Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

صدای گامهای فاشیسم ملی (نقدی بر مقاله یونس شاملی)

$
0
0
<فعالین مدنی و سیاسی ترک در آذربایجان جنوبی بایستی با تمامی توان سیاست استعماری جدید احزاب سیاسی فارسی به اصطلاح مخالف حاکمیت و اصطلاح طلب را در آذربایجان افشا کنند و تا حد ممکن مانع از فعالیت این احزاب در آذربایجان گردند.> این هم با این معناست که دگراندیشان در آذربایجان حق ندارند علیه حاکمیت مبارزه کنند، نه احزاب مخالف حاکمیت و نه اصلاح طلبان! هر کس می خواهد با رژیم مبارزه کند باید بیاید تحت لوای شما و حزب فقط حزب شما، مبارز هم فقط خود شما!؟

کاظم ثانی

آقای یونس شاملی راستش را بخواهید من با خواندن این مقاله * شعارگونه شما مو بر تنم سیخ شد! متاسفانه من از جنبه سیاسی تشابه خیلی زیادی بین مواضع شما در این مقاله با مواضع آقای ناصر کرمی می بینم. امیدوارم که اشتباه از من باشد. شما می نویسید که <احزاب سیاسی دمکرات فارسی نمیتوانند و نباید در مناطق ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس فعالیت داشته باشند.> و بدتر از آن می نویسید که <فریب خوردگان و عمله های استعمار داخلی که خود را شاخه زنجان آن حزب معرفی میکنند، بایستی به هر طریق از کل آذربایجان جنوبی بیرون رانده شوند.> به این ترتیب می توان نتیجه گرفت که هر حزبی که در آذربایجان بخواهد فعالیت کند باید نام ملت یا خلق آذربایجان را به یدک بکشد و اگر اینطور نباشد باید ممنوع الفعالیت شود و باید آنها را تحت عنوان عمله های استعمار داخلی از آذربایجان بیرون ریخت. یعنی حتی احزاب و سازمانهایی هم که تحت نام احزاب سراسری می خواهند فعالیت کنند، اجازه فعالیت در آذربایجان را نخواهند داشت و ممنوع هستند و باید اعضا و هواداران آنها را از آذرباجان بیرون ریخت! این است آن دمکراسی که به مردم آذربایجان وعده داده می شود؟ همچنین نوشته اید که <فعالین مدنی و سیاسی ترک در آذربایجان جنوبی بایستی با تمامی توان سیاست استعماری جدید احزاب سیاسی فارسی به اصطلاح مخالف حاکمیت و اصطلاح طلب را در آذربایجان افشا کنند و تا حد ممکن مانع از فعالیت این احزاب در آذربایجان گردند.> این هم با این معناست که دگراندیشان در آذربایجان حق ندارند علیه حاکمیت مبارزه کنند، نه احزاب مخالف حاکمیت و نه اصلاح طلبان! هر کس می خواهد با رژیم مبارزه کند باید بیاید تحت لوای شما و حزب فقط حزب شما، مبارز هم فقط خود شما!!!؟؟؟

 شما در مقاله خودتان چند حکم صادر کرده اید با کلمات مشخص و گویا: <<احزاب سیاسی دمکرات فارسی نمیتوانند و نباید در مناطق ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس فعالیت داشته باشند.> و <فریب خوردگان و عمله های استعمار داخلی که خود را شاخه زنجان آن حزب معرفی میکنند، بایستی به هر طریق از کل آذربایجان جنوبی بیرون رانده شوند.> و <فعالین مدنی و سیاسی ترک در آذربایجان جنوبی بایستی با تمامی توان سیاست استعماری جدید احزاب سیاسی فارسی به اصطلاح مخالف حاکمیت و اصطلاح طلب را در آذربایجان افشا کنند و تا حد ممکن مانع از فعالیت این احزاب در آذربایجان گردند.> این کلمات در عالم سیاست معانی خاص خودشان را دارند. در شرایط سیاسی ایران ما با این احکام و نتایج آنها آشنا هستیم. یک حکم اینچنینی خمینی یا ملا حسنی و یا مدنی و... به آتش کشیده شدن دفاتر احزاب و سازمانها و کشته و مجروح شدن صدها نفر انجامیده است.

بنابراین به نظر من باید در مقابل چنین احکامی ایستاد تا فاجعه انسانی به بار نیاوردند. ایراد من هم به این احکام شما بود و شما با نوشتن مقاله بلندبالایی بعنوان کامنت، سعی می کنید که بحث را از این احکام مشخصتان به جاهای دیگری بکشانید. اگر من بخواهم در مورد تمامی آنچیزهایی که در کامنتتان نوشته اید بحث کنم، می شود یک کتاب و من پیرمرد چنین امکانی ندارم. ولی می خواهم به چند نکته اشاره کنم. شما تفاوت دید ما را در < مهتمرین خطای دید> مرا <ایران چند ملیتی در تقابل با ایران تک ملیتی> دانسته اید و بر همین اساس هم کلی نوشته اید. ولی شما در این مورد اشتباه می کنید. مهمترین تفاوت دیدی که ما داریم این است:

شما ایران را کشوری چندملیتی می دانید که ملتهای غیرفارسی تحت ستم ملی قرار دارند و استعمار داخلی در ایران حکمفرماست و به این معنی ملت فارس ملتهای دیگر را استعمار و غارت می کنند ولی من ایران را یک کشور چند ملیتی می دانم که در طول سالیان، ستم و تبعیض مضاعفی بر مناطق ملی غیرفارسی زبان اعمال شده (ولی این ستم و تبعیض ستم ملتی بر ملت دیگر نبوده است) و سیاستهای حاکمان بر این اساس بوده است که همه آن ملیتها را با آسیمیله کردن آنها در زبان فارسی و فرهنگی که آن را ایرانی می نامند، به توده همشکل و هم زبان و هم فرهنگی تبدیل کنند. اینکه آنها زبان فارسی و آن فرهنگ آریایی هخامنشی را انتخاب کرده اند، دلایل تاریخ و سیاسی دارد که از نظر کشورداری دیکتاتورمنشانه می تواند در شرایطی درست بوده باشد (امروزه حتی از این منظر هم درست نیست) ولی از نظر دمکراسی و انسانی همیشه نادرست و غیرانسانی و غیردمکراتیک بوده است و خواهد بود.

این خصوصیات، حاکمیت را به یک حاکمیت با تیپولوژی اتنیک فارسی تبدیل نمی کند. حاکمیت امروز ایران یک حاکمیت اسلامی سرمایه داری است که هیچ انتیکی را نمایندگی نمی کند.اگر همین حاکمیت فردا به این نتیجه برسد که برای بقای خود و حاکمیت اسلام و جیبهای خودشان باید فرهنگ ترکی و زبان ترکی را در مرکز قرار دهد، یک لحظه هم تردید نخواهد کرد و تندتر از همه به تاراندن احزاب غیرترکی مشغول خواهد شد. به نظر من چیزی به نام استعمار داخلی در ایران وجود خارجی ندارد. استعمار و استثمار حاکمان اسلامی در سرتاسر جغرافیای ایران حاکم است.

 آقای شاملی اگر می خواهیم بحث سازنده ای داشته باشیم بهتر است که بر سر مسائل مشخصی که در نوشته ها وجود دارند، بحث کنیم. شما به من نسبت داده اید که: <شما این کشور را در نوشته خود به مثابه "یک واحد ملی"تلقی کرده و بر اساس آن به قضاوت نشسته اید> لطفا در جایی از نوشته من نشان بدهید که من از <واحد ملی> صحبت کرده باشم. معلوم است که شما متوجه جوهره نوشته من نشده اید.

 شما در مورد احزاب سراسری و عدم لزوم فعالیت آنها در مناطق ملی کلی نوشته اید که من نمی خواهم در مورد تک تک آنها بنویسم و فقط درک خودم از شرایط ایران و احزاب سراسری و چگونگی فعالیت آنها را برایتان می نویسم تا از جانب من چیزی را مطرح نکنید که من روحم از آن خبردار نباشد. به نظر من ایران در حال حاضر یک جغرافیای مشخص است که تحت حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی قرار دارد و با سیستمی متمرکز اداره می شود. ملیتهای مختلفی با زبان و فرهنگ خاص خودشان در آن زندگی می کنند که در این میان به این ملیتها ستم و تبعیض زیادی از هر نظر اعمال شده است. با وجود این، این ملیتها دارای خصوصیات مشترکی هم هستند و در طول قرنها، در هم تنیده شده اند و در مورد بسیاری مسائل ازجمله اقتصاد و سیاست، نمی توان آنها را به همین سادگی از هم مجزا کرد.

هر کدام از این ملیتها بنابر کنوانسیونها بین المللی و مهمتر از همه بر اساس حقوق اولیه انسانها از حق تعیین سرنوشت بر اساس ارده ملی خود برخوردارند. در این جغرافیای مشترک، ادامه در کامنت بعدی در این جغرافیای مشترک، احزاب و سازمانهایی وجود دارند و فعالیت می کنند که عرصه عمل آنها ملیتهای خاصی است و احزابی و سازمانهایی هم فعالیت می کنند که عرصه فعالیت خودشان را کل ایران قرار داده اند. هر کدام از این احزاب و سازمانها چه آنهایی که در عرصه ملیتی خاص فعالیت می کنند و چه آنهایی که در عرصه کل ایران فعالیت می کنند (که من آنها را احزاب و سازمانهای سراسری می دانم و شما هم آنها را احزاب و سازمانهای فارسی می دانید) می توانند احزابی دمکرات و با اهداف انسانی باشند و یا می توانند احزابی غیر دمکرات و ضد انسانی باشند. همین احزاب سراسری ممکن است که همان سیاست ایران یک ملت یک زبان را دنبال بکنند و ممکن هم است که سیاستشان متکی بر عدم تمرکز و احتمالا فدرالیزم یا اشکال دیگر سیستم غیرمتمرکز باشد و حتی از حق تعیین سرنوشت هم دفاع بکنند. از نظر دمکراسی، فعالیت همه این احزاب و و سازمانها در همه جای ایران باید آزاد باشد و مانعی در مقاپل آنها نباید ایجاد کرد. طبیعی است که فعالیت یک حزبی که عرصه فعالیت آن آذربایجان است، در بلوچستان مقبولیتی نخواهد داشت ولی اینکه آیا یک حزب ملی متعلق به یک ملیت خاص و یا یک حزب سراسری در مناطق ملی دیگر می تواند مقبولیتی کسب کند یا نه، این را باید به عهده خود مردم آنجا گذاشت و نباید آنها از آن منطقه <بیرون رانده شوند> و نباید < مانع از فعالیت این احزاب در > آن مناطق شد.

 اینکه احزاب سراسری چه برنامه و سیاستی دارند و یا باید داشته باشند، چیزی نیست که ما محق باشیم که به آنها دیکته کنیم. ما یا آنها را قبول می کنیم و یا اینکه آنها را قبول نمی کنیم و برای تغییر آنها و دمکراتیکتر کردن آنها و مطابقت آنها با خواسته های خودمان سعی و تلاش می کنیم. این راه می تواند بسیار سختتر از <بیرون راندن> آنها باشد ولی اساس دمکراسی بر این است. *** آقای شاملی بحث من مشخصا در مورد <بیرون ریختن> احزاب غیرملی مختص آن منطقه متمرکز بود ولی شما مسائلی را مطرح کردید که مجبور شدم این مطالب را بنویسم. مسلما شما در کامنت بسیار طولانی تان به مسائل زیادی اشاره کرده اید که از بحث ما خارجند و در ضمن، در یک کامنت نمی توان همه آنها را بررسی کرد. پیشنهاد من این است که بجای مطرح کردن صد مسئله، که به جایی نخواهد رسید، بحث را بر سر همان یک مسئله یعنی <بیرون ریختن> احزاب غیرملی و <فریب خوردگان عمله های استعمار داخلی> و رابطه آن با دمکراسی محدود کنیم تا بتوانیم به نتیجه ای برسیم. مرا قانع کنید تا به جرگه شما بپیوندم و چماقم را برای بیرون راندن آنها بردارم!!! در ضمن توجه داشته باشید که نوشته های من در حد یک کامنت هستند و نه یک مقاله منسجم.

 اینکه <احزاب سیاسی دمکرات فارسی> و <فریب خوردگان و عمله های استعمار داخلی> را باید از آذربایجان بیرون ریخت با اینکه <ترک تباران> را باید از ایران بیرون ریخت چه تفاوت ماهوی با هم دارند؟

 من نه فقط امکان گرفتن امتحان ایدئولوژی از احزاب را ندارم بلکه به امتحان ایدئولوژی و تسویه ایدئولوژیک هم هیچ اعتقادی ندارم. دمکراسی حکم می کند که فعالیت همه احزاب آزاد باشد. من هیچ آشنایی با این حزبی که آقای شاملی گفته اند ندارم. کاری هم به آن حزب ندارم. موضوع اصل مطلبی است که آقای شاملی مطرح می کنند یعنی اینکه <احزاب سیاسی دمکرات فارسی نمیتوانند و نباید در مناطق ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس فعالیت داشته باشند> و <فریب خوردگان و عمله های استعمار داخلی که خود را شاخه زنجان آن حزب معرفی میکنند، بایستی به هر طریق از کل آذربایجان جنوبی بیرون رانده شوند.> این یعنی ایجاد اختناق و دیکتاتوری. من آقای شاملی را <از جنبه سیاسی> شبیه آقای کرمی دانسته ام چونکه آقای کرمی هم معتقد است که باید تمام <ترک تباران> را باید از همه جای ایران بیرون راند. حرف آقای شاملی روی دیگر همین سکه است.

قهرمان قنبری

بنده هم باعرض معذرت فكر مى كنم،شما از شرايط عينى مبارزه را درك نمى كنيد وبيشتر به شعار گرايى مد نظر است،اينكه جناب احمد حكيمى پور نشريه اميد زنجان را انتشار مى داد،كه خود كارى در خور توجه بود در زمان خودش،اينكه حتى مخالفش هم باشيم افكار خودش را دارد،و ازاد است و مى تواند فعاليت بكند،اينكه نبايد در اذربايجان كسى فعاليت كند بجز كسانى كه معتقد به حق تعيين سرنوشت هستند،غير منطقى است و مبتنى بر اصول جمهورى اسلامى است بنظر من البته،وانگهى همه مى توانند فعاليت كنند،هر كسى بايد خودش را عرصه كند و در اخر تصميم را بايد خلق اذربايجان بگيرد،ديكتاتورى و فاشيسم اسلامى فارس مى گويد شما نبايد فعاليت كند چون در اتهام تجزيه طلب بودن هستيد و الان كه شما مى گوييد كسى حق ندارد به جز معتقدين به استقلال در اذربايجان فعاليت كند،هر كدام دو روى يك سكه اند.اصولا همه مى توانند ادعا كنند كه فلانى عامل است،ايا در عامل بودن يا فريب خورده يا هدايت شدن اينها سندى است؟عرض كردم كه اصولا همه الان با اين حربه به طرف مقابل حمله مى كنند،انها هم شايد شما را عامل يا فريب خوده مورد خطاب قرار دهند،و انتقاد به اين صورت كه اصولا مبتنى بر سندى نيست بيشتر بر تخريب مى ماند كه راه به جايى نمى برد، و البته اخلاقى هم نيست،يا فرقى با فاشيسم فارس پيدا نمى كند،اصولا ما نه تقليد كننده فاشيسم فارس ! بلكه بايد بر عكس اين فاشيسم حركت كنيم البته انتقاد حق شماست،ولى فعاليت و عرضه كردن هم حق هر كسى است،حتى مخالفتان هم،و ايشان مى تواند فعاليت كند ،و در اخر باز حق انتخاب با مردم است،باز تاكيد مى كنم كه شرايط موجود اذربايجان را درك نمى كنيد و بيشتر شعار را مد نظر داشته ايد،با تشكر.

نوشته متاسفانه تصوير ديوى كه فاشيسم نسبت به فعاليت ازاديخواهانه خلقهاى غير فارس نسبت مى دهد ،بنوعى تىوريزه مى كند،خلقهاى تحت ستم را از موقعيت مظلوم،بناحق ظالم به تصوير مى كشد،و اين به نوعى خدمت به سيستم فكرى فاشيسم فارس مى باشد،اينكه كسى به جز افراد مورد تاييد نبايد در اذربايجان يا در مناطق غير فارس فعاليت كنند،به جز شوراى نگهبان،به چيز ديگرى شبيه نيست،مثال اورده ايد كه احزاب كوردى يا توركى نمى توانند در بلوچستان عمل كنند،اصولا چرا نمى توانند، يعنى يك نفر براى دفاع از اذربايجان نمى تواند فارس يا كورد يا عرب باشد،جلال ال احمد كه از حقوق انسانى خلق اذربايجان دفاع مى كرد تورك بود؟يا اسماعيل بشيكجى كه از حقوق خلق كورد در توركيه دفاع مى كند كورد است؟اين حق هر كسى است كه در هر كجا كه إمكان قانونى است فعاليت كند، و اين حق انتخاب خلق بلوچ است كه برنامه چه كسى را براى اينده خودشان انتخاب مى كنند

برنامه احزاب صرف بلوچى يا فارسى يا توركى و كوردى را. در ثانى هنوز جناب حكيمى پور خود اولا اهل اذربايجان هستند،دوما به مسله ملى اذربايجان واقف هستند(نشريه اميد زنجان را منتشر مى كردند كه هنوز در خاطره مردم هست)سوما اعتقاداتى دارند،كه اتفاقا پان ايرانيستى هم نيست،برنامه هايشان را عرضه مى كنند،شما هم حق داريد كه انتقاد كنيد و برنامه هاى خود را عرضه كنيد نه اينكه نه به دار است و نه به بار،حكم ممنوعيت و قدغن با صورتى ترسناك را صادر كنيد،اصولا حركت ملى اذربايجان در داخل از هر فرصتى حتى به اندازه باريكه روشنايى براى طرح خواستهاى خود استفاده مى كند و اتفاقا از بيشتر سياسى جو اذربايجان خوشحال مى شود،و اگر جناب حكيمى پور امده حزبى تشكيل داده و از اذربايجان شروع مى كند،شايد فرصت خوبى هم باشد كه خلق اذربايجان بتواند هم صداى مظلوميت خود به گوش ديگران برساند و هم اينكه اتفاقا تمرين رقابتى براى احزاب مركز گرا و مركز گريز باشد كه بى شك نفع اصلى را خلق اذربايجان خواهد برد،چون كه براى جلب توجه و راى خلق اذربايجان مجبور خواهند كه خواسته هاى خلق اذربايجان را نمايندگى كنند يا مقابل خواستهاى خلق اذربايجان سر فرو بياورند،و در اخر باز همان خلق سرنوشت خود را تعيين مى كند،شما نمى توانيد كسى را ممنوع يا تكفير كنيد،شما برنامه هايتان را بايد عرضه كنيد تا ويترين شما جذاب تر از ويترين انها باشد،اينده اذربايجان با قدغن و ممنوعيت ها رقم نخواهد خورد،چنانچه اينده هيچ جايى با ممنوعيت و تكفير عاقبت به خير نشده.

اکبری

گفته اند آذربایجان ایران نیست. پارلمان آذربایجان تشکیل شده است. اکنون هم آقای شاملی بر این پایه نوشته احزاب غیر آذربایجانی، و آذربایجانی آسیمله شده، یعنی مانقورتی ، حکومتی، و نگفته واضح است که چپ سراسری، و شاید فدرالیست ها، حق فعالیت سیاسی در آذربایجان ندارند. یعنی فقط گروههای انتخاب شده از طرف خط سیاسی معین که در راستای خط پارلمان و خط آقای شاملی است حق فعالیت دارند. معنای این حرف آن است که آزادی برای احزاب خودیست، و غیر خودیها ممنوع فعالیت اند .آدم یاد وضعیت ایتالیا و آلمان در سالهای جنگ دوم جهانی میافتد که عین همین حرفها را حزب نازی و موسولینی میزدند. فرقش آن است که آنها در جریان قدرتگیری و سرقدرت چنین میگفتند و آقای شاملی دری به تخته نخورده این خط و نشانها را میکشد. اما خوب است خط های سیاسی ماهیت خود را عیان میکنند. تشکر از ایرانگلوبال که این امکان را فراهم آورده است.

Anonymous

در مورد بحث حاضر چند مسئله را بهتر است در نظر گرفت:1-ایران دارای حکومت متمرکز اسلامی است.دراین حالت همه احزاب آزاد اند هرجا دلشان خواست فعالیت کنند. چه مترقی و چه ارتجاعی.2- ایران حکومت فدرال دارد.در این حالت هم باز احزاب مختلف آزاد هستند هرکجا دوست دارند فعالیت کنند.3- آذربایجان جداشده و برای خودش کشور جداگانه ایست. مثل جمهوری آذربایجان.در این حالت هم باز در داخل خود آذربایجان همه احزاب داخلی اعم از ارتجاعی مترقی، ملی و چپ آزادند فعالیت کنند.4-در نظر آقای شاملی آذربایجان جدا شده و کشورجداگانه ایست.بنا بر این ایشان فکر میکنند احزاب سراسری یا حکومتی نباید فعالت کنند.5- در ضمن احزاب داخلی آسیمله شده به نظر خود را هم ممنوع اعلام میکنند.6- فکر مقاله ضد دموکراتیک و دیکتاتورانه است. چه در آذربایجان جداشده وچه در آذربایجان توی ایران فدرال.6- درحقیقت فکر مقاله قلع و قم دیگر اندیشان را دنبال میکند.

رازی

گل بود، به سبزه نیز آراسته شد! اگر نوشته‌های آقای شاملی تا به امروز نشان از یک تفکر عمیقا نژادپرستانه داشت، با این نوشته ایشان عمق فاجعه و گرایش شدید ایشان به فاشیسم کاملا عریان شد. آذربایجان آرمانی ایشان تنها یک فرق با جمهوری اسلامی دارد، و آنهم اینکه زبان رسمی‌اش ترکی است. از تحلیلهای ایشان در رابطه با ماهیت رژیم جمهوری اسلامی، که مرغ پخته را در دیگ به خنده وامیدارد می گذرم.
 
ایشان می نویسد: «عناصری که اسمشان تحت عنوان شاخه زنجان حزب "حاما"منتشر شده لیست فریب خوردگان تفکر استعماری دولت فارسی و شخصیتهای آسیمله شده ترک است» این حرفها را بگذارید کنار افاضات خامنه‌ای، جنتی، خاتمی و ... که هر دگراندیشی را "فریب‌خورده دژمنان!"می نامند. هم آقای شاملی و هم آقای خامنه ای معتقدند هرکس مثل آنها فکر نکند، فریب خورده است. در ادامه می‌خوانیم: «فریب خوردگان و عمله های استعمار داخلی که خود را شاخه  زنجان آن حزب معرفی میکنند، بایستی به هر طریق از کل آذربایجان جنوبی بیرون رانده شوند» خامنه‌ای هم معتقد است عوامل بیگانه و فریب‌خوردگان "دژمن"جایی در میهن اسلامی ندارند و یا باید به زندان بروند و یا کشور را ترک کنند.

ولی جالبترین بخش نوشته ایشان آنجاست که می فرماید: «شخصیتهای ترک و اصطلاح طلب مخالف دولت، نه با نام احزاب فارسی و نه تحت یک برنامه سیاسی فارسی، بلکه با به رسمیت شناختن هویت ملی "ترک"و "زبان ترکی"و با تاکید به "آذربایجان"به مثابه سرزمین ملی خلق ترک (و البته دیگر خلقهای ساکن در آن) برنامه سیاسی احزاب خود را ارائه کنند» .
در واقع اگر خامنه‌ای و شورای نگهبانش شرط فعالیت سیاسی احزاب در ایران را "التزام عملی به اصل ولایت فقیه"می داند، آقای شاملی هم از فعالین سیاسی درخواس "التزام عملی"به هویت ملی "ترک"و "زبان ترکی"می کند. به عبارت دیگر تشکلات کارگری، فعالین حقوق زنان، هواداران برابری دینی و ... باید اول التزام عملی به ترک بودن داشته باشد، واگرنه توسط آقای شاملی و همفکران ایشان از آذربایجا "بیرون انداخته می شود". در همین رابطه بد نمی بینم از آقای شاملی بپرسم بالاخره سند نامه رضاشاه به پادشاه افغانستان چه شد و کلا نظر ایشان در مورد انسانهای دروغگو چیست!؟

یونس شاملی

ایران گلوبال عزیز، من نمیدانم این چه کاریست که شما میکنید. بخشی از کامئنت ها را از زیر یک مطلب برمیدارید و بدون مقدمه آن را با یک تیتر بسیار بی ربط، منفی و تخریبی علیه من در این منتشر میکنید. نویسندگان کامئنت ها نمیدانند، بحث را اینجا دنبال کنند یا زیر مطلب اصلی. آقای بهرنگ، اگر شما نظری، فکری، انتقادی به من دارید خودتان زیر آن مطلب فکرتان را بنویسید. چرا بحث کننده ها را با انتقال کامئنت ها به یک جای دیگر گیج میکنید؟ این روش شما ضدیت آشکار با من و حتی تخریب من است. این چه تیتری استکه شما برای کامئنت ها انتخاب کرده اید. کمی انصاف داشته باشید. اگر امکان فعالیت در یک سایت را پیدا کرده اید، بایستی در کار مطبوعاتی اندکی انصاف کاری داشته باشید. من یک فکری نوشته ام و بصورت مفصل جوانب آن را در کامئنت ها توضیح داده ام، اما شما یک مهر "فاشیسم ملی!!!!"را برای آن مطلب تیتر زده اید! آخر مرد
ضدیت نیز حد و اندازه ایی دارد. شما خودتان به اسم خودتان چیزی نمینویسید، اما کامئنتهای تخریبی را در اینجا جمع میکنید و به آن تیتر تخریبی میدهد. اگر واقعا با این کارتان آرامش روحی پیدا میکنید، من هم موافقت میکنم. چون یک کار مثبتی انجام میشود و آن آرامش روحی شماست. اما اگر میخواهید مباحثات فکری را دامن بزنید، حداقل برخورد مثبتی داشته باشد و پرسش مطرح کنید. کار زیبایی نیست که حرف خودتان را با این کار (انتقال کامئنت ها) از زبان دیگران بگویید. اسم این کار چیز دیگریست...

بهرنگ

دوستان عزیز تیتر مقاله باز تاب نظرات منتقدین است: آنها مینویسند : «فکر مقاله آقای شاملی قلع و قم دگراندیشان است.» یا «با این مقاله * شعارگونه شما مو بر تنم سیخ شد! » یا «اينكه كسى به جز افراد مورد تاييد نبايد در اذربايجان يا در مناطق غير فارس فعاليت كنند،به جز شوراى نگهبان،به چيز ديگرى شبيه نيست» . در نوشته منتقدین «قلع و قم، سیخ شدن مو برتن، شورای نگبان حکومت ماشیستی» ، همه اینها در تیتر باز تاب یافته است. تیتر احساس و برداشت نه من ، بلکه احساس و برداشت منتقدین است. و اینکه چرا کامنتهای آقای شاملی نیامده دلیلش آنست که موضوع مطلب «نقد» نوشته است. نه اثبات نوشته، برای اثبات، لینک مقاله نویسنده و حق کامنت نویسی ایشان در نظر گرفته شده است.
موضوع مطلب "مناظره نیست"که کامنتهای موافق و مخالف نقل شوند. در نقد آنچه «انتقاد» است نقل میشود. و اینکار را هم کرده ایم.

نظر شخصی اینجانب نسبت به مقاله آقای شاملی آن است که : این سطح فکر که در مقاله آمده، مورد توجه ، 70 در صد جامعه یعنی نسل جوان نیست .چون وجود چنین چیزهایی را در یک جامعه طبیعی قلمداد میکنند. از اینرو آنها به این سطح فکر توجهی ندارند و در اندیشه "آزادی سیاسی بی قید و شرط و قانونمند» برای همه جریانات سیاسی هستند ؛ که در اعتراضات بارها آنرا نشان داده اند. بر این اساس نیز افکار مقاله نویسنده نمیتواند مورد توجه اینجانب قرار بگیرد. افکار محدود کردن آزادی در جامعه همیشه بوده و خواهد بود که چیزی طبیعی ست.

آقای شاملی عزیز  توضیح داده ام که مطلب نقد با مطلب مناظره فرق دارد.
-در مناظره کامنتهای دو طرف بحث در یک مطلب جمع میشوند.
-در مطلب نقد تنها کامنتهای انتقادی به مقاله جمع میشوند.
لینک مقاله شما داده شده. شما حق کامنت نویسی زیر همین مطلب دارید.

دیگر اینکه نوشته ام تیتر مطلب بازتاب واکنش منتقدین به مقاله شماست. شما فعالیت غیر خودی را در آذربایجان ممنوع اعلام کرده اید و منتقدین این کار و فکر شما را جدی گرفته و وحشت خود را از آینده این نوع تفکر با عبارات : «با این مقاله * شعارگونه شما مو بر تنم سیخ شد! » یا «اينكه كسى به جز افراد مورد تاييد نبايد در اذربايجان يا در مناطق غير فارس فعاليت كنند،به جز شوراى نگهبان،به چيز ديگرى شبيه نيست» . «افکاری در قلع و قم دیگر اندیشان» ، بیان داشته اند. و این موضوع هم در تیتر باز تاب یافته است.

 و شما در کامنتها و توضیحاتتان باز هم بر نظر خود تأکید کرده اید. در تیتر کلمه ملی بخاطر این آمده که سخن شما در باره مسئله ملی است. کلمه فاشیسم آمده چون غیرخودیها ممنوع فعالیت شده اند، و منتقدین وحشت خود را با اشاره به تجربه جمهوری اسلامی و جهانی نشان داده اند.کار ما انعکاس نظر و وحشت یا خوشحالی منتقدین مقاله شماست. شما در کامنت خود نوشته اید سوسیالیست و دموکرات هستید. تا جایی که اطلاع داریم سوسیالیست دیگر دوست و دگر اندیش دوست است و دموکرات مخالف ممنوع کردن فعالیت دگر اندیش. اما فکر و عمل شما در مقاله خلاف این دو موضوع است. و منتقدین را متوجه عکس گفته خود کرده اید. آنها این وحشت را پنهان نکرده اند.

هرگاه شما مشکل خودتان را با منتقدین حل کردید و آنها نوشتند که مو برتن شان سیخ نمیشود و فکر شما به معنای قلع و قم دگر اندیشان نیست و مثل شورای نگهبان خودی و غیر خودی نمیکنید و در مقالعه یتان نشانی از افکار دوره جنگ جهانی نیست؛ چشم، من تیتر مطلب را عوض میکنم. همینجا از آقایان ثانی، قنبری، اکبری خواهش میکنم به این موضوع توجه کنند که اگر این نکات ذکر شده از کامنت شان را پس میگیرند اطلاع دهند که تیتر مطلب عوض بشود. با مهر.

---------

*گشوده شدن دفاتر احزاب استعماری فارسی در آذربایجان را افشا کنیم
یونس شاملی


پارادوکس جامعه سیاسی - جوامع زبانی در ایران

$
0
0
در ایران، از منظر حقوقی، بیش از آنکه حقوق زبانی یک جامعه زبانی مورد توجه قرار گیرد، حق طبیعی و یا بشری انسان مطرح شده و می شود. بدون اینکه بخواهیم حق طبیعی و بشری را در بیان این مسئله به حاشیه برانیم، بایستی به اهمیت حقوق جمعی نیز دقت کنیم. اعطای حقوق زبانی فردی حتی در قالب قانون اساسی، سرپوشی است بر حقوق جمعی زبانی جوامع زبانی در ایران. در واقع این نوع نگرش، در کنار حقوق فردی، پای حقوق جمعی را نیز به میان می کشد. همبستگی اجتماعی و پیشبرد هر چه بهتر خدمات نهادی و اجتماعی در جوامع زبانی ایران تن

جامعه ایران جامعه ای متکثر از لحاظ فرهنگی و زبانی است. واقعیت موزاییکی فرهنگهای مختلف در ایران چیزیست که در قانون اساسی زیاد بدان پرداخت نشده است. پارادوکس کثرت گرایی فرهنگی و نهادهای اجتماعی که توسط دولت بصورت متمرکز مدیریت می شود چیزیست که خود را در حوزه های مختلف سیاسی و فرهنگی نشان می دهد و بعضاً حتی در حد بحران نیز پیش می رود. زبان مادری و حقوق مربوط به آن یکی از مهمترین مصادیق  تفاوتهای فرهنگی در ایران است. این موضوع سالهاست که از طرف روشنفکران و فعالین سیاسی طیف های مختلف مورد پژوهش و نیز طلب واقع شده است. چندی پیش نیز بعد طرح این مسئله (فرهنگستان زبان ترکی و حقوق زبانی ...) در جریان تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری و نیز بعد از آن، محافل روشنفکری و سیاسی ایران شروع به اظهار نظر کردند. اینکه آیا دیگر ملیتهای غیر فارس در ایران حق تحصیل [به] زبان مادری خود را دارند یا نه؟ دیدگاههای مختلفی را پیش کشید که اکثراً بعد علمی نداشته و می توان گفت تنها جدلهای بین گفتمانی را کمی شدت بخشیده است. حتی مسئله در میان افکار عمومی و فضای مجازی نیز تبدیل به برخورد گفتمانهای سیاسی مرکز محور و پیرامون محور گردیده است. در این مقاله نیز پیرو بحثهای انجام یافته مسئله حقوق زبان مادری مورد بررسی قرار خواهد گرفت و سعی بر آن خواهد شد تا دیدگاهی جامعه شناختی به این مسئله ارائه شود. امید است که این مسئله مورد فراموشی محافل قرار نگیرد تا نتیجه ای معقول گرفته شود.

اساساً در ایران بیش از آنکه مسئله، مسئله  زبان مادری باشد، مسئله جوامع زبانی (linguistic Community)  است. و اینکه حقوق جمعی زبان مادری به حقوق فردی آن ارجحیت دارد. از این رو ابتدا چیستی جوامع زبانی مورد بحث قرار گرفت و سپس حقوق مربوط یه جوامع زبانی و شیوه های اعطای این حقوق در نهاد آموزش کشور متصور خواهد شد.

اهمیت زبان را بعنوان ضرورت رشد فرد و نیز جامعه نمی توان نادیده گرفت. اولین و مهمترین عنصری که حیات آدمی را از شکل حیوانی به شکل فرهنگی بدل کرد همانا زبان بوده است. فارغ از مباحث فلسفی و زبان شناختی، فرهنگ در معنای انسان شناختی آن مدیون زبان بوده و هست. جامعه شناسان و انسان شناسان بر این باورند که نسلهای انسانی، فرهنگ را به وسیله زبان می آموزند و طی فرایندهای مختلف بدان تداوم بخشیده و باز تولیدش می کند. زبان با بازتولید فرهنگ، خود را نیز بازتولید می کند و تداوم حیات خود و فرهنگ منصوبش را با همین بازتولید فراهم می سازد. از این منظر باید به مقوله آموزش (در ذات خود) نقشی حیاتی در بقای فرهنگ و زبان قائل شد.

