از مادکوچک تا آذربایجان
چکیده:
اولین بار در قرن 5 هجری، سلطان سنجر سلجوقی، اسم عام کردستان را نسبت به مناطقی که ساکنان آن کرد بودند به کار برد. قبل از آن ما با اسم عام کرد که شامل جغرافیای تاریخی کردها باشد در هیچ منبعی بر نمیخوریم. اما آیا نبود لفظ عام کرد به معنی نبود واقعی کردها بوده است. نبود واژهی عام کردستان در قرن قبل از 5ه/11م، نه معنی نبود کرد و کردستان بلکه گویای عدم ارتباط، مابین نام و هستی کُردها، در حاکمیت حقیقت است. هدف از ارائه این مقال این است که، تغییر واژه، از مادکوچک به آذربایجان، به معنی تغیر قوم و ساکنان آن، از کرد به ترک/آذری نیست بلکه کُردها تا قرون11و 12م، که هجوم سیلآسای مهاجرت ترکان(مغول و سلاجقه و ترکمن و..) به منطقه آغاز شد، ساکنان اصلی آذربایجان/مادکوچک و صاحبان اصلی تاریخ آن، از جمله تاریخ مزدکیان و خرمدینان هستند و واژۀ قدیم آذربایجان، هیچ بار قومی/نژادی نداشته است. آذربایجان(مادکوچک)، تا قرن 5 و 6 هجری، داریم که بعد از هجوم سلجوقیان و مغولان به تدریج و با زور شمشیر، نقشه انسانی آن تغییر و، از کُرد به ترک و آذری، تغییر هویت داده شد. البته اکنون تا جایی که آذری یا ترک نشین است، خاک و سرزمین آنان است بحث اصلی این است که تاریخ ما قبل سکونت آنان(ترکها و آذریها)، متعلق با ساکنان اصلی آنجا، یعنی کردها است. از جمله تاریخ خرمدینان و سلسله های کردی چون روادی و شدادی و... . بنابراین بدون هرگون تحلیل سیاسی/فلسفی، صرفاً از دیدگاهی تاریخی سعی میشود کلیاتی تاریخی در مورد کردها از دوران ظهور اسلام تا دوران سلجوقیان، از دورانی که مادکوچک، سرزمین کردها، به آذربایجان، سرزمین ترکها، تبدیل شد، ارائه شود.
کلید واژگان:کُرد ،مادکوچک/آذربایجان، ،،تاریخ، مهاجرت،خرمدینان.
مقدمه:
آیا آذربایجان همیشه آذربایجان و مکان آذریها/ترکها بوده است؟ آیا آذربایجان همیشه مانند اکنون، دارای هویتی ترکی یا آذری بوده است یا همچنان که نام آن متاخر است، هویت ترکی/آذری آن نیز صورت متاخری است که بعد از هجوم ترکان به منطقه، قالب گشت؟ آیا قبل از اسم عام کرد که برای اولین بار، هنگام ورود ترکان سلجوقی به کردها داده شد، کردها در تاریخ و جغرافیایی آذربایجان نبودهاند یا صرفاً نام کرد، متاخر از مردم آن، و کُردها به اسامی دیگری صاحبان تاریخ و جغرافیایی آذربایجان بودهاند؟ اگر صورت متأخر آذربایجان گویایی همیشه آذری بودن آن است، پس کُردها از کجا آمدند؟ چرا برخلاف گواهی تاریخ از مهاجرت ترکها به آن منطقه، تاریخ هیچ سندی از مهاجرت دسته جمعی کُردها به آذربایجان ارائه نمیدهد؟ هدف این مقاله جواب دادن به سئوالاتی از این قبیل و هزاران سئوال دیگر در مورد هویت تاریخی آذربایجان و تاریخ کردها در مادکوچک است. برای جواب این سئوالات یا باید با دیرینه شناسی سکوت یا همان باستانشناسی، تاریخ و هویت کردی را از گردوغبار تبلیغات ایرانی/ترکی بیرون بکشیم یا به مانند گذشته در قالب اسطورههای ایرانی/اسلامی، وجودکُردها در آذربایجان را ناشی از زاده شدن از جنیان، رانده شدهگان به کوه(فردوسی) و.. را به تاریخ خود قالب کنیم. شایان تأمل است واژه آذربایجان مقدم بر مردم ترک در منطقه است اما واژۀ کردستان متأخرتر از مردم کرد است.
آذربایجان، ریشه در اسم خاص آتروپاتن، حاکم مادکوچک در زمان اسکندر مقدونی دارد و هیچ بار زبانی/نژادی از آن منشعب نمیشود. این سرزمین و ساکنان اصلی آن تا زمان ظهور سلاجقه و ترکان و مغولان از قرن 5 ه،11م،کردها/مادها بودند. تاریخ آذربایجان/مادکوچک، تا قبل از ظهور ترکان، متعلق به کردها است. آذربایجان/مادکوچک، از قرن 5و6 هجری به بعد هویت ترکی/آذری پیدا کرد که ناشی از هجوم دسته جمعی ترکان سلجوقی و اغوزها و مغولان با زور شمشیر به این ناحیه بود،که منجر به حذف، مهاجرت و کشتار کردهای منطقه شد. دادن هویت ترکی یا آذری به قبل از این تاریخ، برساخته دستگاه ایدئولوژیکی نخبگان ترک/آذری در مشروعیت دادن به سکونت خود و یافتن هویتی تاریخی برای قومیت خود دارد.ترک/آذری شدن بخش اعظم آذربایجان/مادکوچک،اکنون درست، اما دلیل نمیشود تاریخ ماقبل سکونت خود که متعلق به قوم دیگری بوده است را نیز مصادره کنند.
صاحب نظران هردو مکتب؛ آریایی(مینورسکی)و بومی(ژ.مار)، اتفاق نظر دارند که کُردها اعقاب مادها و مادها اجداد اصلی کردها هستند(نیکیتین، 1377: 55 ). شکی در این نیست که مادکوچک،که امروزه آذربایجان نام گرفته است، همیشه چه از نظر زبانی /نژادی و فرهنگی، بخشی از ماد و هویت آن بوده است تا دوران ظهور و هجوم ترکان از زمان سلاجقه و مغول و..،هویت آنجا همچنان مادی/کُردی بوده است. اما چون تاریخنگاری مستقلی از طرف کُردها وجود نداشته است، متاسفانه تاریخ و هویت کُرد، همیشه مصادره شده است و تسخیر و تصرف سرزمین کردستان با تسخیر هویت و تاریخ آن همراه بوده است. لازمۀ بازیابی هویت تاریخ کرد، کشف خزانۀ تاریخی کرد از زیر گردوغبار ایرانیت، ترکیت واسلامیت است. برای اینکار نیاز به تاریخنگاری مستقل کردی است چون ما فقط از نظر سیاسی در حاشیه نیستیم در واقع حاشیه بودن سیاسی ما نمادی از حاشیه بودن ما در متن تاریخ است. متاسفانه تاریخنگاری کرد چیزی جز بازگویی ناشیانه دیدگاه دیگریها درمورد کرد یا تاریخ بی تاریخ ایلات و عشایر نیست. لازمه رهایی سیاسی وهویتی، تدوین تاریخنگاری مستقل کرد، توسط خود کردهاست برای اینکار باید تاریخ وهویت کردی را از حاشیه تاریخ به متن بیاوریم و از مجموعه حاشیهها متن مستقلی از زاویه ذهنیت کردی بینگاریم. متاسفانه محدودیت این مقاله اجازه تفصیل و پرداختن به کلیت تاریخ کردی را نمی دهد ما فقط به بخش کوچکی از تاریخ کرد و چگونگی تغییر جغرافیا و هویت مادکوچک به آذربایجان میپردازیم.
نوشتن کلیاتی از تاریخ کرد و نگارش تداوم تاریخ کرد بعد از دوره مادها کار بسیار سختی میباشد.« در زمینه تاریخ کرد صرف نظر از کتاب امیر شرف چیزی جز اطلاعات پراکنده در اثار مورخان کشورهای مختلف و زمان های متفاوت در اختیار نداریم این اطلاعات هر چند فراوان هستند هیچ چیز کاملی عرضه نمیکنندو نمی توان موفق به تدوین یک تاریخ منسجم ملیتی مثل ملت کرد شد که به طوایف و قبایل بسیار منقسم میشود و هر یک از آنهاتاریخ مستقل و خاص خود را داشته است»(زرنوف،شرفنامه،1377، 12-13). تاریخنگاران به اصطلاح مدرن کرد نیز بدون هیچ درکی فلسفی و بدون پرسمان از مسئله کرد صرفا به تکرار مکررات و بازگویی دیدگاه دیگران میپردازند. برای مثال مورخان معاصر چون صفیزاده بعد از پرداختن توصیفی به مادها، دوهزار سال را قیچی و به صلاحالدین و جنبشهای معاصر میرسند یعنی هیچ درکی از پیوستگی تاریخی کرد و مفاهیم آن ندارند. تاریخ کردها ایدههای نانوشتهای است که هنوز در قالب هیچ الفاظ نوشته شدهای نیامده است. باید ایدههای نانوشتۀای که در خون و رگهای ما جریان دارد را در قالب الفاظ ریخت باید احساس و اعتقاد کرد بودن را به معرفت و علم تبدیل کرد. برای این کار هم باید با درکی فلسفی و مفهوم سازی تاریخ را به پرسش کشاند و از سلطه فکری دیگریها رها شد و هم به جمعآوری اطلاعات بیشمار تاریخی پرداخت که بدون شک کار سختی است.
سختی این کار به چند دلیل است؛ یکی اینکه خود کردها صاحب کتیبه و نوشتههای تاریخی در مورد تاریخ خود نیستند. دیگر اینکه مورخان گذشته و حتی جدید، بیشتر به کلانروایتها میپردازند و تاریخ امپراتوریها و کشورگشاییها را به نگارش در میآورند. ملتی مانند کُرد که، فاقد امپراتوری و کشورگشایی در طول تاریخ بوده است. برای مورخان جذابیتی نداشته است که تاریخ انان را به قلم در بیاورند. در واقع دلیل اولی هم-نداشتن نوشته و کتیبه ...-به همین دلیل دومی بر می گردد، چون مورخان دوره اسلامی، بیشتر مورخان درباری و امپراتوریها بودهاند و تاریخ خود را می بایست بر حسب میل و خواسته شاهان به نگارش در می اوردند. «احسن تواریخ» مورخِ شاهان صفوی، «جامع التواریخ» رشیدالدین فضل الله مورخِ ایلخانیان، بیهقی، مورخِ غزنویان، جوینی مورخِ مغولان و....این مورخان در چارچوب مشروعیتدهی و اغراق شاهان مطبوع خود و از دیدگاه تعصبات مذهبی/قومی به نگارش تاریخ پرداختهاند. در واقع تاریخ نگاری در انحصار حب و بغض شاهان بوده است.کُردها که فاقد دستگاه دولت و امپراتوری بودهاند نیازی هم به نگارش تاریخ خود ندیدهاند و چون فاقد دستگاه دیوانی بودهاند، مداحان/مورخانی دور آنان نبودهاند که به ستایش کشورگشایی آنان بپردازند. منابع و کتیبهها و آثاری نیز اگر داشتند بدلیل فقدان قدرت سیاسی توسط قدرتهای دیگری از بین رفته است. اینکه چرا فاید امپراتوریهای جهانی بوده اند در جای دیگری (مقایسه نمونۀ آرمانی سه دولت ایرانی، عربی و کردی) به آن پرداخته ام.
کلیما محقق برجستۀ مزدکیان می نویسد: که ایران دوره باستان چیزی به نام اگاهی تاریخی و تاریخ نویسی موجود نبوده و شاه انحصار گفتار در مورد وقایع تاریخی را در دست داشته است.« چرا تاریخ نگاری در ایران باستان نبوده؟ چون شاه بتنهایی تمامی اهالی کشور را چون پدر امر و نهی می کرد همه کارها را آنجام می داد و تمام مردم چون رعایای او بودند و تاریخ را خود او به قلم می سپارد او تصمیم می گرفت چه مطالبی برای اینده ضبط گردد(کلیما،1371، 47). «تاریخ نگاری برای ایرانیان پیش از اسلام چندان اهمیتی نداشته است از دوره پیش از اسلام یک اثر تاریخی واقعی در دست نیست. کتیبه بیستون یک گزارش عمومی است افسانه ها که در زمان ساسانیان پدید امده رویدادهای مهم انها حذف شد به گونه اعمال چند شخصیت...برای فهم نمایندگان طبقات فرادست و حاکمه ارائه شده است حتی به قدرت اشعار حماسی المان حامل حقایق تاریخی نبودند»(اشپولر، 1380: 9-10). خوب شاهان ایرانی نیز مطالبی را که نفع خود بوده را بزرگنمایی کرده و به نابودی هویت و تاریخ مخالفانی چون کُردها میپرداختند. این گفته کلیما و اشپولر را، با کمی مسامحه می توان به دوره اسلامی نیز سرایت داد اگرچه قیاس این دو بی انصافی است چون در دوره اسلامی مورخان زیادی که گاهی هم مستقل بودند، به نگارش تاریخ پرداختهاند اما با توجه به اینکه اکثر این مورخان از دیدگاه حاکمیت و در دفاع از ایدوئولوژی دستگاه خلافت و مورخان درباری شاهان بودهاند، خارج از چارچوب و ایدوئولوژی حاکمان قادر به نگارش تاریخ نبودهاند و همانند شاهان ایران دوره باستان، مخالفان دستگاه حاکمیت را با الفاظ تهمت های برگرفته از ایدوئولوزی دستگاه حاکم توصیف میکردند. چندان تفاوت ساختاری میان مورخان دوره اسلامی با اگاهی تاریخی دوره باستان وجود ندارد .« ایرانیان باستان و مورخان اسلامی نیز تنها سرگذشت پادشاهان را روایت میکردند از اینجاست که کتابهای تاریخی (را) خداینامه یا شاهنامه مینامیدند»(کسروی، 1377، 10) که، صرفاً به سرگذشت شاهان و کشورگشاییهای امپراطوریان میپرداختند. واژه خدا در دوره میانه اسلامیکه کاربرد ان برای غیر خدا، شرک محسوب میشد به شاه مبدل شد. خدای نامه به شاهنامه. از آن جهت که از مشتبه شدن واژه خدا به معنای پادشاه پرهیز و جلوگیری شود(باقری،1378: 165). سیرالملوک هم معادل عربی شاهنامه است(کاتوزیان،1379: 12).در واقع تاریخنگاری باستان تاریخ پادشاهان و کشورگشایی آنان است و چون کردها فاقد امپراتوریهای عظیم و کشورگشایی بودهاند، فاقد تاریخ هم بودند. یکی دیگر از دلایل حذف کُرد از حاکمیت حقیقت علم تاریخ این است که، ظهور تاریخ نگاری، مخصوصاً تاریخ نگاری یونان، همزمان بود با زوال سیاسی مادها/کُردها و ظهور پارسها در عرصۀ تاریخ که واژه ها و هستی سیاسی پارسها بر این سرزمین در حاکمیت حقیقت ماندگار و کردهای به حاشیه رانده شده از نظر سیاسی، در حاشیۀ علم تاریخ واماندند که من در جای دیگری(تاریخ نگاری و تاریخ کرد در سایت روژهه لات تایمز)به تفصیل به آن پرداخته ام.
مسئله دیگر در بررسی تاریخ کرد و ارائه هرگونه تصویری از تداوم تاریخ کرد این است که، چون کردها خود به نامگذاری خود نپرداختهاند و از خود نوشته و کتیبهای به یادگار نگذاشتهاند و صاحب دولت و امپراتوریی که بر تمام قبایل کردی حاکم باشد، نبودهاند، بیشتر نام قبایل و طایفه های کردی برده شده تا نام عام کرد، اشوریها دورهای که گوتیها قدرت را در دست داشتند کل منطقه زاگرس و کردستان را گوتی معرفی میکردند بعد کاسی و هوری و مهرانی و ماننایی و...در دوره اسلام،کردستان با قبایلی چون شداد، روادی، حسنویه و ایوبی و...،.در دوره صفویه و عثمانی،کردها را با نام خاندآنهای اردلان،بابان، بدلیس و.... و در معاصر هم، بارزانی، مکریان،کرمانج و...معرفی می شوند. چون هیچگاه یکی از قبایل کردی نتواسته است با سلطه یا توافق با سایر قبایل امپراتوری متحد و عظیمی شکل بدهد، به جای اسم عامی که تمامی قبایل کرد را در خود بگنجاند، اسم یکی از قبایل در تاریخ ثبت و ما فاقد واژهی عامی هستیم که گویایی تاریخ ماندگار و هستی کردها باشد.
سومریان به کُرد می گفتند کوتی، جوت و جودی....عیلامیها می گفتند کورتش که در بابل به ازادگان می گفتند. اشور و ارامیها: کوتی، کورتی، کارتی، کاردو، کارداکا، کاردان کارکتان و کارداک...فارس: کورتش(در پارس به بردگان می گفتند) کورتیون و سیرتی...یونان و روم: کاردوسوی، کاردوخی، کاردوک، کادوکای و کردوئن وماد، ارمنیها: کوردوئین، کورجیخ، کورتیخ....عرب: کوردی کاردوی باکاردا کاتاویه جوردی جودی.(محمود الخلیل ،2011، 34).درایور : «کاردا، کاردوخی، کورتوخی، غوردی، کارداک، سیرتی، غوردیای، کادا ،کاردایه، کوردائیا و...همه با وجود عدم شباهتشان یکی هستند و کاردوخوی گزنفون و کاردای سومر نام یک عشیره هستند(امین زکی،1377 ،64).و همه آنها را دلالت بر قوم کرد میداند(همان،70). انگناند نامهای مختلف ماد،گوتی، اومان ماندا. ماننا، هوری. مهری(میترا). مارها، و...را خطاب به یک قوم خاص یعنی همان مادها میداند(اونگناند به نقل از علی اف، 1388، 100).
قبل از نامگذاری سرزمین کردها به کردستان، در دوران باستان ماد نامیده میشد. در زمان ساسانیان به صورت مای و سپس ماه در آمد.(الیما، 1379، 27).با فتوحات اسلام سرزمین ماد را ماهین یا جبال می نامیدند. بخشهای از ماد که توسط اهل کوفه تسخیر شده بود «ماه کوفه» و بخشهایی که توسطه اهل بصره تصرف شد به «ماه بصره»مشهور گشت.(بلاذری،1364، 67). نهاوند مرکز اداری ماه البصره و دینور ماه الکوفه نامیده شد که ماهان نامیده شد(مارکوارت، 1373 :48). ولایت ماد یا ماه، نیمی به دست کوفیان ونیمی به دست بصریان افتاد و خلیفه مقرر کرد که ماد قدیم را ماهین یا جبال بنامند بخش علیای ان ماه الکوفه و بخش سفلی ان ماه البصره بود.(فرای 1379: 23). سرزمین ماهان از حلوان تا نزدیک همدان است(مارکوارت،همان،45). مورخان عرب همیشه اسپهان را جز ماد و جبال دانستهاند(مارکوارت،همان،66). بنابراین سرزمینی که بعداً در دوران سلجوقان به کردستان شهیر گشت قبل از آن به «جبال»،«ماهین»و یا «ماه بصره»«ماه کوفه»نامیده می شد. عراق عجم نیز جزو ولایت ماد بود(فرای،1379: 22). کردستان همان ایالتی است که عربها ان را جبال می نامند(فرای،،همان،72) اعراب جبال را شامل ری اصفهان و همدان، آذربایحان، اران و.... میدانستند که ساکنان آن اکثراً کرد بودند(بارتولد به نقل از فرای،همان،72).
