صفوة الصفا و زبان باستان آذربایجان
تحلیلی از کتاب «صفوه الصفا» اثر اسمعیل ابن بزاز اردبیلی به وضع زبان های آذربایجان در حدود 650 سال پیش روشنی می اندازد.
تا هزار سال پیش زبان اکثریت مردم آذربایجان و ترکیه کنونی ترکی نبود. در روم شرقی و یا آناتولی یعنی ترکیه کنونی زبان اکثریت یونانی و درکنار آن آرامی، ارمنی، لهجه های گوناگون ایرانی غربی و زبان های باستانی آناتولی از قبیل فریقی و لیسیائی بود.
در آذربایجان و کردستان امروز زبان اکثریت مردم پهلوی و در سطح گويش هاى محاوره اى گونه های مختلف زبان های ایرانی غربی از جمله آذری و اشکال باستانی گويش هاى ايرانى امروز نظير تاتى، تالشى و كردى و همچنین آرامی و ارمنی بود.
بعد از غزنویان و بخصوص سلجوقیان در قرن یازدهم میلادی است که در اثر کوچ قبایل ترک زبان از آسیای میانه و خراسان به آذربایجان و بخصوص آناتولی، زبان اکثریت مردم این دو سرزمین به ترکی تبدیل میشود. این روند در هر دو سرزمین حدود 400–500 سال طول میکشد. تا 100 سال پیش هنوزهم آثاری زنده به معنی گویشوران زبان های باستانی در آذربایجان وجود داشت. هنوز یکچند روستا باقی مانده بود که به زبان آذری باستان سخن میگفتند اما آنها نیز در این میان اکثرا دچار تحول زبانی شده اند.
در باره تاریخ، زبان و فرهنگ پیشا ترکی آناتولی بقدر کافی آثار و بررسی های غربی از جمله به زبان های انگلیسی، فرانسه و یونانی وجود دارد. چندین تیتر از این کتاب های علمی مانند کاهن (2008) به ترکی هم ترجمه شده اند.
در رابطه با دگرگشت زبان در آذربایجان از نظر آثار کتبی در بعضی از این لهجه های ایرانی تقریبا اثر مکتوبی نبوده و یا باقی نمانده و از بعضی گویش های دیگر مانند آذری باستان اگرچه اثر منسجم و مکتوب چندانی باقی نمانده اما صدها جاینام، شعر و نقل قول از آثار ثانوی نمونه های مهمی از این لهجه شمال غربی ایرانی را بدست میدهند.
طوری که در نمونه های مختلفی از قبیل لهجه ایرانی شرقی خوارزمی دیده ایم، کمبود و یا حتی نبود آثار منسجم کتبی به گونه ها و لهجه های محلی یک زبان بزرگتر چیز عجیبی نیست چرا که در گذشته اصولا تالیف و انتشار کتاب بسیار محدود بوده و ثانیا اصولا زبان اصلی تالیف، گونه معیار و یا مشترک زبان و یا زبان های یک کشور بوده و نه گونه های محلی و محاوره اى آن. از این جهت است که مثلا اولین آثار کردی و یا پشتو در قرن هفدهم تالیف میشوند و یا تا قرن بیستم به اثری مکتوب به تاتی و یا گیلکی بر نمیخوریم.
در مورد آذری باستان هم انبوهی از جاینام ها، اشعار و اشاره ها در کتب ثانوی مانند رساله های تاریخی و خاطرات به وجود این زبان گواهی میدهند که قرابت زیادی با دیگر گونه های ایرانی شمالی و غربی داشته است (یارشاطر2011.)
یکی از رساله های مهمی که موضوع دگرگشت زبان در آذربایجان را بررسی میکند از ایرانشناس فرانسوی ژان اوبن است که یک تحلیل زبانشناختى و جامعه شناسی از کتاب صفوه الصفا اثر ابن بزاز اردبیلی است. كتاب صفوه الصفا در سده هشتم هجری (سال 1350 میلادی) يعنى درست در بحبوحه تغيير زبان مادرى اكثريت مردم آذربايجان نوشته شده است. اگر شروع روند تغییر زبان را با سلجوقیان (1040 ) و تکمیل نسبی آن را ابتدای صفویان یعنی 1501 فرض کنیم، سال 1350 تقریبا نیمه این دوره است یعنی زمانیکه اصولا باید زبان نخست یا مادری اکثریت مردم آذربایجان قسما لهجه های ایرانی (پهلوی) مانند آذری باستان، تاتی و تالشی باقی مانده و قسما ترکی شده باشد. طوريكه ميدانيم «صفوه الصفا» در مورد زندگى شيخ صفى اردبيلى و خانواده او نوشته شده و اساسا اوضاع منطقه اردبيل، ميانه و سلطانيه (قزوين) را شرح ميدهد. چيزى كه كتاب را از ديدگاه زبانشناسى جالب ميكند صحبت از اقشار مختلف جامعه است كه در نتيجه اطلاعاتى در باره زبان آنها هم ميدهد به اين معنى كه اگرچه خود كتاب در مورد زبان نيست ولى سر نخ های روشنی از زبان و سبک مولف و اشخاصی که از آنها سخن میرود ما را در جریان وضع زبان آن سال ها یعنی حدود 650 سال پیش میگذارد.
