نشر اولین نوشتارهایی که در جهت نقد اندیشه تجزیه طلبی که به منظور طرح موضوع "از زاویهای متفاوت"و نقد این گفتمان انجام شد با واکنشهای متفاوتی از سوی عزیزان مواجه گردید.(لینکهای زیر)
همانگونه که انتظار میرفت، اغلب کسانی که نگرشی منفی نسبت به متن نوشتار داشتند، بجای نقد متن نوشتار و ارائه مدارکی در رد آن ، به نویسنده پرداخته اند و مسئله را شخصی تلقی کردند. هرکس به توان خود و در جهت پاک کردن صورت مسئله تلاش کرد و با سلطنت طلب، مامور وزارت اطلاعات، هندی زاده، مهاجر عراقی و بسیاری القاب دیگر خواندن نویسنده، وظیفه خود را با فرمان مستقیم اتاق فکری که بحث درباره "خوزستان"و اعراب ایران را ملک تعلق خود میدانند بخوبی انجام داد. ( رجوع کنید به پیام آقای یوسف عزیز بنی طرف در صفحه فیسبوک ایشان در تاریخ ۳۱ اکتبر ۲۰۱۲ بفاصله ۲ هفته از انتشار اولین نوشتار)
علیرغم اینکه این نوشتارها تلاش در ارائه تصویری قابل لمس و دیگرگون از مشکلات ارائه کند و در جای جای آن انحرفات و کج رفتاریهای همه ایرانیان فارق از رنگ، نژاد و جنس را بازگو و بر آن انگشت نهاده و آئینهای از جنسی دیگر بدستشان داده است، اعتراض آنچنانی از سوی آنچه "قوم فارس"نامیده میشود، شنیده نشد.
به باور من دلیل آن این است که این دوستان با انصاف بیشتری با مسٔله روبرو شدند، جرات نگریستن در آینه را دارند و خود را آینه تمام نمای حقیقت نمیدانند. شاهد این مدعا اینکه علیرغم مطالبی که درباره نژادپرستی در ایران، اعراب و جهان عرب منتشر شد، نه دوستان پان عرب و نه دوستان پان ایرانیست اشکالی به هیچیک از مطالب و مدعیات آن وارد ندیدند. زیرا آنچه بیان شد بخشی از حقیقتی است که مانند بسیاری از زشتیهای ظاهریمان، چارهای بجز انکار و پنهان کردن آن نداریم.
دوستان خلقی که حرف دل خود را میشنیدند از تاکید بر نژادپرستی و شوونیسم ایرانیان شاد شدند، اما توان و جرات رد ادعای نژادپرستی اعراب را هم که ارباب و قبله را هدف گرفته بود نیز نداشتند، زیرا آنچه آمد تنها نوک کوه یخی متعفن است که هیچ افتخاری بجز دلارهای نفتی بهمراه ندارد.
چندین بار این دوستان مدعی نمایندگی و سخنگویی اعراب ایران را به چالش طلبیدم که برای اثبات حقانیت "ادعای"خود در نمایندگی اعراب خوزستان، یک گردهمایی فقط به همین منظور در "لندنستان"که پایتخت اعراب مهاجر ایران است ترتیب دهید. چنانچه فقط "صد نفر"عرب ایرانی از هزاران عرب ساکن بریتانیا که بنده افتخار آشنایی و دوستی با بسیاری از آنان را دارم ( و نه اعراب سوریه، عراق و فلسطین) در آنجا به حمایت از شما جمع شدند، بنده اسم خود را عوض میکنم و خود را هر آنچه شما گفتید مینامم.
بمنظور آگاهی عزیزانی که مایل به دانستن اصل و نسب بنده و عشیره و طایفه بنده هستند، به استحضار میرسانم که افتخار میکنم در یکی از قدیمیترین و خوشنامترین خانوادههای اهواز بدنیا آمدم و پدر و جدم نیز متوّلد اهواز بوده اند. مانند بسیاری دیگر از هموطنانمان در هنگام صدور اولین شناسنامهها در زمان رضا شاه پهلوی، ناچار به اختیار لقبی برای خود شدند و از آنجا که نام جدّ بزرگ ما موفق بوده به تقلید از رسوم عشایری و مرسوم آنزمان هرکس خود را بنام کوچک خود، پدر و جدش معرفی میکرد، چنانچه در کلیه کشورهای عربی تا به امروز کم و بیش رایج است، پدر بزرگ بنده نام خانوادگی موفق را برگزید. هنگامی که پس از تولد پدرم برای او شناسنامه گرفتند، به لطف یک اشتباه کوچک کارمند وقت ثبت احوال، نام خانوادگی پدرم از موفق به موافق تبدیل شد و تا شناسنامه بقیه کودکان را نیز با نام جدید گرفتند و به این ترتیب خانواده و نه قبیلهای بنام موافق شکل گرفت.
