Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

نگرانی ایران از هرگونە دستیابی کوردها بە حقوق ملی خود

$
0
0

پانصد سال پیش سرزمین کوردستان میدان جنگ میان دو حکومت صفوی و عثمانی گردید و متعاقبا در جنگ معروف بە جنگ چالدران کە بە تجزیە کوردستان انجامید،  ایران شکست سختی از  لشکر عثمانی متحمل گردید و بخش اعظم کوردستان ضمیمە خاک عثمانی گردید. شرایط جنگی را کە امروزە  در  کوردستان جریان دارد  ادامە  جنگ میان عثمانی و صفوی اما با توجە بە گذشت زمان بە روشی دیگر است. تمام قضایا نشان از این است کە اینبار نیز و در آستانە پانصدمین سال جنگ چالدران ایران شکست دیگری را متحمل گردیدەاست کە در این مطلب سعی بر آن است بطور اجمالی بە جنبەهای تاریخی آن نگریستە شود.

کوردها اگرچە تا جنگ چالدران بخشی از ایران بودند اما بدلایل بسیاری بویژە فشار صفویان علیە کوردها، آزادی عمل امارتهای کوردی در سرزمین عثمانی و اشتراک دینی  درجنگ میان صفویان با عثمانی جانب عثمانیان را گرفتند،  از آن زمان بی اعتمادی حاکمان ایرانی بە کوردها همیشە وجود داشتە و نگاە امنیتی حکومت ایران مسبوق بە سابقە چنین شرایطی است کە امروزە نیز در سیستم حکمرانی ایرانیان در مورد کوردها بکار گرفتە میشود. در دو دهە گذشتە نیز بهمان اندازە کە گشایشی نسبی در فضای سیاسی تورکیە نسبت بە  کوردها بمیان آمدە،  بقایای سیستم صفوی در ایران  بە تنگتر کردن حوزە اجتماعی و محل زندگی  کوردها شدت بخشیدەاند و نفرت عمومی را علیە این سیستم خودکامە برانگیختەاند کە ذهنیت عمومی کوردها در ایران را بە استقلال و رهایی از ساختار حکومتی ایران تقویت نمودەاست.

 بدون تردید قرن اخیر نیز کوردها بیشترین ضربات ناشی از چند پارچگی و توطئەهای هرکدام از کشورهای حاکم بر کوردستان از آسمیلە کردن، تغییر بافت  دموگرافی کوردستان، تبعید و کوچ اجباری، قتل عام جمعی، تهاجم نظامی و جهاد علیە ملت کورد و دهها جنایت کم نظیر نظیر بمباران شیمیایی و انفال  متحمل شدند و شاید ملت کورد یکی از ملتهای منحصر بە فردی باشد کە علیرغم تمام مصیبتهای یاد شدە همچنان دغدغە اتحاد مجدد خود را دارد و روح ملی کە در کوردستان جریان دارد با هر تحولی در هر کدام از قسمتهای کوردستان برای آن بخش می طبد کە اینک این روح ملی برای کوردستان عراق بە نفس افتادە است.

اگرچە قرن گذشتە قرن شومی برای کوردها بود اما از نظر رهبران کورد قرن فعلی قرن آزادی و رهایی کوردستان از یوغ اشغالگران کوردستان است و تحولات جهانی نیز مغایر با آرمان ملی کوردها نیست. اگر چنانچە  اولین  جمهوری کوردستان در شرق کوردستان  قربانی جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب گردید. با فروپاشی بلوک شرق و پایان نسبی جنگ سرد میان شرق و غرب و ایجاد کشورهای نوینی از دل اتحاد شوروی سابق زمینە مساعدی  بنفع ملتهای جویای استقلال فراهم آورد.

 در سطح منطقەای جنگ سال ٢٠٠٨ میان روسیە و گرجستان کە منجر بە  استقلال دو جمهوری آبخازیا و اوسیتیای جنوبی از گرجستان  گردید مهمترین تحول در تاریخ کشاکش میان شرق و غرب و  نقطە عطف مهمی در تحولات منطقەای بشمار میرود کە سرآغاز تحولات بسیاری در  منطقە خاورمیانە و قفقاز محسوب می شود . تحولات یادشدە  بازگشت بە دوران جنگ سرد میان روسیە و امریکا بود کە اگر چنانچە امریکا و کشورهای غربی علترغم مخالفت روسیە  از استقلال کوسوڤو حمایت کردند روسها نیز حمایت از آبخازیا و اوسیتیای جنوبی را حق خود می دانستند و بر این امر پاسی فشاردند. هرچند قدرتهای جهانی برای چارەیابی بحران انفجاری آن زمان بە معاهدە "ری ست"  ( بهبود روابط ) میان امریکا و روسیە روی آوردند و یکی از مفاد این معاهدە، عدم دخالت روسیە  در امور افغانستان و عراق و  امریکا نیز در کشورها استقلال یافتە از شوروی سابق کە قبلا با انقلاب موسوم بە رنگی حکومتهای غربگرا را بە پیروزی رساندە بود،  اما  بحران سوریە و دخالت مستقیم روسیە در حمایت از رژیم بشار اسد  معاهدە ری ست را زیر سایە برد و کشورهای غربی بە بار دیگر با حمایت از اپوزسیون غربگرای اکراین چنگ را بە نزدیک دروازەهای روسیە کشاندند.

از جهتی دیگر قرارداد استراتژیک میان اسرائیل و وتورکیە در سال ١٩٩٦ منجر بە اتحادی ناموفق میان  کشورهای افغانستان در عصر طالبان، ایران، سوریە و حزب اللە لبنان  در مقابلە با پیمان اسرائیل ـ تورکیە  گردید.  گرە دادن این سپر دفاعی بدون دسترسی بە کوردستان عراق میسر نبود.  در آن ایام کوردستان میان دو جریان پارت دموکرات کوردستان بە رهبری آقای مسعود بارزانی نزدیک بە تورکیە و اتحادیە میهنی کوردستان بە رهبری آقای جلال طالبانی نزدیک بە ایران در جنگ با همدیگر بودند. رژیم ایران برای تکمیل  انجام سپر دفاعی خود بە اتحاد استراژیک با اتحاد میهنی کوردستان دست زد و قرار بە حذف  حزب دموکرات کوردستان از صحنە سیاسی کوردستان نمودند  و بدین منظور نیروهای اتحاد میهنی کوردستان هم از داخل خاک اقلیم کوردستان و هم  از خاک ایران و با همکاری سپاە پاسداران بە مواضع پارتی حملە نمودند،  در نتیجە حزب دموکرات در موقعیت ضعیف و نابودی قرار گرفت کە بناچار از دولت مرکزی عراق تقاضای کمک نظامی نمود کە این همکاری بە ٣١ آب معروف است. ٣١ آب علیرغم اینکە  حزب دموکرات کوردستان را از نابودی نجات داد  تمام معادلات کوردستان و تا اندازەای  منطقەای را تغییر داد و گرچە تقاضای همکاری حزب دموکرات کوردستان  از رژیم صدام حسین موجی از تنفر علیە آن حزب را برانگیخت اما طرح تسلط رژیم ایران بر کوردستان عراق را ناکام گذاشت و شکستهای پیاپی اتحادیە میهنی کوردستان را در صحنە سیاسی دە سال اخیر را نیز باید از همکاری آن حزب با ایران جستجو نمود کە در این دە سال مردم کوردستان عراق همانند مردم جمهوری آذربایجان و افغانستان ماهیت خشن و تفرقەاندازانە رژیم ایران بخوبی شناختەاند.  با ٣١ آب رژیم ایران همانند جنگ چالدارن متحمل شکستی دیگری  شد کە آسیبهای این شکست برایشان سنگین تمام شد و مهمترین اینکە حزب دموکرات کوردستان عراق  را کە امروزە مهمترین آکتور عرصە سیاسی کوردستان است و این آکتور  در اوایل روی کار آمدن حکومت اسلامی متحد نظام بشمار می رفت در  صف دشمنان رژیم ایران قرار داد. زمزمە استقلال کوردستان عراق کە حزب آقای بارزانی نویدبخش آن است بمثابە مرگ سیاستهای رژیم ایران در منطقە است.

تورکیە: با سقوط رژیم صدام حسین  کوردها را در شرایط بهتری قرار گرفتند  واگرچە هر دو جریان کوردی مورد اشارە از بدو سقوط رژیم صدام حسین  بە یک پیمان استراتژیک برای ادارە  کوردستان تن دادند. در این مدت کشور تورکیە نگاە امنیتی خود بە کوردستان را کم رنگ و نگاە اقتصادی را اساس کار خود قرار داد کە اینک از مقبولیت بیستری در کوردستان  برخوردار است. ناگفتە نماند رژیم تورکیە از بدو جنگ اول خلیج فارس در سال ١٩٩١ کە منجر بە آزادی کوردستان عراق گردید،  بطور ماهیانە جلسات امنیتی  با رژیمهای ایران و سوریە برای کنترل و مهار منطقە خودمختار کوردستان داشتند کە در مدت ١٣ سال پیاپی نە اینکە نتیجەای عایدشآن نگردید، بلکە هر دو کشور ایران و سوریە  بە دشمنان  تورکیە بدل شدند اما اقلیم کوردستان خارج از اینکە تنها کشور همسایە  تورکیە است کە استراتژی تنش صفر سیاست خارجی آن کشور را با خود بمهراە داشت.  بلکە منافع اقتصادی آن کشور را در بالاترین سطوح فراهم نمودەاست و  اگر چنانچە پروژه های گاز و نفت بویژە پروژە گاز نابوکو بە مرحلە اجرا گذاشتە شود شاید اقلیم کوردستان اولین منطقە تامین منافع اقتصادی تورکیە قلمداد شود. از جهت دیگر  بازنگری سیاست خارجی تورکیە در امور کوردستان  نیازمند  شجاعتی  بود تا دولتمردان تورکیە در داخل کشور خود نیز بە چآرەاندیشی مسئلە کوردها بپردازند و هرچند رفورمی میلیمتری در داخل کشور در حآل انجام است اما کافی بنظر نمیرسد و این یکی از پاشنە آشیل سیاست تورکیە در مورد کوردهاست.  تورکها بخوبی دریافتەاند کە اگر بخواهند از قافلە عقب نمانند باید مسئلە کورد را در الویت سیاست خود قرار دهند.

 ایران: رژیم ایران برخلاف تورکیە  سیاست امنیتی شدید توام با  تحقیر و دشمنی عریان را کماکان علیە کوردها ادامە دادە است. بە گفتە یکی از  مقامات  امنیتی اقلیم  کوردستان از میان تمام رفت و آمدهای اتباع خارجی شدیدترین کنترل بر اتباع  ایرانیست و در ضمن همان مقام امنیتی اعلام داشتە کە تنها درصد ناچیزی از ایرانیان کە بە کوردستان عراق تردد دارند رفتار سالمی دارند  و اغلب از طرف نهادهای امنیتی رژیم ایران بە جاسوسی و ترویج و توزیع مواد مخدر مشغولند.. نهادهای مخوف ایران بیشتر در زیر لوای مراکز تجاری، هلال احمر و نهادهای فرهنگی فعالند. حق تعیین سرنوشت کوردها کە این روزها و با بحران جاری در عراق بە موضوع مهمی برای کوردها بدل شدە است تنها با مخالفت و دشمنی ایرانیان مواجە شدە است. رژیم ایران تمام توان خود را بکار گرفتە تا بە حق حاکمیت کوردها ضربە وارد نماید این در حالیست کە ایرانیان کوردها را از نژاد خود می دانند و الزاما میبایست تنها حامی کوردها فارسها باشند اما می بینیم کە اینروزها  ایرانیان دشمنی خود با کوردها را عیان نمودەاند و اینبار خنجر را از رو بستەاند.


گردانندگان جمهوری اسلام و مسئله آئین ها و زبانها در ایران چند ملیتی

$
0
0

 مدتها است بعد از دیدار آقای حجت الا سلام، علی یونسی، "دستیار ویژه رئیس جمهور درامور اقوام و مذاهب در ایران" با نمایندگان بخش محدودی از مردم یار سان، که بلافاصله یکی از پیران حقیقت، بر عکس برخی از مدح و ثنا گویان که از مطلعات امور آئینی برخوردار است، بنام سید فریدون حسینی مطلبی در پاسخ این آقای یونسی نوشته بودند و برخی اسناد آئینی ذکر کرده بودند که گفتگو های آنها را، حد اقل در این مورد از هر دو جانب بی اساس نشان داده است. من نظر ایشان را در رابطه با اسناد آئینی تأیید می کنم. بعلاوه از طرف بسیاری از یارسانیان محترم، چه تلفنی و با ای میل و فه یسبوک، درداخل و خارج از کشور، از من خواسته بودند، به عنوان یکی از مطلعان در امور تاریخ آئین ها، درپاسخ به این حضرات ناجیان جمهوری اسلامی، مطلبی جامع بنویسم. در واقع من خودم نیز در نظر داشتم چنین کاری را بکنم. اما متأسفانه، به دلیل کار فراوان و کمی نیز کم توجهی، کوتاه می آمدم. نخست فکر می کردم و هنوز باور دارم که جمهوری اسلامی قصداً می خواهد سر ما را گرم کند که ما نیروی خود را بیشتر با این گونه مسایل صرف کنیم و ازکوشش در راه توسعه آگاهی به توده های پاک دل کوتاه بیائیم و یا در اختصاص وقت برای این خدمت کم بیاوریم، تا اینکه اخیرا یک بحث گسترده ای در تلویزیون ماهواره ای تی شک از دوست عزیزم آقای دکتر ضیاء صدر الاشرافی را دیدم. ایشان مسئله زبانها را به طور تقریبا مفصل و مسئله آئینی، بویژه اهل حق (یار سان) را به طور مختصر توضیح داده اند. هر کسی آن برنامه تی وی را دیده باشد کمتر نیاز به خواندن این مقاله دارد. در هر حال من به سهم خودم از ایشان برای توضیحات شان سپاس گذارم.

اما واقعیت چیست؟ در ماه ها و سالهای اخیر به دلیل جنب وجوش حق طلبانه مردم صلح دوست یارسان و نهایتا جان باختن سه تن از یارسانیان غیور و صلح دوست که با سوزاندن وجود خود زیان فراوان به مردم یار سان وارد آوردند، زیرا آنها را از وجود فعال خویش محروم کردند، درنتیجه دولت روحانی به تکاپو افتاده و بظاهر می خواهد مردم یار سان را آرام کند و راضی نگهدارد. بهمین دلیل دستیار خودرا درامور اقوام و آئینهای اقلیت بولایات فرستاده و ازجمله بمرکز یارسانبان، به کرمانشاه. این نماینده رئیس جمهوری، آقای علی یونسی، خود خوب می داند هم طرف مقابل از ترس جان و برای نجات شغلی و زندگی بسیاری از جوانان یارسانی می کوشیده باطرح مسایلی غیر واقعی عمل کند. زیرا آنها ازشمشیر دو مکلاس رژیم که بر فرقشان آویزان و با یک تار موی بندست، می ترسند و نمی خواهند با سرنوشت هزاران جوان تحصیل کرده ومتخصص بازی کنند. البته اگراین نکته درست باشذ، لایق تقدیر، اما نیازی به مدح و ثنا گوئی نبود و نمی بایستی بر سر راه نمایندگان واقعی مردم یار سان، جمع مشورتی، از ورود به جلسه با ایشان سنگ انداخته می شد. بگذریم از این که خود آقای یونسی حد اقل از نظر فلسفه آئین اهل حق(یار سان) بی اطلاع بوده و هستند و یااین طور وانمود می کردند. به قول آقای دکتر ضیاء صدر، ایشان فقط به اندازه آن پاسبانی که اگر بلیط بخت آزمائی برنده می شد، فقط در مورد شغل اش می داند، نه بیش. آن پاسبان به قول خودش فقط می تواند با آن پول یک کلانتری باز کند. بنابراین آقای علی یونسی به احتمال قوی، فقط  می تواند یک اداره امنیت و شکنجه گاه باز کنند، زیرا در آن مورد امنیتی و سرکوب اطلاعاتی، چیزی می داند نه مسئله ملیتها و آئین ها. در بیانیه ای که در روز نامه ها درج شده، آمده است که: "حجت‌الاسلام علی یونسی ظهر یکشنبه در یدار سران اهل حق استان کرمانشاه اظهار داشت: هر چقدر فکر کردم که آیا تفاوت اساسی بین ما و اهل حق وجود دارد که نگران آن باشیم؟ با سخنان شما متوجه شدم که بیشترین تفاوت و اختلاف بر می‌گردد به بر داشت و نگاه و تفسیری که ناشی از دور بودن ازهم است. وقتی دوگروه ازهم دورمی ‌شوند ممکن است برداشت‌های مختلف شود، برداشت‌هایی که ناشی از عدم شناخت است". 

من از همین جمله آخر آغاز می کنم که به درستی بر عدم شناخت تکیه شده است. این جا است که آقای یونسی خودشان را لو می دهند و یا طرف مقابل زیاده از حد بی اطلاع از موضوع بوده و یا زیاده از حد به خود شیرینی دست زده است و نشان می دهد که هیچ اطلاعی از فلسفه اهل حق (یارسان)ندارند و یا عمدا خودرا به نادانی می زنند. این دقیق ازطرف مقابل هم نباید انتظاری بیش ازاین داشت زیرابرای آنها کمترین امکان وجود داشته که بتوانند کتاب آئینی را بخوانند و یا بفهمند اکثر آنها به فارسی درس خوانده اند و کتاب آئینی یارسان به کردی هورامی نگاشته شده است و نیاز مبرم به فراگیری زبانی و آئینی دارد. در سایه این حضرات نه امکان فراگیری زبان و نه مدرسه آئینی وجود دارد. بعلاوه آن عزیزان می توانند بعنوان نماینده بخش کوچکی ازمردم یارسان باشند. اما اکنون فرض می کنیم آنها به عنوان نماینده اهل حق (یار سان) که در حقیقت نمایندگان اکثر مردم یار سان اجازه ورود به استانداری را نداشته اند که در جلسه شرکت کنند، بوده اند. همان طور که گفته شد به فرض حاضرین هم نماینده اهل حق و هم مطلع در امور دینی بوده اند. در آن صورت از سه حالت خارج نیست یا از ترس و بنا به وظیفه خود درقبال پیروان یاری، واقعیت را نگفته اند که برای نوجوانان زیان فاحشی بوجود نیاورند که ما خارج نشینان آن را به جان می خریم و قبول می کنیم، چون زیر شمشیر دو مکلاس نیستیم و یاعلنا وبا آگاهی کامل برای حفظ مقام خویش به تحریف واقعیت متو صل شده اند و یا دقیقا اطلاع از آئین یاری ندارند که اگر این دونکته آخری صدق می کند، بنظر من بمراتب بهتر بود و درتاریخ نام نیک آنها می ماند اگر سکوت می کردند وهیچی نمی گفتند و بیجهت مردم را به تفرقه و شک و تردید نمی انداختند یعنی دانایان در امور دفتری و احساساتیان افراطی. خوب بود حداقل برای رعایت اصول دمکراتیک، بطورصلح آمیز ورود جمع مشورتی را به جلسه خواستار می شدند. این ابتدائی ترین روش دمکراتیک بوده و هست در غیر آن صورت بوی خود خواهی، جاه طلبی و انحصار گری از آن بر می خیزد. بهر حال آرزو دارم اولی این سه نکته درست باشد.

تلاش آقای یونسی که علی را همان طور که انوشیروان دیکتاتور، با تبلیغات گوش خراش شاهان مستبد، او را عادل لقب دادند و در بیشتر کتابها آورده شدند، به شیوه ایکه با ذکر نام انوشیروان در نزد هر ایرانی نخست واژه عادل در ذهن تداعی می شود، تبلیغات 1400 ساله در باره علی که در میان مسلمانان واقعا رحیم تر جلوه داده شده است و خود آقای یونسی نیز تحت تأثیر این تبلیغات قرار گرفته اند و ادعا می کند: "امروز علی محبوب ترین شخصیت جهان بشریت است و همه اعم از شیعه و سنی و حتی مسیحیت و خدانشنا سان علی را منظر یک انسان بی بدیل می‌دانند و ویژگی‌های علی در هیچ‌ کسی قابل مشاهده نیست". این اغراق گوئی فقط مربوط به شییعیان و رهبران آنها نیست، بلکه این تأثیرات درآدمهای روشنفکری مانند خسرو گلسرخی (چپ) در محاکمه دادگاه زمان شاه و زنده یاد درویش امیرحیاتی یارسانی باخواندن علی گویم علی جویمش وحتا زنده یاد سید خلیل عالی نژاد او هم سید یارسانی، تأثیر بسزائی داشته است. در حالی که بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، آیت الله خمینی، چهره واقعی علی را ناخودآگاه نشان می دهد. او می گوید:
"یوم الله واقعی روزی است که امیرالمومنین علیه السلام شمشیرش را کشید و خوارج را ازاول تا به آخر درو کرد و تابه آخرکشت، ... امیرالمومنین اگر بنا بود مسامحه کند شمشیر نمی کشید تا ۷۰۰ نفر را یکدفعه بکشد، ...". سخنان آیت الله خمینی بمناسبت 13 رجب تولد امیرالمومنین. لایق ذکر است که خوارج و غلات باورمندان به تناسخ روح بودند.

خوب بطوری که سید فریدون حسینی به درستی در مقاله اش آورده است، یارسانیان به تناسخ روح اعتقاد دارند و به باور و فلسفه یاری ذات خداوند در اجسام گوناگون و از جمله علی حلول کرده است. اگر مردم یارسان بنا به دفاتر مقدس بیشتر برعلی تکیه می کنند، باید معایب را در خود رهبران دینی اسلام در طول تاریخ دید که هر کسی را زیر نام کافر بنا به آیات قرآن می کشتند و یارسانیان بی پناه از آنجمله بودند که اجبارا برحلول ذات امامان و رهبران دینی اسلام بویژه اسلام شیعه زیاده از حد تأکید می کردند، در غیر آن صورت با یک مشت آدم افراطی مانند سید محمد فرزند سید علی طباطبائی در کرمانشاه در زمان فتحعلی شاه و بعدها با محمدعلی بهبهانی معروف به صوفی کش روبروبودند که همه را غیر از اسلام شیعه از دم تیغ می گذراندند.

پس من برخی ازنمایندگان یارسان راکه اجازه دیدار با آقای علی یونسی بدست آورده اند، تا حدودی درک می کنم اگر ادعا هایشان فقط تکیه بر نکته اول این مطلب بوده باشد. این عزیزان باید یک نکته دیگررا از دفاتر مقدس یارسان بدانند که: "راگه حقیقت نییه ن و میراث حق و کسی وه ن راگه ش بو و راس"، بلکه اگر اعتقاد به تناسخ دارند، باید کوشش و مطالعه کنند و این پند حقیقت را بجای آورند. "یاری چووار چیوه ن باوری و جا     راستی و پاکی، نیکی و ریا". در غیر این صورت بزرگترین نا عدالتی در حق نسلهای بعدی یارسان می شود. آسید فریدون حسینی بدرستی و با زبان بسیار ساده در رابطه با اظهارات آقای یونسی درباره علی، گفته اند: "اما همچنانکه درقرآن مجید بارها و بارها از حضرت عیسی بن مریم و یا حضرت موسی و سایر پیامبران به نیکی نام برده شده و مورد تأیید و تقدیر قرار گرفته، این موضوع  به این معنا نیست که دین اسلام  شاخه ای از دین مسیح یا دین یهودباشد، بنابراین ذکرنام حضرت علی درمتون دینی یارسان نیزنمی تواند دلیل وابستگی  یار سان به اسلام باشد بلکه همان طور که گفته شد، این موضوع ابتدا در چار چوب بیان واقعیات تاریخی ادیان و ازطرفی در چارچوب اعتقاد به موضوع « دونای دون» و بیان مراحل تاریخ دین یاری قبل از آشکار شدنش می باشد و از طرفی دیگر نشانه ی وجود تکثر گرایی، تساهل و تسامح و احترام به سایر اعتقادات در دین یاری است". اگر واقعا آدمی مانند آقای یونسی به اسلام اعتقاد دارد، نباید عوامفریبی بکند و نباید برای بر سر قدرت ماندن، واقعیت را تحریف کند. و اغراق گو نباشد. در طول تاریخ ما صدها اغراق گو افراطی تر از آقای حجت الاسلام علی یونسی داشته ایم. که از این جملات زیر بسیار تند تر از آقای یونسی می گفتند:"او تصریح کرد: علی (ع) یک شخصیت بی‌ نظیر در سیاست، مجاهدت، معلمی دلسوز و سخنوری بی ‌نظیر بود که نمونه‌ای درتاریخ ندارد. علی (ع) قرآن ثانی است و آنچه در زوایای مختلف علی (ع) می‌بینید مافوق بشر است". (!!)

خوب تصورش را بفرمائیدوقتی ایشان علی را مافوق بشر می بیند، چه انتظاری از  اهل حق ها یا یارسانیان بی پناه که در قرون متمادی همیشه تحت تعقیب مسلمانان افراطی بوده اند، دارید که ذات خدائی به او ندهند؟!

آقای یونسی در اینجا نا خود آگاه بیک تضاد گوئی درسخنانش می رسد و اظهار می دارد،البته ایشان با زرنگی خاصی نقل قول از طرف مقابل می کند: "با سخنانی که شما بیان کردید و شناختی که ازجامعه اهل حق به من دادید بعید می‌دانم کسی از اهل حق علی را آفریننده خود بداند و آنچه شما می‌فرمایید تعابیر و تفاسیری عرفانی از مقام علی (ع) است". آقای یونسی عزیز بعید ندانید، وقتی شما می فرمائید که علی مافوق بشر است، یعنی خداست. پس او می تواند خالق هم باشد!!

اگر چه واقع بینان علی را مافوق بشر نمی دانند و او نیز یک انسان بوده که تو سط یکی دیگر از مخالفانش سر نماز کشته شد. من در اینجا چند نکته را به انسانهای قلب پاک و بی روی وریا و بویژه کسانی که به راستی و پاکی، نیکی و ریا باور دارند، توصیه می کنم که اوالا، از اغراق گوئی دوری جویند. دوم، عادت های مضر را ترک گویند. سوم، انتقامجو نباشند. چهارم، واقع بینی را همیشه در مد نظر بگیرند و کور کورانه هرچیزی را نپذیرند و یا رد نکنند. پنجم، بامتانت اتحاد را حفظ و طرف مقابل را تحمل کنند، اگر چیز دیگری می گوید، سعی شود اورا باصبر وحوصله قانع کنند. ششم، فرصت طلبی را با صراحت رد کنند و سیاست دست بگیر روی کلاهترا غلط بدانند. هفتم و نهایتا این سروده را گویا از شخص سلطان سهاک است، همیشه از نظر آئینی در مد نظرشان باشد: یاران مگندی ئه و شون باوه   خریک مه وودی و مله گاوه ترجمه تقریبی: دوستان (پیروان) کور کورانه به دنبال پدرانتان نروید  گر این طور باشد روزی سر گردنه یا بزنگاه معطل خواهید ماند. پس برای رد یا قبول هر آئینی و عادتی شرط اول مطالعه و شرط دوم مطالعه و فهمیدن و شرط سوم هم مطالعه و تحقیق است.

هایدلبرگ، آلمان فدرال                                                   دکتر گلمراد مرادی

dr.g.moradi41@gmail.com

 

هجوم اعراب به ایران زمین

$
0
0

 

در بحث گذشته
اشاره شد که در ویران‌سازی‌ کسانی که در ایران‌زمین، «تحمیل اسلام بر همه» را در دستور کار خود قرار دادند، هیچ تردیدی نیست اما برای زیر سئوال بردن حمله اعراب به ایران در عهد ساسانی، نباید تفسیرهای دلخواه خویش را به شاهنامه فردوسی چسبانده و به ابیات جعلی و الحاقی در آن خردنامه دخیل ببندیم.
...
در این قسمت به هجوم اعراب به ایران زمین می‌پردازم که در قرن هفتم میلادی از زمان ابوبکر شروع شد، در دوره عمر به اوج خود رسید و در زمان عثمان به سقوط کامل دولت ساسانی و کشته شدن یزدگرد سوم انجامید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیش‌زمینه‌های حمله اعراب
اگر نخواهیم اینگونه مسائل را سطحی و سرسری برگزار کرده و با این نقل قول از تاریخ طبری و یعقوبی یا آن گفته از ابن اثیر و ابن بلخی سر و ته موضوع را بهم‌آوریم، می‌بایست پیش‌زمینه‌های حمله اعراب و پیامدهای آنرا دقیق‌تر بنگریم و به کلید واژه‌های آن اشراف نسبی داشته باشیم.
...
من به شماری از کلیدواژه‌ها که از اهمیت بیشتری برخوردارند اشاره می‌کنم. بدیهی‌ست شرح و وقایع‌نگاری دقیق‌تر در این بحث نمی‌گنجد.
جنگ ذوقار، جنگ زنجیر، جنگ پُل، جنگ بویب، جنگ قادسیه، جنگ مدائن، جنگ جلولا، جنگ نهاوند


 
تاریخ ایران بعد از اسلام از «فتح نهاوند» بدست اعراب، در حدود سال ۲۱ هجری (۶۴۲ میلادی) آغاز می‌شود که در دنبال «جنگ قادسیه»، «جنگ مدائن» و «جنگ جلولا»، شاهنشاهی ساسانی را زمین زد و هجوم اعراب به داخل ایران را آسان نمود.
البته هجوم اعراب به سرزمین ما خیلی جلوتر با زد و خوردهای کوچک سرحدّی، از قبیل جنگ ذوقار که نزدیک کوفه صورت گرفت، جنگ زنجیر (ذات السلاسل) و نبردهای بویب و پُل (جِسر) شروع شده بود.
هر کدام را اندکی توضیح می‌دهم تا به اصل بحث برسیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ ذوقار (یوم ذوقار)
در نبردی که در آبشخوری نزدیک کوفه (در ذوقار) بین سپاه خسرو پرویز و قبایل «بکر بن وائل» درگرفت،  ایرانیان از اعراب شکست سختی خوردند و همین، زمینه ساز شکست‌های بعدی و نهایتاً درهم شکستن یزدگرد سوّم (آخرین پادشاه ساسانی) شد.
جنگ ذوقار از این جهت برای اعراب اهمّیت داشت که برای نخستین بار توانستند سربازان یک پادگان ایرانی را شکست دهند و ابهت خسرو پرویز را بشکنند.
...
در جنگ ذوقار امیر قبیله «نُعْمان بن مُنذَر» (نعمان سوم=ابوقابوس) به دست خسرو پرویز کشته شد و همین سبب گشت تا دوستی دیرین اعراب با ایرانیان به دشمنی تبدیل شود. مداخلهٔ مستقیم خسرو پرویز در امور آنان، ناخوشنودی اعراب را قوی‌تر کرد و ساسانیان یکی از مهمترین متحدان خود را از دست دادند و سوراخ بزرگی در پهلوی امپراتوری بوجود آمد بخصوص که گرایش اعراب «بنی‌لَخْم» به اسلام بر سر زبانها افتاد.
بنی‌لَخْم قبیله‌ای از اعراب مسیحی بودند که ایالت لَخْم را در بین‌النهرین بنیاد گذاشتند و حکام آن معمولاً از سوی پادشاه ساسانی گمارده می‌شد. نُعْمان بن مُنذَر هم یکی از فرمانروایان بنی‌لَخْم بود.
القصه، داستان شکست ایران در نزدیکی پایتخت از قبایل عربی، چنان انعکاس عظیمی در تمام عربستان پیدا کرد که نقل تمام مجالس شد. این شکست تأثیر زیادی در فتوحات بعدی اعراب داشت. آنان برای نخستین بار توانسته بودند سربازان یک پادگان ایرانی را مغلوب کنند و شصت‌شان خبردار شد که سپاه امپراتوری شکست ناپذیر نیست. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ زنجیر (ذات السلاسل)
در جنگ زنجیر که «خالدبن ولید» (از سوی اعراب) و «هرمز» (از سوی ایرانیان) آن‌را فرماندهی می‌کردند و به پیروزی اعراب انجامید، چندین بار شتر زنجیر بدست آمد.
در روایتی از نظر من غیر قابل اعتماد، اعراب نوشته‌اند فرماندهان ایرانی پای بعضی از سربازان خودشان را زنجیر کرده بودند که فرار نکنند و از این جهت به آن جنگ زنجیر یا ذات السلاسل می‌گویند. هرمز فرمانده باتجربه و جنگ دیده‌ای بود و می‌دانست بستن پای سربازان آنها را در صحنه جنگ قفل کرده و از تحرک می‌اندازد و خردمندانه نیست.
اگر داستان زنجیر دروغ نباشد، شاید نوعی آرایش جنگی بوده‌ که برای اعراب تازگی داشته‌است.
جنگ زنجیر در سال ۱۲ هجری (۶۳۳ میلادی) در منطقه «حفیر» (یکی از مناطق مهم سرحدی ایران نزدیک خلیج فارس) اتفاق افتاده‌است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ پُل (جسر)
در جنگ پل یا جنگ جسر که که سال سیزده هجری (۶۳۴ میلادی) بین ایران و اعراب به وقوع پیوست، اعراب پُلی از قایق‌ها ساخته برای جنگ با ایرانیان از فرات گذشتند. «رستم فرخزاد» حاکم خراسان لشکری آراست و بفرماندهی «بهمن جادویه» (یا بهمن دراز ابرو)، به مقابله آنان فرستاد.
فیل‌های جنگی‌ای که در قشون ایران بود، باعث وحشت اسب‌های اعراب شد و رَم کردند. اعراب مجبور شدند پیاده جنگ کنند. در این جنگ هم ایرانیان دست پیش را داشتند و اعراب شکست خوردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ بویب
یک سال بعد، سال چهارده هجری (۶۳۵ میلادی) «جنگ بویب» پیش آمد. بویب اسم نهری در نزدیک فرات بود.
فرمانده اعراب «مثنی ابن حارثه» و سردار سپاه ایران «مهران بن مهربنداد همدانی» بود که در کشاکش جنگ، به خاک افتاد و در پیامد آن نیروهای ایران پخش و پلا شدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ قادسیه
در همان سال یعنی چهاردهم هجری (۶۳۵ میلادی)، سپاه ایران و اعراب در سرزمین قادسیه (نزدیک کربلای کنونی) به جان هم افتادند. در جنگ قادسیه فرمانده سپاه ایران رستم فرخزاد کشته شد و پس از آن تاخت و تاز اعراب شدت گرفت و نیروهای ایران پراکنده شدند.
...
اگرچه در قادسیه اعراب به پیروزی رسیدند و نواحی جنوبی بین‌النهرین را هم در اختیار گرفتند اما سالها طول کشید تا توانستند بر جای جای ایران مسلط شوند و این دلیلی جز مقاومت ایرانیان نداشت.
 

جنگ مدائن (جنگ تیسفون)
دو سال بعد از نبرد قادسیه (سال شانزدهم هجری = ۶۳۷ میلادی) پایتخت ساسانیان (تیسفون)، پس از یک محاصره کوتاه تسخیر شد و یزدگرد سوم به شمال شرق ایران گریخت. با سقوط این شهر و دیگر شهرهای مدائن پایتخت چهار صد سالهٔ ساسانیان بدست اعراب افتاد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ جلولا
جنگ جلولا شدیدترین نبرد میان امپراتوری ساسانی و اعراب بود که در سال شانزدهم هجری (۶۳۷ میلادی) کمی بعد از فتح تیسفون روی داد. در این جنگ هم اعراب غلبه کردند. البته این پیروزی آسان بدست نیآمد. اعراب هفت ماه منطقه جلولا را محاصره کردند. شمشیرها کشیدند و خون‌ها ریخته شد تا توانستند آنجا را که راه ورود به فلات ایران بود بگیرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ نهاوند
جنگ نهاوند سال ۲۱ هجری قمری (۶۴۲ میلادی) در نزدیکی نهاوند اتفاق افتاد. ابن اثیر می‌نویسد «اعراب آنرا را «فتح‌الفتوح» [پیروزی پیروزی‌ها] نامیدند زیرا بعد از آن امپراتوری ساسانی فروپاشید و یزدگرد سوّم (آخرین پادشاه ساسانی) گریخت.
...
در دوران یزدگرد روابط ایرانیان با اعراب به واسطه مسائل و جنگ‌های کوچکی که پیش‌تر خسرو پرویز راه انداخت به هم خورده بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پراکنده گشت آن سپاه بزرگ...
خسرو پرویز ۳۸ سال آزگار، هر اسبی که داشت، تاخت و جنگ‌های بیهوده را بر ایرانیان تحمیل کرد. جدا از شکست در جنگ ذوقار (که پیشتر گفتم)، خسرو پرویز با بهرام چوبینه (سردار معروف خود) و بسطام (دائی خود) و هراکلیوس (امپراتور بیزانس) هم درافتاد که به خرابی شهرها و شکست‌های سخت و کشته شدن سرداران نامی و ناخشنودی مردم و بزرگان مملکت منجر گشت.
بار سنگین این نبردهای بی حاصل طبق معمول بر دوش مردم محروم بود که همیشه مرغ عزا و عروسی بودند، هم بار مالی جنگ بر دوش‌شان بود و هم در آتش آن می‌سوختند و فرزندان‌شان کشته و زخمی می‌شدند. بگذریم که جنگ تولید کشاورزی را کاهش می‌داد و راه‌های بازرگانی را هم ناامن می‌کرد.
...
مشکل یکی دو تا نبود. طغیان رودخانه‌های دجله و فرات بر مشکلات افزود و توی سر کشتزارها و مناطق مسکونی زد. خسرو پرویز نیز به دستور پسرش (شیرویه=قباد دوم) کشته شد که پیآمدهای وخیمی داشت.
در پی قتل خسرو پرویز خیلی‌ها به تخت پادشاهی خیز برداشتند اما با توجه به ویرانی‌ها و پریشانی‌ها نتوانستند کشور را سامان دهند. پوران‌دخت و آذرمیدخت (دختران خسرو پرویز هم) کنار گذاشته و یا کشته شدند...
شیرویه بعد از کشتن پدرش (خسرو پرویز) برادرکشی راه انداخت. بلای طاعون هم از راه رسید و از مردمان بلا دیده و جنگ زده قربانی گرفت. طاعون البته خود شیروّیه را هم بر زمین کوبید و او درگذشت. بعد از مرگش قرار شد «اردشیر» جای او بنشیند.
...
فرماندهی به نام «گراز» [در شاهنامه از او به نام «فرائین» یاد شده] پادشاهی اردشیر (جانشین شیرویه) را قبول نکرد و نافرمانی نظامی روی داد. خلاصه، اردشیر هم اوت شد و گراز به سلطنت رسید امّا وی به قدری ظلم کرد که دخلش درآمد.
پس از مرگ گراز، فردوسی صحنه را اینگونه به تصویر می‌کشد:
پراکنده گشت آن سپاه بزرگ
چو میشان که یابند ناگاه گرگ
...
با توجه به خطر اعراب که بیخ گوش ساسانیان بود، از این پراکندگی سپاه که فردوسی گزارش می‌کند، نمی‌توان سرسری گذشت. شگفتا، قمر در عقرب و فاجعه در راه است، امّا پایتخت ساسانی حتی پادشاه ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی رهبری مملکت به داشتن تخمه باشد !
درست زمانی که اعراب برای حمله به ایران این پا و آن پا می‌کنند، رقابت‌ها در مدائن به شدت وضع را آشفته کرده تا جائی که میان نیروهای خودی (سپاهیان رستم فرخزاد و فیروزان) جنگ در می‌گیرد، اعراب در نواحی مرزی سواد (عراق کنونی) دست به تاخت و تاز می‌زنند و مردم دست به دامن پایتخت (مدائن) یعنی تیسفون می‌شوند امّا کسی در تیسفون اعراب را جدی نمی‌گیرد. انگار هیچ اتفاقی نیافتاده است!
...
اینجا یک سئوال مهم پیش می‌آید:
در شرائط حسّاسی که «پراکنده گشت آن سپاه بزرگ / چو میشان که یابند ناگاه گرگ» ــ ایران درگیر چه مسائلی بوده‌است؟
آیا واقعاً در این موقعیت ویژه، هیچکس نبوده‌ که اوضاع را در یابد و میهن ما را نجات دهد؟ البته که بوده، پس چرا نجنبیدند؟ گیر کار کجا بود؟ پاسخ ساده‌است.
شرط اساسی برای بدست گرفتن رهبری را نداشتند. یعنی چه؟ یعنی از تخمه ساسان نبودند !
به قول دکتر علی شریعتی مسأله تخمه موجب شد که ایران در یکی از حسّاس‌ترین و بحرانی ترین لحظات تاریخش، بازی را به نفع اعراب ببازد.
...
وقتی رهبری مملکت به داشتن تخمه باشد، ناچار قلمرو انتخاب محدود به چند نفر است که آنها هم به جان هم افتاده یکدیگر را لت و پار می‌کنند، حتی شیرویه پدرش را از هم می‌درَد.
اختلافات عمیق بین شاهزادگان، سرداران و طبقات مختلف مردم حاد شده و دخالت روحانیون زرتشتی (مغ ها) در همه شئون زندگی مردم، آنها را از روسای دینی زده می‌کند.
شبه موبدان قدرت و نفوذ پیدا کرده و در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. سپاهیان و روحانیانِ اواخر دورهٔ ساسانی را پروایِ مملکت‌داری نبود و جز سودجویی و کامرانی خویش، اندیشه‌ای دیگر نداشتند. مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود و یک ضربت کافی بود که آن را به کام طوفان حوادث بیفکند.
پادشاهان ساسانی به مانویان و مهرپرستان و بودائیان... روی خوش نشان نداده و مزدکیان را بخصوص از دم تیغ می‌گذرانند.
در آن اوضاع و احوال، جامعه آبستن حوادث تازه و شرایط کاملا مهیا بود که یک حمله خارجی هر چند سامان نیافته، هرچند برهنه سپهبد برهنه سپاه بتواند فاتحه ساسانیان را بخواند و خواند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همیشه خروس نمی‌خواند
- با کشتار مزدکیان که مى‌توانستند جانشین طبیعى و ایرانى دولت ساسانى باشند،
- با فرار (یزرگرد سوم) و گرایش خانواده‌های اشکانی متحد ساسانیان به مهاجمین و،
- با روآوردن سواران دیلم به اعراب و قتل و اسارت بعضی از سرداران ساسانی ـ
مانع عمده‌ای در پیش مهاجمان عرب باقی نماند و ایران راحت در گلوى مهاجمان عرب فرو رفت.
...
همیشه خروس نمی‌خواند. گهی پشت به زین و گهی زین به پشت. تمدن ساسانی هم مثل هر تمدن و مدنیت دیگری ضعف و فتور داشت.
تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی دراز است پیش فراز
واقعش این است که ساسانیان اگرچه شکست خوردند اما درخشندگی کمی نداشتند. با همت آنان بود که اوستا جمع آوری شد و زبان ملی ارج و قرب پیدا کرد. «خدای نامه» یکی از کهن ترین کتب تاریخ ایران، آیین نامک. نامه تنسر. کارنامه اردشیر بابکان، شطرنج نامه، اندرزنامه آذرباد مهر اسپندان، یادگار زریران و... (همه) نشان از دوران ساسانیان دارد.
بخشی از زیباترین کارهای ایران در تمام موزه‌های جهان متعلق به دوران ساسانی است.

