Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

حق تعیین سرنوشت در بریتانیا و بی حقی مطلق در ایران

$
0
0

دیروز ملت اسکاتلند در یک رای گیری تاریخی برای استقلال شرکت کرد. 84 درصد از افراد دارای حق رای در این انتخابات شرکت کردند که 45 درصد آنان به استقلال، آری وحدود 55 درصد، نه گفتند . من در اینجا از ملت اسکاتلند سخن گفتم زیرا نخست وزیر این کشور یعنی دیوید کامرون، در نخستین سخنرانی خود بعد از همه پرسی در اسکاتلند از ملت های انگلیس، اسکاتلند، ویلز و ایرلند شمالی به عنوان ملت های تشکیل دهنده پادشاهی متحد بریتانیا سخن گفت،وافزود که دولت از این پس اختیارات بیشتری به این ملت ها و به ویژه به مردم اسکاتلند خواهند داد. می توان گفت در این همه پرسی، پیروز اول، دموکراسی و  پیروز دوم ملت اسکاتلند بود  که توانست زیر چتر دموکراسی، حق تعیین سرنوشت خودرا به منصه ظهور برساند. در اینجا نه از خشونت خبری بود و نه از خائن قلمداد کردن استقلال طلبان اسکاتلندی. نه از "قوم"اسکاتلند و تحقیر این "ملت"صحبتی بود و نه از بگیر و ببند و شکنجه و اعدام برای بیان احساسات ملتی که تصمیم گرفت در باره سرنوشت اش و بودن یا نبودن اش با لندن تصمیم بگیرد . اکثریت ملت اسکاتلند به استقلال نه گفت اما با این گام مبارزه جویانه و چالش طلبانه توانست سه حزب عمده سراسری بریتانیا را مجبور سازد تا تعهد نمایند، خودمختاری بیشتری به اسکاتلند - و دیگر مناطق ملی نظیر ویلز و ایرلند شمالی - بدهند. گرچه این امر با مخالفت ناسیونالیست های انگلیسی همچون نایجل فاراج - دبیرکل حزب استقلال بریتانیا - رو به رو شده است اما می تواند تا مدتی راه حلی برای مساله ملی در بریتانیا باشد. ولی به نظر می رسد این کشور برای کاهش احساسات واگرایانه در میان ملت هایش چاره ای جز بر قراری فدرالیسم ندارد تا بتواند همه ملت ها و از جمله ملت انگلیس را خشنود سازد. به باور من، استقلال طلبان اسکاتلند و احتمالا فعالان سیاسی ویلز و ایرلند شمالی هم بیش از پیش به این ایده نزدیک خواهند شد. نظام فدرال برای خود انگلیسی ها نیز سودمند است و می تواند با تقسیم قدرت و ثروت میان این چهار ملت، دغدغه ناسیونالیست های انگلیسی را هم بر طرف سازد. درواقع همه پرسی استقلال کبک در کانادا در چند سال پیش، و همه پرسی کنونی استقلال اسکاتلند و همه پرسی دو سال پیش جنوب سودان نشان داد مساله ملی یک مساله جهانی است و انگیزه های نسبتا مشابهی دارد. یعنی تبعیض اقتصادی و سیاسی، هویت خواهی و همانند آن. منتها نسبت این تبعیض از کشوری تا کشور دیگر فرق می کند. به عنوان مثال اگر در ایران، تبعیض نسبت به ملت عرب به درجه آپارتاید نزدیک می شود، در بریتانیا تبعیض نسبت به ملت اسکاتلند در مرحله اول،، اقتصادی است و در مرحله دوم، هویتی. شکل مسالمت آمیز، دموکراتیک و سطح فرهنگ جوامع نیز در حل مساله ملی و میل به استقلال یا بسنده کردن به خودمختاری، نقش دارد. مثلا در همه پرسی استقلال ملت زنگی جنوب سودان، 99/4 درصد به استقلال رای دادند. اما در کشورهای دموکراتیک نظیر کانادا و بریتانیا، نه کبکی ها به استقلال رای دادند و نه اسکاتلندی ها. ملت کبک به فدرالیسم راضی شد و ملت اسکاتلند به خود مختاری بیشتر. در خود کشورهای دموکراتیک نیز اسپانیا را داریم که دولت اش اساسا با برگزاری همه پرسی ملت کاتالان مخالفت می کند. در عراق - اما - ملت کرد با مبارزات طولانی خود توانست با کمک جامعه بین الملل به فدرالیسم دست یابد. در ایران خودمان اما حکایت دیگری است. در اینجا ما با ادعاهای "ملت نظر کرده امام زمان"اسلامگرایان، و "ملت یکپارچه ازلی و ابدی"ناسیونالیست ها رو به رو هستیم که اساسا مقولاتی غیر تاریخی و غیر علمی اند، زیرا جامعه چند ملیتی ایران تابع همان فرآیند تاریخی است که دیگر کشورهای جهان از سر گذرانده اند. در این روزها که اول ماه مهر است و آغاز سال تحصیلی مدارس، و ما ظاهرا در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم، حاکمان تهران بیش از پنجاه در صد دانش آموزان غیر فارس را از آموزش به زبان مادری شان محروم کرده اند. از مساله استقلال خواهی بگذریم که سخن گفتن از آن، کفر مطلق سیاسی است که نه تنها حاکمیت، بلکه اکثریت اپوزیسیون آن را چنین می پندارند. هنوز اغلب روشنفکران چپ و راست و دموکرات، ملت های غیر فارس را "قوم"می نامند و حتی یکی از آنان به نام اسماعیل نوری علا جایی گفته است که "اگر عرب ها در ایران استقلال بخواهند، دیگر مردم ایران آنان را خواهند خورد". ومشخص نیست که از نظر این فعال سیاسی، این "بقیه ایرانیان"جانور آدمخواراند یا انسان شهروند . این را نیز بگویم که جامعه ایران در مورد مساله ملی از قافله تمدن جهانی فرسنگ ها عقب است . ودیدیم که در مورد اجرای اصل پانزده قانون اساسی هم روشنفکران و فرهنگمداران ریش و سبیل دار فرهنگستان ج اا با تدریس به زبان های غیر فارسی در مدارس ابتدایی مخالفت کردند و هم سرهنگان سپاه.

ایران همچون بسیاری از کشورهای جهان کشوری چند ملیتی است و از دوران صفویه تا اوایل قرن بیستم، نام "ممالک محروسه"را یدک می کشید. در دوران قاجار، افزون بر ایالت ها و ولایت ها، ما شش مملکت در ایران داشتیم: مملکت عربستان (خوزستان کنونی) ، مملکت لرستان، مملکت کردستان، مملکت آزربایجان، مملکت گیلان و مملکت خراسان. لذا بر مبنای این حقیقت تاریخی و تجارب دیگر ملت های جهان می توان راه حلی برای مساله ملی در ایران پیدا کرد زیرا مخالفت یا نادیده انگاشتن این مساله راه به جایی نخواهد برد و دیر یازود باید درمان آن را جست. از حق تعیین سرنوشت تا بی حق و حقوقی در ایران فاصله فراوان است اما این فاصله را پیکار همه ملل ایران برای دموکراسی و آزادی و برایری پر خواهد کرد.


تاریخ خود گواە مبارزەی کُردها برای استقلال است

$
0
0
استقلال طلبھای کُرد نیازی بە دستاویز ندارند. تاریخ خود گواە مبارزەی آنھا برای استقلال است .

در مجلە الکترونیکی خودنویس مطلبی تحت عنوان"تجزیه‌طلبان ایران و دستاویز ناصواب «استقلال اسکاتلند»"بە قلم رضا پرچی زادەبە  چاپ رسیدە است کە میتوان ان مقالە را بە عنوان دیدگاە  فاشیسم ایرانی قلمداد کرد.

نویسندە با اتکا بە اینکە تاریخ بریتانیا بە طور عام و تاریخ روابط اسکاتلند و انگلیس بە طور خاص جدا از تاریخ ایران بە طور عام و تاریخ ملتھای ساکن فلات ایران بە طور خاص است و  با اتکا بە  کنشھا و جنگھای  میان انگلیسیھا و اسکاتلندی ھا بە نتیجە رسیدە است کە مقولە استقلال انگلستان نباید در جھت استقلال ملتھای ساکن فلات ایران  مورد استفادە  قرار گیرد  لذا در میان ملتھای ساکن فلات ایران  چنین جنگھا و کنشھایی وجود نداشتە است.  من در اینجا  فقط بە بخشێ از ان کنشھا و جنگھایی کە میان کردھا و حکومتھای ایرانی در  سە دورە(باستان ،  میانی و مدرن)  کە انگلیسیھا و اسکاتلندی ھا در کنش و جنگ بودەاند اشارە میکنم.  تا برای نویسندە و خوانندگان این مقالە اثبات کنم کە تاریخ  مبارزات کردھا بطور عام و دیگر ملل ساکن فلات ایران  و اسکاتلندی ھا کاملا شبیە ھمدیگر است و راە حل پایان بە این کنشھا و جنگھا ھمان راھی است کە اسکاتلندی ھا در پیش گرفتەاند.

نویسندە در ابتدای تحلیل خود بە چگونەگی شکل گیری و اسکان گزینی در مجمع الجزایر بریتانیا اشارە کردە و نوشتە است کە این جزایر توسط قوم سلت یا کلت کە از ابتدا از اسیا بە انجا مھاجرت کردە بودند  بنا نھادەاند شدە است و بر اثر ھجوم رومیھا  کە بخشھایی از این مجمع الجزایر بە تصرف انھا در امد وبعد از گذشت  چند قرن  چند دستەگی فرھنگی در میان قوم سلت بوجود امد کە حاصل ان اسکاتلند و انگلیس و ایرلند میباشد.

در فلات ایران بر مبنای منابع تاریخی در حدود ۵۰۰۰ سال پیش از میلاد، مهاجرت بزرگ آریائیان به ایران آغاز شد و سه گروه بزرگ آریایی به ایران آمدند و هر یک در قسمتی از ایران سکنی گزیدند: مادها در شمال غربی ایران، پارس‌ها در قسمت جنوبی و پارت‌ها در حدود خراسان امروزی.

در اینجا میتوان بە این اشارە کرد کە ملت ھژمون  سلت کە بریتانیا رابنیاد نھادند در ابتدا از یک ملت بودند ولی  در فلات ایران بر خلاف تصور نویسندە سە ملت این فلات را بە عنوان محل سکونت خود برگزیدند و ھر ملتی تمدنی بر اساس ھژمونی فرھنگی خود بنا نھاد. بنابراین استدلال نویسندە نە تنھا در خدمت افکار او نیست بلکە کاملا در جھت مخالف افکار او صادق است.

نویسندە در ادامە مینویسد کە بعد از خروج یونانیھا از انگلستان نیروھای متھاجم دیگری از جملە  آنگلوساکسون‌ها و وایکینگها و نورمن‌ها  جای یونایھا را پر کردە و انھا بودند کە حکومت کردند و سرانجام  ریشه‌ی تمدن انگلستان فعلی  توسط آنگلونورمن‌ها پایە گذاری شد و اینکە نورمن‌ها و نوادەگانشان در تمام طول قرون وسطی  میانه و متاخر با اسکاتلندی‌ها بر سر قلمرو در نبرد بودەاند. در پایان نویسندە  بر این باور است کە  ادعاهای ملی اسکاتلندی‌ها در درجه اول و به طور مستقیم ریشه در همان دورەایی دارد کە ریشە تمدن بریتانیا توسط انگلورنورمن ھا  بنیان گذاشتە شدە است.  یعنی زمانی کە حکومتھای مرکزگرا برای کشور گشایی بە دیگر قلمروھا و ملتھای ساکن ان حملە ور شدند کە  بخشی از تاریخ دوران باستان  فلات ایران نیز دقیقا بر ھمین منوال پیش میرفتە است.

حکومت ھخامنشی بە عنوان یک حکومت مرکزگرا، اولین حکومت فلات ایران میباشد کە تمرکز حکومت را در پادشاە برای ھمە مناطق تحت تسلط خود بوجود اوردە است و پایە گذاری اینگونە حکومت عامل یکی از دردناکترین وفاجعەبارترین حادثەھای  تاریخی فلات ایران میباشد.

بعد از اینکە حکومتھای ھخامنشی توانستند حکومت ماد را از بین ببرند دست کم دو بار مادھا کوشیدند تا خود را از زیر سیطرە حکومتھای درندەی ھخامنشی رھا کنند. کتیبه داریوش در بیستون (بند ۵، ۶، ۱۲ و ۱۳ از ستون دوم).

بر اساس گفته‌های داریوش رهبر ماد‌ها مردی به نام فرورتیش بوده که خود را از خاندان هُوَخشَتَرَه  می‌دانسته و با حمایت و استقبال مردم برای مدت کوتاهی به پادشاهی ماد رسیده بود. در نتیجه بر همین اساس می‌توان فرورتیش را تداومی بر شاهنشاهی و هویت ماد دانست و او را «آخرین شاه ماد» به حساب آورد. گزارش داریوش همچنین نشان می‌دهد که  حمایت از فرورتیش و محبوبیت او به سپاه داریوش نیز سرایت کردە  و بخشی از این سپاهیان هخامنشی به جنبش ماد‌ها ملحق می‌شوند. طبق تحریر بابلی کتیبه بیستون  داریوش هر دو قیام مادها را با خشونت سرکوب می‌کند و با کشتار ۳۸.۰۰۰ نفر از مادها آنان را به گفته خودش "به سختی نابود می‌کند."

رفتاری که داریوش پس از به اسارت گرفتن فرورتیش رهبر مادها  انجام می‌دهد، از خشونت‌بارترین رفتارها و شکنجه‌هایی است که در تاریخ بشری بازمانده است. بە موجب ھمان  کتیبه داریوش در بیستون: «فرورتیش اسیر شد و به نزد من آورده شد. من بینی، گوش‌ها و زبان او را بریدم و یک چشم او را در آوردم. او دست‌بستە  به زنجیر کشیده بر درگاه من به نمایش گذاشته شد و همه او را دیدند. آنگاه در همدان  دستور دادم  پوست او را بکنند و کاە در پوست او انباشت  کنند  و او را  بە چھار میخ کشیدند و در ماتحت او نیزە فرو کنند.  این رفتار داریوش در میان باستان شناسان و تاریخ نویسان  بە شکنجەھای داریوشی معروف است . این رفتاری بود که داریوش نه تنها با مادها، که به گفته خودش در نبرد با ۹  ملت  مدعی دیگر و در طی ۱۹ سرکوب شدید و خشونت‌بار تکرار کرد. سرکوب‌هایی که فقط شامل دو تا سه سال نخست پادشاهی او می‌شود و از ۳۴ سال دیگر حکومت  داریوش اطلاعات درستی در دست رس نمیباشد.

بعد از فروپاشی حکومتھای ھخامنشێ توسط یونانیھا، سلوکیان کە یونانی تبار بودند و نوادەگان ھمان یونانیھا کە بە نام سلسلە اشکانیان معروف ھستند حدود ۴۵۰ سال بر این فلات حکومت کردند کە  بە دلایلی کاملا مبھم متاسفانە اطلاعات دقیقی از نحوە حکومتداری انھا در دست نیست.

انچە کە تاریخ گواە خود میداند ھمیشە جنگ و نابرابری ، تبعیض و خشونت بودە است. زمانی کە خونریزی ، سرکوب و لشکر کشی بە قلمرو دیگران صورت نگرفتە است تاریخ نویسان  و حکمرانان  نیز نوشتاری بە یادگار نگذاشتەاند.

بسیاری از تاریخ شناسان  بر این باورند کە در دوران  حکومت این سلسلە، خشونت و نابرابری و تبعیض چنان کم بودە است کە نیازی بە بازگویی نبودە و ھیچ  خونخواری مانند داریوش  در سلسلە اشکانیان و سلوکیان  وجود نداشتە تا با  سنگ نوشتەھا و بە نمایش گذاشتن انھا  بخواھد زھر چشمی از ملل فلات ایران بگیرد. بر طبق  بسیاری از تاریخ نویسان نحوە حکومتداری انھا متمرکز نبودە است. بعد ازاشکانیان ساسانیان بە قدرت رسیدند اما انھا با وجود اینکە  حکومتی متمرکز بوجود اوردند  چندان نیرومند نبودند  کە مرتکب جنایاتی  ھمچون داریوش شوند. 

بعد از شکست ساسانیان در مقابل اسلام . حکومتھای گوناگون اسلامی در طول ۹۰۰ سال ،  کە  مرکز حکومت انھا در مناطق   عرب نشین بودە ملل ساکن فلات ایران را  جزیی از مستعمرە خود بشمار میاوردند. ھرچند کە در ابتدا جنگھایی صورت گرفت اما بعدھا این جنگھا  بە صلح مبدل گشت چون اعراب بعد از بە تصرف دراوردن ان مناطق بە قلمروھای خود بازگشتند و افرادی از  ملل ساکن فلات ایران را برای حکومتھای منطقەایی خود برگزیدند و بە جھت اینکە خلافت انھا منطقەایی بود  خبری از مرکز گرایی و ھژمونی طلبی حکومتی نبودە و نیازی ھم بە قیام علیە انھا وجود نداشتە است.

نویسندە ھمچنین بە جنگهای اسکاتلند و انگلیس در قرن شانزدەھم اشارە میکند و این جنگھا را نیز بە عنوان سندی کە  جدایی ملتھای اسکتلند و انگلیس را اثبات مینماید یاد میکند.  من در اینجا بە شاھان صفوی و عملکرد  انھا و جنگھای حکومت مرکزی با ملل ساکن فلات ایران اشارە میکنم.

دوره صفویه از سیاھترین دوران فلات ایران بشمار میاید چرا که با گذشت ۹۰۰ سال پس از نابودی شاهنشاهی ساسانیان؛ یک فرمانروایی پادشاهی متمرکز ایرانی توانست بر سراسر فلات  ایران آن روزگار فرمانروایی کند. صفویان با قتل عام مردمی کە در ان زمان بە مذھب سنی شافعی اعتقاد داشتند  خواستند کشوری یک دست ، حکومتی متمرکز با مذھب شیعە بوجود بیاورند  و با این عمل یک  ملت  یکپارچە  تشکیل دھند. شاە اسماعیل  در شھر تبریز  فرمان قتل  بسياري از آنها را صادر میکند. سرانجام پس از آنکه ۲۰ هزار نفر از مردم کشته مي شوند همه جاي شهر پارچەھای سرخ رنگي که نشان اسماعيلي بوده مي آويزند. اسماعيل گور سلطان يعقوب و بسياري ديگر از مخالفان پدرش را نبش قبر مي کند و بقاياي اجساد آنها را آتش مي زند. شاه اسماعيل بعد  از تصرف  تبریز بە سوی يزد و شيراز حرکت میکند و در انجا نیز فرمان  قتل عام مردم را صادر میکند.

شاهان صفوی برای هر چه بیشتر مشروعیت بخشیدن به پادشاهی‌ در جهان شیعه، خودشان را از تبار پیامبر اسلام برمی‌شمردندو نشانه‌های اصالت کُردی را  تاریک و گنگ می پنداشتند. در اینجا نیز زمانی کە دولت متمرکز ایرانی بە قدرت میرسد کُرد ھا دست بە اعتراض میزنند. شاە عباس  صفوی در سال ۱۵۹۴ میلادی  برای سرکوب کردن معترضین بە مناطق کُرد نشین لشکر کشی کردە و قیام کُردھا  را کە بر علیە او بە پا خواستە   بودند را سرکوب کرد او  دستور داد تا  قبايل سركش كورد را از مرزهاي غربي دور كنند و شورشیانی  را کە بە اسارت گرفتە بودند  در مقابل  حفظ جان زنان و فرزندانشان  به پاسداري از ديگر مرزهاي آشفته ي ایران سیاسی و مرکزگرای  ان زمان بگمارند.  این بود کە  حدود پنجاه هزار خانوار از کُردھا بە سوي سرزمين  ري  کوچانیدە شدند  ھمچنین در سال ۱۵۹۶ میلادی  بە گفتە بعضی از تاریخ نگاران حدود  صد ھزار نفر دیگر از کردھا را به مناطق دورتري  مانند  هندوكیش ،افغانستان و بلوچستان تبعید کردند . در این میان میتوان بە عھد نامە قصرشیرین در سال  ۱۶۳۹ میلادی  اشارە کرد کە  کُردھا را از ھم جدا میکند و عملا بخشی از کردستان را بە عثمانیھا  جھت مھار کردن این قیامھا واگذار میکنند.

اما این کوچ دادنھا و سرکوبھا بە جایی نرسید و دولت صفوی مجبور شدند بە بخشی از خواستەھای  کُردھا تن بدھند و حکومتھای منطقەای ولایتی را برای کردستان و دیگر ملل ساکن  فلات ایران بە رسمیت بشناسند.

دولتھای بعدی افشاریان،  زندیان  بیشتر منطقەایی بودند و ھیچگاە نتوانستند قلمروھای دیگر بە زیر سلطە خود بکشانند. قاجارھا در ھمان ابتدا حکومتھای ایالتی ولایتی را برای  حکومت خود برگزیدند و حتی ان را ممالک مصروحە قاجار نامیدند.

در سال ۱۸۹۰ کە حکومت قاجار خواست کردھای کوچ دادە شدە خراسان را بە زیر سلطە مرکزی خود در اورد  سردارعیوض خان یکی از نوادەگان کُردھای کوچ دادە شدە خراسان   برای حفظ  فرهنگ و هویت ملت کُرد  به بازپس گیری شهر کُردنشین فیروزه به قیام کرد کە  این جنش او در تمامی خراسان ھنوز  روح  مقاومت در برابر نابرابریھا و تبعیض ھای  اجتماعی را زندە نگە داشتە است.

در ھمان اوایل قرن نوزدە بود کە واژە ایران وارد فرھنگ سیاسی حکومتھای ایرانی شد، قبل از ان واژەھایی از جملە ایرنا و اریانا در شاھنامە مورد استفادە قرار گرفتە شدە بود ولی کسی نمی داند منظور فردوسی از ایرنا و یا اریانا چە بود و برای او ایرنا و یا اریانا کدام منطقە بود ، زیرا فردوسی  مناطقی را در اشعار خود بکار میبرد کە ھنوز مکان مشخص انھا معلوم نیست.

با بە قدرت رسیدن  رضا خان و خاندان پھلوی در ایران سیاسی و کمال عطا ترک در ترکیە  و ملک فیصل در عراق   کە دوبارە سعی در بر پا کردن حکومت ھای  مرکزگرا نمودند   طرفداران این افراد و خود انھا  با افکار ناسیونالیستی و نازیستی  در اروپا اشنا شدە بودند و مکتب نازیسم را شیوە حکومتی درست خود میداستند  و سعی در ایجاد یک کشور یک دست با یک ملت یکسان از نظر فرھنگی نمودند ، برای نمونە راضا شاە دستور داد کە ھمە کلا پھلوی بە سر کنند و فرمان کشف حچاب نیز توسط او صادر شد.  ولی از انطرف شورشھا و قیامھای مردمی در کردستان و چە در مناطق دیگر ایران از جملە اذربایجان  روزگار را بر انھا  سیاە کرد. این بود کە  دوبارە این حکومتھای مرکزگرا  و وارثین شاھان ھخامنشی ھمچون پدرانشان دست بە کشتار و جنایت زدند.  از میان این قیامھا میتوان بە شورش شیخ سعید پیران در سال ۱۹۲۵، شورش اسماعیل آقا سیمیتکۆ معروف به سمکو شکاک  در اوایل قرن ۱۹  ھجری ، بە جمھوری کردستان توسط حزب دمکرات کردستان با رھبری  قاضی محمد در سال ۱۹۴۷ و دھھا شورش و قیام دیگر اشارە کرد.

اکنون میتوان بە  بیش از ۱۵ حزب و سازمان کردستانی فقط در بخش شرقی کردستان کە امروزە زیر سیطرە سیاسی حکومت ایران است اشارە کرد کە سالھاست  در جنگ مسلحانە و فعالیت مدنی سیاسی مشغول مبارزە با دولتھای مرکزگرای منطقە میباشند.

 بر خلاف نوشتەی نویسندەی مقالە ، استقلال طلبی  در ایران معاصر بر مبنای الگوی «استقلال اسکاتلند» میباشد. حقیقت این است که این الگو  کاملا قابل اعمال است  و فلات ایران  در بیشتر دوران تاریخی دستخوش  شورشھا و قیامھا بر علیە حکومتھای مرکزگرای ایرانی بودە است  و تنھا حدود ۶۰۰ سال از ۲۵۰۰ سال تاریخ ایران حکومتھای مرکزگرا توانستەاند بخشی از سیطرە  خود را بر ملل ساکن فلات ایران اعمال دارند.  ۱۹۰۰  سال از ان تاریخ ملل ساکن فلات ایران بە صورت ملوک‌الطوایفی  و حکومتھای منطقەایی ادارە شدە است .

نویسندە در بخش پایانی نوشتار خود بە این اشارە میکند کە   ایران امروز به عنوان یک واحد سیاسی فرهنگی یکپارچه چیزی بین دوهزار و پانصد تا سه هزار سال قدمت دارد. در تمام این مدت هم هیچ هژمونی قومی پایداری در ایران وجود نداشته است، و اقوام مختلف هر کدام برای مدتی بر ایران حاکم بوده‌اند، و در اصل حکومت‌های تاریخی ایران همه به شیوه‌های مختلفِ چندقومیتی و چندفرهنگی اداره می‌شده‌اند که در آن هر مدتی هژمونی با یک قوم یا اقوامی بوده است. اما این نوشتەی  نویسندە کذب محض است چرا کە درطول این ۲۵۰۰ سال کە نویسندە بە ان اشارە میکند فقط ۴۰۰-۵۰۰ سال ان را حکومتھای مرکزگرا ادارە کردەاند و ھژمونی فارس در تمامی مقاطع تاریخی توسط  ھمان  حکمرانان مرکز گرا محقق شدە است و در زمانھا و ادوار دیگر تایخی ملل ساکن ایران ھر کدام در قلمرو خود حکومتھای خود را داشتە و بر اساس فرھنگ جاری ان مناطق حکومتداری کردەاند.   اگر ھم از انطرف بە مسئلە نگاە کنیم ا چگونە است کە کردھای خراسان بعد از حضور  ۵۰۰ سالە خود ھنوز مجوز ان را ندارند کە  بخشێ از ملت خراسان باشند در حالیکە ھژمونی طلبی قومی بە قول او بسیار کم و یا وجود نداشتە است.  و باز چرا ترکھای اذربایجان را کە از فلات ترک نشین استپ بە ایران مھاجرت کردەاند بە عنوان اذریھا یی کە فارس زبان بودەاند و زبان انھا تغییر کردە معرفی میشوند.  یا اینھمە احزاب و سازمانھای ملل ساکن فلات ایران  کە برای احقاق حقوق خود فعالیت میکنند، بە اشتباە این مطالبات را ارمان مبارزە خود کردەاند. 

 ھژمونی طلبی حکومتھای مرکزی ھر انگاە کە در قدرت بودەاست  در تحقق اقتدار فرھنگی  و سیاسی مرکز فلات ایران بودە و در ھمین راستا زمانی کە در اوج قدرت بودە  اقدام بە سرکوب دیگر ملل ساکن فلات ایران کردە است. لذا استقلال کردستان و ملل ساکن ایران امری اجتناب ناپذیر در جھت دمکراتیزە کردن فلات ایران است.

مصطفی هجری: جمهوری اسلامی، نعمت بی‌پایان جنگ و ناامنی منطقه را از دست نمی‌دهد

$
0
0
مقاله در بخش دیگری به آرایش نیروهای نظامی در ایران و نقش هر یک از این نیروها در سیاست داخلی و خارجی می‌پردازد و هدف هر یک از این نیروها به ویژه سپاه پاسداران را "نه امنیت ملی ایران بلکه امنیت نظام ولایت فقیه" تلقی می‌کند که در راستای "سیاست تهاجمی" حکومت اسلامی ایران در منطقه قرار دارند.

راهبرد و رفتار سیاسی ـ نظامی حکومت اسلامی ایران در منطقه و جهان، محتوای مقاله‌ای از دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران می‌باشد که جدیداً انتشار یافته است.

به گزارش آژانس خبررسانی کُردپا، در این مقاله، مصطفی هجری با اشاره به گزارشی که پنتاگون برای کنگره آمریکا تهیه و تدوین کرده و در آن بر "تغییر رفتار"حکومت ایران از "تهاجمی"به "تدافعی"تأکید داشته، می‌نویسد: هرچند ما از معیار و استناداردهای مندرج در این گزارش آگاه نیستیم اما نیک می‌دانیم که اینگونه گزارشات در نهایت مبنای تصمیمات سیاسی و چگونگی تعامل با ایران را تعیین می‌کند.

مقاله در بخش دیگری به آرایش نیروهای نظامی در ایران و نقش هر یک از این نیروها در سیاست داخلی و خارجی می‌پردازد و هدف هر یک از این نیروها به ویژه سپاه پاسداران را "نه امنیت ملی ایران بلکه امنیت نظام ولایت فقیه"تلقی می‌کند که در راستای "سیاست تهاجمی"حکومت اسلامی ایران در منطقه قرار دارند.

دبیرکل حزب دمکرات جبهه جنگ حکومت اسلامی ایران با مخالفان خود را نه در "پشت مرزها"بلکه بسیار "دورتر از مرزهای سیاسی"ایران می‌داند که به گفته‌ی وی: رفتارهای جمهوری اسلامی سطح متعارف حفظ منافع را شکسته و به سطح تجاوز آشکار رسیده است.

در بخش دیگری از این مقاله که به زبان کُردی و دروب‌سایت مرکزی حزب دمکرات کردستان ایرانمنتشر گردیده، آمده است: رژیم در کلیت خود به این نتیجه رسیده که بهترین دفاع، حمله است. اشتباه متوجه نشیم تاکنون جمهوری اسلامی در برابر غرب از خود دفاع نکرده بلکه در واقع غرب است که در مقابل "تهاجمات"گوناگون ایران تلاش کرده که بر ایران فشار آورد که کمی از منطقه عقب‌نشینی کند و آن چه ایران نام دفاع کردن بر روی آن می‌گذارد در حقیقت زیربار نرفتن در برابر عقب‌نشینی و دفاع از تهاجم و پیشروی و هژمونی است.

مصطفی هجری در ادامه به وضعیت عراق و کُردستان اشاره می‌کند و سیاست حکومت اسلامی ایران در این کشور را "گامی برای بهبود و چند گام برای تخریب"توصیف می‌کند و می‌نویسد: بسیار ساده‌لوحانه است اگر فکر کنیم که جمهوری اسلامی در هر وعده و تصمیمی، می‌خواهد که نقطه‌ی پایانی سیاست‌های خویش را آشکار کند.

نگارنده‌ی مقاله در بخش دیگری، سیاستمداران کُردستان عراق را رفتارهای مقتدی صدر در برابر جمهوری اسلامی ایران جلب می‌کند و این اسلامگرای شیعی را نخستین سیاستمداری عراقی معرفی می‌کند که متوجه سیاست یک گام برای بهبودی و چند گام برای تخریبِ حکومت اسلامی ایران در عراق شد.

هجری در این مقاله نشان می‌دهد که هرچند نظم جدید التأسیس عراق تا حدودی منافع جمهوری اسلامی ایران را تأمین می‌کند اما همزمان تأکید می‌کند که استقرار "نظم تمام عیار"نیز برای ایران به دو دلیل خطرناک می‌باشد.

این رهبر سیاسی دلایل خود را این چنین توضیح می‌دهد: اساس نظم نوین در عراق نتیجه حمله‌ی نظامی آمریکا و سقوط رژیم بعث می‌باشد و استقرار این نظم به معنای موفقیت پروژه‌ی نظامی آمریکا در حمله به هر کشوری در منطقه خاورمیانه است. ایران برخلاف آن تلاش می‌کند که سیاستمداران جهان و افکار عمومی را از این نظریه دور نماید. دوم اینکه در حال حاضر کشورهای سوریه و عراق در آتش جنگ منطقه می‌سوزند و قدرت‌های جهانی هرگز وقت چنین حمله نظامی به ایران را ندارند و گزینه‌ی روی میز جهت حمله نظامی به ایران، به جز بلوف سیاسی، چیز دیگری نمی‌باشد.

دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران در مقاله‌ی "خوشبینی پنتاگون، اطمینان باشور"می‌نویسد: هر چقدر ثبات سیاسی و آشتی ملی گروه‌ها در منطقه گسترده‌تر و عمیق‌تر باشد، به میان آمدن گزینه‌ی نظامی به حقیقت نزدیک‌تر می‌شود و ایران این فرصت را برای ابرقدرت مهیا نخواهد کرد و نعمت بی‌پایان جنگ و ناامنی در منطقه را از دست نمی‌دهد.

مصطفی هجری در پایان کُردهای باشور(کُردستان عراق) را فراگیری تجربه و حساب از حکومت اسلامی ایران فرا می‌خواند اما همزمان دو توصیه را در نظر دارد.

نخست بنانهادن سیاست و روابط دیپلماتیک با مراکز قدرت کشورهای منطقه نبایستی در تضاد با کُردهای دیگر بخش‌های کُردستان باشد و دوم اینکه احزاب و جریان‌های کُردستان عراق را به هوشیاری سیاسی در حد مقتدی صدر که دست چدنی زیر دستکش مخملی جمهوری اسلامی را دید، دعوت کرد.

هرگز بە خانە برنگرد!

$
0
0

پس از مقالەی اخیرم تحت عنوان «فمینیسم کوردی و راز آن اسلحەی مقدس»(۱) بر آن شدم دریچەی گفتگویی را کە در سایت مدرسەی فمینیستی گشودە شدە مغتنم شمرم و بە مقولەی فمینیسم در ملل بی دولت_ کوردها برای نمونە، در سلسلە مقالاتی بپردازم. خمیر مایەی این نوشتار هم درواقع کامنتی مرقوم شدە از خانم «رویا صحرایی» در سایت مدرسەی فمینیستی است مبنی بر اینکە: «گرفتاری فمینیسم با واقعیت های روزانه آن را مجبور می کند(و به درستی به آن مفتخر است) که هر روز نگاهی نو به جهان داشته باشد. این نو شدن در تحلیل واقعیات نهفته است نه در مقدس دانستن مبارزەی مسلحانه یا نامقدس شمردن آن و یا حکم خط بطلان کشیدن به تمام زنان مسلح یا غیر مسلح. این نو شدن، نقد «زن محور» واقعیت های پیرامون ماست.» در واقع عبارت «نقد زن محور واقعیت های پیرامون» زیباترین بیانی بود کە می توانست وصف الحال انگیزەی نوشتەهای اخیر من و دوستانم «سحر دیناروند» (۲)،«تروسکە صادقی»(۳) و «عصمت صوفیه»(4) باشد.

یکی از واقعیت های عینی پیرامون ما هم در خاور میانە، وجود یک ملت چهل میلیونی بی دولت است کە در وضعیت منحصر بە فردی بە عنوان اقلیت در چهار کشور ایران، عراق، ترکیە و سوریە زندگی می کند. چە مایل باشیم کە این چهل میلیون را ملت بخوانیم و چە نخوانیم، آنها دارای ویژگی های مشترکی هستند کە بر همین مبنا خود را ملت می نامند.

ملت و ملت های بدون دولت:

بطور کلی ملت بە مجموعەی بزرگی از مردم اطلاق می شود کە واجد نسب، تاریخ، فرهنگ، زبان و سرزمین مشترکند. «حبیب اللە فاضلی» در مقالە خود تحت عنوان «ناسیونالیسم، هویت و دولت ملی در تئوری اجتماعی» می نویسد: «ارنست رنان در رساله‌ی معروف خود «ملت چیست؟» نگاه ویژه‌ای به این پدیده دارد و ملت را حاصل میراث مشترک و اراده‌ی باهم بودن و ماندن می‌داند. رنان پنج نظریه‌ی معروف تشکیل ملت [مبنی بر نژاد، زبان، دین، منافع و مصالح مشترک و جغرافیای مشترک] را رد می‌نماید... هر چند کە رنان اهمیت جغرافیا و سرزمین را به‌ عنوان عنصری از ملت در می‌یابد، اما آن را برای ملت‌سازی ناکافی می‌داند. در نهایت رنان ملت را مجموعه‌ای از عناصر ذکر شده با یادآوری گذشته و تلاش برای زیستن در کنار هم قلمداد می‌کند و بر رأی همگان جهت ادامه‌ی هستی ملت تأکید می‌ورزد همآن گونه که حیات فرد مساوی خواست دائم وی به ادامه زندگی است.»(5) در وبسایت فروم سیاست جهانی هم در تعریف ملت گفتە می شود کە «یک ملت ممکن است کە ادعای استقلال یا خود گردانی داشتە باشد اما [ملت] لزوماَ بە مردمان دارای دولت اطلاق نمی گردد. معمولا هویت ملی بر فرهنگ، دین، تاریخ، زبان و قومیت مشترک استوار است.(6)

«نجات اتحادی» در مقالەی «ملت های بدون دولت» چنین می گوید: «ملت بدون دولت[1]، مفهومی است به قدمت ملت، پیش از شکل گیری ملت ها، قومیت ها در سرزمین خود و با رسم و رسوم، شیوه ی کنترل و.... به حیات ادامه می دادند، ملت بدون دولت پدیده ای است که شروعش با ملت گره خورده است، گیدنز این مساله را به صراحت بیان می کند: «دوام و پایداری اقوام مشخص در بطن ملت های استقرار یافته به پدیده ی ملت بدون دولت می انجامد. در این وضعیت بسیاری از خصوصیات اصلی یک ملت دیده می شود، اما کسانی که این ملت را تشکیل می دهند فاقد اجتماع سیاسی اند (گیدنز،1386،ص 641 ).»(7)

مردم کورد با جمعیتی ٤٠ میلیونی بە هزار و یک دلیل درونی و بیرونی در مجموع فاقد اجتماع سیاسی منسجم اند. تنها کوردستان باشوور(کوردستان عراق) کە حالتی نیمە مستقل دارد و کانتونهای تازە تاسیس رۆژئاوا (کوردستان سوریە) کە هنوز دارای شناسنامە و رسمیت جهانی نشدەاند بنحوی دارای اجتماع سیاسی هستند. هم اکنون بخش هایی از همین ملت بی دولت در جنگی نابرابر اما شجاعانە با داعش، توجە رسانەهای جهانی را بخود جلب کردەاند. همین ملت با وجود برخی برچسب های آکندە از شرمساری قتل های ناموسی بر پیشانی اش کە حتی در ناف اروپا هم رویدادە، اکنون چهرەای متفاوت از زنان رزمندە و شجاع بە جهانیان ارائە می دهد کە برای رسانەها بسیار توجە برانگیز است. تضاد تصویری زنان جنگجو در خاورمیانە کە محجبە هم نیستند، با زنان سراپا مشکی پوش داعش با حجاب هایی روبندەدار کە تنها چشمانشان را نشان می دهد، بسیار چشم نواز است. واقعیت چیست؟ وضعیت زن کورد در میان این ملت بی دولت چگونە است و چە تفاوتی با ملت های دارای دولت دارد؟ تناقض موارد قتل های ناموسی و خشونت علیه زنان با مشارکت یکسان زنان و مردان در عرصەی دشوار نظامی چە تفسیر و توجیهی دارد؟ آیا براستی خشونت علیه زنان در میان کوردها بالاتر از سایر ملت های دور و بر است؟ آیا آمارهای قابل اتکا برای مقایسە در این مورد در دسترس است؟ چگونە زن از سویی می تواند تا بدین حد فرودست و خوار شمردە شود و بە بهانەهای ناموسی بە قتل برسد اما از طرف دیگر آن قدر قوی باشد کە دوشادوش مرد بجنگد؟ آیا این زن قوی جنگندە قادر بە دفاع از موقعیت هم جنسان خود نیست؟ اصولا چگونە می توان ریشەی خشونت ها را خشکاند و یکسانی ظاهری را از عرصەی نظامی/ جنگ بە درون همەی خانوادەها و جوامع سنتی در شهرها و روستاها کشاند؟ از همە مهم تر چگونە می توان زنان پیشمرگە و گریلا را بر آن داشت کە پس از پایان جنگ بە خانەهایشان بازنگردند و بە حذف از عرصەی سیاست و سپردن آن بە سیاست مداران مردسالار رضایت ندهند؟ اینجاست کە فمینیسم کوردی باید ضمن ارزیابی وضعیت و واقعیت های پیرامون، پاسخ این سوالات را بیابد و بکوشد کە راهکارهای عملی ارائە دهد!

فمینیسم کوردی در آینەی نظریە «نقطەی تلاقی»

همچنان کە قبلا هم نوشتم، معتقدم کە نباید تأثیر مسائل اتنیکی را بر فمینیسم نادیدە گرفت و با زدودن خیالی همەی مرزهای قراردادی و تفاوت های میان ملت های مختلف، زنان را خواهران جهانی همسانی دانست کە: مشکلات مشابهی دارند؛ یکسان کتک می خورند؛ یکسان کشتە می شوند؛ و یکسان تحت خشونت قرار می گیرند. واقعیت این است کە زنان ملت ها و اتنیک های مختلف علاوە بر تفاوت های فرهنگی دارای تفاوت هایی ناشی از نایکسانی توزیع قدرت سیاسی و بە تبع آن نابرابری ها و مشکلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هستند کە بە نوبەی خود در تشدید خشونت مردان علیه زنان و حتی زنان علیه زنان، اثری غیر قابل انکار دارد.(۱)

فیروزە مهاجر در مقدمەای کە بر ترجمەی مقالەی «نشانەهای خستگی فمینیسم سفید» نوشتە است، تعریفی از نظریەی جامعەشناسی فمینیستی بنام نظریەی «نقطەی تلاقی» ارائە می دهد: «نظریەی جامعە شناسی فمینیستی «نقطه‌ی تلاقی»[2]، که به زبان ساده یعنی مطالعه‌ی شیوەهای عمل جنسیت، نژاد، قومیت، طبقه و سکسوالیته همراه با هم، برای ساختن و حفظ نابرابری و نظام های سرکوب بهم چفت و بست شدەای که گروه های مختلف محروم و/یا اقلیت را نشانه می گیرد، که بدیهی است شامل همەی «ما» نمی‌شود. طبق این نظریه در مفهوم‌سازی های قدیمی از سرکوب، از قبیل تبعیض نژادی، جنسی، و جز آن بیش‌ترِ نظریەهای جامعە شناختی مرتکب اشتباه می‌شوند و هربار فقط یک متغیر را بررسی می کنند. حال آن که متغیرها گروهی عمل می کنند. شکل های سرکوب با هم ارتباط متقابل دارند و برهم تاثیر می گذارند، و نظام سرکوب درهم تنیدەای را درست می کنند که فصل مشترک تمامی تبعیض هاست. پذیرفتن این موضع امکان دیدن و تشخیص دادن بسیاری فضاهای دیگر محل تلاقی تبعیض ها را فراهم می کند. ریتزر (2007) نظریەی نقطەی تلاقی را یکی از نظریەهای عمدەی فمینیستی می داند و تعریفی که از آن می دهد از این قرار است: «… این دیدگاه که زنان سرکوب را به شکل های مختلف در صورت بندی های مختلف و با شدت درجات مختلف تجربه می کنند.»(8)

در واقع تئوری نقطەی تلاقی می تواند سندی تائید کنندە بر استدلال فمینیست های کورد باشد کە هموارە بە دیگر فمینیست های ایران می گویند کە ما علاوە بر همەی مشکلات مشترکمان از تبعیضی هم کە بە کوردها روا می شود در رنج مضاعفیم. جامعەی کوردستان جامعەای آکندە از التهاب سیاسی است. مردم کورد از بدیهی ترین حقوق سیاسی و مدنی خود بی بهرەاند و این بی بهرگی هموارە بە نارضایتی ها دامن زدە است. با وجود سرکوب نارضایتی ها و سکوت ظاهری، سیاست در جامعەی کوردستان همچون آتش زیر خاکستر دائماَ حضوری خاموش نشدنی دارد. در واقع تار سیاست در میان ملت های محروم از حقوق بە پود همەی جنبەهای دیگر زندگی گرهی ناگسستنی خوردە است. دقیقاَ بە همین دلیل فمینیسم کوردی نتوانستە و نمی تواند خود را از سیاست مبرا کند یا نسبت بە مشکلات سیاسی کورد بی تفاوت باشد و خود را تنها در تلاش برای برابری جنسیتی فارغ از ملیت و قومیت، خلاصە کند. سیاست حتی عامل تشدید خشونت در منطقە و بویژە تشدید خشونت علیه زنان است. دیدە شدە کە مردانی کە از دست تبعیض های سیاسی و اجتماعی بە ستوه آمدەاند نارضایتی خود را به صورت تشدید خشونت علیە زنان به طور ناخودآگاه تخلیە کردەاند. تبعیض ها و مشکلات سیاسی حتی در تشدید نگرش ناموسی بە زنان و لزوم حفظ این ناموس در مقابل زورگویان پایمال کنندەی حق نیز مؤثر بودە است.(۱)

فلذا از منظر نظریە فمینیستی «نقطەی تلاقی»، زنان کورد در مقایسە با همجنسان خود در ایران، گرفتار نظام سرکوب به هم چفت و بست شدەای از تلاقی جنسیت، ملیت و سیاست است کە با راندە شدن کوردها از مشارکت سیاسی و عدم سهم در قدرت سیاسی بر شدت درجەی تبعیض و خشونت علیه زنان کورد می افزاید. دقیقا در همین جاست کە زن کورد تفاوتی میان خود و زن فارس می بیند و در ارزیابی های فمینیستی از خشونت بطور کامل شامل آن «ما»-یی کە از آن بحث میشود، نمیگردد. بە عنوان مثال زن فارس نگران بدیهی ترین حق خود همانا حق زبان مادری نیست. او براحتی بە زبان فارسی از همان دوران طفولیت صحبت کردە و سپس بە همان زبان تحصیل میکند. زن کورد تا شش سالگی بە زبان مادری خود صحبت کردە و با ورود بە مدرسە ناگهان باید بە پلەی اول نردبان بازگشتە و زبان دیگری را برای گفتگو و تحصیل فرابگیرد! ممکن است اصرار زن کورد بر لزوم حق تحصیل بە زبان مادریش برای زن فارس قابل درک نباشد چراکە خود با چنین مشکلی مواجە نیست! زن فارس در «ما»-یی کە زن کورد از خود ارائە میدهد نمیگنجد. از سوی دیگر زن فارس در جامعەی سیاسی مردسالار خود آموختەاست کە مام وطن یعنی برترین مفهوم سیاسی و ارضی، کە اگر لازم شد باید جان را هم فدایش کرد تا تمامیت آن دست نخورد. از همین منظر هرگونە تلاشی برای رسمیت یافتن دیگر زبانهاو احقاق دیگر حقوقها، بە معنای لطمە بە ابهت یک ملت/یک زبان/یک دولت است. لذا اولین نگرانی او بصورت «حفظ تمامیت ارضی» نمود یافتە و زن فارس «ما»-یی را مطرح میکند کە در آن باید همە بە فکر حفظ تمامیت ارضی بودە و کمترین سوالی از لزوم رسمیت یافتن دیگر زبانها بە معنی «تجزیە طلبی» است. در این «ما» خودبەخود زن کورد هم از جانب زن فارس حذف میشود و هم خود زن کورد جایی در «ما»ی تک صدا و تک زبان نمی بیند. در همین رابطە میتوان مثالهای متعدد دیگری همچون بیکاری فزایندە در کوردستان، ناچاری بە روی آوردن بە قاچاق کالا از مرز (مرزی خونین میان ساکنان یک سرزمین) برای امرار معاش، وجود مینهای پاک نشدە در طی ۳۵ سال، گرفتاریهای بیشتر گزینشی برای دانشجویان کورد و غیرە را هم اضافە کرد.

دعوای قوم/ ملت، داستان تحقیر کردن و تحقیر ناپذیری

در تعریف قوم و ملت بی دولت، هم پوشانی فراوانی دیدە میشود و عملا قوم هم بە گروهی از انسان‌ها اطلاق میشود که اعضای آن دارای ویژگی‌های نیایی و اصل و نسبی یکسان یا مشترک هستند. هم‌چنین گروه‌های قومی اغلب دارای مشترکات فرهنگی، زبانی، رفتاری و مذهبی هستند که ممکن است به آبا و اجدادشان برگردد و یا بر اساس عوامل دیگری به وجود آمده‌باشد. بنابراین یک گروه قومی می‌تواند یک جامعه فرهنگی نیز باشد.(9) برای واژەی قوم هم دولت داری و اجتماع سیاسی در نظر گرفتە نمیشود اما بە نظر می رسد کە تعریف قوم نوعی کوچک شماری و کاهش تعداد اعضا را القا میکند؛ اگرچە منبع تعریف رسمیی یافت نمیشود کە با ذکر شمارە و رقم بتواند قوم را از ملت متمایز کند.

