آیا در ایران یک جنبش سیاسی وجود دارد، یا ایران جنبش های سیاسی مختلفی را در بطن خود حمل میکند؟ آیا آنچه که امروز در لفظ "جنبش سیاسی ایران"خوانده میشود، در جهت منافع تمامی مردم ایران عمل میکند؟ یا در جهت منافع خلق فارس سیاست ورزی میکند؟ آیا جنبش سیاسی خلق ترک در آذربایجان، جنبش سیاسی خلق کرد در کردستان، جنبش سیاسی خلق بلوچ در بلوچستان، جنبش سیاسی خلق عرب در عربستان (اهواز) و جنبش خلق ترکمن درترکمن صحرا، جزو جنبش های سیاسی واقعا موجود در ایران بشمار نمیروند؟ با صورتبندی سیاسی نیروهای واقعا موجود در صحنه سیاسی ایران، بدون تاکید به کم و کیف آنها، آیا واقعا میتوان از یک جنبش سیاسی در ایران سخن گفت؟
پرسشهایی از این نوع، تعاریف ما از این پدیده های چون هویت اتنیکی یا نام ملی یک گروه اتنیکی، حقوق بین المللی و نوع نگاه به حق ملتها در تعیین سرنوشت جمعی (ملی) و در نهایت تیپولوژی اتنیکی دولت حاکم، مسائلی هستند که بصورت کوتاه در برخورد با آخرین نوشته آقای اژدر بهنام به آنها پرداخته ام.
آقای بهنام مینویسند:
"شما خود را ترک میدانید. این حق شماست ولی من خودم را «ترک» به معنای دقیق کلمه نمیدانم زیرا همانطور که نوشتم، من خودم را نتیجه آمیزشهای تاریخی و فرهنگی اقوام گوناگون میدانم. .. اینکه زبان مادری من ترکی آذربایجانی است، این واقعیت را تغییر نمیدهد. "پایان نقل قول
آقای بهنام، بسیار چیز جالب و در عین حال غیرقابل فهمی را به قلم کشیده اید، میگویید زبان مادری شما ترکی آذربایجانی است، اما شما خودتان نتیجه آمیزش های تاریخی و فرهنگی اقوام گوناگون هستید! یعنی ترک نیستید. یعنی اگر کسی خودش را عرب، یا انگلیسی و یا فرانسوی بخواند آمیزشهای تاریخی و فرهنگی اقوام گوناگون در شکل گیری آنها نقشی بازی نکرده است؟ نتیجه گیری دیگری که میشود از این سخن شما گرفت این استکه هر کسی فرهنگ و زبان خودش را در فرهنگ و زبان ملت دیگری مستحیل میکند، محصول آمیزشهای تاریخی و فرهنگی اقوام گوناگون است! به بیان دیگر اگر کسی در ایران خودش را کرد و یا فارس و یا ترک میداند آمیزش های تاریخی و فرهنگی شامل حال آنها نمی شود، اما برای کسی که از نظر اتنیکی نامی برای خود نمی یابد، یا از تعلق به گروه ملی خویش شرم میکند راهی غیر از به میان کشیدن "آمیزش تاریخی و فرهنگی اقوام"ندارد. استدلال از آن سر سخن شما که بسیار هم عجیب مینماید این استکه؛ یا در جامعه ترک ایران آمیزش های مطروحه شما انجام شده و یا نشده است. اگر این آمیزش انجام شده باشد، بایستی همه مثل شما احساس تعلق خاطر به گروه ملی خود نکنند و از اینکه هویت اتنیکی خود را ترک بخوانند، اجتناب کنند. اما واقعیت چنین نیست. بلکه این تنها یک بخش از جامعه ترک در ایران است که تصور میکند در آمیزش های تاریخی و فرهنگی با دیگران پدیده نخستین ماهیت خودش را از دست داده و مثلا از ترک به فارس و یا چیزی میان ایندو تبدیل شده است!
