موضوع اين مقاله پاسخ به دو نوشته آقاي كوروش اعلم است. اين دو نوشته نمونه برخورد غيرجدي به يكي از مهمترين معضلات جامعه ايران است. در مقايسه با مسئله حقوق زنان و لزوم برقراي عدالت اجتماعي و مسائل اكولوژيكي كه حول هر سه، نوعي وفاق عمومي وجود دارد، اين مسئله، هم امروز، مسئله مبرمي است و هم، در ميان نيروهايي كه در تغيير وضع فعلي و بناي يك فرداي بهتر نقش آفرين خواهند بود همچنان بعنوان بغرنجترين مسئله موجود، موضوع مناقشات فراوان است. از اينرو نقد دو نوشته مزبور، در اصل نقد عموميتر پديده برخورد غيرجدي به مسئله جدي موسوم به "مسئله ملي"در ايران نيز است.
برداشت غيرانساني از انسان
اولين نكته مهم نوشتههاي مورد بحث، جداكردن جنبش ملي آذربايجان از جنبشهاي مشابه در ميان ملل ديگر است. دليل اين تفكيك هم گويا اين است كه توسعه نايافته بودن آذربايجان حداقل نسبت به ديگر مناطق ملي كمتر است.
آقاي اعلم كه بنا به نوشته خودشان بيگانه با كارعلمي نبوده و سابقه تدريس در محيط آكاميك را هم دارد، در اين دو نوشته به هيچ قيدي از يك بحث جدي مقيد نبوده و از انتخاب تيتر غيرسياسي و غيرجدي ("..بي مزه.."!) تا نياوردن هيچ آمار و هيچ نقل قولي و هيچ تعريف و هيچ آدرس مشخصي، در يك عمليات شليك ساچمهاي، مشتي اتهام به سوي آدرسهاي نامعين ارسال ميكند. معلوم نيست كه چرا آذربايجان بجز مسئله زبان، در مورد ديگري بصورت يك ملت مورد تبعيض نيست. بگذريم كه نوعي برداشت حيواني از انسان مدعي است كه تنها انسان گرسنه حق نارضايتي دارد و اگر انساني سير است و يا برهنه نيست، حق اعتراض ندارد. بر اين اساس بود كه آزاديخواهي اهالي جمهوريهاي كوچك كرانه درياي بالتيك، از سوي دستگاه حزب كمونيست شوروي سابق، جعلي و نشانه توطئه خارجي اعلام ميشد. گويا چون اهالي اين جمهوريها گرسنه و بي خانمان نبودند يا به اندازه بقيه اهالي شوروي دچار محروميت اقتصادي نبودند، حق كمتري براي آزاديخواهي داشتند و يا اساسا حقي نداشتند! روشنفكران اين جمهوريها، چنين "منطقي"را حاصل برداشت حيواني از انسان ميناميدند كه بجز سرما و گرسنگي در مورد چيز ديگري عكس العمل نشان نميدهد.
در سالهاي بلافاصله بعداز انقلاب اسلامي، حزب توده در اعتراض به تعديات رژيم جمهوري اسلامي وقتي از قربانيان بمبارانهاي جمهوري اسلامي در دهات كردستان نام ميبرد، به ذكر"پيرمردان، پيرزنان، زنان و كودكان"اكتفا ميكرد. يكي از سازمانهاي چپ در نقد اين روش نوشته بود: از نظر حزب توده بمباران جوانان ايرادي ندارد! حال براساس يك نگاه عيرانساني به انسان، حقوق بشر تنها در شأن گرسنگان، فقيران، كارگران و زحمتكشان است و شامل حال انسان موفق، مرفه و ثروتمند نيست!
اين تصور حتي از حد نگاه از پشت عينك ايدئولوژيك و امنيتي رژيم اسلامي هم پايينتر است. شايد در حد حوصله اين مقاله مختصر تنها اشاره به يك شاهد كافي باشد. در يكي از بررسيهاي سفارشي انجام شده از سوي مراكز سياسي-ايدئولوژيك دولتي، اعتراف ميشود كه با دقت در شاخصهاي تعيين كننده و مقايسه آذربايجان با استانهاي مرفه فارس نشين، تنها وضع سيستان و بلوچستان از سه استان آذربايجان شرقي، غربي و استان اردبيل بدتر است! در كتاب مزبور قبلاز "جدول (16) نتايج نهايي بررسي تعادل و عدم تعادل در استان هاي قومي و مرزي كشور"آمده است:
"مقايسه وضعيت استان هاي مرزي با متوسط هاي ملي حاكي از آن است كه در تمامي استان هاي مرزي،(a-f) شاخص هاي بيست و يك گانه و مقولات شش گانه كشور پايين تر از متوسط هاي ملي قرار دارند... در صورتي كه استان هاي مرزي با استان هاي برخوردار كشور و نه متوسط هاي ملي مقايسه بشوند، دامنه شكاف هاي موجود بسيار عميق تر خواهد بود ." (صالحي اميري، دكتر سيد رضا: مديريت منازعات قومي در ايران، جاپ دوم، تهران، بهار 1388، مركز تحقيقات استراتژيك، ص 504) جدول شماره 16 منبع فوق در ادامه اين سطور در صفحه 505 كتاب مندرج است كه در آن وضع اسفناك استانهاي تورك نشين محرز شده است.
در سمیناری که در سال 1371 از سوی استانداری آذربایجان شرقی در تبریز برگزار شد، از قول وزیر صنایع گفته شد که آذربایجان در طول چهارده سال از دومین استان صنعتی کشور به هفدهمین استان کشور سقوط کرده است. در همین سمینار گفته شد که در طول چهارده سال 34.2% پستهای مدیریت استان آذربایجان شرقی غیر بومی بوده اند. قابل توجه است که از هر 10 هزار نفر ایرانی 113 نفر در کنکور قبول می شوند میانگین این رقم در آذربایجان 67 نفراست.
در پايان اين قسمت بگويم كه نبود تبعيض اقتصادي عليه آذربايجان افسانهاي است كه اثبات آن برعهده مدعيانش است. كتمان اوضاع واقعي اقتصادي و رفاهي آذربايجان تنها يك اشتباه ساده نيست، بلكه در موارد زيادي از روي عمد و به قصد بسترسازي براي ناموجه و "توطئه"ناميدن حق طلبي آذربايجان است.
نقد يا كاريكاتورسازي
جنبشهاي خواهان مساوات ملي در سطح ايران، هيچكدام از خصوصيات فعاليتهاي محدود نخبهگرايانه را ندارند. همه اين جبشها حداقل امروز بخشي از تلاش افراد وسيعترين لايههاي اين ملتها جهت احقاق حقوق خود و دمكراتيزه كردن فضاي عمومي است. از سوي ديگر در نبود انتخابات آزاد و آزادي احزاب سياسي و جمعیتهای منتسب به ملیتهای غیر فارس در ایران، رصد كردن تمايلات جوامع ملي با برنامههاي مدون و نمايندگان حقيقي و حقوقي اين خواستها، ميداني است براي بروز سوء نيت و چه بسا كاريكاتورسازي از جنبشهاي ملي.