از آنجا کە جمعیت میلیونی کورد متعاقب قراردهای سیاسی چون قرارداد سایکس-پیکو و غیرە بجای داشتن یک ملت-دولت مدرن در سرزمین خود، دچار تقسیم در دستکم چهار کشور قدیم و جدیدالتاسیس شدە و اتفاقا در هر چهار کشور هم بشدت مورد سرکوب و تبعیض و محرومیت از حقوق سیاسی و مدنی قرار گرفتە است، واژەی قوم بار سیاسی بسیار منفی و تحقیر آمیزی برای اکثریت کوردها اعم از زن و مرد دارد. در واقع برای کوردها سخت است کە همەی مشترکات خود را با جمعیت چهل میلیونی مردمشان در آن سوی مرزهای خونین اجباری کنار نهادە و بە گروههای قومی تحت سرکوب و تبعیض تقلیل یابند. در کنار این تقلیل و حتی در کنار تحمیل آموزش زبان متفاوتی بە عنوان زبان رسمی، از آنها هم خواستە شود کە خود را شادمانانە مرزداران غیوری بدانند کە بخشی از هویتی هستند کە بە آنها تحمیل شدە و هویت اصلی و حقوقشان را بەهیچ عنوان بە رسمیت نمی شناسد!

از دیگر سو برای ملت-دولتهای کشورهای دربرگیرندەی بخشی از کوردستان، ملت فقط معادل دولت داری و واجد شناسنامەی سیاسی و رسمی در سازمان ملل متحد بودن است. بر این مبنا این بخش از مردم کورد، قومی کم تعداد و در مقایسە با کل ملت-دولت، اقلیتی قومی و فاقد دولت و قدرت سیاسی است! اقلیتی کە از نظر آنها چیزی از خود ندارد، حتی مالک خاک و سرزمینش هم نیست چراکە این خاک بخش «جدایی ناپذیری» از خاک تحت مالکیت ملت-دولت است نە خاکی متعلق بە ساکنان چندین هزار سالەی آن. این «قوم» البتە کم فرهنگ، ناتوان ، کم سواد ، فقیر و وابستە و سزاوار ترحم و دلسوزی هم هست و اگر چنانچە بە حال خود رها شود از گرسنگی خواهد مرد پس چە بهتر بە آنچە کە از سایەی سر ملت-دولت دارد بسیار شاد و راضی باشد!

حال با رجوع مجدد بە «نظریەی نقطەی تلاقی» باز هم کورد و زن کورد گرفتار نظام سرکوب در هم تنیدە و به هم چفت و بست شدەای از تلاقی جنسیت، ملیت و سیاست و تحقیر است کە اتفاقا اینبار هم حتی زنان فمینیست فارس زبان در ایجاد این چفت و بست مشارکت میکنند چراکە با قوم خواندن کوردها و مشارکت در نگرانی سیاسی مردسالارانە مبتنی بر مالکیت خاک پرستانە و ترس از تجزیە، کوردها را تحقیر میکنند. در عجبم کە چرا و بە چە علت فمینیستهای ایران زمین از پذیرش و درک مفهوم ملتهای بی دولت سرباز میزنند در حالیکە هموارە سری در کتابهای جامعەشناسی و علوم سیاسی نوین دارند؟ یعنی اندیشیدن و پذیرش این واقعیت کە ٤٠ میلیون انسان در یک سرزمین غیر پراکندە کە بە چهار بخش تقسیم شدەاست و زبان، تاریخ، فرهنگ و جغرافیای مشترکی دارند، یک ملت بی دولت هستند، تا اینحد سخت و دشوار است؟ یعنی فمینیسم ایرانی قادر بە قبول مفهوم «ملت بی دولت» نیست و الا و بلا ملت فقط یعنی همان تعریف سنتی ملت-دولت؟!

سلاح زن کورد از منظر تئوری «نقطەی تلاقی»

«نجات اتحادی» در همان مقالەی «ملت های بدون دولت» پاراگرافی را از «کرایمز» (کرایمز،2008،ص2_3) نقل میکند کە از جهاتی منطبق با وضعیت ملت بی دولت کورد است: «ملت بدون دولت همواره با یک وضعیت حقوقی، سیاسی و اجتماعی پیچیده همراه است. این افراد عموما در یک وضعیت وخیم انسانی سر می کنند. آنها از حقوقی چون مشارکت در روند سیاسی، محافظت، استخدام رسمی، مالکیت زمین محرومند و دسترسی ناکافی به تحصیل و بهداشت و درمان دارند. این افراد معمولا مورد خشونت قرار می گیرند. تصویری که در مورد ملت بدون دولت ارائه می شود، نمایانگر محرومیت و تبعیض است.»(٦)

وجود و تحمیل تبعیض، محرومیت، سرکوب و خشونت در کوردستان امری انکار ناپذیر است. طبعا خشونت، خشونت می آورد. محرومیت و تبعیض بە خشم بیشتر می انجامد. بویژە وقتی همەی راههای مبارزەی مسالمت آمیز مدنی مسدود میگردد، برای انسانهای بە ستوه آمدە متاسفانە یک راه بیشتر باقی نمیماند. کوهستان و اسلحە! حال خود را بجای یک کورد و بە ویژە یک دختر کورد بگذارید. تصور کنید حتی اگر بە قول «جان لنون» تصور کردنش هم سخت باشد. برای دختر کورد بە ستوه آمدە از محرومیت و خشونت (در هر شکل آن، چە خانگی، چە اجتماعی-سیاسی-فرهنگی) کە امکان ادامەی تحصیل هم بە دلایل فراوانی از جملە فقر یا ردی گزینش و غیرە ندارد (ولو اینکە ادامە تحصیل هم لزوما بە یافتن شغل و استقلال اقتصادی نمی انجامد) و مایل یا قادر هم نیست کە بە ازدواجی معمولی و خانەداری تن دهد؛ امکان هیچ مبارزەی مدنی مسالمت امیزی هم وجود ندارد چراکە پاسخ هر حرکت مدنی هم بازداشت و احکام سنگین قضایی و ارتباط دادن هر حرکت مدنی با احزاب سیاسی در تبعید است؛ چە راه گریزی امکان پذیر است؟ حتی اگر این دختر با فکر و ارادەی خود هم انتخاب نکردە باشد، هنوز پناه بردن بە کوهستان و اسلحە از لحاظ دید و ارزش گذاری اجتماعی محترمانەتر و موجەتر از فرار بسوی شهرهای بزرگ است کە هزاران فاجعە در کمینش خواهد بود.

قصد من بە هیچ عنوان تائید پناه بردن بە اسلحە و خشونت نیست و اتفاقا معتقدم کە راههای مسلحانە تاکنون در ایران جوابی ندادە و کوردها را حتی یک قدم هم بە سوی دستیابی بە حقوقشان نزدیکتر نکردەاست. وضع امروز کوردها در ایران از لحاظ حقوق سیاسی و مدنی وضعیتی نامطلوب و راکد است کە هیچ تفاوتی با ۳۵ سال پیش نکردە است. با این وجود پناه بردن زن کورد بە اسلحە را انتخابی از سر ناچاری و نە از روی میل و رضا میدانم چراکە هر انسانی در آرزوی یک زندگی آرام و مرفە و شاد است. همین دختر اگر اهل تهران بود شرایط و امکانات و گزینەهای انتخابش بدون شک بسیار متفاوت می بود.

حال بخشی از همین زنان کورد کە امکان هیچ فعالیت مدنی یا حتی مسلحانە در ایران ندارند، جان بر کف نهادە و در شنگال و کوبانی شجاعانە جنگیدە و از مردمشان در مقابل وحشی گریهای بی حد و مرز داعش دفاع میکنند. در واقع این زنان مسلح دست بە حملە و خشونتی نمیزنند بلکە از مردم خود در برابر حملە و یورش دفاع میکنند. این نقطەی تلاقی «فشار سیاسی، تبعید، اسلحە و دفاع» برای زن فمینیست فارس بیگانە و بی معنی است، البتە تا وقتی کە ایران هدف حملەی داعش قرار نگرفتە است. بە نقل از ترجمەی «رویا صحرایی» از مقالەی «نقشهای جنسیتی در جنگ و خشونت»: «آنچه که مشخص است این که زنان در مواجهه با جنگ یا صلح الزاماَ بر مبنای ویژگی های کیفی پرهیز از خشونت، یا بر مبنای باروری یا پرورشی خود عمل نمی کنند.»(۹) حال من حیرانم کە اگر بر فرض محال داعش بە ایران حملە کند و زنان و دختران شیعی مذهب را کە رافضی و دشمن بەشمار می آورد، بە اسارت و بردگی گرفتە و بە عنوان کنیز بە فروش برساند، آیا زنان ایرانی پشت مردانشان پنهان شدە و منفعلانە منتظر خواهند ماند تا از انها دفاع شود و یا از خود دفاع خواهند کرد؟ خواهشا در نوشتەهای بعدیتان بە این سوال من پاسخ دهید.

راه چارەی زنان فمینیست در چیست؟

راه چارەی زنان فمینیست کورد و فارس و دیگر ملیتها را تنها در گفتگو و تلاش مستمر برای درک همدیگر و نیز تلاش برای تغییر دیدگاهها و فرهنگ فضای مردسالارانەی سیاسی حاکم بر هردوسو میدانم. بە باور من زنان حتی میتوانند مبدع رفتارهای سیاسی جدیدی باشند کە بە صلح تمایل بسیار بیشتری از جنگ و سرکوب بیابد. شاید برخی افراد ما زنان را بە سخرە بگیرند کە گویا ما در احقاق حقوق جنسیتی خود درماندەایم چە برسد بە ایجاد تغییرات جدی در فرهنگ سیاسی مردمحور! اما اینان تنها چشمانشان را بر توانایی خزندە، پیوستە و فزایندەی جنبش زنان و تأثیرات اگرچە آهستە اما غیر قابل انکار آن بر جامعە، سیاست، فرهنگ و اقتصاد می بندند. بە نظر میرسد در عصر ماهوارە و اینترنت، بشر بسیار ناشکیبا شدە و انتظار دارد کە تغییرات فرهنگی و اجتماعی با سرعت یک کلیک بر کامپیوتر صورت بگیرد، اما همە بخوبی میدانیم کە سالها زمان برای ایجاد تغییرات عمیق در فرهنگ کهنە و پر اشتباه لازم است.

بە نظرم ما زنان باید خود و فمینیسم را از گرد و خاک مالکیت خواهی و برتری جویی های مردسالارانە (کە خود از اولین قربانیان آن بودە و هستیم) بتکانیم. واقعیتهای پیرامون خود را آنچنانکە هست ببینیم و نقدی زن محور از واقعیتهای پیرامون خود داشتە باشیم تا دنیا تنها پر از نقدهای مرد محور نباشد. از برچشم زدن عینک مردسالارانەی سیاسی در دیدن واقعیتهای اطرافمان امتناع کنیم. لازم است بدانیم و بە این باور هم برسیم کە هیچ مرد و سازمان مردسالاری، رهبر و رهنمون ما بسوی حقوقمان نیست الا خود ما. زنان هر دو سو باید از طرفی با جرأت و شهامت، استفادەی ابزاری از زنان را در عرصەی سیاسی (خود و دیگری) را بە نقد کشیدە و برای توقف آن تلاش کنیم و از طرف دیگر برای حضور بیشتر زنان در عرصەی تصمیم گیریهای سیاسی بە نفع زنان بکوشیم. فمینیسم نمیتواند بە بهانەی یک جنبش صرفا اجتماعی بودن، خود را از سیاست مبری دانستە و با بهانەی سیاسی نبودن و عدم تمایل بە کسب قدرت سیاسی، عرصەی مهم و تاثیر گذار سیاست را بە مردان واگذار و سپس شروع بە آه و نالە نماید کە ما «قربانی» سیاستهای مردسالار هستیم. فمینیسم «قربانی پرست و قربانی محور» را باید کنار گذاشت. ما نیازمند فمینیسم «شجاعت محور و برانگیزانندە» هستیم.

در مورد چالش سیاسی کوردها همچون واقعیتی عیان در خاورمیانە و نیز نظریات متفاوت فمینیستهای کورد و فارس بر سر تسلیح زنان کورد، باز هم میتوان در عین تفاوت و حتی تضاد نقاط مشترکی برای کار مشترک یافت. فصل مشترک «لزوم رفع تبعیض»، سکوی مناسبی برای درک همدیگر و تفاهم و تلاش برای تغییر است. چە خوب است کە زنان فمینیست از هر دو سو، شرایط تاریخی و اجتماعی و سیاسی همدیگر را مطالعە و درک کردە و با واقع بینی اقدام بە زدودن اشتباهات و سؤتفاهمهای رایج در فرهنگ سیاسی بنمایند. بعنوان مثال وقتی کە دولت بی ملت، اصطلاحی تعریف شدە در دنیای امروز جامعە شناسی است، چە لزومی بە اصرار در کاربرد واژەی حساسیت زا و تحقیر کنندەی قوم در مورد کوردها وجود دارد؟ اگر فمینیستهای فارس* (و در کل فمینیستهای غیر کورد در ایران) نگرانند کە با پذیرش و ترویج اصطلاح ملت بی دولت، مجوز استقلال طلبی کوردها را صادر کردەاند، باید بدانند کە مطابق قوانین بین المللی این رای مردم است کە مجاز بە تعیین حق سرنوشتشان میکند. نمونەی اخیر اسکاتلند هم کە مثال قابل بحث و گفتگویی از حق تعیین سرنوشت با رای مردم است. مسئلەی کنونی ما بە عنوان فمینیست، پیچیدن نسخەی استقلال و یا بیمە کردن عدم استقلال نیست چرا کە هیچ مرز و خاکی مقدس نیست. از منظر سیاسی فمینیستی، مهم زندگی برابر و آزاد و برخوردار از حقوق مردم در رفاه و امنیت، و فارغ از تبعیض است. پس لزومی ندارد کە از امروز دن کیشوت وار بە جنگ احتمال ناخوشایند استقلال کوردها (ناخوشایند از نظر غیر کوردها) و یا افتخار احتمال خوشایند استقلال از نظر کوردها، در آیندەای نامعلوم برویم. در آیندەای نامعلوم برویم. اگر بخواهیم نقطەی عزیمت خود را از سکوی مشترک «لزوم رفع تبعیض» شروع کنیم، خواهیم دید کە در پهنای دید زن کورد ناراضی و عاصی، لزوم تلاش برای رفع تبعیض دیدە میشود. همین لزوم در پهنای دید فمینیست فارسی کە دغدغەی برابری طلبی جنسیتی دارد نیز دیدە میشود. پس چە بهتر کە بجای نگرانی از آیندەای مبهم، و بجای بهم پریدن، از فصل مشترک لزوم رفع تبعیض شروع کنیم! مگر نە اینکە زنان کورد باور دارند کە چنانچە هرکدام از کشورهای واجد بخشی از کوردستان، حقوق کامل زن و برابری جنسیتی زن و مرد را بە مرحلەی اجرا بگذارند اما اگر مردم کورد همچنان تحت ستم بودە و از حقوق سیاسی و مدنی خود بی بهرە باشند، زن کورد آزاد نشدە است، و از سوی دیگر چنانچە مردم کوردستان بە حقوق خود در هر شکلی دست یابند اما برابری جنسیتی محقق نشود، قوانین ضد زن همچنان پابرجا باشد، و زنان همچنان تحت تبعیض و خشونت قرار داشتە باشند، زن کورد آزاد نیست؟

لازم میدانم انتقادی را هم با برخی دوستان در فضای مجازی (کە عملا بە فضایی غیر قابل اجتناب در زندگی تبدیل شدە است) در میان بگذارم. در برخورد با مقالاتی کە توسط فمینیستها نوشتە میشود و احیانا بە مذاق سیاسی خوانندگانی خوش نمی آید، راه چارە پرخاش و تحقیر نیست. اصولا اگر ما مجهز بە منطق باشیم با کمال آرامش نظریات خود را ولو ۱۸٠ درجە مخالف با نظریات نویسندگان، با احترام عنوان می کنیم و لازم هم نیست حتما همدیگر را قانع نماییم. دست کم بە شناختی از نظریات همدیگر نائل خواهیم آمد کە می تواند نقطەی مناسبی برای شروع گفتگو و درک متقابل باشد. محکم بهم زدن و بستن دروازەی گفتگو ناشی از عدم منطق و نیز ناکارایی خشونت کلامی است. شاید بستن در گفتگو سادەترین راه باشد اما بهترین راه نیست!

در پایان مایلم با بیان پاراگرافی از رویا صحرایی در مقالەی «نقشهای جنسیتی در جنگ و خشونت» باز هم بە محور اصلی بحث بازگردم: « هر چند که مقالات این کتاب به بارقه های امیدی برای زنان در دل تاریک جنگ اشاره دارد از جمله فرصت های غیر قابل پیش بینی که در به چالش کشیدن ساختارهای مردسالارانه برای زنان در زمان جنگ ایجاد می شود، اما متاسفانه نشان می دهد که این دستاوردهای هر چند کوچک، پس از پایان جنگ به رهایی زنان منجر نمی شود و آزادی های بدست آمده در طول نبردها الزاما تثبیت شده نیستند و بعد از جنگ اغلب از زنان خواسته می شود که به نرمهای اجتماعی قبل از جنگ باز گردند. با این وجود باز هم هنوز درک این موضوع سخت است که حمل یک اسلحه «ای کی، 47» احترام مردان را نسبت به زنانی که این سلاحها را حمل می کنند کسب می کند و این زنان، آزادی و رهایی بیشتری را در مقایسه با قبل از مسلح شدن شان تجربه می کنند.»(10)

فمینیسم کوردی باید از همەی زنان مسلح کورد، چە گریلا و چە پیشمرگە بخواهد کە چە اکنون و چە پس از اتمام جنگ، هرگز راضی بە بازگشت بە خانە (خانە بە مفهوم فضای خصوصی امن فقط برای انجام دادن وظایف تعریف شدە و نرمهای زنانە و بدور از فضای عمومی) نشدە و عرصەی سیاست را بە مردسالاران دوبارە واگذار نکنند. آنان باید بە جامعەی پدرسالار اثبات کنند کە حاملان شجاعت، توانایی، دانش و حتی زیبایی، بە عنوان بخشی از وجود و شخصیت خود و اعتماد بە نفس شان هستند نە ابزارهایی برای برآورد نیازهای مردان بەبە و چەچە گو در قالبهای مادر، پرستار دلسوز، جنگجوی شجاع و ستودنی و یا خوراک تبلیغاتی. زن مسلح کورد باید هویت انسانی زن کە توانایی های مادری، پرستاریی و جنگجویی و غیرە و غیرە، تنها بخشهایی از آن است، را کاملا بە اثبات برسانند. پس لطفا «هرگز بە خانە برنگرد!»

منابع:

- (۱) http://feministschool.com/spip.php?article7582 
- (۲)http://www.feministschool.com/spip.php?article7573 
- (۳) http://www.feministschool.com/spip.php?article7587 
- (٤) http://www.feministschool.com/spip.php?article7594 
- (۵) http://iranshahr.org/?p=811 
- (٦) https://www.globalpolicy.org/nations-a-states/what-is-a-nation.html 
- (۷)http://anthropology.ir/node/17141 
- (۸) http://pecritique.com/2013/10/27/ 
- (۹) http://fa.wikipedia.org/wiki/ 
- (۱٠) http://feministschool.com/spip.php?article7421

پانوشت ها:

* اصطلاح فمینیست فارس در این جستار بە قصد تقسیم جنبش فمینیستی ایران بە تنها دو جنبش فمینیستی فارس و کورد نیست. در واقع من اصطلاح فمینیسم فارس را برای هموزنی اصطلاح فمینیسم سفید در مقابل فمینیسم سیاە بە عاریت گرفتە و بکار بردەام.

[1] People Without State یا Statelessness Nation

[2] intersectionality theory

 

هویت یارسانی از واقعیت تا انکار

$
0
0
گروس نام طایفه‌ای از «کادوسیان» است که در منطقه کنونی بیجار سکنی گزیده‌اند و نام طایفهٔ خود را بر منطقه گذاشتند که بعد‌ها از کادوس به گروس تغییر کرد. گروس منطقه‌ای بین ماد بزرگ وکوچک و همنیطور ساتراپ دهم هخامنشیان بوده است که منطقه وسیعی از کردستان، همدان، زنجان و قزوین وبا مرکزیت بیجار را شامل می‌شده است. زبان مردم منطقه یکی از گویش‌های کردی با نام «گروسی» است.

زادگاهم روستای «جعفرآباد گروس» است آنجا که به مرکز «سیاه منصور» هم شهرت دارد و یارسانی‌ها را با عنوان «خواجه وند» خطاب می‌کنند. روستای جعفرآباد دارای ترکیب جمعیتی شیعه، یارسان و اهل سنت می‌باشد زبان مردم آنجا کردی است و چند خانوار هم به ترکی تکلم می‌کنند که آن‌ها کردی را به خوبی بلد هستند، بیشتر افراد از میان پدران و مادران ما هم به زبان ترکی آشنایی دارند. شیعه‌ها بیشترین جمعیت را به خود اختصاص داده‌اند و بعد یارسانی‌ها و در آخر اهل سنت در اقلیت هستند. روستا دارای یک مسجد برای مسلمانان و یک «جمخانه» برای یارسانی هاست، مسجد هر سال مدرن‌تر می‌شود و از آنجا که جمخانه با هزینه مردم یارسان نگهداری می‌شود هر سال رو به سوی خراب شدن و کهنگی پیش می‌رود. یارسان‌ها بالاجبار در کمک به آباد کردن مسجد مشارکت دارند و مسلمانان تنها زمانی به جمخانه فکر می‌کنند که یکی از عزیزانشان در بستر بیماری باشد و نیازمند دعای «حلقه جم نشین» باشند و آن هم با خریدن چند کیلو میوه و یا نذر یک خروس رفع و رجوع می‌گردد. تحصیلکرده‌های یارسانی بدون شک جزو نخبگان و پیشتازان روستا بوده‌اند، اما از همه مناصب و موقعیت‌های شغلی مناسب بی‌بهره بوده‌اند و به ندرت توانسته‌اند از زیر تیغ گزینش عقیدتی به سلامت بگذرند، مگر آنکه از آیین خود روی گردان شوند و به انکار هویت چندصد ساله خود روی آورند تا بلکه طعم خدمت در اماکن دولتی را بچشند وگرنه یا باید با مشکلات عدیده مثل بیکاری و افسردگی روبرو شوند و یا چاره‌ای جز ترک دیار نبیند و راه غربت ویا ترک وطن در پیش بگیرند.

روستای جعفرآباد مثالی از وضعیت بغرنج اقلیت‌های دینی در ایران است نمونه‌ای از هزاران، کلام‌ها و دفاترمان در صندوقچه ماند و قرآن به دست گرفتیم، جمخانه ما در خفا ماند و مسجد را آباد کردیم، حلقه‌های جم در تاریکی شب و به دور از چشم طعنه زنندگان برگزار شد و به جایش هم ردیف نمازگزاران شدیم، در اولین روز مدرسه دروغ گفتیم و شیعه شدیم و تا آخر مدرسه آیینمان را منکر شدیم، آن‌ها نماز نمی‌خواندند و قرآن بلد نبودند ما نماز گذاشتیم و قرآن ازبر کردیم، بر مردگانمان نماز خواندیم، به مشهد رفتیم تا شاید عنوان «مشهدی» از فشار‌ها بکاهد، در مراسم عاشورا در صف اول بودیم و بر سر و سینه زدیم که وای حسین کشته شد! اما باز هم نشد که نشد، اما باز هم ذره‌ای هم افاقه نکرد و باز هم داستانهای تحقیرآمیز درموردمان گفتند و به تمسخرمان گرفتند و راه بر ما بستند.

اما آنچه گفته شد فقط بخشی از مشکلاتی است که با آن روبرو بودیم قسمت بغرنج مساله آنجا بود که دچار بحران هویت شده بودیم و نگاه‌هایی که ما را مهمانان ناخوانده‌ای تصور می‌کرد و هرگز نتوانستیم از زیر بار سنگین‌اش‌‌ رها شویم. سیاست برقراری حاکمیت ملی و ناسیونالیسم ایرانی و تلاش برای رسمی کردن مذهب تشیع موجب گردید هویتمان نگین ارزشمندی شود که در پستوی خانه و به دور از چشمان تنگ نظران مخفی کنیم و از به زبان آوردنش هراس داشته باشیم و به ناچار استدلال کنیم که آیین ما «سرمگو» یی است که بر زبان نتوان جاری کرد همانطور که یاران قدیم به ناچار و از ترس بدخواهان، کوههای ستبر دالاهو و زاگرس را مامن راز سر به مهر خویش دانستند. در این نوشته تلاش کرده‌ام بتوانم بخشی از هویت به تاراج رفته‌مان را به تصویر بکشم که مشخصا در مورد یارسان‌های منطقه گروس است.

گروس نام طایفه‌ای از «کادوسیان» است که در منطقه کنونی بیجار سکنی گزیده‌اند و نام طایفهٔ خود را بر منطقه گذاشتند که بعد‌ها از کادوس به گروس تغییر کرد. گروس منطقه‌ای بین ماد بزرگ وکوچک و همنیطور ساتراپ دهم هخامنشیان بوده است که منطقه وسیعی از کردستان، همدان، زنجان و قزوین وبا مرکزیت بیجار را شامل می‌شده است. زبان مردم منطقه یکی از گویش‌های کردی با نام «گروسی» است.

منطقه گروس از سال ۹۶۰ ه ق به «جلیل بیک» از بزرگان سیاه منصور و از ایلات کرد منطقه تعلق گرفت و سپس فرزندش «دولتیار سلطان» جانشین وی شد. سیاه منصوری‌ها که یکی از طوایف بزرگ گروس بودند در شمال رودخانهٔ قزل اوزن تا حوالی انگوران را تحت پوشش قرار داده بودند و مرکز اصلی آن‌ها «جعفرآباد» امروزی معروف به جعفرآباد گروس و مرکز دهستان سیاه منصور از توابع بیجار بوده است. این طایفه از طوایف مشهور دوران صفویه می‌باشد که در ابتدای دوران صفوی حکومت گروس و آذربایجان و مناطقی دیگر را بر عهده داشته‌اند. از جمله بزرگان این طایفه خلیل خان سیاه منصور حاکم نحاس و سیورلق، امام قلی سلطان سیاه منصور حاکم اسفراین خراسان، رضا قلی سلطان سیاه منصور حاکم قلعهٔ بست زمینداور در قندهار، میرزا قلی سلطان حاکم کرشک و مهم‌ترین شخصیت، دولتیار سلطان سیاه منصور بوده است. در تاریخ مفصل کردستان بدلیسی آمده است «که عمدهٔ اکراد ایرانی سه طیقه‌اند، سیاه منصور، چگنی و زنگنه و حکایت مشهور است در السنه و افواه مذکور که در اصل ایشان سه برادر بوده‌اند که از ولایت لرستان آمده و به روایتی از گوران و اردلان، معزم ملازمت سلاطین ایران از وطن بیرون آمده‌اند. ایشان ترقیات کلی روا داده، هر سه برادر به مرتبهٔ امارت رسیده و مردمانی که از اطراف و جوانب بر سر رعیت آن‌ها جمع شده، ملقب به اسم ایشان گذاشته‌اند».

در کتاب تاریخ بیجار گروس-محمد مریوانی- آمده است: «دولتیار خان از نامداران سیاه منصور بوده است که با لشکریان شاه عباس صفوی در ابهر- از مناطق تحت قلمرو وی- وارد جنگ می‌شود و با برتری دولتیار خان پیش می‌رفت که با نیرنگ شاه عباس بر سر، انجام مذاکره توانست این سردار
کرد را به دام انداخته و وی را به قزوین منتقل کردند و او را اعدام و تکه تکه کردند که این امر موجب اضمحلال حکومت سیاه منصوری‌ها گردید که به اجبار به دیگر نواحی کشور کوچانده شدند». هم اکنون مناطقی در ماه نشان و همینطورلارستان شیراز با نام سیاه منصور شناخته می‌شود این نشانه‌ها را می‌توان در خراسان و ورامین هم پیدا کرد. کوچاندن اجباری طایفهٔ سیاه منصور و «خواجه وند» ی‌ها که سیاست شاهان حاکم بود توانست شرایط منطقه را دچار دستخوش و تغییر کند و موفق شدند طایفه‌های دیگری مثل «افشار» را با زبان‌ها و فرهنگ‌های مختلف جایگزین کنند و برای همیشه جلوی هرگونه فعالیتی را بگیرند.

طایفهٔ خواجه وند که امروزه یارسان‌های منطقه گروس به این نام شناخته می‌شوند تا دوران افشار از طوایف بزرگ گروس بوده است تا اینکه در دوران نادرشاه افشار این طایفهٔ بزرگ از گروس و تعدادی از آنان را نیز از کرمانشاه و کردستان به شمال ایران انتقال دادند که این مهاجرت اجباری در دوره آقا محمد خان قاجار هم ادامه داشته است، مقصد این مهاجران شهرهای کلاردشت و کجور بوده که وجود یارسان‌های ساکن کلاردشت از نشانه‌های آن است. این طایفه در روستاهای علی آباد، کوتان علیا، کوتان سفلی، گلبلاغ، مرادقلی و چندین روستای دیگر به مرکزیت جعفرآباد بوده است

ملا محمد بن حسن قمی آورده است: طایفهٔ خواجه وند سه تیره و سه رقم هستند، یکی لک، دویم شَرَف‌وند که گفته شده است کُرد بوده و پیش از مهاجرت بین گروس و کردستان ساکن بوده‌اند و بعد در کجور مقیم شده و سوم جمعیت نوره‌نَوَند کلاردشت جزو کلارستاق است. اردشیر کشاورز ریشه اصلی خواجه وند‌ها را چنین توصیف کرده است: اما پیشینهٔ خواجه‌وند‌ها با عنوان یکی از ایلات و یا طوایف گرمسیری و جمعیت موصوف به «وند» که در برآمدن زندیان و استقرار کریم‌خان زند، وکیل الرعایا، اتحادیهٔ «زند» و «وند» را پدید آوردند. ابوالحسن گلستانه نوشته‌اند: «ایلات وند سوای ایلات زنگنه و کلهر چند نفر تیرهٔ عظیم‌اند و به ایلات زنگنه متفّق و مشهور به «وند» می‌باشند به موجب تفصیل ذیل است و جمیع آن‌ها سپاهی و صاحب دولت‌اند و هر فرقه از آن‌ها به خطابی موسوم و در آخر خطاب وند، ملحق است به طریق مرقوم ذیل: احمدوند- کاکاوند – قلی علی‌وند – جلالوند- جلیل‌وند – مافی‌وند – بهتویی‌وند- قوریه‌وند. خلیل‌وند- خواجه‌وند – زیره‌وند – نانکلی‌وند- بوجول‌وند

. بعد از انحطاط حاکمیت سیاه منصوری‌ها توسط شاه عباس به فاصله کمتر از چند دهه خواجه وند‌ها توانستند قدرت را به دست بگیرند که با سیاست نادرشاه روبرو شدند، از آنجا که این دو طایفه بزرگ با نام‌های مختلف اما در فاصله زمانی کم و در موقعیت جغرافیایی یکسانی مطرح می‌شوند با احتمال زیاد می‌توان آن‌ها را از یک ریشه اعتقادی و فرهنگی دانست و همینطور با کنار هم قرار دادن مستنداتی که در دسترس قرار دارند می‌توان آیین مردمان این منطقه را بسیار نزدیک به آیین یارسان دانست. اینکه آیا آیین یارسان توسط قره قویونلو‌ها به این منطقه گسترش یافته است و یا قبل از آن هم مردم منطقه پیرو آیین یارسان بوده‌اند جای سوال است. لازم به ذکر است در هیچ کدام از منابع فوق اشاره‌ای به عقاید طوایف سیاه منصوری و خواجه وند نشده است و بر اساس شواهدی که در دست است می‌توان بر یارسان بودن آن‌ها صحه گذاشت مگر اینکه دلایل و مستندات تاریخی قابل قبول تری قادر باشد این فرضیه را رد کند..

نام دیگر منطقه گروس «زرین کمر» بوده است که در دوران صفویه به آن اطلاق شده است، در کتاب تاریخ بیجار گروس اشاره شده است که «عده‌ای می‌گویند که سپاهیان دولتیار خان یا دولتیار سلطان سیاه منصور همگی کمربندهای زرین به کمر می‌بستند وبه همین روی این نام بر منطقه نهاده شده است». اما آنچه مشخص است این است که در دوران «سلطان سهاک» بنیانگزار آیین یارسان در قرن هفتم، شصت و شش تن از نخستین گروندگان به ایین یاری کمر همت در راه وی بسته و به گسترش آیین یارسان پرداختند که سلطان سهاک به هر یک از آنان کمربندی زرین اعطا نمود و آنان را به نام «شصت و شش غلام زرین کمر» خطاب کرد (در اینجا غلام به معنای پیرو است ونه برده). کمر بستن یکی از موارد ضروری یارسانی‌ها به هنگام نشستن در حلقه جم است. لذا به نظر می‌رسد برگزیدن عنوان زرین کمر برای منطقه گروس و در یک دوره تاریخی خاص ناشی از اعتقادات مردمان منطقه باشد. انتخاب این عنوان در دوره صفویان به نظر می‌رسد که معنایی سیاسی و هویتی دارد چرا که صفویان با حمله و کشتار بی‌رحمانه خود سعی در تغییر آیین و هویت ساکنان منطقه داشتند و جنگ معروف دولتیار خان با صفویان و انتخاب عنوان زرین کمر برای منطقه، نشان از مبارزه مردم منطقه برای حفظ هویت خویش بوده است که متاسفانه با نیرنگ صفویان این بخش از مردم در هدف خویش ناکام مانده و صفویان در سیاست خویش موفق شدند و این تغییر هویت تا به امروز ادامه دارد و پس از انقلاب شدت بیشتری گرفته است.

قبل از دوران حکومت سیاه منصوری‌ها قره قویونلو‌ها و آق قویونلو‌ها بر منطقه حکومت می‌کردند در کتاب نهضت علویان زاگرس –محمد علی سلطانی- آمده است که «قره قویونلو‌ها از جمله طوایفی بودند که به نهضت سلطان اسحاق پیوستند و در ظهور مسندنشین اولیه خاندان آتش بیگی (جمیع خاندان‌های نوربخشی، صفوی و مشعشعی) نقش داشتند». قره قویونلو‌ها ترکمان‌هایی بودند که به مدت طولانی بر مناطق کردنشین غرب حکومت کردند و در این برهه از تاریخ انحرافات زیادی در آیین یارسان بوجود آمد ودفا‌تر دچار دستخوش و تغییر شدند و از این زمان به بعد آیین یارسان چند شقه شده و هر کس با نام خاندان خاص خود سعی در برحق دانستن خویش می‌کند و حضور سید‌ها پر رنگ شده و جای پیر‌ها را می‌گیرند و با خلق داستانهای افسانه‌ای در مورد نیاکان خویش و تحت تاثیر قرار دادن مردمان عادی، نفوذ برآیین یارسان در انحصار آن‌ها قرار گرفته و به صورت ارثی از پدر به فرزند می‌رسد. از آنجا که زبان رسمی قره قویونلو‌ها ترکی بود و قادر به خواندن دفا‌تر کردی نبودند لذا دفا‌تر و کلام‌های ترکی رونق گرفتند که با ظهور «قوشچی اوغلی» و یارانش در آذربایجان و از مریدان آتش بیگی، دفا‌تر و تعالیم یاری به زبان ترکی رواج یافت و ورود اصطلاحات ترکی به کلام‌های کردی مثل «دونادون» از نتیجه تاثیر این دوره است و در مناطق ترک نشین، از یارسان به عناوینی چون «اهل حق»، «قزلباش»، «قیرخلار»، «سید طالبی»، «گورانلر»، «علوی» و «علی اللهی» یاد می‌شود.

مناطق زیادی از غرب از جمله کرمانشاه و گروس به تصرف قره قویونلو‌ها درآمد. منطقه گروس به «علی شکربیک» از طایفهٔ قراقویونلو واگذار شد که تا دوران صفویه منطقه گروس به نام «علی شکر» معروف و به همین عنوان شناخته می‌شد. در اعتقادات قراقویونلو‌ها جای شک و تردید است برخی آن‌ها را شیعه برخی سنی می‌دانند و آقای محمدعلی سلطانی آن‌ها را پیرو سلطان سهاک دانسته است. در کتاب بیجار گروس آمده است: «مراد بیک آخرین حاکم آق قویونلو‌ها در غرب و عراق عجم حکومت می‌کرد که شاه اسماعیل به وی پیشنهاد می‌کند که در صورت پذیرفتن مذهب شیعه، از تصرف قلمرو او خودداری می‌کند که مراد بیک نمی‌پذیرد». با این استدلال می‌توان نتیجه گرفت که مرادبیک مذهبی و آیینی غیر از شیعه داشته است. اگرچه در اواسط قرن نهم قسمت زیادی از قبایل کرد تحت قرمان قره قوینلو‌ها درآمدند اما در مناطق غربی کردستان کرد‌ها فقط به صورت ظاهر و ظاهرا از ترس تحت نفوذ بودند، آق قوینلو‌ها به رهبری اوزون حسن وبا پیروزی بر جهانشاه برای مدت‌ها توانستند کرد‌ها را تحت نفوذ خود درآورند. در کتاب نهضت علویان آمده است: «نفوذ آق قوینلو‌ها در طول قرن نهم دوام یافت و بعد از زوال آن‌ها کرد‌ها بطور موقت استقلال خود را بازیافتند تا اینکه به فاصله کمی این بار به دست شاه اسماعیل اول نوه جنید و اوزون حسن سرکوب شدند و این سرکوب با کمک ترکمن‌های هر دو قبیله آق قویونلو و قره قویونلو انجام پذیرفت».

 بعد از ظهور سلطان سهاک، حاکمیت قره قوینلو‌ها و سپس صفویان تاثیر زیادی بر عملکرد یارسان‌های ساکن مناطق کردنشین ازجمله گروس داشته است مهم‌ترین آن درهم کوبیدن سیاه منصوری‌ها بود که متعاقب آن اکثر ساکنان به کوچ اجباری گردن نهادند و این وضعیت در مورد خواجه وند‌ها هم ادامه داشت. آنچه امروزه در منطقه سیاه منصور شاهد هستیم حضور یارسان‌ها در برخی روستاهاست که با عنوان خواجه وندی خطاب می‌شوند. فشار همسایگان مسلمان از جمله شیعیان از یک سو و تنگ نظری و اعمال حاکمیت ظالمانه از سوی حاکمیت از سوی دیگر شرایط را بر صاحبان اصلی این منطقه سخت کرده است و مهاجرت‌های اجباری جوانان یارسانی و انکار هویت خویش حاصل این نگاه تبعیض آمیز است و گویی کوچ اجباری میزبانان لایق از سوی مهمانان ناخوانده تمامی ندارد.

اشغال شدگانی چند به اشغال اشغال شدگانی دیگر در می آیند!

$
0
0

توضیح: این متن را  در جواب یکی از مخاطبان که دربارۀ کافۀ گونش تبریز پرسیده است نوشته ام.

--------------

کافۀ فرضی تنها دلخوشی ما بود آن روزها. طنز یالقیز، جوک های طنازان، حضور شیدا...اما تنها این هم نبود. نوحه خوانها و مراثی نویسها یک طرف می نشستند، شاعران کلاسیک یک طرف، و نو پردازها و سپید ها طرف دیگر. آش شورتر از این هم می شد. شاعران و نویسندگان راست و رادیکال، چپ ها و اصلاح طلب ها، ملت چی ها، همه و همه در کافۀ شاعران جمع می شدند. کافۀ ما در تربیت جنوبی، زیر زمین، رو به روی بانکی سیاه که اسمش یادم رفته است جا خوش کرده بود.  تقابل نوحه نویسها و به نوعی راست سنتی با دیگراندیشی ما نیز ماجراهایی دارد. فرضی که گم و گور شد پسرانش با شاعران چپ افتادند. تصمیم گرفتیم برای خود کافه ای دیگر دست و پا کنیم. گونش حاصل تفکر جمعی ما بود. چهار راه شهناز آدرس جدید ما بود. گونش را انتخاب کردیم و شبهایمان را به آنجا کشاندیم. پاتوق لیدرهای تیم تراکتور سازی نیز آنجا بود. پاتوق کر و لال ها نیز. یک روز دو تا از لالی ها دعوایشان شد بر سر زبان. یکی طرفدار زبان ترکی بود و آن دیگری طرفدار زبان فارسی. و ما مانده بودیم که این بی زبانها چگونه موضوع زبان را درک می کنند. هر کس گروه خاص خودش را داشت. یالقیز و آرش آزاد اشعار طنزشان را می خواندند. ما قالب آزاد بودیم و امثال شیداها قالب کلاسیک. مدرنیسم و کلاسیسم و پست مدرنیسم و گونش. شب پرسه های ما از آنجا آغاز می گشت. گاهی با امثال یالقیزها، گاهی با شاعران جوان، گاهی با شاعرانی که برای دیدن گونش مسافر تبریز می شدند می زدیم به گولوستان باغی و پارک خاقانی و کتابفروشی های شهناز.
پرسه زنی میان سنت و مدرنیته، پرسه زنی در حوصلۀ تنگ تبریز، پرسه زنی های من با هر دو نسل ادبی زیباترین لحظه های زندگی ام را تشکیل می داد. گونش بهانه ای بود برای گم نشدن و نوشتن. بعضی ها می گفتند باید از کافه ها دل برید و خزید توی خانه. اما ما زیر ذره بین رادیکالیسم ، بخش سانسور شدۀ خویش را با یکدیگر به مباحثه می نشستیم. من نصف رمان "آرباتان "را در گونش نوشته ام. برای اولین بار مکتب تبریز را به صورت جدی در گونش به بحث نشستیم.
در هیچ پرچم و رنگی آرامش و امنیت نیست. پرچم امثال من شعر است و نوشتار و اندیشه. گونش آرامش شعر ما، آسودگی پرچم ما بود. پرچم ها هویت اند. علامت ملت ها هستند. من بر خلاف سیاستمداران که پرچم را در انحصار دولت ها در آورده اند و این روزها پرچم بیشتر مصرف دولتی دارد اعتقاد دارم که پرچم ها به ملت ها و زبان ها و فرهنگ ها تعلق دارند. و چنین نیز هست. می خواهم بگویم در درون ما پرچمی پایین کشیده شده است. چیزی غرورمان را جریحه دار کرده است. حس مغلوبیت و اشغال شدگی داریم. انسان شرق و غرب انسان اشغال شده ای است. قوانین و سیاست و تکنولوژی با اینکه امکان رشد به ما داده اند اما در سایۀ همین امکان بر تار و پودمان رخنه کرده و اشغالمان کرده اند. ما را چیزی از جنس خویش ساخته اند. ما ساعت مان را با ساعات فیسبوک و دیگر مخلفات اینترنت کوک می کنیم . این خوب است. بخش آزاد اشغال شدگی ما، بخش ظالم اشغال شدگی را مخاطب قرار داده و دردهایش را فریاد می زند. ما اشغال شده ایم. نمی دانم اسمش را باید چه گفت. می توان گفت اشغال شدگی جهانی و اشغال شدگی منطقه ای. باید بیشتر اشغال شوی تا دموکراسی بیشتری به تو داده شود. اشغال شدگانی همچون من تنها شعر و تنهایی را پرچم خویش ساخته اند. ما در گونش خود را می پیچیدیم لای پرچم شعر و افسانه و داستان. و هر وقت از گونش بیرون می زدیم حس می کردیم قدم به دنیاهایی بیگانه نهاده ایم. شعر ما، اعتراض ما، زیر زمینی بودن آثار ادبی ما پرچم ما بود. موضوع بحث من این است که ما آن روزها گونش را در گریز از اشغال شدگی بنیان نهادیم. این روزهایش را نمی دانم که چه بلایی سرش آورده اند اما در جستجوی مکانی هستم تا پایانی بر این درد و اندوه اشغال شدگی انسان امروز باشد. انسان امروز  در همۀ کشورها انسان اشغال شده ای می باشد. یکی را ادبیات، دیگری را سیاست، آن دیگری را دیکتاتوری و جهل اشغال کرده است. و جالب است که در این میان اشغال شدگانی چند به اشغال اشغال شدگانی دیگر در می آیند! می خواهم بگویم آن روزها در تبریز در کافۀ گونش حس و حال من این بود.
الان هم همین است. با خود می گویم خوب است که به اشغال ادبیات در آمده ام.این خوب است که شعر مرا اشغال کرده است. این اشغال ، جاودانگی من است.
به این نتیجه رسیده ام که هنرمندان در همۀ جهان، اشغال شدگان آزاد تری هستند. البته در این میان - به خصوص از جغرافیایی که من رانده شده ام - هستند اشغال شدگانی که آشغالی بیش نیستند.
کافۀ گونش آن روزها فلسفۀ ما بود بر علیه اشغال شدگی. اکنونش را نمی دانم.

سخنان چهار فعال سیاسی در رابطه با ترور میکونوس

$
0
0

محمد نوری زاد: درباره ترور میکونوس معتقدم که مسئولین حکومتی ما رفتار بسیار بسیار نادرستی در برابر مخالفین ما انجام دادند که آبروی ما را در سطح جهان برده و از ما چهره‌ای مخوف نشان داده است. با مخالفان باید بیشتر صحبت کرد نه اینکه آنها را در خارج از مرزها بکشیم که متاسفانه این رویه‌ای است که مسئولین امنیتی ما در پیش گرفته‌اند به ویژه در مورد مخالفین کرد ما. این آسیب بزرگی است که نهایتا به دادگاه میکونوس منجر شد و برخی مسئولین ما متهم شدند و در دادگاه میکونوس رای محکومیت آنها صادر شد. و تا زمانی که این رویه از طرف مسئولین ما پذیرفته نشود و رسما پوزش خواهی نکرده و خسارات وارده را جبران نکنند همچنان این قضیه داغی است که بر پیشانی ماست و نمیتوان آن را انکار کرد. افراد زیادی در کشور به خاطر مخالفت توسط دستگاههای امنیتی ما کشته شده‌اند و برخی از مسئولین ما اجازه سفر به کشورهای دیگر را ندارند و این مسئولین می‌دانند در صورت خروج از کشور توسط دستگاههای قضایی و پلیس بین‌الملل دستگیر خواهند شد و نتیجه این اقدامات هزینه‌های سنگینی است که مردم ما متحمل می‌شوند و همه به چشم تروریست به آنها نگاه می‌کنند.

 

مهرانگیز کار: تروری که در رستوران میکونوس اتفاق افتاد در پی ترور قبلی بود که نسبت به رهبران کرد انجام شد. اگر بخواهیم به دنبال مبانی سیاسی و انگیزه‌های آن برویم طبیعتا به اینجا خواهیم رسید که هر گونه مقاومتی در برابر حکومت جمهوری اسلامی به خصوص مقاومتهایی که اقلیتهای قومی / ملی و یا نژادی می‌خواستند از خود نشان دهند، با اینکه قصد تجزیه کشور را نداشتند و تصمیم داشتند مطالبات خود را خصوصا در زمینه فرهنگی مطرح کنند اما جمهوری اسلامی می‌خواست به جای حل مساله، صورت مساله را پاک کرده مانند تمام مسائل و مخالفتهایی که در برابر آنها قرار گرفته بود. جمهوری اسلامی به جای حل مساله همواره در پی حذف سوال بوده که هرگز موفقیتی نتوانست به دست آورد زیرا اصل مساله باقی است. اگر رهبرانی و یا مردمی را توانسته از نظر جسمی بکشد و یا آواره کند اما بازتاب آن متوجه خود جمهوری اسلامی شده است مثلا در مورد قضیه میکونوس یک داوری بین المللی لااقل در بخشهایی از جهان خصوصا در اروپا به عنوان تروریسم دولتی بر علیه جمهوری اسلامی ایران به صورت رسمی شناخته شد و بسیار به حیثیت ملی ایران و جمهوری اسلامی صدمه زد به اندازه‌ای که افراد رده بالای آن زمان در دادگاه میکونوس برایشان احکام جلب و دستگیری صادر شده بود. امروز بعد از سالها آقای رفسنجانی می‌گوید که ترور میکونوس تحت نظارت من انجام نشده و کار گروههای خودسر بوده است زیرا در آن زمان او رئیس جمهور بود و آقای فلاحیان وزیر اطلاعات اما به هر دلیل آقای رفسنجانی در زمان ریاست جمهوری خود چنین حرفی نزدند و مشخص است که متوجه شده‌اند چنین رفتارهای تروریستی تا چه حد به ثبات و حیثیت آنها صدمه زده است.