اما این تفاوت اسم به معنی تفاوت ذاتی و واقعی نیست. این تفاوت لفظی به دلیل تفاوت زبانی اقوام نام گذارنده در همه جا دیده میشود . کتزیاس آخرین شاه ماد «آستیاگ» را «استوئی گاس» می خواند.نبونید پادشاه بابل وی را «ایخ توویکو»،ایرانیها «اژدهاک»، ماراپاس مورخ ارمنستان، آشداهاک،گیرشمن آستیاگس،در کتیبه های بابلی ایشتووویگو،نیبرگ اژیش دهاکو و اعراب ضحاک میخوانند. یونانیان اسم کوروش را «کورس»، فرانسویان «سیروس»، «کیروس»،انگلیسیها «سایروس»می خوانند. (فوتیوس، 1379، 20-22). مصریان میتانی را ناهاری کتاب مقدس هم ارام ناهارام نام برده است(همان،72). یونانیان، سرزمین بین ارس و کر را آلبانیا، ارمنیان الوغک،ایرانیان اران بعد در دوره مغولان قرهداغ نامیده شد.(مینورسکی،1387، 16).یونانیان مردم زاگرس را کوتی،نویسندگان لاتین کاسی و در خط میخی کاسو نام گذاری شده است(فرای،1380، 84). بنابراین، ظاهراً دیگران، ما/کردها را نامگذاری کردهاند. به غیر از دورهی حاکمیت مستقل و متحد مادها که واژهی ماد به معنی میانه از آیین آنهایعنی میترا گرفته شد و، واژهای خودی بود که دیگران آن را به رسمیت شناختند، کردها همیشه توسط دیگران نام گذاری شدهاند. حتی واژهی امروزی کرد از کورت و کورتش گرفته شده است که به معنی برده است. واژۀ کُرد در زبان پارسی میانه به صورت «کرت»آمده است(ویکی پدیا..)گردوئن بطلیموس، از گرده، معادل کورتش به معنی کارگر است. واژه کورت(کرت)، از همان کورتش عیلامی است(کهلان،1375: 325). گرشویچ به درستی کلمه عیلامیکورتش را معادل لفظ ایرانی گرده میداند(گرشویچ به نقل از دیاکونوف ، همان:304)و گردهها، نیروی اصلی کارگری در ایران را تشکیل می دادند که داغشان میکردند. چند بار از گردهای سلطنتی نام برده شدهاست که بی شک همان صنفی هستند که در بایگانی استخر به زبان عیلامی، کورتش نامیده میشده و مسلماً برده بودند(همان). کردوخیهای گزنفون نیز همان سامیشده «تور»به معنی پهلوان است. که با کورتش به معنی کارگران قوی دست هم معنی است. کورتش در کتیبههای هخامنشی هم معنی «مانیه»به معنی برده است(دیاکونوف، 1388: 303). یعنی همین واژۀ عام کُرد که امروزه با افتخار آن را فریاد میزنیم به معنی برده است چون بعد از تسلط پارس بر ماد و ساقط کردن مادها از هستی سیاسی، مادها به بردگان عمومی و سنگتراشان پارسها تبدیل شدند و از این زمان به بعد بود که واژۀ کُرد، جایگزین ماد شد. واژهای است که پارسها به مادها به معنی تحقیر که آنهارا برده خود کرده بودند، گذاشتند و سعی در فراموشی خط و فرهنگ و حتی اسم ماد داشتند. مادها که از اوج اقتدار به سنگ تراشان پارسی مبدل شده بودند، با اعلام بی نیازی به آنها، توسط پارسها، در کار سنگ تراشی، مخصوصا بعد از حمله اعراب، به دلایل اعتقادی، که نیازی به هنر ساختمان نداشتند، سر به دیار کوه و صحرا، به چوپانی پرداختند. نام ماد، که از آزاده به برده سنگتراش به معنای کرت-کرد تغییر معنا یافته بود،سپستر به رمه گردآنان و کوچ گران معنی یافت(ایوانف. مکنزی و ایوانف در ویکی پدیا). که با ورود ترکان سلجوقی به مادستان که، با ورود اعراب ماهین یا جبال نامیده می شد، به حالت تحقیر، جغرافیای مردمانی که رمهگردان و نظم ناپذیر بودند را کردستان نامیدند.
بنابراین، برای نگارش تاریخ کرد، میبایست رویکردی خلاف آمد عادت را در پیش گرفت. تاریخ کرد را نمیتوان از یک یا چند منبع استخراج کرد. تاریخ کرد کلانروایت نیست. بلکه باید به دیرینه شناسی، درواقع باستانشناسی تاریخ کرد پرداخت و با کنارگذاشتن شاخ و برگ و خاکهای روی آن(تاریخ دیگریها)، تاریخ کرد را از پاورقیهای دیگر منابع و جمله های تصادفی مورخین کشف کرد.تا به مفهوم کلی کرد بتوان دست یافت. برای اینکار باید از تکیه بر حقایق بدیهی چشم پوشید و به شالوده شکنی متنهای دیگران پرداخت.
روش تحقیق:این تحقیق با استفاده از روش توصیفی-تاریخی و استفاده از منابع کتابخانهای است.
فرضیه: سرزمینی که امروزه عنوان آذربایجان دارد، در قدیم تحت عنوان مادکوچک، از نظر زبانی/نژادی و هویتی،بخشی از ماد محسوب می شده و تا ظهور ترکان سلجوقی و مغولان و.. ،در قرن 5 هجری،11 م، که ترک/آذری نشین شد، ساکنان اصلی آنجا کرد، و تاریخ مردم و جنبشهای آن از جمله خرمدینان، مزدکیان و شدادیان و...قبل از قرن 5 هجری، متعلق به هویت تاریخی کرد است نه آذری/ ترک. حتی اگر فرضیه کسروی دال بر اینکه زبان آذری نه ترکی بلکه ایرانی است و سابقهای دیرینتر دارد، درست باشد، همانند تحمیل زبان ترکی، تحمیل شده از طرف سلطه ایرانیان بر ماد است نه زبان اصلی ماد/کُرد.
آذربایجان(مادکوچک):
تغییر نام یک منطقه به معنی تغییر ساکنان و زبان مردمان آن حوزه نیست. به قول دیاکونوف، مصریان از بدوی به قبطی و از قبطی به عربی تغیر زبان دادند اما مردم آن همان مردم مصر قدیم هستند و تغییر زبان به معنی تغییر قوم و نژاد نیست. ایرانیها قرنها در زیر سلطۀ اعراب، تالیفات خود را به زبان عربی مینگاشتند که، به معنی عرب شدن ایرانیان نیست. هرتسفلد نیز، قرابت زبان را دال بر قرابت نژاد نمیداند و میگوید: کسانی که در فلات ایران، بخصوص غرب ایرانی، به زبان آریایی سخن میگفتند، دال بر این نیست که مهاجر آریایی بودند بلکه زبان جدید را پذیرفتند(م. م. دیاکونوف، 1364، 45-46). بنابراین تغییر نام منطقه از مادکوچک به آذربایجان و حتی تغییر زبان و گویش آن از کردی به آذری/ترکی، به معنی ترک شدن یا ترک بودن همیشگی مردمان آن دیار نیست.
حوزه جغرافیایی که امروزه به نام آذربایجان مشهور است مورخین رومی و یونانی بیشتر مادکوچک می نامیدند. فقط از زمان اسکندر به بعد به مناسبت اسم والی آنجا آتروپات یاآتروپاتن نامگرفت در زمان ساسانیان آذرپاتکان، بعد شد آذربایجان (پیرنیا،1390:2624). ما ابتدا واژهی آذربایجان و ریشه تاریخی آن را روشن خواهیم کرد که این واژه به هیچ وجه بار نژادی،قومی و زبانی نداشته و صرفاً ریشه گرفته از اسم والی آنجا بوده و تا قرن 5ه/11م، که ترکان ظهور کردند ساکنان آنجا همان بومیان باستانی ماد و گوتی بودهاند. سپس حوزه جغرافیایی و نژاد ساکنان آن را مشخص کرده و به نقد نظریات پان ترکیستی که سعی در دادن بار نژادی/قومی به مفهوم آذربایجان داشته و سابقه ترکان و آذریها را به ماقبل تاریخ در منطقه می برند،خواهیم پرداخت. بحث این مقاله این است که، ترکها/آذریها، بعد از قرن ق5، چون مهمانان ناخوانده به مادکوچک، مهاجرت/یورش کردهاند و تاریخ ماقبل آن، متعلق به ساکنان اصلی آنجا،کردها است نه ترک یا آذری. همچنین، زبان آذری شاخهای از زبان ترکی است که با یورش ترکان به زبان بومیان قالب گشت به فرض مثال هم اگر شاخهای از زبانهای ایرانی باشد، همانند تحمیل زبان ترکی به منطقه، قرنها قبل توسط ایرانیان/پارسها قالب گردیده است و ربطی به زبان بومی مادها/کُردها ندارد.
در مورد وجه تسمیه این سرزمین(آذربایجان) نظریات گوناگونی وجود دارد؛ برخی از مورخان پیدایش این نام را با آتش و آتشکده در این سرزمین مرتبط میدانند برای مثال طبری مینویسد: «آتش خانههای عجم آن جا بودی و عجم آتش را آذر خوانند به زبان پهلوی از بهر آن آذربایگان خوانند که در اصل آتشهای عجم آن جا داشتندی و پرستیدندی»(تاریخ نامه طبری ج 1 ص 529). یاقوتحموی نیز در البلدان می نویسد:«آذر در پهلوی آتش و بایگن به معنی نگهبان است چون در آنجا اتشکده بسیار بوده چنین نامیده شده است».(معجم البلدان ص 159) یعنی نگهبان آتش. اعتمادالسلطنه نیز نظر یاقوت را تاکید کرده است(رئیس نیا،1360، 91). شارل لبوی فرانسوی:«پرستش این عنصر-اتش- که معبود بزرگ ایران بود در هیچ جا بهاندازه آذربایجان باستانی (آتروپات) بر جایتر نبود همین هم هست که به این سرزمین نام آذربایجان داده است آذر در زبان ایرانیان به معنی آتش است». ویلیامزجکسن امریکایی نیز ریشه نام آذربایجان از آذر و آتش پرستی را تایید کرده است و« وجود تپه ها در آذربایجان متعلق به دوران آتش پرستی زرتشتیان دانسته که بر اثر تراکم خاکسترهای اتشکدهای بوجود امده است»(جکسن در رئیس نیا، 92). پورداود اگر چه نظریه یاقوت را رد میکند .... وجود نام آذر در آذربایجان را می پذیرند. بارتولومه، بوگولیوبوف و..نیز، نام آذربایجان را ساخته شده از آذر خدای آتش اوستا میدانند(رئیس نیا،همان،90به بعد).
اما اکثریت مورخان ریشه نام آذربایجان را نه در وجود اتشکده در آنجا، بلکه ازنام شخصی آتروپات حاکم مادکوچک میدانند. اولین کسی که در خصوص نامیده شدن مادخُرد به ماد آتروپان یا اتورپاتکان که شکل اولیهی نام آذربایجان است روایت بسیار روشنی دارد «استرابون»جغرافیدان یونانی است که یک قرن ق.م، در آماسیه اسیای صغیر سکنی داشت. وی می نویسد«چون دوران پادشاهی هخامنشیان به پایان آمد و اسکندر مقدونی بر ایران دست یافت سرداری به نام آتورپات برخاسته، آن سرزمین را که بخشی از خاک مادان و به نام مادکوچک معروف بوده، از فتادن به دست یونانیان نگهداشت و آن سرزمین به نام او «آتورپاتگان»خوانده شد.»(استرابون به نقل ازقلی زاده،1387، 34).«علی اف »نویسنده آذری نیز تایید کرده: «مادها به دو وبخش جداگانه تقسیم می شد :یک بخش را ماد بزرگ تا اصفهان و ری مینامند و بخش دوم را ماد آتروپاتکان،که نام خود را از رهبر نظامی خود آتروپات گرفت»(علی اف،1388، 105).«ولادیمیروویچ بارتولد»نیز در مورد پیدایش نام آذربایجان مینویسد«آذربایجان کنونی تا زمان اسکندر مقدونی جزو سرزمین ایرانی ماد بود و حکومت جداگانهای نداشت در جریان پیکار گوگمل(331 ق.م)ساتراپ سراسر ماد شخصی به نام آتروپات بود .پس از اسکندر اتورپات همچنان فرمانروا بود. پس منطقهی تحت فرمانش به صورت موروثی درامد. بخشی از این منطقه که «ماد خرد»نامیده میشد به نام اتورپاتنا-آتروپاتن-شناخته می شد که ارمنیان آن را آترپاتکان می نامیدند. نام آذربایجان از این جا پدید آمد.تلاش برای توضیح دیگری پیرامون این نام، فاقد هرگونه پایه و اساس است»(بارتولد،1375، 162).«زکی ولیدی طوغان»محقق اهل ترکیه نیز با استناد به نوشته «استرابون»ذیل ماده ی «نام آذربایجان و حدود تاریخی ان»در «دایره المعارف اسلام»«(پیدایش) نام آذربایجان با اسکندر بزرگ گره خورده است. ان نام از نام یکی از سرداران سلاله ی کیانی –ایرانی- به نام آتروپات در سال 328 ق م، از طرف اسکندر والایات سرزمین ماد را اداره می کرد،مشتق شده است»(طوغان،1970، 93).بسیاری از مورخان دیگر نیز این نظر را تایید کردهاند1.
بنابراین آذربایجان ریشه در نام آتروپات، سردار مادکوچک دارد: همان گونه که کشور ازبکستان نام سرزمین خود را از نام «ازبک»، امپراتوری عثمانی از عثمان و کلمبیا از نام کلمبو...گرفته شده است(قلی زاده،1387، 35).که در آثار مولفان یونانی به صورت آتروپاتنه، شکل پارسی میانه ان آتروپاتکان و...سریانی ان: ادوبایگان، ارمنی کهن: اتراپاتکان،گرجی: آذربادگان و در نوشته های عربی به پیروی از متون سریانی، به نامهای آذرباذکان و آذربیجان و آذربایقان و...امده است.(قلی زاده،همان، 36-37).
بنابراین، در هر دو نظریه ریشه نام آذربایجان یا ریشه در آذر(آتش)و بایگن(نهگبان)، به معنی نگهبان آتش است یا ریشه درنام شخصی آتروپات، حاکم مادکوچک، که بعد به اسم خود و خاندانش به آتروپاتکان و بعد آذربایجان مشهور شد. هیچ معنای نژادی/قومی و زبانی در نامگذاری مادکوچک به آذربایجان بعدی دخیل نبوده است. بنابراین، وجود نام آذربایجان/آتروپاتکان در باستان، به معنی وجود ملت یا زبانی به نام آذری یا ترک در آنجا نیست. اسم آذربایجان که ریشه در آتروپات یا آذر دارد، در هردو معنی ریشهای اشرافی است که سخت بتوان بین اسم آن با فرهنگ بومی و توده ساکنان آن حیطه رابطهای برقرار کرد. تغییر واژه از مادکوچک به ارتوپاتکان به معنی تغییر هویتی و انسانی آن نبوده است بلکه فقط تغییرنامی از بالا با قدرت سیاسی بوده است. اگر ریشۀ این مفهوم را در واژۀ آذر به معنی آتش و بایگن به معنی نگهبان آتش بجوییم، آتش پرستی در مادکوچک رواجی نداشته است آتش و آتش پرستی نتیجه تحمیل دین زرتشت است و آیینی است از شرق ایران، مادیها به دلیل پایبندی به آیین مهر و توتم های مارپرستی نه تنها زرتشت را از ماد بیرون راندند بلکه در آیین زرتشت به اژی دهاک،اهریمن و...ملقب گشتند. امپراطوری هخامنشی نیز با دکترین دین زرتشتی سعی در نابودی آیین مهر و فرهنگ مادها داشت. «تسامح داریوش مغایر با آیین زرتشت، بی برو برگرد، ممنوع بود این نکته برای اناهیتا و میترا صادق بود علیه اینها بخصوص میترا داریوش سرسختانه اقدام کرد هم قربانی خونین را منع کرد هم نوشیدن هوم سکر اور را. جالب است در سرتاسر ایران حتی یک معبد میترایی وجود ندار ظاهراً داریوش همه معابد میترایی را ویران کرده است(هینتس، 1386: 371). بنابراین، بزرگترین اتشکده ها و بهترین مغان را به منطقه ماد فرستاده ،تا دکترین دین زرتشتی را به منطقه تحمیل کنند و بعد از فروپاشی ماد بزرگ و تسخیر زبانی/آیینی آن، روی مادکوچک تمرکز شد و خاندآنهای اشرافی ایرانی به همراه مغان به آنجا نقل مکان کردند. همانطورکه امروز با حسینیهها و سپاه و بسیج بیشترین فعالیت را در مناطق مرزی کردستان برای قالب کردن ایدئولوژی حاکم دارد. پس نام آذربایجان حتی اگر ریشه در مفهوم آذر ایرانی داشته باشد نامی برساخته وتحمیلی از طرف ایران است و حتی اگر بتوان رگههای از زبان ایرانی/آذری که برخی از محققان2بدان اشاره کردهاند در گذشته خیلی دورتر از مهاجرت ترکان، بدانجا یافت، این زبان زبانی مادی نبوده است بلکه تحمیل اشرافیت ایرانی و زبانی صرفاً روکش و مختص به طبقه حاکمه ایرانی بوده است، نه توده مادی/کردی مادکوچک. متاسفانه چون صاحبان قلم و آثار، نه توده کشاورز و ساکنان بومی آنجا، بلکه اشرافیت تحمیلی خارجی/ایرانی بود، آثاری را شاید در ارتباط با زبان آذری /ایرانی نیز کشف شود که به معنی بومی بودن زبان آذری/ایرانی-کسروی-نمی باشد بلکه همانطورکه زبان ترکی در قرن 5ه/11م، با هجوم تودههای ترک تحمیل شد در قرون قبل از آن نیز ، در صورت پذیرش فرضیه کسروی- دال بر ایرانی بودن و قدیمی بودن آذری بپذیریم-زبان آذری از طرف ایرانیت به وسیله حکومت تحمیل شده است که قطعاً با زبان بومی/مادی آنجا تفاوت داشته است. همانطورکه کسروی زبان ترکی را زبان تحمیل شده بر بومیان آذربایجان میداند، زبان آذری نیز –البته اگر همچین زبانی مستقل از ترکی وجود داشته باشد- زبانی تحمیل شده از ایرانیان بر بومیان آنجا بوده است. زبان پهلوی در دوره بعد از سلوکیان، جایگزین زبان مادی در این منطقه شد(رئیس نیا،همان، 854). مارکوارت ، اصل حقیقی زبان پهلوی را زبان آذربایجان میداند که زبان کتبی اشکانیان بوده است(مارکوارت، 1373، 132) بنابراین زبان آذری یا ترکی است یا پهلوی، که زبانی بومی و مادی نیست. اگر ترکی است در قرن پنجم هجری/یازدهم میلادی توسط یورش ترکان تحمیل شد و اگر ایرانی است در قرن پنجم ق،م. بعد از حاکمیت پارسها/پارتها بر ماد تحمیل شد. زمانی که اشرافیت مذهبی ایرانی بر مادکوچک مسلط شد با امحاء زبان بومی مادکوچک، زبان ایرانی پهلوی یا آذری بر منطقه تحمیل شد.«زبان ایرانی که زبان دینی و مغان بود و مغان ظاهراً در دولت جدید(ماد آتروپاتن) نقش رهبری داشتند در اسامی خاص و غیره که به دست ما رسیده منعکس شده است و زبانهاو لهجههای گوناگونی را که، به احتمال قوی، هنوز در آن زمان در ماد متداول بوده مستور می دارد(دیاکونوف،1388، 416). توجه شود که دیاکونوف نمیگویدزبانهای مادی را از بین برد بلکه واژه مستور را به کار می برد. چون زبان ایرانی تحمیل شده از طرف اشرافیت و مغان ایرانی، زبان حاکم و صاحب قلم بود، زبان مادی را مستور، اما از بین نبرده است و این زبان تا قرن پنجم هجری، نه در میان طبقات حاکم عرب، ایرانی و ترک، بلکه در میان تودۀ مردم، که اکثریت کُرد بودند، همچنان زنده بود. حتی بعد از هجوم ترکان، اغوزیان و مغولان هم اکنون نیز بخشی از سرزمین ماد آتروپاتن،که در ان زمان شامل کردستان نیز میشد ،همچنان کرد و زبان کردی رایج است اگر چه در سطح ادارات و زبان رسمی، فارسی است. اگر دنیای امروز مانند گذشته دنیای ارتباطات و ماهوراه و اینترنت نبود همین کردستان امروزی را که همگی به زبان کردی صحبت میکنند پانصد سال آینده اکتشاف میکردند با توجه به اینکه نه زبان شفاهی بلکه زبان مکتوب و رسمی در بایگانیها(کتیبه های قدیم)باقی می ماند، باستان شناسان حکم بر زبان فارسی کردستان می دادند چون زبان رسمی تحمیل شده در ادارات و بایگانیها زبان فارسی است. بنابراین، اگر اکتشافاتی از وجود زبان آذری ایرانی یا آذری ترکی در ماد کوچک دفاع کند، نه زبان بومیان و اکثریت مردم بلکه زبان تحمیل شدۀ اداری نظام حاکم بوده است.
البلدان در 278 ه، مردم آذربایجان را مخلوطی از عجم آذری و جاودانیه القدم دانسته است (حموی، 1362، 36). منظور از جاودانیه قدم، خردمدینان است. حموی که در 278 ه، می زیسته است اولا که خردمدینان را ازعجم آذری جدا دانسته است. درثانی، جاودانیه/خرمدینان را قدیمیتر از عجم آدری دانستهاست. یعنی ساکنان اصلی و قدیمی جاودانیه بودهاند نه عجم آذری. همچنین، مورخان عرب صرفاً ایرانیان را عجم خطاب میکردند.پس اگر هم از مردم آذری سخن رانده است، منظور از آنهاایرانیان بودهاند که همانند اعراب مهاجم و ترکان بعدی، که در خاک آذربایجان سکنی گزدیدند، بعد از تصرف ماد توسط هخامنشیان به منطقه مهاجرت کردهاند. قطعاً در مدت دو سه قرن حکومت ایران، زبان ایرانی در آن منطقه تفوق بارزی داشته است(دیاکونوف،1388، 415). که در صورت درست بودن فرضیه کسروی – که آذری را قدیمیتر از ترکی و متعلق به زبان ایرانی میداند- زبان آذری عجم(به قول حموی)، تحمیل شدۀ همان تفوق سیاسی ایران/پارس در مادکوچک است.