از آنجايي كه "جنبش ملي آذربايجان"نام يك حزب يا جبهه سياسي نيست، هرگونه نقد اين جنبش نيازمند تعريف آن و بخصوص مشخص كردن مستنداتي است كه اين تعريف از آنها استخراج شده باشد. اسناد چندي موجود است كه به جهت ميزان حمايت عمومي نيروهاي جنبش ملي، بنوعي از مقبوليت عام همه فعالين جنبش ملي برخوردار هستند. ليست چند نمونه از آنها به شرح زير است:
- 1. مانيفست"آذربايجان سخن ميگويد" (7تير 1382 در قلعهبابك)، (لينك)
- 2. "قطعنامه نخستين كنگره روز جهاني زبان مادري"درتبريز (21 فوريه 2004) (لينك)
- 3. طرح اوليهاي از؛ خواستههاي ملت آذربايجان در آستانه انتخابات دوره نهم رياست جمهوريموسوم به "بيانيه 28 مادهاي" 30 خرداد 1384(لينك)
- 4. بيانيه 12 ماده اي آمستردام (21 آذر 1388 برابر با 12دسامبر 2009) (لينك)
- 5. نامه مشترك 8 تشكيلات سياسي به دبيركل سازمان ملل متحد براي برگزاري رفراندوم در آذربايجان جنوبي11 دسامبر 2012 (21 آذر 1391) (لينك)
ميتوان اين ليست را بعنوان مثال با مهمترين قطعنامههاي صادره در قورولتايهاي سالانه ملي آذربايجان در قلعه بابك توسعه داد يا ليست آلترناتيوي ارائه داد. اما نقد يك پديده بدون روشن بودن مستندات، تعاريف و مصاديق آنها، راه به جايي نميبرد. جنبش ملي آذربايجان (يا به هر عنواني كه شما اين جنبش را بشناسيد) تا روزي كه حكمي از صندوقهاي رأي در يك انتخابات آزاد استخراج نشده است، بصورت يك جنبش مردمي در يك جامعه غيردمكراتيك به حيات خود ادامه خواهد داد و از آنجايي كه يك جنبش مردمي بزرگ با حضوري گسترده در دنياي آفرينشهاي ادبي و هنري گرفته تا دنياي مجازي و دانشگاهها، خيابانها و ميدانهاي ورزشي است، ميتواند با يك سلسله انتخابهاي گزينشي سوژه يك كاريكاتورسازي بشود يا با استناد به مهمترين و همهگيرترين اسناد آن، موضوع يك نقد جدي باشد.
حقايق نا مربوط
در دو نوشته مورد نظر، مقادير زيادي حقايق تاريخي يا امروزي آورده شده است، كه با بحث ملي و مسائل جنبش ملي آذربايجان ربط روشني ندارد. به تعدادي از اين حقايق توجه كنيد: (املاي مطالب نقل شده عينا حفظ شده است)
"ینده "ترک"هستم!"
آذربايجان يك منطقه پر جمعيت و فعال در تاريخ ايران و منطقه بوده است و حضور آذربايجانيها در همه جبهههاي سياسي و ايدئولوژيك نيز امري عادي است. روشنفكران دوره رضاخاني و رضاشاهي، ارتش و كادر رهبري دوره شاه و جمهوري اسلامي، نيروهاي سياسي راديكال مجاهدين و كمونيستي، اشراف، تجار، كارگران، فعالين حقوق زنان، نيروهاي اصلاح طلب، مٶمن، خلافكار، سنتي، مدرن و صفوف هر فرقه و نحله فكري ديگري محل حضور آذربايجانيها نيز هست. جنبش ملي آذربايجان بر عليه ايدئولوژي و سياستي شكل گرفته است كه آذربايجانيها نيز در ميان معماران و مجريان آنها موجود بودند. فلذا، جنبش ملي آذربايجان نيز هيچ توجهي به تعلق اتنيكي نويسندگان و گويندگان پيامها و شعارها نداشته است و تنها به مضمون پيام توجه كرده است. با اين معيار است كه نظرات غيرتوركهايي چون جلال آل احمد، مهرزاد بروجردي، ناصر فكوهي، صادق زيباكلام، فرج سركوهي، آرش نراقي، آرش دكلان، مجيد محمدي، كامران متين، رضا مرادي غياث آبادي، مهرانگيز كار و بسياري غيرتورك ديگر از اين سلسله را به نظرات هموطنان توركي چون جواد طباطبايي و محمد علي موحد ترجيح ميدهند. لذا تورك بودن يا نبودن آقاي اعلم ربطي به موضوع ندارد. به بيان ديگر: اي برادر تو همان انديشهاي! (و نه تعلق اتنيك)
"من در شهر های بخارا و سمرقند در ازبکستان شاهد بودم که اکثر ساکنان این شهر ها بطور اتومات سه زبان میدانند: زبان مادری خود یعنی تاجیکی، زبان رسمی کشور یعنی ازبکی و زبان روسی بعنوان زبان و وسیله ارتباط با دیگر شهر وندان جمهوریهای سابق شوروی! آیا این امر ایراد است؟ من دوستان آذری (جمهوری آذربایجان) زیادی دارم که بخوبی به زبان روسی آشنا هستند و هیچ رنج و ستمی را نیز احساس نمی کنند!"
جامعه ولو كوچك تكزبانه در دنياي امروز اگر هم باشد، جزو استثنائات هست. اين نكته را همه دست اندركاران جنبش ملي آذربايجان ميدانند و هيچ مخالفتي هم با آن نداشتهاند. فعالين جنبش ملي آذربايجان هم همان منابع خبري آقاي اعلم را دارند. آيا آذربايجانيها جايي خواهان تكزباني كردن جامعه خود يا جوامع ديگران شدهاند؟ در جمهوري آذربايجان نيز در طي سالهاي استقلال دوم، تدريس زبانهاي ديگر رشد كيفي و كمي فوقالعادهاي داشتن و انتخاب تحصيل كامل (همه دروس) به زبان روسي مثل دوران قبل از استقلال ممكن است و در برخي رشتههاي دانشگاهي يا مدارس خصوصي نيز زبان تحصيل بالكل انگليسي است و اعزام دانشجويان به خارج و مبادله دانشجو با جديت دنبال ميشود.
"جمهوری اسلامی ، بعنوان حکومتی ایدئولوژیک و دیکتاتور در حق تمام کشور ایران ظلم و جور و جفا روا داشته و میدارد."
اين نكته را هم دست اندركاران جنبش ملي آذربايجان مثل بسياري ديگر ميدانند و نكته مورد مناقشهاي نيست. اين يك حقيقت است اما به بحث ما ربط مستقيم حتي غيرمستقيمي هم ندارد. شايد برخي ادعا كنند كه يك ستم بزرگ، اعمال تبعيضات ديگر را نفي، توجيه يا بي اهميت ميكند. مثلا ميتوان (بناحق) ادعا كرد كه چون در كره شمالي يك ظلم بينهايت از سوي رژيم بر كل جامعه اعمال ميشود، پس تبعيض جنسيتي، يا ديني يا مهم نيست يا فعلا نبايد بحث شود!
