عرب ملخخور، عرب سوسمارخور، اسلام وحشی… آریایی، زرتشتی، پرشن، فرهنگ ایران باستان و… اینها دوگانههایی است که امروزه زیاد میشنوم. به نظرم وقت آن رسیده کمی این دوگانهها به چالش کشیده شوند.
۱- «اگر این عربهای مسلمان ملخخور به ایران حمله نکرده بودند…» چقدر غمانگیز است که دربارهی ۱۴۰۰ سال پیش همانطور حرف میزنیم که یک دانشجو درباره اشتباهش در انتخاب رشته سخن میگوید. گویی در یک عظمت توهمگون تاریخی گیر کردهایم؛ و بعد از این موضع برتر آریایی زرتشتی به شیعیان بابت عزاداری حسین و مردهپرستی میخندیم! دریغ از درک طنز ماجرا. این حرفها را بدون اینکه ذرهای از تاریخ اطلاع داشته باشیم بر زبان میرانیم و نمیدانیم که این ساسانیان «آریایی و زرتشتی» بودند که اولین دیکتاتوری مذهبی بنیادگرا و مجسمه-تخریبکن و کتیبهشکن و قصرسوزان را در ایران بنا گذاشتند. ساسانیان که شورشیانی کاملا مذهبی و مخالف گسترش مسیحیت و ادیان دیگر در ایران بودند با غلبه بر اشکانیان به حکومت رسیدند. سلسله اشکانیان ۴۸۰ سال در ایران حاکم بودند که طولانیترین دوره حکومت یک سلسله در تاریخ ایران است، اما از این دوره کمترین آثار تاریخی به جا مانده است چون اشکانیان از دین خاصی حمایت نمیکردند. در نتیجه ساسانیان زرتشتی تمام آثار اشکانیان «بیدین» را نابود کردند. در حقیقت این ساسانیان بودند که با ضعف مدیریت و طبقهبندی وحشتناک اجتماعی-اقتصادی و حکومت مذهبی روحانیون و نارضایتی و نفرت مردم، موجب سقوط کشور ایران شدند نه اعراب.
۲- ایران در طول تاریخ به دهها کشور مختلف حمله کرده است و هر وقت قدرتمند بوده و در همسایگیاش خطری وجود نداشته به کشورگشایی پرداخته و از هند تا مصر را درنوردیده. بله کوروش هخامنشی انسانیت را در مورد شکستخوردگان جنگی رعایت میکرد، ولی واقعیت این است که ایران پیش از اسلام، پادشاهان آبرومند و برجستهی انگشتشماری دارد. به عنوان مثال، خشایارشاه هخامنشی ۵۰ سال بعد از کوروش به یونان لشکرکشی میکند و آتن، مهد فلسفه و تمدن را به انتقام شکست داریوش به آتش میکشد. آیا این برای ما نماد تمدن و امری قابل افتخار است؟ آیا برای ما قابل تحمل است که یونانیان بعد از ۲۰۰۰ سال به خاطر آن واقعه ایرانیان را «پشمالوهای وحشی» بخوانند؟ نادرشاه افشار، ارتش هندوستان را شکست داد و پادشاه هند تسلیم شد و با احترام و هدایا به استقبال او رفت. خبر رسید که نادرشاه کشته شده است. چند سرباز ایرانی توسط سربازان هندی (جو گرفته) کشته شدند. نادرشاه به دهلی رفت و سه روز اعلام کشتار جمعی داد. سربازان ایرانی هزاران نفر از پیر تا کودک را در طی سه روز به قتل رساندند و تا توانستند تجاوز کردند (مقایسه کنید با بهانهی چنگیزخان برای حمله به ایران). هنگام خداحافظی هم هر چه هندیها داشتند غارت کردند؛ حتی تخت طاووس پادشاه را که به نماد حکومت پادشاهان بعدی ایران تبدیل شد، بدون اشاره به اینکه این مال دزدی است! بروید از یک هندی بپرسید نظرش درباره ایرانیان چیست. ببینید آیا به خاطر وقایع ۳۰۰ سال پیش، ایرانیان را خونخوار و وحشی میخواند؟
۳- خیلی راحتتر است که برای بدبختیهایمان دلیلی خارجی پیدا کنیم. در این حالت دیگر ایراد از ما نیست و نیازی به دروننگری نداریم. این دیدگاه، کار را برای انسان ساده میکند و نیاز به تفکر و پیدا کردن راه حل برای مشکلات را از بین میبرد. «ایران از دنیا عقب افتاد چون اعراب حمله کردند، و ۷۰۰ سال بعد مغولها حمله کردند، و ۳۰۰ سال بعد افغانها حمله کردند. و بعد هم که قاجاریه آمدند که بیعرضه بودند و انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و ما را استعمار کردند. بعد هم که آمریکا آمد و کودتا کرد و بدبخت شدیم.» هر چه میکشیم از “دیگری” است. خود را از کسانی که آنان را عامل بدبختی خود میدانیم جدا میکنیم و وجدانمان را راحت.