نشان شب تیره آمد پدید
فردوسی می‌گوید با هجوم اعراب به ایران زمین، نشان شب تیره آمد پدید، امّا این همه‌ی داستان نیست.
پرسش این است: شب چگونه از راه رسید و بر سر روز کوبید؟
در آخرین داستان شاهنامه که سرگذشت یزدگرد آمده، او به صورت یک آدم خسته و دل مرده به تصویر درمی‌آید. سیمای او بی‌جلال و بی صلابت و از آغاز، با نوعی طفره زنی از مبارزه جویی همراه‌است.
با ورود سردار عمر (سعد ابن ابی وقاص)، به صحنه، ابتکار چندانی از یزدگرد نمی‌بینیم. و او مقابله با سردار عرب را به رستم فرخ زاد می‌سپارد.
... 
آنگونه که فردوسی در شاهنامه آورده‌است، هنگامی که نماینده سعد ابن ابی وقاص (مغیره بن شعبه) به سراپرده‌ی پُر زرق و برق رستم فرخ‌زاد وارد می‌شود، بی‌اعتنا به آن جبروت سر هم بندی شده، فرش‌ها را کنار زده، روی خاک می‌نشیند و...
چو شعبه به دهلیز پرده سرای
بیامد، بران جامه ننهاد پای
نشست از بر خاک و کس را ندید
سوی پهلوان سپه ننگرید
به رستم چنین گفت کای نیک نام
اگر دین پذیری علیک السلام 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 اگر نبود که سفیران را نمی‌‏کشند درجا اینان را کشته بودم
پیش از آنکه کار آن دو به جنگ بکشد، رستم فرخزاد، ضمن گوشه زدن به مغیره بن شعبه، سفره دلش را باز می‌کند و پای بخت و سرنوشت، (ستارگان) را به میان می‌کشد،
سپس می‌گوید اگر خود محمّد مرا به دین نو فرا می‌خواند، تردید نمی‌کردم و آنرا پذیرا می‌شدم، ولی در راستگویی کسانی‌ که اکنون ندا و پیام این دین را برای‌مان آورده، تردید دارم.
مغیره به یزدگرد می‌گوید:
سه راه در پیش تو است یا اسلام بیاوری یا جزیه بپردازی و صاغر باشی یا آماده جنگ باش.
یزدگرد معنی کلمه صاغر را پرسید و او اینگونه پاسخ داد: صاغر به اصطلاح ما، آن باشد که در آن ساعت که جزیه می‌دهی بر پای خود ایستاده باشی و تازیانه بر سرت نگه دارند.
...
این برخورد زننده مغیره، از فحش هم بدتر بود و یزدگرد حق داشت برآشوبد.
آنطور که در تاریخ یعقوبی جلد ۲، صفحه ۲۶ و ۲۷، آمده، یزدگرد پس از اهانت فرستاده عمر توبره خاکی خواست و گفت (به نشانه تحقیر) بر سر رئیس‌شان بریزید و گفت اگر نبود که سفیران را نمی‏کشند درجا اینان را کشته بودم...
واکنش زشت‌تر یزدگرد که بر سر طرف‌های گفتگو، خاک ریخت و آنان را تهدید کرد و خط و نشان کشید که چنین و چنان خواهم کرد رستم فرخزاد را مسئله‌دار کرد.
در تاریخ یعقوبی (جلد دوم صفحه ۲۷) آمده که رستم از این‏گونه برخورد یزدگرد با نمایندگان اعرابی که آماده، مسلح و مصمم در بیخ گوش مدائن نشسته بودند، بسیار ناراحت شد و گفت:
 آخر، پسر زن حجامت‏گر را با پادشاهی چکار؟
...
رستم فرخزاد به مغیره بن شعبه می‌گوید که بازگرد و به سعد بن ابی وقاّص بگو که دلیرانه در جنگ مردن، برای ما ایرانیان، خوش‌تر آید تا اینکه دشمن را از خواری ایرانیان شادکام ببینیم
بگویش که در جنگ مردن به نام
به از زنده، دشمن بدو شادکام
گفته شده سعد بن ‏ابی وقّاص که در قادسیه (سی کیلومتری جنوب کوفه) اردو زده و آماده درگیری با لشگر ایران بود، از طرف یزدگرد سوم، پیامی دریافت داشت مبنی بر این که چند نفر از مردم نیک ‏اندیش و دانا را پیش ما بفرست تا با آنان گفتگو نموده، دلائل آمدن شما به این نواحی، و نیز صورت صلح و جنگ را با ایشان وارسی کنیم.
از سوی دیگر به نوشته بلاذری، عمر بن خطاب نیز به سعد بن ابی وقاص دستور داد قبل از جنگ، عده‏ای را نزد بزرگ‌‌ پارسیان فرستد و ایشان را به آئین جدید دعوت نماید. بلکه جنگ لازم نشود. (فتوح‌‏البلدان: صفحه ۲۰)
...
در اخبار الطوال صفحات ۴ و ۱۵۳ آمده، اعراب از یزدگرد مأیوس شدند امّا به عنوان آخرین اقدام در جهت جلوگیری از درگیری نظامی، چندین نوبت نمایندگانی پیش رستم فرخ‏زاد فرستاده و او را به اسلام دعوت نمودند، امّا بعد از حدود ۵ ماه که دو سپاه در برابر هم صف کشیده و باب مذاکره باز بود نهایتاً کار به رویاروئی کشیده شد.
...
خلاصه، آتش جنگ درگرفت و رستم فرخزاد (همانطور که پیشبه برادرش هرمز ندا داده بود) در آن معرکه جان باخت. سپاه ایران نیز درهم شکست و شیرازه‌ها از هم گسیخت. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چو با تخت منبر برابر شود
رستم فرخزاد اگرچه قاتل آذرمیدخت است و این از شأن او می‌کاهد اما چون در مقابل مغیره بن شعبه و سعد بن ابی وقاّص می‌ایستد قابل احترام است. وداع او با برادرش هرمز، آنجا که علاوه بر وقایع‌نمائی، پیش‌بینی می‌کند در جنگ قادسیّه جان می‌بازد تأمل برانگیز است. 
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمٌر شود
ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی
به گیتی نماند کسی را وفا
روان و زبان‌ها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخن‌ها به کردار بازی بود
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
تو را ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران به تو شاد باد
که این قادسّی گورگاه من است
کفن جوشن و خون کلاه من است
چنین است راز سپهر بلند
تو دل را به درد برادر مبند
... 
پس از مرگ رستم فرخ‌زاد، برادرش هرمز فرخ‌زاد گزارش میدان جنگ را به یزدگرد سوّم می‌برد.
در این جا با شاه گریان و نالانی روبرو می‌شویم که نمی‌داند چه باید کرد و هرمز به زبان طعنه به او می‌گوید تو که تخت کیان را با گریه و زاری شست و شو دادی!
بدو گفت چندان چه مویی همی
که تخت کیان را بشویی همی؟
هرمز فرخ‌زاد به یزدگرد سّوم پیشنهاد گریز به خراسان را می‌دهد و وی ظاهراً برای جمع‌آوری سپاه و بازگشت به جنگ راهی آن دیار می‌شود.
... 
یزدگرد پس از این تصمیم، ضمن نامه‌هایی به کارگزاران خود در مرو و توس و خراسان از اوضاع گزارش می‌دهد.
هم آتش بمردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده
پراکنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
نشان شب تیره آمد پدید
همی روشنایی بخواهد برید
... 
یزدگرد که نتوانسته بود کاری از پیش برد به ولایت شرقی‌تر خراسان گریخت. مرزبان مرو حضور وی را گرامی نداشت و در صدد جانش بر آمد و دست آخر برگ زرد و پژمرده یزدگرد در «مرو» لگدمال شد.
کشته شدن یزدگرد به معنی سقوط کامل ساسانیان بود 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تحلیل‌ها تا اندازه زیادی یک جانبه‌است
قدیمی ترین منبع عربی موجود که به شرح فتوحات مسلمانان پرداخته کتاب فتوح‌البلدان بلاذری است.
الاخبار الطوال دینوری (مورخ ایرانی عربی نویس)، تاریخ یعقوبی و تاریخ طبری هم در شمار کتب قدیمی هستند که به تاریخ ساسانیان پرداخته‌اند.
منابع دیگری را هم می‌توان نام برد. فارس‌نامه ابن بلخی هم بشکل عمده‌ای به تاریخ ایران پیش از اسلام پرداخته‌است.
متاسفانه آثار قابل اعتنایی که ایرانیان پیش از اسلام درباره روابط‌شان با اعراب نوشته باشند در دست نیست. آن چه موجود است روایت کسانی است که بعد از اسلام، اینجا و آنجا شنیده و نقل کرده‌اند. به همین خاطر درباره روابط ایران و اعراب (و حوادثی که بعدها به شکست یزدگرد انجامید)، تحلیل‌ها تا اندازه زیادی یک جانبه‌است.
می بایست روایت‌ها و گزارش‌های تاریخی هر دو طرف را در دست داشته باشیم که نداریم. گزارش‌ها بیشتر از طرف مسلمانان ارائه شده نه ایرانیانی که حمله اعراب را چشیده و مقاومت کرده بودند.
از این گذشته، آنچه در مورد هجوم اعراب به صورت مکتوب باقی مانده عموما منابع دست چندمی هستند که از روی آثاری اقتباس شده که بیش از یک قرن پس از وقوع حوادث، روی کاغذ آورده‌اند. شرح این وقایع قبل از آنکه تاریخ باشند نقاّلی است و طی سال‌ها از واقعیت فاصله زیادی گرفته‌اند.
با اینحال از بررسی منابع به نظر می‌آید که تعداد سپاهیان ایران در جنگ‌های اصلی قادسیه و نهاوند بیشتر از سپاهیان اعراب بوده، ایرانیان با شجاعت جنگیده‌اند و تا جای ممکن جلوی پیشرفت اعراب را گرفته‌اند، و پس از شکست هم تلاش در کنار گذاشتن ترتیبات پرداخت مالیات را داشته‌اند.
...
گفته می‌شود پاسخ ایرانیان در پذیرش حکومت اعراب یکنواخت و یکسان نبود و شمار زیادی از آنان از همان آغاز کار، دین جدید را با شور و شوق پذیرا شدند اما از جنگ قادسیه تا جنگ نهاوند هفت سال طول کشید و چنانچه ایرانیان راحت تسلیم می‌شدند اینهمه زمان لازم نبود.
بعدها هم که اعراب در ایران میخشان را کوبیدند و مستقر شدند نواحی غربی طبرستان و نیز کل ولایت گیلان تا یکی دو سده تحت سلطه آنان در نیامد.
از حمله اعراب به سرزمین ما دو قرائت متضاد وجود دارد. یکی از آنها چپاول مادی و معنوی ایرانیان توسط مهاجمین را پیش می‌کشد و دیگری صحبت از تاثیر گذاری اسلام و برخورد ملایم اعراب می‌کند. چه بسا حقیقت چیزی میان این دو باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بد را بد تر نبینیم 
همزمان با ظهور فاشیسم ایتالیا و نازیسم آلمان، (زمان رضا شاه)، در ایران همدلی و هم‌خونی با آریائیان بر سر زبانها افتاد و باستان‌گرایی یا «آرکائیسم» Archaism که از اواخر دوران قاجار در عرصهٔ فرهنگی، اجتماع و سیاست جامعهٔ ایرانی پدیدار گشته بود، بیش از پیش در دستور کار قرار گرفت و «از مؤلفه‌های جدید برای نوسازی ایران» به حساب آمد.
در حوزهٔ باستان‌گرایی پیش‌تر، آثاری ارائه شده بود.
- نامه خسروان (داستان پادشاهان ایران از آغاز آبادیان تا انجام ساسانیان توسط جلال‌الدین میرزا قاجار (فرزند پنجاه و هشتم فتحعلی شاه)، 
- مکتوبات کمال‌الدوله (سه مکتوب) توسط میرزا فتحعلی آخوندزاده، و 
- آیینهٔ سکندری (تاریخ ایران) نوشته میرزا عبدالحسین آقاخان کرمانی
 
نگرش باستان‌گرایی در پی آن بود که فضای مربوط به زمان گذشته را بازآفرینی کند و یک ایدئولوژی جدید بسازد. از همین رو، منشور کورش، کارنامه اردشیر بابکان، یادگار زریران، اردا ویراف‌نامه... و بخصوص شاهنامه بر صدر نشست و آریا و آریایی برجسته شد. 
حسین کاظم زاده ایرانشهر، میرزا حسن خان مشیرالدوله (پیرنیا)، عبدالرحمن سیف آزاد، ذبیح الله صفا، محمد قزوینی، عباس اقبال آشتیانی، مشفق کاظمی، صادق رضازاده شفق، مجتبی مینوی، رشید یاسمی و... دست به انتشار مجلات و ترجمه کتاب‌هایی با درونه تاریخ و فرهنگ باستان زده و امثال ابراهیم پورداوود و حتی صادق هدایت در مورد حمله اعراب به ایران، بد را بدتر جلوه داده و ترویج نظر خودشان را ضروری تشخیص دادند. 
گویا این «امپریالیسم عرب» است که  «توانایی‌های خلاق مردم هوشمند آریایی را راکد گذاشته است»
صادق هدایت در «آخرین لبخند» از مجموعه سایه روشن با اشاره به عرب‌ها نوشته بود:
این قیافه های درنده، رنگهای سوخته، دستهای کِوره بسته [کبره بسته=پینه بسته] برای سرگردنه گیری درست شده.
افکاری که میان شاش و پشگل نشو و نما کرده بهتر از این نمی‌شود.
تمام ساختمان بدن آنها گواهی می‌دهد که برای دزدی و خیانت درست شده‌است.
از این عربها که تا دیروز پابرهنه دنبال سوسمارمی دویدند و زیر چادر سیاه زندگی می‌کردند نباید هم بیش این متوقع بود. 
...
در کتاب دو قرن سکوت با اشاره به اعراب آمده‌است: کسانی که نمک را از کافور نمی‌شناختند، و توفیر بهای سیم و زر را نمی‌دانستند از قصرهای افسانه‌ای ایران جز ویرانی هیچ برجای ننهادند.
(بعد از نگارش دو قرن سکوت، زرین‌کوب به اشتباهی از جانب خود پی برد و خبر به فنا رفتن کتابخانه‌های ایران توسط اعراب را در کتاب بعدی خود «کارنامه اسلام» تصحیح کرد. پس از آن، شجاع الدین شفا با بی‌احترامی به تحقیق زرین‌کوب، وی را به «دوگانگی»، «غرض ورزی» و «عدم واقع بینی» متهم نمود !)
...
شجاع الدین شفا که ایده برگزاری جشنهای دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی به وی نسبت داده می‌شود، او و هوادارانش هم، عرب ستیزی را مشروع و «مفید» می‌دانند.
در نقطه مقابل پژوهشگرانی چون «کلود کائن »Claude Cahen می‌گویند تحت تاثیر جنبش‌های ملی گرایانه دوران مدرن، تمایل به سمت نمایش ایرانیان و اعراب به عنوان دو گروه سر تا پا متخاصم رفته‌است در حالی که این دیدگاه با حقایق تاریخی سازگار نیست.
Claude Cahen, The Cambridge History of Iran, Vol. 4, pp. 300 -- 400
 
اعراب به «یک جا ـ نشینی» عادت نداشتند
هجوم اعراب به ایران زمین را از زاویه دیگری نگاه کنیم.
...
ایرانیان در اواخر دوره ساسانی، از دو طرف مورد تهاجم بودند. یکی از سوی دولت رم که از گذشته‌های دور تا آن زمان با نیاکان ما در ستیز بودند و دیگر حملات اعراب به مرزهای ایران که بیشتر برای به دست آوردن آذوقه و مایحتاج صورت می‌گرفت.
در آن زمان وضعیت سخت معیشتی در عربستان واقع بود و شیوه کوچ نشینانه اعراب شمالی نیز که کمتر به «یک جا ـ نشینی» عادت داشتند باعث ایجاد این حملات می‌شد.
حتی اعرابی که خراج‌گذار ایران بودند و از امکانات کافی برخوردار نبودند به شهرک‌های ایرانی و بازارها حمله می‌کردند. مثلا «سوق» (بازار) بغداد در ایام ساسانی چندین بار مورد تهاجم اقوام بدوی عرب قرار گرفت و به غارت رفت. هدف این حملات بیشتر تامین معیشت بود و به منظور کشورگشایی صورت نمی‌گرفت. اعراب اصلاً تصور نمی‌کردند که بر قدرت بزرگی مثل ایران می‌توانند غلبه کنند.
چه بسا هدف اولیه اعراب برقراری امنیت در مسیرهای تجاری و ارتباطی در عربستان بود که در حین انجام این کار، جنگ بر سر منابع آب، چراگاه‌ها و شترها به جنگ‌های بزرگ کشیده می‌شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واقعه «ردّه» و ورود اعراب به ایران
بعد از درگذشت پیامبر اسلام و واقعه «ردّه»، که تعدادی از قبایل عرب روبروی دستگاه خلافت ایستادند و از دادن زکات سرباز زدند و جنگ با آنها در دستور کار قرار گرفت، برخی‌شان به سوی مرزهای ایران فرار کردند، در تعقیب آنان یکی از فرماندهان عرب در بحرین سربازانش را از طریق دریا به طرف خوزستان کشید و با اینکه ابوبکر خلیفه مسلمین او را سرزنش کرد، وارد خوزستان شد و یکی دو جا را در آغاز کار مثل شهر «استخر» گرفت.
ایرانی‌ها پشت مهاجمین عرب را بستند و شروع کردند به حملات دفاعی.
خبر به مدینه رسید و ابوبکر که نمی‌خواست افرادش در ایران به تلّه بیافتند، نیروی کمکی فرستاد و این نخستین گام ورود اعراب به ایران بود، بدون طرح قبلی.
در همین حین «مثنی بن حارثه» و «خالدبن ولید» هم که حملات‌شان را به پادگان‌های غربی ایران ادامه می‌دادند در چند جنگ اولیه پیروز شدند و وقتی دریافتند مرزهای ایران خیلی هم مستحکم نیست طمع‌شان گل کرد و دندان‌ها را تیز کردند.
...
بلاذرى در (فتوح البلدان، ص ۳۱۰) می‌نویسد:
خلیفه مردمان را به تسخیر ثروت ساسانیان تشویق کرد.
طبرى هم اشاره نموده که خلیفه مسلمین در پاسخ قبایلى که مى خواستند به شام بروند گفت: در آنجا به حد کفایت از شما رفته است، کشورى که خداوند شوکت و شمار آنها را کاسته فرو گذارید، به حوالی عراق (ایران) بروید و به جهاد کسانى بشتابید که از انواع رفاه زندگى برخوردارند... 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی قومی به ایمان تازه مجهز می‌شود...
زمانی که قومی به یک ایمان تازه و ایدئولوژی آرمان‌گرا مجّهز می‌شود، در ذات خود میل به گسترش و دعوت دارد و در پیروان خود اثر می‌گذارد و به محض اینکه میخش را کوبید، آهنگ تسخیر سرزمین‌های عقیدتی و گاه جغرافیایی دگراندیش می‌کند.
این یک تجربه تکرارشده تاریخی است و اعراب مسلمان شده نیز از این قاعده مستثنی نبودند. به ویژه که مهاجمان از آزادی و عدالت و مساوات آدمیان سخن می‌گفتند و ادیان رایج و نیز ارباب قدرت را از این منظر مورد انتقاد قرار می‌دادند.
...
رستم فرخزاد، فرمانده سپاه ایران در یکی از جنگ‌ها، از مهاجمان می‌پرسد: حرف حساب شما چیست و چه می‌خواهید؟
از سوی اعراب «ربعی بن عامر» می‌گوید:
اخراج العباد من عباده العباد الی عباده الله، و من جور الادیان الی عدل الاسلام، و من ضیق الدنیا الی سعتها... (کامل، ابن اثیر، ۲/۴۶۲-۴۶۳) 
ما سه هدف داریم:
 ۱- آزاد کردن بندگان از بندگی بندگان و رساندن آنان به بندگی خدا،
 ۲- آزاد کردن مردم از ستم ادیان و داخل کردن آنان به عدل اسلام و،
 ۳- رهایی مردمان از تنگی زندگی و سختی معیشت و رساندن آنها به رفاه و گشادگی و وسعت زندگی.
حالا آیا اسلام متناسب با نیازهای جامعه ایرانی در قرن هفتم بود یا نبود، و تمام مردم ایران تشنه‌ این چشمه بودند یا نبودند و آن چشمه مصفا بود یا نه، مسئله دیگری است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تحمیل اسلام بر همه
با حمله اعراب، فرهنگ بدوی عرب با اشرافیت دوران ساسانی مخلوط شد و جامعه را دچار تناقضات سهمگین روحی و روانی و فرهنگی سیاسی کرد که هنوز کمر راست نکرده‌است.
هنگامه هجوم اعراب، ایرانیان زرتشتى و مومن به دین و آئین خودشان (مزد یسنا) کم نبودند ولى تیغ مهاجمینی که به جای دعوت همه به اسلام، تحمیل اسلام بر همه را پیشه کرده بودند، نه تنها امپراطورى رو به زوال ساسانى را نشانه گرفتند بلکه شمار کثیرى از ایرانیان را هم به زیر جزیه و اخیه کشیدند و به تسلیم واداشتند.
...
اعراب به آداب و رسوم نیاکان ما هم تاختند. غزالی در «کیمیای سعادت» در مورد «شب سده» نکته‌ای گفته که به اندازه کافی گویا است:
«شب سده، چراغ نباید (روشن) کرد تا اصلا آتش دیده نشود... روزه داشتن در این روز هم ذکر این روز بود...(خاطره این روز را زنده می‌کند)، باید با روزهای دیگر برابر داشت... تا (اصلاً) نام و نشانی از شب سده نماند.»
...
حمله اعراب به ایران چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی ـ اقتصادی از حملات اسکندر و مغول و غز و تیمور... موثرتر بود. جرا؟ چون نهاد دین و دولت را در شخصیت خلفا و سلاطین تمرکز داد و علاوه بر به کرسی نشاندن یأس و دوچهرگی و مشیت گرائی کور و قناعت سیاه، بنده پروری و چاکرمنشی و روحیه قبیله‌ای را هم رواج داد و توی سر زبان فارسی زد.
زبان فارسی با هجوم اعراب به میهن ما آسیب فراوان دید، البتّه بعدها بنی عباس، به دلائل سیاسی و به خاطر رویاروئی با بنی امیّه که عرب گرا بودند، به زبان فارسی بها دادند.
...
در کتاب دو قرن سکوت عبدالحسین زرین کوب، همچنین در کتاب تاریخ سیستان، تاریخ طبری، فارسنامه ابن بلخی، کتاب تذکره شوشتر، کتاب عقدالفرید، کتاب تاریخ طبرستان، کتاب الفتوح أحمد بن أعثم الکوفی، تاریخ کامل ابن اثیر، تاریخ یعقوبی و منابع دیگری که من از آن اطلاع ندارم به آثار ویرانگر حمله اعراب به ایران اشاره شده‌است.
اما از آنجا که شرط خارجی به اعتبار مبنای درونی است که وارد عمل می‌شود باید ببینیم چه چیز به حمله اعراب میدان داد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چی شد که شیرازه ساسانیان از هم گسیخت؟
از جمله عواملی که ساسانیان را در برابر اعراب بر زمین کوبید، موارد زیر از اهمیت بیشتری برخوردارند:
- بروز جنگ‌های طولانی، با دولت روم شرقی و شکست فاحش ایرانیان از هرقل رومی (هراکلیوس)،
- خالی شدن خزانه دولت و فشار طاقت فرسا بر توده‌های مردم،
- هرج و مرج بعد از قتل خسرو پرویز توسط پسرش شیرویه (قباد دوم)
شیرویه نه تنها پدر خودش خسرو پرویز را کشت، بیشتر شاهزادگان ساسانی را هم از دم تیغ گذراند. هفده یا هجده پسر خسرو که نامشان در روایت حمزه اصفهانی هست، همه به امر شیرویه کشته شدند. تنها یزدگرد از قتل و کشتار او جان به در برد اما یزدگرد هم عملاً خود را برگزید و به بیراهه افتاد.
فرسودگی و فساد حاکم بر دربار ساسانی و دستگاه یزدگرد سوّم که به قول فردوسی بیشتر در فکر خویش است و «سگ و یوز و بازش ده و دو هزار، که با زنگ زرّند و با گوشوار» ــ بستر این تاریکی است.
... 
ضعف و ناتوانی ساسانیان به حدّی رسیده بود که در ظرف ۴ سال (از قتل خسرو پرویز تا به تخت نشستن نوه‌اش یزدگرد سوم) ده، دوازده پادشاه روی کار آمدند و کنار رفتند، که وضعیت ناگوار این سلسله را در سالهای آخر خود اثبات می‌کند.
- اختلافات عمیق بین شاهزادگان، سرداران و طبقات مختلف مردم،
- جنگ میان خودی‌ها (سپاهیان رستم فرخزاد و فیروزان) و تحقیر سردارانی چون بهرام چوبینه و مردانشاه
- گرایش خانواده‌های اشکانی متحد ساسانیان به مهاجمین (مانند خانواده بسطام و بندویه که در هنگامه حمله اعراب با آنان سَر و سِر داشتند)،
- پیوستن سپاه دیلمی به اعراب
- بلای طاعون،
- جهان‏بینى زُروانى و باور ایرانیان به سرنوشت و پذیرش شکست، (در جهان‏بینى زُروانى، تقدیر حاکم مطلق است و هیچکس اختیار از خود ندارد و نمى‏تواند هم داشته باشد.)
- فساد و تباهی موبدان و حکومتیان که سرکوب مهریان و مانویان و مزدکیان را به دنبال داشت
- فساد و اختلافات درونی دربار ساسانی،
بیش از ۴۰۰ سال در ایران دین و دولت با هم قاطی شده و مردم به ستوه آمده بودند. جامعه طبقاتی، مالیات پشت مالیات و فساد مغان همه تاثیرات مخرب خودش را می‌گذاشت.
بله، حمله اعراب به ایران ویرانگر بود اما چه چیز به آن میدان داد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«از ایرانی بودن خودم شرم دارم»
در هنگامه هجوم اعراب به سرزمین ما، توده مردمی که از استبداد و تبعیض جانشان به لب رسیده بود، در کوچه‌های مدائن (تیسفون) میان اعراب پابرهنه‌ای که برای غارت کاخ شاهی می‌رفتند نان و خرما پخش می‌کردند، نمی‌شود همه‌اش توجیه کرد که از ترس بود.
برای برخی ایرانیان که از تبعیض و بیداد مغان و امثال خسرو پرویز به تنگ آمده بودند سادگی مسلمانان که می‌دانستند برای چه خود را به آب و آتش می‌زنند جاذبه داشت.
...
محمّد گفته بود «انا بشر مثلکم» من هم انسانی مثل شما هستم. عرب از عجم، سفید از سیاه، دارا از نادار برتر نیست.
بلال قبلاً برده، از برده‌داران ستمگری چون ابوجهل برتر است...
این پیام برای کسانی‌که از تبعیض و تحقیر رنج برده بودند تازگی داشت امّا آنان عملاً با امثال خالدبن ولید‌، روبرو شدند که هنری جز قساوت و هرزگی نداشتند. نیاکان ما حق داشتند در برابر ستم جدید سر به شورش بردارند و از شقاوت تازیان فاصله بگیرند.
البته بودند ایرانی‌نماهای چاپلوس و عرب زده‌ای چون «جارالله زمخشری» صاحب کتاب «مفصّل» که جار می‌زد:
«اللهَ أحمدُ على أن جعلنی من علماء العربیه، وجبلنی على الغضب للعرب، والعصبیه،...»
یعنی «خدا را می‌ستایم که مرا از دانشمندان عربی قرار داد و با غیرت و تعصب عربی سرشت...»
عالم نمایی چون صاحب بن عباد هم بود که با افتخار می‌گفت:
«از ایرانی بودن خودم شرم دارم»
اما همه چنین نبودند.
همه ایرانیان مثل خواجه نظام الملک نبودند که در سیاست‌نامه‌اش آزادیخواهان را با تهمت‌های دستگاه خلافت متهم می‌کرد.
...
ایرانیان اصیل خواب را بر چشم تازیان حرام کردند. تشیع را نیز از همین رو برگزیدند تا به خلیفه و هفت جدّش آری نگفته باشند.
آنان رودرروی امویان و عباسّیان از شرف ملّی و فرهنگ خویش برج و بارو ‌ساختند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کاشکی میان ما و خراسان آتش استی تا هیچ عرب بدانجا نیارستی شد
اعراب، مسلمانان غیرعرب را «غیرخودى» مى شمردند و اگر کلمه توهین آمیز موالى را در مورد ایرانیان به کار می‌بردند بی دلیل نبود.
در برابر این رفتار چندش‌آور، نیاکان ما هم هوشیارانه حساب عرب را از اسلام جدا کردند، درآن «دو قرن سکوت»، سکوت‌ پر از فریاد، غیر از بابک و مردآویز، تمام کسانی که با ابومسلم و بعد از ابومسلم در برابر عرب ایستادند برگ برنده‌ای که به کار بردند این بود: اسلام منهای عرب از عرب منهای اسلام جداست. زیر بار خلیفه نمی‌رویم.
...
واقعش اشغال نظامی میهن ما توسط اعراب به معنای فتح روحی ایرانیان و پایان مقاومت علیه بیگانگان نبود.
گرچه در ظاهر اعراب آقابالاسر ایرانیان بودند، اُرد می‌دادند و نیاکان ما را «موالی» و برده می‌پنداشتند امّا در باطن امر، حکومت معنوی و فکری با ایرانیان بود و همین به اصطلاح موالی، اعراب را پشت سر گذاشته در همه زمینه‌ها جلودار بودند.
...
ابو حنیفه بزرگترین فقیه اهل تسنن، ایرانی است. محمّد بن اسماعیل بخاری بزرگترین محدث اهل تسنن ایرانی است. «زمخشری» مفسّر معروف، ابوعبیده، و «واصل بن عطا» از متکلمین نیز ایرانی هستند. از این گذشته مهم‌ترین فرهنگ‌نامه عربی توسط «سیبویه» که ایرانی بود نوشته شد. او دستور زبان عربی را نوشت که هنوز هم از آن استفاده می‌شود.
یکی دیگر از فرهنگ نامه‌های عربی توسط «خلیل بن‌احمد» نوشته شد. که او هم ایرانی بود. بعد از احمد هم مهمترین کتاب‌های لغت توسط ایرانیان نوشته شده‌است.
(اینکه چرا اسامی افراد، واژه‌های عربی‌ست، بخاطر جّو حاکم است.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتگوی یکی از ایرانیان، با سر کرده اعراب
در همین رابطه گفتگوی یکی از ایرانیان، با «عیسی بن موسی» (یکی از سرکردگان اعراب) شنیدنی است:
او می‌گوید: «عیسی‌بن موسی» که سخت نسبت به عرب تعصّب داشت از من پرسید: (فلانی به من بگو ببینم) فقیه اهل بصره کیست؟
گفتم حسن بصری است. گفت دیگری هم هست؟ گفتم محمد بن سیرین هم هست. گفت نژاد آن‌ها چیست؟ گفتم از موالی (ایرانیان) هستند.
ادامه داد فقیه اهل مکه کیست؟ گفتم عطا بنابی‌ ریاح و مجاهد و سعید بن جبیر و سلیمان بن سیار هستند.
گفت: آنها عرب هستند؟ گفتم نه، ایرانی‌اند. گفت فقیهان مدینه کدامند؟
گفتم: زید بن اسلم و محمد بن المندکر و نافع بن ابی نجیح.
گفت: آنها از چه ملیتی هستند؟ گفتم ایرانی
گفت: داناترین فقهای اهل قبا کیست؟ گفتم ربیعه الرای.
پرسید او از کدام قوم است؟ گفتم ایرانی است.
بر اثر شنیدن این جمله چهره‌اش در هم شد و با عصبانیت گفت:
فقیه اهل یمن کیست؟
گفتم ابن طاووس و ابن منبه.
پرسید: آنها از چه مردمی هستند؟ گفتم ایران.
به خود تکانی داد و گفت: فقیه و دانشمند اهل خراسان کیست؟
گفتم عطا بن عبدالله خراسانی. گفت او از چه نژادی است؟ گفتم از ایران.
چهره او بدتر شد طوری که من از او ترسیدم.
پرسید فقیه اهل کوفه کیست؟ ‌به دروغ گفتم ابراهیم نخعی و شعبی. پرسید نژاد آنها چیست؟ گفتم عرب‌اند.
گفت الله اکبر، و آرام شد.
به خدا اگر از او نمی‌ترسیدم می‌گفتم حکم بن عتبه و عمار بن ابی سلیمان هم ایرانی هستند!
عقد الفرید، ابن عبدالربه،جلد ۲،صفحه ۷۴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایستادگی در برابر جباران را با عرب ستیزی آلوده نکنیم
ایرانیانی که به زبان عربی آثار خود را نوشته‌اند کم نیستند. یک دلیلش این است که در گذشته زبان عربی حکم یک «بانک علمی» را داشت. (مثل زبان انگلیسی یا فرانسه در زمان ما).
البته عربی یک زبان بسیار غنی است. ولی جدا از نکته‌ فوق، زبان عربی برای ایرانیانی که به آن توجه داشتند، قبل از آنکه زبان عرب‌ها باشد، زبان یک کتاب بود.
اگر مولوی می‌گوید:
پارسی گو، گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است
اگر سعدی در باب پنجم گلستان در گفتگو با جوان کاشغری که مقدمّه نحو زمخشری می‌خوانده، زبان عربی را ارج بیشتر می‌گذارد، و اگر حافظ زبان عربی را هنر می‌نامد و می‌گوید:
اگرچه عرض هنر پیش یار بی ادبی است
زبان خموش و لکن دهان پر از عربی است ـ
همه، نه به زبان اعراب، به زبان یک کتاب (قرآن) اشاره می‌کنند.
...
یادآور شوم که در خود شاهنامه ۸۶۵ واژه عربی وجود دارد.
شمع، صدف، طلسم، طول، عجم، عاشق، عکس، غول، فدا، قیمت، کعبه، لیکن، مدح، مقدس، نحس، نشاط، وحشی، هندسه، یتیم، یقین و...
حتی در بیت مشهور
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
«عجم» واژه عربی است.
...
در اوایل داستان رستم و اسفندیار با این بیت روبه رو می‌شویم.
پر آژنگ و تشویر شد مادرش
ز گفتن پشیمانی آمد برش
واژه «تشویر» به معنی شرمساری، مصدر باب تفعیل عربی است.
...
به بیت یکی مانده به پایان داستان رستم و اشکبوس توجه کنیم:
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه
در بیت فوق پنج واژهٔ (قضا، قدر، فلک، احسن، ملک) عربی‌ست.
...
نباید همه زشتی‌های عالم را آنچنان که خالق ارجمند کتاب‌ «کوچه» احمد شاملو می‌پنداشت در «عرب‌ بیابانگرد لات» ببینیم، و من ایرانی را در مقابل آن عرب گذاشته، به عرش اعلا ببریم و عرب‌ها را عیاری معکوس از کاراکتر خودمان فرض کنیم.
...
آیا واقعاً عرب، همیشه مترادف خرافات مذهبی و تحجر است و ایرانی سمبل نجابت و آریامنشی؟
آیا امثال ام کلثوم، عبدالناصر، جمیله بو پاشا، جمیله بوحیره، بن بلا، محمود درویش و ژرژ حبش و عرفات هم سوسمار خور و وحشی بودند؟
آیا باید ناسیونالیزم مبتنی بر تنوع قومی را نادیده گرفته، ایرانی بودن را (صرفاً) در فارسی سخن گفتن و تاریخ ماقبل اسلام بدانیم؟
نباید از سر تعصب به واقعیّت‌ها دهن کجی کنیم و میهن دوستی را با ستیزه‌های غیرمنطقی آلوده سازیم.
ارج نهادن به آئین و فرهنگ باستانی و پیشروان و نمادهای آن به جای خود، اما نقش ویرانگر قدرت را در مسخ گوشه‌هایی از چهره آیین و فرهنگ خودمان هم از یاد نبریم.
در زمان ساسانیان روحانیون دولتی همه کاره بودند و علم و سواد جنبه مذهبی و طبقاتی داشت. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نه دیگران سراسر اشتباهند و نه ما گل بی عیب‌یم
نگاهی به دوره ساسانی و پیش از آن‌ها بیاندازیم، خود ما هم یک‌پا متجاوز بوده‌ایم.
«مزدک کشی» و «حبَشی کشی» ‌انوشیروان که به صغیر و کبیر رحم نمی‌کرد، «اسیر نوازی»‌های شاهپورذوالاکتاف...و لشکرکشی‌های «خیلی صلح آمیز» امثال خشایارشاه و نادرشاه به تازیان ربطی ندارد و کار اجّنه‌ها هم نبوده‌است.
تبرزین به خون یلان گشته غرق
چو تاج خروسان به وقت نبرد
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست

مقاومت نیاکان ما در برابر تاخت و تاز اعراب تردید بر نمی‌دارد امّا، نارضایتی‌های عمومی از حکومت برده‌ساز ساسانی نیز واقعیت داشته است و نباید فقط یک‌سو را ببینیم.
طبری درحوادث سال ۲۴ هجری نقل می‌کند که مغیره بن شعبه به رستم فرخزاد سردار ایرانی گفت:
«برخلاف شما... از ما تازیان هیچ کس بنده دیگری نیست، از این رفتارتان (که برخی بنده و برخی آقا هستند) دانستم که کار حکومت شما ساخته‌است. کشور با چنین شیوه و آئین پایدار نمی‌ماند.»
...
آدرس ویدیو
 
سایت همنشین بهار

اتحاد شوروی سابق، یوگسلاوی سابق و عراق فعلی

$
0
0

فروپاشی  اتحادشوروی سابق بعنوان رقیب اصلی امریکا  در راستای منافع و امنیت ملی  امریکا و  یک دستاورد بزرگ برای آن کشور بود، فروپاشی کشور بزرگی همچون  یوگسلاوی نیز برای امنیت ملی کشورهای اروپایی یک دستاورد  بود. شوروی از درون و یوگسلاوی از طریق تهاجم نظامی تجزیە گردیدند.  شوروی تهدیدی جدی برای امریکا و یوگسلاوی نیز برای اروپا تهدید محسوب میشد،  اما آیا تجزیە عراق ـ  کە در طول تاریخ برای ایران تهدید جدی  بودە و  جنگ هشت سالە را بر ایران تحمیل  نمود ـ  ضریب امنیت ملی ایران را بالا میبرد، در راستای منافع ملی آن کشور  یا تهدید بشمار میرود؟  و سوال اینکە چر مسئولان ایرانی  و حتی اپوزسیون نظام ایران از احتمال تجزیە عراق ناخرسندند؟  چرا ایران در مقابل  بحث استقلال کوردستان از عراق قرار گرفتەاست و موضعگیری تندی  نمودەاند؟  چرا ایرانیان کە بلحاظ تاریخی، نژادی و فرهنگی بە کوردها نزدیکند و میبایست در این برهە حساس آنان را کمک نمایند اما علیە آنان رفتار می نمایند؟ چرا مسئولان ایرانی  در همکاری تناتنگ با عرب شیعە و دولت نوری مالکی هستند اما  عربهای خود را کە اکثرا شیعە هستند بشدت سرکوب می نماید؟  آیا اگر چنانچە روزی عراق تجزیە گردد و هر کدام از بخشهای آن بە آرامش خود برسند و  در کشور عراق شیعی در جریان یک انتخابات دموکراتیک  شیعیان غیر وابستە و یا مخالف  ایران بە حاکمیت برسند و  حمایت از حقوق عربهای شیعە  ایران را در الویت کار خود قرار دهند واکنش ایران چە خواهد بود؟   گرچە در مطلب چند روز قبل تحت عنوان نگرانی ایران از هرگونە دستیابی کوردها بە حقوق ملی خود اشاراتی بە حساسیتهای رژیم ایران از جنبەهایی داشتم اما اینک سوالات دیگری بمیان آمدە کە سعی بر این است در این مطلب بدان بپردازم.

