کتاب های درسی یکی از ابزارهای مناسب برای القای هویّت فرهنگی(ملّی، قومی و دینی) در جریان تعلیم و تربیت هستند؛ هر دولت و حکومتی بسته به نوع سیاست های فرهنگی و ایدئولوژیک خود، برنوع خاصّی از ابعاد هویّت فرهنگی تأکید می کند و احیاناً ابعاد دیگر را در مراتب پایین تر دنبال می کند و یا حتّی از آنها چشم پوشی می کند. بدون شک یکی از مهمترین ابعاد هویّتی مردم هر جامعه ای هویّت قومی و دینی آنها است. انعکاس صحیح و به موقع مشخصّه های فرهنگی اقوام مختلف در کتاب های درسی به همراه انعکاس صحیح هویّت دینی و ملّی جهت ایجاد وحدت ملّی بین اقوام، می تواند احساس عدم جدایی و در حاشیه بودن قوم ها را از بین ببرد. این گزارش به عنوان بخشی از کار تحقیق کلاس مباحث ویژه در کارشناسی ارشد بنیاد ایران شناسی ارائه شده است. بخش اول چکیده: کتاب های درسی یکی از ابزارهای مناسب برای القای هویّت فرهنگی(ملّی، قومی و دینی) در جریان تعلیم و تربیت هستند؛ هر دولت و حکومتی بسته به نوع سیاست های فرهنگی و ایدئولوژیک خود، برنوع خاصّی از ابعاد هویّت فرهنگی تأکید می کند و احیاناً ابعاد دیگر را در مراتب پایین تر دنبال می کند و یا حتّی از آنها چشم پوشی می کند. بدون شک یکی از مهمترین ابعاد هویّتی مردم هر جامعه ای هویّت قومی و دینی آنها است. انعکاس صحیح و به موقع مشخصّه های فرهنگی اقوام مختلف در کتاب های درسی به همراه انعکاس صحیح هویّت دینی و ملّی جهت ایجاد وحدت ملّی بین اقوام، می تواند احساس عدم جدایی و در حاشیه بودن قوم ها را از بین ببرد. در این نوشته نحوه ی نگرش کتاب های درسی دوره ی ابتدائی عصر رضاه شاه به موضوع قومیّت و اقوام در ایران بررسی شده است تا مشخّص شود اقوام چگونه و با تکیه بر چه نوع مؤلّفه ها و مشخصّه هایی معرّفی شده اند و چه رابطه ای بین ابعاد مختلف هویّت ملّی، قومی و دینی برقرار شده است. در فصل اول قومیّت در مباحث تاریخی(اقوامی که در ایام تاریخی، به نحوی با ایران مرتبط بوده اند.) مطرح شده است؛ فصل دوم موضوع قومیّت را در ایران عصر رضاشاه بررسی می کند؛ در فصل سوم نیز قومیّت دینی ـ درون مرزی و برون مرزی - بازگو شده است؛ و بالاخره در فصل چهارم نتیجه ای مجمل از داده های قومی شناختی در کتابهای درسی بیان شده است. واژگان کلیدی: آموزش و پرورش – مقطع ابتدائی- کتاب های درسی – اقوام ایرانی هویّت ملّی – هویّت قومی –- هویّت دینی اقوام ایرانی و قومیّت در کتاب های درسی مقطع ابتدائی در دوره رضاشاه 1 – 1- مقدمه یکی از اساسی ترین رسالتهای آموزش و پرورش دولتی یا ملّی القاء و تنفیذ هویّت ملّی در جریان تربیت است بدون اینکه مانعی برای رشد و بالیدگی هویّت فردی ، گروهی، منطقه ای و قومی – هم قومیّت فرهنگی و هم قومیّت دینی – بوده باشد. از اینرو کتابهای درسی آیینه ی تمام نمای سیاستهای ایدئولوژیک، فرهنگی، دینی، سیاسی، اجتماعی (خانوادگی، شبکه خویشاوندی و ایلی – قومی )، جامعوی( حوزه عمومی ) و جامعتی ( حوزه دولت – ملت و حوزه های کلان دینی، زبانی و نژادی) است .( شیخاوندی،1386 ) پس از انقلاب مشروطه دولتها در ایران بر نقش نظارت و سیاست گذاری خود در دستگاه آموزش و پرورش تأکید کرده اند و آموزش در این قالب مقوله ای دولتی – سیاسی به شمار رفته است و در نتیجه هرگونه دگرگونی و تحوّلاتی از « بالا » نشأت می گیرد؛ نقش مرکزی دولت در بخش آموزش، همزمان به معنای حضور کم رنگ سایر بازیگران مهم ( معلّمان، دانش آموزان، خانواده ها و یا بخش خصوصی مستقل ) است ؛ به این ترتیب دولتها و«مرکز» توانسته اند همواره اراده و سیاستهای خود را از « بالا » به شبکه ی مدارس بطور آمرانه تحمیل کنند تا کمتر پای فرهنگ، گفتگو، مشورت و مشارکت در محیطهای آموزشی باز شود. مهم تر اینکه شکل گیری نظام آموزشی نوین در ایران در آغاز دوران حکومت رضا شاه در چارچوب یک نظام سیاسی – اداری کاملاً متمرکز، شتاب گرفت.(پیوندی،1378) و دولت در جهت تحکیم بخشیدن به یک حکومت مقتدر مرکزی از مدارس و کتابهای درسی به منظور اشاعه ی فرهنگ و ایجاد وحدت ملّی – البتًه از دیدگاه خودشان ـ استفاده کرد.(تکمیل همایون،1385 :82) 2 – 1 - طرح مسأله: کودک در جریان تربیت، بویژه در دوره های ابتدائی، نخستین مفاهیم و انگاره های مربوط به هویّت قومی – ملّی را می آموزد و رابطه ی عاطفی - خردمندانه ی « خود » را با «دیگرانِ» آشنا و ناآشنا درونی می سازد و « منِ » فردی را به « ما » ی خانوادگی و به تدریج به « ما » ی قومی – ایلی و بالاخره به « ما » ی ملّی – دینی و در نهایت به « ما » ی جهانی اعتلا می بخشد.(شیخاوندی،1386) ما در ایران با گروههای و مناطق جغرافیایی – فرهنگی روبرو هستیم که دارای سنّت های فرهنگی و احساسات هویّتی خاصّی بر پایه ی مشترکات نژادی، زبانی، ادبیّات و یا حداقل محل سکونت یا سرزمین هستندکه آنهارا از لحاظ ویژگیهای خاص فرهنگی از سایر اعضای جامعه متمایز تلقی می کنند.(حاجیان،1380به نقل از شیخاوندی، 1386) از طرف دیگر باتوجّه به اینکه کتابهای درسی بردارهایی هستند که نظریّات حاکم را حمل می کنند، از اینرو مطالعه ی آنها امکان فهم رابطه ای را که حکومت می خواهد بین دولت مرکزی و اقوام مختلف برقرار سازد ، فراهم می آورد.(یاوری،1372) موضوع این نوشته بررسی شیوه ی نگرش به موضوع قومیّت در کتابهای درسی دوره ی ششساله ی مقطع ابتدائی در ایران دوره ی رضاشاه(1304 الی 1320هجری شمسی ) است . هدف این است که با بررسی کتابهای درسی این دوره، پاسخی برای پرسش های زیر پیدا شود : 1 – بحث اقوام و قومیّت چگونه در کتابهای درسی مطرح شده است ؟ 2 – چه وجوه مشخصّه ای برای معرّفی هر یک از اقوام در نظر گرفته شده است؟ 3 – چه رابطه ای بین ابعاد مختلف هویّت فرهنگی یعنی هویّت های قومی، ملّی و مذهبی برقرار شده است ؟ بدیهی است که پاسخ به سوالات فوق در گرو بررسی اسناد، بخشنامه ها، اهداف و جهت گیریهای فرهنگی و سیاسی دولت و در نهایت بررسی محتوای کتابهای درسی امکان پذیر خواهد بود. 3 – 1 - تعریف مفاهیم: قوم : یک گروه قومی، اجتماع کوچکی از انسانها در درون جامعه ی بزرگتر است که بصورت «واقعی» یا «احساسی و ادراکی»، دارای اصل و نسب مشترک، خاطرات مشترک، گذشته ی تاریخی- فرهنگی مشترک است؛ همچنین دارای یک عنصر سمبلیک نظیر خویشاوندی، مذهب، زبان، سرزمین و خصوصیّات ظاهری و فیزیکی مشترک می باشدکه هویّت گروهی آنان را از گروههای دیگر متمایز می سازد و اعضای آن به تعلّقات گروهی- قومی خویش آگاهی دارند.( مقصودی،1380به نقل از شیخاوندی،1386) هویّت : مجموعه ی علائم بارز و باطنی ای هستند که امکان تفکیک فردی را از فرد دیگر ممکن می سازدکه ممکن است خصائص تنی – روانی و بستگیهای خونی – خاکی، عقیدتی، فرهنگی، هنری و عاطفی را شامل شوند.( شیخاوندی،1386) مشخّصه های فرهنگی – قومی: در این پژوهش منظور از مشخّصه های فرهنگیِ اقوام عبارتست از : منشأقومی، منشأجغرافیایی، زبان، دین، سنّتهای قومی و آداب و رسوم، نوع زندگی و معیشت، کشمکش های قومی، فعّالیت های اقتصادی، تقسیم بندی ایلی و نام طوایف، زیستگاه امروزی، تصاویر،آمارجمعیّتی، امتزاج قومی، مهاجرت ها و تاریخ کهن؛ مشخّصه های از قبیل نوع پوشاک، تاریخ کهن، امتزاج قومی، نشانه های مادّی و . . . در کتابهای درسی قابل بازشناسی نیستند. به عبارت دیگر بیشتر مشخّصه های ذکر شده در خصوص همه ی اقوام در کتابها وجود ندارد. 4 – 1 - روش تحقیق و اسنادآن باتوجه به دلایلی که در ادامه ذکر خواهد شد، سیاستها و جهت گیریهای دولت در خصوص موضوع این پژوهش در بخشنامه ها و اسناد، چندان قابل پیگیری نیست؛ از اینرو در این پژوهش کتابهای درسی به تنهایی مورد بررسی قرارگرفت. می دانیم که کار تعلیم و تربیت دولتی در دوره ی رضاشاه – که البتّه از دوره های قبل شروع شده بود – در دومقطع ابتدائی( به مدت 6 سال ) و متوسطه( به مدت 6سال )اجرا می شد. پس از سال 1307برای هریک از پایه های اول تا ششم ابتدائی کتابهای جامعی با عنوان « کتاب اول، کتاب دوم . . . وکتاب ششم»، از طرف وزارت معارف تهیّه و تدوین شد؛ این کتابها تاسال چهارم دبستان برای مدارس پسران و دختران یکسان بودو دروس فارسی، تاریخ، جغرافیا، علوم، اخلاق و شرعیّات و ریاضی و حساب( اغلب بصورت شفاهی) را شامل می شدند. کتاب پنجم و ششم ابتدائی برای دختران و پسران ـ در ظاهربرای لحاظ کردن ویژگیهای جنسیتی ـ جداگانه تدوین شد؛ محتوای کلی کتابهای مربوط به هر جنس یکسان بود با این تفاوت که در کتاب دختران چند درس و قطعه درخصوص خانه داری و وظایف زن در مقابل شوهر و تربیت کودک و دو سه مورد از مشاهیر زنان گنجانده شده بود . در پایه های پنجم و ششم علاوه بر کتابهای مذکور، تاریخ مختصر ایران و جهان، جغرافیای پنج قطعه ی عالم( برای تدریس در سال پنجم )، جغرافیای ایران ( برای تدریس در سال ششم ) و تعلیمات مدنیّه( برای تدریس در سال پنجم و ششم ) نیز تدریس می شد. از اینرو پژوهش حاضر با استفاده از روش تحقیق تاریخی و اسنادی کتابهای «وزارتی » را که عمده ی آنها از نوع چاپ سنگی و در کتابخانه های ملّی،سازمان پژوهش و برنامه ریزی وزارت آموزش و پرورش و بنیاد ایرانشناسی موجود هستند، مورد بررسی قرار داده است .