با اینکه بعضی از اندیشمندان زبان را نهادی ارتباطی خوانده اند، لیکن زبان مقوله ای فراتر از آن چیزیست که در نهاد ارتباطی بدان پرداخت می شود. تقلیل زبان به نهاد ارتباطی صرف، نادیده گرفتن اهمیت و تاثیر آن در حیات و اندیشه بشری است. هر چقدر که عنصر اندیشیدن در حیات آدمی دارای اهمیت است، زبان نیز به همان اندازه و چه بسا بیشتر از آن دارای اهمیت دارد.

انتقال فرهنگ انسانی که خود برساخته زبان است از طریق آموزش و تربیت نسلهای مختلف انسانی به وسیله زبان و در قالب شیوه های مختلف آموزشی اتفاق افتاده است. از آداب و رسوم زندگی روزمره، باورهای دینی، ارزشها و هنجارهای اجتماعی گرفته تا فنون و تکنیک های پیشرفته، همه و همه در هر دوره ای از تاریخ، متناسب با زمان و مکانش، وجود سیستمی از تربیت و آموزش را ضرورت بخشیده است. حتی می توان شیوه تربیت و آموزش را نسبت به دوره های تاریخی- انسانشناختی و نیز از منظر جغرافیای فرهنگی نیز طبقه بندی کرد. در دوران مدرن و ماقبل مدرن، تحت تاثیر تراکم جمعیتی جوامع انسانی و پیشرفت فنون آموزشی، تربیت و آموزش توسط نهادهای اجتماعی مختلف (خانواده، دین، دولت،...) انجام یافته است. مثلاً در اروپای قرون وسطی، آموزش و تربیت از خانه و خانواده شروع می شد و به دلیل سلطه کلیسا بر تمام نهادهای اجتماعی، تربیت و آموزش انسان از سنین کودکی در کلیسا و یا مدارس وابسته به کلیسا ادامه می یافت. در همان دوره در جوامعی چون ایران نیز تربیت و آموزش کودکان از خانه و خانواده شروع شده و در سنین معینی توسط عالمان دین ادامه می یافت. از اینرو در آن دوران ابتدا قرآن آموخته می شد و سپس شاخه های مختلف علمی از جمله طب، نجوم ، ادبیات و ...

در دوره ماقبل مدرن هر چقدر که نهاد دین در مقوله آموزش و تربیت تاثیرگذار بود به همان اندازه در دوره مدرن دولت-ملتها تاثیر گذار شدند. تغییر و جایگزینی نقش نهادی بین دین و دولت همزمان بود با تغییرات و جایگزینیهای عمیق در دیگر نهادهای اجتماعی. همچنین این تغییرات با پیشرفتهای علمی/تکنولوژیک و فرهنگی همسو بودند. اگر در دوره ماقبل مدرن (فارغ از آسیب شناسی این مقوله) اشاعه و پاسداری از ارزشهای دینی در امر تربیت و آموزش بالاترین اهمیت را داشته، در دوره مدرن هم اشاعه و پاسداری از ارزشهای وطنی، فرهنگ ملی و عموماً نژادی مورد اهمیت قرار گرفته است.

تمرکز نهادی در امر تربیت و آموزش چیزیست که از دوره ماقبل مدرن به دوره مدرن انتقال یافته است. ظهور دولت های مدرن همزمان با کم رنگ شدن نهاد دین در عرصه های مختلف اجتماعی، تمرکز و سیستماتیک شدن آموزش و پرورش را در پیرو خود داشته است. ولی نکته قابل تامل اینست که؛ دولت مدرن تنها با در آوردن نهاد آموزش و پرورش از سلطه دین راضی نشد و تمرکزگرایی ایدئولوژیکی و زبانی را نیز بدان افزود. البته نهاد دین نیز در دوره ماقبل مدرن این تمرکزگرایی را اعمال می کرده است. بعنوان نمونه می توان زبان انجیل و سلطه زبان لاتین در آن را مثال زد. این مسئله تا آنجا پیش رفته بود که مترجمان اولیه کتاب انجیل به طرز فجیعی اعدام می شدند. و یا می توان به زبان فلسفه در اروپا اشاره کرد که تا سالهای ........... زبان لاتین در آن مسلط بوده است. در جهان اسلام نیز، از آنجاییکه آموزش و پروش کودکان با قرآن آغاز می شد، هر کس بایستی زبان عربی را می آموخت. از اینروست که اکثر کتب در تاریخ جهان اسلام همانا به زبان عربی بوده است.

یکی از تفاوتهای مهم میان نهاد دین و دولت در بحث تمرکزگرایی زبانی را می توان در مقوله اجبار آموزش دانست. در دوره ماقبل مدرن همه افراد جامعه مجبور به آموزش رسمی نبودند. ولی دولت های مدرن بحث آموزش اجباری را از همان اوایل ظهورش مطرح کرده و اکنون اغلب قریب به اتفاق دولتها تا سطحی از آموزش رسمی را برای همه افراد جامعه اجباری دانسته اند. پس می توان این نتیجه را گرفت که؛ که نهاد دولت مدرن قالب تمرکزگرایی در آموزش را از نهاد دین گرفته و آنرا نسبت به ایدئولوژی دولتی خود پر کرده است.

از طرفی، مسئله انقراض زبانها مختص دوره مدرن و محصول سیاستهای دولت-ملتهای کنونی نیست. در دوره ی ماقبل مدرن نیز زبانهای بسیاری از بین رفته و یا در زبان های دیگر ذوب شده اند. زبان در یک پروسه نرمال با کم شدن تعداد سخنورانش می تواند از بین برود. از طرفی دولت-ملتهای مدرن، از همان آغاز ظهورشان با اعمال سیاستهای یکسان سازی فرهنگی و زبانی، بصورت آگاهانه باعث انقراض زبانها و فرهنگهای متعددی شده اند. چرا که هسته تفکر دولت-ملت بر آن بوده که بدون یکسان سازی در فرهنگ و زبان امکان ایجاد سیستم سیاسی متمرکز به شکل دولت-ملت میسر نخواهد شد. از این رو دولت مدرن کثرت زبانهای مادری و بومی را بزرگترین تهدید بقای خویش تصور کرده است. عقل دولت مدرن بر آن بود که با یکسان سازی فرهنگی می تواند این مشکل را از پیش پای خود دور کند. ولی با اینکه توانست بسیاری از فرهنگها و زبانها را در فرهنگ و زبان مورد تایید خود ذوب کند، ولی فرهنگها و زبانهایی بودند که به رغم فشارهای زیاد خود را حفظ کنند.

اندیشمندان و مبارزان علیه سیاستهای یکسانساز دولتی به این نتیجه رسیده اند که اولین راه نجات فرهنگ و زبان مطبوعشان آنست که سیستم آموزش رسمی را از طریق زبان بومی و مادری تنظیم کنند. پیرو این نوع نگاه، در بسیاری از کشورها آموزش به چند زبان متداول گریده است. در ایران نیز بحث بر سر این مسئله هنوز ادامه دارد و آنچه مسلم است هنوز نتیجه مطلوبی از این بحث ها گرفته نشده است. چرا که در ایران مسئله کثرت زبانی و فرهنگی و مسئله تدریس به زبان مادری را به "مسئله اقوام"تقلیل داده و بر اهمیت آن سرپوش گذاشته می شود.

مغلطه ای که برخی از تحلیل گران نزدیک به تز یکسانسازی فرهنگی و زبانی بر آن دچارند از آنجا ناشی می شود که اینان مسئله زبان مادری را در ایران با مسئله زبان مادری در کشورهایی همچون امریکا مقایسه می کنند. این اشتباه روش شناختی در بسیاری از تحلیلگران مخالف یکسانسازی نیز دیده می شود. در کشوری همچون آمریکا  زبان مادری مهاجران در قالب مسئله مهاجرت مورد بحث قرار گرفته و تئوریزه می شود. در ایران مسئله زبان مادری مسئله ی مهاجران نبوده و بالعکس زبان انسانهایی موضوع سخن است که نه مهاجر بلکه خود را صاحبان آن سرزمین می دانند. یعنی، مسئله، مسئله ی آموزش به زبان مادری انسانهایی با زبان متفاوت در جامعه ای با زبان متفاوت نیست. مسئله آنست که در ایران جوامع زبانی متعددی وجود دارد که نه زبان رایج جامعه که زبان فارسی در آن بعنوان زبان رسمی و ملی آموخته می شود.

همچنان که اشاره شد زبان و جامعه مستقل از هم نیستند و بدون وجود یکی، دیگری را نمی توان تفسیر کرد. وقتی از چیستی انسان سخن می گوییم لاجرم به چیستی زبان نیز اشاره کرده ایم و وقتی از چیستی زبان سخن می گوییم، لاجرم  به چیستی جامعه اشاره کرده ایم. بطوری که بدون وجود زبان، مفهوم انسان و جامعه قابل تصور نیست.

جامعه شناسی زبان در کنار دیگر موضوعات مرتبط، بر آنست تا کنترل رفتارهای زبانی توسط جامعه و ساختارهای اجتماعی را مورد بررسی قرار دهد. همچنین کارکرد و ویژگی رفتارهای زبانی برای جامعه شناسان زبان دارای اهمیت فراوانی است. به زعم متیوس[i]، جامعه شناسی زبان در قالب تحلیل گفتمان[ii]، رابطه زبان-قدرت، زبان-ایدئولوژی و زبان-روانشناسی اجتماعی را موضوع پژوهش و تاکید خود قرار داده است. هم اینکه، زبانی رایج در اجتماعی مشخص بر اساس کدام اصول استاندارد و غیر استاندارد خوانده می شود!؟ آیا با نگاهی صرفاً زبانشناختی می توان این سوال را پاسخ گفت؟ علاوه بر زبانشناسی، علوم فرهنگی و اجتماعی دیگری نیز برای تعریف این اصول لازم و ضروری است. تنها با علم بر ادبیات و گرامر زبانی خاص نمی توان بر کلیت و چیستی جامعه زبانی خاص و نیازهای زبانی افراد ان جامعه نظر داد. حتی صرف عالم بودن در علم زبانشناسی نیز نمی تواند مشروعیت نظریه پردازی در این مورد را به شخص خاصی بدهد.

تاریخ زبانشناسی فراز و فرود دیدگاههایی را نشان می دهد که زبان را موضوع سخن خود قرار داده اند. آیا تحقیقات زبانشناختی بدون اینکه گوشه چشمی به جامعه زبانیِ یک زبان خاص داشته باشیم میسر است؟ آیا ساختار زبان در جامعه زبانی خاصی هوموژن است و یا غیر هوموژن؟ قابلیت تغییر پذیری در ساختار زبان مربوط به جامعه زبانی است یا زبان در معنای مجرد آن؟... صرف طرح چنین سوالاتی مسئله زبان را به عنوان موضوع علوم اجتماعی قرار داده و می دهد. از این رو مسئله آموزش [به] زبان مادری مستلزم انجام تحقیقات گسترده جامعه شناختی در جوامع زبانی مختلف در ایران است.

گروهی از زبان شناسان مانند هاکت[iii] معتقدند که هر زبانی یک جامعه زبانی را بوجود می آورد...مطابق تعریف هاکت، کلیه افرادی که بطور مستقیم یا غیر مستقسم از طریق یک زبان مشترک با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند یک جامعه زبانی را تشکیل می دهند. زبانشناس انگلیسی، جان لاینز[iv](1970)، با تاکید بر زبان مشترک می گوید؛ «جامعه زبانی عبارت است از همه افرادی که از یک زبان یا گویش معین استفاده می کنند.» هارتمن[v] و استورک[vi] (1972)  در فرهنگ زبان و زبانشناسی، با تاکید بر زبان مشترک و منطقه جغرافیایی مشترک، جامعه زبانی را چنین تعریف می کنند: «گروهی از مردم که معمولاً در یک منطقه واحد زندگی می کنند و به گونه ای واحد از یک زبان، یا یک زبان معیار سخن می گویند.» جان گامپرز[vii] (1968) نیز با تکیه بر عوامل اجتماعی و فرهنگی بر ارتباط پیوسته و منظم تاکید کرده و می گوید: «هر جمعیت انسانی که اعضای آن از طریق مجموعه ای از نشانه های زبانی، بطور منظم و پیوسته در ارتباط باشند و با جمعیت های مشابه، در کاربرد زبان اختلافات اساسی داشته باشند، یک جامعه زبانی را تشکیل می دهد.»[viii] جامعه زبانی نه تنها از لحاظ زبانی، بلکه از لحاظ فرهنگی و اجتماعی نیز با دیگر جوامع زبانی قابل تمایز است.

با توجه به تعاریف ارائه شده از جامعه زبانی، ایران را می توان مجموع چندین جامعه زبانی دانست. ولی برخی بر این باورند که آموزش [به] این زبانها میسر نیست و دلیل آن عدم قابلیت آموزش [به] این زبانها می باشد. در اینجا دو مسئله می تواند مورد دقت قرار گیرد؛ یکی اینکه آیا علت این عدم قابلیت در خود آن زبان است و یا عوامل بیرونی باعث این مسئله شده و می شوند؟ دوم اینکه آیا استانداردی از زبان قابل تحصیل در دنیا موجود می باشد که زبانها بر اساس آن ارزشگذاری و رتبه بندی شوند؟

مسلم است که هر زبانی فارغ از تعداد سخنورانش، نیازهای زبانی جامعه زبانی متبوعش را برآورده می کند. مگر اینکه زبانی خاص در اثر عوامل متعددی منقرض شده و دایره کاربردش محدود شده است. البته این مسئله و علل آن در جای خود قابل بحث است. فارغ از زبانهایی که تعداد سخنورانش در ایران بسیار افت کرده است، می توان چهار زبان عمده را در ایران نام برد؛ فارسی، ترکی، عربی و کردی زبانهایی هستند که جامعه زبانی خود را دارند. رضا شاه به قصد تشکیل دولت مدرن یکپارچه، بدون توجه به نیازهای زبانی و فرهنگی جوامع زبانی مختلف در ایران، زبان فارسی را رسمی و دولتی اعلام کرد. بدون اینکه متوجه این نکته باشد که زبان فارسی تنها می تواند نیازهای زبانی جامعه فارس زبان را برآورده کند. جوامع زبانی دیگر با توجه به فرهنگ و ساختار اجتماعی اشان نیازهای زبانی مختص خود را دارا می باشند. اگر زبان فارسی می توانست و یا آن قابلیت داشت که نیازهای زبانی دیگر جوامع زبانی را هم برآورده کند، طبیعتاً امروز جامعه ایران جامعه ای تک زبانه بود! بعد از گذشت دهها سال از سیاسیتهای زبانی رضاشاهی، هنوز هم زبان فارسی نیازهای زبانی جوامع زبانی غیر فارس را برآورده نمی کند. حتی در برخی علوم فنی و انسانی، زبان فارسی هنوز هم برخی نیازهای جامعه فارسی زبان را نتوانسته است که برطرف کند!

برخی بر این باورند که زبانهای دیگر، غیر از زبان فارسی در ایران قابلیت تحصیل و علم آموزی را ندارند! اساساً، چهار زبان عمده ای که بخشی از سخنورانش در خارج از مرزهای ایران با آن زبان تحصیل می کنند، یعنی ترکی، کردی، عربی و بلوچی مسئله نداشتن قابلیت آموزش [به] این زبانها را نقض می کند.

از طرفی تز نسبیت فرهنگی که شامل زبان نیز می شود، بحث برتریت فرهنگی و زبانی و وجود استانداردی برای سنجش کیفیت تحصیل [به] زبانی خاص را رد می کند. صرف اینکه بگوییم مثلاً در زبان انگلیسی میلیونها مقاله علمی نوشته است، این مسئله را تایید نمی کند که زبان انگلیسی استانداردتر از زبان مثلا بنگلادشی است. متغیرهای مختلفی می تواند زبانی را نسبت به زبان دیگر از لحاظ کاربری بین المللی و یا علمی در درجه بالاتری قرار دهد. قدرت های سیاسی و رسانه ای بزرگ با استفاده از بودجه های کلان، این امکان را فراهم می کنند که زبان متبوعشان  در دنیا بسط پیدا کند؛ و البته نحوه بهره برداری از این بسط زبانی در حوزه مثلا سیاست بر هر کسی آشکار است.

زبان آلمانی که در دوره ای اصلاً تصور نمی شد قابلیت فلسفه ورزی را دارا باشد، اکنون به یکی از بزرگترین زبانهای فلسفه ورزی در دنیا بدل شده است. سخنوران کدام زبان و یا زبانها در پیچیدگی کدام روابط تاریخی و اجتماعی  به سخنوران آلمانی این تلقین را می کردند که زبان آلمانی استاندارد فلسفه ورزی را دارا نمی باشد! نتیجه اینکه، به قول لویی ژلن کالوه، مسئله مسئله ی زبان خواری است.

در ایران، از منظر حقوقی، بیش از آنکه حقوق زبانی یک جامعه زبانی مورد توجه قرار گیرد، حق طبیعی و یا بشری انسان مطرح شده و می شود. بدون اینکه بخواهیم حق طبیعی و بشری را در بیان این مسئله به حاشیه برانیم، بایستی به اهمیت حقوق جمعی نیز دقت کنیم. اعطای حقوق زبانی فردی حتی در قالب قانون اساسی، سرپوشی است بر حقوق جمعی زبانی جوامع زبانی در ایران. در واقع این نوع نگرش، در کنار حقوق فردی، پای حقوق جمعی را نیز به میان می کشد. همبستگی اجتماعی و پیشبرد هر چه بهتر خدمات نهادی و اجتماعی در جوامع زبانی ایران  تنها با بکارگیری گسترده زبان مادری در همه نهادهای اجتماعی جوامع زبانی در ایران میسر است.

حتی اگر حقوق زبانی با رویکرد فردی (حقوق بشر) قالب بندی شود، باز هم بعد جمعی آن محفوظ است. یعنی هر چند سوژه های حقوق زبانی افراد هستند، باز هم بدست آوردن حقوق زبانی افراد از طریق اعمال حقوق زبانی جمعی میسر خواهد بود. در غیر اینصورت، یعنی در صورتی که دیگر اعضای جامعه زبانی حضور نداشته باشند، حق زبانی فرد فایده ای بر وی و دیگران نخواهد داشت. همچنان که در بالا نیز اشاره شد، وقتی از حقوق جمعی سخن رانده می شود، اعمال حقوق زبانی در همه نهادهای اجتماعی یک جامعه زبانی منظور نظر است. نه اینکه فرد این حق را بصورت قانونی داشته باشد که زبان مادری خود را تحصیل کرده و یاد بگیرد. اساساً اصل 15 قانون اساسی ایران بیشتر حق فردی را در تحصیل ادبیات زبانهای محلی مورد نظر قرار داده است. و درست از این منظر نیازمند اصلاح و بازبینی است. نهایتاً، در صورتی که زبان مادری بصورت نهادی و رسمی در جامعه زبانی مورد نظر به رسمیت شناخته نشود، حق فردی تحصیل زبان مادری به هیچ دردی نخواهد خورد.

از منظر، حقوق جمعی جوامع زبانی در ایران، با سیستم آموزشی فعلی که از لحاظ زبانی متمرکز و تک زبانه است سازگار نیست. چرا که سیستم آموزشی کنونی، جامعه زبانی واحدی را مورد نظر قرار داده است. مسئله اساسی در بحث حق تحصیل [به] زبان مادری و سیستم آموزشی سراسری نیز همین است. آیا سیستمی آموزشی را می توان در ایران متصور شد که پارادوکس سیستم آموزشی تک زبانه-نیازهای زبانی جوامع زبانی متکثر را حل کرد؟! آیا می توان سیستم آموزشی ای را با مدیریت های منطقه ای و مستقل با محوریت جوامع زبانی را متصور شد؟!

در صورتی که سیستم آموزشی در ایران منطبق با پراکندگی جمعیتی و با موقعیت و کاربرد مساوی و مستقل از لحاظ زبانی مدیریت نشود، امکان اینکه بتوانیم فرهنگ و زبان جوامع زبانی مختلف را نجات دهیم وجود نخواهد داشت. اعطای حقوق زبانی فردی بر افراد یک جامعه زبانی، کارکرد زبان را در بسیاری از حوزه های اجتماعی محدود می کند. حقوق زبانی جمعی است که زبان و فرهنگ را در همه ارکان اجتماع بسط داده و آن را حفظ می کند.

حقوق فرهنگی و زبانی در قالب مواد اجتماعی قانون اساسی، این امکان را ندارد که مستقل از مواد سیاسی در قانون اساسی مطرح شود. یعنی برای آنکه حقوق زبانی واقعیت پیدا کند، ابتدا بایستی هویت فرهنگی، زبانی و سیاسی جوامع زبانی در ایران به رسمیت شناخته شود. قابلیت اعمال این مسئله با دو روش قابل تصور است؛ نخست، باید زبان/فرهنگ جوامع زبانی در قانون اساسی به رسمیت شناخته شود. دوم، در موارد مرتبط به زبان/فرهنگ، به جوامع زبانی حق اعمال نظارت و مدیریت داده شود. این نیز به نوبه خود ساختار سیاسی دولت را تحت تاثیر قرار می دهد.

امکان و راههای پخش حق مدیریت و نظارت بر سیستم آموزشی بین دولت مرکزی و جوامع زبانی/فرهنگی موضوعی است که نیازمند بحث علمی فراوانی است. با در نظر گرفتن تجربیات کشورهای مختلف دو نوع سیستم دولتی با قبول کثرت گرایی و پخش افقی قدرت می تواند متصور شود. خودمختاریهای منطقه ای که حقوق زبانی/فرهنگی را به رسمیت می شناسند و مدل دولت فدرال. وقتی به تاریخ و فرایند تشکیل دولتهای فدرال و خودمختاریهای منطقه ای در دنیا می نگریم، می بینیم که اولین عنصر تاثیرگذار در این امر اکثراً تفاوتهای زبانی/فرهنگی بوده است.

سخن آخر اینکه، جامعه کثیرالملله ایران با سیستم سیاسی و دولتی مخصوص به خود، در حوزه فرهنگ/زبان با اعمال سیاستهای یکسانسازی، در از بین بردن فرهنگ و زبانهای مختلف آن جغرافیا بسیار تاثیر گذار است.  دولت با به رسمیت شناختن این کثرت فرهنگی/زبانی در قانون اساسی و نوسازی سیستم آموزشی، می تواند عدالت زبانی و فرهنگی را در میان تمام جوامع زبانی و ملیتهای غیر فارس ایجاد کند. در اینصورت است که افراد می توانند با بدست آوردن حقوق [جمعی و فردی] زبانی جامعه و فرهنگ خویش را بهتر بشناسند.

منابع

-                     قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران

-                     یحیی مدرسی، درآمدی بر جامعه شناسی زبان، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران 1391

-                     Ruth Rubio-Marin, “Language Right: Exploring the Competing Rationales”, in Will Kymlicka and Alan Patten (Ed.), Language Right and Political Theory, New York, Oxford University Press, 2003

-                     Anthony Ellis, “Minority Rights and the Preservation of Language”, Philosophy 80, 2005, The Royal İnstitute of Philosophy,




[i] Matthews

[ii] discourse analysis

[iii] C. F. Hockett

[iv] J. Lyons

[v] R. Hartmann

[vi]  F. Stork

[vii] J. GGumperz

[viii]  نگاه کنید. یحیی مدرسی، درآمدی بر جامعه شناسی زبان، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1391، ص. 37، 40، ،41

عرب ستیزان! بیهوده می کوشید صدای هویت طلبی مردم عرب را خاموش کنید

$
0
0

(بیانیه شماره 18 کانون مبارزه با نژاد پرستی و عرب ستیزی در ایران)
ملت عرب در ایران، ملت زنده وپویایی است و علیرغم فرآیند طولانی یکسان سازی زبانی و فرهنگی حاکمان ایران طی هشتاد و اندی سال گذشته و آسیب هایی که این حاکمان به زبان و فرهنگ واقتصاد این ملت وارد آوردند اما مثل نخل های محمره و عبادان همچنان سرفراز ایستاده است. از یکی دو سال نخست انقلاب تا سال های اصلاحات وتاکنون این پایداری ملی ادامه دارد. این ملت برای اعلام زنده بودن خود از هر روزنه و امکانی استفاده می کند. وقتی نهادهای فرهنگی و اجتماعی، مطبوعات، رسانه ها، احزاب سیاسی و تریبون های خاص مردم عرب را ممنوع می کنند، اینان مجبور می شوند از ساحل شط کارون، مراسم ختم و عروسی، مسابقات ورزشی و نظایر آن استفاده کنند. ملت عرب از این تریبون ها و مناسبت ها برای بیان مسالمت آمیز "زنده بودن"خود استفاده می کند، اما نیروهای امنیتی و تفاله های عرب ستیز مسلط بر قدرت سیاسی و رسانه ای در اهواز، چشم دیدن این را هم ندارند. گویی ترجیح می دهند جوانان و فعالان عرب که با تحقیر و تبعیض ملی و نژادی و بیکاری و فقر و گرانی دست به گریبان اند، به مبارزه قهر آمیز روی آورند، زیرا در این حالت، سرکوب آنان آسان تر و توجیه آن برای سایر اقشار جامعه ایران، راحت تر است.
در ماه ها و روزهای اخیر، شعارهای هویت طلبانه مردم عرب در ورزشگاه های اهواز برای عرب ستیزان و دشمنان آزادی مردمان ایران سنگین آمده است. به ویژه پس از مسابقه فوتبال میان تیم های فولاد اهواز و السد قطر. اینان کوشیدند تا جلوی تماشاگرانی را بگیرند که با جامه محلی عربی به ورزشگاه می آیند وهنگامی که با سیل دشداشه پوشان رو به رو شدند، به مصادره پلاکاردهای تشویق آمیز نوشته شده به زبان عربی پرداختند. نیز برخی از هم اندیشان عرب سیتزشان را وادار ساختند تا در مطبوعات زرد خود به اهانت علیه ملت عرب در ایران بپردازد. روزی نامه "کارون"، گام را فراتر نهاد و خواستار دستگیری جوانان عربی شد که برای تشویق تیم محبوب شان به ورزشگاه غدیر اهواز رفته بودند. در پیامد آن، دو به اصطلاح نماینده مجلس، که در شرایط نا آزاد و غیر دموکراتیک به پارلمان راه یافته اند، از مطلب ضد ملی و ضد عربی "کارون"حمایت کردند. پیشتر هم شماری بی تاثیر از جماعت پان ایرانیست خواستار حضور هموطنان بختیاری در ورزشگاه شده بودند اما تیرشان به سنگ خورد زیرا از ژرفای همسایگی و همپیمانی تاریخی میان این دو ملت همسایه بی خبر اند.
ما، حق ملت عرب و سایر ملل ایران می دانیم تا به هر شکلی که می دانند هویت و فرهنگ و زبان خودرا به گوش مردمان ایران و جهان برسانند و ورزشگاه ها یکی از این مکان هاست. ما هر گونه اهانت علیه ملت عرب در ایران را محکوم می کنیم و نسبت به اعمال فضای سانسورو سرکوب هشدار می دهیم. زیرا خفه کردن صدای مردم، یعنی گشودن صدای مسلسل است واین از خطه ما دور باد.
کانون مبارزه با نژاد پرستی و عرب ستیزی در ایران
بیانیه شماره 18/19/5/2014

 

رسوبات ذهنی و بحرانهای رفتاری(1)

$
0
0
چنانکه در قرون گذشته پدر خانواده را خارج از محیط خانه (موضع ضعف) در مقابل ظلم و استبداد حاکمان و اربابان، مطیع، متحمل و خنثی می بینیم، اما در درون خانواده ( موضع قدرت) به همان اندازه خشک، متعصب، بی رحم، جابر، پرخاشگر و مستبد می یابیم. نمود اجتماعی این واقعیت را می توان در روابط تمامی طبقات، اقشار، گروهها و سازمانهای اجتماعی- سیاسی ( رابطه ی: ارباب رعیتی ) و همچنین در میان فِرَق، مذاهب و نحله های فکری – ایدئولوژیکی؛ به صورت ( رابطه ی: مراد و مریدی) شاهد بود.

« حالات ذهنی نابهنجار ارثی اند؛ این حالات ذهنی یا فرد را به سمت جرم سوق می دهند یا مسائل و معضلاتی در فرآیند اجتماعی شدن ایجاد می کنند » 

هانس آیزنک (1964 (Eysenck

با نگاهی بر تعاریف "فرهنگ "از دیدگاه جامعه شناسان و اندیشمندان مختلف، می توان بر این باور رسید که فرهنگ، پدیده و فرایندی است تاریخی- اجتماعی، که قابلیّت تغییر و شکل پذیری داشته و هچنین عامل وراثت نیز تاثیراتی   بر فرهنگ عمومی (مادی-معنوی)هر جامعه را دارا می باشد.

با تعمیم این قاعده بر جوامع مختلف بشری، تکثر و تنوع فرهنگی جوامع را نه به کل متأثر از نوع نژاد یا ژنهای سوار بر کروموزومها، که تکوین یافته از روند و پروسه ی تاریخی هر ملت خواهیم یافت. که به مثابه حافظه ی تاریخی ملل، با عوامل مختلف انتقالی اعم از کتبی - شفاهی - رفتاری و وراثتی ازنسلی به نسل دیگر منتقل شده و در «رفتارهای اجتماعی» هر جامعه انعکاس و به عنوان «میراث اجتماعی» شناخته می شود.

تاریخ ، که منشأ، بستر و عامل اصلی تطور تمدن و فرهنگ جوامع بشری به حساب می آید، خود متأثر از دو عامل اصلی، طبیعی (جغرافیا و اقلیم)،و غیر طبیعی (انسان؛ استعداد و خلاقیت های او)می باشد. دو عاملی که از بدو پیدایش انسان بر روی  کره ی خاکی، تأثیرات کلانی را بر روند و شکل گیری پروسه های تاریخی جوامع مختلف بشری در جای - جایِ این تک نگین منظومه ی شمسی داشته اند.

تأثیرات کلانی که موجب فراز و فرود ها - کامیابی  و نا کامی های تعیین کننده در عرصه های اقتصادی (بهره گیری ازمنابع طبیعی و شیوه ی تولید با توجه به کمبود آب و کثرت زمین)، سیاسی (نوع سیستم حکومتی)و اجتماعی ( سیویلیزاسیون و تطور فرهنگی)بوده و به رغم "همگونگی ها"، زمینه ساز تکثر، اختلاف و تنوع فرهنگی در میان اقوام و ملل مختلف گردیدند.

همین عوامل در میان گروههای مختلف اجتماعی، منجر به بروز هنجارها و ارزشهای اجتماعی متنوعی شدند که ضمن تجمع «ویژگیهای فرهنگی» مختلف در محیطهایی خاص و متفاوت، «مجموعه های فرهنگی» مجزائی پدیدارگردید که با انگاره ها و احساسات نزدیک به هم، «حوزه ی فرهنگی- تمدنی» مشخصی را به وجود می آورند. به مانند حوزه ی تمدنی – فرهنگی عظیم و گسترده ی"شرق "، شرقی که گهواره ی تمدن بشری نیزخوانده می شود. سرزمینهایی که در روزگاران باستان، خاستگاه علوم مختلفه بودند، به عللی چند، ازجمله : « شیوه ی تولید آسیایی » ، « دسپوتیسم  یا استبداد شرقی » ،   « سُنن اجتماعی خاص » و « وابستگی » از موقعیت پیشتاز خود در قافله ی پیشرفت جوامع جهانی بازماند و بر جرگه ی دنباله روان پیوست، که اختصاراً  به تاثیراتشان بر ملل شرق در ابعاد مختلف  خواهیم پرداخت که چگونه عوامل مورد بحث به مانند حلقه های زنجیر عمل نموده و شرایط رکود تمدنی- اجتماعی در آسیا را فراهم آوردند.

"شیوه ی تولیدی"[1]که به دلیل دارا بودن شاخصه ها و ماهیت ایزولاسیونی خود به لحاظ  اقتصادی - اجتماعی  خصوصاً در مناطق روستایی، موجب "فرو رفتن"[2] آنان در خود و سُنتهای خود بوده و همچنین عامل پیدایی یا تشدید "سُنن اجتماعی"مختلف از جمله: « پدر سالاری » که دسپوتیزم یا استبداد را در درون جامعه ی کوچک یعنی خانواده نهادینه نمود و با تعمیم و گسترش آن بر جامعه ی بزرگ، سیستم حاکمیتی« پاتریمونیالیستی» یا همان "پدر سالاری"حکومتی ، روح استبداد گری و استبداد پذیری را به جزئی لاینفک از فرهنگ عمومی ملل شرق در آورد و با تداوم آن طی قرون و اعصار، روح خود کم بینی - تسلیمیّت و به تبع آن روح بردگی را بر جوامع مختلف آسیایی حاکم نمود که یکی از نتایج آن، انفعال در مقابل نفوذ و هجوم سیاسی- فرهنگی و اقتصادی دنیای غرب بود که راه  را برای استعمار و استثمار این ملل، هموار نمود و نتیجه ای جز «وابستگی» برای جوامع شرق در بر نداشت، اینها و علل دیگری چند، باعث عقب ماندگی دنیای شرق در عرصه های مختلف بوده و مُمَیّزه ی جامعه شناختی و روان شناختی آن از جوامع غربی را پدیدار ساخته است.

در نگاه و بررسی کلی بر شاخصه های مدنی – فرهنگی، ملل شرق مشترکاتی عمده و کلی با یکدیگر دارند.اما با مُداقّه بر اجزاء آن، تنوع  و تکثُر فرهنگی و سُنّتیِ بسیاری را نیز شاهد خواهیم بود که نشأت گرفته ازباورهای فرهنگی - دینی و ایدئولوژیک و همچنین موقعّیت جغرافیایی- سیاسی جوامع مختلف آسیایی می باشد.

مواجهه و عکس العملهای مختلف و متنوع ملل، با پدیده ی دیر پای استبداد و مسئله ی «وابستگی» که خود از علل اصلی هژمونی اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و نظامی ِ دنیای غرب- بر جوامع شرقی بود، مبیّن روح یا فرهنگ حاکم بر هر جامعه ای می باشد، که خبر از حدّت تاثیر عوامل فوق الذکر در کوران حوادث تاریخی بر آن جامعه را دارد.