جای تاسف است که رساله ژان اوبن که به زبان فرانسوی است تا کنون به فارسی ترجمه نشده است اگر چه نام این ایران شناس در میان اهل علم آشناست. من با اميد اینکه کسی همت کرده متن کامل این رساله را که اصلا به فرانسوی است (در این لینک) به فارسی ترجمه خواهد کرد، نکات اصلی این رساله را بكمك دوستان فرانسوی ترجمه كردم كه در اختیار خوانندگان «چشم انداز» میگذارم.
در پاراگراف نخست صفحه 15 رساله ژان اوبن ميخوانيم:
«از اين نوشته ابن بزاز و ديگر تاريخنويسان ايرانى معاصر او چنين بر ميايد كه عاريه هاى لغوى تركى و مغولى در زبان بومى هاى آذربايجان شرقى بسيار كم است و در واژگان آنها لغات ادارى، حقوقى و تكنيكى وارد شده است كه بطور روان در ميان ديوانسالاران بكار برده ميشود.»
ژان اوبن بطور نمونه چندین مثال و از جمله چند دو بیتی ظاهرا از خود شیخ صفی، یک دو بیتی به زبان «اردبیلی»، یک دوبیتی دیگر به زبان «خلخالی»، یک جمله به زبان «تبریزی» و دو جمله از خود شیخ نقل میکند که به لهجه و یا گونه آذری باستان نوشته شده است.
آنگاه اوبن ميگويد كه ابن بزاز در اين كتاب چند بار از لغات تركى و يا مغولى مانند اردو (لشكر)، ايلچى (سفير) و يا اولوس (مردم، ملت) استفاده كرده است. و بالاخره آخرين پاراگراف رساله ژان اوبن را (كه تصوير آن را در بالا ميبينيد) ميتوان نوعى نتيجه گيرى كلى اين رساله هم محسوب نمود. این، نوعی نتیجه گیری ژان اوبن از وضع زبان مردم آذربايجان حدود 650 سال پيش يعنى در اواسط قرن چهاردهم میلادی این است (توضيحات داخل پرانتز از مترجم است):
«همه چيز نشان دهنده آنست كه بسيارى ها در همه طبقات مردم ازجمله شهرى ها، روستائيان، طبقات بالا مانند اعيان صوفى و بازرگانان بلند پايه و همچنين طبقات پائين تر همچون پيشه وران و به نسبت نامعلومى مردم دهات دو زبانه فارسى و تركى هستند و شايد حتى زبان مغولى هم ميفهمند. توصيفات صفوه الصفا نشان ميدهد كه چه در آذربايجان و چه در ديگر مناطق ايران ساختارهاى جامعه بومى در ميانه قرن چهاردهم (ميلادى) هنوز محكم بود و اين هم نشان ميدهد كه روند تركى شدن (زبان) ظاهرا محدود به برخى مناطق جغرافيائى بوده است. (در كتاب) ابن بزاز همه روستائیان فارسى سخن ميگويند. صفوه الصفا در واقع اشاره اى به كاربرد لهجه هاى ايرانى يعنى فهلوى كه بطور گسترده اى تكلم ميشدند، نميكند. به ما معلوم نيست كه آيا نويسنده (ابن بزاز) عالمانه از ثبت نفوذ زبان ترکی خودداری کرده است یا نه. ما در عین حال نمیدانیم که آیا کم بودن لغات ترکی و مغولی در توصیفات ابن بزاز نمایشگر مقاومت طبقه تحصیلکرده (در مقابل استفاده از زبان ترکی) بوده یا نه. شاید هم این، (روش) انتخاب (تصمیم) ابن بزاز و شیخ صدرالدین بوده است که اولین منبع معلومات (برای تالیف) این اثر و مشوق آن بوده است.»