"بسیار از نمایندگان و ... و وکلای مملکت ترک و آذری هستند،"
كسي نگفته است كه در ايران (قبل يا بعداز انقلاب) نمايندگان مجلس تورك وجود ندارد.
"در قرن 21ام که کره زمین با داشتن هزاران ملیت و قو میت و زبانها و نژادهای مختلف چهار نعل در حال تاختن بسوی دهکده جهانی است"
گلوباليزاسيون هم از خصوصيات جهان ماست و باوركنيد كه فعالين جنبش ملي آذربايجان از آن باخبرند. گلوباليزاسيون حاصل رشد تمدن مشترك بشري است و تبعيض (جنسي، زباني يا طبقاتي) يادگاري از دوران توحش گذشته. دنياي نو و گلوباليزاسيون، نفي همه تبعيضاتي است كه بنام تقدس "دولت-ملت"و در دوران ملتسازي در قرون نوزدهم و بيستم، بر انسانها تحميل شده است. گلوباليزاسيون انكار تبعيض زباني است و نه توجيه كننده و تطهير كننده آن. كسي در دنيا بخاطر گلوباليزاسيون از فرهنگ و زبان خود چشم پوشي نكرده است.
"دختر من دانش آموز کلاس هشتم در مدرسه ای روسی است و از کلاس 34 نفره او 28 نفر ازبک هستند که در کلاس و مدرسه ای روسی تحصیل میکنند!"
در نقاط بيشماري از دنيا امكان انتخاب زبان تحصيلي وجود دارد. در شوروي سابق هم اين امكان موجود بود كه در همه جمهوريهاي چهاردهگانه استقلال يافته بدنبال انحلال شوروي هم حفظ شده است. اين نكته را نيز همه ميدانند و ايرادي در آن نميبينند. بحث بر سر كشوري (بنام ايران) است كه اين حق انتخاب را براي مردم قائل نيست. اگر در ازبكستان يا جمهوري آذربايجان همه از حق انتخاب زبان تحصيل خود، به يك نوع استفاده نميكنند، امري طبيعي است. به بيان ديگر، بحثي بر سر كشورهايي كه خانمها اجازه رانندگي دارند و اما همه در آنجا رانندگي نميكنند، وجود خارجي ندارد.
"خامنه ای و امثال او اصلن فارس و ترک و لر وکرد و بلوچ مسئله اشان نیست و اتفاقا به همین خاطر هم بدشان نمی آید گاها فارس را مقابل ترک و ترک را مقابل فارس قرار دهند"
اين نكته هم مثل موارد قبلي هم درست است و هم مسئله مورد اختلافي نيست. اما اتفاق ميافتد كه از اين نكته روشن، براي زمينهچيني اين ادعا كه بخشي از حق طلبيهاي جاري در جامعه، سفارش آقاي خامنهاي و عمال اوست، نيز استفاده ميشود.
در مجموع، وارد كردن مسائلي كه مورد اختلاف نيستند و تكرار آنها يا نشان بي دقتي در بحث است يا نتيجه نوعي سوءنيت براي لوث كردن يا غيرممكن كردن بحث، كمكي به برقراري ديالوگ نميكند. اگر در بحث مربوط به حق زنان عربستان براي رانندگي، كسي مرتب به تكرار نكات بديهي و مورد توافق طرفين بحث، مثلا در مورد لزوم تمرين رانندگي براي خانمها، همگاني نبودن علاقه خانمها به رانندگي، لزوم ازدياد آموشگاههاي رانندگي در صورت داده شدن حق رانندگي به خانمها و مسائلي از اين قبيل ميپردازد، كمكي به مٶثرتركردن ديالوگ نميكند و احتمالا قصد مثبتي ندارد.
ادعاهاي نادرست
آقاي اعلم در نوشتههاي خود، به تكرار مدعياتي ميپردازند كه هم تكراري هستند و هم نادرست. به همين خاطر نيز براي نشان دادن غيرجدي بودن برخورد ايشان در يك موضوع جدي، اشاره به برخي از آنها خالي از فايده نيست.
"بسیار از ... و وزرا و.. مملکت ترک و آذری هستند،"، "امروز نیز بیش از نیمی از سردمداران و حکومتیان کشور در جمهوری اسلامی یا خود ترک و آذری هستند و یا ریشه و اصل و نسبشان به آنها بر می گردد!"،
اين ادعاها زياد تكرار شدهاند. اما از دوستي كه با كار علمي آشنايي دارند، اين انتظار كه مبنايي هم براي ادعاي خود ارائه دهند، زياد نابجا نيست. كجاست پشتوانه اين ادعا؟ كار جدي (حتي اگر علمي نباشد) عبارت از تعريف دقيق "سردمداران و حكومتيان"، ارائه ليست آنها و نشان دادن مدعاي فوق با سند و رقم است. اگر منظور كابينه حكومتي است، اسامي وزراي جمهوري اسلامي با بيوگرافي آنها شامل همه وزاري آقاي احمدي نژاد و كابينه آقاي روحاني را ميتوانيد در اينتترنت پيدا كنيد. ليست اسامي و محل تولد كابينه فعلي ضميمه اين مقاله شده است. چند نفر از آنها و چند درصد آنها تورك هسنتد يا اصل و نسب توركي دارند؟ تازه تورک بودن فلان شخص در حاکیمیت چه سودی به حال و روز تورکان دارد؟ آيا رهبري شوروي در دوران استالين در دست گرجيها بود يا به اعتبار نفوذ لازار گاگانوويچ يهودي (معروف به "گرگ كرملين") و ديگر يهوديان در دربار استالين، همان حاكميت رنگ يهودي داشت؟
"چرا تیمور لنگ که خود از ترکان آسیای میانه بود و سلسله تیموریان را بنا نهاد و تا قلب اروپا هم لشکر کشی کرد، زبان رسمی دربارش فارسی بود؟ چراسلسله صفوی و یا افشاری که کسی در ترک بودن آنها شکی نمی تواند داشته باشد همواره حامی زبان و ادبیات فارسی بودند و حتی برخی از آنان به فارسی شعر! هم میسرودند، هیچگاه این فشار و مصیبت استفاده از زبان فارسی را درک و حس نکردند؟ چه چیزی باعث باقی ماندن زبان فارسی به عنوان زبان رسمی دربار و کشور بود؟"
بازهم پايه استنادي وجود "زبان رسمي"در دوران تيمور از كسي كه در ازبكستان استاد زبان فارسي بوده است، معلوم نيست. كجاست سندي كه اين ادعا را نشان بدهد؟ در جنبش ملي آذربايجان هيچ ادعايي در قدمت نداشتن زبان فارسي يا دشمني شاهان تورك با زبان فارسي نبوده است (يا من از آن بيخبرم). اينكه به كدام زبان دستگاه دين را اداره كنيم، حكومت كنيم، تحصيل كنيم يا بنويسيم، تابع يك معادله قدرتاست. زبان بقول آقاي سلطانزاده"شکلی از رابطه قدرت بوده و نهاد ایدئولوژیک نیز محل و جایگاهی از قدرت است"اقبال امروزي دنيا از زبان انگليسي بدون در نظر گرفتن قدرت كشورهاي انگليسي زبان ممكن نيست. در دنياي قديم نيز شاهان و امپراطوران تورك كه گويا در ساختن دولت و امپراطوري در سرزمينهاي چند مليتي يد بيضايي داشتند براي توجيه مشروعيت خود و ايجاد توازن در اين معادله قدرت، نياز به ابزار لازم داشتند.اول از زبان رنه گروسه و ژرژ دنيكروصفي از هنر سازماندهي توركان بخوانيم:
"خصوصيت دوم اقوام ترك استعداد فرماندهي يا، به عبارت صحيحتر، سازماندهي است. يعني سازمان دادن به اجتماع اقوامي كه غالبا از نژاداهاي مختلف هستند. بايد توجه داشت كه اين خصوصيت وجه اشتراك تركان با روميان است. ابرهارد Eberhard اخيرا توجه ما را به مساعي خاندان ترك توپا (398-557) در فراهم آوردن وحدت و ثبات در چين شمالي و كوشش مشابهي كه به وسيله تركان شاتو (907-936) صورت گرفت جلب كرده است. در غرب آسيا (منظور فلات پامير است) سلسلههاي ترك به اقدام مشابهي دست زدند. تركان غزنوي (962-1186) نيز به تركيب تاريخي افغانستان كنوني شكل بخشيدند. سلجوقيان كبير (1037-1157) براي نخستين بار پس از حملۀ عرب موجبات وحدت شاهنشاهي ايران را فراهم آوردند... در هند نيز سلاطين گوركاني مستقر در دهلي بودند. اينان مظهر نظم و انظباط، كه خوي تركهاست، به شمار ميآمدند و از زمان بروي كار آمدن اين نوادههاي تيمور (1526-1707) بود كه موجبات وحدت هند و ايجاد امپراطوري در اين كشور فراهم گرديد.
بدين سان در چندين خطۀ بزرگ سياسي آسيا كه زايندۀ كشورهاي جديد اين قاره بودهاند، ايجاد وحدت و نظم و تسهيلات اداري يادگار تركان است و شم ادارۀ مملكت در شيوۀ حكومتي خاص آنان كاملا محسوس ميباشد... ترکها مردمانی مثبت اندیش و از هرگونه رجزخوانی و خیالبافی به دورد بودند." (رنه گروسه/ ژرژ دنيكر، چهره آسيا، انتشارات فرزان، تهران، ترجمه غلامعلي سيار، صفحات 61-69)
در دنياي كلاسيك تاريخي، بسيج نيرو براي تصرف قدرت دولتي، امري بزرگ، پرهزينه و مستلزم قربانيهاي انساني و خسارات اقتصادي بيشمار بود. در نتيجه، تصرف قدرت، در هر 50 سال، صد سال يا چند صد سال يك بار اتفاق ميافتاد اما توجيه مشروعيت قدرت درست مثل امروز، امري هر روزه بود. هنري كه دو نويسنده فوق در باره آن سخن ميگويند شامل اجزاء زياد و جعبه ابزاري بزرگ شامل ابزار متعددي است كه نحوه توضيح مشروعيت و اقناع رعايا از آن جمله است. در ايران قديم، زبان فارسي و عربي، دين يهودي (در امپراطوري توركان خزر)، دين اسلام و بالاخره مذهب تشيع از اين ابزارها بودند. امروز اگر ازبكهاي افغانستان قدرت را در كل افغانستان بدست بگيرند، نميتوانند با گفتمان "ما توركها"حاكميت خود را تعريف كنند و مجبورند به گفتمان "ما افغانيها"و "ما مسلمانان"متوسل بشوند و تبعات چنين تعريفي را نيز پذيرا باشند. در اينصورت حاكميت ازبكان بر افغانستان، بشدت در صدد بي اهميت جلوه دادن و حتي كتمان تعلق اتنيكي خود خواهند بود. درست مثل رفتار ناسيوناليسم فارسي حاكم و همفكران آنها در ميان اوپوزيسيون.
با اين حال يك آلترناتيو ديگر هم ممكن است: ازبكان، زبان توركي را در افغانستان رسمي و اجباري بكنند و همزمان ادعا كنند كه قوم يا ملتي بنام "ازبك"وجود ندارد و فرقي بين ازبك و غير ازبك نيست و ما همه افغاني و مسلمان بوده شهروندان برابر حقوق افغانستان هستيم و تاجيكها و پشتونهايي كه خواهان رفع تبعيض هستند، "قومكرا"، "قومپرست"و "عشيره پرست"هستند! يا بگويند كه "براي ما انسانيت مهم است، نه ازبك بودن، پشتون بودن يا تاجيك بودن. شما انسانها را به ازبك و غير ازبك تقسيم ميكنيد! موضوع ما انسان است و نه پشتون يا ازبك و ...!"انگار تأكيد بر تداوم سلطه زبان ازبكي و تبعيض دولتي عين انسانيت است اما دفاع از حق پايمال شده پشتونها، "انسانيت"نبوده و تقسيم انسانهاست!! اين كار نه از سوي شاهان تورك ايران و نه از سوي هيچ پادشاه يا امپراطوري ديگري سر نزده است. يحتمل، اين كار كمي رو (از جنس سنگ پاي معروف قزوين) لازم دارد كه حتما شاهان و امپراطوران مزبور از بابت آن دچار مضيقه بودهاند.
اساسا دولتهاي بزرگ كلاسيك، بيشتر شبيه يك ماشين خشن جمع آوري ماليات بودند تا يك دولت از نوع امروزي كه با شبكه عظيمي از نهادهاي خود (شامل سيستم تحصيلات عمومي)، از تولد تا مرگ به شهروندان خود چسبيده و براساس قانون در همه عرصههاي زندگي فرد تأثيرگذار است.
آيا امروز نيز، شاهان تورك بخاطر ملاحظاتي از نوع فوق، زبان فارسي را در ايران رسمي كردهاند؟
انگيزه فارسي نويسي شعرايي كه رخ بر خاك كشيدهاند محل حدس و گمان است، و كسي اعتراض و انتقادي به آنها ندارد. در هيچ سند مطالباتي جنبش ملي آذربايجان، خواست بازسازي تاريخ يا تقاضاي نوعي غرامت بابت فارسي نويسي فلان شاعر در قرون گذشته نيامده است. از سوي ديگر، اگر شاعراني چون محمد فضولي و بسياري ديگر ميتوانستند سه ديوان توركي، عربي و فارسي داشته باشند، پس كساني كه تنها به فارسي نوشتهاند از روي اجبار اينكار را نكردهاند. بنا به گفته آقاي اصغر فردي، در دنياي قديم، ما هم شاعران توركي داريم كه به غيراز توركي و به موازات آن به فارسي و عربي هم شعر گفته و حتي ديوانهايي به اين زبانها دارند "سيدعمادالدين نسيمي، شاه اسماعيل صفوي (ختائي)، ملا محمد فضولي، فضلالله نعيمي تبريزي،قوسي تبريزي و ...… از آن زمرهاند.