لازم به یادآوی است که به دلیل کامل نبودن کتابهای درسی در یک سال تحصیلی، کتاب ها از سال های تحصیلی متفاوتی انتخاب شدند. البّته در پاره ای مواقع جهت مقایسه و برای روشن شدن مطلب، مواردی نیز از کتب غیر وزارتی نقل شده است. 5– 1 – زمینه ها ی آموزشی، فرهنگی و سیاسی ( اهداف وبرنامه ها ): در اسفند 1300شمسی قانون شورای عالی معارف به تصویب رسید و طی آن اداره ی کلیه امور مدارس از تهیه برنامه ی درسی و آموزشی و تربیتی گرفته تا اداره ی امور مربوط به امتحانات و صلاحیّت معلمان زیر نظر این شورا قرارگرفت(عبدالله پور،1369) و همچنانکه خاصیّت حکومت متمرکزاست، به تدریج اتّحاد شکل در آموزشگاهها عملی گردد و به تناسب بسط قدرت دولت، مدارس دولتی از حیث سازمان ،برنامه و امتحانات یکسان شد.(صدیق،1342) اعضای شورای عالی معارف ده تن بودند و هیچ گاه به معنای واقعی و دور از نفوذ سیاسی تعیین نشدند . در سال1306شمسی شعب شورای عالی معارف در مرکز ایالات و ولایات(استان ها) تشکیل شد که کاملاً زیر نفوذ مرکز بودند.(تکمیل همایون،1385) تا قبل از دوره ی مورد بحث کتاب های درسی ابتدائی نظم و سامان مشخّص نداشت؛ به این معنی که در هر یک از پایه های تحصیلی وعناوین درسی، کتاب های متنوّعی که از سوی مؤلّفین مختلف و حتّی عناوین مختلف(ازقبیل فرائدالأدب،دستوردانش،لآلی الأدب، دستورسعادت،کتاب قرائت فارسی)، تهیّه شده بود، مورد استفاده قرارمی گرفت. بالأخره از سال 1307 که سازمان وزارت معارف اصلاح شد و تحوّلاتی به وقوع پیوست، در اساسنامه ها و برنامه های مدارس تجدید نظر به عمل آمد و به حکم لزوم کتب درسی نیز مورد توجه قرار گرفت. یحیی قراگوزلو(اعتمادالدوله)که درکابینه ی مهدی قلی خان هدایت(مخبرالسلطنه) و در سال 1307 بعد از استعفای سیّد محمّد تدیّن، عهده دار وزارت معاف بود، در جهت یکسان نمودن مواد آموزشی در سراسر کشور، کتب ابتدائی را متحدالشّکل از طرف وزارت معارف و با عنوان «کتاب های وزارتی » به چاپ رساند. کار یکسان سازی کتاب های درسی برای مقطع متوسطه از سال 1317 شمسی و بوسیله اسماعیل مرآت – وزیر فرهنگ وقت – عملی شد و کتابهای درسی با عنوان «کتابهای وزارتی» توسط استادان نامی تألیف شد و به طور محرمانه بوسیله ی چند تن (مثل ذکاءالملک فروغی، غلامحسین رهنما و عیسی صدّیق ) در متون آنها نظارت و اصلاح به عمل آمد . (راهنمای کتاب،1338) از جمله سیاستهای فرهنگی این دوره، تأسیس سازمانی به نام « سازمان پرورش افکار » بود که در سال 1317شمسی تأسیس شد.این سازمان مرکب از شش کمیسیون، از جمله کمیسیون کتابهای درسی بود؛ اسنادی در زمینه ی فعالیتهای این سازمان منتشر شده است که طبق آن در مورد کمیسیون کتابهای درسی، « اسنادی در دست نیست » .اما در اساسنامه ی این کمیسیون ذکر شده است که :«کمیسیون کتابهای درسی مأمور تجدید نظر در کتابهای درسی است که اصول مربوط به پرورش افکار را به وجه مؤثّری در کتابهای درسی بگنجاند. همچنین در اساسنامه ی مصوّب 12 دی ماه 1317 هدف از ایجاد این کمیسیون چنین ذکر شده است: « مأمور است در کتب درسی دبستانها و دبیرستانها اصلاحات سودمند به عمل آورد و افکار میهن پرستی و شاه دوستی را در مندرجات آن به وجه مؤثری بپروراند.»( دلفانی،1375: 76-75) فعالیت های این سازمان غیر از کمیسیونهای ششگانه در عرصه های دیگری نیز شکل می گرفت که یکی از آنها « آموزشگاه پرورش افکار » بود. هدف این آموزشگاه که با حضور اجباری دبیران و آموزگاران در آن همراه بود، پرورش دبیران و آموزگاران در راستای اجرای برنامه های سازمان پرورش افکار در مدارس و تأمین نیروی انسانی کمیسیون های مختلف بود. در این آموزشگاه 16 مادّه ی درسی برای آموزگاران و دبیران تدریس می گشت. برخی از این مواد عبارتند از: پرورش افکار بوسیله ی تاریخ و جغرافیا، شرح بزرگترین آثار ملّی، خدمات ایران به عالم تمدّن، ملّیت و وحدت ملّی، وظیفه و آرزوی ملّی و . . . (دلفانی،1375 :78) درمیان معدود بخشنامه های مرتبط با کتابهای درسی این دوره، درتصویب نامه ی هیئت وزیران در نشست27مهرماه1317که شامل اساسنامه ی تهیّه ی کتابهای درسی است، آمده است: الف – در کتابهای مربوط به تاریخ و جغرافی باید اطّلاعات صحیح که خالی از اشتباهات و افراد و نویسندگان خارجی !؟ باشد، جمع آوری و طوری تدوین شود که حس میهن پرستی و غرور ملّی و کشوردوستی را دردانش آموزان تولید وتقویت نماید. ب_ کتابهای درسی متوسطه باید اصطلاحات نوین را در برداشته حتی الامکان از اصطلاحات خارجی خالی باشد.کمیسیون تهیه وچاپ کتاب می تواند در مواقع لزوم اصطلاحات علمی فارسی به فرهنگستان ایران پیشنهاد نماید که پس از تصویب در کتابهای درسی گنجانیده شود. ج _ کتابهای درسی باید با انشای فارسی فصیح و روان نوشته شود.مخصوصاً کتابهای قرائت فارسی و دستور زبان باید از این حیث کامل باشد. بعلاوه قطعات منتخبه باید دانش آموزان را به کوشش و کار و میهن دوستی و مبانی اخلاقی که متّکی بر این خصائص باشد، وادارد.(سندشماره297010870IR- ،سازمان اسناد) از آنچه درخصوص برنامه های دستگاه تعلیم و تربیت این دوره گفته شد چنین برمی آید که جهت گیری روشنی پیرامون موضوع مورد بحث - مگر در زمینه ی تأکید بر شاه دوستی و تقویت هویّت ملّی – وجود ندارد؛ لذا بررسی مبحث قومیّت به تنهایی در کتابهای درسی این دوره ممکن است راهگشا واقع شود. فصل اول 1 – 1 – اقوام در مباحث تاریخی بطور کلی مبحث قومیّت در کتابهای درسی این دوره بیشتر شامل مباحث تاریخی (کشمکش ها و تقابل های قومی) پیرامون اقوام است. به عبارت دیگر برخلاف شیوه ی برخورد کتابها با اقوام مختلفِ ایرانِ دوره ی رضا شاه - یعنی سکوت در مورد هویّت قومی ساکنین ایران - ، هنگام بحث از ایران در طول تاریخ گهگاه، هویّت قومی اقوام، بویژه اقوام آریائی و در مقابل آنها اقوام متجاوز و بیگانه یادآوری می شود؛ بدون اینکه رابطه ای بین این اقوام و احتمالاً بازماندگان آنها با ساکنین کنونی ایران برقرار شود؛ مگر در مورد اقوام ایرانی: منشأ قومی و جغرافیائی پارسها و مادهاو حتّی اقوام اسطوره ای نظیر پیشدادیان و کیانیان، بارها یادآوری شده است؛ این اشارات که اغلب با استفاده از ضمیر « ما » به جای « ایران » و « ایرانیان » همراه است، شرایط مناسبی برای القای هویّت ملّی فراهم می کند: « چند هزار سال پیش از ما تیره ی بزرگی از اقوام آریائی از کوههای قفقاز گذشته به سرزمینی که امروز مسکن ما است قدم نهادند وآنرا به نام خویش ایران خواندند. . . این قوم به آبادی این مرز و بوم پرداختند و برای انتظام امور زندگانی قوانین و رسوم نیکو بنهادند و آئین یزدان پرستی را رواج دادند.»(جغرافیا،1316) این موضوع بار دیگر و چند صفحه جلوتر با کمترین تغییری- و البته این بار، با برقراری ارتباط بین دیروز و امروز- دوباره یادآوری شده است: «گروهی از نژادآریا – قومی که در شمال غربی دریای خزر سکنی داشتند - رو به ایران نهاده و به این سبب میهن آنهارا ایران نامیدند و ما از اولاد آنها هستیم.»(جغرافیا،1316 :87) کتاب جغرافیای رهنما(کتاب غیر وزارتی) نیز اقوام پارس و ماد را سرآغاز تاریخ ایران ذکرکرده می نویسد:« ایرانیها که اصلاً از نژاد آرین می باشند، در مجاور رود پاکسارت( سیحون) سکونت داشته و از آنجا به فلاتی آمده اند که موسوم به اریان شده و بعد کلمه ی ایران از آن مشتق شده است. در هر صورت مملکت ایران در آغاز دولت هخامنشی عبارت بود از مملکت پارس؛ کوروس(کوروش) ممالک مدی (ماد)، لیدی، کلده و سایر جاها را مسخّر نمود و مملکت بزرگی به نام ایران به یادگار گذاشت»(همایون،بی تا) پس از سلوکیدهای اشغالگر، اشکانیان – که ایرانیان به آنها مایل نبودند – با ذکر منشأجغرافیائی چنین توصیف می شوند: «طایفه ای بودند در خراسان موسوم به پارت؛ بی تربیت بودند اما شجاعت داشتند و مخصوصاً در تیراندازی معروف می باشند.»(تاریخ،1308: 38-37) وقتی نوبت به ساسانیان می رسد،کتاب ، عنصر« زبان » را نیز در توصیف این سلسله به کار می گیرد و آن را با زبان امروز پیوند می دهد: « پادشاه بزرگ وعادل و عاقلی » مثل اردشیر –که نسب به کیان می رساند – ظهور کرد که ایرانیها او را پادشاه حقیقی خود می دانستند؛» مهمتر اینکه «بعد از انقراض کیان تا روی کار آمدن ساسانیان مملکت ایران مدت پانصد سال در دست اشخاصی بود که ایرانیها به آنها مایل نبودند.