دلیل تاکید من بر این موضوع که پدر و جدّ من نیز متوّلد اهواز بودند، پرداختن به موضوعی است که مطمئنم فریاد اعتراض خیلیها را بلند خواهد کرد و ممکن است مرا به میدان تهمتها و دشنامهای فراوان دیگری بکشد، اما باکی نیست.
به باور من "اغلب"کنشگرانی که اندیشه و گفتمان تجزیه طلبی را زیر پرچم و نقاب دفاع از زبان مادری و قومیت گرایی دنبال میکنند، در دو نقطه با هم تلاقی میکنند: گفتمان چپ و عقبه روستایی. فراموش نکنیم که فقط یکصد سال پیش ایران روستا بزرگی بود که به تدریج وارد جهان مدرن شد و یکی از مهمترین دلایل فروپاشی اجتماعی در سال ۵۷ و غلتیدن در آن دام بزرگ، عدم تناسب رشد اجتماعی و فرهنگی در برابر رشد سرسام آور سرمایه و فرهنگ مصرف بود که جامعهای مجازی را به تصویر میکشید. دلیل گرایش تفکر چپ به روستاها و دهقانان، حضور فقر و فقدان یا نقصان اندیشه است، در چنین جایی است که اندیشه خمینی و احمدی نژاد هم خریدار دارد، امّت و خلق آنجاست.
با مطالعه اندکی که در احوالات اغلب مبارزان پیشین و کنونی میتوان نقطه مشترک دیگری نیز در آنها یافت: اغلب در خانوادههای فقیر روستایی یا شهرهای محروم بدنیا آمده اند و تحصیلات عالی خود را در بهترین دانشگاههای کشور به اتمام رسانده اند و در همان شهرها ساکن و ماندگار شده اند. پس از انقلاب، همین قشر که در انقلاب مشارکت فعال و گاهاً مسلحانه داشتند، به امید رسیدن به اهداف مقدس خود تا روزی که با اردنگ به بیرون از دایره قدرت پرتاب شوند، با رژیم شروع به همکاری کردند. سپس مانند آفتاب پرست به هررنگ و پوستی درآمدند و در نهایت راهی دیار فرنگ شده و از راه دور و به کمک تکنولوژی به مبارزه مقدس خود ادامه میدهند. این عزیزانی که به امید وزارت یا سفارت، برای برپای جمهوریهای میکروسکوپی میجنگند، کسانی هستند که در اولین فرصت از زادگاه خود گریختند و به پشت سر خود نیز نگاه نکردند.
گرایش به تفکر زندگی قومی و قبیلهای و تبلیغ آن، بیش از آنکه بر واقع بینی و منطق استوار باشد، ناشی از حس نوستالژیک زادگاه و مأمنی است که آنرا برمبنای نمونه بهشت شرقی در ذهن خود ساخته اند.
هدف از بیان این مطلب این است که من این افتخار را دارم که همه جای خوزستان را از شما تا جنوب و از شرق تا غرب از شهر و روستای دیدهام و با مرمان مهربانش زندگی کردهام و تا روزی که علیرغم میل باطنی خاک ایران را ترک کردم، در اهواز زندگی کردم. ایران را هم بگونهای دیگر و از نزدیک دیده ام، از خراسان تا دشتهای ترکمن صحرا، آذربایجان سربلند، گیلان مهربان، مازندران، شبهای زیبای کرمان و یزد، کاشان، اصفهان و شیرازش را تا کردستان و ایلام و بوشهر. پس ایران و ایرانی را هم کم و بیش میشناسم.
