تمرکز این متن بر روی مبانی تئوریک اندیشه و نگاه اوجالان به مسئله زنان است و این متن پیش از رویدادهای اخیر کردستان سوریه (روژئاوا) نگارش یافته است. اگرچه این نوشته ناظر بر وقایع اخیر – مشخصاً مقاومت زنان کُردِ روژئاوا در مقابل نیروهای ارتجاعی - نیست اما به درک محرکهای مقاومت زنان کُرد و دورنما و سرانجام این مقاومت در چارچوب خط فکری اوجالان یاری میرساند.
هدف ما از این نقد پاسخ به این پرسش است آیا زنان کُرد، بهویژه زنانی که امروزه در صفوف این حزب مبارزه میکنند با تکیه به دیدگاهها و افکار حاکم بر این حزب به رهایی واقعی دست خواهند یافت؟ آیا زنان کرد قادر خواهند شد با تکیه به برنامهها و سیاستهای برخاسته از این افکار، زنجیرهای هزاران ساله ستم و استثمار را از هم بگسلند یا خیر؟
بسیاری از نیروهای چپ و مردم مترقی منطقه به مقاومت عادلانهی زنان کرد در کوبانی و روژئاوا امید بستهاند. این امر بیان یک ضرورت عینی است، بیان تمایل و آرزویی است که اکثریت مردم این منطقه برای رهایی از این شرایط فلاکتبار و فاجعهآمیز دارند. برای بسیاری این مقاومت روزنهای است بهسوی آزادی. بهویژه آنکه در مقابل نیروهای بنیادگرای اسلامی چون داعش که یکی از مشخصههای اصلیشان زنستیزی است، مقاومتی شکل گرفته که زنان در صف اول آن قرار دارند. این امر خود نشانه آن است که تصور پروژهای رهاییبخش نه تنها بدون شرکت زنان غیرممکن است بلکه اساساً قابل تحقق نخواهد بود. آزادی یا انقیاد زن تمایز دو نگرش، دو راهحل و دو جامعه کیفیتا متفاوت از یکدیگر را نشان میدهد.
قصد این نوشته آن نیست که این آرزومندی و امید را در صحنهی سیاسی روز نقش بر آب کند، بلکه از همگان میخواهد با چشمانی باز و به دور از هرگونه توهم و پیشداوری به واقعیت نگاه کرده و حقیقت را جستجو کنند. واقعیتِ بزرگ این است که سرنوشت هر جنگ و مقاومتی را خط ایدئولوژیک – سیاسی حاکم بر آن تعیین میکند. این خطِ رهبری کننده است که ماهیت، جهتگیری و سرانجام یک مقاومت تودهای - انقلابی را مشخص میکند. با توجه به این امر است که میتوان از یکسو تضادها و تناقضات واقعی میان مقاومت عادلانه و خواستهای واقعی مردم کُرد مشخصاً زنان کُرد را با محدودیتهای خط رهبری کنندهی آن فهمید، و از سوی دیگر و مهمتر از آن به دنبال یک راه حل پیگیر و تا به آخر انقلابی و کمونیستی بود. مسئله بر سر بدبینی یا خوشبینی نیست مسئله واقعبینی انقلابی است. بدبینی و خوشبینی همانند خطرات و فرصتها دو سر یک تضادند و تنها با خوانش صحیح از واقعیت متضاد است که میتوان همانند لنین در دوران تیر و تار جنگ جهانی اول در بدترین شرایط بهظاهر بیراه حل، راهحلی پیدا کرد و پنجرهای واقعی بهسوی رهایی و آزادی بشریت گشود.
اگر نیروهای کمونیست و انقلابی و مردم مترقی منطقه بهویژه زنان کرد در جستجوی چنین راهحلی نباشند، کشتی امیدهایشان با صخرههای سخت واقعیت برخورد خواهد کرد و چهبسا ناامیدیهای بزرگتری به بار آورد. حاشا که چنین شود!
امید بهرنگ - شهریور ۱۳۹۳
مقدمه
نقش و حضور پررنگ زنان در صفوف پ ک ک و ایضاً پژاک و حزب اتحاد دمکراتیک کردستان سوریه و تمامی تشکلهای تابع آنان، برای همه کسانی که مدافع رهایی ملت کرد و رهایی ستمدیدگان و استثمارشوندگان این منطقه هستند درخور توجه است. این حضور از یکسو حاصل تأثیر مبارزات عادلانهای است که پ ک ک ابتکار عمل آن را در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی در دست داشت، از سوی دیگر و مهمتر از آن بیان تغییرات عظیم اقتصادی اجتماعیای است که در چند دهه اخیر در ترکیه و بهطور کلی در منطقه خاورمیانه و جهان صورت گرفته و موجب به میدان آمدن زنان بهعنوان نیروی انفجاری قدرتمند در عرصهی مبارزه شده است. بهعلاوه نشانه آن است که هر آنجایی روابط عقبمانده به زور بر مردم تحمیل شود میل به پیشرفت صد چندان خواهد بود.
تاریخا جنبشهای ملی کرد در قرن بیستم به دلیل آغشته بودن به افکار فئودالی و عقبمانده مانع از حضور فعال زنان در این جنبش میشدند. زنان پشتِ جبههی جنبش محسوب میشدند و آزادیشان جایگاهی در این جنبش نداشت و با حضور زنان در صفوف مبارزه مسلحانه مخالفت میشد. "پیشمرگه"مرد بود و پیشمرگایتی مفهومی مردانه. تنها پس از انقلاب ۵۷ ایران و جنگ مقاومت دهساله در کردستان، بهطور قسمی حضور زن در جنبش کردستان برجسته شد. نیروهای کمونیست و انقلابی در جنبش کردستان ایران در درهم شکستن این سنتهای عقبمانده نقش موثری ایفا کرده و توانستند تا حدی افکار و عقاید مردسالارانه در این زمینه را به چالش کشند.
اما بهطور کل رابطهی جنبشهای رهاییبخش ملی (تحت رهبری نیروهای غیرپرولتری) و ایدئولوژی ناسیونالیستی با مسئله رهایی زنان دوگانه بوده و هست. از یکسو ظهور این جنبشها موجب بیداری سیاسی زنان میشد و آنان را به عرصه مبارزه اجتماعی میکشاند، از سوی دیگر حد و مانعی برای ایفای نقش زنان و فرآیند رها شدن آنان ایجاد میکرد. علت اساسی این امر افق و برنامه تنگ و بورژوایی این جنبشها بود. بهعلاوه طرح مسئله زن به شکل فشردهای روابط اجتماعی عقب نگاه داشته شده در میان ملل تحت ستم را عریان میکرد - روابطی که از مناسبات ملت ستمگر و ستمدیده جدا نبوده و جزئی از عملکرد ستم ملی است. مضافاً از نظر اغلب ناسیونالیستها انگشت نهادن بر شکاف میان زن و مرد به معنای ایجاد شکاف در ملت است؛ همانگونه که اغلب ناسیونالیستها مبارزه طبقاتی در میان ملت خود را انکار میکنند، طرح مسئله زنان را نیز عامل تفرقه در میان ملت خود میدانند و اغلب با این توجیه که انگشت نهادن بر عقبماندگیها و ستمهای خاص و جاری در میان ملت تحت ستم، موجب سوءاستفاده ملت ستمگر و دولت مرکزی میشود موانع جدی بر سر طرح مسئله زنان به وجود میآورند. این امر نه تنها موجب جدایی جنبشهای ملی از دیگر جنبشهای اجتماعی خواهد شد بلکه مانع شرکت همهجانبهی زنان خود ملت ستمدیده در این جنبشها میگردد. هراندازه افکار ناسیونالیستی به افکار فئودالی بیشتر آغشته باشد، این موانع عریانتر و بیرحمانهتر اعمال میشوند و هراندازه افکار ناسیونالیستی اشکال مدرنتر و بورژواییتری به خود میگیرد، تناقض میان ناسیونالیسم و مسئله زن برجستهتر میشود. اما امروزه دیگر کسی نمیتواند بر نقش زنان در مبارزه چشم فروبندد. حضور این نیروی اجتماعی در صحنهی مبارزه برای رهایی ملی "خطرات"خود را در بردارد. چراکه پتانسیل آن را دارد که چارچوب و افق سیاسی ناسیونالیستی را از هم بگسلد. زمانی که زنی اعلام کند من قبل از اینکه کُرد باشم زن هستم – تناقض امر رهایی زن با ناسیونالیسم را تقویت میکند.
بهطور عینی و تاریخی افق ناسیونالیستی و شکلگیری دولتهای ملی نه تنها به رهایی زنان منجر نشده بلکه فقط شکل ستم بر زن را تغییر داده است. ملت، شکل تاریخا معینی است که جوامع انسانی به خود گرفتهاند که در آن باید همه گروههای اجتماعی مشخصاً طبقات (و همچنین زن و مرد) به سازش و وحدت با طبقه بورژوازی برسند و پروسه همگونی سیاسی و اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، دینی و اخلاقی و زبانی و روانی بخشهای مختلف جامعه آغاز شود. وحدت و همگونیای که اجباراً بر پایه نفی و سرپوش گذاشتن بر تضادهای طبقاتی و جنسیتی صورت میگیرد. پایه اصلی این همگونی سلطهی آشکار مجموعه طبقه بورژوا بر جامعه است. بین مفهوم "ملت"و روابط مالکیت رابطهای مستقیم موجود است. تمامی دولت – ملتهای مدرن بر پایه مالکیت خصوصی شکل گرفتهاند و ادعای مالکیت را با ایدهی سرزمین ملی پیوند زدند. چشمانداز این دولت – ملتها همواره همتراز و یکدست کردن جامعه و برپایی قلمرویی بود که هر وجب خاکش و هرگونه روابط اجتماعیاش - از خصوصیترین تا عمومیترین روابط میان انسانها – به وسیله قوانین مشترکی که توسط روابط تولید کالایی رقم میخورد، تعیین میشود. محرکهای نظام اقتصاد سرمایهداری (که مبنای آن تولید و مبادله کالایی گسترده است) بهگونهای است که هر "تفاوتی"را تبدیل به تمایزات اجتماعی و سلسله مراتب اجتماعیِ ستمگرانه (بالادست و فرودست) میکند. بر پایهی این محرکها رفتار جنسیتی، زندگی خانوادگی و هنجارهای جنسی از نو قالبریزی میشوند، بهگونهای که بهطور مدام ایدئولوژی، حیثیت و نزاکت اخلاقی ملت، تولید و بازتولید شود و دولت پدرسالار بهطور قطعی کنترل بر زندگی اجتماعی و رفتار جنسی زنان (بهطور مشخص تولید مثل) را تحت اختیار و وظایف خود قرار میدهد. (۱)
علت تناقض میان ناسیونالیسم و مسئله زنان در بدطینتی یا ضد زن بودن ذاتی این یا آن رهبر ناسیونالیست یا حزب بورژوا ناسیونالیست نیست، بلکه در واقعیت مادیای به نام ملت و روابط اجتماعیای است که ناسیونالیستها از آن برخاسته و بر آن تکیه دارند. بهطور عینی مبارزه برای رهایی زنان یعنی فراتر رفتن از افق و اهدافی که مُهر مالکیت خصوصی بر آن خورده است، درصورتیکه رهایی ملی و ناسیونالیسم در نهایت، ماندن و درجا زدن در سطح این افق و اهداف است. تأکید بر رهایی زنان به معنای عریان کردن آن روابط تولیدی اجتماعی است که اصولاً ناسیونالیستها قادر به گسست از آن نیستند.
باوجود اینکه رهایی از ستم ملی و اصل دمکراتیک برابری ملل و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش تا جدایی خواستی عادلانه بوده که باید برای آن مبارزه کرد. مبارزه علیه ستم ملی یک جبهه مهم از جنگ علیه کلیت نظامی است که این ستم گری را با کارکرد خود و سیاستهای عامدانهاش بازتولید میکند. اما این مبارزه به لحاظ تاریخی امری محدود است و در تحلیل نهایی حتی برای روشن کردن مسیر از میان برداشتن نابرابری ملی و ستمگری ملی نیز کافی نیست و بسیار ناتوانتر از آن است که جهانی را نشان دهد که در آن جامعه بشری با تقسیم به ملل، تقسیم به طبقات و ستم جنسیتی رقم نخورده باشد. در نتیجه نه تنها تناقض میان رهایی زن و ایدئولوژی ناسیونالیستی قابل حل نیست بلکه رهایی زن با تکیه به این ایدئولوژی قابل تصور نیست.
*****
کتاب مانیفست آزادی زن در سده بیست و یکم ترجمه و تلخیصی است از کتابی ترکی به قلم عبدالله اوجالان که توسط پژاک انتشاریافته است. (۲) این کتاب تلاشی است برای پاسخ دادن به تناقض تاریخی میان رهایی زن و ناسیونالیسم. کتاب بهزعم خود با تحلیل تاریخی – جهانی از مسئله زن تلاش دارد راه حلی برای رهایی زنان کُرد ارائه دهد و با برجسته کردن اهمیت نقش زنان در تاریخ و در کردستان و افشای مردسالاری در دورههای تاریخی مختلف میکوشد رنگ و بویی "زنانه"به رهایی ملت کُرد داده و بین رهایی زن و ناسیونالیسم آشتی ایجاد کند.
کتاب شامل چند تز و راه حل اساسی است که عبارتاند از:
یکم: « خلق کرد برای تاریخ نقش مادری و گهواره ایفا کرد »(ص ۸۶)
دوم: « سرشت بشر سرشتی زنانه بود و به دلیل انحراف از این سرشت دیگر زن بااراده ذاتی و هویت خود وجود ندارد» و « با بازگشت به گوهر زن میتوان به شکلگیری مجدد انسانیت یاری رساند»(ص ۱۶۵)
سوم: « نیاز به قرارداد اجتماعیِ میان زن و مرد است تا نهاد خانواده دمکراتیزه شود.» (ص ۲۰۹)
چهارم: برای رسیدن به این هدف، زنان پ ک ک باید « اصل میهنپرستی و پایبندی به زادگاه را بهعنوان نخستین اصل ایدئولوژی رهایی زن بپذیرند » (ص ۱۷۴) و در وهله اول با میهن خود ازدواج کنند و تا زمانی که از نابرابریها و زشتی و پلیدیهایی که این نابرابریها به وجود آورده گسست نکردهاند بهتر است از برقراری رابطه جنسی با مردان همرزم خود دوری گزینند.