پدیده ای ( روح حاکم یا فرهنگ )متشکل از مجموع عناصر عینی و ذهنی، که از سرچشمه ی تاریخ آغاز گشته و در بستر سازمانهای اجتماعی جریان یافته، از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و به عنوان میراث اجتماعی- فرهنگی، جوامع امروزین را- تحت تاثیر اجتناب ناپذیر خود قرار داده است.  به نظر نگارنده، نقد فرهنگ و آداب گذشته ی ملل و یا جوامع بشری- در خارج از ظرف زمانی آن، کاری است عبث، اما پالایش نمودهای عینی و رسوبات ذهنی ِ نا مطلوب آن، نه تنها غیر ممکن نمی باشد بلکه برای تمامی جوامع امروزین الزامی و ضروری است، که در صورت عدم پرداخت مو شکافانه از سوی مولدین اندیشه یا همان روشنفکران جوامع مختلف، بدون شک نه تنها سیر سیویلیزاسیونی جوامع بسیار کند و بی قواره خواهد بود بلکه باعث تشدید تاثیرات سوء بر فرایند مدرنیزاسیون، در پروسه ی گذر از اعصار مختلف از جمله در مقاطع بسیار حسّاس دوران گذار از سنّت به مدرنیته و یا از مدرنیته به پسا مدرن به دلیل تزلزل هنجارها و معیارهای گذشته و عدم جایگزینی هنجارهای مناسب و معاصر، شاهد ظهور  معضلات و حتی بحرانهای جامعه شناختی  و روانشناختی ناشی از تضادهای رفتاری – روانی  در جوامع خواهیم بود، از آن جمله می توان بر پدیده ی "آنومی"[3] اشاره نمود ، که خود یکی از علل اصلی پدیداری معلولی بس ویرانگر به نام "نیهیلیسم"یا پوچ گرایی می باشد .

کم نیستند نمونه هایی از این دست در سرزمینهای شرق و حتّی جهان سومی که علی رغم ظاهری مدرن و برخوردار از مظاهر مدرنیته ماهیتی دیگرگون دارند، چنانکه در روابط اجتماعی افراد جامعه با یکدیگر- روابط درون خانواده- روابط گروههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، طبقات و اقشار مختلف باهم و برهم و در نهایت رابطه ی تمامی آنان با حاکمان، نشانگر ماهیت متفاوت آن با صورت های ظاهری جوامع می باشد که « رفتارهای اجتماعی » آنان تمایل وافری بر الگوهای رفتاری اسلاف خود دارند اما با اَشکالی نوین. اگر در جوامع ابتدائی شاهد سیستم پدرسالاری یا مادر سالاری در متن خانواده هستیم امروزه نیزهرچند در مواردی نشانه های کم رنگ شدن آن سنّت کهن ملموس است اما تا حذف کامل و ماهُوی آن از متن خانواده ها فاصله ی زیادی داریم زیرا شاهد پیدایش پدیده یا جایگزین هایی با اَشکال مختلف، همانند : زن سالاری -  فرزند سالاری و دیگر سالاری ها ، در درون جامعه ی کوچک می باشیم که گویای تداوم و جریان روح استبداد گری و استبداد پذیری در درون هسته ی مرکزی اجتماع می باشد.

چنانکه در قرون گذشته پدر خانواده را خارج از محیط خانه (موضع ضعف) در مقابل ظلم  و استبداد حاکمان و اربابان، مطیع، متحمل و خنثی می بینیم، اما در درون خانواده ( موضع قدرت)به همان اندازه خشک، متعصب، بی رحم، جابر، پرخاشگر و مستبد می یابیم. نمود اجتماعی  این واقعیت را می توان در روابط تمامی طبقات، اقشار، گروهها و سازمانهای اجتماعی- سیاسی ( رابطه ی: ارباب رعیتی )و همچنین در میان فِرَق، مذاهب و نحله های فکری – ایدئولوژیکی؛  به صورت ( رابطه ی: مراد و مریدی) شاهد بود.

با نگاهی گذرا بر اوراق تاریخ معاصر در جغرافیای سیاسی ایران و بالحاظ سطور فوق، امروزه نیز استبداد و استبداد پذیری را در میان تمامی اقشار و آحاد جامعه می توان به عینه شاهد بود. که اینان همه، باقیمانده ی افکار و سُننی است که به واسطه ی رسوبات ذهنی، از دورانهای مختلف بالاخص دوران انحطاطی فئودالیته یا به تعبیری دقیقتر "شبه فئودالیته "[4]  به جوامع  معاصر انتقال یافته است، چنانکه اگر جنبشی مردمی و ضدّ استبدادی سر بر آورد و با شعارهای عدالت طلبی – آزادی خواهی – تجدد طلبی و... بر مستبدی غالب  گشت و نخبگان جنبش را بر اریکه ی قدرت نشاند، دیری نپایید که با تثبیت قدرت، همانان-  به خود کامگانی قهار مبدّل گشته و دمار از روزگار همان توده ای که عامل به قدرت رسیدن آنان بوده اند را در آوردند. این واقعیت نه تنها در مرحله ی اثباتقدرت، که درمرحله ی نفینیز کارکرد دارد. تجربیات بشری نشان داده است برای بالا بردن قدرت مانور و تاثیر گذاری  در نفی قدرت حاکم، انسجام و سازماندهی، یکی از اساسی ترین ابزارهایی است که نافیان قدرت، با لحاظ شرایط عینی و ذهنی هر جامعه، از آن بهره جُسته اند، اما به دلایلی چند، و تحت تاثیر موارد فوق الذکر، معمولاً از حصول نتایج مطلوب باز مانده اند.

تحزّب که یکی از انواع سازماندهی های اجتماعی – سیاسی جوامع بشری می باشد، عمدتا  پدیده ی جوامعی است که به لحاظ فلسفی، جامعه شناختی و روشنگری از عقبه ای مستحکم برخوردار بوده و دمکراسی را کسب نموده اند. یعنی؛ این پدیده محصول سیر طبیعیِ نظری و عملیِ آن جوامع می باشد. حال آنکه، اگر به تقلید یا تحت تاثیر جوامع دمکرات، مدرن و توسعه یافته (به لحاظ سیاسی- اجتماعی)، تشکل یا احزاب سیاسی ای  در جوامع فاقد شاخصه و موئلفه های فوق الاشاره، به  وجود آمد، فارغ از اساسنامه و مرامنامه های ویترینی، معمولاً در اولین فرصت مناسب با زیر پا نهادن یکی از اصول اولیّه  و اساسی تشکّلهای سیاسی – اجتماعی، یعنی « سانترالیسم دموکراتیک» روابط میان اعضا و هیّت مدیره با چرخشی صد وهشتاد درجه ای مبدل به رابطه ی ارباب- رعیتی گشته و زمینه را برای ایجاد دیکتاتوری جمعی یا همان هژمونی اولیگارشی فراهم آورد و بدین ترتیب بستری مناسب برای ظهور دیکتاتوری فردی که مصداق و مثالهای فراوانی را در بستر تاریخی جهان و منطقه می توان بر آن یافت،  گردید.

 با تأکید و یاد آوری تأثیرات غیر مستقیم، امّا اساسی رسوبات ذهنی- ژنتیکی افراد، در بروز "اگوسانتریسم"یا خود مداری [منفی]، که مانع اساسی هر نوع "کالکتیویسم"یا جمع گرایی [مثبت] می شود- تاثیرات مستقیم انواع سیستمهای حکومتی توتالیتر که بر آمده و لازمه ی دوام و بقای سیستمهای دسبوتیستی می باشند را نباید از یاد بُرد. وجود جوّ پُلیسی و امنیتی در جوامع  غیر دموکراتیک، با حاکمان تمامیّت خواه، فضا را برای تنفس مخالفین آلوده نموده و روابط لزوماً دموکراتیک درون تشکیلاتی را به بهانه ی مخفی کاری های گروهی در مقابل نفوذ نیروهای امنیتی، کاملاً بسته نگه می دارد و گردش اطلاعات و آزادی روابط را مُختلّ کرده، دچار تمرکزگرایی شدید می نماید و بستری مناسب برای خود کامگی های درون تشکیلاتی فراهم می آورد که لایه های زیرین هِرَم را به مرور بر اطاعت محض سوق داده و هر گونه اعتراض به خود کامگی در رأس هِرَم را با چوب خیانت سرکوب و یا به سکوت وا می دارد. عوامل  فوق الذکر، نه تنها به خودی خود مانع از تشخیص و پیشگیری خطراتی است که هر گروه یا سازمانی را در راه رسیدن به آرمانهای خود تهدید می کند بلکه مولّد  یا موجب آفت هایی بس ویرانگر است، آفت هایی از قبیل : بروکراسی شدید و خشک - انحرافات استراتژیک- اتخاذ متد و یا تاکتیکهای غلط  از سوی سیاست گذاران سازمان– سئکتاریسم و ارجحیت دادن منافع تشکیلاتی بر منافع آرمانی یا ملی – سهولت نفوذ نیروهای امنیتی و در حد غیر ممکن بودن شناسایی و خنثی نمودن آنان (به دلایل فوق الذکر و دلایل دیگری چند که خود مقال و مجالی دیگر می طلبد) -  تحت کنترل در آمدن برخی از نیروها، بالاخص نیروهای تاثیر گذار در تشکیلات، با حربه ی تحمیق، تطمیع ، ارعاب و...نهایتاً در اکثر مواردمدیریت تشکّل توسط حاکمییت. [5]  البته  روی  دیگر این سکه، شخصیت پرستیو قائل بودن قابلیتهای شخصیتی خارق العاده در اشخاصی است که خود نیز وجود توانایی های مورد انتظار  از سوی مریدان[6]  را در خود باور ندارند، اما با تکرار و اصرار مریدانی که تحقق توهمات و آرزوهای جاه طلبانه ی خود و همچنین استحکام و دوام  اعتبار و موقعیت کاذب خویش را در بزرگنمایی مراد خود می بینند، دچار خود شیفتگی، خود خواهی و توهم شده و به تبع آن، توان نگاه از زوایای مختلف بر اوضاع و واقعیات را از دست می دهند. که همین امر باعث خطاهای فاحش در تحلیل مسائل شده، و منجر به اشتباه محاسباتی در بر آورد معادلات مختلف می شود و بدین ترتیب ضرباتی معمولا جبران ناپذیر بر آرمانهای ملتی ستمدیده،  با ایجاد انحرافاتی عدیده  در مسیر مبارزاتی حرکتهای اجتماعی وارد می آورند. که مهمترین پادزهر این سموم خطرناک همانا معیار قرار دادن افعال، رفتار و خروجی آنان است که بدون آگاهی لازم از امور و دارا بودن شخصیت مستقل و آزاده، نیل به این مهم امکان پذیر نخواهد بود.

اینان گوشه ای از علل و عواملی هستند که دور تسلسل باطلِ استمرارِ استبداد را در جوامع امروزین شرق، به رغم مبارزات طولانی برای ایجاد دموکراسی، ممکن ساخته اند . چنانکه مُقدمتاً اشاره شد ،شرایط ( همگونگی  یا  ناهمگونی )و موقعیت ( غالب یا مغلوب ) گروههای انسانی، تاثیر گذاری و تاثیر پذیری از همدیگر رامتفاوت می سازد. یعنی به لحاظ روانشناختی و رفتارشناختی ، آنان را در مسیرهایی متخالف قرار داده و ارزشهای فرهنگی، اعم از مادی و معنوی و هنجارها و ناهنجاریهای اجتماعی آنان را متناسب با موقعیت شان شکل می دهد. چنانچه در بررسی  فرهنگ ملل غالب و مغلوب ، خصایص و ویژگی های فرهنگی – مدنی آنان، همچنین تصور و تلقی از خود و از دیگران، و دیگران از آنان، تفاوت فاحشی آشکار می گردد.

در این بین سیاستگذاران ملل غالب که خود، بر آمده - حامل- عامل و حاصل ویژگی های مدنی – فرهنگی ملل غالب هستند برای حفظ  و دوام سلطه ی سیاسی ، نظامی و فرهنگی بر سرزمینهای تحت اشغال خود، با ایجاد مکانیزمی ویرانگر، طرحهای غیر انسانی و بیرحمانه ای را با هدف حذف ماهُوی ملل مغلوب، برنامه های کوتاه مدت و بلند مدتی را اعمال، و زمینه را برای استحاله ملی فراهم نموده و تا نابودی کامل ملت مغلوب، موتور ماشین استحاله را هچنان گرم نگه میدارند.

1) فرهنگ خاص علوم سیاسی ، حسن علیزاده – ص 214

2) جامعه شناسی سیاسی، موریس دوورژه – ص 50

3) جامعه شناسی ،آنتونی گیدنز -  ص 300 (  مفهوم  آنومی را نخست امیل دورکیم مطرح کرد . سخن دورکیم این بود که هنجارها و معیارهای سنتی در جوامع مدرن متزلزل می شوند بی آنکه هنجارها و معیارهای تازه ای جای آنها را بگیرند. هر گاه که  معیارهای روشن و شفافی برای هدایت رفتارها در حوزۀ معینی از زندکی اجنماعی وجود نداشته باشد ، آنومی پدید می آید به اعتقاد دورکیم، در چنین اوضاع و احوالی مردم احساس بی هدفی و اضطراب می کنند.

(4تضاد دولت و ملت، محمد علی همایون کاتوزیان – بخش اول) ویژگی های علمی نظریه ی حکومت خودکامه.

5) بدون تردید فعالان صادق،با ایمان و خستگی ناپذیر حرکت ملی آذربایجان به رغم وجود خطرات و تهدید های فوق الذکر و همچنین  مجهول و ناشناخته که در کمین حرکت ملی هستند، با تکیه بر تجربیات تاریخی، بالاخص وقایع چند دهه ی اخیر و همچنین با تلاش برای ارتقاء و توسعه ی بلوغ سیاسی – ملی خود و جامعه ی آذربایجانی،و بالاتر از همه با ایمانی راسخ و خلل نا پذیر به رهایی ملت آذربایجان از اسارت، بر تمامی موانع و معضلات طبیعی و صُنعی، فائق آمده و همچون گذشته کار و فعالیت های گروهی – تشکیلاتی خود را تحت هر عنوان یا قالب (با نام یا بدون نام) و با انسجام بیش از پیش و دور از رقابتهای غیر لازم و مضرّ، با به رسمیت شناختن تکثر سلایق و روشهای تاکتیکی گروههای غیر از خود و با تعامل یا حداقل تبادل اندیشه (نقد، نقد پذیری و مهمتر از همه اصلاح پذیری)،حسّ رقابت نا سالم تزریقی از سوی عاملین شوونیزم  را از تهدید به فرصت مبدل نموده و با انسجام گسست ناپذیر، بال و پرهایی برای پرواز بی نقص کبوتر آزادی آذربایجان یعنی حرکت ملی آذربایجان خواهند بود.

6)افرادی ضعیف و اوپورتونیست که قضاوتها ی خود را نه بر منطق و حقیقت واقع، بلکه  بر اساس نوع روابط و منافع جاه طلبانه ی شخصی خود بنا می نهند .

 

 

 

نگاه ژن گرایانه و کروموزومی (نقد دید عباس لسانی)

$
0
0
میگویند فرهنگ مثل عریزه اجتماعی است. منظور همان انتقال فرهنگ نسل به نسل است. مقاله نویس جناب عباس لسانی این حرف را غریزه طبیعی فردی درک کرده و موضوع رسوبات ذهنی-ژنتیکی شخصی پیش کشیده است. او نوشته "تکثر و تنوع فرهنگی جوامع را نه به کل متأثر از نوع نژاد یا ژنهای سوار بر کروموزومها، که تکوین یافته از روند و پروسه ی تاریخی هر ملت خواهیم یافت".توجه شود به "نه به کل". موضوع کروموزومی است. اما نه به کل. یا نه در کلیت. از اینرو میگوید " رسوبات ذهنی- ژنتیکی افراد، ... را نباید از یاد بُرد".

حسین زاده

عباس لسانی میگوید: «تکثر و تنوع فرهنگی جوامع را نه به کل [ بلکه در جزء] متأثر از نوع نژاد یا ژنهای سوار بر کروموزومها، که تکوین یافته از روند و پروسه ی تاریخی هر ملت[است ] خواهیم یافت"

نادر

آقای «عباس لسانی» فعال آذربایجانی، با این نوشته: رسوبات ذهنی و بحرانهای رفتاری(1)

«چگونگی نظریات» خود را بخوبی روشن میکند:ایشان با نقل قولی از Hans Jürgen Eysenck*97 -1916

« حالات ذهنی نابهنجار ارثی اند؛ این حالات ذهنی یا فرد را به سمت جرم سوق می دهند یا مسائل و معضلاتی در فرآیند اجتماعی شدن ایجاد می کنند »  

روانشناس آلمانی -انگلیسی راست افراطی که آثارش از سوی راستهای افراطی اروپایی بخاطر تفکرات « نژادگرایانه» مورد استقبال قرار گرفته بود، در حقیقت پایه های تئوریک ناسیونالیسم موجود درآذربایجان را بیان میکند.
Hans Jürgen Eysenck* برابری انسانها را قبول نداشته و جدایی نژادی را درست میدانسته. و« روزنامه ملی» و مجله «ملت در اروپا» که نشریات راستهای نژاد گرا بودند او را همکار خود می شمردند.
هانس آیزنک میگوید:
Neger“ genetisch „unbegabter“1 فرد سیاه پوست ژنتیکی بی استعداد است

آقای لسانی این افکار را برای طرح مسایل ژنتیکی «بین فارس و ترک» در ناسیونالیسم آذربایجانی عنوان میکنند.
Hans Jürgen Eysenckمیگوید
*:„Gleichheit der Menschen“ als „unhaltbare ideologische Doktrin 2 برابری انسانها، دکترین ایده لوژی غیر قابل نگهداری ست( برابری انسانها نظریه ایست بی مصرف)

-طبق نوشته این روانشناس مادر بزرگ او یهودی بوده. اما ایزنک ،یهودی بودن فروید دانشمند روانشناس را برای خود مسئله کرده بود.

Anonymous

«حالت هاي ذهني»در کل عبارت است از مقاصد، احساسات، خواسته ها و اعتقادات یعنی الگوهاي احساسی و ذهني و فکري؛
هنجار و نابهنجار،نیز یعنی پذیرش یا عدم پذیرش اصول و قوانین و روشهایی که برای اکثریت جامعه قابل قبول و معتبر است.مثلاً هنجار های اجتماعی.
در حقیقت همه اینها را میتوان « فرهنگ معنوی فرد » نامید. این «معنویت» و فرهنگ فردی چیزی فرا اورگانیک است و نمیتوان آنرا به ژنتیک فروکاست و گفت مجرم به خاطر ژن خود مجرم است. یا فرد نابهنجار به خاطر ژن خود نابهنجار است.
این گونه گزاره ها جزء نژادگرایی ست. و پایه مقولات غالب و مغلوت و «استعمار و مستعمره».

نقل قول از یک روانشناس نژادگرا برای یک فعال آذربایجانی از نظر «اندیشه» فاجعه است. نویسنده در "مقاله"بیدانشی خود را در مورد مسایل مختلف فرهنگ به نمایش گذاشته است.آنچه در این درهم گویی دیده میشود عدم اطلاع از مفاهیم مقولات عرصه فرهنگ است.
نویسنده مینویسد: 

-«عامل وراثت نیز تاثیراتی بر فرهنگ عمومی (مادی-معنوی) هر جامعه را دارا می باشد.»
-فرهنگ« "رفتاری و وراثتی"ازنسلی به نسل دیگر منتقل شده و در رفتارهای اجتماعی هر جامعه انعکاس و به عنوان «میراث اجتماعی» شناخته می شود.
-«با تأکید و یاد آوری تأثیرات غیر مستقیم، امّا اساسی رسوبات ذهنی- ژنتیکی افراد، ... را نباید از یاد بُرد» .

اینها عباراتی از مقاله عباس لسانی است و نشان دهنده دید ژنگرایی نویسنده است- که میکوشد مسایل «سیاسی-اجتماعی» را بر اساس آن تحلیل کند. و نتیجه - یک نوشته درهم و برهم و ژنگرایانه است.
<رفتار وراثتی> و <میراث اجتماعی> به معنای "به ارث رسیدن فرهنگ"از نسلی به نسل دیگر است.

اما نویسنده به این کار با دید "<رسوبات ذهنی-ژنتیکی> نگاه میکند. و « چگونگی جوهر این ارث » را از روی ایده <رسوبات ذهنی-ژنتیکی> معین میکند و تأکید منماید که< تأثیرات غیر مستقیم، امّا اساسی رسوبات ذهنی- ژنتیکی افراد، ... را نباید از یاد بُرد>. در نقل قول خود از Hans Jürgen Eysenck نابهنجاری را ارثی میداند.یعنی بر اساس این دید ژنگرایانه میخواهد بگوید و

غیر مستقیم میگوید: ملت غالب فارس که ملت ترک را مغلوب کرده و ستم ملی روا میدارد - یعنی نابهنجاری پیشه کرده- به خاطر "ژن"خود است . این عمل نابهنجار از ژن این ملت است. با ایده ی «ژن معیوب فارس» درفضای فکری مطرح شده بود آشنا هستیم. و حالا ایده ی < قسمتی از رفتار نابهجار از ژن ملت غالب است> مطرح میشود. بااین هم آشنا شدیم. و ایده ی <تست ژن نویسنده اکرم آیلیس لی > را هم فراموش نکرده ایم. باید گفت هسته ی ناسیونالیسم آذربایجانی با نام ترک ، ژنگرایی ست.

اکبری

میگویند فرهنگ مثل عریزه اجتماعی است. منظور همان انتقال فرهنگ نسل به نسل است. مقاله نویس جناب عباس لسانی این حرف را غریزه طبیعی فردی درک کرده و موضوع رسوبات ذهنی-ژنتیکی شخصی پیش کشیده است. او نوشته "تکثر و تنوع فرهنگی جوامع را نه به کل متأثر از نوع نژاد یا ژنهای سوار بر کروموزومها، که تکوین یافته از روند و پروسه ی تاریخی هر ملت [است]خواهیم یافت".توجه شود به "نه به کل". موضوع کروموزومی است. اما نه به کل. یا نه در کلیت. از اینرو میگوید "رسوبات ذهنی- ژنتیکی افراد، ... را نباید از یاد بُرد". منظور او آن است که "تکثر و تنوع فرهنگی جوامع قسمتیهم متأثر از نوع نژاد یا ژنهای سوار بر کروموزومها ست". نظریات نژادی مطرح میکند.

یک خواننده

افرادی مانند آقای عباس لسانی ... که صلاحیت علمی و دانش آکادمیک ندارند باید در مورد تجربه های شخصی و مشاهده های روزانه خودشان بنویسند و از نظریه پردازیهای جامعه شناسانه دست بردارند. وگرنه هم به آبروی خودشان لطمه میزنند و هم جنبش آذربایجان را لکه دار میکنند. با تشکر، یک خواننده

ایوب مرندی

هانز آيزناك متولد سال 1916 در آلمان بود، يهودي تبار بود و به عنوان اعتراض به رژيم نازي آلمان را ترك كرده و مقيم لندن شد. دانشمند بزرگي بود و پاره اي نظرات مشاجره برانگيز داشت اما در چهارچوب تحقيقات علمي و نه ايدئولوژي و سياست. وي در سال 1997 در انگلستان از دنيا رفت.

آ. ائلیار

بدن از اتم ها تشکیل شده. محیط هم از اتم درست شده. بین بدن و محیط خلاء نیست. اتم ها هستند.
جهان ما یک جهان اتمیک است. و اتمها با هم ارتباط دارند. و ارتباط متقابل . و واکنش متقابل. جهان انسان محل بازیهای اتمیک است.
از این روست که میگویند درانسان و محیط و جهان همه چیز با هم رابطه دارند.

ژن-بدن- محیط- جهان ، خلاصه  همه ی چیزها ، در کل یک دنیای اتمیک هستند و با هم رابطه دارند. و در این رابطه تأثیر متقابل روی هم میگذارند.
انسان و محیط هم - تأثیرات متقابل روی سلولها دارند و حتی روی اتمها. در فکر کردن نیز، محیط و بدن در ارتباط متقابل اند. و بهم تأثیر دارند.
تأثیرات اتمیک-بیولوژیک بین انسان و محیط وجود دارد. اینها چیزهای عام اند. از اتمها به «ماده و سلول» میرسیم. اینجا نیزهمه چیز در کنش و واکنش متقابل اند. سلولها نسبت بهم نیز همینطور عمل میکنند.

ولی فرهنگ چیزی ست فراتر از این دنیای «تأثیرات اتمیک-بیولوژیک».فرهنگ -که رفتار فردی و اجتماعی هم جزئئ از آن است- وقتی بوجود میاید که انسان از دنیای « تأثیرات ماده-سلولی» بیرون میاید و فراتر میرود.
فرهنگ چیزی انسانی ست. ما در بین حیوانات از «فرهنگ»صحبت نمیکنیم.بل آنرا در رابطه با انسان مطرح میکنیم. فرهنگ را از هر زاویه نگاه کنیم چیزی فراتر از واکنشهای بیولوژیک است.
فرهنگ مجموعه ی «دستاوردهای معنوی و مادی» انسان است. که حیوانات ندارند.

آنچه رفتار فرد را در جامعه تعیین میکند نیازهای « روحی، جسمی، اجتماعی» اوست. دریک مکان و زمان. این سه بخش در ارتباط متقابل با هم عمل میکنند.فرهنگ غریزه نیست. آفرینش است.
ولی میتواند مثل غریزه عمل کننده و تأثیر گذارباشد. فرهنگ میتواند آدم را بکشد-مثل عمل قربانی کردن . میتواند زنده کند. مثل لغو اعدام. میتواند از نسلی به نسل دیگر مثل ژن انتقال یابد .
میتواند جلو غریزه را بگیرد. مانند عدم ازدواج با خواهر.

آنچه ژنتیک به آن رسیده یا خواهد رسید «چیزی غیر از ارتباط و تأثیرات متقابل سلولها و اجزاء با هم - و با محیط» چیز دیگری نمی تواند باشد. این «ارتباط و تأثیرات» هست و از جسم و بیولوژی فراتر نمیرود.
چگونگی رفتار انسان اندیشمند، با فرهنگ و در محیط تربیتی شکل میگیرد.
سه جهان داریم.:جهان اتم. ماده و سلول. و جهان فرد و اجتماع.
فرهنگ در جهان سوم یعنی «فرد و اجتماع» آفریده میشود.و رفتار فردی اجتماعی را تعیین میکند. هرچند از دو جهان اول تأثیر پذیرفته و این دو جهان هر چند پایه اند ولی تعیین کننده نیستد.
جهان سوم مستقل عمل میکند. همانطور که دو جهان دیگر هر کدام مستقل عمل میکنند.این «فرهنگ و تربیت و محیط اجتماعی و طبیعی»ست که رفتار ما را مستقل از جهان اتمیک و ژنتیک و سلولی معیین میکند.

تاریخ را هم جهان سوم میسازد. فرهنگ را. و گوناگونیها را. در محیط و زمانهای مختلف توسط آدمهای گوناگون.
تمدن حاصل جهان سوم است. و رفتار و زندگی و تفکر ما هم در این جهان سوم مطرح است. جهان سوم مستقل از دو جهان پیشین عمل میکند.
درک این استقلال موجب جدایی ما از ایده لوژی ژنتیک-نازیسم-و فاشیسم است.تبدیل دانش ژنتیک به ایده لوژی کاری ست که نازیسم و فاشیسم و فالانژیسم فرانکو در اسپانیا کرد.
و اکنون برداشت ایده لوژیک از آن را در ناسیونالیسم شاهدیم.

-----------

1-در منبع Vererbung, Intelligenz und Erziehung

2- منبع مقدمه کتاب Das unvergängliche Erbe von Pierre Krebs که نوشته ی هانس یورگن ایزنک است آمده.

غیر فارس های موجود در ایران و فلسفۀ اسارت و آزادی آنها

$
0
0

فروتنی ات را می سراییم ای وطن، ای آزربایجان، که چون فرود "سارای "بر رودخانۀ زبان و اسطوره و فرهنگ ما را به ابدیت و شکوفایی پیوند زدی. امشب دلم را هوای دیگری است. نمی خواهم از اندوه "مانقورد شدگی"و ستم قوم ظالم بنالم.
می خواهم از"سارای"، از زنانگی زمین و زبان و زندگی بسرایم. گور پدر مردانگی متن که تسلط است و دفع کنندگی. زنانگی فرهنگ، گشودگی است. جذبت می کند، تفکرت را می مکد، تفکرت را می زاید، می میراند و باز دوباره می زاید و می میراند.اصولاٌ فرهنگ زنانگی است، تاریخ زنانگی است ، شعر و رمان و نقاشی نیز. و در کل، هنر زنانگی است.
اسارت ات را می سراییم و دغدغه هایت را. اما فراموش هم نمی کنیم به همان اندازه که زندان دغدغۀ اسیر است دغدغۀ زندانبان نیز می باشد. منتهی چشم اندازهای نگرش ها متفاوتند.
"زندانی شده"برای آزادی می اندیشد و زندانبان برای قفل زدن و بستن و خاموش کردن چراغ. اندیشۀ یکی رهایی است و اندیشۀ دیگری بند و زنجیر.
اندیشۀ آزادی، متون آزاد و باز می آفریند و اندیشۀ بسته از متن فقط تاریکی اش را بلد است.
متن زندانی آزادی است و متن زندانبان میله و قفس.
زندانبان برای بستن تلاش می کند و اسیر برای گشایش و گشودگی.
مجادلۀ زندانبان با آزادی است و مجادلۀ زندانی برای آزادی.
جامعۀ فکری اسیر جامعۀ باز است و جامعۀ فکری زندانبان جامعۀ بسته.
همۀ هم و غم زندانبان قطع ارتباط اسیر با محیط بیرون است. جهان فقط سنگ را خواهد دید. فردا که از دل سنگ ها انجیر کوهی سر آرد دهانها همه آب خواهند افتاد.
مثال1: در"جامعۀ فکری باز"امثال موسوی ها ( زندانی خودی)  و متین پورها ( زندانی غیر خودی ) جایی برای امثال احمدی نژادها نیست. احمدی نژادها در این جامعه آنقدر کوچک اند که دیده نمی شوند. مگر می توان از جامعۀ باز خود توبه کرد و باز گشت؟ مگر می توان ذهن آزاد را با ذهن بسته و مسدود معاوضه کرد. 
مثال 2: جامعۀ فکری یک هویت جوی آزربایجان و عرب و ...جامعۀ باز است. آنها به دلیل شناختشان از چندین فرهنگ و زبان دلایل رنگارنگ و وسیعی برای زیبایی و نیکویی فرهنگ و انسان دارند. برای همین جامعۀ باز آنها در جامعۀ بستۀ حذف و امحا حل نمی شود.
زندانی وقتی زندانی می شود که تسلیم جامعۀ فکری زندانبان باشد.
ملت های غیر فارس موجود در ایران بر خشک و بر زنده اند. آنها بطان اند. محیط دریا و خشکی را بلدند و برای همین سعی محو کنندگان و ترسانندگان بی مورد است. به قول مولانا:
  دایه را بگذار بر خشك و بران      اندرآ در بحر معنی، چون بطان
گر ترا دایه بترساند ز آب            تو مترس و سوی دریا ران شتاب
تو بطی، بر خشك و بر تر زنده ای        نی چو مرغ خانه، خانه كنده ای

رزاق نیسی، لشکرآباد و مبارزه خلق عرب

$
0
0

 رزاق نیسی برای من تداعی کننده لشکرآباد سال های دهه چهل شمسی است. خانواده های "زویر نیسی"، "شوعی باوی"و"حاج قنید"با ده ها فرزند ریز و درشت. نیز ملا حنش، روضه خوان مسجد جامع لشکرآباد در مسجدی که پدر رزاق همیشه در آنجا نماز می خواند. ملایی که اعتقاد داشت قد حوریان بهشتی از فلکه لشکرآباد اهواز است تا ملاثانی، یعنی سی واندی کیلومتر. نیز یاد آور ناصر چرخ ساز و دخترش شاهین که از کشیدن چاقو در برخی از دعواهای محله، ابایی نداشت. اهواز دهه چهل، یاد آور سینما آریا در خیابان پهلوی بود که فیلم های فارسی و گاهی هم فیلم های عربی و مصری نمایش می داد. اهوازی که فقط یک پل داشت و این پل را گاهی "جلیل الحویزی"، بزن بهادر لشکرآبادی می بست تا قدرت خودرا به رخ ماموران پلیس بکشد. البته او در نهایت توسط ماموران ساواک به طرز فجیعی کشته شد. آنان، جلیل و موتور سیکلت اش را در جاده حمیدیه به آتش کشیدند. در آن هنگام به لشکرآباد می گفتند تگزاس اهواز.       

اما لشکرآباد چهره دیگری هم داشت، سیمایی سیاسی و پیکار جو. همان نقشی که اکنون کوی علوی (حی الثوره) به عهده دارد که البته این محله در آن هنگام وجود خارجی نداشت. پس از سرکوب نخستین طلایه داران جنبش ملی خلق عرب در اوایل دهه چهل شمسی در عبادان و محمره، لشکرآباد پرچم مبارزه برای احیای هویت ملی را به دوش گرفت و به کانون پرخون این جنبش تبدیل شد و شهیدانی تقدیم کرد. سید فهد موسوی ویاران اش از این زمره اند. ساواک در همان اوایل دهه پنجاه، رحمه نیسی، دایی رزاق را دستگیر کرد و زیر شکنجه کشت. جرم اش این بود که یک بار در دکان قصابی اش به شاه و خانواده اش بد وبیراه گفته و از هویت ملی اش دفاع کرده بود.  او نمونه ای از صدها عرب قربانی سیاست های آریانیستی رژیم پیشین بود.

نام کامل اش در شناسنامه "عبدالرزاق حسن نژاد نیسی"است فرزند "زویر ملا حمد نیسی". از خانواده ای که تبارش به قبیله مشهور "مدحج"می رسد. زاده محله لشکرآباد اهواز که پس از انقلاب به "حی النهضه"تبدیل شد. جز "نژاد"که واژه تحمیلی اداره ثبت احوال شاهنشاهی است، بقیه نام و نام پدر و جد و فامیل اش همگی عربی است. نام پالتاکی اش در خارج، "عبدو"برگرفته از "عبدالرزاق"است. او در میان دوستان عرب اش به "ابو عبدالسلام"معروف است. چون نام فرزند بزرگش "عبدالسلام"است که در واقع فرزند خلفی برای پدر بود، هم  در دوره مهاجرت و هم هنگام بیماری.