تاسیس سە کشور مستقل ارمنستان، آذربایجان و تورکمنستان  در همسایگی شمالی  ایران و نبود مرز مشترک زمینی با روسیە یکی از فرصت بزرگی برای  ایران بود تا  از شر ابرقدرتی کە در تاریخ معاصر منافع مهمی در ایران داشت نجات یابد.  اما دردسر سە کشور هرچند کوچک بویژە آذربایجان  برای ایران کمتر از اتحاد شوروی نبود. چون ایران تنها کشوری در منطقە است کە  هیچ توجهی بە حقوق ملتهای غیر فارس ننمودەاست و خواستەهای آنان را بی پاسخ گذاشتەاست.  جمهوری  آذربایجان کنونی از این جهت  تهدیدی جدی برای ایران محسوب میشود کە  کە روحیە استقلال طلبی تورکهای آذربایجان جنوبی را افزایش دادە  و یکی از علل بالا رفتن  طب استقلال خواهی تورکها در ایران  پیشرفت  روزافزون و غرور ملی تورکها در آن سوی مرز است.   وجود کشور مستقل  کوردستان در عراق می تواند روحیە  استقلال طلبانە آذربایجانیان ایران را افزایش دهد چرا کە آذربایجانیان ایران در تلاشند تا از کوردها عقب نمانند و در صورت عقب ماندن از کوردها خود را بازندە میدان می دانند. از جهت دیگر  هر چند با تجزیە عراق، عربهای  سنی مرز مشترک با ایران نخواهد داشت و این یک فرصت برای ایران بشمار می آید اما  تجزیە عراق در این مقطع تداعی تجزیە اتحاد شوروی سابق برای ایران و ظهور دو کشور کوردستان و عراق شیعی کە  در کنار مرزهای این کشور برای ایران آسان نخواهد بود. دو کشوری کە  ملت مشابە آنان در ایران از کمترین حقوق بهرەمند نیستند.

  یکی از نگرانیهای ایرانیان است کە  در بسیاری از تحلیلهای نخبگان ایرانی مورد بحث قرار میگرد موضوع یوگسلاویزە کردن ایران است. اگرچە  کشورهایی کە کارنامە درستی در زمینە حقوق بشر ندارند برای اروپائیان  تهدید محسوب میشوند و از این منظر تلاشی یوگسلاوی برای اروپائیان امری اجتناب ناپذیر بود،  ایران نیز کە کارنامە درخشانی در زمینە حقوق بشر ندارد محتملا در برنامە آتی غرب قرار داشتە باشد و بارها از مقامات غربی شنیدە شدە کە از تمام گزینەها علیە ایران استفادە خواهند کرد.چند سالیات کە  موضوع  یوگسلاویزە کردن ایران بە  کابوسی برای ایرانیان است، و آنان برای جلوگیری از این  احتمال بە  مبارزە با سیاستهای امریکا در عراق و دیگر کشورها پرداختە و جلوگیری از تجزیە عراق را بمثابە جلوگیری از تجزیە ایران می پندارند. از نظر ایرانیان  شکست برنامەهای امریکا در عراق  بمثابە رهایی شان  از این کابوس می دانند.  رهبران ایران بارها  اذعان کردە اند کە انفجار هر بمبی در عراق برای یکماە ذهن امریکائیها را از ایران دور می کند بنابراین ادامە ناامنی در عراق یکی از روشهای رایج چند سال گذشتە ایرانیان بودە است و یکی از علل بی ثباتی عراق سیاستهای ویرانگر ایران بودەاست و در واقع برنامەهای  مخرب ایران در عراق برنامەهای امریکا را مختل و در واقع بە بن بست کشآند. امریکائیان برای برون رفت از شرایط موجود عراق بفکر تجزیە عراق افتادەاند موردی کە در تصور ایران نبود و یا اینکە این کار امریکا ایرانیان را غافلگیر نمودەاست  و در صورت تحقق یافتن همچون پروژەای،  ایران آیندە  نە چندان دور خود را همچون  یوگسلاوی سابق می بیند ، بنابراین تجزیە عراق هم بمثابە تلخی تجزیە شوروی سابق برای ایران  است و هم اینبار کشور بزرگی همچون ایران در خاورمیانە با امنیت جهانی جور در نمی آید.

کشور عراق با اکثریتی شیعە و دولتی نزدیک بە ایران تاکنون موجب رضایت ایران بودەاست. و ایران خارج از اینکە اطمینانی از حکومتی منسوب بخود داشتە، امکان ارتباط با سوریە و لبنان را نیز از طریق خاک عراق  خود داشتە است و از این طریق هژمونی ایران تثبیت گردیدەاست و مشخصا با تجزیە عراق بخش شیعی آن کشور با سوریە و اردن همرز نخواهد بود و دست ایران بلحاظ لجستکی و هوایی با سوریە ولبنان قطع خواهد شد و این امر هژمونی ایران را کاهش خواهد داد. در دە سال گذشتە  برای جلوگیری از چنین وضعیتی  دولت نوری مالکی  بە شیوەهای گوناگون بە ریشە کردن چهرەهای شاخص سنی مذهب  بویژە ترور خلبانان سنی مذهب اساتید دانشگاە و سنی زدایی در شهر بغداد پرداختە بود. بنا بە گفتە یکی از منابع محلی از بدو سقوط رژیم صدام درصد سنیها در بغداد بشدت کاهش یافتە است و بغداد شیعیزە شدە است.

 کوردها: ملتهای منطقە ماهیت ایرانیان را بخوبی  شناختەاند و اعتماد بە سیاستهای  ایران بشدت کاهش یافتە است. حتی اعراب و اسرائیل در مقابل ایران در کنار هم قرار گرفتەاند.  کوردها بعنوان یکی از ملتهایی کە اشتراکات تاریخی، سرزمین، فرهنگی را با فارسها داشتەاند بیش از همە ملتهای دیگر از فارسها رویگردان شدەاند.  حس استقلال طلبی کوردهای  ایران بیش از پیش فزونی یافتەاست،  در عراق و سوریە نظر مثبتی نسبت بە ایران وجود ندارد.  در کوردستان تورکیە حساسیتهای عمیقی نسبت بە ایران وجود دارد و هراز چندگاهی تظاهرات هایی علیە ایران شکل می گیرد.  باید بخاطر آورد کە  چند سال پیش و بهنگام اعدام فرزاد کمانگر و رفقایش  پارلمانتار کورد عضو انجمن دوستی ایران و ترکیە بخاطر موج اعدامها در ایران  استعفا داد. دولت تورکیە نیز دست کوردهای تورکیە را در ایجاد تنفر از ایران بازگذاشتە است  و بعضی اوقات دامنە اعتراضات کوردها  علیە رژیم  ایران بە دروازەهای مرزی ایران کشیدە می شودد. بطور کلی اگر چنانچە تحولات خاورمیانە بە پیروزی نئوعثمانیها کە دولت فعلی تورکیە داعیە آن را دارد بینجامد، از نظر کوردها همزیستی با آنان  مقبولتر است تا بە استبداد ایرانی نزدیک شوند. باید بخاطر آورد در اوایل آزادی کوردستان عراق در سال ١٩٩٢  جلال طالبانی پیشنهاد بازگشت کوردها  بە امپراطوری را عثمانی را مطرح نمود.

عربهای ایران عربهای ایران کە اصولا میبایست مورد حمایت دولت مرکزی عراق قرار گیرند بدلیل نزدیکی آنان بە ایران فراموش گردیدەاند، کشورهای دیگر عربی نیز  کە نمایندگی ناسیونالسیم عربی را بعهدە دارند بدلیل شیعە بودن عربهای ایران توجە لازم را نشان نمیدهند. نگرانی از  تجزیە عراق برای ایران بیشتر نگرانی از آیندە عربهای ایران است کە شاهرگ اقتصادی ایران در آنجا نهفتە است.  در صورت تجزیە عراق،  تاسیس و تثبیت یک حکومت شیعی در عراق و متکی بر ارادە ملی خود،  بر عربهای ایران نیز تاثیرگذار خواهد بود.  در درازمدت ممکن است  تغییراتی  در ادارە آن کشور فراهم شود تا  شاید جریانی مخالف  میل ایران قدرت بگیرد و از خواستە عربهای ایران حمایت نماید کە این امر دردسر بزرگی برای ایران خواهد بود و در چنین شرایطی امکان بازی ایرانیان و مثلا استفادە از کارت کوردها را در دست نخواهند داشت تا رژیم شیعی عراق را با بحران مواجە سازند. بنابراین برای ایران  ایجاد  توازن قوا در عراق  یک کشور یکپارچە لازم است.

 کوتاە سخن اینکە : رژیم ایران و حتی ملت مرکزی ایران  دوست هیچکدام از ملتهای غیر فارس نیست و بحساب نمی آیند و اگر نظریە بیگانە ستیزی ایرانیان مبنا قرار بگیریم ایران دوست عرب شیعی عراق نیز  نیستند و همکاری آنان با دولت نوری مالکی شیعی از روی دوستی و هم کیشی نیست.  در ضمن  شیعی بودن عربهای ایرانی نیز کمکی بە روابط با فارسها نکردەاست.  ایران بدون بازنگری و شفاف سازی در سیاست خارجی خود آیندە خوبی نخواهد داشت و  نفرت ملتهای تحت ستم را نیز علیە خود تشدید نمودەاست. بحران اتمی ایران و مسئلە حقوق بشر در مذاکرات با غرب تنگنایی است کە ایران با آن مواجە است و یادآور عراق دوران صدام حسین است کە  در آن گرفتار شد. تورکها در صد سال گذشتە و از دوران تشکیل تورکیە نوین بە دشمنی با ملت کورد پرداختند اما موفقیتی نیافتند واینک  تغییر در سیاستشان نسبت بە کوردها واضح است. انتظار از ایران بود  کە بە تنش زدایی با ملتها روی آورد اما مثل اینکە ایرانیان مسیر جریان آب را نمی بینند و بقول معروف برای همیشە نتوان برخلاف جریان آب شنا نمود. بالاخرە روزی خواهد رسید کە سران رژیم ایران تاوان کج اندیشی های خود را پس دهند.

 

 

تحولات عراق و استقلال کردستان عراق

$
0
0

سایت آزاد تربیون: در رابطه با تحولات عراق و استقلال کردستان عراق نظرات آقای بابک آزاد را جویا شدیم

به نظر شما چه عواملی باعث شد در سوریه و عراق تقابل های خونین روی دهد؟

همانطور که می دانید جنبشی بنام بهار عربی در کشورهای عربی شکل گرفت هدف اصلی این جنبش اصلاحات سیاسی و دمکراتیزه کردن اداره جامعه بود من می توانم از کشور تونس به عنوان نمونه موفق نام ببرم برای مثال در تونس قانون اساسی جدیدی که ماهیت دموکراتیک و مترقی داشت تدوین و تصویب شد و نهایتا همزیستی مسالمت سیاسی ممکن گردید به نظر من این موفقیت به دو عامل بستگی داشت اولا حکومت مرکزی در برابر قیام مردمی عقب نشینی کرد و زمینه را برای انتخابات آزاد فراهم نمود ثانیا کشورهای خارجی نظیر ایران  و عربستان در امور داخلی تونس داخلت نداشتند اما در سوریه و عراق وضعیت متفاوتی حاکم شد برای مثال در سوریه نیروهای مردمی با برگزاری تظاهرات مسالمت آمیز خواستار اصلاحات سیاسی و انتخابات آزاد شدند اما حکومت بشار اسد با دلگرمی حمایت سیاسی و نظامی ایران تظاهرات مردمی را به خاک و خون کشید تعدادی از نیروهای نظامی به نیروهای مردمی پیوستند و تقابل مسلحانه شروع شد بعضی از کشورهای عربی مثل عربستان که از داخلت ایران در امور داخلی سوریه نگران شده بودند بعضی از گروه های مخالف بشار اسد را مورد حمایت قرار دادند و نهایتا از کشورهای مختلف کسانی که به « جهادیست ها» مشهورند به سوریه سفر کرده و اکثر آنان بنام داعش وارد نزاع مسلحانه شدند در عراق  هم مثل سوریه حکومت فرقه گرای نوری المالکی و داخلت کشورهایی نظیر ایران و عربستان، عراق را به تقابل های خونین داخلی کشاند.

حکومت های عربستان و ایران چه سودی از دخالت در امور داخلی سوریه و عراق می برند؟

پیروزی جنبش آزادیخواهانه مردم در تونس باعث شد تونس الگو و الهام بخش کشورهایی مثل عربستان و ایران گردد بدیهی است پیروزی حرکت آزادیخواهانه در سوریه و عراق می توانست محرک و مشوق مردم برای خیزشهای انقلابی در عربستان و ایران گردد در واقع حکومت های ایران و عربستان عامدانه با دخالت در امور داخلی سوریه و عراق کوشیدند حرکت آزادیخواهانه مردم را به شکست بکشانند و از این طریق از گزند حرکتهای آزادیخواهانه مردم خود در امان باشند دخالت حکومتهای عربستان و ایران در امور داخلی عراق و سوریه باعث جنگهای فرقه ای میان سنی ها و شیعیان گردید تعداد زیادی کشته شده و میلیونها نفر آواره جنگی بوجود آمد حکومت عربستان با طرح خطر میلیتاریسم شیعی مثل حزب الله جو امنیتی در داخل کشور بوجود آورده و مخالفین خود را سرکوب می کند حکومت ایران نیز با طرح خطر میلیتاریسم سنی مثل داعش ارعاب پلیسی را بر علیه مخالفان افزایش می دهد در عین حال حکومتهای عربستان و ایران می کوشند به مردم خود این اندیشه ترسناک را القا کنند که  حرکت سرنگونی طلب مردم باعث خواهد شد تجارب دردناک سوریه و عراق در عربستان و ایران تکرار گردد البته حکومت ایران در القا این اندیشه به بخشهایی از مردم و روشنفکران موفق بوده است.

نظر شما راجع به استقلال کردستان عراق چیست؟

در حال حاضردر عراق جنگ شیعه و سنی در جریان است به این نوع جنگ صفت جنگ بی پایان اطلاق می شود که طرف برنده ندارد فقط دو طرف بازنده دارد طرفداری کردهای عراق از حکومت شیعی و یا شبه نظامیان سنی با منافع ملی کردها سازگاری ندارد به این دلیل آنان گزینه استقلال را انتخاب کرده اند به نظر من حکومت اقلیم کردستان عراق در تلاش برای استقلال کردستان شتابزده عمل نموده است  بهتر بود آنان اعلان بی طرفی می کردند و تا آنجا که ممکن بود از تقابل های مسلحانه دوری می کردند طولانی شدن جنگ فرقه ای در عراق شرایط  بهتری در عرصه بین المللی برای استقلال کردستان عراق فراهم می کرد اما در شرایط کنونی وقتی حکومت اقلیم کردستان آشکارا تمایل خود را به استقلال کردستان اعلام می نماید این امر می تواند باعث تحریک عربهای شیعی و سنی در عراق بر علیه کردها گردد و به موازات جنگ شیعه و سنی ، تقابل های خونینی بین اعراب و کردها روی دهد که جنبه اتنیکی دارد فراموش نکنیم که کردها مرزی بیش از 1000 کیلومتر با داعش دارند بهر حال من با استقلال کردستان عراق موافقم و متاسفانه این امر باعث شده است نیروی های آریا پرست فارس کردها را مورد هجوم تبلیغاتی و روانی خود قرار دهند.

نظر شما راجع به اشغال کرکوک توسط کردها چیست؟

همانطور که میدانید ما فعالین حرکت ملی  و بطور کلی ترکها منطقه کرکوک را به متعلق به ترکمنها می دانیم به این دلیل در سال ۲۰۰۳ هنگامی که آمریکا عراق را اشغال کرد، فرصتی برای کردها پیش آمد تا کرکوک را به کنترل درآورند. اما در آن هنگام دولت ترکیه به کردهای عراق هشدار داد در صورت اشغال کرکوک، دولت ترکیه مداخله نظامی خواهد کرد و عملا مانع این کار شد اما شرایط امروز با سال ۲۰۰۳ بسیار فرق کرده است با پیدایش داعش عملا عراق به سه منطقه شیعه، سنی و کردها تقسیم شده است و ترکمنها در بخش کرد نشین قرار گرفته است اگر کرکوک در بخش کرد نشین قرار نمی گرفت و به تصرف داعش می آمد به احتمال زیاد نیروهای داعش دست به اعمال هولناک بر علیه ترکمنها می زدند حضور شبه نظامیان کرد در کرکوک به طور موقتی هم که باشد مانع اینکار شده است به این دلیل است که ترکیه بر عکس سال ۲۰۰۳، اینبار مانع حضور نیروهای نظامی کرد در کرکوک نشد افزون بر این باید توجه داشت ترکمنها خواستار استقلال نیستند و عملا توانایی این کار را ندارند بلکه خود را یک اقلیت اتنیکی در چارچوب عراق می بینند و علی رغم خواست آنان عراق به سه منطقه تقسیم شده است و آنان در بخش کرد نشین قرار گرفته اند تجربه سالهای گذشته نشان می دهد منطقه کردستان عراق در مقام مقایسه با مناطق سنی و شیعه نشین از امنیت و ثبات بیشتری برخوردار است به این دلیل است که آوارگان جنگی عراق اعم از سنی، شیعه و یا مسیحی زندگی در کردستان عراق را ترجیح می دهند به قول معروف در عالم سیاست دوستی و دشمنی ابدی وجود ندارد شرایط امروز باعث شده است ترکمنها بجای رویارویی با کردها با آنان همکاری کنند .

نام بلوچستان از اسناد دولتی در ایران حذف شد

$
0
0
‫حذف نام نلوچستان از اسناد و مدارک استان سیستان و بلوچستان مساوی حذف هویت و تاریخ و فرهنگ بلوچستان از ایران است. این امر برای هیچ بلوچی قابل قبول نیست و هیچ بلوچی وجود ندارد که برای حفظ بلوچستان و هویت بلوچی آن جان خود را از دست ندهد.

نام بلوچستان از سر برگه های ادارات در استان سیستان و بلوچستان حذف شد.

‫چندی هفته قبل نام بلوچستان از سر برگه های اسناد کمیته امداد امام حذف شد. وقتی مردم ا عتراض کردند، مسوولان توضیح دادند که این یک اشتباه چاپی بوده است و نسبت به رفع آن اقدام فوری انجام میشود. مردم هم باور کردند و دست از ا عتراض بر داشتند.

‫در هفته گذشته، مردم متوجه شدند که در نامه هایی که از ادارات دولتی دریافت مکینند، نام بلوچستان حذف شده و فقط نام سیستان در انها ذکر شده است. مردم بلوچ بر اساس یک رسم قدیمی به بزرگان و ریش سفیدان خود مراجعه کردند تا با مشورت انها راهی پیدا کنند.

‫از سوی دیگر، مردم برای اینکه اطمینان خاطر پیدا کنند که حذف بلوچستان، یک برنامه دولتی و سازمان یافته نیست، از نماینداگان بلوچستان در مجلس خواستند که تحقیقات لازم را به عمل آورند. نمایندگان ضمن نوشتن نامه هایی به مقامات، خواستار توضیحات لازم شدند. اما امر حذف نام بلوچستان از سر برگه های اسناد دولتی ادامه یافت و اکنون اکثر ادارات در سیستان و بلوچستان و همیطور در وزارتخانه های مختلف نام بلوچستان را از اسناد خود حذف کرده و فقط کلمه سیستان را باقی گذاشته اند.

‫مساله حذف نام بلوچستان از تاریخ و جغرافیای ایران، تنها مساله بلوچ ها نیست، بلکه مساله تمام ایران و کلیه ایرانیان است. بلوچستان یک واقعیت بزرگ مثل خود ایران، آذربایجان، کردستان، فارس، لرستان، بختیاری، گیلان، مازندران، تفتان، البرز، ارس ، تبریز و همه نامهای تاریخی است.

‫اگر امروز نام بلوچستان حذف شود و مردم در سرتاسر ایران ا عتراض نکنند، فردا نوبت خود انها خواهد رسید، چرا که اینگونه سیاست ها از ضعفترین نقطه شروع و به قوی ترین نقطه خواهد رسید. وقتی در زمان پهلوی ها اسامی بسیاری از مناطق را تغییر دادند به همین شیوه عمل کردند.

‫بسیاری از بلوچ ها معتقدند که حذف نام بلوچستان از مدارک و نقشه ایران اولین قدم در جهت مبارزات مردم بلوچ برای استقلال بلوچستان است.

‫حذف نام نلوچستان از اسناد و مدارک استان سیستان و بلوچستان مساوی حذف هویت و تاریخ و فرهنگ بلوچستان از ایران است. این امر برای هیچ بلوچی قابل قبول نیست و هیچ بلوچی وجود ندارد که برای حفظ بلوچستان و هویت بلوچی آن جان خود را از دست ندهد.

‫ ‫‫ما به تمام مردم ایران هشدار میدهیم که حذف نام بلوچستان از اسناد و مدارک دولتی در ایران مساوی استقلال بلوچستان است. اگر بلوچستان جزو ایران است، نام آن هم باید در تمامی اسناد و مدارک، طبق معمول همیشگی باید ذکر شده باشد.

‫ ‫طبق اسناد سازمان ملل و مخصوصا حقوق مردمان بومی، تغییر نام های مکانها، تغییر زبانها و فرهنگ ها، تغییر جمعیت شهر ها، سیاست های فقیر سازی، بیمار سازی و تقلیل جمعیت اقوام و ملت های درون یک کشور ممنوع است و اگر دولتی دست به چنین کارهایی بزند، ناگزیر، شرایط لازم را برای ملتها و اقوام مربوطه برای حق جدایی شان فراهم مکنند.

‫مردمان ایران شاهد هستند که جمهوری اسلامی کلیه این سیاست های ضد انسانی را در چندین استان و مخصوصا بلوچستان برنامه ریزی و اجرا کرده است.

‫اگر اقوام و ملیتها هنوز در جهت استقلال قدم بر نداشته اند، به دلیل علاقه انها به پیوند های تاریخی و همدلی با سایر مردم ایران بوده است. اکنو باید دید که علاقه انها به ایران و مردم ایران یک طرفه بوده است و یا نه.

‫شرایط کنونی به فعالان سیاسی، احزاب، روشنفکران و مردم عادی این فرصت را میدهد تا نقش خود را در تحقق حقوق مردمان، اقوام و ملیتها تعیین کنند.

25مین سال ترورزنده یاد دکتر قاسملو، سیاستمداری که کینه ودشمنی در نهادش نبود

$
0
0

 حضار محترم،

اعضاء و هواداران حزب دمکرات کردستان،

فعالان عزیز و مبارز،

 یکی از آرزوهای قلبی من، پیش از ترک جهان، اتحاد مجدد حزب قاضی محمد (بنیانگذار) و دکتر قاسملو (باز ساز) آن است، به امید آن روز بزودی.

امروز 25مین سالگرد ترور یکی ازشخصیتهای نامدارخلق کرد است و ما اینجا گرد آمده ایم که یادی از این شخصیت بزرگ تاریخ کرد و پیامبر صلح و آشتی بکنیم و از تدابیر و تجربیات گرانبهای او یاد بگیریم. به یقین درسراسر جهان و درهرجائی که کرد وجود دارد این روزتلخ را به تلخی نام می برند و بیاد می آورند که چرا برخی از قهرمانان جان خود را در راه ملت خویش فدا می کنند و چرا دشمن این هدف جنایتکانه را دنبال می کند؟! چراهای مهمی هستند و پاسخهای آنها بس ساده. باید گفت، همه رهبران و آگاهان سیاسی با اعتقاد به راهی که برای رهائی توده ها انتخاب کرده اند، باور دارند و به قول هم ولایتی عزیزمان هیوا بهرامی در 23مین سالگرد ترور دکتر قاسملو که گفته است: "... ولی من معتقدم که دکتر قاسملو خطرات این سفر را هم می شناخت و (هم) می دانست که شاید سفری بدون بر گشت باشد". منظور از سفر، رفتن به پای میزمذاکره باقاتلان خود اوست. طبیعتا دشمن ملتهای زیر دست نمی خواهد نخبه ای راببیند که بامنطق حرف می زند ومسئله زورآزمائی را به کناری می گذارد و حقوق برابر وقانونی مطرح می کند. بدون شک، همان طور که نشان داده شد، دکتر قاسملو اولینش نبوده و آخرینش هم نخواهد بود که ما با تأسف زیاد، یک بار آن را دیدیم.

 کوشش دشمنان آزادی و برابری برای نابودی نخبگان جامعه و رهبران سیاسی ملتهای  تحت ستم درطول تاریخ وجود داشته و درآینده نیز، اگر بیدار نشویم، وجود خواهد داشت. نظری به تاریخ خون بار ملت کرد درهمین اواخر سده 19 و تمام سده 20 در هرچهار بخش از کردستان خود گواه براین وقایع تأسف بار است. از محمود خان دز لی مناطق وان گرفته تا شیخ عبدالسلام بارزانی، جعفر خان شکاک برادر بزرگتر اسماعیل آقا سمتکو و خود او، شیخ رضا درسیمی، قاضی محمد و هم راه هان او و دیگر رهبران حزب دمکرات کردستان در ایران مانند دکتر قاسملو و دکتر شرف کندی و هم راهانشان داشته ایم که همه آنان با نیرنگ و تزویر و تهمت دشمن کشته، اعدام و یا ترور شده اند. برای نمونه ژنرالهای ترک با امضاء پای قرآن مجید محمودخان دزلی را از کوههای کردستان پائین آوردند و اورا با نیرنگ اسلامی دستگیرکردند وبه شیوه فجیعی کشتند. اورا به درختی بستند و بصورتش عسل مالیدند و انبوهی از زنبور عسل کردستان را بجانش انداختند. شیخ عبدالسلام را فقط به خاطر اینکه می گفت کردهانیز حق دارند وباید آزاد باشند، ترکهای ناسیونالیست اعدامش کردند. جعفر خان شکاک را چون به دولت ایران مالیات نمی داد و می خواست این مالیات را برای بهبود زندگی کردها مصرف کند، استاندار وقت تبریز او را با همان شیوه ترکها پای میز مذاکره دعوت کرد و دستور داد اورا به رگبار گلوله بستند. این بلا را رضا خان میر پنج بر سر اسماعیل آقا سمتکو برادر کوچکتر او آورد. ترکها شیخ رضا درسیمی را بجرم آن دست گیر و محکوم به اعدام کردند که با خارجی ها ارتباط داشته! این مرد بزرگ در پای چوبه دار گفت: "من 75 سال دارم و هیچ زبان بیگانه ای را نمی دانم و درتمام زندگیم تابه امروز که اعدام می شوم با یک خارجی رو برو نشده ام. اما مرا بجرم ارتباط با خارجیها اعدام می کنند". زنده یاد و همیشه حاضر قاضی محمد را با نیرنگ دستگیر و زندانی کردند و او خود گفته بود که ازمردم مهاباد می خواهد بخاطرش هیچ مقاومتی نشان ندهند که مبادا ازهر طرف کسی کشته شود. دکتر قاسملوی زنده یاد را با تزویر به پای میز مذاکره مخفیانه کشاندند و او را ترور کردند. دکتر شرفکندی از پیروان سیاست دکتر قاسملو را بر سر میز مذاکره با دیگر نیروهای مخالف رژیم در رستوران میکونوس در برلین، با صرف هزارها دلار از بودجه مردم، ترور کردند. گویند دشمن در میان آنها نفوذ داشته و مکان دیدار زیر نظر بوده است. بدون شک این ترورها، به شیوه های مزورانه دیگری از قبیل خریداری جاشهای کرد و اغفال آنها با پول ادامه خواهد داشت. ما باید آگاه باشیم و خود را به دام دشمن گرفتار نکنیم، من واقعا دلم برای نا آگاهی آن جاشها می سوزد، چون به یقین دشمن حتا از آن جاشهای مأمور خریداری شده هم متنفر است و آنها را نیز پس از گذراندن خر مرادش از پل و در موقع خود نابود خواهد کرد. زیرا نمی خواهد نکته ضعفی داشته باشد و یا نکته ضعفی بر جای بگذارد که همیشه خودرا در حال تهدید ببیند.

 اولین آرزوی بنده و میلیونها کرد و همه شما حضار محترم و نیز آرزوی قلبی زنده یاد دکتر قاسملو ی جاوید، آزادی ملت کرد ازهمه قید وبندها بوده و ما اکنون برای کسب آن مبارزه می کنیم. دشمن دقیق به این دلیل او و پیروان اش را ترور کرد و درکوشش است همه ی رهبران کرد را که دراین راه مقدس گام برمی دارند، نابود کند. زیرا نمی خواهد صدای حق طلبانه ملتهای تحت ستم بگوش مردم جهان برسد. این دشمن آنگونه که اشاره شد، حتا میلیونها دلار از مال مردم صرف می کند که مدافعان حقیقی بخش هایی از همین مردم را از بین ببرد. برای مثال حالا اگر بر اعمال جاش های محلی در سطوح مختلف از جوانک به اصطلاح تاریخ دانی مانند قانعی فرد "روشنفکر"با ترور قلم و تهمت تا شوفر و گارد محافظ و نظافتچی و غیره، چشم به پوشیم که با نا آگاهی یا از روی جاه طلبی و خود خواهی، حاضر می شوند بهر قیمتی زندگی کنند و همه چیز (شرف و وجدان و حتی میهن را) به خاطر زر این وسیله زنده ماندن وجاه وجلال بخش، بفروشند، کمترین کاری می توان انجام داد. فقط می توان افشاگری کرد و مواظب بود. اما این که نزدیک ترین افراد را باپول، این زر پر بهاء می خرند و بوسیله ای به سطح رهبری حزبی نزدیک می کنند و حتا از فامیل زیاد نزدیک در بغل دست رهبر حزب قرار می دهند، این دیگر حرفی است و باید با دقت بیشتر جلو آن را گرفت. طبیعتا معلوم است، اهداف دشمن ایجاد نا امنی وشیوع بی اعتمادی در میان کادرها و رهبری احزاب سیاسی مخالف خود است. تنها راه از بین بردن این نا امنی، به طور مسلم از بین بردن نا آگاهی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی است. برای مثال اگر یاد بگیریم که رأی را به یک چلو کبا نفروشیم، همان طور که هم سن و سالهای من کردند و امروزحاضر نشویم برای میلیونها رهبر، فعال سیاسی ومیهن خودرا به دشمن بفروشیم، بدون شک دیگر دشمن شانسی برای زنده ماندن نخواهد داشت. این چه زمانی است؟ زمانیکه ما ریشه نا آگاهی را کنده باشیم. چون هرانسان آگاهی هرگز شرف و مروت را به هیچ قیمتی نمی فروشد. بنابر این آنگونه که می بینیم، دشمن همه ی ملتها و پیش از همه، دشمن ملت کرد بیکار ننشسته و نمی نشیند، ما باید دل خودرا خوش نکنیم که با درایت رهبران حزب، دشمن تاکنون فقط توانسته است با نیرنگ و تزویر اعمال جنایتکارانه و ضد بشری خود را، برای نمونه برسر میزمذاکره برای شناسائی حقوق ملت کرد و در نشستها درپیوند با اتحاد همه دیگر ملیتها انجام می دهد. این دشمن به بی اخلاق ترین شیوه تا پای قوادی می رود که مخالفین خودرا از سرراه بردارد. ما باید بیدار باشیم و اگر تاکنون خفته ایم بیدار شویم و به دشمن کم بهاء ندهیم. تنها راه پیروزی دشمن نا آگاهی و جاه طلبی برخی از مردم حق پایمال شده است. اگر این دو ابزار از میان بر داشته شود، بدون شک دشمن خلع سلاح شده و ازاو دیگر نباید ترسید. ازاین نظر تنها راه پیروزی همه ملتهای تحت ستم آن است که ضمن روشنگری و آگاه شدن مردم، در زمینه اجتماعی و حقوق سیاسی، بسیج آنها بوسیله فعالان و روشنفکران است. باید باتمام قوا ازخود دفاع کنیم، ازرهبران خود با دلسوزی و آگاهی تمام و باور به خود و پیروزی ملت محافظت کنیم. مثلی است معروف که گویند: تجربه معلم بی رحمی است، نخست امتحان می گیرد و بعدش درس می دهد. لذا باید از این تجربیات تلخ که به قیمت بسی گران برای ملت مان به دست آمده، درس یاد بگیریم. یادبگیریم خاکی که در آن بدنیا آمده ایم و رشد کرده ایم برای همه ما مقدس است. درآ ن سر زمین آزادی انسانها و شرف انسانی بالاتر از هرچیز دیگر است. در همین اواخر قرن بیستم قاسملو ها و شرفکندی ها برای رسیدن به برابری وآزادی جان خودرا دادند. من حدود 22 سال است که به قول معروف به دزدی خدا اگروجود دارد، زنده ام. چون میبایستی همراه زنده یاد دکتر شرفکند ترور می شدم. من زندگیم را مدیون یکی از شاگردانم در دانشگا هایدلبرگ آلمان می دانم که باعث شد به موقع، سر قرار نرسم و کاتوفیق رفته بود. در اینجا یک مثال تاریخی در مورد حفظ شرف داریم، برای همه ضروری می بینم که در هر فرصتی آن را تکرار کنم. گویند، آقای رشید عالی گیلانی نخست، وزیر وقت پادشاهی عراق تازه تأسیس شده توسط مأموران بریتانیای کبیر، نامه ای به زنده یاد ژنرال مصطفی بارزانی می نویسد و بوسیله نماینده ویژه خود برای ایشان می فرستد. درنامه آمده بوده: اگر شما ازمبارزه علیه دولت عراق دست بردارید، هر پست و مقامی که لایق و شایسته خود بدانید، دولت با کمال میل در اختیارتان خواهد گذاشت. قهرمان ملت کرد بعد ازخواندن نامه وکمی کردن، به نماینده آقای رشید عالی گیلانی می فرماید:"سلام مرا به آقای نخست وزیر برسانید و بگوئید که سپاسگذارم از لطف و محبت ایشان. اما باید بگویم، بنظر من برای هر انسانی دو چیز بسیار مهم است. یکی شرافت و دیگری زندگی. یا انسان زندگی اش را فدای شرف اش می کند و یا شرف را فدای زندگی می کند. من آن انسانی هستم که حاضرم زندگیم را فدای شرافتم بکنم و شرافت من کردستان است". بله زنده یاد دکترعبدالرحمن قاسملو از آن رهبران کرد بود که مانند همه جاودانان قاضی محمد، ژنرال مصطفی بارزانی و دیگران جان خودرا فدای شرافت و مروت کردند. دکتر قاسملو ازآن شخصیتهائی بود زندگی را فقط بخاطر ملت کرد دوست داشت و حاضر بود برای رهائی این ملت دست بهر کاری بزند. بعد از انقلاب با وصف اینکه آیت الله خمینی کردها را و بویژه حزب دمکرات کردستان را شیطان و ضدانقلاب می دانست دکتر قاسملو برای مجلس خبرگان در ارومیه 137000 رأی آورد و کاندید رهبر انقلاب فقط 11000 رآی نصیبش شد! این بود محبوبیت دکتر قاسملو درمیان مردم کرد و حتا آذری شیعه.

 در 25 سال گذشته در باره زنده یاد دکتر قاسملو، زندگی نامه سیاسی اش و بر خورد او در قبال حکومتهای مرکزی و نیکی ها و اشتباهات اش زیاد نوشته اند. برخی از صاحب نظران سیاسی، استادان دانشگاه، شاعران، نویسندگان مترقی و مردمی از ملت حاکم در ایران که با دکتر قاسملو از نزدیک تماس داشتند و دوست بودند، بارها بطور مکرر در محفلها و بحثهای سیاسی می گفتند که زنده یاددکتر قاسملو شایستگی ریاست جمهور ایران راداشت، اما این جانیان حاکم برمملکت اورا ترور کردند. چون می دانستند، سیاست او درست است و در یران کثیر الملله شخصیتی با تدبیرتر و آگاهتر از او در امور کشورداری وجود ندارد. برخی دیگر حتا ازملت خودمان دوستانه از دکتر قاسملو انتقاد می کردند که او نمی بایستی با این جانیان سر میز مذاکره برای کسب حقوق ملت کرد می نشست و یا زیاد با اعتماد و با مصالحه بود و دشمن از نرمی و متانت او سوء استفاده می کرد و غیره. این انتقاد ها از روی دلسوزی است، اما از سیاست واقعی بدور است.