این تزها و راه حلها در این کتاب و برنامه سیاسی حزب کارگران کردستان در هالهای از اسطورهسازیها، احکام دلبخواهی، اندرزهای اخلاقی و برجسته کردن تجربه شخصی اوجالان در رابطه با زن و اشاره به برخی معضلاتی که پ.ک.ک درزمینهٔ سازماندهی زنان در صفوف خویش با آن روبرو بوده، به هم بافته شدهاند. تکههایی از واقعیات تاریخی و حقایقی که تاکنون توسط اندیشمندان مارکسیست و غیر مارکسیست و فمینیست و غیر فمینیست کشفشده، برای توجیه این تزها مورد استفاده قرار گرفته است. همچنین برخی حقایق اثبات شده درزمینهٔ شکلگیری ستم بر زن بهراحتی و بدون هیچ تحقیق و استدلال علمی و روش نظاممند مورد انکار قرار میگیرند. قطعاً این روش التقاطی و استفاده از یکسری تحقیقات علمی برای پوشاندن خط واقعی این جریان دشواریهایی برای نقد همهجانبه و دقیق تفکر اوجالان درزمینهٔ زنان فراهم میکند. با این وجود تلاش میکنیم به هستهی اصلی این تزها و راه حلها بپردازیم.
از خاک سومر تا خاک مادر!
ازنظر اوجالان تاریخ تمدن بشر از سومر (بینالنهرین) آغاز شد و او معتقد است که این ناحیه محل زیست کردها و اجداد اولیه کردها بوده است.
بهطور مسلم میتوان در مورد واقعیات شناخته شده و هنوز شناخته نشده تاریخ به بحث و جدل پرداخت و عمق بیشتری به نظریه تکامل انسان و تاریخ تکامل جوامع انسانی و تمدن بشری بخشید. میتوان بیپایه بودن برخی از اظهارات بهظاهر تاریخی که در آثار اوجالان بدانها اشاره شده را با اتکا به تحقیقات گسترده علم مردمشناسی و بیولوژی و تکامل طبیعی نشان داد. میتوان به بحث در مورد نقش و جایگاه هر یک از تمدنهای اولیه در پروسه تکامل جامعه انسانی پرداخت و با این گزاره که تمدن سومری مبنای تمدن بشری بوده، به مقابله پرداخت. شاید کسی بتواند به خود بباوراند که سومریان اجداد کردها بودند، همانند شوونیستهای ترکیه یا ناسیونالیستهای ترک آذری در ایران که ادعای مشابهی دارند و ترکهای امروز را اخلاف سومریها میدانند. یا شووینیستهای پان ایرانیست فارس که افسانههای بیاساسی حول استوانه کورش و نقش ایرانیان باستان در تاریخ تمدن بشر جعل میکنند. اما جدل بر سر اینها نیست. مسئلهی اصلی نتیجهی سیاسیای است که از چنین احکامی گرفته میشود. مسئله این است که منشأ سومری یا غیر سومری کردها چه تأثیری بر مسئله کرد و ملت تحت ستم بودن آنها در عصر کنونی دارد؟ اوجالان به اعماق تاریخ میرود تا به کردها ثابت کند که چرا « کردها پویاترین خلق عصر نوسنگی و آفریننده بزرگترین انقلاب اجتماعی مبتنی بر کشاورزی و دامپروری بودند» (مانیفست آزادی زن ص ۸۷) او به نبش قبر تاریخ خاورمیانه میپردازد تا به کردها غرور ملی بدهد و بگوید: « گنجینهها جایی که گمشدهاند بازیافت میشوند» (همانجا ص ۸۵) و از آن این نتیجه را بگیرد که « آیا زندگی کنونی در جغرافیایی که زادگاه بشر، سرآغاز تمامی مبانی بشریت، بانی روند تکامل اجتماعی انسانی است، زیبنده عظمت تاریخی ۱۵ هزارساله آن میباشد؟» (همانجا ص ۱۰۸)
اوجالان اسطورهسازی از خاک سومر را با اسطورهسازی از خاک مادر و نقش زنان سومری در هم میآمیزد تا هویتی نمادین شکل دهد. ازنظر او این زنان سومری - بهعنوان اسلاف زنان کُرد - بودند که نقش تعیینکنندهای در بنیانگذاری تمدن سومر و بهطور کلی روند تکامل اجتماعی انسان داشتند. به باور اوجالان زایندگی زن، رفتار مادرانه و روحیه تعاون برای نگهداری فرزند نقش تعیینکنندهای در گذر انسان از دوره توحش به انسان اجتماعی داشت، زنان نه تنها خالق زندگی بودند بلکه تولید کننده آلات و ابزار مورد نیاز دوام زندگی و مبدع انقلاب نوسنگی (انقلاب در کشاورزی و دامپروری) نیز بودهاند. این تئوری بهظاهر امتیاز ویژه و منحصر به فردی برای زنان محسوب میشود و بهظاهر بر نقش زنان در تکامل جوامع انسانی تأکید دارد. درست است که فرهنگ غالب مردسالاری در طول تاریخ همواره دستاوردهای واقعی زنان در هر زمینهای ( از جمله نقش مبتکرشان در جوامع اولیه) را مورد انکار قرار داده است اما بین برجسته کردن این دستاوردها با ارائهی یک درک عمیق، همهجانبه و صحیح از تکامل انسان و تاریخ جوامع انسانی در آن تفاوت وجود دارد. بر پایهی چنین منطقی است که مردان هم مدام اختراعات و اکتشافات و خدمات و "سرشت ویژه"خود را به رخ میکشند.
ازنقطهنظر اوجالان، زن از طبیعت پاک و بیغشی برخوردار بود و « دفاع و نگهداری زن از کودک او را از سایر جانداران متمایز ساخت و زن با توسعه رنج و احساس مادریتی که داشت توانست روحیه جمعی و تعاون را بنیان بگذارد. در حالی که مرد وحشی بود و اسیر غرایز جنسی. زن، جامعه را تشکیل داد و تهیه غذا را فرا گرفت، آتش را کشف کرد و زندگی اشتراکی را توسعه داد و نیروی مشترک به وجود آورد. این زن بود که مرد را به گروههای همبسته زنان و فرزندان راه داد و توانست غرایز حیوانی جنس مرد را به کنترل درآورد. زن، قوی بود و کامل، در مقابل مرد ضعیف بود و نقشی ناقص در زندگی و اجتماعی شدن داشت» (مانیفست آزادی زن ص ۱۳)
این تصویری تقلیل گرایانه و سطحی از تاریخ تکامل انسان و جوامع انسانی است و کاملاً در تضاد با دانش انباشت شده بشر در این زمینه قرار دارد. تقلیل تکامل پیچیده تاریخ جوامع انسانی به خصوصیات طبیعی این یا آن جنس است. قطعاً نرینگی و مادینگی "میمون - انسان"اولیه و ویژگیهای تولید مثل در این نوع از پستانداران تأثیرات معینی بر چگونگی شکلگیری تجمعات اولیه این نوع طبیعی داشت. برای مثال مولفههایی چون نیاز به زمان طولانیتر برای حفظ و رشد و پرورش کودک در نوع انسان، محدودیتها در تأمین غذا بر وابستگی متقابل دو جنس به یک دیگر و گرد آمدنشان به دورهم بیتأثیر نبود. (۳) اما همانگونه که انگلس و بعدها دیگر دانشمندان علم تکامل و بیولوژی اثبات کردند آنچه عامل اصلی اجتماعی شدن بشر بود نه خصوصیات طبیعی این یا آن جنس بلکه کار و عمل کار کردن انسان بود. این کار بود که نقش تعیین کنندهای در گذر از میمون به انسان ایفا کرد. (۴) هر دو جنس درگیر پروسه کار مشترک اجتماعی بودند. تأثیر نقشهای طبیعی (نرینگی و مادینگی) در این گذار بسیار محدود بوده و مفاهیمی چون مردانگی و زنانگی اساساً در پروسه تکامل روابط اجتماعی میان انسانها شکل گرفتند.
علاوه بر این در تصویرسازی تاریخی اوجالان از مسئله زنان، تصویری وارونه و غیرواقعی از زندگی طبیعی انسان اولیه ارائه داده میشود. زندگی طبیعی حیواناتی مانند شیر مدل قرار داده میشود نه میمونهایی که از همان ابتدا درگیر نوعی زندگی جمعی - طبیعی بودهاند. گویی مرد همان شیر نر ایزوله و منفردی بوده که در اطراف شیر ماده و تولههایش میچرخید و هر از گاهی برای تغذیه و جفتگیری به آنها نزدیک میشد. تا زمانی که جنس ماده همراه با فرزندانش و مادههای دیگر تشکیل اجتماع داده و اجازه ورود نرها به درون جمع خود را میدهند و با کنترل غرایزشان، آنها را رام کرده و درنهایت مُهر انسانی بر آنها میزنند. این مدل و الگوی تاریخ طبیعی توسط اوجالان انتخاب میشود تا زنان را از نقطه نظر طبیعی و ذاتی برتر از مردان نشان دهد. محدودیت این تئوری نادرست، رجحان دادن طبیعت زنانگی بر روابط اجتماعی است حال آنکه پژوهشهای علمی – تاریخی ثابت کردهاند که روابط اجتماعی نقش اساسی در تعیین نقشهای جنسیتی داشته است.
در تئوری موردنظر اوجالان مادریت زن تقدیس میشود تا زایندگی زن با زایندگی خاک یکسان گرفته شود تا بین «مادر خاک» و «مادر طبیعت» پلی زده شود و بهاصطلاح « یک ایدئولوژی زنانه بسیار ریشهدار و مرتبط با گوهر انسان و خاک» آفریده شود. (مانیفست آزادی زن ص ۱۶۷) ایده «خاک – مادر» نقش محوری در این ایدئولوژی بهاصطلاح «زنانه» دارد. خاکی که مقدس و زنی که الهه است. توانایی خاک در نو شدن و محصول دهی است و توانایی زن در زایش فرزند است. خاکی که کشت میشود و زنی که کشتزار است و بذر انسان در آن کاشته میشود. از گوهر خاک است که گوهر سرزمین زاده میشود و همه چیز در چارچوب آن معنا مییابد و از خاک سومر است که خاک مادر زاده میشود. «مادر خاک» با «مادر طبیعت» پیوند مییابد تا مفهوم «سرزمین مادری» ساخته شود. مفهومی که نقش مرکزی در تمامی ایدئولوژیهای ملیگرایانه داشته و دارد. شاید بتوان به ناسیونالیسم رنگ و لعاب "زنانه"زد اما ماهیت اساساً مردانهی این ایدئولوژی را نمیتوان تغییر داد. در این به اصطلاح "ایدئولوژی زن محور"نیز همانند تمامی ایدئولوژیهای ناسیونالیستی که تاکنون فرموله و تدوین شدهاند، از ملت بهعنوان مادر یاد میشود و بر این باورند که این زنان هستند که حاملان نمادین"هویت و شرف جمعی"میباشند. "ارزش والای مادر و مادریت"جنبهی مهمی از این ایدئولوژی را تشکیل میدهد. این امر با برساختهی مرکزی ناسیونالیستی "خانه و خانواده"همسو است. خانه و خانوادهای که توسط روابط جنسیتی معین شکل گرفته و سازندهی "ذات"فرهنگ ملی است و بهنوبه خود شیوه زندگی ملت را نسل اندر نسل تعیین میکند. تاریخا در این نماد و روایت ملیگرایانه همواره به مردانی نیاز است که به دفاع از "سرزمین مادری"و زنان ملت که "خلوص"و "زایندگی"ملت را به شکلی نمادین بیان میکنند، برخیزند. به همین دلیل از مردها خواسته میشود همانگونه که خود را فدای زن و فرزندانشان میکنند، فدای سرزمین مادری نیز بکنند. بیجهت نیست که در بسیاری از فرهنگهای ملی تصویر از یک زن - غالباً یک مادر - روح جمع را مینمایاند. در انقلاب بورژوایی فرانسه در ۱۷۸۹ تصویر زن، نماد میهن و شمایل ملت بود، زنی که مظهر زایش ملت است. زن حتی نماد انقلاب بود درحالیکه قانون اساسی برخاسته از آن انقلاب، زنان را در کنار مهجورین و دیوانگان قرارداد و از حق رأی و دخالت در سرنوشت سیاسی خود و کشور و دیگر مطالبات حقوقیِ عمومی انقلاب محروم کرد تا خصلت کاملاً مردانه ملت – دولت بورژوایی تضمین شود.
اما خط اوجالان پیرامون مسئله زنان میکوشد در فرم متفاوت باشد به این معنا که این بار از زنان خواسته میشود که پرچمدار فداکاری میهنپرستانه و نجات تمدن «باستانی» کردستان و کُرد شوند. در ادامه خواهیم دید که این فرم زنانه است که بر محتوی مردانه میچربد یا برعکس محتوی مردانه است که فرم زنانه را دربند و اختیار خود خواهد گرفت.
سرشت برتر زنانه یا سرشت مادرانه!