وقتی در سال 45 ش برای تحصیل در رشته ریاضی از خفاجیه (سوسنگرد) به اهواز آمدم، رزاق شش هفت سال داشت. دبیرستان های خفاجیه، فقط رشته ادبی داشت. سه سال یعنی تا پایان دبیرستان در منزل "زایر زویر نیسی"که بعدها "حاج زویر نیسی"شد، زندگی کردم. خانواده ای هویت طلب ونیکوکار در لشکرآباد ووابسته به لایه های پایینی طبقه متوسط شهر اهواز.  

او را که نوجوانی پانزده شانزده ساله بود، گاه در تظاهراتی که در پاییز 57 در لشکرآباد راه می انداختیم می دیدم. خانواده زویر نیسی در دوازده بهمن 57 ش، از لشکرآباد به کیان آباد نقل مکان کردند. رزاق در آن هنگام در دبیرستان دکتر حسابی اهواز رشته تجربی می خواند. وقتی در ماه های اول انقلاب، رقیه دانشگری و هیبت الله معینی از سازمان چریک های فدایی خلق به اهواز آمدند و در دانشگاه دولتی اهواز سخنرانی کردند، او و یکی دو تن دیگر از جوانان عرب، چفیه های عربی به آنان هدیه کردند. لابد خانم دانشگری این را به خاطر دارد. رزاق و دیگر جوانان عربی که به این سازمان و دیگر سازمان های چپ پیوستند در واقع شیفته شعارها و برنامه های این سازمان ها برای حل مساله ملیت ها بودند. برخی از این جوانان تا پای دار هم رفتند.

 در 58 و 59 ش، یک پای رزاق در سازمان "پیشگام"دانشگاه دولتی اهواز بود و پای دیگرش در سازمان ترقی خواهان عرب (تقدمیو الشعب العربی الاهوازی). او در توزیع نشریه این گروه یعنی"الکفاح"، سر از پا نمی شناخت. در انقلاب فرهنگی اردیبهشت 59 ش، او و دیگر فعالان عرب اهوازی تا زمانی که نیروهای گوش به فرمان احمد جنتی دست به اسلحه نبرده بودند، همچون سدی استوار در برابر پیشروی یورشگران ضد آزادی بودند. رزاق از این واقعه خونین - که چند کشته داد - قسر در رفت. حتی پس از سرکوب های سال شصت، سرخورده نشد و به ارتباط های مخفی خود ادامه داد. در اوایل این دهه، همراه با شماری از جوانان عرب، سازمان خلق عرب (منظمة الشعب العربی) را تشکیل دادند. همین گروه بود که تظاهرات مردم عرب در اردیبهشت 64 ش را سازمان داد که در واکنش به توهین روزنامه اطلاعات به این مردم بود. با عذرخواهی سید علی خامنه ای رییس جمهور آن هنگام ایران از عرب ها در نماز جمعه تهران، تظاهرات و اعتراضات مردم فروکش کرد. در واقع، رزاق وگروهش، رژیم، آیت الله خمینی و رییس جمهورش را وادار کردند تا در برابر ملت عرب اهواز کرنش کنند، لذا پس از دستگیری های گسترده فعالان عرب به بندرعباس رفت و برای مدتی از اهواز دور شد.

پس از مدتی دوباره به زادگاه اش بازگشت اما همواره زیر چشم ماموران بود و نمی توانست در هیچ اداره و شرکت دولتی کار کند. او با زن و سه بچه با مشکلات معیشتی فراوانی روبه روگردید. لذا دست به هر کاری زد تا زندگی مشقت بار خودرا بگرداند. از باقلا فروشی گرفته تا مسافر کشی. در اینجا خانواده همسرش به یاری اش شتافتند. چند سالی هم در شرکت واحد اهواز کار کرد اما زیر فشارهای اقتصادی و امنیتی مجبور به خروج از کشور گردید. سال 76 ش بود. در هلند بار دیگر با سازمان فداییان خلق اکثریت به همکاری پرداخت و عضو کمیته خلق های این سازمان شد. نیز مدتی عضو کمیته مرکزی حزب تضامن دموکراتیک اهواز شد. اما در سال های اخیر بیشتر حالتی مستقل داشت.

 او نکته سنج و خوش سخن بود و فارسی را – گرچه زبان مادری اش نبود – به خوبی صحبت می کرد. رزاق در جلسه های پالتاک فارسی، شمشیر بران خلق ستمدیده عرب علیه نژاد پرستان بود. وقتی او می آمد همه می دانستند که "عبدو"هر بحثی را سرانجام به مساله ملی و به دفاع از حقوق مردم عرب اهواز می کشاند.

خانه روانشاد رزاق نیسی در "دلفت"به روی همگان باز بود. کافی بود به او زنگ بزنی وطلب یاری نمایی. برای کمک به پناهندگان عرب و غیر عرب از هیچ کوششی دریغ نمی ورزید. آن قدر که برای یاری به دیگران سر از پا نمی شناخت، نسبت به وضع جسمی خود و وضع خانواده اش اهتمام چندانی نشان نمی داد. رزاق از مشکلی درونی رنج می برد که یارای گفتن اش را نداشت و فکر می کنم  اسرار این مشکل را با خود به زیر خاک برد. تنها سرطان بود که توانست این مرد فعال و پرتحرک اوایل انقلاب و سال های شصت را از پای بیاندازد.

 در مراسم خاکسپاری روانشاد رزاق نیسی که روز چهارشنبه بیست و هشتم می 2014 در روتردام هلند برگزار شد، ده ها تن از دوستان و همرزمان عرب و نیز چند تن از فعالان سازمان اکثریت حضور داشتند. یادش همیشه و همواره باماست.        

     

 

کردستان در بطن «مدرنیزاسیون» و انقلاب

$
0
0
مخاطبین این کتاب را اساسأ آن کسانی تشکیل می دهند که نیازمند اطلاعات و آگاهی تاریخی در زمینه های فوق هستند. با وجود این، برای محققان و آشنایان با این مسایل این کتاب نیز می تواند دارای جنبه هایی باشد که پیش فرضهای غالب و تلقیات تاریخی را به چالش بِکِشَد.

این کتاب شامل سه نوشته است. نوشته اول تحت عنوان مفاهیم عصر جدید و اندیشه سیاسی در ایران به تداوم استیلای دگمهای شر قشناسی و تئوری مدرنیزاسیون می پردازد. این قسمت از کتاب بررسی ریشه های مفاهیمی است که در شکل دادن به اعتقادات و تفکرات نقش حیاتی ایفا کرده اند.

نوشته های دوم و سوم اساسأ طی دور ه کارشناسی تاریخ و دوره کارشناسی ارشد مطالعات خاورمیانه در دانشگاه لندن نوشته شده اند که در ترجمه فارسی و برای آماده ساختن آنها در این کتاب، تغییراتی در متن آنها انجام داده ام بدون اینکه به هدف و جهت بحث لطمه ای زده باشم.

کردستان و مدرنیزاسیون پهلوی (١٣٩٠) به تأثیرات جنبه هایی از برنامه های نوین سازی ایران بر روی جامعه کردستان در زمان پهلویها می پردازد. کردستان و انقلاب ١٣٥٧ (١٣٨٨) بطور فشرده روند شکل گیری سیاسی جامعه کردستان و برخورد آن جامعه را به انقلاب ایران نشان می دهد. این نوشته اگر چه یک بررسی کلی از سیر تحولات در کردستان قبل از انقلاب تا وقوع آن است و چند سال پیش نوشته شده است، به دو دلیل اهمیت چاپ در کنار دیگر نوشته ها را پیدا کرده است. یکی اساس مطالبات سیاسی مردم کُرد و در رأس آنها خودمختاری (یا فدرالیسم، و یا هر مطالبه ای که در چارچوب ایران معنی پیدا می کند) را تحولات اقتصادی-اجتماعی و سیاسی در ایران قرن بیستم می داند. دوم بر تجربه نیروها و شخصیت های سیاسی فعال در کردستان  (برای مثال هیئت نمایندگی خلق کرد( به عنوان ابزاری موثر در جهت تحقق مطالبات سیاسی مردم کُرد تأکید می کند.

مخاطبین این کتاب را اساسأ آن کسانی تشکیل می دهند که نیازمند اطلاعات و آگاهی تاریخی در زمینه های فوق هستند.  با وجود این، برای محققان و آشنایان با این مسایل این کتاب نیز می تواند دارای جنبه هایی باشد که پیش فرضهای غالب و تلقیات تاریخی را به چالش بِکِشَد.

در هر دو دوره فوق از تدریس بسیاری از مدرسان بخصوص فردریک آنسکوب در کالج بیر کبِک دانشگاه لندن و مدرسان و دستیاران تدریس سه دوره تاریخ و تحول، اقتصاد و سیاست تطبیقی خاورمیانه بخصوص لاله خلیلی در  «مدرسه مطالعات شرقی و آفریقا» در لندن سود جستم. شماری از فعالان و پژوهشگران مسایل کردستان که اسامی برخی از آنها در منابع درج شده از طریق مصاحبه شفاهی و یا کتبی به سئوالات من پاسخ دادند. از همه آنها سپاسگزارم.

از زحمات و پیشنهادهای ارزنده طاهر اردلان، جواد مشکی، هادی محمدی و ساسان امجدی که در تهیه این کتاب مشوق من بوده اند و کمبودها و اشتباهات را یادآوری نمودند سپاسگزاری می کنم.

پیش نویس نوشته های این کتاب را در دسترس دوستان بیشتری قرار دادم و هر کدام من را در نظرات و پیشنهادات خود سهیم کردند که بدینوسیله از زحمات آنها قدردانی می کنم. عطا ناصر سقزی طراحی و چاپ این کتاب را بعهده داشته و بدون زحمات، تشویق و کمکهای رضا کعبی نیز چاپ این اثر صورت نمی گرفت.  از هر دو بسیار سپاسگزارم. بدیهی است که این کتاب تنها دیدگاه های من را منعکس می کند و مسئولیت هر ضعف و کمبودی در این کتاب نیز تنها به عهده من خواهد بود.

از هر دو تاریخ میلادی و هجری-شمسی بخاطر ارتباط آنها با منابع استفاده شده است. بدلیل دانش عمومی در مورد این مسئله و خسته نکردن خواننده، از تکرار میلادی و یا ه.ش بدنبال هر تاریخی اجتناب شده است.

٢١ مرداد ١٣٩٢

داونلود کتاب با فرمت PDF

 


سخنی با ناسیونالیستهای بی مزه(2)

$
0
0

سخنی با ناسیونالیستهای بی مزه(قسمت دوم)

مطلبی که با عنوان"سخنی با ناسیونالیستهای بی مزه"در سایت محترم ایران گلوبال از طرف من منتشر شد، در واقع از ابتدا بنا نبود قسمت دومی نیز داشته باشد.ولی توجه دوستان و خوانندگان که لطف کرده و پای آن تا امروز 36 کامنت نوشته اند،مرا بر این داشت تا به نوعی هم لطف این دوستان را مورد توجه قرار دهم و هم اینکه خدای ناکرده این تلقی پیش نیاید که نظرات دیگران برای من کم اهمیت و یا بی اهمیت است.از این رو در ادامه این مطلب میخواهم در حد توان پاسخی گفته باشم به دوستان واز طرفی دیگر یکسری نظرات خود را دقیقتر ابراز نمایم.

من سال 1991 یعنی سال فروپاشی اتحاد شوروی به این کشور آمدم و به فاصله چند ماه از نزدیک شاهد فرو پاشی آن و سربرآوردن کشورهای جدید از جمله ازبکستان بودم که در طول این سالها ساکن پایتخت آن یعنی تاشکند هستم. اولین سالهای پس از استقلال ازبکستان حس ناسیونالیستی بسیار قوی و عمدتا ضد روس در این کشور شکل گرفته بود. خود از نزدیک شاهد در گیری های لفظی میان ازبکها و روسها بر پایه احساسات ناسیونالیستی ، در مترو، خیابان،محل کار و جاهای دیگر بودم.حتی چند مورد شاهد درگیری فیزیکی نیز بودم. ولی با گذشت زمان و امروز که بیش از 22 سال از فروپاشی شوروی میگذرد، اوضاع بشدت عوض شده است.سالهاست خوشبختانه دیگر شاهد هیچ موردی نبوده ونیستم که کسی بخاطر نژاد و یا دین و زبانش مورد شماتت و یا تهمت قرار گیرد.چرا؟چون روند واقعیت زندگی پیرامون به مردم اینجا آموخت تنها میتوان با کمک و همکاری با یکدیگر و دور از تعصب و نژادپرستی مشکلات را پشت سر نهاد. مردم آموختند که هیچ کسی به اختیار خود نژادش را بر نمی گزیند و فقط در سایه احترام به زبان و فرهنگ یکدیگر است که میتوان در صلح و صفا و آرامش زندگی کرد.دختر من دانش آموز کلاس هشتم در مدرسه ای روسی است و از کلاس 34 نفره او 28 نفر ازبک هستند که در کلاس و مدرسه ای روسی تحصیل میکنند! در بسیاری از مدارس در شهر ها و روستاها وضع به همین منوال است. کسی آنها را مجبور به فراگیری زبان روسی نکرده و نمی کند ، جز اجبار واقیت زندگی پیرامون آنها.اما این اجبار و واقعیت چیست؟ با حسابی دو دو تا میشود چهار تا ، اینگونه استدلال میشود که زبان ازبکی که زبان رسمی و مادری ازبکهاست از کودکی ودر خانه آموخته میشود ولی زبان روسی بخاطر پوشش بالای 250 تا 300 میلیونی میتواند افقهای بهتر و بیشتری را برای ارتباط با دیگران باز کند. ایا این به نظر شما اشکال است؟

دوستانی در کامنتها و نوشته های خود از کلماتی مانند"پان فارسیست"و یا حتی "فاشیست"و غیره استفاده نموده اند و از اینکه پدر و مادر بنده که جد اندر جد ترک بوده اند و هستند را ملامت میکنند که چرا اسم "کوروش "را انتخاب کرده ام. لازم به توضیح است که هیچ کودک تازه متولد شده ای هیچ گونه حق "انتخاب "در هیچ موردی  از جمله اسم را برای خود ندارد. و دوستی که چنین استدلال کوته نظرانه ای دارد ، حتما خیلی راحت میتواند چشم خود را به روی خیلی از واقعیتهای دیگر زندگی بسته و ببندد. از جمله اینکه در دنیا هیچ انسانی هنگام تولد، نه اسم ، نه نژاد و نه زبان و نه مذهب و نه دین خود را انتخاب میکند . پس به نظر بنده محکوم کردن انسانی بخاطر نژاد و زبان و فرهنگ و دین و مذهبی که خود هیچ نقشی در انتخاب آن نداشته، امریست محکوم و زشت و پلید خواه از طرف هر کس و هر مقام و منظری باشد. دوستانی بشدت به زبان فارسی تاخته و آن را از جمله عقیم بودن و عدم توانایی در ساختن فعلهای ساده و غیره ... محکوم کرده اند. لازم است به این دوستان یاد آور شوم که در دنیا کمتر زبانی است که مشکل و مسئله نداشته باشد. بنده چند سالی در دانشگاه شرقشناسی تاشکند مشغول تدریس بودم و از نزدیک با مشکلات زبان فارسی و خصو صا مشکلات آن برای خارجیانی که میخواهند زبان فارسی را بیاموزند، آشنا هستم. بارها و بارها اتفاق افتاده بود که دانشجویان از من میخواستند قاعده و یا فرمولی را برایشان توضیح دهم که "چرا کلمه "خواهر"به این صورت نوشته میشود ولی "خاهر"خوانده و یا تلفظ میشود؟ مثلا زبان روسی که با آن نیز آشنایی دارم ، اگر مشکلاتش را بخواهیم بنویسیم ، بقول معروف مثنوی هفتاد من کاغذ میشود و یا افعال بی قاعده در زبان انگلیسی و خیلی مشکلات دیگر که تقریبا همه زبانهای زنده دنیا دارند. ولی ایا این دلایل میتواند باعث محکومیت یک زبان و یا ترجیح یک زبان دیگر باشد؟ من شخصا به مسئله "زبان"، به شکل   وسیله ای برای ارتباط و برقرای تماس و معاشرت کردن با انسانهای دیگر نگاه کرده و میکنم و "زبان"را نه باعث عزت و افتخار و یا عقب ماندگی و خدای ناکرده سر افکندگی میدانم. اگر دوستانی در این میان میخواهند مثلا زبان ترکی و یا کردی و یا هر زبان دیگری را مایه افتخار خود بدانند، مسلما این حق و حقوق آنهاست و بنده با آنها هیچ مخالفتی ندارم.!

دوستی در رابطه با محرومیت ها ، به شغل گویندگی رادیو و تلوزیون اشاره کرده بودند. اشاره  و مورد بسیار جالبی است که به قول ایشان یک هموطن "ترک"به خاطر لهجه اش نمی تواند گوینده رادیو در ایران بشود! این محرومیت هموطن ترک همانقدر برای او محرومیت است که برای  یک اصفهانی با لحجه خود و یا یک مشهدی و کرمانی با لهجه ها و گویشهای خود! دوستان ترک ما ظاهرا با اینگونه استدلالها به نظر میرسد که زیاد با محرومیتهای شغلی برای ملیتها و قومیتها آشنا نیستند وگرنه میتوانستند مثالهای بهتری در این زمینه بیاورند. من سالها گوینده رادیوی زحمتکشان( رادیوی حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق( اکثریت) در کابل) و رادیوی صدای تاشکند بودم و ته لهجه ترکی بنده هم هیچ موقعی مانعی برای گویندگی بنده نبود! ولی بطور مشخص دوستی اصفهانی داشتم که به خاطر لهجه اش نتوانست گویندگی کند!  اگر یک ترک در ایران نتواند بخاطر ترک بودنش مدیر و یا وزیر و وکیل شود آنگاه حق میتواند با شما باشد . اتفاقا هموطنان ترکمن و کرد و بلوچ و عرب از این جنبه در محرومیتی غیر قابل مقایسه با تر کها هستند.

دوستانی هستند که به نظر میرسد خواهان استقلال برای استانهای ترک زبان حتی در حد کشوری مستقل میباشند. اشکالی ندارد. ولی بنده با توجه به اشاره ای که در ابتدای مطلب به فرو پاشی شوروی اشاره کردم و خود سالها از نزدیک شاهد فجایع و مشکلاتی که این فروپاشی برای مردم اینجا بوجود آورد بوده و هستم . دوستانی باکو را با آن آسمان خراشها و هتلهای رنگارنگش و زندگی پر زرق و برق آن میبینند ولی همین دوستان به خود اجازه داده قدری دچار زحمت و مشقت شوند و برای دیدن آذربا یجان واقعی 30 کیلومتری از باکو دور شوند و به شهر های کوچکتر و روستاها سفر کنند و از نزدیک با مردم آنجاها صحبت نمایند! فرو پاشی شوروی ، برای عده ای که عمدتا یا در راس حکومتند و یا یا بنوعی با راس حکومت مرتبط اند، هدیه ای آسمانی بود که آدمهای عمدتا بی مقدار و کم جنبه و کم ارزش را یکشبه میلیاردر کرد و میلیونها انسان را بی خانمان و در بدر و آواره! اگر باکو و جمهوری آذربایجان مملکت گل و گلاب است ، پس بیش از یک میلیون آذر بایجانی مشغول به کار در روسیه چکار میکنند؟ یعنی از سر شکم سیری و برای تفریح در روسیه بسر میبرند؟ مرزهای کشیده شده پس از فرو پاشی شوروی، ملیونها انسان را سالهاست از دیدن عزیزان و قوم و خویشانشان که در پهنه شوروی شابق پرا کنده اند ، محروم کرده است! گیرم که استانهای آذربایجان مستقل شدند و یک جمهوری آذربایجان دیگر و یا تعدادی از دوستان ترک که میل دارند جمهوری آذربایجان جنوبی نامیده شود، هیچ به این موضوع فکر کرده اند که تکلیف میلیونها آذربایجانی پراکنده شده در نقاط ایران چه میشود؟ ویا ملیتها و قو میتهایی که امروز ساکن آذربایجانند چه میشود؟ و یا تکلیف شهرهای عمدتا ترک نشینی مانند بجنورد ، درگز و شیروان و یا شهر ها و روستاهای ترک زبان در استانهای فارس و غیره چه میشود؟ آیا میتوانید تصور کنید که برای سفر مثلا از تبریز به تهران و یا بالعکس باید ویزا گرفته شود؟ و خیلی از آیا های بی جواب دیگر!

"ناسیونالیسم"و دامن زدن به احساسات ملی گرایی همیشه در طول تاریخ مانند جنگها و خونریری ها، برای کسانی راه رسیدن به قدرت و حکومت بوده است. جنگهای بالکان و فرو پاشی یوگسلاوی ، که یک شبه ارتشهای آزادی بخش مثلا"کزوو"درست میشود و رهبر و فرمانده این ارتش که اکنون نخست وزیر این کشور در قلب اروپاست  دستش به خون هزاران انسان آلوده و صدها پرونده باز گشوده نشده از تجارت  کلیه و کبد و غیره  دارد.

"من"از محکوم کردن و تهمت زدن و تحقیر کردن انسان بخاطر تعلق نژادیش و یا زبان و دین و مذهب و عقیده اش بشدت متنفرم و از نظر من تحقیر یک ترک و یا یک کرد همانقدر محکوم است که تو هین به یک فارس و یا زبان فارسی و بکار بردن کلمات بی پایه و اساسی مانند: پان فارسیسم و یا فاشیسم فارس و نظایر این! لطفا اگر دوستانی چنین کلماتی را بکار میبرند، آدرس دقیق تری بدهند تا حداقل من بی خبر و بی خبرانی مانند من!، آگاه شوند!  دوستی چندی پیش در مقاله ای از اینکه دفتر یک حزب در شهر زنجان باز شده به خود چنین حقی میدهد که از جانب مردم حکم صادر کرده و بگوید که اجازه ندهیم چنین دفاتری باز شود! دوستانی نظیر این دوست شیپور را از دهانه گشادش میدمند و میزنند! چون حکومت جمهوری اسلامی بنا به سرشت و ذات دیکتاتورش اجازه فعالیت به احزاب محلی نمی دهد ، پس ما هم از همان منظر دیکتاتوری چنین احکامی را از جانب خود و به نام مردم صادر کنیم. دوستی مینویسد و تو صیه میکند قدر خامنه ای ترک که هوای فارسها و زبان فارسی را دارد را بدانید! حرف از این بی منطق تر هم میشود؟ خامنه ای و امثال او اصلن فارس و ترک و لر وکرد و بلوچ مسئله اشان نیست و اتفاقا به همین خاطر هم  بدشان نمی آید گاها فارس را مقابل ترک و ترک را مقابل فارس قرار دهند و دوستی که چنین حرفی را میزند قطعا آب به آسیاب همان خامنه ای می  ریزد که 35 سال است از اب آلوده  شده ایران ماهی میگیرند! 

دوستی نیز مقاله بنده را توهین آمیز انگاشته و با ترک خواندن خود، گویا من به ترکها تو هین کرده و تحقیر نموده ام! لطفا تحقیر و تو هین بنده را بصورت مستدل و با دلیل بفرمائید تا بنده بتوانم از شرمندگی! درآیم.  دوستی نیز در کامنتی اشاره به واقعه کرمان  از سوی بنده را بعنوان تحریف تاریخ تلقی کرده اند. اولا من قصدم فقط این بود که بگویم آقا محمد خان قاجار که خود ترک بود مردم کرمان را بخاطر فارس بودنشان قتل و عام نکرد! ثانیا تعداد چشمان از حدقه در آمده از 20 هزار و بقول مورخانی مانند "سر پرسی سایکس"تا 70 هزار ذکر شده و البته بنده اصلن و ابدا قصد تحریف تاریخ را ندارم و در نهایت مثالی آورده بودم از یک واقعه تاریخی که اصل این واقعه درست و واقعی است و حالا بر سر جزئیات آن میان مورخان اتفاق نظری نیست ، بنده مقصر نیستم و همانگونه که نوشتم هدف فقط ذکر مثالی از یک واقعه تاریخی بود.

در پایان یک بار دیگر از تمام دوستان که زحمت کشیده و نظرات خود را نوشته بودم در هر شکل و محتوای آن بی نهایت سپاسگزارم.  در پایان مطلب اضافه میکنم که در دنیای امروز را ههای متمدنانه ای که همه آنها از صندوقهای رای بیرون میایند ، برای رفع و حل مشکلاتی از قبیل مشکلات ملی در کشورهایی با مختصات کشور ما وجود دارد. نباید با دامن زدن به اختلافات ملی و برکشیدن آنها تا حد تقابلهای ملی میان خلقهای مختلف کشورو سر نسپردن به نیات کسان و کشورها و سیاستمدارانی که مشکلاتی از این دست را میخواهند برای خود تخته پرش نمایند و زندگی و خون انسانهای بی گناه در این میان هیچ ارزشی برایشان ندارد، انرژی و نیروی مان را که باید متوجه مصیبت و درد اصلی یعنی نظام جمهوری اسلامی نمائیم و با کنار زدن این نظام ، در ایرانی ازاد که حق تعیین سرنوشت را برای خلقها ی ساکن آن بوجود آورد، بتوانیم این حق و حقوق را در سایه عقلانیت و تامین منافع ملیتهای مختلف ، از حرف به عمل درآوریم. موفق و موید باشید.  

نا سیونالیسم کور،راهی به ناکجا آباد

$
0
0

در طول دو مقاله تحت عنوان "سخنی با ناسیونالیستهای بی مزه"  و کامنتهایی که پای این دو مقاله نوشته شد، مرا بر این داشت تا بار دیگر این موضوع را به بحثی دوباره بگذارم.ابتدا اجازه دهید  با نظر دوست گرامی "آسبلان"در رابطه با درهم بودن مقاله دوم  سخنی با ناسیونالیستهای بی مزه ، موافق باشم! چرا که بخش دوم مقاله در واقع پاسخی بود به برخی نظرات دوستان و کامنتهای آنان که  پای مقاله اول نوشته شده بود و این درهم بودن مطلب از جمله از دید خواننده گرامی ، آسبلان  نیز شاید به همین دلیل باشد. جون پاسخ به بیش از 35 کامنت با نظرات گوناگون، در یک مطلب نسبتاکوتاه  امری بود محال که ظاهرا من نیز به خوبی از عهده آن بر نیامدم. به هر حال این دو مقاله و کامنتهای پای آنها مرا بر این باور خود استوار تر نمود که بسیاری از دوستان کامنت نویس و منتقد نظرات بنده، پایه و اساسی برای نظرات خود ندارند! روی سخن من بیشتر آن دوستانی است که با استفاده از کلماتی مانند"فاشیستهای فارس"و یا "شوینیسم فارس"ونظایر این سعی در لا پوشانی نظرات خود در پس چنین کلمات تند هستند. من پرسیده بودم و باز هم می پرسم لطفا این "فاشیستهای فارس"را به من نشان دهید! در طول مقاله اول و مقاله دوم سئوالاتی را طرح نموده بودم که کامنت نویسان عزیز به آنها یا اصلن نپرداختند و اگر هم پرداختند ، منطقشان همانگونه که قبلا هم اشاره کردم در پس کلمات تند و شعارهای خود پسند گم شده بود. ظاهرا بحث پیرامون موضوعات مشخص و پاسخ به سئوالات مطرح شده ، مد نظر خوانندگان کامنت نویس نیست و بیشتر حمله و اتهام و شعار دادن به جای منطق! ارضا کننده میباشد. بطور مشخص از اقای  قهرمان قنبری که از فاشیسم فارس صحبت به میان آورده اند و در کامنتشان حتی نیم اشاره ، که هیچ اشاره ای به معنا کردن این فاشیسم نیامده میپرسم: لطفا بطور مشخص برای من و خوانندگان دیگر تو ضیح دهید ، این فاشیسم از چه نوع و از چه جنسی میباشد!و یا دوستی با نام ابوالفضل درجواب مسئله عنوان شده ای از سوی من که در کشور ازبکستان ، بسیاری از ازبکها با گذشتن از تب  ناسیونالیسم دهه 90 و پشت سر نهادن آن امروز سعی میکنند فرزندان خود را به مدارس روسی زبان بفرستند، سخن از شوینیسم روس کرده و ضمن اشاره به این امر که در باکو و جمهوری آذربایجان نیز وضع بر همین منوال است ، صحبت از خیانت روشنفکران این کشورها به میان آورده و حتی به خواندن کتابی در رابطه با این خیانتها نیز حواله میدهند! دوست گرامی آقای ابوالفضل، من در اشاره خودم به این موضوع به یک منطق بسیار ساده اشاره کرده بودم که درک و فهم آن زیاد مشکل نیست و آن از این قرار است که با دانستن و یا فرا گیری زبان ازبکی که در واقع زبان مادری ازبکهاست و یا زبان آذری که زبان مادری آذربایجانی هاست ، و جای هیچ شک و شبهه ای نیست که آنرا قبل از مدرسه در خانه آموخته اند و به هر حال در طول تحصیل نیز خواهند آموخت ، میتوانند زبان دیگری را یاد گرفته و بیاموزند که میتوانند با 250 تا 300 میلیون انسان دیگر در کشور های همجوار تماس برقرار کرده و معاشرت کنند و یا حتی درآن کشور ها به ادامه تحصیل بپردازند، چه ایراد و اشکالی دارد؟ مگر کشور پهناور هند با آن تنوع زبانی و فرهنگی که زبان انگلیسی عامل و وسیله تماس و معاشرت میان بیش از 1 میلیارد جمعیت آن است، به شوینیشم "انگلیس "دچارند؟ و هم این دوست مرا متهم به نادقیق بودن و غیر علمی بودن و فکر کردن مانند عوام متهم میکنند! به این دلیل که در جواب دوستی که ادعا کرده بود یک آذری و یا ترک به خاطر لهجه اش نمی تواند گوینده رادیو و تلویزیون شود, نوشته بودم این مو ضوع فقط شامل آذری با لهجه اش نمی شود بلکه یک اصفهانی و یا یک مشهدی نیز با لهجه های خود ، همانقدر از این شغل محرومند که هموطنان آذری و ترک! کجای این جواب و مقایسه نا دقیق و غیر علمی است ؟ دوست دیگری بنام یوسف نوشته اند: ستم ملی را با گرم و کیلو نمی سنجند و از من خواسته اند دلیل مهاجرت میلیونها آذربایجانی ! که ترک دیار میکنند و حتی به کرمان میروند و یا رفته اند، چیست؟ اولا که مسئله مهاجرت دلایل گوناگون دارد ونیاز مند بحثی جداگانه است و ثانیا لطفا با آمار و ارقام به این راحتی بازی نفرمائید. اگر واقعا میلیونها آذری مهاجرت کرده اند ، امریست که نمی توانسته و نباید از نظر ها پنهان مانده باشد و لطفا به منابع خود بصورت دقیق و مستند اشاره کنید تا دیگران نیز ضمن مجاب شدن، شاید علتی شود برای تحقیق پیرامون علت و یا علتهای این مهاجرت میلیونی به حتی کرمان!  در ضمن ممکن است بیش از یک میلیون آذربایجانی که از جمهوری آذربایجان رفته و در روسیه زندگی میکنند نیز شاید از دست فاشیسم و شوینیسم فارس! از مملکت خود یعنی آذربایجان گریخته و به روسیه فرار کرده اند و شاید هم یک میلیون خائن روشنفکرند! و چون عاشق شوینیسم روس هستند ! به آنجا رفته اند!

من در بخش اول مطلب خود تحت عنوان"سخنی با ناسیونالیستهای بی مزه"اشاره کرده بودم که در 500 سال گذشته حکومت در ایران عمدتا دست ترکها بوده و بسیاری از همین سلسله های ترک حاکم بر ایران خود شاعر بودند و حامی شاعران و عالمانی که به فارسی شعر گفته و یا نوشته اند، بودند! با آغاز حکومت پهلوی گویا "فاشیسم و شوینیسم "فارس اغاز میشود! گویا رضا شاه فقط مثلا قیام شیخ خزعل در جنوب و قیام آذربایجانیها را سرکوب کرده و قیام فارس زبانهایی مانند میرزا کوچک خان و یا کلنل پسیان را نه رضا شاه سرکوب کرده که اشباحی از بیرون! این قیامها را سرکوبنموده اند. دوستان باید توجه داشته باشند که رضا شاه بنا به موقعیت تاریخی و همزمانیش با موجی از نو آوریها در تمام جهان در برپایی دولتهای ملی ، ناگزیر از توسل به ارتش واحد، زبان واحد، پول واحد، لباس و پوشش واحد و خیلی چیزهای واحد دیگر بود و این امر ربطی به سیاست شوینیسم فارس و یا فاشیسم فارس از سوی پهلوی ها ندارد. البته این شبهه پیش نیاید که من تایید کننده تمامی اقدامات پهلویها بوده و هستم و در آن برهه از تاریخ ایران اگر بجای رضا شاه سوادکوهی، قرعه تاریخ به نام هر کس دیگر از هر گوشه دیگر ایران و با هر ملیت دیگر می افتاد باز هم بسیاری از سیاستهایی که رضا شاه پیش برد، در آن برهه از تاریخ کشور از سوی آن شخص نیز پیش میرفت، آنگونه که در ترکیه از سوی کمال آتاتورک پیش رفت و یا در افغانستان از سوی امان الله خان!دوستانی مرا متهم کرده اند که از ستم ملی بی اطلاعم و یا چشم خود را به این موضوع بسته و یا می بندم. من در هیچ برهه ای از تاریخ معاصر کشور منکر وجود ستم ملی به خلقهای ساکن محدوده مرزهای امروز ایران نبوده و نیستم. من عمیقا بر این باورم که تمامی خلقها و ملیتهای ساکن ایران باید از حق و حقوق ویژه در آموزش به زبان مادری و در نهایت از حق تعیین سرنوشت برای خود بر خوردار باشند! من بر این باورم که چرا سیستم فدرالی مثلا در کشورهایی نظیر کانادا و یا آلمان وآمریکا و تمرکز زدایی در کشورهای دیگر که نتیجه بسیار مطلوبی نیز داده است ، چرا در کشورما که ملیتهای مختلف با زبان و فرهنگ متنوع در آن زندگی میکنند، نباید مد نظر باشد.ولی برپایی و ایجاد هر سیستمی باید منوط به راه حلهای عقلانی و دور از زور و تعصب و توسل به قدرت باشد. من ضمن طرفداری و علاقه شدید به ایران و حفظ یک پارچگی آن، ولی اگر خلقی از خلقهای ساکن ایران در انتخابی آزاد و دمکراتیک رای به استقلال خود بگیرد، هرگز طرفدار توسل به زور در مقابل این خواسته نخواهم بود. ولی آنچه در طول زندگی 50 ساله زندگی خود که دو جنگ ، یکی جنگ 8 ساله ایران و عراق و دیگری جنگ و برادر کشی افغانستان را از نزدیک دیده ام و همچنین از نزدیک شاهد تلخی فروپاشی شوروی و مشکلات و مصائب آن از جمله جنگ داخلی تاجیکستان و حوادث قرقیزستان و بسیاری مسائل و مشکلات میلیونها انسان بخاطر این جدایی و چند پارچه شدن بوده و هستم، قطعا طرفدار جدایی و کشیدن مرز میان خلقهای مختلف ساکن ایران نیستم.