نظریۀ دیگر که به نظر درست میرسد –ریشه آتروپاتی آذربایجان- نیز نه تنها مانند نظریه آذر+بایگان =نگهبان آتش، هیج مفهوم قومی/زبانی از آن استنباط نمیشود. بلکه نتیجه تحمیل اشرافیت ایرانی است.آتروپات از طرف هخامنشیان، حاکم ماد شده بود.حال یک پارسی بوده است یا یکی از اشراف ایرانی دوست مادی-مانند هارپاگ، منصوب حکومت ایرانی در مادکوچک بوده است .حتی در این مورد هم کلمه آذربایجان ارتباط خاصی با توده زبانی/نژادی ساکن در مادکوچک ندارد بلکه ریشه در خاندان حاکم منصوب از طرف ایران دارد. بنابراین، در هردونظریه نمی توان رابطهای نژادی/زبانی میان واژهی تحمیلی آذربایجان و توده مردم ساکن در مادکوچک به دست داد.
استدلال آتروپاتها-کسانی که ریشه ان را نه آذر و آتش بلکه آتروپات حاکم میدانند- به همان استدلال آذریها –کسانی که ریشه آذربایجان را در آذر یعنی آتش می جویند- بر میگردد. پورداود، آتروپات را ایزد آتش معنی میکند آتروپات برگمارده هخامنشیان، بر مادکوچک بوده است برگماردهای که از آتشکدهها نگهبانی کند و این نام نام شخصی نیست بلکه لقب ایرانی اوست در نگهبانی از آتشکدههای مادکوچک. بنابراین، ریشه آتروپات هم به آذر بایگان بر میگردد. یعنی واژهی آذربایجان/آذربایگان، ریشه در نام حاکم آن آتروپاتکان و آتروپاتکان، حاکم تحمیلی از طرف ایرانیان برای دایر و حفاظت از آتشکدههای تحمیلی دین زرتشت بر مادها و میترا بوده است. در هر دو صورت نظریه بعضی مورخان-کسروی،پورداوود،استرابون و علی اوف.. ..-که آذربایجان ریشه در نام آتروپات حاکم مادکوچک دارد بی ربط به نظریه نگهبان آتش در استدلال دیگر مورخان- – طبری ،حموی و جکسن و..- نیست بلکه هردو از یک واقعیت ریشه میگیرند.آتروپات حاکم منصوبی مادکوچک، از طرف هخامنشیان، برای حفظ امنیت و ترویج مذهب زرتشتی، و نگهبانی از اتشکده های تحمیلی دکترین زرتشت در مادکوچک، منصوب شده است. نام خود آتروپات ریشه در نگهبان آتش دارد و احتمالا لقب اوست. نام آذربایجان نیز از آتروپات، لاجرم آذربایجان ریشه در نام آتروپات به معنی نگهبان آتش دارد.3که همان نگهبانی فرهنگ و دین تحمیلی ایرانی/زرتشتی بر ماد/میترایی توسط قدرت سیاسی هخامنشیان است. یعنی خاندان آتروپات، منصوب شدۀ از طرف پارسها، برای نابودی و هضم فرهنگ و هویت مادها، و تحمیل فرهنگ و دین پارسها با قدرت سیاسی/اداری داشته است و چون شخص منصوب حامل تحمیل فرهنگ آتشپرستی زرتشت بر مادها بوده و از آتشکدههای ایجادی پارسها حمایت کرده است به آتروپات یعنی نگهبان آتش مشهور گشته است. همانطور که امروز پارسها با انحصار قدرت سیاسی و تحمیل استانداران و فرمانداران، و قدرت اداری/آموزشی، سعی در نابودی فرهنگ و زبان کردی، و تحمیل فرهنگ و زبان فارسی دارند.
همانطورکه توضیح دادیم واژۀ آذربایجان هیچ ربطی به به زبان یا قوم خاصی ندارد. آنچه را که زبان آذری می نامند همان زبان ترکی یا از شاخه های زبان ترکی یا اورال –التایی است.(اگر هم ایرانی باشد و قدیمیتر از ترکی، بازهم نه بومی بلکه تحمیل شده از طرف پارسها همانطورکه ترکی تحمیل شده از طرف ترکها است) جداساختن آذری از ترکی مفهومی برساخته است. جنگ ایدوئولوژیک ایران و ترکیه، و سعی در جذب ترکان و ممانعت از گرایشات استقلال طلبانه ترکها،از طرف ایران، باعث شد زبان آذری را از ترکی جدا و ریشۀ آن را به دوره مادها و قدیمیتر از دوره مهاجرت ترکان به این ناحیه بدانند. استدلال یارشاطر در در ریشه مادی زبان آذری بسیار تحقیر آمیز،و نظریات کسروی بسیار پان ایرانیستی است.4که البته به همان اندازه هم بی اساس است چون همانطورکه قبلاً اشاره کردیم ،بسیاری از محققان5زبان کردی را بازمانده زبان مادی میدانند نه آذری را. ضعف استدلالهای مدافعان نظریه قوم/زبان آذری قبل از قرن پنجم هجری از این نوشته ماهیار نوایی به خوبی مشهود است:«چون این استان(آذربایجان) از قدیم آذربایگان نامیده شده ناچار از زمانهای قدیم زبان و مردم آن هم به آذری معروف شدهاند»(نوایی در رئیس نیا،همان، 858).با استفاده یا بهتر بگویم سوء استفاده از نام آذربایجان، حکم به آذری بودن زبان و مردم آذربایجان قدیم میکند.درحالی که همانطوربیان کردیم واژهی آذربایجان ،هیچ ارتباطی با مفاهیم قومی،نژادی و زبانی ندارد.
یاقوت حموی میگوید: «زبان آذربایجان را جز خود مردم آذربایجان نمی فهمیدهاند»6اشپولر میگویدبه کسانی می گفتند کرد، و ساکنان منطقهای را زبان کردی میدانستند که زبانی مبهم، به غیر از فارسی،ترکی و عربی داشتند که هیچ کس زبان آنهارا نمی شناخت(اشپولر،1386، 436و437). اگر زبان آذری آنطور که ترکان آن را جزو زبان ترکی و، ایرانیان آن را شاخهای از زبان ایرانی میدانند، بوده باشد، قطعاً برای حموی و امثالهم زبانی قابل فهم بود. همانطورکه در ادامه در صدد اثبات آن برخواهیم آمد، اکثریت مردمان آذربایجان تا قبل از مهاجرت ترکان در قرن 5 ه،کرد بوده و لاجرم زبان رایج در آن منطقه هم زبانی کردی بوده است که، از نظر حموی به غیر از خود آنها،جز خود مردم آنجا، کسی نمی فهمیده است. همانطورکه –به قول اشپولر-زبان کردی را به کسانی که نه ترک،نه عرب و نه ایرانی بودند اطلاق میکردند، در دوره سلجوقی نیز به شکل تحقیرآمیز واژهی کردستان را برای مناطقی به کار بردند که نه از نظر زبانی و نه از نظر سیاسی نه حاکمیت/زبان ایران را پذیرفته بودند، نه اعراب و نه ترکان را، و جغرافیایی که توسط سلجوقیان کردستان تعریف شد همانطورکه مورخین اسلامی7اشاره کردهاند. یکی از بخشهای ان هم آذربایجان بود. بنابراین هم از نظر زبانی/نژادی و هم از نظر جغرافیایی مناطق و مردمانی را کرد می گفتند که نه ترک، نه ایرانی و نه عرب بودند و سلطه هیچ یک از اینان را نمی پذیرفته و همیشه بر علیه حاکمیت-از خلفای عباسی تا سلاجقه و مغول-یاغی و عصیانگر بودهاند. بنابراین زبانی که از نظر حموی برای هیچ کس به غیر از خود ساکنان آذربایجان قابل فهم نبود، به احتمال قریب به یقین همان زبان کردی بوده است.
بسیاری از مورخان آذری/ترک، به درستی هیچ فرقی مابین زبان آذری و ترک قائل نیستند.8 زبان ترکی چندین شاخه تقسیم می شوند که، ترکی آذربایجان به گروه غربی خانوده زبانهایترکی وابسته است. شاخه غربی خانواده زبانهایترکی، از ان جمله زبان آذربایجانی عبارت بودهاند از طوایف خزر سابیر سووار، هونگون، ترک غز، اغوز و قبچاق و.....زبان آذربایجان نیز مانند دیگر زبانهای وابسته به گروه غربی تحت تاثیر حوادث اجتماعی تاریخی به صورت زبان واحد خلق تشکیل یافته است.(دمیرچی زاده به نقل از رئیس نیا، 850851). بنابراین، برخلاف برخی از محققان ترک9که هستی زبان ترکی را تا دوره سومری در منطقه تعقیب میکنند« سده های 11-12 م دوره شکل گیری خلق آذربایجان است ......با نفوذ انبوه طوایف اغوز سلجوق و قبچاق در سده 10-11 م،(ترکها) اکثریت می یبایند. ترکهایی که در سده 5 ه، آمده بودند زبان عموم خلقی آذربایجان را براساس اغوز-سلجوق تشکل داده و زبانهای دیگر، به تحلیل می روند.(حاجیف..تاریخ آذربایجان ص 17،به نقل از رئیس نیا ،883). ترک و زبان ترکی هیچ ریشه و سابقهای نه در کردستان و نه در سومر نداشتهاست. بلکه اسناد گواهی شباهت زبان ترکی با مغولی است نه با سومری. قدیمی ترین اثار مکتوب ترکی به دست امده، کتیبه های اورخون و ین یسئی هستند در سده های 5 تا 10 م. این کتیبه ها در اطراف رودهای اورخون در مغولستان و ینی سئی در سیبری پراکنده اند نخستین بار ویلهلم تامسون دانمارکی رد 1839 موفق به گشودن خطوط انها و یک سال بعد رادلوف المانی کتیبه اورخون را خوانده و منتشر کرد. اریستوف و مالیتسکی، رشید رحمتی ارات و احمد جفعر اوغلو، منشا این حروف را زبان قدیمی ترک دانسته اند(رئیس نیا،همان،846). یعنی زبان ترکی و ترکها از مغولستان هجوم آوردهاند و ریشه زبان آذری هستند. «زبان نوشته های اورخون-در مغولستان- با زبانهایترکی قرابت و شباهت دارد و با زبان آذربایجانی دارای یک رشته اشتراکات و مختصات همانند است. می توان گفت زبان قبیلهای که اساس زبان عموم خلقی آذربایجان است مخصوصا زبان طایفه اغوز به زبان کتیبههای اورخون(مغولستان) نزدیک است».(دمیرچی زاده، 33).
حتی اگر فرضیه ضعیف همسانی زبان سومری با اورال-التایی ثابت شود10هیچ ربطی به آذربایجان ندارد. سومر در جنوب بین النهرین است که بعدها مأوای نژاد سامی شد و هیچ ربطی تاریخی،جغرافیایی و زبانی با آذربایجان(مادکوچک)ندارد. بنابراین، آنطور به نظر میرسد که زبان و ساکنان آذربایجان تا قبل از مهاجرت ترکان در سده 5 ه،کردها بودهاند.که البته با توجه نپرداختن مورخان اسلامی به ان مناطق و مکتوب نبودن زبان کردی در آن دوره، صرفاً در حد حدس و گمان است اما شاید قویترین حدس و فرضیهای که فعلا براساس کمبود منابع بتوان اظهار کرد. حداقل حدس و گمانی است که نتیجۀ تبلیغات ایدئولوژیک یورش مهاجمان نیست و ما هیچ سندی از مهاجرت یا یورش کُردها از جای دیگری به کردستان/آذربایجان نداریم اما تاریخ گواهی مهاجرت/یورش ترکان(غز، سلجوقی، مغول و..)از ماورالنهر به کردستان/آذربایجان است. قبل از آن هم گواهی مهاجرت/یورش ایرانیان/پارسها از استپهای جنوب روسیه به ماد که، با تسخیر سرزمین ماد، آن را ایران نامیدند همانطور که ترکها با تسخیر مادکوچک آن را ترکیه نامیدند.
مدافعان نظریه ترک/آذری بودن همیشگی مادکوچک، استدلال میکنندکه، «بدون وجود زمینهای از زبان ترکی در آذربایجان ق. م ،درسده های بعدی ورود ترکها قادر به عوض کردن زبان این مردم نمی شدند»(رئیس نیا،همان،885).در حالی که همچین چیزی ممکن است چون هجوم ترکها در قرن 11-12 م به مناطق مادکوچک(آذربایجان)صرفاً هجوم موقت و هژمونی سیاسی نبود، بلکه مهاجرتهای دسته جمعی عظیمی از ترکان و اغوزها با نیروی نظامی قدرتمند، ساختار زبان و ساکنان منطقه را به کلی تغییر دادند و بسیاری از بومیان منطقه(کردها)را از دم تیغ گذراندند و این فرایند نه موقت بلکه قرنها از سلجوقیان تا صفویان ادامه داشت. زبان عربی نیز بدون هیچ سابقه ای به مردم مصر قالب شد. همانطورکه ارانسکی در مقدمه فقه اللغهایرانی ص 241 ،به درستی اشاره میکند:« در ظرف مدت قریب یک هزار و پانصد سال در سرزمینهای وسیع اسیای میانه و فلات ایران زبانهایایران به شدت در مقابل السنه ترکی تحت فشار قرار گرفته و عقب نشینی کردهاند و بخش مهمی از مردم ایرانی زبان سغدیان و خوارزمیان و آذربایجان جنبوی کلا به زبان ترکی متکلم گشتهاند».(ارانسکی، به نقل از رئیس نیا،همان، 887). در مورد ترکی گشتن زبان مردم آذربایجان نیز چنین نظر داده است«در زمان سلجوقیان قبایل ترکی زبان در نواحی شمال غربی فلات ایران و آذربایجان نیز پدید امدند و جریان برخورد اختلاط زبانهایترکی با لهجههای محلی آذربایجان جنوب اغاز گشت. شمار ساکنان بخصوص در عهد مغول شدید شد و بخش مهم از آذربایجان ترکی زبان گشت..گرایش ترکی شدن در میان قبایل کُرد خراسان نیز مشاهده می گردد»(ارانسکی،فقه اللغه، 238-244-).
جغرافیای مادکوچک:
از نظر دیاکونوف، سرزمین ماد را از لحاظ جغرافیایی و تاریخی به سه بخش مشخص تقسیم می گردد.بخش نخست که بخش غربی یا ماد آتروپاتن نامیده میشود از رود ارس در شمال تا کوه الوند در جنوب ممتد بوده در ناحیه دریاچه اورمیه-رضائیه-و رودهای جغتو و دیگر رودکهایی را که به موازات آن به دریاچه مزبور می ریزند و همچنین ناحیه دره رود قزل اوزن –سفید رود-که جبال البرز را قطع کرده نزدیک شهر رشت کنونی به دریای خزر می ریزد ،شامل میشود.سراسر این ناحیه که اکنون آذربایجان و کردستان ایران را شامل میشود سلسله جبالی که از شمال به جنوب یا از شمال غربی به جنوب شرقی ممتدند پوشانده است.14. وی ماد آتروپاتن به 12 ناحیه جغرافیایی اصلی تقسیم میکند.: 1- از رود ارس تا جبال آورین داغ و قره داغ که شامل شهرهای کنونی قتور،خوی و مرند میشود.2-دره رود قره سو-شعبه جنوبی رود ارس.3- ناحیه دریاچه اورمیه ...4-دره رود قزل اوزن-سفید رود- و شعبه های ان...5- بخش علیای رود زاب کوچک...رشته شرقی جبال افقی....از اورمیه تا رود دیاله..شهرهای کنونی میان دو اب و بانه و سلیمانیه و زهاب و سنندج...6- بخش علیای رود دیاله...مثلت شهرهای کنونی سلیمانیه،زهاب و سنندج که در این بخش شهرزور نزدیک سلیمانیه پرجمعیت تر بود...جبال زاگرس به سوی همدان..7- بخش وسطای مسیر رود دیاله ..نزدیک شهر کنونی خانقین...8- بخش علیای رود کرخه: ماهیدشت و سیمره و گاماسیاب......کوههای لرستان ..9-ناحیه ماد سفلی و پارتاکانان که شامل همدان و اصفهان وری و...... (دیاکونوف،1388، 79به بعد..). غرض از اوردن این مطالب از کتاب دیاکونوف این است که بخش اعظم ماد آتروپاتن ،را هم اکنون نیز شهرهای کردنشین تشکیل می دهند وهمانطورکه قبلاً هم مفصل توضیح دادیم در طول تاریخ از کتیبه های بابلی و اشوری،تا مورخان اسلامی و...ساکنان کرد و واژه های شبیه کاردو،کاردوخوی و کورتی و گوتی و کرد در خطاب به ساکنان این حوزه به کار رفته است اما هیچ سند و کتیبهای از قوم ترک یا واژه های شبیه آن خطاب به ساکنان این مرز و بوم به کار نرفته است.11بنابراین، همانطورکه مینورسکی اشاره کرده است «پیدایش لهجه شمال غربی ایران بدون شرکت عامل مادی نبوده و بسط و توسعه کردها، فقط از سرزمین مادکوچک که همان آتروپاتکان یاآذربایجان امروزی است صورت گرفته است» (مینورکسی ،درنیکیتین،همان، 47). همانطورکه قبلاً اشاره کردیم اینکه بازمانده های اصلی مادها، کردها هستند در حد قویترین فرضیه رایج است. اگر هم اکنون یا در قدیم زبانی غیر از کردی در منطقه رایج بوده است، اگر آذری ترکی، ناشی از هجوم ترکان از قرن 11 م به بعد است و اگر آذری ایرانی بوده است –که کسروی و علی اف مدافع ان هستند-ناشی از تحمیل دستگاه حکومتی ایرانی زبان از دوره هخامنشیان –خاندان آتروپات-به بعد بوده است و، همانطورکه دیاکونوف هم اشاره کرده است: «ساکنان آن منطقه-ماد آتروپاتن- مانند ماننائیان ،لولوبیان،کاسبپان و....همچنان –دردروه حاکمیت خاندان آتروپات-خود را «مادی»می خواندند و خصوصیات خویش را حفظ کرده بودند.اما زبان ایرانی که زبان دینی و مغان بود-شاید همان زبانی که از نظر امثال کسروی به آذری قدیم مشهور شد قادری-مغان نیز در دولت جدید-ماد آتروپاتن- نقش رهبری داشتند باعث مستور شدن زبان و لهجههای گوناگونی را که،به احتمال قوی، هنوز در آن زمان در ماد متداول بود ،شد.(دیاکونوف،همان، 416).
دیاکونوف مرز شمالی ماد آتروپاتن را تا رود ارس میداند. اما حوزه جغرافیایی آذربایجان(مادکوچک)در مرزهای شمالی با کجا بوده است؟ معجم البلادان حدود آذربایجان را از شمال به بردعه از شرق به دیلم و جنوب به طارم و زنجان.....ابن فقیه، بردعه و دل اران را جزو شهر آذربایجان به شمار اورده است. زکریا قزوینی اران را بین آذربایجان و ارمینه و..معرفی کرده است( رئیس نیا ،همان،77) ابناثیرنیز در فصل بیان غزوه فضلون کردی و...اران را جزو آذربایجان دانسته است(ابناثیرحوادث سالهای 420 و..). ابن حوقل سرزمین یاده شده –اران و آذربایجان-را یک اقلیم شمرده زیرا همیشه تحت حکومت یک تن بوده است از ابن ابی الساج تا دیسم بن شاذلویه و مرزبان بن محمد سلار و..( رئیس نیا، همان:85).
از مطالب چنین پیداست که سرزمینهای آن سو و این سوی ارس، در دوران اسلامی یک واحد جغرافیایی و سیاسی بوده که پیوند تنگاتنگ سیاسی فرهنگی و قومی داشتهاند. این وضع ادامه داشت تا موج های پیاپی سلاجقه آمدند و بساط حکومتهای محلی آذربایجان و اران را در نوردیدند. مهاجرتهای انبوه ترک زبانهابه هر دو سرزمین و تشدید جریان فراگیر انتشاز زبان ترکی و شکلگیری زبان آذربایجان و عقب نشینی زبانهایمحلی، زمینۀ مساعدی برای تسریع روند ارتباط و پیوند همه جانبه فرهنگی و قومی آن سو و این سوی ارس، در راه هم زبانی گام بر داشتند که با یورش مغول تقویت شد. اران که به بخشی از آذربایجان تبدیل شده بود حتی نام خود را نیز از دست داد. نام قرهباغ جای اران را گرفت. یونانیان نام البانیا را بر این منطقه گذاشتند. بعد(در دوره اسلامی)شد اران و(دوره مغولان)به قره باغ، که شامل شکی، شیروان، گنجه، داغستان، نخجوان و...تا دوره فتعلیشاه ولایات ایران بود که با عهدنامه گلستان(1228-1813) و ترکمن چای -1243-1828- به روسیه تزاری ملحق شد(رئیس نیا،همان،88و87). این سرزمین در 1918 جمهوری مستقل آذربایجان و در 1920 جمهوری شوروی سسوسیالیسیت آذربایجان نامیده شد...روسها بدان نام آذربایجان دادهاند(همان،89). سرزمینی که به فتح ایرانیان و ترکان درآمده بود، به فتح روسها درآمد.