 حقیقت امرچه بود؟ و سیاست دکتر قاسملو چگونه بود؟ اولا دکتر قاسملو بنا به تأیید حتا نظرات مخالف، سیاست مداری بود آگاه به امور خاورمیانه و می دانست چگونه بایستی با مخالفین ودشمنان رفتارکند، گرچه هدف این دشمنان فقط ازمیان برداشتن نخبگان جامعه کردمانند خوداو وامثال بود. دوما اوبدرستی می دانست که نا آگاهی برکل خاورمیانه حاکم است و باید این ضعف از بین برود. او به یقین می دانست آنها برای گفتن، چیزی در چنته ندارند، اما آن زنده یادبرای اثبات به همه مردمان ملتهای ایران احتمالاآگاهانه این ریسک را کرد و می خواست هیچ بهانه ای به دست دشمن ندهد که به مردم بگویند: احزاب کردی نمی  خواهند، در باره حل مشکلات، با ما گفتگو و مذاکره شود. دکتر قاسملو به درستی به نکات ضعف ملیتهای اقلیت در خاورمیانه که همان ناآگاهی وتفرقه سیاسی است، پی برده بود. او یکی از اولین رهبران احزاب سیاسی بود که به این نکات مهم و حیاتی دست یافته بود و می دانست تاملتها حقوق وتاریخ خودرا نشناسند، نمی توانند درراستای اتحاد دست به کوشش بزنند و با دل وجان برای کسب حقوق خویش متحدا مبارزه کنند. بهمین دلیل او با باور راسخ خود از پیشمرگان حزبی آغاز کرد. شاید بجرأت بتوان گفت اولین رهبر سیاسی در خاورمیانه بود که برای کادرها و پیشمرگان کلاس سیاسی بنا کرد و خواست که همه، اطلاعات اولیه را از حقوق خویش و تاریخ و سیاست یاد بگیرند و داشته باشند و بدانند چرا مبارزه باید کرد؟ و این پیشمرگان بدانند برای چه جان می بازند؟

 هایدلبرگ، آلمان فدرال 12 ژوئیه 2014                                    دکتر گلمراد مرادی

dr.g.moradi41 gmail.com

جا شا یه تی یا جاش بود یعنی چه؟!

$
0
0

 این واژه یک اصطلاح کردی است و جاش به معنی کره خر است. معمولا در عالم سیاست این نام را برای کسانی بکار می برند که با دروغ و تهمت و ترور شخصیت به مخالفین رژیم دیکتاتوری مذهبی و غیر مذهبی و خبرچینی از میان خودی ها و دریک کلام خود فروشی و میهن فروشی به شکل و شیوه چندش آوری و پول به ظاهر زیادی گرفتن و کار آسان و راحت زندگی کردن در خدمت آن دولتهای ضد خود و سازمانهای امنیتی و جاسوسی در می آیند. من در یک مقاله دیگر که مربوط به یک جاش کرد بود و در کمیته مرکزی به عنوان پادو و گویا نامه رسان، نفوذ کرده بود و بعد از آنکه افشاء شد، موفق به فرار گردید و اکنون در سنندج در خدمت این جمهوری اسلامی است و یک سایت ضد کرد را اداره می کند، 5 بند شعر گونه درباره جاسوسی و رفتار جاسوس و مقایسه آن با پست ترین شغل، یعنی جا پیچی نوشته و درج کرده ام. خیلی مایلم در اینجا نیز آن را بیاورم. بهر حال آن عزیزانی که قبلا آن را خوانده اند می بخشند. در ضمن تکرار آن، کمی وقت خوانندگان را می گیرد، اما هیچ زیان دیگری نمی رساند.

خبر چین و جاسوس و فتنه گر      سه عنصر، هر یک از دگری پست تر

فتنه گر را فتنه انگیز دانند      جاسوس را بد تر از جا پیچ خوانند

فتنه گر کارش فتنه انگیزیست       خبر چین آتش زیر هر دیزیست             

جاپیچی شغلیست بس پست       خبرچینی و جاسوسی بد تر هست

جاپیچی لکه ننگی است بر جبین انسان          خبر چینی بمراتب بود پست تر از آن

اخیرا آن مقاله حاوی این 5 بند شعر گونه را برای یکی از هم میهن نان کرد که احتمال زیاد می رفت مأمور جمهوری اسلامی باشد، آن هم زنی جوان کرد و نه دشمن و به قول خود تحصیل کرده دانشگاهی، ارسال کردم. چرا من، گمان، تهمت مأمور بودن یا جاسوسی را می زنم؟ زیرا او کمی بعد از در یافت آن مقاله، 180 درجه تغییر حالت داد و این را هر آدم عادی با افکار متوسط می توانست در شیوه مکالمات تلفنی و مکاتبات فه یسبوکی و ای میلی با او را حس کند! پر مسلم است که این رفتار زیاد ابتدائی و بدوی بودن، از آدم های کم تجربه و ناشی، سرچشمه می گیرد که اکثریت مأموران جیره بگیر اسلامی از این نوع قماش اند. از رفتار ابتدائی حرف به میان آمد، برای این ادعا مثال زنده می آورم. درحقیقت هیچ کسی نا دیده و نا شناخته فقط با دیدن یک برنامه تلویزیونی عاشق و دلباخته مردی که بمراتب مسن تر از خود او است، نمی شود که فوری پیشنهاد ازدواج به او بدهد! البته این مسئله در حالت معمول برای دختران جوان که می خواهند ازجهنم جمهوری اسلامی فرار کنند عادی است و قابل فهم. اما جالب بود که این دختر جوان هیچ قصد اروپا آمدن نیز نداشت و اسرار می وررید که کسی حتی والدین خودش از جریان بی اطلاع بمانند و این کار وصلت در کردستان عراق عملی شود. در اینجا باید به همه عزیزان یاد آوری کرد که رژیم اسلامی ایران در سلیمانی نفوذ زیاد دارد و خیلی ساده می تواند، همه جنایات اش را به گردن رقبا و احزاب مخالف هم بیندازد. در زمان شاه هم از این نوع آدمهای جاش در خدمت ساواک و سازمانهای امنیتی در زمینه های دیگر داشتیم، اما تعدادشان به مراتب کمتر از حالا بود و به این بی حیائی نبودند و کمتر از این متد استفاده می کردند. یادم هست که دقیق یک سال قبل از انقلاب زمانی که مأموران ساواک سر مرز ایران و ترکیه، گذرنامه مرا که با اتومبیل همراه دو آلمانی بودم، ضبط کردند و در تهران توسط آن دکتر تهرانی معروف که مسئول باز جوئی دانشجویان در اطریش و آلمان بود و در همان اوایل انقلاب اعدامش کردند، در ساواک محاکمه می شدم. باید بگویم؛ چون دو آلمانی همراهم بودند، مرا ازبیم مطبوعات خارج از ایران زندانی نکردند، اما هر روز بایستی برای سین سئوال و جیم جواب به اداره ساواک می رفتم. بعد از چند جلسه رفتن به آنجا و محاکمه متوجه شدم که دربان آن اداره ساواک کرد و از سنندج است. روزی بعد از بیرون آمدن من از آن اطاق محاکمه جلو در، که خلوت هم بود، دربان به من سلام کرد و به کردی گفت: خجالت ام. و سرش را پائین انداخت. من گفتم چرا؟ گفت شمای کرد را استنطاق می کنند و زجر می دهند و من در همین جا در بان ام. گفتم از کجا فهمیدی که من کرد ام؟ گفت هنگامی که با عصبانیت و صدای بلند گفتی: شما هیچ سند و مدرکی در دست ندارید که مرا بی جهت آزار می دهی و می پیچانی اگر تا فردا گذرنامه ام را با مهر خروج به دستم ندهید، از کوههای مرزی کردستان فرار می کنم و آن زمان است که من کرد، علنا به صف مخالفان بپیوند م. در پاسخ برای دلداری او، گفتم تو تقصیر نداری، اگر وضع اسفبار اقتصادی نبود توی با غیرت و با شرف این شغل را نمی پذیرفتی. همین که حس همدردی می کنید خودش برایم مهم است و این نشانه داشتن وجدان پاک تو است. در واقع در زمان شاه، اعدام و زندان و شکنجه و غیره بود، اما ترور مخالفان و ترور شخصیتی، به شیوه اسلامی امروزه، نبود. اکنون وضع اقتصاد کشور بمراتب بدتر شده و همه جوانان تحصیل کرده مملکت بیکار هستند و هر شغل پستی را، مانند جاش شدن و غیره می پذیرند. با تأسف زیاد باید گفت: موضوع بیکاری وحشتناک در مملکت تعداد این جاش ها را فراوان تر کرده است. یعنی این شغل کثیف در میان نا آگاهان و نان بنرخ روز خور ها بیحد افزایش یافته است و تا جائیکه به میان تحصیل کرده های ضعیف نیز، مانند یک مریضی و درد مزمن سرایت کرده است. چیزی که مرا بی نهایت زجر می دهد، آن است که از این مأموران در میان کردها و آنهم زنان قهرمان کرد دیده می شوند! زنانی که خوب می دانند، اسلام درکل، گلی به سر آنها نزده است و بعلاوه آنها وابسته به گروههای اقلیت ملی اند وغیره. البته این نکته مهم بر ادعای دهها ساله من، که گفته و نوشته ام، نا آگاهی و نیاز عامل بی قید و شرط این نابسامانی است، صحه می گذارد. اکثر مردمان دیکتاتور زده، با وصف تحصیلات دانشگاهی از نظر اطلاعات اجتماعی و سیاسی نا آگاه اند، در غیر آن اگر ازگرسنگی هم بمیرند، حاضر نمی شدند منش و شرف خود را بفروشند و تن به چنین کار جاش بودن را بدهند. یعنی هم ملیت فروشی کنند. در همه سیستمهای دیکتاتوری خبر چینی و جاسوسی بیشتر رواج می یابد، زیرا دیکتاتورها به آن نیاز مبرم دارند و چون کمتر کسی حاضر به پذیرش این مشاغل است، بنا بر این باید وضع اقتصادی کشور ویران باشد و بیکار فراوان که مردم اجباری به این مشاغل خیلی پائین روی آورند. یعنی هر چه ارتش بی کاران بزرگ تر باشد، شانس سرباز بگیری برای این مشاغل بیشتر است. یک مثال ساده باز از خودم می آورم. من تازه شبانه موفق به دریافت کارنامه ششم ابتدائی شده بودم. یکی از رهبران دینی یارسانی و ریش سفید محل هم بود، می دانست که من نمی خواهم خیاطی کنم و به دنبال کار دولتی می گردم. من حتی حاضر بودم بابای مدرسه و نامه رسان پست شوم که بتوانم شبها درس بخوانم. روزی این شخصیت در شهر ما بزرگ و محترم مرا دید و می دانست من خواهر زاده یکی از دوستانش هستم، گفت: به مادرت بگو که من یک شغل خوب برایت پیدا کرده ام و شنیده ام می خواهی گروهبان شوی با ماهی 213 تومان. در این شغل بعد از یک دوره شش ماهه در زاهدان ماهی شش صد تومان حقوق بتو می دهند و کارش از شغل گروهبان شدن خیلی راحت تر است. من گفتم نخست باید با مادرم مشورت کنم و بعد می آیم خدمتتان. من جریان را به مادرم نگفتم چون نمی دانست، بلکه مسئله را با کسی در میان گذاشتم که زندگیم را به او مدیون هستم. آن شخص برای من بزرگ، نخست کمی فکر کرد و گفت: بگو مادرم یا علی رسانده و گفته است اگر این شغل خوب است، چرا دو تا از فرزندان خود که بیکار هستند نمی فرستی؟ من روز بعد، نامی از آن فامیل بزرگم نبردم، اما عین مطلب را از زبان مادرم به ایشان گفتم، او با دست روی کلاهش زد و گفت بچه های من نمی روند. بعدها متوجه شدم این شغل ساواک بوده که حدود سه برابر ارتش حقوق استخدام اولیه آن بود. خوشبختانه من این شغل را با راهنمائی آن فامیل بزرگم، گرچه حقوقش زیاد بود و من به آن نیاز داشتم، اما نپذیرفتم.

خوب چه کسانی ننگ جاش بودن را به جان می خرند؟ معمولا از دو دسته می توان نام برد که این دو دسته عمده به شرح زیر اند. دسته اول نا آگاهان و بی تفاوتها هستند که در میان اینان افرادی هستند که از روی ناچاری می پذیرند، با وصف این که دارای وجدان ناراحتی هستند، مانند آن دربان ساواک ذکر شده و اکثر با عذاب وجدان زندگی می کنند. بقیه چون نا آگاه اند و هیچ نمی  دانند که نتیجه اعمالشان بزرگترین ضربه را به خود آنان می زند، این شغل را قبول می کنند. بعلاوه به آنها تلقین کرده اند که اعمال انجام داده شده خدمت به آب و خاک و میهن است! درصورتی که این طور نیست و مجریان آن اعمال جاش بودن و مفهوم خدمت و خیانت را درک نکرده و نمی کنند. اگر بدانند که اعمال آن ها بزرگترین خیانت به شرف خود و جامعه است هرگز حاضر به قبول آن نخواهند شد.

گروه دیگر که اندک اند و تقریبا آگاه و "تحصیل کرده"هم در میان آنان دیده می شود، اکثرا از آن تیپ آدم هائی هستند فرصت طلب و فرد گرا که فقط به زر آن جادوی سحر آمیز و رخشنده می اند یشند. اینان فکر می کنند تا رژیم بعدی برسر کار آید و بخواهد آنها را برای انجام اعمال شان محاکمه کند، آنها پیر شده اند و گر نه، در صورت نا آشنائی، زود می توانند چهره عوض کنند و یا در بروند. همان طور که اکثر ساواکی های شناخته شده در اوایل انقلاب راهی خارج از کشور شدند و اکنون برخی از آنها نه همه، همراه سلطنت طلبان به دسته و گروه از مخالفانی پیوسته اند که می خواهند سیستم گذشته را احیاء کنند. خوب سیستمهای دیکتاتوری از هر رنگ با قدرت پلیس و مأموران امنیتی و جاش ها که با بهاء ناچیز خریداری شده و درصورت لزوم با ترور و اعدام و کشتن و زندان و شکنجه مخالفان، سرپا نگهداشته شده و می شوند. اگر بنابر تعهدات بین المللی نتوانند بیش از حدی ترور و اعدام کنند، به تبلیغات وحشتناک تهمت و دروغ و پخش مطالب غیر واقعی و ترور شخصیتی انسانهای فعال روی می آورند که می شود گفت با پست ترین ابزار رقیب را از میدان بدر کردن است. برای مثال همین جمهوری اسلامی حاکم بر ایران، برای حفظ موجودیت خود و اسلام اش در ایران بهر نیرنگ و حقه و تزویر غیر اخلاقی دست می زند. من در اینجا چند نمونه آن را می آورم.

اولا؛ جمهوری اسلامی بعد از گذشت 35 سال از انقلاب که به قول اردبیلی در آن اوایل رئیس دادگاههای کل کشور، می بایستی نسل انقلابی و اسلامی تربیت کنند، اما همه مایکل جکسونی شده اند! نقل به معنی. دوما این حضرات عینا می بینند که رابطه بین دختران و پسران با ارتباطات با هم، درسطح جهان، خیلی مدرن شده و نمی شود جلو آن را سد کرد و باید راه دگری را یافت که اسلام قرون وسطی را نجات داد. این رهبران اسلامی به دنبال چاره گشتند و شهر نو ها را که در اوایل انقلاب بسته بودند مجددا به صورت خانه های عفاف باز کردند و این بار یک ملا را به عنوان مسئول و یا به زبان عامیانه جاکش در رأس هریک از این خانه ها گذاشتند و علنا آن ها را رسمی کردند. البته این را کافی نمی دانستند و تبلیغات اسلامی آن را که قبلا کم بود و حتی خود نمی توانستند این نوع تبلیغ را بپذیرند، یواش، یواش بالا بردند، بطوری که از طرف آستان قدس رضوی اعلامیه و تبلیغات رسمی بیرون داده شد که بزرگترین توهین به مقام همه زنان و دختران و بویژه از 12 تا 35 ساله است. یعنی بدین وسیله زنان به عنوان کالا به معرض فروش قرار می گیرند. من یکی ازاین تبلیغات اسلامی را در اینجا با کامنت کوتاهی از خودم می آورم.

"شهر نو را بستند که رقیب را برای شهر نو اسلامی در اماکن مقدس از میدان بدر کنند. این بار در شهر مقدس مشهد ما شاهد شهرنو رسمی و دولتی هستیم. متمنی است به اعلامیه رسمی جمهوری اسلامی ایران (آستان قدس رضوی) توجه فرمائید". اگر در شهر نوهای معمولی زنان تقریبا از سی ببالا بودند، در شهر نوهای اسلامی دختران از 12 سال ببالا تا فقط 35 سال عرضه می شود.
"بسم ا لله ا لر حمن ا لرحیم
النکا ح السنتی. (رسول اکرم ص)
آستان قدس رضوی جهت ارتقای فضای معنوی جامعهٔ و ایجاد شرایط مناسب روحی‌ و آرامش خیال برای برادران زائری که در مدت زیارت حرم مطهر امام هشتم از همسر خود دور می‌باشند اقدام به بر گذاری مرکز صیغه‌های کوتاه مدت در جوار حرم رضوی نموده است. در این راستا از کلیهٔ خوا هران باکره مو منه که سن آنها بین ۱۲ تا ۳۵ سال است دعوت به همکاری مینماید . هر یک از خوهران بر اساس قرارداد ۲ ساله‌ای که با آستان قدس رضوی منعقد مینمایند موظفند که ماهانه حد اقل ۲۵ روز به صیغه برادران زوار در آیند. مدت قرارداد جزو سابقه اشتغال متقاضی محسوب میگردد مدت هرصیغه از۵ ساعت تا ۱۰ روز متغیر میباشد . مبلغ پرداختی بابت هر صیغه بدین شرح است
صیغه های ۵ ساعته: ۵۰۰۰۰ تومان، صیغه‌های ۱ روزه ۷۵۰۰۰ ، ۲ روزه ۱۰۰۰۰۰ ، ۳ روزه ۱۵۰۰۰۰، و از ۴ روز تا ۱۰ روز ۳۰۰۰۰۰ تومان، خواهران باکره که برای اولین بار صیغه می شوند مبلغ ۱۰۰۰۰۰ تومان اضافه بابت برداشته شدن پردهٔ بکارت در یافت خواهند نمود. بعد از انقضای قرارداد ۲ ساله در صورتی که سن خواهران به حد نصا ب ۳۵ سال نرسیده باشد در صورت تمایل می توانند در لیست انتظار صیغه های دایم قرار بگیرند. خواهران موظفند ۵در صد از مبلغ دریافتی هر صیغه را به ضریح مطهر واریز نمایند. از کلیه خوهران علاقه مند در خواست می شود ۲ قطعه عکس تمام قد (با حجاب اسلامی)، آخرین مدرک تحصیلی، و ضعیت بکارت و گواهی‌ سلامت کامل روانی‌ و جسمانی از سازمان بهداشت شهرستان محل سکونت خودرا حداکثر تا ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۲ به آدرس ذیل ارسال نمایند (توجه: برای خواهران کمتر از ۱۶ سال رضایت رسمی پدر یا جد پدری یا عمو الزامی می باشد): مشهد – بارگاه امام رضا -خیابان شهید نواب صفوی-صحن کوثر–دفتر امور صیغه جهت اطلا عات بیشتر با تلفن ۰۰۹۸۵۱۱۲۲۲۵۷۹۰ حاج آقا محمود ممتاز تماس حاصل فرمائید و یا به نشریه استان قدس مراجهٔ نمایید".

خوب یکی از هم میهنان در پای این اعلامیه در فه یسبوک، طنز تلخی نوشته بود که اگر خواهران بدون شوهرانشان به عنوان زوار بیایند تکلیفشان چه می شود؟ آیا آنها هم می توانند مردی را برای مدت زیارت صیغه کنند؟ پرسش درستی است. آیا جمهوری اسلامی مدافع حقوق برابر زن و مرد برای این پرسش پاسخی دارد؟! بنده و خوانندگان عزیز خوش حال می شویم که بشنویم یا بخوانیم.

تازه این اعمال توهین آمیز و احمقانه اولا؛ برای حفظ جوانان در دین اسلام است و دوما؛ برای ازدیاد مردان تنهای زوار اماکن مقدس اسلامی است که منبع در آمد خوبی برای این آستان قدس رضوی و دیگر مکان ها و زیارتگاهها خواهد بود، دراین حرفی نیست. اما واقعا انتشار دهند گان این اعلامیه به عواقب کار اندیشیده اند که اعمال آن ها بدتر از جا کشی است و یک نوع کلاه شرعی بر سر مؤمنان با شرف گذاشتن است؟ انسان می پرسد که چه فرقی بین این ملاهای مسئول شهر نو اسلامی و دستکشهای شهرنوی وجود دارد؟ اگر فرق فقط درخواندن خطبه صیغه است، از آن باید گذشت، زیرا هر کسی می تواند این خطبه را بخواند.

جمهوری اسلامی و گردانندگان آن برای بر سر قدرت ماندنشان این تنها کار احمقانه و در حد جاکشی نیست که انجام می دهند. برای از میدان بدر بردن مخالفان نه با منطق و بحث سیاسی، بلکه با ترورهای شخصیتی. مثلا چندین سایت درست کرده اند و علیه رهبران سیاسی و فرهنگی احزاب و انجمنهای مخالف رژیم باصطلاح افشاگری "اخلاقی"می کنند. میلیونها از پول مملکت خرج می شود که چند قطعه عکس بدست آورند که زن فلان شخص عضو کمیته مرکزی کومله یا حزب دمکرات کردستان در ایران و غیره با یکی دگر، سلام و احوالپرسی کرده است و یا اصلا از شوهرش جدا شده است و با کسی دگر می خواهد دوست شود! اما این نوع در معرض فروش قرار دادن زنان که هر انسانی آن را از جاکشی بدتر می داند و آنهم در آستان قدس رضوی و با مردان متأهل عیب نیست! اگر یک زن شوهر دار با غیر شوهرش حتا سلام و احوال پرسی کند، بسیار بد و ضد اسلامی است، اما میلیونها تومان به مأموران یا جاشها داده می شود که به دست آورند فلان فعال سیاسی که مقاله افشاگرانه زیاد علیه کثافتکاری های رژیم می نویسد، مثلا به یک دختر مجرد گفته است دوستت دارم و غیره دریابند که روابط شخصیش چگونه است و چگونه با دختران رفتار می کند؟! و حتا دختران جوان تا سی ساله را وا می دارند که با مرد بیش از 70 ساله ای ناز و عشوه بفروشد و برای این کار احمقانه، احتمالا میلیونها سرمایه گذاری می کنند. من از میلیونها حرف می زنم زیرا، هیچکسی بویژه دختران و آنهم ازمیان دختران ملیتهای تحت ستم، اگرخیلی به ارزانی هم خودفروش باشندحاضر نمی شوند برای مبلغ کمتر از میلیونی به چنین پستی و قوادی دست بزنند. برای نمونه به کسی که اصلا نمی شناسند و دوستش ندارند، نکاتی را بنویسند که خیلی خصوصی است و بسیار خصوصی تر از آن چیزهائی که برای جمهوری اسلامی خیلی بد است! جمهوری اسلامی برای ترور شخصیتی و از بین بردن مخالفینش اعمالی انجام می دهد که در اروپای دمکراتیک و دیگر مناطق جهان به سکس تلفنی مرسوم است. این اسلام که دیدت یک تار موی زنان بد تر از مغناطیس می داند و نباید معلوم باشد از زنان برای رسیدن به هدف خودش کثیف ترین سوء استفاده ها را می کند. نگران این نیستم که این جنایتکاران برای بر سر قدرت ماندن دست به هر کاری می زنند، بلکه من برای آن دختران جوانی نگرانم که مانند داستان ملا نصرالدین روی شاخه درخت نشسته اند و آن شاخه را از بن ارره می کنند. آنها باید بدانند این جمهوری اسلامی به دو دلیل یکی که وابسته به ملیت های اقلیت هستند و دوم زن هستند که از آنان متنفر اند و خدای آنها در قرآن مجید هیچ حق و حقوقی برای زنان قایل نشده است. شکی در آن نیست، اگر کوچک ترین تردیدی به آنها بکنند، بلافاصله سر به نیستشان خواهند کرد. لایق ذکر است من این ادعا را با مدرک می توانم ثابت کنم و هیچ عبائی هم ندارم، زیرا با خودم صادق هستم و فعالیت سیاسی ام از روی کینه به کسی و حتی به مأموران معذور هم نیست. یک نکته را باید یاد آوری بکنم؛ من صادقانه همه چیز را علنا بیان داشته ام و اگر کسی از من پرسشی کرده است با صداقت پاسخ گفته ام و هیچ چیزی پنهان ندارم. تا زمانی که در قید حیاتم، اگر دشمن نکته ضعفی از من دارد، که با اطمینان هیچ نکته ضعفی ندارم، باید بیان کند نه بعد ازنبود من برایم نکته ضعف بسازند و من نتوانم مدرکی را ارایه دهم و با سند از خودم دفاع کنم.

 هایدلبرگ، آلمان فدرال 21.7.2014                                    دکتر گلمراد مرادی

dr.g.moradi41@gmail.com

 دوستان، جمهوری اسلامی دشمن واقعی ملتهای ایران است و نویسنده این مقاله هیچ گونه خصومتی، حتی با رهبران جنایتکار این سیستم قرون وسطائی ندارد، بلکه قلبا می خواهد در جامعه ایران دمکراسی و حقوق برابر باشد و بس.


ملاقات سازمانهای مدافع حقوق بشر اقلیتهای ملی و مذهبی با وزارت خارجه آمریکا

$
0
0

روز پنجشنبه هفته گذشته 17 جولای هیُتی بلند پایه متشکل از نمایندگان سازمانهای سیاسی و حقوق بشری کرد، عرب ،بلو چ و آذربایجانیان ایران و نیز بنمایندگی ازسنی ها با مقامات و مسُولین حقوق بشر وزارت خارجه آمریکا در ساختمان مرکزی وزارت امور خارجه در واشنتگتن ملاقات نمودند.

اعضاء هیئت عبارت بودند از دکتر محمد حسن حسین بر از جامعه بلوچ و از وکلای برجسته دفاع از حقوق بشر، دکتر کریم بنی سعید عبدیان مسُول اجراُیی حقوق بشر اهواز ، حبیب آذرسینا از جامعه آذربایجانی ها و کامران بلنور از حزب دمکرات کردستان.

این چندمین ملاقات این گروه از آپوزیسیون ایرانی پس  از نوشتن چند نامه اعتراضی به دولت اوبا در اعتراض به سیاستهای آمریکا در عدم طرح  و پیگیری نقض گسترده حقوق بشر بعنوان یکی ار مساپل مورد مذاکره با ایران میباشد.

  سازمانهای جامعه مدنی ایرانی و در رآس آنها سازمانهای مدافع حقوق بشر اقلیتهای ملی و مذهبی در ایران ـ-خواستار طرح  جدی مسئله نقض حقوق بشر در ایران در جوار مسئله هسته ای  در دستورکار تمدید مذاکرات در ۴ ماه آینده شدند.

 همگی اعضاء هیئت  از حکومت آمریکا در خواست کردند  که از موضع صریح و روشن  جامعه جهانی که توسط  خانم ناوی پیلای،  کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد ، در تاریخ 3 جولای این ماه ابراز شده، حمایت کرده و مسئله نقض حقوق بشر در چارچوب مذاکرات اتمی با ایران گنجانده شود.

با توجه به گسترش اعدام ها  بعد ازریاست جمهوری حسن روحانی ( وبدتر شدن وضعیت حقوق بشر)، بخصوص در میان ملیتهای غیر فارس و اقلیت های مذهبی،- خانم ناوی پیلای (عالی ترین مقام حقوق بشری سازمان ملل)  به همه طرف های مذاکره کننده از جمله آمریکا و کشورهای ۵+۱ توصیه کردند که مذاکرات جاری در وین مسائل حقوق بشر را نیز شامل شود.

هیئت نمایندگی مذکور خواستار شد که  آمریکا به سیاست و تعهدات تاریخی خود در مورد پیشبرد حقوق بشر عمل کرده و ازدیاد وحشتناک و بی رویه  اعدام ها در ایران در سالیان اخیر و بخصوص در مناطق عرب و بلوچ و کرد نشین  را محکوم نماید.  افشاء و محکوم کردن نقض فاحش بشر در ازجانب  آمریکا  میتواند مبارزات به حق آپوزیسون مترقی و جامعه مدنی ایران را تقویت کند.  اتخاذ چنین سیاستی هم چنین به پیشبرد حقوق اقلیتهای ملی و مذهبی که بیش از نیمی ازجمعیت ایران هستند کمک خواهد کرد. 

 اعضاء هیئت متذکر شدند چگونه است که دولت آمریکا دولت عرب شیعی نوری المالکی در عراق را بدلیل انحصار گراَئی اش در عدم مشارکت دادن سنی ها و کردها و ترکمن ها و مسیحی ها زیر فشار میگذارد ولی حاضر نیست در مورد انحصار گراَئی حکومت جمهوری اسلامی،  حتی در سطح حقوق بشری، موضع گیری کند.

مسئولین وزارت خارجه در پاسخ اظهارو اصرار کردند که بدلیل نداشتن سفارت در ایران و نتیجتاً  فقدان معلومات دقیق از مناطق اقلیت نشین–با مشکل معلومات در مورد اعدام ها در مناطق حاشیه ای غیر فارس و بطور کلی نقض حقوق بشر در این مناطق روبرو میباشند. آنان اضافه کردند اخبار در تهران  بدلیل تمرکز سفارت خانه های خارجی  و نمایندگان رسانه ها و سازمانهای بین المللی انعاکس بیشتری دارد. اعضاء هیئت از مسئولان وزارت خارجه در خواست کردند که در گزارشات رسمی خود در موارد حقوق بشر و تعداد جمعیت ملیتهای غیر فارس از ارقام حقیقی که منعکس کننده واقعی بافت جمعیتی ایران است استفاده شود و نه از ارقام جعلی که از منابع جمهوری اسلامی وعوامل وابسته به ان به مقامات آمریکائی داده میشود.

همگی نمایندگان از نقض فاحش حقوق بشر ملیتها و اقلیتهای ملی، قومی و مذهبی غیر فارس و پیروان ادیان غیر مسلمان و مذاهب غیر شیعه سخن گفته و بیان نمودند که  بعد از انتخاب  حسن روحانی و مقایسه آن با اعدام ها و وضعیت کلی حقوق بشر درزمان ریاست جمهوری احمدی نژاد، نه فقط وضعیت حقوق بشر در ایران بهبود نیافته بلکه بمراتب بدتر نیز شده است. تعداد اعدامها در اولین سال ریاست جمهوری روحانی  در حقیقت بالاترین رقم در ۱۵ سال اخیر بوده و  یک شتاب  صعودی، بخصوص در مناطق عرب و بلوچ و کرد نشین، داشته است.

اعضاء هیئت هر کدام گزارش مفصلی ازمناطق کرد و ترک و بلوچ عرب نشین و دیگرمناطق اقلیت نشین ارائه کرده  و هم  چنین لیستی از نقض حقوق بشراقلیتهای مذهبی ودینی از جمله اهل سنت و بهائی و مسیحی و اهل حق  تقدیم کردند.  علاوه برآن  شکنجه سیستماتیک زندانیان سیاسی و نقض آشکار حقوق زنان در ایران در جلسه مذکور مورد بحث و گفتگو قرارگرفت.

با تاْکید بر روند تکان دهنده اعدامها و دستگیری و زندانی کردن مخالفین وبخصوص فعالان عرب و بلوچ و کرد و آذربایجانی و ترکمن و لر و قشقائی ، هیئت مذکور هم چنین از مقامات وزارت خارجه در خواست کردند که موارد ذیل نیز درگزارشات  نقض حقوق بشری وزارت خارجه منعکس گردد:

  • منع  تدریس به زبان مادری ملیتهای غیر فارس: عرب هاُ،  ترکها، بلوچها و کردها ـ  که بزرگترین و بیشترین ظلم و نقض حقوق بشر در ایران است.
  • تبعیض درمشارکت سیاسی و اداری واقتصادی درسطح محلی و ملی برعلیه عربها ، بلوچها، کردها، ترک ها، لرها، ترکمنها و وسایر اقلیتهای ملی و زبانی و فرهنگی.
  • سرکوب و برسمیت نشناختن زبان و فرهنگ و ادبیات و تاریخ ملیتهای ایرانی غیر فارس ، استثمار و فقیر نگه داشتن مناطق غیر فارس نشین ،‌ تحمیل زبان و فرهنگ فارسی در کشوری با تعدد ملی و قومی وزبانی و فرهنگی.
  • سرکوب، شکنجه و دستگیری روزنامه نگاران، دانشجویان ، وب لاگ نویسان و تشدید خفقان بر مطبوعات.
  • صرف میلیاردها دلار برای بدست آوردن اسلحه اتمی در حالیکه  بیکاری مزمن در میان جوانان وسلطه فقر دهشتناک بر قاطبه وسیعی از مردم ، و  فشار بر کارگران وعدم پرداخت حقوق انها.
  • برسمیت بخشیدن و حفاظت یکسویه و انحصاری مذهب شیعه جعفری دوازده امامی وتبعیض همه جانبه بر علیه دیگر اقلیتهای مذهبی در ایران.
  • اتخاذ  سیاست یکسان سازی اجباری ملت های غیر فارس واجرای سیستماتیک آن علیه عربها و کرد و بلوچ ها و دیگران .
  • تلاش برای آسمیله کردن ملیتها  و اقوام غیر فارس بصورت جبری و سعی در  فارسیزه کردن غیر فارسها در ایران.  
  • جلوگیری ازاستخدام شهروندان ملیتهای غیرفارس و نیز شهروندان سنی و بهائی در رده های بالای ارتش و سپاه و نیروهای امنیتی.
  • اتخاذ سیاست  پاکسازی قومی و سعی در محو ونابودى هويت قومی و استحاله فرهنگى ملتهای غیر فارس در ایران.
  • سیاست عرب ستیزی و ترک ستیزی.
  • انحراف رود کارون به مناطق غير بومی و فارس نشين اصفهان رفسنجان و یزد و کرمان و ديگر مناطق مرکزی در حالی که خود منطقه  از بی آبی رنج ميبرد.
  • بی توجهی به فاجعه زیست محیطی دریاچه ارومیه و رودخانه هیرمند و عدم اقدام موثربرای احیای آنها.
  • عدم پاکسازی اراضی مين گذاری شده دوران جنگ ايران و عراق وسياست عدم جمع آوری مين از شهرها و دهات در مناطق مرزی محل سکونت عربها و کردها و لرها.
  • نصب دیوار مرزی و مین گزاری مناطق مرزی در بلوچستان علیرغم خواست مردم بلوچ.
  • تصاحب غير قانونی زمين های مردم بومی بوسيله دولت و عوامل غير بومی و غير محلی با حمایت دولت.
  • تعویض اسامی استانها و مناطق غیر فارس  به فارسی و سعی در محو اسامی بومی و رایج در مناطق غیر فارس نشین.
  • عدم صدور شناسنا مه به نوزادان غیر فارس و تحمیل اسا می فارسی و یا شیعه.

 

و جغرافیای رستگاری من تبریز است

$
0
0

زندگی و منِ جا به جا شدۀ تبعیدی آزربایجان به مثابه جا به جایی اندیشه اش نیست. اندیشه ها عوض می شوند اما جا به جا نمی شوند. برای اندیشه ها مکان مفهومی ندارد اگرچه اندیشه ها مکان و زمان ما را می اندیشند.

زشتی افکار شکارچیان ذهن و فکر آدمی وقتی رو می شود که گوشت و خون و بدنت را نشانه می روند. اما این حواس تبعیدی، این بدن تبعیدی، این گوشت و خون تبعیدی در هزارتوی ذهن و قلب خویش جغرافیای رهایی و رستگاریش را حمل می کند. جغرافیایی که در آن نطفه اش شکل گرفته است.

و جغرافیای رستگاری من تبریز است.

تبریز به من و افکار من و به هستی ام وضوح می بخشد. به این تن رنجور از جور ظالمان تنها اشارت رهایی و راحتی است. میدان ساعت تبریز میدان ابدیت است.

می نشستم روی چهارپایۀ واکس زن پیر و نجیب میدان ساعت. در میدان ساعت بر خلاف قانون همیشگی، کفشهایم دلیلی برای ایستادن بود. بعدش زل می زدم به مردم و درختها و آن ساعت بزرگ که بعضی وقت ها برایم به مثابه چشمک پدر بزرگم بود در لب روخانۀ آجی چای، و بعضی وقت ها هم به مثابه چشم سایرون بود.

و آنگاه که شعر مثل فرودوی کوتوله و تو دل برو، انگشتری قدرت را بر مذاب جهنم تبریز قل می داد می توانستی انفجار ساعت شهرداری را به وضوح ببینی. آن وقت حکومت زبان تو و افکار تو از میدان ساعت استارت می زد. کلمات فارسی را از در و دیوار و شیشه های شهر می زدودی و همه چیز را به ترکی می نوشتی. چه دلیلی دارد وقتی همه ترکی حرف می زنند به فارسی نوشت؟

” ساعات مئیدانی” تو را می ریزد به سرشاری هویت. می پیچی به سمت موزۀ شهریار، به سمت شهناز ورپریدۀ عاصی، به سمت دروازۀ ابدیت، به سمت اشارت های باستانی، به سمت ارک و گؤی مچید، به سمت همه چیز…
گؤی مچید و پارک خاقانی درست ور گوش میدان ساعت افتاده اند. گؤی مچید ، قهرمان اسطوره ای سترگ که یال و کوپالش را ازش گرقته اند. خیره در آبی کاشی های آن می مانی و معماری هویت ترکی خویش را در لابلای تاریخ چپاول شدۀ آن به مشاهده می نشینی.

آن وقت آن شهر کوچک دونالد بارتلمی در ذهن تو مثل لبخند مونالیزا شکل می گیرد.

” دونالد بارتلمی در داستان کوتاهی از مردی می‌گوید که روزی تصمیم می‌گیرد شهر گالوستون در ایالت تگزاس را بخرد، تعدادی از خانه‌ها را تخریب می‌کند، ۶۰۰۰ سگ خیابانی را می‌کشد و آنچه از شهر باقی مانده را در قامت جورچین بزرگی از مونالیزا از نو سامان می‌دهد، دونالد انتریم در مورد این داستان کوتاه معتقد است: نویسنده حین نگارش داستان به نوعی نقش خدا را ایفا می‌کند.”

تو می مانی و آن جورچین بزرگی از سارای – زنانگی اسطوره هایت – و شهری که می خواهی از نو سامانش دهی زبان و شکل و هستی اش را. می خواهی جورچین هویت خودت را سامان دهی و نقشی را ایفا کنی که به مذاق خدایگان استحاله و حذف و بی عدالتی خوش نمی آید. می خواهی میدان ساعت را برداری و بکاریش وسط شهری که از نو می سازیش.

هانا آرنت گوید هر انسانی یک آغاز است.

هر میدان نیز می تواند یک آغاز باشد، یک زایش نوین برای جغرافیای هویت و زبان و هستی. ساعات مئیدانی آغاز رستگاری انسان هویتی. گزاره ای برای فهم جهان ترک آزربایجانی. و تبریز مملو از گزاره هایی این گونه. می پرسند دلایل اینهمه عاشقی ات برای تبریز چیست؟ می گویم دلایلی برای دوست نداشتنش بیاورید. تبریز دلایلی دارد که زنده نگهمان می دارد. زبان و فرهنگ و تاریخ و مکتبش دلایلی برای زیستن ما هستند. دلایلی که ما را نگه می دارند و مایی که بر آنیم تا دلایل تبریز را نگهداریم و البته به موازات آن دلایل ارومیه و اردبیل و زنجان و دیگر شهرهای خویش را.

