به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را
استاد محترم جناب آقای محمد مجتهد شبستری را اخیرا از ایراد چند سخنرانی منع کرده اند، بدین بهانه که وی با طرح مسائل «شبههناک» ایمان جوانان را بر میآشوبد و لذا بهتر است که سخناناش در محضر یک رقیب و به صورت مناظره مطرح شود. به دنبال این پیشآمد، ایشان از مراجع بزرگ تقلید خواست تا با وی به مناظره بنشینند و سؤالات وی را، که سؤال جمع کثیری از دردمندان است، پاسخ گویند و از کار فروبسته دین (بهویژه فقه) در عصر پر تلاطم کنونی گرهگشایی کنند. پاسخی از مراجع نرسید جز آیتالله جعفر سبحانی که یکی از یاران و شاگردان خویش را پیش فرستاد و برای چنان مناظرهای صالح دانست. تنی چند از روحانیان نیز خود پیش افتادند و بعضا با قلمهایی طعنآلود و نامهربان، از آمادگی خود برای مناظره خبر دادند. شبستری در بیانیهای، پرسشهای خود را بهصراحت با فقیهان در میان نهاد و گفت اگر مناظرهای برپا شود، برای یافتن پاسخ آن پرسشهاست ودلایل خود را برای دعوت از مراجع و نیز سّر اعراض آنانرا برشمرد و یادآور شد که اجابت آن دعوت نه تنها دون شأن آنان نیست، که عین وظیفه ایشان است. آن سؤالات چنانکه در وبسایت وی آمده است،اجماًلاچنین اند: امروزه اعتبار اجتهاد فقهی فقیهان در امور اقتصادی و سیاسی و جزایی و… بر چه پایه معقولی استوار است؟شریعت فقیهان ما با شریعت داعشیان چه تفاوتی دارد؟ چرا فقیهان نسبت به لباس بانوان وامور خردی چون آن بیشتر دغدغه و حساسیت دارند تا نسبت به صدها حادثهی زیانبار سیاسی و فرهنگی که ایمان جوانان کشور را بر باد میدهد و … متأسفانه تا امروز که من این نوشتار را به نشر میسپارم، تحول تازهای در روند آن دعوت پدید نیامده است و چشمها و گوشهای مشتاق، سخن و حرکت تازه ای از مراجع و مشایخ، ندیدهاند و نشنیدهاند!
***
صاحب این قلم، هر چه نظر میکند در این مناظرهها جز خیر و برکت نمیبیند و سر اعراض فقیهان را به درستی درنمییابد. چرا باید از اجابت دعوت مردی روی بگردانند که خود سالها در وادی دینشناسی، مصلحانه و دردمندانه قدم زده و در فقه و کلام اسلامی غور وغّواصی کرده و هوشمندانه به نارساییهای آنها وقوف یافته و خیرخواهانه در پی گشودن گرهها و باز کردن پنجرهای بهسوی روشنیهاست؟ دوستی چهلسالهی من با این استاد محترم، در سفر و حضر، در غربت و در وطن، در جلوت و خلوت، گواهی میدهد که وی یکسره، بی توقع منصبی و مکسبی، در راه کشف حقیقت تلاش کرده و به قدر رزق و ظرفیت خود بر آن وقوف یافته و اینک در آستانهی هشتاد سالگی، با کولهباری از تجربه، به اقتدا و اقتفای اقبال لاهوری در پی بهسازی و بازسازی فکر دینی است. چرا باید دهان او را بست و از گفتوگو گریخت؟ مگر از این مناظرهها چه برخواهد خاست جز سربلندی حقیقت و شرمساری خطا؟ مگر فقیهان محترم ما خبر ندارند که در چه عصری زندگی میکنند و چه سؤالهای ایمانسوزی از آسمان زمانهی مدرن بر زمین زندگی مؤمنان میبارد؟ و مگر وظیفهی شرعی و اخلاقیشان دفع و رفع آن «شبهات» نیست؟ و مگر بهترین راه احتجاج و دفاع، گفتوگو با نظر ورزان نیست؟ اگر نه شفاهی و حضوری، دست کم قلمی و غیابی؟ آنچنانکه مرحوم آیتالله منتظری و آیتالله جعفر سبحانی با صاحب این قلم داشتند. آنچه نازیبا و نارواست بیپاسخ نهادن دعوت است به بهانهی هیبت و حرمت مرجعّیت! یا پیش فرستادن کسانیست که خطابت و کتابتشان از حجیت و رسمیت خالیست و هنوز نیامده زبان به طعن و تمسخر گشودهاند.
