مسئله راسیسم و تبعیض دیدگان
کار روشنگر روشن کردن تاریکی یک مسئله و ارائه ی راه حل است.
مسایل جامعه ی جهان سومی و براین مبنا عقب مانده ی ما زیاد است. که میتوان به اصلی و فرعی، عمده و غیر عمده،ریشه یی و سطحی و مانند اینها جهت آنالیز بخش بندی کرد.
برای حل مسایل، گاهاً حرکت به سوی مسئله مهم ممکن نیست، و دهها تلاش حکم درجا زدن را دارد. چرا که ریشه ی مشکلدر نظر گرفته نمیشود و برای رفع آن کوششی صورت نمیگیرد.
مشکل عمده ی جامعه ایران سد حکومت «دیکتاتوری-دینی» ست که بشکند. تا هدف «استقرار دموکراسی» تحقق یابد. این اصل را در فضای سیاسی تقریبا همه ی نیروهای تغییر طلب میدانند و آرزوی تحقق آنرا دارند. علی رغم دهها تلاش هنوز که هنوز است درجا میزنند. چرا؟ چون به ریشه های مشکل نمی پردازند.تا این ریشه های سفت و سخت پابرجاست درخت حکومت نمی افتد. و صرف انرژی بیهوده است.
همچنان که «روند پراتیک» نیز آنرا اثبات کرده است. حاصل «هیچ» بوده .
به نظام کلنگیموجود وآرزوی جانشیناشاره کردم. اکنون به ابزار کار توجه کنیم:
ابزار یا نیرو را با دو معیار بخش بندی میکنم:ایده،موقعیت اجتماعی-اقتصادی.
معیار اول ایده:
نیروها- از این زاویه در جامعه به دسته های زیر تقسیم میشودند:
- ناسیونالیست ها(حاکم و غیرحاکم-سکولار و غیر سکولار».
-چپ (با رگه های ناسیونالیستی پنهان و آشکار»
-تبعیض دیدگان ( ناسیونالیست و غیرناسیونالیست-و همه به نوعی خواهان رفع تبعیض )
معیار دوم :
-اقشار مختلف اجتماعی-اقصادی -فرهنگی-علمی درجامعه مثل همه ی زحمتکشان یدی و فکری .
اگر نیرو با معیار نخست را «قوه ی سیاسی»بنامیم و دوم را «مردم»، و تأثیر متقابل هر دو را موجب «حرکت»بدانیم، می بینیم «ارتباط متقابل و حرکت» مشکل دارند و برای عمل تغییر
کارایی مناسب نیست. چرا؟ چون «حرکت دگرگون ساز» طبیعی بوجود میاید و به اختیار افراد و احزاب نیست. اما ایجاد ارتباط مؤثر،سازنده،برای آینده و حال در اختیار افراد و احزاب است.
یعنی «نقش شخصیت افراد و احزاب»عمدتا در دست خود آنهاست.پرسش آن است :
« نیروها چگونه میتوانند نقش مثبتی در تغییر به عهده گیرند؟»
وقتی می توانند که خواسته های مردم را بازتاب دهند و اعتماد و ارتباط ایجاد کنند. این خواسته ها درکلیت خود چنین خلاصه میشود:
- شکستن سد حکومت استقرار دموکراسی
-ایجاد عدالت اجتماعی
-رفع تبعیض و ایجاد برابری حقوقی در زمینه های مختلف.
به عبارت دیگر مردم -با معیار انسان و اجتماع-بر طبق خواسته هایشان به «بخشهای بزرگ اجتماعی» تقسیم میشوند. تبعیض دیدگان با توجه به خواسته هایشان در عین حال که بخشهای بزرگ اجتماعی هستند و بیش از 70 درصد جامعه را تشکیل میدهند به نامهای ملیت-ملت بدون دولت-قوم نیز نامیده میشوند.
اکنون توجه کنیم آیا «نیروهای سیاسی موجود» حد اقل پاسخ مثبت به خواسته های تبعیض دیدگان دارند یا نه؟
- نخست چپرا در نظر گیریم که ظاهرا مترقی ترین نیروهای جامعه است: اخیرا «کنگره ی سازمان اکثریت»، برگزار شد و اگر خبر درست باشد این است که «نتوانست راه حل مردم با تنوع ملی» را تصویب کند! یعنی چه؟ یعنی اینکه نتوانست پاسخ درخور به رفع تبعیض در ایران بدهد. چرا؟ چون «در ایده هنوز دچار ناسیونالیسم ایرانی- و در حقیقت فارسی- ست». هرچند «پنهان».
- ملی گرایان مخالف حکومت نیز طبق معمول هرگز «برابری حقوقی مردمان گوناگون» را نپذیرفته اند.دلیل این نکته هم برنامه ی کاری آنهاست . چرا؟ چون اینان هم در چنگ ایده لوژی ناسیونالیسم فارسی هستند.
پس تبعیض دیده که 70 در صد مردم را تشکیل میدهد می بیند «ناسیونالیسم ملیت فارس، چه در چپ و چه در ملی گرایان» به معنای آن است که اینان میخواهند «تسلط و قدرت بخش ایده لویک یک ملیت» را به دیگران تأمین کنند.
حکومت را به کنار گذاشته از «مخالفین» سخن میگویم. تکلیف «ملی -بنیاد» گرایی حکومت روشن است و به قدر کافی هم در این خصوص نوشته ام.