هزاران سال گمشدگی، هزاران سال استحاله ، هزاران سال اسارت و سرکوب… و دنیایی که برای ما بدون تبریز تعادل و امنیت ندارد.


تکاپوی قهرمان در رمان هویت میلان کوندرا و سئوالهای هویتی اش در ذهنم شکل می گیرد. انگار در کلاس تاریخ راهنمایی و دبیرستان نشسته ایم و معلم را که دارد بر سر مرزهای گمشدۀ فارسها خودش را به آب و آتش می زند خطاب قرار می دهیم: در التقاط این توهم تاریخی و امر واقعی مرز کجا بوده است؟ مرز کجاست؟ بی مرزی زبان ممنوع ما در کجای این تاریخ نگاشته شده است؟ این عدم شناخت و جدی نگرفتن ، نفی شدن ، بی مرز و جغرافیا انگاشتن زبان محکوم، شهر محکوم، استان های محکوم از کجا نشاَت می گیرد؟ این زبان کشی آرام و موذیانه آن هم توسط زبانی دیگر حاصل اندیشۀ بیمار کیست؟

« ” زبان کشی یکی از اشکال قوم کشی است که به از میان بردن زبان یک جهت خاص محدود می شود. گاه دیده می شود که دولتهای مدرن به جای استفاده از روشهای سرکوبگرانه( نظیر ممنوعیتها و مجازات و…..) که ممکن است به عنوان مخالفت با حقوق بشر مورد استفاده قرار بگیرد دست به آموزش اجباری یک زبان دیگر به جای زبان قومی که با لطبع زبان رسمی دولت است بزنند. به این ترتیب این امر نوعی سیاست توسعه فرهنگی به حساب خواهد آمد” ( برتون، رولان، (۱۳۷۹)،قوم شناسی سیاسی شناسی)

بعدش درست می نشینی بالای ساعت ” ساعات مئیدانی”. در ذهنت طرح پروازی از جنس هویت ترکی خویش داری. جنس پرواز تو شمس تبریز است. عادی و طبیعی و ترک گونه. طبیعی مثل پرواز ” رمدیوس خوشگله” در صد سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز. و نگاه می کنی به شهری که در شکم استحاله و ظلم و اسارت پرپر می زند. تنها یونس نبی شانس این را داشت که از شکم بلع و هضم جان سالم به در برد. پس تبریز چگونه جان به در خواهد برد؟

پس آنگاه به سبک ویتگنشتاین گزاره های باسمه ای فرهنگ حاکم را درست مثل نردبانی بعد از بالا رفتن از آن دور می اندازی تا جهان خود آزربایجانی ات را و جهان پیرامونت را بدون قضاوت و اظهار نظرهای تحمیلی سلطه به تماشا بنشینی و دریابی شهری و مکتبی و سرزمینی داریم که می توانیم در موردش با همۀ جهان سخن بگوییم.

به قول همین ویتگنشتاین آنچه را نمی توان درباره اش سخن گفت باید به سکوت سپرد.

"حق تعیین سرنوشت"برابر با دیوارکشی های هیتلری میان مردم یک سرزمین نیست!

$
0
0

 

 

از آغاز پیدایش تاریخ همواره سرزمین های گوناگون از سوی کشورگشایانی که با زور بر سرزمینی چیره می شدند مرزبندی می شدند و خواست مردم آن سرزمین ها در مرزبندی های گوناگون جائی نداشت! در زمان باستان و در نبردهای آشوری ها و مصری ها و یونانی ها و ایرانی ها و رومی ها و .......... همواره سرزمین های گوناگون دست به دست میان کشورگشایان می گشتند و آنچه که مرزهای میان دو سرزمین را می ساخت پیروزی کشورگشایان بود نه خواست مردم سرزمین های مرزبندی شده! هنگام کشورگشائی های اسکندر، خواست مردم کشورهای گرفته شده از سوی اسکندر در مرزبندی ها جائی نداشت، هنگام فرمانروائی اشکانیان و ساسانیان در ایران و در نبردهای ایران و روم چند سرزمین میان ایران و روم بارها جا به جا شدند! اگر ایرانی ها در نبرد با روم پیروز می شدند سرزمین های گرفته شده از آن پادشاهان ایرانی و اگر رومی ها در نبرد پیروز می شدند مرزبندی به سود پادشاهان رومی بود و در این میان خواست مردم سرزمین های یاد شده در مرزبندی ها جائی نداشت!

پس از پیدایش دین اسلام و تاختن عرب ها به سرزمین های دیگر با دستاویزی به نام دین اسلام، این کشورگشائی عرب ها بود که سرزمین ها را مرزبندی می کرد نه خواست مردم آن سرزمین ها ! کشورگشائی محمود غزنوی یکی از پادشاهان ایران و تاختن وی به سرزمین هند بود که دو سرزمین ایران و هند را مرزبندی می کرد نه خواست مردم ایران و مردم هند! پس از تاختن چنگیزخان مغول به ایران مردم ایران در مرزبندی سرزمینی که در آن می زیستند هیچ کاره بودند! در تاخت و تازهای تیمور لنگ خواست مردم سرزمین های گرفته شده به دست تیمور لنگ در مرزبندی سرزمین هائی که در آنها می زیستند جائی نداشت! در زمان فرمانروائی پادشاهان صفوی در ایران و در نبرد با کشورهای عثمانی و ازبکستان بارها چند سرزمین میان ایران و کشورهای دیگر دست به دست شدند و گاهی آن سرزمین ها از آن کشورگشایان ایرانی و گاهی از آن دیگران می شد بی آن که خواست مردم آن سرزمین ها در مرزبندی سرزمینشان جائی داشته باشد! هنگام تاخت و تاز نادرشاه افشار مردم سرزمین های افغانستان و هند و ازبکستان و عثمانی در مرزبندی سرزمین هائی که در آنها می زیستند هیچ کاره بودند!

در چین و پس از تاختن مغول ها به آن سرزمین و از میان رفتن فرمانروائی پادشاهان سونگ و به فرمانروائی رسیدن پادشاهان یوآن که مغول بودند خواست مردم چین در مرزبندی سرزمینی که در آن می زیستند جائی نداشت و پس از به روی کار آمدن پادشاهانی که چینی بودند و به مغولستان تاختند و آن سرزمین را گرفتند مردم سرزمین مغولستان در مرزبندی سرزمینی که در آن می زیستند کاره ای نبودند! به سرزمین کره گاهی چینی ها و گاهی مغول ها و گاهی ژاپنی ها می تاختند و در آنجا فرمانروائی می کردند بی آن که خواست مردم کره در مرزبندی سرزمینشان جائی داشته باشد!

در اروپا و پس از انقلاب بزرگ فرانسه و به روی کار آمدن ناپلئون بناپارت ناسیونالیست که نام رژیمش را با پیروی از دیدگاه های نیکلا شوون، رژیم شوونیست گذاشته بود و در نبردهای ناپلئون بناپارت با کشورهای اروپائی، مردم سرزمین های اتریش و پروس و ایتالیا و بلژیک و هلند و روسیه و ..... در مرزبندی سرزمینی که در آن می زیستند هیچ کاره بودند! و پس از شکست های سنگین ناپلئون بناپارت مردم فرانسه در مرزبندی سرزمینشان هیچ کاره بودند و این رژیم ها و دولت های اروپائی بودند که فرانسه را مرزبندی می کردند! در جنگ جهانی یکم دولت های پیروز در جنگ بودند که کشورهای گوناگون را مرزبندی می کردند نه مردمی که در آن کشورها می زیستند و پس از پایان جنگ جهانی دوم به جز دولت های پیروز در جنگ، خواست مردم کشورهای گوناگون در مرزبندی سرزمینی که در آن می زیستند جائی نداشت!

همواره کشورگشایان با لشکرکشی به سرزمین های دیگر کشورگشائی نمی کردند و گاه با رخنه گام به گام به نام آباد کردن سرزمین های دیگر کشورگشائی می کردند! این کشورگشایان نخست با برپائی پایگاه های درمانی، فرهنگی، آموزشی، کشاورزی، بازرگانی و .......... در سرزمین های دیگران جای پائی برای خود درست می کردند، سپس به بهانه نگهبانی از دارائی ها و بنیادهایشان نیروی جنگی به آن سرزمین ها می فرستادند، پس از آن با به روی کار آوردن دولت های دست نشانده در آن سرزمین ها فرمانروائی می کردند! این کشورگشایان همه این کارها را با دستاویز آباد کردن و آبادگری انجام می دادند! پس از کشورگشائی های گسترده با این روش، واژه آبادگری (Colonialism) چم خودش را از دست داد و برابر شد با رخنه گام به گام در یک سرزمین و گرفتن آن! و واژه آبادگر (Colonialist) نیز برابر شد با کشورگشا ! و واژه آباد شده (Colony) نیز برابر شد با سرزمینی که کشوری دیگر آن را با این روش گرفته و در آنجا فرمانروائی می کند!

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

پایان دادن به کشورگشائی و پیدایش "حق تعیین سرنوشت"

آریاپرستی پلیدترین و زهرآگین ترین چهره بوم گرائی در همه جهان و همه تاریخ بوده است! جنگ جهانی یکم با چهارده میلیون کشته ریشه در شاخه ای از آریاپرستی به نام پان ژرمنیسم داشت و جنگ جهانی دوم با پنجاه و پنج میلیون کشته ریشه در شاخه ای از آریاپرستی به نام نازیسم داشت! پس از جنگ های جهانی یکم و دوم و پس از کشته و زخمی و آواره شدن صدها میلیون تن در این جنگ های خانمانسوز جهانیان به این هوده رسیدند که به جای مرزپرستی و خاک پرستی ناسیونالیستی خاک و مرز را ابزاری برای انسان ها و زندگی انسان ها دانستن نه جنگ های خانمانسوزی مانند جنگ جهانی یکم و دوم را در پی خواهد داشت و نه کشته و زخمی و آواره شدن صدها میلیون تن! از این روی سازمان های جهانی به نمایندگی از مردم سراسر جهان ارج نهادن به خواست مردم سرزمین های گوناگون برای مرزبندی سرزمینی که در آن زندگی می کنند را در برنامه کار خود گنجاندند و پدیده ای به نام "حق تعیین سرنوشت"که برابر بود با مرزبندی سرزمین های گوناگون بر پایه خواسته های مردم سرزمینی که در آن می زیستند در سازمان های جهانی پیدا شد.

نخستین کاری که سازمان های جهانی انجام دادند پایان دادن به لشکرکشی و کشورگشائی بود از این روی هیچ کشوری نمی توانست به کشورهای دیگر لشکرکشی کرده و آن را بگیرد و اگر دست به چنین کاری می زد سازمان های جهانی از کشورهای دیگر می خواستند که با به کارگیری زور کشورگشایان را از کشور دیگران بیرون برانند! نمونه به کارگیری زور در این باره و بیرون کردن کشورگشا از کشور دیگران داستان گرفتن کویت از سوی صدام حسین، دیکتاتور ناسیونالیست و پان عرب عراق بود، صدام حسین از یک سو خود را پان عرب می نامید و نیروی جنگی ویژه ای به نام (جیش الشعبی) یا (ارتش ناسیونالیستی) برپا کرده بود و از سوی دیگر به کویت عرب نشین تاخته و پس از کشته و زخمی و آواره کردن صدها هزار عرب کویتی مانند کشورگشایان باستانی کویت را گرفته و آن را یکی از استان های عراق نامیده بود! سرانجام نیروهای جنگی چند کشور با درخواست سازمان های جهانی به نیروهای صدام حسین تاختند و کویت را آزاد کردند!

کار دیگر سازمان های جهانی پایان دادن به کشورگشائی با روش آبادگری (Colonialism) بود، مردم سرزمین هائی که کشورهای دیگر با نام آبادگری گرفته بودند می توانستند کشور جداگانه ای برپا کنند و یا به کشوری دیگر پیوسته و سرزمینشان بخشی از آن کشور شود، برای نمونه هنگ کنگ سرزمینی بود که انگلستان آن را با روش آبادگری گرفته بود اما مردم هنگ کنگ خواستار پیوستن به چین بودند و هنگ کنگ به چین پیوست و بخشی از خاک چین شد، ماکائو نیز سرزمینی بود که پرتغال آن را با روش آبادگری گرفته بود، مردم ماکائو نیز مانند مردم هنگ کنگ خواستار پیوستن سرزمینشان به کشور چین بودند و ماکائو نیز بخشی از خاک چین شد، مردمی که در هنگ کنگ و ماکائو زندگی می کنند از نژادهای  گوناگون هستند نه از یک نژاد و خواست مردم هنگ کنگ و مردم ماکائو در پیوستن به چین برای نژادپرستی و زبان پرستی نبود، سرزمین هائی نیز بودند که در آنها کشورهای جداگانه ای برپا شدند و به کشورهای دیگر نپیوستند، مانند برخی از سرزمین های آفریقائی و آسیائی.

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

جدا شدن از یک کشور بر پایه حق تعیین سرنوشت

گاهی مردم بخشی از یک کشور بدون انگیزه های زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی و خاک پرستی و مرزپرستی و برای رهیدن از گرفتاری های گوناگونی که رژیم های دیکتاتوری و ناکارآمد به بار آورده اند از آن کشور جدا شده و کشور دیگری را بر پا می کنند و این چنین نیست که جدائی خواهی ریشه در ناسیونالیسم و پان های رنگارنگ ناسیونالیستی داشته باشد! از سوی دیگر هرگز جدائی خواهی در کشورهائی که با خردورزی گردانده می شوند جائی ندارد و همواره در کشورهائی که رژیم های نا کارآمد بر سر کارند کسانی پیدا شده و خواستار جدائی از آن کشور می شوند! برای نمونه ژاپن از چهار آبخوست کیوشو، شیکوکو، هوکایدو و هونشو برپا شده است اما هرگز دیده نشده است که کسانی در ژاپن پیدا شده و خواستار برپائی کشور کیوشو، کشور شیکوکو، کشور هوکایدو و کشور هونشو از گنگاب ژاپن شوند چون ژاپن با خردورزی گردانده می شود.

فیلیپین نیز مانند ژاپن گنگاب است و تا زمانی که فردیناند مارکوس دیکتاتور پیشین فیلیپین در آنجا فرمانروائی می کرد و مردم فیلیپین در آتش ستم های بی شمار فردیناند مارکوس می سوختند کسانی در گنگاب فیلیپین و به ویژه در بخشی از فیلیپین به نام میندانائو پیدا شده و خواستار جدائی از فیلیپین بودند اما پس از آن که بانوئی دلاور به نام کورازون آکینو با برپائی خیزشی بزرگ در فیلیپین رژیم دیکتاتوری فردیناند مارکوس را سرنگون کرد و مردم فیلیپین دیدند که خانم کورازون آکینو مانند فردیناند مارکوس زورگو و ستمگر و دزد و آدمکش نیست جدائی خواهی در فیلیپین هم از میان رفت! مردم فیلیپین با بیش از صد زبان مادری و گویش های گوناگون سخن می گویند اما هم اکنون در فیلیپین هیچکس با هیچ دستاویزی به ویژه با دستاویزهای ناسیونالیستی که یکی از آنها هم زبان مادری است خواستار جدائی از این کشور نیست و هم اکنون که در فیلیپین رژیم نا کارآمد فردیناند مارکوس جای خود را به مردم سالاری و خودگردانی داده است انگیزه برای جدائی خواهی در فیلیپین نیز از میان رفته است.

اما در بنگلادش رویدادها مانند فیلیپین پیش نرفتند! بنگلادش زمانی بخشی از پاکستان بود و به این سرزمین پاکستان خاوری نیز گفته می شد اما رژیم پاکستان تنها کاری که در بنگلادش می کرد بیدادگری بود و کارگزاران رژیم پاکستان هم در دست درازی به ناموس و جان و دارائی مردم بنگلادش هر کاری که می خواستند می کردند و ستمگرانی که در بنگلادش مردم را با آتش ستم هایشان می سوزاندند از سوی رژیم پاکستان کیفر نمی دیدند و رژیم پاکستان با مردم بنگلادش رفتاری مانند جانوران داشت! سرانجام پاکستان خاوری یا بنگلادش کنونی برای گندکاری های فراوان رژیم دیکتاتوری و ناکارآمد پاکستان از آن کشور جدا شد اما پندارهای ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی در جدائی بنگلادش از پاکستان جائی نداشتند! در بنگلادش نژادهای گوناگون و زبان های گوناگون یافت می شوند اما همه مردم بنگلادش از هر نژاد و زبانی خواستار جدائی از پاکستان و آسودگی از ستم های رژیم نا کارآمد پاکستان شدند نه برای نژادپرستی و سخن گفتن به این زبان و آن زبان!

بحرین زمانی بخشی از خاک ایران بود اما محمدرضا پهلوی سردمدار نا کارآمد رژیم پادشاهی ایران با دیوانه بازی های فراوان کاری کرد که مردم بحرین امیدشان را از رژیم پادشاهی بریدند و خواستار جدائی از ایران شدند! محمدرضا پهلوی در سال ۱۳٤۶ با هزینه های گزاف جشن تاجگذاری را برپا کرد و در سال ۱۳۵۰ هم بحرین از ایران جدا شد اما محمدرضا پهلوی به جای پندآموزی از جدائی بحرین دست به دیوانه بازی دیگری زد و آن برگزاری جشن های دوهزار و پانصدمین سالگرد شاهنشاهی با هزینه های سرسام آور و باور نکردنی بود! پس از این دیوانه بازی ها کار دیگر محمدرضا پهلوی و بهتر است گفته شود دیوانه بازی پهلوی بر باد ده محمدرضا پهلوی که به سرنگونی رژیم پادشاهی انجامید تک حزبی کردن ایران با برپائی حزب شاه فرموده "رستاخیز"بود! البته پس از سرنگونی رژیم پهلوی شب تاریک مردم ایران روز نشد و مردم ایران در سال ۱۳۵۷ به جای انقلاب دست به انتحار اسلامی زدند و به جای زندان آریامهری خود را در دوزخی بی همتا در جهان به نام ایران آخوندی گرفتار کردند! به هر روی در رویداد جدائی بحرین از ایران انگیزه های ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی جائی نداشتند!

لیتوانی، لتونی و استونی سه کشور بودند که رژیم شوروی پیشین آنها را با زور گرفته بود، پس از فروپاشی رژیم شوروی پیشین و رژیم های کشورهای پیمان ورشو سه کشور لیتوانی، لتونی و استونی با رژیم ها و دولت هائی نوین برپا شدند و برپا شدن این سه کشور هیچ پیوندی با ناسیونالیسم و پندارهای ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی نداشت! برای نمونه چون جمهوری لیتوانی با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی و خاک پرستی و مرزپرستی گردانده نمی شود تا کنون ده ها هزار تن از کسانی که در کشورهای دیگر زاده شده اند و نژاد و زبان آنها با نژاد و زبان مردم لیتوانی یکی نیست به لیتوانی کوچ کرده اند و در آنجا کار و زندگی می کنند.

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

دستاویز شدن "حق تعیین سرنوشت"از سوی ناسیونالیست ها

ناسیونالیست ها در همه جهان و همه تاریخ نخستین کاری که می کنند دیوارکشی میان خودشان و دیگرانی است که آنها را خودی نمی دانند و این دیوارکشی های ناسیونالیستی با بهانه تراشی های گوناگونی مانند تبار، نژاد، زبان، نیاکان، رنگ پوست و ..... انجام می شوند! سپس ناسیونالیست ها دیگرانی را که خودی نیستند و در درون سرزمین های دیوارکشی شده گیر افتاده اند و از نژاد خودی و تبار خودی و زبان خودی و ..... نیستند یا می کشند و یا می رانند! برای نمونه "زبان"ابزاری برای پیوند میان انسان ها است و جز این ارزش دیگری ندارد اما ناسیونالیست ها از "زبان"بتی ساخته و آن را بهانه ای برای دیوارکشی میان مردم یک سرزمین می کنند و یا "نژاد"تنها یک پدیده زیست شناسی است و وابستگی به این نژاد و آن نژاد نشانه برتری هیچکس در هیچ کجای جهان نیست اما ناسیونالیست ها در همه جهان و همه تاریخ نژاد انسان ها را دستاویزی برای دیوارکشی میان انسان ها کرده اند و در همه جهان و همه تاریخ حتی یک ناسیونالیست را نمی توان پیدا کرد که نژادپرست نباشد و نژادپرستی از اندام های جدا نشدنی ناسیونالیسم است!

دستاویز دیگر ناسیونالیست ها برای دیوارکشی میان خودشان و دیگران فدرالیسم است! خودگردانی در سرتاسر جهان کنونی ابزاری برای مردم سالاری و گرداندن بخش های گوناگون یک کشور از سوی مردمی است که در همان بخش زندگی می کنند اما برای ناسیونالیست ها در گفته ها و نوشته هایشان فدرالیسم دستاویزی برای دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم یک سرزمین است! فدرالیسمی که در جهان کنونی همگان پذیرفته اند که ابزاری برای مردم سالاری باشد هیچ پیوندی با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی ندارد! برای نمونه پنجاه استان آمریکا که همگی خودگردان هستند از دیوارکشی به گرداگرد پنجاه نژاد برپا نشده اند و در کشورهای دیگری مانند چین، فیلیپین، مکزیک، آلمان و ..... که با روش فدرالی گردانده می شوند پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی هیچ جایگاهی در فدرالیسم آن کشورها ندارند و فدرالیسمی که ناسیونالیست ها از آن سخن می گویند جز دیوارکشی های هیتلری میان مردم یک سرزمین و برپائی یک رژیم بوم شاهی چیز دیگری نیست!

تا اینجا روشن شد که حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند کوچکترین پیوندی با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی، زبان پرستی، خاک پرستی، مرزپرستی و ..... ندارد و حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند ابزاری برای مردم سالاری و ارجمند دانستن خواست مردم یک سرزمین برای مرزبندی سرزمینی است که در آن زندگی می کنند اما بوم گرایان که از چیزهائی مانند نژاد و زبان و فدرالیسم دستاویزی برای دیوارکشی میان مردم یک سرزمین می سازند از جستاری به نام حق تعیین سرنوشت نیز دستاویزی برای دیوارکشی میان خودشان و دیگران ساخته اند! یکی از کسانی کهجستاری به نام حق تعیین سرنوشت را دستاویزی برای دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم یک سرزمین کرد و با این کار او راه برای آغاز جنگ جهانی دوم هموار شد آدولف هیتلر بود!

داستان این چنین است که یکی از پیامدهای جنگ جهانی یکم جدا شدن بخش هائی از سرزمین آلمان از این کشور بود و سرزمین هائی مانند چکسلواکی و لهستان از آلمان جدا شدند! پس از آن که آدولف هیتلر در آلمان به روی کار آمد با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت و این که در بخشی از چکسلواکی گروهی آلمانی زندگی می کنند خواستار پیوستن آن بخش از خاک چکسلواکی به خاک آلمان شد! کشورهائی مانند فرانسه و انگلستان برای پیشگیری از جنگ درخواست آدولف هیتلر را پذیرفتند و آدولف هیتلر نخست آن بخش از چکسلواکی را گرفت و سپس به سرتاسر خاک چکسلواکی دست اندازی کرد و همه چکسلواکی را گرفت! آدولف هیتلر سپس با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت خواستار پیوستن بخش هائی از خاک لهستان به خاک آلمان شد! کشورهای دیگر که می دیدند آدولف هیتلر حق تعیین سرنوشت را دستاویزی برای کشورگشائی کرده است درخواست آدولف هیتلر را نپذیرفتند، آدولف هیتلر نیز با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت به لهستان تاخت و جنگ جهانی دوم آغاز شد!

صدام حسین دیکتاتور پان عرب و ناسیونالیست عراق نیز یکی از کسانی بود که با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت نخست جنگ ایران و عراق را آغاز کرد و سپس به کویت تاخت!صدام حسین نخست همه ایرانیانی را که در عراق می زیستند از عراق راند! سپس گفت که چون در خوزستان عرب ها زندگی می کنند باید خوزستان بر پایه حق تعیین سرنوشت بخشی از خاک عراق شود و با این دستاویز روز دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به ایران تاخت! البته در نبردی که صدام حسین پان عرب آغازگر آن بود بیشترین آسیب را نیز همان عرب هائی دیدند که صدام حسین به نام آنها به ایران تاخته بود! پس از آن که صدام حسین از جنگ با ایران که هشت سال به درازا کشید سودی نبرد با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت و این که هم عراقی ها عرب هستند و هم کویتی ها عرب هستند و کویت یکی از استان های عراق است به کویت تاخت! سازمان های جهانی نیز که دیدند صدام حسین با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت می خواهد مانند آدولف هیتلر کشورگشائی کند به یاری نیروهای جنگی چند کشور نیروهای جنگی صدام حسین را درهم کوبیدند و کویت را آزاد کردند!

اسلوبودان میلوشوویچ دیکتاتور ناسیونالیست یوگوسلاوی یکی دیگر از کسانی است که با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت در یوگوسلاوی سیل خون به راه انداخت و سرانجام یوگوسلاوی از نقشه جغرافیا پاک شد! برای اسلوبودان میلوشوویچ حق تعیین سرنوشت برابر بود با دیوارکشی های ناسیونالیستی میان صرب های یوگوسلاوی که وی آنها را خودی می دانست و کسانی که صرب نبودند و سپس سرکوب و یا راندن همه کسانی که در بخش های دیوارکشی شده یوگوسلاوی گیر افتاده اند! دیگرانی که صرب نبودند و می دیدند گرفتار رژیم دیکتاتور دیوانه ای شده اند که با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مغزش از کار افتاده است خواستند از یوگوسلاوی جدا شده و خودشان را از ستم ها و ددمنشی های اسلوبودان میلوشوویچ برهانند اما دیکتاتور ناسیونالیست یوگوسلاوی به آنها تاخت و جنگ بزرگی برپا شد و در یوگوسلاوی سیل خون به راه افتاد و سرانجام سازمان های جهانی که می دیدند ددمنشی های اسلوبودان میلوشوویچ پایانی ندارد نیروهای جنگی وی را سرکوب کردند!

همچنان که دیده می شود حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند برابر است با ارجمند دانستن خواست مردم یک سرزمین در مرزبندی سرزمینی که در آن زندگی می کنند اما حق تعیین سرنوشتی که ناسیونالیست ها از آن سخن می گویند برابر است با دیوارکشی های نژادپرستانه و زبان پرستانه میان مردم یک سرزمین و سپس سرکوب و یا راندن کسانی که از نژاد خودی و زبان خودی نیستند و در سرزمین دیوارکشی شده گیر افتاده اند!جهانیان و سازمان های جهانی هم اکنون با پندآموزی از چگونگی آغاز جنگ جهانی دوم با دستاویز شدن حق تعیین سرنوشت به دست آدولف هیتلر هرگز به ناسیونالیست هائی که مغزشان با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی در شش هزار سال پیش و در زمان برده داری یخ زده است پرک نمی دهند که میان مردم سرزمین های گوناگون دیوارکشی کرده و یا جنگی را برای کشورگشائی با دستاویز کردن حق تعیین سرنوشت برپا کنند!   

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

حق تعیین سرنوشت من در آوردی ناسیونالیست های ایرانی!

ناسیونالیسم پندار پلیدی است که در شش هزار سال پیش و در زمان برده داری پیدا شده است و اکنون هیچ خردمندی در جهان پیرو ناسیونالیسم و پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی و کهنه پرستی و مرده پرستی نیست اما در میان ایرانیان و در سده بیست و یکم کسانی پیدا شده اند که مغزشان با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی در شش هزار سال پیش و در زمان برده داری یخ زده است! در زمان رژیم پادشاهی و پس از دیوانه بازی های محمدرضا پهلوی و رسیدن ایران به جایگاهی شکننده، مردم ایران به جای انقلاب دست به انتحار زدند و در سایه انتحار اسلامی از زندان آریامهری دوزخی بی همتا در جهان به نام جمهوری اسلامی ایران ساخته شد! سازمان های سیاسی گوناگون نیز توان نابودی رژیم آخوندی را نداشتند و این رژیم تا کنون پا بر جا مانده است و هم اکنون در شوره زار خاموشی و نا امیدی مردم و نبود نیروی سیاسی کارآمد برای براندازی رژیم دوزخی ولایت فقیه کسانی سر برآورده اند که با پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی بهترین و بیشترین سودها را به رژیم گدایان مفت خور آخوندی می رسانند!

برای ناسیونالیست های ایرانی "زبان"بتی است که باید در برابر آن به خاک افتاد نه ابزاری برای پیوند میان انسان ها ! و فدرالیسم نیز برای ناسیونالیست های ایرانی دستاویزی برای دیوارکشی های هیتلری بر پایه نژاد و تبار و زبان میان مردم ایران و برپائی یک رژیم بوم شاهی مانند زمان های باستان است نه ابزاری برای مردم سالاری! آیا چنین فدرالیسمی در جهان کنونی پیاده شدنی است؟ در جهان کنونی که مرزبندی های ناسیونالیستی دارند از میان می روند روشن است که فدرالیسم را ابزاری برای دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم یک سرزمین دانستن برابر است با باختن! دستاویز دیگر ناسیونالیست های ایرانی برای دیوارکشی های هیتلری میان ترک و پارس و کرد و عرب حق تعیین سرنوشت است! ناسیونالیست های ایرانی پیاپی در نوشته ها و گفته هایشان از حق تعیین سرنوشت یاد می کنند بی آن که چنین حق تعیین سرنوشتی با آن چه که سازمان های جهانی آن را ابزاری برای مردم سالاری در بخش هائی از جهان می دانند کوچکترین پیوندی داشته باشد! آن حق تعیین سرنوشتی که ناسیونالیست های ایرانی از آن سخن می گویند همان حق تعیین سرنوشتی استکه آدولف هیتلر با دستاویز کردن آن جنگ جهانی دوم را با پنجاه و پنج میلیون کشته آغاز کرد!

برای نمونه برخی از ناسیونالیست های پان آریا می گویند که چون ترک تباران و عرب تباران از سرزمین های دیگر به ایران آمده و سرزمین اهورائی آریائیان را گرفته اند پس بر پایه حق تعیین سرنوشت، همه ترک تباران باید از همه ایران گردآوری شده و به آذربایجان فرستاده شوند و همه عرب تباران نیز باید به خوزستان کوچانده شوند! پس با این روال همه فارس تباران نیز باید از آذربایجان و اردبیل و خوزستان به فارسستان کوچانده شوند! و همه کرد تباران حتی کردهای خراسان که صدها سال است در آنجا زندگی می کنند نیز باید به کردستان کوچانده شوند! و همه بلوچ تباران نیز باید به بلوچستان کوچانده شوند و ..... پس حتما پس از این کوچاندن های تباری چون خوزستان سرزمین اهورائی آریائی هاست عرب تباران یا باید گورشان را گم کنند و به عربستان باز گردند و یا باید کشته شوند و لاشه آنها سوزانده شود تا نژاد اهورائی آریائی ها با نژادها و تبارهای دیگر آلوده نشود! و چون آذربایجان سرزمین اهورائی آریائی ها بوده و آتشکده آذرگشسب در آن جای دارد ترک تباران یا باید گورشان را گم کنند و به ترکستان در شمال باختری چین برگردند و یا باید کشته شوند و لاشه آنها سوزانده شود تا نژاد اهورائی آریائی ها با نژادها و تبارهای دیگر آلوده نشود!

آیا این دیوارکشی های هیتلری میان کرد و پارس و ترک و عرب و این حق تعیین سرنوشت من در آوردی که برخی از ناسیونالیست های پان آریا از آن سخن می گویند برابر با آن چیزی است که در سازمان های جهانی با نام حق تعیین سرنوشت آن هم در سده بیست و یکم از آن یاد می شود؟ از سوی دیگر ناسیونالیست های ترک که فتوکپی ناسیونالیست های پان آریا هستند نیز همانند چنین سخنانی را به فراوانی می گویند و می نویسند! برای نمونه ناسیونالیست های ترک به فراوانی می گویند و می نویسند که بر پایه حق تعیین سرنوشت باید میان ترک های ایرانی و کسانی که ترک نیستند دیوارکشی شود و ترک های ایران بر پایه حق تعیین سرنوشت باید حق داشته باشند که از ایران جدا شده و کشوری دیگر را برپا کنند! نخست آن که اگر جدائی خواهی حقی همگانی بوده و همه مردم جهان بر پایه حق تعیین سرنوشت می توانند از کشوری بزرگتر جدا شده و کشوری دیگر را برپا کنند پس از برپائی کشوری ویژه ترک ها دیگرانی که ترک نیستند و در این کشور نوپا زندگی می کنند نیز آیا باید بر پایه حق تعیین سرنوشت من در آوردی ناسیونالیست های ترک حق جدا شدن از این کشور نوپای ترک را داشته باشند یا نه؟

اگر جدائی خواهی حق همه مردم جهان است پس همه باید از این حق برخوردار باشند و این حق نمی تواند تنها برای گروهی همچونیک خیابان یک سویه باشد!اگر ناسیونالیست های ترک ایرانی بر پایه پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی و حق تعیین سرنوشت من در آوردی که هیچ پیوندی با حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند ندارد می خواهند از ایران جدا شوند بر پایه همان حق تعیین سرنوشت من در آوردی خودشان در کشور نوینی که از کشور پیشین جدا شده است باید جدائی خواهی برای کسانی که ترک نیستند نیز یک حق باشد یا نه؟ آیا اگر آذربایجان بر پایه حق تعیین سرنوشت من در آوردی ناسیونالیست های ترک ایرانی باید از ایران جدا شود کردهای آذربایجان، ارمنی های آذربایجان، آشوری های آذربایجان، فارس های آذربایجان، دو رگه های آذربایجان، چند رگه های آذربایجان و ..... نیز باید از چنین حقی برخوردار باشند یا نه؟ البته با حق تعیین سرنوشت من در آوردی ناسیونالیست های ایرانی روشن نیست که چگونه باید بخش های گوناگون ایران را مرزبندی کرد؟

برای نمونه ترک های ایران تنها در آذربایجان زندگی نمی کنند و در بخش های گوناگون ایران می توانانبوهی از مردم ترک را یافت که صدها سال است در آن بخش ها زندگی می کنند!مانند بسیاری از شیرازی ها که ترک هائی هستند که صدها سال است در شیراز زندگی می کنند و حافظ چامه ای را که در آن می گوید: (اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را – به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را) برای یک دختر خانم ترک شیرازی سروده است و حافظ نگفته است که: (اگر آن ترک تبریزی به دست آرد دل ما را – به یک لبخند او بخشم لهستان و کانادا را) همچنین بخش هائی از استان پارس صد در صد ترک نشین هستند و قشقائی ها که در استان پارس زندگی می کنند صد در صد ترک هستند و صدها هزار ترک در بخش های گوناگون استان پارس صدها سال است که زندگی می کنند! و یا استان همدان پر از ترک هائی است که صدها سال است در آنجا زندگی می کنند و استان خراسان که بسیار دورتر از آذربایجان است پر از ترک های خراسانی است که صدها سال است در آنجا زندگی می کنند و نمونه ای از ترک های خراسان نادرشاه افشار وابسته به خاندان ترک افشار است و ترکان افشار و ترک های دیگر صدها سال است که زیستگاهشان در خراسان است نه در آذربایجان!

به جز ترکمن ها انبوهی از مردم ترک صدها سال است که در استان های گیلان و مازندران زندگی می کنند که نمونه ای از آنان آقامحمدخان قاجار است که سردار جنگی شایسته ای وابسته به خاندان ترک قاجار بود و زیستگاه قاجاریان مازندران است نه آذربایجان! و یا میرزا مهدی خان استرآبادی که از ترکان مازندران و از کارگزاران نادرشاه افشار بوده و ترک خراسانی است نسکی به نام (تاریخ جهانگشای نادری) را به زبان پارسی نوشته است نه به زبان ترکی! هزاران تن از ترک های خلج صدها سال است که در اراک و قم و چند شهر دیگر زندگی می کنند و ترک های کردستان، ترک های کرمانشاه، ترک های اصفهان، ترک های قزوین، ترک های زنجان و ..... صدها سال است در آنجاها زندگی می کنند! این ترک ها باید چه کنند؟ آیا باید این ترک ها برای زبان، زبان کردن ناسیونالیست های ترک پان نامه نویس هست و نیست خود را رها کنند و از آن بخش های ایران که صدها سال است در آنجا زندگی می کنند به آذربایجان بکوچند تا ترک ها با دیگران درنیامیزند و آلودگی زبانی و نژادی که ناسیونالیست های وابسته به زرسالاری پیاپی در آن باره می گویند و می نویسند پیش نیاید؟!

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

مردم ایران با کدام انگیزه باید خواستار دیوارکشی های هیتلری شوند؟

روشن نیست که دیوارکشی های ناسیونالیستی و جدائی بخش های گوناگون ایران بر پایه پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی مانند نژادپرستی و زبان پرستی چگونه می تواند انجام شود؟ و این جدائی و دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم ایران بر پایه ناهمسانی های نژادی و زبانی چگونه می تواند با آن حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند سازگار باشد؟ و مرزبندی های ناسیونالیستی میان ترک ها و فارس ها و کردها و عرب ها و ..... با کدام برنامه و چگونه شدنی است؟ اما پرسش بزرگ و بنیادین این است که سودی که به مردم دردمند و درمانده و گرسنه ایران با دیوارکشی های هیتلری بر پایه نژاد و زبان خواهد رسید در این میان چیست؟و مردم گرسنه ایران برای چه انگیزه ای باید با چنین برنامه هائی هماواز باشند؟برای آن که کسانی در یک کشور پیدا شوند تا بخشی از آن را جدا کنند باید انگیزه ای پرتوان در کار باشد تا جدائی بخشی از یک سرزمین شدنی باشد و همچنان که گفته شد در سرزمین هائی مانند بنگلادش و بحرین و لیتوانی و لتونی و استونی و ..... بدون انگیزه ای پرتوان جدائی از کشورهای دیگر شدنی نبود اما در این میان انگیزه پرتوانی که مردم ایران را برای دیوارکشی های هیتلری و جدائی بخش هائی از آن به تکان آورد کجاست؟

چرا و برای کدام انگیزه و برای رسیدن به کدام سود مردم گرسنه ایران که حتی برای خریدن نان ساده پول ندارند باید برای زبان، زبان کردن ناسیونالیست های زرسالار فرامرزنشین به جان هم بیفتند و همدیگر را بکشند تا ایران تکه پاره شود؟ و در این میان سودی که به مردم گرسنه ایران خواهد رسید چه خواهد بود که باید برای آن همدیگر را لت و پار کنند تا میلیاردرزاده های زرسالار که خوراکی جز بوقلمون سرخ کرده و جوجه کباب و فیله ماهی و خاویار را نمی پسندند سوار هواپیما شده و به ایران بیایند و برای مردم گرسنه فرمانفرمائی کنند؟ برای نمونه به ترک های گرسنه چه سودی خواهد رسید از این که کردها و فارس های گرسنه را بکشند و خودشان نیز کشته شوند و پس از جدائی آذربایجان از ایران دبستان هائی به زبان مادری و زبان پدری و زبان عمه ای و زبان خاله ای ناسیونالیست های زرسالار آغاز به کار کنند؟ و چرا باید مردم گرسنه ترک و فارس و کرد و عرب با همدیگر بجنگند و همدیگر را لت و پار کنند تا کسانی که حتی یک بار نیز بیل و کلنگ و داس و چکش به دست نگرفته و کار نکرده اند به فرمانروائی برسند؟

مردم شهرهای چند زبانه چه باید بکنند؟ برای نمونه اورمیه شهری چند زبانه است وزبان های کردی و ترکی و آشوری و ارمنی و فارسی و ..... در آنجا گویشور دارند، آیا باید کردهای اورمیه، ترک های اورمیه، آشوری های اورمیه، ارمنی های اورمیه، فارس های اورمیه و ..... برای زبان، زبان کردن ناسیونالیست های میلیاردرزاده مفت خور که در فرامرز نشسته اند و روزگارشان را با خوشگذرانی می گذرانند به جان هم بیفتند و همدیگر را بکشند؟ همچنان که دیده می شود جدائی بخش های گوناگون ایران بر پایه حق تعیین سرنوشت من در آوردی ناسیونالیست های ایرانی جز بن بست فرجامی ندارد!و با این نمونه ها هر خردورزی به سادگی می فهمد که ناسیونالیسم و پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی نه تنها در هیچ کجای جهان درمان درد نیستند بلکه زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم و اندام های گوناگون آن مانند نژادپرستی و زبان پرستی و خاک پرستی و مرزپرستی و کهنه پرستی و مرده پرستی دردهای بی درمانی هستند که همه خردمندان در همه جهان آنها را دور ریخته و خود را آسوده کرده اند!