دانشمندان شوروی خلق آلبانیا(اران)را متشکل از قبایل اوتی،کاسپی و...میدانند. دیاکونوف همه آنها را -قبلاً اشاره کردیم- مادی میداند. اوتی همان گوتی است افتادن«ک»از ابتدای آن، خاص زبانهایکوهستانی زاگرس است زبان عیلامی نیز دارای چنین ویژگی است(علی اف،1388، 97). «اوتیان در جنوب رود ارس در آذربایجان(مادکوچک قادری)می زیستند جایی که پیش از آن –براساس اطلاعات به دست امده از سومریان واکدیان-گوتیان سکونت داشتند. درمنابع ارمنی گاهی تمامی آلبانیا، اوتی و آلبانیان،اوتیان نامیده می شوند.بنابراین، اوتیهای های بعدی جنوب ماوراء قفقاز، همان گوتیان قدیم آذربایجان/کردستان هستند.«گوتیان پس از قرنها برتری درمیانرودان به شدت ضعیف شدند در پایان قرن 22 ق.م، از آن منطقه رانده شده به موطن اصلی خود در کوه های کردستان و آذربایجان جنوبی باز گشتند بعد از درگیری با ساکنان آنجا بالاجبار در جستجوی محل سکونت امن به سوی شمال به ناحیه جنوب ماوار قفقاز روانه شدند. منابع اورارتویی پس از طی هزار و اندی سال از آنهابا نام اتیونها یاد میکنندهرودت در قرن پنج ق.م، از اوتیان ساکن در نواحی جنوب ارس نام می برد و پس از پانصد سال آن ها در آلبانیا مستقر می شوند و نویسندگان قرون وسطی کل آلبانیا را اوتی و آلبانیان را اوتیان نامیدهاند»(علی اف،همان ،97و98). اوتیان نیز همان گوتیان/کُردها هستند.مجسمه سر مفرغی که یکی از شاهان گوتی د رهمدان یافت شد و به موزه بریمر گالری نیویورک برده شد از نظر کسون با مقایسه انسان شناسی....از تیپ کردان زاگروس می داند و صخره شیخان-تادونی- هم همین ا ست امی تیپ اذربایجانیان ناحیه شوشه با مجسمه مزبور منطبق و با کوهستانیها زاگرس منطبق است(ضیاپور، بی تا،101). .ف.ا .اسپایسردر کتاب اقوام مزوپوتامیا، کردها را از اعقاب مادها و از نژاد گوتیها و هوری های جبال زاگرس می داند (نیکیتین،قاضی، 1377 :42)
آلبانیا سرزمینی غیر آریایی بوده است(مارکوارت،1373، 117) که مردم اصلی آن(البانیا ،اران) با هیچیک از همسایگان بزرگ خود پیوندی نداشتند. ایرانیان برای دفاع از مرزهای خود ابتدا در دوره هخامنشیان و سپس ساسانیان به این ناحیه رسوخ کردند.خاطره استحکامات آن ناحیه یعنی دربند،- ارمنی جور ،عربی باب-و بسیاری دروازههای آن با نام شاهان ساسانی کاوات-قباد 488-531- و انوشیروان همراه است امیرنشینهای دستنشانده سازمان میدادند و اصطلاح طبرسران، شاه خرسان و...اشاره به طبقه اول این دست نشاندگان بومی است و بعضی اسامی طایفهای، ماخوذ از نام طوایف اصلی ان نواحی نیست بلکه برگرفته از نام اشرافیت بیگانهای –ایرانی قادری-است که در راس بودند(مینورسکی، 1387، 20-21).در زمان ساسانیان حدودا سی هزار از خاندان مهرانیان را به منطقه اران کوچاندند(همان: 32). بنابراین، همانند هجوم ترکان به آنجا، ایرانیان/پارسیان نیز قرنها قبل همینکار را کردهاند. زبان پهلوی در دوره بعد از سلوکیان، جایگزین زبان مادی در این منطقه شد(رئیس نیا،1380، 854). مارکوارت ، اصل حقیقی زبان پهلوی را زبان آذربایجان میداند که زبان کتبی اشکانیان بوده است(مارکوارت، 1373، 132). پهلوی همان پَرثَو است که ریشۀ واژۀ پارت است(شجاعوند،1389،ش23: 146). «تفاوت پارس و پارت، حاصل تفاوت لهجۀ س و ت است و هردو نام یک قوم است......»(فرای، 1344: 79). هردو نیز به معنی کناره و مرز است که از طرف مادها به مهاجران آریایی(پارس/پارت) که، تدریجاً به مرزهای آنان حمله ور می شدند، قالب شد(دیاکونوف، 1388: 243). اسم پارت در زبان قدیم همان پرثو(پارس) بود(فرای،1368: 298). این واژه اسم جنسی است که از طرف قوم خانهنشین به همه اقوام چادرنشین و سوارهای که متناوباً به شرق ایران هجوم می بردند، اطلاق میشد(شجاعوند،1389،ش23: 145).
بردعه پایتخت بعدی آلبانیا را شخصی به نام «واچه»(کلمهای هورامی به معنی بگو) آلبانیایی در عصر ساسانی تاسیس کرد.در 461 «واچه»یاغی شد و تاج و تخت خود را از دست داد و ساسانیان کشورش را راساً اداره کردند...(مینورسکی،همان،18-19).بنابراین منطقه آلبانیا(اران)که هم از نظر جغرافیایی و هم زبانی/نژادی بخشی از ماد بود، اولین بار به طور جدی مورد هجوم –زبانی/جمعیتی و سیاسی-ایرانیان واقع شد.حضور مهاجمان ایرانی در قفقاز در مجاورت دروازهها، در جذب یا عقب راندن ساکنان اصلی، نقش مهمی داشته است..(مینورسکی،همان، 22).بنابراین اولین مهاجمان بیگانه به خاک مادکوچک(آذربایجان و آلبانیا)ایرانیان بودند که توده ساکنان گوتی،کاسپی و...(کرد)را وادار به عقب نشینی یا محو و مستحیل در فرهنگ و زبان حاکم خود کردند.
هجوم ایرانیها برخلاف هجوم ترکان/مغولان در چند قرن قبل به مناطق ماد،بیشتر هجومی سیاسی/زبانی بود. اما هجوم ترکها جمعیتی/نفوسی نیز بود و برخلاف تسلط فرهنگی/زبانی و سیاسی ایران،در بسیاری از جاها با کشتار ساکنان منطقه تسلطی قومیتی/نژادی نیز به دست آوردند. در دوره سلجوقیان، مغول و تیموریان، کوچهای بزرگ ترکان، سبغه بومی آن نواحی را دگرگون کرد و در مغرب ایران صاحب زمینهای وسیع شدند(باسورث، 1379، 143).در سال 416 ه، در زمان وهسودان –روادی کرد-نخستین موج مهاجرت ترکان غز به آذربایجان رسید و میرفت تا ترکیب سکنه را بکلی دگرگون سازد.موج دوم ترکان که قویتر بود در سال 429 ه،1037 م،به ریاست بوقا و...روی داد و دست به غارت مملکت گشودند در سال 429 مراغه را غارت ک ردند و سکنه شهر را کشتار کردند آنان بسیاری از کردان را بدم تیغ سپردند و روستاهایشان را غارت کردند(مادلونگ، 1379: 206-207). در سال 458 که ترکان به شروان یورش بردند. هنوز شروان و ساکنین آن کردها بودند و مساکن کردان را غارت کردند(مینورسکی،همان،63و87).
بنابراین نهال نوپای ترک/مغول، فقط با خون کرد در منطقه مادکوچک(آذربایجان و اران)آبیاری شد. همچنان که بسیاری از مورخان اشاره کردهاند12و در ادامه به آن می پردازیم در دوره اسلامی تا هجوم ترکان/مغولان اکثریت ساکنان آذربایجان و اران و شروان کرد بودهاند و این از حکومتهای و امارت های آنجا که دست شدادیان و روادیان و خرمدینان کرد بود به خوبی مشهود است13.
کرد بودن آذربایجان تا قرن 5 هجری:
بیشتر جمعیت آذربایجان در هنگام فتح اعراب، ایرانی21و گویشهای گوناگون، که بیشتر آنهاکرد بودند(مادلونگ،1379،196).کرد بودن اهالی آذربایجان در قراردادی که بین مرزبان آذربایجان و حذیقه، سردار عمر (خلیفه دوم)بسته شد نمایان است: «مرزبان (آذربایجان) از جانب همه اهل آذربایجان با حذیقه صلح کرد و هضتصد هزار درهم پرداخت به آن شرط که حذیقه کسی را نکشد و اسیری نگیرد اتکشدهای ویران نسازد و بر کردان لاسجان و سبلان و ساترودان تعرض نکند و خاصه اهل شیز را از رقص و پایکوبی در روزهای عید و آنجام دیگر مراسم باز ندارد(بلاذری،1364 :84).در این قرارداد که بلاذری به ان اشاره میکند مرزبان آذربایجان از طرف همه اهل آذربایجان صلح میکند به شرطی که به کردان ...تعرض نشود.
بعد از فتوحات اسلام و جایگزینی متعدد سلسله های عرب،ایرانی و ترک نواحی کردستان و آذربایجان همیشه یاغی و عصیانگر و بجز در ظاهر حاکمیت و سلطه هیچ یک از حکمرانان را نپذیرفته است. «در طی این قرنها تمام ایران خاصه آنچه از قلمرو غزنویان و سامانیان خارج بود(جبال و آذربایجان قادری) صحنه جنب و جوش طوایف کرد و عشایر شبانکارهای بود که هر چند از حیث زندگی شبانی و چادرنشینی با بدویهای اعراب و طوایف ترک و غز تفاوت نداشتند، باری از حیث نزاد و زبان و آداب و رسوم نشانههای از فرهنگ محلی و قومی آنهارا با ایران و دنیای باستانی پیوند می داد(زرین کوب، 1368 :331). «در بین این طوایف......آنچه به نام کرد خوانده میشود هر چند در معنی عام تمام اقوام شبانکاره را به صورت شبانی به سر می بردند و با سکونت در شهر سروکار نداشتند شامل می گشت...اما در معنی خاص این عنوان متضمن اشارت به عنصر قومی واحد و مشخصی بود که از اوایل عهد فتوح اسلامی درنواحی جبال زاگرس با ویژگیهای زبانی و فرهنگی و با اخلاق واداب خاص خویش همه جا حضور داشتهاند. کردکای، الواح سومری، کرده خوی گزنفون، امادا و پارسوای(کیبته اشوری قادری) از همین کردها هستند»(زرین کوب ،همان،332). زرین کوب در ادامه به اکثریت کردان در نواحی آذربایجان و اران و جبال(مادکوچک) در دوره عباسی اذعان نموده و به آغاز پایان هژمونی جمعیتی/سیاسی آنان توسط ترکهای سلجوقی مهاجم اشاره میکند:« در قرون نخستین اسلامی نقش اکراد به معنی خاص نه در مفهوم عام،...مساکن آنهااز حدود جبال زاگرس تا نواحی آذربایجان و اران و دربند را هم شامل می شده است و در این نواحی سلاله هایی از اکراد حکومت های طولانی یا کوتاه داشتهاند یا به عنوان چریک در دستگاه های امرا غیر کرد ....بودهاند...و با قوای خوارج که طبیعت شبانکارگی قومی آنهابا ان سازگار بود، توافق داشتهاند نقش آنهادر شورش صاحب الزنج و دیسم حسنویه در دینور شدادیان و روادیان در اران و آذربایجان ...عصری که ظهور طغرل بیگ سلجوقی به ان پایان داد،بدیهی است ...»(زرین کوب،همان،333).
همانطورکه مورخان اشاره کردهاند، ساکنان سرزمین مادکوچک(آذربایجان و اران)کرد و همیشه نسبت به حاکمیت خلفا و امرای دست نشانده آنان(طاهریان،سامانیان و غزنویان و..) یاغی و شورشی بودهاند.22که یکی از مهمترین شورشهای این نواحی، شورش خرمدینان،که در ادامه جاویدانیان و مزدکیان بود.(درادامه به طور مستقل به خرمدینان خواهیم پرداخت).یکی از خاندآنهایی خارجیی/تحمیلی که به دلیل مشارکت در سرکوب خرمدینان ،از جانب خلیفه، در آذربایجان حکومت یافت، ساجیان بودند.«ابوالساج-خاندان ساجیان-در آذربایجان از جانب خلیفه قدرت داشت وی که از طوایف اشروسنه و خویشان افشین بود،از اقوام سغد در طی جنگهای افشین سردارد خلیفه،با سپاه بابک خرم دین -221 ه-از خود تهور و جلادت قابل ملاحظه نشان داد...هنگام توقیف افشین همچنان به خلیفه وفادار و شمشیر خود را د راختیار فرمان خلیفه عباسی گذاشت»(زرین کوب،1384، 303).بعد از انقراض ساجیان(خاندان غیر بومی تحمیلی قادری)، آذربایجان به دست دیسم بن ابراهیم شادلویه ،-کُردی از خوارج –افتاد(زرین کوب،همان،326).
ساجیان حکومتی غیر بومی و تحمیلی از طرف خلیفه بود. اما دیسم کُردی چطور به حکومت در آذربایجان رسید؟مورخان 23اشاره کردهاند که دیسم به خاطر اکثریت کردان در تبریز و آذربایجان توانست موقتا حکومت آنجا را به دست اورد(مادلونگ در فرای، 1379، 202-203، زرین کوب،همان، 310 به بعد، کسروی،1377،60و 64-65). مرزبان به دلیل اینکه دیسم از حمایت کردان اردبیل و تبریز برخوردار بود با او کنار امد(زرین کوب،همان،). وهسودان آل مسافر در مقابل حمله محمد بن عبدالرزاق از طوس به آذربایجان، دیسم را به آذربایجان برای مقابله فرستاد .چرا که دیسم کردی هم آذربایجان را خوب می شناخت و هم از حمایت کردان آنجا برخوردار بود(مادلونگ،همان،203،کسروی همان).بنابراین دیسم نه تنها حاکمی خارجی از جانب خلیفه نبود بلکه او خوارج (زرین کوب ،همان، 326)و پدر دیسم یکی از یاران هارون وازقی ریس خوارج موصل بود. دیسم نیز مانند پدرش مذهب خارجی داشت(مادلونگ،همان، 201) و عقیدهای به خلیفه و خلافت نداشت(کسروی،همان،60). حاکمیت تزلزل پذیر او به دلیل کرد بودن او که هم زبان و هم نژاد اکثریت ساکنان آذربایجان بود،ممکن شد.
بعد از دیسم که موفق به تشکیل حکومتی استوار در آذربایجان و اران نشد، روادیان که بسیاری از مورخان آنان را کرد دانستهاند، با توجه به غلبه عُنصر کُرد در آذربایجان، به حکومت رسیدند(مادلونگ،همان،205).با زوال آلمسافر، قلمرو آنان به دست کردان روادی افتاد و باز غلبه اکراد آذربایجان، قدرت را از دست دیلمیان انتزاع نمود(زرین کوب،همان، 313). ابوالهیجاء رئیس کردان(مادلونگ،همان،207)با کمک کردان، مرزبان را به اسارت در آورد و با حبس و قتل او -370 ه- به قدرت سالاریان در آذربایجان خاتمه داد و با غلبه کردان روادی ،قدرت سالاریان دیلمی –دیلیمان نه آذربایجانی بلکه مأوای آنهاشمال ایران است قادری-در آذربایجان پایان یافت(زرین کوب،همانريال، 314). روادیان از اکراد آذربایجان، و با غلبه آنان یک سلاله کرد در امارت آذربایجان جای دیلیمان را گرفت و آنچه کروفر طولانی دیسم نتوانست به ایجاد یک سلاله کردی در آذربایجان منجر شود، غلبه ابوالهیجا روادی تحقق بخشید(زرین کوب،همان، 315). روادیان درست است در قرن چهارم هجری به قدرت رسیدند اما ساکنان همیشگی آذربایجان بودند و قبل از ان به دلیل مخالفت با خلفا از صحنه سیاسی حذف شده بودند.«پسران این رواد در حوادث عهد هارون و مامون در آذربایجان صیت و آوازه داشتند بعد از وقایع مربوط به قیام بابک تدریجاً نام و نشان آنهاپایان یافت .در دوره غلبه آل ساج قلعه بذ ویران شد و نواحی تبریز از نظارت آنهاخارج گشت-234 ه- »(زرین کوب،همان،316). سه پسر رواد: وجنا، یحیی و محمد در زمان هارون الرشید در تبریز و آذربایگان، سر به شورش و یاغیگری برداشته ..بلاذری می نویسد وجنا و برادرانش در تبریز بنیادهای نهادند..ابن ندیم میگویدبابک(خرمدین) دو سال در تبریز نزد محمد بن رواد کار می کرد و سپس نزد مادرش بازگشت..(کسروی،1377 ، 135). ابنخردادبه، که در سال 234 ه،کتابش را تالیف نموده در شمردن شهرهای آذربایگان،تبریز را از آن محمد پسر رواد دانستهاست.(کسروی،همان). بنابراین، روادیان کرد سالها پیش از بابک نیز حاکم تبریز و اردبیل بودهاند.اما تا یک قرن بعد اسمی از این خاندان نیست تا ابوالهیجاء روادی خداوند اهر و زرقان شناخته میشود و پادشاهی سراسر آذربایگان می یابد(کسروی،همان،136).
اما در مورد اصل و نصب روادیان شک و شبه های فراوانی وجود دارد. چون نه تنها مورخان تازی و پارسی، بلکه شرق شناسان اروپا نیز که به کاوش پرداختهاند و کتابها تالیف نمودهاند، هرگز ایشان را نشناختهاند (کسروی،1377، 115). کسروی در پاسخ به دلیل در تاریک ماندن روادیان در تاریخ می نویسد :«چون از سال 369 که ابن مسکویه تارخ خود تجارب الامم را به پایان می رساند تا سال 420 که نخستین بار ابناثیرنام وهسودان را می برد تاریخ آذربایگان پاک تاریک است 50 سال از برافتادن سالاریان و پادشاهی یافتن روادیان از حادثههای همین دورۀ تاریک است هیچ گونه یادی از مورخان پارسی و عربی نیست......شرق شناسان که کتاب ابن مسکویه را خوانده سپس ناگهان در کتاب ابناثیرنام وهسودان، خداوند آذرباگیان را دیدهاند ..، وهسودان را بازمانده خاندان سالاریان پنداشتهاند بویژه آنکه وهسودان از نامهای دیلیمان است و مملان را نیز نامی دیلمی پنداشتهاند نگارنده –کسروی –نیز در رساله آذری یا زبان باستان آذربایگان، وهسودان و مملان را به اشتباه دیلمی می پنداشتم...بعد فهمیدم پندار است و ان دو امیر از خاندآنهای جداگانه بودهاند که روادی نامیده می شوند و دیدیم از قرنها پیش در آذربایگان فرمانروایی داشتهاند (کسروی،همان، 116). روادیان نیز کُرد بودهاند نه دیلمی.
کسروی روادیان را از نژاد تازی میداند و معتقد به دو «روادیان تازی و روادیان کردی(است)در آذربایگان قرون چهارم و پنجم هجری،دو خاندان مهم به نام روادی بودند.روادی ازدی که نژاد تازی داشتند دیگری خاندان محمد بن شداد که حکمران اران و شدادیان معروف بودند. نژاد کرد داشتند »(همان، 132).24تنها استدلال ضعیف کسروی در جداگانه دانستن دو روادی، استناد به ابن خلکان است که«این ایل را با زبر «را» و «واو»می نگارد «واو»بی تشدید که با روادی تازی متفاوت است »(کسروی ،همان،226).که قطعاً و(واو)بی تشدید یا با تشدید که ممکن است اشتباهی املایی باشد، دلیلی قانع کنند در دو تیره دانستن روادیان و حداکردن دو تیره با یک نام و در یک منطقه، که هیچ مورخی هم به آن اشاره نکرده باشد، نیست.