از این نوشته معلوم میشود که در سال 1350 میلادی هنوز زبان قاطبه مردم آذربایجان کاملا ترکی نشده اما لغات و تعابیر ترکی و مغولی بطور روزافزونی وارد زبان بومی مردم میشده و در عین حال در این سال ها اکثر مردم در نواحی اردبیل، میانه و سلطانیه «دوزبانه» بودند. اوبن ده ها مثال میدهد. اینش هم جالب است: میگوید کلمه «ارابه» (یا «عرابه») (با تشدید روی ر) ترکی است که ترک ها میگویند «اما مردم اردبیل به ارابه میگویند «گردونه»). ظاهرا کلمه «ارابه» (عرابه، عرابا) که امروز هم در ترکیه و کشور های عربی بکار میرود از ترکی به عربی وارد شده است.
و حالا چند پاراگراف از گزارش اوبن:
بخاطر قرار داشتن در مسیر «جاده مرگ»، «راه سلطانیه» و «راه خراسان» ناحیه میانه در گذر قشون مهاجم بوده است، چه در حرکت به سوی تبریز و چه در عزیمت به طرف عراق عجم… متاسفانه متونی که اینگونه حرکت های نظامی را نشان دهند بسیار کم اند. لااقل میدانیم که این همان مسیر ورزقان گرمرود است که محمد مظفری در بهار 1359 به طرف آهیجوق (؟) در پیش گرفته است که منتهی به فتح تبریز گردید…
ناحیه اردبیل در مسیر دیگری قرار داشته و این مسیر اردوی شاهزادگان و روسای مغولی بود که از ییلاق خود در اطراف رود ارس گاهی به قشلاق رود اوجان و اغلب به قشلاق قنقور اولنگ (مرغزار وحشی) که در آنجا سلطان اولجایتو سلطانیه را بنا کرده بود میرفتند. در سال های 1285 و 1296 قوریلتای (قورولتای) مغولان در مرغزار سایین بین سراو ( احتمالا سراب) و اردبیل برگزار گردید. در 1284 ایلخان احمد که از پیله سوار به مغان قنقور اولنگ آمده بود در اول ماه مه در اردبیل از طرف اعیان شهر مورد استقبال قرار گرفت. اتخاذ این راه غیر معمول مسلما بخاطر عصیان شاهزاده اورغون در قزوین بوده است. اردوی مغول که در ماه مه بیله سوار را ترک کرده بود اندکی بعد بعلت بارش برف در اطراف اردبیل تاخیر کرده و در 29 ژوئن به مرغزار های اوجان رسید. در سال 1326 اردوی شاهی از گاوباری (؟) حرکت کرده در 7 ژوئن از طریق اردبیل به سلطانیه میرسد. در بهار 1328 موقع بازگشت از قشلاق اران اردوی ابو سعید در فاصله نه چندان زیاد از اردبیل در مرغزار ویل یاریلیق فرود می اید. در این سفر هزاران نفر، بسیاری گوسفند، اسب و استر و سگ در ناحیه سفید رود – غرب اردبیل – متوقف میشوند.
وجود طایفه قره اوناس در ناحیه اردبیل که شهرت به چپاولگری داشتند باعث نا امنی گردیده بود. آباقاخان سیاه کوه را بعنوان ییلاق و طارم را بعنوان قشلاق به آنها داده بود. بعضی از این طوایف که نمیخواستند از محدودیت های مقرر شده غازانی اطاعت کنند بصورت دسته جمعی بطرف خراسان کوچیده بودند و عده ای هم در جا های خود مانده بودند. هزاره های قره اوناس در جنگ های دوره ایلخان ابوسعید شرکت کرده بودند. بدبختی ده نشینان مخصوص آنها نبود و کسان دیگر نیز از این نوع بدبختی ها داشتند. ابن بزاز مثالی در این مورد میدهد: شیخ صفی در مسافرت به سلطانیه از یک امیر هزاره قره اوناس دیدار میکند و امیر به میمنت دیدار او تمام بردگان زن و مرد خود را آزاد میسازد. از این داستان ها زیاد است. یک بار دیگر شیخ صفی در صادق ده، نزدیک اردبیل، حدود سی نفر مسلمان را می بیند که همه زخمی بودند. گوش بعضی ها و بینی بعضی های دیگر بریده شده بود (…) شیخ همه را با دادن چند قطعه حریر دمشقی میخرد و آزاد میسازد.