(تاریخ،1308 :44-39) «حتّی زبان فارسی که ما در این عصر بدان تکلّم می کنیم، از حیث ریشه و بعضی قواعد، همان زبان مردم عهد ساسانی است.»(جغرافیا،1316) :55) تقابل و دشمنی اعراب با ایرانیان به ویژه در زمان بنی امیّه - آنطور که از محتوای کتاب ها برمی آید، به دلیل «نژادپرستی اعراب» - به اوج خود می رسد: « دوره ی بنی امیّه عصر عربیّت خالص بود و غیر از عرب، طرف اعتنا نبود و رعیّت محسوب می شدند.»(تاریخ،1308 :60)در جای دیگر به دشمنی بنی امیّه با ایرانیان مستقیماً اشاره می شود: « بنی امیّه نسبت به ایرانیان نیز دشمنی مخصوصی داشتند و پیوسته به آنها آزار می رساندند.آنها اقوام دیگر را که از نژاد عرب نبودند، خوار و فرومایه می شمردند و بدانها ظلم بی اندازه روا می داشتند.» (کتاب چهارم،1310 :220) استبداد و دشمنی بنی امیّه با ایرانیان ونقش عناصر ایرانی در به قدرت رسیدن عباسیان، باعث شده است که تاحدودی چهره ی متفاوتی از عباسیان در کتابهای درسی ترسیم شود. حتی به منشأ قومی آنها نیز اشاره می شود: «مردم که اینگونه بدرفتاریها را دیدند دل با بنی امیّه بدکرده و به بنی هاشم گرویدند. در اثنای این حال ابومسلم خراسانی به حمایت اولاد عباس (عموی پیامبر) برخاست و به یاری دلیران خراسان بنی امیّه را مقهور ساخت و ابوالعباس را به خلافت برداشت. بنی عباس برخلاف بنی امیّه با ملل و اقوام غیر عرب بویژه ایرانیان به عدالت و مهربانی رفتارمی کردند و آنان را به کارهای بزرگ گماشته، امور مهم مملکت را با فکر و رأی آنها اداره می کردند.»(کتاب چهارم،1310 :220)در جای دیگر، باز نقش ایرانیان در تأسیس حکوت عباسیان، سرآغازی دوباره برای« ایرانیّت » قلمداد شده است ؛ « افسوس که لکّه ی آدم کشی ( شهادت حضرت موسی کاظم ( ع ) و حضرت رضا ( ع ) )اسباب ننگ ابدی ایشان گردیده است.» دلیل انقراض عباسیان « نفوذ ترک ها نزد خلفا » ذکرشده است : « بعد از قرن چهارم که ترک ها مقام ایرانیان را نزد خلفا پیدا کردند، خلفا طرف اعتنا و توجّه قرار نگرفتند و مملکت رو به هرج و مرج گذاشت.» (تاریخ،1308 :62-60) داستان طولانی اشغالگری اعراب و دست برداشتن ایرانیان از دین قدیم خود برای چندمین بار – و این بار به بهانه ی ذکراولین حکومتهای ایرانی وبا تأکید بر منسوخ شدن خط فارسی قدیم و بسیاری از آداب و رسوم قدیم ایرانی- تکرار می شود: «بعد از دولت ساسانی که عرب بر عجم مسلّط شد، از ایرانیان عده ی معدودی به دین زردشتی باقی ماندند و باقی همه دین اسلام را قبول کردند ودست از دین قدیم خود برداشتند و مدت دویست سال دولت و ملّت ایران نام و نشانی نداشت و مملکت ایران جزئی از دولت عرب بود. در این مدت ایرانیان زیردست عربها و مطیع ایشان بودند. زبان فارسی با عربی مخلوط شد؛ خط ایرانی قدیم هم منسوخ شد وخط عربی یعنی خط کوفی و نسخ و غیره جای آنرا گرفت؛ بسیاری از آداب و رسوم قدیم هم منسوخ شد و ایرانیها عقاید و خیالات و عادات تازه پیدا کردند که خیلی از آنها هنوز باقی است صفاریان – و یعقوب که از اهل سیستان و مرد رشید و با کفایتی بود - اول سلسله ای می باشندکه بعد از انقراض دولت عجم باز دولت ایران را تجدیدنمودند تا مثل قدیم آزاد و مستقل باشند.»(تاریخ،1308 :64-63 ) بحث پیرامون سامانیان با اشاره به منشأ قومی و جغرافیائی آنها شروع می شود:« طایفه ای بودند ایرانی در ماوراءالنّهر و چون بزرگ زاده بودند، خلفای بنی عباس حکومت ماوراءالنّهر را به ایشان دادند. پادشاهان این طایفه مقتدر، کریم و خوش رفتار بودند؛ در دولت ایشان ادبیات و زبان ایرانی بنای ترقّی گذاشت. سبب انقراض آنها هم ظهورآل بویه و نارضایتی زیردستانی چون محمود غزنوی بوده است.»(تاریخ،1308 :65) در مورد آل بویه غیر از تحسین عضدالدوله و رونق مذهب تشیّع در عصر آنها و«اینکه بواسطه ی نفاق از هم پاشیدند»، مطلب دیگری به چشم نمی خورد. به مناسبت ذکر روی کار آمدن صفویان، طایفه ی دیلم در کنار طوایف ترک و مغول، جزو مهاجمین و متجاوزین ایران دسته بندی شده است.( تاریخ،1308 :98) از غزنویان – بدون اینکه به منشأ قومی و جغرافیائی آنها اشاره شود – به عنوان بزرگانِ زیردست مملکت سامانیان یاد شده است: « از خوشبختی های سلطان محمود این بود که فضلا و شعرای معتبری(فردسی، عنصری و . . . ) در دربار او پیدا شده و زبان فارسی را دوباره اعتبار بخشیدند.» اهمال سلطان محمود در دفع طایفه ای از ترکان معروف به سلجوقی ، عامل تسلّط این طایفه برخراسان عنوان شده است.(تاریخ،1308)البتّه درکتاب دیگری سلطان محمود عامل ترویج زبان فارسی دانسته شده و نه ظهور فضلا و شعرا، مایه ی خوشبختی او: «بخاطر اینکه سلطان محمود بزرگترین مروّج زبان و ادبیات فارسی است و از این حیث بر ملّت ایران حق عظیم دارد، هیچگاه نباید او را فراموش کرد.» (کتاب چهارم،1310 :240) :79-76) اتابکان فارس و آذربایجان فقط به عنوان« دوطایفه» در فارس و آذربایجان قید شده اند ودر خصوص وجه تسمیه ی آنها آمده است : «اتابک یعنی پدربزرگ و آن طایفه را از آن جهت اتابکان می گفتند که ابتدا لَلِه ی شاهزادگان سلجوقی بودند. از خوارزمشاهیان نیز فقط به عنوان «پادشاهان خوارزم» یاد شده است.(تاریخ،1308) دشمنی و اشغالگری مغول نه تنها با ایران، بلکه با اسلام، چهره ی وحشیانه ای از آنها ترسیم می کند: «مغول یا تاتار – طایفه ای که از قدیم با ایرانیان دشمنی داشتند- هنوز هم به حل توحّش و چادرنشینی در مغولستان به کمال سختی و گمنامی زندگی می کردند؛ چنگیز سرکرده ی این قوم از جبّاران روزگار است.»(کتاب چهارم،1310) در کتاب تاریخ هم علاوه بر اطلاعاتی درباره ی منشأ (مغولستان) و نوع زندگی آنها(چادرنشینی و صحرا گردی)، مشخّصه ی دینی آنها ( بت پرست بودن ) نیز، قیدشده است: « وطن بدبخت ما صدمه ای از مغول دید که نظیر آن دیده نشده است؛ خواجه نصیرطوسی از حکمای ماست که از وحشیگری و سبعیّت مغول به یک اندازه جلوگیری نموده است؛ آنها همچنین چون مسلمان نبودند، تسلّط ایشان ( علاوه بر ایران ) به اسلام هم صدمه ی کلّی زد و در حقیقت اسباب ضعف بزرگ اسلام استیلای مغول بود؛ همین قوم در اثر معاشرت با مسلمین و به علّت مزیّت دین و مذهب و آداب مسلمین بر آنها ناچار کم کم با رعایای خود همرنگ شدند.» (تاریخ،1308)تفاوت تیموریان با مغول تنها در « بزرگ زاده بودن تیمور» و « ترکستانی بودن او» ست :« تیمور بزرگ زاده ای ترکستانی و با همّت عالی بود و چون ایران آن وقت فی الحقیقه بی صاحب بود، در وطن بدبخت ما کشتار فوق العاده کرد. دولت تیموری که بواسطه ی ظلم و خونریزی تشکیل شد، از عهده ی مدّعیان خود( قراقویونلو) برنیامد.(تاریخ،1308) به مناسبت ذکر مدّعیان دولت تیموری به طوایف « ترکمان قراقویونلو » و« ازبکان ترکستان » نیز اشاره می شود. ازبکان که در جای دیگر« تحت عنوان ترکمن ها خوارزم » از آنها یاد می شود، «مردمانی وحشی و غارتگر بودندکه متّصل دست اندازی به خراسان می کردند. از زمانی که قشون ایران در سال1276 هجری قمری – در زمان ناصر الدین شاه – از آنها شکست خورد، دولت ایران از مطیع کردن تراکمه مأیوس شد.»(تاریخ،1308 :136) دولت صفویه با اینکه همچون ساسانیان، تجدیدکننده ی ایرانیّتِ روزگاران قدیم و پایه و اساسی بر ایرانیّتِ کنونی است، اما مشخّصه های قومی و فرهنگی آنها ـ به جز مذهب تشیّع و وجود مقبره ی شیخ صفی در اردبیل – بازگو نشده است. مهمتر اینکه ایرانِ«این اواخر» به لحاظ آداب و رسوم، همان ایران عصر صفوی است. اینگونه برقراری پیوند بین اقوام تاریخی و ایران معاصر در کتابهای درسی، اغلب در مورد اقوام ایرانی اتّفاق می افتد. در مورد اقوام غیرایرانی چنین پیوندی معمولاً با بار منفی همراه است. ( به عنوان مثال در سطور قبلی اشاره شد که مغول هنوز هم به حال توحّش و چادرنشینی به سرمی برند.) : « از زمانیکه عرب بر عجم مسلّط شد و دولت ساسانیان از بین رفت تا این وقت که دولت صفویه ایران را تجدید کردند، قریب نهصدسال گذشته بود؛ در این سالها نام و نشانی از ایرانیان نبود و ایرانیها هر وقتی گرفتار حمله و دست اندازی طایفه ای از قبیل دیلم، ترک و مغول بودند و در واقع دولتی از خودشان نداشتند؛ دولت کنونی ایران همان است که صفویه احداث کرده اند. قوّت مذهب شیعه و تمدّن و رسوم و آداب و وضع زندگانی هم که ایرانیها این اواخر؟ داشته اند و حالا می خواهند کم کم تغییر دهند، همان است که در دوره ی صفویه صورت یافته است.» (تاریخ،1308 :98) توصیف هایی اینگونه در خصوص صفویّه درواقع خط بطلانی است برتوصیفهای دیگری درخصوص برخی حکومت های پیشین؛ به عنوان مثال درکتاب چهارم آمده است: «در دوره ی اسلامی پادشاهانی از ایران برخاسته اند که در وسعت مملکت و بزرگی کمتر از شهریاران باعظمت ساسانی و کیان نبوده اند؛ از جمله ی آنها جلاالدین ملکشاه سلجوقی است؛» همین کتاب ملکشاه سلجوقی را به انوشیروان عادل و خواجه نظام الملک را به بوذرجمهر تشبیه می کند.