زرین کوب در پاسخ به کسروی می نویسد:«به دلیل غلبه عنصر غیر عربی در آذربایجان، روادی از عرب به تبار کردی تحول نژادی یافت»(غلبه عنصر غیرعرب، همان کرد است، قادری)و با توجه به اینکه «طاهریان در خراسان خود را عرب نشان می دادند.تحول از موالات قبیله ازدی به تبار و نژاد کُردی، غرابت و اشکالی، در محیط نژادی آنجا نداشت»و«غلبه عناصر غیر عربی در آذربایجان این عهد به خوبی می تواند تحول نژادی سلاله روادی ابوالهیجا را از انتساب عربی به تبار کردی ...توجیه کند»زرین کوب در ادامه می افزاید «اینکه در برخی روایات بعد نصب اکراد را به اعراب رسانیدهاند ظاهراً توجیهی برای همین کرد شدن اعراب ازدی در بین روادیان است»(زرین کوب،همان،316-317 و پاورقی 558). یعنی زرینکوب استدلال کسروی را در دو تیره دانستن روادیان نمیپذیرد اما معتقد است روادیان اولیه عرب، که به دلیل غلبه عنصر غیرعرب/کُرد، تحول نژادی به کُرد یافتهاند. مقدماتی که زرین کوب می چیند درست ،اما نتیجهای که از این مقدمات می گیرد غیر منطقی و استدلالی معکوس است.زرین کوب به هژمونی و اکثریت نژادی/زبانی کردها در آذربایجان و اران معترف است و غلبه عنصر غیر عربی-کردی-را دلیل تحول نژادی اعراب ازدی به کرد بودن میداند. و مثالهایی میزند که بر ضد استدلال خود است.اینکه طاهریان نصب خود را به عرب می رسانند.با توجه به هژمونی فرهنگی/زبانی و حاکمیت سیاسی عرب، طاهریان نصب خود را به عرب تغییر دادند برای کسب مشروعیت ذهنی/سیاسی. اما کردها که نه هژمونی فرهنگی/زبانی داشتند و نه صاحب امپراتوری/خلافت، چه لزومی داشت اعراب ازدی تبار و نصب خود را به کُردها ربط دهند. آنهم در زمانی که کرد بودن نه افتخار بلکه همزاد غارت و رمهگردانی و مایۀ ننگ بود. در کل دنیای اسلام،قطعاً هیچ عربی کرد شدن –که در ان دوره اسمی تحقیر امیز شبیه به تور بود-را افتخار نمیدانست درست است که کردها اکثریت آذربایجان را تشکیل می دادند اما این اکثریت نفوس، مشروعیت سیاسی/فرهنگی،درمقابل اعراب حاکم نمی آورد. در خراسان هم پارسها اکثریت بودند در حالی که همانطورکه خود زرین کوب اشاره میکند نه تنها هیچ عربی ریشه نژادی پارسی برای خود جعل نکرد بلکه طاهریان، اصل و نسب خود را به اعراب نسبت دادند. همچنین استدلال(زرین کوب) اینکه مورخان عرب-مسعودی و..- اصل و نسب کردها را به اعراب میرسانند استدلالی معکوس برعلیه استدلال زرینکوب در تغییر نژادی روادیان از عرب به کرد است. چون کردهای بسیاری به دلیل سلطه فرهنگی/سیاسی اعراب، اصل و نسب خود را به اعراب رساندهاند 25ریشه عربی بودن اکراد توسط مورخین عرب و اپورتنیستهای کرد برساخته شد.اما هیچ عربی نژاد و نصب خود را به کرد منصوب نکرده است.
بنابراین نه آنطور که کسروی میگوید، دو طوایف جداگانه یا قوم جداگانه روادی داریم و نه آنطور که زرینکوب ادعا میکند، اجداد روادیان، عرب بودهاست. بلکه فقط یک قبیلۀ روادی بوده که اجداد آنها - که توسط خلفای عباسی از قدرت محروم شدهاند و یک قرنی از تاریخ ناپیدا می شوند- برای به دست اوردن مشروعیت حکومت نزد خلفا-که هرگونه مشروعیتی منوط به تایید خلفا بود-به ساختن اصل و نسب عربی ،دستبرد زدهاند.همانند طاهریان،صفویان و حتی حکومت امروز حاکم بر ایران، که باعث سردرگمی مورخان در عرب فرض کردن بخشی از روادیان شده است. در اکثر منابع هم، اگر خلاقیتهای تخیلی کسروی را جدی نگیریم ، که بر اساس فتحه و کسره ،نوشته مورخی - که دهها بار از روی کتابش نسخه برداری شده تا به دست کسروی رسیده - ، نژاد و زبان یک قوم را جعل میکند.نه دو طایفه روادی از هم جدا انگاشته شده و نه به عرب بودن روادیان اشارهای شده است.
خود کسروی با اشاره از زبان ابنمسکویه که هم دوره تحولات آن عصر آذربایجان است در نقلهایی که از زبان ابن عمید نقل میکند، این مطلب تکرار شده که کردان در آذربایگان فراوان و چیره بودند.(کسروی ،همان،102).همچنین ابن عمید و ابن مسکویه ابوالهیجا را کرد پنداشتهاند(همان، 102).اما کسروی نوشته ابن مسکویه و ابن عمید را ک هم دوره روادیان بودند را زیر سئوال برده و می نویسد:«ابن عمید و ابن مسکویه دچار اشتباه شدهاند که ابوالهیجا را کرد پنداشتهاند. اگر چه میپذیرد که فراوانی کردان در آذربایگان در هر دوره بوده، اما در دوره روادیان کردان چیره نبودند»(همان،102). خود کسروی نقل میکند که از مورخان جز ابناثیربه سرگذشت این طایفه(روادیان)نپرداخته است.ابناثیرنیز روادیان و ابوالهیجا را کرد پنداشته است.(ابناثیرحوادث سالهای 420 نقل از کسروی ،168).بنابراین عرب پنداشتن روادیان توسط کسروی،از همان اشتباهاتی است که به دلیل اینکه بسیاری از کردان و ایرانیها و...به دلیل هژمونی فرهنگی/سیاسی اعراب اصل و نسب خود را به آنهارساندهاند ،می باشد یا علم غیب ایشان است، چون تنها مورخی که به سرگذشت روادیان پرداخته است(ابناثیر)، آنهارا کُرد پنداشته است.
یکی دیگر از دلایل متقن نبودن کردهای روادی این است همانطورکه خود کسروی اشاره میکند ایرانیان باستان مورخان اسلامی تنها سرگذشت پادشاهان را روایت میکنند(کسروی،همان ،10)و روایت کردن کردها که به کشورگشایی و تشکیل امپراطوری دست نزدهاند و تاثیری چندان بر تاریخ خاورمیانه نداشتهاند برای مورخان چندان جذاب نبوده است(زرنوف مقدمه شرفنامه). فقط دو مورخ این تواریخ را آوردهاند؛ خلیفه عبدی بیک از موئلفان صفویه و دیگری منجمباشی در کتاب صحائف الاخبار از نزدیکان سلطان سلیم(کسروی همان،12).منجم باشی نیز از روی نسخه اصلی باب الابواب روایت کرده است که اصل اثر باب الابواب ناپدید شده است(مینورسکی،1387، 5). مولف باب الابواب که به قول منجم باشی در 500 ه فوت شده است از گرجیها و ترکان مهاجم متنفر بوده است(مینورسکی ،همان،5).متاسفانه اصل کتاب باب الابواب که از ترکها و گرجیها متنفر بوده و بعید نیست کرد بوده باشد، هنوز پیدا نشده است و قطعاً منجم باشی ترک بر طبق میل خود از آن کتاب روایت کرده است چرا که از درباریان سلطان سلیم بوده که سعی در جذب و انقیاد خاندآنهای کردی در امپراتوری ترکی عثمانی داشته است. در تایید این گفته متن ترکی این اثر با عنوان صحیف الاخبار در استانبول منتشر شد. اما ترجمه ترکی، فقط تلخیصی است از متن اصلی و همراه باحذف بسیاری از نکات مهم اصل عربی(مینورسکی،همان3). سه فصل مسافریان، روادیان و شدادیان که در نسخه اصلی شامل 21 صفحه و 651 سطر است در چاپ ترکی تنها معادل 31=53 سطر است و روادیان بکلی حذف شده است....فصلهای شروان و دربند-باب الابواب- که موضوع ماست در نسخه الف شامل 25 صفحه 755 سطر درحالی که در ترجمه ترکی تنها 83=46=56 سطر است(مینورسکی ،همان،4-5). ترجمه ترکی ان در 1868م-1285ه منتشر شد که فصل مربوط به روادیان به کلی حذف شده و بقیه تلخیص و دست کاری شده است. چون مربوط به کردها بوده، پس حذف تاریخ آذربایجان(کردستان) کاری اگاهانه بوده است. این دست کاری متن اصلی در سال 1868 م روی داده که در این سالها هنوز امپراطوری عثمانی زیر لوای پرچم اسلام و با سربازان ترک،عرب و کرد سعی در شکافتن قلب کفار با شمشیر اسلام داشت و هنوز نه خبری از ناسیونالیسم مدرن بود نه نهضت ترکان جوان، اما در ترجمه کتاب منجم باشی به ترکی، بخشی که مربوط به کردها بوده یا به کلی حذف شده یا تلخیص و دستبرد زده شده است.76بنابراین، نبود تاریخ مستقل کرد، به دلیل حذف آگاهانه توسط ترک و اعراب و ایرانی نیز بوده است. ناسیونالیسم مفهومی مدرن است، اما خودآگاهی قومی و نزاع ترک و ایرانی و عرب با کرد همیشگی است.
به تاریخ برگردیم. ابوالهیجاء کُرد، در نواحی اردبیل و نخجوان، ابودلف شیبانی را مغلوب نمود و نواحی اسپورگان در حدود اران را هم ضمیمه قلمرو خویش کرد و در 378 هجری، در گذشت(زرین کوب،همان، 317). بعد از ابوالهیجاء، پسرش مملان جای پدر را گرفته و شهرت او بیشتر به خاطر غزوههایی بود که با امراء نصرانی،گرجی، ارمنی و حتی سپاهیان بیزانس داشت. پسر و جانشین او ابومنصور وهسودان، در 410 هجری به امارت رسید.(همان، 318). چون از سال 369 که ابن مسکویه تاریخ خود تجارب الامم را به پایان رسانده و تا سال 420 که نخستین بار ابناثیرنام وهسودان را میبرد، تاریخ آذربایجان پاک تاریک است و به دلیل اینکه وهسودان اسمی دیلمی است، مورخان به اشتباهی وهسودان و مملان را دیلم پنداشته و آنهارا بازمانده خاندان سالاریان پنداشتهاند(کسروی،همان، 116). زرین کوب نیز که روادیان و وهسودان و مملان را سران کردی آنهامیداند اسامی دیلمی روادیان را ناشی از امیختگی نژادی میداند(همان، 317). مابین ابومنصور وهسودان، پسر مملان ونوه ابوالهیجاء کرد، که با کمک خویشاوندان کُرد خویش سعی در اخراج مهاجمان غز و ترک در آذربایجان کرد، فرق می گذارد(زرین کوب،همان،322).
مقارن اوایل امارت وهسودان طوایف غز، به دنبال ناخرسندی از سلطان محمود غزنوی از اطراف خراسان به ولایت جبال و اصفهان سرازیر شدند وغارتکنان به حدود آذربایجان آمدند وهسودان –روادی کرد قادری- نخست وجود آنهارا در ان نواحی جهت دفع دشمنان مایه امید یافت ...اما سرکشیهای آنهاکه ناشی از خوی بیابانی قوم بود، ولایت را چنان دچار ناامنی کرد که وهسودان در تبریز و مراغه در سال 430 هجری در صدد اخراجشان برامد. وهسودان به کمک خویشاوندان کُرد خود و با اتکاء به نفرت مردم از ان قوم، به زحمت و حیله موفق به طرد واخراج آنهاشد(زرین کوب، همان، 318).26با ورود طغرل بیگ سلجوقی به آذربایجان در 446 ه البته استقلال روادیان خاتمه یافت اما وهسودان با طغرل از در دوستی و اظهار اطاعت در امد و امارت وی در آذربایجان-که انزمان شامل اران نیز بود قادری-همچنان به وی واگذار شد. چند سال بعد هم، پسر وی ابونصر مملان بن وهسودان کردی به حکم طغرل جای پدر را گرفت-450 ه- بدین گونه سلاله کردان، با اظهار متابعت نسبت به سلجوقیان چیزی از قدرت محلی خود را از دست ندادند فقط با عزل مملان از جانب الب ارسلان -465/1071-سلاله روادیان در آذربایجان از صحنه تاریخ خارج شد. هرچند شاخهای از این اکراد به نام شدادیان در ولایت اران همچنان در قدرت ماند، سلالۀ رواد از این پس در حوادث آذربایجان دیگر هرگز نقش مستقل قابل ملاحظهای نیافت و خاندان احمدیلیان مراغه هم که به آنها(روادیان کردی)منسب بود، فقط مدتها بعد آوازه یافت(زرین کوب،همان،319). ابناثیر، ابومنصور وهسودان پسر مملان را روادی کردی و شاه آذربایگان و اران خوانده است(ابناثیرحوادث سالهای 420، به نقل از کسروی،153). مملان جنگهایی با رومیان داشته است به همین دلیل قطران به ستایش مملان و ابو حسن شدادی می پردازد:
«یکی بگیرد چندانکه داشتی مملان یکی بگیرد چندانکه داشتی فضلون»
قطران که شاعر دربار آنهابوده نسب مملان را عجم دانسته«زبهر انکه نسب زی عجم(غیرعرب) کشد سوی ام..»اما کسروی نسبت عجمی مملان را نادرست و یقین میداند که او عرب وده است(کسروی،همان،155).27استدلال کسروی چیست که استناد شاعر همدوره مملان را قبول ندارد، خدا می داند؟
هنگام ورود غزان به آذربایگان –به قول ابناثیر-امیر وهسودان کردی شاه آذربایگان بود.غزان آذربایگان را تاراج کردند در 429 به مراغ تاختند و مردم آنجا از کردان هذبانی را بی اندازه بکشتند و به کردستان وارمنستان نیز پرداختند(ابناثیرحوادث سالهای 420 به نقل از کسروی،168). غزان پس از شکست در 430 هجری به موصل رفتند با کردان جنگیدند و بسیاری از کردها را کشته و به زن و مال ایشان دست یافته،کردان را روانه کوهها کردند (ابناثیربه نقل از کسروی،170).غزان همچنین در دیار بکر و موصل و جزیره (کردوئن قادری) دست به کشتار زدند...بعد از شکست از کردان موصل به آذربایگان برگشتند(ابناثیرحوادث سالهای 420).
پس از استیلای سلجوقیان و زوال روادیان، نخستین بار نام یک حکمران بومی در سال 501 هجری برده میشود به نام احمدیلیان، ابناثیر، نام امیراحمدیل را که نیای احمدیلیان است میبرد و او را خداوند مراغه می خواند. ابناثیر، احمدیل را پسر ابراهیم ،پسر وهسودان روادی کردی از بازماندگان روادیان میداند(ابناثیر،حوادث سالهای 510). احمدیل در سال 510 به دست فدائیان کشته شد(ابناثیر،همان). علاالدینکرپاارسلان، از معروفترین فرمانروایان زمان خود و نواده احمدیلیان بوده که نظامیگنجوی(که خود کرد بود) بهرامنامه خود را به نام او سروده است(کسروی،همان،206). راوندی که همزمان علاالدین بوده او را به داوری ستوده و وی را خداوند مراغه دانسته است(کسروی،همان،208).نظامی پس از پایان رسانیدن بهرامنامه در سال 594 هجری ،آن را به «روئین دژ»پیش علاالدین فرستاد:
«..وامداری نه کز تهی شکمی دژ روئن بود زبی درمی»
«میخ زرین که مرکز زمی است نام روئین دژش ز محکمی است» (بهرامنامه گنجوی).
آخرین فرمانروا از احمدیلیان در روئین دژ –که به قول ابناثیربازمانده روادیان کرد بودند-در سال 618 بود که نوه علاالدین بود و به قول ابناثیرخداوند مراغه، زنی بود که در روئیندژ نشیمن داشت، به دست مغولان کشتار و تاراج شدند(کسروی،همان،213).28پیشروی ترکان در مراغه در 1029 م تعداد زیادی از کردان قبیله هزبانی را از بین بردند همچنین در ارومیه بسیاری از کردهای قلمرو ابوالهیجاء را از بین بردند.(لازاریف،2010: 74). مغولان در سوریه و آذرایجان به هرچی کرد میرسیدند میکشتند هجوم ترکان در ادامه هجوم سلجوقیان به سرزمین کردها بود سلجوقیان نیز در سال 1101 م نزدیک 2000 کرد را کشتند.(همان،76).
با ورود طغرل بیگ، استقلال روادیان و با الب ارسلان -465/1071- روادیان در آذربایجان از صحنه تاریخ محو شدند تا در اران شاخهای از این اکراد به نام شدادیان همچنان در قدرت ماندند(زرین کوب،همان،319). از قول مورخن عرب وارمنی: محمد بن شداد از سرکردگان عشایر هذبانی و اکراد روادی بوده که قوم وی از دیر باز در ولایت اران ونواحی باکو و گنجه و دربند و بردعه می زیستند(زرین کوب،همان،320).شدادیان از کردهای هذبانی بودند (کسروی،همان، 219) و هذبانیه از اکراد خوارج بودند(مسعودی به نقل از کسروی،559). شدادیان کُرد و کرسیشان دبیل و گنجه بود از 340 تا468 هجری ،به مدت 128 سال حکومتشان دوام داشت.(مینورکسی،1387، 11).
شدادیان بر دو گروهاند :گروهی در اران فرمان راندهاند وگروه دیگر در انی وارمنستان،که از مورخان تنها منجم باشی از شدادیان اران نام برده است(کسروی،همان، 219).کسروی می نویسد که ابناثیرفضلون کرد-شدادی- را حاکم تکهای از آذربایگان دانسته است(همان)و نژاد و تبار فضلون را نشناخته ونمیدانسته او فرمانروای سراسر اران و بخش بزرگی از ارمنستان بوده است(کسروی،همان،220).این گفته کسروی مقرون به صحت نیست چون ابناثیردر فصل بیان غزوه فضلون کردی، اران را بخشی از آذربایجان معرفی کرده است(رئیس نیا،همان،80).شدادیان تا زمان سلجوقیان اران را در دست داشتند و بازماندگانشان در انی ارمنستان بیش از صد سال حکمرانی کردند(کسروی،همان،225).
پسران محمد بن شداد، ابوالحسن علیلشکری و مرزبان بن محمد، تصرفاًت ابن شداد دراران را دوباره تصرف و از سالاریان انتزاع نمودند-360 ه- غلبه شدادیان بر گنجه به وسیله برادر دیگر آنها،فضلون بن محمد با حمایت اکراد ولایت انجام شد که با تصرف اران، 48 سال حکومت کرد و به آبادانی وساختن پل بر روی ارس همت گماشت...بعد از وی نوادهاش لشکری دوم –ابوالحسن علی- که در دوران او با هجوم ترکمانان غز به آذربایجان و اران مقارن شد(زرین کووب، 32-=321).در زمان فضلون این خاندان نه تنها بر سراسر اران بلکه دوین ارمنستان هم حاکم بودند منجم باشی مینویسد: مردم بسیار از او خوشنود بودند(کسروی، همان،234). شدادیان در 395 هجری شروان را از چنگ مسافریان انتزاع نموده و بر اران-مرز میان کر و ارس-حاکم شدند(مینورسکی،1387، 145). بردعه اغلب اوقات جذب مدار قدرت شدادیان شده است مقارن -455/1063- الوالاسوار گنجه ای سه بار به شروان حمله برد و با استقبال کردان محلی روبرو شد در -457/1065- کردان مسقط را مورد تهدید قرار دادند و در 461 در باب نام فضل بن سوار در خطبه ها خوانده شد(مینورکسی،1387، 146). در 458 هنوز شروان و ساکنین ان کردان بودند. در این سال – 458 و..-ترکان به شروان یورش بردند و مساکن کردان را غارت کردند(منجم باشی به نقل از باب الابواب در مینورسکی، 1387، 63).با غلبه طغرل و الب ارسلان، استقلال محلی این سلاله هم در 446 هجری، پایان یافت. ابناثیرمی نویسد: سلطان ملکشاه شهرها را از فضلون روادی گرفته به سرهنگ ساوتکین خادم سپرد..فضلون به سرزمین خود برگشته و توانا شده، بشورید .سلطان امیر بوزان را فرستاد با وی جنگ کرد و دستگیرش ساخت و سرزمین او را به دیگران بخشید .فضلون رد 484 در بغداد با تنگدستی بسیار در مسجدی درکنار دجله جان سپرد(ابناثیربه نقل از کسروی،258). و تا شهرت صلاح الدین ایوبی نام این سلسله ازاکراد ازتاریخ حذف میشود(زرین کوب،همان،332).
خداوندان ارومی نیز –صدقه بن علی بن صدقه- -که به قول بلاذری – در زمان هارون رشید به همدستی وجنا پسر رواد سر به نافرمانی وشورش دراوردند،کرد بودهاند(کسروی،همان،139).مامون، زریقه نوه صدیقه را به جنگ خرمدینان حکم کرد، صدقه نرفت...بعد زریقه ،اهنگ موصل کرد ،مامون برآشفت، محمد بن حمید طوسی را والی آذربایگان کرده و به جنگ زریقه فرستاد که او را دستگیر و روانه بغداد کرد که بعد از ان از او خبری نیست(کسروی،همانم،140). زریقه کُرد از خداوندان ارومی حکم مامون را نپذیرفت و از جنگ با خرمدینان کرد، ممانعت کرد.
بنابراین، سرزمین مادکوچک از 23 قرن قبل از میلاد تا قرن 5 هجری، مقارن با هجوم ترکان/مغولان، همچنان کرد بودهاند.که با ورود مهمانان ناخوانده اغوز، ترک، مغول، آققویونلو و قرهقویونلو و قزلباشان ترکمن، ساختار جمعیتی/نژادی و زبانی آن تغییر یافت و از کردی به ترکی و آذری درآمد. دلیل صحت ادعای ما مهاجرتهای گستردۀ ترکها و حکومتهای کردی در منطقه است تاریخ هیچ سندی از حاکمیت کرد بر غیرکرد و فتح سرزمینهای دیگر توسط کردها ندارد. حاکمیت کردها همیشه در سرزمینی بوده است که اکثریت آن کرد بودهاند برخلاف ایرانیها، اعراب و ترکها در صدد فتح و تجاوز به سرزمینهای دیگر نبودهاند. غلبه بر امارتهای کردی در آذربایجان/مادکوچک، توسط ترکان و سلجوقیان، همزمان شد با تغییر جمعیتی ساکنان و زبان آن دیار. چون غلبۀ ترکان نه فقط سیاسی بلکه جمعیتی و هجوم گستردۀ قومی بود.