۴- یک نگاه دیگر که طرفدار بسیاری هم دارد و فقط به نژادپرستی محدود نمیشود ولی میتواند آن را دوچندان کند این دیدگاه است که: هر کاری که ما با دیگران یا با خودمان بکنیم ایرادی ندارد و ولی دیگران حق ندارند این کارها را با ما بکنند! این دیگران در حوزه سیاسی معمولا غرب و اسراییل و در موضع نژادپرستانه معمولا نژادها و ملیتهایی هستند که پستتر محسوبشان میکنیم. (البته در بعضی موارد مرز بین این دو از بین میرود)
به عنوان یک ایرانی بارها در تاکسی و خیابان، داستانهایی از زرنگیهای ایرانیان در کلاهبرداری شنیدهایم. و معمولا این داستانها جنبهی شرح فتوحات و تمجیدی داشته. گروههای گانگستری ایرانیان در ژاپن رسما برای این کشور مشکلساز شدهاند و باندهای قاچاق و فروش دختر و مواد مخدر و تجاوز و سرقت و قتل و غیره که توسط ایرانیان هدایت میشوند برگ افتخاری هستند در دفتر عظمت بیپایان ما و به هیچوجه مایهی آبروریزی نیستند. آمار تجاوز در ایران در طی دهههای اخیر به طرز شگفتآوری بالا رفته که یکی از دلایل واضح آن سرخوردگی و سرکوب شدید جنسی مردم توسط حکومت است. از دختران بسیاری که خود حکومت اسلامی در زندان به بسیجیانش سپرد تا باکره اعدام نشوند و خدای ناکرده به بهشت بروند، تا اخبار تجاوز پلیس به دختران بازداشتی، تجاوز امام جمعه به کودک و زن و… خلاصه تجاوز خبری نیست که هر روز نشنویم. اما اینها آبروی ما را نمیبرد. اینها خودی هستند. پیش میآیند. تمام ایرانیان را نمیتوان با این چند جانی و متجاوز یکی کرد. اما هروقت خبری از سرقت یا جرمی از یک تبعهی افغان یا خبر تجاوزی از سوی اعراب میشنویم، با خشمی لذتبخش سرخ میشویم و با خیال راحت و اعتماد به نفس و تحکم، نفرت سوزاننده و تاریخی و جاهلانهی خود را از آن نژاد یا ملیت در فضای اطرافمان تخلیه میکنیم و آنها را مسبب تمام بدبختیهای کشور میخوانیم که اگر پوزهشان به خاک مالیده شود مشکلات ما حل خواهند شد و کمی از آبروی ریختهی ما باز خواهد گشت.
در نهایت، “عرب”، “افغان”، “سیاهپوست”، “ترک”، “ایرانی”، “یهودی”، هرکدام از اینها «یک نفر» نیستند. در میان ایرانیان از نسرین ستوده هست تا احمدینژاد و خفاش شب. در ترکهای ایران از میرحسین موسوی و حسن شریعتمداری هست تا خامنهای. در اعراب از زینب سلبی و رالف نیدر هست تا ابوبکر بغدادی. در یهودیان از نتانیاهو هست تا اسحاق رابین و جان استوارت. این را برای عزیزانی که واقعا تعریف مشخصی از نژادپرستی و قومپرستی و ملیتپرستی ندارند عرض میکنم: نژاد/قوم/ملیتپرستی یعنی جمع بستن یک گروه و تعمیم دادن چند ویژگی یا رفتار خاص برخی از اعضا به تمامی اعضای آن گروه. اگر این کار را میکنید، خواهش میکنم آگاه باشید که شما دیدگاهی نژادپرستانه دارید. بسیاری از افراد واقعا از نژادپرست بودن خود آگاه نیستند چون این دیدگاه توسط خانواده و جامعه در ایشان نهادینه و ریشهدار شده است، در نتیجه دیدگاهشان را که همان نژادپرستی ناآگاهانه است امری منفی نمیدانند.