اگر ترک و بلوچ و کرد و عرب امیدی در به دست آوردن خواسته های برحق خود ببیند، مگر مرض دارند که ساز مخالف بزنند. زدن مارک تجزیه طلبی بر پیشانی ملل غیر فارس بدون توجه به خواسته های آنها همان چیزی است که رژیم دیکتاتور نیز آن را می خواهد..
قبل از اینکه نوشته ام را شروع کنم، نخست لازم می دانم معنی لغت "ایرانی" به کار رفته در این متن را توضیح دهم و در ادامه اشاره ای داشته باشم به تیتر انتخابی ام:
هر آن کس که در داخل مرزهای کشور ایران زندگی می کند، اعم از کرد، ترک، فارس، عرب، بلوچ و.... ایرانی اطلاق می شود. همچنین شهروندان خارجی که به شکل قانونی و حتی غیر قانونی در ایران زندگی می کنند نیز در این نوشته ایرانی نامیده می شوند. ملاک ایرانی بودن در این نوشته، زندگی در داخل خاک ایران هست.
اما در رابطه با تیتر! با انتخاب آن، هم زحمت عزیزان همزبانم را که مرا "مانقورت" ( خود باخته) خطاب خواهند کرد را کم کرده ام و هم، زحمت دوستان فارس زبانم را که هر صدای هویت طلبی را «تجزیه طلبی» می خوانند.
از قدیم مدام این نیم بیت را شنیده ایم که" هنر نزد ایرانیان است وبس" این بیت مضحک را حتی اگر بدین شکل هم اصلاح کنیم " نزد ایرانیان هم هنر هست" باز به نتیجه ای نخواهیم رسید. نباید خود را گول بزنیم. ما ترک ها مثلی داریم: گؤروشن کندده بلدچی لازیم اولماز ( برای پیدا کردن روستایی که به چشم دیده می شود، نیازی به راهنما نیست= چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است). واقعا جای بسی تاسف است، کشوری پهناور مانند ایران، که جایگاه فرهنگ های غنی و زبان های گوناگون با قدمتهای هزاران سالانه می باشد، نتوانسته است به اندازه وسعت و قدمش برای خود جایگاهی در هنر، ادبیات ، موسیقی معاصر جهانی باز کند. یادم می آید خیلی وقت پیش، نوشته ای از نویسنده جوان آذربایجانی (کشور آذربایجان ) سیمور بایجان خوانده بودم که : برای اینکه یک نویسنده در سطح جهانی مطرح شود دو شرط لازم هست یکی اینکه بایستی نوشته اش به یک زبان رایج و زنده قوی نوشته شده باشد و شرط دومش اینست که در یک کشوری امپریا و یا به اصطلاح قدرتمند زندگی کند. با این تفاسیر، کشور ما به واسطه حکومت هایی که تنها به زبان و فرهنگ فارسی اهمیت داده اند، نه برای خود فارس زبانش تحفه ای شده نه برای غیر فارس زبان.
از خود می پرسم وقتی که یک ترک اهل ترکیه می شود اورهان پاموک و نوبل ادبیات نصیبش می شود، آیا یک ایرانی ترک، نمی تواند خودش را به آن درجه هنری برساند؟ و یا یک عرب ایرانی، آیا نمی تواند همانند نجیب محفوظ به اشتهار هنری دست یابد. البته که می تواند. درست است که "هنر نزد ایرانیان است و بس"سخنی گزاف و خنده دار می باشد، اما بی انصافی است اگر بگوییم "بی هنری هم، نزد ایرانیان است"وقتیکه حکومت های ایرانی نه تنها از زبان های مادری شهروندان ساکن کشورش حمایت نمی کنند و حتی دست به قلع و قمع و نابودی آنها می زنند، نتیجه ای جز بی هنری به بار نخواهد آورد. زبان فارسی هر چقدر هم که شیرین و پربار باشد، برای یک کودک غیر فارس زبان که وارد مدرسه می شود، همچون زهرماری بیش نیست. تحصیل به زبان غیر مادری به مثابه خفه کردن استعدادهای درخشان در نطفه می باشد.