سرشت زنانه و مختصات آن چیست؟ پاسخ رهبری پ ک ک به این پرسش، "مادریت"است. مادریت هم در مفهوم طبیعی یا بیولوژیکی آن و هم در مفهوم نقش اجتماعی آن: در مفهوم بیولوژیک مادریت یعنی زایندگی و در مفهوم اجتماعی یعنی توسعهی رنج و احساس مشترک زنانهای که سرچشمه عواطف نوع دوستانه، روحیه جمعی و همیاری اجتماعی است. (۵) از نظر آنان برتری سرشت زن نسبت به مرد در این است که زن به طبیعت و ذات طبیعت نزدیکتر است. در دستگاه فلسفی اوجالان هر کس به طبیعت و به ذات کیهانی و ذات اخلاق نزدیکتر باشد به حقیقت نزدیکتر است و قادر است بهتر به هوش کیهانی گوش بسپارد. (۶) ویژگی طبیعی زن و امتداد این ویژگی به عرصهی اجتماع، هر دو امتیازی برای زن محسوب میشود که موجب برتری ذات یا گوهر زن بر ذات یا گوهر مرد است. اوجالان میگوید که بهترین دوران زندگی بشر، «عصر الهههای مادر یا عصر طلایی زن بود زیرا این عصر با طبیعت زن رقم خورد ... این طبیعت زن بود که عدالت حقیقی را به وجود آورد و این طبیعت زن بود که صلحطلب بود و در تضاد با جنگ و روند طبقاتی شدن جامعه قرار داشت.» (مانیفست آزادی زن ص ۱۱) از سوی اوجالان چنین وانمود میشود که چنین "کشفیاتی"جدیدند و سنتز تازهای از تئوریهای فمینیستی و تئوریهای زیست شناختی بوده و بیانگر گسست وی از افکار "مدرنیته کاپیتالیستی"نسبت به مسئله زنان است.
تا آنجایی که به دیدگاههای مختلف فمینیستی برمیگردد اوجالان از میان پیامبران جرجیس را انتخاب کرده است. شاخهای از فمینیستها که با ایدهی "برتری طبیعت زن بر مرد"و تکیه بر "فضایل زنانه"و ابعاد مادری خواهان تأمین حقوق ویژه برای زنان بودهاند. این تفکر در اواخر قرن ۱۹ میلادی شکل گرفت و باوجود آنکه داعیه حمایت از حقوق زنان را داشت اما به برداشت "طبیعتگرا"و سنتی از تفاوت میان زن و مرد کمک کرد. این شاخهی فکری با تمایز گذاری میان زن و مرد از زاویه حقوقی، تا حدی موجب پیشرفت مفهوم برابری در برخی جزئیات حقوق مربوط به زنان شد. مانند به رسمیت شناختن حقوقی که باید به زن در دوره حاملگی یا نگهداری از کودک تعلق گیرد. اما در حیطه سیاست کلان مبلغ اصلاحطلبی بود. از همان ابتدا برخی از طرفداران این نحله فکری که پیوندهایی با مسیحیت داشتند تلاش کردند با تأکید بر سرشت معنوی زن دنبال پاک کردن "آلودگیهای"عمومی جامعه باشند. درک آنان از جامعه همچون خانه بود که زن پاک و پاکیزه نگهش میدارد به همین دلیل باور داشتند که "اگر زنان وارد حکومت شوند آن را تطهیر میکنند"و "زنان اگر وارد سیاست شوند آن را میپالایند". "با تکیه به زنانگی غریزی زن و فضایل والای اخلاقی زنانه"میتوان با افراط گریهای مردانه مقابله کرد". چنین تئوریهایی عملاً بهجای مبارزه رادیکال برای کسب برابری بر برداشتهای سنتیتر از تفاوتها تأکید میکردند و از این طریق به حفظ اخلاقیات سنتی یاری میرساندند. (۷) خواننده در ادامه بیشتر با نمونههای دفاع از اخلاقیات سنتی توسط اوجالان آشنا خواهد شد. استفاده اوجالان از افکار این شاخه فمینیسم برای دفاع از "حقوق ویژه زنان"نیست بلکه برای اثبات "مادریت"بهعنوان سرشت ازلی و ابدی زن است. این دیدگاه نه تنها منطبق بر درک علمی از تاریخ انسان و جوامع انسانی نیست بلکه اساساً بازتاب دیدگاهی مردسالارانه و نسخهای دیگر از نظرات بورژوایی در مورد زن است که مبتنی بر "طبیعتگرایی"و "ذاتگرایی"است.
مشکل تئوری سرشت برتر زنانه صرفاً در ناتوانیاش در توضیح این ستم خاص نیست بلکه در امتیازی است که به تفکر رایج بورژوایی میدهد که زن را با "طبیعت زن"و "نقش طبیعی زن"بازمیشناسند. تفکر رایجی که روابط اجتماعی را بهنوعی کیفیت ذاتی در طبیعت بشر ربط میدهد. حال آنکه هیچ ذات تغییر ناپذیری وجود ندارد و تاریخ مدام شاهد تغییر این کیفیت بوده و به عبارت دیگر آنچه مدام در حال تغییر است، درک آدمیان از خودِ مقوله انسان و ماهیت بشر است. درکی که پا به پای رشد تکامل اجتماعی بشر تغییر یافته است. برای مثال حتی درک از مقولهی مادر و مادریت هم امری ثابت و ایستا نبوده است. درک انسان و انتظارات انسان از مادر و مادریت پا به پای تکامل اجتماعی اقتصادی جوامع تغییر کرده است. زمانی، رابطه مادر و فرزندی بر اساس رابطه خونی یا ژنتیکی تعریف میشد اما امروزه شاهد آن هستیم که مدام از نقش این رابطه خونی و ژنتیکی برای تعریف مادر و فرزندی کاسته میشود. در دوره مادر تباری رابطه زن با تواناییاش در زایش و رابطهاش با کودک بهگونهای دیگر بود، نه کنترلی بر زاد و ولد بود و نه تفاوت چندانی بین فرزندان جوامع کمونی گذاشته میشد. در دوران امروز زن میتواند تصمیم به بچهدار شدن یا نشدن بگیرد (هرچند چنین حقی هنوز تام و تمام به رسمیت شناخته نمیشود) اما سرنوشت زن چنان با کودک گره خورده که این رابطه به اهرمی برای سرکوب زن و تولید و بازتولید موقعیت فرودست زن بدل شده است. حتی اگر افرادی مانند اوجالان باور داشته باشند که زن به دلیل نزدیکی به طبیعت، نقش ویژهای را در جامعه بر عهده دارد، این باور و ایمان هیچ تأثیری در عوض کردن موقعیت اجتماعی کنونی زن نخواهد داشت. در تفکر فلسفی اوجالان هر آنچه طبیعی است، نیک و مفید است. این همان تفکری است که فیلسوفان عصر روشنگری با تکیه بدان نابرابری میان زن و مرد را به دلیل خصایل طبیعیشان توجیه میکردند. (۸) اوجالان مدعی گسست از "مدرنیته کاپیتالیستی"است و مارکسیسم را به دلیل آنکه از این "مدرنیته"گسست نکرده مورد انتقاد قرار میدهد اما خود وی هستهی اساسی تفکر بورژوایی "طبیعت بشر"را نه تنها حفظ میکند بلکه با تقلب بدان رنگ و لعاب زنانه میزند و با آن مدعی رهایی زنان میشود!
بازگردیم به ستایش اوجالان از وجه طبیعی و اجتماعی مادریت. بر خلاف نظرات و تصورات اوجالان، توان باروری زن نه یک نعمت است و نه یک لعنت. بلکه بیان یک محدودیت عینی است که طبیعت به بشر تحمیل کرده است. تکامل طبیعی بین دو جنس بهگونهای رقم خورده که زن مجبور است بار اصلی تولید مثل را به دوش بکشد. قطعاً زمانی انسان با پیشرفت علم و فنّاوری میتواند بر این محدودیت طبیعی فائق آید و زن را از تبعیت از این تقسیم کار طبیعی برهاند و وظیفهی تولید مثل از جانب زنان به امری کاملاً اختیاری و داوطلبانه بدل شود. در نتیجه اگر این تقسیم کار طبیعی میان دو جنس درزمینه تولید مثل خصلت ازلی داشته، به هیچ وجه خصلت ابدی ندارد. این واقعیت که به لحاظ زیست شناختی زنان بچه میزایند، مبین هیچ سرشتی نیست. این سرشت را جوامع مبتنی بر مردسالاری به زنان تحمیل کردهاند. جامعهای که پیشاپیش فرض میگیرد که زایش (و همچنین پرورش فرزند) خصوصیت و محور اصلی زندگی زن است. هرگونه تمجید از این سرشت و ابدی دانستن آن در ذات خود مردسالارانه است و مانع از آن خواهد شد که بشر در آینده بر این محدودیتهای طبیعی غلبه کند چرا که آن را ضرورت اجتناب ناپذیر طبیعت میداند. (۹)
اما مردسالاری اوجالان زمانی عریانتر و کریهتر میشود که او مادریت در بُعد اجتماعی را نیز بر سرشت ویژه زن میافزاید. این سرشت که شاخصش از نظر اوجالان "توسعه رنج و احساس مشترک زنانه و عواطف نوع دوستانه و همیاری"است اساساً بر پایهی نقشی است که زن در مراقبت از کودک بدان دست یافته است. این رابطه با کودک است که "گوهر زنانه"را در زن نهادینه میکند. گوهری که تکلیف آن مانند ساخت ژنتیک انسان از پیش تعیین شده است.
اوجالان تمایزی میان قابلیت طبیعی بچهدار شدن و نقش اجتماعی مادر قائل نیست. کیش مادری یکی دیگر از برساختههای جامعه مردسالار است و در تمام ایدئولوژیهای بورژوایی بهعنوان ذات و جایگاه اجتماعی زن تعریف میشود. این کیش، مادری را هویت اصلی و مشغولیت عمده زن میداند. زنان چون بچه میزایند، بچهداری هم خواهند کرد و این امر غریزی است. حالآنکه چیزی به نام "غریزه مادری"موجود نیست. این "غریزه"را فرهنگ مسلط جامعه القا میکند و قابلیت مادری کردن را به زنان آموزش میدهد و مادر شدن را بهعنوان نقشی طبیعی و مطلوب جا میزند. بهواقع زنان از نظر اجتماعی و فرهنگی برای ایفای نقش مادری تربیت میشوند. هیچ "ذات، سرشت و غریزه"ای در کار نیست.
سیمون دوبووار فمینیست مشهور میگوید: «مادریت بهصورت کنونی بهراستی زنان امروز را به برده بدل میسازد و خطرناکترین دامی است که بر سر راه تمامی زنانی که میخواهند آزاد و مستقل باشند، زندگی خود را اداره کنند، استقلال اندیشه داشته باشند و به شیوه خود زندگی کنند گسترده شده است.» (درآمدی جامع بر نظریههای فمینیستی ص ۳۳۱) مادری نقشی است که راه زن را برای دستیابی به آزادی سد میکند. ازنقطهنظر تاریخی مادریت به شکلی که در جامعه مردسالار نهادینه شده درست همان چیزی است که زنان باید خود را از قید و بند آن رها سازند. در نظام سرمایهداری پایههای عینی و امکان مادی این امر فراهم شده است. نیاز به جهشی آگاهانه و رادیکال است تا زنان بتوانند خود را از نقش مادری رها کنند بهگونهای که زنی که خواهان بچه است نیاز به باردارشدن نداشته باشد یا زنی که باردار است مجبور نباشد بچه را خودش بزرگ کند و اساسیتر از همه عملکرد مادری و خانهداری کاملاً اجتماعی شود.
از ذات خبیث مرد تا نظام طبقاتی!