اما شاعران ديگري نيز بودهاند كه زبان "تركي"را زبان اصلي شاعري خود برگزيدهاند و البته در جنب آن به يك يا دو زبان ديگر عربي و فارسي اشعاري ساختهاند؛ "حكيم ملامحمد هيدجي زنجاني"، "ميرزامحمدتقي قمري دربندي"، "دخيل مراغهاي"، "حاجيرضا صراف تبريزي"، "كريمآقا صافي تبريزي"، "ميرزامهدي شكوهي مراغهاي"، "ميرزاابوالحسن راجي تبريزي"، "سيدعظيم شيرواني"، "ميرزاعلياكبر طاهرزادة صابر شيرواني"و ...… از اين جملهاند كه برخي از آنان اگرچه به صورت حرفهاي تركيسرا بودهاند، اما در زبانهاي عربي و فارسي نيز شاهكار كردهاند" (لينك منبع)
برخلاف سخنوران فوق كه فارسينويسيشان نتيجه جبر دولتي نبوده است، در مورد نسل معاصر فارسينويسان حداقل روايت دو تن از بزرگترين نمايندگان آنها (زنده ياد غلامحسين ساعدي و رضا براهني) را داريم كه از انتخاب زبان فارسي در نتيجه اجبار دولتي شهادت دادهاند.
روشن است كه در گذشته مورد بحث، اجبار زباني در كار نبوده است و استفاده توركان از زبانهاي فارسي و عربي نتيجه اجبار از نوع دولتي نبوده است.
نوعي تردستي غيراخلاقي در نوشتن
حتي در نوشتههاي غيرعلمي، سوآل و اتهام بايستي آدرس مشخصي داشته باشد تا طرف سوم كه نظاره گر سوآل/اتهام و جواب است، از طريق مقايسه جوابهاي داده شده به سوآلات/اتهامات، بتواند قضاوت كند. به ادعاي زير از آقاي اعلم توجه كنيد:
"به همین خاطر یرخی از روی کم اطلاعی و برخی نیز دانسته که خدا میداند سرشان به کدام وزارت و سازمان امنیت کدام کشوری بند است ، آتش بیار این معرکه و دعوای ملی و قومی هستند!"
يعني خدا ميداند كساني كه وي آنها را "برخي"ميخواند، سرشان به ... بند است. روشن است كه "خدا"همهچيز دان است. اما خوانندگان جمله فوق كه همهچيزدان نيستند، براي داشتن امكان قضاوت، ادعاي مزبور را با كدام دفاع يا پاسخ ميتوانند مقايسه كنند؟
آوردن يك نظيره به ادعاي فوق ميتواند، درجه رندي بكار رفته در سرهم كردن جمله فوق را نشان دهند. فرض كنيد كه كسي در مورد آقاي X همان جمله را بنويسد:
"خدا میداند X، سرش به کدام وزارت و سازمان امنیت کدام کشوری بند است"
طبق اين ادعا، حتي همه چيزداني خدا زير سوآل قرار گرفته است چون اصولا بايستي حتي اگر آقاي X سرش به جايي بسته نباشد هم، خدا از آن آگاه باشد. اما در جمله فوق تكليف محدوده آگاهي خدا هم مشخص شده و اين محدوده شامل احتمال وابسته نبودن آقاي X نميشود!
روشن است با اين رندبازي ميتوان هرادعايي را مطرح كرد. به دو مثال توجه كنيد: "خدا ميداند كه يك سال چند ماه دارد!"يا "خدا ميداند كه در گوشت همبرگر شما چه چيزهايي وجود دارد!"
"زبان قبل از هر چیز وسیله میباشد. وسیله برقراری تماس و ارتباط با افراد پیرامون خود! و هر چه تعداد این تجهیزات ! بیشتر باشد قطعا تعداد کسانی که میتوان با آنها ارتباط برقرار کرد نیز بیشتر میشود، آیا این ایراد است؟"
اينجا هم معلوم نيست كه چرا و بر چه اساسي، طرفداران رفع تبعيض در ايران، متهم به مخالفت با آموختن زبانهاي بيشتر ميشوند؟! از سوي ديگر، اگر كسي اينقدر ساده و ساده بين است كه پيچيدگيهاي زبان و مرتبط با زبان را نميشناسد و بدون آنكه مرتكب تجاهل العارفين بشود، واقعا زبان را "وسیله برقراری تماس و ارتباط با افراد پیرامون خود"ميداند، تقاضا ميكنم مقاله عالمانه آقاي هدايت سلطانزادهدر اين موضوع تحت نام"زبان، ايدئولوژي و هويت ملي" را بخواند. اين مقاله حتي براي كساني كه در محيط دانشگاهي با تدريس زبان سر و كار ندارند مفيد است. حال ديگر خواندن آن براي آقاي اعلم كه سر و كارش با تدريس زبان هم است و در اين موضوع مقاله هم مينويسد، مفيدتر خواهد بود. البته بشرطي كه واقعا زبان را همان چيز سادهاي ميداند كه در بالا نقل شد. نقل سطوري از رساله مزبور جناب سلطانزادهدر اينجا ضروري است:
"زبان نه تنها منشور گذر تمامی مفاهیم ایدئولوژیک است٬ بلکه خود٬ کانون تمرکز ایدئولوژی نیز هست. پژواک این بازتولید ایدئولوژی٬ هم بصورت نهادها یا ساختارهائی خارج از انسان٬ نظیر٬ کلیسا و مسجد و مدارس و مطبوعات و غیره خودرا نشان میدهد و هم بصورت یک رابطه اجتماعی. بهمین ترتیب، زبان نیز خود٬ هم نقش این واسطه انتقال اندیشه و ایدئولوژی را بر عهده میگیرد و هم خود بعنوان یک نهاد و یک ساختار ایدئولوژیک عمل میکند. رابطه ایدئولوژیک٬ خود نهایتا شکلی از رابطه قدرت بوده و نهاد ایدئولوژیک نیز محل و جایگاهی از قدرت است. لیکن نهاد ایدئولوژیک٬ فقط در نهادهای خارج از انسان خلاصه نمیشود٬ بلکه خود زبان، بنیادی ترین نهاد و کانون و ذخیره گاه ایدئولوژی است. از اینرو٬ زبان نقش کلیدی در باز سازی روابط قدرت در جامعه را بر عهده دارد و تنها ارتباط گیری در بین انسانها را برقرار نمیسازد. بلکه در این برقراری رابطه اجتماعی، نوعی از رابطه قدرت را نیز شکل میدهد." (هدايت سلطانزاده، مقاله "زبان، ايدئولوژي و هويت ملي، سايت "آچيق سٶز"لينك)
"شما خنیاگران!"