حکومت های ایران در صد سال گذشته، به قصد حفظ تمامیت ارضی و برقراری ایران واحد، با سیاستی احمقانه و یا بهتر بگوییم با سیاستی دیکته شده از طرف غرب، اقدام به سرکوبی و ویران نمودن فرهنگ های باستانی ساکنین غیر فارس زبان این مرز و بوم کرده اند. سرکوب، توهین و نابرابری ها، تخم های هستند که روزی میوه های سمی نفاق را به ارمغان می آورند.
من یک ترک هستم، همانند دیگر ایرنیان برای زندگی بهتر و رفاه و آسایش خود و دیگران تلاش می کنم.
من یک عرب هستم و زیر تیغ سوزان آفتاب جوانی و زندگی ام را صرف این آب و خاک نموده ام.
من یک افغانستانی ساکن ایران هستم که مفت خوری نمی کنم و از صبح تا شام در تلاشم. این حق مسلم من هست که از حقوق انسانی برخوردار شوم. از فرهنگ و زبان من حمایت شود.
اگر فرهنگستانی برای زبان فارسی دایر هست، بایستی برای زبان ترکی، کردی، عربی و... من هم فرهنگستانی تاسیس شود.
این زبان ها و فرهنگ ها میراث به یادگار مانده از نیاکان ما هستند، اینها سرمایه های غنی و پربار ایران زمین می باشند.
راستی وطن کجاست؟ آیا خاکی است که روی آن قدم می زنیم؟ و یا هوایی است که آن را استنشاق می کنیم؟
وطن مجموعه انسانهایی هستند که در یک منطقه جغرافیایی و داخل مرزهای مشخص زندگی می کنند و پیوندهایی بیرونی و مهمتر از آنها، پیوندهای درونی آنها را به همدیگر متصل کرده است. وطن حس برابری و برادری وهمیاری است که فی مابین این انسانها وجود دارد.
این پیوند ها هستند که عزت و احترام را برایشان مهیا می سازد و در مقابل، بی عدالتی و سرکوب همان میوه مسمومی است که این بند ها را از هم می گسلد.
بعضاً دچار یاس و ناامیدی می شوم. وقتی می بینم، حکومت دیکتاتور توانسته است طی سی و چند سال خود را تا دندان مسلح کند و سیستم مخوف سرکوب را بنیاد نهد، با خود می گویم دیگر به آخر خط رسیده ایم. دیگر امیدی به سرنگونی اش وجود ندارد. اما چیزی را فراموش کرده ام و آن اراده و مهمتر از آن آگاهی و بینش مردم است. سم دیکتاتور هر چقدر هم قوی باشد، باز در مقابل پادزهر آگاهی مردمی ناتوان می باشد.
دیکتاتور اگر از یک چیز هراس داشته باشد، آن یک چیز آگاهی مردم می باشد.
اما کدام آگاهی؟ کدام مردم؟
مردمی که روشنفکرهایشان زبان همدیگر را نمی فهمند. برای همدیگر احترامی قایل نیستند. هر کدام ساز خود را می زنند. روشنفکرانی که هنوز نمی دانند با این طرز تفکرشان هیچ جایگاه مردمی ندارند. روشنفکری که اعراب و ترک را زیر بار شدید توهین و بی احترامی قرار می دهد و بر هر حرکت آزادیخواهی و هویت طلبی وی انگ تجزیه طلبی میزند. اینچنین روشنفکری یا دست توی دست حکومت دیکتاتور دارد و یا واقعا یک بیمار روانی است.
حکومت از آگاهی توام با اتحاد خوف دارد. از اینکه بلوچ سلاح به دست شود و کرد تروریست شود و یا عرب و آذربایجانی تجزیه طلب شوند زیاد هم بدش نمی آید. تفرقه بینداز و حکومت کن. از اینکه کرد و ترک به جان هم بیافتند و یا بلوچ چند تا، تیر درکند و دو سه نفر گروگان داشته باشد و یا شعار "آذربایجان ایران نیست "به گوش برسد، از خوشحالی اش توی پوست خود نمی گنجد.
حکومتی که تا دندان مسلح است به خوبی می داند با طرح چند تا شعار و ترور سربازان وظیفه، نه آذربایجان مستقل می شود، نه کشور بلوچستان و کردستان تاسیس می گردند. اما اینها لقمه های پر چرب و نرمی هستند که می تواند به واسطه آنها اتحاد و یکدلی خلق های ساکن ایران را زیر و رو کند.