وجه دیگر "نظریات جدید"اوجالان در مورد مسئله زنان این است که در مقابل سرشت برتر زنانه، این مرد بود که ذاتاً خبیث بود و مشکل از آنجایی آغاز شد که نظام مادر تبار نتوانست خود را نوسازی کند و ایدئولوژی زنانه به وجود آورد، در نتیجه «مرد حقهباز، نیرومند، صاحب سنت شکارگر» دست به کار میشود و آرام آرام تمام فوت و فنهای تولیدی که زنان مبتکرش بودند را فرا میگیرد و چون در بهکارگیری آهن و خیش مهارت بیشتری به خاطر روحیه شکارگری و جنگطلبی داشت، زن را از عرصه تولید کنار میگذارد و الههی مقدس را به زیر میکشد و خود را خدا – شاه اعلام میکند. پس از آن است که زن بهعنوان اولین طبقه تحت ستم در تاریخ شکل میگیرد و به اولین مستعمره تبدیل میشود و اوجالان با سناریوی فوق نتیجه میگیرد که این امر خود بستر مناسبی برای ایجاد جوامع طبقاتی میشود. (مانیفست آزادی زن ص ۴۵)
اما این تصویری است وارونه از تکامل جامعه انسانی. تصویری که امیال، حس و روح و روان یک جنس را – آنهم با نگاه و معیارهای امروزی - جایگزین تجزیه و تحلیل علمی و همه جانبه از واقعیت مادی زندگی اولیه بشر و محرکهای درونی آن میکند. چنانکه در فصول پیشین و در نقد تصویرسازی تاریخی اوجالان گفتیم تجمعات اولیه بشری که هنوز در اسارت قهر طبیعت و محدودیت و کمبود منابع برای تأمین زندگی قرار داشتند، بهگونهای نقشهمند تصویر میشود که گویی اراده آگاهانهای از جانب مردِ حقّه باز و حسود به جریان میافتد که زن را از مقامش سرنگون کند. با این دیدگاه فشار خود به خودی نیروهای قدرتمند دیگر – ازجمله تفاوتهای بیولوژیکی واقعی که مبنای تقسیم کار طبیعی و اولیه بوده و همچنین تفرقه و حتی آنتاگونیسم غیر طبقاتی که میان کمونهای اولیه بر سر منابع و امکانات زندگی وجود داشت نادیده گرفته میشود و مهمتر از آن پروسه شکلگیری مازاد اولیه و تصرف آن که مبنای تقسیم جامعه به طبقات بوده از صحنه تاریخ حذف میشود. آردی اسکای بریک (Ardea Skybreak) بیولوژیست و فعال حزب کمونیست انقلابی آمریکا در کتاب از گامهای اولیه تا جهشهای بعدی (۱۹۸۴) مینویسد:
به دلیل تفاوتهای بیولوژیک درزمینهٔ تولید مثل و نگهداری از نوزاد، تقسیم کار اولیه بین زن و مرد در جوامع اولیه بشری اساساً غیرقابل اجتناب بود. این تقسیم کار میتوانست به یک رابطه ستمگرانه حداقل به شکل نهادینه شدهی امروز تکامل نیابد. اما از سویی دیگر دارای بذرهای روابط ستمگرانه بین زن و مرد بود که با تغییر در فعالیتهای تولیدی جوامع بشریِ متفاوت و وزنه نسبیای که انواع مختلف فعالیت تولیدی پایهای به خود گرفتند و همراه با آن ظهور مازاد انباشت شده تفاضلی و در پی آن تغییرات در دیگر روابط اجتماعی و روابط مالکیت، به روابط ستمگرانه کامل جهش کرد (۱۰)
اگر ماتریالیستی به تاریخ نگاه کنیم، آنچه ازنظر اوجالان نقطه قوت "سرشت برتر و طبیعی زن"– یعنی مادرت و نگهداری از کودک - شمرده میشود در واقع بذری بود که روابط ستمگرانه را در خود نهفته داشت. هرچند این بذر بدون تغییر و تحولات اساسی دیگری که در نحوه زندگی تولیدی بشر صورت گرفت نمیتوانست به بار نشیند. تاریخ اولیه بشر بدون اینکه اراده آگاهانه مرد یا زن بر آن حاکم باشد به این شکل رقم خورد. شاید میتوانست بهگونهای دیگر تکامل یابد اما عملاً اینگونه رقم خورد. (۱۱)
اوجالان اصرار بر این دارد که همزمانی ستم بر زن و شکلگیری طبقات را انکار کند و زنان را بهعنوان اولین طبقه تحت ستم تاریخ مطرح کند. (مانیفست آزادی زن ص ۳۰) زمانی انگلس بهدرستی همزمانی ظهور این دو نوع ستم را نشان داد. تأکید بر این همزمانی – موضوع روز و سال و ماه نیست بلکه تأکیدی بر این مسئله است که ستم بر زن و شکلگیری طبقات را نباید بهصورت دو پروسه جدا از هم تصور کرد. اوجالان زنان را به مقام یک طبقه ارتقا میدهد تا تئوری مارکسیستی طبقات را زیر سوال ببرد. (۱۲)
بر پایه تحقیقاتی که اسکای بریک در کتابش صورت داده میتوان گفت رشد ابزار تولید بر مبنای انباشت دانههای خوراکی پدید آمد و در این زمینه زنان در جوامع "گرد آورنده – شکارچی"در برابر جوامع "شکارچی – گرد آورنده"نقش مهمی ایفا کردند و به این معنا کارشان در انباشت مازاد نقش داشته است. اما با اسارت گرفتن بردهها بود که مسئله مازاد به معنای واقعی شکل گرفت و این سوال بزرگ طرح شد که چه کسانی یا گروهی این مازاد اجتماعی را کنترل میکنند. پروسه پیچیدهای شکل گرفت که مولفههای زیادی را در برمیگرفت. از جمله بیولوژی زن (نقش تعیین کننده در تولید مثل و اجبارات دوران حاملگی و نگهداری از نوزاد) گرایش به این را به وجود آورد که زنان درگیر کار گردآوری دانهها شوند. احتمالاً نقشی که مردها میتوانستند در تنازعات بین جوامع اولیه بر سر به دست آوردن بردهها بر عهده بگیرند، متفاوت از زنان بود. اما ادغام مجموعه این پروسهها بود که نقش مهمی در شکلگیری همزمان ستم بر زن و ظهور طبقات و مالکیت خصوصی (به معنای کنترل بر مازاد) داشت. به این معنا شرایط جوامع اولیه بشر که جنبهی مهم آن تقسیم کار طبیعی بین دو جنس بود، بدون به وجود آمدن مولفه دیگری، یعنی ظهور طبقات و مالکیت خصوصی، به ستم بر زن پا نمیداد. زیرا آن تقسیم کار اولیه میان جنس مونث و جنس مذکر تقسیم کاری نبود که از خصلت ستمگرانه و استثمارگرانه برخوردار باشد. استقرار چارچوب نظام طبقاتی و مناسبات طبقاتی لازم بود تا این تفاوت تبدیل به تمایز اجتماعی شود و هر تقسیم کاری تبدیل به روابط قدرت بالادست و فرودست و مشخصاً پیدایش نظام مردسالاری شود.
آردی اسکای بریک همچنین تأکید میکند که عواملی بهجز نقش مشخص زنان در بازتولید و تقسیم طبیعی کار لازم بود، تا ستم بر زن را نهادینه کند. نیاز به قواعد، آیینها و قوانین سامانمند بود تا ستم بر زن - نه به معنای ستم بر افراد زن بلکه زنان در کلیت خود - به ظهور برسد. دولتی باید شکل میگرفت تا نیروی کار زنان بهطور کلی و بهطور مشخص توانشان در تولید مثل را تحت کنترل مرد درآورد.
تنها با تکیه به روش علمی تحلیل تاریخ یعنی ماتریالیسم تاریخی است که میتوان ظهور ستم بر زن را بر مبنایی درست و واقعی توضیح داد. مارکس و انگلس بودند که برای نخستین بار نشان دادند ستم بر زن محصول و نتیجه تغییر در خصلت سازمان اجتماعی بشر است. خصلت سازمان اجتماعی بشر، در هر مقطع از تاریخ درنهایت توسط سطح رشد نیروهای تولیدی و روابط تولیدی منطبق بر آن تعیین میشود. مارکس و انگلس تعصبات اجتماعی زمانه خود را درهم شکستند و اثبات کردند که موقعیت تبعی زن هیچ ربطی به "سرشت"زنانه یا احکام الهی که نظم امور را تعیین میکند، ندارد. امروزه قطعاً این ماتریالیسم تاریخی با جذب دستآوردهای جدید دانش فمینیستی در مورد تاریخ میتواند و باید کاملتر شود. اما طنز ماجرا این است که اوجالان با تئوری "برتریهای ذاتی زنانه"تصویری تخیلی از تاریخ ارائه میدهد. تصویر تخیلی که بیشتر به کار تقویت ایده آلیسم و خلق مذهب جدید میآید تا رهایی زنان. اوجالان با این شگردهای "نظری"میخواهد وانمود کند که مسئله زنان ربطی به طبقات ندارد و نباید دنبال راهحل طبقاتی برای رهایی زنان بود. در مقابل نظر اوجالان باید گفت درست است که ستم بر زنان شامل زنان همه طبقات (با درجات متفاوت) میشود و به این معنا ستمی ورای طبقات (یا همگانی) است اما راهحل آن در جامعهای که به طبقات تقسیم شده یک راه حل کاملاً طبقاتی است. امروزه بدون درک علمی از سوخت ساز جامعه و درک درست از موقعیت طبقهای که نقش استراتژیک در تولید و بازتولید نظام دارد - یعنی پرولتاریا - نمیتوان راه حلی برای رفع تمامی ستمهای جاری در جامعه – ازجمله ستم ملی و جنسیتی - ترسیم کرد. اوجالان تلاش دارد خصلت "همگانی"ستم جنسیتی را به خصلت "همگانی"ستم ملی گره زده و به خیال خود راهحل طبقاتی را دور بزند. حال آنکه بهطور عینی ستم طبقاتی با ستم جنسیتی درهم آمیخته و نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد. ستم بر زن، ستم ملی، تبعیض نژادی، جنگهای ویرانگر میان مرتجعین، نابودی محیط زیست و هزاران فاجعه بشری دیگر، همه محصول کارکرد یک نظام مشخص یعنی نظام طبقاتی است. لاجرم، راه خلاص شدن از همه اینها در نابودی کلیت این نظام یعنی در محو هم زمان تمایزهای طبقاتی، تبعیضهای جنسیتی، ستم ملی و بهطور کلی محو کلیه ستمهای اجتماعی و همچنین محو افکاری است که توسط این تمایزها شکل گرفته و از آن محافظت میکند. این راه به ناگزیر یک راه حل طبقاتی است. برای ترسیم راه رهایی زنان در عین حال که لازم است نقش بیولوژی زن به رسمیت شناخته شود؛ همچنین لازم است این واقعیت مهم نیز به رسمیت شناخته شود که بیولوژی منبع اساسی ستم بر زن نیست. انسانها زن و مرد به دنیا نمیآیند بلکه زن و مرد میشوند. زن و مرد دو مقوله اجتماعی هستند و نه بیولوژیک. یعنی بیولوژی در چارچوب روابط تولیدی معینی به کار گرفته شده است. این روابط تاریخا تکامل یافته و در جوامع مختلف و در اعصار مختلف با ظهور جامعه طبقاتی اشکال مختلف به خود گرفتهاند و به طرق خاصی تقسیم طبقاتی و ستم و استثمار – از جمله ستم جنسیتی - را تجسم بخشیدهاند. هرچند همه آنها از نظر روابط ستمگرانه و استثمارگرانه مشترک هستند.
با تصوراتی مبنی بر "سرشت برتر زنان نسبت به ذات خبیث مردان"نه میتوان پروسه پیچیده شکلگیری ستم بر زن را توضیح داد و نه راه حلی واقعی برای رفع این ستم ارائه داد.
از الههی مقدس تا زن فاحشه شهری!
اسطوره پردازی اوجالان از زن همچنان ادامه دارد هرچند که به عرش رساندن زن چندان دوام نمییابد. از نظر وی پس از آنکه از منزلت زن در جوامع اولیه کاسته شد، زن بهصورت یکی از ابزارهای اساسی انحطاط مردان مورد استفاده قرار گرفت. طبق حکایت تاریخی وی «به دلیل آنکه تمدن سومری از ریشههایش جدا گشت، به انحراف کشیده شد. تمدن امروزی بر تمدن نوسنگی غالب شد. پدیده کاهن – شاه شکل گرفت، پرستشگاهها بهعنوان رحم اصلی جامعه نوین ایجاد شدند. کاهنان با حیلهگری جامعه را به اطاعت خود و زن را به اطاعت مرد واداشتند. کاهنان دخترانی را برای پرستشگاهها برگزیده و آنها را مورد آموزش قرار دادند تا بهصورت موثرترین ابزار در شکار مردان جامعه ایفای نقش کنند. اولین توطئه پلید بدین شیوه چیده میشود و برای اولین بار در پرستشگاهها نیروی فوقالعادهای به نظام رذیلانه میان دو جنس داده میشود. این سیستم بعدها در پرستشگاه بهصورت اولین فاحشه خانه عمومی درمیآید.» (مانیفست آزادی زن ص ۳۰) «کردهای نخستین در نظام بردهداری سومر، با استفاده از جنسیت زن به انحطاط کشیده شده و همدست [نظام برده داری] گردانیده شدند ... کُرد آزاد جامعه کمون اولیه از راه این دختران پرستشگاه، در اندک زمانی از کوهستان به پائین آورده شده و به شهر عادت داده میشود.» (همانجا ص ۱۰۲) «خائنان از طریق جنسیت زن در شهر به پستی کشانده میشوند.» (همانجا ص ۱۰۳)
بر اساس این تصویرسازی تاریخی جعلی است که اوجالان به نقش منفی رابطه جنسی میرسد. زن از سرشت خود دور میشود و به عاملی برای تباهی جامعه بدل میشود. از آن پس است که زن در دیدگاه اوجالان با توجه به تجربه زندگی شخصیاش هم جذاب است هم ترسناک؛ هم زیبا است هم خطرناک؛ هم عامل خیانت است هم پلیدی و با توجه به موقعیت بردگیاش میتواند به عامل جاسوسی بدل شود. (۱۳) ازنظر اوجالان «دلیرترین مرد کُرد همینکه پای زن به میان میآید محو شدنی است.» (همانجا ص ۱۲۲) تنها با از میان بردن زنی که بیهویت و پوچ شده و از وطن و جامعه بریده و به پستترین شیوه وابسته به مرد است، میتوان زندگی را معنادار کرد و با نگرش فلسفی «زن اعتلا یافته کُرد، مرد رشد یافته کُرد است»، مرد را متحول کرد و تفکر «زن کلاسیک – که مساعدترین شرایط برای ساختن مرد جعلی فراهم آورده است» را از میان برد. (همانجا ص ۱۲۳)
این جملات بهظاهر نقد مردانگی است ولی در جوهر خود برخورد ابزارگرایانه به زن است. دیدگاهی که زن را برای اعتلای مرد و هر دو را برای اعتلای ملت کُرد میخواهد. زنی که از نو باید آفریده شود تا ملت ساخته شود. عملاً نقد از موقعیت کنونی زن در هالهای از اخلاقیات سنتی در مورد رابطه جنسی بافته و فرموله میشود. در ادامه به ویژگیهای "آفرینش"زن جدید و معنای بازگشت به "سرشت زنانه"و همچنین کارکرد اجتماعی امروزی ممنوعیت برقراری رابطه جنسی در صفوف پ.ک.ک و پژاک خواهیم پرداخت.