حسن شریعتمداری: در ترور میکونوس و سایر ترورها ادعای نظام این بود که با دادن امتیازهای اقتصادی به اروپا می‌تواند ترورها را در آنجا انجام دهد و از تبعات آنها مصون بماند. در حقیقت شجاعت دادستان دادگاه میکونوس بود که با محکوم کردن هیات حاکمه ایران و با اسم بردن از آنها کار را به جایی رساند که جمهوری اسلامی برخلاف میل دولت وقت آلمان، متهم شده و ضررهای اقتصادی سنگینی متحمل شد و مجبور به این شد که از تروریسم دولتی دوری کند. البته اپوزیسیون مدتها بر اثر این قتلهای حیرت آور منفعل بود و بر اپوزیسیون تاثیر عمیقی گذاشته بود اما توقف تروریزم دولتی پس از پرونده میکونوس باعث شد اپوزیسیون بتواند جهت یابی کرده و شجاعت بیشتری پیدا کند که در حقیقت دکتر شرفکندی و دوستانشان با شهادت خود این دستاورد مهم را به اپوزیسیون دادند. این ادعای آقای رفسنجانی که قتل دکتر شرفکندی و چند تن دیگر در رستوران میکونوس با اطلاع او نبوده ادعایی نیست که بتوان به آسانی آن را پذیرفت. این قتلها تحت نظر آقای فلاحیان رئیس وزارت اطلاعات و امنیت ایران انجام شد که این مقام تحت نظر و فرمان ریاست جمهوری است هر چند که ممکن است آقای فلاحیان تحت تاثیر آقای خامنهای بوده باشد ولی رئیس جمهور در شورای امنیت حضور دارد و بر تمام این اوضاع نظارت دارد. شاهد C در دادگاه نام آقای رفسنجانی را هم مطرح کرده و او را به اطلاع از قتلها متهم کرده و شواهد نیز نشان می‌دهد که آقای فلاحیان و آقای رفسنجانی با یکدیگر روابط بسیار نزدیکی داشته‌اند.

تا زمان دکتر شرفکندی حزب دمکرات کردستان رابطه بسیار گرمی با اپوزیسیون ایرانی داشت و جلسات و دیدارهای منظمی در زمان دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی به همت دوستان مشترکی که داشتیم از جمله مرحوم نوری دهکردی انجام می‌شد. پس از شهادت دکتر شرفکندی این جلسات قطع شد و بر عهده هر دو طرف هست که از تنشها بپرهیزند و برای ساختن ایرانی دمکرات و آباد تلاش کنند. این وظیفه یک‌طرفه نیست و باید از هر دو سوی انجام شود خصوصا حزب دمکرات کردستان که یک حزب تاریخی بسیار مهم و بزرگ است در این پروسه نقش و مسئولیت ویژه‌ای دارد.

یوسف عزیزی بنی‌طرف: رویارویی جمهوری اسلامی و مسئولان سیاسی و امنیتی با مساله ملیتها بطور عام و مساله کرد بطور خاص، رویارویی فوق العاده خشنی بوده و ترور دکتر شرفکندی هم در این چهار چوب قابل بررسی است. این ترور که در پی ترور چند سال پیش از آن یعنی ترور دکتر قاسملو صورت گرفته به نظر من به نوعی انتقام گیری از نبرد ملت کرد به چند دلیل هست. اول اینکه این ملت پس از استقرار جمهوری اسلامی و ایدئولوژی اسلامی پرچم‌دار سکولاریزم و دمکراسی برای همه ایران بود و از همه مهم‌تر پرچم‌دار حقوق ملیت‌های غیرفارس بود بنابراین در این چهار چوب می‌توان این ترور را بررسی کرد. وقتی در تابستان 1358 آقای خمینی فرمان حمله به کردستان را صادر کرد که در 28 مرداد انجام شد، به یاد دارم در تهران چه نیروهای متعصبی به خیابانها ریختند که شعار می‌دادند "حزب مکرات را به خاک و خون می‌کشیم "و این به خاک و خون کشیدن از 28 مرداد 58 شروع شد و هزینه‌هایش را متحمل ملت کرد و رهبران آنها کرد حتی در خارج از کشور. جمهوری اسلامی حتی به یک رهبر اکتفا نکرد و چند سال پس از ترور روانشاد دکتر قاسملو اقدام به ترور جانشینش، دکتر صادق شرفکندی کردند. دکتر شرفکندی آمیزه‌ای از شخصیت سیاسی و فرهنگی بود که در آثار و کتابی که از ایشان باقی مانده است و کمابیش در مقاله‌های ایشان می‌بینیم. این قتلها و ترورها علیرغم ادعای رژیم جمهوری اسلامی که می‌گوید بصورت خودسرانه انجام شده‌اند در هر صورت به وحدت ملی صدمات بسیار زیادی وارد کرده است و در واقع زخمهای عمیقی را بر این پیکره ایجاد کرده که درمان آن به راحتی صورت نمی‌گیرد.

 

این مطلب در شماره 640 روزنامه کردستان چاپ و منتشر شده است.

اشتباهات استراتژیک کُردها در مواجه با داعش

$
0
0
نویسنده در این مقاله با بر شمردن اشتباهات استراتژیک کُردها در مواجه با داعش در صدد اثبات این فرضیه است: « داعش را باید با نگاه راهبرد نظامی (استراتژی نظامی) مورد تحلیل قرار داد تا بتوان کارکرد و رفتار آنها را بدرستی تشخیص داد و بر این اساس به مقابله با آنها پرداخت.»

 

 

مقدمه:

اشغال موصل توسط داعش و تلاش آنها برای پیشروی به سمت مناطق مرکزی عراق از جمله بغداد و نیز خودداری آنها از حمله به اقلیم کردستان عراق، تفسیرهای متفاوتی از سوی دولتمردان عراق و برخی کارشناسان و تحلیل گران سیاسی به همراه داشت.

برخی از مقامات عراقی، کارشناسان و تحلیل گران سیاسی، اربیل را به همکاری با نیروهای داعش علیه دولت مرکزی عراق متهم کردند و برخی دیگر معتقد بودند که هدف داعش ساقط کردن دولت مرکزی و اشغال بغداد است بنابراین نمی خواهند همزمان در دو جبهه یعنی در یک جبهه علیه کُردها در شمال و در جنوب مقابل نیروهای دولتی درگیر شوند.

یه نظر نگارنده، واقعیت آن است که تحلیل رفتار داعش با نگاه سیاسی سبب شده بیشتر تحلیلگران و مقامات سیاسی نتوانند تحلیلی درست از رفتار این گروه ارائه کنند، چرا که تحلیل سیاسی ناظر بر شناخت و تشخیص منافع و حول محور قدرت می چرخد حال آنکه برای گروه داعش منافع (منافع سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و..) اهیمت ندارد بلکه  آنچه برای داعش اهمیت دارد و می توان هدف آنها  نیز دانست گسترش دایره ی سرزمین های تحت سیطرهآنها است.

نویسنده در این مقاله با بر شمردن اشتباهات استراتژیک کُردها در مواجه با داعش در صدد اثبات این فرضیه است: « داعش  را باید با نگاه راهبرد نظامی (استراتژی نظامی) مورد تحلیل قرار داد تا بتوان کارکرد و رفتار آنها را بدرستی تشخیص داد و بر این اساس به مقابله با آنها پرداخت.»

استراژی نظامی چیست

لیدل هارت از تئوریسین های استراتژی در تعریف "استراژی نظامی"می گوید: «استراتژی نظامی هنر توزیع و به‌کارگیری توانایی‌های نظامی به منظور برآوردن کامل اهداف راهبرد است.»

 استراتژیست‌ها همواره کوشیده‌اند تا یک استراتژی موفق را در مجموعه‌ای از اصول جمع کنند. ناپلئون 115 اصل و سون تزو 13 اصل را در کتاب خود به نام هنر جنگ معرفی می کند.

«آرتور.اف.لایکر» استاد استرتژی نظامی کالج جنگ در آمریکا استراتژی را حاصل جمع سه اصل اساسی اهداف، روشها و ابزار اعلام می کند.

نیروی زمینی ارتش ایالات متحده در دستورالعمل ویژه ی خود موارد زیر را به عنوان اصول استراتژیک معرفی می کند.

هدف، آفند،تمرکز نیرو، بهره‌وری، نیرو تحرک، وحدت فرماندهی، امنیت، غافلگیری ،سادگی

حال بر اساس این اصول استراتژیک به بررسی اشتباهات کردها در مواجه با داعش می پردازیم.

1-     هدف

منظور از هدف، هدایت عملیات نظامی به سوی یک هدف روشن و قاطع و نائل شدنی است.

اولین اشتباه استراتژیک کردها برآورد غیر صحیح از هدف بود که از عدم شناخت دشمن (داعش) ناشی شد.

گروه داعش پس از تسخیر مناطقی از سوریه و عراق بر پایه هدف اصلیش که افزایش مناطق تحت سیطره ی خود و اشغال سایر مناطق سنی نشین عراق بود استراتژی تهاجمی در پیش گرفته و در نقطه مقابل کردها در راستای اهداف خود که حفظ مناطق مورد مناقشه و تضعیف بیشتر دولت نوری مالکی بود سیاست تدافعی در پیش گرفتند که ناشی از درک نادرست ماهیت داعش بود.

 درک نادرست کردهای عراق از ماهیت داعش

درک کردهای عراق و بسیاری از تحلیل گران و کارشناسان از ساختار حرفه ای و توانائی نظامی و امکاناتی داعش اشتباه و تلقی آنها از داعش یک گروه چریکی بود و بر این اساس به تحلیل این گروه می پرداختند. و بر اساس همین شناخت بود که بعضی مقامات نظامی کُرد در هنگام تسخیر مناطق شنگال و جلولا و.. توسط داعش ادعا کردند که داعش یک گروه چریکی است و مناطقی را اشغال و سپس ترک می کند و عقب نشینی نیروهای پیشمرگ اقلیم کردستان عراق از شهرهای شنگال و جلولاو... تاکتیکی بوده است.

 اما واقعیت آن است که اگرچه داعش چهره و سیاق گروه های چریکی دارد اما چون یک ارتش کلاسیک عمل می کند و اگر چه مانند گروه های چریکی توانایی نبرد های غیر منظم، قابلیت گریز سریع و قابلیت احیا را دارد اما مانند ارتش های کلاسیک دارای نیروی نظامی کافی، تجهیزات جنگی پیشرفته ، مناطق جغرافیایی وسیع و یک قلمرو فرمانروایی، وجود امکانات پایدار و لجستیکی برای اداره یک شهر یا مکان مشخص وسیع غیر نظامی به علت همکاری بعثی ها با آنها است و به راحتی به رسانه ها و امکاناتی که یک کشور در اختیار دارد دسترسی دارد و قلمروگشایی و فتح اراضی از مهم­‌ترین مبانی جنگی این گروه است.

و شاید بر همین اساس بود که صالح مسلم  رهبر حزب اتحاد دموکراتیک (PYD)که بیش از دو سال است که در مناطق کردنشین سوریه با داعش درگیر هستند می گوید: که بارزانی هنوز ماهیت داعش را به خوبی درک نکرده است .

از استراتژی تدافعی اقلیم کردستان تا استراتژی تهاجمی

از همان روزهای نخستینی که داعش بخش‌هایی از موصل و مناطق سنی نشین دیگر را تسخیر کرد، موضع کُردهای عراق بر این اساس استوار شد که تنها در صورت لزوم به دفاع از خود می پردازند.

در هیمن حال«هَلگُرد حکمت» مسئول اطلاع رسانی وزارت پیشمرگ اقلیم کردستان در مصاحبه با روزنامه «الشرق الاوسط» لندن هدف راهبردی (استراتژی) کنونی وزارت پیشمرگ را دفاع از اقلیم کردستان و مناطق مورد مناقشه این اقلیم با دولت مرکزی عراق، که اقلیم اکنون آنها را باز پس گرفته است اعلام کرد.

بر این اساس وزارت پیشمرگ طی دستور العملی از همه مسئولان اقلیم کردستان در همه مناطق خواسته است که به حفر خندق در مناطقی که نیروهای پیشمرگ در آنها مستقر هستند، از جمله موصل و کرکوک اقدام کنند.

استراتژی تدافعی کردها مشابه استراتژی اشتباه فرانسه در جنگ جهانی دوم بود.فرانسه با دکترین نظامی کاملاً دفاعی وارد جنگ جهانی دوم شود و حصاری دفاعی به نام خط ماگینوت در طول مرز شرقی خود ایجاد کرد که به گمان دولتمردان این کشور «رسوخ‌ناپذیر» بود. اما این خط دفاعی، حریفِ حملهٔ رعدآسای آلمانی‌ها نشد.

به دنبال گسترش حملات اعضای گروه دولت اسلامی عراق و شام و کنترل چند منطقە کردنشین این کشور کە پیشتر در دست نیروهای پیشمرگ بود، استراتژی اشباه اتخاذ شده توسط کردها نمایان شد و به هیمن دلیل"مسعود بارزانی"فرماندە کل نیروهای مسلح اقلیم کردستان فرمان جنگ با داعش و تغییر استراتژی تدافعی اقلیم بە استراتژی تهاجمی را صادر کرد.

2-     آفند، تمرکز نیرو و بهره وری نیرو

  آفند به معنای تصرف، نگهداری و بهره برداری از هدف است. کردهای عراق اگرچه در اصل آفند خوب عمل کرده و در کمترین زمان ممکن مناطق مورد مناقشه با بغداد را که دچار خلاء قدرت ناشی از عقب نشینی نیروهای ارتش شده بودند به تحت سیطره خود در آوردند اما در اصل تمرکز نیرو  و بهره وری از نیرو دچار اشتباهات محاسباتی شده و در نتیجه این مناطق را از دست دادند.

اشتباه استراتژیک در تمرکز نیرو توسط کردهای عراق

«تمرکز نیرو» دیگر اصل استراتژیک نظامی است که به معنی تمرکز نیروی جنگ در زمان و مکان مناسب است.

گروه داعش در راستای رعایت اصل تمرکز نیرو، به طور مرتب نیروهای خود را در مناطق مختلف تحت سیطره ی خود منتقل و بر پایه هدفی که در نظر داشت در زمان مناسب و در مکان مورد نظرش متمرکز می کرد.

"مایکل نایت،"پژوهشگر "انستیتوی واشنگتن برای خاور نزدیک"و کارشناس مسائل نظامی و امنیتی در خصوص رعایت این اصل استراتژیک نظامی توسط کردها می گوید: نیرو های پیشمرگ در مناطق غرب استان نینوا که تحت سیطره ی آنها درآمده بود درست هدایت نشدند و در موقعیتهای مناسب استقرار نیافتند.

این کارشناس استراتژی نظامی به مجله فارن پالسی می گوید: :«مناطق سنجار(شنگال) و ربیعه یک باریکه طولانی در امتداد مرزهای سوریه تا عمق قلمرو داعش در عراق است که پوشش این مناطق طولانی استقرار تعداد زیادی از نیروهای پیشمرگ را می طلبد اما تعداد کمی از نیروهای پیشمرگ در روز اول آگوست( 9 مرداد) در این مناطق استقرار یافتند.»

می توان علل زیر را برای این اشتباه استراتژیک کردها بر شمرد:

1-      کردها قبل از حمله ی داعش به غرب نینوا، در مناطق جلولا و سعدیه در جنگ شدیدی با داعش بودند و به همین دلیل تمرکز نیرو های آنها نیز بیشتر در این قسمت بود.

2-      استان و شهر نفت خیز کرکوک دیگر نقطه تمرکز نیروهای پیشمرگ بود. در همین خصوص مایکل نایت می گوید: نیروهای پیشمرگ بیشتر در اطراف کرکوک تمرکز یافته اند.جایی که دو حزب اتحادیه میهنی و حزب دموکرات برای اعمال نفوذ بیشتر در آن تلاش می کنند.

اشتباه در بهره وری از نیروها

 بهره‌وری نیرو در اصول استراتژیک به معنای صرف حداقل نیروی ممکن برای مسائل ثانویه است.

داعش در راستای بهره وری مناسب از نیروهایش زمانی که یک منطقه را در دست می گیرد با تعیین یک والی یا امیر برای آن منطقه زمام امور را به عشایر منطقه و نیروهای بعثی هم پیمان خود واگذار می کند و نیرو های خود را جهت بهره وری بیشتر به مکان دیگری منتقل می کند.

در سوی دیگر کردها با توجه به جنگی که با آن درگیر بودند نتوانستند به بهره وری مناسب از نیروهای خود بپردازند. هرچند از کم و کیف بهره گیری از نیروهای پیشمرگ اطلاعات چندانی در دسترس نیست اما می توان دو مورد زیر را به عنوان بهره وری نامناسب از نیروها عنوان کرد.

  • نیروهای زرهی وزارت پیشمرگ دولت اقلیم کردستان به منظور جلوگیری از نفوذ عناصر داعش و دولت مرکزی در صورت شکست دادن داعش به‌ داخل مناطق تحت کنترل این نیروها در اطراف موصل مشغول حفر خندق هستند که این امر بخشی از بهره وری و انرژی نیرو های پیشمرگ را به خود اختصاص داده بود.
  • بخشی دیگر از نیرو های پیشمرگ جهت کنترل میادین نفتی در استان کرکوک متمرکز شده بودند و بر همین اساس بود که  نیروهای حزب دموکرات کردستان عراق وارد میادین نفتیداوود گورگه، قره چم، نمره88، ساره‌لو، سربه‌شاخ و داستان» واقع در نزدیکی دوبز که 280 چاه نفتی در آن واقع شده و کارمندان خود را در این منطقه مستقر کرده اند که با توجه به اینکه این میادین توسط نیروهای پلیس نفت کرکوک که همگی آنها بومی و کُرد بودند محافظت می شد لزومی به استفاده و بهره وری از نیرو در این مناطق احساس نمی شد.

3-     تحرک، امنیت و غافلگیری

«تحرک» در اصول استراتژیک به این معنی است که دشمن را با اجرای انعطاف‌پذیر نیروی جنگی در موقعیتی نامساعد قرار دهیم  و«امینت» یعنی اجازه ندهیم که دشمن به یک برتری غیرمنتظره برسد و «غافلگیری» یعنی به دشمن در زمان و مکان یا حالتی که انتظارش را ندارد یورش ببریم.

استراتژی تدافعی کردها در مقابل داعش عملا فرصت انعطاف پذیری نیروهای پیشمرگ را گرفته بود و از سوی دیگر  این امکان را برای داعش فراهم کرد که از بابت اینکه در زمان و مکانی نامشخص مورد یورش قرار بگیرد و غافلگیر شود خیال راحتی داشته باشد و از لحاظ اصل استراتژیک امنیتی نیز تصرف سد موصل و نواحی غربی استان نینوا توسط داعش که در دست نیروهای پیشمرگ بود نشان داد که این داعش بود که توانست به یک برتری غیرمنتظره بر کردها نائل شود.

4-     وحدت فرماندهی

«وحدت فرماندهی» به عنوان یکی از اصول استراتژی نظامی به این معنی است که در مورد هر نوع هدفی ابتدا از وحدت فعالیت‌های تحت یک فرمانده مسئول اطمینان حاصل کنید.

در گروه داعش فرماندهان و امیران مختلفی وجود دارد که با وجود این همه امیر نوعی وحدت فرماندهی و انسجام در رهبری وجود دارد که همه با هر درجه و مقامی موظف به اجرای دستوری هستند که توسط خلیفه داعش صادر می شود و کوچکترین مخالفت با شدیدترین مجازات همراه خواهد بود.

اما در اقلیم کردستان اگرچه وزارتی به عنوان وزارت پیشمرگ وجود دارد و "مسعود بارزانی"به عنوان فرمانده کل قوا در اقلیم کردستان شناخته می شود و از حاظ حقوقی نیز در مقام رئیس اقلیم این اختیار به او واگذار شده است اما در عمل به دلیل وابستگی نیروهای پیشمرگ کردستان عراق به احزاب مختلففرماندهی مشترک وجود ندارد.

در این خصوص بعضی از اخبار اولیه در زمان حمله ی داعش به مناطق کردنشین خارج از اقلیم کردستان حاکی از بروز اختلاف میان فرماندهان نیروهای پیشمرگ اقلیم کُردستان وابسته‌ به‌ دو حزب اتحادیه‌ میهنی و دموکرا ت کردستان حکایت داشت؛ به طور مثال وقتی محمود سنگاوی به‌ مسئولیت نظامی خود در مناطق مورد مناقشه‌ بازگشت فرماندهان حزب دموکرات حاضر به همکاری با وی نبودند و همین امر سبب شد جلولا که پس از عقب نشینی ارتش عراق، به کنترل نیروهای پیشمرگ درآمده بود به دلیل بروز اختلافات میان فرماندهان نیروی پیشمرگ به دست نیروهای داعش بیافتد.

در همین خصوص "فواد حسین"رئیس دیوان ریاست اقلیم کردستان به وجود مشکلات در صفوف پیشمرگه اشاره کرد و آن را یکی از علل عقب نشینی نیروهای پیشمرگ اعلام می کند.

"مایکل نایت"نیز ضعف رهبری و فرماندهی را یکی از علل عدم توانایی نیروهای پیشمرگ در مقابل داعش عنوان می کند.

ناتوانی کردها در رعایت این اصل استراتژیک بسیار مهم سبب شد که پس از عقب نشینی کردها از مناطق مورد مناقشه در استان نینوا وزیر وزارت پیشمرگ اقلیم کردستان عراق از سوی مقام مافوق خود،"مسعود بارزانی"رئیس اقلیم کردستان عراق و فرمانده کل قوای کردستان عراق،مامور سازماندهی کردن تمامی نیروهای پیشمرگ اقلیم کردستان عراقشد تا با انجام اصلاحات گسترده در این نیرو و وزارت پیشمرگ،تمامی پیشمرگان با یک نیروی نظامی مشترک بدون سلطه احزاب،سازماندهی و تشکیل شوند.

نتیجه گیری

اگرچه کردهای عراق موفق شدند در فرصتی کوتاه خلاء قدرت را به نفع خود در مناطق مورد مناقشه پر کنند اما اشتباهات استراتژیک آنها که ناشی از بی تجربگی و عدم شناخت ماهیت گروه داعش بود سبب شد در کوتاه مدت بخشی از این مناطق را از دست دهند.

اشتباهات کردها در برخورد با داعش ناشی از نگاه سیاسی بود که کردها و اکثریت کارشناسان و تحلیل گران سیاسی به این گروه داشتند و بر اساس همین نگاه سیاسی بود که کردها در محاسبات خود بیش از آنکه در صدد حفظ مناطق مورد مناقشه در برابر حملات داعش باشند در صدد تضعیف دولت نوری مالکی و تثبیت قدرت خود در مناطق مورد مناقشه در مقابل حکومت مرکزی بودند و بر همین اساس استراتژی تدافعی در پیش گرفتند و اقدام به حفر خندق نمودند.

نگاه کُردهای عراق به داعش چون یک گروه چریکی بود و بر این اساس دکترین دفاعی خود را تنظیم کرده بودند و تنها پس از تصرف مناطق کردنشین غرب نینوا بود که بارزانی اعلام کرد که آنها نه با یک گروه و دسته بلکه با یک دولت تروریستی روبر هستند.

کردهای عراق پس از عقب نشینی در برابر داعش اقدام به بازسازی دکترین دفاعی خود کردند و بر اساس اصول استراتژیک و دکترین تهاجمی سیاست خود را تنظیم کردند و تا به حال توانسته اند در عرصه ی دیپلماتیک کشورهای جهان را توجیه کند که به یاری آنها در جنگ با داعش بپردازند.

در نهایت با برشمردن اشتباهات استراتژیک کردها در جنگ با داعش می توان به یک نتیجه گیری کلی رسید و آن این است آنچه رفتار داعش را تعیین می کند نه منافع و دستاوردهای سیاسی است بلکه توان نظامی این گروه است و این گروه بر اساس توان نظامی خود و بر اساس استراتژی نظامی هدف خود را تعیین می کند  و بر اساس همین استراتژی و توان نظامی است که نام تشکیلات خود را تغییر می دهد زمانی که تنها در عراق فعالیت می کرد نام خود را «دولت اسلامی عراق» نامید و زمانی که دایره فعالیت خود را به سوریه کشاند نام خود را به «دولت اسلامی عراق و شام » و اکنون که چشم به همه ی جهان اسلام دارد نام خود را به «دولت اسلامی» تغییر داده است.


آموزش و پرورش در اهواز.. زشت ترین شکل تبعیض نژادی

$
0
0
وجود 650 هزار بی سواد در سطح اقلیم شمالی احواز که 200 هزار نفر آنان در شهر احواز قرار دارند نشانگر عمق فاجعه ای است که در زمینه سوادآموزی در احواز در حال رخ دادن است. همچنین احراز رتبه 31 در بین 32 استان در جغرافیای سیاسی ایران گویای این حقیقت است که نظام ایران بر اساس یک برنامه ریزی از پیش تعیین شده نه تنها فرزندان ملت عرب احواز را از آموزش به زبان مادری محروم نموده، بلکه زمینه های افت تحصیلی آنها در آموزش به زبان فارسی را فراهم نموده است. کودکان

آموزش و پرورشدر احواز.. زشت ترین شکل تبعیض نژادی

همه ساله با شروع سال تحصیلی توجه فعالان حقوق بشر ملتهای غیر فارس به مبحث آموزش به زبان مادری و اهمیت آن معطوف می گردد. متخصصان وافراد زیادی در این زمینه قلم فرسایی نموده و به بیان استدلالهای علمی و منطقی در خصوص لزوم آموزش به زبان مادری همت می گمارند. کما اینکه امسال نیز به همین مناسبت مقالات و نوشته هایی در سایتها و شبکه های ارتباط اجتماعی منتشر گردید. هر چند اهمیت این موضوع بر کسی پوشیده نیست واین قلم ضمن تأکید بر اهمیت وحقانیت تدریس به زبان مادری برای همه کودکان در سرتاسر جهان، به جای پرداختن به این موضوع به مقدمات اولیه تحصیل و فراهم نمودن امکانات لازم برای تحصیل می پردازد. یا به عبارتی دیگر چند قدم به عقب برگشته و بر "اصل حق اولیه کودکان در تحصیل"تأکید نموده و وظیفه دولت، به عنوان متصدی امر آموزش، در فراهم نمودن وسایل لازم برای تحصیل کودکان را به عنوان الگوی بحث مورد بررسی قرار داده و برای تبیین موضوع و بیان تناقض در ادعای مسئولان ایرانی و آنچه در حال رخ دادن است به ذکر مصادیقی از اخبار منشر شده در این زمینه از اقلیم احواز اقدام می نمایم. در پایان نیز گریزی به پیمان نامه حقوق کودک خواهیم زد.

کودکان احوازی در حالی سال تحصیلی را آغاز می کنند که با مشکلات متعددی روبرو هستند از جمله کمبود فضای آموزشی، کمبود کادر آموزشی، نبودن امکانات آموزشی و کمک آموزشی، نبود ایمنی در مدارس وغیره. برای نمونه سال تحصیلی جدید در حالی شروع شد که هنوز دانش آموزان بیش از 10 روستای بخش "سویسه"کلاسی برای آغاز سال تحصیلی جدید ندارند. بخش سویسه، واقع در مسیر احواز-عبادان، داری 500 دانش آموزمی باشد که در مقاطع تحصیلی مختلف از داشتن کلاسی برای آغاز سال تحصیلی محروم می باشند.  با شروع سال تحصیلی جدید هنوز دانش آموزان روستاهای بخش سویسه موفق نشده اند تا در کلاس های درسی خود حاضر شوند. بخشدار سویسه برای حل این مشکل، خواستار کمک های مردمی و خیرین محلی برای خرید ۱۰ عدد کانکس به عنوان کلاس درس برای حضور دانش آموزان این روستاها شده است. دانش آموزان روستاهای بخش سویسه در حالی سال تحصیلی را بدون کلاس درس شروع می کنند که مدیران ارشد وزارت آموزش و پرورش بارها اعلام کرده اند که ادارات و نواحی آموزش و پرورش برای آغاز سال تحصیلی جدید در آمادگی کامل به سر می برند.

آن سوتر از احواز، مدرسه ابتدایی مجموعه روستای «مگرن» از توابع شوش که جمعیتی قریب به هشت هزار نفر دارد، روستاهای «غزاله»، «بیت مندیل» و «سواده» از توابع رامز، روستاهای «چم صبی»، «سبع اگطاع» از توابع خلفیه (رامشیر)، که برخی از آنها در کانکس مشغول تحصیل اند و... تنها نمونه هایی از روستاهایی هستند که با مشکلات مختلفی دست و پنجه نرم می کنند. گذشته از این، طبق گفته های مسئولان تمام مدارس روستایی شهرستان سوس فاقد کتابخانه هستند و تنها معلمان برای حل این مشکل در برخی از مدارس، خود مبادرت به راه اندازی کتابخانه کرده اند. روزنامه فرهنگ جنوب در گزارشی ذکر کرده است که: از یک طرف پشت میزنشینان در مصاحبه های بلندبالا دم از تجهیز روستاهای بالای 20 خانوار می زنند و می گویند هیچ روستایی در کشور بدون مدرسه نیست و از طرف دیگر روستاهایی وجود دارند که هم جمعیت آن بالای 20 خانوار است و هم بدون مدرسه و سرپناهند ! نبود دسترسی آسان به مدرسه به ویژه در مناطق روستایی و در گروه جنسی دختران سبب شد در این چند سال آمار بازماندگان از تحصیل روز به روز بیشتر شوند.

کمبود کادر آموزشی از دیگر مشکلاتی است که گریبان بخش آموزش وپرورش را گرفته است. بنا به گفته مدیر کل آموزش وپرورش احواز، هم اکنون در مقطع ابتدایی و رشته های علوم پایه در حدود 7100 نفر کمبود معلم وجود دارد. در حدود 4000 کلاس در مناطق عشایری بصورت چند پایه اداره می شود. در سال گذشته مدارس احواز تعداد ۱۷۵ هزار ساعت بدون معلم را تجربه کردند. سایت بروال در گزارشی که در 6 سپتامبر 2014 (15 شهریور) منتشر کرد مدعی شد که کمبود معلم عامل افت علمی دانش آموزان احوازی است. بنا به تحقیقات بعمل آمده در چند سال اخیر، بی توجهی به معلمان وکمبود امکانات رفاهی وعدم کفاف حقوق دریافتی باعث شده تا آنها به شغل دوم روی آورند.  سال گذشته تعداد زيادي از کلاس هاي درس دوره ابتدايي به صورت چند پايه (حضور دانش آموزان چند مقطع تحصيلي در يک کلاس درس) اداره شد؛ به همين دليل برخي معلمان در برخي مدارس بخصوص روستايي و عشايري، حدود 50 عنوان درسي را در يک هفته تدريس مي کردند و 97 درصد کلاس هاي آموزش و پرورش عشاير نيز به شکل چند پايه اداره مي شود.
جدای از بحث مشکلات مدارس، وجود معلمان غیر بومی و سرباز معلم در این مناطق سبب ساز کم توجهی به مبحث آموزش شده است.

مسئولان آموزش و پرورش در حالی شعار هوشمند سازی را سر می دهند که هنوز تعداد زیادی از مدارس احواز از گچ و تخته سیاه استفاده می کنند وهوشمند سازی فقط شامل 2812 کلاس درس در قالب 1138 مدرسه شده است. بخش عظيمي از مدارس احواز در روستاها واقع شده است به طوري که جز مجتمع ها و مراکز روستايي، تقريبا 40 درصد کلاس ها در روستاها و مناطق حاشيه شهرها قرار دارد که از ايجاد شبکه هاي هوشمند محرومند. به عبارتی دیگر در حدود 4700 کلاس فاقد طرح هوشمندسازی میباشند که در 8 هزار مدرسه پراکنده هستند. لازم به یادآوری است که طرح هوشمند سازی اجرا شده در برخی مدارس به صورت ناقص اجرا شده است. امر مضحک این است که تهیه وایت بورد وماژیک را در زمره هوشمندسازی قرار داده اند.  

در احواز در حدود 4000 روستا وجود دارد که هنوز هستند روستاهایی مانند بخش "سویسه"که حتی مدرسه ابتدایی ندارند. برخی نیز که دارای مدرسه ابتدایی هستند وضعیت شان در شرایط بسیار سختی است، به طوری که در زمستان هیچ وسیله گرمایشی ندارند. مشکلاتی همچون نبود آب شرب و سرویس بهداشتی در برخی از مدارس روستاهای شهرستان سوس (شوش) دانش آموزان را از رفتن به مدرسه و کسب دانش متنفر کرده است. روستای خیط در گوشه یی از احواز و 110 دانش آموز در روستای حفیره از توابع احواز که حتی یک سرویس بهداشتی سالم ندارند، از نمونه های بارز این روستاها میباشند. دانش آموزانی در روستاهای شهرستان قنیطره(دزفول) وجود داردند که با سوزاندن هیزم در کلاس، خود را گرم می کنند. و در اتاق هایی که ابعاد آنها ۳ متر در ۳ متر بوده درس می خوانند. جالب این است که در گزارشهای رسمی اداره آموزش وپرورش، این اتاق ها را به عنوان مدرسه شناسایی می کنند.

در مناطق مرزی ۲۷۰ هزار دانش آموز وجود دارند كه بيش از 25 درصد دانش آموزان احوازی را تشکیل می دهند. بنا به اظهارات مدیر کل آموزش و پرورش، از لحاظ آموزشی به دلیل نرخ بالای ترک تحصیل، افت تحصیلی و بازماندگان از تحصیل بیشترین مشکل در این مناطق است. این مدیر کل در سخنان خود به عامل اساسی افت تحصیلی در احواز که همانا عدم تحصیل به زبان مادری است اشاره نکرد. علاوه بر این بنا به گفته مدیر کل، کمبود نیروی انسانی در مناطق مرزی دو هزار و ۲۸۴ نفر است. وی عنوان کرد: آمار تکرار پایه در این مناطق دو هزار و ۵۱۸ نفر در سال تحصیلی گذشته در دوره ابتدایی بوده است. قریب به ده هزار دانش آموزان تکرار پایه مقطع ابتدایی در احواز ثبت شده است. بیشترین تکرار پایه در پایه اول مقطع ابتدایی است.

وجود 650 هزار بی سواد در سطح اقلیم شمالی احواز که 200 هزار نفر آنان در شهر احواز قرار دارند نشانگر عمق فاجعه ای است که در زمینه سوادآموزی در احواز در حال رخ دادن است. همچنین احراز رتبه 31 در بین 32 استان در جغرافیای سیاسی ایران گویای این حقیقت است که نظام ایران بر اساس یک برنامه ریزی از پیش تعیین شده نه تنها فرزندان ملت عرب احواز را از آموزش به زبان مادری محروم نموده، بلکه زمینه های افت تحصیلی آنها در آموزش به زبان فارسی را فراهم نموده است. زیرا این رژیم تاب تحمل جوانان تحصیل کرده این ملت را ندارد. واقعیت این است که هم اکنون آموزش‌ و پرورش احواز از نظر علمی و شاخص‌ های وزارتخانه‌ای در رتبه یکی مانده به آخر قرار دارد.

اعداد و ارقام ارائه شده در این گزارش از آمار رسمی منشر شده اداره کل یا سخنان مسئولان اقتباس شده است. کودکان زیادی هستند که در این آمارها جایگاهی ندارند و از آنها ذکری به میان نمی آید. کودکانی که به خاطر مشکلات اقتصادی قادر به پیوستن به مدرسه نیستند، ویا کودکان کار که به جای نشستن پشت نیمکتها مجبور به دستفروشی در خیابان های شهرها یا کارگری در کارگاه های متعدد می باشند، یا نوجوانانی که به دلیل تحقیرهای معلمان نژادپرست مجبور به فرار از مدرسه شده اند و هزاران کودکی که به دلایل مختلف شانس حضور در مدرسه را نیافته اند. و متصدیان امر به جای پیگیری و فراهم نمودن امکانات لازم برای حضورشان در مدرسه فقط به بیان سخنان غیر مسئولانه اکتفا کرده اند. از یک طرف ثروت های خدادادی این ملت را غارت می کنند و آنها را به خاک سیاه می نشانند، و حتی از فراهم آوردن کمترین امکانات اولیه برایشان، که حق هر انسانی است، دریغ می ورزند. چنانچه زمینه بررسی و دسترسی به آمار واقعی فراهم شود، اگر دادگاه صالحی وجود داشت قطعاً متصدیان امر را به خاطر تضییع حقوق این کودکان معصوم، که توانایی دفاع از حق خود را ندارند، مجازات و به سزای جنایتشان خواهد رساند.

در پایان شاید ذکر بخشی از پیمان نامه حقوق کودک سازمان ملل متحد خالی از عریضه نباشد. مواد 28، 29 و 30 پیمان نامه حقوق کودک به حق آموزش و پرورش برای کودکان اختصاص داده شده اند.

 ماده‌ 28

1) كشورهای‌ طرف‌ كنوانسیون‌ حق‌ كودك‌ را نسبت‌ به‌ آموزش‌ و پرورش‌ به‌ رسمیت‌ می‌شناسند و برای‌ دستیابی‌ تدریجی‌ به‌ این‌ حق‌ و براساس‌ ایجاد فرصتهای‌ مساوی‌، اقدامات‌ ذیل‌ را معمول‌ خواهند داشت‌:

 الف‌) اجباری‌ و رایگان‌ نمودن‌ تحصیل‌ ابتدائی‌ برای‌ همگان‌

 ب‌) تشویق‌ توسعه‌ اشكال‌ مختلف‌ آموزش‌ متوسطه‌ منجمله‌ آموزش‌ حرفه‌ای‌ و كلی‌، در دسترس‌ قرار دادن‌ این‌ گونه‌ آموزشها برای‌ تمام‌ كودكان‌ و اتخاذ اقدامات‌ لازم‌ از قبیل‌ ارائه‌ آموزش‌ و پرورش‌ رایگان‌ و دادن‌ كمكهای‌ مالی‌ در صورت‌ لزوم‌.

 ج‌) در دسترس‌ قرار دادن‌ آموزش‌ عالی‌ برای‌ همگان‌ براساس‌ توانائی ها و از هر طریق‌ مناسب‌.

 د) در دسترس‌ قرار دادن‌ اطلاعات‌ و راهنمایی‌های‌ آموزشی‌ و حرفه‌ای‌ برای‌ تمام‌ كودكان‌.

 ه‌) اتخاذ اقداماتی‌ جهت‌ تشویق‌ حضور مرتب‌ كودكان‌ در مدارس‌ و كاهش‌ غیبت‌ها.

2) کشورهای‌ طرف‌ كنوانسیون‌ تمام‌ اقدامات‌ لازم‌ را جهت‌ تضمین‌ این‌ كه‌ نظم‌ و انضباط‌ در مدارس‌ مطابق‌ با حفظ‌ شئون‌ انسانی‌ كودكان‌ بوده‌ و مطابق‌ با كنوانسیون‌ حاضر باشد، به‌ عمل‌ خواهند آورد.

3) كشورهای‌ طرف‌ كنوانسیون‌ همكاریهای‌ بین‌المللی‌ را در موضوعات‌ مربوط‌ به‌ آموزش‌ و پرورش‌، خصوصاً در زمینه‌ زدودن‌ جهل‌ و بیسوادی‌ در سراسر جهان‌ و تسهیل‌ دسترسی‌ به‌ اطلاعات‌ فنی‌ و علمی‌ و روشهای‌ مدرن‌ آموزشی‌، تشویق‌ و افزایش‌ خواهند داد. در این‌ ارتباط‌، به‌ نیازهای‌ كشورهای‌ در حال‌ توسعه‌ توجه‌ خاصی‌ خواهد شد.

 ماده‌ 29

1) كشورهای‌ طرف‌ كنوانسیون‌ موافقت‌ می‌نمایند كه‌ موارد ذیل‌ باید جزء آموزش‌ و پرورش‌ كودكان‌ باشد.

 الف‌) پیشرفت‌ كامل‌ شخصیت‌، استعدادها و توانائیهای‌ ذهنی‌ و جسمی‌ كودكان‌.

 ب‌) توسعه‌ احترام‌ به‌ حقوق‌ بشر و آزادیهای‌ اساسی‌ و اصول‌ مذكور در منشور سازمان‌ ملل‌.

ج) آماده‌ نمودن‌ كودك‌ برای‌ داشتن‌ زندگی‌ مسئولانه‌ در جامعه‌ای‌ آزاد و با روحیه‌ای‌ (مملو) از تفاهم‌، صلح‌، صبر، تساوی‌ زن‌ و مرد و دوستی‌ بین‌ تمام‌ مردم‌، گروههای‌ قومی‌، مذهبی‌ و ملی‌ و اشخاص‌ دیگر.

 د‌) توسعه‌ احترام‌ نسبت‌ به‌ محیط‌ طبیعی‌،

و...

ماده‌ 30

 در كشورهایی‌ كه‌ اقلیتهای‌ قومی‌ و مذهبی‌ و یا اشخاص‌ بومی‌ زندگی‌ می‌كنند، كودكی‌ كه‌ متعلق‌ به‌ این‌ اقلیتها است‌ باید به‌ همراه‌ سایر اعضای‌ گروهش‌ از حق‌ برخورداری‌ از فرهنگ‌ و تعلیم‌ و انجام‌ اعمال‌ مذهبی‌ خود و یا زبان‌ خویش‌ برخوردار باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گردآوری وتدوین: عبدالرحمن الأحوازی

بعد از اسکاتلند، حال نوبت کاتالونها برای استقلال است

$
0
0

اقلیم کاتالونیا در اسپانیا که از سال 1978 دارای دولت منطقه ایی و پارلمان خود است، دارای فرهنگ و لهجه خاص کاتالونی است که از نظر اقتصادی وضعیت بهتری نسبت به دیگر مناطق اسپانیا دارد، اکثریت مردم این منطقه بر حسب امارهای مختلف خواهان کشور مستقلی هستند تا از تورم و نابسامانی اقتصادی اسپانیا در امان باشند، در عین اینکه انان خود را از نظر تاریخی و فرهنگی مردمی متمایز از اسپانیولی ها تصور میکنند، رواج پول واحد یورو در اسپانیا و وضع اقتصادی سالم، این اقلیم را از دغدغه انتخاب واحد پول راحت کرده است.

شهروندان منطقه‌ کاتالونیا، روز 9 نوامبر به پای صندوق‌ها می‌روند تا درباره‌ی استقلال این خطه از اسپانیا رای دهند. دولت مرکزی که مخالف برپایی این همه ‌پرسی است، اقدامات قانونی علیه آن را در دستور کار خود قرار داده است.
آرتور مس، رئیس جمهوری منطقه خودمختار کاتالونیا لایحه برگزاری همه پرسی از شهروندان این خطه از اسپانیا را برای استقلال یا ماندن در کشور اسپانیا را امضاء کرد.
بنا بر گزارش خبرگزاری‌ها آرتور مس، رئیس تشکیلات خودگردان کاتالونیا، روز شنبه 27 سپتامبرحکم اجرای همه پرسی جدایی از اسپانیا را در کاخ دولتی شهر بارسلون، مرکز کاتالونیا امضا کرد.
به گزارش خبرگزاری آلمان، نمایندگان پارلمان این منطقه، روز 18 سپتامبر در پی بحثی 7 ساعته موافقت خود را با برگزاری این همه پرسی اعلام کرده بودند. قرار است شرکت ‌کنندگان در همه ‌پرسی به دو پرسش پاسخ دهند: آیا منطقه‌ کاتالونیا باید به یک کشور تبدیل شود؟ آیا کشور کاتالونیا باید کاملاً مستقل باشد؟
آرتور مس، پس از اعلام موافقت پارلمان، به خبرنگاران گفت که اکنون مایل است "نظر شهروندان"منطقه را هم بداند. او تاکید کرد که نتایج همه‌ پرسی، الزاما لازم‌الاجرا نخواهد بود.
مخالفت دولت مرکزی
دولت مرکزی اسپانیا، مخالف اجرای این همه پرسی است. ماریانو راخوی، نخست ‌وزیر این کشور،در حال بازدید از چین است، برپایی این همه پرسی را "فاقد مشروعیت لازم و مغایر با قانون اساسی"کشور دانست. قرار است روز دوشنبه 29 سپتامبر، درباره‌ چگونگی اجرای اقدامات قانونی علیه این همه‌ پرسی در نشست ویژه‌ هیات دولت بحث شود.
ماریانو راخوی، با اشاره به نتایج رای ‌گیری استقلال در اسکاتلند و وجود اختلاف میان دولت مرکزی بریتانیا و این منطقه به موافقان همه‌ پرسی در کاتالونیا هشدار داد که: "تلاش اسکاتلندی‌ها حاوی پیام بسیار قوی‌ای بود."
رفراندوم طرفداران جدایی اسکاتلند از بریتانیا که روز 18 سپتامبر برگزار شد، به شکست انجامید و در پی آن الکس سالموند، وزیر اول و رهبر حزب ملی اسکاتلند از مقام خود استعفا کرد.
گرایش‌های جدایی‌ طلبانه
در سال‌های گذشته، گرایشات جدایی‌ طلبانه در کاتالونیا که در شمال شرقی اسپانیا قرار دارد، پررنگ ‌تر شده است. در ماه‌های پیش، هزاران تن از شهروندان بارسلون برای استقلال این منطقه دست به تظاهرات زدند. مردم کاتالونیا بر این باورند که در شرایط بحران‌زده‌ مالی اسپانیا و افزایش نرخ بیکاری، جدایی از این کشور به شکوفایی اقتصادی در کاتالونیا می‌انجامد.
کاتالونیا، یکی از مناطق پربار و از نظر اقتصادی موفق اسپانیا است که از سال 1978 تشکیلات مستقل سیاسی خود را دارد. این منطقه، یک پنجم اقتصاد اسپانیا را تامین می‌کند. با وجود این، دولت بارسلونا ناگزیر شد برای مقابله با بحران اقتصادی سال 2012، از دولت مرکزی وام بگیرد.
نخست وزیر اسپانیا تهدید کرده است که علیه برگزاری همه پرسی به دادگاه قانون اساسی این کشور شکایت خواهد کرد.

همه پرسی اسکاتلند برای استقلال جنب و جوشی میان همه اقلیت های جهان برای استقلال از کشورهایشان بوجود آورده است. این جنب و جوش میان اقوام ایرانی و اروپایی بیش از پیش به چشم می خورد.

 

آغاز سال تحصیلی در ایران و مشکل زبان!

$
0
0
این یک واقعیت غیر قابل انکار می باشد که ایران کشوری است کثیر المله که در آن، زبانها، فرهنگ ها و آداب و رسوم مختلف وجود دارد. زبان فارسی، زبان تنها یکی از ملت های ساکن ایران یعنی ملت فارس میباشد. دیگر ملت های ساکن این کشور،هر کدام زبان خاص خود را دارد.

اول مهر ماه هر سال، آغاز سال تحصیلی در ایران است. در چنین روزی، میلیونها نفر دانش آموز در نقاط مختلف کشور، روانه  دبستانها و دبیرستانها  میشوند. در کنار این واقعیت تلخ که در ایران تحت سلطه رژیم غارتگر جمهوری اسلامی، میلیون ها تن از اطفال همه ساله امکان رفتن به مدرسه را ندارند، این مشکل مهم نیز وجود دارد که  در مدارس کشور، اکثریت محصلین که به ملت های غیر فارس تعلق دارند، از تحصیل در زبان مادری محروم می باشند. در کشوری که در حدود دو سوم اهالی آن را  ملتهای های غیر فارس  کرد و بلوچ و عرب و ترکمن و  ترک  آذربایجانی و قشقائی و ..... تشکیل می دهند، مجبور ساختن کودکان دبستانی و دبیرستانی به تحصیل  به زبان فارسی که برای این ملت ها زبان بیگانه ای محسوب میگردد، جرمی نا بخشودنی و به مثابه زیر پا انداختن  و نقض آشکار حقوق بشر می باشد. امروز تنها شوونیستهای قسم خورده، محافل سیاسی وابسته به رژیم پادشاهی سرنگون شده و سردمداران آزادیکش رژیم جمهوری اسلامی هستند که در نهایت گستاخی، وجود ملتهای غیر فارس و زبانهای غیر زبان فارسی  در ایران را انکار می کنند.

