميفروشيد؟
از طريق همين اسلام و تشيع پدر زبان بسيار بسيار شيرين و زيباي فارسي را درآوردهاند و شما هنوز متوجه نشدهايد. من حاضرم شرط ببندم، ده درصد ديپلمهي ايراني نميتوانند يک پاراگراف درست و حسابي و بدون غلط فارسي بنويسد. میدانم در مورد چی صحبت میکنم؛ هر روز به دليل شغلم با اين پديده سروکار دارم. اما آن هنگام که من آموزش زبان مادري خودم را میخواهم، شکه ميشويد، بيتاب ميشويد، غناي زبان "ملي"فارسي خود در مقابل زبان "بومي"کُردي مرا به رخم ميکشيد و شما يکي حتي زبانم را "نيمزبان"ميناميد!! اي کاش ميدانستم، از اين زبان غني فارسي چه باقي ميماند اگر هزاران هزار عالم غيرفارس سدهها در پرورش و اعتلايش نميکوشيدند، اگر حکومتي آن را از طريق نظام آموزشي، رسانهاي و غيرهوغيره به بخش غيرفارس ميهنمان نيز منتقل و بعنوان تنها زبان "رسمی"تحميل نميکرد، اگر حکومتي شووينيستی پاسدار آن نميبود، اگر دست کم به لحاظ نوشتاري ممنوع ميشد. آيا آن هنگام نيز ميتوانستيد جسارت داشته باشيد، آن را با زبانهايي که فرصت رشد و اعتلا نداشتهاند، مقايسه کنيد و آنها را در مقابل زبان خود "نيمزبان"بناميد؟!
مشکل نيست زبان کُردی را "نيمزبان"معرفی کنيد. میدانيد که فرهنگ و فرهيختگی کردستان مانع از اين میشود که برخورد افراطی و توهينآميز مشابه را با شما داشته باشيم. اما آيا چنين ادعايی را میتوانيد در ارتباط با زبانهای عربی و ترکی بکنيد؟! يک بار در اوايل انقلاب زبان عربی و مردم عرب را به تمسخر گرفتيد، چه قيامی شد و رئيس جمهور وقت، همين آقای خامنهای، مجبور به عذرخواهی علنی شد. يک بار اين کار را همين چند سال پيش با زبان ترکی و مردم آذربايجان کرديد. پاسخ عدهای کتابسوزان فارسی بود؛ حکومت بسيار به دشواری توانست جلو تبديل آن به يک قيام سراسری را بگيرد. آری، چنين "شوخی"های بیمزهای را نخواهيد توانست با مردم آذربايجان بکنيد، چون طغيان و عصيان آنها شوخیبردار نخواهد بود.
و باز مشکل نيست زبان فارسي را "کاخ"بناميد و بخشی از زبانهاي ايرانی را "نيمزبان"، اما آن گاه توقع نداشته باشيد که متکلمين اين "نيمزبانها"حاضر باشند در يک چهارچوب جغرافيايی واحد با شماي "کامل"و "کاخنشين"زندگي کنند! آنها خواهند گفت: "بسيار خوب زبان ما در ايران تاکنون "نيمزبان"مانده است، برای فرهنگسازی، برای رشد و اعتلای زبانمان و تبديل آن به يک زبان "کامل"به بستر و چهارچوبی ديگر نياز داريم."خواهند گفت: "خير اسلامیها را ديديم. "ملی"خواندهها هم که آغابالاسر و فخرفروش و برتریجو هستند. بخش عظيمی از چپ ايران نيز به راست غلطيده است. خوب، با کدام طيف سياسی ما میتوانيم در ايران به آمالهايمان برسيم؟"اين استنتاجی است که به يمن سلطهی ناسيوناليسمی که جعلاً "ايرانی"خوانده میشود و در واقع بر زبان فارسی و مذهب شيعه استوار است و لذا قومی ـ مذهبیاش مینامم، شمار فزايندهای از نخبگان کُرد و آذری و بلوچ و عرب و ترکمن به آن میرسند. بنابراين اين ناسيوناليسم شما نمیتواند جوهر مترقی و متحدکننده و انتگرال داشته باشد.