مسلح شدن کرد و بلوچ و یا شعارهای تجزیه طلبانه آذربایجانی واقعیاتی هستند که نتیجه سالهای سال سرکوب و هویت کشی است که از طرف رژیم های حاکم بر آنها روا شده است.
روشنفکر ما اگر نتواند حقوق و مظلومیت خلق های ساکن ایران را درک کند، خودش نیز در دام حکومت خواهد افتاد. و بدین سان ترک و کرد مشغول جدال بر سر مالکیت ارضی سرزمین هایی خواهند شد، که هم اکنون حاصل تمامی منابع و معادنش به جیب آخوندهای حاکم و سپاهیان دزدش سرازیر می باشد. و یا روشنفکر فارسش قبل از اینکه بنشیند و به خواسته های عرب و یا آذربایجانی گوش فرا دهد، زود برچسب مزدور عربستان و یا ترکیه بر پیشانی آنها می چسباند و به خیال خود قضیه را خاتمه میدهد.
روشنفکرانی که با دستان خود پل های ارتباطی شان را با مردم تخریب کرده باشند، نتیجه اش بهتر از این هم نخواهد بود. مردمی پیش رو خواهند داشت که با مکر و حیله روباه صفتانه رژیم تکه و پاره شده اند. روشنفکران و فعالینی که به جان هم افتاده اند نه بین خلق خود جایگاهی دارند نه بین دیگر خلق های ساکن ایران زمین. روشنفکرهایی که برای نیازها و خواسته های خلق های ساکن ایران احترامی قائل نیستند، از هدایت لبه تیغ شمشیرهای مردمی که بایستی بر سر حکومت دیکتاتور فرود آید باز خواهند ماند و نتیجه اش فرود شمشیر کرد بر سر ترک و ترک بر سر کرد فارس بر سر عرب و ...خواهد بود.
وقتی که جنبش سبز اتفاق افتاد، صدایی از آذربایجان برنخواست چرا؟ آیا روشنفکر آذربایجانی بود که مردم را هدایت کرد؟ که ای مردم بس است مبادا که دیگر در این انقلاب فارس ها شرکت کنید؟ هاشا که دیگر نوکر فارس ها شویم؟
نه خیر! قبل از اینکه روشنفکر عزیزمان به این فکرها بیافتید، درست موقعی که پرچم و مچ بندهای سبز رنگ توی تهران به خون آغشته می شد، احمدی نژاد جلوی درب ورودی استادیوم ورزشی تبریز ایستاده بود و با دستان خود پرچم قرمز رنگ پخش می کرد. و درست در بهبوهه جنبش سبز تیم فوتبال تراکتورسازی معرکه گیر میدان شد و آن شعارهای "آذربایجان ایران نیست"و "تبریز باکو آنکارا، بیز هارا فاسلار هارا"زائیدن گرفتند. یعنی رنگ می خواهید، بگیرید این هم رنگ قرمز، شما را چه به رنگ سبز.
اگر قرار است اتفاقی توی ایران بیافتد، این امر با دست توی دست همدیگر گذاردن تمامی مردم ایران زمین علی الخصوص، دو بازوی پر قدرت از حیث جمعیتی ایران یعنی فارس و ترک اتفاق خواهد افتاد و این امر ممکن نیست مگر اینکه بخش فارس به خواسته های دیگر مردم ایران احترام بگذارد.
اگر ترک و بلوچ و کرد و عرب امیدی در به دست آوردن خواسته های برحق خود ببیند، مگر مرض دارند که ساز مخالف بزنند. زدن مارک تجزیه طلبی بر پیشانی ملل غیر فارس بدون توجه به خواسته های آنها همان چیزی است که رژیم دیکتاتور نیز آن را می خواهد.
قدم نخست در اتحاد مردم ایران، وحدت و همدلی بین تمامی روشنفکران و فعالین سیاسی و اجتماعی می باشد.
آیا واقعا روزی فرا خواهد رسید که بساط جو بی اعتمادی و نژادپرستی برچیده شود و به جای آن، اتحاد برای برپایی کشوری که همه شهروندان آن از حقوق یکسان برخوردار گردند، برقرار گردد؟
به امید آن روز!