Toz qatları 15 - Ekiz لایه های غبار15 - همزاد
خلاصه ی متن کامل-15 قسمت -داستان :
داستان لایه های غبار ، با مرگ پدری آغاز میشود.
پسر یک نوشته و یک دفترچه از دوستان پدر خود دریافت میکند و میخواند.
"نوشته"متن کوتاهی ست از شکست 21 آذر ،جنبش آذربایجان.
ادامه ی آن در "دفترچه"پی گرفته میشود. با روایت دختر دانشجویی به نام زامانا، از پشت یک دیوار شیشه ای. در ذهن او.
دختر در بیمارستان بستری شده. پس از تجاوز و به گلوله بسته شدن. و در کما به سر می برد.
زامانا زندگی دوست خود سفر و خانواده ی او را تعریف میکند و با اشاره به زندگی خود و دوستانشان تصویری از
زندگی مردم و جوانان خواهان تغییر در دهه ها را به دست میدهد.
نامهای "سفر و زامانا"مفهومهای سمبولیک دارند.
سفر در ذهن زامانا جریان دارد و زامانا نیز در ذهن سفر. و هرکدام
چهره ای از همدیگراند.
زندگی هر دو کاراکتر یا کل داستان در ذهن معلمی که به شاگرد
خود - سفر-سر کلاس زول کرده در عرض یکساعت طی میشود.
داستان راویان مختلف دارد.
Son
هوا ابری و بارانی بود. در دور دستها آسمان میغرید. ناگهان آذرخشی جهید و درختان کنار جویبار را آتش زد . دیوار شیشه ای در حال از هم پاشید. من نفس راحتی کشیدم. تنها آذرخش میتواند دیوار بین من و ترا درهم ریزد.
خانه ی تان را دیدم . ساختمانش عوض شده و کس دیگری آنجا زندگی میکند. سراغ خانواده ات را گرفتم گفتند « نمی شناسیم».
سفر احساس بدی دارم. بین دو سنگ آسیاب گیر کرده ای.
اینجا زندگی همین است که می بینی. غربت را هم بگویم:
مرگ ، ملک را که در آغاز جوانی ست و مریض، در حالیکه مدام نام ترا میگوید می رباید. گلزار با تکرار اینکه تنها آرزویش دیدن روی تو ست زندگی را ترک میکند. علی که مریض است وسط حیاط افتاده در خون میتپد . یونس روی تخت تیمارستان از بین میرود. گزمه ها خانه ات را غارت میکنند.
غربت همه چیز را تغییر میدهد. حتی سنگها را.
بچه هایت بزرگ میشوند اما بیگانه با تو. خانواده چون یخ ذوب میشود و دیگر چیزی از آن باقی نمی ماند...
-زامانا، همزاد من، بیا در این باغ خزان زده کنار همین مو ها بنشینیم. راه درازی پیموده ایم.
با یکی تنهایی؛ با صد هزاران تنهایی. آدمیزاد همیشه تنهاست. بیا، سئوال نکن . اکنون همه ی سئوال ها بی جواب اند.
سرت را روی شانه ام بگذار . انسان درتار و تور عنبکوتها، که خواه ناخواه صیدی بیش نیست، تنها با همزادش سعادتمند است.
نگو "به من فکر نکن"، تو همیشه با منی. در خواب و بیداری، در رؤیاهای شیرین و کابوشهای هراس انگیز.
بیا آرام بگیر. نیروی ما در آرامش ماست. بالاخره راهی برای از هم دریدن این تار و تور لعنتی پیدا میکنیم.
میدانی، از خود میتوانم بگریزم اما از تو هرگز...
***
عمو بلند شد، دراتاق قدم زد و گفت :
سفر از در که داخل شد با عجله از پله ها بالا رفت . در طبقه ی دوم بیمارستان پرستاری پرسید:
-ببخشید دنبال کی میگردید؟
- میخواهم مریضم را ببینم.
-اسمش چیست؟
-زامان.
-نام خانوادگی ؟
- زامانا. آنکه خیلی زخمی ست .
- اینجا زامانا زیاد است. همی یشان هم زخمی اند.
-قبلا در اتاق 58 بود. نگاه کردم ولی آنجا نیست.
- بله، مریضها گاها به اتاق دیگر منتقل میشوند.
- مرسی ، پیداش میکنم.
-نه، صبر کنید.
پرستار در اتاقها را برای او باز کرد.دختران زخمی یی که شباهت اندکی به زامانا داشتند روی تخت دراز کشیده بودند.
سفر با صدای بلند فریاد زد:«زامان...ا زامان...ا!»