ناسيوناليستهای حتی لائيک ايرانی چپ و راست به عربها بخاطر اسلام بدو بيرا میگويند، اما ناسيوناليسم آنها نيز شباهت کمی با اسلاميسم مورد ستيزشان ندارد. اسلام عزيز هم زنان، بيش از نيمی از بشريت، را نيمانسان میداند، همانطور که ناسيوناليسم لائيک شما زبانهای ديگر را "نيمزبان"میداند.
آری، واقعاً از نظر من چنين تفکري تفاوتي با دينخويي ندارد. دينگرايان نيز اديان و مذاهب ديگر را فرومايه و پست ميپندارند و مخصوصاً اسلاميستها خود را عقل کل و دين خود را "حقيقت مطلق"ميدانند! چنين گرايش منزهطلبانه، ضددمکراتيک و هژمونيطلبانهاي همچنين در ناسيوناليسم نوع "ايراني"قابل رؤيت است. اين مکتب زبان و ملت خود را برتر از ديگران معرفي و از همين منظر ترکستيزی و عربستيزی و اين آخريها کُردستيزی و حتي غربستيزی میکند. اين ناسيوناليسم متأخر هيچ قرابتي با دمکراسي و مدرنيته و هيچ سنخيتی با ملزومات همزيستي مسالمتآميز ندارد؛ دفعکننده است تا جذبکننده، آنتيپاتي ايجاد ميکند، تا سمپاتي. بعنوان مشت نمونهي خروار ميتوان به همين کامنت فوقالذکر شما و انديشهي ناظر بر آن اشاره کرد.
جالب است که شما به استقلال و سپری که گويا زبان فارسی در مقابل عرب و زبان عربی ايجاد کرده، تا من کُرد بتوانم به زبان خود سخن گويم، اشاره فرمودهايد. لابد به اين دليل آموزش زبان مادری را در قلعهی زبان فارسی بر من ممنوع کردهاند!! لابد به اين دليل وضع و حال زبان کُردی در ايران با هژمونی زبان فارسی چنين بوده (غيررسمی و آموزش آن ممنوع) و اما در کردستان عراق زير حاکميت ملت عرب چنان (رسمی و آموزش آن مجاز)!!
در خاتمه تأکيدی دوباره و خلاصهوار بر دو موضوع محوری نوشتار را ضروری میدانم:
يک. در هيچ جای دنيا هيچ زبانی بدون دولت شکل فراگير و استاندارد به خود نمیگيرد. اگر زبان کُردی جايگاه زبان فارسی (و ديگر زبانهای همجوار را ندارد) در درجهی نخست به اين برمیگردد که تاکنون زبان حاکميت سياسی نبوده و متکلمين آن از دولت خود برخوردار نبودهاند و بدتر از آن دولتهای از جمله حاکم بر ايران نيز از هيچ کوششی برای از بينبردن آن و آسيميلاسيون فرهنگی و زبانی سخنوران آن دريغ نکردهاند. خيلی جالب است، زبان مادری را از من میگيرند، از رشد و شکوفايی آن جلوگيری میکنند، از جمله با منابع مالی و انسانی منبه شکوفايی زبان ديگری میپردازند، بعد میگويند که زبان ندارم، آنچه دارم "نيمزبان"است!! آيا گستاخی بزرگتری هم از اين وجود دارد؟
زبان فارسی هم آن هنگام که رسميتيافتن آن با ممنوعيت زبانهای ديگر ايران چون زبان کتابت و تدريس همراه شد و با کاربرد منوپوليستی آن در حوزههای يک) آموزشی، دو) اداری، سه) خدمت نظام، چهار) رسانهای، پنج) قضايی، ... حکم تحميلی و اجباری به خود گرفت، در طول يک پروسه جايگاه کنونی خود را پيدا کرد. به عبارتی ديگر زبان فارسی موقعيت خود را مديون تبعيض بر زبانهای ديگر است. با زبانی باز هم صريحتر:
(1) اگر به قول شووينيستها "نيمزبانهای"رايج در ايران (چون زبان کُردی) به مانند زبان فارسی از امکانات و تسهيلات دولتی برخوردار میبودند و باز به مانند زبان فارسی در بخشهای مختلف اداری، قضايی، ... امکان کاربرد میيافتند،
(2) اگر برای اين "نيمزبانها"به مانند زبان فارسی هزاران کادر آموزشی ترتبيت میشد،
(3) اگر به آنها در حوزههای متفاوت به مانند زبان فارسی کتاب و نشريه چاپ میشد،
(4) اگر اين زبانها به مانند زبان فارسی به رشتهی دانشگاهی تبديل میشدند و در مورد آنها تحقيق و تفحص آکادميک میشد،
(5) اگر برای آنها به جهت استاندارديزهکردنشان به مانند زبان فارسی فرهنگستان ايجاد میشد،
(6) اگر اين زبانها به مانند زبان فارسی و همتراز با آن بطور رسمی در مدارس تدريس میشدند،
(7) اگر به اين زبانها به مانند زبان فارسی تحصيل صورت میگرفت،
(8) اگر در زيستگاه متکلمين هر يک از اين زبانها راديو و تلويزيون بطور کامل به اين زبانها برنامه پخش میکرد،
(9) اگر رشتههای مختلف هنری مربوط به زبانهای غيررسمی ايران (مانند شعر، موسيقی، فيلم، سينما، تئاتر، ...) که پيوند لاينفک و تنگاتنگی با زبان دارند، به مانند زبان فارسی با حمايت وسيع دولتی روبرو میشدند،
(10) اگر اشراف به زبان فارسی برای مردم غيرفارس به امتياز تبديل نمیگشت و به عبارتی ديگر عدم دانستن زبان فارسی در اين کشور چندزبانه با زيـانها و تبعيضاتی همراه نمیشد، اگر اين مردم بهويژه در مناطق مرکزی ايران خود را مجبور نمیديدند، با فرزندانشان به فارسی صحبت کنند، ...
آری، آنگاه اين "نيمزبانها"نيز به مرتبهی "رفيع" (!) زبان فارسی میرسيدند.
اگر زبانهای عربی و ترکی "نيمزبان"نيستند، بهويژه به اين برمیگردد که متکلمين آن در فراسوی مرزهای ايران از دولتهای ملی خود برخوردار بودهاند، چه که تبديل "لهجه"/"گويش"/"نيمزبان"به زبان کتابت و استاندارد ارتباط لاينفک و سببی با تشکيل حاکميت سياسی توسط متکلمين اين لهجهها دارد. در ايران (به قول خانلری) چنين بوده، در فرانسه چنين بوده، در ايتاليا چنين بوده و غيره. (به اين موضوع در جای ديگری پرداختهام.)
دو. قابل تأمل همچنين تفاوت فاحشی است که بين آنچه نخبگان و روشنفکران و سياسيون و اديبان کُرد در مورد فرهنگ و ادب پارسی میگويند و آنچه از برخی از نخبگان و روشنفکران و سياسيون فارسیزبان کشورمان به نسبت فرهنگ و ادب کُردی میشنويم وجود دارد: درحالی که اکثريت قريب به اتفاق فرهيختگان سياسی، فرهنگی و ادبی کُرد از ستم ناليدهاند و به جهت دفاع از اين فرهنگ و زبان آواره بودهاند، چرا که کل نظام سياسی، آموزشی و رسانهای کشور تنها بر محوريت زبان فارسی بوده است، هيچگاه کلامی ناشايست و ناشکيبا در مورد فرهنگ و اديبات فارسی، در مورد مردم فارسیزبان کشورمان بر زبان نياوردهاند. آيا همين را میتوانيم در ارتباط با اکثريت روشنفکران فارسیزبان کشورمان بگوئيم؟ برای آنها من تنها زمانی ارزش ذکر دارم که خود را کمتر از آنها بدانم، زبانم را "بومی"و زبان آنها را "ملی"بنامم و البته خود را نيز "قوم"بدانم. در غيراينصورت دشنهها از غلاف بيرون خواهند آمد...
تفاوت معامله در اينجاست.
11 اکتبر 2012