این یک واقعیت غیر قابل انکار می باشد که ایران کشوری است کثیر المله که در آن، زبانها، فرهنگ  ها و آداب و رسوم مختلف وجود دارد. زبان فارسی، زبان تنها یکی از ملت های ساکن ایران  یعنی ملت فارس  میباشد. دیگر ملت های ساکن  این کشور،هر کدام  زبان خاص خود را دارد.  زبانهای ملت های دیگر این سرزمین، بر خلاف نظر مغرصانه شوونیست ها، لهجه های گوناگون نبوده و از لحاظ قواعد و اصول زبانی، کوچک ترین فرقی با زبان  فارسی ندارند. همواره امکان دارد که چند ملت جداگانه  به زبان مشترک و واحدی حرف بزنند، اما یک ملت مشخص  تنها میتواند  دارای یک زبان واحد باشد.  یک ملت چند زبانی، درهیچ جای دنیا وجود ندارد. با  توجه به این واقعیت، ملت های غیر فارس ساکن ایران که در حدود شصت در صد اهالی کشور را تشکیل می دهند، همه به مثابه ملتهای مشخص و جداگانه، دارای زبان های جداگانه و خاص خود می باشند.

 از نودو اندی سال به این طرف،یعنی از آغاز  دیکتاتوری رضا خانی تا به امروز، رژیم های استبدادی  حاکم در ایران با  زور و قلدری، زبان فارسی را بر خلقهای غیر فارس این سرزمین، اعم از کرد و ترک آذربایجانی و بلوچ و عرب  و ترکمن تحمیل کرده، مانع آن شده اند که نوباوگان این ملتها در مدارس  در زبان ملی خود، تحصیل کنند. زبان فارسی که زبان در حدود 40 در صد ساکنین کشور میباشد، زبان رسمی اعلام شده  و دیگر زبانهای رایج در ایران به بوته فراموشی سپرده شده اند. در نود سال گذشته، رژیم های شوونیست پهلوی و جمهوری اسلامی، زبان فارسی را یگانه زبان تدریس در مدارس و دانشگاه ها قرار داده و دانش آموزان و دانشجویان ملت های غیر فارس را مجبور به تحصیل  در زبانی کرده اند که برای آنها زبانی بیگانه و تحمیلی محسوب میشود.در این مدت طولانی، شوونیست های حاکم  به نادرستی  ادعا کرده اند که در ایران تنها یک ملت به نام ملت ایران وجود دارد و زبان  فارسی متعلق به کلیه  ایرانی ها میباشد.  در نتیجه تسلط طولانی زبان فارسی، زبانهای ملت های غیر فارس، متروک مانده و فرهنگ و ادبیات و آداب و رسوم  آنها،  لطمات فراوانی را متحمل شده اند. 

در طول نود سال گذشته، کودکان متعلق به  ملتهای غیر فارس در آذربایجان و کردستان و دیگر نقاط  کشور وقتی  به تحصیل در دبستانها آغاز  کرده اند، آموزگاران زبانی رابه آنها یاد داده اند که با زبانی که در خانه با افراد خانواده بدان گفتگو می کنند،کاملا متفاوت می باشد. طبیعی است که این جابجائی و تغییر ناگهانی زبان ها و تحمیل زبان بیگانه به کودکان دبستانی، لطمات روانی و عاطفی جبران ناپذیری را در کودک، سبب  میگردد. کودک آذربایجانی ترک زبان، تا سن رفتن به مدرسه، طی سالها از پدر و مادر و اهل خانه و اقوام و همسایگان  یاد گرفته بود که به آب، سو به نان، چورک بگوید. اینک که از محیط گرم و آشنای خانواده قدم به دنیای  نا آشنای مدرسه میگذارد، برای نخستین بار در عمرش از معلم کلاس اول که خود نیز ترکی زبان و اهل آذربایجان است می شنود که سوئی را که تا حال می نوشیده، سو نبوده بلکه آب نامیده میشود و چورکی را که تا حال میخورده، چورک نبوده بلکه نان نامیده میشود! تردیدی نیست که این دگرگونی ناگهانی در اسامی اشیا و پدیده های ملموس و آشکار، میلیون ها کودک دبستانی  ترک زبان آذربایجانی را دچار گیجی و سر در گمی کرده و در زندگی روزمره آنها  اشکالات و آشفتگی ها را موجب میگردد. این ناملایمات و ناهنجاری ها را که کودک آذربایجانی در آغاز تحصیل  متحمل میشود، طبیعتا اطفال نوآموز کرد و بلوچ و عرب و ترکمن نیز احساس میکنند.

در حال حاضر در دنیا کمتر کشوری وجود دارد که در آن، اکثریت اهالی مجبور گردند  به زبان اقلیت اهالی در مدارس و دانشگاه ها درس بخوانند واز تحصیل  در زبان  مادری خود، محروم بمانند. در ایران تحت ستم کنونی  که درزیر پنجه خونین رژیم خودکامه جمهوری اسلامی دست و پا میزند، انواع  بیداد ها و ستمگریها وجود دارد.  ستم برزن یعنی محروم ساختن نصف اهالی کشور از حقوق انسانی و مدنی، دارای ابعاد بس گسترده است. 

قانون بغایت ارتجاعی قصاص و دیگر قوانین قرون وسطائی،  دست و پای زنان را به زنجیر اسارت بسته و تحجر و انجماد مذهبی را  به مثابه اصول و قوانین لازم الاجرا در جامعه، حاکم کرده لست. رژیم آزادیکش، در طول سی و شش سال گذشته، با توسل به حربه زور و قلدری، مذهب شیعه اثناعشری را مذهب  رسمی قرار داده  و با سخت گیریهای بیشمار به سنی ها و دیگر اقلیت های مذهبی، ماهیت عمیقا ضد دموکراتیک خود را آشکار ساخته است. در ایران تحت تسلط  رژیمی خودکامه، از آزادیهای  دموکراتیک  و حقوق انسانی کوچک ترین نشانه ای وجود ندارد. کارگران از کلیه حقوق انسانی محروم بوده و حق  تشکیل اتحادیه و سازمان های سیاسی و شرکت در اعتصاب و دیگر فعالیت های اعتراضی را ندارند.

در میان اینهمه زورگوئی و خودکامگی،  یکی از ستم های آشکار در ایران همانطور که گفته شد،ستم ملی در ابعاد گسترده  می باشد. راستی تحمیل زبان فارسی بر ملت های غیر فارس ایران از جانب رژیم های آزادیکش حاکم،  چه  معنائی جز اعمال ستم ملی بر اکثراهالی کشور میتواند داشته باشد؟  در ایران، زبان فارسی نه تنها یگانه زبان تحصیل بلکه  تنها  زبان مورد استفاده در ادارات و موسسات دولتی نیز می باشد. استفاده انحصاری از زبان فارسی در موسسات دولتی  سبب شده است که مثلا در تبریز که  ساکنینش همه به زبان ترکی حرف میزنند یا در کردستان که  زبان محاوره ای زبان  کردی است و در دیگر مناطق غیر فارس نشین کشور، اهالی وقتی برای انجام کاری به ادارات دولتی  رجوع میکنند، خود رابا مدارک و اسناد و دفاتری  روبرو می بینند که  در تنظیم و ترتیب آنها از زبان فارسی استفاده شده است. وضع  واقعا مسخره و رقت باری   است.

رجوع کنندگان به ادارات و موسسات دولتی، همه افراد غیر فارس، کارمندان ادارات جز در موارد استثنائی، همه افراد محلی و غیر فارس، اما زبان مورد استفاده زبانی  بیگانه برای  ملت های غیر فارس یعنی اکثریت اهالی کشور!  طبیعی است  بسیاری از  کسانی که  در مناطق  غیر فارس نشین با ادارات سر و کار دارند، سواد خواندن و نوشتن را ندارند . طبق آمار دولتی، در حدود  ده میلیون تن از اهالی  مملکت بیسواد میباشند. این قبیل اشخاص، مجبورند جهت آگاهی یافتن از مضمون و محتوی مدارک و اسناد دولتی، از اهل  خانواده  و همسایگان و آشنایان،  طلب یاری کنند. چنین  وضع  ناهنجاری، نود سال تمام است که در ایران تحت سلطه رژیم های  مرکز گرای شوونیست، حاکم بوده است.  این ناهنجاری و عدم رعایت حقوق انسانی، در رابطه با مدارس و مراکز آموزشی در  مناطق غیر فارس نشین نیز به چشم میخورد.  بطور نمونه، در  موسسات آموزشی آذربایجان در حالیکه معلمین همه ترک زبان هستند و اکثریت قریب به اتفاق  شاگردان مدارس نیز ترک زبانند، نه تنها کتاب های درسی  همه به زبان فارسی  می باشند، بلکه معلمین مجبورند وقتی  دروس مختلف را  توضیح و شرح  میدهند، از زبان رسمی کشور یعنی زبان فارسی استفاده کنند! 

وقت آن رسیده است  که فریاد اعتراض و عصیان علیه این نقض آشکار حقوق انسانی هر چه رساتر، بلند شود. وقت آن رسیده است که هر وقت پایمال شدن همه جانبه حقوق انسانی و دموکراتیک در ایران،  در محافل و مجامع بین المللی مطرح  میگردد، از ستم ملی که ملتهای غیر فارس ایران در معرض آن قرار دارند، از آنجمله تحمیل زبان فارسی بر  این ملت ها  نیز سخنی به میان بیاید. در سالهای گذشته، در موارد مختلف به ویژه  زمان باز گشائی مدارس، دانش آموزان در این  یا آن مدرسه  در مناطق  غیر فارس نشین، به تحمیلی و اجباری بودن زبان تحصیل اعتراض کرده  و خواهان  درس خواندن به زبان  مادری خود، شده اند. در چنین  مواردی مسئولین امر و مدیران شوونیست این مدارس، به سرزنش، تنبیه و اخراج دانش آموزان معترض مبادرت ورزیده و با خشونت کامل با  کودکانی که فریاد اعتراض خود را علیه ستم ملی بلند کرده اند، رفتار نموده اند.  وقت آن رسیده است که در مدارس و دانشگاه ها در مناطق غیر فارس نشین کشور، حرکت های اعتراضی  علیه تحمیل زبان فارسی، دامنه و وسعت هرچه بیشتری پیدا کند و فریاد اعتراض به  استفاده از زبان فارسی بجای زبان بومی در ادارات و موسسات دولتی در مناطقی  که در آنها ملت های غیر فارس سکونت دارند، هر چه رساتر و قدرتمند تر گردد. 

«ژنولوژی»: زن اثیری و الهه‌ی مادر در جهان اوجالان

$
0
0
اوجالان از زن کُرد می‌خواهد با بازگشت به "ذات اسطوره‌ای و مقدسش" به وظیفه خود یعنی اعتلای مرد خود و ملت خود یاری رساند. او با خلق زن اسطوره‌ای و اثیری می‌خواهد پتانسیل انقلابی زنان در کردستان را به سمت ایدئولوژی ناسیونالیستی و پروژه ملت‌سازی‌اش منحرف کند. او نمی‌خواهد جنبش زنان با خواسته‌های زمینی و مشخص در کردستان شکل گیرد چون آن را در مقابل ناسیونالیسم پدرسالارانه‌اش می‌بیند

تمرکز این متن بر روی مبانی تئوریک اندیشه و نگاه اوجالان به مسئله زنان است و این متن پیش از رویدادهای اخیر کردستان سوریه (روژئاوا) نگارش یافته است. اگرچه این نوشته ناظر بر وقایع اخیر – مشخصاً مقاومت زنان کُردِ روژئاوا در مقابل نیروهای ارتجاعی - نیست اما به درک محرک‌های مقاومت زنان کُرد و دورنما و سرانجام این مقاومت در چارچوب خط فکری اوجالان یاری می‌رساند.

هدف ما از این نقد پاسخ به این پرسش است آیا زنان کُرد، به‌ویژه زنانی که امروزه در صفوف این حزب مبارزه می‌کنند با تکیه به دیدگاه‌ها و افکار حاکم بر این حزب به رهایی واقعی دست خواهند یافت؟ آیا زنان کرد قادر خواهند شد با تکیه به برنامه‌ها و سیاست‌های برخاسته از این افکار، زنجیرهای هزاران ساله ستم و استثمار را از هم بگسلند یا خیر؟
بسیاری از نیروهای چپ و مردم مترقی منطقه به مقاومت عادلانه‌ی زنان کرد در کوبانی و روژئاوا امید بسته‌اند. این امر بیان یک ضرورت عینی است، بیان تمایل و آرزویی است که اکثریت مردم این منطقه برای رهایی از این شرایط فلاکت‌بار و فاجعه‌آمیز دارند. برای بسیاری این مقاومت روزنه‌ای است به‌سوی آزادی. به‌ویژه آنکه در مقابل نیروهای بنیادگرای اسلامی چون داعش که یکی از مشخصه‌های اصلی‌‌شان زن‌ستیزی است، مقاومتی شکل‌ گرفته که زنان در صف اول آن قرار دارند. این امر خود نشانه آن است که تصور پروژه‌ای رهایی‌بخش نه‌ تنها بدون شرکت زنان غیرممکن است بلکه اساساً قابل تحقق نخواهد بود. آزادی یا انقیاد زن تمایز دو نگرش، دو راه‌حل و دو جامعه کیفیتا متفاوت از یکدیگر را نشان می‌دهد.
قصد این نوشته آن نیست که این آرزومندی و امید را در صحنه‌ی سیاسی روز نقش بر آب کند، بلکه از همگان می‌خواهد با چشمانی باز و به ‌دور از هرگونه توهم و پیش‌داوری به واقعیت نگاه کرده و حقیقت را جستجو کنند. واقعیتِ بزرگ این است که سرنوشت هر جنگ و مقاومتی را خط ایدئولوژیک – سیاسی حاکم بر آن تعیین می‌کند. این خطِ رهبری کننده است که ماهیت، جهت‌گیری و سرانجام یک مقاومت توده‌ای - انقلابی را مشخص می‌کند. با توجه به این امر است که می‌توان از یکسو تضادها و تناقضات واقعی میان مقاومت عادلانه و خواست‌های واقعی مردم کُرد مشخصاً زنان کُرد را با محدودیت‌های خط رهبری کننده‌ی آن فهمید، و از سوی دیگر و مهم‌تر از آن به دنبال یک ‌راه حل پیگیر و تا به آخر انقلابی و کمونیستی بود. مسئله بر سر بدبینی یا خوش‌بینی نیست مسئله واقع‌بینی انقلابی است. بدبینی و خوش‌بینی همانند خطرات و فرصت‌ها دو سر یک تضادند و تنها با خوانش صحیح از واقعیت متضاد است که می‌توان همانند لنین در دوران تیر و تار جنگ جهانی اول در بدترین شرایط به‌ظاهر بی‌راه حل، راه‌حلی پیدا کرد و پنجره‌ای واقعی به‌سوی رهایی و آزادی بشریت گشود.
اگر نیروهای کمونیست و انقلابی و مردم مترقی منطقه به‌ویژه زنان کرد در جستجوی چنین راه‌حلی نباشند، کشتی امیدهای‌شان با صخره‌های سخت واقعیت برخورد خواهد کرد و چه‌بسا ناامیدی‌های بزرگ‌تری به بار آورد. حاشا که چنین شود!
                                                                                                   
امید بهرنگ - شهریور ۱۳۹۳

مقدمه
نقش و حضور پررنگ زنان در صفوف پ ک ک و ایضاً پژاک و حزب اتحاد دمکراتیک کردستان سوریه و تمامی تشکل‌های تابع آنان، برای همه‌ کسانی که مدافع رهایی ملت کرد و رهایی ستمدیدگان و استثمارشوندگان این منطقه هستند درخور توجه است. این حضور از یکسو حاصل تأثیر مبارزات عادلانه‌ای است که پ ک ک ابتکار عمل آن را در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی در دست داشت، از سوی دیگر و مهم‌تر از آن بیان تغییرات عظیم اقتصادی اجتماعی‌ای است که در چند دهه اخیر در ترکیه و به‌طور کلی در منطقه خاورمیانه و جهان صورت گرفته و موجب به میدان آمدن زنان به‌عنوان نیروی انفجاری قدرتمند در عرصه‌ی مبارزه شده است. به‌علاوه نشانه آن است که هر آنجایی روابط عقب‌مانده به ‌زور بر مردم تحمیل شود میل به پیشرفت صد چندان خواهد بود.
تاریخا جنبش‌های ملی کرد در قرن بیستم به دلیل آغشته بودن به افکار فئودالی و عقب‌مانده مانع از حضور فعال زنان در این جنبش می‌شدند. زنان پشتِ جبهه‌ی جنبش محسوب می‌شدند و آزادی‌شان جایگاهی در این جنبش نداشت و با حضور زنان در صفوف مبارزه مسلحانه مخالفت می‌شد. "پیشمرگه"مرد بود و پیشمرگایتی مفهومی مردانه. تنها پس از انقلاب ۵۷ ایران و جنگ مقاومت ده‌ساله در کردستان، به‌طور قسمی حضور زن در جنبش کردستان برجسته شد. نیروهای کمونیست و انقلابی در جنبش کردستان ایران در درهم شکستن این سنت‌های عقب‌مانده نقش موثری ایفا کرده و توانستند تا حدی افکار و عقاید مردسالارانه در این زمینه را به چالش کشند.
اما به‌طور کل رابطه‌ی جنبش‌های رهایی‌بخش ملی (تحت رهبری نیروهای غیرپرولتری) و ایدئولوژی ناسیونالیستی با مسئله رهایی زنان دوگانه بوده و هست. از یکسو ظهور این جنبش‌ها موجب بیداری سیاسی زنان می‌شد و آنان را به عرصه مبارزه اجتماعی می‌کشاند، از سوی دیگر حد و مانعی برای ایفای نقش زنان و فرآیند رها شدن آنان ایجاد می‌کرد. علت اساسی این امر افق و برنامه تنگ و بورژوایی این جنبش‌ها بود. به‌علاوه طرح مسئله زن به شکل فشرده‌ای روابط اجتماعی عقب نگاه داشته شده در میان ملل تحت ستم را عریان می‌کرد - روابطی که از مناسبات ملت ستمگر و ستمدیده جدا نبوده و جزئی از عملکرد ستم ملی است. مضافاً از نظر اغلب ناسیونالیست‌ها انگشت نهادن بر شکاف میان زن و مرد به معنای ایجاد شکاف در ملت است؛ همان‌گونه که اغلب ناسیونالیست‌ها مبارزه طبقاتی در میان ملت خود را انکار می‌کنند، طرح مسئله زنان را نیز عامل تفرقه در میان ملت خود می‌دانند و اغلب با این توجیه که انگشت نهادن بر عقب‌ماندگی‌ها و ستم‌های خاص و جاری در میان ملت تحت ستم، موجب سوءاستفاده‌ ملت ستمگر و دولت مرکزی می‌شود موانع جدی بر سر طرح مسئله زنان به وجود می‌آورند. این امر نه ‌تنها موجب جدایی جنبش‌های ملی از دیگر جنبش‌های اجتماعی خواهد شد بلکه مانع شرکت همه‌جانبه‌‌ی زنان خود ملت ستمدیده در این جنبش‌ها می‌گردد. هراندازه افکار ناسیونالیستی به افکار فئودالی بیشتر آغشته باشد، این موانع عریان‌تر و بی‌رحمانه‌تر اعمال می‌شوند و هراندازه افکار ناسیونالیستی اشکال مدرن‌تر و بورژوایی‌تری به خود می‌گیرد، تناقض میان ناسیونالیسم و مسئله زن برجسته‌تر می‌شود. اما امروزه دیگر کسی نمی‌تواند بر نقش زنان در مبارزه چشم فروبندد. حضور این نیروی اجتماعی در صحنه‌ی مبارزه برای رهایی ملی "خطرات"خود را در بردارد. چراکه پتانسیل آن را دارد که چارچوب و افق سیاسی ناسیونالیستی را از هم بگسلد. زمانی که زنی اعلام کند من قبل از اینکه کُرد باشم زن هستم – تناقض امر رهایی زن با ناسیونالیسم را تقویت می‌کند.
به‌طور عینی و تاریخی افق ناسیونالیستی و شکل‌گیری دولت‌های ملی نه ‌تنها به رهایی زنان منجر نشده بلکه فقط شکل ستم بر زن را تغییر داده است. ملت، شکل تاریخا معینی است که جوامع انسانی به خود گرفته‌اند که در آن باید همه گروه‌های اجتماعی مشخصاً طبقات (و همچنین زن و مرد) به سازش و وحدت با طبقه بورژوازی برسند و پروسه همگونی سیاسی و اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، دینی و اخلاقی و زبانی و روانی بخش‌های مختلف جامعه آغاز شود. وحدت و همگونی‌ای که اجباراً بر پایه نفی و سرپوش گذاشتن بر تضادهای طبقاتی و جنسیتی صورت می‌گیرد. پایه اصلی این همگونی سلطه‌ی آشکار مجموعه طبقه بورژوا بر جامعه است. بین مفهوم "ملت"و روابط مالکیت رابطه‌ای مستقیم موجود است. تمامی دولت – ملت‌های مدرن بر پایه مالکیت خصوصی شکل ‌گرفته‌اند و ادعای مالکیت را با ایده‌ی سرزمین ملی پیوند زدند. چشم‌انداز این دولت – ملت‌ها همواره هم‌تراز و یکدست کردن جامعه و برپایی قلمرویی بود که هر وجب خاکش و هرگونه روابط اجتماعی‌اش - از خصوصی‌ترین تا عمومی‌ترین روابط میان انسان‌ها – به‌ وسیله قوانین مشترکی که توسط روابط تولید کالایی رقم می‌خورد، تعیین می‌شود. محرک‌های نظام اقتصاد سرمایه‌داری (که مبنای آن تولید و مبادله کالایی گسترده است) به‌گونه‌ای است که هر "تفاوتی"را تبدیل به تمایزات اجتماعی و سلسله‌ مراتب اجتماعیِ ستمگرانه (بالادست و فرودست) می‌کند. بر پایه‌ی این محرک‌ها رفتار جنسیتی، زندگی خانوادگی و هنجارهای جنسی از نو قالب‌ریزی می‌شوند، به‌گونه‌ای که به‌طور مدام ایدئولوژی، حیثیت و نزاکت اخلاقی ملت، تولید و بازتولید شود و دولت پدرسالار به‌طور قطعی کنترل بر زندگی اجتماعی و رفتار جنسی زنان (به‌طور مشخص تولید مثل) را تحت اختیار و وظایف خود قرار می‌دهد. (۱)
علت تناقض میان ناسیونالیسم و مسئله زنان در بدطینتی یا ضد زن بودن ذاتی این یا آن رهبر ناسیونالیست یا حزب بورژوا ناسیونالیست نیست، بلکه در واقعیت مادی‌ای به نام ملت و روابط اجتماعی‌ای است که ناسیونالیست‌ها از آن برخاسته و بر آن تکیه‌ دارند. به‌طور عینی مبارزه برای رهایی زنان یعنی فراتر رفتن از افق و اهدافی که مُهر مالکیت خصوصی بر آن خورده است، درصورتی‌که رهایی ملی و ناسیونالیسم در نهایت، ماندن و درجا زدن در سطح این افق و اهداف است. تأکید بر رهایی زنان به معنای عریان کردن آن روابط تولیدی اجتماعی است که اصولاً ناسیونالیست‌ها قادر به گسست از آن نیستند.
باوجود اینکه رهایی از ستم ملی و اصل دمکراتیک برابری ملل و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش تا جدایی خواستی عادلانه بوده که باید برای آن مبارزه کرد. مبارزه علیه ستم ملی یک جبهه مهم از جنگ علیه کلیت نظامی است که این ستم گری را با کارکرد خود و سیاست‌های عامدانه‌اش بازتولید می‌کند. اما این مبارزه به لحاظ تاریخی امری محدود است و در تحلیل نهایی حتی برای روشن کردن مسیر از میان برداشتن نابرابری ملی و ستمگری ملی نیز کافی نیست و بسیار ناتوان‌تر از آن است که جهانی را نشان دهد که در آن جامعه بشری با تقسیم به ملل، تقسیم به طبقات و ستم جنسیتی رقم نخورده باشد. در نتیجه نه تنها تناقض میان رهایی زن و ایدئولوژی ناسیونالیستی قابل حل نیست بلکه رهایی زن با تکیه به این ایدئولوژی قابل تصور نیست. 
*****
کتاب مانیفست آزادی زن در سده بیست و یکم ترجمه و تلخیصی است از کتابی ترکی به قلم عبدالله اوجالان که توسط پژاک انتشاریافته است. (۲) این کتاب تلاشی است برای پاسخ دادن به تناقض تاریخی میان رهایی زن و ناسیونالیسم. کتاب به‌زعم خود با تحلیل تاریخی – جهانی از مسئله زن تلاش دارد راه‌ حلی برای رهایی زنان کُرد ارائه دهد و با برجسته کردن اهمیت نقش زنان در تاریخ و در کردستان و افشای مردسالاری در دوره‌های تاریخی مختلف می‌کوشد رنگ و بویی "زنانه"به رهایی ملت کُرد داده و بین رهایی زن و ناسیونالیسم آشتی ایجاد کند.

کتاب شامل چند تز و راه‌ حل اساسی است که عبارت‌اند از:
یکم: « خلق کرد برای تاریخ نقش مادری و گهواره ایفا کرد »(ص ۸۶)
دوم: « سرشت بشر سرشتی زنانه بود و به دلیل انحراف از این سرشت دیگر زن بااراده ذاتی و هویت خود وجود ندارد» و « با بازگشت به گوهر زن می‌توان به شکل‌گیری مجدد انسانیت یاری رساند»(ص ۱۶۵)
سوم: « نیاز به قرارداد اجتماعیِ میان زن و مرد است تا نهاد خانواده دمکراتیزه شود.» (ص ۲۰۹)
چهارم: برای رسیدن به این هدف، زنان پ ک ک باید « اصل میهن‌پرستی و پایبندی به زادگاه را به‌عنوان نخستین اصل ایدئولوژی رهایی زن بپذیرند » (ص ۱۷۴) و در وهله اول با میهن خود ازدواج کنند و تا زمانی که از نابرابری‌ها و زشتی و پلیدی‌هایی که این نابرابری‌ها به وجود آورده گسست نکرده‌اند بهتر است از برقراری رابطه جنسی با مردان همرزم خود دوری گزینند.
این تزها و راه‌ حل‌ها در این کتاب و برنامه سیاسی حزب کارگران کردستان در هاله‌ای از اسطوره‌سازی‌ها، احکام دلبخواهی، اندرزهای اخلاقی و برجسته کردن تجربه شخصی اوجالان در رابطه با زن و اشاره به برخی معضلاتی که پ.ک.ک درزمینهٔ سازمان‌دهی زنان در صفوف خویش با آن روبرو بوده، به ‌هم‌ بافته شده‌اند. تکه‌هایی از واقعیات تاریخی و حقایقی که تاکنون توسط اندیشمندان مارکسیست و غیر مارکسیست و فمینیست و غیر فمینیست کشف‌شده، برای توجیه این تزها مورد استفاده قرار گرفته است. همچنین برخی حقایق اثبات ‌شده درزمینهٔ شکل‌گیری ستم بر زن به‌راحتی و بدون هیچ تحقیق و استدلال علمی و روش نظام‌مند مورد انکار قرار می‌گیرند. قطعاً این روش التقاطی و استفاده از یکسری تحقیقات علمی برای پوشاندن خط واقعی این جریان دشواری‌هایی برای نقد همه‌جانبه و دقیق تفکر اوجالان درزمینهٔ زنان فراهم می‌کند. با این ‌وجود تلاش می‌کنیم به هسته‌ی اصلی این تزها و راه‌ حل‌ها بپردازیم.

از خاک سومر تا خاک مادر!
ازنظر اوجالان تاریخ تمدن بشر از سومر (بین‌النهرین) آغاز شد و او معتقد است که این ناحیه محل زیست کردها و اجداد اولیه کردها بوده است.
به‌طور مسلم می‌توان در مورد واقعیات شناخته‌ شده و هنوز شناخته ‌نشده تاریخ به بحث‌ و جدل پرداخت و عمق بیشتری به نظریه تکامل انسان و تاریخ تکامل جوامع انسانی و تمدن بشری بخشید. می‌توان بی‌پایه بودن برخی از اظهارات به‌ظاهر تاریخی که در آثار اوجالان بدان‌ها اشاره‌ شده را با اتکا به تحقیقات گسترده علم مردم‌شناسی و بیولوژی و تکامل طبیعی نشان داد. می‌توان به بحث در مورد نقش و جایگاه هر یک از تمدن‌های اولیه در پروسه تکامل جامعه انسانی پرداخت و با این گزاره که تمدن سومری مبنای تمدن بشری بوده، به مقابله پرداخت. شاید کسی بتواند به خود بباوراند که سومریان اجداد کردها بودند، همانند شوونیستهای ترکیه یا ناسیونالیست‌های ترک آذری در ایران که ادعای مشابهی دارند و ترک‌های امروز را اخلاف سومری‌ها می‌دانند. یا شووینیست‌های پان ایرانیست فارس که افسانه‌های بی‌اساسی حول استوانه کورش و نقش ایرانیان باستان در تاریخ تمدن بشر جعل می‌کنند. اما جدل بر سر این‌ها نیست. مسئله‌ی اصلی نتیجه‌ی سیاسی‌ای است که از چنین احکامی گرفته می‌شود. مسئله این است که منشأ سومری یا غیر سومری کردها چه تأثیری بر مسئله کرد و ملت تحت ستم بودن آن‌ها در عصر کنونی دارد؟ اوجالان به اعماق تاریخ می‌رود تا به کردها ثابت کند که چرا « کردها پویاترین خلق عصر نوسنگی و آفریننده بزرگ‌ترین انقلاب اجتماعی مبتنی بر کشاورزی و دامپروری بودند» (مانیفست آزادی زن ص ۸۷) او به نبش قبر تاریخ خاورمیانه می‌پردازد تا به کردها غرور ملی بدهد و بگوید: « گنجینه‌ها جایی که گم‌شده‌اند بازیافت می‌شوند» (همانجا ص ۸۵) و از آن این نتیجه را بگیرد که « آیا زندگی کنونی در جغرافیایی که زادگاه بشر، سرآغاز تمامی مبانی بشریت، بانی روند تکامل اجتماعی انسانی است، زیبنده عظمت تاریخی ۱۵ هزارساله آن می‌باشد؟» (همانجا ص ۱۰۸)
اوجالان اسطوره‌سازی از خاک سومر را با اسطوره‌سازی از خاک مادر و نقش زنان سومری در هم می‌آمیزد تا هویتی نمادین شکل دهد. ازنظر او این زنان سومری - به‌عنوان اسلاف زنان کُرد - بودند که نقش تعیین‌کننده‌ای در بنیان‌گذاری تمدن سومر و به‌طور کلی روند تکامل اجتماعی انسان داشتند. به باور اوجالان زایندگی زن، رفتار مادرانه و روحیه تعاون برای نگهداری فرزند نقش تعیین‌کننده‌ای در گذر انسان از دوره توحش به انسان اجتماعی داشت، زنان نه ‌تنها خالق زندگی بودند بلکه تولید کننده آلات و ابزار مورد نیاز دوام زندگی و مبدع انقلاب نوسنگی (انقلاب در کشاورزی و دامپروری) نیز بوده‌اند. این تئوری به‌ظاهر امتیاز ویژه و منحصر به ‌فردی برای زنان محسوب می‌شود و به‌ظاهر بر نقش زنان در تکامل جوامع انسانی تأکید دارد. درست است که فرهنگ غالب مردسالاری در طول تاریخ همواره دستاوردهای واقعی زنان در هر زمینه‌ای ( از ‌جمله نقش مبتکرشان در جوامع اولیه) را مورد انکار قرار داده است اما بین برجسته کردن این دستاوردها با ارائه‌ی یک درک عمیق، همه‌جانبه و صحیح از تکامل انسان و تاریخ جوامع انسانی در آن تفاوت وجود دارد. بر پایه‌ی چنین منطقی است که مردان هم مدام اختراعات و اکتشافات و خدمات و "سرشت ویژه"خود را به رخ می‌کشند.
ازنقطه‌نظر اوجالان، زن از طبیعت پاک و بی‌غشی برخوردار بود و « دفاع و نگهداری زن از کودک او را از سایر جانداران متمایز ساخت و زن با توسعه رنج و احساس مادریتی که داشت توانست روحیه جمعی و تعاون را بنیان بگذارد. در حالی‌ که مرد وحشی بود و اسیر غرایز جنسی. زن، جامعه را تشکیل داد و تهیه غذا را فرا گرفت، آتش را کشف کرد و زندگی اشتراکی را توسعه داد و نیروی مشترک به وجود آورد. این زن بود که مرد را به گروه‌های همبسته زنان و فرزندان راه داد و توانست غرایز حیوانی جنس مرد را به کنترل درآورد. زن، قوی بود و کامل، در مقابل مرد ضعیف بود و نقشی ناقص در زندگی و اجتماعی شدن داشت» (مانیفست آزادی زن ص ۱۳) ‌
این تصویری تقلیل گرایانه و سطحی از تاریخ تکامل انسان و جوامع انسانی است و کاملاً در تضاد با دانش انباشت شده بشر در این زمینه قرار دارد. تقلیل تکامل پیچیده تاریخ جوامع انسانی به خصوصیات طبیعی این یا آن جنس است. قطعاً نرینگی و مادینگی "میمون - انسان"اولیه و ویژگی‌های تولید مثل در این نوع از پستانداران تأثیرات معینی بر چگونگی شکل‌گیری تجمعات اولیه این نوع طبیعی داشت. برای مثال مولفه‌هایی چون نیاز به زمان طولانی‌تر برای حفظ و رشد و پرورش کودک در نوع انسان، محدودیت‌ها در تأمین غذا بر وابستگی متقابل دو جنس به یک دیگر و گرد آمدنشان به دورهم بی‌تأثیر نبود. (۳) اما همان‌گونه که انگلس و بعدها دیگر دانشمندان علم تکامل و بیولوژی اثبات کردند آنچه عامل اصلی اجتماعی شدن بشر بود نه خصوصیات طبیعی این یا آن جنس بلکه کار و عمل کار کردن انسان بود. این کار بود که نقش تعیین ‌کننده‌ای در گذر از میمون به انسان ایفا کرد.‌ (۴) هر دو جنس درگیر پروسه کار مشترک اجتماعی بودند. تأثیر نقش‌های طبیعی (نرینگی و مادینگی)‌ در این گذار بسیار محدود بوده و مفاهیمی چون مردانگی و زنانگی اساساً در پروسه تکامل روابط اجتماعی میان انسان‌ها شکل گرفتند.
علاوه بر این در تصویرسازی تاریخی اوجالان از مسئله زنان، تصویری وارونه و غیرواقعی از زندگی طبیعی انسان اولیه ارائه داده می‌شود. زندگی طبیعی حیواناتی مانند شیر مدل قرار داده می‌شود نه میمون‌هایی که از همان ابتدا درگیر نوعی زندگی جمعی - طبیعی بوده‌اند. گویی مرد همان شیر نر ایزوله و منفردی بوده که در اطراف شیر ماده و توله‌هایش می‌چرخید و هر از گاهی برای تغذیه و جفت‌گیری به آن‌ها نزدیک می‌شد. تا زمانی که جنس ماده همراه با فرزندانش و ماده‌های دیگر تشکیل اجتماع داده و اجازه ورود نرها به درون جمع خود را می‌دهند و با کنترل غرایزشان، آن‌ها را رام کرده و درنهایت مُهر انسانی بر آن‌ها می‌زنند. این مدل و الگوی تاریخ طبیعی توسط اوجالان انتخاب می‌شود تا زنان را از نقطه ‌نظر طبیعی و ذاتی برتر از مردان نشان دهد. محدودیت این تئوری نادرست، رجحان دادن طبیعت زنانگی بر روابط اجتماعی است حال‌ آنکه پژوهش‌های علمی – تاریخی ثابت کرده‌اند که روابط اجتماعی نقش اساسی در تعیین نقش‌های جنسیتی داشته است.
در تئوری موردنظر اوجالان مادریت زن تقدیس می‌شود تا زایندگی زن با زایندگی خاک یکسان گرفته شود تا بین «مادر خاک» و «مادر طبیعت» پلی زده شود و به‌اصطلاح « یک ایدئولوژی زنانه بسیار ریشه‌دار و مرتبط با گوهر انسان و خاک» آفریده شود. (مانیفست آزادی زن ص ۱۶۷) ایده «خاک – مادر» نقش محوری در این ایدئولوژی به‌اصطلاح «زنانه» دارد. خاکی که مقدس و زنی که الهه است. توانایی خاک در نو شدن و محصول دهی است و توانایی زن در زایش فرزند است. خاکی که کشت می‌شود و زنی که کشتزار است و بذر انسان در آن کاشته می‌شود. از گوهر خاک است که گوهر سرزمین زاده می‌شود و همه‌ چیز در چارچوب آن معنا می‌یابد و از خاک سومر است که خاک مادر زاده می‌شود. «مادر خاک» با «مادر طبیعت» پیوند می‌یابد تا مفهوم «سرزمین مادری» ساخته شود. مفهومی که نقش مرکزی در تمامی ایدئولوژی‌های ملی‌گرایانه داشته و دارد. شاید بتوان به ناسیونالیسم رنگ و لعاب "زنانه"زد اما ماهیت اساساً مردانه‌ی این ایدئولوژی را نمی‌توان تغییر داد. در این به ‌اصطلاح "ایدئولوژی زن محور"نیز همانند تمامی ایدئولوژی‌های ناسیونالیستی که تاکنون فرموله و تدوین ‌شده‌اند، از ملت به‌عنوان مادر یاد می‌شود و بر این باورند که این زنان هستند که حاملان نمادین"هویت و شرف جمعی"می‌باشند. "ارزش والای مادر و مادریت"جنبه‌ی مهمی از این ایدئولوژی را تشکیل می‌دهد. این امر با برساخته‌ی مرکزی ناسیونالیستی "خانه و خانواده"همسو است. خانه و خانواده‌ای که توسط روابط جنسیتی معین شکل ‌گرفته و سازنده‌ی "ذات"فرهنگ ملی است و به‌نوبه خود شیوه زندگی ملت را نسل ‌اندر نسل تعیین می‌کند. تاریخا در این نماد و روایت ملی‌گرایانه همواره به مردانی نیاز است که به دفاع از "سرزمین مادری"و زنان ملت که "خلوص"و "زایندگی"ملت را به شکلی نمادین بیان می‌کنند، برخیزند. به همین دلیل از مردها خواسته می‌شود همان‌گونه که خود را فدای زن و فرزندانشان می‌کنند، فدای سرزمین مادری نیز بکنند. بی‌جهت نیست که در بسیاری از فرهنگ‌های ملی تصویر از یک زن - غالباً یک مادر - روح جمع را می‌نمایاند. در انقلاب بورژوایی فرانسه در ۱۷۸۹ تصویر زن، نماد میهن و شمایل ملت بود، زنی که مظهر زایش ملت است. زن حتی نماد انقلاب بود درحالی‌که قانون اساسی برخاسته از آن انقلاب، زنان را در کنار مهجورین و دیوانگان قرارداد و از حق رأی و دخالت در سرنوشت سیاسی خود و کشور و دیگر مطالبات حقوقیِ عمومی انقلاب محروم کرد تا خصلت کاملاً مردانه ملت – دولت بورژوایی تضمین شود.
اما خط اوجالان پیرامون مسئله زنان می‌کوشد در فرم متفاوت باشد به این معنا که این بار از زنان خواسته می‌شود که پرچم‌دار فداکاری میهن‌پرستانه و نجات تمدن «باستانی» کردستان و کُرد شوند. در ادامه خواهیم دید که این فرم زنانه است که بر محتوی مردانه می‌چربد یا برعکس محتوی مردانه است که فرم زنانه را دربند و اختیار خود خواهد گرفت.

سرشت برتر زنانه یا سرشت مادرانه!
سرشت زنانه و مختصات آن چیست؟ پاسخ رهبری پ ک ک به این پرسش، "مادریت"است. مادریت هم در مفهوم طبیعی یا بیولوژیکی آن و هم در مفهوم نقش اجتماعی آن: در مفهوم بیولوژیک مادریت یعنی زایندگی و در مفهوم اجتماعی یعنی توسعه‌ی رنج و احساس مشترک زنانه‌ای که سرچشمه عواطف نوع‌ دوستانه، روحیه جمعی و همیاری اجتماعی است. (۵) از ‌نظر آنان برتری سرشت زن نسبت به مرد در این است که زن به طبیعت و ذات طبیعت نزدیک‌تر است. در دستگاه فلسفی اوجالان هر کس به طبیعت و به ذات کیهانی و ذات اخلاق نزدیک‌تر باشد به حقیقت نزدیک‌تر است و قادر است بهتر به هوش کیهانی گوش بسپارد. (۶) ویژگی طبیعی زن و امتداد این ویژگی به عرصه‌ی اجتماع، هر دو امتیازی برای زن محسوب می‌شود که موجب برتری ذات یا گوهر زن بر ذات یا گوهر مرد است. اوجالان می‌گوید که بهترین دوران زندگی بشر، «عصر الهه‌های مادر یا عصر طلایی زن بود زیرا این عصر با طبیعت زن رقم خورد ... این طبیعت زن بود که عدالت حقیقی را به وجود آورد و این طبیعت زن بود که صلح‌طلب بود و در تضاد با جنگ و روند طبقاتی شدن جامعه قرار داشت.» (مانیفست آزادی زن ص ۱۱) از سوی اوجالان چنین وانمود می‌شود که چنین "کشفیاتی"جدیدند و سنتز تازه‌ای از تئوری‌های فمینیستی و تئوری‌های زیست شناختی بوده و بیانگر گسست وی از افکار "مدرنیته کاپیتالیستی"نسبت به مسئله زنان است.
تا آنجایی که به دیدگاه‌های مختلف فمینیستی برمی‌گردد اوجالان از میان پیامبران جرجیس را انتخاب کرده است. شاخه‌ای از فمینیست‌ها که با ایده‌ی "برتری طبیعت زن بر مرد"و تکیه‌ بر "فضایل زنانه"و ابعاد مادری خواهان تأمین حقوق ویژه برای زنان بوده‌اند. این تفکر در اواخر قرن ۱۹ میلادی شکل گرفت و باوجود آنکه داعیه حمایت از حقوق زنان را داشت اما به برداشت "طبیعت‌گرا"و سنتی از تفاوت میان زن و مرد کمک کرد. این شاخه‌ی فکری با تمایز گذاری میان زن و مرد از زاویه حقوقی، تا حدی موجب پیشرفت مفهوم برابری در برخی جزئیات حقوق مربوط به زنان شد. مانند به رسمیت شناختن حقوقی که باید به زن در دوره حاملگی یا نگهداری از کودک تعلق گیرد. اما در حیطه سیاست کلان مبلغ اصلاح‌طلبی بود. از همان ابتدا برخی از طرفداران این نحله فکری که پیوندهایی با مسیحیت داشتند تلاش کردند با تأکید بر سرشت معنوی زن دنبال پاک کردن "آلودگی‌های"عمومی جامعه باشند. درک آنان از جامعه همچون خانه بود که زن پاک و پاکیزه نگهش می‌دارد به همین دلیل باور داشتند که "اگر زنان وارد حکومت شوند آن را تطهیر می‌کنند"و "زنان اگر وارد سیاست شوند آن را می‌پالایند". "با تکیه به زنانگی غریزی زن و فضایل والای اخلاقی زنانه"می‌توان با افراط گری‌های مردانه مقابله کرد". چنین تئوری‌هایی عملاً به‌جای مبارزه رادیکال برای کسب برابری بر برداشت‌های سنتی‌تر از تفاوت‌ها تأکید می‌کردند و از این طریق به حفظ اخلاقیات سنتی یاری می‌رساندند. (۷) خواننده در ادامه بیشتر با نمونه‌های دفاع از اخلاقیات سنتی توسط اوجالان آشنا خواهد شد. استفاده اوجالان از افکار این شاخه فمینیسم برای دفاع از "حقوق ویژه زنان"نیست بلکه برای اثبات "مادریت"به‌عنوان سرشت ازلی و ابدی زن است. این دیدگاه نه ‌تنها منطبق بر درک علمی از تاریخ انسان و جوامع انسانی نیست بلکه اساساً بازتاب دیدگاهی مردسالارانه و نسخه‌ای دیگر از نظرات بورژوایی در مورد زن است که مبتنی بر "طبیعت‌گرایی"و "ذات‌گرایی"است.
مشکل تئوری سرشت برتر زنانه صرفاً در ناتوانی‌اش در توضیح این ستم خاص نیست بلکه در امتیازی است که به تفکر رایج بورژوایی می‌دهد که زن را با "طبیعت زن"و "نقش طبیعی زن"بازمی‌شناسند. تفکر رایجی که روابط اجتماعی را به‌نوعی کیفیت ذاتی در طبیعت بشر ربط می‌دهد. حال ‌آنکه هیچ ذات تغییر ناپذیری وجود ندارد و تاریخ مدام شاهد تغییر این کیفیت بوده و به‌ عبارت ‌دیگر آنچه مدام در حال تغییر است، درک آدمیان از خودِ مقوله انسان و ماهیت بشر است. درکی که پا به ‌پای رشد تکامل اجتماعی بشر تغییر یافته است. برای مثال حتی درک از مقوله‌ی مادر و مادریت هم امری ثابت و ایستا نبوده است. درک انسان و انتظارات انسان از مادر و مادریت پا به پای تکامل اجتماعی اقتصادی جوامع تغییر کرده است. زمانی، رابطه مادر و فرزندی بر اساس رابطه خونی یا ژنتیکی تعریف می‌شد اما امروزه شاهد آن هستیم که مدام از نقش این رابطه خونی و ژنتیکی برای تعریف مادر و فرزندی کاسته می‌شود. در دوره مادر تباری رابطه زن با توانایی‌اش در زایش و رابطه‌اش با کودک به‌گونه‌ای دیگر بود، نه کنترلی بر زاد و ولد بود و نه تفاوت چندانی بین فرزندان جوامع کمونی گذاشته می‌شد. در دوران امروز زن می‌تواند تصمیم به بچه‌دار شدن یا نشدن بگیرد (هرچند چنین حقی هنوز تام و تمام به رسمیت شناخته نمی‌شود) اما سرنوشت زن چنان با کودک گره‌ خورده که این رابطه به اهرمی برای سرکوب زن و تولید و بازتولید موقعیت فرودست زن بدل شده است. حتی اگر افرادی مانند اوجالان باور داشته باشند که زن به دلیل نزدیکی به طبیعت، نقش ویژه‌ای را در جامعه بر عهده دارد، این باور و ایمان هیچ تأثیری در عوض کردن موقعیت اجتماعی کنونی زن نخواهد داشت. در تفکر فلسفی اوجالان هر آنچه طبیعی است، نیک و مفید است. این همان تفکری است که فیلسوفان عصر روشنگری با تکیه بدان نابرابری میان زن و مرد را به دلیل خصایل طبیعی‌شان توجیه می‌کردند. (۸) اوجالان مدعی گسست از "مدرنیته کاپیتالیستی"است و مارکسیسم را به دلیل آنکه از این "مدرنیته"گسست نکرده مورد انتقاد قرار می‌دهد اما خود وی هسته‌ی اساسی تفکر بورژوایی "طبیعت بشر"را نه‌ تنها حفظ می‌کند بلکه با تقلب بدان رنگ و لعاب زنانه می‌زند و با آن مدعی رهایی زنان می‌شود!
بازگردیم به ستایش اوجالان از وجه طبیعی و اجتماعی مادریت. بر خلاف نظرات و تصورات اوجالان، توان باروری زن نه یک نعمت است و نه یک لعنت. بلکه بیان یک محدودیت عینی است که طبیعت به بشر تحمیل کرده است. تکامل طبیعی بین دو جنس به‌گونه‌ای رقم خورده که زن مجبور است بار اصلی تولید مثل را به دوش بکشد. قطعاً زمانی انسان با پیشرفت علم و فنّاوری می‌تواند بر این محدودیت طبیعی فائق آید و زن را از تبعیت از این تقسیم ‌کار طبیعی برهاند و وظیفه‌ی تولید مثل از جانب زنان به امری کاملاً اختیاری و داوطلبانه بدل شود. در نتیجه اگر این تقسیم‌ کار طبیعی میان دو جنس درزمینه تولید مثل خصلت ازلی داشته، به هیچ وجه خصلت ابدی ندارد. این واقعیت که به لحاظ زیست ‌شناختی زنان بچه می‌زایند، مبین هیچ سرشتی نیست. این سرشت را جوامع مبتنی بر مردسالاری به زنان تحمیل کرده‌اند. جامعه‌ای که پیشاپیش فرض می‌گیرد که زایش (و همچنین پرورش فرزند) خصوصیت و محور اصلی زندگی زن است. هرگونه تمجید از این سرشت و ابدی دانستن آن در ذات خود مردسالارانه است و مانع از آن خواهد شد که بشر در آینده بر این محدودیت‌های طبیعی غلبه کند چرا که آن را ضرورت اجتناب ‌ناپذیر طبیعت می‌داند. (۹)
اما مردسالاری اوجالان زمانی عریان‌تر و کریه‌تر می‌شود که او مادریت در بُعد اجتماعی را نیز بر سرشت ویژه زن می‌افزاید. این سرشت که شاخصش از نظر اوجالان "توسعه رنج و احساس مشترک زنانه و عواطف نوع‌ دوستانه و همیاری"است اساساً بر پایه‌ی نقشی است که زن در مراقبت از کودک بدان دست‌ یافته است. این رابطه با کودک است که "گوهر زنانه"را در زن نهادینه می‌کند. گوهری که تکلیف آن مانند ساخت ژنتیک انسان از پیش تعیین ‌شده است.
اوجالان تمایزی میان قابلیت طبیعی بچه‌دار شدن و نقش اجتماعی مادر قائل نیست. کیش مادری یکی دیگر از برساخته‌های جامعه مردسالار است و در تمام ایدئولوژی‌های بورژوایی به‌عنوان ذات و جایگاه اجتماعی زن تعریف می‌شود. این کیش، مادری را هویت اصلی و مشغولیت عمده زن می‌داند. زنان چون بچه می‌زایند، بچه‌داری هم خواهند کرد و این امر غریزی است. حال‌آنکه چیزی به نام "غریزه مادری"موجود نیست. این "غریزه"را فرهنگ مسلط جامعه القا می‌کند و قابلیت مادری کردن را به زنان آموزش می‌دهد و مادر شدن را به‌عنوان نقشی طبیعی و مطلوب جا می‌زند. به‌واقع زنان از نظر اجتماعی و فرهنگی برای ایفای نقش مادری تربیت می‌شوند. هیچ "ذات، سرشت و غریزه"ای در کار نیست.
سیمون دوبووار فمینیست مشهور می‌گوید: «مادریت به‌صورت کنونی به‌راستی زنان امروز را به برده بدل می‌سازد و خطرناک‌ترین دامی است که بر سر راه تمامی زنانی که می‌خواهند آزاد و مستقل باشند، زندگی خود را اداره کنند، استقلال اندیشه داشته باشند و به شیوه خود زندگی کنند گسترده شده است.» (درآمدی جامع بر نظریه‌های فمینیستی ص ۳۳۱) مادری نقشی است که راه زن را برای دست‌یابی به آزادی سد می‌کند. ازنقطه‌نظر تاریخی مادریت به شکلی که در جامعه مردسالار نهادینه ‌شده درست همان چیزی است که زنان باید خود را از قید و بند آن رها سازند. در نظام سرمایه‌داری پایه‌های عینی و امکان مادی این امر فراهم‌ شده است. نیاز به جهشی آگاهانه و رادیکال است تا زنان بتوانند خود را از نقش مادری رها کنند به‌گونه‌ای که زنی که خواهان بچه است نیاز به باردارشدن نداشته باشد یا زنی که باردار است مجبور نباشد بچه را خودش بزرگ کند و اساسی‌تر از همه عملکرد مادری و خانه‌داری کاملاً اجتماعی شود.