بعد از سلجوقیان، مغولان و تیموریان، دو قبیله ترکمانی قرهقوینلو وآققوینلو، از ترکستان به آذربایجان دراواخر قرن 13 م، مهاجرت کردند. آققوینلو در نواحی دیاربکر و قرهقوینلو در ارزنجان مقیم شدند(هینتس،1362، 32). اوزون حسن شبیخونهایی به فرمانروایان کرد در مشرق زد و بعد از پیروزی بر قره قوینلوها در 1467 م به مطیع ساختن قبایل کرد پرداخت. (هینتس،همان،57).اسکندر پسر قرایوسف، پس از شکست از شاهرخ در 1421 م به کردستان و آذربایجان یورش برده و درکردستان به پیروزی های سیاسی بسیاری نایل امد .در 1427 /830 بر سلطان احمد شاهزاده کرد چیرگی یافت(سیوری، 1382، 36). بعد از زوال اق قوینلوها کردها به طور موقت استقلال خود را بازیافتند تا اینکه بار دیگر به دست شاه اسماعیل با کمک ترکمن های هر دو قبیله(اق قوینلو و قره قوینلو) سرکوب شدند(هینتس ،همان،57). صفویان در برخورد با کردها همان سیاست اووزن حسن را در پیش گرفتند که قزلباشان را به جای فرمانروایان کرد گذاشتند(لازاریف،2010، 143). شاه اسماعیل نیز پس از تحکیم موقعیت خود درایران مرکزی در 911 هجری، در صدد امنیت در مرزهای غربی، با کردستان و دیاربکر به یک سلسله لشکرکشی اقدام کرد و اردوی «شیر صارم کرد» را منهدم ساخت و به پیگرد شیر صارم کرد، با کردان جنگی سخت درگرفت که از طرفین بسیار کشته شدند درنهایت پسر و برادر شیر صارم به اسارت ،و به قتل رسیدند(سیوری،همان،84). صفویان پیرو سیاست کشتار کردان بودند سه تا امیر بزرگ کرد و 400 نفر از عشیره دوومبه لیان در یک روز به فرمان شاه طهماسب کشتهشدند(لازاریف،همان،144). شاه اسماعیل 11 امیر کردی را به زندان انداخت(لازاریف،همان،131). شاه عباس بعد از دست یافتن به قلعه دمدم، قسابخانه خونی بر پا کرد از موکریان.......هر کس دم دست آنهابود می کشتند و هیچ رحمی به هیچ کُردی نمیکردند(همان،151). شاه اسماعیل سه بار سعی کرد که جزیره و امیر بوتان را خراجگزا خود کند اما بیهوده بود. اسماعیل بارها سپاهیانش را می فرستاد برای ریشه کن کردن موکریان و از بین بردنشان اما موفق نشدند(لازاریف،همان،155). بزرگترین جنبش ان سده به رهبری «میر سلیمان به به»بود ..که این جنبش بر علیه ترکیه و ایران بود-قرن 17- اما در سال 1699 قزلباشان شکتشان دادند ..بعد از شکست میری بابان ،سرکرده سربازان ایرانی فرمان داد به کشتن همه ساکنان کردستان اردلان...منارهای از استخوان درست کرد....چون فرمانروایاین اردلان با «سلیمان به به» بودند (محمد شریف قاچی مورخ اردلان به نقل از لازاریف،همان،158). «در سده 17م، دشمنی کرد و فارس زیاد بود...عشیره بلباس هم در آذربایجان که مطیع نبودند، شورش کردند..در 1715 شورش کردها در ایران..در 1744 عشیره دونبولی شورش کردند در سلماس..و آذربایجاناز ان حمایت کردند ..که این شورش در زمان نادر به سختی سرکوب شد.....عبدالرحمان بابان در زمان محمد خان قاجار شورش کرد....که می گفت دوست دارد از زیر سلطه ترک وایرانی، کردستان را ازاد کند»(لازاریف ،همان،159). در زمان شاه عباس شورش قلعه« دم دم» امیرخان برادوست،.پس از نزدیک یک سال محاصره وجنگ،.همه قتل و عام شدند(امین زکی، همان،144). هم عثمانی و هم صفوی به جابه جا کردن کردها پرداختند شاه عباس در 1612 حدود 15 هزار از کردها را به خراسان انتقال داد....نادرشاه هم از خراسان به مشهد انتقال داد(لازاریف،همان150). بنابراین هجوم اغوزها، آغاز تمام نشدنی مهاجرت ترکان به سرزمین مادکوچک(آذربایجان و کردستان)و آغاز پایان هستی کردها در آن سرزمین بود.و قبل از هجوم ترکان در قرن 11م، تاریخ آن سرزمین، بخشی از تاریخ کردهاست نه ترکها و.... .
خرمدینان:
دردوران خلافت اسلامی/عربی، کردستان و مرزهایش همانند دوران امپراتوری ساسانی بود و تغییری نیافته بود و شامل جزیره و مزوپوتامیای شمال و آذربایجان و عراق عربی و همدان و..می شد(لازاریف، 2010، 52). اسم کردستان اولین بار در قرن 12 م، از طرف سلطان سنجر سلجوقی به کار رفت که پایتخت آن، شهر بهار در همدان بود. شامل آذربایجان، لرستان،همدان، دینور،کرماشناه، سنه، شرق زاگرس و شهرزور بود.(لازاریف،همان،49). تبریز نیز بخشی از آذربایجان بود (ابن ندیم، 1381، 614 ). اما در کُتب جغرافیایی، اولین بار اسم کردستان در کتاب نزهه القلوب حمدالله مستوفی-8 ه- به کار رفت شامل: ولایات ارمن ،جزیره، اربیل، هولیر و امد ،که مرکزش شهر بهار در شمال همدان بود که شهرهای طاق بستان، بیستون، ماهیدشت، دربند تاج خاتون خفتیان، بهار، دینور، شهرژور، کرمانشاه،کنگاور، دربند زنگی و شهر الشتر را توابع ان میداند(مستوفی به نقل از تابانی،26). بنابراین، تا قرن 5ه، و یکی دو قرن بعد از آن که مستوفی کتابش را به نگارش در آورد، آذربایجان-اران هم قسمتی از ان بود-و همدان و...بخشی از کردستان و اکثریت ساکنان ان کُرد بحساب می امدند. وگرنه نواحی که ایرانی، ترک یا عرب بودند قطعاً به اسم کردستان –که در ان زمان تحقیر امیز بود-معروف نمی شد.لازاریف نیز به ساکنان کرد در مناطقی که در زمان مستوفی، کردستان تعریف می شد معترف، و مینویسد«نویسندگان عربی کردستان را به جایی که کردها در آن ساکن هستند می نامیدند»(لازاریف،همان، 51). قطعاً همانطورکه لازاریف نیز اشاره کرده است نویسندگان عربی،سرزمینهایی را کردستان تعریف کردهاند که اکثریت ساکنان آن و زبان رایج در آن کردی بوده است. بنابراین آذربایجان و اران که مهد شورش خرمدینان بود سرزمینی کردنشین بوده است.
همانطور که اشاره کردیم ترکها/آذریها از قرن 5ه/11م، به بعد تا قرن 15م، به تدریج در مادکوچک ساکن و با کشتار و طرد کردان، آنجا را سکونتگاه خود و هویت مادی آن را همزمان از تغییر نام به آذربایجان، به آذری/ترکی تغییر دادند. ترکان فقط به تسخیر سرزمین و تغییر زبان بسنده نکرده بلکه تاریخ و هویت کردی قبل از قرن 5ه، را نیز متعلق به ترکها میدانند از جمله این تاریخ و هویت، جنبش خرمدینان است که ما در اینجا مستدل خواهیم کرد که جنبش خرمدینان و خود بابک از کردان بودهاند.
اصل و نسب بابک:
طبری میگویدبابک از تیره مزدک بود(طبری در نفیسی، 8).ظاهراً بابک در نهاوند اشتغال داشت سپس به تبریز رفت و در 18 سالگی به نزد مادرش در بز رفت(رفیع،1381 ،281).ابن الندیم در الفهرست میگوید: پدرش مردی از مردم مداین و روغن فروش بود، به مرزهای آذربایجان رفت و در دیهی که بلال اباد نام داشت از روستای میمد جای گرفت.....زنی اعور را دلباخته شد واین زن مادر بابک بود،.....بابک درخدمت شبل بن منقی ازدی در دیهی بالای کوهی بود و چهارپایانش را نگاه می داشت از غلامان تنبور زدن اموخیت،پس از آنجا به تبریز از اعمال آذربایجان رفت و دو سال نزد محمد بن روادی بود .سپس نزد مادر بازگشت و نزد وی ماند(ابن ندیم، 1381، 614 ). .ابوحنیفه دینوری در اخبار الطوال می نویسد:«مردم در نسب و مذهب بابک اختلاف کردهاند وآنچه بر من درست امد و ثابت شد این است که او از فرزندان مطهر بن فاطمه دختر ابومسلم بوده است و طایفه فاطمیه از خرمیه به وی منسوبند»(دینوری، در نفیسی،12). ابومسلم نیز کرد بود. ابودلامه شاعر دربار خلیفه،که معاصر ابومسلم بود. او را ابومجرم و پدرانش را کرد شمرد(یوسفی،1378، 30).33 مقدسی ،ابن خلکان و مولف تاریخ سیستان نیز او را «ابومسلم کرد» خواندهاند(صدیقی، 1373، 62). سمعانی نام پدر بابک را مرداس نوشته است(سمعانی در زرین کوب،216).مرداس از دو جزء «مرد» و «اس»آمده است به معنی مردمخوار است .پدر ضحاک را نیز مرداس خواندهاند.(زرین کوب،همان، 216).34
آنچه از روایات می توان استنباط کرد بابک در جغرافیای/تاریخی متولد شد که جزو سرزمین ماد و جبال که بعدها کردستان نامیده شد،بود. بابک ابتدا در نهاوند(ماه البصره)سرزمین ماد،اشتغال داشته است.سپس به مادکوچک رفته است. شاید کُرد بودن بابک را نتوان ثابت کرد اما به هیچ وجه نمی توان وی را ترک ،عرب یا ایرانیدانست.ترک،عربی در ان زمان در آذربایجان و ارس به شکل تودهای نبودهاند.در هیچ روایتی نیز نه در مورد شخص بابک و نه پیروانش اشارهای به ترک یا عرب بودن انان نشده است. ایرانی نبودن بابک نیز محرز است چرا که وی اصلا فارسی بلد نبوده است صحبت کند(ابن الندیم،همان،613، اشپولر، 1377، 344). زبان بابک مابین کردی و تالشی بوده است(www.Bonyad-Neyshaboor.com:). جنبش بابک به ساکنان کوهی .....محدود ماند و در میان اعراب و ترک و بربر/ترک که به تعبیر جاحظ ماده اسلام و سپاه ان بودند رخنه نکرده بود(فخوری،1381: 169). جماعت کثیری از مردم جبال...........به دین او در امدند(طبری در فخوری، همان: 163). مهمتر از ان اینکه بابک نزد یکی از پسران روادی محمد بن رواد-کرد- با تبریز و بذ که بعدها ملجا نیروی انقلابی او گشت اشنا شد.(ابن الندیم ،همان، 406. زرین کوب، 1384، 234).بابک با کردهای روادی با بذ اشنا شد یعنی در اصل « بذی» نبوده از نهاوند و جبال اومده و نقشه و نزاد مشترکی با کردهای روادی داشته است36. جنبش بابک همانقدرکه ضد عربی/اسلامی بود ضد ایرانی /زرتشتی نیز بود. ایرانیان در همکاری با خلفای عربی در سرکوب خرمدینان تردیدی به خود راه ندادند(زرین کوب، 13..، 221). این جنبش توسط افشین ایرانی و سپاهش، غلامانترک، و مشروعیت خلیفه سرکوب شد.35
جغرافیای تاریخی خرمدینان:
ابن ندیم در کتاب الفهرست می نویسد:«خرمیه دو دسته......دستهای که محمره نامیده می شوند در آذربایجان و دینور همدان اصفهان......... طایفهای هستند که به نام اطفال اللقطه (بچه های پیدا شده)خوانده میشودند که موسس ان مزدک است (ابن الندیم،همان،611)37. مسعودی در مروج الذهب می نویسد:«... بیشتر خرمیان از فرقه کردکیه و لودشاهیه هستند که از همه خرمیان معتبرترند بابک خرمدین که در اران و آذربایجان بر ضد مامون و معتصم خروج کرد از آنهابود غالب خرمیان در خراسان و ری و اصفهان و آذربایجان و کرج و برج و صیروان و صیمره و اریوجان و ماسبذان و..هستند بیشتر در مزارع و روستا اقامت دارند» ...(مسعودی،پاینده،1370 297). بنابر گفته ابناثیرجمعی کثیر از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبندان و غیره دین خرمی را پذیرفتند و جمع شدند و در همدان لشکرگاه ساختند و معتصم بر ایشان سپاه فرستاد و اسحاق بن ابراهیم مصعب با آن سپاه بود و او را در ماه شوال این سال مامور جبال کرد و اسحاق در اطراف همدان با این مردم روبرو شد و شصت هزار تن از آنان را کشت(ابناثیرحوادث سالهای 210 ...).38زرین کوب قیام بابک را در البذ در نواحی کوهستان اران و نزدیک ارس در 201 ه میداند(زرین کوب،1384، 69). وی در ادامه همان کتابش نواحی بین ارس و اران را در دوره عباسیان کرد میداند« در قرون نخستین اسلامی نقش اکراد به معنی خاص نه در مفهوم عام،...مساکن آنهااز حدود جبال زاگرس تا نواحی آذربایجان و اران و دربند را هم شامل می شده است (زرین کوب،همان، 333).غلامحسین صدیقی فهرست کاملتری از جایگاه خرمدینان را ارائه میدهد:«ماسبذان،مهرگان کده(در عراق عجم نزدیک صیمره جاده حلوان به همدان)،نواحی اصفهان و برج،ورسنجان،وقسم،کوذشت از اعمال صیمره از مهرگان کده،بلاد سیروان،اروجان از بلادماسبذان و همدان و ماه کوفه،ماه بصره،روستای قامدان که کردها در ان منزل داشتند،روستای فهمان که اهل ان کرد بودند،آذربایجان و ارمنیه،ری و خراسان،...که بیشتر در دیها مقیم بودند.. »(صدیقی، 13..، 258). آذربایجان و ارس که همان سرزمین مادکوچک بودند و بعدها بخشی از کردستان نامیده شدند. صیروان ،صیمره، ماسبذان و...را نیز مارکوارت بخشی از سرزمین ماد اورده است(مارکوارت،1373: 44 به بعد).بسیاری از مکانهای که آن را ماوای خرمدینان معرفی میکننددر اصل خرمدینی نبودهاند جنبشهای مذهبی مخالف دستگاه اسکولاستیک حاکم بودهاند که برای توجیه سرکوب و حذف آنها،لقب خرمدینی را به آنهادادهاند.نظام الملک بسیاری از شیعیان و باطنیان را نیز خرمدینی به حساب می اورد.(نظام الملک به نقل از نفیسی،13..،20) بنابراین جبنشهای خراسان،طبرستان،فارس و...را به سختی بتوان به خرمدینان نسبت داد. دلایل روشنی در دست نیست که ثابت کند مازیار(طبرستان) قصد بیرون امدن بر خلیفه را داشته باشد. مازیار اوایل مطیع کامل خلیفه بود و مخالفت او ناشی از قربانی شدن میان دو رجل سیاسی(طاهر وافشین)بود نه ایدوئولوزی خاصی.(مادلونگ در فرای،همان، 178). این نوشته مادلونگ در مورد قیام مازیار را به بسیاری از جنبشهای دیگر هم می توان نسبت داد در بسیاری جاها شورشهای خوارج،شیعیان و...را خرم دینی معرفی کردهاند درحالی که هیچ نسبتی با خرمدینان وایدوئولوژی انان نداشتند.دلیل پراکندگی چغرافیایی ان نیز همین می باشد درحالی که اصل خرم دینان محدود به آذربایجان و جبال بود و ما هیچ سند دیگری در مورد اتهاماتی که – ازادی جنسی و لذات دنیوی- که به خرم دینان بابک زدهاند به دیگر قیامهایی که درخراسان و اهواز و ...به خرم دینان مشهور گشتهاند، نداریم.همانطورکه مادلونگ درمورد مازیار گفته بسیاری از این جنبشها یا صرفاً سیاسی بوده یا درون دینی و، هیچ ربطی به ایدئولوژی خرمدینانی/مزدکی نداشته است بلکه دستگاه خلافت حاکم برای توجیه سرکوب ان جنبشهای دینی/سیاسی اتهام خرمدینی بودن را نیز-که مسلمانان بسیار زشت و متنفر بودند-به انان قالب کردهاند. مانندامروز هر جنبشی درخاورمیانه راه می افتد آنهارا عوامل القاعده و..میدانند.
بنابراین مرکز اصلی خرمدینان همانطورکه مورخان39اشاره کردهاند. همان نواحی شمال غربی،همدان ،اصهفان،ماسبذان،مهرگان، جبال وآذربایجان بوده است. که بعدها کردستان نامیده شد.و جایی مانند اصفهان که به عنوان یکی از مراکز خرمدینان معرفی میشود به این معنی نیست تمام اهالی ان خرمدینی بودهاند بلکه بخشهای از ان مانند قامدان که «کردها در ان منزل داشتند»(صدیقی،همان، 258).فتوح البلدان بلآذری و البلدان یعقوبی، اشاره میکنندکه «اهالی اصفهان مردمی به هم امیختهاند و عربشان اندک است.....از روستاهای اصفهان یکی روستای قامدان است که کردها درآنجا هستند و خرمدینان در همین جا ظهور کردهاند و دیگر روستای فهمان که کردها ی خردمدینی دران سکونت دارند»(بلاذری و یعقوبی به نقل از کتاب زمینه فرهنگ مردم..).یعقوبی هم اشاره میکند که« در ناحیه اصفهان کردانی زندگی میکردند که زندگی اجتماعی پستی داشتند بنابراین خرمیه در اصفهان دست به شورش زد»(یعقوبی به نقل از فرای،1379، 435).
نژاد و ملیت خرمدینان:
مسعودی دو فرقه مهم خرمدینان را کودکیه کرد شاهیه میداند(مسعودی،ج2، 1370، 297).منطور از کودکیه به احتمال قوی به پیروان پسر فاطمه دختر ابومسلم اطلاق شده است که به قول نظام الملک کودک دانا می خواندند(نظام الملک، ...،204. اشپولر، 1386، 370).نام دسته دیگر که کودشاهیه و لود شاهیه دیده میشود شکل صحیح ان کردشاهیه است چنانکه التنبیه و الاشراف نیز می نویسد بلاد جبال کردان فراوان بودند و به گفته یعقوبی جمعی از ایشان خرم دین بودند(صدیقی،1373، 259). فرقه دیگر به محمره شهرت دارند (طبری،ج3، 38).که در آذربایحان و نهاوند و دینور و...خرمدینان را به این نام خواندهاند(بغدادی به نقل از صدیقی، همان، 265). فرقه دیگر از ایشان به خسرویه مشهور است که اطلاع درستی از ان در دست نیست همین قدر می دایم که یکی از قبایل کرد در فارس خسرویه نامیده می شوند(صدیقی،همان، 265). ابو جعفر احمد بن الحسین اهوارزی جماعتی از اکراد جبال و اهل کوه بذ را که خرمدینی بودند به مذهب خود(قرمطی) اورد(ماسیون، در صدیقی،321).
برخی از مورخان42به درستی براساس قرارداد اشاره شده در کتاب بلآذری43،مابین مرزبان آذربایجان و خلیفه عمر،عمده سپاه آذربایجان را هنگام حمله اعراب کرد میدانند که به مذهب خرمدینان گرویدند.مارکوارت تاکید میکند که در قسمت سبلان اغب کردها ساکن بودند و چون ایلات و عشایر بودند همیشه روح عصیان داشتند به همین دلیل خیالات کمونیستی بابک در میان این کردان به خوبی ترقی کرد این مردم(کردها)نه زرتشتی خالص بودند و نه مسلمان.(مارکوارت، به نقل از رئیس نیا،1358، 126).بنابراین« شورش خرمدینان که براساس بنیان مزدکیسم بنیاد نهاده شده بود در پیوند با کردها شکل گرفته بود .بابک سرکرده شورش خرمدینیان در سال 816-837-... با طایفه یعقوبی کرد پیمان داشت که او را همکاری و کمک کنند.......و عصمت کردی که فرمانروای شهر مرند بود یکی از همکاران(فرمانده اصلی یا معاون قادری) خرمدینان بود و زندگی خود را قربانی شورش خرمدینان کرد»(لازاریف،2010، 67). روادیان در دوره غلبه ال ساج ضمن انکه قلعه بذ ویران شد تبریز از نظارت انان خارج شد(زرین کوب، 1384،316). پس هنگام قیام بابک خرمدین، تبریز و بذ در دست قدرت روادیان بوده است و از نشانه های همکاری روادیان کرد با بابک همین است که بعد از سرکوب جنبش بابک و ویرانی بذ، آنهانیز قدرت خود را از دست دادند و تا یکی دو قرن بعد اسمی از آنهانیست. پس از عمده افراد خردمینان بابک ،روادیان کرد بودهاند و در واقع بابک با کمک روادیان کرد و عصمت کردی حاکم مرند و طایفه یعقوبی کرد موفق به قیام شد.