مسئله بر سر دیدگاهی است که زن را یا مقدس میداند یا فاحشه. جوهره این دیدگاه، مردسالارانه است. زن از مجموعهی شبکه روابط سیاسی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی مشخص جدا میشود و بر مبنای اخلاقیات سنتیِ مبتنی بر "نقش طبیعی زن"و "نقش ویژه مادری"مورد ارزیابی قرار میگیرد. این اخلاقیات که خود را در لوای آفرینش دوباره زن پنهان میکند به اهرمی برای سرکوب زنان و مشخصاً سرکوب رابطه جنسی بدل میشود. این اخلاقیات سنتی با اظهاراتی در مورد همجنسگرایی تکمیل میشود. از نظر اوجالان هر رابطهی جنسی که خارج از رابطه زن و مرد باشد غیرطبیعی و انحرافی است. او مینویسد « صاحبان بازار بینالمللی به زنانی که شغل فحشا را برگزیدهاند اکتفا ننمودهاند، بلکه بهمنظور کسب سود بیشتر با تشویقهای خود پدیده همجنسبازی و همو سکسوالیته را هم پدید آوردهاند.»، « بحران و انحراف جنسی شیوع یافته و یکی از نتایج آن بیماری ایدز – که بهسرعت در زنان و مردان شیوع مییابد – است.» (مانیفست آزادی زن ص ۵۹ و ۶۰) علت اصلی مخالفت بسیاری ازجمله اوجالان با پدیده همجنسگرایی، ایدئولوژیک است، زیرا این پدیده بهطور عینی به تفکرات سنتی که رابطهی جنسی را فقط در چارچوب تولید مثل و دگر – جنسی پذیرا هستند، ضربه میزند. (۱۴)
این اخلاقیات سنتی با امتیازاتی که اوجالان به اخلاقیات دینی بهویژه اسلام و رفتار محمد نسبت به زنان میدهد به اوج میرسد. ازنظر اوجالان «روابط محمد با خدیجه در واقع بیانگر انقلاب زن است.»؛ «حضرت محمد کسی است که بیش از همه در برخورد با زن عشق به خدا را بازتاب داده است. در آن دوران پیشرفتهترین شخص میباشد. این نوع عشقورزی که بعدها فراموش گردید درواقع با توجه به شرایط آن دوران به نحوی، متعالی ساختن زن و خانواده میباشد. فاصله بین عشق الهی و عشق به زن چندان زیاد نیست.»؛ «حضرت محمد به زنی که در چنین ساختار اجتماعی بدوی به دیده دردسر و مایه حقارت نگریسته میشود ارزش داد، این را در ازدواجش با زنان عشایر و اقشار مختلف متجلی ساخت.» (مانیفست آزادی زن – ص ۴۴ و ۴۵ و ۴۶) یا در جای دیگری میخوانیم «هستند کسانی که میگویند چرا محمد به این تعداد زن عقد کرده است؟ من میگویم که کار خوبی را انجام داده است. حتی اگر چندین زن دیگر را نیز به عقد خود در میآورد، کار اشتباهی نبود. چون میتوان او را بهعنوان یکی از عاشقان بزرگ قلمداد نمود. با زنان همانند کودکان رفیق و یار بود. شخصیتی دمکرات بود من این موارد را قبول را دارم». (رهبریت و خلق ص ۱۴۴) این اظهاریههای خود افشاگر بهقدر کفایت افکار و اخلاقیات پدرسالارانه و مردسالارانه اوجالان را آشکار میکند. تحقیقات و ارزیابیهای علمی و مبتنی بر اسناد تاریخی ـ و نه استنادهای گزینشی و پیشداورانه ـ نشان میدهد که اسلام از آغاز دینی پدرسالارانه بود و با سرنگونی خدایان زن، خانواده مردسالار را نهادینه و تثبیت کرد. (۱۵) میتوان نشان داد که شخصیت محمد در ازدواجهای بیشمارش چگونه فشردهی عقاید و افکار مردسالارانهاش نسبت به زنان بود. میتوان ثابت کرد که هیچ عنصر رهاییبخشی نسبت به زنان حتی در آن دوره تاریخی در اسلام وجود نداشت.
واقعاً حیرتآور است که اوجالان چگونه میتواند مدعی آزادی زن باشد و در همان حال مروج "انقلابی"بودن نقش پیامبر اسلام در رابطه با زنان! اینجا است که دُم خروس آشکار میشود و معلوم میشود که صحبت از آزادی زن کُرد برای اوجالان صرفاً کارکردی ابزاری دارد و همچنین تعریف و تمجید از صدر اسلام در رابطه با زنان و چند همسری ناشی از سیاست پراگماتیستی اوجالان و ملاحظات سازشکارانه و مصلحتی وی برای ایجاد ائتلاف سیاسی با اسلامگرایان ترک و سران عشایر کُرد و بهطوری کلی سازش با افکار و عقاید عقبمانده دینی حاکم بر جامعهی ترکیه است. اما مسئله هرگز به این محدود نمیشود و مشکل اصلی، جوهره اخلاقیات سنتی است که اوجالان مدافع آن است. اخلاقیاتی که بهراحتی قادر است خود را با هرگونه رفتارهای مردسالارانه در شرایط مقتضی هماهنگ و همساز کند و تمامی ادعاهای پر سر و صدا در مورد آزادی زن را به زیر سوال برد.
اوجالان زنان را بر سر دوراهی "الهه مقدس"یا "فاحشه شهری"قرار میدهد و از آنان میخواهد که به ایفای نقش اسطورهای خود بپردازند. حال آنکه زن اثیری، زن اسطورهای یا الهه مقدس پاک و مطهری موجود نیست. هرگونه تغییر واقعی و مادی در وضعیت زنان از دل همین جامعه و همین زنان واقعی باید بر خیزد. از دل همین روابطی اجتماعیای که زن را زن کرده است، پتانسیل یکی از عظیمترین انقلابهای تاریخ بشری رخ مینمایاند. معمولاً این مردان هستند که در ذهن خود دنبال زن اسطورهای یا اثیری هستند، مدلی از زن را الگو خود و جامعه قرار میدهند که نهایتاً به کار تحقیر و سرکوب زن واقعی میآید. چرا که همواره میتوانند زنان را به دلیل نرسیدن به موقعیت الگویی که واقعی و قابل دسترس نیست مورد سرزنش قرار دهند. این جزئی مهم از ایدئولوژی ناسیونالیستی است که تاریخا از - حافظه مذکر، تحقیر مذکر و امید مذکر - مرد متعلق به ملت ستمدیده نشأت میگیرد. به قول سیمون دوبووار غالباً آنچه مردان از زنان طلب میکنند چیزهایی است که خود ندارند. مردان این کار را با پیش گذاشتن الگوی زن آرمانی در برابر زنان واقعی انجام میدهند، مشکلی که این الگوهای زن آرمانی ایجاد میکنند آن است که کمابیش در تمامی آنها گویی زن وظیفه دارد که خود را فدای مرد کند. اوجالان نیز از زن کُرد میخواهد با بازگشت به "ذات اسطورهای و مقدسش"به وظیفه خود یعنی اعتلای مرد خود و ملت خود یاری رساند. این امر با اهداف سیاسی وی نیز منطبق است. او با خلق زن اسطورهای و اثیری میخواهد پتانسیل انقلابی زنان در کردستان را به سمت ایدئولوژی ناسیونالیستی و پروژه ملتسازیاش منحرف کند. او نمیخواهد جنبش زنان با خواستههای زمینی و مشخص در کردستان شکل گیرد چون آن را در مقابل ناسیونالیسم پدرسالارانهاش میبیند.
برای مثال اوجالان تحت عنوان اینکه « فمینیسم به نام استقلال، خود را از مشکلات جدا میکند» (مانیفست آزادی زن ص ۶۲) مخالف کاربرد اصطلاح فمینیسم است و واژه ژنولوژی (زن شناسی) را بهجای آن پیشنهاد میکند. یعنی ایدهها، دانش و جنبشی که تاریخا برای رفع نابرابری میان زن و مرد به وجود آمده را نفی میکند. مسئله اصلی فمینیسم نقد و مبارزه علیه تبعیضات جنسیتی است در حالی که "ژنولوژی"تمرکز را از روی این رابطه برمیدارد و توجه را به خصوصیات خود زن – یا به تعبیر اوجالان "گوهر و ذات زن"جلب میکند تا آن را به خدمت ناسیونالیسم در آورد. جدل بر سر لغت نیست، جدل بر سر آن است که مسئله زن یک مسئله اجتماعی و مربوط به سلسله مراتب ستمگرانه در جامعه است یا مربوط به "گوهر زن". اتخاذ واژه "ژنولوژی"تلاشی است برای نادیده انگاشتن جنبش تاریخی زنان و دستاوردهایش؛ جنبشی که به فمینیسم معروف شده و هنوز الهامبخش مبارزات زنان و مردان آزادیخواه در جهان است.
از آزادی زن تا ممنوعیت رابطه جنسی!
پ ک ک با برقراری رابطه جنسی میان مردان و زنان در صفوف خود مخالف است. اوجالان در یکی دو مصاحبه و مشخصاً کتاب مانیفست آزادی زن تلاش میکند این امر را بهصورت رهایی زن کُرد جلوه دهد. ازنظر او دلایل چندگانه است؛ ولی دلیل عمده قداست اخلاقی رابطه جنسی است. (۱۶) از نقطه نظر رهبری پ ک ک «غریزه جنسی جهت تداوم حیات است یک محصول خارقالعاده طبیعت است که بایستی قداست داشته باشد. اما انحصارگری مرد و سرمایه، زنان را چنان آلوده نموده که این استعداد خارقالعاده طبیعت را به یک نهاد تولید کالا نظیر "کارخانه زاد و ولد"آن هم با پستترین وضعیت متحول ساخته است»؛ «بیگمان صاحب فرزند شدن از زن ماهیتاً پدیدهای مقدس است.» (مانیفست تمدن دمکراتیک – ج ۱ ص ۷۱) و اینکه «زن و شوهری رابطهای پلید است. شوهر شدن بسیار پلید است. کلمات دخترم یا زنم گوش خراشند» (چگونه باید زیست؟ - جلد ۱، ص ۹۱)
دوری جستن از رابطه "پلید"زناشویی بهظاهر برای ممانعت از بردگی زن است. ولی باید لایه به لایه ظواهر را کنار زد تا به عمق مسئله رسید. تا آنجایی که به تاریخچه این مسئله برمیگردد میتوان گفت پ ک ک نیز مانند بسیاری از جنبشهای مسلحانهای که در دهه هشتاد میلادی در گوشه و کنار جهان به راه افتادند و توانستند زنان را به صفوف خود جلب کنند با حل مشکل رابطه میان زن و مرد روبرو شدند. زیرا همان روابط و افکار جامعه به درون این جنبشها راه یافت. از یکسو حضور زن در صفوف مبارزه مسلحانه افکار و عقاید سنتی را به زیر سوال برد از سوی دیگر ضرورت تبیین نگرش و رویکردی نوین نسبت به رابطه میان زن و مرد و حتی تشکیل خانواده را به وجود آورد. هر یک از این جنبشها یا ارتشهای مبارزهجو بر اساس طرز نگرش خود نسبت به مسئله ستم بر زن و تبارز آن در روابط جنسی و خانوادگی، خود را ملزم به برقراری نظم و انضباط و حتی مقررات خاصی کردند. هر جریان سیاسی طبقاتیای با توجه به دیدگاههای عمومی و اهداف سیاسی جنگش به حل این مسئله میپردازد. هرچقدر افکار هدایتکننده جنگ پیشروتر و اهداف سیاسی جنگ انقلابیتر باشد حل این موضوع به شیوه صحیحتری امکانپذیر است. بحث و بررسی انتقادی تجربههای مثبت و منفی بسیاری از جنگهای انقلابی و جنبشهای آزادیبخش مسلحانه در گذشتهی دور و نزدیک در برخورد به مسئله زنان از اهمیت زیادی برخوردار است. از جمله تجربه مثبت سازماندهی مشترک زنان و مردان در جنگ خلق پرو و نپال، علیرغم اینکه هر دو به دلایل متفاوت در نیمهی راه ایستادند. (۱۷)
شیوهای که پ ک ک برای حل این معضلات برگزیده صرفاً پاسخگویی به ضرورتهای پیش پای سازماندهی مبارزه مسلحانه نیست. بلکه نمایانگر دیدگاه این جریان بهویژه نسبت به مسئله زن است. سازماندهی جداگانه زنان و مردان رزمنده و ممنوعیت ازدواج و رابطه جنسی خود عرصهای است برای کاربست دیدگاه اوجالان نسبت به مسئله زن. برای پاک نگه داشتن زن و مرد است که باید از ازدواج و رابطه جنسی دوری جست. از دید او «اگر دو تن را که باهم ارتباط دارند به حال و روز خود بگذاری در اولین فرصت یا میگریزند یا به خیانت کشیده میشوند.» (چگونه باید زیست؟ ص ۹۵) او خواهان سازماندهی جداگانه مردان و زنان در صفوف نیروی نظامی پ ک ک است. اما محرک این "جدا سری"آزادی و رهایی زنان نیست. او مخالف ازدواج رزمندگان است چون معتقد است موقعیت رزمندگان همانند بردگان است. «بردگان حق ازدواج نداشتند. مادامی که در وضعی بدتر از بردگان هستید، نمیتوانید رهایی یابید و حق ازدواج و چیزهایی از این قبیل نخواهید داشت.» (همانجا – ص ۱۹۹) البته رهایی هم مفهومی جز آزادی سرزمین ندارد. «نمیتوانی در جایی که دشمن آن را وجب به وجب اشغال کرده آشیانه بسازی»، «احتیاج به آزاد کردن یک منطقه کوچک دارید و از خطر دور بمانید. در غیر این صورت جستجوی ارضای راههای غریزه جنسی خیانت است زیرابه بیارادگی میانجامد.» (همانجا – ص ۹۳)
مشخص نیست چرا ارضای غریزه جنسی در میان رزمندگان به بیارادگی منجر میشود. اوجالان با نفی رابطه جنسی میخواهد تعلق دو جنس به یکدیگر را زیر سوال ببرد تا تعلق به سرزمین و ملت برجسته شود. البته این بار این زن است که در درجه اول و قبل از هر چیز باید برای آزادی ملت فداکاری کند. زن کُرد خود را باید بسوزاند و در وهلهی اول با میهن خود ازدواج کند (مانیفست آزادی زن ص ۱۵۱) تا ملت کُرد رها شود. هدف آفرینش مجدد زن است، زنی که با تکیه و بازگشت به سرشت طبیعی خویش، خود را پاک میکند، مرد را پاک میکند و ملتی پاک و پاکیزه و نو را شکل میدهد. رهایی زن به رهایی ملت گره خورده است. با رهایی ملت کُرد است که به زن وعده آزادی داده میشود. تمام تعریف و تمجیدها از "سرشت برتر زنانه"به دلیل انجام این وظیفه تاریخی است نه رهایی زن. حقیقت ماجرا زمانی آشکار میشود که بازتاب اجتماعی این ممنوعیت اخلاقی – تشکیلاتی در جامعه کردستان روشن شود.