از ذات خبیث مرد تا نظام طبقاتی!
وجه دیگر "نظریات جدید"اوجالان در مورد مسئله زنان این است که در مقابل سرشت برتر زنانه، این مرد بود که ذاتاً خبیث بود و مشکل از آنجایی آغاز شد که نظام مادر تبار نتوانست خود را نوسازی کند و ایدئولوژی زنانه به وجود آورد، در نتیجه «مرد حقه‌باز، نیرومند، صاحب سنت شکارگر» دست‌ به ‌کار می‌شود و آرام ‌آرام تمام فوت ‌و فن‌های تولیدی که زنان مبتکرش بودند را فرا می‌گیرد و چون در به‌کارگیری آهن و خیش مهارت بیشتری به خاطر روحیه شکارگری و جنگ‌طلبی داشت، زن را از عرصه تولید کنار می‌گذارد و الهه‌ی مقدس را به زیر می‌کشد و خود را خدا – شاه اعلام می‌کند. پس ‌از آن است که زن به‌عنوان اولین طبقه تحت ستم در تاریخ شکل می‌گیرد و به اولین مستعمره تبدیل می‌شود و اوجالان با سناریوی فوق نتیجه می‌گیرد که این امر خود بستر مناسبی برای ایجاد جوامع طبقاتی می‌شود. (مانیفست آزادی زن ص ۴۵)
اما این تصویری است وارونه از تکامل جامعه انسانی. تصویری که امیال، حس و روح و روان یک جنس را – آن‌هم با نگاه و معیارهای امروزی - جایگزین تجزیه و تحلیل علمی و همه‌ جانبه از واقعیت مادی زندگی اولیه بشر و محرک‌های درونی آن می‌کند. چنانکه در فصول پیشین و در نقد تصویرسازی تاریخی اوجالان گفتیم تجمعات اولیه بشری که هنوز در اسارت قهر طبیعت و محدودیت و کمبود منابع برای تأمین زندگی قرار داشتند، به‌گونه‌ای نقشه‌مند تصویر می‌شود که گویی اراده آگاهانه‌ای از جانب مردِ حقّه باز و حسود به جریان می‌افتد که زن را از مقامش سرنگون کند. با این دیدگاه فشار خود به خودی نیروهای قدرتمند دیگر – ازجمله تفاوت‌های بیولوژیکی واقعی که مبنای تقسیم ‌کار طبیعی و اولیه بوده و همچنین تفرقه و حتی آنتاگونیسم غیر طبقاتی که میان کمون‌های اولیه بر سر منابع و امکانات زندگی وجود داشت نادیده گرفته می‌شود و مهم‌تر از آن پروسه شکل‌گیری مازاد اولیه و تصرف آن‌ که مبنای تقسیم جامعه به طبقات بوده از صحنه تاریخ حذف می‌شود. آردی اسکای بریک (Ardea Skybreak) بیولوژیست و فعال حزب کمونیست انقلابی آمریکا در کتاب از گام‌های اولیه تا جهش‌های بعدی (۱۹۸۴) می‌نویسد:
به دلیل تفاوت‌های بیولوژیک درزمینهٔ تولید مثل و نگهداری از نوزاد، تقسیم ‌کار اولیه بین زن و مرد در جوامع اولیه بشری اساساً غیرقابل ‌اجتناب بود. این تقسیم ‌کار می‌توانست به یک رابطه ستمگرانه حداقل به شکل نهادینه شده‌ی امروز تکامل نیابد. اما از سویی دیگر دارای بذرهای روابط ستمگرانه بین زن و مرد بود که با تغییر در فعالیت‌های تولیدی جوامع بشریِ متفاوت و وزنه نسبی‌ای که انواع مختلف فعالیت تولیدی پایه‌ای به خود گرفتند و همراه با آن ظهور مازاد انباشت شده تفاضلی و در پی آن تغییرات در دیگر روابط اجتماعی و روابط مالکیت، به روابط ستمگرانه کامل جهش کرد (۱۰)
اگر ماتریالیستی به تاریخ نگاه کنیم، آنچه ازنظر اوجالان نقطه قوت "سرشت برتر و طبیعی زن"– یعنی مادرت و نگهداری از کودک - شمرده می‌شود در واقع بذری بود که روابط ستمگرانه را در خود نهفته داشت. هرچند این بذر بدون تغییر و تحولات اساسی دیگری که در نحوه زندگی تولیدی بشر صورت گرفت نمی‌توانست به بار نشیند. تاریخ اولیه بشر بدون اینکه اراده آگاهانه مرد یا زن بر آن حاکم باشد به این شکل رقم خورد. شاید می‌توانست به‌گونه‌ای دیگر تکامل یابد اما عملاً این‌گونه رقم خورد. (۱۱)
اوجالان اصرار بر این دارد که همزمانی ستم بر زن و شکل‌گیری طبقات را انکار کند و زنان را به‌عنوان اولین طبقه تحت ستم تاریخ مطرح کند. (مانیفست آزادی زن ص ۳۰) زمانی انگلس به‌درستی همزمانی ظهور این دو نوع ستم را نشان داد. تأکید بر این همزمانی – موضوع روز و سال و ماه نیست بلکه تأکیدی بر این مسئله است که ستم بر زن و شکل‌گیری طبقات را نباید به‌صورت دو پروسه جدا از هم تصور کرد. اوجالان زنان را به مقام یک طبقه ارتقا می‌دهد تا تئوری مارکسیستی طبقات را زیر سوال ببرد. (۱۲)
بر پایه تحقیقاتی که اسکای بریک در کتابش صورت داده می‌توان گفت رشد ابزار تولید بر مبنای انباشت دانه‌های خوراکی پدید آمد و در این زمینه زنان در جوامع "گرد آورنده – شکارچی"در برابر جوامع "شکارچی – گرد آورنده"نقش مهمی ایفا کردند و به این معنا کارشان در انباشت مازاد نقش داشته است. اما با اسارت گرفتن برده‌ها بود که مسئله مازاد به معنای واقعی شکل گرفت و این سوال بزرگ طرح شد که چه کسانی یا گروهی این مازاد اجتماعی را کنترل می‌کنند. پروسه پیچیده‌ای شکل گرفت که مولفه‌های زیادی را در برمی‌گرفت. از جمله بیولوژی زن (نقش تعیین‌ کننده در تولید مثل و اجبارات دوران حاملگی و نگهداری از نوزاد) گرایش به این را به وجود آورد که زنان درگیر کار گردآوری دانه‌ها شوند. احتمالاً نقشی که مردها می‌توانستند در تنازعات بین جوامع اولیه بر سر به دست آوردن برده‌ها بر عهده بگیرند، متفاوت از زنان بود. اما ادغام مجموعه این پروسه‌ها بود که نقش مهمی در شکل‌گیری همزمان ستم بر زن و ظهور طبقات و مالکیت خصوصی (به معنای کنترل بر مازاد) داشت. به این معنا شرایط جوامع اولیه بشر که جنبه‌ی مهم آن تقسیم کار طبیعی بین دو جنس بود، بدون به وجود آمدن مولفه دیگری، یعنی ظهور طبقات و مالکیت خصوصی، به ستم بر زن پا نمی‌داد. زیرا آن تقسیم کار اولیه میان جنس مونث و جنس مذکر تقسیم کاری نبود که از خصلت ستمگرانه و استثمارگرانه برخوردار باشد. استقرار چارچوب نظام طبقاتی و مناسبات طبقاتی لازم بود تا این تفاوت تبدیل به تمایز اجتماعی شود و هر تقسیم‌ کاری تبدیل به روابط قدرت بالادست و فرودست و مشخصاً پیدایش نظام مردسالاری شود.
آردی اسکای بریک همچنین تأکید می‌کند که عواملی به‌جز نقش مشخص زنان در بازتولید و تقسیم طبیعی کار لازم بود، تا ستم بر زن را نهادینه کند. نیاز به قواعد، آیین‌ها و قوانین سامانمند بود تا ستم بر زن - نه به معنای ستم بر افراد زن بلکه زنان در کلیت خود - به ظهور برسد. دولتی باید شکل می‌گرفت تا نیروی کار زنان به‌طور کلی و به‌طور مشخص توان‌شان در تولید مثل را تحت کنترل مرد درآورد.
تنها با تکیه به روش علمی تحلیل تاریخ یعنی ماتریالیسم تاریخی است که می‌توان ظهور ستم بر زن را بر مبنایی درست و واقعی توضیح داد. مارکس و انگلس بودند که برای نخستین بار نشان دادند ستم بر زن محصول و نتیجه تغییر در خصلت سازمان اجتماعی بشر است. خصلت سازمان اجتماعی بشر، در هر مقطع از تاریخ درنهایت توسط سطح رشد نیروهای تولیدی و روابط تولیدی منطبق بر آن تعیین می‌شود. مارکس و انگلس تعصبات اجتماعی زمانه خود را درهم شکستند و اثبات کردند که موقعیت تبعی زن هیچ ربطی به "سرشت"زنانه یا احکام الهی که نظم امور را تعیین می‌کند، ندارد. امروزه قطعاً این ماتریالیسم تاریخی با جذب دست‌آوردهای جدید دانش فمینیستی در مورد تاریخ می‌تواند و باید کامل‌تر شود. اما طنز ماجرا این است که اوجالان با تئوری "برتری‌های ذاتی زنانه"تصویری تخیلی از تاریخ ارائه می‌دهد. تصویر تخیلی که بیشتر به کار تقویت ایده آلیسم و خلق مذهب جدید می‌آید تا رهایی زنان. اوجالان با این شگردهای "نظری"می‌خواهد وانمود کند که مسئله زنان ربطی به طبقات ندارد و نباید دنبال راه‌حل طبقاتی برای رهایی زنان بود. در مقابل نظر اوجالان باید گفت درست است که ستم بر زنان شامل زنان همه طبقات (با درجات متفاوت) می‌شود و به این معنا ستمی ورای طبقات (یا همگانی) است اما راه‌حل آن در جامعه‌ای که به طبقات تقسیم‌ شده یک راه حل کاملاً طبقاتی است. امروزه بدون درک علمی از سوخت ساز جامعه و درک درست از موقعیت طبقه‌ای که نقش استراتژیک در تولید و بازتولید نظام دارد - یعنی پرولتاریا - نمی‌توان راه حلی برای رفع تمامی ستم‌های جاری در جامعه – ازجمله ستم ملی و جنسیتی - ترسیم کرد. اوجالان تلاش دارد خصلت "همگانی"ستم جنسیتی را به خصلت "همگانی"ستم ملی گره زده و به خیال خود راه‌حل طبقاتی را دور بزند. حال‌ آنکه به‌طور عینی ستم طبقاتی با ستم جنسیتی درهم‌ آمیخته و نمی‌توان آن‌ها را از یکدیگر جدا کرد. ستم بر زن، ستم ملی، تبعیض نژادی، جنگ‌های ویرانگر میان مرتجعین، نابودی محیط زیست و هزاران فاجعه بشری دیگر، همه محصول کارکرد یک نظام مشخص یعنی نظام طبقاتی است. لاجرم، راه خلاص شدن از همه این‌ها در نابودی کلیت این نظام یعنی در محو هم‌ زمان تمایزهای طبقاتی، تبعیض‌های جنسیتی، ستم ملی و به‌طور کلی محو کلیه ستم‌های اجتماعی و همچنین محو افکاری است که توسط این تمایزها شکل‌ گرفته و از آن محافظت می‌کند. این راه به ناگزیر یک ‌راه حل طبقاتی است. برای ترسیم راه رهایی زنان در عین‌ حال که لازم است نقش بیولوژی زن به رسمیت شناخته شود؛ همچنین لازم است این واقعیت مهم نیز به رسمیت شناخته شود که بیولوژی منبع اساسی ستم بر زن نیست. انسان‌ها زن و مرد به دنیا نمی‌آیند بلکه زن و مرد می‌شوند. زن و مرد دو مقوله اجتماعی هستند و نه بیولوژیک. یعنی بیولوژی در چارچوب روابط تولیدی معینی به کار گرفته ‌شده است. این روابط تاریخا تکامل‌ یافته و در جوامع مختلف و در اعصار مختلف با ظهور جامعه طبقاتی اشکال مختلف به خود گرفته‌اند و به طرق خاصی تقسیم طبقاتی و ستم و استثمار – از ‌جمله ستم جنسیتی - را تجسم بخشیده‌اند. هرچند همه آن‌ها از نظر روابط ستمگرانه و استثمارگرانه مشترک هستند.
با تصوراتی مبنی بر "سرشت برتر زنان نسبت به ذات خبیث مردان"نه می‌توان پروسه پیچیده شکل‌گیری ستم بر زن را توضیح داد و نه راه‌ حلی واقعی برای رفع این ستم ارائه داد.

از الهه‌ی مقدس تا زن فاحشه شهری!
اسطوره پردازی اوجالان از زن همچنان ادامه دارد هرچند که به عرش رساندن زن چندان دوام نمی‌یابد. از نظر وی پس ‌از آنکه از منزلت زن در جوامع اولیه کاسته شد، زن به‌صورت یکی از ابزارهای اساسی انحطاط مردان مورد استفاده قرار گرفت. طبق حکایت تاریخی وی «به دلیل آنکه تمدن سومری از ریشه‌هایش جدا گشت، به انحراف کشیده شد. تمدن امروزی بر تمدن نوسنگی غالب شد. پدیده کاهن – شاه شکل گرفت، پرستشگاه‌ها به‌عنوان رحم اصلی جامعه نوین ایجاد شدند. کاهنان با حیله‌گری جامعه را به اطاعت خود و زن را به اطاعت مرد واداشتند. کاهنان دخترانی را برای پرستشگاه‌ها برگزیده و آن‌ها را مورد آموزش قرار دادند تا به‌صورت موثرترین ابزار در شکار مردان جامعه ایفای نقش کنند. اولین توطئه پلید بدین شیوه چیده می‌شود و برای اولین بار در پرستشگاه‌ها نیروی فوق‌العاده‌ای به ‌نظام رذیلانه میان دو جنس داده می‌شود. این سیستم بعدها در پرستشگاه به‌صورت اولین فاحشه‌ خانه عمومی درمی‌آید.» (مانیفست آزادی زن ص ۳۰) «کردهای نخستین در نظام برده‌داری سومر، با استفاده از جنسیت زن به انحطاط کشیده شده و همدست [نظام برده داری] گردانیده شدند ... کُرد آزاد جامعه کمون اولیه از راه این دختران پرستشگاه، در اندک زمانی از کوهستان به پائین آورده شده و به شهر عادت داده می‌شود.» (همانجا ص ۱۰۲) «خائنان از طریق جنسیت زن در شهر به پستی کشانده می‌شوند.» (همانجا ص ۱۰۳)
بر اساس این تصویرسازی تاریخی جعلی است که اوجالان به نقش منفی رابطه جنسی می‌رسد. زن از سرشت خود دور می‌شود و به عاملی برای تباهی جامعه بدل می‌شود. از آن ‌پس است که زن در دیدگاه اوجالان با توجه به تجربه زندگی شخصی‌اش هم جذاب است هم ترسناک؛ هم زیبا است هم خطرناک؛ هم عامل خیانت است هم پلیدی و با توجه به موقعیت بردگی‌اش می‌تواند به عامل جاسوسی بدل شود. (۱۳) ازنظر اوجالان «دلیرترین مرد کُرد همین‌که پای زن به میان می‌آید محو شدنی است.» (همانجا ص ۱۲۲) تنها با از میان بردن زنی که بی‌هویت و پوچ شده و از وطن و جامعه بریده و به پست‌ترین شیوه وابسته به مرد است، می‌توان زندگی را معنادار کرد و با نگرش فلسفی «زن اعتلا یافته کُرد، مرد رشد یافته کُرد است»، مرد را متحول کرد و تفکر «زن کلاسیک – که مساعدترین شرایط برای ساختن مرد جعلی فراهم آورده است» را از میان برد. (همانجا ص ۱۲۳)
این جملات به‌ظاهر نقد مردانگی است ولی در جوهر خود برخورد ابزارگرایانه به زن است. دیدگاهی که زن را برای اعتلای مرد و هر دو را برای اعتلای ملت کُرد می‌خواهد. زنی که از نو باید آفریده شود تا ملت ساخته شود. عملاً نقد از موقعیت کنونی زن در هاله‌ای از اخلاقیات سنتی در مورد رابطه جنسی بافته و فرموله می‌شود. در ادامه به ویژگی‌های "آفرینش"زن جدید و معنای بازگشت به "سرشت زنانه"و همچنین کارکرد اجتماعی امروزی ممنوعیت برقراری رابطه جنسی در صفوف پ.ک.ک و پژاک خواهیم پرداخت.
مسئله بر سر دیدگاهی است که زن را یا مقدس می‌داند یا فاحشه. جوهره این دیدگاه، مردسالارانه است. زن از مجموعه‌ی شبکه روابط سیاسی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی مشخص جدا می‌شود و بر مبنای اخلاقیات سنتیِ مبتنی بر "نقش طبیعی زن"و "نقش ویژه مادری"مورد ارزیابی قرار می‌گیرد. این اخلاقیات که خود را در لوای آفرینش دوباره زن پنهان می‌کند به اهرمی برای سرکوب زنان و مشخصاً سرکوب رابطه جنسی بدل می‌شود. این اخلاقیات سنتی با اظهاراتی در مورد همجنسگرایی تکمیل می‌شود. از نظر اوجالان هر رابطه‌ی جنسی که خارج از رابطه زن و مرد باشد غیرطبیعی و انحرافی است. او می‌نویسد « صاحبان بازار بین‌المللی به زنانی که شغل فحشا را برگزیده‌اند اکتفا ننموده‌اند، بلکه به‌منظور کسب سود بیشتر با تشویق‌های خود پدیده هم‌جنس‌بازی و همو سکسوالیته را هم پدید آورده‌اند.»، « بحران و انحراف جنسی شیوع یافته و یکی از نتایج آن بیماری ایدز – که به‌سرعت در زنان و مردان شیوع می‌یابد – است.» (مانیفست آزادی زن ص ۵۹ و ۶۰) علت اصلی مخالفت بسیاری ازجمله اوجالان با پدیده همجنسگرایی، ایدئولوژیک است، زیرا این پدیده به‌طور عینی به تفکرات سنتی که رابطه‌ی جنسی را فقط در چارچوب تولید مثل و دگر – جنسی پذیرا هستند، ضربه می‌زند. (۱۴)
این اخلاقیات سنتی با امتیازاتی که اوجالان به اخلاقیات دینی به‌ویژه اسلام و رفتار محمد نسبت به زنان می‌دهد به اوج می‌رسد. ازنظر اوجالان «روابط محمد با خدیجه در واقع بیانگر انقلاب زن است.»؛ «حضرت محمد کسی است که بیش از همه در برخورد با زن عشق به خدا را بازتاب داده است. در آن دوران پیشرفته‌ترین شخص می‌باشد. این نوع عشق‌ورزی که بعدها فراموش گردید درواقع با توجه به شرایط آن دوران به نحوی، متعالی ساختن زن و خانواده می‌باشد. فاصله بین عشق الهی و عشق به زن چندان زیاد نیست.»؛ «حضرت محمد به زنی که در چنین ساختار اجتماعی بدوی به دیده دردسر و مایه حقارت نگریسته می‌شود ارزش داد، این را در ازدواجش با زنان عشایر و اقشار مختلف متجلی ساخت.» (مانیفست آزادی زن – ص ۴۴ و ۴۵ و ۴۶) یا در جای دیگری می‌خوانیم «هستند کسانی که می‌گویند چرا محمد به این تعداد زن عقد کرده است؟ من می‌گویم که کار خوبی را انجام داده است. حتی اگر چندین زن دیگر را نیز به عقد خود در می‌آورد، کار اشتباهی نبود. چون می‌توان او را به‌عنوان یکی از عاشقان بزرگ قلمداد نمود. با زنان همانند کودکان رفیق و یار بود. شخصیتی دمکرات بود من این موارد را قبول را دارم». (رهبریت و خلق ص ۱۴۴) این اظهاریه‌های خود افشاگر به‌قدر کفایت افکار و اخلاقیات پدرسالارانه و مردسالارانه اوجالان را آشکار می‌کند. تحقیقات و ارزیابی‌های علمی و مبتنی بر اسناد تاریخی ـ و نه استنادهای گزینشی و پیشداورانه ـ نشان می‌دهد که اسلام از آغاز دینی پدرسالارانه بود و با سرنگونی خدایان زن، خانواده مردسالار را نهادینه و تثبیت کرد. (۱۵) می‌توان نشان داد که شخصیت محمد در ازدواج‌های بی‌شمارش چگونه فشرده‌ی عقاید و افکار مردسالارانه‌اش نسبت به زنان بود. می‌توان ثابت کرد که هیچ عنصر رهایی‌بخشی نسبت به زنان حتی در آن دوره تاریخی در اسلام وجود نداشت.
واقعاً حیرت‌آور است که اوجالان چگونه می‌تواند مدعی آزادی زن باشد و در همان حال مروج "انقلابی"بودن نقش پیامبر اسلام در رابطه با زنان! اینجا است که دُم خروس آشکار می‌شود و معلوم می‌شود که صحبت از آزادی زن کُرد برای اوجالان صرفاً کارکردی ابزاری دارد و همچنین تعریف و تمجید از صدر اسلام در رابطه با زنان و چند همسری ناشی از سیاست پراگماتیستی اوجالان و ملاحظات سازشکارانه و مصلحتی وی برای ایجاد ائتلاف سیاسی با اسلام‌گرایان ترک و سران عشایر کُرد و به‌طوری کلی سازش با افکار و عقاید عقب‌مانده دینی حاکم بر جامعه‌ی ترکیه است. اما مسئله هرگز به این محدود نمی‌شود و مشکل اصلی، جوهره اخلاقیات سنتی است که اوجالان مدافع آن است. اخلاقیاتی که به‌راحتی قادر است خود را با هرگونه رفتارهای مردسالارانه در شرایط مقتضی هماهنگ و همساز کند و تمامی ادعاهای پر سر و صدا در مورد آزادی زن را به زیر سوال برد.
اوجالان زنان را بر سر دوراهی "الهه مقدس"یا "فاحشه شهری"قرار می‌دهد و از آنان می‌خواهد که به ایفای نقش اسطوره‌ای خود بپردازند. حال‌ آنکه زن اثیری، زن اسطوره‌ای یا الهه مقدس پاک و مطهری موجود نیست. هرگونه تغییر واقعی و مادی در وضعیت زنان از دل همین جامعه و همین زنان واقعی باید بر خیزد. از دل همین روابطی اجتماعی‌ای که زن را زن کرده است، پتانسیل یکی از عظیم‌ترین انقلاب‌های تاریخ بشری رخ می‌نمایاند. معمولاً این مردان هستند که در ذهن خود دنبال زن اسطوره‌ای یا اثیری هستند، مدلی از زن را الگو خود و جامعه قرار می‌دهند که نهایتاً به کار تحقیر و سرکوب زن واقعی می‌آید. چرا که همواره می‌توانند زنان را به دلیل نرسیدن به موقعیت الگویی که واقعی و قابل ‌دسترس نیست مورد سرزنش قرار دهند. این جزئی مهم از ایدئولوژی ناسیونالیستی است که تاریخا از - حافظه مذکر، تحقیر مذکر و امید مذکر - مرد متعلق به ملت ستمدیده نشأت می‌گیرد. به قول سیمون دوبووار غالباً آنچه مردان از زنان طلب می‌کنند چیزهایی است که خود ندارند. مردان این کار را با پیش گذاشتن الگوی زن آرمانی در برابر زنان واقعی انجام می‌دهند، مشکلی که این الگوهای زن آرمانی ایجاد می‌کنند آن است که کمابیش در تمامی آن‌ها گویی زن وظیفه دارد که خود را فدای مرد کند. اوجالان نیز از زن کُرد می‌خواهد با بازگشت به "ذات اسطوره‌ای و مقدسش"به وظیفه خود یعنی اعتلای مرد خود و ملت خود یاری رساند. این امر با اهداف سیاسی وی نیز منطبق است. او با خلق زن اسطوره‌ای و اثیری می‌خواهد پتانسیل انقلابی زنان در کردستان را به سمت ایدئولوژی ناسیونالیستی و پروژه ملت‌سازی‌اش منحرف کند. او نمی‌خواهد جنبش زنان با خواسته‌های زمینی و مشخص در کردستان شکل گیرد چون آن را در مقابل ناسیونالیسم پدرسالارانه‌اش می‌بیند.
برای مثال اوجالان تحت عنوان اینکه « فمینیسم به نام استقلال، خود را از مشکلات جدا می‌کند» (مانیفست آزادی زن ص ۶۲) مخالف کاربرد اصطلاح فمینیسم است و واژه ژنولوژی (زن شناسی) را به‌جای آن پیشنهاد می‌کند. یعنی ایده‌ها، دانش و جنبشی که تاریخا برای رفع نابرابری میان زن و مرد به وجود آمده را نفی می‌کند. مسئله اصلی فمینیسم نقد و مبارزه علیه تبعیضات جنسیتی است در حالی ‌که "ژنولوژی"تمرکز را از روی این رابطه برمی‌دارد و توجه را به خصوصیات خود زن – یا به تعبیر اوجالان "گوهر و ذات زن"جلب می‌کند تا آن را به خدمت ناسیونالیسم در آورد. جدل بر سر لغت نیست، جدل بر سر آن است که مسئله زن یک مسئله اجتماعی و مربوط به سلسله‌ مراتب ستمگرانه در جامعه است یا مربوط به "گوهر زن". اتخاذ واژه "ژنولوژی"تلاشی است برای نادیده انگاشتن جنبش تاریخی زنان و دستاوردهایش؛ جنبشی که به فمینیسم معروف شده و هنوز الهام‌بخش مبارزات زنان و مردان آزادی‌خواه در جهان است.

از آزادی زن تا ممنوعیت رابطه جنسی!
پ ک ک با برقراری رابطه جنسی میان مردان و زنان در صفوف خود مخالف است. اوجالان در یکی دو مصاحبه و مشخصاً کتاب مانیفست آزادی زن تلاش می‌کند این امر را به‌صورت رهایی زن کُرد جلوه دهد. ازنظر او دلایل چندگانه است؛ ولی دلیل عمده قداست اخلاقی رابطه جنسی است. (۱۶) از نقطه‌ نظر رهبری پ ک ک «غریزه جنسی جهت تداوم حیات است یک محصول خارق‌العاده طبیعت است که بایستی قداست داشته باشد. اما انحصارگری مرد و سرمایه، زنان را چنان آلوده نموده که این استعداد خارق‌العاده طبیعت را به یک نهاد تولید کالا نظیر "کارخانه زاد و ولد"آن‌ هم با پست‌ترین وضعیت متحول ساخته است»؛ «بی‌گمان صاحب فرزند شدن از زن ماهیتاً پدیده‌ای مقدس است.» (مانیفست تمدن دمکراتیک – ج ۱ ص ۷۱) و اینکه «زن ‌و شوهری رابطه‌ای پلید است. شوهر شدن بسیار پلید است. کلمات دخترم یا زنم گوش خراشند» (چگونه باید زیست؟ - جلد ۱، ص ۹۱)
دوری جستن از رابطه "پلید"زناشویی به‌ظاهر برای ممانعت از بردگی زن است. ولی باید لایه به لایه ظواهر را کنار زد تا به عمق مسئله رسید. تا آنجایی که به تاریخچه این مسئله برمی‌گردد می‌توان گفت پ ک ک نیز مانند بسیاری از جنبش‌های مسلحانه‌ای که در دهه هشتاد میلادی در گوشه و کنار جهان به راه افتادند و توانستند زنان را به صفوف خود جلب کنند با حل مشکل رابطه میان زن و مرد روبرو شدند. زیرا همان روابط و افکار جامعه به درون این جنبش‌ها راه یافت. از یکسو حضور زن در صفوف مبارزه مسلحانه افکار و عقاید سنتی را به زیر سوال برد از سوی دیگر ضرورت تبیین نگرش و رویکردی نوین نسبت به رابطه میان زن و مرد و حتی تشکیل خانواده را به وجود آورد. هر یک از این جنبش‌ها یا ارتش‌های مبارزه‌جو بر اساس طرز نگرش خود نسبت به مسئله ستم بر زن و تبارز آن در روابط جنسی و خانوادگی، خود را ملزم به برقراری نظم و انضباط و حتی مقررات خاصی کردند. هر جریان سیاسی طبقاتی‌ای با توجه به دیدگاه‌های عمومی و اهداف سیاسی جنگش به حل این مسئله می‌پردازد. هرچقدر افکار هدایت‌کننده جنگ پیشروتر و اهداف سیاسی جنگ انقلابی‌تر باشد حل این موضوع به شیوه صحیح‌تری امکان‌پذیر است. بحث و بررسی انتقادی تجربه‌های مثبت و منفی بسیاری از جنگ‌های انقلابی و جنبش‌های آزادی‌بخش مسلحانه در گذشته‌ی دور و نزدیک در برخورد به مسئله زنان از اهمیت زیادی برخوردار است. از جمله تجربه مثبت سازمان‌دهی مشترک زنان و مردان در جنگ خلق پرو و نپال، علیرغم اینکه هر دو به دلایل متفاوت در نیمه‌ی راه ایستادند. (۱۷)
شیوه‌ای که پ ک ک برای حل این معضلات برگزیده صرفاً پاسخگویی به ضرورت‌های پیش پای سازمان‌دهی مبارزه مسلحانه نیست. بلکه نمایانگر دیدگاه این جریان به‌ویژه نسبت به مسئله زن است. سازمان‌دهی جداگانه زنان و مردان رزمنده و ممنوعیت ازدواج و رابطه جنسی خود عرصه‌ای است برای کاربست دیدگاه اوجالان نسبت به مسئله زن. برای پاک نگه داشتن زن و مرد است که باید از ازدواج و رابطه جنسی دوری جست. از دید او «اگر دو تن را که باهم ارتباط دارند به حال‌ و روز خود بگذاری در اولین فرصت یا می‌گریزند یا به خیانت کشیده می‌شوند.» (چگونه باید زیست؟ ص ۹۵) او خواهان سازمان‌دهی جداگانه مردان و زنان در صفوف نیروی نظامی پ ک ک است. اما محرک این "جدا سری"آزادی و رهایی زنان نیست. او مخالف ازدواج رزمندگان است چون معتقد است موقعیت رزمندگان همانند بردگان است. «بردگان حق ازدواج نداشتند. مادامی ‌که در وضعی بدتر از بردگان هستید، نمی‌توانید رهایی یابید و حق ازدواج و چیزهایی از این قبیل نخواهید داشت.» (همان‌جا – ص ۱۹۹) البته رهایی هم مفهومی جز آزادی سرزمین ندارد. «نمی‌توانی در جایی که دشمن آن را وجب‌ به‌ وجب اشغال کرده آشیانه بسازی»، ‌«احتیاج به آزاد کردن یک منطقه کوچک دارید و از خطر دور بمانید. در غیر این صورت جستجوی ارضای راه‌های غریزه جنسی خیانت است زیرابه بی‌ارادگی می‌انجامد.» (همان‌جا – ص ۹۳)
مشخص نیست چرا ارضای غریزه جنسی در میان رزمندگان به بی‌ارادگی منجر می‌شود. اوجالان با نفی رابطه جنسی می‌خواهد تعلق دو جنس به یکدیگر را زیر سوال ببرد تا تعلق به سرزمین و ملت برجسته شود. البته این بار این زن است که در درجه اول و قبل از هر چیز باید برای آزادی ملت فداکاری کند. زن کُرد خود را باید بسوزاند و در وهله‌ی اول با میهن خود ازدواج کند (مانیفست آزادی زن ص ۱۵۱) تا ملت کُرد رها شود. هدف آفرینش مجدد زن است، زنی که با تکیه و بازگشت به سرشت طبیعی خویش، خود را پاک می‌کند، مرد را پاک می‌کند و ملتی پاک و پاکیزه و نو را شکل می‌دهد. رهایی زن به رهایی ملت گره خورده است. با رهایی ملت کُرد است که به زن وعده آزادی داده می‌شود. تمام تعریف و تمجیدها از "سرشت برتر زنانه"به دلیل انجام این وظیفه تاریخی است نه رهایی زن. حقیقت ماجرا زمانی آشکار می‌شود که بازتاب اجتماعی این ممنوعیت اخلاقی – تشکیلاتی در جامعه کردستان روشن شود.
واضح است که رهنمودهایی چون ممنوعیت رابطه جنسی میان افراد تا زمان رهایی ملت کرد از هیچ پایه‌ی عینی برخوردار نیست. حتی در صفوف پ ک ک هم نمی‌توان وفاداری همه را به چنین تصمیماتی تضمین کرد، جامعه که جای خود را دارد و کسی تن به اجرای چنین فرمان‌هایی نمی‌دهد. اما اعلان این ممنوعیت در صفوف پ ک ک پیامی مشخص است برای جامعه‌ای که در آن در سطح گسترده‌ای افکار و عقاید عشیره‌ی، فئودالی و اسلامی در قالب "ناموس‌پرستی"غالب است - به‌ظاهر متناقض می‌آید اما واقعیت دارد. این ممنوعیت نوعی امتیاز دادن به روابط فئودالی و نیمه فئودالی است که به شکل فشرده‌ای در کردستان در ارتباط با زنان اعمال می‌شود، همچنین نوعی خاطرجمعی دادن این حزب به افکار و عقاید عقب‌مانده جاری در جامعه کردستان است. پیام این است: نگران نباشید! در صفوف پ ک ک و پژاک ناموس دخترانتان حفظ خواهد شد! «چرا دخترمان را به دست فردی بی‌اخلاق بسپاریم و یا چرا یک نوجوان عاقل خود را قربانی یک دختر هرزه کنیم؟ ما هم به‌اندازه یک خانواده حیثیت داریم.» (چگونه باید زیست؟ ص ۱۹۸)
این است کارکرد و بازتاب سیاسی - اجتماعی این تصمیم! و سوال این است که آیا تحت رهبری این افق و اندیشه، زنان کُرد به آزادی دست خواهند یافت؟

از رهایی زن تا بازسازی خانواده!
تمام ادعاهای اوجالان و پ ک ک مبنی بر آزادی و رهایی زن به بازسازی خانواده ختم می‌شود. از همه‌ چیز می‌توان چشم پوشید به‌جز خانواده. طبق ایدئولوژی اوجالان زن را باید از نو آفرید، مردانگی را باید برانداخت، رفتارها و اخلاقیات را از نو باید تعریف کرد اما خانواده یعنی ساختار اساسی که بردگی زن در آن نهادینه‌ شده را نمی‌توان دست زد. ازنظر اوجالان «خانواده نهاد اجتماعی نیست که از آن گذار صورت بگیرد اما می‌تواند متحول گردد.» (مانیفست تمدن دمکراتیک جلد ۳ ص ۱۰۷) تحول به این معنا که زنان از چنان احترام و توانی برخوردار شوند تا خانواده معنادار ایجاد شود. «از ادعای مالکیت بروی زن و فرزند دست برداشته شود و روابط مبتنی بر قدرت سرمایه (همه نوع آن) در مناسبات زناشویی ایفای نقش ننماید ... ایدئال‌ترین رویکرد جهت همزیستی زن – مرد رویکردی است که در پیوند اخلاقی و سیاسی، فلسفه آزادی را سرلوحه قرار می‌دهد. خانواده‌ای که در این چارچوب دگرگونی یابد، سالم‌ترین ضمانت جامعه دمکراتیک و یکی از روابط بنیادین تمدن دمکراتیک خواهد گشت. زناشویی طبیعی، مهم‌تر از زناشویی رسمی است. طرف‌ها باید همیشه آماده پذیرفتن حق زندگی مجردی یکدیگر باشند .... تا زمانی که زنان که احترام و توان عظیمی کسب ننمایند، واحدهای بامعنای خانواده ایجاد نخواهد شد.» (مانیفست تمدن دمکراتیک جلد ۳ - ص ۱۰۷) برای دستیابی به "واحدهای بامعنای خانواده"هم کافی است مهر سرشت زن بر قرارداد اجتماعی بخورد. «همان‌گونه در آغاز تاریخ نیز صورت پذیرفته بازهم خوردن مهر سرشت زن بر پیشرفت‌ها و قرارداد اجتماعی در واقع و از لحاظی آنچه پاسخگوی نیازهای امروزین انسانیت است، روزآمد کردن حقوق مادر می‌باشد. این به معنای صرفاً مبنا قرار دادن زن و به مرکزیت درآوردن او نمی‌باشد. باید شیوه زندگی و نوع روابط را برای هر دو جنس تعیین کرد. از این لحاظ قرارداد اجتماعی پروژه‌ای است که ارزش حیاتی برخوردار می‌باشد.» (مانیفست آزادی زن – ص ۲۰۹ و ۲۱۰)
از قضا پ ک ک نیاز چندانی به قرارداد اجتماعی جدید ندارد زیرا تمام قراردادهای اجتماعی تاکنون موجود در جوامع طبقاتی مبتنی ستم و استثمار مهر "طبیعت زن"و "مادریت"را بر خود داشته و دارند.
به‌ظاهر بسیاری از خواست‌های برابری طلبانه و عادلانه میان زن و مرد در چارچوب خانواده توسط پ ک ک مورد تأکید قرار می‌گیرد اما در مورد مسئله زنان، دمکراتیزاسیون خانواده در رأس افق و برنامه سیاسی این جریان قرار دارد. به‌علاوه این دمکراتیزاسیون "اخلاقی - سیاسی مبتنی بر فلسفه آزادی"و دوری جستن از "مناسبات سلطه و قدرت سرمایه"قرار است بدون دست زدن به پایه‌های اساسی "سلطه و سرمایه"، بدون درهم شکستن ماشین دولتی ارتجاعی صورت بگیرد. همان ‌گونه که در فصول پیشین نشان داده‌ شد، کنفدرالیسم دمکراتیک پ ک ک قرار است در همزیستی با دولت حاکم و در حاشیه‌ی آن شکل بگیرد. سازش با دولت ارتجاعی، سازش با نهاد همزادش یعنی نهاد خانواده را نیز ناگزیر به همراه دارد. همان ‌گونه که سازش با نهاد خانواده نهایتاً سازش با دولت را به همراه می‌آورد. به همان اندازه می‌توان فراتر رفتن از نظام حاکم را در برنامه پ ک ک واقعی دانست که فراتر رفتن از مناسبات "سلطه و سرمایه"در نهاد خانواده را. بی‌جهت نیست که برنامه سیاسی پ ک ک جز چند عبارت‌ پردازی کلی در مورد برابری و آزادی زن، چیزی در بر ندارد. (برنامه و اساسنامه – ص ۶۶) این جریان عموماً از بحث مشخص در مورد ساختارهایی که امروزه ستم بر زن را تولید و بازتولید می‌کند احتراز می‌کند. پتانسیل زنان برای مبارزه در مسیر رهایی خویش را نه از متن روابط اقتصادی – اجتماعی مشخص حاکم بلکه از تاریخ و اسطوره می‌گیرد. ازنظر آنان پتانسیل زن به خاطر قدیم است نه حال. زمانی مارکس گفت نقش اسطوره‌ها در تاریخ بشر این بود که به آدمی یاری می‌رساند تا بر تضادهایی که قادر به فائق آمدن آن در زندگی واقعی نبود، در ذهنش فائق آید. اما اسطوره‌ سازی‌های اوجالان پیرامون زن، در خدمت پنهان کردن تضادهای واقعی‌ای است که زنان درگیر آن هستند. می‌بینیم که چگونه محرک‌های واقعی نظامی که مدام زنان را به‌عنوان یک نیروی اجتماعی به میدان می‌آورد، توسط اوجالان دور زده می‌شود و در نتیجه مانعی برای شناخت همه‌ جانبه از ساختار واقعیت مادی ستم بر زن به وجود می‌آید و مهم‌تر از آن چارچوب معوج و محدودی برای نقشی که انرژی انقلابی زنان می‌تواند ایفا کند ساخته می‌شود. زنان به‌جای براندازی نظام سرمایه‌داری – مردسالار و تغییر بنیادین ساختار اقتصادی اجتماعی باید به دنبال تنظیم "قرارداد اجتماعی"برای دمکراتیزه کردن نهاد خانواده باشند. گویی اوجالان همانند ژان ژاک روسو می‌پندارد که جامعه بر مبنای "قرارداد اجتماعی"اموراتش می‌چرخد نه "سازه"یا "ساختار"های اجتماعی. او ساختارهای موجود ستم بر زن را نادیده می‌گیرد در حالی‌ که این ساختارهای اجتماعی‌اند که قراردادها را به وجود می‌آورند و نه برعکس. قراردادهای اجتماعی ناشی از ساختارهای اجتماعی‌اند که به‌نوبه‌ی خود، این ساختارها را قوام و مشروعیت می‌بخشند. بدون تغییرات ساختاری، تغییرات اجتماعی و خلق قراردادهای اجتماعی جدید میسر نیست. نهاد خانواده یکی از ساختارهای بنیادین نظام حاکم بر جهان است که هم پدیده‌ای زیر بنایی است و هم روبنایی و حفظ آن – علیرغم تناقضاتش با نظام سرمایه‌داری - نقش مهمی در انباشت سرمایه در سطح جهانی، فرودستی زنان و حفظ ارزش‌ها و اخلاقیات کهنه دارد. (۱۸)
بر پایه‌ی نهاد خانواده است که قرارداد اجتماعی میان زن با مرد، رابطه‌ی زن با دولت و زن با جامعه تعریف می‌شود. این نهاد با تمامی روابط اقتصادی اجتماعی سیاسی و فرهنگی حاکم بر جامعه‌ی طبقاتی در هم‌ تنیده شده است و به همین دلیل این تمامیت باید تغییر یابد. بدون تغییر تمامیت یا کلیت این روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی حاکم بر جهان از دمکراتیزه کردن واقعی این نهاد حتی هم نمی‌توان حرفی زد. خط سیاسی –ایدئولوژیک اوجالان دقیقاً چون از تغییر بنیادین این کلیت تن می‌زند، نمی‌تواند در مسیر رهایی واقعی زنان گامی بردارد و لذا تصویری معوج و اسطوره‌ای و غیرواقعی از ماهیت ستم بر زن و رهایی زنان ارائه می‌دهد. این کلیت استثماری، تبعیض‌آمیز و ستمگر فقط با انقلاب سوسیالیستی قابل ‌تغییر است، انقلابی که باید امکان گذر از نهاد تاریخی خانواده را برای بشر فراهم ‌کند و مقدمه‌ی رهایی همه جانبه زنان و کل جامعه بشود. با ابدی دانستن نهاد خانواده نمی‌توان گرهی از موقعیت ستمدیدگی زن در جهان امروز گشود.

نتیجه‌گیری
دیدیم که اوجالان چگونه تمام تلاش خود را به کار گرفت تا میان ناسیونالیسم و رهایی زنان آشتی ایجاد کند، اما تناقضات ذاتی میان این دو مسئله عملاً چنین امری را غیرممکن می‌کند و حاصل نهایی تفکر اوجالان در مورد زنان چیزی نیست جز بازتولید همان ایده‌های سنتی در چارچوب ناسیونالیسم.
در بُعد ایدئولوژیک، تفکر اوجالان نسخه دیگری است از "بازگشت به گذشته"که وعده‌ی خلاص شدن از فجایع نظام سرمایه‌داری را به مردم می‌دهد. با فضای ایدئولوژیکی که در این مقطع تاریخی بر جهان حاکم است ما به وسعت فرهنگ‌های گوناگون با انواع و اقسام ایدئولوژی‌های کهنه و ارتجاعی روبرو هستیم که به خود رنگ و جلای "نو"می‌زنند و این امر پدیده جدیدی نیست. سرمایه‌داری از زمانی که بر جهان غلبه یافت، گرایش بازگشت به گذشته برای خلاص شدن از فجایع آن را نیز تولید کرد. همواره کسانی بودند که این گرایش خود به خودی در میان توده‌های مردم را تئوریزه می‌کردند. مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست، این ‌گونه افکار را "سوسیالیسم تخیلی"نامیدند و بنیان ایده‌آلیستی و ارتجاعی آن را به‌نقد کشیدند.
خلق چنین ایدئولوژی‌هایی در دوره کنونی اساساً ناظر بر فضای ایدئولوژیکی است که پس از به‌اصطلاح "مرگ کمونیسم"پدید آمده است. اوجالان که در حسرتِ شریک شدن در قدرت سیاسی به اهمیت ایدئولوژی و ایجاد تمایز ایدئولوژیک آگاه است، تحت عنوان اینکه "سوسیالیسم قرن بیستم بیشترین خدمت را به سرمایه داری کرده"با تنها راه خلاص شدن از شر سرمایه‌داری و فجایع آن یعنی کمونیسم مقابله می‌کند. او تلاش عظیمی به خرج می‌دهد و به انبار نظریات گوناگون کهنه و شبه نو سرک می‌کشد تا ایدئولوژی‌ای را تولید کند که هم ضد کمونیستی باشد و هم ظاهری "نو"داشته باشد. او برای متمایز ساختن خود از تفکر بورژوایی غربی و همچنین کمونیسم به "بومی‌گرایی"کُردی و خاورمیانه‌ای رجوع می‌کند. همانند آنچه امثال شریعتی و یا حتی طرفداران خمینی از طریق بومی‌گرایی اسلامی در ایران انجام دادند. اوجالان نیز تلاش می‌کند برای "رجعت به گذشته"و "بازگشت به خویشتن خویش"انواع و اقسام نظریه‌های الیناسیون، پسااستعماری و پسامدرنیسم را – به‌ویژه در مورد مسئله زن – مورد استفاده قرار دهد، شکلی ناب از ایدئولوژی ناسیونالیستی بیافریند تا آنجا که شانه‌ به ‌شانه مذهب بساید. (۱۹) اما همان‌طور که در مورد انواع و اقسام ایدئولوژی‌ها اسلام‌گرا و بومی‌گرا دیده‌ایم، این ایدئولوژی‌های ماهیتا ارتجاعی، در عمل نظام مالکیت سرمایه‌داری و کلیه تبعیض‌های اجتماعی ازجمله ستم جنسیتی را در جهان معاصر تقویت و بازتولید کرده‌اند.
در بُعد سیاسی نیز تفکر اوجالان کاربرد عملی معینی دارد: تلاش برای مهار یک نیروی اجتماعی مهم برای پیشبرد مقاصد سیاسی و ناسیونالیستی خود. او تا آن حدی مدافع "آزادی زن"است که به بازسازی ملت کُرد یاری رساند. ملت آن حصاری است که زنان نباید از آن گذر کنند. هدف درهم شکستن تام و تمام زنجیرهایی نیست که دست و پای زنان را بسته است. محدودیت‌های تاریخی این تفکر دیر یا زود به مانعی در راه رهایی زنان و به ناگزیر به اهرمی برای مهار و کنترل این نیروی اجتماعی بدل خواهد شد. تمامی تلاش‌های نظری اوجالان از چنین خصلت مهار کننده‌ای در رابطه با بیداری سیاسی زنان کُرد برخوردار است. این امر برخاسته از موقعیت سیاسی متناقضی است که امروزه پ ک ک با آن روبرو است. بیداری سیاسی و مقاومت خلقی که خودِ پ ک ک زمانی نقشی مهم در برانگیختن آن داشته، امروزه برای سیاست‌های سازش‌کارانه و کنار آمدن با نظام حاکم بر ترکیه و جهان به معضلی بدل شده است. شکافی واقعی میان بیداری سیاسی و مقاومت زنان کُرد با ناسیونالیسم به وجود آمده است. این شکاف با افقی که هدف خود را "انتقام از تاریخ"یا "جبران بی‌عدالتی‌های تاریخی"یا بازگشتن به دوران "الهه مقدس"یا "ابدی دانستن نهاد خانواده"قرار می‌دهد پُر نخواهد شد. این شکاف تنها زمانی پاسخ خواهد گرفت که مبارزات مردم با افق رهایی بشریت (نه صرفاً رهایی یک ملت یا یک طبقه یا یک قشر ستمدیده) به‌پیش برود، یعنی افق کمونیستی که مخالف هر شکلی از ستم و استثمار است.