***
در آغاز انقلاب که هیمنهی هائل «چپروان کافر کیش»، مؤمنان را ناآرام کرده بود، بنگاه صدا و سیما مرا و آیتالله مصباح یزدی را نامزد و دعوت به مناظره کرد. از آن سوی دیگر هم، آقایان احسان طبری و فرخ نگهدار آمده بودند تا از اصول و فروع باورهای خویش دفاع کنند (مشروح آن مناظرات اینک طبع و نشر شده و در دسترس همگان است.گرچه مرا در تحریر و طبع و نشر آن مطلقا نظارتی و دخالتی نبوده است و از میزان دقت متن مکتوب بیخبرم).
هفت جلسه به سر آمد و بحث ما به سر نیامد،تا وقایع خونین خرداد ۱۳۶۰ بر آن مهر خاتمت دائم نهاد. با این همه، نکات بسیار روشن شد. از جمله اینکه در یکی از جلسات که سخن از موضوع بحث جلسه آینده میرفت و مصباح یزدی موضوع خدا را پیشنهاد کرد، احسان طبری برآشفت که در آن بحث شرکت نخواهد کرد حتی اگر حزب، وی را ملزم به آن کند و یادداشتی به آقای مصباح داد که: مرا ملحد نخوانید، من ملحد نیستم. پس از خاتمهی آن مناظرات، یک بار دیگر احسان طبری را دیدم و آن شبی از شبهای ماه رمضان -سال۶۳؟- بود که وی را از زندان به خانه مرحوم محّمدتقی جعفری آوردند و مرا هم بدان مجلس فراخواندند. حال و روز خوشی نداشت و دهان و فکاش گویا شکسته یا کج شده بود. جعفری میخواستبا ویمحاجه کند، اما من مطلقا خوش نداشتم که با اسیری در بحث شوم، و نشدم. یکبار که آقای جعفری سخنی در نقد شوروی (سابق) گفت، احسان تکانی خورد و دفاعی غیورانه کرد.
پس از گذشت سالها فرخ نگهدار را در لندن دیدم و با یکدیگر از آن ایام و آن احوال سخن گفتیم. او بسیار عوض شده بود و من هم، ذهنا و ظاهرًا. اما در یک نکته توافق داشتیم و آن اینکه کاش آن مناظرات و امثال آن (چنانکه میان دکتر بهشتی و دکتر کیانوری رفت)، علیرغم طعن طاعنان، ادامه مییافت و سایهی مبارک بحث آزاد (که ابوالحسن بنیصدر منادی آغازین آن بود)، گستردهتر میشد و فضای فکری و سیاسی جامعه را معتدل و عقلانی میکرد، و صاحبنظران و سیاستورزان، بهجای نزاع و خشونت و افترا و تهمت و سخنان یکسویهگفتن و خطابههای بیمخاطب ایراد کردن، به جدال احسن و اقناع متقابل میپرداختند و جمهور خلق را در آن بازی شریف عقلانی شرکت میدادند و حیرتزدایی و جهالتپیرایی میکردند؛ و دریغا که چنین نشد!(۱).
