در طول دو مقاله تحت عنوان "سخنی با ناسیونالیستهای بی مزه" و کامنتهایی که پای این دو مقاله نوشته شد، مرا بر این داشت تا بار دیگر این موضوع را به بحثی دوباره بگذارم.ابتدا اجازه دهید با نظر دوست گرامی "آسبلان"در رابطه با درهم بودن مقاله دوم سخنی با ناسیونالیستهای بی مزه ، موافق باشم! چرا که بخش دوم مقاله در واقع پاسخی بود به برخی نظرات دوستان و کامنتهای آنان که پای مقاله اول نوشته شده بود و این درهم بودن مطلب از جمله از دید خواننده گرامی ، آسبلان نیز شاید به همین دلیل باشد. جون پاسخ به بیش از 35 کامنت با نظرات گوناگون، در یک مطلب نسبتاکوتاه امری بود محال که ظاهرا من نیز به خوبی از عهده آن بر نیامدم. به هر حال این دو مقاله و کامنتهای پای آنها مرا بر این باور خود استوار تر نمود که بسیاری از دوستان کامنت نویس و منتقد نظرات بنده، پایه و اساسی برای نظرات خود ندارند! روی سخن من بیشتر آن دوستانی است که با استفاده از کلماتی مانند"فاشیستهای فارس"و یا "شوینیسم فارس"ونظایر این سعی در لا پوشانی نظرات خود در پس چنین کلمات تند هستند. من پرسیده بودم و باز هم می پرسم لطفا این "فاشیستهای فارس"را به من نشان دهید! در طول مقاله اول و مقاله دوم سئوالاتی را طرح نموده بودم که کامنت نویسان عزیز به آنها یا اصلن نپرداختند و اگر هم پرداختند ، منطقشان همانگونه که قبلا هم اشاره کردم در پس کلمات تند و شعارهای خود پسند گم شده بود. ظاهرا بحث پیرامون موضوعات مشخص و پاسخ به سئوالات مطرح شده ، مد نظر خوانندگان کامنت نویس نیست و بیشتر حمله و اتهام و شعار دادن به جای منطق! ارضا کننده میباشد. بطور مشخص از اقای قهرمان قنبری که از فاشیسم فارس صحبت به میان آورده اند و در کامنتشان حتی نیم اشاره ، که هیچ اشاره ای به معنا کردن این فاشیسم نیامده میپرسم: لطفا بطور مشخص برای من و خوانندگان دیگر تو ضیح دهید ، این فاشیسم از چه نوع و از چه جنسی میباشد!و یا دوستی با نام ابوالفضل درجواب مسئله عنوان شده ای از سوی من که در کشور ازبکستان ، بسیاری از ازبکها با گذشتن از تب ناسیونالیسم دهه 90 و پشت سر نهادن آن امروز سعی میکنند فرزندان خود را به مدارس روسی زبان بفرستند، سخن از شوینیسم روس کرده و ضمن اشاره به این امر که در باکو و جمهوری آذربایجان نیز وضع بر همین منوال است ، صحبت از خیانت روشنفکران این کشورها به میان آورده و حتی به خواندن کتابی در رابطه با این خیانتها نیز حواله میدهند! دوست گرامی آقای ابوالفضل، من در اشاره خودم به این موضوع به یک منطق بسیار ساده اشاره کرده بودم که درک و فهم آن زیاد مشکل نیست و آن از این قرار است که با دانستن و یا فرا گیری زبان ازبکی که در واقع زبان مادری ازبکهاست و یا زبان آذری که زبان مادری آذربایجانی هاست ، و جای هیچ شک و شبهه ای نیست که آنرا قبل از مدرسه در خانه آموخته اند و به هر حال در طول تحصیل نیز خواهند آموخت ، میتوانند زبان دیگری را یاد گرفته و بیاموزند که میتوانند با 250 تا 300 میلیون انسان دیگر در کشور های همجوار تماس برقرار کرده و معاشرت کنند و یا حتی درآن کشور ها به ادامه تحصیل بپردازند، چه ایراد و اشکالی دارد؟ مگر کشور پهناور هند با آن تنوع زبانی و فرهنگی که زبان انگلیسی عامل و وسیله تماس و معاشرت میان بیش از 1 میلیارد جمعیت آن است، به شوینیشم "انگلیس "دچارند؟ و هم این دوست مرا متهم به نادقیق بودن و غیر علمی بودن و فکر کردن مانند عوام متهم میکنند! به این دلیل که در جواب دوستی که ادعا کرده بود یک آذری و یا ترک به خاطر لهجه اش نمی تواند گوینده رادیو و تلویزیون شود, نوشته بودم این مو ضوع فقط شامل آذری با لهجه اش نمی شود بلکه یک اصفهانی و یا یک مشهدی نیز با لهجه های خود ، همانقدر از این شغل محرومند که هموطنان آذری و ترک! کجای این جواب و مقایسه نا دقیق و غیر علمی است ؟ دوست دیگری بنام یوسف نوشته اند: ستم ملی را با گرم و کیلو نمی سنجند و از من خواسته اند دلیل مهاجرت میلیونها آذربایجانی ! که ترک دیار میکنند و حتی به کرمان میروند و یا رفته اند، چیست؟ اولا که مسئله مهاجرت دلایل گوناگون دارد ونیاز مند بحثی جداگانه است و ثانیا لطفا با آمار و ارقام به این راحتی بازی نفرمائید. اگر واقعا میلیونها آذری مهاجرت کرده اند ، امریست که نمی توانسته و نباید از نظر ها پنهان مانده باشد و لطفا به منابع خود بصورت دقیق و مستند اشاره کنید تا دیگران نیز ضمن مجاب شدن، شاید علتی شود برای تحقیق پیرامون علت و یا علتهای این مهاجرت میلیونی به حتی کرمان! در ضمن ممکن است بیش از یک میلیون آذربایجانی که از جمهوری آذربایجان رفته و در روسیه زندگی میکنند نیز شاید از دست فاشیسم و شوینیسم فارس! از مملکت خود یعنی آذربایجان گریخته و به روسیه فرار کرده اند و شاید هم یک میلیون خائن روشنفکرند! و چون عاشق شوینیسم روس هستند ! به آنجا رفته اند!
من در بخش اول مطلب خود تحت عنوان"سخنی با ناسیونالیستهای بی مزه"اشاره کرده بودم که در 500 سال گذشته حکومت در ایران عمدتا دست ترکها بوده و بسیاری از همین سلسله های ترک حاکم بر ایران خود شاعر بودند و حامی شاعران و عالمانی که به فارسی شعر گفته و یا نوشته اند، بودند! با آغاز حکومت پهلوی گویا "فاشیسم و شوینیسم "فارس اغاز میشود! گویا رضا شاه فقط مثلا قیام شیخ خزعل در جنوب و قیام آذربایجانیها را سرکوب کرده و قیام فارس زبانهایی مانند میرزا کوچک خان و یا کلنل پسیان را نه رضا شاه سرکوب کرده که اشباحی از بیرون! این قیامها را سرکوبنموده اند. دوستان باید توجه داشته باشند که رضا شاه بنا به موقعیت تاریخی و همزمانیش با موجی از نو آوریها در تمام جهان در برپایی دولتهای ملی ، ناگزیر از توسل به ارتش واحد، زبان واحد، پول واحد، لباس و پوشش واحد و خیلی چیزهای واحد دیگر بود و این امر ربطی به سیاست شوینیسم فارس و یا فاشیسم فارس از سوی پهلوی ها ندارد. البته این شبهه پیش نیاید که من تایید کننده تمامی اقدامات پهلویها بوده و هستم و در آن برهه از تاریخ ایران اگر بجای رضا شاه سوادکوهی، قرعه تاریخ به نام هر کس دیگر از هر گوشه دیگر ایران و با هر ملیت دیگر می افتاد باز هم بسیاری از سیاستهایی که رضا شاه پیش برد، در آن برهه از تاریخ کشور از سوی آن شخص نیز پیش میرفت، آنگونه که در ترکیه از سوی کمال آتاتورک پیش رفت و یا در افغانستان از سوی امان الله خان!