یادداشت‌ها
۱ – برای بحث بیشتر در این زمینه می‌توانید به کتاب نقش جنسیت و طبقه در امپریالیسم و ناسیونالیسم اثر شهرزاد مجاب و دیگران رجوع کنید:

Mojab, Shahrzad - Bannerji ,Himani – Whitehead, Judith - Of Property and Propriety: The Role of Gender and Class in Imperialism and Nationalism - University of Toronto Press - ۲۰۰۱

همچنین رجوع شود به کتاب ناسیونالیسم و مدرنیسم - آنتونی دی. اسمیت - ترجمه کاظم فیروزمند – نشر ثالث – تهران - ۱۳۹۱
۲– این کتاب در بخش فارسی سایت حزب کارگران کردستان قابل‌ دسترس است و ترجمه و تلخیصی است از کتابی ترکی با عنوان کردستان، زنان و خانواده (kürdistan da kadın ve aile) اثر عبدالله اوجالان. متأسفانه هیچ توضیحی از جانب مترجم در این زمینه در نسخه فارسی ارائه نشده است اما مباحث اصلی کتاب مانیفست آزادی زن در قرن بیست و یکم برگرفته از محورهای اصلی بحث کتاب اوجالان است.
۳ – این فرضیه توسط یک زیست شناسان آلمانی طرح‌ شده که یکی از دلایل وابستگی متقابل "زن و مرد" (به عبارت صحیح‌تر انسان نر و انسان ماده) به یکدیگر نیازهای غذایی متفاوتی بود که هر یک داشتند. بدن زن بیشتر از مرد به مواد پروتئینی نیاز داشت که مردان در شکار بدان دست پیدا می‌کردند و بدن مرد بیشتر به مواد هیدروکربور که زنان با جمع‌آوری دانه‌ها به آن دست می‌یافتند. رجوع شود به کتاب پیدایش انسان - یوزف رایش هلف - ترجمه سلامت رنجبر – نشر آگه- ۱۳۸۹
۴- رجوع شود به مقاله نقش کار در گذار از میمون به انسان در درباره تکامل مادی تاریخ – فردریش انگلس و کارل مارکس – ترجمه خسرو پارسا – نشر دیگر – تهران - ۱۳۸۰
۵ – برای نمونه به این نقل‌قول‌ها از اوجالان توجه شود: «بنیان جامعه همانا زن است ... هر چیزی که توان زایش و تقسیم شدن و زیادشدن داشته باشد نوعی ویژگی مادینگی و زنانه دارد ... معلوم است که تولد و زایش نیز مستلزم وجود مادینه بودن است. یعنی جهان ما یک جهان برخوردار از خصلت مادینه است». (مانیفست تمدن دمکراتیک جلد ۳ ص ۴۲) یا نقل‌قول دیگری از اساسنامه پ.ک.ک: «صاحب اصلی اقتصاد زن است. اگر بخواهیم ارزیابی جامعه‌شناسانه بامعنایی را درباره اقتصاد به عمل‌آوریم، صحیح‌ترین رویکرد تحلیل‌گرایانه این است که چون زن از مرحله پروراندن جنین در شکم خویش کشیده تا دشوارترین زایمان و سپس رساندن به سراپا ایستادن کودک را تغذیه می‌کند، همچنین ازآنجاکه پیشه‌گر تغذیه خانه نیز زن است، بنابراین زن اساسی‌ترین نیرو است.» (اساسنامه ص ۱۹)
۶ – موضوع هوش کیهانی در فصل اول این کتاب مورد نقد قرارگرفته است. هواداران پژاکی اوجالان این مسئله را به اوج رسانده‌اند. برای مثال در مقاله کدام آزادی، کدام حقیقت؟! نوشته گلاویژ اوین در شماره ۴۲ نشریه آلترناتیو مارس ۲۰۱۴ چنین آمده است: « می‌گویند انسان نمونه‌ای ملموس از گیتی است. حتی چنین نظریه‌ای وجود دارد که دوره ۹ ماهه شکل‌گیری جنین در شکم مادر، همانند دوره چند میلیارد سال شکل‌گیری گیتی می‌باشد. یعنی اینکه اگر چگونگی ابعاد شکل‌گیری جنین کشف شود، آن هنگام است که انسان به راز گیتی نیز پی ببرد.»
۷ – برای نمونه می‌توان به فمینیست‌هایی چون مری لیورمور و کتابش "در باب سپهر و نفوذ زنان"در سال ۱۸۹۴ اشاره کرد. برای بحث بیشتر رجوع شود به کتاب از جنبش تا نظریه اجتماعی : تاریخ دو قرن فمینیسم - حمیرا مشیر زاده – نشر شیرازه – تهران - ۱۳۸۱
۸ - در این زمینه تفکر فلسفی و پایه‌ای اوجالان به میزان زیادی شبیه ژان ژاک روسو است. تجلیل و ستایش از "طبیعت"پایه فلسفه روسو را تشکیل می‌دهد. روسو به تمدن باور نداشت و مدام از آن انتقاد می‌کرد و با خدا گونه ساختن و الوهیت دادن به "طبیعت"نقش طبیعت را در ساختار نوع انسان و روش زندگی او تعیین ‌کننده می‌دانست. یکی از اصول بنیادین تفکر روسو این است که "طبیعت هرگز اشتباه نمی‌کند."هر چیزی که از طبیعت ناشی می‌شود نیک است و کتاب طبیعت دروغ نمی‌گوید. او می‌گفت زنان باید به‌مثابه "زن طبیعی"تربیت یابند. خطابش به سوفی – همسر انتخابی امیل (نام یکی از کتاب‌های معروف روسو) - این است که: "اساسی‌ترین وظیفه ما آن است که مطابق آنچه طبیعت خواسته عمل کنیم زیر ما همواره به آنچه انسان‌ها آن را قوانین "تمدن"می‌نامیم متمایل می‌شویم."البته نزد روسو روش تربیت مرد با زن فرق دارد. زیرا نقش‌های طبیعی زن و مرد متفاوت است. او نقش زن را به‌عنوان موجودی درجه دوم به "طبیعت"زنانه ربط می‌داد. برای همین مفهوم برابری در دیدگاه روسو فقط شامل مردان می‌شد و زنان را در بر نمی‌گرفت. جالب اینجا است که تصویری که روسو از انسان بدوی می‌دهد تا اندازه زیادی شبیه تصویر اوجالان است. انسان‌هایی که تنها و جدا از یکدیگر می‌زیسته‌اند و زن و مرد فقط در برخوردهای اتفاقی در برخی مواقع آن ‌هم برای ارضاء نیاز جنسی در کنار هم قرار می‌گرفتند. در نزد روسو خانواده قدیمی‌ترین نهاد طبیعی در تمام جوامع بوده و یکی از مهم‌ترین قراردادهای اجتماعی است. ایده‌آل روسو وضعیت مردم کوهی سوئیس بوده که دارای زندگی روستایی خودکفا و پدرسالار بودند. او این نمونه را یکی از بهترین نمونه‌های روش زندگی انسان‌ها توصیف می‌کرد و آن را بزرگ‌ترین واقعیت دنیا می‌نامید. اگرچه اوجالان سعی می‌کند جایگاه برتری به زنان نسبت به مردان بدهد اما هسته‌ی اصلی فلسفه‌اش – یعنی "وضعیت طبیعی نوع انسان " - تفاوتی با فلسفه روسو ندارد. اوجالان نیز همچون روسو تحت عنوان نقد "مدرنیته کاپیتالیستی"منکر مقوله‌ای به‌عنوان پیشرفت تاریخی - اجتماعی جوامع و تمدن بشری است. ازنظر اوجالان نیز نهاد خانواده ابدی است. در زمینه امتیاز دادن به خانواده پدرسالار دهقانی نیز می‌توان به این نکته اشاره کرد که ازنقطه‌نظر پ.ک.ک یکی از دلایلی که رهبری‌شان توانست به این ایدئولوژی دست یابد این بود که در مکانی به دنیا آمد که این شانس را به او داد که عمیق‌ترین تأثیر را از فرهنگ دوران نوسنگی که در منطقه کردستان پایه‌گذاری شده بود بگیرد و با "فرهنگ خانواده آزاد روستایی"پرورش یابد. (مانیفست آزادی زن - ص ۱۱۰). برای بحث بیشتر در مورد دیدگاه ژان ژاک روسو می‌توانید به کتاب زن از دیدگاه فلسفه سیاسی غرب یا مقاله ژان ژاک روسو و نقش طبیعی زن مندرج در سایت اینترنتی WWW.CLOOB.COM رجوع کنید. همچنین مقاله مسئله زنان و محدودیت‌های تاریخی بورژوازی درج ‌شده در مجموعه جنبش کمونیستی و مسئله زنان، تجربه‌ها و نقدها - امید بهرنگ – انتشارات حزب کمونیست ایران (م.ل.م) - ۱۳۸۹
۹ – برای بحث بیشتر رجوع شود به کتاب کمونیسم و مسئله زنان؛ جهت‌گیری‌های نوین – حزب کمونیست ایران (م.ل.م) - ۱۳۸۹
۱۰ – ترجمه فارسی بخش‌هایی از کتاب از گام‌های اولیه تا جهش‌های بعدی در شماره‌های نخستین نشریه هشت مارس ارگان سازمان زنان هشت مارس (ایران – افغانستان) قابل ‌دسترس است.
۱۱ – رجوع شود به مقاله معمای ستم جنسیتی طبقاتی نوشته امید بهرنگ – نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران (م ل م) شماره ۵۳ – اسفند ۱۳۸۹
۱۲ – مبنای شکل‌گیری طبقات رابطه مالکیت بر ابزار تولید است. روابط طبقاتی بستگی به رابطه مالکیت دارد. علت اینکه زنان به‌صورت یک طبقه (محروم از مالکیت) انگاشته می‌شوند عمدتاً رابطه غیرمستقیمی است که با مالکیت داشته‌اند. در تمامی نظام‌های طبقاتی ما قبل سرمایه‌داری روابط مالکیت و موقعیت اجتماعی زنان (و موقعیت طبقاتی‌شان) از طریق ارتباط جنسی‌شان با مردان (دارا یا ندار) تعیین می‌شد. درصورتی‌که روابط طبقاتی یک مرد مستقیماً به رابطه مالکیت مربوط می‌شد. این مسئله با ظهور نظام سرمایه‌داری دچار تغییر کیفی شد.
۱۳ - رابطه اوجالان با همسر سابقش از پیچیدگی و ابهام زیادی برخوردار است. به نظر می‌رسد همسرش به دلیل پاره‌ای از اختلافات شخصی و سیاسی از وی جدا شد و بعدها به همکاری با حکومت ترکیه پرداخت. این مسائل در هاله‌ای اسرار آمیز و داستان‌سرایی‌های راز آمیز توسط اوجالان طرح می‌شود. به‌ هر حال جمع‌بندی‌اش این است که «من از کودکی تا امروز زن را هم جذاب و هم ترسناک دیده‌ام. درعین‌حال که زن را خطرناک می‌بینم سعی بر کسب خصوصیات مثبت و زیبایی وی نیز دارم.» (چگونه باید زیست – ص ۶۳) روشن است که اوجالان خود را آن"مرد خبیث"نمی‌بیند و این احساس دوگانه‌اش نسبت به زن را در چارچوب آن خباثت که البته آن‌ هم محصولی اجتماعی است نمی‌گذارد و خود را تافته جدا بافته از نظام مردسالاری مورد نقدش می‌داند. او نقش "پیامبری"برای خود می‌بیند که درزمینهٔ جنسی نیز تافته جدا بافته از ملت خود است. زمانی گفته بود «من مارکسیستی تقلیدی نیستم. دیالکتیک منطقه خاورمیانه ظهوری پیامبرگونه می‌طلبد. رهبران این منطقه باید پیامبر باشند. هرگاه به فعالیت‌ها و مبارزات خود نظر می‌کنم می‌بینم که همچون انبیا تلاش می‌نمایم. نحوه فعالیت و شخصت و اعتقاد انسان‌دوستی و پرنسیپ های زندگی‌ام بیشتر به پیامبران شبیه است.» (رهبریت و خلق – ص ۷۰)
۱۴ – گسترش روابط همجنسگرایانه در جهان امروز (هرچند که تاریخا وجود داشته) نشانه‌ای از این امر است که اشکال گوناگون روابط جنسی توسط کلیت روابط اجتماعی حاکم بر جامعه تعیین و ارزش‌گذاری می‌شود. تاریخاً جوامع مختلف روابط جنسی مختلفی را تشویق و یا ممنوع می‌کنند تا بشر را در جهت اهداف اجتماعی وسیع‌تر سوق دهند. در رابطه با این نیازها و اهداف وسیع‌تر اجتماعی – و فرهنگ جنسی مشتق از آن است که اشکال مختلف سکسوالیته آحاد جامعه به وقوع می‌پیوندد یا تکامل می‌یابد. این اهداف اجتماعی می‌توانند به اشکال مختلف تبارز پیدا کنند – نه ‌فقط در عملکرد جنسی افراد بلکه حتی در اینکه فرد چه نیازهایی احساس می‌کند و دیدش از لذت چیست. این سطوح مختلف (اجتماعی، عملکرد فردی جنسی، و دید از نیاز و لذت) هرچند روی‌ هم تأثیر می‌گذارند، ولی یکی نیستند. برای بحث بیشتر در این زمینه می‌توانید به مقاله "موضع در قبال همجنسگرایی در طرح برنامه جدید حزب کمونیست انقلابی آمریکا"رجوع کنید.

On the position on homosexuality in the new draft programme -www.revcom.us

۱۵ – حتی بسیاری از محققینی که به انحا مختلف سعی می‌کنند به اسلام در ارتباط با حقوق زنان امتیازی دهند و با منقاش از دل برخی تناقضات میان آیه‌های قرآن یا احکام فقه اسلامی برداشت‌های مثبتی از آن ارائه دهند، معتقدند که با پیروزی اسلام در شبه جزیره عربستان ازنظر قواعد عملی نوعی ازدواج پدرسالار نهادینه شد. حتی در این زمینه بر تفاوت ازدواج خدیجه با محمد با ازدواج‌های بعدی محمد انگشت می‌گذارند. رجوع شود به کتاب زنان و جنسیت در اسلام، ریشه‌های تاریخی جدال امروزی - لیلا احمد - ترجمه فاطمه صادقی – انتشارات زنان و قوانین در جوامع مسلمان – لندن - ۲۰۱۲
۱۶ - رابطه جنسی از قداستی برخوردار نیست. تاریخا این مناسبات قدرت ارتجاعی حاکم به همراهی اخلاقیات سنتی و مذهبی بوده که تحت عنوان تولید مثل به رابطه جنسی قداست می‌بخشیدند. تا بدان حد که در برخی مذاهب رابطه جنسی که به‌قصد تولید مثل نباشد گناه انگاشته می‌شد. درواقع فاصله گرفتن رابطه جنسی و ازدواج از هدف تولید مثل پیشرفتی برای نوع بشر بوده و بشر را از قید و بندهای بی‌مورد رها ساخته است. بی‌دلیل نیست که یکی از نشانه‌های زنانی که آزادی خود را می‌طلبند، دوری جستن از بچه‌دار شدن است یا در جوامع اروپایی اغلب زنان تمایلی ندارند که در دوره جوانی بچه‌دار شوند. این تغییر خود یکی از مولفه‌های مهم برای شکل‌گیری ایده آزادی زن بود. آنچه رابطه جنسی میان انسان‌ها را بحرانی کرده و بدان خصلت سرکوبگرانه داده همین مناسبات قدرت، روابط سلطه‌گرانه مرد با زن و اخلاقیات سنتی و قداست بخشیدن به این رابطه است. راه ‌حل گسست رادیکال از این مناسبات و اخلاقیات سنتی است. نیاز به اخلاقیات نوینی است که در تضاد با قید و بندهای سلطه طلبانه و یا تحقیر و آزار جسمی خود مرکز بینانه، استثمارگرانه و غیر برابری طلبانه باشد. اخلاقیات نوینی که تلاش کند این رابطه را بر اساس عشق و احساس متقابل و حمایت جسمی متقابل و بر پایه‌ای اساساً غیر استثماری و برابری طلب پایه‌ریزی کند. به‌گونه‌ای که عمل جنسی بتواند به افراد سود برساند و به آن‌ها کمک کند در زندگی برای تغییر همه‌ جانبه و انقلابی جامعه درگیر شوند.
۱۷ – برای آشنایی با این دو تجربه انقلابی می‌توانید به شماره‌های مختلف مجله انترناسیونالیستی "جهانی برای فتح"رجوع کنید. در این دو تجربه ما شاهد ایجاد گروه‌ بندی‌های نظامی جداگانه میان زن و مرد نیستیم.
۱۸ - این واقعیتی است که به دلیل تغییرات زیر بنایی و روبنایی در بسیاری از کشورها – به‌ویژه در میان توده‌های مهاجر و تحتانی و اقلیت‌های ملی پدیده‌ای به نام "از هم‌گسیختگی خانواده"به وجود آمده است و جدایی‌های عظیمی میان اعضای خانواده به دلایل شغلی و مهاجرت و فقر و تنگدستی و ... پدیدار شده است. این وضعیت عملاً خواست بازسازی خانواده را (که بسیاری از توده‌ها از آن محروم گشته‌اند) مطرح می‌کند. همین وضعیت در مورد تغییر نهاد خانواده در آن مناطقی از جهان که اشکالی از خانواده فئودالی یا دهقانی – پدرسالار ادامه حیات می‌دهد نیز صادق است. به این معنا بازسازی خانواده بر پایه‌ای دمکراتیک ضروری است. حتی اگر انقلاب‌های سوسیالیستی نیز صورت گیرد عملاً رابطه دگر – جنسی و خانواده برای مدت طولانی شکل مسلط تولید مثل خواهد بود. خانواده کماکان در مناطقی از جهان که هنوز وابسته به تولید خرد کشاورزی‌اند باقی خواهد ماند. به‌نوعی پروسه متحول ساختن خانواده و از میان برداشتن آن پروسه‌ای دشوار، پیچیده و طولانی و تاریخی – جهانی خواهد بود. پرسش اساسی این است که پروسه بازسازی یا دمکراتیزه کردن خانواده چگونه صورت می‌گیرد؟ آیا به این امر باید به‌صورت هدفی در خود و ابدی و ازلی نگریسته شود یا خیر؟ مسلماً بازسازی خانواده نه ‌تنها باید بر پایه‌ی درست - به معنای رهایی هر چه بیشتر زنان از روابط ستمگرانه - صورت گیرد که شامل محدود کردن کیش مادری نیز می‌شود. بلکه باید مدام همراه باشد با تشویق و تقویت اشکالی دیگری از گردهمایی خانوادگی تا عملکرد خانه‌داری و مادری اجتماعی شوند. تا این نهاد که همزمان با دولت و مالکیت خصوصی به وجود آمده تضعیف و سرانجام محو شود. این کار فقط از طریق انقلاب و دگرگونی کلی جامعه و جهان صورت می‌پذیرد.
علاوه بر این تغییر نقش زنان و خانواده و نیاز اقتصاد جهانی امپریالیستی در جذب هرچه بیشتر زنان در بازار کار به‌طور روزافزون با نیاز نظام حاکم به تحمیل ارزش‌های سنتی و حفظ خانواده، در تناقض است. این تغییرات و نیازهای متناقض سرمایه‌داری همچون تخت سنگ‌های عظیم قاره‌ای هستند که مدام با یکدیگر برخورد می‌کنند و به زمین ‌لرزه‌ها و خیزش‌های عظیم پا می‌دهند. پاسخ نظام حاکم برجهان به این مسئله تشدید سرکوب زنان است. که امروزه در کشورهای مختلف اشکال مختلفی به خود گرفته است. شنیع‌ترین و حادترین شکل آن را بنیادگرایان مذهبی به نیابت از کل نظام سرمایه‌داری – امپریالیستی به اجرا درمی‌آورند.
۱۹ – شباهت‌هایی میان نظرات اوجالان با نسخه‌های احیاءگرایان اسلامی دوران اولیه به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی و فمینیست‌های اسلامی امروز به چشم می‌خورد. افرادی از شریعتی تا زهرا رهنورد که با تکیه به نظریه ذات‌گرایی سعی می‌کردند مفهوم الیناسیون را در مورد دور شدن زن از سرشت طبیعی خود به کار برند. برای مثال رهنورد می‌گوید: «لغو حجاب بزرگ‌ترین تراژدی خویشتن اسلامی ما بوده است. ... همین ‌که این پرچم متعالی اسلام و اصالت از دست مردم پائین افتاد، جایش را رسوایی، بی‌ناموسی، آزادی نامحدود، تبه‌کاری، بی‌رحمی، خودنمائی، فساد و هرزگی و از بین رفتن کامل آزادی و استقلال گرفت. خدا دست نظام‌های ستم گر غرب و شرق را که در ۵۰ سال گذشته ما را به مغاک رسوایی جدائی از خویشتن ِاسلامی متعالی‌مان پرتاب کردند، بشکند.» ازنظر رهنورد، نه ‌تنها حجاب زن پرچم اسلام و اصالت است بلکه در کشورهای شرقی و به‌خصوص در ایران، "زن نماد شرف جمعی یک ملت است."و تجاوز به این "شرف کلکتیو"موجب از هم پاشیدن روحیه‌ی آن ملت می‌شود. وی از این طریق ثابت می‌کند که امپریالیست‌ها با لغو اجباری حجاب درواقع به این شرف کلکتیو تجاوز کردند. البته رهنورد نمی‌گوید زن مسلمان باید خانه‌نشین باشد. ۥرل مدل پیشنهادی او در واژه "زن کامل"فشرده است. طبق نظر او زن کامل زنی است که هم دارای "ریشه"و "اصالت"است و هم در جامعه فعال است. منظورش از "ریشه"و "اصالت"داشتن حجاب است. (به نقل از کتاب "زیبایی حجاب و حجاب زیبایی")
"فمینیست‌های اسلامی"نیز دارای نظراتِ ذات‌گرا در موردِ نقش‌های طبیعی و طبیعتِ مرد و زن هستند. بر این پایه معتقدند که تقسیم ‌کار ستمگرانه در خانواده پدرسالار امری "طبیعی"است و نه اجتماعی. برای مثال جمیله کدیور معتقد است که معضل تبعیض جنAnkareسیتی در جوامعِی که اکثریت مسلمان هستند به این دلیل بروز می‌یابد که در این جوامع به‌اندازه کافی به وظایفِ طبیعی زنان همچون زنانگی و مادری و بزرگ کردن فرزندان ارج و احترام گذاشته نمی‌شود. "فمینیست"اسلامی‌های جمهوری اسلامی با تکیه به همان مفاهیمی که قبلاً توسط خمینی، مطهری و علی شریعتی و زهرا رهنورد طرح‌شده‌اند، باورهای اصلی اسلام را بازخوانی کرده‌اند تا موجودیت اجتماعی زن را که درنتیجه رشد سرمایه‌داری و همچنین تأثیرات انقلاب‌های سوسیالیستی قرن بیستم به‌طورجدی و بازگشت‌ناپذیر تغییر کرده است، یک‌بار دیگر با شریعت اسلام پیوند زنند. آن‌ها تلاش کرده‌اند هم بندهای ایران با بازار جهانی سرمایه‌داری را محکم نگاه‌دارند، هم اشکال باستانی پاتریارکی (پدرسالاری) را احیاء کنند. برای بحث بیشتر در این زمینه رجوع کنید به: سرنگونی نظام پدرسالار جمهوری اسلامی گامی فوری در راه رهایی زنان، در نقد کمپین یک ‌میلیون امضا و فمینیسم اسلامی – مریم جزایری – انتشارات حزب کمونیست ایران (م.ل.م) - ۱۳۸۹ . این جزوه در بخش کتابخانه سایت حزب کمونیست ایران (م ل م) قابل ‌دسترس است.
توضیح – این نوشتار فصلی از کتابی است که در نقد خط سیاسی - ایدئولوژیک حزب کارگران کردستان (پ ک ک PKK) و حزب حیات آزاد کردستان (پژاک PJAK) و به‌طور مشخص افکار و عقاید اوجالان نوشته شده است و در دست انتشار می‌باشد. این کتاب حاصل کار جمعی و مشترک رفقای حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست) است. با توجه به وقایع سیاسی روز و اهمیتی که این وقایع برای جنبش کردستان و مردم منطقه خاورمیانه دارد، یک‌ فصل از این کتاب که به‌طور مشخص به مسئله زنان در اندیشه اوجالان اختصاص داشته به‌صورت جداگانه انتشار می‌یابد. لازم به ذکر است که تمرکز این متن بر روی مبانی تئوریک اندیشه و نگاه اوجالان به مسئله زنان است و این متن پیش از رویدادهای اخیر کردستان سوریه (روژئاوا) نگارش یافته است. اگرچه این نوشته ناظر بر وقایع اخیر – مشخصاً مقاومت زنان کُردِ روژئاوا در مقابل نیروهای ارتجاعی - نیست اما به درک محرک‌های مقاومت زنان کُرد و دورنما و سرانجام این مقاومت در چارچوب خط فکری اوجالان یاری می‌رساند.
هدف ما از این نقد پاسخ به این پرسش است آیا زنان کُرد، به‌ویژه زنانی که امروزه در صفوف این حزب مبارزه می‌کنند با تکیه به دیدگاه‌ها و افکار حاکم بر این حزب به رهایی واقعی دست خواهند یافت؟ آیا زنان کرد قادر خواهند شد با تکیه به برنامه‌ها و سیاست‌های برخاسته از این افکار، زنجیرهای هزاران ساله ستم و استثمار را از هم بگسلند یا خیر؟
بسیاری از نیروهای چپ و مردم مترقی منطقه به مقاومت عادلانه‌ی زنان کرد در کوبانی و روژئاوا امید بسته‌اند. این امر بیان یک ضرورت عینی است، بیان تمایل و آرزویی است که اکثریت مردم این منطقه برای رهایی از این شرایط فلاکت‌بار و فاجعه‌آمیز دارند. برای بسیاری این مقاومت روزنه‌ای است به‌سوی آزادی. به‌ویژه آنکه در مقابل نیروهای بنیادگرای اسلامی چون داعش که یکی از مشخصه‌های اصلی‌‌شان زن‌ستیزی است، مقاومتی شکل‌ گرفته که زنان در صف اول آن قرار دارند. این امر خود نشانه آن است که تصور پروژه‌ای رهایی‌بخش نه‌ تنها بدون شرکت زنان غیرممکن است بلکه اساساً قابل تحقق نخواهد بود. آزادی یا انقیاد زن تمایز دو نگرش، دو راه‌حل و دو جامعه کیفیتا متفاوت از یکدیگر را نشان می‌دهد.
قصد این نوشته آن نیست که این آرزومندی و امید را در صحنه‌ی سیاسی روز نقش بر آب کند، بلکه از همگان می‌خواهد با چشمانی باز و به ‌دور از هرگونه توهم و پیش‌داوری به واقعیت نگاه کرده و حقیقت را جستجو کنند. واقعیتِ بزرگ این است که سرنوشت هر جنگ و مقاومتی را خط ایدئولوژیک – سیاسی حاکم بر آن تعیین می‌کند. این خطِ رهبری کننده است که ماهیت، جهت‌گیری و سرانجام یک مقاومت توده‌ای - انقلابی را مشخص می‌کند. با توجه به این امر است که می‌توان از یکسو تضادها و تناقضات واقعی میان مقاومت عادلانه و خواست‌های واقعی مردم کُرد مشخصاً زنان کُرد را با محدودیت‌های خط رهبری کننده‌ی آن فهمید، و از سوی دیگر و مهم‌تر از آن به دنبال یک ‌راه حل پیگیر و تا به آخر انقلابی و کمونیستی بود. مسئله بر سر بدبینی یا خوش‌بینی نیست مسئله واقع‌بینی انقلابی است. بدبینی و خوش‌بینی همانند خطرات و فرصت‌ها دو سر یک تضادند و تنها با خوانش صحیح از واقعیت متضاد است که می‌توان همانند لنین در دوران تیر و تار جنگ جهانی اول در بدترین شرایط به‌ظاهر بی‌راه حل، راه‌حلی پیدا کرد و پنجره‌ای واقعی به‌سوی رهایی و آزادی بشریت گشود.
اگر نیروهای کمونیست و انقلابی و مردم مترقی منطقه به‌ویژه زنان کرد در جستجوی چنین راه‌حلی نباشند، کشتی امیدهای‌شان با صخره‌های سخت واقعیت برخورد خواهد کرد و چه‌بسا ناامیدی‌های بزرگ‌تری به بار آورد. حاشا که چنین شود!
امید بهرنگ - شهریور ۱۳۹۳

منبع:آزادی بیان

 

رابطه تجزیه طلبی با تفکر قبیله ای

$
0
0
 
نشر اولین نوشتارهایی که در جهت نقد اندیشه تجزیه طلبی که به منظور طرح موضوع "از زاویه‌ای متفاوت"و نقد این گفتمان انجام شد با واکنشهای متفاوتی از سوی عزیزان مواجه گردید.(لینکهای زیر)
همانگونه که انتظار میرفت، اغلب کسانی که نگرشی منفی‌ نسبت به متن نوشتار داشتند، بجای نقد متن نوشتار و ارائه مدارکی در رد آن ، به نویسنده پرداخته اند و مسئله را شخصی‌ تلقی‌ کردند. هرکس به توان خود و در جهت پاک کردن صورت مسئله تلاش کرد و با سلطنت طلب، مامور وزارت اطلاعات، هندی زاده، مهاجر عراقی و بسیاری القاب دیگر خواندن نویسنده، وظیفه خود را با فرمان مستقیم اتاق فکری که بحث درباره "خوزستان"و اعراب ایران را ملک تعلق خود میدانند بخوبی انجام داد. ( رجوع کنید به پیام آقای یوسف عزیز بنی طرف در صفحه فیسبوک ایشان در تاریخ ۳۱ اکتبر ۲۰۱۲ بفاصله ۲ هفته از انتشار اولین نوشتار)
علیرغم اینکه این نوشتارها تلاش در ارائه تصویری قابل لمس و دیگرگون از مشکلات ارائه کند و در جای جای آن انحرفات و کج رفتاری‌های همه ایرانیان فارق از رنگ، نژاد و جنس را بازگو و بر آن انگشت نهاده و آئینه‌ای از جنسی‌ دیگر بدستشان داده است، اعتراض آنچنانی‌ از سوی آنچه "قوم فارس"نامیده میشود، شنیده نشد.
به باور من دلیل آن این است که این دوستان با انصاف بیشتری با مسٔله روبرو شدند، جرات نگریستن در آینه را دارند و خود را آینه تمام نمای حقیقت نمیدانند. شاهد این مدعا اینکه علیرغم مطالبی‌ که درباره نژادپرستی در ایران، اعراب و جهان عرب منتشر شد، نه دوستان پان عرب و نه دوستان پان ایرانیست اشکالی به هیچیک از مطالب و مدعیات آن وارد ندید‌ند. زیرا آنچه بیان شد بخشی از حقیقتی است که مانند بسیاری از زشتی‌های ظاهریمان، چاره‌ای بجز انکار و پنهان کردن آن نداریم.
دوستان خلقی که حرف دل خود را میشنیدند از تاکید بر نژادپرستی و شوونیسم ایرانیان شاد شدند، اما توان و جرات رد ادعای نژادپرستی اعراب را هم که ارباب و قبله را هدف گرفته بود نیز نداشتند، زیرا آنچه آمد تنها نوک کوه یخی متعفن است که هیچ افتخاری بجز دلارهای نفتی‌ بهمراه ندارد.
چندین بار این دوستان مدعی نمایندگی و سخنگویی اعراب ایران را به چالش طلبیدم که برای اثبات حقانیت "ادعای"خود در نمایندگی اعراب خوزستان، یک گردهمایی فقط به همین منظور در "لندنستان"که پایتخت اعراب مهاجر ایران است ترتیب دهید. چنانچه فقط "صد نفر"عرب ایرانی از هزاران عرب ساکن بریتانیا که بنده افتخار آشنایی و دوستی با بسیاری از آنان را دارم ( و نه اعراب سوریه، عراق و فلسطین) در آنجا به حمایت از شما جمع شدند، بنده اسم خود را عوض می‌کنم و خود را هر آنچه شما گفتید مینامم.
بمنظور آگاهی‌ عزیزانی که مایل به دانستن اصل و نسب بنده و عشیره و طایفه بنده هستند، به استحضار می‌رسانم که افتخار می‌کنم در یکی‌ از قدیمی‌ترین و خوشنام‌ترین خانواده‌های اهواز بدنیا آمدم و پدر و جدم نیز متوّلد اهواز بوده اند.  مانند بسیاری دیگر از هموطنانمان در هنگام صدور اولین شناسنامه‌ها در زمان رضا شاه پهلوی، ناچار به اختیار لقبی برای خود شدند و از آنجا که نام جدّ  بزرگ ما موفق بوده به تقلید از رسوم عشایری و مرسوم آنزمان هرکس خود را بنام کوچک خود، پدر و جدش معرفی‌ میکرد، چنانچه در کلیه کشورهای عربی‌ تا به امروز کم و بیش رایج است، پدر بزرگ بنده نام خانوادگی موفق را برگزید. هنگامی که پس از تولد پدرم برای او شناسنامه گرفتند، به لطف یک اشتباه کوچک کارمند وقت ثبت احوال، نام خانوادگی پدرم از موفق به موافق تبدیل شد و تا شناسنامه بقیه کودکان را نیز با نام جدید گرفتند و به این ترتیب خانواده و نه قبیله‌ای بنام موافق شکل گرفت.
دلیل تاکید من بر این موضوع که پدر و جدّ من نیز متوّلد اهواز بودند، پرداختن به موضوعی است که مطمئنم فریاد اعتراض خیلی‌‌ها را بلند خواهد کرد و ممکن است مرا به میدان تهمت‌ها و دشنامهای فراوان دیگری بکشد، اما باکی نیست.
به باور من "اغلب"کنشگرانی که اندیشه و گفتمان تجزیه طلبی را زیر پرچم و نقاب دفاع از زبان مادری و قومیت گرایی دنبال میکنند، در دو نقطه با هم تلاقی میکنند: گفتمان چپ و عقبه روستایی. فراموش نکنیم که فقط یکصد سال پیش ایران روستا بزرگی‌ بود که به تدریج وارد جهان مدرن شد و یکی‌ از مهمترین دلایل فروپاشی اجتماعی در سال ۵۷ و غلتیدن در آن دام بزرگ، عدم تناسب رشد اجتماعی و فرهنگی‌ در برابر رشد سرسام آور سرمایه و فرهنگ مصرف بود که جامعه‌ای مجازی را به تصویر می‌کشید. دلیل گرایش تفکر چپ به روستاها و دهقانان، حضور فقر و فقدان یا نقصان اندیشه است، در چنین جایی‌ است که اندیشه خمینی و احمدی نژاد هم خریدار دارد، امّت و خلق آنجاست.
با مطالعه اندکی‌ که در احوالات اغلب مبارزان پیشین و کنونی میتوان نقطه مشترک دیگری نیز در آنها یافت: اغلب در خانواده‌های فقیر روستایی یا شهرهای محروم بدنیا آمده اند و تحصیلات عالی خود را در بهترین دانشگاه‌های کشور به اتمام رسانده اند و در همان شهرها ساکن و ماندگار شده اند. پس از انقلاب، همین قشر که در انقلاب مشارکت فعال و گاهاً مسلحانه داشتند، به امید رسیدن به اهداف مقدس خود تا روزی که با اردنگ به بیرون از دایره قدرت پرتاب شوند، با رژیم شروع به همکاری کردند. سپس مانند آفتاب پرست به هررنگ و پوستی درآمدند و در نهایت راهی‌ دیار فرنگ شده و از راه دور و به کمک تکنولوژی به مبارزه مقدس خود ادامه میدهند. این عزیزانی که به امید وزارت یا سفارت، برای برپای جمهوری‌های میکروسکوپی می‌جنگند، کسانی هستند که در اولین فرصت از زادگاه خود گریختند و به پشت سر خود نیز نگاه نکردند.
گرایش به تفکر زندگی‌ قومی و قبیله‌ای و تبلیغ آن، بیش از آنکه بر واقع بینی‌ و منطق استوار باشد، ناشی‌ از حس نوستالژیک زادگاه و مأمنی است که آنرا برمبنای نمونه بهشت شرقی‌ در ذهن خود ساخته اند. 
هدف از بیان این مطلب این است که من این افتخار را دارم که همه جای خوزستان را از شما تا جنوب و از شرق تا غرب از شهر و روستای دیده‌ام و با مرمان مهربانش زندگی‌ کرده‌ام و تا روزی که علیرغم میل باطنی خاک ایران را ترک کردم، در اهواز زندگی‌ کردم. ایران را هم بگونه‌‌ای دیگر و از نزدیک دیده ام، از خراسان تا دشتهای ترکمن صحرا، آذربایجان سربلند، گیلان مهربان، مازندران، شبهای زیبای کرمان و یزد، کاشان، اصفهان و شیرازش را تا کردستان و ایلام و بوشهر. پس ایران و ایرانی را هم کم و بیش می‌شناسم.
 علیرغم اینکه بارها امکانات کار و تحصیلی‌ مختلفی‌ در تهران برایم فراهم شد که می‌توانست آسانسور ترقی‌ باشد، تصور زندگی‌ در ایران و جایی‌ بجز اهواز برایم غیر قابل تصور و تحمل بوده، هست و خواهد بود و به همین دلیل ساده بود که در سال ۱۳۵۸ که مشغول انجام خدمت سربازی در پادگان جمشیدیه تهران بودم، از همان ابتدا هر دو یا سه هفته به هر قیمتی بود باید به اهواز میرفتم و در نهایت پس از ۴ ماه با هر قیمتی بود موافقت انتقال خود را از ستاد نیروی زمینی‌ گرفتم و به اهواز گریختم و حتی ۸ سال جنگ هم بجز برای ‌مرخصی یا مأموریت اداری از اهواز خارج نشدم.
اگر گشتی در خیابانهای اهواز بزنید بجز نام برادر و خواهرزاده ام، اسامی بسیاری از دوستان و همبازیهایم را نیز میتوانید ببینید که هرکدام بخشی از من را با خود به زیر خاک بردند. ( رجوع کنید به لینک مربوط به سایت نوسازی مدارس)         
سخن آخر اینکه هرچه درمیان فرمایشات این متفکرین گشتم، بجز حرفهای کلیشه‌ای و تکراری که یادآور وعده‌های زیر درخت سیب خمینی است، راه حل منطقی‌، عملی‌ و قابل درک نیافتم.   
http://www.akhbar-rooz.com/ideas.jsp?essayId=48934
http://iranglobal.info/node/11585
http://www.iranglobal.info/node/11153
http://www.iranglobal.info/node/11585
 
http://www.iranglobal.info/node/12316
Yousef Azizi Benitorof
October 31, 2012 • Paddington, United Kingdom • 
شخصی به نام "کاظم موافق"چندی پیش مطلبی در سایت های مختلف نوشت با عنوان "نقدی بر سخنرانی آقای یوسف عزیزی بنی طرف در پارلمان فرانسه"که من پاسخی به آن ندادم یا در واقع وقت این کار را نداشتم. اکنون بار دیگر مطلبی منتشر کرده است با عنوان "خوزستان در آینه تاریخ و آمار". در واقع با خواندن هز دو مطلب مشخص می شود که نگارنده نه قصد نقد بنی طرف، بلکه می خواهد بگوید که مردم عرب اساسا در خوزستان اقلیت هستند و نام خوزستان اصیل و عربستان، نا اصیل است. وی دوران شاه را برای مردم عرب، به مثابه بهشت گمشده تصویر می کند و البته بدین ترتیب دم خروس را نشان می دهد و تعلق خاطر خودرا به جماعت اهل سلطنت نشان می دهد. یعنی کسانی که اساس ستم ملی در دورانشان نهاده شد. البته از این تحریف ها در باره تاریخ و هویت و ماهیت وجودی و جمعیتی مردم عرب در ایران را طیفی از قلم به دستان وابسته به رژیم کنونی، پان ایرانیست ها وناسیونالیست های افراطی وافرادی از این دست انجام می دهند. من در اینجا لینک هر دو مطلب را در اینجا می آورم تا اگر کسی وقت و ذوق پاسخ به این مطالب را داشت انجام دهد که به نظر من برای روشنگری ضروری است. 
http://www.iranglobal.info/node/11585
http://www.iranglobal.info/node/11153
 
http://www.nosazimadares.ir/News/Pages/%D8%A7%D9%81%D8%AA%D
8%AA%D8%A7%D8%AD%20%D8%AF%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86
%2010%20%D9%83%D9%84%D8%A7%D8%B3%D9%87%20%D8%B4%D9%87%D9%8A
%D8%AF%20%D9%83%D8%B1%D9%8A%D9%85%20%D9%85%D9%88%D8%A7%D9%81
%D9%82%20%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%A7%D8%B2%20%D8%A8%D9%87%20%
D9%86%D9%85%D8%A7%D9%8A%D9%86%D8%AF%DA%AF%D9%8A%20%D8%A7%
D8%B2%20206%20%D9%BE%D8%B1%D9%88%DA%98%D9%87%20%D8%A2%D9%85%
D9%88%D8%B2%D8%B4%D9%8A%20%D8%AE%D9%88%D8%B2%D8%B3%D8%AA%
D8%A7%D9%86%20%D8%A8%D8%A7%20%D8%AD%D8%B6%D9%88%D8%B1%20%
D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%88%D9%86%20%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%
D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B1

مفهومی جعلی به نام فدراليسم زبانی

$
0
0
کار استقرار يک حاکميت فدرال در ايران نمی تواند با دستکاری در تقسيمات کشوری آغاز شود و وارد کردن بحث های مربوط به اين موضوع ـ آن هم بر اساس زبان و در خارج کشور ـ فقط به درد کارشکنی در امر اتحاد نيروهای ضد حکومت اسلاميست ها می خورد.

 

موضوع اين مقاله کوشش برای فهم «نقش زبان های مادری» در «روند برقراری يک حکومت سکولار، دموکرات و فدرال در ايران» است و نشان دادن اينکه اين دو مقوله لزوماً ربطی بهم ندارند و، در واقع، اگر قصد داريم که آرزوهای ديرينهء ملت ما در مورد ايجاد يک حکومت غيرمتمرکز برای جلوگيری از باز توليد استبداد و تأمين حقوق برابر همهء گروه های قومی، زبانی، دينی، و عقيدتی ايران تحقق يابد حتماً بايد از ورود به اينگونه بحث ها خودداری کنيم.

به نظر من، اختلاط دو موضوع «زبان های مادری» و «روند برقراری يک حکومت سکولار، دموکرات و فدرال در ايران»، علاوه بر تأثير آموزش عقايد استالين در مورد «مسئلهء ملی»، ناشی از نحوهء اجرای غلط پروژهء تبديل «ممالک محروسهء ايران» (نام کشورمان در قانون اساسی مشروطه) به يک «کشور ـ دولت ـ ملت ِ مدرن» است. در واقع، پس از مطرح شدن اين نظر که هر ملتی بايد دارای «زبان مشترکی» باشد (که اغلب در ادبيات سياسی فارسی از آن بعنوان «زبان رسمی» ياد می کنند اما ترجمهء واژهء «آفيشال» در زبان فرنگی واژهء «اداری» است و نه رسمی)، شکی در اين نيست که، از هشتاد سال پيش تا کنون، حکومت مرکزی سياست خود را بر مبنای جلوگيری از آموزش و کاربرد زبان های غيرفارسی پايه ريزی کرده است. از نظر من، و بر حسب آنچه واقعيت کنونی جامعهء ما را تشکيل می دهد، اين سياست اجرائی سخت غلط و زيان بار بوده، همواره با زور و تحميل اجرا شده و در مردمان غير فارسی زبان ايران عقده و گاه نفرتی از زبان فارسی و، در نتيجه از فارسی زبانان، ايجاد کرده و غير فارسی زبانان را به اين مرحله رسانده است که خواستار استقلال (اگر نگوئيم جدائی تدريجی) مناطق مختلف کشور بر اساس زبان اکثريت مردم آن منطق شوند.

پس مسئله ای مشخص و حاد، به صورت جبهه گيری زبان های ديگر مردمان ايران در برابر زبان فارسی، وجود واقعی دارد و، به همين دليل، از نظر من، نبايد گذاشت که در ايران آينده اين اجحاف زبانی ادامه پيدا کند و مجلس مؤسسان آينده بايد حق مردمان غيرفارسی زبان را برای آموزش و انتشار به زبان های مادری شان بشناسد و قانونی کند، در عين حالی که آموزش و بکار بردن زبان فارسی، بعنوان زبان مشترک ملت ايران، را نيز در قانون اساسی ملحوظ بدارد. (توجه کنيم که اين سخن نيز ناشی از شيفتگی به زبان فارسی نيست و صرفاً ملاحظات عملی را کارمايهء خود دارد).

متقابلاً بايد دانست که اکنون نشان دادن واکنش های عاطفی و غيرعملی نسبت به روش و سياست تحميل گر ايجاد وحدت زبان در گذشته، نمی تواند و نبايد سرچشمهء نتايج زيانبار ديگری شود که قادرند موجوديت کشور ما را، در پی سقوط حکومت اسلامی، به مخاطره بياندازد

بنظر من، اين وظيفه بيشتر بر عهدهء روشنفکران و سياستورزانی که زبان مادری شان غير فارسی است و در عين حال خواستار حفظ يکپارچگی کشور و تماميت ارضی آن هستند محول شده که نکوشند گرهی را که با سرانگشتان باز می شود با دندان باز کنند.

***

در واقع، توسل به اينکه در روند «دولت ـ ملت سازی» مشخصهء بارز سياست های کشورداری ايجاد و حفظ يک حکومت کاملاً متمرکز بوده که در آن زبان فارسی زبان اداری کشور محسوب می شود لزوماً و منطقاً نمی تواند بدان معنی باشد که ما می توانيم همهء عوارض داشتن حکومت های متمرکز و سرکوبگر را در «زبان اداری» آنها خلاصه کنيم. چرا که هر «حکومت متمرکز» ماشينی سرکوبگر است که کارکرد اش ربطی به ريشه های قومی و زبانی «راننده» اش ندارد و، لذا، اين اشتباه فاحشی است که بکوشيم «قدرت متمرکز سرکوبگر» را تنها با زبان اداری اش تعريف کنيم.