صرفنظر از تيتر انتخابي كه صفت "بي مزه"آن نسبتي با محتواي دو نوشته مورد بحث ندارد، گذشتن از كنار "خنياگر"ناميده شدن فعالين ملي آذربايجان هم كار سختي است. ظاهرا آقاي كوروش اعلم از كاتالوگ القاب رژيم و بخشي از اوپوزيسيون آن كه براي فعالين ملي آذربايجان بكار ميبرند بيخبر مانده است و الا سر نزدن به گنجينه غني اين القاب (قومگرا، قبيله گرا، عشيره پرست، فاشيست قومي، پانتوركيست....) و بجاي آنها "خنياگر" (آوازه خوان) خواندن طرفداران حل مسئله ملي را بايد بدعتي دانست كه معلوم نيست دانسته است يا نتيجه يك سوء برداشت از مفهوم كلمه "خنياگر". باتوجه به سابقه استادي آقاي اعلم در زبان فارسي، اين احتمال دوم كمتر است و ظاهر اين نامگذاري عجيب هم بايستي نشاني از همان دوري ايشان از جديت در اين مسئله جدي باشد كه در سرتاسر دو نوشته مورد بحث به چشم ميخورد.
"زبان روسی بخاطر پوشش بالای 250 تا 300 میلیونی میتواند افقهای بهتر و بیشتری را برای ارتباط با دیگران باز کند. ایا این به نظر شما اشکال است؟"، "دوستانی بشدت به زبان فارسی تاخته و آن را از جمله عقیم بودن و عدم توانایی در ساختن فعلهای ساده و غیره ... محکوم کرده اند."
نه تنها استفاده از زبان قدرتمند روسي بلكه از زبانهايي با متكلمين صدهزار نفري هم يك كار فرهنگي است. اما اينجا هم بنام دعوت به جديت در پرداختن به اين مسائل جدي، منبع آمار فوق معلوم نيست. زبان روسي، زباني بينظير و صاحب كتابخانه عظيمي از فرهنگ و دانش بشري است. با دادن آمار نادرست از متكلميين اين زبان در يك مقاله هم، نه اهانتي به ساحت اين زبان ميشود و نه بر جلال و شكوه آن افزوده ميشود. اما دادن آمار بي ارجاع به منابع و بي توجه به واقعيت، نشانه عدم جديتي است كه در اين مقاله مورد نقد است. متكلمين زبان روسي (نه روسها) در منابع موجود 170 مليون نفر ثبت شده است. منبع رقم نزديك به دوبرابر آقاي اعلم كدام است؟ اين دست و دلبازي ايشان مثل ادعاي محروميت اهالي جماهير استقلال يافته از شوروي از ديدن عزيزان(!) خداي ناكرده، ميتواند نشان بي اختيار شدن در جريان دفاع احساسي از زبان اجباري فارسي تلقي شود! (رقم متكلمين به زبان روسي:لينك منبع 1، لينك منبع شماره 2، لينك منبع ديگر)
زبان فارسي مثل عربي، كوردي، بلوچي، توركمني، لري و همه زبانهاي ديگر، براي كساني اين زبان را زبان خود ميدانند و يا به اين زبان آشنا هستند زيباست و بخشي از گنجينه ميراث بشري است. هر كلمهاي از آن كه فراموش شود و هر مانعي كه بر سر راه توسعه آن ايجاد شود، صدمهاي بر پيكر فرهنگ عمومي انسان است. تجربه هم گواهي ميدهد كه حتي اگر همه ايالات غيرفارس ايران همين امروز به كشورهاي مستقلي تبديل شوند، زبان فارسي در همه اين ايالات تا زماني طولاني به حيات خود ادامه خواهد داد. نمونه آن را از جمهوري ازبكستان آقاي اعلم در همين نوشتههاي خود شهادت داده است و ميتوان دهها مثال از كشورهاي استقلال يافته قديم و جديد بدان افزود.
در تمامي مواردي كه كشورهاي استعمار زده قصد رهايي از سلطه استعمار غربي را داشتند، بخشي از استدلال طرفداران ادامه سلطه بر مستعمرات، اين بود كه مردم مستعمرات خواهان آزادي نيستند بلكه عدهاي كندذهن، تنبل، عقب مانده و مرتجع عليه تمدن غربي بطور خاص و تمدن بطور عام، سواد آموزي، زندگي شهري و زبانهاي اروپايي هستند. يادمان هست كه ميخائيل گورباچف، حمله نظامي ارتش شوروي به مردم غيرمسلح در خيابانهاي باكو (در 20 ژانويه 1990) را، عملياتي ضروري براي سركوبي "پان اسلاميستها"ناميد. مستعمرات سابق كشورهاي غربي در آسيا و آفريقا، امروز كشورهاي مستقلي هستند و هرچند بندرت به همه آرزوهاي خود رسيدهاند، اما دشمني با زبان كشورهاي متروپل سابق را هم پيش نگرفتهاند. آنها سنت تدريس زبانهاي سابق كشورهاي متروپل را حفظ كرده و از اين زبانها بعنوان يكي از پلهاي ارتباطي خود با جهان استفاده كرده و ميكنند. در كشورهاي تشكيل شده در جمهوريهاي سابق شوروي نيز همين منوال برقرار است. در مورد فرهنگ روسي نيز ميتوان همين را گفت. امروز يكي از كانونهاي فرهنگي قابل توجه در باكو "درام تئاتر روس"است و يكي از اين بيست و سه سال عمر جمهوري دوم آذربايجان بنام سال فرهنگ آذربايجاني در روسيه و يك سال نيز بنام سال فرهنگ روسي در آذربايجان نامگذاري شده و طي آنها مراسم متعدد فرهنگي در عاليترين سطوح با طنطنه تمام برگزار شده است. جمهوري آذربايجان (و بقيه كشورهاي مستقل شده از فروپاشي شوروي سابق بجز خود روسيه آنهم تنها در ماههاي اخير) هيچ حركتي در جهت ايزولاسيون نداشته است و همه هم و غم آنها انتگراسيون منطقهاي و جهاني بوده است.
"عقيم"ناميدن زبان فارسي هم از سوي متخصص مسلم زبان فارسي آقاي محمدرضا باطنيانجام گرفتهاست. لطفا نگاه كنيد به مقاله بسيار معروف "فارسي زباني عقيم"از دكتر محمدرضا باطني در در سايت سرويس فارسي بي بي سي. (لينك منبع)
در جريان توجيه جبر تحصيل به زبان فارسي ما با دو دليل مواجهيم: دليل تاريخي و از جمله داستان محبت شاهان تورك به زبان فارسي كه شرح آن در فوق رفت، و دليل تفوق علمي زبان فارسي. طبيعي است كه طرفداران رفع جبر از انتخاب زبان تحصيلي، در صورت مواجهه با دليل دوم، به شهادت استاد مسلم زبان فارسي يعني دكتر محمدرضا باطني در اين مقاله و نتايج ديگر بررسيها با نتايج مشابه از سوي ديگر اساتيد زبان فارسي اشاره كنند.