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

سرگذشت جستاری به نام "حق تعیین سرنوشت"این است که سازمان های جهانی برای ارج نهادن به خواست مردم جهان در مرزبندی سرزمینی که در آن زندگی می کنند به مردم سرزمین های گوناگون این توان را دادند که در مرزبندی سرزمینی که در آن زندگی می کنند دیدگاهشان را به کار بندند اما ناسیونالیست هائی مانند آدولف هیتلر حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گفتند را دستاویزی برای کشورگشائی کردند! جهانیان نیز با پندآموزی از دست آویز شدن "حق تعیین سرنوشت"برای دیوارکشی های هیتلری میان مردم یک سرزمین و رخ دادن جنگ های خانمانسوزی مانند جنگ جهانی دوم با ۵۵ میلیون کشته از خواب بیدار شده اند و دست آویز شدن "حق تعیین سرنوشت"از سوی ناسیونالیست های نژادپرست و زبان پرست و کهنه پرست و مرده پرست در جهان کنونی ناشدنی است!

هم اکنون و در سده بیست و یکم که مرزبندی های ناسیونالیستی میان کشورهای گوناگون دارند از میان می روند و جهان و جهانیان در راه برپائی یک کشور در جهان به نام کره زمین گام گذاشته اند با دیدبانی سازمان های جهانی و همه مردم جهان تاختن به کشورهای دیگر و کشورگشائی مانند روزگار باستان ناشدنی است و کشورگشائی با روش آبادگری (Colonialism) نیز مانند روزگاران گذشته ناشدنی است و حق تعیین سرنوشت دموکراتیکی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند پس از روشن شدن چگونگی مرزبندی های بخش های گوناگون جهان کاربرد چندانی ندارد و ناسیونالیست هائی که در جهان کنونی با الگوبرداری خنده دار از آدولف هیتلر می خواهند با دست آویز کردن "حق تعیین سرنوشت"میان مردم یک سرزمین دیوارکشی کنند دارند خودشان را خسته می کنند چرا که "حق تعیین سرنوشت"برابر با دیوارکشی های هیتلری میان مردم یک سرزمین نیست! 

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

واژه های پارسی که به جای واژه های ناپارسی در این نوشتار به کار برده شده اند:

(آبادگری = استعمار) *** (آبخوست = جزیره) *** (بوم شاهی = ملوک الطوایفی) *** (بوم گرا = ناسیونالیست) *** (بوم گرائی = ناسیونالیسم) *** (پرک = اجازه) *** (جستار = مطلب، موضوع) *** (چام، چامه، چکامه = شعر، نظم) *** (چم = ترجمه، معنی) *** (خودگردانی = فدرالیسم) *** (زرسالار = بورژوا) *** (زرسالاری = بورژوازی) *** (گنگاب = مجمع الجزایر) *** (نسک = کتاب)

 

ادبیات، عشق، مقاومت، اعتراض و آزربایجان، و نسلی که دوستش دارم (۱)

$
0
0

می خواهم دین خود را در شناساندن ادبیات آزربایجان در کل و بخش اعتراض و مقاومت آن – به صورت خاص- با ترجمۀ تکه هایی از آن ادا کرده باشم. بنابر این این سلسله نوشته ها صرفن ادای تکلیف است و بعد از انتشار اشعار به نقد و معرفی بیشتر خواهم پرداخت.

۱

رعنا زارع:

1422628_264742897045771_5546328896491549953_n

سنه سوسوز دئییب آغلادیق ایللر بویو
گؤزیاشلاریمیزی قایتار
اورمو گؤلو سوسوزدور حوسئین

( یک عمر تو را لب تشنه خطاب کرده
و برایت گریستیم
اشک هایمان را به خودمان برگردان حسین
دریاچۀ ارومیه می سوزد از تشنگی! )

۲

نسیم جعفری:

10330401_1600675530158107_3093177283504400268_n

گئجه نین آغزینا داش قویور

حیطیمیزده کی گونه باخانلارین جمهوریتی

( سنگ بر دهان شب می نهد
جمهوریت آفتاب گردان های حیاط ما )

…تانری لارا دئه :
آغاجلار یالقیزلیغا یارانماییب
قوش لار قانادسیزلیغا
اورمو گولو سوسوزلوغا…

( …به خدایان بگو
درختان برای تنهایی آفریده نشده اند
مرغان برای بی پر و بالی
و دریاچۀ ارومیه برای بی آبی …)

۳

سعید موغانلی:

10359065_293338190843718_8674838284893159222_o

یوخولاریمدا دوست اؤلومو ، دوستاق، ایشکنجه!!!
یوخولاریم زنداندان زندانا داشــیـــنــیـــر
….
یوخولاریمدا عذاب چکیرم بــــــــو گونلر…

مــــــن شــــعـــر یــــازیرام!
سئوگیلیم اضطراب توتور
آنام یاشماقلی کیتابلاریما گؤز یاشی تؤکور !
مــــــن شــــعـــر یــــازیرام
زندانلار آیاقلاریمین آلتینی اؤپور
مهربان پولیس لر ایری یاخیرلار !
مــــــن شــــعـــر یــــازیرام !
گوناه منیم اؤزومده دیر
مــــــن شــــعـــر یــــازیرام !

( در خوابهایم مرگ دوست،زندان، شکنجه
خوابهایم از زندانی به زندان دیگر برده می شوند…
این روزها در خوابهایم عذاب می کشم…
من شعر می نویسم
محبوبم دل نگران می شود
من شعر می نویسم
مادرم اشک می ریزد بر ” یاشماقلی کیتابلاریم”
من شعر می نویسم
زندان ها بر پاهایم بوسه می زنند
پلیس های مهربان چپ چپ نگاهم می کنند
من شعر می نویسم
گناهکار اصلی خود من هستم
من شعر می نویسم! )

عقاید مختلف راجع به اسرائیل و فلسطین

$
0
0

عقاید مختلف راجع به اسرائیل وفلسطین

 

راشل زرگریان

در روز 05.08.2014 نیروهای اسرائیل از شهر عزه خارج شدند. در این جنگ خانمانسوز که باعث ویرانی شهر عزه واطراف آن وکشتن 2800 فلسطینی  و64 سرباز اسرائیلی شد,اعلام آتش بس شد. همچنین یک چهارم عزه ایها خانه هایشان را ترک کردند. درطول این مدت 3355 موشک از طرف حماس به اسرائیل پرتاب شد.  اما در افکار اکثر مردم چه در فلسطین و چه در اسرائیل پنچره امیدی هست که جنگ پایان یافته باشد. اما آیا براستی این آرزو  برآورده خواهد شد یا موقت است؟  در اکثر کشورهای دنیا تظاهراتی برعلیه ویا به نفع هردو,اسرائیل وفلسطین برگزار شد. اما عقیده ها مختلف هستند. چنان عقاید فرق دارند که دیگر مربوط به نزاد و مذهب به آنصورت نمیشود. مثلا در شهر پاریس مذهبی های افراطی یهود که آنها را به عبری,خریدیم (חרידים) مینامند با موهای بافته وکلاه گیسهای مجعد در حالیکه سسیست (ציצית) پوشش خاص آئین یهود زیر پالتوهای سیاه رنگ خود بتن دارند در کنار طرفداران فلسطین با گرفتن پرچم فلسطین دردست,شعار به نفع فلسطین دادند. پلیس پاریس سعی کرد بخاطر امنیت جانی از ورود آنها به میدان تظاهرات جلوگیری کند که ناگهان یک تظاهر کننده فلسطینی شناخته شده در پاریس,مداخله کرد و به پلیس گفت: آنها از ما وبرای ما هستند. پلیس در حال حیرت وبا بالا انداختن ابرو,به تظاهر کنندگان اجازه ورود دادند. این گروه رادیکال یهود که درسال 1935 تاسیس شد,بین ارتدوکس ها و سکولارهای یهود بطور یکسان به افسانه تبدیل شدند. منظور اینکه آنها را به آنصورت تحویل نمیگیرند.  تعداد اینها کم نیستند فقط 400 خانواده از همین گروه در پاریس زندگی میکنند وهمچنین تعداد زیادی در کانادا و امریکا و آلمان و اورشلیم هستند. این اشخاص,صهیونیست را رد میکنند. آنها عقیده دارند که صهیونیست هیچ ربطی به آئین و مذهب یهود ندارد. آنها با هیچ نهاد صهیونیستی ارتباط ندارند. آنها در آغاز اتحاد با یکدیگر,گروه خودرا نتورئی کرتا "נטורי קרתא" که منبع آن از زبان آرامی است,مینامند. معنی نتورئی کرتا "باند زندگی"است. آنها همچنین خود را نگهبان شهر "שומרי העיר"لقب داده اند. در سالهای قبل از تشکیل دولت اسرائیل,این تیم در پایان جنگ استقلال,به سازمان ملل رجوع کردند که حکومت اسرائیل تشکیل نشود. آنها خدمت سربازی نمیروند و به هیچ نهادی رجوع نمیکنند. عقیده دارند که یهدوت ربطی به نهضت صهیونیسم ندارد. یکی از سران آنها بنام "اسرائیل معیر هیرش"اظهار کرد: بسیار متاسفم از اینکه خون جوانان اسرائیلی و خون زنان و مردان و کودکان بیگناه فلسطینی به ناحق ریخته شد. ما باید با  فلسطینی ها کنار آئیم و درصلح و آشتی باهم زندگی کنیم. ما به نجات دهنده ای از طرف خداوند نیاز داریم که به این سرزمین ارسال کند که دیگر فاجعه ای رخ ندهد. هرروز در این کشور ترازدی اتفاق می افتد. یکی از سران بین المللی این گروه که "اسرائیل داوید وایس"نام دارد با بزرگان کشورهای عربی مانند یاسرعرفات و شیخ کراداوی وهمچنین منتخبین حماس ملاقات کرده است. او نیز با محمود احمدی نزاد رئیس جمهور پیشین جمهوری اسلامی ایران,دیدار داشته است.

 

 (צילום: AP)

 تظاهرات یهودهای افراطی در پاریس به نفع فلسطین

 

 

 משה הירש, "שר החוץ של נטורי קרתא", נפגש עם ערפאת (צילום: AP)

 دیدار "هیرش"یکی از بزرگان گروه "نتورئی کراتا"یعنی گروه  باند زندگی



רגע השיא , פגישה עם נשיא איראן לשעבר, מחמוד אחמדינג'אד (צילום: AP)

ملاقات "داوید وایس"با محمود احمدی نزاد


 

افراطیهای مذهبی یهود در گروه های دیگر,این اشخاص را دست کم میگیرند و آنان را حزیان گو مینامند. "داوید زیلبر شلگ"که نیز قبلا بهمین گروه تعلق داشته,میگوید: روزهای خوب "نتورئی کراتا"با وفات تاسیس کننده های آن که "رابی امرام بلوئی"وهمچنین "رابی اهرون کسنلوگن"نام داشتند فنا شدند. آنها مقابل سبت و ایده لوزی بدون شرارت بشدت مبارزه میکردند اما هیچوقت تمایل به دیدار با روسای تررویستها ویا اعزای آنها نداشتند. او اضافه کرد بیرحمی و قساوت از هرطرف که باشد محکوم است. هدف سران "نتورئی کراتا"جلوگیری از خونریزی,آدم کشی وخیانت به هرصورت که باشد,بوده است. اما ملاقات با سران واعضای آدم کشان ویا اشخاصی که افکار منفی مانند پاک کردن نقشه اسرائیل را در سردارند,هرگز در مسلک ما نبوده. اشخاص کنونی با چنین کارهای غیرمنطقی از قرار معلوم مشایر خود را از دست داده اند. دیدار با سران حماس وتروریستهای مشابه آنها,کاملا توهم است. بهرحال عقیده ها مختلفند.

 

 

از طرف دیگر دختر عرب لبنانی بنام بریجیتا گابریل "בריגיטה גבריאל" که تقریبا سرتاسر دنیا راجع به تلاش اسرائیل برای دموکراتی ایده ال وحقوق بشر سخنرانی میدهد. او کتابهائی نوشته که در آن قید شده که باید از حق اسرائیل در هستی آن حفاظت شود. بریجیتا همچنین در توسعه بینش و آگاهی به اسرائیل وجهان عرب وبطور کلی همه دنیا,در مقابل تهدید اسلام افراطی هشدار داده. او اصرار دارد که تنها راه شکست افراطی گری مسلمانان,ایستادگی مقابل آنها بدون هیچ سازشی است.  بریجیتا چندین بار از طرف افراطیهای اسلامی تهدید شد. اما خم به ابرو نیاورد. او در کتاب خود میگوید: در مدرسه ای در لبنان بزرگ شدم که هربار بما قید میشد در خاورمیانه فقط هنگامی صلح برقرار میشود که همه اسرائیلها را به دریا بیافکنند. تا اینکه در سال 1975 مسلمانان افراطی در لبنان,جهاد مقابل مسیحیان برقرار کردند و هزاران مسیحی را کشتند.  در آنروزها خانه بریجیتا که فقط ده سال داشت  نیز توسط اسلامیهای افراطی خراب شد. او و خانواده مدت 7 سال در زیرزمین زندگی کردند. غذای آنها چمن بود وبرای بدست آوردن کمی آب میبایست او و مادرش مانند خزنده,زیر رگبار گلوله ها به چشمه نزدیک شوند تا بتوانند کمی آب به خانه ببرند. درسال 1982 زیر زمین نیز ویران شد. مادر بریجیتا بشدت زخمی شد. او را همراه بریجیتا به بیمارستانی در اسرائیل بردند. بریجتیا در کمال حیرت و شگفتی متوجه شد که تعداد زیادی مسلمانان فلسطینی و لبنانی در آن بیمارستان هستند که دکترها و پرستارهای اسرائیلی بدون در نظر گرفتن مذهب و یا عقیده سیاسی از هرگونه کمک و درمان دریغ نمیکنند. بریجیتا میگوید: چشمانم مقابل حقایق دیگری که همه آن سالها از من مختوم شده بود,روشن شد. متوجه شدم که من با ایده های خفه آور و مرگ آور بزرگ شدم. همان لحظه بخود گفتم: من تغییر خواهم کرد و آدم دیگری خواهم شد. او بمدت دوسال در اسرائیل بعنوان خبرنگار کار کرد. سپس با یک امریکائی ازدواج کرد وامروز در امریکا فعال است. بریجیتا در امریکا موسسه ای بنام American Congress for Truth""یعنی کنگره امریکا برای حقیقت,در مبارزه بر علیه ترور وخطر از جانب رادیکالهای اسلامی  را تاسیس کرد. سپس سازمان دیگری بنام "َAct for America"یعنی برای امریکا عمل کنید,برقرار کرد که طرفداران بیشماری دارد.  او میگوید هنگامیکه در بیمارستان اسرائیل بما محبت و توجه میکردند بخود گفتم: اگر موقعیت برعکس بود و  چنانچه من ومادرم یهود بودیم ودربیمارستانی عربی بستری بودیم بدون شک ما را می کشتند.


 בריגיטה גבריאל

 بریجیتا گابریلی دختر لبنانی

همچین در چند هفته اخیر در یکی از رسانه ها,دختر جوانی فلسطینی را دیدم که با تمام وجود از کشور اسرائیل دفاع میکرد. او در دانشگاه استکهلم (سوئد) سخنرانی کرد به این مضمون,که اعراب کشورهای زیاد وزمینهای بیشمار دارند. پس چرا اجازه نمیدهند که اسرائیل هم یک کشور داشته باشد؟ فلسیطینی های بسیاری ضد او برخاستند وحتی او را به مرگ تهیدید کردند. اما او گفت: حقایق را باید گفت.  همچین اضافه کرد: امیدوارم یکی از سران فلسطینی روشنفکرتر از دیگران باشد این حق را به اسرائیل بدهد وهمچنین آزادی زنان فلسطین را تضمین کند.  این دختر جوان تائید کرد همانقدر که اسرائیلها از پرتاب موشک رنج میبرند زنان فلسطینی نیز در اسارت مردها در عذابند.

 

 درسوئد در شهری بنام مالمو محلی  بنام "روزن گاردن"وجود دارد که تعداد زیادی اعراب از کشورهای مختلف در آنجا زندگی میکنند. بطور کلی در شهر مالمو بین 70 الی 80 درصد جمعیت مسلمان هستند. هیچ غریبه ای جرات وارد شدن به آنجا ندارد. دختری نوجوان سوئدی میگفت: هنگامیکه از این محل رد میشوم مرا بخاطر سرو وضع لباسم با کلمات نامناسب خطاب میکنند ومن در کشور خودم احساس میکنم یک غریبه هستم. چند جوان عرب همچینین خاطر نشان کردند که احتمال اینکه در سوئد جنگ داخلی بین مسیحیان و اسلام صورت بگیرد,کم نیست.  او گفت: احتمال دارد در آینده پرچم سوئد پائین کشیده شود و پرچم عربی جایگزین گردد. در دانمارک نیز یک خبرنگار و  تاریخ شناس بنام "لارس هدی گارد"اظهار کرد تاسال 2060 نصف دانمارک مسلمان خواهد بود. همچنین در فرانسه ناآرامیها بطور دائم بروز میکنند. یک زن فرانسوی گفت: مردهای فرانسوی بفکر استیک روی بشقابهایشان هستند در حالیکه به گوشه و اطراف توجهی ندارند که چه خطر وحشتناکی از طرف اسلامیهای فناتیک,کشور را تهدید میکند. او گفت: اروپا هر روز بدتر از روز قبل و آینده وحشتناکتر از حال خواهد بود. رویهمرفته عقاید متفاوت هستند. اما آینده چه خواهد شد سئوالی است که پاسخ آن بسیار مشکل خواهد بود.

05.08.2014

 

 

 

 

 

تمدن ايران را به دانش‌آموزان کاليفرنيا بياموزيد!

$
0
0
اگر فرزند شما در کاليفرنيا به مدرسه رفته، شايد متوجه شده باشيد که آن‌ها در مدرسه چيزی درباره امپراتوری ايران باستان نمی‌آموزند. آن‌ها می‌آموزند که تمدن کهن قدرتمندی در يونان وجود داشت. و اين يونانی‌ها دشمنانی داشتند که با آن‌ها می‌جنگيدند: ايرانيان! ولی چرا آن‌ها درباره اينکه امپراتوری ايران نيز يک امپراتوری کهن قدرتمند بود چيزی فرا نمی‌گيرند، و ايران باستان را تنها به‌عنوان دشمن يونان می‌شناسند؟

ژاله نيازی در گفت‌وگو با سهيلا وحدتی

اين پرسشی است که اکنون گروهی از پدران و مادران ايرانی-امريکايی طرح کرده و برآنند که کتاب های درسی تاريخ را تصحيح کنند تا امپراتوری ايران باستان جای واقعی خود را در کتاب های درسی تاريخ بيابد. آنها گروهی از زنان و مردان موفق هستند که در کنار زندگی پردغدغه روزمره، فرصتی هم برای کنشگری می يابند. اين گروه "کنشگران تاريخ" (History Advocates) [تارنمايی] براه انداخته اند که در آنجا می توانيد درباره هدف و فعاليت های اين گروه بخوانيد.

ژاله نيازی، پزشک متخصص کودکان و مادر سه فرزند، يکی از اعضای گروه کنشگران تاريخ است و من فرصتی يافتم تا با ايشان درباره هدف و فعاليت هايشان گفتگويی داشته باشم. اين گفتگو به زبان انگليسی انجام شده و ترجمه فارسی آن را در زير می بينيد.

وحدتی – به نظر شما چرا تاريخ يونان در کتاب های درسی امريکا جای دارد، ولی تاريخ ايران ندارد؟
نيازی –
 اين پرسش خيلی خوبی است که پاسخ پيچيده ای دارد. ابتدا بايد توضيح دهم که اندکی جانبداری نسبت به يونان دور از انتظار نيست. از آنجايی که تمدن اروپای مدرن، يونانی ها (و به همين ترتيب رومی ها) را نياکان خود می داند، و آنها در کشورگشايی رودرروی ايرانيان بودند که از قرن ۶ پيش از ميلاد تا پيدايش اسلام بر غرب آسيا حکومت می کردند. پس طبيعی است که فضای بيشتری به "نياکان"اختصاص داده شود، تا به کسانی که دشمنان آنها قلمداد می شدند. يک دليل ديگر اين است که بيشتر متون تاريخی مربوط به يونانی ها و ايرانی ها در دوران باستان توسط يونانی ها به نگارش در آمده است. اين متون بيشتر بيان يک هويت ملی يونانی در مقابل جاه طلبی امپراتوری بس عظيم تر ايران بوده است. 
با اين حال، بايد در نظر داشت که با وجود اين دشمنی، يونانی های باستان در بسياری زمينه ها ايرانيان را تحسين و از آنها تقليد می کردند. همچنين تبادلات فرهنگی زيادی ميان آنها صورت می گرفت چرا که سربازان يونانی به عنوان مزدور برای ايرانی ها می جنگيدند، پزشکان يونانی در دربار ايران خدمت می کردند، و زنان و مردان يونانی شيوه لباس پوشيدن و ديگر صنايع هنری همسايگان شرقی خود را تقليد می کردند. کتاب کورش نامه که توسط گزنفون، تاريخ نگار يونانی، در قرن چهارم پيش از ميلاد نگاشته شده، نشانگر آن است که ايرانيان و بويژه بنيانگذار امپراتوی ايران، کورش کبير، حتی در ميان دشمنان شان نيز هوادار و تمجيد کننده داشتند.


اين تصوير در کتاب تاريخ کلاس ششم سرباز ايرانی را با هيکل غول آسايی نشان
می دهد که نشانگر دشواری های يونانيان در جنگ با ايرانيان است.

وحدتی – اما اکنون سال ۲۰۱۴ است، مگر زمان نگرش جديدی به تاريخ ايران باستان فرا نرسيده؟
نيازی –
 خوب، باز جای خوشوقتی است که تاريخ نگاری مدرن برای پيشبرد تحقيقات بيطرفانه درباره ايران باستان گام های بلندی برداشته است. با زحمت هايی که باستان شناسان و ديگر متخصصين کشيده اند، بسياری از ويژگی های مثبت اين امپراتوری که توسط کورش در سده ۶ پيش از ميلاد بنا نهاده شد، سهم امپراتوری ايران در تمدن جهانی را برجسته می سازد. به گفته ی تاريخ نگاران معاصر، امپراتوری ايران باستان که بزرگترين امپراتوری دوران خود بوده، نه تنها ايده حکومت و فرهنگ مدارا را معرفی کرد، بلکه تاثير مثبت بر بسياری از ديگر تمدن ها، از جمله تمدن های يونان و رم باستان، داشته است. پرفسور جان لی (۱) که هم اکنون به نمايندگی از طرف گروه ما با هيات مديره آموزش و پرورش ايالت کاليفرنيا همکاری می کند، در اين زمينه می گويد که "برخی اعتراض می کنند که در کتاب های درسی به اندازه ی کافی جا برای معرفی کردن همه تمدن ها وجود ندارد. اما به سختی می توان ادعا کرد که ايران هخامنشی بايد به خاطر کمبود جا حذف شود. ايران هخامنشی نقش مرکزی در توسعه ی دنيای باستان داشته است. برای دو سده بزرگترين امپراتوری بوده که جهان به خود ديده و مصر، اروپا، خاور نزديک، و آسيای مرکزی و جنوبی را در بر می گرفته است. هخامنشيان ميراثی به جای ماندنی از خود باقی گذاشتند که بر همه چيز، از ايده های حکمرانی گرفته تا توسعه ی باغ ها و شيوه آبياری، اثر گذارده است."اين استاد تاريخ می گويد که اسکندر، که همه او را به عنوان فرمانروايی بزرگ می شناسند، در واقع سخت تحت تاثير شيوه حکمرانی ايرانيان بوده است. به گفته جوليان ريبی (۲) کورش، بنيانگزار امپراتوری ايران باستان، يهوديان را آزاد ساخته و به آنها اجازه داده که به اورشليم بازگردند و دومين معبد خود را بسازند و دين يهودی را "بازسازی"کنند. به گفته پرفسور ديويد استروناخ(۳) که يکی از استادان برجسته تاريخ ايران باستان است، کورش تنها پادشاهی است که نامش در تورات به نيکی آمده است. به گفته ی مدير موزه بريتانيا، کتاب کورش نامه را بنيانگزاران امريکا، از جمله جفرسون، به خوبی می شناختند. به گفته ی ايشان، جفرسون چند کپی از اين کتاب داشت و "مرتب به آنها مراجعه می کرد."

وحدتی – پس چرا اينها در کتاب های درسی امريکا بازتاب پيدا نمی کند؟ چرا بچه های ما درباره تمدنی که نه تنها رهبران برجسته ای در گذشته پرورش داده، بلکه شايد حتی بر شيوه تفکر بنيانگزاران حکومت امريکا نيز تاثير گذار بوده، چيزی نمی آموزند؟
نيازی –
 ما اين پرسش را با آموزگاران فرزندان مان در ميان گذاشتيم و به نظر می رسد که آنها بايد مقررات آموزش و پرورش کاليفرنيا را در اين زمينه رعايت کنند، مقرراتی که دست آنها را در آموزش اطلاعات جديد می بندد. "استانداردهای محتوا" (Content Standards) برای کتاب های درسی توسط کنگره کاليفرنيا به عنوان لايحه قانونی تدوين می شود. ولی چرا اين "استانداردها"تا اين اندازه دستکاری شده و غيرواقعی هستند؟ آنطور که پرفسور جان لی می گويد، استعمارگران غربی در قرن نوزدهم در توجيه توسعه طلبی خود دست اندرکار پرداخت تصويری منفی از تمدن های ديگر (مثل ايران) شدند. ديگر اينکه يافته های اخير و کاوش های باستان شناسی در زمانی که اين "استانداردهای محتوا"تدوين می شد، هنوز در دسترس نبود. 
گفته می شود که ايران هخامنشی (از ۵۵۰ تا ۳۳۰ پيش ازميلاد) اکنون به عنوان يک موضوع جداگانه، يکی از محورهای بحث در گردهمايی های بين المللی درباره مطالعات يونان باستان است. در حقيقت، مدرسه های ما در حال حاضر از دانش تاريخ عقب مانده اند.

وحدتی – اين محتوای کتاب های درسی چگونه تعيين می شود و به تصويب می رسد، يا به روز می شود؟
نيازی –
 تاريخ دنيای باستان برای نخستين بار در کلاس ششم به دانش آموزان تدريس می شود. حالا اگر به "استانداردهای محتوا"برای کلاس ششم نگاه کنيد، می بينيد که تمدن ها و فرهنگ های مشخصی در ليست تدريس هستند که عبارتند از بين النهرين، مصر، کوش، يهود، يونان و رم باستان. در بخش يونان، يک زيربخش با عنوان "جنگ های ايرانيان"وجود دارد که بطور خيلی گذرا امپراتوری ايران را معرفی می کند. متاسفانه همان اطلاعات اندک هم پر از غلط است. در کتاب درسی با عنوان "تاريخ زنده"چاپ ۲۰۰۴، يک نامه خيالی هست که توسط يک سرباز يونانی نوشته شده و خطاب آن به عزيزی است که می رود تا با آن "مهاجمين آدم کش"بجنگد، که البته اشاره به جنگ با ايرانيان دارد.

وحدتی – پس هدف شما اين است که "استانداردهای محتوا"را تغيير دهيد؟
نيازی –
 همينطور است. گرچه از سال ۱۹۹۸ "استانداردهای محتوا"غيرقابل تغيير شده، اما لايحه SB-1057** می تواند اين وضعيت را عوض کند. اين لايحه در ۲۹ مه امسال در سنای کاليفرنيا تصويب شد. گرچه هدف اصلی ما اينست که "استانداردهای محتوا"برای کتاب های درسی را به روز کنيم، اما اکنون روی "چارچوب درسی" (Framework) کار می کنيم.

وحدتی – "چارچوب درسی"چيست؟ آيا تغيير آن هم نياز به قانونگذاری دارد؟
نيازی – 
اجازه دهيد ابتدا تفاوت بين "استانداردهای محتوا"و "چارچوب درسی"را توضيح دهم. "استانداردهای محتوا"يک فهرست و دستورکار مشخص است که "چارچوب درسی"برمبنای آن تعريف شده است. "چارچوب درسی"توضيح مفصل تر "استانداردهای محتوا"است و بنا به قانون SB-1540 که در سپتامبر ۲۰۱۴ به تصويب رسيد، هم اکنون در هيات مديره آموزش و پروش کاليفرنيا در دست بررسی است.
به روز کردن "چارچوب درسی"، اين فرصت را به ما می دهد که اطلاعات دقيقی درباره قسمت ايرانيان که يکی از زيربخش های تمدن يونان است، ارائه دهيم. پروفسور جان لی مطلب پيشنهادی برای اين قسمت از "چارچوب درسی"را تدوين کرده است.
اگر لايحه SB-1057 تصويب شود، محتوای درسی هم بايد به روز شود و فرصت اضافه کردن بخشی درباره تمدن ايران به عنوان يک تمدن جداگانه در دنيای کهن فراهم می شود. در آنصورت، به روز شدن "چارچوب درسی"هم متوقف شده و تغييرات اساسی تری در "چارچوب درسی"هم صورت خواهد گرفت.

وحدتی – اگر اين قانون تصويب شود، آيا کار کنشگری شما به پايان می رسد؟
نيازی –
 نه، اگر لايحه SB-1057 تصويب شود، هيچ تضمينی وجود ندارد که مواد درسی به گونه ای به روز شود که تمدن ايران باستان در کتاب های درسی جای گيرد. اما کميسيون کيفيت آموزشی که احتمالا مسئول اين کار خواهد بود، از نگرانی های ما آگاه است. نقش ما کنشگری برای جای دادن آخرين دستاوردهای دانش تاريخی درباره تمدن ايرانی باستان و تاريخ ايران مدرن در "استانداردهای محتوا"و فراهم کردن تسهيلات لازم در اين زمينه است.

وحدتی – تا حالا بيشتر درباره هدف شما صحبت کرديم. حالا بياييد درباره کنشگری شما بيشتر صحبت کنيم. شما کنشگران تاريخ چه گام های مشخصی برای تصحيح تاريخ ايران در کتاب های درسی کاليفرنيا برمی داريد؟
نيازی –
 نخست ما با برخی تاريخدان های برجسته ی دنيا تماس گرفته و حمايت آنها را در اين زمينه جلب کرده ايم. اين تاريخدان ها نقش مهمی در ارائه مطالب جديد برای کتاب های درسی دارند.
سپس نامه ای به هيات مديره آموزش و پرورش کاليفرنيا نوشتيم و پس از چند نشست با اين هيات، همکاری های در اين زمينه آغاز شد که هنوز هم ادامه دارد. از جمله همکاری در به روز کردن "چارچوب درسی"برای همه مطالب تاريخی در همه کتاب های درسی دبستان و متوسطه و دبيرستان که مربوط به تاريخ ايران است، از ايران باستان گرفته تا ايران مدرن و ترکيب جمعيتی ايرانی-امريکايی ها در کاليفرنيا. يکی از مقامات هيات مديره که ما را در پيشبرد کارمان راهنمايی می کند، درخواست کرده تا نظرات علمی درباره تغيير "چارچوب درسی"در اختيار ايشان قرار بگيرد و ما امکان برقراری ارتباط با تاريخدان ها را برای ايشان فراهم کرديم. در اواخر ژوئن يا اوايل ژوئيه، پيشنهادات برای تغيير "چارچوب درسی"به هيات مديره رسيده و تا سپتامبر بررسی و نهايی خواهد شد. ما واسطه ميان هيات مديره و تاريخدان ها هستيم که به اين تغييرات علاقه نشان داده اند. اما در عمل ما، يعنی پدران و مادران دانش آموزان، اين توصيه ها را برای به روز کردن "چارچوب درسی"به هيات مديره آموزش و پرورش کاليفرنيا ارائه می کنيم که البته بر مبنای نظر تاريخدان هاست. بطور نمونه، پرفسورجان لی توصيه های مربوط به تغيير بخشی از "چارچوب درسی"را تهيه کرده و به ما داده است.
ما همچنين با ناشر کتاب های درسی تاريخ کلاس ششم (موسسه TCI*) تماس گرفتيم و با کمک يکی از مقامات هيات مديره آموزش وپرورش کاليفرنيا، با رئيس و مسئولين بالای اين موسسه ملاقات کرديم و به استفاده از واژه های توهين آميز درباره ايرانيان اعتراض کرديم، و نيز به اين که به اندازه کافی به تاريخ تمدن ايران پرداخته نشده است. اين مسئولين درباره چاپ ۲۰۰۴ اين کتاب از ما عذرخواهی کردند و گفتند که در چاپ ۲۰۱۱ اين کتاب جمله های توهين نسبت به ايران حذف شده، ولی هنوز جای خالی تاريخ ايران وجود دارد. اين چاپ جديد اما هنوز توسط دولت تاييد نشده چون اشکالات ديگری دارد. مسئولين انتشارات به ما قول دادند که مواد تکميلی را آنلاين در دسترس آموزگاران قرار دهند، ولی تا آنجا که ما خبر داريم اين کار هنوز عملی نشده است.
ما با سناتور اين منطقه، لانی هنکاک (Loni Hancock) هم تماس گرفتيم که نه تنها خيلی از ما پشتيبانی کرده، بلکه در پيشبرد کار هم کمک زيادی به ما کرده است. ما سعی می کنيم با ديگر نماينده های مجلس کاليفرنيا هم تماس بگيريم و آنها را درباره اين مساله آگاه سازيم.
هيات مديره آموزش و پرورش کاليفرنيا به ما گفت که هر ناحيه آموزشی مسئول خريد کتاب های درسی آن ناحيه است. ما به مسئولين ناحيه آموزشی خودمان نامه نوشتيم. ناحيه آموزشی برکلی خيلی به نظرات انتقادی ما توجه نموده و اين امر را با همه آموزگاران منطقه در ميان گذاشته است. اما متاسفانه هنوز نسخه چاپ ۲۰۰۴ آن کتاب در کلاس تاريخ دخترم که کلاس ششم است، تدريس می شود با اينکه مسئولين آموزشی ناحيه از اين مساله آگاه هستند.
بايد بگويم که در حاشيه يک سری اقدامات ديگری هم برای جلب همکاری مسئولين و آگاه ساختن آنها انجام داده ايم. ما بامسئولين موزه های هنرهای آسيايی سان فرانسيسکو و ويلای گتی در لوس آنجلس تماس گرفته و در همکاری با آنها نامه مشترکی به سرپرست مدارس کاليفرنيا نوشتيم تا او را از گرداندن منشور کورش در موزه های کاليفرنيا که امسال انجام می گيرد آگاه سازيم.

وحدتی – پدران و مادران و ديگر شهروندان ايرانی-امريکايی که علاقمند به همکاری با شما هستند چگونه می توانند به اين حرکت بپيوندند و از اين اقدام شما حمايت کنند؟
نيازی –
 البته. برای ايرانی-امريکايی های ساکن کاليفرنيا اينگونه بازتاب دادن تاريخ ايرانيان يک معما و گاه توهين آميز است، اما برای همه فرزندان ما مساله ی نبود اطلاعات تاريخی دقيق، بويژه در يک محيط جهانی، می تواند به نبود آگاهی و عدم درک فرهنگ های ديگر، بويژه خاورميانه، بيانجامد. در پاسخ به اين پرسش شما که چگونه می توانند به اين حرکت بپيوندند:
۱- اين درخواست تصويب قانون SB-1057 را امضا کنيد و از دوستان و آشنايان خود هم بخواهيد که اينکار را بکنند: http://petitions.moveon.org/sign/ancient-persian-history 
درباره اهميت اين لايحه با خويشان و دوستان خود صحبت کنيد. لايحه SB-1057 گرچه برای هدف ما اهميت دارد، اما محدود به تمدن ايران باستان نيست. اين لايحه مواد درسی فرزندان ما را به روز می کند و جديد ترين دستاوردهای دانش را در اختيار آنها می گذارد. اين يک لايحه اساسی است که دانش آموزان کاليفرنيا را در مورد جديدترين يافته ها و دانش در تاريخ و علوم اجتماعی به روز می کند.
۲- روی [وبسايت ما] صفحه ای با عنوان "شما چه می توانيد بکنيد" (What You Can Do) که ما ما متن نامه ای خطاب به مسئولين آموزشی ناحيه تهيه کرده ايم که می توانند به ناحيه آموزشی شان بفرستند. همچنين يک سری نکته های مهم برای صحبت با مسئولين آموزشی ناحيه “Talking Points” و مواد آموزشی تکميلی وجود دارد که می توانند در اختيار آنها قرار دهند.
۳- روی Facebook صفحه ما را ببينيد و در جريان پيشرفت روند کار قرار بگيريد: “Ancient History Advocates”
۴- روی [تارنمای مجلس کاليفرنيا] ثبت نام کنيد تا لايحه SB-1057 را دنبال (monitor) کنيد و سپس با کليک کردن روی “Support” از آن حمايت کنيد.
اگر پيشنهاد مشخصی داريد با ما در ميان بگذاريد و اگر تاريخدان های ديگری را می شناسيد که مايل هستند با هيات مديره آموزش و پرورش کاليفرنيا کار کنند، لطفا با ما تماس بگيريد: historyadvocates @ gmail.com

وحدتی – از شما سپاسگزارم و به عنوان يک ايرانی-امريکايی صميمانه برايتان آرزوی موفقيت دارم.
نيازی –
 از اينکه اين فرصت را به من داديد که به مردم دراينباره آگاهی بدهم تشکر می کنم.

ــــــــــــــــــــ
* TCI’s (Teachers’Curriculum Institute) يک موسسه انتشاراتی است که مسئوليت تدوين محتوا و انتشار بخش قابل توجهی از کتاب های درسی کاليفرنيا را به عهده دارد.
** متن اين لايحه را می توانيد [در اينجا] ببينيد.

۱- John Lee استاد تاريخ هخامنشی، يونان باستان و تاريخ جنگ در دانشگاه ايالتی کاليفرنيا در سانتا باربارا است.
۲- Julian Raby مدير نمايشگاه هنری Freer و نمايشگاه Arthur M. Sackler در موزه Smithsonian است.
۳- David Stronach استاد بازنشسته بخش مطالعات خاورنزديک دانشگاه ايالتی کاليفرنيا در برکلی است.

آخرین وضعیت اپوزیسیون ایران از دید کنگره آمریکا

$
0
0
یکماه از تاریخ این گزارش به کنگره آمریکا می گذرد، ولی هیچیک از گروه ها و کسانی که از آنان در این گزارش نام برده شده...میلی به انتشار و گفتگو در باره این گزارش نداشته اند، بلکه به گونه ای سعی در پنهان نگاه داشتن آن کرده اند. دلیل این کار اپوزیسیون ایران را می توان حدس زد؛ گروه هایی که در خارج از کشور بسر می برند بهتر می دانند که ناکامی خود را در کسب اعتبار در میان مردم و جذب پشتیبانی سرنوشت ساز قدرت های تعیین کننده خارجی چون آمریکا در رسیدن احتمالی این گروه ها به قدرت پنهان کنند.
 