کسانی که چنين می کنند اغلب ـ بحث در ماهيت سهوی يا به عمدی اش بماند برای جا و وقتی ديگر ـ به مغالطه هائی اين چنين دست زده يا دچار می شوند:

- می گويند: مردمان ايران را بايد صرفاً به «گروه های زبانی» تقسيم کرد.

- می گويند: گروه «فارس» ها بصورتی يکپارچه در برابر گروه های زبانی ِ ترک و کرد و عرب و لر و ترکمن (و گاه حتی گيلک و مازندرانی)،

- می گويند: «از آنجا که "فارسی"زبان اداری حکومت مستبد و متمرکز و سرکوبگر است لازم می آيد که همهء فارس زبان ها را در سرکوبگری حکومت شريک بدانيم». اين گويندگان، بی هيچ منطقی، تا آنجا پيش می روند که حتی آن عده افراد متعلق به گروه های زبانی ديگر را هم که با اين حکومت متمرکز همکاری می کنند و يا به ادامهء حکومت متمرکز اعتقاد دارند، «فارس» محسوب می دارند!

- و معتقدند که همهء گروه های زبانی تحت ستم بايد خود را از «يوغ ظلم گروه فارس» رها کنند (و در هيچ کجا هم حاضر نيستند که حداقل بجای «فارس» (که يک مفهوم قوميتی است) از ترکيب «فارس زبان ها» استفاده نمايند).

***

معنای وجود يک «حکومت متمرکز سرکوبگر» در يک «سرزمين پهناور» آن است که زمام اختيار همهء امور مربوط به نواحی و مناطق آن سرزمين بوسيلهء «مرکز» اداره می شود و مردمان نواحی و مناطق مختلف ـ که اگرچه هر يک به زبان محلی خود تکلم می کنند اما گروه های زبانی ديگری را نيز در خود جای داده اند ـ حقی در ادارهء امور منطقه شان ندارند؛ مديران شان را «مرکز» از ميان افراد غير محلی انتخاب می کند، آنها همگی و به يکسان آماج تصميمات سراسری و بخشنامه ای مرکز اند در حاليکه که شرايط اقليمی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی گوناگونی دارند، و همهء اين تصميمات بر آنها «تحميل» می شود.

در مقابل، مبارزه با چنين حکومت های متمرکز سرکوبگری در مرحلهء نخست نمی تواند جز از طريق سلب برخی از «اختيارات غير سراسری» از «مرکز» و اعطای آن به نواحی و مناطق خودگردان صورت پذيرد. در اين مبارزه توسل جستن به اختلافات زبانی نمی تواند جزئی از حل مسئله باشد؛ چرا که اگر به ترکيب افرادی که حکومت مرکزی را ـ چه در دوران پهلوی و چه در حکومت اسلاميست های فعلی ـ تشکيل داده و اداره کرده اند و می کنند توجه کنيم اتفاقاً می بينيم که بخش عمده ای از اين افراد از جمله ترک زبان بوده اند، هرچند که از نقاط مختلف کشور می آمده اند. يعنی، از نظر زبانی و قوميتی، حکومت مرکزی بوسيلهء افرادی با زبان ها و پيشزمينه های قوميتی گوناگونی اداره می شده است و اينکه زبان اداری کشور «فارسی» است نمی تواند موجب آن شود که همهء گردانندگان حکومت متمرکز سرکوبگر هم «فارس» به حساب آيند.

متأسفانه، بخصوص در نزد برخی از کوشندگان و روشنفکران ترک زبان آذری ما، کار اين مغلطه بدانجا کشيده است که «عنصر زبان» کاملاً جای «نهاد سياسی» را اشغال کرده و «حکومت متمرکز» با «حکومت فارس ها» يکی گرفته شده و، در راستای تو جيه کارکردی اين تصور مجعول، همهء فارس زبان ها در يک مجموعهء جمعيتی به نام «مليت فارس» گردآوری شده اند؛ بدين معنی که هر که زبان اول يا «مادری» اش فارسی باشد جزو يک مليت واحد به نام «فارس» است؛ و فرقی هم نمی کند که در سواحل خليج فارس زندگی کند يا در سواحل دريای خزر، در استان فارس باشد يا در استان خراسان!

***

از نظر زبان سياسی و حقوقی بين المللی، هر «کشور» دارای فقط يک «ملت» است، مشتمل بر کليهء مردمانی که در داخل مرزهای آن بدنيا آمده و يا تابعيت آن را پذيرفته اند. اما بديهی است که، در تمام دنيا، ملت ها از گروه های مختلف نژادی، قوميتی، زبانی و مذهبی و عقيدتی گوناگون ترکيب می شوند و برخی از اين گروه ها گاه بطور تاريخی و بصورت اکثريتی در مناطق خاص و ثابتی از کشور زندگی کرده و می کنند. بر اين اساس می توان گفت که ملت می تواند از مجموعهء واحدهائی «قوميتی ـ جغرافيائی» ساخته شده باشد. در کشور خود ما بلوچ ها و کردها و آذری ها و لرها و ترکمن ها و اعراب شمال خليج فارس و فارس های ساکن در استان فارس را می توان دارای خصلتی «قوميتی ـ جغرافيائی» دانست. يعنی اکثريت ساکنان يک مناطق جغرافيائی دارای اشتراکات قوميتی (همخونی، همزبانی، همفرهنگی و گاه هم مذهبی) هستند. اما، بطوری که مشاهده می شود، عامل «زبان» در اين اشتراکات تنها يک شاخصه برای تعيين يک گروه «قوميتی ـ جغرافيائی» است و نه بيش.

          از اين منظر که بنگريم، می بينيم که برخی از زبان ها می توانند در بين چند «گروه قوميتی ـ جغرافيائی» مختلف مشترک باشند. مثلاً، زبان ترکی مختص ساکنان آذربايجان بزرگ نيست و در بسيار ديگر از نقاط ديگر ايران نيز تکلم می شود و ديگر نمی توان همهء اين مهاجران متفرق ترک زبان را جزو يک واحد «قوميتی ـ جغرافيائی» دانست. همين وضعيت در مورد زبان فارسی هم صادق است. گروه های «قوميتی ـ جغرافيائی» مختلفی در نقاط گوناگون کشور به زبان فارسی تکلم می کنند بی آنکه دارای اشتراکات ديگری هم در بين خود باشند و، در نتيجه، نمی توان همهء آنها را در يک گروه «قوميتی ـ جغرافيائی»، که از نظر مديريت سياسی کشور گروه هائی سياسی نيز محسوب می شوند، جمع بندی کرد.

          معنای بديهی و منطقی و طبيعی و علمی اين سخن آن است که اگر بخواهيم «ملت ايران» را ـ بنا بر نظر کوشندگان سياستورز قوميت های ايرانی ـ در اضعافی موسوم به «مليت های ايران» گروه بندی کنيم، آنگاه اگرچه می توانيم از مليت های کرد و ترک و لر و ترکمن و عرب نام ببريم اما چيزی به نام «مليت فارس» وجود نخواهد داشت و در اين مورد نيز صرفاً می توانيم از وجود «مليت های فارس زبان ايران» ياد کنيم.

***

          بر اين اساس، و از نظر من، می توان گفت که عبارت «مليت فارس» يک عبارت جعلی و اختراعی است که فقط بخاطر مقاصد معينی جعل شده که من در اينجا برخی از آنهائی را که می شناسم ذکر می کنم:

          - معتقدان به وجود «مليت فارس»، پس از طرح عقيدهء خود چنين ادامه می دهند که مسئلهء وجود حکومت متمرکز و مستبد يک «مسئلهء زبانی» است: مليت فارس بر ساير مليت های ايران ظلم روا داشته و آنها را از حقوق خود محروم ساخته است.

          - می گويند: پس اگر بخواهيم تقسيمات کشوری را در راستای تمرکز زدائی (که نام ديگر و فرعی فدراليسم است) «منطقی» کنيم بايد هيچ معياری جز معيار زبانی را در نظر نگيريم و، در نتيجه، کشور را به شش ـ هفت منطقهء زبانی تقسيم کنيم و به هر منطقه اختيارات خودگردانی بدهيم.

          - می گويند: زبان اصلی و اداری اين شش ـ هفت منطقه زبانی است که منطقه بر حسب آن مشخص شده و يا اکثريت مردم آن به زبان مستقل خود تکلم می کنند؛ و اين مناطق مجبور نيستند از يک زبان واحد اداری پيروی کرده و آموزش آن را در منطقهء خود اجباری کنند.

          من به ذکر ديگر اجزاء اين مقاصد ادامه نمی دهم، چرا که فکر می کنم همين مختصر نشان می دهد که اعتقاد به تقسيمات کشوری بر اساس مناطق زبانی، و اعطای خود گردانی به آنها (که از آن با عبارت «فدراليسم زبانی» ياد می کنند)، در اصل چيزی جز خواستاری خودمختاری و، در صورت امکان، استقلال کامل اين مناطق نيست، حتی اگر، بنا بر مصلحت، اين کار در «چهارچوب ايران» انجام پذيرد. بعبارت ديگر، آنها می خواهند که وضعيت بصورت دری گشوده برای «کشور ـ ملت» شدن بعدی اين مناطق باقی بماند. و اين يعنی تضاد با اصل حفظ تماميت ارضی کشور که اکثريت ايران (با هر ريشهء قوميتی ـ مليتی) خواستار آنند.

***

          در اينجا لازم است که از بروز ممکن يک سوء تفاهم در مورد خودم جلوگيری کنم. اولويت های کارکردی من در ساحت «استبداد زدائی» اينگونه اند که من نخست به «انسان» فکر می کنم و سپس به سرزمين اش، و مدعی آن نيستم که وحدت يک سرزمين را بايد به قيمت سرکوب مردمان و زدودن حق خودگردانی و رسيدن شان به رفاه و آرامش حفظ کرد. يعنی اگر فکر می کردم که پيدايش بلوچستان و کردستان و آذربايجان مستقل از ايران می تواند به سعادت و رفاه و آرامش مردمان اين سرزمين ها بيانجامد، حاضر نمی شدم که، به نام حفظ تماميت ارضی ايران، از لشکرکشی مرکز به مناطق و سرکوب مردمان شان حمايت کنم. اما، در اين نزديک به هفت دهه ای که شاهد زندهء جريانات سياسی کشورم بوده ام به اين نتيجه رسيده و در مقالات ديگرم توضيح داده ام که تجزيهء ايران به نفع هيج يک از ساکنان کشورهای کوچکی که از دل ايران در می آيند نيست، و همهء ادلهء موافق با تجزيهء کشورمان يا حاصل جاه طلبی های شخصی اند، يا از سر بی اطلاعی و گريز از منطق طرح می شوند، و يا بوسيلهء بيگانگانی که قصد غارت ثروت های ملی اين مردمان را دارند دامن زده می شوند. بعبارت ديگر، از نظر من، و بخاطر شرايط بين المللی حاکم بر منطقهء ما، تجزيهء ايران مآلاً تک تک واحدهای سياسی مستقل شده از کشورمان را از يکسو فقيرتر، بحران زده تر، و بی آينده تر می کند و، از سوی ديگر، آنها را وا می دارد که بر حمايت و ادارهء همسايگان همفرهنگ خود تکيه کرده و، در نتيجه، مردمان خود را در يک واحد سياسی وسيع تر تبديل به شهروندانی درجه دوم کنند.

          پس من اگرچه با «فدراليسم» موافقم اما طرح ايدهء «فدراليسم زبانی» را سمی مهلک می دانم که يک گروه کوچک از روشنفکران و سياستورزان قوميت های مختلف ايران به کام مردمان خودشان می ريزيند و، به سودای ايجاد کشورهائی مستقل که خود مديريت آن را بر عهده خواهند داشت، موطن خويش را به آتش می کشند.

***

          اما می دانم که، در برابر مخالفت با «فدراليسم زبانی»، لازم است که من نيز «فدراليسم» مورد نظر خود را به صفتی متصف کنم. ولی برای انجام اين وظيفه ناچارم که اندکی در مورد موشوعی به نام «تقسيمات کشوری» در وطن مان توضيح دهم:

          کشور ما همواره به منطقه های مختلفی تقسيم می شده است که در آن اشتراکات خونی، قوميتی، فرهنگی، مذهبی و زبانی وجود داشته است. بلوچستان و کردستان و آذربايجان و خوزستان و ترکمنستان و لرستان، و بسياری از «اِستان» های ديگر، همواره همين بوده اند که هستند؛ با اين تفاوت که بخش های بزرگی از آنها اکنون از ايران جدا شده اند. پس ريشهء تقسيمات کشوری کنونی در ايران همواره «قوميتی» بوده که در شاخهء فرهنگی اش ويژگی زبانی را نيز با خود حمل می کرده است.

          اما رشد جمعيت، مقتضيات اقتصادی و گاه سياسی موجب آن شده است که اين مناطق خود به نواحی کوچک تری تقسيم شوند. به همين دليل اکنون چند استان «آذری نشين» يا «کرد نشين» در ايران وجود دارند بی آنکه اين «تفکيک» نافی پيوندهای تاريخی اين استان ها با هم باشد. حال، اگر در فردای فروپاشی حکومت اسلامی بخواهيم يک سيستم نامتمرکز (يا فدرال) را در ايران مستقر کنيم، بزرگ ترين زيان ها از اين ناحيه خواهد بود که کار را از مبداء تقسيمات کشوری ـ چه رسد به تقسيم کشور بر اساس زبان مادری ـ آغاز کنيم. کوچک ترين تغييری در مرزبندی های استانی کشور ما ـ آن هم به بهانهء اشتراکات زبانی ـ می تواند به جنگ و خونريزی بيانجامد. هنوز اختلافات مردمان ساکن قزوين و زنجان در مورد استان شدن شان، که همين چندی پيش، شعله ور شد، پيش روی ما قرار دارد.

می خواهم نتيجه بگيرم که کار استقرار يک حاکميت فدرال در ايران نمی تواند با دستکاری در تقسيمات کشوری آغاز شود و وارد کردن بحث های مربوط به اين موضوع ـ آن هم بر اساس زبان و در خارج کشور ـ فقط به درد کارشکنی در امر اتحاد نيروهای ضد حکومت اسلاميست ها می خورد.

***

          باری، بنظر من، برای رسيدن به يک راه حل عملی، کم هزينه و پايدار، حکومت فدرال (نامتمرکز) آينده بايد ابتدا بر اساس پذيرش استان بندی های کنونی ايران بوجود آيد و سپس ـ شايد به کمک کارشناسان دستگاه برنامه ريزی کشور ـ واحد خاصی برای «منطقی کردن» تقسيمات کشوری آغاز بکار کند و با ايجاد فهرستی از معيارها و اولويت، بکوشد تا علاوه بر ملاحظات اقتصادی، جغرافيائی، و معيشتی گوناگون، مسائلی همچون همگونی های فرهنگی را نيز در نظر گيرد. اما، در اعمال اين معيارها نيز لازم است که همواره کسب رضايت مردمان مناطقی که دستخوش تغييرات ناشی از منطقی کردن تقسيمات کشوری می شوند نيز ملحوظ شده و در صدر اولويت ها قرار گيرد.

          و، در کنار همهء اين ملاحظات، مهم آن است که بدانيم ما همه جزئی از «ملت ايران» هستيم، و آنچه اهميتی بنيادی دارد برابری حقوق شهروندی تک تک ما، منتزع از هويت های فرهنگی، زبانی، مذهبی و عقيدتی مان است و در اين راستا شايسته نيست که ملت ايران را به گروه های درجه بندی شدهء شهروندی تقسيم کنيم. هر ايرانی، در هر کجای ايران که باشد و در هر منطقهء خودگردان که زندگی کند، بايد به لحاظ حقوق شهروندی خود، با ديگران برابر و مساوی باشد.   

فدرالیسمِ اسماعیل نوری علا، هویت زدایی، تفرقه و تجزیه ایرانیان

$
0
0


در مقدمهضرورت می بینم یادآوری کنم هر کسی که دارای شناسنامهءِ ایرانی باشد، ایرانی است و از کلیّهءِ حقوقِ دمکراتیک شناخته شده در جهان و مطابق با قوانین حقوق بشر و طبق تئوریهای دمکراسی برخوردار هست. هم میهنان مازندرانی و گیلانی هم از اقوام و تیره های ایرانی هستند و اگر قرار بر این باشد که خارج از جغرافیای مسکونی پارسی ها در جنوب غربی و جنوب کشور، دیگر مردمان پارسی را در جغرافیای ایران و خارج از آن جستجو کنیم، بدون شک مردمان گیلک و مازندرانی در خط اوّل در بین سایر استانهای ایران و بویژه تهران پایتخت قرار دارند. بنا بر این قصد هیچگونه تحقیر و یا بی احترامی به این هم میهنان نبوده و نیست.

بحث در نوشتار کوتاه زیر گفتگو بین دونفر و تأکید بر چگونگی و متدولوژیک افرادی مانند نوری علا هاست که خود را کارشناس میدانند و بجای وصل کردن زمینه فصل کردن را حتّی در بین ایرانیان فراهم می آورند و کاسه و کوزه ها را بهم میریزند که زمان جمع کردن آنها زمانی طولانی نیاز دارد.

● آقای اسماعیل نوری علا در نوشتاری با عنوان: "مفهوم جعلی به نام فدرالیسم زبانی"با روشی روبنایی به مسائل مردم شناسی و باستان شناسی ایران پرداخته که از اشتباهات چندی حکایت دارد. برای نقاط مختلف ایران طبق خواستهء درونی خویش شناسنامهء جعلیِ هویّتی صادر نموده است. متأسفانه این مقالات که با جهان بینی فئودالیتهء ما قبل مدرنیته تنظیم میشوند، در رسانه های گروهیِ دیداری و شنیداری خارج از کشور انتشار مییابند.

تلویزیون میهن به سرپرستی سعید بهبهانیعلاوه بر اینکه مصاحبه هایی را در رابطه یا این موضوغات با آقای نوری علا ترتیب میدهد، حتّی این  مقالات را دو باره برای بینندگان و شنودگان باز خوانی هم میکنند. مجری برنامهءِ تلویزیون میهن عملأ و رسمأ انتقادگرانِ  آقای نوری علا را عاملین جمهوری اسلامی و یا تخریب گران شخصیّتهای ایرانی مینامند. براستی که رسانه های گروهی ما بویژه در آمریکا و انگلیس دمکراسی دیجیتالی را هم مانند سایر عرصه هایِ دیگر از محتوا خالی  و بی ارزش کرده اند.

در اندیشهء راسیونال بر اساس تجربهءِ علمی و در جهان اطلاعاتی دیجیتالی امروز، دیگر جایی برای داستانسرایی و خودنمایی نیست و هیچ نوشته و ادعایی مطلق نمیباشد و کالبد شکافی میشود. امّا پنداری که نوشته های پر از تناقض امثال آقای نوری علا ها در جایگاهِ کتابهای  آسمانی است که باورمندان دینی و عقیدتی بی خبر از جهان در عصر بدوی و بینادگرایی قرون وسطایی باید بدون چون چرا آنها را بپذیرند و اطاعت کنند. در این نوشتار به چند اشتباه و واژگونه نگاری ایشان اشاره میکنم تا دریابیم که هدف و دغدغهء امثال آقای نوری علا ها چیست و در واقع در جستجوی چه میباشند.

 1-بر عکس  آنچه که آقای نوری علا مینویسند که زبان پارسی از 80 سال پیش مطرح بوده است، زبان فارسی در جایگاهِ زبان لاتین برای آسیای میانه، آسیای کوچک، بخش بزرگی از خاورمیانه و شمال آفریقا بود و صرف نظر از زبان عربی، زبان جایگزینی برای آن وجود نداشت در نتیجه زبان فارسی به گروه و قومی غیر ایرانی تحمیل نشده است. زبان فارسی بطور اختیاری زبان رسمی و درباری عثمانیان قرار گرفت .

از سویی دیگر تشکیل حکومت ملّی (Nation Staat)  زبان مشترک خود را میطلبد، که با شکل گیری حکومت ملّی در ایران، بجز زبان فارسی، زبانی الفبایی و نوشتاریِ دیگری در ایران وجود نداشت و ندارد که انتخاب گردد، زبان عربی یک استثنا هست که بخاطر وجود یک خاندان و قبیله ای اندک عرب زبان، در یک استان از کشور باسنانی مانند ایران و در هیچ کشوری رسمی و اداری نخواهد شد.

2-اینکه آقای اسماعیل نوری علا "مازندرانی"در مصاحبه های تلویزیونی و در نوشتارهای انتشار یافته، خود را پارسی و زبان مادری خود را فارسی میداند، و مردمان ایرانی دیگر از جمله کُرد و لُررا قوم و زبان آنها را غیر پارسی و غیر ایرانی میدانند و آنها را در کنار اقلیّت عرب و ترکمن و یا در کنار تُرک تباران مهاجر به ایران میگذارد، غیر منطقی، بدون پشتوانه، و واژگونه نگاری جامعه شناسی و تاریخی هدفمند و غرض ورزی سابقه دار در ایران است، که با پاکسازیِ هویّت دیگران برای خود هویتّی کذاب دست و پا کند و از پاره کردن نمد شاید کلاهی برای خود بدوزد.

از دوران ایران باستان تا به امروز مردمان زاگرسشمالی، زاگرس مرکزی، . زاگرس جنوبی تا خلیج فارس در مراکز اصلی سیاست ورزی و فرهنگی امپراطوریهای بزرگ ایران بوده اند، پارسی بودند و هستند و سایر نقاط ایران از جمله گیلان و مازندران ربطی مستقیم به پارسی بودن نداشته و ندارند، از زمانیکه سیاست ورزی از زاگرس رخت بر بسته، هویّت ایرانی سرگردان و دچار بحران جدی گشته است.

 زادگاه اصلی زبان پارسی"جغرافیای غرب، جنوب غربی و جنوب"ایران باستان و امروز بوده و هست، اوّلین اثر الفبایی و  نوشتاری زبان پارسی در طاق بستان کرمانشاه میباشد و نه در خراسان، یزد، کرمان، اصفهان و تهران و یا در جغرافیای دیگر ایران.

 فاصله و اختلافی که گویش و زبان مازندرانی و گیلانیبا زبان پارسی باستان دارد، هرگز زبان کُردی نداشته و ندارد. اگر زبانهای گیلکی و مازندرانی زیر مجموعه ای از زبانهای ایرانی هستند و  از خانوادهءِ دور گویش های زبان پارسی است، زبان کُردی از نزدیکترین این گویشها به زبان پارسی است. نزدیکی و خویشاوندی که مردم کُرد با هخامنشی ها و پارسی، ساسانیان، و اشکانیان دارند، در هیچ کجای جغرافیای ایران یافت نمیشود، هر چند که هخامنشیان و مادها جنگهایِ سخت درون خانوادگی برای کسب قدرت را داشته اند.

 زبان فارسی امروز، زبان پارسی باستان نیست و  زبان اصلی و مادریِ سعدی و حافظ هم زبان فارسی امروز نبود و نیست، بلکه گویشی از زبانهای پارسی زاگرس جنوبی است.

 3-آقای نوی علا مینویسد: [... میگويند: گروه «فارس» ها بصورتی يکپارچه در برابر گروه های زبانی ِ ترک و کُردو عرب و لُر و ترکمن ( و گاه حتی گيلک و مازندرانی ) ایستاده است..]، من معنی در پرانتز گذاشتن زبان گیلگ و زبان مازندرانی و بکار بردن واژهءِ "حتّی"را از سوی آقای نوری علا را در شکل تحقیقی و متدولوژیک درک نکردم، آخر مگر زبان گیلگ و مازندرانی پارسی باستان بوده و هست ؟. مگر مردمان ایرانی گیلگ و مازندرانی و آقای نوری علا و گذشتگانش در سرزمین پارس و پارسی بودند که امروز هم باشند،

مگر آقای نوری علا و گذشتگانش در سرزمین پارسه(استانهای درغرب جنوب غربی و جنوب) ساکن بودند و هستند و در آنجا متولّد شده است ؟. زادگاه آقای نوری علا تا سرزمین پارس نزدیک به 1500 کیلومتر است، بنا بر این بر کدام اساس و فاکتورهایِ جامعه شناسی، مردم شناسی و باستان شناسی آقای نوری علا خود را پارسیمیداند و با محور قرار دادن خود، بجای مردم سرزمین پارسه و پارسی و در جایگاه مردمان زاگرس نشین، سرزمینها را تقسیم و هفت گونه زبانی در ایران کشف میکنند !.

از همهءِ اینها گذشته زبانی بنام فارسیوجود ندارد، زبان پارسیهمان زبانهای ایرانی بر گرفته از همهء جغرافیای سیاسی ایران بود و هست که بنام سرزمین "پارسه" (در غرب و جنوب غربی و جنوب ) زادگاه هخامنشیان پارسی نامگذاری شده است. گویش های زبانهای ایرانی زاگرس از جمله کُردیولُرینزدیگترین گویش ها به زبان پارسی و در واقع تنها بازماندگان زبان باستانیِ پارسی میباشند.

گذشته از تأثیر گذاری ناچیز و کمرنگِ خطهء شمال در انقلاب مشروطه، تا سلسلهء پهلوی ناحیّهء گیلان و مازندران در تاریخ سیاسی ایران بویژه در تاریخ ایران قبل از اسلام دوران هخامنشی و ساسانیان کوچکترین نقشی را نداشته است. نقش این ناحیّه از کشور را در نظام جمهوری اسلامی هم شاهد هستیم. آقای نوری خود علا از مبلغان اصلی آیت الله خمینی و جاده هموار کن برپایی نظام جمهوری اسلامی امروز هستند. کسی که زمانی مبلغ دین و فرهنگ اسلامی بوده است با هویّت ایرانی در تضاد و دشمنی دارد و به ایرانیّتِ خود پُشت کرده است.

شخص رضا شاهقراردادِ ننگین نفتی ایران و انگلیس را به مدّت  30 سال تمدید کرد، تا در مقابل این خدمت به انگلیس نام پارسی (پرشیا، پرسیس، پرزین، پرسیا، پرس، پرسی،)  را از روی نام بین المللی سرزمین ایران بردارند. در تاریخ آذرماه 1313 شمسی برداشتن نام پارساز روی سرزمین ایران عملی شد، چون نام پارسی و پرشیا بر گرفته از دیار و جغرافیای زیستی گذشتگان کوروش بزرگ بنیادگذار سلسلهء هخامنشی بود که"پارسه، پارسا، پارسوا"نام داشت و دارد، و این امر باب طبع رضاشاه و مشاوران ایشان از جمله سعید نفیسیو حسن تقی زادهنبود.  رضاشاه آنچنان بهسعید نفیسی اعتماد خاصی داشت که او را مأمور تربیّتی محمّدرضاشاه در خارج کشور کرد. رضاشاه پذیرفت که پارسی نیست، ولی نوری علا در قرن 21 ادعای آنرا دارد.

در جای دیگر در همین مقاله  آقای اسماعیل نوری علا می نویسند که: [... و معتقدند که همهء گروه های زبانی تحت ستم بايد خود را از «يوغ ظلم گروه فارس» رها کنند (و در هيچ کجا هم حاضر نيستند که حداقل بجای «فارس» (که يک مفهوم قوميتی است) از ترکيب «فارس زبان ها» استفاده نمايند.

مثلی هست گه گوید: خشت اوّل گر نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج !. حال قضیه تعاریف و برداشتهای اشتباه آقای نوری علا از مفاهیم جامعه شناسی و مردم شناسی و باستان شناسی جغرافیای ایران از جمله از واژه های سیاسی پارس و پرشیااست که خشت را هدفمند از همان اوّل کج گذاشته و میگذارد و تا به امروز کج رقته و در آینده هم کج خواهد رفت.

بر خلاف ادعای آقای نوری علا، واژهءپارسی(پرشیا، پرسیس، پرزین) بیانگر قومی،نژادیو زبانینبوده و نیست، و تنها بیانگر یک جغرافیای سیاسی در جنوب غربی و در جنوب ایران باستان و امروز بوده و هست و تمامی جغرافیای استانهای غربی، جنوب غربی و جنوب امروز ایران را در برگرفته و میگیرد، که استان کهگیلویه و بویراحمدامروز تا دیار ایذهء بختیاریدر مرکز این جغرافیا قرار دارد، و در کنار استانهای دیگر در جنوب کشور، استان خوزستان پاره ای جدا ناشدنی از این جغرافیای پارسه میباشد.

4 -آقای اسماعیل نوری علا در جای دیگر مقالهء خود مینویسند که: [... در کشور خود ما بلوچ ها و کردها و آذری ها و لرها و ترکمن ها و اعراب شمال خليج فارسو فارس های ساکن در استان فارس را می توان دارای خصلتی «قوميتی ـ جغرافيائی» دانست....]، و امّا آقای نوری علا نمی نویسند که پس جایگاه کیلگیو مازی یا مازندرانی (که بعضأ آنها را ایرانی هم نمیدانند و از مردمان غیر ایرانی حاشیه نشین دریای خزر میدانند) کجاست ؟ جایگاه یزد و کرمان، قم، خراسان و تهران و اصفهان در کجاست ؟ آنها دارای چه خصلت قومیّتی و جغرافیایی هستند ؟ از مهاجران و مهاجمان غیر ایرانی به ایران و یا افغانی هستند ؟ از کدام سیاره و از کدام سمت و سوی آسمان و زمین بر سرزمین ایران نازل شده اند.

 این نوشته های آقای اسماعیل نوری علا مرا بیاد همان مفسران دروغ پرداز و کلک باز ایرانیانی می اندازند که تلاش داشتند و دارند که به مردم آلمان و به نازیسیم آلمانبفهمانند که کلمه و واژهء "کرمان"همان واژهءِ مردم شناسی ژرمنهست، که به مرور زمان به کرمانتبدیل شده است، به عبارتی دیگر ژرمن از واژهء کرمانمشتق گرفته شده است . امثال نوری علاها و ایرانیان بی هویّت این درک را ندارند که دریابند آلمانی ها و در جوامع جهان غرب واژگونه نگاری تاریخی و کسب هویّت کذاب ممنوع و مجازاتی بس سخت دارد، جهان پیشرفته و راسیونال بخوبی کشف کرده اند و میکنند و میدانند که پارسی ها چه کسانی بودند و امروز هم چه کسانی هستند و در کدام جغرافیا بودند و امروز هم بسر میبرند.

آخر آقای نوری علا !!! شما و مردم کرمان، یزد، و خراسان و قم و تهران ، اسب سوار، تیر انداز و کمان دار و ارابه سوار و سنگر شکن و بودید و هستید و نشانه هایی از فرهنگی اصیل و سنگین ایرانی قبل از اسلام را داشتید و دارید و تا به امروز هم آنها را پاسداری داشته اید، یا مردمان سرزمین و دیار زاگرس دیروز و امروز ؟ اصلأ واژهء پارسیاز رشته کوه زاگرسگرفته شده است. چگونه آقای نوری علا میتواند رشته کوه عظیم زاگرس این خانه و کاشانهء هخامنشیان ( پارسی ها) را جایجا و بر دوش گذارند و آنرا به خراسان، یزد، و کرمان، گیلان و مازندران و به تهران و به سایر جغرافیای ایران انتقال دهند.

 

5-در جایی دیگر آقای نوری علا می نویسند که: [... معنای بديهی و منطقی و طبيعی و علمی اين سخن آن است که اگر بخواهيم «ملت ايران» را ـ بنا بر نظر کوشندگان سياست ورز قوميت های ايرانی ـ در اضعافی موسوم به «مليت های ايران»گروه بندی کنيم، آنگاه اگرچه می توانيم از مليت های کُرد و ترک و لُر و ترکمن و عربنام ببريم اما چيزی به نام «مليت فارس»وجود نخواهد داشت و در اين مورد نيز صرفاً می توانيم از وجود «مليت های فارس زبان ايران»ياد کنيم....]. من که از این نوشته های یک بام و دو هوای آقای اسماعیل نوری علا سر در نیاوردم، جناب دکتر نوری علا آنقدر پراکنده گویی و اغراق میکنند که حتّی رشتهءِ کلام خود را در یک نوشتار این چنین کوتاه هم از دست میدهد و تمامی گفته ها و ادعا های قبلی خود را نفی و نقش بر زمین میکند.

آقای نوری علا لطفأ بفرمایید این ملیّتهای فارسزبان در کجای ایران و در کدام استانهای امروز ایران هستند، این ملیّتهای فارس زبان، از چه قوم و نژاد و دارای چه شاخصه های فرهنگی، تاریخی هستند ؟ اگر هم میهنان گرانقدر گیلگ و مازندرانیما، در ردیف ملیّتهایی مانند کُرد و لُر، ترکمن، عرب و تُرک نیست، پس به کدام ملیّت تعلق دارند، زبان آنها هم که پارسی باستان نیست پس آنها را در کدام گاتوگوری قرار دهیم، سایر جغرافیای شرق، شمال شرقی، ایران مرکزی، سمنان و یزد، اصفهان.. ایران شمالی( تهران)، از کدام ملیّت ها هستند، پارسی که نیستند پس از کدام تبار و جنس هستند ؟ ترکیبی از نژاد های تُرک و عرب و مغول ؟. مردمان افغانی و تاجیک و سایر نقاط دیگر خارج از جغرافیای ایران هم ملیّتهای فارس زبان هستند، آنها را چطوری ارزیابی میکنید ؟ یعنی آنها پارسی هستند ولی استان کهگیلویه و بویراحمد که در مرکز سرزمین پارسه بوده و هست، پارسی نیست ؟ مردم کُرد بینادگذار تاریخ و تمدن ایرانی پارسی نیست ؟!.

6-در بخش بعدی آقای نوری علا می نویسند که: [...  بر اين اساس، و از نظر من، می توان گفت که عبارت «مليت فارس»يک عبارت جعلی و اختراعی است..]

طبیعی است که ملیّت فارساز لحاظ نژادی و فرهنگی جعلی و اختراعی است ولی باید هم اضافه کرد که ملیّتهای فارس زباناختراعی آقای نوری علا هم جعلی است. ولی آن چیزی که آقای نوری علا ها و اغلب روشنفکران ایرانی آنرا انکار و نفی میکنند و هنوز در قرن 21 تلاش بر آن دارند که آنرا در پرده پنهان دارند و به گور بسپارند این هست که"  پارسی، پارسه، پارسا، و پارسوا "یک نام جعلی و اختراعی نبوده و نیست، بلکه یک جغرافیای سیاسی در غرب و جنوب غربی و جنوب ایران در شمال خلیج فارس بود و امروز هم هست و مردمان آن از بازماندگان همان هخامنشیان و پارسی ها و ساسانی ها و اشکانیانبودند و امروز هم هستند و مانند گذشته در همان جغرافیا سکونت دارند و تا ابد هم وجود خواهند داشت و نسل جوان این دیار بیدارتر از همیشه از نام و نشان و فرهنگ و منش  آنها پاسداری خواهند کرد.

  7- در ادامه آقای نوری علا می نویسند که: [... کشور ما همواره به منطقه های مختلفی تقسيم می شده است که در آن اشتراکات خونی، قوميتی، فرهنگی، مذهبی و زبانی وجود داشته است. بلوچستانو کردستانو آذربايجانو خوزستانو ترکمنستانو لرستان، و بسياری از «استان» های ديگر، همواره همين بوده اند که هستند...]. من که شگفت زده شدم از این بررسی تاریخ و پروسهء نامگذاری خونی، قومیّتی ایران از سوی آقای نوری علا!!!.  هیچکدام از نامهای در بالا نامبرده بجز آذربایجان ( آذرآبادگان)  که قدمت تاریخی باستانی ایرانی دارد، بقیّهءِ نامها سند تاریخی قابل بررسی و مستندی را حداقل تا دوران صفویان نداشته اند و ندارند.

 اگر قرار بر تقسیمات آقای نوری علا  باشد، در آلمانکه ملّتی یکدست هستند حداقل 16 شانزده شاخهءِ خونی و قومیّتی به تعداد جغرافیای زیستی ایالتی و تفاوتهای فرهنگی و زبانی را خواهند داشت، امری که هر آلمانی آنرا بشنود آنرا به تمسخر خواهند گرفت. با این حساب شاخهء خونی و قومیتّی گیلان و مازندران، خراسان و تهران و بزد و سمنان و کرمان و قم و اصفهان چه هستند ؟. این اسامی مناطق و شهرهای قم، مشهد هارون الرشید، خراسان، تهران، یزد و سمنان، اصفهان از کجا گرفته شده اند ؟ آیا نشانه ای فرهنگی و سیاسی و آثار معماری ایی از سرزمین پارس و هخامنشی و پارسی در آنها وجود دارد ؟

8 -آقای نوری علا در ادامهءِ مقالهء خود مینویسد: [...ممالک محروسهء ايران (نام کشورمان در قانون اساسی مشروطه)...]. در قراردادهای ننگین گلستان و ترکمنچای، حتّی نامی از ممالک محروسه نیست، امّا آقای نوری علا براحتی تحت قیمومیّت روسیهءِ تزاری بودن ایران (ممالک محروسهءِ روسیه) در زمان قاجاریان را دوباره زنده میکند و تازه این ادعای خودشان را به قانون اساسی مشروطه هم نسبت میدهند.اصولد یادآوری ممالک محروسه در امروز چه مشکلی را برای شهروندان ایرانی حلّ خواهد کرد ؟

محروسه یک واژهءِ عربی است و مؤنث محروساست و به معنی حراست شده، نگاهداری شده، میباشد. یعنی کشور ما از سوی چه کسانی حراست شده است ؟ با این وصف باید آمریکا را هم ممالک محروسهء آمریکا، یا ممالک محروسهء آلمان، فرانسه، انگلستان بنامیم. این اصطلاح سیاسی زمانی بکار گرفته شده که قاجاریان بویژه محمّدعلیشاه قاجارتاج و تخت خود را تحت حراست و قیمومیّت روسیه تزاری در آورد و بخش بزرگی از سرزمین ایران را به روسیه هدیه کرد.  رضاشاه هم به تقلید از محمّدعلیشاه نام بین بین المللی: پارس، پرشیا را با دادن باج به انگلیس جذف کرد.

اکنون با چه انگیزه ای آقای نوری علا نام ممالک محروسهرا تکرار میکند، آیا  دغدغهء آقای نوری علا، واقعأ ایران و سرنوشت مردمان آن هست، یا در پی کسب جاه و مقام و پایگاه و جایگاه اجتماعی  و برای کسب یک هویّت کذاب با هر روش و قیمت میباشد. !!!. شاهان قاجار هم تیره و خاندانی از اعراب را که در بخش کوچکی از استان خوزستان مهاجرت کرده اند، هدفمند عربستاننامیدند، آیا امروز هم باید استان خوزستان ایران را عربستان بنامیم؟

9 -در جای دیگر آقای نوری علا اقلیّت عربساکن خوزستان را اعراب شمال خلیج فارسمینامند. براستی آیا آقای نوری علا چشم اندازی به جغرافیای سیاسی ایران و شمال خلیج فارس هم ندارند که دریابند شمال خلیج فارس از کجا تا کجاست و چند کیلومتر طول و عرض دارد و چه مردمانی در شمال خلیج فارس بودند و امروز هم هستند ؟. جغرافیای زیستی و آرامگاه و تمامی آثار باستانی هخامنشیان و پارسی ها، و منابع انرژی ما در جغرافیای شمال خلیج فارس میباشد،

 شمال خلیج فارس استانهای غرب، جنوب غربی و جنوب کشور و مکان و جغرافیای محیط زیستی مسکونی ما و گذشتگان مان میباشد و نه فقط آقای نوری علا بلکه هیچ قدرت درونی و بیرونی نمیتواند کوچکترین خدشه ای در این جغرافیا بوجود آورند.

اگر آقای نوری علا خیلی سخاوتمند و بخششگر هستند، بروند و زادگاه خودشان را به دیگران تقدیم کنند و یا از تسخیر آن از سوی همسایگان شمالی و غربی و شرقی آن جلوگیری کنند، تا بیش از این از محاصرهءِ خود جلوگیری و خود آقای نوری علا قلم و زبان خودشان را به اجبار بر علیه ایرانیان بکار نگیرند !!!.

 10 -● در نهاد جنبش سکولار دمکراسی آقای نوری علا هم حزبی هست بنام حزب اتحاد عشایر جنوب.  گرچه من بافت سیاسی و جغرافیایی و حتّی فئودالیتهءِجنوب کشور را حتّی در میزان کامل تحقیقی روش مندانه و مستند میشناسم، امّا به علّت دوری طولانی از میهن در تردید افتادم و از گوشه کنار، و از افرادی با شناخت از استانهای همسایهءِ زادگاهم در جنوب هم جویای وجود چنین حزبی شدم، از همه سو اظهار بی اطلاعی و شگفتی بود. تا اینکه چندی پیش فردی که خود را بنیادگذار این حزب میداند، در تلویزیون پویشبا آقای سیروس ملکوتی مصاحبه و گفتگویی داشتند و بالاخره دریافتیم که این حزب نمایندهءِ یک خانواده عرب تباردر شهرکی از استان فارس میباشد. فرد مسئول این حزب ادعا میکند که مالک بخش بزرگی از جغرافیای استان فارس بوده و زمین ها و جغرافیای پاسارگاد، و مقبرهء کوروشبزرگ هم به خانوادهء ایشان تعلق داشته و دارد و این خانواده یکی از پایه های اصلی سیاست ورزی در استان فارس بوده اند. جدأ مایهء شگفتی است،

11 -جناب آقای نوری علا، نام ممالک محروسهرا بر ایران میگذارند، شمال خلیج فارسرا به اعراب می بخشند، حزب اتحاد عشایر جنوبکه قرار است هم دوش آقای نوری علا دمکراسی و سکولاریسم را در ایران پیاده کند، عرب تبار در جبههء ناسیونالیسم عربی بوده است و خود را مالک سرزمینهای پاسازگاد و مقبرهء کوروش هم میداند. از سویی دیگر نهادی هست بنام پاسازگاد برای پاسداری از آثار باستانی در استان فارس که آقای نوری علا هم در آن دست دارند، همه اینها دست بهم میدهند و هویّت واقعی و خواسته های آقای نوری علا را در پرده ای پُر از ابهام قرار میدهد و بودن همین ابهامات ضربات سنگینی بر تاریخ سیاسی کشور ما وارد آورده است و پرداختن به آن وظیفهءِ ایرانی است.

در پایان به تعریف و برداشتی که پروفسور   Josef Wiesehöferمورخ، باستان شناس، ایران باستان شناس آلمانی در صفحهء 13 کتاب خود بنام  Das antike Persien (در بالا) از پارسی دارد را می آورم، تا حداقل محقیق و پژوهشگران ایرانی را وادارد از همین امروز با روشهای علمی و مستند قانونمند به مسائل بپردازند و در انتشار مطالب خود دقت و راستگویی و امانتداری بیشری داشته باشند، دوران داستانسرایی بسر آمده است. این کتاب بدون نقشه ها در 426 صفحه است.

Da hier vor gestellte Gesamtbild des  antike Persien legt den umfassenden Persien- Begriff zugrunde, bezieht ihn jedoch nicht allein auf das Territorium des heutigen Nationalstaat Iran, sondern schlisst alle Räume mit ein, die in der Antike von iranische Völkerschaften in der Grenzen der reiche der Achaimeniden, Parther, und Sassaniden bewohnt wurden.

ترجمهءِ من از این مطلب آلمانی: [... در اینجا تصویر و مفاهیمی که در ارتباط با ایران باستان (پرشیا و یا پرزین در دوران آنتیک) به نمایش گذاشته شده و یا دربارهء آن گفتگو شده است، یک اصطلاح فراگیر هست که مجموعه و بستری را شامل میشود که تنها به جغرافیای سیاسی حکومت ملّی ایران امروز را در بر نمیگرد، بلکه تمامی سرزمینهایی را در بر میگیرد که در گذشته مردمان ایرانی تبار در مرزهای امپراطوریهای هخامنشیان، پارت ها، و ساسانیان در آن سکونت داشته اند... پایان ترجمه].

● بزرگترین و قردتمندترین ایالتها و یا جغرافیای سیاسی ایران در دوران قبل از اسلام، دو ایالت و یا دو ساتراپ پارس و ماد در ناحیّه زاگرس بوده و هست، پایتخت هخامنشیان هم در سه شهر و منطقه تخت جمشید در فارس، شوش در خوزستان و همدان و یا هگمتان ( پایتخت مادها) بوده است. از حملهء اعراب و مسلمانان و از زمان سلطهء تُرک تباران بر ایران جغرافیای زاگرس پارس و ماد هدفمند سرکوب و در عقب ماندگی اقتصادی و منزوی کردن سیاسی نگهداشته شده است و تا زمانی که قدرت سیاسی مانند دوران قبل از اسلام به زاگرس بر نگردد، هویّت ایرانی سرگردان و سرزمین ایران بازیچهء بیگانگان با ایدئولوژی مختلف از جمله اسلام سیاسی و شیعه گری قزلباش صفویان خواهد بود.

● موضوع اصلی در پیش رو، حملهء نظامی و سیاسی و اقتصادی پان ترکیسم و پان عربیسم و پان اسلامیسم به جغرافیای زیستی مردمان ایرانی تبار کُرد در عراق، در ترکیه، در سوریه و در منطقه است، مقاومت امروز مردم کُرد تکرار تاریخ و ادامهء مقاومت ایرانیان در مقابل هجوم اعراب و مسلمانان در 1400 سال پیش، حملهء بیگانگان در گذشته و در عصر جدید است،

شکست مردم کُرد در کوبانی شکست دیگر ایرانیان است، سنگر کوبانی سنگر اصلی و جبههءِ مقاومت ما ایرانیان است، اگر دیگر سرزمینی بنام ایران وجود دارد و هویتّی بنام ایرانی زنده است، نباید کوبانی و کردستان را تنها بگذارد، نشان خورشید در پرچم کوبانی، نشان و هویّت ایرانی ماست، نشان از اندیشهءِ ایرانی و نماد اهورامزدای خردگرایی ماست.

|اُکتبر 2014| آلمان| ناصر کرمی|

 


کوبانی، ارادەای غریب در این جهان!؟

$
0
0
او از بازماندگان قتل عام درسیم است! 60 سال دستمال کوچک گرەخوردەای را در تمام شرایط همراە خود داشت. سرانجام در سن 71 سالگی در برابر دوربین سینما، گرە آن دستمال کوچک گلدار را باز کرد، چند تار مو همە آن چیزی بود کە بە چشم میخورد:" مادرم گفت این تار موهارا بە عنوان شاهد مرگ ما، نزد خود نگە دار." و این آغاز فیلم مستند دردناکی است بنام دختران گمشدە درسیم!

 

او از بازماندگان قتل عام درسیم است! 60 سال دستمال کوچک گرەخوردەای را در تمام شرایط همراە خود داشت. سرانجام در سن 71 سالگی در برابر دوربین سینما، گرە آن دستمال کوچک گلدار را باز کرد، چند تار مو همە آن چیزی بود کە بە چشم میخورد:"مادرم گفت این تار موهارا بە عنوان شاهد مرگ ما، نزد خود نگە دار."و این آغاز فیلم مستند دردناکی است بنام دختران گمشدە درسیم!

هفتاد وهفت سال بعد، داستان درسیم در شنگال تکرار شد، و همە این داستانها 1400 سال پیش، آن زمان کە اعراب مسلمان، دختران کورد را در بازار مکە بە حراج گذاشتند، شروع شد:

"هورمزگان رمان آتران گژان
زور کار ارب کردند خاپور
ژن و کینکان بدیل بشینا..."

 "معابد تخریب، آتش ها خاموش

اعراب بسی ویرانی برجای نهادند

زنان و دختران را به اسیری بردند ... " (1)

 فاجعە شنگال و کوبانی ادامە تراژدیهای بە هم پیویستە تاریخ یک ملت است، در جای جای این سرزمین سرهای بریدە زنان و مردان در دستان این و آن دیدە شدەاند. قبل از داعش سربازان ترک سرهای بریدە زنان و مردان پیشمرگ را بە نمایش گذاشتند و قبل از اعراب، شاهانی کە این چنین اعمال خود را بازگو کردەاند:

 فره‌وه‌رتیش را کت بسته‌ پیش من آوردند. من بینی، گوش و زبان او را بریدم و چشمهایش را درآوردم. او را به‌ زنجیرکشیده‌ ودر بارگاه‌ نگاه‌ داشتم تا همه‌ جنگاوران او را به‌ چشم خود ببینند. سپس دستور دادم که‌ او را در اکباتان (همدان) بر سر نیزه‌ کنند و تمام طرفدارانش را در قلعه‌ اکباتان بر دار کنند."  [داریوش کتیبە بیستون- کرمانشاە]

 هردوت مورخ یونانی می نویسد:
"آنها بعداز کشتن "گوماتا"و برادرش، سر هر دو را از تن جدا کردند و از کاخ بیرون رفتند و با بلند کردن سر بریده‌ آنها بر روی دست، از مردم خواستند تا با آنها همراه‌ شوند. مردم به‌ دنبال آنها در کوچه‌ و گذرها هر کجا "مغی"دیدند، با خنجر به‌ جانش افتادند، این کار تا بدانجا پیش رفت، اگر تاریکی شب فرا نمی رسید، مغها را نابود می کردند. سالگرد این مغ کشی در تقویم پارسها با خط قرمز مشخص شده‌ است و آنها این روز را جشن می گیرند، که‌ به‌ روز مغ کشان مشهور است. در این روز هیچ مغی جرئت بیرون آمدن از خانه‌ را ندارد."