(کتاب چهارم،1310 :261) افغانها هم که به منشأ قومی وسایر مشخّصه هایشان اشاره نمی شود، « قومی بی تربیت » توصیف شده اند که در اصفهان و شهرهای دیگر بنای بی رحمی و خونریزی گذاشتند.(تاریخ،1308) به مناسبت سلطنت نادر شاه از طایفه ی افشار – که یکی از طوایف ترک خراسان بود – سخن به میان می آید: « نادر قلی که از طایفه ی افشار، یکی از طوایف ترک خراسان بود، اصل و نسبی نداشت اما مردی دلیر و بلند همّت بود که به این واسطه معتبر شد . او به مملکت ما خیلی خدمت کرد و منّت بزرگ بر ایرانی ها دارد که وطن ایشان را نگه داری کرد و افسوس که در آخر عقلش زائل شد و باز ما ایرانی ها را گرفتار مخمصه نمود.(تاریخ،1308) زندیه هم یکی از طوایف لر بود که کریم خان از بین آنها ظهور کرد و زمان سلطنت او یکی از بهترین اوقاتی است که بر ایرانی ها گذشته است.(تاریخ،1308) قاجاریه که منشأ قومی آنها ترک و محل سکونت آنها استرآباد است، طایفه ای بودند که اسیرکشمکش های قدرتهای آن روز یعنی روس و انگلیس شدند.(تاریخ،1308) و بالاخره در مورد سلسله ی پهلوی و رضا شاه مؤسّس آن، همین مقدار آمده است که: «رضاه شاه، - که پدر مرحومش عباسقلی خان، سرهنگ فوج سواد کوه و جدّ عالیقدرش مرحوم مراد علیخان یاور که در جنگ هرات کشته شد - در سنه ی1295 هجری در یکی از بلوک سواد کوه تولد یافت و از بدو تولد آثار رشادت از او هویدا بود.» غارتگری های طوایف و اقوام مختلف بویژه ایلات و عشایر و رقابتهای سیاسی انگلیس و روسیه چارچوب اجتماعی- فرهنگی و سیاسی ایرانِ مقارنِ به قدرت رسیدن رضاشاه را تشکیل می دهد.لذا در چنین اوضاعی است که از رضاشاه همچون یک منجی سخن به میان می آید.(تاریخ،1308 :2-181) همانطوریکه ملاحظه می شود، ترسیم چارچوب اجتماعی – سیاسی و فرهنگی جامعه غیر از این مورد، در مورد به روی کارآمدن اولین حکومتهای ایرانی پس از تسلّط اعراب نیز اتّفاق افتاده است. 2 – 1 - اقوام برون مرزی( دولت – کشورها): اقوام برون مرزی از ضحّاک عرب و تورانیان اسطوره ای گرفته تا عثمانیان و انگلیسی ها و روس ها، اغلب در تقابل و دشمنی با ایران معرّفی شده اند؛ به عبارت دیگر در صحبت از این اقوام معمولاً کشمکش ها نقش تعیین کننده دارند: در تاریخ اساطیری تورانیان که اغلب تحت عنوان « ترکان » و یا « چینیان » معرّفی می شوند، همیشه دشمن ایران و مهاجم و متجاوز این مرز و بوم هستند.کتاب ها بارها تأکید می کنند که توران یا چین همان ترکستان هستند و تورانیان همان ترکان هستند. غیر از تاریخ اسطوره ای در تاریخ دوره ی ساسانیان نیز از دشمنان شرقی ایران – هیاطله- با عنوان«ترکان» نام برده شده است: «در زمان انوشیروان ایران به منتها درجه عظمت رسید و ایرانیان بزرگترین ملّت روی زمین شدند و با رومیان و ترکان جنگها کردند. . .» (کتاب چهام،1310 :136) یونانیان به دلیل اینکه «وطن پرست وآزادی طلب و از مرکز ایران هم دور بودند و لشکرکشی به یونان پرزحمت و مشکل بود»،(تاریخ،1308: 13) سر از اطاعت پادشاهان ایران می تابند و در زمان دارای کبیر که رعیت ایران بودند نسبت به پادشاه شورش می کنند. سلاطین سلوکی هم اصلاً یونانی بودند ولی به دلیل«بی کفایتی نتوانستند ایران را نگه دارند و اشکانیان آنها را بیرون کردند.» (تاریخ،1308: 14)یونانیها مردم خوش ذوقی و اهل هنری بودند که مانند ایرانیان، وقایع ازمنه ی قدیم خود را به افسانه های شیرین مخلوط کرده اند و معلومات امروز ما نتیجه ی زحمات حکیمانی مثل: سقراط و افلاطون. . . است» در حقیقت مزایا و خصایل عمده یونانیها راجع به آتنی هاست – و نه اسپارتیها که جنگجو و کوهستانی بودند. مصریها به برکت رود نیل زودتر از ملل دیگر متمدن شده اند اما از زمان تسلّط کامبوزیا(کمبوجیه) بر مصر، مصریها از خود دولت و سلطنت نداشته اند بلکه مملکت آنها متعلّق به مردمان خارجی از ایرانی و یونانی و رومی و عرب و فرنگی بوده است. (تاریخ،1308: 18). آشوریان که با تمام اقوام همسایه ی خود محاربات کردند. . . در جنگها از بیرحمی و سبعیّت و خونخواری چیزی فروگذار نمی کردند. تا اینکه با اتّحاد پادشاه بابل و مدی(مادی) دولت جبار آشوری منقرض شد و دولت بابل هم در اوایل تشکیل دولت فارس به دست شاهنشاه ایران –کورس(کوروش) – منقرض شد.کتاب با اشاره به پیشرفت های علمی و فرهنگی در بابل نتیجه می گیرد که«. . . هنگامیکه بیشتر مردم روی زمین تقریباً وحشی بودند، بابلیها تمدن عالی داشتند. . . و قریب به یقین است که سرچشمه ی تمدّن اکثر اقوام دنیا همان تمدن بابلی است چنانکه مردم ما هنوز از عقاید و رسوم و آداب آنها را حفظ کرده اند.(تاریخ،1308: 27-22). رومیها هم که بدواً مردمان خشن و بی تربیت بودند، با أخذ تمدن یونان متوجه علوم و صنایع شدند. بعضی از امپراطوریهایِ آنان هم ظالم و بی رحم بلکه جزو سُفها و مجانین محسوب می شدند. یک قسمت عمده از جنگهای آنها با سلاطین اشکانی و ساسانی بوده که بسیاری از اوقات مغلوب بودند.(تاریخ،1308: 53- 45)« رومیان هر چند قومی جنگی، رشید و شجاع بودند و به این واسطه دارای مملکتی نظیر مملکت داریوش شدند ولی در زد و خوردهای خود با اشکانیان و ایرانیان دانستند که نسبت به ایران باید دندان طمع را بکنند. بلکه مسلّم شد که صاحب اختیار دنیا باید با دولتین ایران و روم باشد.» در نهایت رومیان به عنوان شریک ایرانیان در فرمانروایی عالم پذیرفته می شوند. دولت عثمانی همیشه همچون قومی مهاجم توصیف می شود که« از قدیم الایام بالنّسبه به ایران حالت عداوت اختیار کرده بود و بدون ملاحظه هم دینی هر وقت توانسته بود به دولت و ملّت ما آزار رسانده بود. بیشترین موارد تقابل شیعه و سنّی در ارتباط با توصیف این دولت مطرح می شود: «آنها که طایفه ای از ترکان بودند، در زمان تاخت وتاز مغول به آسیای صغیر رفتند و نزد سلاجقه ی روم تقرّب و نفوذ پیدا کردند. آنها همیشه با بهانه قرار دادن تشیّع صفویه به ایران دست اندازی می کردند.(تاریخ،1308: 107-98). روس ها هم که تا اوایل مائه هجدهم از حیث علم و صنعت و تجارت و کلیه لوازم تمدن فقیر و کم اهمیّت بودند و از عالم تربیت دور بودند از طرف داغستان و دربند و بادکوبه به خاک ایران تعرّض می کردند. انگلیس و روس دولت هایی هستند که ایران گرفتار کشمکش و رقابت شدید ایشان شد و چون روس به ما نزدیکتر بوده و در جنگ به ما غلبه کرده بودند، سلاطین قاجار از آن دولت بیشتر احتیاط داشتند.(تاریخ،1308)
فصل دوم 1- 2 – اقوام و قومیّت در ایران عصررضاشاه بطورکلّی شاید طرح چنین مبحثی در ایران عصر رضاشاه، تصویری پارادوکسیکال در ذهن خواننده تداعی کند. به عبارت دیگر با توجه به سیاستهای دولت رضاشاه درخصوص اقوام - بویژه عشایر و ایلات – و القای هویّت ملّی درهمه ی کتابهای درسی و به هربهانه ای، آنچه بازیابی و بازخوانی آن در کتابهای درسی دشوار خواهد بود، بحث پیرامون اقوام است. به عنوان مثال مباحث جغرافیای سیاسی کتابهای درسی با احکامی کلّی نظیر احکام زیر شروع می شود: « مردمان ایران از نژاد آریا می باشند و زبان کنونی آنها فارسی است.» (کتاب چهارم،1310 :276) و نیز« زبان ما فارسی است ؛ زبان فارسی را در هندوستان و عراق عرب و قفقازیّه و افغانستان و ترکستان هم بسیاری می دانند و بدان تکلّم می کنند.»(کتاب سوم،1315 :5) هرچند نمونه هایی ازاین دست برای القای هویّت ملّی در سالهای ابتدائیِ تعلیم و تربیت مناسب به نظر می رسد، ولی چنانچه این نمونه ها درکنار نمونه هایی که از انکار تنوّع قومی و فرهنگی در ایران حکایت می کنند، قرار بگیرند، ممکن است به حاشیه ای بودن اقوام ایرانی- کشوری که تنوع اقوام آن به اندازه ی تنوّع ملّت هاست – بینجامد. به عنوان مثال در تعریف «ملّت» در تعلیمات مدنیّه چنین آمده است: «عده ی نسبتاً زیادی از مردم که در تاریخ و زبان و عادات و رسوم شریک باشند.» کتاب بلافاصله با افزودن تبصره ای تأکید می کند که: « باید دانست بعضی اوقات بواسطه ی طول مدت تاریخ یا اختلاط و آمیزش اقوام با یکدیگر، اختلافی در زبان و عادات یک ملّت تولید می شود و این اختلاف جزئی باعث اختلاف ملیّت نخواهد بود؛ بنابراین هیچ وقت نباید فارس و ترک و کرد را در ایران از ملل جداگانه محسوب داشت بلکه عموماً ایرانی هستند.»