دوستانی مرا متهم کرده اند که از ستم ملی بی اطلاعم و یا چشم خود را به این موضوع بسته و یا می بندم. من در هیچ برهه ای از تاریخ معاصر کشور منکر وجود ستم ملی به خلقهای ساکن محدوده مرزهای امروز ایران نبوده و نیستم. من عمیقا بر این باورم که تمامی خلقها و ملیتهای ساکن ایران باید از حق و حقوق ویژه در آموزش به زبان مادری و در نهایت از حق تعیین سرنوشت برای خود بر خوردار باشند! من بر این باورم که چرا سیستم فدرالی مثلا در کشورهایی نظیر کانادا و یا آلمان وآمریکا و تمرکز زدایی در کشورهای دیگر که نتیجه بسیار مطلوبی نیز داده است ، چرا در کشورما که ملیتهای مختلف با زبان و فرهنگ متنوع در آن زندگی میکنند، نباید مد نظر باشد.ولی برپایی و ایجاد هر سیستمی باید منوط به راه حلهای عقلانی و دور از زور و تعصب و توسل به قدرت باشد. من ضمن طرفداری و علاقه شدید به ایران و حفظ یک پارچگی آن، ولی اگر خلقی از خلقهای ساکن ایران در انتخابی آزاد و دمکراتیک رای به استقلال خود بگیرد، هرگز طرفدار توسل به زور در مقابل این خواسته نخواهم بود. ولی آنچه در طول زندگی 50 ساله زندگی خود که دو جنگ ، یکی جنگ 8 ساله ایران و عراق و دیگری جنگ و برادر کشی افغانستان را از نزدیک دیده ام و همچنین از نزدیک شاهد تلخی فروپاشی شوروی و مشکلات و مصائب آن از جمله جنگ داخلی تاجیکستان و حوادث قرقیزستان و بسیاری مسائل و مشکلات میلیونها انسان بخاطر این جدایی و چند پارچه شدن بوده و هستم، قطعا طرفدار جدایی و کشیدن مرز میان خلقهای مختلف ساکن ایران نیستم.
زبان، مذهب ،نژاد ، رنگ پوست و بسیاری از مرزهایی از این دست که هیچ انسانی به هنگام تولد حق انتخاب آنها را ندارد ، هرگز نباید محملی برای توهین و ناسزا و تهمت و افترا بستن به یکدیگر گردد. قطعا در ایران همیشه کسانی بوده و هستند که از "ایده"پوچ و بی اساس "پان ایرانیستی"پیروی کرده و میکنند و گویا حاضرند برای حفظ تمامیت ارضی کشور از هیچ کوشش جانی و مالی دریغ نورزند، و برای من ایده "پان ایرانیسم"همانقدر پوچ و بی اساس است که ایده "پان ترکیسم و یا پان کردیسم"و یا هر"پان"دیگر! تاسف عمیق من آنجا عمیق تر میشود که در میان کامنتهای دوستان کامنت نویس و خوانندگان عزیز، تهمت و افترا ها و حتی توهین ، بدون آوردن دلیلی محکمه پسند و منطقی رواج داردواین امر همانگونه که قبلا هم اشاره کردم مرا بر این عقیده خود بیشتر استوار میکند که رژیم جمهوری اسلامی در ظلم وجنایت خود علیه "ایرانی"از هر ملیت و نژاد و مذهب و زبان، گویا بدش نمی آید تا عامل تفرقه دیگری بر تفرقه های موجود در میان مخالفان خود با توسل به دامن زدن به مسائل ملی و قومی بوجود آورد. سخن برخی از دوستان که میگویند "رژیم جمهوری اسلامی"مشکل ما نیست ، در واقع با این حرف خود ، جمهوری اسلامی و دستگاههای عریض و طویل امنیتی و اطلاعاتی آن را یک قدم به موفقیت در کارهای خود نزدیک میکنند.
در پایان از دوستانی که قصد نوشتن کامنت در پای این مطلب و یا هر مطلب دیگری را دارند،خواهشمندم ضمن رعایت احترام به عقیده و تفکر دیگران از توهین و افترا پرهیز نمایند. همین قدر کافیست که رژیم اسلامی کشور را در طول این 35 سال به اندازه کافی دچار خشنونت طلبی و عصبیت و پرخاش کرده است و اگر ما خود رعایت حال یکدیگر را ننمائیم ،قطعا با توهین و دشنام و افترا و تهمت ، خود به مبلغ و ترویج دهنده چنین فرهنگی مبدل میشویم. "دمکراسی"از فردا و از دیگران شروع نخواهد شد ، بلکه از همین لحظه و از میان فکر و اندیشه هر کدام از ما جوانه زده و رشد خواهد کرد. بیائید پاسدار این جوانه ها باشیم و در خود و در اطرافمان پلهای اعتماد و باور و احترام به یکدیگر را بنا کنیم .