 آیا داریوش، شاە عباس صفوی، سلطان های عثمانی، خلفای بغداد، رضا شاە،آتاترک، محمد رضا شاە، صدام حسین، روح اللە خمینی، کە همە و همە خشونت ورزی نسبت بە این مردم را بە اوج رساندند، نتیجەای مثبت از عمل و اندیشە خشونت ورزی خود گرفتند؟ آیا فرانسە و انگلستان کە این سرزمین را بە دلخواە خود تکە پارە کردند، پاسخی برای سیاست و اعمال خود بعداز سپری شدن صد سال در این منطقە گرفتند؟ آنچە در کوبانیاتفاق می افتد، تکرار مکرر تاریخ و تکرار مکرر اعمال ما انسانهای این جهان است. سقوط کوبانی، بازتابی از ارادە، اندیشە و عمل ما شهروندان این روستای جهانی است!

اینکە چرا خشونت ورزی نسبت بە این مردم مرز نمی شناسد، چرا سرزمینشان تکە پارە شدە است، چرا ثروت سرزمینشان بە تاراج میرود، چرا این سرزمین در طول تاریخ محل تاخت و تاز این لشکر و آن سپاە بودە است، چرا این مردم و این سرزمین روی آرامش بە خود نمی بینید؟ همە و همە سئوالاتی هستند بدون پاسخ!

امروز سئوالات بی پاسخ دیگری در گسترە جهان مطرح است. بیست کشور کە جنین تروریستهای خلافت اسلامی از شکم برخی از آنها درآمدە است، بە همراە پارلمان ترکیە در بوق و کرنا دمیدند، کە چنین و چنان کنند و نخواهند گذاشت کوبانی سقوط کند و یک تراژدی انسانی بوقوع بپیوندد، لیک تراژدی انسانی در حال وقوع است.

آنچە این روزها در سوریە و عراق اتفاق می افتد، ادامە روندی است کە سالهاست بخشی از افریقا و خاورمیانە را در خود فرو بردە است. در چهل سال اخیر ما شاهد صلح و ثبات در این منطقە نبودەایم، روند رویدادها تشدید خشونت و بی ثباتی هرچە بیشتر است. کشاندن کوردستان بە درون این بحران، سرآغاز بحران عمیق تری است، کە ناگزیر ایران و ترکیە را هم در بر خواهد گرفت. جهان ما کە خود را در جمع کشورهای سازمان ملل بە نمایش می گذارد، توان صلح اندیشی و تامین صلح را از دست دادە است.

کلوبهای نهان و آشکار کە بر سرمایە و  و اهرمهای کنترل این جهان، تسلط دارند، فرجی برای صلح و عدم بکارگیری خشونت، باقی نخواهند گذاشت، مگر اینکە باشندگان این کرە خاکی نیروی اندیشە و عمل خود را در جهت صلح و احقاق حقوق انسانها، بکار بگیرند. کوبانی آزمونی است جهانی. اگر این شهر سقوط کند، ما شاهد ادامە سقوط در گسترە فراختری خواهیم بود، آرامشی کە این روزها در برخی از کشورها دیدە می شود، ناپایدار خواهد بود، مگر اینکە ارادەای جهانی با ارادە مدافعان کوبانی گرە بخورد.

یکی از دختران شهر کوبانی بنام "بەریوان"رو بە مردم این جهان از طریق دوربین تلوزیون در 9 ژوئیە سال 2014  چنین گفت:"داعش می خواهد ارادە کورد را در هم بشکند."شاید این هدف داعش و اردوغان ها باشد، اما آنانکە خاورمیانە و بخشی از آفریقا را در جنگی نافرجام فرو بردەاند، شکستن ارادە انسان امروز را هدف قرار دادەاند. آن ارادەای کە زمانی علیە جنگ ویتنام و جنگهای دیگر، شاهد تظاهر آن بودیم. آیا این ارادە هنوز وجود دارد؟

ابراهیم فرشی

نهم اکتبر ٢٠١٤

1- [ نوشتەای بر روی پوست آهو کە گفتە میشود در موزە سلیمانیە نگهداری میشود]

آخ کۆبانی

$
0
0

کوبانی در چهار تصویر

تصویر اول، آخ کۆبانی:

 آخ کوبانی نام سرودەایست کە  دختر گریلای زخمی  بهنگام معالجە روی تخت بیمارستان می سراید و در شبکەهای مجازی توجە ملت ما را بخود جلب نمودەاست. سرودەای کە وجدان هر هم میهنی را می آزارد. سرودەها و  درسهای کوبانی این کانتون ٣٠٠ هزارنفرە یکی دو نیستند و  درسهای فراوانی بمثابە  انقلاب کوبا و امریکای لاتین، الجزایر و ویتنام برای نسلهای آیندە با خود دارد کە شاید سرنوشت بعدی ملت کورد را از مقاومت  کوبانی بازتعریف نمود.  در تاریخ ملت کورد مقاومتهایی اینگونە بسیارند کە  می توان بە حماسە "خان لەپ زێڕێن "در قلعە دمدم اورمیە ، حماسە عبدی خان ( درویش عبدی ) در شنگال کنونی،  مقاومت ٢١ روزە مردم سنندج در سال ١٣٥٨ علیە نیروهای جهادیست خمینی، داستان جنگ دابان علیە نیروهای صدام حسین در سال ١٩٨٤ و موارد اینگونە نام برد.  شرایط فعلی کوبانی را می توان نیز  با روزهای واپسین ببرهای تامیل و  قتل و عام آنان در سریلانکا  تشبیە نمود.

تصویر دوم،  وقایع چند دهە گذشتە:

 اگر آزادی کوردستان عراق در سال ١٩٩١ بە اتحاد میان کشورهای همسایە آن اقلیم یعنی ایران، تورکیە و سوریە انجامید و آن کشورها بطور ماهانە علیە آن اقلیم نشستهای امنیتی برگزار می کردند، اینک آن کشورها در بدترین حالت  روابط با هم قرار دارند اما  کوبانی کوردها را متحد نمود.  خصلت ذاتی جامعە کوردی بگونە ایست کە  علیرغم  تلاش حکومتهای حاکم بر کوردستان و متفرق کردن کوردها هیچ حکومت و سیستمی قادر بە تسلط بر آن  و محو آن نیست. برای نمونە رژیم شاە ایران با مصالحە قرار دادن کوردها در سال ١٩٧٤ مبارزە کوردها را بە زانو درآورد. اما سە سال بعد از آن  رژیم شاە پهلوی پاداش خیانت خود را دریافت  و  فروپاشید.  کوردها در عراق از بدو تاسیس آن کشور بە بیرحمانە ترین شیوە سرکوب شدەاند،  اما همە سرکوبگران خودنابود شدند و کوردها کماکان بە حیات خود ادامە می دهند.  سە دولت  مسعود ایلماز، تانسلو چیلر و بولنت اجویت کە در دشمنی با کوردها ید بالایی داشتە اند و در دهە ٩٠ موجی از خشونت و کشتار علیە کوردها را براە انداختند، همگی فروپاشیدند تا جائیکە نامی از آنان در صحنە سیاسی تورکیە باقی نماندە است،  اما مبارزە کوردها همچنان در اوج است. بدون تردید  دولت اردوغان نیز گرفتار همچون شرایطی خواهد شد.

تصویر سوم، اعتصاب و تظاهرات در شرق کوردستان:

  کنگرە ملی کوردستان  بیانییەای خطاب بە اعضا و سایر نهادهای کوردی در روز پنجم اکتبر جهت سازماندهی یک  اعتصاب غذای ٥ روزە  مقابل ساختمان پارلمان اروپا در بروکسل در اعتراض بە سکوت جامعە جهانی نسبت بە بحران کۆبانی صادر نمود.  در روز دوم اعتصاب و بهنگام خبرهای نگران کنندە از کوبانی، جوانان کورد  در یک اقدام برق آسا ساختمان پارلمان اروپا را اشغال کردند.  متعاقب آن  رئیس پارلمان اروپا خود با حضور در جمع تظاهرکنندگان  بە همدلی با  کوردها شد و قول همکاری داد و بازتاب این حرکت در رسانەهای اروپایی چشمگیر بود   مقارن با اعتصاب ما در بروکسل،  ١٤ نفر از فعالان مدنی کوردستان نیز با انتشار اطلاعیەای از اعتصاب سە  روزەای در حمایت از کوبانی برخواستند. در اندک زمانی افراد بسیاری بە اعتصاب کنندگان کوردستان پیوستند و بازتاب اعتصاب آنان کوردستان را با خود همراە نمود.  حرکتی کە چهرەهای سرشناسی مثل شهرام ناظری و صدیق تعریف رابا خود همراە کرد. گرچە اعتصاب و بپاخواستن کوردها در ایران متوجە داعش و رژیم تورکیە است و رژیم ایران تا اندازەای از این موضوع خوشحال است اما همزمان نگران بیداری جامعە است. خنثی سازی تلاشهای مدنی هر چند متوجە  منافع آنان نباشد  یکی از اهداف آنان میباشد،   تا جائیکە سایت تابناک تلاشش بر این بود وانمود نماید کە  شهرام ناظری  در اعتصاب شرکت ندارد. ردپای  خنثی سازی فعالیت  کوردها ازطرف رژیم ابعاد مختلفی دارد و درست  دو ماە پیش همزمان  با حملە داعش بە شنگال و مخمور در کوردستان عراق،  سازمانهای کورد ایرانی  برای مقابلە با داعش اعلام آمادەگی کردند و نیروی نظامی بە مناطق جنگی فرستادند اما  رژیم ایران از کانالهای مختلف خود بە حکومت اقلیم کوردستان هشدار داد و تحت فشار ایران  آنان را از جبهەهای جنگ بازگرداند. رژیم ایران بخوبی دریافتە بود کە نیرویی کە قریب بیست سال است خواب است در صورت ورود بە جبهەهای جنگ آمادە میشود.

تصویر چهارم، جزیرە آرام:

 علیرغم تمامی بحران و تحولاتی کە خاورمیانە را فرا گرفتەاست، جامعە ایران ساکت و  ارادە جدی برای  مبارزە  در ایران نیست آیا اعتصاب فعالان سیاسی ـ مدنی کورد در ایران و اروپا می تواند بە الگویی برای ایران درآید بعید بنظر میرسد.  سخنی از آقای اوجالان رایج است کە می گوید "بردە کسانی هستند کە  بە وضع خود راضی هستند ".  با این توصیف ایرانیان تحت حاکمیت  فعلی بردەای بیش نیستند. گرچە در ایران  اعتصاب و تحصن  سابقە بیش از صد سالە دارد و در دوران قاجار با تاسی از مبانی شیعی تحت عنوان بست نشینی وجود داشتە است.  در سالهای اخیر دو مورد اعتصاب در زندانهای رژیم ایران داشتیم کە یکی   اعتصاب ٧٠ روزە  اکبر گنجی و دیگری  اعتصاب زندانیان سیاسی کورد در سال ٢٠٠٨ بود. البتە گهگاهی هم  شاهد  روزە سیاسی اصلاح طلبان و  شعارهای اللە اکبر!! در شب  بر بامهای تهران  بودەایم.   اینک این سوال مطرح است کە چرا سبزها  برای آزادی موسوی و کروبی از اعتصاب نظیر آنچە کوردها در اعتراض بە کوبانی انجام دادەاند همت نمی گمارند؟  

http://www.tabnak.ir/fa/news/440574/همدردی-شهرام-ناظری-با-کردزبانان-کوبانی

http://www.tabnak.ir/fa/news/440851/چرا-شهرام-ناظری-و-اصغر-فرهادی-باید-اعتصاب-غذا-می‌کردند

 

اختاپوس داعش؛ سقوط کوبانی و کیان کردها

$
0
0
از دید ترکیه حمایت از کوبانی، حمایت از بقای اسد است و این روزها هم عکس العمل ائتلاف ضد داعش و ترکیه و بارزانی کاملا توطئه و نقشه پشت پرده را علنی می کند و نشان می دهد نوعی بازی کثیف در قرن 21 بشریت را. که از سویی ترکیه از مجلس اجازه می گیرد از سویی دیگر در لب مرز شاهد و تماشاگر منفعل جنایت است و از دیگر سو اردوغان می گوید : کوبانی به ترکیه چه مربوط ؟! کردها چه می خواهند ؟ و اوجالان و جمیل بایک هم پیام دادند که سقوط کوبانی پایان سیر صلح است و چه بسا ترکیه را در آستانه ناآرامی قرار دهد.

برخی می گویند که کوبانی یادآور مقاومت استالینگراد در جنگ جهانی دوم - تابستان 1321- در مقابل ارتش آلمان نازی است و یا روزنامه گاردین هم نوشت که سازمان ملل آن را مشابه کشتار و نسل کشی سربنیتسا در بوسنی است که 8000 نفر در طی 1 هفته - تیر 1374 - رخ داد.

اما کردها آن را سمبل اراده مقاومت یک ملت نامیده اند و جبهه مقاومت علیه تروریسم و انسان کشی. حتی آن را رمز شرافت نامیده اند که با سلحشوری از کیان مردمانی مظلوم دفاع می شود. آن هم در روزگاری که کردها به عنوان بخشی از واقعیت عینی و غیر قابل انکار منطقه دوباره در اذهان مرور می شود.

این روزها ترکیه در صدد بازسازی امپراتوری عثمانی است و البته ، هم پیمان استراتژیک تروریست های داعش شده و از دید ترکیه، کردها در سوریه دوست و همراه بشار اسد هستند. البته در همان اوایل هم جمهوری اسلامی از جلال طالبانی و مسعود بارزانی خواست که کردهای سوریه علیه بشار اسد اقدامی نکنند تا در فرصت مناسب بشار جبران مافات کند و به هویت سیاسی - اجتماعی آنان اقرار کند. اما بارزانی به سمت سیاست عربستان و ترکیه رفت و خواهان فروپاشی اسد شد و حتی سعی کرد که با ساختن حزب های پیرو خود در کردستان سوریه به دلخواه خود و میل ترکیه، اقدام کند. جلال طالبانی هم کردها را به مشارکت سیاسی با حکومت اسد فراخواند و گفت که با آمدن یک کودتاچی در سوریه، لزوما به نفع 2 میلیون کرد سوریه نیست و سرنوشت بهتری نخواهند یافت. البته ایران هم همواره گفت انچه در سوریه رخ می دهد، بویی از بهار عربی نبرده و رشد ترور و ویرانی و هراس و وحشت است.

بشار اسد هم اختیار کردستان سوریه را به pkkو احزاب اقماری اش مانند یگان های مدافع خلق کرد (YPG) سپرد. امروز هم دیگر توان قشون کشی به شمال کشورش را ندارد. شاید کسی نمی خواهد که قهرمان مبارزه علیه تروریسم هم باشد و سازمان ملل هم نیروی مستقل نظامی برای سوریه اعزام کند تا کردها را یادی دهند و کوبانی را از انزوا و محاصره نجات دهند و اختاپوس ساخته و پرداخته شده داعش را از بین ببرند.

یگان های مدافع خلق کرد (YPG) هم کانتون تشکیل داد - اعلام تاسیس سه کانتون یا دولت در سه منطقه  کردنشین سوریه  مانند ایالت های فدرال در تقسیم های کشوری مانند سوئیس- تا این سرزمین به صورت خودگردان اداره و مدیریت شود بعد هم چندان روی خوشی به بارزانی نشان نداد و اجازه نفوذ او را هم ندادند و او هم طبق عادت معهود و مرسوم، قهر فرمود و به دنبال فرصت مناسب نشست زیرا نمی خواست و نمی خواهد که دل ترکیه را برای PKK برنجاند. حزب دست سازش را هم علیه صالح مسلم برانگیخت. مرتبا در سایت های مافیای رسانه ای خود - مانند روداوو و باس و پیام نیر و ... که پیرو سیاست ترکیه هستند - سعی در تبلیغ منفی علیه یگان های مدافع خلق کرد (YPG) و صالح مسلم در مناطق کردنشین داشت و حتی چندین انفجار را هم در کردستان سوریه ساخته و پرداخته کرد و برای آواره کردن کردهای سوریه هم از هیچ تلاشی فروگذاری نکرد و در اواسط خرداد 1393 در اردن با داعش و ترکیه نشست که چه خوابی برای عراق و کردستان سوریه ببینند. و قبل از رفتن هم در نوار مرزی کردستان سوریه - عراق، بنا به دستور ترکیه خندق حفر کرد و دست رد به سوی آوارگان نهاد  و مرز را مسدود کرد و بعد در برنامه ای از قبل طراحی شده، شنگال را بدون شلیک یک گلوله، به دست داعش سپرد تا کردکشی ایزدی ها را به نظاره بنشیند. در واقع شنگال را تسلیم کرد و آبرو و کرامت کرد و کردستان را لکه دار کرد و آنهمه قتل و جنایت، صرفا یک بازی سیاسی بود که برنده اش ظاهرا ترکیه و بارزانی بودند!

اختاپوس داعش وارد کردستان عراق شد، از هرجنایتی روی گردان نبود. بارزانی هم وعده استقلال کردستان می داد و پوزخند ظفرمندانه اش بر لب اما وقتی داعش به سوی وی برگشت ، فورا به ترکیه پناه برد اما ترک ها کمکی به وی نکردند و دوباره گردن کج به سوی ایران بازگشت و  به زبان سالوسی ، طلب کمک کرد. بارزانی می داند که ترک ها او را در حمله داعش تنها گذاشتند اما توان دور شدن از ترکیه را ندارد زیرا پول نفت های تاراج شده از عراق و کردستان را به مدت 50 سال در بانک های ترکیه سپرده و ترکیه برای او منبع درآمد اقتصادی است. البته اعلام استقلال نابهنگامش نیز باعث شد ایران با تردید به وی نزدیک شود. از سال 1961 که ساواک حرکت مسلحانه کردهای عراق را ایجاد کرد و پدرش - مصطفی بارزانی - را به رهبری تعیین کرد؛ همواره رای ایران بر این بوده که این خانواده قابل استفاده اما غیر قابل اعتماد هستند. مسعود هم شامل این طبقه بندی است.البته جمهوری اسلامی از روزی که اولین دوستدار خواهان هم پیمانی با آن در منطقه، همین بارزانی بوده ، سعی دارد او را در غرقه شدن با سیاست ترکیه نجات دهد و شاید نخ رابطه را نچیروان بارزانی نگه داشته است. و کسی هم نیست که نداند مسعود بارزانی در انزوای سیاسی خود غرق بود و اگر کمک ایران و آمریکا نمی بود، او الان در مرز ایران در چادری می نشست و کاسه چکنم چکنم به دست می گرفت.

به هرحال، ایران دوباره به کمک کردها شتافت. اولین کشور بود که با اقتدار و عزت، سلاح در اختیار کردها نهاد. چند روزی پس از ان هم سیل سلاح به سوی کردستان عراق روانه شد. از نظر تسلیحاتی، دانش نظامی، باور و اعتقاد به مبارزه و ... سربازان بارزانی چیزی در چنته نداشتند جز ادعای رسانه ای . بعد هم در میدان عمل، فرار را بر قرار ترجیح دادند. اروپا و آمریکا از عواقب خطرناک کار خود آگاهند و حتی آنگلا مرکل"صدر اعظم آلمان"هم گفت :  اقدامی خطرناک اما ضروری است. زیرا رشد تسلیحاتی یک حزب شبه مافیایی در منطقه با ان تاریخ عملکرد، نوعی تهدید و مخاطره برای آینده کردستان است و چه بسا پیام آور جنگ احتمالی PKK و بارزانی.

سلاح ها آمدند و به طور انحصاری در اختیار بارزانی قرار گرفت و همه را انبار کرد. به قول عادل مراد حتی یک فشنگ هم به اتحادیه میهنی کردستان و دیگران نرسید. از نگاه قبیله محوری بارزانی، هرکه سلاح و پول داشته باشد، قدرت بیشتر دارد و رمز بقای قدرت است. همه  این شرح پریشانی و رسوایی هم در روزنامه الحیات به روشنی بازگفتند و انتشار دادند. البته هنوز هم بارزانی سعی دارد سلاح بیشتری به دست بیاورد. داعش را بهانه کرده و هر کسی از عراق عبور می کند، گریبانش می گیرد و سلاح می خواهد . با این ادعا که "تا نابودی کامل داعش از پای نمی نشینیم "؛ ادعایی که CIA  و ناتو و چند کشور جهان ندارند.

کوبانی گرفتار این کابوس شد. گرچه وضع اش پیچیده و در هم تنیده است اما همه کردها آشفته شدند و متحد در کنار هم غمخوار کوبانی شدند. همه کردستان جز بارزانی و حزبش همدردی کردند. زیرا اصل تفکر وی تضاد با دیگری است و با خودبزرگ بینی و تکیه برقدرت خارجی بدون باور به مردمان خودش، نمی خواهد کردستان متحد یا بدون غوغا باشد و بقای وی هم در غوغاسالاری و عدم اتحاد است. در همه شهرهای کردستان ایران و ترکیه و کردستان جنوبی عراق و حتی کردهای اروپا تظاهرات شد.

در ایران مردمان متمدن و با شرافت و مترقی و دارای رشد سیاسی، به همدردی و غمخواری با کوبانی نشستند و فریاد براوردند اما در ترکیه ، ده ها نفر کشته و زخمی و زندانی شدند. یاد آور همان روزهایی بود که  در ایران  پس از دستگیری اوجالان - اواخر بهمن 1377 - کردهای ایران تظاهرات مسالمت آمیز کردند و سیاست ددمنشانه ترکیه علیه کردها را محکوم کردند. بهرحال کردها حافظه تاریخی دارند  و می دانند که 500 سال پیش در جنگ صفویه و یاغی های عثمانی در جنگ چالدران ، کردستان تکه پاره شد و سرنوشت کردها را در عرصه دیگری قرار داد و جمله مشهور ابراهیم احمد را هم خوب به یاد دارند: کردها هرکجا باشند، ایرانی اند ! . سایت های مافیای رسانه ای بارزانی - روداوو و باس و پیامنیر و .. - هم شاکی اند که چرا کردها، شعار ضد ترکیه سرداده اند ؟ .. و علت اجازه تظاهرات در ایران را نوعی ابراز مخالفت علیه ترکیه دانسته اند و حتی ایران را به اقدام علیه کردها متهم کرده اند. سیاست دوگانه بارزانی ها مشهور است که به زبان کردی فحش و ناسزا می دهند و به زبان فارسی، در پشت درهای بسته مدح و ثنا می گویند. یا عضو ارشد حزبش - علی عونی - ایران را"سرزمین اشغالگر کردستان بزرگ "می نامد؛ یعنی تفکری تجزیه طلبانه و ضد ایران و ایرانی .

باعث ایجاد نوعی همبستگی میان کردها شد و شرایط فعلی هم موجب نوعی باور دوباره به هویت سیاسی - اجتماعی کردها. اما بالطبع ترکیه و بارزانی خواهان این همبستگی کردها نیست. در این هرج و مرج بارزانی، باز هم طرح همه پرسی استقلال کردستان را مطرح می کند که شاید 3 ده و 1 شهر به عنوان کشور مستقل کردها شناخته شوند. اما کردستان جنوبی عراق که در اختیار حزب مام جلال طالبانی و دیگران است که چنین تمایلی ندارند. کردهای سوریه و رهبران آن از جمله صالح مسلم به دنبال تجزیه کشورشان نیستند و بارها بر این موضع در مصاحبه‌هایشان تاکید کرده‌اند. احزاب کرد الان مناطق کردنشین شمال سوریه را با کمک پ.ک.ک اداره می‌کنند و هیچ داعیه استقلال طلبی هم ندارند. صرفا با این سخنان بی مایه و اساس واقعی، عقلانیت خود را به نمایش می گذارد که این رهبر تحمیلی، چگونه کردستان عراق را به سیاهی و محنت بیشتر می برد و تا چه حد ضد رشد و ترقی کردستان و همبستگی کردها است و حتی حزب دست ساز خود در کردستان سوریه را هم این چند روز علیه یگان های مدافع خلق کرد (YPG) و صالح مسلم تحریک می کند.

این چند روز فقط یک بیانیه و چند مصاحبه مبهم کرد. حتی گفت که ظاهرا و صرفا از راه زمینی نمی توان به کوبانی کمک کرد جز راه زمینی و خاک ترکیه امکانی نیست. اما مصطفی خوخی - از مسئولان سابق امنیتی در موصل - در مصاحبه اش با تلویزیون نوروز گفت :  پل سحیلا راه زمینی مناسب است اما بارزانی چند ماه پیش بنا به رای و نظر میت ترکیه ، آنجا را بست و خندق کند!.  و بدان سبب شاید صالح مسلم حق دارد بگوید : آنچه مسعود بارزانی علیه کوبانی انجام داد به مراتب بدتر از هجوم داعش به کوبانی بود زیرا داعش علنی وارد کارزار شد اما بارزانی در خفا و پنهان دست در دست اردوغان و داعش نهاد و شرم است برای ملتی که این فرد، رئیس اقلیمش باشد. البته فرق مسلم و بارزانی در این است که او 2 فرزندش را در مبارزه از دست داده و اکنون جز 3 فرزند دیگر، چیزی در این کره خاکی ندارد و حاضر به قربانی کردن آنها هم هست. اما بارزانی چه ؟ در عمرش جز 2 سال دوره جاسوسی در موساد اسرائیل، روزی هم در جبهه جنگ نبوده. الان هم برای تبلیغات رسانه ای هر از گاهی به کیلومترها پشت جبهه جنگ می رود و دوربینی به دست می گیرد که دوستان و احباب داعشی اش را ببیند که چگونه کوبانی را نیست و نابود می کنند و کی شاهد سقوط کوبانی باشد.

از دید ترکیه، اکثر کُردهای کوبانی وابسته به PKK هستند و دشمن بالقوه ترکیه. احتمالا وقتی کوبانی سقوط کرد و داعش زیر آتش ویرانش ساخت، ترکیه تا حدی برای آرام کردن افکار بین المللی وارد کارزار شود. البته جدای از عذرخواهی جوبایدن، عرب های عربستان، امارات و قطر و... دغدغه سقوط کوبانی را ندارند و حتی در استراتژی آمریکا هم کوبانی در اولیتش نیست. هرچند با انجام بمباران ها خواست بگوید که برایش اهمیت دارد. 300 مشاور نظامی - امنیتی هم فرستاد و همچنان دلخوش به همان شیوه هالیوودی بمباران هوایی و CIA هم گفت که ترکیه می خواهد از راه داعش، کانتون های کردهای سوریه را از بین ببرد و اقلیمی دوم تشکیل نشود.

از دید ترکیه حمایت از کوبانی، حمایت از بقای اسد است و این روزها هم عکس العمل ائتلاف ضد داعش و ترکیه و بارزانی کاملا توطئه و نقشه پشت پرده را علنی می کند و نشان می دهد نوعی بازی کثیف در قرن 21 بشریت را. که از سویی ترکیه از مجلس اجازه می گیرد از سویی دیگر در لب مرز شاهد و تماشاگر منفعل جنایت است و از دیگر سو اردوغان می گوید : کوبانی به ترکیه چه مربوط ؟! کردها چه می خواهند ؟ و اوجالان و جمیل بایک هم پیام دادند که سقوط کوبانی پایان سیر صلح است و چه بسا ترکیه را در آستانه ناآرامی قرار دهد. اما کوبانی اگر هم سقوط کند، شرافت و عزت مبارزه تاریخ کرد و کردستان، زنده خواهد ماند.

 گرچه در این میان هم شرح مصیبت و محنت کُردها در این ایام، موجب شد تا گفتمان سیاسی کردها هم دستخوش تغییر شود و دیگر به جای تفکر عناد و ضدیت ؛ بیشتر بر دوستی و صلح و برادری انگشت بگذارند که برای همیشه از زیستن و حیات در گرو منافع دیگران و کارت بازی سیاسی این و آن شدن و در انزوا ماندن، برای مردم سالاری و آزادی و انسانیت همانند تاریخ چند هزاره خود بجنگند و تمرین کند که دیگر نه استبدادی بازسازی شود نه دیکتاتور و فرعونی عوامفریب از شبه حزبی مافیایی ، با تاریخی مملو از جنایت و جعل و خیانت و دروغ، خود را رهبر خودخوانده کردو کردستان بنامد و از خون آشامی کردها هم شرم نکند...و شاید کردستان به این فکر برود که رهبر خودخوانده تحمیلی مانند مسعود بارزانی را به پای میز محاکمه بکشاند که هم شکوه و عزت کردها را در شنگال شکست و در قتل و عام ایزدیان بی گناه، کیان و ناموس کرد را به داعش فروخت و هم با شکست کوبانی، حیثیت کرد را به حراج گذاشت.

 عرفان قانعی فرد - پژوهشگر تاریخ معاصر

سه‌ آزمون از بربريت اخير اسلامگرايان

$
0
0

مطمئنا می‌توان رويدادهای اخير به‌ويژه‌ عراق و سوريه‌ را از زوايای متفاوتی مورد تحليل قرار داد و استنتاجات مربوطه‌ را از آنها نمود. آنچه‌ مدنظر اين سياهه‌ی کوتاه‌ است تجاربی است که‌ می‌توان از آن برای جنبش رهائيبخش ملی کردستان در کليت خود گرفت. از اين حيث هم بسته‌ به‌ نگاه‌ فلسفی، منزلگاه فکری و افق سياسی طبيعتا می‌توان ديدگاههایمتفاوتینسبت به‌ مسائل مطروحه‌داشت. سطور ذيل تنها می‌توانند منعکس‌کننده‌ی‌ باورهای‌ نويسنده‌ در چارچوب فکری و آزمون سياسی معين وی باشند. وی خود را متعهد به‌ قواعد دمکراسی، حقوق جهان‌شمول بشر و حق تعيين سرنوشت مردم کردستان در هر چهار بخش آن می‌داند. تلاش برای آسيب‌شناسی اين پديده‌ از اين منظر صورت می‌پذيرد.

کلام صريح نويسنده‌ بطور فشرده‌ چنين است:

اسلام و به‌ ويژه‌ اسلام سياسی در طول تاريخ آسيب‌های جبران‌ناپذيری به فرآيند‌ رشد و تکامل معنوی و فکری منطقه‌ی خاورميانه‌ و خاورنزديک وارد آورده‌ و اساسا مانع اصلی پيدايش و نزج آن بوده‌ است. عدم استقرار يک حکومت دمکراتيک در اين منطقه‌ی وسيع پيوند سببی به سرشت‌ اسلام در کليت خود چون زمينه‌ی فرهنگی مردمان آن داشته‌ است. در اين چارچوب امر دمکراتيک رهائی مردم کردستان از قيد استثمار و استعمار نيز زيانهای مهلکی ديده‌ است. کافی است اشاره‌ی فهرست‌وار به‌ تقسيم اوليه‌ی کردستان بين دولت سنی عثمانی و دولت شيعه‌ی صفوی در پی يک جنگ بر سر خلافت اسلامی داشته‌ باشيم، اشاره‌ به‌ اين داشته‌ باشيم که‌ اسلامگرايان بعد از انقلاب بهمن به‌ سبب باورهای دينی‌يشان به‌ جای همراهی با‌ نيروهای کردستان با‌ رژيم همراه‌ گرديدند، تفرق شيعه‌ و سنی در کردستان ايران بخشی از پيکره‌ی کردستان را عملا از جنبش دمکراتيک و ملی کردستان جدا ساخته‌ و در معرض آسيميلاسيون قرار داده‌. در کردستان عراق نيز وضعيت مشابهی حاکم است: بخش زيادی از رأی کردهای شيعه‌تبار به‌ صندوق گروههای افراطی شيعه‌ ريخته‌ می‌شود، با آن نيروهای ارتجاعی مذهبی تقويت می‌شوند و وزن نيروهای سکولار  و دمکرات کرد کاهش می‌يابد. در ترکيه‌ در اين روزها حزب‌الله‌ همراه‌ نيروهای ارتش ترکيه‌ به‌ قتل عام تظاهرکنندگان کرد می‌پردازند. از وضعيت سوريه‌ که‌ در آن کردها مورد تهديد جدی راهزنان "دولت اسلامی"قرار دارند، همگی آگاهند. مذهب در زندگی اجتماعی کردستان امروز عراق نيز نقش مخرب و واپسگرايانه‌ ايفا می‌کند. قربانيان اصلی چنين وضعيتی زنان و دگرانديشان فلسفی و جامعه‌ی مدنی در کليت خود هستند. صد البته‌ در پيدايش همچون وضعيتی و اپيدمی اسلامگرايی مماشات و اهمال روشنفکران خلقهای اين منطقه از جمله‌ کردستان‌ در برابر اسلام و اسلام سياسی نقش بسزايی داشته‌ است. باری، متأسفانه بخش عمده‌ای از روشنفکران حتی لائيک‌ از بيان واقعياتی چون: آموزه‌های اسلام ـ به‌ويژه‌ در ارتباط با ساماندهی جامعه‌ ـ سر سازگاری با مدرنيته‌ و تمدن و جامعه‌ی مدنی ندارند، با آزادی عقايد فلسفی غيراسلامی و غيردينی، آزادی بيان، با برابری حقوق شهروندان، برابری حقوق مردان و زنان سرستيز دارند و برای نمونه‌ در ارتباط با مجازات چيزی جز خشونت و توحش قرون‌وسطايی را به‌ نمايش نمی‌گذارند، ... ابا دارند ـ آن هم با اين پيامد که‌ مردم در برابر اسلامگرايی مصونيت خود را از دست می‌دهند و خلع سلاح و به‌ طعمه‌ی اسلامگرايان تبديل می‌شوند. يک مبارزه‌ی ايدئولوژيک سالم، اما صريح و شفاف، بر عليه‌ آنچه‌ که‌ به‌ نام "اسلامگرايی"يا "اسلام سياسی"شناخته‌ شده‌ و به‌ويژه‌ عليه‌ آن نظام سياسی‌ای که‌ جانبداران اين دين در پی استقرار آنند، وظيفه‌ای تعطيل‌ناپذير است. در فقدان همچون روشنگری نبايد از يکه‌تازی اسلامگرايان و خلق جنايات هولناک توسط بربرهای "دولت اسلامی"به‌ تعجب افتاد.

گسترش جغرافيايی اقتدار دولتی و تمرکز و تراکم قدرت سياسی، اقتصادی و فرهنگی در کشورهايی که‌ بخشهايی از کردستان در آن قرار داشته‌اند و به‌ويژه‌ اعمال تبعيض ملی، قومی، منطقه‌ای، اقتصادی، فرهنگی، زبانی (و در ارتباط با ايران حتی مذهبی) بر مردم کردستان در اين کشورها، عدم وجود مکانيسمها و ابزارهای مسالمت‌آميز و دمکراتيک بروز اعتراض به‌ اين وضعيت و مضاف بر آن اعمال خشونت سيستماتيک برای جلوگيری از پيدايش هرگونه‌ جنبش توده‌ای وسيع آزاديخواهانه‌ و برابری‌طلبانه‌ منجر به‌ مقاومتهای مسلحانه‌ی کردی‌ در هر يک از اين کشورها شده‌ است که‌ در 80 سال اخير شکل مدرن حزبی به‌ خود گرفته‌ است. در اين چارچوب يکی از پرسشهايی که‌ مبارزان کرد همواره‌ با آن روبرو بوده‌اند اين بوده‌ که‌: آيا اساسا مبارزه‌ی مسلحانه‌ و سازماندهی نيروی رزمی تاکنون مفيد بوده‌ است يا زيانبار و آيا چنين وضعيتی باعث و بانی "امنيتی"شدن کردستان و ضعف مؤلفه‌های جامعه‌ی مدنی در آن نشده‌ است؟ در تأمل بر‌ اين پرسشها و با رؤيت رويدادهای اخير به‌ اين استنتاج رسيده‌ام که‌ نيروی رزمی نمی‌تواند مانع يا آلترناتيو يک حرکت مردمی در کردستان باشد، چه‌ که‌ جنبشهای (و حتی‌ اکسيونهای متفرق) مدنی در کردستان در درجه‌ی نخست به‌ ساختارهای سياسی و سياست کلان اين کشورها در ارتباط با مقولات و سازوکارهای دمکراتيک بستگی دارد. چنانچه‌ اين نظامها چنين اجازه‌ای را ندهند و هر صدای اعتراضی را در کل کشور خفه‌ کنند، کردستان با عنايت به‌ درحاشيه‌قرارگرفتن و کميت جمعيتی آن قادر نخواهد بود تغييری در اين معادله‌ ايجاد کند. لذا عدم يک جنبش مدنی برای نمونه‌ در جامعه‌ی کردستان ايران و عراق زمان صدام ارتباط سببی به‌ وجود نيروهای پيشمرگ در کردستان ايران و عراق نمی‌تواند داشته‌ باشد. به‌ هر تقدير راقم اين سطور با عنايت به‌ فاکتورهای عديده‌ای که‌ امروزه‌ وجود دارند ـ بر عکس سالهای پيش ـ بر اين باور است که‌ نخست اينکه‌ بايد اين دو پديده‌، يعنی برخورداری از نيروی مقاومت مسلحانه‌ و مبارزه‌ی مسلحانه‌، را از هم تفکيک نمود؛ برخورداری از واحدهای چريکی آماده‌ لزوما به‌ منزله‌ی انجام‌ جنگ مسلحانه‌ نيست. اين واحدها در حالت غيرجنگی نقشهای ديگری نيز ايفا می‌کنند (همان استدلالاتی که‌ برای ارتش در تمام کشورهای دنيا آورده‌ می‌شوند، برای نيروی رزمی پيشمرگ هم صادق هستند). دوم اينکه‌ تاريخ نشان داده‌ که‌ کرد در فقدان يا ضعف چنين نيرويی پيوسته‌ در معرض آسيميلاسيون فرهنگی ـ سياسی، تهديد و تعرض فيزيکی حکومتهای شووينيستی، استبدادی و ارتجاعی منطقه‌ قرار داشته‌ است. لذا کردستان خارج از اراده‌ی خود نمی‌تواند از نيروی پيشمرگ صرف‌نظر کند. اين نيرو خارج از کميت و کيفيت آن نه‌ تنها نقش سمبوليک و روانی (وجود يک مقاومت) را دارد، بلکه‌ در مواردی بطور پراکتيک نيز رسالت صيانت از اين مردم را ايفا می‌کند. آخرين نمونه‌ی آن مقاومت مسلحانه‌ در برابر يورشهای بربرهای "دولت اسلامی"می‌باشد. آيا اگر نيروی پيشمرگ کردستان عراق، رزمندگان حزب کارگران کردستان و پيکارگران 'اتحاديه‌ی مدافعان خلق'در کردستان سوريه‌ نمی‌بودند، اکنون سراسر اين منطقه‌ در اشغال نيروهای "دولت اسلامی"نمی‌بود؟ ممکن است گفته‌ شود که‌ اين وضعيت همچنين مديون بمبارانهای آمريکا می‌باشد. البته‌ که‌ چنين است، اما پيش‌شرط اين حمايت نظامی حضور نيروهای زمينی پيشمرگ و مقاومتی است که‌ از سوی آنها صورت می‌گيرد. کرد تا زمان رهائی (حال هر نوع آن؛ حکومت مستقل و يا فدرال) و دهه‌ها بعد از آن هم نمی‌تواند و نبايد از نيروی پيشمرگ خود صرف‌نظر کند، آن هم در اين منطقه‌ی مشخص که‌ پيوسته‌ در حال تجزيه‌شدن‌ است و کشورهای عربی، ترکيه‌ و ايران در پشتيبانی از نيروهای وابسته‌ به‌خود از جمله‌ با هدف آسيب‌رسانی به‌ کرد بسيار فعال هستند و خارج از آن نيروهای غيرحکومتی که‌ سوداهای متفاوت، اما زيانبخشی در سر دارند، چون تهديد برای موجوديت کرد و اراده‌ی آن حضور عملی دارند. نيروهای پيشمرگ کرد اکنون تنها نيروهای دمکراتيک و قابل اعتماد در منطقه‌ هستند. به‌ نظر هم نمی‌رسد در آينده‌ای نزديک در آن تغييری ايجاد شود. لذا بايد در جستجوی راهکارهايی برای رشد کمی و ارتقاء کيفی آن بود، تا منطقه‌ به‌ يکباره‌ به‌ چنگ ارتجاع اسلامی نيافتد.

رويدادهای اخير همچنين باری ديگر نشان دادند که‌ کردستان بدون يک استراتژی ملی، بدون تلاش برای سازماندهی کيان ملی، بدون تعريف شفاف مصالح ملی خود در کشمکشهای دولتهای غالب منطقه‌ بر سر مصالح متضاد خود سرگردان و حتی مغلوب و قربانی خواهد شد. سرفصل آن بايد تأکيد بر حق تعيين سرنوشت کرد در هر کدام از اين کشورها و در اين چارچوب برسميت‌شناسی راهبردهای متفاوتی که‌ احزاب هر کدام از بخشهای کردستان در پيش می‌گيرند، باشد. نتيجه‌ و مابه‌ازای همه‌ی اين تلاشها بايد تشکيل واحد ملی ـ جغرافيايی کردستان در هر کدام از اين کشورها باشد. حکومت مستقل و يا ايالتی کردستان بايد هدف نخست هر نيروی سياسی کردی باشد. تجربه‌ نه‌ يک بار و صد بار نشان داده‌ که‌ دولتهای ترکيه‌ و ايران و عراق و سوريه‌ نه‌ مدافعان، که‌ دشمنان اصلی مردم کردستان می‌باشند. لذا توقع کمک از آنها حتی در برابر راهزنان و قاتلان منتسب به‌ "دولت اسلامی"نابجا خواهد بود. آنچه‌ امروز بر سر کوبانی می‌آيد، و چون داغی بر دل و روان هر کرد شرافتمند باقی می‌ماند و البته‌ نمونه‌های فراوانی از آن را در ايران و عراق نيز ديده‌ايم، به‌ اثبات می‌رسانند که‌ کرد بدون اتکا به‌ نيروی رزمی خود و تلاش برای جلب پشتيبانی بين‌المللی به‌ مثابه‌ی کرد در معرض نابودی فيزيکی قرار خواهد گرفت. باری، اين امر هميشه‌ محتمل خواهد بود تا زمانی که‌ کرد چون يدک هر يک از کشورهای ايران، عراق، ترکيه‌ و سوريه‌ عمل کند. کرد نياز به‌ يک واحد ملی حول يک کيان ملی مستقل دارد که‌ از آن در برابر يورشهای گونه‌ی گذشته‌ حفاظت و صيانت کند. مصونيت جانی و سياسی و امنيتی مردم کردستان ممکن است باوجود يک واحد سياسی ـ دولتی کردی نيز به‌ مخاطره‌ بيافتاد، اما بدون وجود اين واحد مستقل يا اقليمی و تنها به‌ اين اميد که‌ حکومتهايی دمکراتيک و خيرخواه‌ و کرددوست در پايتخت اين کشورها سر کار بيايند، صيانت از اين مردم به‌ کلی غيرممکن است. اگر کردستان نيز چون مردمان فارس و عرب و ترک منطقه‌ از دولت خود برخوردار می‌بود، کرد امروز در وضعيت بسيار متفاوتی می‌بود و بخشهايی از کردستان به‌ جولانگاه‌ متوحشين "دولت اسلامی"تبديل نمی‌شد و کرد اين چنين احساس بی‌کسی نمی‌کرد.

 

آلمان، اکتبر 2014

اتهام: ناسیونالیسم افراطی

$
0
0

 

اتهام: ناسیونالیسم افراطی
موضوع: حرکت ملی آزربایجان
در نظر بگیرید که اتهام زنندگان حامی پر و پا قرص جنبش کردها به خصوص پ .ک.ک هستند و اوجالان با ترور و تفنگ مراودت نزدیکی دارد و هنوز هم تفنگ، برگ برندۀ او در مذاکرات است.

سئوال: آیا جنبش هویت جویی آزربایجان ناسیونالیسم افراطی است؟
جواب: سندی وجود ندارد. و حتی اگر عقیده ای مفرط نیز وجود داشته باشد تنها کلام و کلمه و گفتمان است. و این جرم نیست.
هیچ یک از تشکل های آزربایجان تروریست نیستند و از منظر سیاسی وجهۀ مدنی دارند.
کسی از طرف این تشکیلات ها ترور نشده است.
هیچگونه خرابکاری از طرف هویت جویان آزربایجان صورت نگرفته است.
همۀ فعالان حرکت ملی دموکراسی را سر منشا حرکت می دانند.
از هیچ کانال رسمی حرکت ملی خشونت و ناهنجاری تبلیغ نمی شود.
ترور و قتل و کشت و کشتار در گفتمان هویت جویی جایی ندارد.
تروریسم داعش و تروریسم کرد   به یک اندازه از جانب ما مطرودند.
همۀ آنهایی که ما را متهم به افراطی گری می کنند امروز خودشان در دفاع از افراطی گری پ.ک.ک سنگ تمام گذاشته اند.
کردها و هویت جویی آنها قابل احترام است اما ترویج خشونت و ترور از جانب بعضی از احزاب کرد، هویت جویی نیست. آنها باید در مواجهه با آزربایجان جنوبی عاقلانه رفتار کنند.

دنیا و بعضی از مخالفان مغرض باید بدانند که آزربایجان در صف اول مقابله کنندگان با داعش قرار دارد 

یک یادآوری: تمرکزگرایی در  کشاندن جنگ هویت جویی به حاشیه ها و دور کردن مصائب از تهران موفق شده است.

پیش از هر گونه اتهام زنی، مواردی که مخالف نویسی زبان حاکم باید بیاموزد:

-جنبش هویت جویی یک مدافع است در برابر سلطه و تهاجم. تلفات جانی و مالی و روانی را پیوسته تحمل می کند اما هرگز پاسخ خشونت مسلم را با خشونت نداده است. 

- فدرالیسم زبان محکوم با  فدرالیسم زبان حاکم فرق دارد.
- ناسیونالیسم زبان محکوم با ناسیونالیسم زبان حاکم فرق دارد.
- ادبیات هویت جویی با ادبیات هویت ستیزی فرق دارد.

تحت تاثیر مسایل منطقه این روزها بعضی ها می گویند حرکت ملی آزربایجان یک لیدری مثل اوجالان کم دارد. سمت نگاهشان غلط است. 

چون:

- اکثریت آزربایجانی ها مسلمان شیعه می باشند.
- در جنبش هویت جویی سنی اکراد منطقه، حزب و لیدر رنگ اساسی دارد. 
- در فرهنگ شیعه، مردم  همیشه دنبال منجی بوده اند. در وضعیت فعلی آزربایجان، نقش احزاب رنگی ندارد.  واین به دلیل اقندار لایۀ دینی است. (1)
- باید دنبال تفاوت های منجی با لیدر بود.
- مدرنیسم سطوح بالای حرکت با سنت گرایی سطوح مردمی همخوان نیست.
- نوع مقابله با جریان هویت جویی امکان همگانی شدن نام شخصیت های ملی جریان را از آن گرفته است.

مواردی که فعالان هویت جویی باید دربارۀ هم بدانند:

- ادبیات داخل جریان با ادبیات خارج فرق دارد و این طبیعی است.
- در اصول و اساس ما مخالف هم نیستیم مخاطب همدیگر هستیم.
- به جای سانسور یکدیگر در ترویج یکدیگر باید کوشید.

حرف ناگفته:

- باید همۀ مخالفان و موافقان به جای انگ زدن و منحرف کردن مسیر بحث، یک نکته را پیوسته مدنظر داشته باشند که ماشین هویت جویی نه در تهران و واشنگتن و آنکارا و باکو و...، بلکه در دروازۀ تبریز پارک شده است.

 

 باقی بقایتان

---------------------------------------------

(1) -  تنوع احزاب در حکومت های دینی مفهومی ندارد. این مسئله تنها به حذف و سانسور سطوح بالا بر نمی گردد بلکه تابع گرایشات هدایت شدۀ مردم نیز می باشد. 

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>