"مرزهای کشیده شده پس از فرو پاشی شوروی، ملیونها انسان را سالهاست از دیدن عزیزان و قوم و خویشانشان که در پهنه شوروی شابق پرا کنده اند ، محروم کرده است!"
جالب است كه شما در ازبكستان زندگي ميكنيد و اين ادعا را ميكنيد.مبناي اين ادعا چيست؟ اهالي همه جمهوريها نسبت به دوران شوروي آزادي رفت و آمد بيشتري دارند. از ميان اين 15 جمهوري، محدودترين آنها به لحاظ امكان مسافرت بدون ويزا حق سفر به 46 كشور خارجي و آزادترين آنها حق سفر بدون اخذ ويزا به 152 كشور ديگر را دارند. حتي بدترين آنها از اين جهت وضع بهتري نسبت به ايران (40 كشور) دارد و از ميزان كشورهايي كي قبل از استقلال ميتوانستند سفر كنند (صفر!) بمراتب بهتر است. در دوران شوروي هم ويزاي ورودبه كشور ديگر لازم بود و هم ويزاي خروج (!)از كشور از مقامات شوروي و در عمل كاري بود بي نهايت دشوار؛ حتي اگر مقصد سفر، مستعمرات شوروي در كشورهاي اروپاي شرقي بود. امكان اسكان در درون شوروي و حتي درون مرزهاي يك جمهوري نيز بشدت محدود و از سوي يك نظام بجا مانده از دوران ماقبل سرمايهداري سرواژ روسي (بنام قيديات يا پراپيسكا) تحت كنترل شديد بود.
"آیا میتوانید تصور کنید که برای سفر مثلا از تبریز به تهران و یا بالعکس باید ویزا گرفته شود؟ و خیلی از آیا های بی جواب دیگر!"
اين استنباط متكي بر كداميك از اسناد قابل اعتناي جنبش ملي آذربايجان است؟ در اين مورد و هر مورد ديگري، ايران و كشورهاي منطقه دچار هيچ كمبود ممنوعيت و موانع نيستند. ليبراليزه شدن حيات اجتماعي و برداشتن موانع از هر نوع (مرز كشوري، اجازه نشر، مميزي فيلم و كتاب و ...)، مهمترين و اولين گام هرنوع تحولي در كشورهاي اين منطقه است. اگر تا به امروز مرزهاي سياسي اين منطقه بر روي قاچاقچيان، ارتش شوروي سابق، ارتش صدام (در حمله به ايران و كويت)، ارتشهاي غربي (در دو جنگ خليج و افغانستان)، نيروهاي القاعده و از اين قبيل باز بوده است، در فرداي هر تحول مثبتي بايستي بسرعت اما با برنامه كارشناسي بر روي گردش آزادانه كالا (شامل ناقلهاي انرژي)، نيروي كار، دانشجويان و سرمايه و اهل فرهنگ باز بشود. هرگونه ايجاد موانع و افزودن به محدوديتهاي امروزي در اين جهات، امري نابخردانه و مانع توسعه عمومي خواهد بود. هدف غائي هر تحولي، بايستي توسعه علمي، فني، اقتصادي و رفاه و امنيت همه اهالي منطقه در چهارچوب انتگراسيون منطقهاي و جهاني باشد نه در جهت غيرقابل زيستتر كردن منطقه از طريق ماجراجوييهاي آرمانخواهانه و اجراي طرحهاي تجربه نشده و افزودن به جريان امروزي كاروان مهاجرت استعدادها از منطقه.
"ناسیونالیسم"و دامن زدن به احساسات ملی گرایی همیشه در طول تاریخ مانند جنگها و خونریری ها، برای کسانی راه رسیدن به قدرت و حکومت بوده است."
دوباره به مثال خانمهاي عربستان سعودي خواهان برخورداري از حق رانندگي هستند، مراجعه كنيم. اگر در اردوي مخالفان اعطاي حق رانندگي به خانمها مدام از احتمال تصادفات ناشي از پشت فرمان نشستن خانمها بشود، نشانه چيست؟ اگر اين احتمال با آمار واقعي در تضاد باشد چي؟ اگر كسي كه از اين احتمالات سياه صحبت ميكند، خودش در ارتباط با يك كلوب اتومبيلراني سرتاسر تصادف و مرگ باشد چي؟ برگرديم به موضوع.
اينكه برخورداري از حقوق بشر و حق تعيين سرنوشت شايسته اتيكت "ناسيونالسيم"است، محتاج يك بحث جدگانه است و بهتر اينجا در چهارچوب خواستها (و نه اتيكت آنها) بمانيم.
آيا دولتهايي كه از اضمحلال دولتهاي بزرگتر پديد آمدهاند، دولتهاي خونريزتر يا بدتري بودهاند؟ دو سال ديگر، عمر دولتهاي جايگزين اتحاد شوروي، معادل يك سوم طول موجوديت شوروي خواهد شد و متأسفانه هنوز بجز سه جمهوري كرانه درياي بالتيك كه عضو اتحاديه اروپا هستند، هيچكدام از دوازده جمهوريهاي ديگر به معني متعارف كشورهاي دمكراتيكي نيستند. اما براي نشان دادن اينكه كشورهاي كوچكتر ناشي از انحلال شوروي، حكومتهاي بدتري هستند، بايستي نشان داد كه پليديها و خونريزيهاي اين كشورها در حق اهالي خود و ديگران بنوعي با جنايات رژيم شوروي قابل مقايسه است! آيا در جمهوريهاي جديد، سهميه مرگ، زندان و تبعيد در ليستهاي دههاهزار نفري از مركز به ولايات ارسال ميشود و...؟
تأسف آور است كه برخلاف گذشته كه نيروهاي چپ اگر هم در مقياس جهاني مخالف اراده ملل اسير چنگال رژيمهاي كمونيستي بودند در ايران و بقيه كشورهاي تحت سلطه غرب، مدافع مظلومان بودند، اما امروز بخش مهمي از مخالفت با حق طلبي ملل مظلوم را بقاياي اين نيروي چپ ايراني برعهده گرفتهاند. آقاي اعلم به سابقه فعاليت خود در گويندگي راديو سازمان اكثريت و حزب توده هم اشاره كرده است. سوآل اين است: شما كه در كنار دفاع از حق تعيين سرنوشت ملل، در يك رفتار متناقض، از اين احتمالات وحشتناك در صورت رفع ستم ملي صحبت ميكنيد، نظرتان در مورد اعتراف گيري و اعدام شهروندان از سوي يك سازمان سياسي مدافع عدالت اجتماعي و حكومت زحمتكشان چيست؟
احكام درست
در بالا به حقايقي اشاره شده كه در نوشتههاي مورد نقد آمدهاند اما ربطي به موضوع ندارند با اين وجود دو حكم اساسي از سوي آقاي اعلم ارائه شده است:
"در دنیای امروز را ههای متمدنانه ای که همه آنها از صندوقهای رای بیرون میایند، ... در ایرانی ازاد که حق تعیین سرنوشت را برای خلقها ی ساکن آن بوجود آورد"