موسیخورنی،مورخ ارمنی که به هرودت ارمنستان مشهور است، بنیان گذاری ارمنستان را به تیگرانا پادشاه ارمنستان ربط میدهدو می نویسد که تیگرانا در اتحاد با کوروش، آژی دهاک پادشاه ماران(مادها)را سرنگون و ارمنستان آزاد شد.اما نکته مهم در خورنی نه این مطالب ذکر شده، بلکه اشاره غیر مستقیم او به کُرد بودن خرمدینان و روستاهای خرم و...و مهمتر از همه اینکه این کردان را از نسل اژی دهاک/آستیاگ میداند است. موسیخورنیدر قرن 9م حدودا 3 هجری می زیست.خورنی می نویسد که تیگرانا پادشاه ارمنستان بعد از شکست اژیدهاک ،مارها-ارمنیان به ماد می گفتند مار- را به سه شهر کوچک خرام-خرم-جوخو و خوشاکنیک...اژداناکان تا دژ نخجوان کوچاند و این ساکنان خرام و نخجوان و...را فرزندان اژیدهاک و مارها-مادها- میداند. که ازادانه در ماسیس –ارارات- و ارمنستان می زیستند.(خورنی به نقل از مینورسکی، همان).چند نکته در گفته های خورنی قابل تامل است .شایدمنطور خورنی از این گفته این است که سرزمین خرم و اران ونخجوان و ارارت سرزمین ارمنیان است نه کردها و کردها حاضر درآنجا توسط تیگرانا به عنوان برده به آنجا اورده شدهاند. اما آنچه مسلم است خورنی هم کردها را از نژاد مادها و اژی دهاک دانسته هم به اکثریت کردها در ارارات و خرم-روستای خرم دینان- نخجوان و...اعتراف کرده است.خرم که، خورنی ساکنان ان را کرد میداند همن ماوای اصلی خرم دینان بود (مینورسکی،1387، 98). خورنی، از یک سو به پیوند خرمدینان با مادها اشاره دارد و از سویی دیگر، به کُرد بودن ساکنان خرم که مأوای شورش خرمدینان است، اشاره دارد.
نتیجه گیری:
اسم کردستان که حوزه جغرافیایی/ تاریخی کردها را شامل شود«... اولین بار توسط سلطان سنجر سلجوقی در قرن 12م ( 1118-1127) به کار رفت که پایتخت ان شهر بهار در( باکوری شرقی )شمال شرقی همدان بود. شامل آذربایجان ، لرستان ، همدان ، دینور ، کرمانشاه، سنه، شرق زاگرس و شهرزور .....اما در کتاب تاریخی اسم کردستان اولین بار در کتاب جامع التواریخ رشید الدین فضله الله همدانی امده است در سال 1311-1310- که همان وصف نزهه القلوب حمدالله مستوفی است.(لازاریف،2010، 49). دردوران خلافت کردستان و مرزهایش، همانند دوران امپراتوری ساسانی بوده و تغییری نیافته بود که در ان زمان هم کردستان از جزیره و مروپوتامیای شمال و ارمنیا و آذربایجان و عراق عربی و.. را شامل می شد(لازاریف،2010، 52).بنابراین تا قرن 12م،آذربایجان و ساکنان همیشگی آن کرد بودهاند.و تاریخ آذربایجان/مادکوچک،و جنبشها و قیامهای آن،از جمله خرمدینان، قبل از قرن 12 م-5 هجری،متعلق به تاریخ و هویت کردی است.
بنابراین روشن است که اسم کردستان که کل حوزه جغرافیای تاریخی کردها را شامل شود اولین بار در قرن 12 م/5ه،به کار رفت و قبل از ان اسمی از کردستان برده نشده است. اما ایا قوم کرد هم همزمان با مفهوم کردستان پا به عرضه هستی گذاشتند؟یا در همان زمان از مکانی دیگر به کردستان نقل مکان کردهاند؟ قطعاً نه، تاریخ هیچ سندی از مهاجرت کردها دردوره اسلامی به دست نداده ،بلکه این ترکها بودند که مهاجرت را به خاک کردستان شروع کردند و، نام گذاری سکونت گاه کردها در قرن 12 م به کردستان، به معنی نبود کردها قبل از ان نبوده است .اما به چه اسمی نام گذاری شده است؟
در زمان مقدونیه و ورم و اشکانی از کردستان اسمی برده نشده و قسمت شمالی این سرزمین را ارمنیه و ارمنستان و ماد آتروپاتن، می خواندند. در زمان خلافت عمر بخشی از کرد جزو آذربایجان و قسمت میانی ان هم جزو سرزمین جزیره ذکر شده است...در زمان خلافت بنی امیه و بنی عباس هم کردستان جزو مناطق جزیره ،عراق جبال آذربایجان،موکان ارارن و ارمنیه و..بوده .....تقویم البلدان همین تقسیم بندی را می پذیرد و سرزمین کردستان را در 5 ناحیه ذکر میکند. لسترنج در باره تقسیمات دوره خلفا ...مانند ابوالفداء،کردستان را میان خوزستان ،جبال،عراق،جزیره،ارمنستان،اران ،موکان و آذربایجان میداند که وحدتی اداری به نام کردستان نداشته است(امین زکی،1377، 24).
قبل از نام گذاری سرزمین کردها ،به کردستان ،در دوران باستان که ماد نامیده شد که در زمان ساسانیان به صورت مای و سپس ماه در امد.(الیما، 1379، 27).با فتوحات اسلام سرزمین ماد را ماهین یا جبال می نامیدند. بخشهای از ماد که توسط اهل کوفه تسخیر شده بود «ماه کوفه» و بخشهایی که توسطه اهل بصره تصرف شد به «ماه بصره»مشهور گشت.(بلآذری،1364، 67). نهاوند مرکز اداری ماه البصره و دینور ماه الکوفه نامیده شد که ماهان نامیده شد(مارکوارت، 1373،48) ولایت ماد یا ماه نیمی به دست کوفیان ونیمی به دست بصریان افتاد و خلیفه مقرر کرد که ماد قدیم را ماهین یا جبال بنامند بخش علیای ان ماه الکوفه و بخش سفلی ان ماه البصره بود.(فرای انوشه ،79، 23). سرزمین ماهان از حلوان تا نزدیک همدان است(مارکوارت،همان،45). مورخان عرب همیشه اسپهان را جز ماد و جبال دانستهاند(مارکوارت،همان،66). بنابراین سرزمینی که بعدا در دوران سلجوقان به کردستان شهیر گشت قبل از آن به «جبال»،«ماهین»و یا «ماه بصره»«ماه کوفه»نامیده می شد. عراق عجم نیز جزو ولایت ماد بود(فرای،انوشه، 22). کردستان همان ایالتی است که عربها ان را جبال می نامند(فرای،،همان،72) اعراب جبال را شامل ری اصفهان و همدان، آذربایحان، اران و.... میدانستند که ساکنان ان اکثرا کرد بودند(بارتولد به نقل از فرای،همان،72)
کردستان به جغرافیای تاریخی مردمانی اطلاق شده است که « تاریخ مردمی کهن تر از کردها در این سرزمین نمی شناسد....سایکس تاریخ کردها را تا 6000 ق م، در کردستان تعقیب کرده است »(تابانی،1380، 77) کردستان گذرگاه تاریخ و محل هجوم دیگر قبایل/ملل(چه متمدن چه بیابانگرد)بوده است.بنابراین همیشه تجزیه شده و در هر دورهای بخشی از خاک و مردمان آن تحت سلطه یکی از این ملل بوده است.و چون خود موفق به تشکیل امپراتوری و دولت مستقلی نشدهاند و هر امپراتوریی که بخشی از خاک کردستان را تصاحب کرده ،خود را ذی حق و ان را متعلق به خود دانسته است، همانند امروز که ایران و ترکیه و عراق و سوریه، آن را متعلق به خود می دانند. هر بخشی از ان که، قبایلی از کردها در ان ساکن بودهاند، را به زیر سلطه دراورده است با اسم آن قبایل و با الفاظ زبان شناختی خود معرفی کردهاند. بنابراین، عدم اسم عام کردستان تا دوره سلجوقی و معرفی کردستان به نام قبایل و مفاهیم گوناگون، نه ناشی از نامشخص بودن نژاد و ملت کرد است نه نداشتن تاریخ انان، بلکه صرفاً ریشه در نداشتن دولتی مستقل بوده که به دلیل تجزیه همیشگی و پراکندگی تاریخی،جغرافیایی و قبایلی کردها، با نامهای پراکنده و گوناگونی توصیف شدهاند.هر قبیلهای از کردها که در دوره مشخصی قدرت را در دست گرفتهاند کردها را به نام ان قبیله حاکم می شناختند.اشوریها دورهای که گوتیها قدرت را در دست داشتند کل منطقه زاگرس و کردستان را گوتی معرفی میکردند بعد کاسپی،ماننایی،مهرانی،مارها،هوری،مادی و...در دوره اسلام ،کردستان با قبایلی چون شداد،روادی،حسنویه ، ایوبی و...معرفی می شد.در دوره صفویه ،اردلان،بابان،بدلیس و...... و در معاصر هم کرمانج،بارزانی،مکریان،هورامی و یا کردستان عراق و ترکیه و سوریه و ایران.
بنابراین کردها از اعقاب همان گوتیهایی هستد که در 2300 ق م موفق به تصرف بین النهرین شدند که با اسمهای قبایل کردی چون گوتی،کاسی،کردوخوی،ماننایی و میتانی و..معرفی می شدند. بعد در قالب اتحادیه ماد موفق به تشکیل امپراطوری شده ، که با شکست در مقابل کوروش هخامنشی، زیر سلطه هخامنشیان استقلال خود را از دست داده، در زمان اشکانیان و ساسانیان بین روم و ایران تقسیم شده، بعد به تصرف اعراب و اسلام در امدند. در جنگ چالدران بین ایران و عثمانی تقسیم و سپستر با قرارداد سایکس پیکو، بین چهار کشور ایران،عراق،ترکیه و سوریه تقسم گردیده که با نامهای ترک کوهی، بومیان اصیل، عرب کافر و..معرفی می شوند.
کریا قادری دکتری علوم سیاسی
----------------------------
یادداشتها:
1- بهرام فره وشی نیز د رمقاله –کول تپه- اذربایجان و دریاچه ارومیه را مرکز اتشکده ها و ایین های کهن ایرانیدانسته و وازه هایی مانند اشت گل کول سویچ و..را در نام های ترکیبی چون گل تپه گل دره گلمانخانه سوچه یاسوچ کولسره کول تپه و...یادگار اتشی که رد اتشکده های این سامان شعله می کشیده دانسته که در کردستان نیز هستند و نام خود ره به روستاها دادهاند..از ان خاکسترها برای کود دادن استفاده می کنند( فره وشی در رئیس نیا،93)
2- کسانی چون ابن مقفع مقدسی ابن فقیه مستوفی نولدکه بارتولد هرتسفلدگیرشمن مینورسیکی دیاکونوف پیرنیا کسروی پورداود معین و..نیز نام اذربایجان را از نام شخص اتروپات پهلوی یا اذرباد فارسی میدانند و استناد عمده اینان استرابن است که درزمان اشکانیانمی زیسته که میگوید اخلاف اتروپات هنوز بر این سرزمین فرمان می رانند.زریاب خویی نیز در دایره المعارف بزرگ اسلامی...می نویسد«اذربایجان از نام اتروپات مشتق شده است اترواپاتنامسردار ایرانی بود که در جنگ ایران و اسکندر...فرمانده ماد بود که از طرف اسکندر به حکومت ماد منصوب شد و پس از استقلال اتروپات در انجا این منطقه که قبلا ماد کوچک نامیده می شد به نام اونامیده شد..»(زریاب خویی به نقل از قلی زاده، 1387، 32-33). ادوین رایت هم شکی در گرفته شدن نام اذربایجان از نام اتروپات ندارد زیرا هیچ نوع نشانی از این نام در هیچ اثر مربوط به دوره پیش از اسکندر دیده نشده است این نام نخستین بار با برافتادن دولت هخامنشی واغاز حکومت متسقلانه اتروپات مقارن است(اذربایجان، رایت 29)
3- کسروی.در کتاب «آذری یا زبان باستان آذربایجان».که در 1304 ه منتشر ساخت..برخلاف نظریه رایج که زبان اذری را هم ریشه و خویشاوند زبان ترکی و تحمیل از شده از قرن 5 هجری میدانستند زبان اذری را از ترکی جدا ساخته و ریشه ان را به دوره مادها و ان را زبانی کاملا ایرانیدانسته است(رئس نیا،همان، 859.).قبل از نظریه کسروی زبان آذری حتی از طرف خود نویسندگان آذری و غربی ،حتی ایرانی زبانی ترکی شناخته می شد اما بعد از انتشار نوشته کسروی تاثیر زیادی در ایرانی خواندن زبان اذری به جا گذاشت .حتی علی اف نویسنده برجسته آذری که قبلا از مدافعان سرسخت ترک بودن آذریها بود بعد از انتشار نوشته کسروی،ریشه زبان اذری را در زبانهای ایرانی جستجو می کند وان را بدون هیچ استدلال فیلولوگی از زبان ترکی جدا می کند.
4- کسروی اذربایگان را از سه جز اذر ،پات و گان یا کان (به معنی مکان) ان را سرزمین اذرباد، اتش نگهدار معنی کرده است. مشکور نیز آن را نگهبان اتش معنی کرده، که چون صاحب ان خود از خاندان روحانی بود حاکم ماد کوچک بود این سرزمین را به نام اتورپاتکان خواندهاند(رئیس نیا،همان، 98)
5- کسروی و یارشاطر ریشه زبان اذری را مادی میدانند حسینقلی کاتبی زبان مادی را ریشه باستانی زبان اذربایجان دانست . کسروی: زبان اذری را پدید امده از زبان مادها و نتیجه درامیختن زبان ان قوم با زبان بویمان پیش اذربایان دانسته که با زبان مادی فرق داشته از اهمین رو اذری نیم زبان است نه زبان. موضع گیری پان ایرانیستی کسروی......خودش هم گفته«انچه خواسته ام بوده که زبان های گوناگونی که درایران سخن رانده می وند از ترکی و عربی و ارمنی و اسوری و نیم زبان های گیلگی و کردی و لری و سمنانی و..از میان روند و همگی ایرانیان دارای یک زبان –فارسی-باشند این خواسته من بوده و در این راه کوشیده ام»( کسریوی،1304، 541) او اریاییها را نزاد برتر دانسته و با چنین لحن ستایش امیزی از انها سختن رانده است... و .تمدن را نتیجه نزاد اریا دانسته است(رئیس نیا،همان860).زبان کردی را در حد گیلکی نیم زبان به حساب اوردن و اشکارا از نابودی ان سخن راندن...چه معنی دیگری جز سرکوب و ژینوساید قومی که توسط رضاخان اجرا شد می تواند داشته باشد. کسروی هیچ اهمیتی به بومیان قبل ازیایی نمی دهد و بهترین راه برای شناختن یک نزاد و توده را ،زبان انها میداند(ک کسروی ،همان، 321) در حالی که همانطور که رئیس نیا به درستی اشاره کرده است اگر زبان نمودار همه چیز است ،باید قبطیان مصری را عرب و سیاهان امریکای را نگلیسی بدانیم؟(رئیس نیا،همان،861). یارشاطر نیز جون اذربایجان را مسکن مادها دانسته زبان اذری را بازمانده مادیدانست قبل از ورود ترکان ..چون قبل از ترکان زبان دیگری حاکم نبوده مگر زبان اشکانی و فارسی در مراکز عمده اذربایجان(رئیس نیا،همان،856).یارشاطر نیز تنها استدلالی که از ریشه زبان مادی آذری ارائه می دهد این است که می گوید قبل از ورود ترکان زبان دیگری نبوده است؟؟؟؟.پس زبان کردی چه می شود ؟همانطور که زبان کردی نادیده گرفته می شود خود ملت کرد هم نادیده گرفته می شوند و بر اساس افکار همین روشنفکران است که سیاستمداران ایرانی از کوروش تا رضاخان مشروعیت سرکوب وکشتار کردها را به دست اوردهاند.
6- مینورسکی،ژ.مار،دارمستتر ،نیکیتین و ....ریشه مادی کردها را اثبات کردهاند .رجوع شود به مطالب قبلی در مورد مادها....
7- نام اثر بوداگوف...تعلیمات پراتیک لهجه اذربایجانی ترک-تاتار...میخائیل لازاروف در اثر خود به نام انتولوزی ادبیات ترک ترک های قفقاز جنوبی را ترکان اذربایجان نامیده است..میرزا کاظم بیک که به قول بارتولد از بنیان گذاران خاورشناسی روسیه .... د راثر خود بهنام دستور زبان تطبیقی زبان های ترکی در 1846م...زبان ترکی اذربایجانی را به دو لهجه اذربایجانی جنوبی و شمالی تقسیم کرده است یعنی ایرانی و قفقازی....ادولف برگه اشعار شعرای ترکی زبان قفقازیه را تحت عنوان اشعار شعرای اذربایجان منتشر ساخت در لایپزیک....عریدون بیک کوچرلی مولف اثر معروف تاریخ ادبیات اذربایجان پیرامون شعر ترکی ..عنوان ادبیات ترکی اذربایجان را داده است.....(رئیس نیا،همان 84).همانطور که از عنوان کتابهای انان پیداست فرقی مابین آذری و ترکی قائل نیستند و مثلا اشعار ترکی را تحت عنوان اشعار آذربایجان بررسی می کنند و... سمعانی در 562 ه در «مجمع الانساب» زبان اذربایجان را الاذریه خوانده، مولفان نامه دانشوران که از فضلای ناصرالدین شاه بودند در شرح حال ابوالمعلای معری می گویند........که که زبان اذری را ترکیدانتسهاند از نظر انان زبان مردم اذربایجان در سده 5 ه ترکی بوده است857-856.
8- قدیمی ترین اثار مکتوب ترکی به دست امده کتیبه های اورخون و ین یسئی هستند در سده های 5 تا 10 م ..این کتیبه ها در اطراف رودهای اورخون در مغولستان و ینی سئی در سیبری پراکندهاند نخستین بار ویلهلم تامسون دانمارکی رد 1839 موفقه به گشودن خطوط انها و یک سال بعد رادلوف المانی کتیبه اورخون را خوانده و منتشر کرد...که بعضی ارامی و بعضی رونی و.. اریستوف و مالیتسکی رشید رحمتی ارات و احمد جفعر اوغلو منشا این حروف را تمغاهای قدیمی ترک دانستهاند(رئیس نیا،همان،846).
9- و لهم لغه یقال لها الاذریه لا یفهمها غیر هم«معجم البلدان ج 1 ص 160—
10- رجوع شود به ادامه در مبحث خرمدینان.....
11- بسیاری مهاجرت ترکها رد قرن 5 ه سلجوقیان و...را موج دوم مهاجرت ترکها دانسته و به وجود ترکها قبل از مادهای ایرانی در منطقه اذعان دارند.....حتی د رتشکیل اتحادیه ماد-(تاریخ زبان ادبی اذربایجان حاجیف ص 22)........حاجیف ،زبان های غیر ایرانی، که دیاکونوف در ماد نام می برد را، ترک زبان میداند بدون هیچ دلیلی.....و کاسپی ها را خزرها و ترک میداند(رئیس نیا،همان، 866) «ژ.مار» زبان مادی را ،عیلامیدانسته ....که جاجیف زبان عیلامی و ترکی را هم ریشه میداند بنابراین مادها را هم ترک به حساب میاورند....سلیمان علیاروف در انتقاد از علیف و –که جاجیف دنباله رو اوست-نوشته که«اگر چه زمانی طرفدار پروبا قرص نظریه ن .ی. مار بود بعدها از ان عدول کرد زمانی زبان عیلامی را با زبان ماد خویشاوند و اخری را منشا زبان اذربایجان کنوی دارای سیستم ترکی قلمداد کرد و سپس از این نظر نادرست روی گردان شد»(مجله اذربایجان ش 7 سال 1988 ص 174). و زبان آذری را شاید متاثر از کسروی،نه زبانی ترکی،بلکه ایرانیدانست.که این نظریه هم نادرست مقرون به صحت نیست. استرابن به نزدیکی زبان ماد و پارس اشاره و همچنین به سکاها.....که حاجیف از این مشابهت نتیجه گیری کرده است قرابت زبانی سکا و ماد را ناشی از وجود طوایف ترک زبان در هرد دو طایفه دانسته است (رئیس نیا،همان،871). میر علی سیدوف در ترکیب مردم اذربایجان« سه شاخه عمده......قبایل ماد در بخش جنوبی اذربایجان، ..اران البانیان در شمال، و قبایل ترک زبان در هردو بخش اذربایجان، لیکن سهم عمده با قبایل ترک زبان بوده است(سیدوف به نقل از رئیس نیا،همان، 872).این نظریه ها که سابقه وجود زبان ترکی را به دوره سومر و حضرت ادم،و تمامی تمدنها را ریشه در تمدن ترکی میدانند بیشتر ایدوئولوژیک و تبلیغاتی است تا علمی بنابراین حقیرتر از انی است که مورد نقد قرار بگیرد.