(شکیبا،1307)لازم به توضیح است که ایرانی بودن این اقوام هیچگاه محل تردید نبوده است بلکه آنچه درمقابل آن سکوت اختیار شده است، هویّت قومی و تنوّع فرهنگی اقوام ایرانی درآداب و رسوم، جشن ها، مناسبتها، پوشاک و . . . در عین ایرانی بودن آنهاست. طبق پژوهش های انجام شده، در کتابهای درسی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با موضوع قومیّت در ایران معاصر مستقیماً برخورد نمی شود؛ بلکه یا توسط زندگی شبانی – ایلی بازگو می شود و یا به میانجی مشخّصه های اقتصادی، فرهنگی و جمعی؛ حال آنکه هنگام بحث در مورد ایران قدیم هویّت قومی ساکنین مختلف ایران مستقیماً و دائماً یادآوری می شود.(یاوری،1372) همانطوریکه در بخش اقوام درمباحث تاریخی اشاره شد،کتاب های درسی دوره ی مورد بحث نیز- البته کتاب های مقطع ابتدائی- درمورد ساکنین تاریخی ایران قدیم تا حدودی مستقیم برخورد می کنند ولی در بحث از اقوام جامعه ی روزگار مورد بحث، نه تنها مستقیماً به آنها اشاره نمی شود بلکه بواسطه ی زندگی ایلی – عشایری نیز بازگو نمی شود. زیرا زندگی ایلی - عشایری از نظر دولت وقت و به تبعِ آن کتابهای درسی محکوم بوده است. ترسیم چهره ای منفی از ایلات و عشایر در چارچوب سیاستهای رضاشاه و کارگزارانش به نحو مؤثّری قابل بررسی خواهد بود. ولی کتابهای درسی نیز این جهت گیری منفی را پنهان نمی کنند. مثلاً تعلیمات مدنیّه « انسان چادرنشین » را چنین تعریف می کند: «انسان چادرنشین آن است که در بیابانها زیر چادرها زندگی کرده برحسب تغییر فصول تغییر مکان داده . . . از قبیل شبانان و ایلات که مانند وحشیان ادراک عمارت، ساختن و آبادی نداشته و از خود هیچ اثری نمی گذارند.» (تدیّن،1345ق) ویا همچنانکه قبلاً اشاره شد، درتشریح به قدرت رسیدنِ اقوام مختلف، توصیف چارچوب اجتماعی- سیاسی روزگار، فقط در دوران مقارن به حکومت رسیدن رضاشاه مشهودتر است و طی آن عشایر و ایلات عامل اغتشاشات معرّفی می شوند: « اعلیحضرت پهلوی وقتی برای نجات ایران رسید که در ایران یک روزگار هرج و مرج بود . . . شمال ایران بواسطه ی میرزا کوچک خان، جنوب ایران دچار غوغا از دست سارقین و غارتگران کهگیلویه و قشقایی. . . هرقطعه از مملکت محکوم به حکم یکی از سرداران بی سپاه و رؤسای عشایر و ایلات. . . غالب شهرها از ترس هجوم عشایر و طوایف یاغی آرام نداشتند.»(تاریخ،1308 :182) اما در مورد روش استفاده از مشخّصه های اقتصادی و نوع معیشت برای بازگویی وانعکاس اقوام در کتابها، شاید بتوان چنین گفت که به گونه ای بسیار کم رنگ و غیرمستقیم و به میانجی مشخّصه های بعضاً فرهنگی و اقتصادی مطالبی پیرامون برخی از اقوام، در این کتابها به چشم می خورد. منظور از قید «غیرمستقیم» این است که اقوام تحت عناوینی چون «اهالی و سکنه ی» ایالات و ولایات ایران مطرح شده اند. همچنین منظور از «مشخّصه های بعضاً فرهنگی و اقتصادی» در خصوص برخی از اقوام این است که گاه به بهانه ی شغل و نوع معیشت و فعالیتهای اقتصادی ساکنین برخی شهرها، درواقع پاره ای از مشخّصه های اقتصادی اقوام مطرح می شود و با اشاره به منشأ قومی و زبان وگویش اقوامی که منشأ و زبان ایرانی دارند، پاره ای از مشخّصه های فرهنگی اقوام بازگو می شود. از طرف دیگر، با توجّه به اینکه زندگی عشایری و ایلاتی در حکومت وقت سرکوب و محکوم بود، سعی کتابها براین بوده است که زندگی شهرنشینی به عنوان مشخّصه ای از مشخّصات قومیّت مطرح شود. زندگی دهقانی و روستائی، پس از زندگی شهری در مرتبه ی دوم اهمیّت قرار دارد و به شکلی بسیار کم رنگ درقالب حکایات و داستانهایی با شخصیتهای دهقانی طرح شده است. قبل از ورود به بحث لازم به یادآوری است که برای نشان دادن سکوت کتابهای درسی وزارتی در خصوص تنوّع فرهنگی اقوام ایرانی، درپاره ای موارد به یکی از کتابهای غیر وزارتی نیز که قبل از کتاب وزارتی تدریس می شد، رجوع شده است. 2 - 2- داده ها و ساختارها: در اشاره به آذری های ایران ـ که از آنها با عنوان «اهالی آذربایجان» یادشده است - مشخّصه ی هویّت ملّی آنها (پاسداری از وطن )پیشینه ی تاریخی آنها است؛ آنها کسانی هستند که «در جنگهای بزرگ تاریخی در هر نوبت به مدافعه از کشور و حفظ خاک ایران قیام کرده، مردانه کوشیده اند؛ از این جهت است که عموم آذربایجانی هابه سلحشوری و ثبات قدم معروفند.»(جغرافیا،1316 :89) « اهالی شهر تبریز عموماً زحمت کش و زراعت پیشه و تاجر هستند.»(کتاب چهارم،1310 :282) اگر در کتابهای درسی بعد از انقلاب، ابعاد هویّتی آذری ها از طریق اشاره به اختلاط فرهنگی آذری ها از دوران ماقبل اسلام و نه فقط از زمان امتزاج ترک ها و آذری ها و با تأکید بر منشأ ایرانی – مادی آنها توصیف می شود،(یاوری،1372) در کتابهای درسی دوره ی مورد بحث جایی برای ابعاد هویّتی و فرهنگی آنها از طریق امتزاج قومی، فرهنگی، زبانی و . . . وجود ندارد. با اینکه تأکید شده است، هیچ وقت نباید فارس و ترک و کرد را در ایران از ملل جداگانه به حساب آورد، ولی در ماجرای قتل امین السلطان – صدراعظم محمد علی شاه قاجار- از هویّت قومیِ جوانی ترک صحبت می شود: « امین السلطان به مجلس آمده و وعده داد که بعدها وزرا حقیقتاً برای ملّت کار خواهند کرد ولی همان روز جوانی ترک موسوم به عباس آقا او را به قتل رساند.» (تاریخ،1308 :174) در جای دیگر شکست ایران از روس به حساب نفاق تبریزی ها در کنار نادانی و فساد اخلاق بزرگان کشورگذاشته شده است: « تبریزی ها علی رغم حاکم خود، روس ها را به گرفتن تبریز دعوت نمودند.» (تاریخ،1308 :130) کتاب جغرافیای رهنما( غیروزارتی)با یک اشاره ی زبانشناختی و تاریخی بطور ضمنی به منشأ ایرانی مردم آذربایجان اشاره می کند: «آذربایجان مرکب از دو لغت آذر و بایکان( = نگهبان )است؛ در زمانهای قدیم در این ملک آتشکده های بسیار بوده است و مقصود از مملکت مدی همین ایالت و قسمتی از عراق عجم بوده است؛ اهالی آن بیشتر ایلات شجاع و مردمان جنگی می باشند و ممکن است در موقع لزوم دویست هزار قشون از همین ایالت به طور خوبی فراهم آورد.» (مترجم همایون،بی تا) در ذکر سکنه ی خراسان از« طایفه ی آرین » سخن به میان آمده و به همین مناسبت این ایالت « مهد تمدن قدیم ایران » لقب گرفته و به سایر اقوام آن اشاره نشده است.(جغرافیا،1316)در جغرافیای رهنما بلوک قوچان، مسکن ایل «زعفرانلو» دانسته شده است. در مورد اهالی سمنان آمده است که به لهجه ی خاصّی تکلّم می کنند که از لهجه های زبان فارسی قدیم است.»(جغرافیا،1316) در ایالت کرمان و مکران ( سیستان و بلوچستان ) طوایفی هستند که از اعقاب طوایف ترک و کرد و عرب اند وسکنه ی این ایالات عموماّ مردمانی تندرست و نیرومندند.(جغرافیا،1316 :98)اما در این مورد هم جغرافیای رهنما اطلاعات بیشتر و بهتری به دست می دهد؛ در این کتاب با اشاره به نوع زندگی سکنه ی بلوچستان( چادرنشینی )، از زبان آنها با عنوان « زبان مخصوص » یادشده است و معروفترین طوایف این ولایت عبارتنداز: یار احمدزهی، هزار زهی، سهراب زهی، جهانشاه زهی، میربلوچ زهی، سالارزهی، اسمعیل زهی و غیره می باشند.(مترجم همایون،بی تا) در توصیف کردها سعی شده است از مؤلّفه های بیشتری مثل منشأ قومی، زبان، دین، نوع زندگی و معیشت، استفاده شود. اشاره ای گذرا به نوع زندگی کردها( چادرنشینی ) ضمن بیان دشت های مرتفع بین جبال کردستان که در تابستان مسکن چادرنشینان کرد است، صورت گرفته است؛« از زبان و عادات و رسوم و آداب اهالی کردستان چنین برمی آید که آنها از نژادایرانیان قدیم می باشند و امتزاج آنها با طوایف دیگر کمتر بوده است و زبان کردی شعبه ای از زبان فارسی قدیم است که به زبان پهلوی شباهت بسیار دارد. اهالی کردستان اغلب مسلمان شافعی مذهب و بعضی شیعه می باشند و شغل عمده ی آنها تربیت گاو و گوسفند و اسب و شتر است.» (جغرافیا،1316 :105)در کتاب جغرافیای رهنما نیز از ایلات شجاع و جنگجویی سخن رفته است که در این ملک استقرار دارند و عمده ی آنها عبارتنداز: کلهر، زنگنه، سنجاب، احمدوند، کرندو باجلان؛ همچنین با اشاره به نقش برجسته های کوه بیستون و چندین پادشاه که داریوش طوق بندگی برآنها زده است، عظمت و اقتدار ایرانیان قدیم نیز یادآوری شده است.(مترجم همایون، بی تا) در ذکر سکنه ی ولایت کرمانشاهان نیز از عشایر کردی موسوم به کلهر، گورانی و سنجابی سخن به میان آمده است.(جغرافیا،1316) در توصیف اهالی همدان آمده است: « عموماً زحمت کش و در حفظ آداب و رسوم ملّی متعصّب و هنگام ضرورت سلحشور و دلاور می باشند؛ چنانکه در هجوم مغول دلیرانه جنگیدند.»(جغرافیا،1316) سکنه ی شهرها و قراء و قصبات خوزستان هم زحمت کش و پیشه ور یا سوداگر معرّفی شده اند بدون اینکه به اقوام عرب این سرزمین اشاره شود.(جغرافیا،1316)درحالیکه جغرافیای رهنما، ضمن یادآوری اینکه خوزستان را عربستان نیز می نامند، از رامهرمز به عنوان مسکن اعراب آل خمیس و از بلوک فلّاحی(شادکان در کتابهای وزارتی)به عنوان مسکن طایفه ی بنی کعب نام می برد.