اشل منفی این نگاه نفی "حق ملتها در تعیین سرنوشت ملی"مستتر در حقوق جهانی است. تناقض در اینجاست که حقوق بین الملل واقعیت وجودی ملت های جهان را به رسمیت میشناسد و برای آنها حق تعیین سرنوشت جمعی قائل است. اما از نظر شما جالت دیگری هم وجود دارد و آن اینکه این ملت ممکن است در ضمن "آمیزش های تاریخی و فرهنگی اقوام گوناگون"دود شده و به هوا رفته است. بنابراین حقوقی نیز برای آنها غیرقابل تصور است.
شما شاید بتوانید از مستحیل شدن و یا ذوب شدن و یا به قول خودتان از آمیزشهای تاریخی و فرهنگی در مورد خودتان سخن بگویید، اما نمیتوانید با این اظهار نظرها برای دولت استعماری ایران تئوری بسازید و ملتی را از حق تعیین سرنوشت ملی خود محروم کنید. احمد کسروی نیز در دوران اولیه زندگی اش دقیقا از این آمیزشها تاثیر پذیرفته بود که در جهت منافع دولت استعماری ایران و در ضدیت با خلق ترک آن کتاب معروف اش را نوشت و خلق ترک در ایران را به موهوم دیگری به نام "آذری" معرفی کرد و ابزار تبلیغی مهمی برای دولت استعماری ساخت و چند دهه افکار عمومی را مسموم نمود.
آقای بهنام مینویسند:
"من تنها منافع «فارس ایران» را مورد مداقه قرار نمیدهم. از نظر من جنبش سیاسی ایران متعلق به همه مردم ایران است و من به آن احساس تعلق میکنم."پایان نقل قول
واقعیت های موجود سیاسی نشان میدهد که استفاده از تنها مفهوم "جنبش سیاسی ایران" در مورد نیروهای سیاسی موجود در این کشور بیانی بسیار نارسا و حتی نادرست است. در ایران یک جنبش سیاسی وجود ندارد بلکه "جنبشهای سیاسی در ایران"وجود دارد. جنبش سیاسی خلق ترک در آذربایجان، جنبش خلق فارس در فارسستان (منطقه فارسی)، جنبش سیاسی خلق کرد در کردستان، جنبش سیاسی خلق بلوچ در بلوچستان، جنبش خلق عرب در عربستان (خوزستان)، جنبش خلق ترکمن در ترکمن صحرا و... جنبشهای سیاسی واقعا موجود در ایران هستند. اگر ایران از گروههای ملی فوق و مناطق ملی برشمرده آنها تشکیل شده است، و هر منطقهء ملی همچنانکه عنوان شد دارای جنبش سیاسی خاص آنهاست، سخن گفتن از یک جنبش سیاسی در ایران، و جایگزین کردن "جنبش سیاسی خلق فارس"به جای "جنبش سیاسی ایران"، غیر از عوامفریبی چه حاصلی میتواند داشته باشد؟
جنبش های سیاسی نامبرده صورتبندی سیاسی ایران امروز را توضیح میدهد. وگرنه ابراز احساسات رومانتیستی در تعلق به فارس، گیلک و کرد و بلوچ واقعیت را تغییر نمیدهد. تعلق شما به جنبش سیاسی به اصطلاح ایران، در واقع تعلق شما به جنبش سیاسی خلق فارس در ایران است و بنابراین تمامی مردم ایران را در بر نمیگیرد. امروز کدامین بلوچ میخواهد خود را در داخل جنبش سیاسی ایران توضیح دهد؟ یا کدام ترک و یا کرد و کدام ترکمن و عرب است که خود را در آن اشلی که شما برای خودتان تصور کرده اید میخواهد خودش را تعریف کند؟ هیچکدام. مگر بخش آسیمیله جامعه که حتی آنها نیز به زبان بی زبانی اعتراف میکنند که از نظر اتنیکی آنی نیستند که بودند. بنابراین به نظر میرسد که این شما هستید که بایستی در استفاده از مفاهیم سیاسی در ایران امروز تجدید نظر کنید.