 
 
 
هدف از این نوشتار بررسی آخرین پژوهش دکتر کنت کاتزمن، پژوهشگر کنگره آمریکا درباره وضعیت اپوزیسیون ایران در سال 2014 میلادی می باشد. مردم ایران، بویژه اپوزیسیون مستقل! و میهن دوست، بشرطی که در صحنه سیاسی ایران وجود داشته باشد! وظیفه دارند از پشت پرده های زد و بند ها و معاملات سیاسی در باره ایران آگاه شوند و توجه داشته باشند که چگونه بیگانگان برای استقرار و استمرار منافع سیاسی و اقتصادی خود به گروه سازی و شخصیت سازی در میان ملت های ناآگاه دست می زنند. متاًسفانه این نهاد های قدرتمند در صحنه سیاسی جهان در برابر واکنش های مردمی با ناهنجاری های فرهنگی و تاریخی چون مردم ایران، همواره در پیش برد سیاست های ستمگرانه و سود جویانه کشور های متبوع خود در سرزمین ما  پیروز بوده اند. 
بخش پژوهش های کنگره آمریکا (CRS) در سال 1914، میلادی برپا شد و اکنون یک قرن از قدمت آن می گذرد. ظاهراً (CRS) برای کمیته های گوناگون و اعضای سنا و مجلس نمایندگان آمریکا، گزارش های سیاسی و حقوقی مستقل و بدون جبهه گیری های سیاسی فراهم می کند. یک قرن است که گزارش های (CRS) یکی از منابع مهم و با ارزش نزد سیاستمداران آمریکایی شناخته شده اند. (CRS) نهادی برای تجزیه و تحلیل معتبر، محرمانه، عینی و بی طرف شناخته شده است. 

دکتر کنت کاتزمن، پژوهشگر بخش تحقیقات کنگره آمریکا (CRS) است، وی کارشناس امور خاورمیانه می باشد. کاتزمن در ماه ژوئن 2014، گزارشی در هفتاد و شش صفحه در باره ایران، برای (CRS) فراهم کرد که در بخش کوتاهی از این گزارش به بررسی اجمالی آخرین وضعیت گروه های اپوزیسیون ایران پرداخته است.

کاتزمن، با استفاده از ابزار و ترفند های کارشناسان اطلاعاتی و جنگ های روانی، با بیان بخشی از واقعیت ! های موجود در رابطه با اپوزیسیون ایران، قصد دارد با بستر سازی مناسب، اهداف عالیه و منافع  قدرت های وابسته به آن را در رابطه با ایران، به توده ناآگاه مردم تزریق نماید.

کنت کاتزمن، امسال در گزارشی؛ اپوزیسیون ایران را به یازده مجموعه و چند زیر مجموعه ، تقسیم بندی نموده است. کاتزمن از: جنبش سبز- گروه های دانشجویی- جبهه مشارکت ایران اسلامی- سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی- مجمع روحانیون مبارز- اتحادیه های کارگری- مخالفان برجسته- سلطنت طلبان- گروه های چپ - مخالفان مسلح سنی- گروه های ایرانی- آمریکایی مقیم آمریکا، نام می برد.

کاتزمن با زیرکی بخش بزرگی از بدنه حکومت اسلامی را که به دلایل روشن و شناخته شده در تضاد و رقابت با برخی از سیاست های سردمداران رژیم حاکم سخن می گویند را بجای اپوزیسیون راستین ایران نشانده است. کاتزمن، اکثریت خاموش! و زیر ستم  مردم ایران را که در چارچوب هیچیک از این مجموعه ها نمی گنجند، به حساب نمی آورد. همان اشتباهی که آمریکا و غرب در دوران پیش از انقلاب اسلامی در سال پنجاه و هفت انجام دادند.  

به نظر می رسد این بررسی و برداشت آمریکایی! در فقدان یک آلترناتیو دموکراتیک دلخواه اکثریت خاموش مردم ایران انجام می شود. در سال پنجاه و هفت، همه مخالفین شاه، پیرو آیت الله خمینی نبودند، همین گونه جریان سازی و شخصیت سازی باعث شد تا بیشتر مخالفین شاه از جمله گروه های فعال و مسلح چپگرا نیز برای کسب سهم خود در انقلاب بطور موقت در صف یاران آیت الله خمینی ، یک مرجع تقلید شیعه قرار بگیرند.

اگر نگاهی ژرف به جنبش سبز بیاندازیم بخش مهمی از طرفداران این جنبش در درون و برون کشور هرگز به اصلاحات در حکومت اسلامی ، میرحسین موسوی؛ نخست وزیر امام! و مهدی کروبی، رئیس مجلس امام! اعتقادی نداشته اند. هدف این مردم از همیاری با جنبش سبز فراهم آوردن شرایط تغییر و در نهایت سقوط حکومت اسلامی می باشد.

می بینیم که دکتر کاتزمن کار خود را راحت کرده و تحت تاًثیر اطلاعات نادرست لابی های جمهوری اسلامی که ریشه در حکومت اسلامی دارند و در دو دهه گذشته آمریکا و کشور های غربی به آنان پر و بال و هویت اپوزیسیون اهدا کرده اند قرار می گیرد و در نسخه خود، داروی درمان بیماری ایران را  مرهمی! به نام میر حسین موسوی تجویز می کند. این لابی های رژیم اسلامی که نقش اپوزیسیون حکومت را بازی می کنند به یاری آمریکا و کشور های غربی صحنه رسانه های فارسی زبان آمریکا و اروپا را به اشغال خود در آورده و از راه این رسانه ها؛ به مغزشویی، شخصیت سازی و مطرح کردن اشخاصی می پردازند که در سه دهه پیش در آزمایش ایران دوستی و مردم سالاری بار ها مردود شده اند.

اینگونه تحلیل ها و ارزیابی های کم بها و گاه بی ارزش و مغرضانه که از سوی پژوهشگران ظاهراً مستقل انجام می شود و بصورت گزارش های مستند و پژوهشی در اختیار صاحبان قدرت های جهانی قرار می گیرد، بی شک در تعیین سرنوشت مردمی چون ایرانیان که گرفتار تشتت آراء می باشند مؤثر خواهد بود، و سرانجامی تاًسف بار همچون انقلاب اسلامی در سال پنجاه و هفت ببار خواهد آورد.

در پی همین گزارش است که دولت آمریکا چند هفته پیش تصمیم گرفت با هزینه سالانه پنج میلیون دلار، اینترنت بی خطر در دسترس طرفداران میر حسین موسوی! قرار دهد، تا پل ارتباطی سازمان های اطلاعاتی خود را با درون ایران برقرار سازد.

این بودجه در اختیار شرکت آمریکایی؛ آبراکس (Abraxas) یک شرکت خدمات امنیتی اینترنت قرار گرفت. بنیانگذار این شرکت در سال 1995، لانس کوترل (Lance Cottrell) است، او دارای مدرک دکترای فیزیک فضایی است.

لانس کوترل در سال 1999، یک برنامه کامپیوتری برای ناشناس ماندن در اینترنت ساخت که از سوی دولت آمریکا به عوامل و طرفداران غرب در کوسوو عرضه شد، این برنامه خدمات شایانی به آمریکاییان در دوران جنگ کوسوو انجام داد.

نظرات کنت کاتزمن در باره مجموعه یازده گانه  اپوزیسیون ایران بشرح زیر می باشد: 

1-  جنبش سبز، راه سبز
کنت کاتزمن می نویسد: همه جناح ها و شخصیت های زیر می توانند به درجات مختلف بخشی از جنبش سبز یا به عنوان منتقدان نظام سیاسی ایران بشمار روند. کاتزمن، رهبران جنبش سبز را میر حسین موسوی- محمد خاتمی- مهدی کروبی و سایر اصلاح طلبان می داند. 

کاتزمن می گوید: رهبرافتخاری جنبش سبز، میر حسین موسوی، یک غیر روحانی است و حدود هفتاد سال دارد، و یکی از شاگردان آیت الله خمینی است، او به عنوان وزیر امورخارجه (1980)، و سپس نخست وزیر (1981-1989)، خدمت کرده است. موفقیت موسوی در تنظیم برنامه سهمیه بندی دولت هنگام جنگ با عراق بود. موسوی توانسته بود در طول جنگ با عراق از میزان تحریم ها علیه ایران بکاهد. اما موسوی اغلب با خامنه ای که در آن زمان رئيس جمهور بود درگیری داشت. 

موسوی مدافع کنترل دولت بر اقتصاد و پشتیبان آزادی های سیاسی و اجتماعی و کاهش انزوای  بین المللی ایران است. او معتقد است دخالت دولت در اقتصاد به نفع کارگران و طبقات پایین تر است. 

کاتزمن، از زهرا رهنورد، همسر میر حسین موسوی به عنوان فعال برجسته جنبش سبز نام می برد.

کاتزمن، در باره مهدی کروبی نامزد ناکام انتخابات ریاست جمهوری،می نویسد: او در بازداشت بود در اوایل 2014، میلادی  به وی  اجازه داده شد به خانه اش باز گردد، اگر چه هنوز هم تحت کنترل ماموران رژیم اسلامی است، کروبی دو بار  رئیس مجلس بود. اما موسوی همچنان در بازداشت باقی مانده است.  

کاتزمن، در باره محمد خاتمی می نویسد: محمد خاتمی رئيس جمهور پیشین بر روی بستر اصلاح طلبی انتخاب شد و در مارس 1997 با شصت و نه در صد آراء و در  ژوئن 2001 با هفتاد و هفت در صد آراء مجددا برموجی از احساسات مردمی که خواهان  کاهش محدودیت های اجتماعی و سیاسی بودند سوار و انتخاب شد. اما رای دهندگان به او در نهایت دلسرد شدند. 

2- گروه های دانشجویی
گروه های متشکل از جوانان تحصیل کرده، شهر نشین وغرب گرا که ستون فقرات جنبش سبز را تشکیل می دهند. آنها برای به دست آوردن  پشتیبانی نسل قدیمی ، کارگران، روحانیون، روستا نشینان و اقشار دیگر تلاش کرده اند و باموفقیت نسبی روبرو بوده اند.

دفتر تحکیم وحدت گروه دانشجویی است که رهبری شورش  1999، را بر دوش داشت اما بعدها از سوی پیروان وفادار به رژیم کنترل می شود. 

کنفدراسیون دانشجویان ایرانی (CIS)، معتقد به جایگزینی رژیم با سیستمی به روش آمریکا و اقتصاد بازار آزاد است. بنیانگذار این سازمان امیر عباس فخرآور در واشینگتن می باشد و ارژنگ داودی دیگر بنیانگذار این سازمان در ایران در بند و محکوم به زندان ابد است.

3- جبهه مشارکت ایران اسلامی
گروهی نزدیک به اصلاح طلبان؛ مهم ترین و سازمان یافته ترین گروه است، اما  فضای سیاسی را بسود جنبش سبز به دلیل دفاع آشکار از سرنگونی رژیم از دست داده است. رهبران این گروه شامل؛ برادر خاتمی، محمد رضا خاتمی (نماینده پر سر و صدای مجلس (2004-2000) و محسن میردامادی، پشتیبان میر حسین موسوی در انتخابات ژوئن 2009 می باشند.

چند تن از رهبران جبهه مشارکت پس از انتخابات بازداشت و محاکمه شدند. این سازمان در سپتامبر 2010 توسط رژیم ایران غیر قانونی اعلام شد.

4- سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (MIR) 
عمدتا از چهره های چپگرای حامی کنترل دولت بر اقتصاد تشکیل شده است. این گروه خواستار کثرت گرایی بیشتر سیاسی و کاستن فشار ها در رابطه با مسائل اجتماعی می باشد. بهزاد نبوی وزیر صنایع، که در سال 2009، میلادی از موسوی در انتخابات حمایت کرد از آن زمان تاکنون زندانی می باشد. این سازمان نیز همزمان با جبهه مشارکت که در بالا نام برده شد، غیر قانونی اعلام گردید.

5- مجمع روحانیون مبارز 

نام آن بسیار شبیه به سازمانی است که در بالا نامبرده شد، اما به لحاظ سیاسی بسیار متفاوت است. این سازمان در سال 1988،  تشکیل شد. این سازمان  توسط اصلاح طلبان غیر تندرو، روحانیون، کارمندان و مقاماتی چون؛ محمد خاتمی، علی اکبر محتشمی، وزیر پیشین کشور و علی اصغر موسوی خوئینی ها، دادستان کل سابق اداره می شود. 

6- اتحادیه های کارگری 
جنبش های کارگری سال های بسیاری است که از سرکوب دائمی  رنج می برند، این گروه در شورش های 2009 ،نقشی نداشت ولی شمار بسیاری از کارگران آشکارا از تغییر رژیم پشتیبانی می کنند و رژیم را به چالش می کشند، ولی نگران بهم ریختن اوضاع و از دست دادن در آمد وحقوق خود می باشند. 

برخی تظاهرات کارگری در روز جهانی کار در اول ماه می در سال 2010 در تهران برگزار شد و حرکات کوچک ضربتی از کامیونداران و برخی کارگران کارخانه های صنعتی سر زد. مسئول سندیکای رانندگان اتوبوسرانی، منصور اصانلو از سال 2007 تا 2011 در زندان بسر برده است.

7- مخالفین برجسته 
کاتزمن می نویسد: دیگر رهبران عمده مخالفین؛ برخی در ایران و برخی دیگر در تبعید ( از جمله در ایالات متحده آمریکا ) رژیم را سال ها پیش ازاینکه  جنبش سبز شکل گیرد به چالش کشیده اند. این گروه در حال حاضردر بر گیرنده چهره های مهم اپوزیسیون می باشد.

اکبر گنجی روزنامه نگار، در اعتراض به سرکوب های رژیم و قتل روشنفکران ناراضی پس از اعتصاب غذا وتحمل شش سال زندان در هجدهم مارس 2006، آزاد شد.

عبدالکریم سروش، در حال حاضر در تبعید، نظریه حکومت مذهبی را  به چالش کشیده است.  

محسن سازگارا، عضو سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در ایالات متحده بسر می برد، ولی نقش او در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به احتمال زیاد اورا  در چشم مخالفین بی اعتبار کرده است.

عطاء الله مهاجرانی وزیر فرهنگ سابق، محسن کدیور و فاطمه حقیقت جو که در ایالات متحده بسر می برند از دیگر چهره های مخالفین می باشند .

برخی از مخالفین شناخته شده زندانی از سال 2010 عبارتند از ؛ فیلمساز جعفر پناهی، عبدالرضا تاجیک، روزنامه نگار و وبلاگ نویس مشهور حسین درخشان، که محکوم به بیست سال زندان شده است. نسرین ستوده وکیل حقوق بشر که در سپتامبر 2013 آزاد شد. 

ابراهیم یزدی، هشتاد ساله رهبر نهضت آزادی ایران در آوریل 2011 پس از استعفاء ازاین سمت  از زندان آزاد شد.

شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل(2003)  وکیل فعال حقوق بشر یکی از چهره های بزرگ مخالفین است، او اغلب وکیل مدافع مشتریانی بوده است که تحت آزار و اذیت و یا تحت تعقیب رژیم قرار گرفته بودند، ولی عبادی از ترس بازداشت ایران را به مقصد اروپا ترک کرده است . در دسامبر 2009، رژیم جایزه نوبل او را مصادره کرده است.

8- سلطنت طلبان 
کاتزمن در باره سلطنت طلبان که رهبر آنان رضا پهلوی می باشد و در چند سال گذشته کوشیده است که خود را فارغ از دغدغه تاج و تخت نشان دهد، تعارف را کنار گذاشته و این گروه را با نام واقعی آن؛ سلطنت طلبان خطاب می کند.

کاتزمن می نویسد: 

برخی از ایرانیان در خارج از ایران، از جمله در ایالات متحده آمریکا، می خواهند رژیم اسلامی را با سلطنت مشروطه به رهبری رضا پهلوی، پسر شاه سابق عوض کنند. او یک خلبان جنگی آموزش دیده آمریکا است ، حدود شصت سال دارد، او در  اعلامیه ای رژیم را  به دلیل سرکوب های مردم پس از انتخابات سال 2009، محکوم کرد و از دولت های جهان خواست ارتباط خود را با رژیم تهران قطع کنند. او پیام های خود را از طریق ایستگاه های رادیو- تلویزیونی تبعیدیان ایرانی در کالیفرنیا ارسال می کند.

پهلوی همواره از حمایت ویژه نسل قدیمی ایران برخوردار است، اما بنا به گزارش ها او به گسترش اهداف خود با این ادعا که پشتیبان دموکراسی است و نه باز سازی سلطنت، تلاش می کند. از ماه مارس 2011، او به طور فزاینده ای به همکاری با جوانان در "شورای ملی ایران" (NCI) روی آورد. او و بیش از سی گروه مخالف  به طور رسمی  یک کنفرانس در پاریس در آوریل 2013 بر پا کردند و با نوشتن پیش نویس مجموعه ای از اصول دموکراتیک برای یک حکومت جمهوری در ایران پس از جمهوری اسلامی شورایی تاسیس کردند. با این حال، چند گروه که تاکنون این شورا (NCI) را ترک کرده اند، تصریح می کنند که پهلوی،  به دنبال کنترل مفرط تصمیم گیری های خود در شورا می باشد، این گروه ها  دست به تشکیل یک گروه رقیب به نام "کنگره ملی ایران."زدند.

کاتزمن طرفداران سلطنت را نسل قدیمی! خطاب می کند و پسر شاه سابق را مردی شصت ساله می داند که از راه ایستگاه های رادیو تلویزیونی تبعیدیان در لوس آنجلس پیام های خود را به درون ایران می فرستد. لازم به توضیح است که رضا پهلوی پنجاه و چهار سال دارد.

کاتزمن می گوید : رضا پهلوی به گسترش اهداف خود با این ادعا! که پشتیبان دموکراسی است و نه باز سازی سلطنت، تلاش می کند. سپس به جریان ناکام ماندن وی در جریان برپایی شورای ملی ایران اشاره می کند و می گوید با این حال، گروه هایی که تاکنون شورا (NCI) را ترک کرده اند، تصریح می کنند که پهلوی، به دنبال کنترل مفرط ! تصمیم گیری های خود در شورا می باشد. کاتزمن با تحلیل خود از قشر سلطنت طلب « نسل قدیمی» و رهبر آن، خط بطلان بر این گروه می کشد و رضا پهلوی را خلاف آنچه او می کوشد از خود نشان دهد یک دیکتاتور معرفی می کند. او چند سطر بالاتر گفته بود؛ رضا پهلوی با این ادعا! که پشتیبان دموکراسی است... کاتزمن روی واژه  ادعا! تاًکید می کند.

9- گروه های چپ 
کاتزمن در باره مجموعه چپ می نویسد: بسیاری از مخالفین که پیرو ایدئولوژی چپ می باشند خواهان برقراری یک جمهوری دموکراتیک هستند، شناخته شده ترین آنان سازمان مجاهدین خلق می باشد که در پایان این گزارش مورد بحث قرار خواهد گرفت. کاتزمن مجاهدین را در مجموعه چپ قرار می دهد و در گزارش خود به هیچ گروه چپ دیگری اشاره نمی کند.

کاتزمن در پایان گزارش خود همانگونه که وعده داده بود در دو صفحه اشاره ای به تاریخچه سازمان مجاهدین از آغاز تا امروز می کند و می گوید: این گروه سکولار( پیرو جدایی نهاد های حکومت از دین )  و چپگرا است.

کاتزمن اشاره به یک گزارش آمریکا در باره سازمان مجاهدین خلق در دوران حکومت شاه در ایران می کند و می نویسد: این گروه از مخلوط ایدئولوژی های گوناگون از جمله؛ مارکسیست، فمینیست و اسلامی شکل گرفته است، هر چند که این سازمان چهره مارکسیست از خود نشان نداده است. کاتزمن می نوسید: دولت آمریکا در سال های میان (1990- 1980) ارتباطی با این گروه نداشته است. 

کاتزمن می گوید: این گروه پس از انتخاب سید محمد خاتمی رئیس جمهور اصلاح طلب در اکتبر 1997 میلادی از سوی خزانه داری آمریکا در فهرست سازمان های تروریستی خارجی قرار گرفته و دفاترش در آمریکا بسته شده است. کاتزمن اشاره به کشته شدن هفت وابسته نظامی آمریکا بدست اعضای این گروه در دوران حکومت شاه میان سال های (1976-1973) می کند.

کاتزمن با اشاره به اتحاد این سازمان با صدام حسین رئیس جمهور سرنگون شده عراق، همکاری این سازمان در حل ماجرای پایگاه اشرف را عنوان می کند و چگونگی بیرون آمدن نام این سازمان از فهرست  تروریستی برخی از کشور های اروپایی، کانادا و در نهایت آمریکا را شرح می دهد. با این حال هنوز کشور فرانسه که مرکز اقامت و ستاد رهبران این سازمان می باشد با بیرون آمدن نام این گروه از فهرست گروه های تروریستی مخالفت کرده است.

کاتزمن می گوید: در بیست و هشتم سپتامبر 2012 میلادی، پس از بیرون آمدن نام سازمان مجاهدین از لیست گروه های تروریستی خارجی دولت آمریکا، مسئولین دولت آمریکا در یک جلسه خبری گفته اند: ما سازمان مجاهدین خلق ایران را یک جنبش اپوزیسیون پایدار و دموکراتیک نمی بینیم... این ها جزئی از تصویر ما از آینده ایران نمی باشند.  

10- مخالفین مسلح سنی: 
کاتزمن مخالفین سنی مذهب رژیم اسلامی را به سه گروه بخش بندی می کند و می نویسد:

الف- جندالله 
جندالله از مسلمانان سنی مذهب در منطقه بلوچستان هم مرز با پاکستان تشکیل شده است. این منطقه مسکن اقلیّت بلوچ و به مراتب از دیگر نقاط ایران کمتر توسعه یافته است. این گروه به دلیل حمله و کشتار غیر نظامیان در تاریخ چهارم نوامبر 2010،  از سوی دولت آمریکا در فهرست سازمان های تروریستی خارجی جای گرفته است. 

ب- گروه های مسلح کرد:
- حزب حیات آزاد (PJAK)

یک گروه مسلح کرد که در خاک عراق پایگاه دارد و رهبری آن را عبدالرحمن حاجی احمدی، متولد 1941، که یک شهروند آلمان است و در آن کشور زندگی می کند به عهده دارد. به دلیل حمایت این سازمان از حقوق زنان، بسیاری از اعضای پژاک را زنان تشکیل داده اند. این گروه در اوایل فوریه 2009 از سوی خزانه داری ایالات متحده آمریکا در فهرست گروه های تروریست خارجی جای گرفته است.

ج- مخالفان عرب / عرب اهوازی
یکی دیگر از گروه های شبه نظامی، عرب های اهوازی، در بخش بزرگ عرب نشین استان های جنوب غربی هم مرز با عراق است. این گروه در چند سال گذشته فعالیتی نداشته است. 

کاتزمن از سه گروه مخالف مسلح سنی در بلوچستان، کردستان و خوزستان نام می برد و می افزاید از این سه گروه دو گروه جندالله در بلوچستان و حزب حیات آزاد (PJAK) در کردستان از سوی دولت آمریکا در فهرست گروه های تروریست خارجی قرار دارند. کاتزمن، سومین گروه را اعراب سنی مستقر در استان خوزستان می داند و می گوید که این گروه در چند سال گذشته غیر فعال بوده است. 

11- گروه های ایرانی- آمریکایی مقیم آمریکا 
کاتزمن در میان آمریکایی های ایرانی تبار دو گروه را معرفی می کند و می نویسد: در میان بیش از یک میلیون ایرانی مقیم آمریکا با ایدئولوژی های مختلف، اکثریت آنان خواهان تغییر رژیم اسلامی می باشند،  اگر چه بسیاری از آمریکاییان ایرانی تبار در مسائل مربوط به سیاست ایران فعال نیستند و بسیاری از آنان دارای بستگانی هستند که در ایران زندگی می کنند و به نظر می رسد نگران آن می باشند که فعالیت های سیاسی آنان در ایالات متحده موقعیت بستگانشان در ایران را به خطر اندازد. نیمی از این ایرانیان در منطقه لوس آنجلس زندگی می کنند و برخی از آنان در مورد مسائل سیاسی ایران  دستکم در رادیو تلویزیون های ایرانی فعال هستند. یک دوجین از این ایستگاه های رادیو و تلویزیونی در مقیاس کوچک برنامه هایشان بسوی ایران پخش می شود. 

الف- شورای ملی ایرانی آمریکایی (NIAC) 

NIAC گروهی است که به دنبال تغییر رژیم در ایران نیست. ماموریت NIAC ، ترویج گفتگو در مورد سیاست آمریکا می باشد. وکلای این گروه طرفدار تعامل با ایران و پشتیبان کاهش تحریم های ایالات متحده علیه ایران اظهار داشتند که دولت آمریکا به طور فعال برنامه ریزی برای اقدام نظامی علیه ایران را در نظر دارد. درباره مواضع این گروه، برخی از کارشناسان و مفسران بدون دلایل و مدارک بر این باورند که این یک گروه پوششی رژیم اسلامی است. (NIAC) از نقض حقوق بشر توسط رژیم ایران انتقاد کرده است. 

ب- اتحادیه روابط عمومی ایرانیان آمریکایی تبار (PAAIA) 
ماموریت PAAIA ، گفتگو در مورد مسائل مربوط به آمریکاییان ایرانی تبار، مانند  تبعیض ناشی از درک عمومی از ارتباط با تروریسم و یا  اسلام رادیکال است. برخی از ناظران بر این باورند که فعالیت این اتحادیه از سال 2011 کمتر شده است،  برخی از اعضا، اتحادیه را به اعتراض ترک کرده اند، این اعضا خواهان تلاش بیشتر (PAAIA) برای فعال تر شدن و شکل دادن سیاست ایالات متحده در جهت اتخاذ مواضع شدید علیه ایران بودند.

سخن پایانی
یکماه از تاریخ این گزارش به کنگره آمریکا می گذرد، ولی هیچیک از گروه ها و کسانی که از آنان در این گزارش نام برده شده و در باره آنان بطور کوتاه سخن آمده است میلی به انتشار و گفتگو در باره این گزارش نداشته اند، بلکه به گونه ای سعی در پنهان نگاه داشتن آن کرده اند. دلیل این کار اپوزیسیون ایران را می توان حدس زد؛ گروه هایی که در خارج از کشور بسر می برند بهتر می دانند که ناکامی خود را در کسب اعتبار در میان مردم و جذب پشتیبانی سرنوشت ساز قدرت های تعیین کننده خارجی چون آمریکا در رسیدن احتمالی این گروه ها به قدرت پنهان کنند.

طرفداران جنبش سبز شاخه موسوی و کروبی نیز نمی خواهند اکثریت خاموش و غیر فعال اپوزیسیون مخالف رژیم اسلامی را که اعتقادی به موسوی و کروبی ندارند و در انزوا تنها به تماشای این رویداد ها سرگرم هستند  از خواب غفلت بیدار کنند، از سوی دیگر نمی خواهند تندرویان حکومت و سرکردگان سپاه را علیه میر حسین موسوی به دلیل پشتیبانی احتمالی آمریکا از وی بر انگیزند.

بخش بزرگی از کسانی که کنت کاتزمن از آنان به عنوان مخالفین برجسته! نام برده است ساکن آمریکا هستند و با توجه به اینکه بیشتر این نام ها اختلاف عمیق و اساسی با رژیم اسلامی در ایران ندارند و همچنان بهره مند از کمک های مادی  و معنوی دولت و نهاد های گوناگون آمریکا می باشند، میزان درآمد های مادی و معنوی این اشخاص در گروی قرار داشتن نام آنان در چنین گزارش هایی  می باشد.

 
فرامرز دادرس، کارشناس اطلاعاتی-فرانسه 
۱۲ مرداد ۱۳۹۳
 درباره نویسنده:

فرامرز دادرس، (زادهٔ ۱۸ خرداد ۱۳۳۱ در ایران) از پدری ایرانی و مادری ارمنی، پژوهشگر و کارشناس اطلاعاتی مقیم فرانسه، نویسنده، مترجم و پژوهشگر مسائل ایران، به زبان‌های فارسی و فرانسه می باشد.

وی از افسران پیشین گارد شاهنشاهی در ارتش ایران بوده‌است. وی در سال ۱۳۵۰، پس از اخذ دیپلم از دبیرستان آزمون تهران، به دانشکده افسری نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی وارد شد، سپس با درجه ستوان‌دومی پیاده برای گذراندن دوره تخصصی پیاده نظام، به مرکز پیاده شیراز منتقل شد و پس از پایان این دوره برای ادامه خدمت در یکان‌های گارد جاویدان شاهنشاهی، برگزیده شد، او در پادگان‌های سطنت آباد و لویزان در یکان‌های آموزشی، پیاده، اطلاعات و ضداطلاعات خدمت کرد او دوره‌های اطلاعاتی را در دانشکده اطلاعات و ضد اطلاعات اداره دوم ستاد ارتش گذرانده‌است. وی هنگام رویدادهای انقلاب اسلامی افسر حفاظت پادگان سلطنت آباد تهران بود. او پس از انقلاب اسلامی در دوران دولت موقت و نخست وزیری مهندس مهدی بازرگان، از ارتش پاکسازی شد، او تحصیلات خود را در رشته روانشناسی در دانشگاه ملی ایران رها کرد و به فرانسه رفت و به نهضت مقاومت ملی ایران به رهبری دکتر شاپور بختیار پیوست.

در فرانسه به فراگیری کامپیوتر و تکنولوژی ارتباطات روی آورد و از سال 1998 مسئولیت انفورماتیک و شبکه اینترنتی یک شرکت بین‌المللی را در پاریس به عهده داشته است، وی پس از گذراندن دوره های حفاظت و امنیت در فرانسه و به دلیل داشتن تخصص در زمینه امور امنیت وحفاظت،از سال 2010 میلادی به سمت مشاور حفاظت و امنیت کار،ارتقا پیدا کرد. فرامرز دادرس در سال ۲۰۰۴ تارنمای فرهنگ ایران را بنیانگذاری کرد و مدیریت آن را به عهده دارد. منبع ویکی پدیا فارسی.


منابع:
Congressional Researche Service Informing The legislative debate since 1914
Iran: U.S. Concerns and Policy Responses 
Kenneth Katzman 
Specialist in Middle Eastern Affairs 
June 30, 2014

https://www.hsdl.org/?view&did=755831

http://www.abraxascorp.com


شام آخر، ماست و خیار!

$
0
0

 نفس که نه، درد می کشیدیم! شش ماه اشک، ماتم و آه، همه زندانیان روزهای سخت و دشواری را می گذراندند، چند ماهی بود در بند عمومی سالن سه آموزشگاه حدودا ۲۵۰ نفری بودیم٬ چهل نفر از همبندانم از گروه مجاهدین بودند، با وجود آن که این افراد به دلیل حکم آیت الله منتظری از اواخر ۱٣۶٣ حکم اعدام زنان لغو شد و این عده از زنان و دختران جوان که شکنجه های سخت را متحمل شده بودند از تیغ مرگ جسته بودند اما مسئولین زندان مجاهدین را در فاصله ۱٣۶۶ تا ۱٣۶۷ به ویژه در سه ماهه بهار به بازجوئی می بردند و در هر بازجوئی آنها را به اعدام تهدید می کردند! زندانبانان از این که دستشان بسته است و زنان را نمی توانند اعدام کنند نفرتشان را با خشونت های فیزیکی و کلامی در شلاق و شکنجه با نامیدن ملحد و کمونیست و یا انواع تهمت های دیگر نشان می دادند!

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

اعدام های ۱٣۶۷

چهارم مردادماه حوالی ظهر بود که پاسداران بند اعلام کردند: "با حجاب کامل!"برای سرشماری یا در واقع بازجوئی به بند ‌آمدند، سه نفر بودند، آنها اتاق به اتاق از تمام زندانیان نام و نام خانوادگی، وابستگی سیاسی و حکمشان را پرسیدند: "آیا نماز می خوانید؟ آیا گروهتان را قبول دارید؟"و سرانجام: "آیا انزجار می دهید؟"بازجوئی همگانی به این‌ روش تا آن موقع در زندان مرسوم نبود! اکثرا زن های چپ‌ (هواداران خط سه، راه کارگر، فدائیان اقلیت و اکثریت و ۱۶ آذر، حزب توده، رنجبران و .....) در بند سالن سه آموزشگاه تا آن تاریخ جزو سر موضع های زندان بودند و انزجار نمی دادند! آنها در پاسخ به پرسش: "اتهام"نام گروه خود را کامل ذکر می نمودند، زنان چپ‌ سالن سه آموزشگاه نماز نمی خواندند، اگر چه چند نفر از آنها قبلا در بندهائی زندگی کرده بودند و اجبارا به دلایل مختلف نماز می خواندند اما آن روز پاسخ اکثر زندانیان چپ به سؤال: "آیا نماز می خوانید؟"نه بود! آنها همچنین گفتند از گروه فکری خود حاضر به انزجار نیستند! مجاهدین معمولا تا قبل از آن روز زمانی که از آنها پرسیده می شد: "اتهام؟"پاسخ می دادند: "منافق"اما آن روز انگار داستان حکایت دیگری داشت! تقریبا همگی در پاسخ به پرسش "اتهام؟"پاسخ دادند: "مجاهد!"نگاه تیز و برنده بازجویان به آنها شرربار و پرنفرت شد!

این پرسش و پاسخ بیش از حد نگرانمان کرد! آیا مجاهدین در لحظه پاسخ به این پرسش پیامد آن را پیش بینی می کردند؟ آیا در آن زمان نسبت به عملیات در پیش (فروغ جاویدان) بیش از حد خوش بینی نداشتند؟ بی گمان این گونه بود! آنها رقص کنان به استقبال مرگ شتافتند! شاید به گوششان رسیده بود که حمله ای در راه است، اکثر آنها موهای سر‌شان را دو سانتی کوتاه کرده بودند، این به معنی آن بود که آنها خود را برای شرایط دشوارتری آماده کرده بودند، آیا فکر می کردند رهبران پیروزشان در زندان را برایشان خواهند گشود؟ یا پیش بینی می کردند اعدام خواهند شد؟ چرا موهایشان را کوتاه کرده بودند؟ شاید آری و شاید نه! چند هفته پیشتر فریدههوادار مجاهدین از بازجوئی به بند بازگشت، با خنده و شوخی برای دوستانش تعریف ‌کرد بازجو به او چه گفته: "مطمئن باش که نمیذارم زنده بمونی!"لحن تمسخرآمیز دختر و خنده اش نسبت به این گفته خشونت بار مرا نگران و متعجب کرد! آیا فکر می کردند آنها نمی توانند به این کار دست بزنند؟ بعد از رفتن بازجویان بین ما ولوله افتاد! دلشوره و آشوب داشتیم، چه پیش خواهد آمد؟ چه در انتظار ماست؟

ساعت ده شب همان روز سه نفر از مجاهدین بند ما را صدا زدند: هما، مریم غفوریو ..... همه بند نگرانشان بودند، دوستانشان با آنها وداع کردند، هیچ کدام نمی دانستیم آنها را کجا می برند! بازجوئی؟ شکنجه؟ یا اعدام؟ با نگرانی در راهروی بند برای خداحافظی ایستاده بودیم، می دانستیم که این بار با همیشه فرق خواهد داشت! زندانبانان آن سه را بردند و در را پشت سرشان بستند، مجاهدین با نگرانی با هم پچ پچ ‌کردند، فردا در بین زندانیان این زمزمه بود که آن سه را سحرگاه دیشب اعدام کرده اند! بعضی گفتند آنها را به زندان سه هزار برده اند، بعضی هم گفتند بردندشان دوباره زیر شکنجه، برخی هم هنوز امیدوار بودند که بازخواهند گشت، فردا شب چند نفر دیگر را بردند! باز هم ناباورانه خداحافظی کردیم، آن شب یکی از آنها به بند بازگشت، دقایقی نگذشته بود که حس کردیم مجاهدین دگرگون شدند، روز آخر در اتاق ۱۱۱ مهریتعریف کرد چه شنیده بودند، او گفت: "چنانچه فردی در ورقه بازجوئی خود را مجاهد معرفی کند حتما حکمش اعدام است!"بی شک بازگشت آن‌ روز یکی از بچه های مجاهد از دادگاه هم اتفاقی نبود!

زندانبانان با این شیوه اخبار ناگوار و ترس آور را به بند منتقل ‌کردند، این گونه ترس و وحشت را افزایش ‌دادند، عصر چهارم مردادماه بود، هنوز تلویزیون داشتیم، اخبار تلویزیون جمهوری اسلامی ‌گفت: "مجاهدین به مرزهای ایران حمله کرده اند، آنها از مرز شاه آباد وارد کرمانشاه شده اند."در پایان خبرها اعلام کرد: "همه شان را به درک واصل نمودیم!"تلویزیون فیلمی نشان ‌داد از وقایع و چگونگی حمله مجاهدین به غرب، اجساد مجاهدین روی زمین انباشته شده بود، تلویزیون هنوز روشن بود، پاسدارها داخل بند شدند، در همان لحظه تلویزیون را بردند! از فردای آن روز دیگر به ما روزنامه ندادند! نماز جمعه از رادیو پخش شد، آیت الله موسوی اردبیلی امام جمعه بود، در نمازجمعه شعارهای: "مرگ بر منافق، مرگ بر منافق"و شعار: "زندانی منافق اعدام باید گردد"تن را می لرزاند! با تلاش های آقای منتظری زنان زندانی سیاسی را از سال ۱٣۶٤ تا قبل از جریان حمله مجاهدین به غرب کشور یعنی تا مرداد ۱٣۶۷ اعدام نکرده بودند اما آن روز در خطبه‌ نماز جمعه از حرف های آیت الله موسوی اردبیلی این گونه استباط می شد کرد که حکم ویژه ای برای اعدام زنان مجاهد از آیت الله خمینی گرفته اند!

ما در آن لحظات مطمئن شدیم افرادی را که از بند برده اند اعدام کرده اند! غروب چهارم مردادماه سکوت رعب انگیز و غمباری در بند حاکم بود، زندانیان گرفته و خسته بودند، هر کس تلاش می نمود تا در درد و غم غرق نشود، به این در و آن در می زدم تا اندکی از آن غم خلاصی یابم، هنوز از نوزده نفر بچه های مجاهد اتاقمان (اتاق ۱۱٣) کسی را نبرده بودند اما در آن لحظه اتاق خلوت بود! پشت پنجره رفتم، در فاصله‌ میان نرده های آهنی و شیشه فریاد کشیدم: "چمخاله ....."موج دریا به ساحل خورد! انگار صدایش را می شنیدم! چمخاله این ساحل زیبای شمال را خیلی ها می شناختند و برخی چون من با آن پیوند احساسی داشتند، روزهای خوشی را کنار همسرم در چمخاله گذرانده بودم، می دانستم چمخاله تنها یک ساحل شنی آشنا برای زندانیانی که برخیشان را از نزدیک می شناختم نبود، انگار با فریادم بار همه خاطرات را در موج هایش رها کردم و به دست باد سپردم تا پیام مرا به دیگر زندانیان در سلول های آسایشگاه برساند، آنها روزهای سختی را می گذراندند، با شور و عشق فریاد زدم: "چمخاله ..... چمخاله ..... چمخاله ....."

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

ماست و خیارها

غروب هفتم مرداد سال ۱٣۶۷ روز گرمی بود، شام بند را داده بودند، ماست و خیار با کشمش های درشت، اکثر بچه ها این شام ساده را دوست داشتند، کارگرهای اتاق ها سفره را آماده کرده بودند، ناگهان آخرین سری بچه های مجاهد را که اکثر آنها در اتاق ۱۱۱ ساکن بودند صدا کردند! اتاق ۱۱۱ را دوست داشتم، در آن اتاق اجازه داشتم از پشت پنجره اش دانشگاه ملی و مردم در حال گذر را نگاه کنم، در این اتاق بچه های اکثریت و مجاهد باهم زندگی می کردند، از جمله سهیلا درویش کهناکثریتی هم در آن اتاق زندگی می کرد، سهیلا در سال ۶۷ زیر شکنجه نماز کشته شد، زندانبانان به خانواده اش گفتند خودکشی کرده است! با چشمی گریان با آن بچه های مجاهد روبوسی و خداحافظی کردیم، راه یک طرفه و بی بازگشت بود! مجبور بودند بروند، کسی نمی توانست امتناع کند و یا حتی کمی تأخیر کند! باید می ‌رفتند، رفتند! چقدر دشوار و سخت بود برای همه ما این وداع، در بسته شد، سفره دست نخورده ماند!