( مترجم همایون،بی تا) سرزمین لرستان را از این جهت لرستان نامیده اند که « اغلب سکنه ی آن از طوایف کوهستانیِ لر و در سابق چادرنشین بوده اند.» در این عبارت ظاهراّ از نوع معیشت آنها در روزگار پهلوی سخن نرفته است ولی از عبارت انتقادآمیز دیگری در خصوص نوع زندگی آنها چنین برمی آید که چادرنشینی غلبه داشته است: «درّه های جبال لرستان نسبتاً کم ارتفاع و قابل زراعت هستند لکن اهالی که اغلب به کوه و صحراگردی عادت کرده بودند، در عمران اراضی نمی کوشند. لرها به زبان مخصوص که یکی از شعب و لهجه های فارسی قدیم است، تکلّم می کنند.»(جغرافیا،1316 :113- 112) غیر از بروجرد و لرستان ولایت ممسنی- از ولایات فارس- نیز جزو مسکن لرها قید شده است. نکته مهم اینکه از نظر کتابها ظاهراً بختیاری ها با لرها یکسان هستند زیرا در هیچ جا از بختیاری ها جداگانه سخن نرفته است. جغرافیای رهنما لرستان را به قسمت پیش کوه و پشت کوه تقسیم کرده پیش کوه را مسکن لربزرگ و پشت کوه را مأوای لرکوچک ذکر کرده ایلات عمده ی آنهارا نام برده است: دیرکوند، بیراتوند، سکوند و جودکی؛ ایل حسینقلی خان ابوقدّاره نیز در پشت کوه منزل دارد. شغل عمده ی آنها زراعت، تربیت اسب و گوسفند و قالی بافی است.(مترجم همایون،بی تا) قوم ترکمن، بدون ذکر نام - البتّه بطور ضمنی به نامشان اشاره می شود - چنین توصیف شده اند: « سکنه ی این ولایت (گرگان )اغلب باهوش اند و برای فراگرفتن صنعت و آموختن علوم و فنون استعداد دارند؛ اسب های ترکمان تند و پرزور هستند.» در ادامه بدون اشاره به اینکه عده ای از ساکنین گرگان ترکمن هستند و یا اینکه ترکمن ها چه کسانی هستند، صنعت مهم« ترکمن ها» بافتن یک نوع قالی قید شده است.(جغرافیا،1316 :130) سکنه ی بومی مازندران، «مازندرانی و گیلکی می باشند و عموماً به لهجه ی مازندرانی که شعبه ای از زبان فارسی قدیم است، تکلم می کنند.»این در حالی است که« اهالی شهر و قصبات معتبر!؟ به فارسی کنونی سخن می گویند.» عبارت اخیر بطور ضمنی چنین القا می کند که مردمان روستاها و قصبات غیرمعتبر! به لهجه ی مازنی سخن می گویند در نتیجه اگر بخواهند جزو مردمان « شهرهای معتبر» به حساب بیایند، بایستی به « فارسی کنونی» صحبت کنند. « مردمان کوهستانی مازندران اغلب تندرست و جسور و قوی بنیه هستند. شغل عمده ی اهالی زراعت و باغبانی و تربیت حیوانات اهلی است و خوراک بیشتر اهالی برنج است.»(جغرافیا،1316 :134) و این اولین بار است که از فرهنگ غذایی اقوام در کتابها سخن رفته است. گیلک ها – بدون ذکر نام وتحت عنوان اهالی ولایت رشت – مردمی کوهستانی توصیف شده اندکه «اغلب شغلشان رمه داری و شبانی است و جسور و قوی المزاج، ولی سکنه ی جلگه بواسطه ی رطوبت هوا ضعیف المزاج می باشند. شغل اهالی ساحلی نیز ماهی گیری است.»(جغرافیا،1316 :138) از طالش ها سخنی به میان نیامده است و احتمالاً با گیلک ها ادغام شده اند؛ چنانکه خود گیلک ها گاهی در کنار مازندرانی ها مطرح می شوند. تکلیف عشایر قشقایی نیز مشخّص است،؛ سکوت کامل و انتقاد شدید از آنها به مناسبت ناامنی هایی که ایجاد کرده بودند. همانطوریکه در سطور قبلی اشاره شد، تنها یک بار از عشایر قشقایی تحت عنوان « سارقین و غارتگران کهگیلویه و رؤسای عشایر قشقایی که عامل ناامنی های کشور بودند»، یاد شده است. در جغرافیای رهنما هم اشاراتی فراتر از ذکر نام این قوم دیده نمی شود: «ایل بزرگ قشقایی که معتبرترین ایلات ایران می باشد، در این خاک ( ولایت فارس ) مسکن دارد و می تواند در موقع لزوم مقدار زیادی پیاده و سواره(برای جنگ) حاضر نماید.» (مترجم همایون،بی تا) جغرافیای رهنما(کتاب غیر وزارتی) که در اغلب موارد اطلاعات بهتر و بیشتری نسبت به اقوام در اختیار می گذارد، در پایان مباحث خود اسامی ایلات و طوایف معروف ایران را - البته براساس یک تقسیم بندی منطقه ای – فهرست کرده است : در شمال شرقی ایران، ایلات کوکلان، زعفرانلو، بغایری، شارلو و قاین؛ در شمال غربی از قزوین تا کنار رود ارس ایلات متعدد شاهسون مسکن دارند که غالب چادرنشین و بسیار مقیّد به تفنگ و فشنگ می باشند؛ ایل افشار نیز در این حدود است. در اطراف قزوین ایلات کوچک از قبیل چگینی، کاکاوند و مافی سکنی دارند. در لرستان طوایف دیرکوند، بیراتوند، سکوند، جودکی، حسن وند، کاکاوند، یوسف وند و پاپیکولی وند زندگی می کنند.در بختیای هفت لنگ و چهارلنگ، در کردستان کلهر، زنگنه، سنجاب، احمدوند، کرند، باجلان و غیره است. در فارس، قشقایی که تقریباً متجاوز از دویست هزار می شوند؛ اینالو، چهارلو و عرب باصری از جمله ی آنها است. در خوزستان طوایف اعراب سکونت دارند. در کرمان طوایف بلوچ سکونت دارند. بعضی طوایف دیگر نیز در ایران هستند که معروفترین آنها عبارتند از: خلج، زرگر، برچلّو، قره گوزلو، شقاقی، هزاره، تیموری، اصانلو، هداوند، کلیائی، نانکلی، فیلی و غیره است.(مترجم همایون،بی تا) مقایسه ی اطلاعاتی که در کتابهای درسی وزارتی درباره ی اقوام آمده است با اطلاعاتی که در کتب قبلی( غیروزارتی) در این خصوص داده می شود، به خودی خود نشان دهنده ی سکوت و چشم پوشی کتابهای درسی درمقابل مبحث قومیّت در این دوره است. در جدول مربوط به داده های قوم شناختی مشخّصه ها و مؤلّفه هایی که پیرامون هر یک از اقوام در کتابها وجود دارد،آمده است. از آنجا که غیر از مشخصّه های ذکر شده اطلاعات دیگری نظیر نوع پوشاک، تاریخ کهن، نشانه های مادّی، امتزاج قومی، مهاجرت ها، اطلاعات مردمشناسی و . . . دراین کتاب ها قابل ردیابی نیستند، در جدول نیز قید نشد. جدول داده های قوم شناختی پیرامون اقوام ایران عصر رضاشاه در کتابهای درسی ابتدائی(کتابهای وزارتی) فصل سوم 1 – 3 – قومیّت دینی عنوان «ملل متنوعه» - و نه اقلیّت مذهبی- به زردشتی ها، ارامنه،کلیمیان (یهودیان) و اهل تسنّن اطلاق شده است؛ به این معنا معیار دینی همچون معیار تشخیص قومیّت به کارگرفته شده است. بیشترین و بهترین توصیفات درباره ی زردشتی ها است که با اشارات مکرّر به منشأقومی آنها(ایرانی بودن) و منشأجغرافیایی فعلی(ایالات و ولایات محل سکونت در ایران) و حتّی برخی از عقاید و رسوم آنها، احساس عدم جدایی زردشتیان فعلی با زردشتیان قبل از اسلام را در خواننده القا می کند و آنها را از آتش پرستی مبرّا می کند: «ایرانیها در قدیم کیش زردشتی داشتند و کتاب دینی آنها اوستا بود؛ امروز قسمتی از آن موجوداست. . . آن کتاب اگر چه به زبان ایرانی نوشته شده است ما نمی توانیم بخوانیم. اگر بخواهیم آن (اوستا) را بفهمیم باید آن را درس بخوانیم یا ترجمه کنیم. . . ایرانیهای قدیم که زردشتی بودند، خداوند را هورمزد می نامیدند و هر چیز خوب را به او نسبت می دادند. . . زردشتیها می گفتند انسان باید گفتار و کردار و افکار خوب داشته باشد. . . زردشتیها چهار عنصر خاک و باد و آب و مخصوصاً آتش را احترام می نمودند و به این واسطه مردم آنها را آتش پرست تصور می کردند امّا آنها خداپرست هستند. . . ایرانیهای قدیم زراعت را که اسباب آبادانی است، از کارهای با ثواب می دانستند. . . از دروغ گفتن متنفّر بودند، همیشه راست می گفتند. آداب و رسوم وزندگانیهای ایرانیهای قدیم با اوضاع ما خیلی تفاوت داشته است. بعد از اینکه دین اسلام ظهور کرد بیشتر ایرانیها مسلمان شدند و لیکن بعضی از آنها که به کیش زردشت باقی ماندند و اولاد آنها هنوز هستند و به همان عقیده باقی می باشند. گشتاسب اسطوره ای نیز با اختیار کردن دین زردشت، واسطه ی رواج دین زردشتی گشت.(تاریخ،1308 :2) احیای دین زردشتی و علوم و ادبیات ایرانیان کار بزرگی است که اردشیر بابکان موفق به انجام آن شده است چرا که در زمان تسلط یونانیان و پارت ها ضعیف شده بود.(تاریخ،1308) :21) « گویند زردشت پیغمبر در زمان گشتاسب ظهور کرده ایرانیان را به آیین یزدان شناسی دعوت نمود. گشتاسب کیش وی را اختیار کرد از آن روی دین زردشت در ایران رواجی به سزا یافت و چون بعد از کیان دین زردشت ضعیف شده بود، اردشیر بابکان در ترویج آن کیش همّت گماشت و آتشکده های ایران را که رو به خرابی گذاشته بود دائر کرد. (کتاب سوم،1315 :179) این موضوع برای چندمین بار در کتاب چهارم نیز تکرارمی شود:«اولین و مهمترین کار اردشیر ترویج دین زردشت و دائر ساختن آتشکده های ایران بود که در زمان اشکانیان رو به خرابی نهاده بود.»