آقای بهنام مینویسند:
"این هم درست است که شما «دولت حاکم بر ایران را چه در دوره شاه و چه در دوره شیخ یک دولت تمام عیار فارسی» می دانید، ولی من این حاکمیتها را مروج و مدافع زبان و فرهنگ فارسی و علاوه بر این، رژیم جمهوری اسلامی را مدافع و مروج فرهنگ اسلامی میدانم و نه حاکمیت قومی یا ملتی به نام فارس."پایان نقل قول
ما در این بحث از ماهیت دینی رژیم سخن به میان نیاورده ایم. برای هر کسی روشن است که از نقطه نظر ایدئولوژیک رژیم ایران یک رژیم دینی و شیعی دوازده امامی تمام عیار است. بحث ما در حوزه ماهیت ایدئولوژیک رژیم (که دینی است) و یا ماهیت سیاسی رژیم (که استبدادی است) و ماهیت طبقاطی رژیم که (که تلفیقی از سرمایه داری دولتی و سنتی و... است) نیست، بحث ما در حوزه ماهیت اتنیکی این دولت است. من دقیقا با تمرکز به تیپولوژی اتنیکی این دولت آن را دولت تمام عیار فارسی خوانده ام، درست مثل دولت عربی اردن یا دولت عربی صعودی و یا دولت عربی سوریه که دولت استبدادی هم هستند، و اما از نظر ماهیت اتنیکی دول عربی به حساب می آیند. ماهیت اتنیکی دولت حاکم یک چیزیست و منافع خلق فارس هم یک چیز دیگر. لذا نبایستی این دو را در هم بیامیزیم.
اما شما باز راه توجیه را پیش گرفته اید، از سویی نوشته اید که من این حاکمیت را مروج و مدافع زبان و فرهنگ فارسی میدانم، اما در ادامه همین جملاتتان این سخن خود را نفی کرده اید و نوشته اید که، رژیم ایران حاکمیت قوم و یا ملتی به نام فارس نیست. دقیقا در اینجاست که شما از جنبش ملی و رهایبخش خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران فاصله اساسی میگیرید و تعلق خودتان را به جنبش سیاسی خلق فارس اعلام میکنید. وگر نه جنبش های رهایبخش ملی در مناطق غیرفارس ایران همگی بدون استثنا با دولت ایران به مثابه یک دولت استعماری با تیپولوژی فارسی مبارزه میکنند. اما ماهیت مبارزه جنبش سیاسی خلق فارس، ضد استعماری نیست، بلکه ضد استبدادی است. و دقیقا به همین خاطر جامعه سیاسی فارس در صدد تغییرات دمکراتیک در ساخت و بافت این دولت و یا تغییر این دولت از استبداد دینی به دمکراتیسم سکولار است. جامعه سیاسی فارس در صدد تغییر د ساخت و بافت اتنیکی این دولت نیست. اما جنبش های سیاسی متعلق به جوامع غیرفارس هیچ علقه ایی با دولت ایران احساس نمیکنند بلکه در صدد تاسیس دولتهای ملی در مناطق خود هستند. این مبارزه و این مطالبه برای جنبش های سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس لزوما برای ساختن دولتهای مستقل در مناطق ملی غیرفارس نیست. چون تکوین این دولتها میتواند در چارچوب یک نظام واقعا فدرالیستی از نوع سوئیس یا کانادا و یا عراق نیز صورت پذیرد. هدف جنبش های رهایبخش ملی در مناطق غیرفارس عملی شدن حق تعیین سرنوشت ملی است چه در چارچوب ایران، آنچنانکه در کانادا، اسپانیا، سوئیس، هندوستان و .. عملی شده است و چه با برپایی کشورهای مستقل در یوگسلاوی سابق و اتحاد شوروی سابق. عموما این مقاومت دولت مرکزی و توحش این دولتها علیه ملتهای غیر حاکم در آن کشورها بود که زمینه اصلی جدایی این ملت ها از بدنه آن کشورها را فراهم ساخت.
بنابراین حدفاصل میان احساس تعلق به جنبش خلق فارس در فارسستان و جنبش خلق ترک در آذربایجان جنوبی، بسیار روشن و حتی اجتناب ناپذیر است. حالا شما بهتر از هر کسی میدانید که به کدامین یک از این جنبش ها تعلق دارید، حتی اگر سعی کنید آن را در لفافه بیان کنید.
20130210