ایرانیت؛ مفهومی قابل معامله
مقدمه ( ازDirənc Minelli ): در جریان مسابقات انتخابی المپیک ریو, پرویز هادی, کشتی گیر سنگین وزن تبریزی, علیرغم شایستگی کامل, بعلت ابراز احساسات نسبت به پرچم جمهوری آزربایجان در مسابقات خارج از کشور, از لیست تیم اعزامی حذف شد. اعتراض نماینده تبریز در مجلس و تظاهرات مردم هم نتیجه ای در بر نداشت و حتی تک تیراندازان سپاه در پشت بام ساختمان مشهور شهرداری (پارلمان زمان پیشه وری) آماده قتل عام مردم بودند .
تصویر پرویز هادی در سکوی قهرمانی
ورزشکاران شایسته همانند پرویز کم نیستند که رژیم کهریزکی ایران, مانع حضورشان در مسابقات بین المللی می گردد. فدراسیون و رژیم, از ورزشکاران انتظار اطاعت صد در صدی دارند و حتی تعهد شفاهی می گیرند که در صورت کسب مدال می بایستی اعلام کنند که به مدافعان حرم (تروریستهای حامی بشار) و یا یکی از سردمداران آدمخوار کهریزکی تقدیمش خواهند کرد. مسئولین دزد فدراسیون, بخش اعظم بودجه ها را بالا کشیده و امکانات بسیار محدودی در اختیار ورزشکاران می گذارند. بطوریکه بسیاری از ورزشکاران مطرح , قدرت خرید کفش, لباس و وسائل مخصوص رشته خود را ندارند.
میلاد بیگی, تکواندوکار ترک قشقائی که فدراسیون و رژیم ارج و قربی برایش قائل نبودند به جمهوری آزربایجان پناهنده شده و به عضویت تیم ملی آزربایجان در آمد. تکواندوکار مستعد, در مسابقات مختلف افتخار آفرین شد و در المپیک بازیهای اروپائی باکو, موفق به کسب مدال طلا گردید. درمسبقات ریو رودرروی مهدی خدابخشی از ایران قرار گرفت و او را شکست داد. خدابخشی با این شکست از دور مسابقات حذف شد و این به مذاق حضرات خوش نیامد و فحاشی های از نوع ایرانی-اسلامی از هر طرف شروع به باریدن گرفت. سایت تابناک و خوانندگان فحاشش هر چه لایق خودشان است نثار او کردند.مسئول همان فدراسیونی که باعث فرار میلاد شده بود, با خشم بیمار گونه او را به رگبار فحش و ناسزا بسته وی را مزدور و خود فروش خطاب نمود!!! شایع است که میلاد بیگی در جواب گفته: " من ترکم و ایرانی نبوده و نیستم". میلاد مدال برنز المپیک ریو را از ان خود کرد.
تصویر میلاد بیگی در مراسم اعطای مدال طلای المپیک بازیهای اروپائی باکو
اصل مقاله :
بر گرفته شده از سایت گونآز تی وی:
پس از شکست ورزشکار ایرانی از میلاد بیگی - تکواندوکار ایرانی که از جمهوری آذربایجان در المپیک شرکت کرده است- محمدرضا پولادگر رییس فدراسیون تکواندو، در مصاحبهای وی را مزدور قلمداد میکند و به نوعی او را همانند بیگانهای وطنفروش معرفی مینماید. قطعا بخشی از این اظهارات به دلیل شکست ورزشکار ایرانی است. خصوصا آن که طرف برنده جمهوری آذربایجان باشد و این به خودیِخود نژادگرای ایرانی را قلقلک میدهد. ولی ماجرا سویهی دیگری نیز دارد؛ سویهای که پولادگر با فرافکنی مصر بر لاپوشانیاش است.
اظهاراتی از این دست، احتمالا برای مخاطبی ایرانی که از قِبل مفهوم ایرانیت نفعی میبرد، تنها وطنپرستی پولادگر و وطنفروشی بیگی را تداعی خواهد کرد. برای چنین مخاطبی، ایرانیت فضیلتی است که در هیچ بازاری قابل معامله نیست و کسی که این فضیلت را با پول معاوضه کند، مزدور، بیگانه و وطنفروش است. ولی احتمالا برای بسیاری از ساکنین این سرزمین، چنین فضیلتی پوچ و بیمعناست؛ نه از آن رو که وطنپرستی را فضیلتی والا نشمرند. شاید تمام علت محو ایرانیت از اذهان بخش اعظم جامعه را بتوان در جملهای خلاصه کرد؛ فقدان تصوری شعفانگیز و غرورآفرین از "وطن". وطنپرستی احساسی اکتسابیست و نه ذاتی. نه میراثی ژنتیکیست که از آبا و اجدادمان به ارث بریم و نه خصوصیت ذاتی انسان است. صرفا احساسِ تعلقیست که شاید در طی سالها زندگی در سرزمینی به وجود آید.