(کتاب چهارم،1310 :92) آماری از جمعیت زرتشتیان ولو تخمینی ارائه نشده است؛ اما تنها موردی که می توان از کل تصاویر کتاب های درسی درباره ی اقوام کمگ گرفت، در مورد زردشتیان است. در صفحات آغازین کتاب تاریخ پنجم و ششم ابتدائی چهار تصویر در ارتباط با ایرانیان قدیم چاپ شده است که دو مورد از آنها مستقیماً در ارتباط با دین زردشتی است: یکی تصویری از خط میخی فارسی باستان(اوستایی) که طبق گفته ی کتاب اوستا به آن خط نوشته شده است و دیگری تصویری از فروهر؛ در بقیه موارد تصاویر نه تنها در بازشناسی اقوام هیچ سهمی ندارند بلکه اغلب مردمانی با لباس و کلاه پهلوی ویا حداقل با کت و شلوار امروزی تصویر شده اند. :128)در کتاب چهارم هم به محل سکونت ارامنه اشاره شده است. اقلیّت« آشوری» از فراموش شدگان کتاب ها هستند. در مورد اهل تسنّن هم سکوت کتاب ها قابل توجه است زیرا به جز یک مورد آن هم با آوردن «قید مسلمان» و«شافعی مذهب» بودن برای اهالی کردستان(جغرافیا،1316) به موارد دیگری اشاره نشده است .کشمکش بین شیعه و سنّی از زمان آل بویه شروع می شود و تقویت مذهب شیعه بوسیله آل بویه به عنوان یکی از مآثر این حکومت یاد می شود: «از مآثر مهم آل بویه قوّت دادن مذهب تشیّع است؛ به این معنی که آن اوقات بیشتر مردم سنّی بودند و شیعه مقهور سنّی بود. آل بویه مذهب شیعه را ظاهر کردند و تعزیه داری حضرت سیّدالشّهدا را معمول داشتند و از همان وقت ما بین شیعه و سنی منازعه شد و غالباً خونریزیها اتفاق افتاد.» (تاریخ،1308 :67) سلاطین آل بویه شیعی مذهب بودند و در ترویج آیین جعفری اهتمام بسیار داشتند؛ عید غدیر و تعزیه داری روز عاشورا را سلاطین آل بویه معمول داشتند.(کتاب چهارم،1310 :247)کشمکش برون مرزی بین شیعه و سنّی نیز بازگو شده است: «آسیای غربی قلمرو دو دولت بزرگ- صفوی و عثمانی- بود. ولی تأسّف در این است که هر دو دولت اسلامی بودند و در اصول عقاید اختلاف نداشتند، اختلاف تشیع و تسنّن را باز بهانه تنازع قرار دادند، سلطان سلیم اول و سلطان سلیمان اول هزاران مسلمان را به جرم تشیّع در مملکت خود به قتل رسانید.»(تاریخ،1308: 92-91) قوّت مذهب شیعه و غلبه ی آن در ایران به واسطه ی صفویه شد. . . چون عثمانی ها سنّی بودند، تشیّع صفویه و ایرانی ها را بهانه کرده به عنوان جهاد از طرف آذربایجان بنای دست اندازی را گذاشتند.(تاریخ،1308 :107-98) در دوره ی نادر شاه افشار، ازآنجا که وی مذهب تشیّع را از«اسباب نفاق مسلمین» می دانست، پادشاهی ایران را در مقابل اصرار بزرگان ایران به این شرط پذیرفت که « سنّی ها چهار مذهب دارند شما مذهب پنجم شوید که به ظاهر از سنّت خارج نباشید اما در فروع دین پیرو امام جعفر صادق باشید تا سنّی ها مذهب شما را یکی از مذاهب خودشان بدانند و شما را کافر نخوانند. این شرط را ایرانیها قبول کردند وبه دلیل اینکه دولت عثمانی قبول نمی کرد که مذهب جعفری را جزو مذهب تسنّن قرار دهد، این[موضوع] بد خلقی نادر را زیاد می کرد.(تاریخ، 1308 :116-107) گاهی با اشاره به موضوع دین نزد ملّت های بیگانه – ملّت ها ی برون مرز ی- امکان مقایسه آنها با« دین ایرانی» - و نه با دین اسلام- فراهم می شود: «بابلیها و آشوریها و عیلامیهای باستان مانند مصریها مشرک به حساب می آیند چرا که خداوندان و ارباب انواع را می پرستیدند. یهودیان(بنی اسرائیل) قوم کوچکی بودند و فقط این طایفه و ایرانیها موحّد بودند و باقی همه مشرک و بت پرست، در حقیقت مذهب توحید بواسطه ی یهود در عالم شایع شده است و توریّه کتاب مذهبی و شریعتی آنهاست؛ منشأ قومی یهودیان(عبرانی و فرزندان اسحاق بودن)، منشأ جغرافیایی آنها(از قبایل کلده) و مسکن آنها(مهاجرت به فلسطین) نیز بازگوشده است.(تاریخ،1308 :30-27) یونانیها موحّد نبودندو خداوندان چند می پرستیدند. رومی ها آداب و رسوم مذهبی را کاملاً رعایت می کردند؛ مذهب ایشان هم ساده بود، اگرچه موحّد نبودند و قوای طبیعت و هر چیز مفید یا موحش را می پرستیدند و برای آنها نذورات و قربانی ها معمول می داشتند. مغول قبایلی وحشی و بت پرست بودند وازآنجا که مسلمان نبودند تسلّط ایشان بر اسلام هم صدمه ی کلی زد؛ در حقیقت اسباب ضعف اسلام استیلای مغول بود؛ اما بعد از آنکه چندی بر مسلمین حکومت کردند، چون دین و مذهب و آداب مسلمین برآنها مزّیت داشت ناچار کم کم با رعایای خود هم رنگ شدند.(تاریخ،1308: 88)) مزدکِ بدکیش هم که در زمان قباد مردم را به آیین خویش دعوت می کرد توسّط انوشیروان کشته می شود(کتاب چهارم،137:1310)مزدک که از پیش خود دینی درست کرده ، معتقد بوده است: «هر چیزی باید متعلّق به همه کس باشد» و قباد هم که این دین را قبول کرد، مردم براو شوریدند و او را بیرون کردند.(تاریخ،1308: 42) اما در مورد دین مانوی ظاهراً شاهد جهت گیری مثبت یا منفی نیستیم:«در زمان شاپور شخصی پیدا شدکه مانی نام داشت و ادعای پیغمبری کرد و دین جدیدی بر پا نمود و کتابی را معجزه ی خود قرار دادکه ارژنگ می گویند ودر آن تصویرهای خوب ساخته بود. از این جهت او را مانی نقّاش گویند.(تاریخ،1308 :40) 2 – 3 - هویّت اسلامی در مورد اسلام و سلسله مراتب وابستگی ها( وابستگی مذهبی، ملّی و قومی) طبق برخی پژوهشها در کتاب ها ی درسی بعد از انقلاب اسلامی، شاهد هستیم که« وابستگی قومی در پایه قرار دارد؛ بعد وابستگی ملّی مطرح می شود و وابستگی ملّی خود تحت انقیاد وابستگی مذهبی است. در واقع مسأله ی قومیّت به مسأله ی صرفاً ملّی در درون امّت اسلامی که یگانه جهان فراملّی است، تبدیل شده است. و اسلام لزوماً « پادزهر کشمکش های اقوام» شناخته شده است.(یاوری،102:1372)و همیشه « ایرانی مسلمان یا مسلمان ایرانی» کنار هم گوشزد می شوند و حتّی هویّت مستقل ایرانی جدا از هویّت اسلامی یا وجود ندارد و یا به گونه ای منفی تشریح شده است.»(پیوندی،1378) اما در کتابهای درسی دوره ی مورد بحث وابستگی ملّی در رأس وابستگی ها است؛ وابستگی قومی- که بسیار کم رنگ است - در پایه قرار می گیرد بدون اینکه بتوان جایگاه روشنی برای هویّت اسلامی تعریف و تعیین کرد. کارکرد پادزهر بودن بین اقوام و تجمیع آنها را همواره وابستگی ملّی(ایرانیّت) به عهده دارد. این موضوع در نوع برخورد کتابها با اقلیّت های دینی مسلمان و غیر مسلمان نیز به چشم می خورد. به عبارت دیگر ملاک مسلمان بودن یا نبودن اقلیّت های دینی در نوع برخورد کتابها با آنها تأثیری ندارد بلکه « ایرانی بودن » در درجه ی نخست اهمیّت قرار دارد. اگر منتقدین کتابهای درسی بعد از انقلاب، آنها را به جهت حضور پررنگ مضامین اسلامی، از نوع «کتابهای دینی» به حساب می آورند(پیوندی،1378)، کتابهای درسی دوره ی مورد بحث را می توان از نوع کتاب های تاریخ ایران باستان به حساب آورد؛ تملّک فضای کتابها بوسیله ی مطالب اخلاقی، حماسی و تاریخی با محوریّت ایران پیش از اسلام بویژه بزرگان ساسانی، چشمگیر است: -کتاب اول ابتدائی: دارای 45 قطعه(درس) و 78 صفحه است؛ از بین این قطعات فقط یک قطعه ـ که آخرین آنها نیز است ـ عنوان «حمد و سوره» دارد؛ در بین جملات کتاب هم، تنها یک جمله با رنگ دینی به چشم می خورد: «نماز عبادت خداست.» در حالیکه اکثر جملات کتاب از القای شاه دوستی و هویّت ملّی حکایت می کنند: « ما پادشاه خود را دوست داریم. پادشاه نگهبان کشور است. پادشاه پدر ما ایرانیان است. ما فرزندان او هستیم و او را از جان و دل دوست داریم. نوروز اول سال ایرانیان است. پادشاه ما اعلیحضرت پهلوی است.» 5 بیت از اشعار فردوسی نیزدر این کتاب درج شده است. - کتاب دوم ابتدائی : 163قطعه(درس)و 216 صفحه است. صفحات212 تا 216(یعنی 5صفحه)در پایان کتاب به شرعیّات( اصول و فروع دین) اختصاص یافته است.از مجموع قطعات تنها یک قطعه با عنوان« زیبنده نماز می خواند»، بار دینی دارد. اما با قطعات متعددی نظیر «قدم به پیش(پیشاهنگی)،ایران ، وطن ما ایران است، وطن دوستی و عدالت انوشیروان»، هویّت ملّی بارها گوشزد می شود. جمله و سخنی از بزرگان اسلام مثل کتاب اول در این کتاب نیز دیده نمی شود. - کتاب سوم ابتدائی: 193 قطعه و 257 صفحه دارد. از صفحه ی 249 تا 257(9 صفحه)مختصّ شرعیّات است. این کتاب برخلاف دوکتاب قبلی با حمدخدا شروع می شود. غیر از این قطعه، قطعه ی « سحر ماه رمضان» محتوای دینی دارد. با توجه به اینکه در این کتاب و کتاب چهارم می بایستی تاریخ ایران براساس روایات شرقی( شاهنامه) بازگو شود، 8 قطعه مستقیماّ با نام شخصیّتهای اسطوره ای و پادشاهان پیش از اسلام مشخّص شده اند. علاوه براین 5 قطعه نیز به طور غیر مستقیم ودر قالب حکایتهای اخلاقی با شخصیّت های پیش از اسلام- بویژه انوشیروان- مرتبط است. در این کتاب هم خبری از بزرگان اسلام نیست. - کتاب چهارم ابتدائی: 376 صفحه و 297 قطعه(درس) دارد. از صفحه ی 376 به بعد( حدود 10 صفحه )شامل شرعیّات است. صفحات فراوانی از این کتاب نیز به بازگویی تاریخ ایران براساس روایات شرقی ( شاهنامه ) – قدری مشروح تر از سال سوم – اختصاص یافته است. از این رو 19 قطعه با نام شخصیت های اسطوره ای و پادشاهان پیش از اسلام مشخص شده که به صورت نثر و نظم(بااشعار نسبتاً زیادی