رفت و آمد اردو ها و یا دسته های جنگجویان حالت حضور همیشگی آنها را داشت. تیولات و املاکی که اعیان مغول و یا ترک و مغول از روزگار فتح ایران بدست آورده بودند ، باعث ایجاد روابط اقتصادی و پیوند هائی میشد که در شرایط بی قانونی و زورگوئی قابل ملاحظه بود.
وضع مردم شناسی (دمگرافیک) این قسمت از ناحیه باروانان (؟) خاص این منطقه نبود چه تمرکز عظیم ایلات و صحرانشینان که در زمان های مختلف به این نواحی فرستاده شده بودند، تغییرات عمده ای را بوجود آورده بود. از سراب تا اوجان و هشترود و در مسیر شاهراه تبریز – سلطانیه که از جنوب باراوان میگذشت، بعلت عبور لشکریان و هم چنین تقسیماتی که غازان خان کرده بود خرابی و کسادی زیادی را سبب شده بودند.
برای اسکان ایلات، از میان بردن راهزنی و بی امنیتی بیش از حد که در نیمه قرن چهاردهم در اطراف اردبیل وجود داشت، اقداماتی به عمل آمده بود. یک روستائی از کلخوران شرح میدهد که یک شب موقع اب دادن مزرعه خود می بیند که عده ای از لشکریان بطرف دهکده میروند. او حتم می یابد که آن شب کلخوران تاراج خواهد شد و از ترسش تمام شب در صحرا میخوابد تا دیده نشود و او را اسیر نکنند…
نتیجه ای که به وضوح از این رساله ایرانشناس فرانسوی میتوان گرفت آن است که در قرن هشتم هجری (چهاردهم میلادی) هنوز زبان اکثریت مردم آذربایجان کاملا به ترکی تبدیل نشده بود، اکثر مردم شهری و طبقات بالا و بسیاری از مردم دیگر دو زبانه يعنى متكلم هم فارسى و هم تركى بوده اند و لغات ترکی و مغولی وارد کاربرد زبان فارسی میشده است اگر چه واژگان ترکی و مغولی در زبان بومی های آذربایجان شرقی هنوز بسیار کم بودند.
به غیر از ژان اوبن از دانشمندانی که دگرگشت زبان آذربایجان را بررسی کرده اند نمیتوان نام های پروفسور فاروق سومر استاد من از دانشگاه آنکارا، استاد رحیم رئیس نیا و استاد محمد جواد مشکور را ناگفته گذاشت. سومر نیز با اشاره به جاینام ها و نشانه های قبیله ای مخصوصا از طوایف مختلف قوم اوغوز که در اثر کوچ های و حکومت خود باعث تغییر زبان در آذربایجان شده اند به این روند تاریخی نگاه کرده تغییر زبان آذربایجانیان را در سه مرحله اصلی سلجوقیان، مغول و دوره قبایل ترکمن بررسی کرده است. بنظر سومر تغییر اصلی زبان در زمان ایلخانان مغول انجام گرفته که پایتخت و مرکز تجمعشان در تبریز بوده و اکثر سربازانشان ترک بوده اند. اما سومر میگوید «صد ها هزار نفر» ازقبایل ترکمن طرفدار شاه اسماعیل که بعد از شکست قیام های آناتولی به ایران رجعت کرده به صفوف صفویه پیوسته اند نقشی اساسی در تغیر زبان آذربایجان بازی نموده اند.
——————————-
در ضمن بخوانید:
Aubin, Jean: Le Temoignage d’Ebn-e Bazzaz sur la Turquisation de l’Azerbaydjan, in Ch.-H. de Fouchécour and Ph. Gignoux, eds., Études Indo-Aryennes offertes à Gilbert Lazard, Paris, 1989, PDF
Cahen, Claude: Osmanlılardan Önce Anadolu, İstanbul 2008
جوادی، عباس: فاروق سومر در باره تاریخ ترک زبان شدن آذربایجان، در «چشم انداز»
رئیس نیا، رحیم: دگرگشت زبان در آذربایجان، در: آذربایجان در سیر تاریخ ایران، جلد دوم، ص 882-906، تهران 1370، پی دی اف
مشکور، محمد جواد: نظری به تاریخ آذربایجان، تهران 1375 (انتشارات کهکشان) (در این لینک «کتابخانه دیجیتال نور» قابل مطالعه است)
Sümer, Faruk: Azerbaycan’ın Türkleşmesi Tarihine Umumi Bir Bakış». Türk Tarih Kurumu, Belleten, cilt XXI, sayı 83, Temmuz 1957, s. 429-447, PDF
Yarshater, Ehsan: The Iranian Language of Azerbaijan, Encyclopedia Iranica Online, 2011