زبان، مذهب ،نژاد ، رنگ پوست و بسیاری از مرزهایی از این دست که هیچ انسانی به هنگام تولد حق انتخاب آنها را ندارد ، هرگز نباید محملی برای توهین و ناسزا و تهمت و افترا بستن به یکدیگر گردد. قطعا در ایران همیشه کسانی بوده و هستند که از "ایده"پوچ و بی اساس "پان ایرانیستی"پیروی کرده و میکنند و گویا حاضرند برای حفظ تمامیت ارضی کشور از هیچ کوشش جانی و مالی دریغ نورزند، و برای من ایده "پان ایرانیسم"همانقدر پوچ و بی اساس است که ایده "پان ترکیسم و یا پان کردیسم"و یا هر"پان"دیگر! تاسف عمیق من آنجا عمیق تر میشود که در میان کامنتهای دوستان کامنت نویس و خوانندگان عزیز، تهمت و افترا ها و حتی توهین ، بدون آوردن دلیلی محکمه پسند و منطقی رواج داردواین امر همانگونه که قبلا هم اشاره کردم مرا بر این عقیده خود بیشتر استوار میکند که رژیم جمهوری اسلامی در ظلم وجنایت خود علیه "ایرانی"از هر ملیت و نژاد و مذهب و زبان، گویا بدش نمی آید تا عامل تفرقه دیگری بر تفرقه های موجود در میان مخالفان خود با توسل به دامن زدن به مسائل ملی و قومی بوجود آورد. سخن برخی از دوستان که میگویند "رژیم جمهوری اسلامی"مشکل ما نیست ، در واقع با این حرف خود ، جمهوری اسلامی و دستگاههای عریض و طویل امنیتی و اطلاعاتی آن را یک قدم به موفقیت در کارهای خود نزدیک میکنند.

در پایان از دوستانی که قصد نوشتن کامنت در پای این مطلب و یا هر مطلب دیگری را دارند،خواهشمندم ضمن رعایت احترام به عقیده و تفکر دیگران از توهین و افترا پرهیز نمایند. همین قدر کافیست که رژیم اسلامی کشور را در طول این 35 سال به اندازه کافی دچار خشنونت طلبی و عصبیت و پرخاش کرده است و اگر ما خود رعایت حال یکدیگر را ننمائیم ،قطعا با توهین و دشنام و افترا و تهمت ، خود به مبلغ و ترویج دهنده چنین فرهنگی مبدل میشویم. "دمکراسی"از فردا و از دیگران شروع نخواهد شد ، بلکه از همین لحظه و از میان فکر و اندیشه هر کدام از ما جوانه زده و رشد خواهد کرد. بیائید پاسدار این جوانه ها باشیم و در خود و در اطرافمان پلهای اعتماد و باور و احترام به یکدیگر را بنا کنیم . 

دعوت به برخوردجدي با مسئله ملي و ياسخي به يك"بي مزگي"غيرسياسي درمسائل سياسي

$
0
0


موضوع اين مقاله پاسخ به دو نوشته آقاي كوروش اعلم است. اين دو نوشته نمونه برخورد غيرجدي به يكي از مهمترين معضلات جامعه ايران است. در مقايسه با مسئله حقوق زنان و لزوم برقراي عدالت اجتماعي  و مسائل اكولوژيكي كه حول هر سه، نوعي وفاق عمومي وجود دارد، اين مسئله، هم امروز، مسئله مبرمي است و هم، در ميان نيروهايي كه در تغيير وضع فعلي و بناي يك فرداي بهتر نقش آفرين خواهند بود همچنان بعنوان بغرنجترين مسئله موجود، موضوع مناقشات فراوان است.  از اينرو نقد دو نوشته مزبور، در اصل نقد عمومي­تر پديده برخورد غيرجدي به مسئله جدي موسوم به "مسئله ملي"در ايران نيز است.

برداشت غيرانساني از انسان

اولين نكته مهم نوشته­هاي مورد بحث، جداكردن جنبش ملي آذربايجان از جنبشهاي مشابه در ميان ملل ديگر است. دليل اين تفكيك هم گويا اين است كه توسعه نايافته بودن آذربايجان حداقل نسبت به ديگر مناطق ملي كمتر است.

آقاي اعلم كه بنا به نوشته خودشان بيگانه با كارعلمي نبوده و سابقه تدريس در محيط آكاميك را هم دارد، در اين دو نوشته به هيچ قيدي از يك بحث جدي مقيد نبوده و از انتخاب تيتر غيرسياسي و غيرجدي ("..بي مزه.."!) تا نياوردن هيچ آمار و هيچ نقل قولي و هيچ تعريف و هيچ آدرس مشخصي، در يك عمليات شليك ساچمه­اي، مشتي اتهام به سوي آدرسهاي نامعين ارسال ميكند. معلوم نيست كه چرا آذربايجان بجز مسئله زبان، در مورد ديگري بصورت يك ملت مورد تبعيض نيست. بگذريم كه نوعي برداشت حيواني از انسان مدعي است كه تنها انسان گرسنه حق نارضايتي دارد و اگر انساني سير است و يا برهنه نيست، حق اعتراض ندارد. بر اين اساس بود كه آزاديخواهي اهالي جمهوريهاي كوچك كرانه درياي بالتيك، از سوي دستگاه حزب كمونيست شوروي سابق، جعلي و نشانه توطئه خارجي اعلام مي­شد. گويا چون اهالي اين جمهوريها گرسنه و بي خانمان نبودند يا به اندازه بقيه اهالي شوروي دچار محروميت اقتصادي نبودند، حق كمتري براي آزاديخواهي داشتند و يا اساسا حقي نداشتند! روشنفكران اين جمهوريها، چنين "منطقي"را حاصل برداشت حيواني از انسان مي­ناميدند كه بجز سرما و گرسنگي در مورد چيز ديگري عكس العمل نشان نمي­دهد.

در سالهاي بلافاصله بعداز انقلاب اسلامي، حزب توده در اعتراض به تعديات رژيم جمهوري اسلامي وقتي از قربانيان بمبارانهاي جمهوري اسلامي در دهات كردستان نام مي­برد، به ذكر"پيرمردان، پيرزنان، زنان و كودكان"اكتفا ميكرد. يكي از سازمانهاي چپ در نقد اين روش نوشته بود: از نظر حزب توده بمباران جوانان ايرادي ندارد! حال براساس يك نگاه عيرانساني به انسان، حقوق بشر تنها در شأن گرسنگان، فقيران، كارگران و زحمتكشان است و شامل حال انسان موفق، مرفه و ثروتمند نيست!

اين تصور حتي از حد نگاه از پشت عينك ايدئولوژيك و امنيتي رژيم اسلامي هم پايين­تر است. شايد در حد حوصله اين مقاله مختصر تنها اشاره به يك شاهد كافي باشد. در يكي از بررسي­هاي سفارشي انجام شده از سوي مراكز سياسي-ايدئولوژيك دولتي، اعتراف مي­شود كه با دقت در شاخص­هاي تعيين كننده و مقايسه آذربايجان با استانهاي مرفه فارس نشين، تنها وضع سيستان و بلوچستان از سه استان آذربايجان شرقي، غربي و استان اردبيل بدتر است! در كتاب مزبور قبل­از "جدول (16) نتايج نهايي بررسي تعادل و عدم تعادل در استان هاي قومي و مرزي كشور"آمده است:

"مقايسه وضعيت استان هاي مرزي با متوسط هاي ملي حاكي از آن است كه در تمامي استان هاي مرزي،(a-f) شاخص هاي بيست و يك گانه و مقولات شش گانه كشور پايين تر از متوسط هاي ملي قرار دارند... در‎ ‎صورتي‎ ‎كه‎ ‎استان‎ ‎هاي‎ ‎مرزي‎ ‎با‎ ‎استان‎ ‎هاي‎ ‎برخوردار‎ ‎كشور‎ ‎و‎ ‎نه‎ ‎متوسط‎ ‎هاي ملي‎ ‎مقايسه‎ ‎بشوند،‎ ‎دامنه‎ ‎شكاف‎ ‎هاي‎ ‎موجود‎ ‎بسيار‎ ‎عميق‎ ‎تر‎ ‎خواهد‎ ‎بود .‎" (صالحي اميري، دكتر سيد رضا: مديريت منازعات قومي در ايران، جاپ دوم، تهران، بهار 1388، مركز تحقيقات استراتژيك، ص 504) جدول شماره 16 منبع فوق در ادامه اين سطور در صفحه 505 كتاب مندرج است كه در آن وضع اسفناك استانهاي تورك نشين محرز شده است.

در سمیناری که در سال 1371 از سوی استانداری آذربایجان شرقی در تبریز برگزار شد، از قول وزیر صنایع گفته شد که آذربایجان در طول چهارده سال از دومین استان صنعتی کشور به هفدهمین استان کشور سقوط کرده است.  در همین سمینار گفته شد که در طول چهارده سال 34.2% پستهای مدیریت استان آذربایجان شرقی غیر بومی بوده اند.  قابل توجه است که از هر 10 هزار نفر ایرانی 113 نفر در کنکور قبول می شوند میانگین این رقم در آذربایجان 67 نفراست.

در پايان اين قسمت بگويم كه نبود تبعيض اقتصادي عليه آذربايجان افسانه­اي است كه اثبات آن برعهده مدعيانش است. كتمان اوضاع واقعي اقتصادي و رفاهي آذربايجان تنها يك اشتباه ساده نيست، بلكه در موارد زيادي از روي عمد و به قصد بسترسازي براي ناموجه و "توطئه"ناميدن حق طلبي آذربايجان است.

نقد يا كاريكاتورسازي

جنبشهاي خواهان مساوات ملي در سطح ايران، هيچكدام از خصوصيات فعاليتهاي محدود نخبه­گرايانه را ندارند. همه اين جبشها حداقل امروز بخشي از تلاش افراد وسيعترين لايه­هاي اين ملتها جهت احقاق حقوق خود و دمكراتيزه كردن فضاي عمومي است. از سوي ديگر در نبود انتخابات آزاد و آزادي احزاب سياسي و جمعیتهای منتسب به ملیتهای غیر فارس در ایران، رصد كردن تمايلات جوامع ملي با برنامه­هاي مدون و نمايندگان حقيقي و حقوقي اين خواستها، ميداني است براي بروز سوء نيت و چه بسا كاريكاتورسازي از جنبشهاي ملي.

از آنجايي كه "جنبش ملي آذربايجان"نام يك حزب يا جبهه سياسي نيست، هرگونه نقد اين جنبش نيازمند تعريف آن و بخصوص مشخص كردن مستنداتي است كه اين تعريف از آنها استخراج شده باشد.  اسناد چندي موجود است كه به جهت ميزان حمايت عمومي نيروهاي جنبش ملي، بنوعي از مقبوليت عام همه فعالين جنبش ملي برخوردار هستند. ليست چند نمونه از آنها به شرح زير است:

  1. 1.      مانيفست"آذربايجان  سخن مي­گويد" (7تير 1382 در قلعهبابك)، (لينك)
  2. 2.      "قطعنامه نخستين كنگره روز جهاني زبان مادري"درتبريز (21 فوريه 2004) (لينك)
  3. 3.      طرح اوليه‌اي از؛ خواسته‌هاي ملت آذربايجان در آستانه انتخابات دوره نهم رياست جمهوريموسوم به "بيانيه 28 ماده­اي" 30 خرداد 1384(لينك)
  4. 4.      بيانيه 12 ماده اي آمستردام (21 آذر 1388  برابر با 12دسامبر 2009) (لينك)
  5. 5.      نامه مشترك 8 تشكيلات سياسي  به دبيركل سازمان ملل متحد براي برگزاري رفراندوم در آذربايجان جنوبي11 دسامبر 2012 (21 آذر 1391)  (لينك)

 

ميتوان اين ليست را بعنوان مثال با مهمترين قطعنامه­هاي صادره در  قورولتاي­هاي سالانه ملي آذربايجان  در قلعه بابك توسعه داد يا ليست آلترناتيوي ارائه داد. اما نقد يك پديده بدون روشن بودن مستندات، تعاريف و مصاديق آنها، راه به جايي نمي­برد. جنبش ملي آذربايجان (يا به هر عنواني كه شما اين جنبش را بشناسيد) تا روزي كه حكمي از صندوقهاي رأي در يك انتخابات آزاد استخراج نشده است، بصورت يك جنبش مردمي در يك جامعه غيردمكراتيك به حيات خود ادامه خواهد داد و از آنجايي كه يك جنبش مردمي بزرگ با حضوري گسترده در دنياي آفرينشهاي ادبي و هنري گرفته تا دنياي مجازي و دانشگاهها، خيابانها و ميدانهاي ورزشي است، ميتواند با يك سلسله انتخاب­هاي گزينشي سوژه يك كاريكاتورسازي بشود يا با استناد به مهمترين و همه­گيرترين اسناد آن، موضوع يك نقد جدي باشد.

حقايق نا مربوط

در دو نوشته مورد نظر، مقادير زيادي حقايق تاريخي يا امروزي آورده شده است، كه با بحث ملي و مسائل جنبش ملي آذربايجان ربط روشني ندارد. به تعدادي از اين حقايق توجه كنيد: (املاي مطالب نقل شده عينا حفظ شده است)

"ینده "ترک"هستم!"

آذربايجان يك منطقه پر جمعيت و فعال در تاريخ ايران و منطقه بوده است و حضور آذربايجانيها در همه جبهه­هاي سياسي و ايدئولوژيك نيز امري عادي است. روشنفكران دوره رضاخاني و رضاشاهي، ارتش و كادر رهبري دوره شاه و جمهوري اسلامي، نيروهاي سياسي راديكال مجاهدين و كمونيستي، اشراف، تجار، كارگران، فعالين حقوق زنان، نيروهاي اصلاح طلب، مٶمن، خلافكار، سنتي، مدرن و صفوف هر فرقه و نحله فكري ديگري محل حضور آذربايجاني­ها نيز هست. جنبش ملي آذربايجان بر عليه ايدئولوژي و سياستي شكل گرفته است كه آذربايجاني­ها نيز در ميان معماران و مجريان آنها موجود بودند. فلذا، جنبش ملي  آذربايجان نيز هيچ توجهي به تعلق اتنيكي نويسندگان و گويندگان پيامها و شعارها نداشته است و تنها به مضمون پيام توجه كرده است. با اين معيار است كه نظرات غيرتوركهايي چون جلال آل احمد، مهرزاد بروجردي، ناصر فكوهي، صادق زيباكلام، فرج سركوهي، آرش نراقي، آرش دكلان، مجيد محمدي، كامران متين، رضا مرادي غياث آبادي، مهرانگيز كار و بسياري غيرتورك ديگر از اين سلسله را به نظرات هموطنان توركي چون جواد طباطبايي و محمد علي موحد ترجيح مي­دهند. لذا تورك بودن يا نبودن آقاي اعلم ربطي به موضوع ندارد. به بيان ديگر: اي برادر تو همان انديشه­اي! (و نه تعلق اتنيك)

"من در شهر های بخارا و سمرقند در ازبکستان شاهد بودم که اکثر ساکنان این شهر ها بطور اتومات سه زبان میدانند: زبان مادری خود یعنی تاجیکی، زبان رسمی کشور یعنی ازبکی و زبان روسی بعنوان زبان و وسیله ارتباط با دیگر شهر وندان جمهوریهای سابق شوروی! آیا این امر ایراد است؟ من دوستان آذری (جمهوری آذربایجان) زیادی دارم که بخوبی به زبان روسی آشنا هستند و هیچ رنج و ستمی را نیز احساس نمی کنند!"

جامعه ولو كوچك تكزبانه در دنياي امروز اگر هم باشد، جزو استثنائات هست. اين نكته را همه دست اندركاران جنبش ملي آذربايجان مي­دانند و هيچ مخالفتي هم با آن نداشته­اند. فعالين جنبش ملي آذربايجان هم همان منابع خبري آقاي اعلم را دارند. آيا آذربايجانيها جايي خواهان تكزباني كردن جامعه خود يا جوامع ديگران شده­اند؟ در جمهوري آذربايجان نيز در طي سالهاي استقلال دوم، تدريس زبانهاي ديگر رشد كيفي و كمي فوق­العاده­اي داشتن و انتخاب تحصيل كامل (همه دروس) به زبان  روسي مثل دوران قبل از استقلال ممكن است و در برخي رشته­هاي دانشگاهي يا مدارس خصوصي نيز زبان تحصيل بالكل  انگليسي است و اعزام دانشجويان به خارج و مبادله دانشجو با جديت دنبال مي­شود.

"جمهوری اسلامی ، بعنوان حکومتی ایدئولوژیک و دیکتاتور در حق تمام کشور ایران ظلم و جور و جفا روا داشته و میدارد."

اين نكته را هم دست اندركاران جنبش ملي آذربايجان مثل بسياري ديگر مي­دانند و نكته مورد مناقشه­اي نيست. اين يك حقيقت است اما به بحث ما ربط مستقيم حتي غيرمستقيمي هم ندارد. شايد برخي ادعا كنند كه يك ستم بزرگ، اعمال تبعيضات ديگر را نفي، توجيه يا بي اهميت مي­كند. مثلا ميتوان (بناحق) ادعا كرد كه چون در كره شمالي يك ظلم بينهايت از سوي رژيم بر كل جامعه اعمال مي­شود، پس تبعيض جنسيتي، يا ديني يا مهم نيست يا فعلا نبايد بحث شود!

"بسیار از نمایندگان و ... و وکلای مملکت ترک و آذری هستند،"

كسي نگفته است كه در ايران (قبل يا بعداز انقلاب) نمايندگان مجلس تورك وجود ندارد.

"در قرن 21ام که کره زمین با داشتن هزاران ملیت و قو میت و زبانها و نژادهای مختلف چهار نعل در حال تاختن بسوی دهکده جهانی است"

گلوباليزاسيون هم از خصوصيات جهان ماست و باوركنيد كه فعالين جنبش ملي آذربايجان از آن باخبرند. گلوباليزاسيون حاصل رشد تمدن مشترك بشري است و تبعيض (جنسي، زباني يا طبقاتي) يادگاري از دوران توحش گذشته. دنياي نو و گلوباليزاسيون، نفي همه تبعيضاتي است كه بنام تقدس "دولت-ملت"و در دوران ملت­سازي در قرون نوزدهم و بيستم، بر انسانها تحميل شده است. گلوباليزاسيون انكار تبعيض زباني است و نه توجيه كننده و تطهير كننده آن. كسي در دنيا بخاطر گلوباليزاسيون از فرهنگ و زبان خود چشم پوشي نكرده است.

"دختر من دانش آموز کلاس هشتم در مدرسه ای روسی است و از کلاس 34 نفره او 28 نفر ازبک هستند که در کلاس و مدرسه ای روسی تحصیل میکنند!"

در نقاط بيشماري از دنيا امكان انتخاب زبان تحصيلي وجود دارد.  در شوروي سابق هم اين امكان موجود بود كه در همه جمهوريهاي چهارده­گانه استقلال يافته بدنبال انحلال شوروي هم حفظ شده است. اين نكته را نيز همه ميدانند و  ايرادي در آن نمي­بينند. بحث بر سر كشوري (بنام ايران) است كه اين حق انتخاب را براي مردم قائل نيست. اگر در ازبكستان يا جمهوري آذربايجان همه از حق انتخاب زبان تحصيل خود، به يك نوع استفاده نمي­كنند، امري طبيعي است. به بيان ديگر، بحثي بر سر كشورهايي كه خانمها اجازه رانندگي دارند و اما همه در آنجا رانندگي نميكنند، وجود خارجي ندارد.

"خامنه ای و امثال او اصلن فارس و ترک و لر وکرد و بلوچ مسئله اشان نیست و اتفاقا به همین خاطر هم  بدشان نمی آید گاها فارس را مقابل ترک و ترک را مقابل فارس قرار دهند"

اين نكته هم مثل موارد قبلي هم درست است و هم مسئله مورد اختلافي نيست. اما اتفاق مي­افتد كه از اين نكته روشن، براي زمينه­چيني اين ادعا كه بخشي از حق طلبي­هاي جاري در جامعه، سفارش آقاي خامنه­اي و عمال اوست، نيز استفاده مي­شود.

در مجموع، وارد كردن مسائلي كه مورد اختلاف نيستند و تكرار آنها يا نشان بي دقتي در بحث است يا نتيجه نوعي سوءنيت براي لوث كردن يا غيرممكن كردن بحث، كمكي به برقراري ديالوگ نميكند. اگر در بحث مربوط به حق زنان عربستان براي رانندگي، كسي مرتب به تكرار نكات بديهي و مورد توافق طرفين بحث، مثلا در مورد لزوم تمرين رانندگي براي خانمها، همگاني نبودن علاقه خانمها به رانندگي، لزوم ازدياد آموشگاههاي رانندگي در صورت داده شدن حق رانندگي به خانمها و مسائلي از اين قبيل مي­پردازد، كمكي به مٶثرتركردن ديالوگ نمي­كند و احتمالا قصد مثبتي ندارد.

ادعاهاي نادرست

آقاي اعلم در نوشته­هاي خود، به تكرار مدعياتي مي­پردازند كه هم تكراري هستند و هم نادرست. به همين خاطر نيز براي نشان دادن غيرجدي بودن برخورد ايشان در يك موضوع جدي، اشاره به برخي از آنها خالي از فايده نيست.

"بسیار از ... و وزرا و.. مملکت ترک و آذری هستند،"، "امروز نیز بیش از نیمی از سردمداران و حکومتیان کشور در جمهوری اسلامی یا خود ترک و آذری هستند و یا ریشه و اصل و نسبشان به آنها بر می گردد!"،

اين ادعاها زياد تكرار شده­اند. اما از دوستي كه با كار علمي آشنايي دارند، اين انتظار كه مبنايي هم براي ادعاي خود ارائه دهند، زياد نابجا نيست. كجاست پشتوانه اين ادعا؟ كار جدي (حتي اگر علمي نباشد) عبارت از تعريف دقيق "سردمداران و حكومتيان"، ارائه ليست آنها و نشان دادن مدعاي فوق با سند و رقم است.  اگر منظور كابينه حكومتي است، اسامي وزراي جمهوري اسلامي با بيوگرافي آنها شامل همه وزاري آقاي احمدي نژاد و كابينه آقاي روحاني را ميتوانيد در اينتترنت پيدا كنيد. ليست اسامي و محل تولد كابينه فعلي ضميمه اين مقاله شده است. چند نفر از آنها و چند درصد آنها تورك هسنتد يا اصل و نسب توركي دارند؟ تازه تورک بودن فلان شخص در حاکیمیت چه سودی به حال و روز تورکان دارد؟   آيا رهبري شوروي در دوران استالين در دست گرجي­ها بود يا به اعتبار نفوذ لازار گاگانوويچ يهودي (معروف به "گرگ كرملين") و ديگر يهوديان در دربار استالين، همان حاكميت رنگ يهودي داشت؟ 

"چرا تیمور لنگ که خود از ترکان آسیای میانه بود و سلسله تیموریان را بنا نهاد و تا قلب اروپا هم لشکر کشی کرد، زبان رسمی دربارش فارسی بود؟ چراسلسله صفوی و یا افشاری که کسی در ترک بودن آنها شکی نمی تواند داشته باشد همواره حامی زبان و ادبیات فارسی بودند و حتی برخی از آنان به فارسی شعر! هم میسرودند، هیچگاه این فشار و مصیبت استفاده از زبان فارسی را درک و حس نکردند؟ چه چیزی باعث باقی ماندن زبان فارسی به عنوان زبان رسمی دربار و کشور بود؟"

بازهم پايه استنادي وجود "زبان رسمي"در دوران تيمور از كسي كه در ازبكستان استاد زبان فارسي بوده است، معلوم نيست. كجاست سندي كه اين ادعا را نشان بدهد؟ در  جنبش ملي آذربايجان هيچ ادعايي در قدمت نداشتن زبان فارسي يا دشمني شاهان تورك با زبان فارسي نبوده است (يا من از آن بيخبرم). اينكه به كدام زبان دستگاه دين را اداره كنيم، حكومت كنيم، تحصيل كنيم يا بنويسيم، تابع يك معادله قدرتاست. زبان بقول آقاي سلطانزاده"شکلی از رابطه قدرت بوده و نهاد ایدئولوژیک نیز محل و جایگاهی از قدرت است"اقبال امروزي دنيا از زبان انگليسي بدون در نظر گرفتن قدرت كشورهاي انگليسي زبان ممكن نيست. در دنياي قديم نيز شاهان و امپراطوران تورك كه گويا در ساختن دولت و امپراطوري در سرزمينهاي چند مليتي يد بيضايي داشتند براي توجيه مشروعيت خود و ايجاد توازن در اين معادله قدرت، نياز به ابزار لازم داشتند.اول از زبان رنه گروسه و ژرژ دنيكروصفي از هنر سازماندهي توركان بخوانيم:

"خصوصيت دوم اقوام ترك استعداد فرماندهي يا، به عبارت صحيح­تر، سازماندهي است. يعني سازمان دادن به اجتماع اقوامي كه غالبا از نژاداهاي مختلف هستند. بايد توجه داشت كه اين خصوصيت وجه اشتراك تركان با روميان است. ابرهارد Eberhard اخيرا توجه ما را به مساعي خاندان ترك توپا (398-557) در فراهم آوردن وحدت و ثبات در چين شمالي و كوشش مشابهي كه به وسيله تركان شاتو (907-936) صورت گرفت جلب كرده است. در غرب  آسيا (منظور فلات پامير است) سلسله­هاي ترك به اقدام مشابهي دست زدند. تركان غزنوي (962-1186) نيز به تركيب تاريخي افغانستان كنوني شكل بخشيدند. سلجوقيان كبير (1037-1157) براي نخستين بار پس از حملۀ عرب موجبات وحدت شاهنشاهي ايران را فراهم آوردند... در هند نيز سلاطين گوركاني مستقر در دهلي بودند. اينان مظهر نظم و انظباط، كه خوي تركهاست، به شمار مي­آمدند و از زمان بروي كار آمدن اين نواده­هاي تيمور (1526-1707) بود كه موجبات وحدت هند و ايجاد امپراطوري در اين كشور فراهم گرديد.

بدين سان در چندين خطۀ بزرگ سياسي آسيا كه زايندۀ كشورهاي جديد اين قاره بوده­اند، ايجاد وحدت و نظم و تسهيلات اداري يادگار تركان است و شم ادارۀ مملكت در شيوۀ حكومتي خاص آنان كاملا محسوس مي­باشد... ترکها مردمانی مثبت اندیش و از هرگونه رجزخوانی و خیالبافی به دورد بودند." (رنه گروسه/ ژرژ دنيكر، چهره آسيا، انتشارات فرزان، تهران، ترجمه غلامعلي سيار، صفحات 61-69)

در دنياي كلاسيك تاريخي، بسيج نيرو  براي تصرف قدرت دولتي،  امري بزرگ، پرهزينه و مستلزم قرباني­هاي انساني و خسارات اقتصادي بيشمار بود. در نتيجه، تصرف قدرت، در هر 50 سال، صد سال يا چند صد سال يك بار اتفاق مي­افتاد اما توجيه مشروعيت قدرت درست مثل امروز، امري هر روزه بود. هنري كه دو نويسنده فوق در باره آن سخن مي­گويند شامل اجزاء زياد و جعبه ابزاري بزرگ شامل ابزار متعددي است كه نحوه توضيح مشروعيت و اقناع رعايا از آن جمله است. در ايران قديم، زبان فارسي و عربي، دين يهودي (در امپراطوري توركان خزر)، دين اسلام و بالاخره مذهب تشيع از اين ابزارها بودند. امروز اگر ازبكهاي افغانستان قدرت را در كل افغانستان بدست بگيرند، نميتوانند با گفتمان "ما توركها"حاكميت خود را تعريف كنند و مجبورند به گفتمان "ما افغاني­ها"و "ما مسلمانان"متوسل بشوند و تبعات چنين تعريفي را نيز پذيرا باشند. در اينصورت حاكميت ازبكان بر افغانستان، بشدت در صدد بي اهميت جلوه دادن و حتي كتمان تعلق اتنيكي خود خواهند بود. درست مثل رفتار ناسيوناليسم فارسي حاكم و همفكران آنها در ميان اوپوزيسيون.

با اين حال يك آلترناتيو ديگر هم ممكن است: ازبكان، زبان توركي را در افغانستان رسمي و اجباري بكنند و همزمان ادعا كنند كه قوم يا ملتي بنام "ازبك"وجود ندارد و فرقي بين ازبك و غير ازبك نيست و ما همه افغاني و مسلمان بوده شهروندان برابر حقوق افغانستان هستيم و تاجيكها و پشتونهايي كه خواهان رفع تبعيض هستند، "قومكرا"، "قومپرست"و "عشيره پرست"هستند! يا بگويند كه "براي ما انسانيت مهم است، نه ازبك بودن، پشتون بودن يا تاجيك بودن. شما انسانها را به ازبك و غير ازبك تقسيم مي­كنيد! موضوع ما انسان است و نه پشتون يا ازبك و ...!"انگار تأكيد بر تداوم سلطه زبان ازبكي و تبعيض دولتي عين انسانيت است اما دفاع از حق پايمال شده پشتونها، "انسانيت"نبوده و تقسيم انسانهاست!!  اين كار نه از سوي شاهان تورك ايران و نه از سوي هيچ پادشاه يا امپراطوري ديگري سر نزده است. يحتمل، اين كار كمي رو (از جنس سنگ پاي معروف قزوين) لازم دارد كه حتما شاهان و امپراطوران مزبور از بابت آن دچار مضيقه بوده­اند.

اساسا دولتهاي بزرگ كلاسيك، بيشتر شبيه يك ماشين خشن جمع آوري ماليات بودند تا يك دولت از نوع امروزي كه با شبكه عظيمي از نهادهاي خود (شامل سيستم تحصيلات عمومي)، از تولد تا مرگ به شهروندان خود چسبيده و براساس قانون در همه عرصه­هاي زندگي فرد تأثيرگذار است.

آيا امروز نيز، شاهان تورك بخاطر ملاحظاتي از نوع فوق، زبان فارسي را در ايران رسمي كرده­اند؟

انگيزه فارسي نويسي شعرايي كه رخ بر خاك كشيده­اند محل حدس و گمان است، و كسي اعتراض و انتقادي به آنها ندارد. در هيچ سند مطالباتي جنبش ملي آذربايجان، خواست بازسازي تاريخ يا تقاضاي نوعي غرامت بابت فارسي نويسي فلان شاعر در قرون گذشته نيامده است. از سوي ديگر،  اگر شاعراني چون محمد فضولي و بسياري ديگر ميتوانستند سه ديوان توركي، عربي و فارسي داشته باشند، پس كساني كه تنها به فارسي نوشته­اند از روي اجبار اينكار را نكرده­اند. بنا به گفته آقاي اصغر فردي، در دنياي قديم، ما هم شاعران توركي داريم كه به غيراز توركي و به موازات آن به فارسي و عربي هم شعر گفته و حتي ديوانهايي به اين زبانها دارند "سيدعمادالدين نسيمي، شاه اسماعيل صفوي (ختائي)، ملا محمد فضولي، فضل‌الله نعيمي تبريزي،قوسي تبريزي و ...… از آن زمره‌اند.

 اما شاعران ديگري نيز بوده‌اند كه زبان  "تركي"را زبان اصلي شاعري خود برگزيده‌اند و البته در جنب آن به يك يا دو زبان ديگر عربي و فارسي اشعاري ساخته‌اند؛ "حكيم ملامحمد هيدجي زنجاني"، "ميرزامحمدتقي قمري دربندي"، "دخيل مراغه‌اي"، "حاجي‌رضا صراف تبريزي"، "كريم‌آقا صافي تبريزي"، "ميرزامهدي شكوهي مراغه‌اي"، "ميرزاابوالحسن راجي تبريزي"، "سيدعظيم شيرواني"، "ميرزاعلي‌اكبر طاهرزادة صابر شيرواني"و ...… از اين جمله‌اند كه برخي از آنان اگرچه به صورت حرفه‌اي تركي‌سرا بوده‌اند، اما در زبان‌هاي عربي و فارسي نيز شاهكار كرده‌اند" (لينك منبع)

 

برخلاف سخنوران فوق كه فارسي­نويسي­شان نتيجه جبر دولتي نبوده است، در مورد نسل معاصر فارسي­نويسان حداقل روايت دو تن از بزرگترين نمايندگان آنها (زنده ياد غلامحسين ساعدي و رضا براهني) را داريم كه از انتخاب زبان فارسي در نتيجه اجبار دولتي شهادت داده­اند.  

روشن است كه در گذشته مورد بحث، اجبار زباني در كار نبوده است و استفاده توركان از زبانهاي فارسي و عربي نتيجه اجبار از نوع دولتي نبوده است.

نوعي تردستي غيراخلاقي در نوشتن

حتي در نوشته­هاي غيرعلمي، سوآل و اتهام بايستي آدرس مشخصي داشته باشد تا طرف سوم كه نظاره گر سوآل/اتهام و جواب است، از طريق مقايسه جوابهاي داده شده به سوآلات/اتهامات، بتواند قضاوت كند. به ادعاي زير از آقاي اعلم توجه كنيد:

"به همین خاطر یرخی از روی کم اطلاعی و برخی نیز دانسته که خدا میداند سرشان به کدام وزارت و سازمان امنیت کدام کشوری بند است ، آتش بیار این معرکه و دعوای ملی و قومی هستند!"

يعني خدا ميداند كساني كه وي آنها را "برخي"ميخواند، سرشان به ... بند است. روشن است كه "خدا"همه­چيز دان است. اما خوانندگان جمله فوق كه همه­چيزدان نيستند، براي داشتن امكان قضاوت، ادعاي مزبور را با كدام دفاع يا پاسخ ميتوانند مقايسه كنند؟

آوردن يك نظيره به ادعاي فوق ميتواند، درجه رندي بكار رفته در سرهم كردن جمله فوق را نشان دهند. فرض كنيد كه كسي در مورد آقاي X همان جمله را بنويسد:

"خدا میداند X، سرش به کدام وزارت و سازمان امنیت کدام کشوری بند است"

طبق اين ادعا، حتي همه چيزداني خدا زير سوآل قرار گرفته است چون اصولا بايستي حتي اگر آقاي X سرش به جايي بسته نباشد هم، خدا از آن آگاه باشد. اما در جمله فوق تكليف محدوده آگاهي خدا هم مشخص شده و اين محدوده شامل احتمال وابسته نبودن آقاي X نمي­شود!