از شاهنامه) تدوین شده اند؛ بطوریکه 53 صفحه از کل صفحات کتاب را به خود اختصاص داده است. اگر به خاطر بیاوریم که کتاب های اول تا چهارم باید همه مواد درسی از فارسی، تاریخ، جغرافیا، تعلیمات مدنی، علوم، بهداشت، اخلاق و شرعیات را بایستی در خود بگنجانند، اختصاص این تعداد صفحات چشمگیر به نظر می رسد. البته علاوه بر موارد یاد شده قطعات دیگری هستند که محتوای آنها به نوعی با ایران پیش از اسلام مرتبط است از قبیل:« ازسخنان هوشنگ»(3قطعه )،«از عادات پادشاهان قدیم»، «انوشیروان و دختر»، «ازسخنان شاپوردوم»، «زنجیر عدل انوشیروان»؛ همچنین علاوه بر اینگونه مطالب، پند واندرزهای فراوانی به صورت نظم از گرشاسب نامه اسدی طوسی و شاهنامه به چشم می خورد. در قطعه ی«ظهور اسلام» که در یک صفحه به زندگی نامه پیامبر اختصاص دارد رسالت آن حضرت به شبه جزیره ی عربستان محدود شده است: «هنگامی که شبه جزیره ی عربستان را تاریکی جهل و بت پرستی فرا گرفته بود، خداوند محمد بن عبدالله را به رسالت بر انگیخت تا مردم را از شرک نجات دهد.» به وقایع دوران خلفا(ابوبکر وعمر)تحت عنوان جنگ اعراب با ایران اشاره شده است. و در قطعه ی«علی بن ابیطالب» زندگینامه حضرت علی(ع) در یک صفحه بازگو شده است. در کل 376 صفحه یک حدیث(خیر الامور اوسطها) از پیامبر و یک آیه از قرآن(إنّ اکرمکم عندالله اتقکم) به چشم می خورد. در دو قطعه با عناوین«از سخنان علی(ع)»و«پند» چند جمله از سخنان حضرت علی(ع)بیان شده است؛ در یک قطعه هم سه جمله از پیامبر نقل شده است. - کتاب پنجم ابتدائی( دختران و پسران ): در 260 قطعه(درس) و 403 صفحه تدوین شده است. از صفحه ی 388 تا 403 به شرعیّات پرداخته است. غیر از دو مورد- زنان صدر اسلام( سکینه و ام البنین) درکتاب دختران و سلمان فارسی درهر دو کتاب، خبری از مضامین اسلامی نیست . در این کتاب نیز 18 قطعه مستقیماّ به بازخوانی شخصیّت های باستانی، داستانهای حماسی از قبیل کلمات بزرگمهر، انوشیروان عادل، جنگهای کردیه( خواهر بهرام چوبین )و . . . اختصاص دارد. علاوه براین برخی از چهره های علمی دنیا نظیر پاستور و فرانکلین( مخترع برق گیر ) و. . . قطعاتی را به خود اختصاص داده اند. - کتاب ششم ابتدائی ( دختران و پسران ): 408 صفحه و 244 قطعه (درس) است. 12 قطعه در ارتباط با شخصیّت های باستانی است که 10 مورد آن مستقیماً با اردشیر بابکان در ارتباط است. در4 قطعه نیزمختصری از وقایع زندگی پیامبر(ص) و علی (ع)وشهربانو( همسر امام حسین و دختر یزدگرد ساسانی ) بازگو شده است. با اینکه در این کتاب نیز سخنانی از بزرگان اسلام درج نشده است، ولی تنها کتابی است که بصورت مختصردرمورد برخی از پیامبران( حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی، سلیمان بن داود)مطالبی را نوشته است. غیر از برتری فرهنگ اسلامی در برابر فرهنگ بت پرستی مغولان که به دلیل این برتری مغولان را در خود جذب می کند، در جای دیگر از برتری فرهنگ اسلامی سخنی نرفته است؛ حتّی در مواقعی علمای اسلام به شدّت مورد انتقاد قرار می گیرند؛ از جمله در بحث پیرامون وقایع قبل از مشروطه آمده است: « دول فرنگستان همه مشروطه شدند و رعایای آنها از ظلم و ستم آسوده گردیدند اما دولت ما یعنی ایران به حال استبداد باقی بود . . . بدتر اینکه علماء دین که می بایست حافظ قانون اسلام باشند، خودشان فاسد شده، برخلاف اسلام رفتار می کردند و با اجزاء دولت در ظلم و استبداد شریک بودند.(تاریخ،1308 :162) بطور کلّی بانگاهی به محتوای کتابهای یاد شده چنین برمی آید که اولاً محتوای آنها به شدّت جنبه ی اخلاقی و پند و اندرز دارد و ثانیاً حضور مفاهیم و شخصیّت های اسلامی و دینی شدیداً ضعیف و کم رنگ جلوه می کند. نتیجه گیری: آنچه از بررسی کتاب های درسی مقطع ابتدائی دوره ی رضا شاه می توان به دست آورد این است که: طبق این کتاب ها بخشی از مباحث پیرامونِ«قومیّت» ریشه در تاریخ دارد. به این معنی که در بحث پیرامون ایران قدیم، هویّت قومیِ اقوامی که به نوعی در ایران به قدرت دست یافته اند – ونه ساکنین آن-کم و بیش باز گو شده است. در این مورد انعکاس هویّت قومیِ اقوامی که دارای منشاً ایرانی یا آریایی هستند، چشمگیرتر بوده است. و اقوام غیر ایرانی اغلب بیگانه و مهاجم و متجاوز تلّقی شده اند. اقوام برون مرزی(دولت- کشورهای خارجی) هم اغلب بواسطه ی کشمکش هایشان با ایران مطرح شده اند. معرّفی اقوام در ایران عصر رضا شاه به میانجی توصیف«سکنه» و«اهالی» ایالات و ولایات ایران و ضمن اشاره به فعالیت های اقتصادی و نوع معیشت آنها صورت گرفته و از همین رهگذر پاره ای از مشخصّه های قومی آنها ذکر شده است. در این مورد نیز مشخصّه های قومی از قبیل منشأقومی و منشأجغرافیایی، زبان و دین، نوع زندگی و معیشت و فعالیتهای اقتصادی برای اقوامی که منشأایرانی دارند، مدّ نظر کتاب ها بوده است. در مورد اقوام غیر ایرانی یا به کلّی سکوت شده است و یا اشارات از ذکر نام آنها فراتر نبوده است. در این مورد مقایسه کتاب های جامع ای که از طرف وزارت معارف(و فرهنگ) وقت تدوین شده بود، با یکی از کتاب های پیش از آن نشان می دهد که سکوت و چشم پوشی کتاب های وزارتی در مباحث پیرامون اقوام بسیار بیشتر از کتاب های قبلی بوده است. در مبحث قومیّت و اقلیّت دینی، تنها با اقلیّت زردشتی به مثابه ی یک قوم بر خورد شده است و اطّلاعات بیشتری در خصوص ابعاد هویّتی آنها ارائه شده است. در مورد سایر اقلیّت ها(ارامنه،کلیمی ها،اهل تسنّن) اطلاعات در حد اشاره به نام، محل سکونت و فعالیّتهای اقتصادی آنها است؛ هر چند در مورد ارامنه منشأقومی و جغرافیایی نیز ذکر شده است. هویّت اسلامی در مقایسه با هویّت ملی به شدّت رنگ باخته است و کتاب ها همه جا از هویّت ملّی جهت تجمیع اقوام و جلوگیری از به حاشیه رفتن آنها بهره برده اند. به عبارت دیگر اگر بخواهیم سلسله مراتب وابستگی ها بین هویّت های سه گانه (ملّی، قومی و اسلامی(دینی))را ترسیم کنیم، باید بگوییم که وابستگی ملّی در رأس وابستگی هاست. بعد از آن وابستگی قومی مطرح می شود و سپس وابستگی دینی قرار می گیرد. همچنین در کل کتاب ها هیچ عکسی با موضوع اقوام وجود ندارد. حاصل سخن اینکه«مبحث قومیّت»در کتاب های درسی دوره ی مورد نظر به ویژه در کتاب هایی که وزارت معارف تدوین کرده بود، کمرنگ جلوه می کند. برای اینکه بتوان با قاطعیّت بیشتری در خصوص مضامین و محتوای کتاب ها سخن گفت، لازم است کتب دوره ی متوسطه ی این دوره نیز بررسی شود. علاوه بر این، بررسی نحوه ی انعکاس هویّت جنسیتی، فردی و گروهی در کتاب های درسی این دوره می تواند موضوع پژوهش های جداگانه ای باشد. پایان
منابع: الف – کتابهای درسی 1 – جغرافیای پنج قطعه برای تدریس درسال ششم(1316)وزارت معارف،چاپ ششم،تهران: چاپخانه فرهنگ 2 – شکیبا،میرزا حسین خان(1307)مجموعه فروغ:تعلیمات مدنیّه،طهران: مطبعه علمی 3 – فروغی،ذکاءالملک(1308)تاریخ مختصر ایران و عالم، پنجم و ششم ابتدائی،چاپ سوم،طهران: مطبعه علمی 4 – کتاب اول ابتدائی(1316)وزارت معارف،بی جا، بی نا 5 – کتاب دوم ابتدائی(1307)وزارت معارف،طهران: مطبعه روشنایی 6 – کتاب سوم ابتدائی(1315)وزارت معارف،طهران: شرکت مطبوعات 7 – کتاب چهارم ابتدائی(1310)وزارت فرهنگ،طهران: مطبعه روشنایی 8 – کتاب پنجم ابتدائی(1311)وزارت معارف،طهران: مطبعه مجلس 9 – کتاب پنجم ابتدائی دختران(1316)وزارت معارف،چاپ سوم،طهران: چاپخانه فرهنگ ایران 10 – کتاب ششم ابتدائی پسران(1320)وزارت فرهنگ،چاپ هفتم،تهران: شرکت مطبوعات 11 – کتاب ششم ابتدائی دختران(1319)وزارت فرهنگ، چاپ پنجم، تهران: شرکت طبع کتاب 12- مترجم همایون(بی تا)جغرافیای رهنما مخصوص کلاس های پنجم و ششم ابتدائی،طبع نهم،طهران: مطبعه سعادت ب - سایر منابع 13- پیوندی،سعید(1378).«واقعیّت های نظام آموزشی ایران». ایران نامه،1378سال هفدهم،شماره4 14 - تکمیل همایون،ناصر(1285).آموزش و پرورش در ایران . تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی . 15 – دلفانی،محمود(1375).«سازمان پرورش افکار».گنجینه اسناد،سال ششم، دفتراول و دوم،1375 16 - راهنمای کتاب ،«کتا بهای درسی »سال دوم،شماره اول،1338 17 - صدیق،عیسی.(1342). تاریخ فرهنگ ایران .چاپ سوم تهران : بی نا 18 - عبدالله پور،احمد.(1369). وزرای معارف ایران . تهران : انتشارات مؤلف 19 – یاوری،نوشین(1372).«اقوام و قومیّت در ک تابهای درسی».گفتگو،شماره3، 1372 پ – اسناد 20 – اساسنامه تهیه کتاب های درسی دبیرستانی(سال1317)شماره سند(29710870 IR - )محل در آرشیو(806ج3آ پ1)سازمان اسناد ملّی ایران ت – سایت 21 – شیخاوندی،داور(1386).«بازتاب هویّت اقوام ایرانی در کتاب های درسی دوره ابتدائی و راهنمائی»