واضح است که رهنمودهایی چون ممنوعیت رابطه جنسی میان افراد تا زمان رهایی ملت کرد از هیچ پایهی عینی برخوردار نیست. حتی در صفوف پ ک ک هم نمیتوان وفاداری همه را به چنین تصمیماتی تضمین کرد، جامعه که جای خود را دارد و کسی تن به اجرای چنین فرمانهایی نمیدهد. اما اعلان این ممنوعیت در صفوف پ ک ک پیامی مشخص است برای جامعهای که در آن در سطح گستردهای افکار و عقاید عشیرهی، فئودالی و اسلامی در قالب "ناموسپرستی"غالب است - بهظاهر متناقض میآید اما واقعیت دارد. این ممنوعیت نوعی امتیاز دادن به روابط فئودالی و نیمه فئودالی است که به شکل فشردهای در کردستان در ارتباط با زنان اعمال میشود، همچنین نوعی خاطرجمعی دادن این حزب به افکار و عقاید عقبمانده جاری در جامعه کردستان است. پیام این است: نگران نباشید! در صفوف پ ک ک و پژاک ناموس دخترانتان حفظ خواهد شد! «چرا دخترمان را به دست فردی بیاخلاق بسپاریم و یا چرا یک نوجوان عاقل خود را قربانی یک دختر هرزه کنیم؟ ما هم بهاندازه یک خانواده حیثیت داریم.» (چگونه باید زیست؟ ص ۱۹۸)
این است کارکرد و بازتاب سیاسی - اجتماعی این تصمیم! و سوال این است که آیا تحت رهبری این افق و اندیشه، زنان کُرد به آزادی دست خواهند یافت؟
از رهایی زن تا بازسازی خانواده!
تمام ادعاهای اوجالان و پ ک ک مبنی بر آزادی و رهایی زن به بازسازی خانواده ختم میشود. از همه چیز میتوان چشم پوشید بهجز خانواده. طبق ایدئولوژی اوجالان زن را باید از نو آفرید، مردانگی را باید برانداخت، رفتارها و اخلاقیات را از نو باید تعریف کرد اما خانواده یعنی ساختار اساسی که بردگی زن در آن نهادینه شده را نمیتوان دست زد. ازنظر اوجالان «خانواده نهاد اجتماعی نیست که از آن گذار صورت بگیرد اما میتواند متحول گردد.» (مانیفست تمدن دمکراتیک جلد ۳ ص ۱۰۷) تحول به این معنا که زنان از چنان احترام و توانی برخوردار شوند تا خانواده معنادار ایجاد شود. «از ادعای مالکیت بروی زن و فرزند دست برداشته شود و روابط مبتنی بر قدرت سرمایه (همه نوع آن) در مناسبات زناشویی ایفای نقش ننماید ... ایدئالترین رویکرد جهت همزیستی زن – مرد رویکردی است که در پیوند اخلاقی و سیاسی، فلسفه آزادی را سرلوحه قرار میدهد. خانوادهای که در این چارچوب دگرگونی یابد، سالمترین ضمانت جامعه دمکراتیک و یکی از روابط بنیادین تمدن دمکراتیک خواهد گشت. زناشویی طبیعی، مهمتر از زناشویی رسمی است. طرفها باید همیشه آماده پذیرفتن حق زندگی مجردی یکدیگر باشند .... تا زمانی که زنان که احترام و توان عظیمی کسب ننمایند، واحدهای بامعنای خانواده ایجاد نخواهد شد.» (مانیفست تمدن دمکراتیک جلد ۳ - ص ۱۰۷) برای دستیابی به "واحدهای بامعنای خانواده"هم کافی است مهر سرشت زن بر قرارداد اجتماعی بخورد. «همانگونه در آغاز تاریخ نیز صورت پذیرفته بازهم خوردن مهر سرشت زن بر پیشرفتها و قرارداد اجتماعی در واقع و از لحاظی آنچه پاسخگوی نیازهای امروزین انسانیت است، روزآمد کردن حقوق مادر میباشد. این به معنای صرفاً مبنا قرار دادن زن و به مرکزیت درآوردن او نمیباشد. باید شیوه زندگی و نوع روابط را برای هر دو جنس تعیین کرد. از این لحاظ قرارداد اجتماعی پروژهای است که ارزش حیاتی برخوردار میباشد.» (مانیفست آزادی زن – ص ۲۰۹ و ۲۱۰)
از قضا پ ک ک نیاز چندانی به قرارداد اجتماعی جدید ندارد زیرا تمام قراردادهای اجتماعی تاکنون موجود در جوامع طبقاتی مبتنی ستم و استثمار مهر "طبیعت زن"و "مادریت"را بر خود داشته و دارند.
بهظاهر بسیاری از خواستهای برابری طلبانه و عادلانه میان زن و مرد در چارچوب خانواده توسط پ ک ک مورد تأکید قرار میگیرد اما در مورد مسئله زنان، دمکراتیزاسیون خانواده در رأس افق و برنامه سیاسی این جریان قرار دارد. بهعلاوه این دمکراتیزاسیون "اخلاقی - سیاسی مبتنی بر فلسفه آزادی"و دوری جستن از "مناسبات سلطه و قدرت سرمایه"قرار است بدون دست زدن به پایههای اساسی "سلطه و سرمایه"، بدون درهم شکستن ماشین دولتی ارتجاعی صورت بگیرد. همان گونه که در فصول پیشین نشان داده شد، کنفدرالیسم دمکراتیک پ ک ک قرار است در همزیستی با دولت حاکم و در حاشیهی آن شکل بگیرد. سازش با دولت ارتجاعی، سازش با نهاد همزادش یعنی نهاد خانواده را نیز ناگزیر به همراه دارد. همان گونه که سازش با نهاد خانواده نهایتاً سازش با دولت را به همراه میآورد. به همان اندازه میتوان فراتر رفتن از نظام حاکم را در برنامه پ ک ک واقعی دانست که فراتر رفتن از مناسبات "سلطه و سرمایه"در نهاد خانواده را. بیجهت نیست که برنامه سیاسی پ ک ک جز چند عبارت پردازی کلی در مورد برابری و آزادی زن، چیزی در بر ندارد. (برنامه و اساسنامه – ص ۶۶) این جریان عموماً از بحث مشخص در مورد ساختارهایی که امروزه ستم بر زن را تولید و بازتولید میکند احتراز میکند. پتانسیل زنان برای مبارزه در مسیر رهایی خویش را نه از متن روابط اقتصادی – اجتماعی مشخص حاکم بلکه از تاریخ و اسطوره میگیرد. ازنظر آنان پتانسیل زن به خاطر قدیم است نه حال. زمانی مارکس گفت نقش اسطورهها در تاریخ بشر این بود که به آدمی یاری میرساند تا بر تضادهایی که قادر به فائق آمدن آن در زندگی واقعی نبود، در ذهنش فائق آید. اما اسطوره سازیهای اوجالان پیرامون زن، در خدمت پنهان کردن تضادهای واقعیای است که زنان درگیر آن هستند. میبینیم که چگونه محرکهای واقعی نظامی که مدام زنان را بهعنوان یک نیروی اجتماعی به میدان میآورد، توسط اوجالان دور زده میشود و در نتیجه مانعی برای شناخت همه جانبه از ساختار واقعیت مادی ستم بر زن به وجود میآید و مهمتر از آن چارچوب معوج و محدودی برای نقشی که انرژی انقلابی زنان میتواند ایفا کند ساخته میشود. زنان بهجای براندازی نظام سرمایهداری – مردسالار و تغییر بنیادین ساختار اقتصادی اجتماعی باید به دنبال تنظیم "قرارداد اجتماعی"برای دمکراتیزه کردن نهاد خانواده باشند. گویی اوجالان همانند ژان ژاک روسو میپندارد که جامعه بر مبنای "قرارداد اجتماعی"اموراتش میچرخد نه "سازه"یا "ساختار"های اجتماعی. او ساختارهای موجود ستم بر زن را نادیده میگیرد در حالی که این ساختارهای اجتماعیاند که قراردادها را به وجود میآورند و نه برعکس. قراردادهای اجتماعی ناشی از ساختارهای اجتماعیاند که بهنوبهی خود، این ساختارها را قوام و مشروعیت میبخشند. بدون تغییرات ساختاری، تغییرات اجتماعی و خلق قراردادهای اجتماعی جدید میسر نیست. نهاد خانواده یکی از ساختارهای بنیادین نظام حاکم بر جهان است که هم پدیدهای زیر بنایی است و هم روبنایی و حفظ آن – علیرغم تناقضاتش با نظام سرمایهداری - نقش مهمی در انباشت سرمایه در سطح جهانی، فرودستی زنان و حفظ ارزشها و اخلاقیات کهنه دارد. (۱۸)
بر پایهی نهاد خانواده است که قرارداد اجتماعی میان زن با مرد، رابطهی زن با دولت و زن با جامعه تعریف میشود. این نهاد با تمامی روابط اقتصادی اجتماعی سیاسی و فرهنگی حاکم بر جامعهی طبقاتی در هم تنیده شده است و به همین دلیل این تمامیت باید تغییر یابد. بدون تغییر تمامیت یا کلیت این روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی حاکم بر جهان از دمکراتیزه کردن واقعی این نهاد حتی هم نمیتوان حرفی زد. خط سیاسی –ایدئولوژیک اوجالان دقیقاً چون از تغییر بنیادین این کلیت تن میزند، نمیتواند در مسیر رهایی واقعی زنان گامی بردارد و لذا تصویری معوج و اسطورهای و غیرواقعی از ماهیت ستم بر زن و رهایی زنان ارائه میدهد. این کلیت استثماری، تبعیضآمیز و ستمگر فقط با انقلاب سوسیالیستی قابل تغییر است، انقلابی که باید امکان گذر از نهاد تاریخی خانواده را برای بشر فراهم کند و مقدمهی رهایی همه جانبه زنان و کل جامعه بشود. با ابدی دانستن نهاد خانواده نمیتوان گرهی از موقعیت ستمدیدگی زن در جهان امروز گشود.
نتیجهگیری
دیدیم که اوجالان چگونه تمام تلاش خود را به کار گرفت تا میان ناسیونالیسم و رهایی زنان آشتی ایجاد کند، اما تناقضات ذاتی میان این دو مسئله عملاً چنین امری را غیرممکن میکند و حاصل نهایی تفکر اوجالان در مورد زنان چیزی نیست جز بازتولید همان ایدههای سنتی در چارچوب ناسیونالیسم.
در بُعد ایدئولوژیک، تفکر اوجالان نسخه دیگری است از "بازگشت به گذشته"که وعدهی خلاص شدن از فجایع نظام سرمایهداری را به مردم میدهد. با فضای ایدئولوژیکی که در این مقطع تاریخی بر جهان حاکم است ما به وسعت فرهنگهای گوناگون با انواع و اقسام ایدئولوژیهای کهنه و ارتجاعی روبرو هستیم که به خود رنگ و جلای "نو"میزنند و این امر پدیده جدیدی نیست. سرمایهداری از زمانی که بر جهان غلبه یافت، گرایش بازگشت به گذشته برای خلاص شدن از فجایع آن را نیز تولید کرد. همواره کسانی بودند که این گرایش خود به خودی در میان تودههای مردم را تئوریزه میکردند. مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست، این گونه افکار را "سوسیالیسم تخیلی"نامیدند و بنیان ایدهآلیستی و ارتجاعی آن را بهنقد کشیدند.
خلق چنین ایدئولوژیهایی در دوره کنونی اساساً ناظر بر فضای ایدئولوژیکی است که پس از بهاصطلاح "مرگ کمونیسم"پدید آمده است. اوجالان که در حسرتِ شریک شدن در قدرت سیاسی به اهمیت ایدئولوژی و ایجاد تمایز ایدئولوژیک آگاه است، تحت عنوان اینکه "سوسیالیسم قرن بیستم بیشترین خدمت را به سرمایه داری کرده"با تنها راه خلاص شدن از شر سرمایهداری و فجایع آن یعنی کمونیسم مقابله میکند. او تلاش عظیمی به خرج میدهد و به انبار نظریات گوناگون کهنه و شبه نو سرک میکشد تا ایدئولوژیای را تولید کند که هم ضد کمونیستی باشد و هم ظاهری "نو"داشته باشد. او برای متمایز ساختن خود از تفکر بورژوایی غربی و همچنین کمونیسم به "بومیگرایی"کُردی و خاورمیانهای رجوع میکند. همانند آنچه امثال شریعتی و یا حتی طرفداران خمینی از طریق بومیگرایی اسلامی در ایران انجام دادند. اوجالان نیز تلاش میکند برای "رجعت به گذشته"و "بازگشت به خویشتن خویش"انواع و اقسام نظریههای الیناسیون، پسااستعماری و پسامدرنیسم را – بهویژه در مورد مسئله زن – مورد استفاده قرار دهد، شکلی ناب از ایدئولوژی ناسیونالیستی بیافریند تا آنجا که شانه به شانه مذهب بساید. (۱۹) اما همانطور که در مورد انواع و اقسام ایدئولوژیها اسلامگرا و بومیگرا دیدهایم، این ایدئولوژیهای ماهیتا ارتجاعی، در عمل نظام مالکیت سرمایهداری و کلیه تبعیضهای اجتماعی ازجمله ستم جنسیتی را در جهان معاصر تقویت و بازتولید کردهاند.
در بُعد سیاسی نیز تفکر اوجالان کاربرد عملی معینی دارد: تلاش برای مهار یک نیروی اجتماعی مهم برای پیشبرد مقاصد سیاسی و ناسیونالیستی خود. او تا آن حدی مدافع "آزادی زن"است که به بازسازی ملت کُرد یاری رساند. ملت آن حصاری است که زنان نباید از آن گذر کنند. هدف درهم شکستن تام و تمام زنجیرهایی نیست که دست و پای زنان را بسته است. محدودیتهای تاریخی این تفکر دیر یا زود به مانعی در راه رهایی زنان و به ناگزیر به اهرمی برای مهار و کنترل این نیروی اجتماعی بدل خواهد شد. تمامی تلاشهای نظری اوجالان از چنین خصلت مهار کنندهای در رابطه با بیداری سیاسی زنان کُرد برخوردار است. این امر برخاسته از موقعیت سیاسی متناقضی است که امروزه پ ک ک با آن روبرو است. بیداری سیاسی و مقاومت خلقی که خودِ پ ک ک زمانی نقشی مهم در برانگیختن آن داشته، امروزه برای سیاستهای سازشکارانه و کنار آمدن با نظام حاکم بر ترکیه و جهان به معضلی بدل شده است. شکافی واقعی میان بیداری سیاسی و مقاومت زنان کُرد با ناسیونالیسم به وجود آمده است. این شکاف با افقی که هدف خود را "انتقام از تاریخ"یا "جبران بیعدالتیهای تاریخی"یا بازگشتن به دوران "الهه مقدس"یا "ابدی دانستن نهاد خانواده"قرار میدهد پُر نخواهد شد. این شکاف تنها زمانی پاسخ خواهد گرفت که مبارزات مردم با افق رهایی بشریت (نه صرفاً رهایی یک ملت یا یک طبقه یا یک قشر ستمدیده) بهپیش برود، یعنی افق کمونیستی که مخالف هر شکلی از ستم و استثمار است.