روشن است با اين رندبازي ميتوان هرادعايي را مطرح كرد. به دو مثال توجه كنيد: "خدا ميداند كه يك سال چند ماه دارد!"يا "خدا ميداند كه در گوشت همبرگر شما چه چيزهايي وجود دارد!"

"زبان قبل از هر چیز وسیله میباشد. وسیله برقراری تماس و ارتباط با افراد پیرامون خود! و هر چه تعداد این تجهیزات ! بیشتر باشد قطعا تعداد کسانی که میتوان با آنها ارتباط برقرار کرد نیز بیشتر میشود، آیا این ایراد است؟"

اينجا هم معلوم نيست كه چرا و بر چه اساسي، طرفداران رفع تبعيض در ايران، متهم به مخالفت با آموختن زبانهاي بيشتر ميشوند؟! از سوي ديگر، اگر كسي اينقدر ساده و ساده بين است كه پيچيدگيهاي زبان و مرتبط با زبان را نمي­شناسد و بدون آنكه مرتكب تجاهل العارفين بشود، واقعا زبان را "وسیله برقراری تماس و ارتباط با افراد پیرامون خود"ميداند، تقاضا مي­كنم مقاله عالمانه آقاي هدايت سلطانزادهدر اين موضوع تحت نام"زبان، ايدئولوژي و هويت ملي"  را بخواند. اين مقاله حتي براي كساني كه در محيط دانشگاهي با تدريس زبان سر و كار ندارند مفيد است. حال ديگر خواندن آن براي آقاي اعلم كه سر و كارش با تدريس زبان هم است و در اين موضوع مقاله هم مي­نويسد، مفيدتر خواهد بود. البته بشرطي كه واقعا زبان را همان چيز ساده­اي ميداند كه در بالا نقل شد. نقل سطوري از رساله مزبور جناب سلطانزادهدر اينجا ضروري است:

 "زبان نه تنها منشور گذر تمامی مفاهیم ایدئولوژیک است٬ بلکه خود٬ کانون تمرکز ایدئولوژی نیز هست. پژواک این بازتولید ایدئولوژی٬ هم بصورت نهادها یا ساختارهائی خارج از انسان٬ نظیر٬ کلیسا و مسجد و مدارس و مطبوعات و غیره خودرا نشان میدهد و هم بصورت یک رابطه اجتماعی. بهمین ترتیب، زبان نیز خود٬ هم نقش این واسطه انتقال اندیشه و ایدئولوژی را بر عهده میگیرد و هم خود بعنوان یک نهاد و یک ساختار ایدئولوژیک عمل میکند. رابطه ایدئولوژیک٬ خود نهایتا شکلی از رابطه قدرت بوده و نهاد ایدئولوژیک نیز محل و جایگاهی از قدرت است. لیکن نهاد ایدئولوژیک٬ فقط در نهاد­های خارج از انسان خلاصه نمیشود٬ بلکه خود زبان، بنیادی ترین نهاد و کانون و ذخیره گاه ایدئولوژی است. از اینرو٬ زبان نقش کلیدی در باز سازی روابط قدرت در جامعه را بر عهده دارد و تنها ارتباط گیری در بین انسان­ها را برقرار نمی­سازد. بلکه در این برقراری رابطه اجتماعی، نوعی از رابطه قدرت را نیز شکل میدهد." (هدايت سلطانزاده، مقاله "زبان، ايدئولوژي و هويت ملي، سايت "آچيق سٶز"لينك)

 

"شما خنیاگران!"

صرفنظر از تيتر انتخابي كه صفت "بي مزه"آن نسبتي با محتواي دو نوشته مورد بحث ندارد، گذشتن از كنار "خنياگر"ناميده شدن فعالين ملي آذربايجان هم  كار سختي است. ظاهرا آقاي كوروش اعلم از كاتالوگ القاب رژيم و بخشي از اوپوزيسيون آن كه براي فعالين ملي آذربايجان بكار ميبرند بيخبر مانده است و الا سر نزدن به گنجينه غني اين القاب (قومگرا، قبيله گرا، عشيره پرست، فاشيست قومي، پانتوركيست....) و بجاي آنها "خنياگر" (آوازه خوان) خواندن طرفداران حل مسئله ملي را بايد بدعتي دانست كه معلوم نيست دانسته است يا نتيجه يك سوء برداشت از مفهوم كلمه "خنياگر". باتوجه به سابقه استادي آقاي اعلم در زبان فارسي، اين احتمال دوم كمتر است و ظاهر اين نامگذاري عجيب هم  بايستي نشاني از همان دوري ايشان از جديت در اين مسئله جدي باشد كه در سرتاسر دو نوشته مورد بحث به چشم مي­خورد.

"زبان روسی بخاطر پوشش بالای 250 تا 300 میلیونی میتواند افقهای بهتر و بیشتری را برای ارتباط با دیگران باز کند. ایا این به نظر شما اشکال است؟"، "دوستانی بشدت به زبان فارسی تاخته و آن را از جمله عقیم بودن و عدم توانایی در ساختن فعلهای ساده و غیره ... محکوم کرده اند."

نه تنها استفاده از زبان قدرتمند روسي بلكه از زبانهايي با متكلمين صدهزار نفري هم يك كار فرهنگي است. اما اينجا هم بنام دعوت به جديت در پرداختن به اين مسائل جدي، منبع آمار فوق معلوم نيست. زبان روسي، زباني بي­نظير و صاحب كتابخانه عظيمي از فرهنگ و دانش بشري است. با دادن آمار نادرست از متكلميين اين زبان در يك مقاله هم، نه اهانتي به ساحت اين زبان ميشود و نه بر جلال و شكوه آن افزوده مي­شود. اما دادن آمار بي ارجاع به منابع و بي توجه به واقعيت، نشانه عدم جديتي است كه در اين مقاله مورد نقد است. متكلمين زبان روسي (نه روسها) در منابع موجود 170 مليون نفر ثبت شده است. منبع رقم نزديك به دوبرابر آقاي اعلم كدام است؟ اين دست و دلبازي ايشان مثل ادعاي محروميت اهالي جماهير استقلال يافته از شوروي از ديدن عزيزان(!) خداي ناكرده، ميتواند نشان بي اختيار شدن در جريان دفاع احساسي از زبان اجباري فارسي تلقي شود! (رقم متكلمين به زبان روسي:لينك منبع 1، لينك منبع شماره 2،  لينك منبع ديگر)  

زبان فارسي مثل عربي، كوردي، بلوچي، توركمني، لري و همه زبانهاي ديگر، براي كساني اين زبان را زبان خود ميدانند و يا به اين زبان آشنا هستند زيباست و بخشي از گنجينه ميراث بشري است. هر كلمه­اي از آن كه فراموش شود و هر مانعي كه بر سر راه توسعه آن ايجاد شود، صدمه­اي بر پيكر فرهنگ عمومي انسان است. تجربه هم گواهي مي­دهد كه حتي اگر همه ايالات غيرفارس ايران همين امروز به كشورهاي مستقلي تبديل شوند، زبان فارسي در همه اين ايالات تا زماني طولاني به حيات خود ادامه خواهد داد. نمونه آن را از جمهوري ازبكستان آقاي اعلم در همين نوشته­هاي خود شهادت داده است و ميتوان دهها مثال از كشورهاي استقلال يافته قديم و جديد بدان افزود.

در تمامي مواردي كه كشورهاي استعمار زده قصد رهايي از سلطه استعمار غربي را داشتند، بخشي از استدلال طرفداران ادامه سلطه بر مستعمرات، اين بود كه مردم مستعمرات خواهان آزادي نيستند بلكه عده­اي كندذهن، تنبل، عقب مانده و مرتجع عليه تمدن غربي بطور خاص و تمدن بطور عام، سواد آموزي، زندگي شهري و زبانهاي اروپايي هستند. يادمان هست كه ميخائيل گورباچف، حمله نظامي ارتش شوروي به مردم غيرمسلح در خيابانهاي باكو (در 20 ژانويه 1990) را، عملياتي ضروري براي سركوبي "پان اسلاميستها"ناميد. مستعمرات سابق كشورهاي غربي در آسيا و آفريقا، امروز كشورهاي مستقلي هستند و هرچند بندرت به  همه آرزوهاي خود رسيده­اند، اما دشمني با زبان كشورهاي متروپل سابق را هم پيش نگرفته­اند. آنها سنت تدريس زبانهاي سابق كشورهاي متروپل را حفظ كرده و از اين زبانها بعنوان يكي از پلهاي ارتباطي خود با جهان استفاده كرده و ميكنند. در كشورهاي تشكيل شده در جمهوريهاي سابق شوروي نيز همين منوال برقرار است. در مورد فرهنگ روسي نيز ميتوان همين را گفت. امروز يكي از كانونهاي فرهنگي قابل توجه در باكو "درام تئاتر روس"است و يكي از اين بيست و سه سال عمر جمهوري دوم آذربايجان بنام سال فرهنگ آذربايجاني در روسيه و يك سال نيز بنام سال فرهنگ روسي در آذربايجان نامگذاري شده و طي آنها مراسم متعدد فرهنگي در عاليترين سطوح با طنطنه تمام برگزار شده است. جمهوري آذربايجان (و بقيه كشورهاي مستقل شده از فروپاشي شوروي سابق بجز خود روسيه آنهم تنها در ماههاي اخير) هيچ حركتي در جهت ايزولاسيون نداشته است و همه هم و غم آنها انتگراسيون منطقه­اي و جهاني بوده است.

"عقيم"ناميدن زبان فارسي هم از سوي متخصص مسلم زبان فارسي آقاي محمدرضا باطنيانجام گرفته­است. لطفا نگاه كنيد به مقاله بسيار معروف "فارسي زباني عقيم"از دكتر محمدرضا باطني در در سايت سرويس فارسي بي بي سي. (لينك منبع)

در جريان  توجيه جبر تحصيل به زبان فارسي ما با دو دليل مواجهيم: دليل تاريخي و از جمله داستان محبت شاهان تورك به زبان فارسي كه شرح آن در فوق رفت، و دليل تفوق علمي زبان فارسي. طبيعي است كه طرفداران رفع جبر از انتخاب زبان تحصيلي، در صورت مواجهه با دليل دوم، به شهادت استاد مسلم زبان فارسي يعني دكتر محمدرضا باطني در اين مقاله و نتايج ديگر بررسي­ها با نتايج مشابه از سوي ديگر اساتيد زبان فارسي اشاره كنند.

"مرزهای کشیده شده پس از فرو پاشی شوروی، ملیونها انسان را سالهاست از دیدن عزیزان و قوم و خویشانشان که در پهنه شوروی شابق پرا کنده اند ، محروم کرده است!"

جالب است كه شما در ازبكستان زندگي مي­كنيد و اين ادعا را مي­كنيد.مبناي اين ادعا چيست؟ اهالي همه جمهوريها نسبت به دوران شوروي آزادي رفت و آمد بيشتري دارند. از ميان اين 15 جمهوري، محدودترين آنها به لحاظ امكان مسافرت بدون ويزا حق سفر به 46 كشور خارجي و آزادترين آنها حق سفر بدون اخذ ويزا به 152 كشور ديگر را دارند. حتي بدترين آنها از اين جهت وضع بهتري نسبت به ايران (40 كشور) دارد و از ميزان كشورهايي كي قبل از استقلال ميتوانستند سفر كنند (صفر!) بمراتب بهتر است. در دوران شوروي هم ويزاي ورودبه كشور ديگر لازم بود و هم ويزاي خروج (!)از كشور از مقامات شوروي و در عمل كاري بود بي نهايت دشوار؛ حتي اگر مقصد سفر، مستعمرات شوروي در كشورهاي اروپاي شرقي بود. امكان اسكان در درون شوروي و حتي درون مرزهاي يك جمهوري نيز بشدت محدود و از سوي يك نظام بجا مانده از دوران ماقبل سرمايه­داري سرواژ روسي (بنام قيديات يا پراپيسكا) تحت كنترل شديد بود.

"آیا میتوانید تصور کنید که برای سفر مثلا از تبریز به تهران و یا بالعکس باید ویزا گرفته شود؟ و خیلی از آیا های بی جواب دیگر!"

اين استنباط متكي بر كداميك از اسناد قابل اعتناي جنبش ملي آذربايجان است؟ در اين مورد و هر مورد ديگري، ايران و كشورهاي منطقه دچار هيچ كمبود ممنوعيت و موانع نيستند. ليبراليزه شدن حيات اجتماعي و برداشتن موانع از هر نوع (مرز كشوري، اجازه نشر، مميزي فيلم و كتاب و ...)، مهمترين و اولين گام هرنوع تحولي در كشورهاي اين منطقه است. اگر تا به امروز مرزهاي سياسي اين منطقه بر روي قاچاقچيان، ارتش شوروي سابق، ارتش صدام (در حمله به ايران و كويت)، ارتشهاي غربي (در دو جنگ خليج و افغانستان)، نيروهاي القاعده و از اين قبيل باز بوده است، در فرداي هر تحول مثبتي بايستي بسرعت اما با برنامه كارشناسي بر روي گردش آزادانه كالا (شامل ناقلهاي انرژي)، نيروي كار، دانشجويان و سرمايه و اهل فرهنگ باز بشود. هرگونه ايجاد موانع و افزودن به محدوديتهاي امروزي در اين جهات، امري نابخردانه و مانع توسعه عمومي خواهد بود. هدف غائي هر تحولي، بايستي توسعه علمي، فني، اقتصادي و رفاه و امنيت همه اهالي منطقه در چهارچوب انتگراسيون منطقه­اي و جهاني باشد نه در جهت غيرقابل زيست­تر كردن منطقه از طريق ماجراجويي­هاي آرمانخواهانه و اجراي طرحهاي تجربه نشده و افزودن به جريان امروزي كاروان مهاجرت استعدادها از منطقه.

"ناسیونالیسم"و دامن زدن به احساسات ملی گرایی همیشه در طول تاریخ مانند جنگها و خونریری ها، برای کسانی راه رسیدن به قدرت و حکومت بوده است."

دوباره به مثال خانمهاي عربستان سعودي خواهان برخورداري از حق رانندگي هستند، مراجعه كنيم. اگر در اردوي مخالفان اعطاي حق رانندگي به خانمها  مدام از احتمال تصادفات ناشي از پشت فرمان نشستن خانمها بشود،  نشانه چيست؟ اگر اين احتمال با آمار واقعي در تضاد باشد چي؟ اگر كسي كه از اين احتمالات سياه صحبت ميكند، خودش در ارتباط با يك كلوب اتومبيلراني سرتاسر تصادف و مرگ باشد چي؟ برگرديم به موضوع.

اينكه برخورداري از حقوق بشر و حق تعيين سرنوشت شايسته اتيكت "ناسيونالسيم"است، محتاج يك بحث جدگانه است و بهتر اينجا در چهارچوب خواستها (و نه اتيكت آنها) بمانيم.

آيا دولتهايي كه از اضمحلال دولتهاي بزرگتر پديد آمده­اند، دولتهاي خونريزتر يا بدتري بوده­اند؟ دو سال ديگر، عمر دولتهاي جايگزين اتحاد شوروي، معادل يك سوم طول موجوديت شوروي خواهد شد و متأسفانه هنوز بجز سه جمهوري كرانه درياي بالتيك كه عضو اتحاديه اروپا هستند، هيچكدام از دوازده جمهوريهاي ديگر به معني متعارف كشورهاي دمكراتيكي نيستند. اما براي نشان دادن اينكه كشورهاي كوچكتر ناشي از انحلال شوروي، حكومتهاي بدتري هستند، بايستي نشان داد كه پليديها و خونريزيهاي اين كشورها در حق اهالي خود و ديگران بنوعي با جنايات رژيم شوروي قابل مقايسه است! آيا در جمهوريهاي جديد، سهميه مرگ، زندان و تبعيد در ليستهاي دههاهزار نفري از مركز به ولايات ارسال ميشود و...؟

تأسف آور است كه برخلاف گذشته كه نيروهاي چپ اگر هم در مقياس جهاني مخالف اراده ملل اسير چنگال رژيمهاي كمونيستي بودند در ايران و بقيه كشورهاي تحت سلطه غرب، مدافع مظلومان بودند، اما امروز بخش مهمي از مخالفت با حق طلبي ملل مظلوم را بقاياي اين نيروي چپ ايراني برعهده گرفته­اند. آقاي اعلم به سابقه فعاليت خود در گويندگي راديو سازمان اكثريت و حزب توده هم اشاره كرده است. سوآل اين است: شما كه در كنار دفاع از حق تعيين سرنوشت ملل، در يك رفتار متناقض، از اين احتمالات وحشتناك در صورت رفع ستم ملي صحبت ميكنيد، نظرتان در مورد اعتراف گيري و اعدام شهروندان از سوي يك سازمان سياسي مدافع عدالت اجتماعي و حكومت زحمتكشان چيست؟  

احكام درست

در بالا به حقايقي اشاره شده كه در نوشته­هاي مورد نقد آمده­اند اما ربطي به موضوع ندارند با اين وجود دو حكم اساسي از سوي آقاي اعلم ارائه شده است:

"در دنیای امروز را ههای متمدنانه ای که همه آنها از صندوقهای رای بیرون میایند، ... در ایرانی ازاد که حق تعیین سرنوشت را برای خلقها ی ساکن آن بوجود آورد"

اشاره شد كه جنبش وسيعي كه "جنبش ملي آذربايجان"ناميده مي­شود، نه حزب است و نه يك جبهه. در نتيجه در ميان كساني كه خود را متعلق به اين جنبش مي­دانند، نظرات بيشماري هست و ميتواند باشد. آقاي كوروش اعلم كه هم به حكم صندوق رأي (و نه تاريخ، سنت، حديث يا چيز ديگري) معتقد است و هم به حكم حق تعيين سرنوشت، اصولا مشكلي با خواست محوري اين جنبش ندارد. در جريان جنبش مشروطه هم به غيراز شعار اصلي، هياهويي از هزار و يك خواست و آرزوي مربوط و نامربوط در جامعه شنيده مي­شد. در جريانات منتهي به فروپاشي اتحاد شوروي سابق نيز، در كنار خواست انحلال شوروي، از تقاضاي آسفالت راه فلان روستا تا اتهامات نامربوط به نظام شوروي در فضاي ملتهب آن زمان شنيده مي­شد. از جمله خواست بين المللي شدن واحد ارز كشور، زياد شنيده ميشد و تصور عوامانه مردم اين بود كه بدون توجه به كليه قوانين اقتصاد، روبلهاي آنها با نرخ يك دلار به هفتاد كپيك (هفت دهم يك روبل) قابل تبديل باشد! بعدا كه اين خواست برآورده شد و امكان تبديل قانوني پول ملي شوروي به ارزهاي جهاني فراهم شد، نرخ تبديل، هزاران برابر از نرخ مورد انتظار فوق پايينتر بود! به دليل وجود ارقام، نشان دادن غيرواقعي بودن انتظارات مذكور، راحت است اما چنانكه اشاره شده، هزاران نمونه از انتظارات غيرعملي و غير اصولي و اتهامات نامربوط به حكام رژيم شوروي، تقاضاي بحق دمكراسي را احاطه كرده بود. آيا اين هاله ناحق و نابجا آن هسته حق و بجا (دمكراسي) را ناحق و نابجا ميكرد؟ امروز بخصوص باتوجه به سهولت انتشار در فضاي مجازي به شرط صرف وقت كافي ميتوان مجموعه­هاي كت و كلفتي از مدعيات بي اساس و نامربوط از هر جبهه­اي جمع­آوري كرد اما استخراج اين نتيجه از اين مجموعه­ها كه، جنبش فمنيستي يا جنبش خواهان عدالت اجتماعي يا صرفداران محيط زيست ناحق هستند، نارواست.

آنچه خوبان همه دارند...!

طبق گفته معروف "آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داري!"، آقاي اعلم در دو نوشته كوتاه شايد بي آنكه خواسته باشد، همه اجزاء يك ذهنيت غيردمكراتيك با سابقه 90 ساله را به نمايش گذاشته و همه خصوصيات قربانيان تسليم شده به ابعاد پروژه ملت سازي آمرانه فارسي در ايران چند فرهنگي را در اين دو "اثر"خود متبلور كرده است:

لظفا فاكتهاي زير از دو نوشته مزبور را در كنار هم بگذاريد:

  1. بي توجهي به آمار و دادن آمار اغراق آميز متكلمين زبان روسي،
  2. بي توجهي به نظر صاحبنظران در مورد محدود بودن ظرفيتهاي زبان فارسي و نسبت دادن حكم عقيم بودن زبان فارسي به سوء نيت جنبش ملي آذربايجان (بجاي دكتر محمدرضا باطني)
  3. دفاع احساسي و بد از دو زبان روسي و فارسي و مخالفت همانقدر بد با شعارهاي مساوات طلبانه ملل غيرفارس،
  4. گرفتن اين نتيجه كه در دنياي در حال گلوباليزه شدن زبان (به يقين نوع توركي آن!) مهم نيست!
  5. توسل به حكم نادرست "زبان وسيله است"وقتي كه صحبت از حق توركان در استفاده از زبان خود است. (قياس شود با دفاع بد و احساسي از زبانهاي فارسي و روسي)
  6. گرفتن نتيجه طبيعي بودن سياست تحميل زباني از رفتار انساني شاهان تورك با زبان فارسي و سعه صدر دمكراتيك نظام تحصيلي ازبكستان امروزي در ارتباط با زبان روسي! استناد نابجا به امير تيمور، ديگر شاهان و اهل قلم تورك در گذشته براي توجيه يك سياست غيردمكراتيك امروزي.
  7. كتمان ابعاد مختلف تبعيض عليه آذربايجان با ادعاهاي نادرست (از جمله در مورد بيش از نیمی از سردمداران و حکومتیان کشور و...)
  8. وارد كردن اتهام وابستگي به ديگران (فعالين آذربايجاني) بدون دليل و بدون آدرس مشخص.

 كدام نتيجه را ميتوان از اين هشت فاكت موجود در نوشته آقاي اعلم استخراج كرد؟! آيا با مجموعه كاملي از احكام ناسيوناليسم عهد رضاخاني سر و كار نداريم و آيا اين احكام با حق تعيين سرنوشت ملل مورد تأييد وي، در تضاد نيست؟

يك نكته مهم: فرق دفاع از تزهاي ايدئولوژي ناسيوناليستي در عهد رضا با دفاع از همان تزها در سال 2014 يك فرق مهم دارد: در آن سالها بخش مهمي از نخبگان و روشنفكران در حمايت از رضاشاه، تصور ميكردند كه شاه كليد ترقي و دمكراسي همانا يكسان سازي زباني در ايران است. امروز وقتي نتيجه آن پروژه در برابر چشمان ماست، بازهم ميتوان دچار توهم امكان توسعه از طريق فرهنگ كشي و نفي حقوق انساني شهروندان بود؟

 

نام/ وزارت

زادگاه

1

اقتصاد/علی طیب نیا

اصفهان

2

دفاع/حسین دهقان

 اصفهان

3

کشاورزی/ محمود حجتی

 اصفهان

4

نیرو/ چیت چیان

تبریز

5

صنعت، معدن و تجارت/محمد نعمت زاده

تبریز

6

کار،تعاون و رفاه اجتماعی/ علی ربیعی

تهران

7

آموزش و پرورش/ علی اصغر فانی

تهران

8

خارجه/ محمد جواد ظریف

تهران

9

ارتباطات/ محمود واعظی

تهران  

10

کشور/ عبدالرضا رحمانی فضلی

شیروان  

11

بهداشت/سید حسن قاضی‌زاده هاشمی

فریمان  

12

ارشاد/ علی جنتی

قم

13

دادگستری/ مصطفی پورمحمدی

قم

14

رضا فرجی دانا/ علوم

قم

15

نفت/ بیژن نامدار زنگنه

کرمانشاه

16

اطلاعات/سید محمود علوی

لامرد 

17

ورزش و جوانان/ محمود گودرزی

ملاير

18

راه وشهر سازی/عباس آخوندی

نجف اشرف

تمدن ايران را به دانش‌آموزان کاليفرنيا بياموزيد!

$
0
0
اگر فرزند شما در کاليفرنيا به مدرسه رفته، شايد متوجه شده باشيد که آن‌ها در مدرسه چيزی درباره امپراتوری ايران باستان نمی‌آموزند. آن‌ها می‌آموزند که تمدن کهن قدرتمندی در يونان وجود داشت. و اين يونانی‌ها دشمنانی داشتند که با آن‌ها می‌جنگيدند: ايرانيان! ولی چرا آن‌ها درباره اينکه امپراتوری ايران نيز يک امپراتوری کهن قدرتمند بود چيزی فرا نمی‌گيرند، و ايران باستان را تنها به‌عنوان دشمن يونان می‌شناسند؟

ژاله نيازی در گفت‌وگو با سهيلا وحدتی

اين پرسشی است که اکنون گروهی از پدران و مادران ايرانی-امريکايی طرح کرده و برآنند که کتاب های درسی تاريخ را تصحيح کنند تا امپراتوری ايران باستان جای واقعی خود را در کتاب های درسی تاريخ بيابد. آنها گروهی از زنان و مردان موفق هستند که در کنار زندگی پردغدغه روزمره، فرصتی هم برای کنشگری می يابند. اين گروه "کنشگران تاريخ" (History Advocates) [تارنمايی] براه انداخته اند که در آنجا می توانيد درباره هدف و فعاليت های اين گروه بخوانيد.

ژاله نيازی، پزشک متخصص کودکان و مادر سه فرزند، يکی از اعضای گروه کنشگران تاريخ است و من فرصتی يافتم تا با ايشان درباره هدف و فعاليت هايشان گفتگويی داشته باشم. اين گفتگو به زبان انگليسی انجام شده و ترجمه فارسی آن را در زير می بينيد.

وحدتی – به نظر شما چرا تاريخ يونان در کتاب های درسی امريکا جای دارد، ولی تاريخ ايران ندارد؟
نيازی –
 اين پرسش خيلی خوبی است که پاسخ پيچيده ای دارد. ابتدا بايد توضيح دهم که اندکی جانبداری نسبت به يونان دور از انتظار نيست. از آنجايی که تمدن اروپای مدرن، يونانی ها (و به همين ترتيب رومی ها) را نياکان خود می داند، و آنها در کشورگشايی رودرروی ايرانيان بودند که از قرن ۶ پيش از ميلاد تا پيدايش اسلام بر غرب آسيا حکومت می کردند. پس طبيعی است که فضای بيشتری به "نياکان"اختصاص داده شود، تا به کسانی که دشمنان آنها قلمداد می شدند. يک دليل ديگر اين است که بيشتر متون تاريخی مربوط به يونانی ها و ايرانی ها در دوران باستان توسط يونانی ها به نگارش در آمده است. اين متون بيشتر بيان يک هويت ملی يونانی در مقابل جاه طلبی امپراتوری بس عظيم تر ايران بوده است. 
با اين حال، بايد در نظر داشت که با وجود اين دشمنی، يونانی های باستان در بسياری زمينه ها ايرانيان را تحسين و از آنها تقليد می کردند. همچنين تبادلات فرهنگی زيادی ميان آنها صورت می گرفت چرا که سربازان يونانی به عنوان مزدور برای ايرانی ها می جنگيدند، پزشکان يونانی در دربار ايران خدمت می کردند، و زنان و مردان يونانی شيوه لباس پوشيدن و ديگر صنايع هنری همسايگان شرقی خود را تقليد می کردند. کتاب کورش نامه که توسط گزنفون، تاريخ نگار يونانی، در قرن چهارم پيش از ميلاد نگاشته شده، نشانگر آن است که ايرانيان و بويژه بنيانگذار امپراتوی ايران، کورش کبير، حتی در ميان دشمنان شان نيز هوادار و تمجيد کننده داشتند.


اين تصوير در کتاب تاريخ کلاس ششم سرباز ايرانی را با هيکل غول آسايی نشان
می دهد که نشانگر دشواری های يونانيان در جنگ با ايرانيان است.

وحدتی – اما اکنون سال ۲۰۱۴ است، مگر زمان نگرش جديدی به تاريخ ايران باستان فرا نرسيده؟
نيازی –
 خوب، باز جای خوشوقتی است که تاريخ نگاری مدرن برای پيشبرد تحقيقات بيطرفانه درباره ايران باستان گام های بلندی برداشته است. با زحمت هايی که باستان شناسان و ديگر متخصصين کشيده اند، بسياری از ويژگی های مثبت اين امپراتوری که توسط کورش در سده ۶ پيش از ميلاد بنا نهاده شد، سهم امپراتوری ايران در تمدن جهانی را برجسته می سازد. به گفته ی تاريخ نگاران معاصر، امپراتوری ايران باستان که بزرگترين امپراتوری دوران خود بوده، نه تنها ايده حکومت و فرهنگ مدارا را معرفی کرد، بلکه تاثير مثبت بر بسياری از ديگر تمدن ها، از جمله تمدن های يونان و رم باستان، داشته است. پرفسور جان لی (۱) که هم اکنون به نمايندگی از طرف گروه ما با هيات مديره آموزش و پرورش ايالت کاليفرنيا همکاری می کند، در اين زمينه می گويد که "برخی اعتراض می کنند که در کتاب های درسی به اندازه ی کافی جا برای معرفی کردن همه تمدن ها وجود ندارد. اما به سختی می توان ادعا کرد که ايران هخامنشی بايد به خاطر کمبود جا حذف شود. ايران هخامنشی نقش مرکزی در توسعه ی دنيای باستان داشته است. برای دو سده بزرگترين امپراتوری بوده که جهان به خود ديده و مصر، اروپا، خاور نزديک، و آسيای مرکزی و جنوبی را در بر می گرفته است. هخامنشيان ميراثی به جای ماندنی از خود باقی گذاشتند که بر همه چيز، از ايده های حکمرانی گرفته تا توسعه ی باغ ها و شيوه آبياری، اثر گذارده است."اين استاد تاريخ می گويد که اسکندر، که همه او را به عنوان فرمانروايی بزرگ می شناسند، در واقع سخت تحت تاثير شيوه حکمرانی ايرانيان بوده است. به گفته جوليان ريبی (۲) کورش، بنيانگزار امپراتوری ايران باستان، يهوديان را آزاد ساخته و به آنها اجازه داده که به اورشليم بازگردند و دومين معبد خود را بسازند و دين يهودی را "بازسازی"کنند. به گفته پرفسور ديويد استروناخ(۳) که يکی از استادان برجسته تاريخ ايران باستان است، کورش تنها پادشاهی است که نامش در تورات به نيکی آمده است. به گفته ی مدير موزه بريتانيا، کتاب کورش نامه را بنيانگزاران امريکا، از جمله جفرسون، به خوبی می شناختند. به گفته ی ايشان، جفرسون چند کپی از اين کتاب داشت و "مرتب به آنها مراجعه می کرد."

وحدتی – پس چرا اينها در کتاب های درسی امريکا بازتاب پيدا نمی کند؟ چرا بچه های ما درباره تمدنی که نه تنها رهبران برجسته ای در گذشته پرورش داده، بلکه شايد حتی بر شيوه تفکر بنيانگزاران حکومت امريکا نيز تاثير گذار بوده، چيزی نمی آموزند؟
نيازی –
 ما اين پرسش را با آموزگاران فرزندان مان در ميان گذاشتيم و به نظر می رسد که آنها بايد مقررات آموزش و پرورش کاليفرنيا را در اين زمينه رعايت کنند، مقرراتی که دست آنها را در آموزش اطلاعات جديد می بندد. "استانداردهای محتوا" (Content Standards) برای کتاب های درسی توسط کنگره کاليفرنيا به عنوان لايحه قانونی تدوين می شود. ولی چرا اين "استانداردها"تا اين اندازه دستکاری شده و غيرواقعی هستند؟ آنطور که پرفسور جان لی می گويد، استعمارگران غربی در قرن نوزدهم در توجيه توسعه طلبی خود دست اندرکار پرداخت تصويری منفی از تمدن های ديگر (مثل ايران) شدند. ديگر اينکه يافته های اخير و کاوش های باستان شناسی در زمانی که اين "استانداردهای محتوا"تدوين می شد، هنوز در دسترس نبود. 
گفته می شود که ايران هخامنشی (از ۵۵۰ تا ۳۳۰ پيش ازميلاد) اکنون به عنوان يک موضوع جداگانه، يکی از محورهای بحث در گردهمايی های بين المللی درباره مطالعات يونان باستان است. در حقيقت، مدرسه های ما در حال حاضر از دانش تاريخ عقب مانده اند.

وحدتی – اين محتوای کتاب های درسی چگونه تعيين می شود و به تصويب می رسد، يا به روز می شود؟
نيازی –
 تاريخ دنيای باستان برای نخستين بار در کلاس ششم به دانش آموزان تدريس می شود. حالا اگر به "استانداردهای محتوا"برای کلاس ششم نگاه کنيد، می بينيد که تمدن ها و فرهنگ های مشخصی در ليست تدريس هستند که عبارتند از بين النهرين، مصر، کوش، يهود، يونان و رم باستان. در بخش يونان، يک زيربخش با عنوان "جنگ های ايرانيان"وجود دارد که بطور خيلی گذرا امپراتوری ايران را معرفی می کند. متاسفانه همان اطلاعات اندک هم پر از غلط است. در کتاب درسی با عنوان "تاريخ زنده"چاپ ۲۰۰۴، يک نامه خيالی هست که توسط يک سرباز يونانی نوشته شده و خطاب آن به عزيزی است که می رود تا با آن "مهاجمين آدم کش"بجنگد، که البته اشاره به جنگ با ايرانيان دارد.

وحدتی – پس هدف شما اين است که "استانداردهای محتوا"را تغيير دهيد؟
نيازی –
 همينطور است. گرچه از سال ۱۹۹۸ "استانداردهای محتوا"غيرقابل تغيير شده، اما لايحه SB-1057** می تواند اين وضعيت را عوض کند. اين لايحه در ۲۹ مه امسال در سنای کاليفرنيا تصويب شد. گرچه هدف اصلی ما اينست که "استانداردهای محتوا"برای کتاب های درسی را به روز کنيم، اما اکنون روی "چارچوب درسی" (Framework) کار می کنيم.