12- اکثریت قریب به منابع هجوم ومهاجرت ترکان به ناحیه آذربایجان را دردوره سلجوقیان در قرن 5 ه میدانند.رجوع شود به ادامه مطالب ..
13- دیاکونوف و علی اف ،لئورمان و دونر منکر ارتباط زبان سومری و اورال-التایی هستند.
14- ماد اتروپاتن که بعدا به آذربایجان تغییر اسم داد فقط شامل اذربایجان کنونی نبوده است بلکه کردستان و...را شامل شده است.کردها هم که همیشه ساکنان بومی این مرز و بوم بودهاند.اکنون هم بخشی از اذربایجان –مهاباد،اشنویه سردشت ،پیران شهر،نیمی از اورمیه و...- کرد هستند اما هیچ اذری/ترکی در کردستان وجود ندارد.اگر از واژه اذربایجان که ریشه در اتروپاتن دارد بتوان مفهومی قومی/زبانی را استخراج کرد می بایست ترکها/آذریها مدعی ترک.اذری بودن کردستان هم باشند.و زبان یا ساکنان ترک/اذری نیز در کردستان می بودند اما نه تنها هیچ ترک/اذری در کردستان نیست اما اکنون هم حتی بعد هجومهای ترکان-از سلجوقی و مغول تا قره قویونلو و قزلباشان-همچنان کردهایی در اذربایحان وجود دارند.لاجرم کرد بودن اذربایجان با توجه به شواهد امروزی نیز،از ترک/اذری بودن ان صحیح تر است.بخصوص با توجه به اینکه کردها برخلاف ترکها/ایرانیها هیچ امپراطوری مهاجم و کشور گشایی نداشتهاند که فرض کنیم بعدا کردها انجا را متصرف و ساکن شدهاند در حالی که امپراطوریهایی ترکی از سلجوقی تا قزلباشان و قاجاریان همیشه به نقل مکان به اذربایجان و..پرداختهاند .و با گذراندن کردها از دم تیغ موفق به اشغال یا سکونت در انجا شدهاند.
15- همانطور که اشاره شد در کتیبه های باستانی بین النهرینی/آشوری و مورخان ارمنی ویونانی به کرات واژه های شبیه کرد خطاب به ساکنان ماداتروپاتن به کار رفته است.اما هیچ سندی دال بر به کار بردن واژه های ترک،اذری یا اورال-التایی خطاب به ساکنان ماد اتروپاتن دیده نشده است.استدلالهای نویسندگان ترک/آذری بر پیش فرضها و حدسهای سست تطبیق زبان استوار است که قطعا شباهت زبانی و هژمونی زبانی در یک منطقه دال بر وجود نژاد متعلق به ان زبان در ان منطقه نیست.ایرانیها 13 10 قرن به زبان عربی نوشتند اگر تنها سند شناخت ساکنان یک منطقه زبان ونوشته های مکتوب انان باشد می بایست حوزه جغرافیایی ایران را تا قرن 10 ه یا حداقل 4 و 5 هجری عرب بدانیم.یا همانطور که دیاکونوف گفته است تغییر زبان به معنی تغییر ساکنان ان منطقه نیست وگرنه می بایست قبطیان مصر را عرب بدانیم.شباهتهایی حدس زده شده ما بین بعضی از زبانها را می توان درمورد همه زبانها صادق دانست.بنابراین نوشته های نویسندگان آذری/ترک مانند علی اف اذربایجانی-اذربایجان شوروی سابق- با استفاده از «چند واژه»(علی اف،1388، 140)،سعی در ریشه یابی زبان آذری در ماد قیدم و عیلام دارد بی اساس است.اشتراکات چند واژه بین همه زبانها را می تواند با قصد و نیت قبلی کشف کرد.
16- رجوع شود به قسمتهای اول همین فصل در مورد مادها...
17- موسی خورنی،ا شیرشاکاتسی و...
18- .موسی خورنی زبان مردم آلبانی را حلقی،خشن و ناهنجار میداند(خورنی، ج 3 ،فصل 54 به نقل از مینورکسی،1387، 38).67 مقایسه شود با اشپولر و حموی.اشپولر :به کسانی کرد می گفتند که زبانشان غیر قابل فهم و خشن که نه ایرانی نه ترک و نه عربی بوده باشد.حموی زبان اذربایجان را غیر قابل فهم برای بقیه میدانست.
19- مینورسکی در نگاهی نو به مشرق قفقاز و کتاب دیگرش شاهان شروان وامیران دربند.کسروی رد شهریاران گمنام.زرین کوب در تاریخ ایران از سقوس ساسانیان تا ال بویه.ابن مسکویه در تجارب الامم و...اشاره به کرد بودن اکثریت ساکنان ان منطقه داشتهاند.رجوع شود به ادامه مطلب...
20- درست است که وجود حکومت از طرف یک ملت را نمی توان نشان از وجود ساکنان ان ملت نیز کرد.ایرانیها،اعراب و ترکها و مغولها همیشه خارج از حوزه سکونت خود به ترک تازی پرداختهاند.قرنها حکومت ایرانیها و اعراب و ترکها بر کردستان دلیلی بر وجود ملت انها در کردستان نمی بادش.اما انچه مسلم است اگر از استثنا بگذریم کردها هیچگاه دست به کشورگشایی و سلطه بر ملل دیگر نپرداختهاند.و به جرات می توان گفت امارت کردی در یک منطقه نشان از ساکنان کرد انجا نیز دارد
21- این که مادلونگ می گوید ایرانی، به این دلیل است که از نظر او امثالهم کردها از نظر زبانی جزو زبانهای اریایی/ایرانی تعریف می شوند .قبلا توضیح دادیم به فرض تسلطه زبان ایرانی/اریایی ،ساکنان انجا همان بومیان غیر اریایی/ایرانی بودند
22- کسروی ،زرین کوب،لازاریف و....کسروی می نویسد «پس از اوایل قرن سوم فرمانروایی آذربایگان و نواحی اران به دست گردن کشان بومی بود و خلفای بغداد را چندان تسلطی بر این سرزمینها نبود»(کسروی،1377، 58).زرین کوب،ساکنان نواحی جبال و اذربایجان و اران را کردها-کردهایی که بازمانده کاردا،کاردوخو وامادا هستند-میداند که خارج از حوزه نفوذ خلفا طاهریان و سامانیان و..بودهاند(زرین کوب،1384، 333)لازاریف در کتاب تاریخ کردستان،دست کردها را در همه شورشهای نواحی جبال و اذربایجان می بیند و انها را نسبت به حکمای وقت همیشه یاغی و شورشگر میداند(لازاریف،2010، 63 به بعد).
23- و. مادلونگ می نویسد که «چون دیسم کردی به تبریز درامد همه کردان تبریز نزد وی امدند..و بعد از گریختن به اردبیل همه بزرگان و اعیان اردبیل از وی حمایت کردند» کتاب تاریخ ایران از فروپاسی ساسانیان تا امدن سلجوقیان با ویرایش ریچارد فرای ،1379،201، به بعد.زرین کوب در کتاب تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا ال بویه،1384، 310 به بعد.کسروی در کتاب شهریاران گمنام،1377، 60 به بعد.و..
24- ااین استدلال کسروی که دو طایفه ی هم اسم هم فرهنگ در یک مکان جغرافیایی را متعلق به دو نژاد جداگانه میداند شبیه استدلال مینورسکی است .مینورسکی ابتدا کردها را اریایی و مهاجر ا زهزاره اول میلادی به زاگرس دانست سپس با کشف کتیبه های اشوری/بابلی که از اسم کرد و کاردو خطاب به زاگرسیان به کار رفته است گفت که این دو کرد هم نام از دو نزاد جداگانه هستند.پیش فرضهای تعصب امیز نظریه مهاجرت اریایی مانع از اعتراف به حقیقت بومی بودن کردها توسط مینورکسی شد
25- بسیاری از طایفه های کردی به دلیل به دست اوردن منافع اقتصادی/سیاسی و حتی دینی/اخروی اصل و نصب خود را به اعراب رساندهاند. خاندانهای ایرانی کرد بسیاری با ساختن نسب نامه، شیبانی شدند .ابن اثیر خود یک کرد شیبانی ولاء است که با گذشت چند نسل خود راشیبانی نزاد شمرده عرب زدگی و سنی نمای شیدید دارد.(منزوی،1376، 16).
26- بنابراین با توجه به اینکه خود کردها به نگارش تاریخ خود نپرداختهاند ومورخان عرب،ترک و ایرانی سعی در کتمان و پاک کردن تاریخ کرد دارند همچنان بایدچشم به کشفیات جدید در تاریخ کرد بود. حتی محققان امروزی ترک،عرب و ایرانی در جهت پاک سازی قومی سیاستمدارانشان،سعی در پاک کردن تاریخ کرد و محدود کردن ان به تاریخ ایلات و عشایر و کردستان امروزی است.قطعا وقتی دولتهای ناسیونال وشوونیسم امروزی ترک و ایرانی سابقه حضور خود در کردستان را به هزاران سال قبل می رسانند یا استانهای امروزی فارس نشین و ترک نشنین را که قبلا کرد نشین بودهاند را در طول تاریخ متعلق به خود میدانند می بایست تاریخی تقلبی هم برای ان جعل کنند.کردستان که در دوره سلجوقان از اران او اذربایجان تا همدان ولرستان و...بود محدود به کردستانی است که یک/هفتم کردستان گذشته نمی باشد،شده است وقتی حاکمان مثلا در دوره صفویه لرستان وهمدان را از کردستان انتزاع نمودند لاجرم مورخان نیز برخلاف واقعیت تاریخی،تاریخی غیر کرد برای ان جعل خواهند کرد.و امروزه هم این کارو در مورد لرستان وکرمانشاهان انجام می دهند که تاریخ انها را از کرد جدا کرده و به ایرانهای مرتبط سازند .لاجرم ایرانهای از یک طرف-امثال کسروی- و ترکها هم از یک طرف به دلیل هجومهای بعد خود به اذربایجان و داگیر کردن سرزمین کردستان –ماد کوچک یا اذربایجان و..-می بایست به حذف تاریخ کرد از انجا و جعل کردن تاریخ بدیعی همگام با سیاستهایشان بپردازند.کسروی خود با افتخار می گوید هدف من از بین بردن زبانهای عربی و...و نیم زبانهای کردی و...از ایران و حاکمیت مطلق زبان فارسی است لاجرم این پیش فرضهای پارسی گرایی در نوشتن تاریخ او هم بی تاثیر نخواهد بود.
27- مادلونگ نیز اشاره می کند ابوالهیجا رئس کردان و وهسودان اشوب طلبان را از ولایت بیرون کردند(مادلونگ،همان، 207).کسروی خود از قول ابن اثیر اشاره می کند که امیر وهسودان و ابوالهیجا خواهرزاده و پیشوای کردان هذبانی تصمیم به جنگ با غزان گرفتند و مردم درهمه جا بخصوص در کردستان تصمیم به جنگ با انها گرفتند(کسروی ،همان،168)
28- ویرانی روئین دژ اخرین حکومت کردی دوره میانه به دست مغولان تکرار ویرانی ان به دست کیخسرو ایرانی دردوره باستانی است .بنابراین مراغه تا هجوم مغولان در 618 کاملا کرد نشین بوده است و روئین دژهم که به دست کیخسرو نابود و افراسیاب تورانی را از بین برد نه در شرق و ترکستان بلکه در غرب وکردستان بوده است برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به...فصل اساطیر ایران..
29- از قیام گئوماته و فرورتیش و چیتر تخمه گرفته تا شورش مزدکیان و مادیچ و قیام دیاربرک و...دوره ساسانیان.اردشیر پاپکان از سرکوب مادیچ رهبر کردهای مادی یاد می کند(اکوف، ایزدی،1386، 18).شاپور دوم بعد از سرکوب کردها ،خود را شاه ایران و انیران خواند(سلام، 2006، 90). امد –دیاربکر- به خاطر مقاومت سرسختان در مقابل شاهپور دوم قتل عام شدند(زرین کوب، 1368، 452).قباد نیز بعد از فتح امد دستور داد تا اهالی شهر را از دم تیغ بگذرانند(کلیما،ارشاد،1359، 174).
30- این مطالب برگرفته از کتاب تاریخ کردستان –دوره اسلامی- لازاریف است برای مطالعه بیشتر، از شورشهای کردها در دوران خلافت، خوانندگان را به کتاب بسیار خوب او ارجاع می دهد.
31- همانطور که در باره مزدک گفتیم مهم نیست بابک کرد،ترک یا ایرانی و عرب بوده باشد.یا منکر حظور دیگر قومیتها در شورش خرمدینان نیستیم حتی امکان دارد که در سپاه افشین و خلیفه نیز کرد بوده باشد.اما اکثریت کردها از شورش خرمدینان دفاع کرده یا اکثریت خرمدینان کرد بودند
32- یعقوبی می نویسد که کردهای اصفهان زندگی اجتماعی پستی داشتند بنابراین خرمدینان در اصفهان دست به شورش می زدند (یعقوبی در فرای،انوشه،1379، 435).
33- ابا مجرم ما غیرالله نعمه علی عبده حتی بغیرها العبد. افی دوله المهدی حاولت غدره الا ان اهل العذر اباوک الکرد.(ابن قتبیه، ابن خلکان به نقل از یوسفی،193).
34- روایات دیگری در مورد اصل و نصب بابک است........
35- برای اطلاعات بیشتر از چگونگی سرکوب جنبش بابک و اتحاد ایرانیان،اعراب و ترکها به کتاب دو قرن سکوت عبدالحسین زرین کوب، و بابک دلاور اذربایجان سعید نفیسی رجوع شود.هرگونه تحلیل ان را به فصلهای بعدی موکول می کنیم
36- ما قبلا ثابت کردیم که روادیان کرد بودند رجوع شود به مباحث قبلی در آذربایجان...
37- بچه های پیدا شده مقایسه شود با زایش کردها در اسطوره ضحاک فردوسی...رجوع به فصل ........
38- همدان پایتخت قدیم مادها که تا دوره سلجوقیان همچنان کرد نشین بوده است که طغرل قلعه بهار در همدان را پایتخت کردستان کرد. همان حوالی که انوشیرون 60 هزار تن از مزدکیان را کشت.
39- (اشپولر، 1386، 369.ابن اثیر، ج 6، 68. یاقوت حموی، ح4، 698).
40- شهرستانی نه تنها ابومسلمیه خرم دینی میداند بلکه خرم دینان را ادامه و فرقه ای از مردکیان میداند(شهرستانی،1350، 194).ابن الندیم خرمدینان را دو گروه میداند فرقه محمره در اذربایجان و دینور و همدان و اصفهان و دیلم که ریشه اینان مزدکیان هستند(ابن الندیم،ج1، 1381، 611).همچنین رجوع شود به (زرین کوب، 1384، 68 )که خرمدینان جبال و اذربایجان را ادامه جنبش مزدکیان ساسانیان میداند
41- نظام الملک ابتدای سخن خرمدینان را لعنت فرستادن بر کشنده ابومسلم میدانند و بر پسر فاطمه دختر بومسلم درود فرستند.البته نظام الملک اصل مزدک و خرم دینی را یکی میداند(نظام الملک به نقل از نفیسی ،همان، 20)دینوری نیز در اخبار الطوال خرمدینان را پیرو دختر ابومسلم و خود بابک را نواده ابومسلم میداند
42- زریاب خویی می نوسد:«این اکراد که عمده سپاه اذربایجان در جنگ با اعراب بودند چادرنشینانی بودند که به مذهب خرمدینان گرویده و......(زریاب خوی به نقل از رئیس نیا ،همان، 125).
43- بلاذری در فتوح البلدان می نوسد که:« مرزبان از جانب همه اهل اذربایجان با حذیقه صلح کرد و هضتصد هزار درهم پرداخت به ان شرط که حذیقه کسی را نکشد و اسیری نگیرد اتکشده ای ویران نسازد و بر کردان لاسجان و سبلان و ساترودان تعرض نکند و خاصه اهل شیز را از رقص و پایکوبی در روزهای عید و انجام دیگر مراسم باز ندارد»(بلاذری، 1364، 84).
منابع:
1- ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کامل، ترحمه سید حسین روحانی،تهران ،اساطیر،1385.
2- ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمه محمد رضا تجدد، تهران، اساطیر، چ،1: 1381.
3- امین زکی، محمد، تحقیقی تاریخی در باره کرد و کردستان،ترجمه حبیب الله تابانی، تهران انتشارات ایدین: 1377.
4- آلن استوارت آونز، جیمز، تاریخ هرودت، مترجم وحید مازندرانی،تهران انتشارات علمی فرهنگی،1384.
5- بیگلری، هرمز، کوه نشینان زاگرس،انتشارات کرمانشاه،1375.
6- تابانی، حبیبالله، وحدت قومی کرد و ماد، تهران نشر گسترده،1380.
7- اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، تهران انتشارات علمی فرهنگی،1377.
8- راولینسون، سرهنری،سفرنامه راولینسون.گذر از زهاب به خوزستان، ترحمه سکندر امان اللهی بهاروند.تهران انتشارات اگاه 1362.
9- رضایی، عبدالعظیم، تاریخ ده هزارساله ایران .ج1، تهران، اقبال،.چ16: 1384.
10- رئیس نیا، رحیم، آذربایجان در سیر تاریخ ایران از اغاز تا اسلام، .بخش اول، تبریز انتشارات نیما: 1358.
11- زریاب خویی، عباس، آذربایجان-تاریخ و جغرافیای تاریخی، ،نشر دایره المعارف بزرگ اسلامی.
12- زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران(1).ایران قبل از اسلام،کشمکش با قدرتها،موسسه انتشارات امیر کبی،تهران،.چ2: 1368.
13- زرین کوب، عبدالحسین،تاریخ مردم ایران از پایان ساسانیان تا ال بویه،تهران امیر کبیر 1384.
14- زرین کوب، عبدالحسین، دو قرن سکوت، تهران: سخن ،1378.
15- فرای،ن، ریچارد. تاریخ ایران از سقوط ساسانیان تا برآمدن سلجوقیان،ترجمه حسن انوشه، ج4، تهران علمی فرهنگی:1379.
16- علی اف، اقرار. پادشاهی ماد، ترجمه کامبیز بهاء، تهران ، ققنوس: 1388.
17- ضیاء پور، جلیل، مادها و بنیانگذاری نخستین شاهنشاهی درغرب فلات ایران، انتشارات انجمن اثار ملی.بی تا.
18- طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده،تهران،اساطیر،1375.
19- کسروی، احمد، شهریاران گمنام،چ6.تهران، جامی،1377.
20- کسروی، احمد، کاروند کسروی، ،تهران،شرکت سهامی کتاب هیا جیبی،1356
21- لازاریف،ن، میژوی کوردستان، ورگیران، وشیار عه بدوللا سه نگاوی، چاپ روژهه لات، هه ولیر،.چ.2: 2010.
22- مارکوارت، یوزف، ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسیخورنی، ترجمه مریم میر احمدی،تهران، انتشارات اطلاعات،چ1: 1373.
23- مسعودی، ابولاحسن علی بن حسین، مروج الذهب، ج.2، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، تهران: علمی فرهنگی.چ4، 1370.
24- مشکور، محمد جواد، نظری به تاریخ آذربایجان، تهران،کهکشان:1375.
25- مینورسکی، فئودورویچ، شاهان شروان و امیران دربند، تاریخ شروان و دربند سده چهارم هجری روایتی از تاریخ الباب با شرح و توضیح جفرافیایی قوم شناختی،تاریخی و اجتماعی، ترجمه محسن خادم، تهران، نشر کتاب مرجع:1387.
26- مینورسکی، نام های جغرافیایی و ریشه های تاریخی ان ها در آتروپاتن(ماد)، ترجمه رقیه بهزادی، تهران انتشارات پژوهنده 1378.
27- مینورسکی، ولادمیر، نگاهی نور به مشرق قفقاز:از شدادی تا ایوبی، ترجمه محسن خادم. تهران: نشر کتاب مرجع، 1387.
28- نیکبخت، رحیم، نقش آذربایجان در تحکیم هویت ایران، ، تهران، ناشر دفتر برنامه ریزی اجتماعی و مطالعات فرهنگی:1387
29- نیکیتین، واسیلی، کرد و کردستان،ترجمه محمد قاضی، تهران، درایت:1377.
30- الیما، بئوار، اخرین مستعمره بحران کردستان ترکیه از اغاز تا کنون،تهران، پزوهنده:1379.
31- ئهلخهلیل، محمود، میژوی کورد له شارستانی ئیسلامیدا،.وه رگیرانی رهزا عه لی، چ2، سلیمانی،چاپخانه ی په یوه ند: 2011