یادداشتها
۱ – برای بحث بیشتر در این زمینه میتوانید به کتاب نقش جنسیت و طبقه در امپریالیسم و ناسیونالیسم اثر شهرزاد مجاب و دیگران رجوع کنید:
Mojab, Shahrzad - Bannerji ,Himani – Whitehead, Judith - Of Property and Propriety: The Role of Gender and Class in Imperialism and Nationalism - University of Toronto Press - ۲۰۰۱
همچنین رجوع شود به کتاب ناسیونالیسم و مدرنیسم - آنتونی دی. اسمیت - ترجمه کاظم فیروزمند – نشر ثالث – تهران - ۱۳۹۱
۲– این کتاب در بخش فارسی سایت حزب کارگران کردستان قابل دسترس است و ترجمه و تلخیصی است از کتابی ترکی با عنوان کردستان، زنان و خانواده (kürdistan da kadın ve aile) اثر عبدالله اوجالان. متأسفانه هیچ توضیحی از جانب مترجم در این زمینه در نسخه فارسی ارائه نشده است اما مباحث اصلی کتاب مانیفست آزادی زن در قرن بیست و یکم برگرفته از محورهای اصلی بحث کتاب اوجالان است.
۳ – این فرضیه توسط یک زیست شناسان آلمانی طرح شده که یکی از دلایل وابستگی متقابل "زن و مرد" (به عبارت صحیحتر انسان نر و انسان ماده) به یکدیگر نیازهای غذایی متفاوتی بود که هر یک داشتند. بدن زن بیشتر از مرد به مواد پروتئینی نیاز داشت که مردان در شکار بدان دست پیدا میکردند و بدن مرد بیشتر به مواد هیدروکربور که زنان با جمعآوری دانهها به آن دست مییافتند. رجوع شود به کتاب پیدایش انسان - یوزف رایش هلف - ترجمه سلامت رنجبر – نشر آگه- ۱۳۸۹
۴- رجوع شود به مقاله نقش کار در گذار از میمون به انسان در درباره تکامل مادی تاریخ – فردریش انگلس و کارل مارکس – ترجمه خسرو پارسا – نشر دیگر – تهران - ۱۳۸۰
۵ – برای نمونه به این نقلقولها از اوجالان توجه شود: «بنیان جامعه همانا زن است ... هر چیزی که توان زایش و تقسیم شدن و زیادشدن داشته باشد نوعی ویژگی مادینگی و زنانه دارد ... معلوم است که تولد و زایش نیز مستلزم وجود مادینه بودن است. یعنی جهان ما یک جهان برخوردار از خصلت مادینه است». (مانیفست تمدن دمکراتیک جلد ۳ ص ۴۲) یا نقلقول دیگری از اساسنامه پ.ک.ک: «صاحب اصلی اقتصاد زن است. اگر بخواهیم ارزیابی جامعهشناسانه بامعنایی را درباره اقتصاد به عملآوریم، صحیحترین رویکرد تحلیلگرایانه این است که چون زن از مرحله پروراندن جنین در شکم خویش کشیده تا دشوارترین زایمان و سپس رساندن به سراپا ایستادن کودک را تغذیه میکند، همچنین ازآنجاکه پیشهگر تغذیه خانه نیز زن است، بنابراین زن اساسیترین نیرو است.» (اساسنامه ص ۱۹)
۶ – موضوع هوش کیهانی در فصل اول این کتاب مورد نقد قرارگرفته است. هواداران پژاکی اوجالان این مسئله را به اوج رساندهاند. برای مثال در مقاله کدام آزادی، کدام حقیقت؟! نوشته گلاویژ اوین در شماره ۴۲ نشریه آلترناتیو مارس ۲۰۱۴ چنین آمده است: « میگویند انسان نمونهای ملموس از گیتی است. حتی چنین نظریهای وجود دارد که دوره ۹ ماهه شکلگیری جنین در شکم مادر، همانند دوره چند میلیارد سال شکلگیری گیتی میباشد. یعنی اینکه اگر چگونگی ابعاد شکلگیری جنین کشف شود، آن هنگام است که انسان به راز گیتی نیز پی ببرد.»
۷ – برای نمونه میتوان به فمینیستهایی چون مری لیورمور و کتابش "در باب سپهر و نفوذ زنان"در سال ۱۸۹۴ اشاره کرد. برای بحث بیشتر رجوع شود به کتاب از جنبش تا نظریه اجتماعی : تاریخ دو قرن فمینیسم - حمیرا مشیر زاده – نشر شیرازه – تهران - ۱۳۸۱
۸ - در این زمینه تفکر فلسفی و پایهای اوجالان به میزان زیادی شبیه ژان ژاک روسو است. تجلیل و ستایش از "طبیعت"پایه فلسفه روسو را تشکیل میدهد. روسو به تمدن باور نداشت و مدام از آن انتقاد میکرد و با خدا گونه ساختن و الوهیت دادن به "طبیعت"نقش طبیعت را در ساختار نوع انسان و روش زندگی او تعیین کننده میدانست. یکی از اصول بنیادین تفکر روسو این است که "طبیعت هرگز اشتباه نمیکند."هر چیزی که از طبیعت ناشی میشود نیک است و کتاب طبیعت دروغ نمیگوید. او میگفت زنان باید بهمثابه "زن طبیعی"تربیت یابند. خطابش به سوفی – همسر انتخابی امیل (نام یکی از کتابهای معروف روسو) - این است که: "اساسیترین وظیفه ما آن است که مطابق آنچه طبیعت خواسته عمل کنیم زیر ما همواره به آنچه انسانها آن را قوانین "تمدن"مینامیم متمایل میشویم."البته نزد روسو روش تربیت مرد با زن فرق دارد. زیرا نقشهای طبیعی زن و مرد متفاوت است. او نقش زن را بهعنوان موجودی درجه دوم به "طبیعت"زنانه ربط میداد. برای همین مفهوم برابری در دیدگاه روسو فقط شامل مردان میشد و زنان را در بر نمیگرفت. جالب اینجا است که تصویری که روسو از انسان بدوی میدهد تا اندازه زیادی شبیه تصویر اوجالان است. انسانهایی که تنها و جدا از یکدیگر میزیستهاند و زن و مرد فقط در برخوردهای اتفاقی در برخی مواقع آن هم برای ارضاء نیاز جنسی در کنار هم قرار میگرفتند. در نزد روسو خانواده قدیمیترین نهاد طبیعی در تمام جوامع بوده و یکی از مهمترین قراردادهای اجتماعی است. ایدهآل روسو وضعیت مردم کوهی سوئیس بوده که دارای زندگی روستایی خودکفا و پدرسالار بودند. او این نمونه را یکی از بهترین نمونههای روش زندگی انسانها توصیف میکرد و آن را بزرگترین واقعیت دنیا مینامید. اگرچه اوجالان سعی میکند جایگاه برتری به زنان نسبت به مردان بدهد اما هستهی اصلی فلسفهاش – یعنی "وضعیت طبیعی نوع انسان " - تفاوتی با فلسفه روسو ندارد. اوجالان نیز همچون روسو تحت عنوان نقد "مدرنیته کاپیتالیستی"منکر مقولهای بهعنوان پیشرفت تاریخی - اجتماعی جوامع و تمدن بشری است. ازنظر اوجالان نیز نهاد خانواده ابدی است. در زمینه امتیاز دادن به خانواده پدرسالار دهقانی نیز میتوان به این نکته اشاره کرد که ازنقطهنظر پ.ک.ک یکی از دلایلی که رهبریشان توانست به این ایدئولوژی دست یابد این بود که در مکانی به دنیا آمد که این شانس را به او داد که عمیقترین تأثیر را از فرهنگ دوران نوسنگی که در منطقه کردستان پایهگذاری شده بود بگیرد و با "فرهنگ خانواده آزاد روستایی"پرورش یابد. (مانیفست آزادی زن - ص ۱۱۰). برای بحث بیشتر در مورد دیدگاه ژان ژاک روسو میتوانید به کتاب زن از دیدگاه فلسفه سیاسی غرب یا مقاله ژان ژاک روسو و نقش طبیعی زن مندرج در سایت اینترنتی WWW.CLOOB.COM رجوع کنید. همچنین مقاله مسئله زنان و محدودیتهای تاریخی بورژوازی درج شده در مجموعه جنبش کمونیستی و مسئله زنان، تجربهها و نقدها - امید بهرنگ – انتشارات حزب کمونیست ایران (م.ل.م) - ۱۳۸۹
۹ – برای بحث بیشتر رجوع شود به کتاب کمونیسم و مسئله زنان؛ جهتگیریهای نوین – حزب کمونیست ایران (م.ل.م) - ۱۳۸۹
۱۰ – ترجمه فارسی بخشهایی از کتاب از گامهای اولیه تا جهشهای بعدی در شمارههای نخستین نشریه هشت مارس ارگان سازمان زنان هشت مارس (ایران – افغانستان) قابل دسترس است.
۱۱ – رجوع شود به مقاله معمای ستم جنسیتی طبقاتی نوشته امید بهرنگ – نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران (م ل م) شماره ۵۳ – اسفند ۱۳۸۹
۱۲ – مبنای شکلگیری طبقات رابطه مالکیت بر ابزار تولید است. روابط طبقاتی بستگی به رابطه مالکیت دارد. علت اینکه زنان بهصورت یک طبقه (محروم از مالکیت) انگاشته میشوند عمدتاً رابطه غیرمستقیمی است که با مالکیت داشتهاند. در تمامی نظامهای طبقاتی ما قبل سرمایهداری روابط مالکیت و موقعیت اجتماعی زنان (و موقعیت طبقاتیشان) از طریق ارتباط جنسیشان با مردان (دارا یا ندار) تعیین میشد. درصورتیکه روابط طبقاتی یک مرد مستقیماً به رابطه مالکیت مربوط میشد. این مسئله با ظهور نظام سرمایهداری دچار تغییر کیفی شد.
۱۳ - رابطه اوجالان با همسر سابقش از پیچیدگی و ابهام زیادی برخوردار است. به نظر میرسد همسرش به دلیل پارهای از اختلافات شخصی و سیاسی از وی جدا شد و بعدها به همکاری با حکومت ترکیه پرداخت. این مسائل در هالهای اسرار آمیز و داستانسراییهای راز آمیز توسط اوجالان طرح میشود. به هر حال جمعبندیاش این است که «من از کودکی تا امروز زن را هم جذاب و هم ترسناک دیدهام. درعینحال که زن را خطرناک میبینم سعی بر کسب خصوصیات مثبت و زیبایی وی نیز دارم.» (چگونه باید زیست – ص ۶۳) روشن است که اوجالان خود را آن"مرد خبیث"نمیبیند و این احساس دوگانهاش نسبت به زن را در چارچوب آن خباثت که البته آن هم محصولی اجتماعی است نمیگذارد و خود را تافته جدا بافته از نظام مردسالاری مورد نقدش میداند. او نقش "پیامبری"برای خود میبیند که درزمینهٔ جنسی نیز تافته جدا بافته از ملت خود است. زمانی گفته بود «من مارکسیستی تقلیدی نیستم. دیالکتیک منطقه خاورمیانه ظهوری پیامبرگونه میطلبد. رهبران این منطقه باید پیامبر باشند. هرگاه به فعالیتها و مبارزات خود نظر میکنم میبینم که همچون انبیا تلاش مینمایم. نحوه فعالیت و شخصت و اعتقاد انساندوستی و پرنسیپ های زندگیام بیشتر به پیامبران شبیه است.» (رهبریت و خلق – ص ۷۰)
۱۴ – گسترش روابط همجنسگرایانه در جهان امروز (هرچند که تاریخا وجود داشته) نشانهای از این امر است که اشکال گوناگون روابط جنسی توسط کلیت روابط اجتماعی حاکم بر جامعه تعیین و ارزشگذاری میشود. تاریخاً جوامع مختلف روابط جنسی مختلفی را تشویق و یا ممنوع میکنند تا بشر را در جهت اهداف اجتماعی وسیعتر سوق دهند. در رابطه با این نیازها و اهداف وسیعتر اجتماعی – و فرهنگ جنسی مشتق از آن است که اشکال مختلف سکسوالیته آحاد جامعه به وقوع میپیوندد یا تکامل مییابد. این اهداف اجتماعی میتوانند به اشکال مختلف تبارز پیدا کنند – نه فقط در عملکرد جنسی افراد بلکه حتی در اینکه فرد چه نیازهایی احساس میکند و دیدش از لذت چیست. این سطوح مختلف (اجتماعی، عملکرد فردی جنسی، و دید از نیاز و لذت) هرچند روی هم تأثیر میگذارند، ولی یکی نیستند. برای بحث بیشتر در این زمینه میتوانید به مقاله "موضع در قبال همجنسگرایی در طرح برنامه جدید حزب کمونیست انقلابی آمریکا"رجوع کنید.