وحدتی – "چارچوب درسی"چيست؟ آيا تغيير آن هم نياز به قانونگذاری دارد؟
نيازی – 
اجازه دهيد ابتدا تفاوت بين "استانداردهای محتوا"و "چارچوب درسی"را توضيح دهم. "استانداردهای محتوا"يک فهرست و دستورکار مشخص است که "چارچوب درسی"برمبنای آن تعريف شده است. "چارچوب درسی"توضيح مفصل تر "استانداردهای محتوا"است و بنا به قانون SB-1540 که در سپتامبر ۲۰۱۴ به تصويب رسيد، هم اکنون در هيات مديره آموزش و پروش کاليفرنيا در دست بررسی است.
به روز کردن "چارچوب درسی"، اين فرصت را به ما می دهد که اطلاعات دقيقی درباره قسمت ايرانيان که يکی از زيربخش های تمدن يونان است، ارائه دهيم. پروفسور جان لی مطلب پيشنهادی برای اين قسمت از "چارچوب درسی"را تدوين کرده است.
اگر لايحه SB-1057 تصويب شود، محتوای درسی هم بايد به روز شود و فرصت اضافه کردن بخشی درباره تمدن ايران به عنوان يک تمدن جداگانه در دنيای کهن فراهم می شود. در آنصورت، به روز شدن "چارچوب درسی"هم متوقف شده و تغييرات اساسی تری در "چارچوب درسی"هم صورت خواهد گرفت.

وحدتی – اگر اين قانون تصويب شود، آيا کار کنشگری شما به پايان می رسد؟
نيازی –
 نه، اگر لايحه SB-1057 تصويب شود، هيچ تضمينی وجود ندارد که مواد درسی به گونه ای به روز شود که تمدن ايران باستان در کتاب های درسی جای گيرد. اما کميسيون کيفيت آموزشی که احتمالا مسئول اين کار خواهد بود، از نگرانی های ما آگاه است. نقش ما کنشگری برای جای دادن آخرين دستاوردهای دانش تاريخی درباره تمدن ايرانی باستان و تاريخ ايران مدرن در "استانداردهای محتوا"و فراهم کردن تسهيلات لازم در اين زمينه است.

وحدتی – تا حالا بيشتر درباره هدف شما صحبت کرديم. حالا بياييد درباره کنشگری شما بيشتر صحبت کنيم. شما کنشگران تاريخ چه گام های مشخصی برای تصحيح تاريخ ايران در کتاب های درسی کاليفرنيا برمی داريد؟
نيازی –
 نخست ما با برخی تاريخدان های برجسته ی دنيا تماس گرفته و حمايت آنها را در اين زمينه جلب کرده ايم. اين تاريخدان ها نقش مهمی در ارائه مطالب جديد برای کتاب های درسی دارند.
سپس نامه ای به هيات مديره آموزش و پرورش کاليفرنيا نوشتيم و پس از چند نشست با اين هيات، همکاری های در اين زمينه آغاز شد که هنوز هم ادامه دارد. از جمله همکاری در به روز کردن "چارچوب درسی"برای همه مطالب تاريخی در همه کتاب های درسی دبستان و متوسطه و دبيرستان که مربوط به تاريخ ايران است، از ايران باستان گرفته تا ايران مدرن و ترکيب جمعيتی ايرانی-امريکايی ها در کاليفرنيا. يکی از مقامات هيات مديره که ما را در پيشبرد کارمان راهنمايی می کند، درخواست کرده تا نظرات علمی درباره تغيير "چارچوب درسی"در اختيار ايشان قرار بگيرد و ما امکان برقراری ارتباط با تاريخدان ها را برای ايشان فراهم کرديم. در اواخر ژوئن يا اوايل ژوئيه، پيشنهادات برای تغيير "چارچوب درسی"به هيات مديره رسيده و تا سپتامبر بررسی و نهايی خواهد شد. ما واسطه ميان هيات مديره و تاريخدان ها هستيم که به اين تغييرات علاقه نشان داده اند. اما در عمل ما، يعنی پدران و مادران دانش آموزان، اين توصيه ها را برای به روز کردن "چارچوب درسی"به هيات مديره آموزش و پرورش کاليفرنيا ارائه می کنيم که البته بر مبنای نظر تاريخدان هاست. بطور نمونه، پرفسورجان لی توصيه های مربوط به تغيير بخشی از "چارچوب درسی"را تهيه کرده و به ما داده است.
ما همچنين با ناشر کتاب های درسی تاريخ کلاس ششم (موسسه TCI*) تماس گرفتيم و با کمک يکی از مقامات هيات مديره آموزش وپرورش کاليفرنيا، با رئيس و مسئولين بالای اين موسسه ملاقات کرديم و به استفاده از واژه های توهين آميز درباره ايرانيان اعتراض کرديم، و نيز به اين که به اندازه کافی به تاريخ تمدن ايران پرداخته نشده است. اين مسئولين درباره چاپ ۲۰۰۴ اين کتاب از ما عذرخواهی کردند و گفتند که در چاپ ۲۰۱۱ اين کتاب جمله های توهين نسبت به ايران حذف شده، ولی هنوز جای خالی تاريخ ايران وجود دارد. اين چاپ جديد اما هنوز توسط دولت تاييد نشده چون اشکالات ديگری دارد. مسئولين انتشارات به ما قول دادند که مواد تکميلی را آنلاين در دسترس آموزگاران قرار دهند، ولی تا آنجا که ما خبر داريم اين کار هنوز عملی نشده است.
ما با سناتور اين منطقه، لانی هنکاک (Loni Hancock) هم تماس گرفتيم که نه تنها خيلی از ما پشتيبانی کرده، بلکه در پيشبرد کار هم کمک زيادی به ما کرده است. ما سعی می کنيم با ديگر نماينده های مجلس کاليفرنيا هم تماس بگيريم و آنها را درباره اين مساله آگاه سازيم.
هيات مديره آموزش و پرورش کاليفرنيا به ما گفت که هر ناحيه آموزشی مسئول خريد کتاب های درسی آن ناحيه است. ما به مسئولين ناحيه آموزشی خودمان نامه نوشتيم. ناحيه آموزشی برکلی خيلی به نظرات انتقادی ما توجه نموده و اين امر را با همه آموزگاران منطقه در ميان گذاشته است. اما متاسفانه هنوز نسخه چاپ ۲۰۰۴ آن کتاب در کلاس تاريخ دخترم که کلاس ششم است، تدريس می شود با اينکه مسئولين آموزشی ناحيه از اين مساله آگاه هستند.
بايد بگويم که در حاشيه يک سری اقدامات ديگری هم برای جلب همکاری مسئولين و آگاه ساختن آنها انجام داده ايم. ما بامسئولين موزه های هنرهای آسيايی سان فرانسيسکو و ويلای گتی در لوس آنجلس تماس گرفته و در همکاری با آنها نامه مشترکی به سرپرست مدارس کاليفرنيا نوشتيم تا او را از گرداندن منشور کورش در موزه های کاليفرنيا که امسال انجام می گيرد آگاه سازيم.

وحدتی – پدران و مادران و ديگر شهروندان ايرانی-امريکايی که علاقمند به همکاری با شما هستند چگونه می توانند به اين حرکت بپيوندند و از اين اقدام شما حمايت کنند؟
نيازی –
 البته. برای ايرانی-امريکايی های ساکن کاليفرنيا اينگونه بازتاب دادن تاريخ ايرانيان يک معما و گاه توهين آميز است، اما برای همه فرزندان ما مساله ی نبود اطلاعات تاريخی دقيق، بويژه در يک محيط جهانی، می تواند به نبود آگاهی و عدم درک فرهنگ های ديگر، بويژه خاورميانه، بيانجامد. در پاسخ به اين پرسش شما که چگونه می توانند به اين حرکت بپيوندند:
۱- اين درخواست تصويب قانون SB-1057 را امضا کنيد و از دوستان و آشنايان خود هم بخواهيد که اينکار را بکنند: http://petitions.moveon.org/sign/ancient-persian-history 
درباره اهميت اين لايحه با خويشان و دوستان خود صحبت کنيد. لايحه SB-1057 گرچه برای هدف ما اهميت دارد، اما محدود به تمدن ايران باستان نيست. اين لايحه مواد درسی فرزندان ما را به روز می کند و جديد ترين دستاوردهای دانش را در اختيار آنها می گذارد. اين يک لايحه اساسی است که دانش آموزان کاليفرنيا را در مورد جديدترين يافته ها و دانش در تاريخ و علوم اجتماعی به روز می کند.
۲- روی [وبسايت ما] صفحه ای با عنوان "شما چه می توانيد بکنيد" (What You Can Do) که ما ما متن نامه ای خطاب به مسئولين آموزشی ناحيه تهيه کرده ايم که می توانند به ناحيه آموزشی شان بفرستند. همچنين يک سری نکته های مهم برای صحبت با مسئولين آموزشی ناحيه “Talking Points” و مواد آموزشی تکميلی وجود دارد که می توانند در اختيار آنها قرار دهند.
۳- روی Facebook صفحه ما را ببينيد و در جريان پيشرفت روند کار قرار بگيريد: “Ancient History Advocates”
۴- روی [تارنمای مجلس کاليفرنيا] ثبت نام کنيد تا لايحه SB-1057 را دنبال (monitor) کنيد و سپس با کليک کردن روی “Support” از آن حمايت کنيد.
اگر پيشنهاد مشخصی داريد با ما در ميان بگذاريد و اگر تاريخدان های ديگری را می شناسيد که مايل هستند با هيات مديره آموزش و پرورش کاليفرنيا کار کنند، لطفا با ما تماس بگيريد: historyadvocates @ gmail.com

وحدتی – از شما سپاسگزارم و به عنوان يک ايرانی-امريکايی صميمانه برايتان آرزوی موفقيت دارم.
نيازی –
 از اينکه اين فرصت را به من داديد که به مردم دراينباره آگاهی بدهم تشکر می کنم.

ــــــــــــــــــــ
* TCI’s (Teachers’Curriculum Institute) يک موسسه انتشاراتی است که مسئوليت تدوين محتوا و انتشار بخش قابل توجهی از کتاب های درسی کاليفرنيا را به عهده دارد.
** متن اين لايحه را می توانيد [در اينجا] ببينيد.

۱- John Lee استاد تاريخ هخامنشی، يونان باستان و تاريخ جنگ در دانشگاه ايالتی کاليفرنيا در سانتا باربارا است.
۲- Julian Raby مدير نمايشگاه هنری Freer و نمايشگاه Arthur M. Sackler در موزه Smithsonian است.
۳- David Stronach استاد بازنشسته بخش مطالعات خاورنزديک دانشگاه ايالتی کاليفرنيا در برکلی است.

وقتی بیمزه ها خود را"لو"میدهند!

$
0
0

درآسمان پر ستاره سیاسی "سیاست"خصوصا در خارج کشور ، ستارگانی مانند آقای اردبیلی در حال درخششند، دنیا برکام است و زندگی بر وفق مراد! آقای اردبیلی، خسته نباشید از اینهمه فضیلت و شعور و دانش و علم و امورات تحقیقی و تطبیقی و غیره...!مقاله شما را همان روز اول خواندم و از کنار آن خیلی راحت گذشتم! گذشتم، چرا؟ به یک دلیل ساده ! میگویند: کسی که در خواب است را میشود بیدار کرد ، ولی کسی که خود را به خواب زده را هرگز نمی شود بیدار کرد! شما با آنچه در بیوگرافی سیاسیتان که با مراجعه به جستجوگر "گوگل"به دست می دهد، در شان جواب و پاسخ نیستید! یک دلیلش را  در پایان همین مقاله و با استناد به همان سایت گوگل برای روشن شدن موضوع حتما خواهم آورد. مطلب و مقاله شما مرا یاد حکایتی از ملا نصرالدین انداخت. همسایه ملا به او مراجعه کرده و از او صافی برنج به امانت میخواهد و ملانصرالدین در جواب میگوید: درون صافی آب ذخیره کرده ام! همسایه اش با تعجب میگوید: مگر میشود داخل صافی آب نگه داشت؟ ملا جواب میدهد: اگر از این بهانه خوشت نیامد میتوانم بهانه دیگری برایت بیاورم! 

از آنجایی که احساس کردم سکوت در برابر اظهارات ایشان شاید دلیل بر حقانیت آنها باشد، خود را ناگزیر از جواب می بینم و به دلیل طولانی نشدن فقط 8 موردی که ایشان در پایان مقاله خود آورده اند به اختصار پاسخ خواهم داد.

مورد اول:بی توجهی به آمار ودادن آمار اغراق آمیز متکلمین زبان روسی! این اقا اگر قدری هوشیاری و صبر و حوصله میکردند و به سایت"ویکی پدیا "مراجعه میکردند، این گونه ذوق زده! نمی شدند. در این سایت در مورد زبان روسی نوشته شده"روسی زبان مادری حدود 145 میلون نفر است و 110 میلیون نفر دیگرآن را زبان دوم میدانند و با این حساب هشتمین زبان پر متکلم دنیاست"همانگونه که ملاحظه می فرمائید ، ا145 میلیون بعلاوه 110 میلیون میشود 255 میلیون! پس حداقل ادعای بنده که بین 250 میلیون نفر است ، درست میباشد و اگر کسانی که از این زبان به عنوان زبان سوم و یا چندم خود مانند بسیاری از افراد ساکن در کشورها و شهرهای مختلف دنیا استفاده میکنند را نیز اضافه کنیم قاعدتا این رقم بیشتر هم خواهد شد! 

2- بی توجهی به نظر صاحبنظران........و نسبت دان حکم عقیم بودن زبان فارسی به سوء نیت جنبش ملی آذربایجان!  اگر ایشان قدری حوصله داشتند ، متوجه شده بودند که بنده خود نیز به گوشه ای از مشکلات زبان فارسی در مقاله خود اشاره داشتم و از همه مهمتر که چگونه  از مطلب بنده چنین استنباتی کردند که گویا من جنبش آذربایجان را به "سوء نیت "به زبان فارسی متهم کرده ام!در چنین برداشتی که ایشان دارند فقط میتوانم بگویم یا  مطلب مرا آنگونه که خواسته اند "مصادره "کرده اند و یا "ریگی"به کفش دارند و یا یک"بی مزگی "دیگر به خرج داده اند! 

3- دفاع احساسی و بد از زبانهای .......با شعار های مساوات طلبانه ملل غیر فارس.  این بند آنقدر مضحک و بی اساس است که فکر میکنم نیازی به توضیح زیاد نباشد. من ضمن اشاره به مشکلات زبان فارسی ، گفته ام که زبان فارسی نیز مانند بسیاری از زبانهای دیگر دنیا مشکل دارد، آیا این مسئله ایست غیر واقعی؟ و یا زبان فارسی تنها زبان مشکل دار دنیاست؟ و جالب اینجاست که من گفته ام که با توجه به تدریس این زبان، از نزدیک با مشکلات آن آشنا هستم . و در مورد زبان روسی هم بنده هیچ دفاعی نکرده ام و فقط به این موضوع اشاره نموده ام که زبان روسی  در برابر زبانهایی مانندازبکی و یا فارسی از متکلمان بیشتری برخوردار است! آیا این واقعیت را میتوان به عنوان دفاع از زبان روسی بشمار آورد و چنین حکم بچه گانه ای صادر نمود؟ 

4-گرفتن این نتیجه که ....مهم نیست! این هم از آن حرفهاست! چه در دنیای در حال گلوبالیزه شدن و چه بدون آن هر زبان جایگاه و مقام و موقعیت خود را دارد. من چه دنیا گلوبا لیزه شود و چه نشود، تا آخر عمرم ، گاهی و حتما آهنگهای دلنواز "بلبل"، "رشید بهبودف"،"زینب خانلروا"،"میرزابابایف"،"سبینه بابایوا"وبسیاری دیگر و یا اپرا های کوراغلو و آرشین مال آلان و مشتی عباد را گوش داده و باز هم گوش خواهم داد و  صدای عزیز "شهریار"را با آن گرمی و گوشنوازیش در  "حیدر بابایه سلام"که صدها بار شنیده ام و باز هم خواهم شنید. باز هم ایشان در استنباط از مطلب بنده راه خطا را رفته و آن نتیجه را گرفته که خود خواسته!

5- توسل به حکم نادرست"زبان وسیله است"....حق تورکان در استفاده از زبان خود است! اگر آقای اردبیلی میخواهند به حکم و نتیجه گیری هدایت سلطانزاده و ایدئولوژیک کردن زبان از سوی ایشان باور داشته باشند، هیچ اشکالی ندارد.ولی از دیگران نخواهند که آنها نیز حتما این حکم و نتیجه گیری را قبول کنند! من بر استدلال خود از حکم "زبان وسیله معاشرت و تماس میان انسانهاست"عمیقا باور دارم. به همین خاطر هم همیشه وقتی از پیدایش زبان سخن به میان میاید، گفته میشود: زبان بزرگترین اختراع انسان است"! بشر زبان را اختراع کرده است برای ارتباط و تماس و معاشرت با هم نوع خود!  چیزی که اختراع میشود، وسیله است ، نه محملی برای غرور و افتخار! و بر این باورم که شانس بزرگی آوردم که در یاد گرفتن زبان به زبان ترکی بسنده نکردم  و زبان فارسی را هم آموختم و شانس بزرگتر دیگرم اینست که زبان روسی را هم بلد هستم و شانس بسیار بزرگتر میتوانست آن باشد که اگر زبان انگلیسی را نیز به جای شکسته بسته!نیز  بخوبی میدانستم! معیار من در مسئله زبان، دایره  و شعاع هر چه بیشتردر ارتباط و تماس بودن با انسانهای بیشتر است! برای من موضوع به همین سادگی است. اگر ایشان و کسان دیگری از همفکران ایشان با این نظر موافق نیستند ، ملالی نیست. میتوانند در جای خود ،درجا زده و از ایدئولوژیک کردن زبان خود لذت هم ببرند. باکی نیست!

6-گرفتن نتیجه طبیعی بودن تحمیل زبانی ........برای توجیه یک سیاست غیر دمکراتیک امروز! وقتی صحبت از زبان دربار بودن در دربار شاهان ترک ایران میشود، این شاهان از دوستان ترک مدال "رفتار انسانی با زبان فارسی "دریافت میکنند! و شاهان رئوف و مهربان میشوند و همین مهربانی است که ظاهرا دلیل تن دادن به رسمی و یا رواج داشتن در دبارها میشود( لطفا در مورد این منتطق کمی درنگ فرمائید. چرا که به نظر میرسد یکی از کشفیات تاریخی آقای اردبیلی است و قطعا باید مورد توجه قرار گیرد). و گویا دلبستگی آنها به این زبان و سرودن اشعار از سوی برخی از این شاهان و سلاطین نیز از روی حس رافت مهربانی و حس دلسوزی آنان نسبت به زبان فارسی بوده است! وگرنه بسیاری از این شاهان به سفاکی و ظالم بودن شهره تاریخند ،اما دلسوز و مهربان در مقابل یک زبان غیر مادری ! دلایل برای این امر که چرا زبان فارسی تاریخا زبان رسمی بسیاری از دربارها ، حتی دربار حکومتهای بابوریان هند که خود از نواده های تیمور لنگ بودند، بسیار است و در حوصله این مقاله نمی گنجد. ودر مورد رواج داشتن زبان فارسی در دربار تیمور همین نکته بس که بسیاری از اثار باستانی مربوط به دوره تیمور که در شهر سمرقند ساخته شده و تا امروز نیز پا برجاست و روزانه هزاران نفر از اقصی نقاط جهان به دیدن آنها میایند، بر سر در شان اشعار فارسی نقش بسته! اگر آقای اردبیلی شکی دارند، تشریف آورده و از نزدیک ببینند و با گذاشتن فقط 5 دقیقه وقت و جستجو در تاریخ تیموریان میتوان به صحت این ادعا رسید. 

7-کتمان ابعاد مختلف تبعیض .....سردمداران و حکومتیان کشور! آقای اردبیلی در دیدن واقعیتها در این امر خیلی"خساست"به خرج داده اند. من در مطلب اول خود از این موضوع شروع کرده ام که در طول تاریخ حداقل 500ساله ایران حکومت اکثرا در دست  قبایل ترک ایران بوده است! و این امر بر کسی پوشیده نیست. و ایشان با آوردن لیست وزرای حاضر در دولت فعلی ، "دولت"را در وزیر بودن و وزرا خلاصه کرده اند! برای ایشان لازم است که بگویم وقتی صحبت از دولت میشود، منظور کل ماشین عظیم و بزرگ دولت از رئیس جمهور و وزرا و وکلا گرفته تا پایین تریت سطوح اهرمها که به بخشها و روستاها نیز میرسد، میباشد. ثانیا آقای اردبیلی، شخص اول مملکت ما که  ظاهرارهبر مسلمین جهان!!! هم تشریف دارند، در حال حاضر "ترک"است! با آوردن لیست و نام وزرا ،لطفا این قضیه را کوچک نکرده و "خساست"به خرج ندهید!

8- وارد کردن اتهام به دیگران....بدون دلیل و بدون آدرس مشخص! آقای اردبیلی ! شما اگر خودتان ریگی به کفش ندارید چرا این حکم بسیار کلی را به خود و دیگر فعالین آذربایجان گرفته اید! آنرا که حساب پاک است از محاسبه چه باک است. ثانیا دست و دل بازیهای همسایه شمالی مان( جمهوری آذربایجان ) در مورد مسئله ملی در استانهای ترک نشین ایران امری نیست که بر کسی پوشیده باشد. این حمایتهای مستقیم زمان رئیس جمهوری ایاذ مطلبف ، آشکار و بی پرده بود و در پی حکومت پدر وپسرعلی اف ها به دلیل کمتر شدن تشنج با ایران بصورت کمتر آشکار درآمده است. 

با اوردن شمه ای از نظرات مشعشع آقای اردبیلی مطلب خود را به پایان میرسانم و یاد آور میشوم که نظرات من در رابطه با مسئله و حق و حقوق ملیتهای غیر فارس ساکن ایران در طول مطلب سوم خود بصورت واضح و آشکار انعکاس یافته و خوشحالم که این مطلب درست قبل از چاپ و نشر مطلب آقای اردبیلی بود و گرنه میتوانست از سوی ایشان به صورت دیگری تعبیر شود! چون ایشان در اینگونه تعبیرات ضمن داشتن تبحر کافی ، خیلی اهل آسمان و ریسمان بافتن  هم تشریف دارند!به این ترتیب که ایشان در مقاله خود تمام نوشته های مرا به جنبش آذربایجان وصل کرده و ربط داده اند. شاید به دلیل "لو "دادن بی مزگی و اظهار فضل نمودن . باشد که ایشان در "جراحی"مقالات دیگران آنهم به این دقت ، قدری حسن نیت و خویشتن داری بخرج داده و احکام و نتیجه های 8گانه صادر نفرمایند. گوشه ای از افاضات ایشان که اگر به اسم آقای اردبیلی مزین نبود آدم فکر میکرد از زبان "هیتلر وطنی"جاری شده است!"اگر مسئله سکوت در برابر ادعاهای آقای اردبیلی که قاعدتا حمل بر صحه گذاری بر آنها میشد، نبود،هرگز جواب کسی که چنین ادعای مجنونانه و مالیخولیایی دارد بر نمی آمدم. این سخنرانی اینترنتی را ایشان در تاریخ 11 آوریل 2011 ایراد کرده اند: «… در تولید معنوی باید آنارشی حکمروا باشد.  و حقیقتا اگر نگاهی عمومی به رسانه های همگانی فارس ها بیاندازی، از نظر آنارشی اینها هیچ کم و کسری ندارند. هر نوعش را بخواهی دارند. در تک تک مدیا هایشان ایرادهایی می توانی پیدا کنی. البته من حالا یک ایراد مهم اینها را خواهم گفت که اصلا به مدیا مربوط نیست. اینها بعنوان ملت یک ایراد کروموزومی دارند. غیر از این ایراد کروموزومی، از نظر مدیا وضعشان فوق العاده است. آن تنوع و آن آنارشی لازم  را– که همه چیز باشد، همه نوع باشد- دارند….. ایرادهایشان را می گفتم. ایراد آنهاد ایراد مدیا نیست.  در کل اینها بعنوان ملت  مریض اند. نمی دانم مرض کروموزوم دارند.  اینها را آراز [ دکتر آراز سلیمانی] خوب می دانند. [ آراز سلیمانی]  خودش پزشک است و از ژنتیک  خوب اطلاع دارد، همچنین اسد بیگ. اینها [فارس ها] یک ایراد کروموزومی دارند، چیزی دارند که  بمحض خارج شدن از تخم، تفکرات راسیستی ذهنشان را کور کرده است. … اینها اگر بعنوان ملت یک ذره شعور داشتند، یک ذره عقل داشتند، می توانستند بعنوان ملت از منافع خودشان دفاع کنند. منافع اینها در از هم پاشیدن ایران نیست. … ولی در نتیجه نقص کروموزومی شان ، بی شعوریشان، پایین بودن فهم و دراکه شان است، بخاطر این ایرادهایشان است که رسانه های جمعی شان کند می شود. که – چنانکه گفتم  ربطی به مدیاشان ندارد.»

تفاوت ها و راهکارها

$
0
0

 

تفاوت در خط مشی سیاسی جنبش ها در ایران را چگونه میتوان توضیح داد؟

برای درک دقیق موضوع خط مشی، بایستی جنبش های سیاسی موجود در ایران را حداقل در اشلهای کلان مورد شناسایی قرار داد و ویژگیی های کلان آنها را از نظر گذراند و سپس شرایط عینی و راهکارهای همبستگی و اتحاد میان آنها را جستجو کرد.

در شرایط کنونی دو جنبش سیاسی با دو خصلت متفاوت در ایران فعالند. یکی از این جنبش ها، جنبشی متعلق به خلق فارس و با تکیه بر نخبگان سیاسی آن ملت و با شعار دمکراسی در مناطق و شهرهای فارس نشین ایران فعال است. جنبش و یا جنبش های دیگر به خلقهای غیرفارس (ترک، کرد، عرب، بلوچ، ترکمن و...) تعلق دارند و با تکیه بر پیشروان سیاسی و مدنی خود و با تکیه بر شعار "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"در مناطق ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاهواز و...) فعال هستند. البته این بدان معنی نیست که در مناطق و شهرهای متعلق به ملیتهای غیرفارسی مردم نسبت به مسئله دمکراسی بی تفاوت هستند. بلکه در اینجا عمده گی مشی سیاسی در آن مناطق مد نظر است.

مبارزه ملت فارس در ایران برای دمکراتیزه کردن دولت ایران است. اما مبارزه خلق ترک در آذربایجان مبارزه ای برای بدست آوردن حق تعیین سرنوشت خویش است. شیوه مبارزاتی خلق فارس دمکراتیک است، به این دلیل که این ملت دارای دولتی است (دولت ایران) و لذا فعالین سیاسی این خلق در تلاشند حاکمیت سیاسی این دولت را دمکراتیزه بکنند. اما شیوه مبارزاتی خلق ترک (و البته دیگر خلقهای غیرفارس نیز) ملی- دمکراتیک است، به این دلیل که این ملت صاحب دولتی نیست که بخواهد حاکمیت آن را دمکراتیزه کند، بلکه این ملت برای برپایی دولت خویش (چه در داخل ایران در چارچوب نظامی فدرال و چه خارج از آن بصورت مستقل) مبارزه میکند. تفاوت مشی سیاسی در این جنبشها از این تفاوت در شرایط عینی ناشی میشود. تفاوت در خط مشی مبارزاتی بسیار جدی و بسیار پراهمیت است. مبارزه برای حق تعیین سرنوشت خویش، مبارزه برای دمکراسی نیست.در عین حال که دمکراتیسم سیاسی گاه با بوجود آمدن تعادل قوای سیاسی در کشور نیز شکل میگیرد. اما مبارزه برای دمکراسی در ایران شرایط را برای تحقق حق تعیین سرنوشت مساعدتر می سازد، و شرایط گذار را با هزینه های کمتری میسر می سازد. بنابراین بایستی میان جنبش هایی که برای حق تعیین سرنوشت مبارزه میکنند با جنبشی که برای دمکراسی در ایران مبارزه میکند پلی ایجاد گردد. ضرورت ایجاد چنین پل از آن روست که میتواند زمینه ساز تضعیف استبداد سیاسی و حتی فراهم کننده شرایط برای تغییر نظامی سیاسی در ایران باشد.

ایجاد پل "اتصال"و حتی "اتحاد"میان این دو بلوک سیاسی (بلوک سیاسی فارس، بلوک سیاسی غیرفارس) صرفا با لفظ و سخن و یا دعوا و گله ممکن نیست. بلکه مهمترین فاکتور زمینه ساز این پل ائتلا و گسترش جنبش های سیاسی متعلق به ملتهای غیرفارس و بویژه جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان جنوبی است. با گسترش این جنبش و میدانی شدن آن اولین شرایط شکل گیری آن پل فراهم می آید. گام بعدی شکل بندی یک نظریه سیاسی بغایت اصولی و دمکراتیک است که میتواند پیشروان سیاسی هر دو بلوک را را قانع کند که تحقق این نظریه سیاسی میتواند منافع تمامی خلقها را در فردای تحولات سیاسی و تغییر نظام سیاسی در ایران تامین کند. شکل دادن به چنین نظریه ایی در عرصه سیاسی ایران، هم روند سیاسی را سرعت می بخشد و هم شرایط اتصال این جنبش ها را میتواند فراهم سازد و بدین سان شرایط برای تغییرات سیاسی در کشور را فراهم می آورد.

بنابراین شعارهای امروزین جنبش های سیاسی موجود در ایران، که من آنها را در قالب دو بلوک سیاسی فارس و بلوک سیاسی غیرفارس تقسیم کرده ام، به دلیل تکیه بر مشی مبارزاتی و شعارهای متفاوت در مرحله کنونی از هم تفکیک میشوند. در شرایط کنونی نخبگان سیاسی فارسی (و غیرفارسهای فعال در آن جنبش) در مقابل مطالبه حق تعیین سرنوشت خلقهای غیرفارس مقاومتی واپسگرایانه به خرج میدهند و آن را تحت عنوان "تجزیه طلبی" (جدایی طلبی) مورد نکوهش قرار میدهند. اما همچنانکه عنوان کردم، تقویت بنیه جنبشهای ملی متعلق به خلقهای غیرفارس و بویژه گسترش و سازمانیابی جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان و کل ایران میتواند ورق نگرش سیاسی در ایران و بویژه در میان نخبگان سیاسی فارس را بکلی دستخوش دگرگونی کند. به همین جهت و اولا ترین قدم تقویت و گسترش جنبش سیاسی خلق ترک در آذربایجان و کل ایران است. گسترشی که به تدریج زمینه های ذهنی دگرگونی را در عرصه نظری و عملی را اجتناب ناپذیر خواهد ساخت و این دگرگونی به فرموله شدن نظریه ایی خواهد انجامید که بتواند تفاوت شعارها و دو مشی سیاسی را به تعارض میان این جنبش ها مبدل نکند، بلکه آن نظریه و یا آن فرمول در خط مشی سیاسی بایستی بتواند مخرج مشترک شعارهای سیاسی این جنبش ها را به چشم انداز شفاف و تامین کننده منافع تمامی خلقها در آینده پیوند بزند و همه آنها را در راستای ائتلای جنبش های سیاسی موجود و تامین کننده منافع تمامی خلق های ساکن در ایران، تئوریزه کند.

برای نمونه مسئله هسته ایی ایران، و یا شعار دمکراسی در شرایط کنونی و حتی در چشم انداز سیاسی برای خلقهای غیرفارس و از آن جمله خلق ترک ساکن در آذربایجان و کل ایران اهمیت بسزایی دارد. همچنانکه ما نیز بایستی بصورت شفات روشن گردانیم که حق تعیین سرنوشت خلقهای غیرفارس از سویی و یا خشک شدن دریاچه اورمیه از سوی دیگر نیز به همان اندازه دمکراسی و یا مسئله هسته ایی از اهمیت برخوردار است. اگر شرایط عینی در تعادل قوای سیاسی فراهم آید شرایط ذهنی موجود را نیز میتواند در سمت منافع تمامی خلقهای ساکن در ایران سازمان داده و شرایط ایران را برای یک دگرگونی اساسی و دمکراتیک فراهم آورد.

ضرورت اولیه برای تغییر در شرایط کنونی اعتلا و گسترش جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان و کل ایران است. گسترش و سازمانیابی این جنبش تنها راه مداخله جدی خلقهای غیرفارس در تحولات سیاسی آتی در ایران را فراهم ساخته و زمینه را برای تشکیل یک دولت غیرمتمرکز، چند ملیتی، براساس حقوق برابر سیاسی تمامی ملیتهای ساکن در ایران امکانپذیر خواهد گرداند.

2014-06-12

بینش« فارس و ترک» گرایی در خدمت سیاست جنگ داخلی

$
0
0
بینش« فارس و ترک» گرایی از "ملی گرایی" سرچشمه میگیرد و دیدگاهی ایده لوژیک است. از سوی بخشی از سیاسی کاران فارسی زبان و غیر فارسی زبان به یک برخورد و رفتارسیاسی تبدیل شده و در خدمت سیاست ایجاد جنگ داخلی و داعشی کردن جامعه ایران است.

  «تجزیه طلب خوب ،تجزیه طلب مرده است.از ریتا -یک کامنت نویس. مقابل این ایده « تمامیت ارضی طلب خوب، تمامیت ارضی طلب مرده است» می باشد؛ که از سوی مقابل هم عنوان شده یا میشود. این ایده از افکار ضد سرخ پستی سرچشمه میگیرد که توسط سفیدهای نژادپرست علیه سرخ پوستان در آمریکا عنوان میشد ؛ و میگفت:«سرخ پوست خوب، سرخ پوست مرده است»

این دو ایده متضاد، در ایران، پایه بر سیاست « تجزیه طلب-غیر تجزیه طلب» یا به عبارت دیگر سیاست « فارس و غیر فارس»قرار دارد. آنها نیز نتیجه سیاست « یکسان سازی» و سیاست « جدایی خواهی» ست. سیاست «جدایی خواهی واکنشی»ست بر سیاست یکسان سازی و تمامیت ارضی طلبی. این دو سیاست که از طرف فارس و غیر فارس جاری میشود، در مقالات،کامنتها، و غیره؛ امادگی طرفین برای ایجاد «جنگ داخلی در ایران» را میرساند. کسانی که خواهان جنگ داخلی در ایران نیستند ضرورت دارد تکلیف خود را با این ایده ها و شعارها و سیاستها روشن کنند.