همینطورست. برای تأمین سلامت اجتماع و حسن جریان امور، بر عاطفهی محض نمیتوان تکیه کرد، چون از آن جز خشونت و تعصب بر نمیخیزد. عقل را هم باید در میان آورد تا آب لطفی بر تیزی و تندی عواطف بزند و آنها را رام و آرام کند. جامعهی ما اینک، سخت اسیر عواطف لجام گسیخته است (چون نفرتورزی شدید به دشمنان، تقدیس مفرط علما و اختراع القاب پرطمطراق برای آنان، آیینهای مرده باد و زنده باد، بزرگداشتهای پر تجلیل و بیتحلیل، تظاهرات قدرتنمایانه، خرافات و کرامتتراشیهای سفیهانه و …) و دیرگاهی است که آتش این عواطف، خرقه ی ِخَرد را سوخته است. به میان آوردن مناظرات راستین برای حل مشکلات راستین، آن هم با عالمان دردمندو راستین (و نه گفتوگوهای فرمایشی و نمایشی بر سر سوالات تصنعی)، بازگرداندن آبرفتهی عقلانیت به جوی ذهنیت جامعه است.نشانه یک جامعه آزاد و آگاه ، رواج بحثها و گفتگوهای آزاد عقلانیست.فتح این باب پر برکت ما را از چنگال بیخردیها و جزماندیشیها و در جازدنها و تقلیدها و تکرار خطاها و اعتیادات فکری رهایی خواهد داد. سوال از چگونگی گرفتن ختم حدیث کسا یا از اینکه آب فرات مهریه فاطمه زهرا بوده است یا نه (که در رسانه های ایران دیده میشود) والله راهی به دهی نمیبرد و بابی به خرد ورزی نمیگشاید و از مسوولیت عالمان نمیکاهد.خدا را شکر که فعلا امنیتی حاصل است. در پرتو این امنیت باید کاری کرد و نهالی ماندگار کاشت. و اگر اکنون نه، پس کی و کجا؟ مراجع ما عذری در پیشگاه خلق و خالق ندارند، اگر اینگونه دعوتها و مسألتها را اجابت نکنند و خلایق را از حیرت نرهانند و پاسخی به پرسشهای معاصر ندهند و همچنان به افتاء در فروع فقه قانع باشند و خانهای از پای بست ویران را نقش ایوان کنند.
***
سالها پیش که معرکه و مضحکه ریاکارانهای به نام مناظره به راه انداخته بودند و از هر جا مرا برای مناظره صدا میزدند و در بوقها و رسانهها میدمیدند که فلانی از مناظره میگریزد! حقیقت امر این بود که وزارت اطلاعات مرا نهی مؤکد کرده بود که مبادا دست از پا خطا کنی و پاسخ مثبت دهی! من هم جوابهایی به داعیان و مدعیان میدادم که گرچه ناحق نبود، ناقص بود، چون دادن پاسخ اصلی و کامل، مجاز و ممکن نبود!
اینک میبینم که بهحمدالله، شبستری خود پای به میدان نهاده است و گویا نهی و منعی هم دریافت نکرده است. نمیدانم چرا علماء و مراجع طفره میروند و حرف دلشان را نمیزنند و پیشکسوتانه با هم کسوت خود همسخن نمیشوند؟ آیا مانعی امنیتی در کار است؟ آیا مصلحت اسلام نیست؟ آیا شئونات مرجعّیت اقتضا نمیکند؟ آیا خوف از هزیمت دارند؟ آیا خطر ریزش مریدان در میان است؟ آیا هنوز مهابت پرسشها را چنانکه باید در نیافتهاند ؟ آیا همچنان میپندارند که فهم درست، همه جا و همیشه با آنان است و دگراندیشان،یکسره بر باطلاند؟ آیا خطبههای بلند و بیحاصل امامان جمعه وخرافه گستریهای مداحان را برای اقناع فکری جوانان کافی میدانند؟ آیا…. …؟
نمیدانم کدام است، اما من به منزلهی یک ناظر مشتاق و مشفق، دلم بر جوانانی میسوزد و میلرزد که پنجهی تردید و حیرت دلشان را میفشارد و بار سنگین سؤالات، ستون فقراتشان را میشکند، و زمستان بیرحم بیهدفی و بیمعنایی، زندگیشان را میافسرد، و برای جرعهی زلالی از معنویت به دنبال ساقیان معرفت میدوند و ناکام و تشنهکام باز میگردند. فقیهان که قدمی بر خویش و پایی به پیش نمیگذارند، روشنفکران دینی را که دهان بستهاند، ساقیان را که جام شکستهاند، سگها را که رها کرده و سنگها را بسته اند پس: به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خود را…؟
ما نصیحت به جای خود کردیم/ روزگاری درین به سر بردیم
گر نیاید به گوش رغبت کس/ بر رسولان پیام باشد و بس
دی ماه ۱۳۹۵، کریسمس ۲۰۱۷
———————————————————————————————————
۱-بیاد دارم که پس از آن مناظرات، آیتالله سبحانی در دیدارهای مختلف مرا تحسین میکرد و حتی لقب سیف الاسلام به من داده بود!
———————————————————————————————————