نام مهین قربانیرا در سری آخر برای اعدام خواندند، دوستان نزدیکش را برده بودند برای اعدام اما او را با دوستان همراهش صدا نکرده بودند، بسیار بیشتر از دیگران غمگین به نظر می رسید، مهین ازجمله اعضای مجاهدینی بود که دیگر خط مشی فکری مجاهدین را قبول نداشت و نماز نمی خواند، مهین در این سال ها به دلیل تغییر ایدئولوژی، تنهائی و شرایط سختی را تحمل کرده بود اما با این وجود هیچ گاه موضعش را علنی به زندانبانان اعلام نکرده بود! او از این می ترسید مبادا همه همفکران سابقش را اعدام کنند و او زنده بماند! عصر یکی از آن روزهای آن تابستان سیاه هراسان از خواب پریده بود، مهتابو فردینجلوی در اتاق نشسته بودند، مهین پریشان و گریان خوابش را برای آنها تعریف کرد: "خواب دیدم منو برای اعدام بردن، گلوله تنم رو سوراخ،‌ سوراخ کرده بود، تمومی هم نداشتن، تموم بدنم از خون لزج پر شده بود."سپس های، های گریه، از زنده ماندنش بیشتر غصه دار بود، آن روز وقتی صدایش کردند خوشحالی خود را پنهان نکرد! با شادی از این‌ که همراه بقیه می رود دست در گردن همه انداخت و وداع کرد!

دیگر شام را نمی شد خورد! بعد از رفتنشان سکوتی تلخ و ماتم زا در بند حاکم بود، زندانیان با حالتی عصبی تند تند در راهرو راه ‌می رفتند، ماست و خیارها در سطل های بزرگ سرخ‌ رنگ باقی ماندند اما هنوز ساعتی نگذشته بود در بند باز شد، بچه ها برگشتند! از سر بند یکی با شادی و شعف بسیار بلند، بلند داد کشید: "بچه ها برگشتند، بچه ها برگشتند!"زندانیان در آن لحظه مثل مور و ملخ از اتاق ها بیرون آمدند، این بار چشمشان می خندید، ناباور از بازگشتشان دوباره محکمتر آغوش برهم گشودیم، همه به اتاق آخر (اتاق ۱۱۱) رفتیم و آنجا نشستیم، مجاهدین با خنده تعریف کردند که به انتظار نوبت مرگ نشسته بودند اما نوبتشان نرسید! به‌ آنها فرم هائی داده بودند تا موضع و نظرشان را نسبت به مجاهدین و جمهوری اسلامی بنویسند، نظرخواهی برای کشتن‌ بود! به آنها نگفته بودند که دارشان می زنند یا به گلوله می بندند! اتاق ۱۱۱ حضور عزیزانی را گرامی می داشت که از نیمه راه مرگ بازگشته بودند!

آیا آنها را دوباره برای مرگ صدا می زدند؟ کاش می شد به زمین نقبی زد و مخفیشان نمود و کاش می توانستند پرنده باشند و از میله ها به بیرون پرواز کنند! آیا در آن جمع کسی امیدی به زنده ماندن داشت؟ در آن لحظه کسی نخواست به این موضوع بیندیشد، در آن لحظه همه فکر ‌کردند این عزیزان نازنین از راه دشوار مرگ بازگشته اند، همه ترجیح دادند دم را غنیمت شمرند و لحظه ای غصه را کنار گذارند، همه احساس گرسنگی کردند، کارگر اتاق پرسید: "بچه ها شام می خورید؟"پاسخ آری بود، ماست و خیار را در بشقاب های پر بر سر سفره گذاشتند، زندانیان اتاق های دیگر هم سر سفره به مهمانی نه، به ضیافت آمده بودند! ماست و خیار با کشمش و نان لواش چقدر خوشمزه بود، در آن شام ضیافتی با مهمان های بسیار عزیز، بچه های مجاهد از سر شوق خاطره های خنده دارتعریف ‌کردند! صدای خنده مان بلند بود، انگار نه انگار مرگ لحظاتی پیشتر آنجا حضور داشت! ما از مهمانان عزیزمان پذیرائی کردیم.

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

صبح نهم مرداد بار دیگر صدای مرگ از بلندگو پخش شد! نام ها را دوباره خواندند، ما در دو طرف راهرو سالن سه آموزشگاه به صف ایستادیم، توأمان بارش اشک بود و لبخند وداع با مجاهدین، صدای بسته شدن در چون‌ پتکی بر روح و جسممان فرود آمد، تمام شد، از پله ها پائین رفتند، کجا رفتند؟! زندانیان بند یک اتاق در بسته پائین صدای پاسدارهای زن را پشت در شنیده بودند، می گفتند: "دسته، دسته دختران مجاهد را به دار می کشند!"یکی از آنها گفته بود: "دیدی چگونه آن بالا آنها دست های هم را گرفته بودند؟!"خواب مهین تعبیر شد! آیا او را به دار آویختند یا چون خوابی که دیده بود تیرباران شد؟ آیا فرقی می کند؟ گلوله یا طناب دار؟ دیگر بازگشتی نداشتند، برای برخی از افراد بند زمان بردن مجاهدین برای اعدام گوئی اصلااتفاقی نیفتاده! حتی برای خداحافظی با آنها از اتاق هایشان بیرون نیامدند! آنها مجاهدین را ضد انقلاب هائی می دانستند که امتحانشان را پس داده اند! آنها گرم و پیگیر مطالعه و کارهای انقلابیشان بودند!!!

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

درخت هلو

در هواخوری بودیم، سه هفته ای از نوروز سال ۱٣۶٨ گذشته بود، درخت هلوی حیاط آموزشگاه پر از غنچه شده بود، آیا سال گذشته هم این همه غنچه داشت؟ آن درخت یادآور همه‌ عزیزانی بود که تا چند ماه پیش در آن بند می زیستند:

سودابه منصوری

اعظم (شهربانو) عطاری

مژگان سربی

سپیده زرگر

اشرف فدایی تبریزی

فروزان عبدی ..... فروزان! بازیکن ملی پوش در سطح ایران و آسیا !

ناهید (فاطمه) تحصیلی

ملیحه اقوامی

میترا اسکندری

فضیلت علامه

سهیلا فتاحیان

سیمین بهبهانی دهکردی

مهین حیدریان

مهناز یوسفی

اشرف موسوی

زهرا شب زنده دار

فرزانه ضیاء میرزایی

محبوبه صفایی

مریم عزیزی

منیره رجوی

سهیلا و مهری محمدرحیمی

شورانگیز کریمیان به همراه خواهرش مهری کریمیان

آزاده طبیب

همه از اعضای مجاهدین بودند، با طناب به دار آویخته شدند، زنان و مردان جوانی که سرودخوانان مرگ را پذیرا شده بودند، زنانی که به دلیل زن بودنشان ابتدا آنها را در گونی کرده بعد طناب دار را کشیدند! رفعت خلدیدر بند یک سالن دو آموزشگاه با تیزاب سلطانی در همان روزها خودکشی نمود! می گفتند در زمان اعدام زنان مجاهد رفعت را برای تماشای اعدامشان برده بودند، اکثرشان نشکفته گل، هنوز ننشسته در بهار، در آغاز جوانی در زمان دستگیری دانشجو و یا حتی مثل آزادهطبیبدانش آموز بودند، برخیشان در زندان به ۱۸ سالگی رسیدند! جوانی و عشق را با خود به گور بردند، با مرگشان لبخند بر لب مادران و پدرانشان برای همیشه خشکید، مگر چه کرده بودند؟ بسیاری را سال ۱٣۶۰ در خیابان دستگیر کرده بودند، مجله مجاهد فروخته بودند و یا شاید در تظاهراتی چند شعار داده بودند، از سالن سه دو زن چپ نیز کشته شدند: سهیلا درویش کهن ۲۲ سالهاز فدائیان خلق اکثریت در شهریور ۶۷ زیر "شکنجه نماز"کشته شد! آخرین اعدامی از بند عمومی سالن سه آموزشگاه بند زنان اوین فاطمه مدرسی تهرانی (فردین)از اعضای مرکزی حزب توده بود، او را همان گونه که وحشت داشت بعد از کشتار بقیه همراهان و همبندانش در روز ۶ فروردین ۱۳۶۸ به خاطر ندادن انزجار از حزب توده ایرانبا حکم ویژه آیت الله خمینی اعدام نمودند! 

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

هر روز به هواخوری می رفتم تا ببینم غنچه های درخت هلو کی باز می شوند؟ اما آن درخت غنچه هایش هیچ گاه باز نشدند! سرمای اوین سوزاندشان، چندی بعد درخت هم پژمرد و مرد! غریب بود مرگ آن درخت در آن بهار خونین! آیا بهار هم چون ما عزادار نبود؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زیرنویس ها:

۱ - اواخر سال ۱٣۶٣ و اوایل سال ۱٣۶٤ با تلاش آیت الله منتظری اعدام زنان زندانی سیاسی لغو شد، زنان زندانی سیاسی را تا قبل از جریان حمله‌ مجاهدین به غرب کشور یعنی تا مرداد ۱٣۶۷ اعدام نکرده بودند، آقای منتظری در خاطرات خود به این موضوع اشاره‌ کرده است.

۲ - با فرمان آیت الله خمینی رهبر حکومت اسلامی در واپسین روزهای حیات خود بزرگترین کشتار زندانیان سیاسی در زندان های ایران آغاز شد: "..... کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می کنند محارب و محکوم به اعدام می باشند! ..... در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است! ....."با این فرمان در فاصله چند ماه ٣ تا ۵ هزار نفر از مخالفین حکومت که اکثرا محاکمه شده و دوران زندان خود را می گذراندند و برخی نیز در انتظار و آستانه آزادی بودند بنا به تشخیص هیأت سه نفره ای از معتمدین خمینی به نام های نیری، پورمحمدیو مرتضی اشراقیدر دادگاه هائی چند دقیقه ای محاکمه و به مرگ محکوم شده و بلافاصله اعدام شدند!

٣ - خانم فروزان عبدی پیربازارییکی از قربانیان کشتار جمعی زندانیان سیاسی ۱۳۶۷ است، خانم عبدی متولد تهران (در سال ١٣٣۶) کاپیتان تیم والیبال ایران و از هواداران سازمان مجاهدین خلق یکی از محبوب ترین چهره های زندان بود و اکثر زندانیان جدا از خط و خطوط او را دوست داشتند، در بازی والیبال همه می آمدند تا او یکی از آبشارهای زیبایش را بزند، در اولین دادگاه وی به ۵ سال زندان محکوم شده بود ولی پس از اتمام دوره محکومیت آزاد نشد! فروزان دوباره دادگاهی شده و به سرعت به مرگ محکوم شد!

٤ ـ "آنتن"اصطلاحی بود که زندانیان در مورد خائنین و جاسوسان رژیم در زندان به کار می بردند!

۵ ـ "ملی کش"اصطلاحی بود که در مورد زندانیانی به کار برده می شد که بعد از اتمام مدت محکومیت رسمیشان به خاطر نپذیرفتن انزجار یا مصاحبه تلویزیونی برای آزادی به هر حال آزاد نمی شدند و همچنان بدون حکم رسمی در حبس می ماندند! شرط آزادی از زندان حتی پس از اتمام محکومیت اعلام انزجار از همه گروه ها و به ویژه آن گروه سیاسی بود که زندانی به خاطر وابستگی به آن دستگیر شده بود و همچنین تعهد مبنی بر این که زندانی پس از آزادی دیگر هیچ نوع فعالیت سیاسی انجام ندهد! در سال های اول دهه ۱۳۶٠ اعلام انزجار باید در حضور دیگر زندانی ها صورت می گرفت! بعدها مقامات به اعلام انزجار کتبی رضایت دادند، بعد از کشتار ۱۳۶۷ گاه شرط آزادی به دادن تعهد محدود شد، خیلی وقت ها اتفاق می افتاد که زندانی حتی پس از اعلام انزجار هم اگر رفتار و برخوردهایش مورد رضایت نگهبانان و تواب ها نبود آزاد نمی شد! علاوه بر اینها خانواده برای آزادی او موظف به گذاشتن وثیقه و ضامن بود!

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

این نوشتار برای نخستین بار در تارنگار عفت ماهبازنوشته شده بود اما چون آن تارنگار وابسته به تارنمای بلاگفا بود و تارنمای بلاگفا نیز از تارنماهای وابسته به رژیم جمهوری اسلامی است تارنگار عفت ماهباز از سوی رژیم جمهوری اسلامی بسته شد و همه نوشته های آن از میان رفتند! عفت ماهبازنویسنده این نوشتار که هفت سال در زندان ها و شکنجه گاه های رژیم ولایت فقیه زندانی بود در دومین روز فروردین سال ۱۳۶۳ در تهران و در میدان فوزیه پیشین و امام حسین کنونی همراه با شوهرش آقای علیرضا اسکندری (شاپور)دستگیر شد، شوهرش هنگام کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷اعدام شد! همچنان که برادرش علی ماهبازنیز در تاریخ ۲۸ آذرماه ۱۳۶۰ اعدام شده بود! عفت ماهباز پس از رستن از زندان، هست و نیستش را در دوزخ رژیم جمهوری اسلامی رها کرد و به فرامرز گریخت!


بحران هویتی در خاورمیانه

$
0
0

 در این کشورها هرگاه بافت قدرت سیاسی منطبق بر ساختار اجتماعی نباشد؛بحران و کشمکش بر سر تقسیم قدرت و توزیع عادلانه ثروت ملی ؛ بوجود خواهد آمد .هرگاه حقوق ملی نادیده گرفته شود و در یک ساختار سیاسی متمرکز؛یک ملیت ؛مانع مشارکت سیاسی ملیتهای دیگر شود ؛ملیتهای دیگر را انکار کند و آنهارا غیر رسمی اعلام کند ؛دیر یازود ؛حکومت انحصاری به چالش کشیده خواهد شد و سرنگون میگردد .مسائل و جنگهای منطقه ای را که امروزه در کشورهای ایران .پاکستان .افغانستان .مصر . لیبی .لبنان .عراق . ترکیه و سوریه شاهد هستیم ؛همه در نتیجه در نظر نگرفتن ساختار اجتماعی چند ملیتی آنان میباشد .
خاورمیانه به عنوان یک مجموعه؛توان حل این مشگل مهم هویت ملی را ندارد . در کشور های پیشرفته غربی ؛ملت ها تبدیل به دولت شدند ؛در کشورهای عقبمانده خاورمیانه ؛دولتها در جسنجوی ملت هستند .بعضی از این کشورها مشگل هویت ملی رابا مذهب حل کردند و هویت کاذب و ارتجاعی مذهبی را جایگزین هویت طبیعی و اتنیکی کردند ؛که امروزه شاهد جنایات هولناک آنان در خاورمیانه میباشیم .بطور کلی؛در صحنه بین المللی هم مشکلاتی که بشر با ان دست به گریبان است ؛ریشه در تبعیض و نژادپرستی و بی احترامی به حقوق بومی و موجودیت های فرهنگی /زبانی در سرزمینهای مختلف از قبیل استرالیا .نیوزیلند .لاتین امریکا و افریقای جنوبی دارد .در ایران هم با مخفی شدن پشت نقاب باستانگرایی و خاک پرستی و بزرگنمایی کاذب از تاریخ اساطیری؛افکار جامعه را منحرف میکنند تا به گسستگی هویت ملی و تبعیض و ستم ملی پرداخته نشود .قرن 21 قرن بازگشت به ریشه ها است ؛عصر بیداری ملی است .با شکست هویت های کاذب ایدئولوژیکی و ناسیونالیستی کاذب ؛یک موج هویت طلبی و بازگشت به هویت واقعی در میان روشنفکران و تحصیلکردگان ملیتهای مختلف بطور آشکار محسوس میباشد که شاهد فعالیتهای گسترده و سراسری مختلف در میان ملل مطرود و منزوی و به حاشیه رانده شده در ایران و منطقه میباشیم .انتظار ما از جهان آزاد و جوامع دموکراتیک این است تا از مبارزات سکولار و دموکراتیک ما حمایت کنند تا از توحش مذهبی و سرایت آن به ایران جلوگیری شود .

فدرالیسم در ایران

$
0
0
در حال حاضر سیستم فدرالیسم برای ایران همانند نوزاد زود رسی خواهد بود که بدلیل عدم وجود امکانات تکنولژیکی پیشرفته جهت حفظ جان نوزاد زود رس لاجرم به نابودیش منجر خواهد گشت و همانند جدا نمودن آن نوزاد از وجود مادر تعبیر میگردد.


تعریف: جهت تعریف فدرالیسم که مفهوم کلی و معمول آنرا بتوان برای عموم مردم در تمامی سطوح فکری عنوان نمود تا قابل درک همگان باشد، میتوان آنرا بصورت زیر بیان نمود.

فدرالیسم به مفهوم خود گردانی اداره کلیه امورمربوطه در منطقه یا استان و یا ایالت محل سکونت مردم بومی آن منطقه اتلاق میگردد.

چنین تعریف یا توضیح، در بر گیرنده چکیده ای از همه تعاریف مبسوط و گسترده آن با بیان روشن و واضح و در کمال سادگی آن میباشد که بیان گردید، ولیکن قدر مسلم نیاز به توضیحات لازم وکافی بوده تا بتوان دستاورد بهتری از مفهوم آن کسب نمود.

این عنوان خود نمودار ارائه شکل وساختار سیستم حکومتیست که برخی از کشورهای پیشرفته همانند آلمان و ایالات متحده آمریکا دارای چنین ماهیتی از نقطه نظر ساختار سیاسی اداره کشور میباشند که لازمه آن دارا بودن، نخست وجود یک حکومت قانونمند بر پایه قوانین عرفی) قوانین غیر مذهبی( معقول و متعارف بر اساس منشور حقوق بشر بوده تا بتوان بار مسئولیت سنگین حکومت مرکزی را کاهش داد.

در واقع ایجاد سیستمی تحت عنوان عدم وجود تمرکز قدرت در دولت مرکزی میباشد که با در اختیار گذاردن مسئولیت اداره هر منطقه یا استان و یا ایالت به مردم بومی آن منطقه، بر حسب لیاقت و شایستگی و تخصص و مهارتهای علمی-تکنولژیکی و صنعتی و با توجه به در نظر گرفتن یا بوجود آوردن امکانات در تمامی زمینه ها جهت پیشرفت در نظام اداری آن منطقه بر پایه و اصول و مبانی متعارف قانونی و در نظرگرفتن همه اصول و مبانی حقوق انسانها با هر عقیده، طرز تفکر یا اندیشه، و باورمندی در ایجاد نظم در اداره تمامی امور منطقه یا استان و یا ایالت و در تمامی ابعاد آن میباشد.

جهت دستیا بی به چنین ساختار سیستم حکومتی، مردم هر کشوری نیاز مبرم به آموزشهای پایه ای

و اصولی داشته تا بتوان ساختار بنیادی)فندانسیون( چنین سیستمی را در کشور پایه ریزی نمود.

جهت گشودن این بحث یا مطرح نمودن چنین موضوعی، بهترین نمونه آن میتوان ایران را در نظر گرفت که برخی از هم میهنان، موافق چنین سیستم حکومتی بوده و برخی دیگر مخالف آن میباشند.

جهت دست یافتن به چنین سیستمی لازم است که همه محاسن و معایب آنرا بدرستی مورد تجزیه و

تحلیل و تحقیق و مطالعه جامعی قرار داد تا در نهایت با کسب آگاهی و دانش لازم پیرامون این امر بسیار مهم، شناخت کاملی بدست آورد تا بتوان خود را در برابر آسیبهای احتمالی وارده در آینده حفظ نمود.

-1 دیدگاه موافقین:

سیستمی ایده آل و متحول و پیشرفته میباشد که جامعه یا مردم بومی آن منطقه را از بی تفاوتی و فرار از مسئولیت و یا بعبارتی دیگر بی مسئولیتی خارج نموده و حس و اند یشه سازندگی و نهایتا اداره آن استان یا ایالت را با کوشائی فراوان بعهده گیرند و با ایجاد جاذبه و پذیرش مسئولیت در صحنه سیاسی - اجتماعی - اقتصادی - اموزشی - فرهنگی – صنعت و تکنولژی – بهداشت وزمینه های دیگر، یک رقابت مثبت و سازنده در برابر سایر استانها و یا ایالتها قرار داده و در نتیجه در این راستا با کوشش و تلاش در امر آبادانی و سازندگی و پیشرفت در تمامی زمینه های فوق الذکر نهایت تلاش خود را مبذول داشته تا بعنوان نمونه و الگو برای سایر استانها معرفی گردد، همانگونه که در المان و یا بصورتی در امریکا ما خارج نشینان شاهد آن میباشیم .

در این نوع سیستم، قدر مسلم در پاره ای از موارد، این مناطق خودگردان نیازی به کسب دستوراز دولت مرکزی نداشته و بر حسب موقعیتهای اقلیمی – فرهنگی بومی و شناخت لازم نسبت به سایر موارد مختلف، خود راسا اقدام مینمایند و بعبارتی دیگر سرنوشت و اینده خود را خود مردم بومی با توجه بر کسب مسئولیت در رده های مختلف اداری – حرفه ای و تخصصی بعهده میگیرند.

قدر مسلم ممکن است که امتیازات دیگری هم مطرح بوده باشد که موافقین چنین سیتم حکومتی، بیشتر آنرا بر خواهند شمرد.

-2 دیدگاه مخالفین:

-2 از دیدگاه مخالفین چنین سیستمی، میتوان معایب مختلفی را بر شمرد که بشرح زیر میباشند.

-1-2 بدلیل عدم شناخت کامل و ژرف، پیرامون باورمند بودن به هویت ملی-میهنی، معضلات عدیده ائی فراوانی مطرح میباشد که بر پیکر وحدت ملی و یکپارچگی ایران آسیبهای فراوانی وارد خواهد آمد.

-2-2 بدلیل وجود پاره ای از ایرانیان مرز نشین بومی، که خواهان جدائی منطقه یا استان محل زندگی یا زیست محیطی خود میباشند، خود یک معضل کاملا روشن و بارز در امر تجزیه بخشی از خاک کشور خواهد بود که این نوع طرز تفکر و ایده عامل نابودی یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران تلقی میگردد.

-3-2 بدلیل وجود اقوام و تیره های مختلف در پهنه و گستره ایران، این خطر وجود دارد که سایر مردم بومی یا مرز نشین در استانهای دیگر، به تبعیت از جدائی خواهان منطقه یا مناطق مختلف دیگر، سر به شورش گذارده و اقدام به تجزیه کامل ایران نمایند که این امر دقیقا به یکپارچگی ایران لطمه وارد خواهد آورد و در این راستا در واقع آب به آسیاب دشمنان ایران خواهند ریخت و خود نیز تحت سلطه بی چون چرای قدرتهای استعماری یا بعبارتی دیگر دشمنان ایران قرار خواهند گرفت.

-4-2 ایران کشوریست با تاریخ و تمدنی بسیار کهن که از نقطه نظر تاریخی ارزش بسزائی داشته و در ضمن با توجه بر موقعیت جغراسیاسی) ژئوپلیتیکی( در جهان که دروازه شرق و غرب محسوب میگردد و با توجه بر ثروت سرشاروغنی زیر و روی زمینی آن، همواره مورد توجه ویا بعبارتی دیگر میتوان گفت مورد حسد منعفت جویان و مافیای قدرتهای اقتصادی جهانی جهت چپاول قرار گرفته که در این راستا طبعا بنا بر وجود نیروهای خودی ولی تجزیه طلب، پیرامون بدست آوردن چنین ثروت سرشار، راه خود را هموار دیده و با فریب این نیروها و شستشوی مغزی آنان با تبلیغات پر طمطراق و وعده های پوشالی و توخالی از قبیل بر گزیدن آنان بر مسند قدرت، تحت عنوان رئیس جمهور یا حکمران منطقه، تجزیه ایران را هموار نموده و در نتیجه به نابودی ایران ختم خواهد گردید.

راه حل پیشنهادی:

در این برهه از زمان بدلیل تبلیغات سوء و تلاش دشمنان ایران پیرامون تجزیه ایران، سیستم فدراله نمودن کشور بسیار زودرس میباشد زیرا هنوز برخی از مردم ایران بویژه برخی از مرز نشینان، آموزه های لازمه پیرامون وحدت ملی- یکپارچگی کشور- شناخت واقعی هویت ملی میهنی و مفهوم واقعی میهن پرستی و یا میهن دوستی را کسب ننموده اند و باورمند نمی باشند. در نتیجه نخست لازم است که اینان و همینطور همه ایرانیان در زمینه های اشاره شده در فوق، آموزشهای لازمه را کسب نمایند تا ما خود را مسلح بسلاح آگاهی پیرامون سیاست جهانی بویژه سیاستگزاریها یا استراتژیهای کشورهای قدرتمند و همچنین قدرتهای اقتصادی استعمار گر و سیاستهای متخذه از طرف دشمنان ایران نمائیم و میزان ضربه پذیری و آسیب دیدگی را به نقطه صفریا به حد اقل رسانده تا حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی کشور را تضمین نمائیم که دراین باره، جامعه ایرانی نیازمند بیک رنسانس فرهنگی تمام و کمال توسط ایرانیاران و کارشناسان و متخصصین در این زمینه میباشد، در غیر اینصورت نه تنها هیچ سود و بهره ای از این اقدام)سیستم فدرالیسم( نخواهیم برد بلکه این امر، خود یک خودکشی سیاسی و در نهایت با دست خود ایران را به ورطه نابودی نزدیک خواهیم نمود.

آن دسته ازایرانیانی که در کشورهای پیشرفته ای همانند آلمان یا امریکا و سایر کشورها بسر میبرند و بوق فدرالیسم را بدون توجه به میزان معیارهای فرهنگی و تاریخ ودلایل فدرالسیته شدن این کشورها بصدا در میاورند را مد نظر نگرفته یا مطالعه جامعی از تاریخچه فدراله شدن جامعه محل سکونتشان را ندارند و در نتیجه این بوق تبلیغاتی را بصدا در آورده و در واقع بنوعی آب را به آسیاب دشمن سرازیر نموده و یا بعبارتی دیگر، جاده یا مسیر حرکت دشمنان ایران را جهت نابودی ایران هموار مینمایند.

هم میهنانیکه طرفدار تشکیل سیستم فدرالیسم میباشید، نگاهتان را به میزان آگاهی و دانش و معیار فرهنگی و میهن دوستی ایرانیان معطوف داشته و مقایسه آنرا با کشورهای دارای سیستم فدرالیسم را در نظر گرفته تا عامل آن نگردید که جنگی خانمان سوز، شعله های آتش آن را به تمامی هستی و موجودیت ایران و ایرانی بکشانیم و در نهایت منجر به تجزیه و نابودی ایران و فلاکت و تیره روزی، بیش از این دچارنگردیم، بلکه نخست تلاشمان را در راه نجات و رهائی این مام میهن معطوف داشته تا در آینده با توجه به مراحل تکاملی جامعه از نقطه نظر دانش و آگاهی و بیداری دست به چنین اقدامی بزنیم.

در حال حاضر سیستم فدرالیسم برای ایران همانند نوزاد زود رسی خواهد بود که بدلیل عدم وجود امکانات تکنولژیکی پیشرفته جهت حفظ جان نوزاد زود رس لاجرم به نابودیش منجر خواهد گشت و همانند جدا نمودن آن نوزاد از وجود مادر تعبیر میگردد.

آن امکانات تکنولژیکی علمی، همانا آموزش هم میهنان در پروژه ها و طرحها و برنامه ریزیهای آموزش فرهنگی یا بعبارتی دیگر رنسانس فرهنگی ایرانیان پیرامون ایرانگرائی میباشد، پس لازم است که در ابتدا تلاشمان در زمینه فراهم نمودن چنین امکاناتی جهت رسیدن به ایده آلهای معقولانه ، نه آرمانگرایانه بدور از توانائیهای موجود باشد، سپس اقدامات یا سیاستگزاریهائی را بر اساس توانائیها و امکانات و بهره گیری از وجود پتانسیلهای موجود اتخاذ نمود و به مرحله اجرا گذارد تا بتوان بهترین و ببشترین بهینه لازمه را کسب نمود.

بدلیل موقعیت حساس فعلی در خاور میانه و بویژه موقعیت جغراسیاسی ایران در منطقه، پس از تغییر

نوع سیستم )سرنگونی – برکناری( حکومت وارداتی و واپسگرا و مذهبی در ایران و بروی کار آوردن یک حکومت دمکراتیک و سکولار و قانونمند که بر پایه حاکمیت مردم و حکومت قانون تشکیل خواهد گردید، لازم است که در ابتدا در تمامی نقاط ایران، بویژه مناطق محروم و همینطور استانهای مرزی، کلیه امکانات لازمه اعم از رفاه – امنیت- آسایش و ارائه تمامی حقوق انسانی را فراهم نمود و قدر مسلم در این راستا همزمان با آموزشها و اطلاعات اساسی و مهم پیرامون ایرانگرائی و میهن دوستی و آگاهی و آشنائی با هویت ملی و میهنی و همچنین شناخت نسبتا کامل پیرامون سیاستها و سیاستگزاریهای جهانی بویژه ترفندها و خط مشی های سیاسی و اهداف قدرتهای برزگ و استعماری در جهان را از طریق رسانه های گروهی، همچون دیداری)تلویزیون(- گفتاری وشنیداری)رادیو(- نوشتاری )جراید مختلف( و قدر مسلم بدلیل پیشرفت علم و تکنیک، اینترنت و امکانات تکنیکی و تکنولژیکی مختلف دیگر، بطور مستمر در اختیار تمامی هم میهنان قرار داده و علاوه بر این لازم است که کلاسهائی بصورت سمینارهای کوتاه مدت ) برای مثال یک یا دو روزه و هر روز فقط چند ساعت( پی در پی، توسط متخصصین و ایرانیاران در مناطق مختلف حتی در روستاها در فرصتهای زمانی متفاوت ایجاد نمود تا هم میهنان، خود قوی ترین سلاح و سپر دفاعی حراست و حفاظت کشور جهت پدافند ملی شوند.

قدر مسلم در این راستا میتوان بتدریج و مرحله به مرحله پاره ای از اختیارات و مسئولیتهای اداره امور هر استان را به بومیان این مناطق واگذار نمود تا ضمن آشنائی با نحوه و سیستم ومتد یا روش اداره کشور، در فرصتهای زمانی آینده، تمامی سیستم خود گردانی را بدانها ) به بومیان آن مناطق( سپرد. این روش امتیازهای فراوانی را درپی خواهد داشت که مهمترین آنها همانا بالا بردن ظرفیت پذیرش اداره مناطق یا استان و باروری فکری و دانش و آگاهی لازمه در زمینه حفظ یکپارچگی ایران و قدر مسلم آشنائی و شناخت اتحاد و همبستگی در مواقع ضروری و اضطراری پیرامون حفظ و حراست و پدافند کشور خواهد بود.

درشتی: آلمان

پیام دکتر رضا براهنی به مناسبت درگذشت استاد دکتر جواد هیئت

$
0
0
 دکتر جواد هیأت[هیئت]، انسان وارسته، طبیبی بود حاذق، که وجدان زبانشناختی قومی اش و عشقش به سرزمین بومی اش آذربایجان، به ویژه شهر زادگاهش تبریز و مردمان آن زبانزد خاص و عام است. او ...از همان آغاز وظیفه ای را بر دوش گرفت که انگار بدان مثل فریضه ای بنیادی و آسمانی می نگریست و هرگز لحظه ای از نثار وقت و از بذل و بخشش مادی و معنوی در راه آن غافل نشد. خطۀ آذربایجان در ایران برای او فقط یک زادگاه نبود، بل که او از همان آغاز عزم جزم کرده بود که هرگز لحظه ای از سرنوشت زبان و فرهنگ بومی خود یعنی آذربایجان غافل نماند.
 
 
و در این ایثار شورانگیز چندان پیش رفت که انگار فرمانی غیبی او را مأمور کرده بود که مأموریت دارد خواه یک تنه و خواه با جمع کردن متفکران و نویسندگان آذربایجان ایران و با بستن پل ارتباط فرهنگی با جمهوری آذربایجان ـ زبان مادری خود را تا آن جا که امکاناتش و زندگانی اش اجازه می دهد با جلب و جذبِ روشنفکران و نویسندگان آذربایجانی دیگر احیا و ترویج کند و برای به کارگیری آن از ابتدایی ترین تا والاترین سطح آن، هم از همت خود مایه بگذارد و هم بقیۀ نویسندگان، شعرا و فضلای آذربایجان را به یاری بطلبد تا زبان و فرهنگ مظلوم ماندۀ آذربایجان جان تازه بگیرد، احیا شود و مردم آذربایجان وقوف یابند که زبان مادری بخشی از هویت و شناسنامۀ هر فردی ست که بر آن زاده می شود.
 
 
دکتر هیئت قدرت تشویق دیگران را با حمایت از آنان و کوشش هایشان، توأم کرده بود و می توان گفت بیش از نیم قرن از حیات پر بار خود را هم از نظر فرهنگی و هم از نظر مادی بذل این حق بزرگ، یعنی زبان مادری خود ـ زبان ترکی آذربایجان ایران ـ کرد و هرگز از کوشش در راه ارتباط سالم فرهنگی بین جمهوری آذربایجان(آذربایجان شمالی) و آذربایجان ایران لحظه ای غافل نماند.
 
گاهی انسان ها حجتِ رفتن دنبال حق و حقیقت را از وجدان خود، به صورت الهام دریافت می کنند. زنده یاد دکتر هیئت چنان با شیفتگی این فریضۀ حیاتی قومی و ملی را بر دوش گرفت که انگار آن را نوعی فریضۀ الهی و دینی بشمار می آورد، به همین دلیل لحن و بیان او سلاح اصلی او در تشویق دیگران، به ویژه نسل جوان به سوی فریضۀ اصلی یادگیری زبان مادری و بومی آذربایجان بود، طوری که نسل های جوان علاقمند شده به فرهنگ آبا و اجدادی در آذربایجان خود را مدیون او می دانستند.
 
قدرت تشویق او الهام از قدرت دلباختگی اش به زبان بومی آذربایجان می گرفت. این فرزند وفادار در واقع چنان در کار خود مقاومت نشان داد که حیثیت زبان بومی آذربایجان، پیش آذربایجانیان برگشت.
 
نسل خود زنده یاد دکتر هیئت و نسل بعدی، از حقارتی که پدران و مادرانشان به سبب سرکوب زبان مادری متحمل شده بودند، یکسره رهایی یافتند و دیدند که سرمایۀ واقعی حتی از شاهرگشان به آنان نزدیک تر بود و فقط یک تلنگر درست ضرورت داشت که آن سرمایه را نسل های معاصر به کار بیندازند.
درود بر روان بزرگ دکتر جواد هیئت و درود بر همۀ کسانی که خاطره مادر خود را و زبان مادری خود را با انساندوستی دکتر هیئت همزمان به یاد می آورند.
 
اکنون دکتر هیئت بخشی از حافظۀ جمعی مردم آذربایجان است. با درود به روان پاک این فرزند برومند و پدر فرهنگی نسل جوان و نسل های آیندۀ مردم آذربایجان، و با آرزوی توفیق فرهنگی برای نسل های آیندۀ آذربایجان

پروفسور "هئیت"، شیرینی زبان مقاومت

$
0
0
 
 
 

پروفسور "هیئت"دیره نیشین شیرین دیلى 



تبریز مکتبینین قوجامان نسلی بیزیمله بیره ر – بیره ر ویداعلاشیر. آیرلیق، حسرت، هیجان، یارادیلیش نسلی. پروفسور هئیت “وارلیق” ایله بو مکتبین دیل قونوسونو قانادلاندیردی.
وارلیق دیله قاییدیش دئییل دیر دیله قاتیلیم ایدی.
پروفسور نطقی لر، محمدعلی فرزانه لر بیر یئرده توپلانیب دیله آخدیلار. قونو بیر نسلین بیر نوقطه ده توپلانیب ادبی تاریخیمیزه مکتوب ایزلر بوراخماسی دیر. هئیت – ین نسلی گنج چاغلاریندا ایران سلطنت یاسالارینین ظولمو آلتیندا تورکجه یازیب یاراتمادا چوخ ظولم لره معروض قالمیشدی. اونلار شاهدان سونرا وارلیغی یایمادا هم ادبی، همده سیاسال دوشونجه لرینی بیزیم اوچون اینشا ائتدیلر. وارلیق سیاسال مانیفئست دئییل آمما سیاسال ائتگی دیر. ایران آدلی یئرده باشقا دیللرین یازیلیب اوخونماسی ایستر- ایسته مز بیر سیاسال قونویا چئوریلیب. بونو فارس فاشیست لری بو آشامایا گتیریبلر.
هئیت -ین تاریخسل متن لری وارلیغین باشقا بیر قونوسو ایدی. تورک تاریخینی اوخوماق.
وارلیق تاریخی یازیردی.
اؤرنه یین رحمتلیک صمد سردارنیا، رحیم رئیس نیا کیمی اینسانلاریمیز مشروطه تاریخینین ان کیچیک دئتایلارینی، اولایلارینی ترسیم ائدیبلر. بیر شئیین یئری بوش گؤرونور. مشروطه دئورینده اولایلارین تاریخسل، سیاسال آنالیزینه یئر وئریلمه ییب. بو هئچ کسین سوچو دئییل. بلکه ده دئسپوتیزمین هر دؤوره عایید اولان سیاستلرینین قارشیسیندا توتولان قرار لار بعضی قونولاری بوش بوراخیر. بلکه ده ادبییاتلا تاریخه گؤمولن سیاست، سیاستیمیزین اؤزو ایدی.
هئیت – له یئنی نسلین اورتاسیندا بیر دییالوق یاراندی:
” سیاسال کولتور یا ایسه کولتورل سیاست”
بو تارتیشمانین ایچیندن چئشیدلی داورانیشلار، تئوریلر، قوروپلار اورتایا چیخدی. اؤنملی اولان باشلانغیج ایدی.
اصلینده بو گون او تارتیشمانین ایچیندن بیر چوخ شئی دیشاری چیخیب اؤز یئرینده اوتوروب. سیاسال تشکیلاتلار، ادبی انجومن لر، تاریخسل یازیلار، فلسفی متن لر …
هئیت فارس فاشیزمینین سیاسال سالدیری لارینین اؤنونده تام بیر کولتورل باخیش ایدی. اونون فلسفه سینده دیل – کولتور – ده ییشدیریجی دیر.
کولتور ده ییشدیریجی دیر یا سیاست؟ بیزیم ایچیمیزده اولان چئشیدلی لیک بو سورودان قایناقلانیر. هئیت کولتور ده ییشدیریجی دیر دئیه ن قوروپا عاییددیر.
سیاست ده ییشدیریجی دیر دئیه ن یئنی نسیل اؤزونو هئیت – ین ده ییشدیرجی بیلدیی کولتورونه بورجلودور.
پارالئل یولجولوقلاردان سؤز گئتمیر بلکه یوللارین ائوریمیندن دانیشیرام. بو ائوریم هر ایکی تئورینین صاحیب لرینه آسیلی دیر.
شرقده سیاست دئوریم لرین دیلی ، کولتور ایسه دیللرین دئوریمی دیر. بو آچیدان باخاندا هئیت دیلین دئوریمی دیر منجه.
پروفسور هئیت فاشیزمین آجی دیلینین قارشیسیندا دیره نیشین شیرین دیلی دیر.

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>