ایدهای وجود دارد به این مضمون که فضیلتهای مدنی با شهروندیِ فعال رشد میکنند. و وقتی تمامی مجاریِ شهروندی مسدود شود، فضیلتها رنگ خواهند باخت. و فضیلت رنگ باخته قابل معاوضه خواهد بود؛ با پول و یا با هر چیز دیگر. بر این اساس به بیراهه نرفتهایم اگر که بگوییم؛ وطنپرستی نیز نیاز به متولیانی دارد که زمینهی تقویت آن را فراهم کنند.
عدالت و آزادی؛ اولی، همه را به یک میزان در وطن سهیم خواهد کرد و دومی، آن احساس شعف و انگیزهی رشد را رقم خواهد زد. در فقدان این دو، وطنپرستی وجود نخواهد داشت. اگر هم باشد به زیادهخواهی و منفعتطلبیِ شخصی پهلو خواهد زد. با این وضعیت انتظار آن احساس تعلق سرزمینی، برای بخش اعظم ساکنین ایران انتظاری عبث است؛ آنها هیچ سهمی از این سرزمین ندارند و هیچ مجرایی را برای شکوفایی خود متصور نیستند؛ وقتی تمام سهم آزادیخواهی زندان و شکنجه است، وقتی پولهای میلیاردی حاصل از فروش نفت در فیشهای نجومی چند ده خانواده سرازیر میشود و ساکنین استانهای نفتخیز هنوز از آب آشامیدنی سالم و گاز خانگی بیبهرهاند و سهمشان ریزگردهایی است که زیست طبیعیشان را مختل میکند، وقتی فشار اقتصادی دختری را به فحشا سوق میدهد و در روستایی دورافتاده کودکی خردسال، از فرط فقر در ازای مبلغی به عقد مردی همسن پدرش درمیآید، وقتی بیدادگریِ نژادی و فخرفروشیِ زبانی سهم هر روزهی ائتنیکهای غیرفارس است و تمام کشورهای همسایه آماج نژادپرستیِ ایرانیاند، وقتی تبعیض بیداد میکند و میتوان کلیه، قرنیهی چشم، آرای انتخاباتی، زن، عدالت و هرچیزی را با پول خرید؛ آن وقت وطنپرستیِ ایرانی چیزی خواهد بود دقیقا شبیه کشک. کشور همانند ملکِ خصوصیِ صاحبان قدرت است. خروجی این وضعیت تفکیک جامعه به خودی-غیرخودی و تنی-ناتنیست. طبیعتا برای غیرخودیها و برای ناتنیها، وطن جایی خارج از ملکِ خصوصی حاکمان خواهد بود. جایی خارج از مفهوم ایرانیتِ تنگنظران. جایی که در آن غیرخودیها و ناتنیها، کرامتِ از دستدادهشان را باز مییابند.
همه میدانیم؛ در این سرزمین برای نشستن پشت میز ریاست، بایست عدهای را قربانی کرد، قدرت را مدح کرد و تن به ارزشهای حاکم داد. پس چگونه است که ریاستی که وطنپرستیاش عین منفعتطلبیست، ورزشکاری را چنین بیمهابا مزدور، پولپرست و بیگانه قلمداد میکند؟
قطعا ما هم با آن جملهی پولادگر موافق خواهیم بود که بیگی را ایرانی و هموطن خود نمیداند. با این تفاوت که پولادگر، تکواندویِ بیگی را زیر پرچم کشوری دیگر، دلیل بر بیگانه بودن او قلمداد میکند. ولی در نظر ما بیگی و امثال او، خیلی قبلتر، از قلمروی ایرانیت مورد نظر پولادگرها به کنار گذاشته شدهاند؛ وقتی که جز بی عدالتی چیزی نصیبشان نشده است. احتمالا این دلیل آنها برای ترجیح کشوری دیگر است؛ کشوری که خیلی ملموستر مفهوم "وطن"را برایشان تداعی میکند وقتی که حاضرند زیر پرچمش در برابر پرچم ایران بایستند.
روزبه سعادتی
20 اوت 2016 میلادی