On the position on homosexuality in the new draft programme -www.revcom.us
۱۵ – حتی بسیاری از محققینی که به انحا مختلف سعی میکنند به اسلام در ارتباط با حقوق زنان امتیازی دهند و با منقاش از دل برخی تناقضات میان آیههای قرآن یا احکام فقه اسلامی برداشتهای مثبتی از آن ارائه دهند، معتقدند که با پیروزی اسلام در شبه جزیره عربستان ازنظر قواعد عملی نوعی ازدواج پدرسالار نهادینه شد. حتی در این زمینه بر تفاوت ازدواج خدیجه با محمد با ازدواجهای بعدی محمد انگشت میگذارند. رجوع شود به کتاب زنان و جنسیت در اسلام، ریشههای تاریخی جدال امروزی - لیلا احمد - ترجمه فاطمه صادقی – انتشارات زنان و قوانین در جوامع مسلمان – لندن - ۲۰۱۲
۱۶ - رابطه جنسی از قداستی برخوردار نیست. تاریخا این مناسبات قدرت ارتجاعی حاکم به همراهی اخلاقیات سنتی و مذهبی بوده که تحت عنوان تولید مثل به رابطه جنسی قداست میبخشیدند. تا بدان حد که در برخی مذاهب رابطه جنسی که بهقصد تولید مثل نباشد گناه انگاشته میشد. درواقع فاصله گرفتن رابطه جنسی و ازدواج از هدف تولید مثل پیشرفتی برای نوع بشر بوده و بشر را از قید و بندهای بیمورد رها ساخته است. بیدلیل نیست که یکی از نشانههای زنانی که آزادی خود را میطلبند، دوری جستن از بچهدار شدن است یا در جوامع اروپایی اغلب زنان تمایلی ندارند که در دوره جوانی بچهدار شوند. این تغییر خود یکی از مولفههای مهم برای شکلگیری ایده آزادی زن بود. آنچه رابطه جنسی میان انسانها را بحرانی کرده و بدان خصلت سرکوبگرانه داده همین مناسبات قدرت، روابط سلطهگرانه مرد با زن و اخلاقیات سنتی و قداست بخشیدن به این رابطه است. راه حل گسست رادیکال از این مناسبات و اخلاقیات سنتی است. نیاز به اخلاقیات نوینی است که در تضاد با قید و بندهای سلطه طلبانه و یا تحقیر و آزار جسمی خود مرکز بینانه، استثمارگرانه و غیر برابری طلبانه باشد. اخلاقیات نوینی که تلاش کند این رابطه را بر اساس عشق و احساس متقابل و حمایت جسمی متقابل و بر پایهای اساساً غیر استثماری و برابری طلب پایهریزی کند. بهگونهای که عمل جنسی بتواند به افراد سود برساند و به آنها کمک کند در زندگی برای تغییر همه جانبه و انقلابی جامعه درگیر شوند.
۱۷ – برای آشنایی با این دو تجربه انقلابی میتوانید به شمارههای مختلف مجله انترناسیونالیستی "جهانی برای فتح"رجوع کنید. در این دو تجربه ما شاهد ایجاد گروه بندیهای نظامی جداگانه میان زن و مرد نیستیم.
۱۸ - این واقعیتی است که به دلیل تغییرات زیر بنایی و روبنایی در بسیاری از کشورها – بهویژه در میان تودههای مهاجر و تحتانی و اقلیتهای ملی پدیدهای به نام "از همگسیختگی خانواده"به وجود آمده است و جداییهای عظیمی میان اعضای خانواده به دلایل شغلی و مهاجرت و فقر و تنگدستی و ... پدیدار شده است. این وضعیت عملاً خواست بازسازی خانواده را (که بسیاری از تودهها از آن محروم گشتهاند) مطرح میکند. همین وضعیت در مورد تغییر نهاد خانواده در آن مناطقی از جهان که اشکالی از خانواده فئودالی یا دهقانی – پدرسالار ادامه حیات میدهد نیز صادق است. به این معنا بازسازی خانواده بر پایهای دمکراتیک ضروری است. حتی اگر انقلابهای سوسیالیستی نیز صورت گیرد عملاً رابطه دگر – جنسی و خانواده برای مدت طولانی شکل مسلط تولید مثل خواهد بود. خانواده کماکان در مناطقی از جهان که هنوز وابسته به تولید خرد کشاورزیاند باقی خواهد ماند. بهنوعی پروسه متحول ساختن خانواده و از میان برداشتن آن پروسهای دشوار، پیچیده و طولانی و تاریخی – جهانی خواهد بود. پرسش اساسی این است که پروسه بازسازی یا دمکراتیزه کردن خانواده چگونه صورت میگیرد؟ آیا به این امر باید بهصورت هدفی در خود و ابدی و ازلی نگریسته شود یا خیر؟ مسلماً بازسازی خانواده نه تنها باید بر پایهی درست - به معنای رهایی هر چه بیشتر زنان از روابط ستمگرانه - صورت گیرد که شامل محدود کردن کیش مادری نیز میشود. بلکه باید مدام همراه باشد با تشویق و تقویت اشکالی دیگری از گردهمایی خانوادگی تا عملکرد خانهداری و مادری اجتماعی شوند. تا این نهاد که همزمان با دولت و مالکیت خصوصی به وجود آمده تضعیف و سرانجام محو شود. این کار فقط از طریق انقلاب و دگرگونی کلی جامعه و جهان صورت میپذیرد.
علاوه بر این تغییر نقش زنان و خانواده و نیاز اقتصاد جهانی امپریالیستی در جذب هرچه بیشتر زنان در بازار کار بهطور روزافزون با نیاز نظام حاکم به تحمیل ارزشهای سنتی و حفظ خانواده، در تناقض است. این تغییرات و نیازهای متناقض سرمایهداری همچون تخت سنگهای عظیم قارهای هستند که مدام با یکدیگر برخورد میکنند و به زمین لرزهها و خیزشهای عظیم پا میدهند. پاسخ نظام حاکم برجهان به این مسئله تشدید سرکوب زنان است. که امروزه در کشورهای مختلف اشکال مختلفی به خود گرفته است. شنیعترین و حادترین شکل آن را بنیادگرایان مذهبی به نیابت از کل نظام سرمایهداری – امپریالیستی به اجرا درمیآورند.
۱۹ – شباهتهایی میان نظرات اوجالان با نسخههای احیاءگرایان اسلامی دوران اولیه به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و فمینیستهای اسلامی امروز به چشم میخورد. افرادی از شریعتی تا زهرا رهنورد که با تکیه به نظریه ذاتگرایی سعی میکردند مفهوم الیناسیون را در مورد دور شدن زن از سرشت طبیعی خود به کار برند. برای مثال رهنورد میگوید: «لغو حجاب بزرگترین تراژدی خویشتن اسلامی ما بوده است. ... همین که این پرچم متعالی اسلام و اصالت از دست مردم پائین افتاد، جایش را رسوایی، بیناموسی، آزادی نامحدود، تبهکاری، بیرحمی، خودنمائی، فساد و هرزگی و از بین رفتن کامل آزادی و استقلال گرفت. خدا دست نظامهای ستم گر غرب و شرق را که در ۵۰ سال گذشته ما را به مغاک رسوایی جدائی از خویشتن ِاسلامی متعالیمان پرتاب کردند، بشکند.» ازنظر رهنورد، نه تنها حجاب زن پرچم اسلام و اصالت است بلکه در کشورهای شرقی و بهخصوص در ایران، "زن نماد شرف جمعی یک ملت است."و تجاوز به این "شرف کلکتیو"موجب از هم پاشیدن روحیهی آن ملت میشود. وی از این طریق ثابت میکند که امپریالیستها با لغو اجباری حجاب درواقع به این شرف کلکتیو تجاوز کردند. البته رهنورد نمیگوید زن مسلمان باید خانهنشین باشد. ۥرل مدل پیشنهادی او در واژه "زن کامل"فشرده است. طبق نظر او زن کامل زنی است که هم دارای "ریشه"و "اصالت"است و هم در جامعه فعال است. منظورش از "ریشه"و "اصالت"داشتن حجاب است. (به نقل از کتاب "زیبایی حجاب و حجاب زیبایی")
"فمینیستهای اسلامی"نیز دارای نظراتِ ذاتگرا در موردِ نقشهای طبیعی و طبیعتِ مرد و زن هستند. بر این پایه معتقدند که تقسیم کار ستمگرانه در خانواده پدرسالار امری "طبیعی"است و نه اجتماعی. برای مثال جمیله کدیور معتقد است که معضل تبعیض جنAnkareسیتی در جوامعِی که اکثریت مسلمان هستند به این دلیل بروز مییابد که در این جوامع بهاندازه کافی به وظایفِ طبیعی زنان همچون زنانگی و مادری و بزرگ کردن فرزندان ارج و احترام گذاشته نمیشود. "فمینیست"اسلامیهای جمهوری اسلامی با تکیه به همان مفاهیمی که قبلاً توسط خمینی، مطهری و علی شریعتی و زهرا رهنورد طرحشدهاند، باورهای اصلی اسلام را بازخوانی کردهاند تا موجودیت اجتماعی زن را که درنتیجه رشد سرمایهداری و همچنین تأثیرات انقلابهای سوسیالیستی قرن بیستم بهطورجدی و بازگشتناپذیر تغییر کرده است، یکبار دیگر با شریعت اسلام پیوند زنند. آنها تلاش کردهاند هم بندهای ایران با بازار جهانی سرمایهداری را محکم نگاهدارند، هم اشکال باستانی پاتریارکی (پدرسالاری) را احیاء کنند. برای بحث بیشتر در این زمینه رجوع کنید به: سرنگونی نظام پدرسالار جمهوری اسلامی گامی فوری در راه رهایی زنان، در نقد کمپین یک میلیون امضا و فمینیسم اسلامی – مریم جزایری – انتشارات حزب کمونیست ایران (م.ل.م) - ۱۳۸۹ . این جزوه در بخش کتابخانه سایت حزب کمونیست ایران (م ل م) قابل دسترس است.
توضیح – این نوشتار فصلی از کتابی است که در نقد خط سیاسی - ایدئولوژیک حزب کارگران کردستان (پ ک ک PKK) و حزب حیات آزاد کردستان (پژاک PJAK) و بهطور مشخص افکار و عقاید اوجالان نوشته شده است و در دست انتشار میباشد. این کتاب حاصل کار جمعی و مشترک رفقای حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست) است. با توجه به وقایع سیاسی روز و اهمیتی که این وقایع برای جنبش کردستان و مردم منطقه خاورمیانه دارد، یک فصل از این کتاب که بهطور مشخص به مسئله زنان در اندیشه اوجالان اختصاص داشته بهصورت جداگانه انتشار مییابد. لازم به ذکر است که تمرکز این متن بر روی مبانی تئوریک اندیشه و نگاه اوجالان به مسئله زنان است و این متن پیش از رویدادهای اخیر کردستان سوریه (روژئاوا) نگارش یافته است. اگرچه این نوشته ناظر بر وقایع اخیر – مشخصاً مقاومت زنان کُردِ روژئاوا در مقابل نیروهای ارتجاعی - نیست اما به درک محرکهای مقاومت زنان کُرد و دورنما و سرانجام این مقاومت در چارچوب خط فکری اوجالان یاری میرساند.
هدف ما از این نقد پاسخ به این پرسش است آیا زنان کُرد، بهویژه زنانی که امروزه در صفوف این حزب مبارزه میکنند با تکیه به دیدگاهها و افکار حاکم بر این حزب به رهایی واقعی دست خواهند یافت؟ آیا زنان کرد قادر خواهند شد با تکیه به برنامهها و سیاستهای برخاسته از این افکار، زنجیرهای هزاران ساله ستم و استثمار را از هم بگسلند یا خیر؟
بسیاری از نیروهای چپ و مردم مترقی منطقه به مقاومت عادلانهی زنان کرد در کوبانی و روژئاوا امید بستهاند. این امر بیان یک ضرورت عینی است، بیان تمایل و آرزویی است که اکثریت مردم این منطقه برای رهایی از این شرایط فلاکتبار و فاجعهآمیز دارند. برای بسیاری این مقاومت روزنهای است بهسوی آزادی. بهویژه آنکه در مقابل نیروهای بنیادگرای اسلامی چون داعش که یکی از مشخصههای اصلیشان زنستیزی است، مقاومتی شکل گرفته که زنان در صف اول آن قرار دارند. این امر خود نشانه آن است که تصور پروژهای رهاییبخش نه تنها بدون شرکت زنان غیرممکن است بلکه اساساً قابل تحقق نخواهد بود. آزادی یا انقیاد زن تمایز دو نگرش، دو راهحل و دو جامعه کیفیتا متفاوت از یکدیگر را نشان میدهد.
قصد این نوشته آن نیست که این آرزومندی و امید را در صحنهی سیاسی روز نقش بر آب کند، بلکه از همگان میخواهد با چشمانی باز و به دور از هرگونه توهم و پیشداوری به واقعیت نگاه کرده و حقیقت را جستجو کنند. واقعیتِ بزرگ این است که سرنوشت هر جنگ و مقاومتی را خط ایدئولوژیک – سیاسی حاکم بر آن تعیین میکند. این خطِ رهبری کننده است که ماهیت، جهتگیری و سرانجام یک مقاومت تودهای - انقلابی را مشخص میکند. با توجه به این امر است که میتوان از یکسو تضادها و تناقضات واقعی میان مقاومت عادلانه و خواستهای واقعی مردم کُرد مشخصاً زنان کُرد را با محدودیتهای خط رهبری کنندهی آن فهمید، و از سوی دیگر و مهمتر از آن به دنبال یک راه حل پیگیر و تا به آخر انقلابی و کمونیستی بود. مسئله بر سر بدبینی یا خوشبینی نیست مسئله واقعبینی انقلابی است. بدبینی و خوشبینی همانند خطرات و فرصتها دو سر یک تضادند و تنها با خوانش صحیح از واقعیت متضاد است که میتوان همانند لنین در دوران تیر و تار جنگ جهانی اول در بدترین شرایط بهظاهر بیراه حل، راهحلی پیدا کرد و پنجرهای واقعی بهسوی رهایی و آزادی بشریت گشود.
اگر نیروهای کمونیست و انقلابی و مردم مترقی منطقه بهویژه زنان کرد در جستجوی چنین راهحلی نباشند، کشتی امیدهایشان با صخرههای سخت واقعیت برخورد خواهد کرد و چهبسا ناامیدیهای بزرگتری به بار آورد. حاشا که چنین شود!
امید بهرنگ - شهریور ۱۳۹۳
منبع:آزادی بیان