علیرغم اینکه بارها امکانات کار و تحصیلی مختلفی در تهران برایم فراهم شد که میتوانست آسانسور ترقی باشد، تصور زندگی در ایران و جایی بجز اهواز برایم غیر قابل تصور و تحمل بوده، هست و خواهد بود و به همین دلیل ساده بود که در سال ۱۳۵۸ که مشغول انجام خدمت سربازی در پادگان جمشیدیه تهران بودم، از همان ابتدا هر دو یا سه هفته به هر قیمتی بود باید به اهواز میرفتم و در نهایت پس از ۴ ماه با هر قیمتی بود موافقت انتقال خود را از ستاد نیروی زمینی گرفتم و به اهواز گریختم و حتی ۸ سال جنگ هم بجز برای مرخصی یا مأموریت اداری از اهواز خارج نشدم.
اگر گشتی در خیابانهای اهواز بزنید بجز نام برادر و خواهرزاده ام، اسامی بسیاری از دوستان و همبازیهایم را نیز میتوانید ببینید که هرکدام بخشی از من را با خود به زیر خاک بردند. ( رجوع کنید به لینک مربوط به سایت نوسازی مدارس)
سخن آخر اینکه هرچه درمیان فرمایشات این متفکرین گشتم، بجز حرفهای کلیشهای و تکراری که یادآور وعدههای زیر درخت سیب خمینی است، راه حل منطقی، عملی و قابل درک نیافتم.
http://www.akhbar-rooz.com/ideas.jsp?essayId=48934
http://iranglobal.info/node/11585
http://www.iranglobal.info/node/11153
http://www.iranglobal.info/node/11585
http://www.iranglobal.info/node/12316
Yousef Azizi Benitorof
October 31, 2012 • Paddington, United Kingdom •
شخصی به نام "کاظم موافق"چندی پیش مطلبی در سایت های مختلف نوشت با عنوان "نقدی بر سخنرانی آقای یوسف عزیزی بنی طرف در پارلمان فرانسه"که من پاسخی به آن ندادم یا در واقع وقت این کار را نداشتم. اکنون بار دیگر مطلبی منتشر کرده است با عنوان "خوزستان در آینه تاریخ و آمار". در واقع با خواندن هز دو مطلب مشخص می شود که نگارنده نه قصد نقد بنی طرف، بلکه می خواهد بگوید که مردم عرب اساسا در خوزستان اقلیت هستند و نام خوزستان اصیل و عربستان، نا اصیل است. وی دوران شاه را برای مردم عرب، به مثابه بهشت گمشده تصویر می کند و البته بدین ترتیب دم خروس را نشان می دهد و تعلق خاطر خودرا به جماعت اهل سلطنت نشان می دهد. یعنی کسانی که اساس ستم ملی در دورانشان نهاده شد. البته از این تحریف ها در باره تاریخ و هویت و ماهیت وجودی و جمعیتی مردم عرب در ایران را طیفی از قلم به دستان وابسته به رژیم کنونی، پان ایرانیست ها وناسیونالیست های افراطی وافرادی از این دست انجام می دهند. من در اینجا لینک هر دو مطلب را در اینجا می آورم تا اگر کسی وقت و ذوق پاسخ به این مطالب را داشت انجام دهد که به نظر من برای روشنگری ضروری است.
http://www.iranglobal.info/node/11585
http://www.iranglobal.info/node/11153
http://www.nosazimadares.ir/News/Pages/%D8%A7%D9%81%D8%AA%D
8%AA%D8%A7%D8%AD%20%D8%AF%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86
%2010%20%D9%83%D9%84%D8%A7%D8%B3%D9%87%20%D8%B4%D9%87%D9%8A
%D8%AF%20%D9%83%D8%B1%D9%8A%D9%85%20%D9%85%D9%88%D8%A7%D9%81
%D9%82%20%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%A7%D8%B2%20%D8%A8%D9%87%20%
D9%86%D9%85%D8%A7%D9%8A%D9%86%D8%AF%DA%AF%D9%8A%20%D8%A7%
D8%B2%20206%20%D9%BE%D8%B1%D9%88%DA%98%D9%87%20%D8%A2%D9%85%
D9%88%D8%B2%D8%B4%D9%8A%20%D8%AE%D9%88%D8%B2%D8%B3%D8%AA%
D8%A7%D9%86%20%D8%A8%D8%A7%20%D8%AD%D8%B6%D9%88%D8%B1%20%
D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%88%D9%86%20%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%
D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1