واقعیت این است که سیاست «فارس و غیر فارس» که در فضای سیاسی از سوی طرفین پیش برده میشود، حتی از سوی حکومت ایران و همینطور غولهای جهانی بر اساس منافع خودشان، آمادگی برای «اجرای جنگ داخلی در ایران» است. این سیاست همان سیاست داعشی کردن عراق، همان سیاست اجرا شده در لیبی و سوریه و اوکرایین و دیگر جاهاست. همان سیاست « تفرقه بیندار و کشتار گر باش و حکومت کن» است. راحل مشکل، بدون افتادن به دام سیاست جنگ افروزانه، ترک آگاهانه این سیاست ها از راه « پذیرش برابری حقوقی در عرصه های فرهنگی-سیاسی-اقتصادی»ست. در ایران مثلاً فدارال . سیاست ضد سرخ پوستی با عنوان «فارس، غیرفارس»، یا «مستعمره و استعمار» و متقابلاً تجزیه طلب و تمامیت ارضی طلب، سیاست آمادگی برای جنگ داخلی ست.

در این فضای سیاسی، دیده، هنوز نتوانسته سیاست را از افراد جدا ببیند. به مردم ربط ندهد. مشکل را که وجود خود «سیاست یکسان سازی» بود و هست، و اعمال تبعیض از سوی حکومت فرا ملیتی، به فارس و ترک و عرب و کرد و بلوچ و غیره کاهش داده است. « دشمنی فارس و غیرفارس» راه انداخته . و همینطور به تشدید اختلافات بین غیر فارسها می پردازد. بین ترک و کرد بر تشدید اختلاف ارضی پای میفشارد و مانند اینها در بین دیگر مردمان.

در این میان آنچه به آذربایجان مربوط است سیاست « فارس و ترک» است. در رابطه با اعمال تبعیض. که از سوی حکومت انجام میگیرد. بینش ایده لوژیک «ترک و فارس» حکومت را از فرا ملیتی به حکومت فارس تقلیل داده و مردم فارسی زبان را در مقابل دیگر مردمان قرار میدهد. این سیاست «هم آگاهانه و هم ناآگاهانه» ترویج شده و بجای «دوستی بین مردمان ایران» به «ایجاد کینه و نفرت و دشمنی» می پردازد. زبان و فرهنگ و تاریخ همدیگر را « لجن مال میکنند».

بجای تکیه به انسان بودن به نسب و نژاد و ژن و خون تکیه میکنند. بجای هدف قرار دادن حکومت- همدیگر را در پیام های خود نابود میکنند. این دشمنی ها توسط عوامل خود حکومت هم به شدت تشدید میشود. یک کامنت نویس با 60 نام و دو جنسی با چندین موضع سیاسی ملیتی وارد بحث شده ماهها و سالها تبلیغ میکند. تئوری پردازان اتاقهای فکر دولتها در خارج و همینطور تهران گرم کار خویش اند. مبارزه ی ضد تبعیض آذربایجان و دیگر جاها در معرض بمباران همین تئوریهای « نژادگرایانه و کشتار آفرین» قرار دارند.

تاکنون ندیده ام قلم زنی ماهیت بغایت ضد انسانی و ضد آزادیخواهانه این تئوریها را بسنجد. و این جای صد دریغ است.
مجبورم به روشنی اعلام کنم« بینش ترک و فارس» گرایی در خدمت سیاست جنگ داخلی ست .این بینش از چند طرف ترویج میشود: حکومت ایران و دولتهای خارجی. همینطور توسط سیاسی کاران فارسی زبان و ملیتها.

این سیاست در خدمت رفع تبعیض نیست. در خدمت رفع دیکتاتوری نیست. در خدمت جنگ داخلی ست. که همه را به خاکستر تبدیل میکند. و کسی هم نمیتواند خاموشش کند. در این درگیریها برنده غولهای جهانی هستند.
بهتر است توجه کنیم
 سیاست داعشی کردن ایران از همین بینش فارس و غیرفارس گرایی سرچشمه گرفته میگیرد. از سیاست ایجاد دشمنی بین خلقها و ملتها.
اینجا سه اندیشه مطرح میشود:
1- تمرکزگرایی: که میگوید: میجنگم و میکشم!
2- جدایی خواهی :که میگوید جنگ نعمت است. زمینه را آماده کنیم. با سیاست« ترک گرایی». و شعار « فارس اشغالگر و ترک استعمار زده».
3- دید فدرالی: که بر انسان بودن همه تکیه میکند و سیاست حکومتها را به مردمان ربط نمیدهد و دوستی و همبستگی و مبارزه ی مشترک برای برابر حقوقی را در چهار چوبه ی ایران پیش می برد. 
انتخاب با خواننده است. میتواند به سوی ویرانی حرکت کند یا سازندگی. 

 چرا انقلاب مشروطیت شکست خورد؟چرا انقلاب بهمن شکست خورد؟ چرا خمینی که ماهیت داعشی و طالبانی داشت حاکم شد؟  چرا اکنون پایه های جنگ داخلی را نظری و عملی آماده میکنیم؟ چرا بیگانگان بخاطر منافع خود که همه چیز را میدرند و اخیراً در اکرایین و عراق شاهدیم، نباید ما را بدرند؟ علت همه اینها دوچیز است : عقب ماندگی و عقب نگهداشته شدگی ما، و دخالت بیگانگان جهت تأمین منافع و آقایی خود. 
عقب مانده ها اگر بخواهند در همین وضعیت خود بمانند فاقد راه رهایی هستند. همیشه نگون بختی هدیه آنهاست.


تصاحب زمین های مردم عرب خوزستان

$
0
0
امروز دولتی با حمایت بیت رهبری و سپاه روی کار امده که شعار تدبیر و امید و حق می دهد، و رئیس جمهور ان در سفر های انتخاباتی خود در خرداد 1392 بیش از یک سال پیش به منطقه دهها بار قول دادن حقوق ابتدایی شهروندان عرب ایران را داد، اما این شعارها که عملی نشد هیچ، بلکه سیر اعدامات در این اقلیم در زمان دولت تدبیر و امید دو برابر شد

عرب‌ ستیزی خود را گردن «فردوسی» نیاندازیم

$
0
0

 

وقتی شریعت شیخانه انقلاب بزرگ ضد سلطنتی را به بیداد آلود و بهترین فرزندان مردم ایران به قربانگاه رفتند، خیلی‌ها عمله ستم را به امثال «حجاج بن یوسف» تشبیه نمودند و آنچه بر سر ایران و ایرانی آمد با حمله اعراب در عهد ساسانی این همانی شد.
این شبیه‌سازی البته بیشتر، واکنش به خرافه و بیداد است و در درجه نخست به غارتگران حرث و نسل میهن ما برمی‌گردد که
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
ستمگرانی که به قول قران «یُحَرِّفُونَ الْکلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»، همانها که حرمت کلمات طیبه را می‌شکنند.
...
در تاخت و تاز و ویران‌سازی‌ کسانی که در ایران‌زمین، «تحمیل اسلام بر همه» را در دستور کار خود قرار دادند، تردیدی نیست اما برای زیر سئوال بردن حمله اعراب به ایران در عهد ساسانی، نیازی نیست تفسیرهای دلخواه خویش را به شاهنامه فردوسی بچسبانیم و به ابیات جعلی دخیل ببندیم.
آویزان‌شدن به اسطوره ضحاک (آژی ده آک) که ریشه باستانی دارد و در کتب پهلوی و اوستا هم آمده و صرفاً اسم مُعرّب و جعلی آن تازی است و بعد، «کشف عرب‌ستیزی فردوسی» و تقابل آن حکیم خردمند با اسلام، براستی مضحک است.
هیچ شاهنامه‌پژوهی در صحت دیباچه شاهنامه که فردوسی به صراحت از اعتقادات خود سخن گفته و دلبستگی‌اش را به نبی و وصی بیان داشته، تردید ندارد.
تردید آنان در ابیات جعلی و من درآوردی است که به شاهنامه اضافه شده‌است. 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در برخی از ابیات شاهنامه دست برده‌اند
قدیمی ترین نسخه موجود شاهنامه که در کتابخانه ملی فلورانس موجود است، با زمان فردوسی بیش از دویست سال فاصله دارد و در عرض دویست سال بسیار دستبردها یا ابیات من در آوردی، می‌تواند در این گنجینه رفته باشد، بخصوص در ایام پر آشوب خراسان.
نسخه خطی فلورانس که (تا حالا) کهن ترین و معتبرترین نسخه موجود شاهنامه است. با همت ایران شناس ایتالیایی «آنجلو میکله پیه مونتسه» Angelo Michele Piemontese که حق بزرگی به گردن مصححین شاهنامه دارد، کشف شده‌است. نسخه فلورانس تنها نیمه نخست شاهنامه (تا پایان پادشاهی کیخسرو) را در بردارد.
...
از نسخه‌های قدیمی شاهنامه یکی در موزه بریتانیا است. شاهنامهٔ بایسنقری هم که از دید کتاب‌آرایی و ارزش‌های هنری از اهمیت فراوانی برخوردار است در کتابخانه کاخ موزه گلستان نگهداری می‌شود.
نسخه دارالکتاب قاهره، نسخه طوپقاپوسرای استانبول، نسخه‌های ایلخانی، تیموری، تهماسبی شاهنامه، و نسخه‌ای که در کتابخانه مرکزی آستان قدس رضوی در مشهد نگهداری می‌شود را نیز می‌توان نام برد که همه مشهورند ولی هیچکدام تمام و کمال و «این است و جز این نیست»، نیست.
...
ای کاش به نسخه‌ای از شاهنامه دسترسی داشتیم که بی زنگار و بی غل و غش بود، نه قابی که در آن هر ناسخ و کاتبی تصویر عقاید خود را ترسیم نموده باشد. دریغا که چنین نمونه‌ای از شاهنامه در دسترس نیست.
نسخه برداران و نسخه پردازان متعصب ابیاتی را یا زدوده (مانند برخی از مصرع‌ها که تراشیده و پاک شده و ابیات ناقص گشته) یا افزوده‌اند. مانند چهار بیت که در مدح چهار خلیفه (ابوبکر و عمر و عثمان و علی) سر هم شده و در حاشیه ابیات متن اضافه شده‌است.
دستکاری در اعتقادات فردوسی آن قدر زیاد بوده و مرتجعین در دوران سیطره حکمرانان بر ایران به قدری دخالت نموده‌اند که گاه سراسر یک قطعه، میدان ستیز سنی و شیعه شده و گویندگان یا کاتبانی که اندیشه‌ای خلاف اعتقادات خود در متن یافته‌اند و یا سخن فردوسی را در تایید مطلوب خود کوتاه پنداشته‌اند به افزودن و کاستن ابیات پرداخته‌اند.
...
اشعار فردوسی را «ژول مل» jules mohl فرانسوی براساس هشت نسخه خطی کتابخانه ملی فرانسه و بیست و هفت نسخه خطی دیگر سال ۱۸۷۸ در پاریس به چاپ رسانده‌است. در شوروی (سابق) هم شاهنامه‌ای زیرنظر «یِوگِنی ادواردویچ برتلس» و بعد، به کمک عبدالحسین نوشین تهیه شد. دکتر جلال خالقی مطلق استاد دانشگاه هامبورگ نیز شاهنامه را زیر نظر «احسان یارشاطر» تصحیح و منتشر کرده‌است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واژه «تفو» از واژه‌های شاهنامه نیست
ابیات زیر اگرچه در برخی چاپ‌های متداول شاهنامه، در بخش «نامه رستم فرخزاد به سعدبن ابی وقاّص» نقل شده‌اند اما از حکیم ابوالقاسم فردوسی نیست.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیده ست کار
که تخت کیانی کنند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
...
در الشاهنامه (ترجمه عربی شاهنامه) اثر بُنداری اصفهانی (فتح بن علی بن محمد بنداری ملقب به قوام الدین)، مضمون ابیات فوق نه در این موضع بلکه در حدود ۱۰ بیت پیش از آن دیده می‌شود.
در ۱۲ نسخه از میان ۱۵ نسخه مبنای تصحیح جلال خالقی مطلق، ابیات فوق اصلاً وجود ندارد یعنی به لحاظ نسخه شناسی (اینطور که شاهنامه پژوهان گفته‌اند)  بعداً توسط دیگران افزوده‌ شده‌است.
جلال خالقی مطلق، با مقایسه نسخ موجود دو بیت فوق را جعلی می‌داند که احتمالاً برای تسلی غرور زخم خورده ایرانیان توسط دیگران به نسخه‌های جدیدتر شاهنامه افزوده گشته‌است.
این ابیات را در نسخه‌های کهن تر شاهنامه نمی‌توان یافت. آنطور که شاهنامه‌شناسان گفته‌اند ارتباط این دو بیت با ابیات قبل و بعد بسیار ضعیف است. از این گذشته واژه «تفو» از واژه‌های شاهنامه نیست و جز در دو بیت الحاقی دیگر نیامده‌است.
تحقیر قومی به بهانه نوشیدن - مثلا - شیر شتر، نگرشی ارتجاعی و نژادپرستانه است و با شأن و شخصیت فردوسی خوانایی ندارد.
نکته مهم دیگر این است که ابیات مورد بحث در سیاق روایت آمده و حتی به فرض صحت، لزوماً بیانگر دیدگاه فردوسی نیست.
در نمایشنامه اتللو هم دیدگاه و ارزیابی او لزوماً حرف شکسپیر نیست.
در کتاب جنایات و مکافات، هر آنچه «راسکول نیکف» Raskolnikov (شخصیت اصلی کتاب) می‌گوید و می‌پندارد لزوماً اعتقاد و نظر «داستایفسکی» نیست.
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 انوشیروان و حمزه و مهرنگار
در شاهنامه عمده بیت‌های معروف بدگویی از رخسار و خصلت عرب هم، تماماً از زبان یزدگرد سوّم و رستم فرخ‌زاد بیان می‌شود و نه از زبان فردوسی.
برگردیم به ابیات مورد بحث که اشاره کردم در متن روایت نامه رستم فرخزاد به سعدبن ابی وقاّص بیان می‌شود و لزوماً دیدگاه فردوسی نیست.
ابیات فوق (با اندکی تغییر) در یکی از کهن ترین روایتهای عامیانه کتاب (قصه حمزه=حمزه نامه) آمده‌است. کتابی که بر اساس دیدگاه دکتر ذبیح الله صفا سابقه آن به پیش از روزگار سروده شدن شاهنامه باز می‌گردد.
...
در چند موضع از قصه حمزه ابیات مورد بحث به این صورت آمده‌اند:
 به شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بدین جا رسیده ست کار
که ملک عجم شان کند آرزو
تهو باد بر چرخ گردان تهو 
در نقل حمزه نامه به جای «تفو» « تهو» آمده که واژه‌ای کهن به همان معنی «تفو» است.
در روایت حمزه نامه، حمزه - قهرمان داستان - وارد دربار خسرو انوشیروان می‌شود و مورد توجه او قرار می‌گیرد، در نتیجه جمعی از درباریان بر او حسد می‌برند و «تاجها بر زمین زدند که فریاد از دست عرب کشکینه خوار و پشمینه پوش به ریگ بیابان پرورده، به شیر شتر خوردن و....»
مفهوم ابیات فوق ظاهرا این است که امان از این امیر حمزه عرب که کارش به جایی رسیده که در دربار پادشاه ایران نیز جایگاه والایی یافته‌است.
می‌بینیم این ابیات حتی در حمزه نامه هم مفهوم نژادپرستانه ندارند و آنچه برخی با جفای تمام به حکیم ابوالقاسم فردوسی نسبت می‌دهند، از خلال عبارات این کتاب هم برداشت نمی‌شود، چرا؟ چون منظور از «عرب» در ابیات حمزه نامه قوم خاصی نیست، بلکه شخصی خاص، یعنی قهرمان داستان (حمزه) مورد نظر است.
حمزه در داستان «حمزه نامه» داماد انوشیروان ساسانی است و با مهرنگار دختر انوشیروان ازدواج می‌کند.
حمزه نامه یک مجموعه داستان مصور است و داستانهایی دارد که جز نام آنها چیز دیگری از آن با حمزه عموی پیامبر اسلام مطابقت ندارد. گاه به اشتباه گفته می شود که در باره اوست.
نقاشی‌های کتاب چهره‌هایی مغولی و هندی دارند و حتی شخصیت‌هایی مانند انوشیروان و بزرگمهر نیز با ظاهری مغولی ترسیم شده‌اند. من در موزه ملی وین اوراقی از حمزه نامه را دیده‌ام.
ابیات جعلی دیگری هم در رابطه با اعراب، به شاهنامه اضافه شده‌است.
ندارم به دل بیم از تازیان
که از دیده‌شان دیده دارد زیان
که هم مار خوارند و هم سوسمار
ندارند جنگی گه کارزار

مضمون این دو بیت در ترجمه عربی بُنداری اصفهانی (الشاهنامه) نیست.
در ۱۴ نسخه(از ۱۵ نسخه) مبنای تصحیح جلال خالقی هم نیست و الحاقی بودن آن کاملاً آشکار است. 
ایستادگی و مقاومت به حق در برابر جباران را با عرب ستیزی و نژاد پرستی آلوده نکنیم. در قسمت بعد به
هجوم اعراب به ایران زمین
می‌پردازم.

آدرس ویدیو

https://www.youtube.com/watch?v=opVmeyn-VQI

سایت همنشین بهار  

http://www.hamneshinbahar.net  

اطلاعیه کنگره ملیت های ایران فدرال

$
0
0

بيانيه: تقسيم بندی جدید استانی مناطق (ایالات)، به منظور تشدید سرکوب ملیت ها درایران است

تقسيم بندی جدید استانی مناطق (ایالات)، به منظور تشدید سرکوب ملیت ها درایران است.

در ادامه نقضِ حقوقِ ملیِ ملیت هایِ تحتِ ستم درایران، وزارت کشورجمهوری اسلامی ایران، قصد دارد که استان های کشوررا، به پنچ منطقه تقسیم بندی نماید.

وزارت کشور، هدف ازاین تقسیم بندی را اشتراکات، هم افزایی!؟ وهمجواری استان ها اعلام کرده است. اما از تقسیم منطقه ای جدید مشخص می شودکه دولت حسن روحانی اهداف سیاسی – امنیتی درجهت پیشبرد سیاست متفاوتِ اقتصادی- فرهنگی، دربین مردم استان ها را، دراین مناطق تعقیب می کند. هدف نهایی رژیم، پیدا کردن روش های مؤثرتر، برای یکسان سازی ملی دراین مناطق پنجگانه، همراه باسرکوبِ هویت ملیِ ملیت ها بلوچ، ترک، ترکمن،عرب، کرد و لر و دیگر گروهای زبانی ومذهبی وفرهنگی است.

سیاست های ملی گرایانه، تمامیّت خواهانۀ وتمرکز گرایانۀ رژیم ایران، نه تنها در دهه های گذشته منجر به دست کشیدن مردم ازهویت های ملی ومذهبی خود نشده، بلکه ستم ملی همراه با آزادی کُشی و برابری ستیزی، ملیت ها را درمبارزه برای دست یابی به حقوق انسانی و اجتماعی خود، براساسِ حقوق بشر و استقرار برابری ملی درایران مصمم ترومطمئن ترساخته است.

جمهوری تامیت گرای ولایت فقیهی درایران درطول سال های گذشته و بخصوص در دوران احمدی نژاد، جهت محوِهویتِ ملیت ها، وایجاد تضاد دربین آنان، دست به تصرف اراضی کشاورزان آنان زده، وحتی ملیتها را ازخریدن زمین وخانه درمناطق آباءو اجدادی خودمحروم کرد، ازآخرین سیاست های ضد قومی وضد ملی حکومت که بدست دولت امنیتی تدبیروامید انجام شد درتاریخ(19 ژوئن 2014 ) بود که اکبرترکان مشاورعالی روحانی درتلویزیون شبکه خبرنظام، خواهان خرید زمینهای زراعی کشاورزانِ عربِ عبادان ( آبادان ) شد.

شکی نیست که هدف نهایی رژیم، پیدا کردن روش های مؤثرتر برای یکسان سازی به اصطلاح ملي دراین مناطق، با سرکوبِ هویتِ ملیت ها اعم از بلوچ، ترک، ترکمن، عرب، کرد، لربختیاری و دیگر گروهای زبانی و فرهنگی درایران است.

کنگرۀ ملیتهای ایران فدرال، تنها درشرایطی موافق با تغییرحدود استان ها و تقسیم بندی منطقه ای است که این امر با خواست دموکراتیک خود اهالی وبراساس حق تعیین سرنوشت مردم ملیت ها باشد.

کنگره، اقدام رژیم امنیتی حسن روحانی دراین تقسیم بندی را که هدف آن مخدوش کردن هویت های ملی ملیت ها درساختارهای جغرافیایی واهی ومن درآوردی است، نشان دیگری ازدشمنی حاکمیت، با خواسته های برحق ملیت ها و درجهت تنش آفرینی بیشتر درجامعه می داند. رژیم، جهل پرور جمهوری اسلامی ایران، گمان میکند با این ترفند، میتواند به سیاستِ استعماری” اختلاف بیانداز وحکومت کن” درمیان ملیتها دامن زده و برعمرمنحوس خود خواهد افزود، با آگاهی، ما آنرا به عامل سقوطش مبدل خواهیم کرد.

کنگره ملیتهای ایران فدرال

25 ژوئن 2014

 

بیست‌و‌هفتمین سالیاد بمباران شیمیایی سردشت

$
0
0

اربیل در 27‌مین سالگرد بمباران شیمیایی سردشت میزبان همایش گرامیداشت یاد و خاطره قربانیان بمباران شیمیایی شهر سردشت بود، این شهر مرزی که در کردستان ایران جایی گرفتە است،برای اولین بار در جهان آماج بمب های شیمیایی قرار گرفت که منجر به کشته شدن 130 شهروند مدنی و مصدوم شدن 8024نفر دیگر شد.

در راستای فعالیت های نهادهای مدنی و حقوق بشری ،سازمان "کردستان بدون ژینوساید"با حمایت اداره "انجمن های غیر دولتی کردستان عراق"روز شنبه برابر با 7 تیر 1393 در شهر اربیل کردستان عراق با برگزاری یادمانی برای این رویداد دهشتناک ، به بررسی جنبه های حقوقی سلاح های شیمیایی و وضعیت قوانین موجود در جهان پرداخت.

در این مراسم که با حضور هئیت سیاسی جنبش جمهوری خواه کردستان و بخش مدیای آن همراه بود شاهد حضور تعدادی از مصدومین شیمیایی سردشت بودیم که به عنوان شاهدان عینی آن فاجعه به بازگویی رویدادهای آن روز پرداختند.

در ابتدای این مراسم علی محمود در مورد نحوەی برگزاری مراسم و چارت کاری سخنانی را ایراد کرد و در نهایت سر سخن را به سخنران اصلی جلسه دکتر آسو حسنزاده داد تا در مورد بنیادهای شکل گیری قوانین بین‌المللی منع استفاده از سلاح‌های شیمیایی بپردازد ، دکتر آسو در ادامه جلسه تاریخچەای مختصر از بکارگیری سلاح های شیمیایی ارائە کرد و گفت : متاسفانه طی جنگ جهانی اول و استفادده از بمب های شیمیایی توسط دولت ها بر علیه نیروهای مسلح مقابل، صدهزار کشته و یک ملیون مصدوم بر جایی ماند. او در ادمه به نحوه شکل گیری قوانین منع استفاده از سلاح های شیمیایی پرداخت و به دو قانون اصلی ژنو و لاهه در این زمینه اشاره کرد و شکل گیری قوانین جزایی در این مورد را کند ذکر کرد.

در بخش دیگری از جلسه که به بازگویی حقایق واقعه از سوی شاهدان عینی این فاجعه اختصاص داشت ،حاجی صالح عزیزپور به تناقضات موجود در سخن و کردار کشورهای به اصطلاح انسان دوست و سکوت فراگیر آنان در برابر این فاجعه انسانی  اشاره کرد.در ادامه این شاهد عینی واقعه به بازگویی وقایع آن روز پرداخت و گفت: یکی از اساسی ترین دلایل افزایش کشته و مصدوم این فاجعه، پرواز مکرر و طولانی مدت هواپیماهای عراقی بر آسمان شهر سردشت بود که باعث گردید مردم برای مدت مدیدی از پناهگاەها بیرون نیایند به این امید که از آسیب بمب و ترکش های آن در امان باشند

 بخش دیگری از این مراسم به شعرخوانی و آثار ادبی اختصاص داده شد وتعدادی از شاعران و نویسندگان کرد به خوانش آثار خود پرداختند و در پایان نیز به رسم یادبود هدایایی به مصدومین شیمایی حاضر در این جلسه اهدا گردید 

همگرایی ها و واگرایی های ایرانیان در حاشیه مسابقات فوتبال جام جهانی

$
0
0

 

حضور تیم ملی ایران در مسابقات جام جهانی و حذف آن در پایان مرحله گروهی، واکنش ها و بحث های گوناگونی در میان ایرانیان برانگیخت.

این مقاله تنها به بهانه این رخداد به بررسی کوتاه سه چالش تهدید کننده همبستگی ملی (۱- ناسیونالیسم عظمت طلبانه و نژادپرستانه ۲- شوونیسم قومی ۳- اسلام گرایی سیاسی)می پردازد.

بی تردید هیچ ورزشی و هیچ مسابقه ای همچون مسابقات جام جهانی فوتبال از چنین توجه و اهمیت گسترده بین المللی برخوردار نیست. رقابتی سخت پرهیجان اما مسالمت آمیز و دوستانه بین ملت ها که جای نبرد گلادیاتورها و ورزش های رزمی خشن عصر بربریت را گرفته است.

با این همه کارکرد تفریحی و ورزشی مسابقات جام جهانی و به ویژه فوتبال به تدریج به عرصه تاخت و تاز سوداگری های اقتصادی و تجاری، فروش پر رونق تر بردگان جنسی، تقویت الگوهای"مردانگی"، بهره برداری سیاسی دولت ها، افسون ملت ها و گاه به جولانگاه ناسیونالیسم افراطی و نژادپرستی، خشونت و هولیگانیسم بدل شده است. بدین ترتیب به رغم اصرار طرفداران جدایی ورزش از سیاست، پدیده های فوق نشان می دهد که چگونه ورزش می تواند به جولانگاه بازیگران اجتماعی و سیاسی بدل شود و در آن، حاشیه مسابقات گاه بر متن پیشی بگیرد و یا حتی خود متن به موضوع مشاجراتی ورای ابعاد ورزشی آن تبدیل شود.

این واقعیتی است که تعدادی از جوانان وابسته به طبقات محروم از طریق فوتبال به ثروت و شهرت رسیده اند. امری که همذات پنداری را گسترش داده و مسابقات فوتبال را همچون ورزشی "مردمی"، به نقطه امید بسیاری بدل ساخته است. شاید این امر در کنار هیجان فوتبال، یکی از دلایل جذابیت و محبوبیت بلامنازع فوتبال در سطح جهان است. زمانی مارکس گفته بود دین افیون توده ها، آه محرومان، و قلب جهان بی قلب است. پرسش این جا است که آیا در جوامع مدرن، فوتبال خود به افیون هرچند زودگذر توده ها بدل نشده است؟

برای بازار و صاحبان سرمایه و مافیای اقتصادی اما این مسابقات به یکی از مهمترین صنعت های سودآور بدل شده است و تنها دماسنج تصمیاتشان سودآوری های حاصل از این فرایند است.

 مسابقات جام جهانی در عین حال فرصتی برای دولت ها و به ویژه دولت های دیکتاتور در جهت سرپوش گذاشتن بر نازضایتی های داخلی، کاستی ها، نابرابری های اجتماعی و سرکوب های سیاسی مخالفان از طریق نمایش اقتدار ملی و کسب مشروعیت و اعتبار جهانی است. هیچ کس به اندازه این گونه دولت ها تمایل ندارد که ورزش را با سیاست در هم آمیزد و از آن بهره برداری سیاسی کند. امری که در بلوک شوروی سابق و اقمارش بسیار به چشم می خورد. هم از این رو بسیاری از ناراضیان سیاسی از جمله در ایران نگاهی دوگانه و مردد به پیروزهای تیم ملی کشورشان دارند. از یک سو علایق ملی خود را در آن می یابند و از سوی دیگر نگران بهره برداری های حکومت هایشان هستند.

مسابقات جام جهانی به لحاظ روانی ممکن است فاصله دولت و ملت را کاهش دهد و می تواند حتی احساسات ناسیونالیستی مورد علاقه دولت ها را بیشتر برانگیزد. دولت آلمان نازی از ورزش نهایت استفاده را برای بسیج احساسات ناسیونالیستی کرد. گرچه همیشه نیز چنین نیست و همه دولت ها در برخورد با این پدیده رفتار یکسانی ندارند. برای نمونه در حالی که شوروی سابق و بلوک وابسته به آن، سرمایه گذاری هنگفت و حساب شده ای برای مسابقات جهانی ورزشی می کردند، جمهوری اسلامی ایران شاید به دلیل باورهای دینی، اهمیت چندانی به آن نمی دهد. شاید تعارض برخی از ارزش های دینی با پاره ای از ورزش ها و حضور زنان در آنها و یا نگرانی از حضور زنان در استادیوم های ورزشی، نگرانی از جشن های شادی در صورت پیروزی تیم ملی که می تواند به چالشی علیه حکومت بدل شود، در کنار ضعف مدیریت، علت اصلی این تمایز باشد. نحوه آماده ساختن تیم ملی فوتبال ایران برای جام جهانی و برخورد با مربی پرتغالی آن که اعلام کرد درصدد است پس از مسابقات کناره گیری کند، تنها یک نمونه رفتار حکومت دینی ایران و مافیای قدرت است که مایل است از دستاوردها و پیروزی های تیم ملی فوتبال ایران بهره برداری سیاسی کند، اما حتی حاضر به پرداخت هزینه لازم برای آن نیست!

با این همه اگر بپذیریم "هویت ملی"قبل از همه یک سازه ذهنی و "حس مشترک"تعلق گروهی و امری یکسره جانبدارانه است، آن موقع باید پذیرفت مسابقات جام جهانی فوتبال، در کنار جنگ و آئین های ملی، مهمترین فرصت تقویت همبستگی ملی به رغم تفاوت ها و تنش های درونی در یک کشور است. در مورد مردم ایران، حاکمیت ۳۵ ساله استبداد دینی در کشور چنان منزلت ایرانیان را در جهان خدشه دار کرده است که به نظر می رسد امید به پیروزی در جام جهانی، یکی از مهمترین فرصت هایی است که "ایرانیان"همچون یک ملت می توانند منزلت خود را در جهان بالا ببرند و حس تحقیر ملی ناشی از برخورد حکومت را جبران کنند. از سوی دیگر برای بسیاری از ایرانیان خارج از کشور که تجربه نژادپرستی در غرب، اعتماد به نفس شان را در هم شکسته، این پیروزی می توانست حس تحقیرشان را تسکین دهند. این گونه از همبستگی ملی تا آن جا که نشاط آفرین است، به خودی خود منفی نبوده و با افزایش اعتماد به نفس ملت می تواند به فرصتی برای چالش حاکمان بدل شود.

در رفتار حکومت در این زمینه تا حدودی دوگانگی به چشم می خورد. جناح هایی از آن نه تنها با این شادی ها مقابله نمی کنند بلکه به آن میدان هم دهند. اما جناح فناتیک و تندروی بنیادگرای اسلامی به رغم تمایلش به بهره برداری سیاسی از فوتبال، همبستگی ملی را بالقوه تهدیدی علیه "همبستگی دینی"و سخت گیری هایی که مبلغ آنند می بیند و نگران آن است که این همبستگی ملی به چالشی علیه حکومت بدل گردد. شاید هم از این رو است که نیروی انتظامی در کشور از بیم شکل گرفتن چنین فرصتی در پی پیروزی احتمالی تیم ملی، دستور عدم پخش مسابقات فوتبال را در قهوه خانه ها صادر کرد.

علاوه بر آن در جریان مسابقات تیم ملی ایران در برزیل پاره ای با شعارهای افراطی ناسیونالیستی و "هولیگانیسم کلامی"از هیچ خشونت روانی به لیونل مسی، گلزن آرژانتینی و داور مسابقه ایران و آرژانتین فروگذار نکردند. از آن بدتر پاره ای از ناسیونالیست ها و شوونیست های افراطی، نابخردانه تیم ملی ایران را "افتخار پارس"خواندند و یا از "خون و نژاد آریایی"سخن گفتند. برخوردهای ناسنجیده ای که خود چالش دیگری علیه حس همبستگی ملی کل ایرانیان است که تا سر حد برخوردهای نژادپرستانه اوج گرفته است. اینکه مبلغان این شعار در دایره نظام قدرت یا خارج از آن باشند، تغییری در اصل نقش مسموم کننده این گونه تبلیغات ایجاد نمی کند.

از سوی دیگر گروهی از افراط گرایان در میان جمعیت اتنیکی تحت ستم حتی از باخت ایران در برابر آرژانتین و بوسنی خوشحال شدند. این گروه گسترش همبستگی ملی ایرانیان را نشانه تقویت ناسیونالیسم و دولت حاکم و ضربه ای بر تمایلات واگرایانه و یا جدایی طلبانه قومی خود می دانند. اما آیا باید نگران از این "همسویی احتمالی"در خرسندی از پیروزی تیم ملی ایران، خواستار باخت تیم ملی ایران باشند؟ واکنش عمومی ایرانیان حتی متعلق به اتنیکی های تحت ستم ایران خلاف این ادعا را نشان می دهد.

هر سه گروه نامبرده به همبستگی ملی نشاط آفرین مردم ایران لطمه می زنند. در این میان اما واکنش مفسر ورزشی تلویزیون کردستان نگاه و الگوی دیگری را پیش روی نهاده است.

او پس از صحنه ای که اشکان دژآگه موقعیت گل را از دست داد گفت "این اشکان نیست. این اژدها است. با این بازی اگه ایران ببازه باز هم باعث افتخاره!"در این گفته حس همبستگی حتی مرزهای ملی و جغرافیایی را نیز درنوردیده که بسیار ارزشمند است. به جمله او تنها باید افزود شور گسترش همبستگی اجتماعی انسانها به دور از هر نوع تبعیض و کینه جویی، سخت غرورآفرین است.

باخت در مسابقات جهانی و در بسیاری از حوزه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تحمل شدنی و دیر یا زود قابل جبران است، آن هم برای ملتی که به باخت بسیار خو گرفته است. با این همه گسست همبستگی اجتماعی از آن گونه که تجربه عراق نشان می دهد، نه تنها به سادگی قابل ترمیم نیست، بلکه سخت هولناک است! مسئله ای که بیش از هر زمان دیگر باید به آن پرداخت.

به نقل از بی بی سی.

 

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>