اشاره شد كه جنبش وسيعي كه "جنبش ملي آذربايجان"ناميده ميشود، نه حزب است و نه يك جبهه. در نتيجه در ميان كساني كه خود را متعلق به اين جنبش ميدانند، نظرات بيشماري هست و ميتواند باشد. آقاي كوروش اعلم كه هم به حكم صندوق رأي (و نه تاريخ، سنت، حديث يا چيز ديگري) معتقد است و هم به حكم حق تعيين سرنوشت، اصولا مشكلي با خواست محوري اين جنبش ندارد. در جريان جنبش مشروطه هم به غيراز شعار اصلي، هياهويي از هزار و يك خواست و آرزوي مربوط و نامربوط در جامعه شنيده ميشد. در جريانات منتهي به فروپاشي اتحاد شوروي سابق نيز، در كنار خواست انحلال شوروي، از تقاضاي آسفالت راه فلان روستا تا اتهامات نامربوط به نظام شوروي در فضاي ملتهب آن زمان شنيده ميشد. از جمله خواست بين المللي شدن واحد ارز كشور، زياد شنيده ميشد و تصور عوامانه مردم اين بود كه بدون توجه به كليه قوانين اقتصاد، روبلهاي آنها با نرخ يك دلار به هفتاد كپيك (هفت دهم يك روبل) قابل تبديل باشد! بعدا كه اين خواست برآورده شد و امكان تبديل قانوني پول ملي شوروي به ارزهاي جهاني فراهم شد، نرخ تبديل، هزاران برابر از نرخ مورد انتظار فوق پايينتر بود! به دليل وجود ارقام، نشان دادن غيرواقعي بودن انتظارات مذكور، راحت است اما چنانكه اشاره شده، هزاران نمونه از انتظارات غيرعملي و غير اصولي و اتهامات نامربوط به حكام رژيم شوروي، تقاضاي بحق دمكراسي را احاطه كرده بود. آيا اين هاله ناحق و نابجا آن هسته حق و بجا (دمكراسي) را ناحق و نابجا ميكرد؟ امروز بخصوص باتوجه به سهولت انتشار در فضاي مجازي به شرط صرف وقت كافي ميتوان مجموعههاي كت و كلفتي از مدعيات بي اساس و نامربوط از هر جبههاي جمعآوري كرد اما استخراج اين نتيجه از اين مجموعهها كه، جنبش فمنيستي يا جنبش خواهان عدالت اجتماعي يا صرفداران محيط زيست ناحق هستند، نارواست.
آنچه خوبان همه دارند...!
طبق گفته معروف "آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داري!"، آقاي اعلم در دو نوشته كوتاه شايد بي آنكه خواسته باشد، همه اجزاء يك ذهنيت غيردمكراتيك با سابقه 90 ساله را به نمايش گذاشته و همه خصوصيات قربانيان تسليم شده به ابعاد پروژه ملت سازي آمرانه فارسي در ايران چند فرهنگي را در اين دو "اثر"خود متبلور كرده است:
لظفا فاكتهاي زير از دو نوشته مزبور را در كنار هم بگذاريد:
- بي توجهي به آمار و دادن آمار اغراق آميز متكلمين زبان روسي،
- بي توجهي به نظر صاحبنظران در مورد محدود بودن ظرفيتهاي زبان فارسي و نسبت دادن حكم عقيم بودن زبان فارسي به سوء نيت جنبش ملي آذربايجان (بجاي دكتر محمدرضا باطني)
- دفاع احساسي و بد از دو زبان روسي و فارسي و مخالفت همانقدر بد با شعارهاي مساوات طلبانه ملل غيرفارس،
- گرفتن اين نتيجه كه در دنياي در حال گلوباليزه شدن زبان (به يقين نوع توركي آن!) مهم نيست!
- توسل به حكم نادرست "زبان وسيله است"وقتي كه صحبت از حق توركان در استفاده از زبان خود است. (قياس شود با دفاع بد و احساسي از زبانهاي فارسي و روسي)
- گرفتن نتيجه طبيعي بودن سياست تحميل زباني از رفتار انساني شاهان تورك با زبان فارسي و سعه صدر دمكراتيك نظام تحصيلي ازبكستان امروزي در ارتباط با زبان روسي! استناد نابجا به امير تيمور، ديگر شاهان و اهل قلم تورك در گذشته براي توجيه يك سياست غيردمكراتيك امروزي.
- كتمان ابعاد مختلف تبعيض عليه آذربايجان با ادعاهاي نادرست (از جمله در مورد بيش از نیمی از سردمداران و حکومتیان کشور و...)
- وارد كردن اتهام وابستگي به ديگران (فعالين آذربايجاني) بدون دليل و بدون آدرس مشخص.
كدام نتيجه را ميتوان از اين هشت فاكت موجود در نوشته آقاي اعلم استخراج كرد؟! آيا با مجموعه كاملي از احكام ناسيوناليسم عهد رضاخاني سر و كار نداريم و آيا اين احكام با حق تعيين سرنوشت ملل مورد تأييد وي، در تضاد نيست؟
يك نكته مهم: فرق دفاع از تزهاي ايدئولوژي ناسيوناليستي در عهد رضا با دفاع از همان تزها در سال 2014 يك فرق مهم دارد: در آن سالها بخش مهمي از نخبگان و روشنفكران در حمايت از رضاشاه، تصور ميكردند كه شاه كليد ترقي و دمكراسي همانا يكسان سازي زباني در ايران است. امروز وقتي نتيجه آن پروژه در برابر چشمان ماست، بازهم ميتوان دچار توهم امكان توسعه از طريق فرهنگ كشي و نفي حقوق انساني شهروندان بود؟
| نام/ وزارت | زادگاه |
1 | اقتصاد/علی طیب نیا | اصفهان |
2 | دفاع/حسین دهقان | اصفهان |
3 | کشاورزی/ محمود حجتی | اصفهان |
4 | نیرو/ چیت چیان | تبریز |
5 | صنعت، معدن و تجارت/محمد نعمت زاده | تبریز |
6 | کار،تعاون و رفاه اجتماعی/ علی ربیعی | تهران |
7 | آموزش و پرورش/ علی اصغر فانی | تهران |
8 | خارجه/ محمد جواد ظریف | تهران |
9 | ارتباطات/ محمود واعظی | تهران |
10 | کشور/ عبدالرضا رحمانی فضلی | شیروان |
11 | بهداشت/سید حسن قاضیزاده هاشمی | فریمان |
12 | ارشاد/ علی جنتی | قم |
13 | دادگستری/ مصطفی پورمحمدی | قم |
14 | رضا فرجی دانا/ علوم | قم |
15 | نفت/ بیژن نامدار زنگنه | کرمانشاه |
16 | اطلاعات/سید محمود علوی | لامرد |
17 | ورزش و جوانان/ محمود گودرزی | ملاير |
18 | راه وشهر سازی/عباس آخوندی | نجف اشرف |