دکتر ها و پرستارها جمع شده گفتند:« اینجا مریض ها مرتب میایند و میروند. حتما مریض شما مرخص شده است. از دفتر بپرسید. »
دفتر نتوانست کمکی بکند: « ...بله گاهاً اسم بعضی از مرخص شدگان در لیست نمیاید...»
او با کلمه ی «گزمه ها ... گزمه ها» که زیر لب تکرار میکرد بیمارستان را ترک نمود.
***
معلم سفر، در جایگاه خود نشسته و آرنجش را به میز تکیه داده بود . در حالیکه از آغاز ساعت درس به سفر زول زده و در افکار دور و درازی غوطه ور بود. دستش را به آرامی از زیر چانه برداشت و گفت:
« سفر وقت تمام است. هرچه نوشتی بیار تحویل بده.»
« چشم آقا، تمام کردم . الان میارم.»
سفر آخرین نفر بود که ورقه ی امتحانی خود را می نوشت. همه ی بچه ها در بیرون از کلاس بودند. با حرف معلم او هم ورقه ی خود را تحویل داد و بیرون رفت...
زنگ آخر مدرسه ی امیر کبیر نواخته شد. بچه ها با سر و صدا و شوخی کنان بیرون آمده و راهی خانه شدند.
عباد عمو از جلو مدرسه رد میشد :
-بیا پسرم ، بیا که به موقع دیدمت. میدونی چه برات خریده ام ؟
-به؟
او «به» درشتی را از جیب خود دار آورد و به سفر داد.
-«بابا بزرگ خیلی دوستت دارم.»
***
دفترچه ، اینجا خاتمه می یابد؛ اما آنچه که من به دنبالش هستم تازه آغاز میشود...
پایان
-------
قسمتهای پیشین: Qabaqkı bölümlər
-توز قاتلاری - لایه های غبار ( قسمت اول : یار و دیار- یار و ؤلکه)
http://www.iranglobal.info/node/40742
-توز قاتلاری - لایه های غبار (قسمت دوم: دوماندا - درمیان مه)
http://www.iranglobal.info/node/40980
-توزقاتلاری (کؤچ؛ قسمت سوم-کوچ)
http://www.iranglobal.info/node/41324
-توز قاتلاری - لایه های غبار ( قسمت چهارم : قویو - چاه)
http://www.iranglobal.info/node/41630
-توز قاتلاری - لایه های غبار ( قسمت 5 رئزین داشی-"اوخ"-تیروکمان)
http://www.iranglobal.info/node/42056
-لایه های غبار-توزقاتلاری-قسمت ششم؛اولین نگاه-ایلک باخیش
http://www.iranglobal.info/node/42269
-توز قاتلاری - لایه های غبار ( قسمت 7 زخم - یارا )
http://www.iranglobal.info/node/42582
-توز قاتلاری - لایه های غبار ( قسمت 8 نامه )
http://www.iranglobal.info/node/42611
-توز قاتلاری - لایه های غبار ( قسمت 9 راه- یول)
http://www.iranglobal.info/node/42712
-توز قاتلاری - لایه های غبار ( قسمت 10، رو در رو- اوز به اوز)
http://www.iranglobal.info/node/42958
-توز قاتلاری - لایه های غبار ( قسمت 11 شقایق-لاله)
http://www.iranglobal.info/node/44250
-توزقاتلاری 12- لایه های غبار( پادگان)
http://www.iranglobal.info/node/47036
-توزقاتلاری 13- باشقا دنیا: لایه های غبار-جهانی دیگر
http://www.iranglobal.info/node/48919
-Toz qatları 14 - Zamana لایه های غبار14 - زامانا
http://www.iranglobal.info/node/50800
--------
Hekayər
A. Elyar
آ. ائلیار: داستانها
1- چشم آبی Göy göz
http://www.iranglobal.info/node/36167
2- لیدر Lider
http://www.iranglobal.info/node/33696
3- Kabus کابوس ( متن کامل- Bütün mətn)
http://www.iranglobal.info/node/27160
4- چیچک اینن چوپان Çiçək inən Çoban
http://www.iranglobal.info/node/16667
5- "جان" Can (متن کامل)
http://www.iranglobal.info/node/10192
6- آیجان
http://iranglobal.dk/I-G.php?mid=2-64632
7-متن آلمانی داستان آیجان PDF
8- غنچه Qonça (متن کامل )
http://www.iranglobal.info/node/36696
9- پنجره Pəncərə
http://www.iranglobal.info/node/17714
بخشی از شعرهای آ.ائلیار: A.Elyar: Şerlər
Baxışın Rəngi (رنگ نگاه )
http://www.iranglobal.info/node/15740