نتیجه این است که ما در ابزار تغییر -چپ و ملی گرا- با ناسیونالیسم "پنهان و آشکار"مشکل داریم که مانع برابری حقوقی ست و برنامه ی کسب قدرت خود را دارد.
اما خود تبعیض دیدگان چه؟ آیا اینان هم در اندیشه و برنامه «کسب قدرت» خویش اند؟
در کل اینان به دو دسته تقسیم می شوند. آنان که در برابر ملی گرایی فارسی ملی گرایی ملیتیرا در برنامه دارند، و آنان که «بدون ملی گرایی خواهان رفع تبعیض سه گانه ی فرهنگی-سیاسی-اقتصادی و برابری حقوقی اند.جهت زندگی مشترک و صلح و دوستی و حفظ چهار چوبه ی ایران. که کلا گرایش فدرالیسمرا نمایندگی می کنند.
به تضاد ها اشاره کنم:
-تضاد ملی گرایی فارسی با ملی گرایی ملیتی
-تضاد برابری حقوقی خواهان با هر دو ملی گرایی. و نقطه ی مشترک در رفع تبعیض ملیتها.
-تضاد رفع تبعیض خواهان با ملی گرایی «پنهان و آشکار» چپ که «تعیین سرنوشت حتی جدایی» را نمی پذیرد.
با دقت در این تضادها متوجه میشویم: ملی گرایی ملیتها معلول ملی گرایی قوم فارسی زبان است. یعنی «واکنش»یست دربرابرآن.مقابله به مثل.
در کل عدم کارایی «ابزار» به علت ناسیونالیسم فارسی ست. ریشه ی این ناسیونالیسم فارسی «راسیسم موجود» است، که نقض حقوق را موجب شده . دوست داشتن خود تا حد برابری حقوقی
هیچ اشکالی ندارد. اما وقتی به مرحله ی نقض حقوق دیگران میرسد، با برتری گرایی، راسیسم را پایه ریزی میکند.
چطور « راسیسم » ریشه و پایه ی ملی گرایی ست؟
راسیسم در کل نژاد گرایی ست. و ابعاد زیستی-فرهنگی-گروهی و فردی و تاریخی دارد . و در وسیله کردن علوم و مقولات دموکراتیک نیز برای اهداف برتری طلبانه و تسلط جویانه نمود پیدا میکند:
- آریا گرایی : در اشکال مختلف
- سیاست یکسان سازی زبانها و فرهنگ ها( ژنوساید فرهنگی)
- برتری جویی و تحقیر دیگران: «فرهنگ و نردبان به ترکی چه میشود»! پیش داوری آن است که تو فاقد فرهنگ هستی. این منم که فرهنگ دارم. ساختن جک ها و...
-تعیین هویت به دیگران:« صدها نوشته علمی اینجا هست که تو آذری هستی»!
- کشتار جنبشهای رفع تبعیض مثل جنبش 21 آذر آذربایجان و کردستان.
- برای تسلط فرهنگ و حفظ اقتدارو برتری خود حرکات رفع تبعیض را قوم پرست-عشیره پرست- پان فلان نامیدن.
- بستن دهان معرضان در برابر تبلیغات ملی گرایی راسیستی.
-عنوان کردن« بیل و گلنگ و زبان عمویی و عمه یی و خاله یی» برای نفی حق زبان تبعیض دیدگان.
-طرح نام «ایرانی» بجای «فارسی »؛ ملت ایران بجای قوم فارس، جلوه دادن« ایران» مساوی فارس. و مانند اینها.
و....
اینها ریشه اش ملی گرایی فارسی ست. وقتی با ایده و عمل «برتری طلبی قومی، نفی فرهنگ و حقوق دیگران همراه میشود، جهت تسلط و اعمال قدرت » به عنوان سیاست، چهره ی راسیسم قومگرایان فارس را نشان میدهد.
آنچه در رسانه ها -چه در مقالات و چه در کامنت ها- جریان دارد در کل جنگ قلمی راسیسم قومگرایان فارس با ضد راسیسم ملیتهای تبعیض دیده است. منهای برخی مقابله به مثلها از سوی تبعیض دیدگان.
«راسیست و ضد راسیست »مسئله چنین خود را ظاهر میسازد.
این نوشته دو موضوع را مد نظر دارد:
-سیاست راسیستی
-ایده ی راسیستی
این را جدا کنم که هرکس اشتباها ایده ی خطایی را پیرامون مسایل رفع تبعیض عنوان کرد دلیل بر راسیست بودن او نیست. بل راسیست بودن مربوط به پیس بردن سیاست راسیستی است .
هرکس یا هر حزب و جریانی سیاست راسیستی پیشه کند در این نوشته به عنوان راسیست تحلیل شده است. و تنها پاسخ درست آن هم روشنگری ست. ولی اعمال مقابله به مثل نیز طبیعی ست. گرچه سیاست درستی نیست. ناسیونالیسم ایرانی-درحقیقت فارسی هسته و پایه اش راسیسم است. ملی گرایی سازمانها و اهل فرهنگ فارسی را جز با این هسته نمی توان تحلیل کرد.
ابزار تغییر خراب است. نه جریانهای ملی سالم اند و نه چپ. تبعیض دیدگان را هم به واکنش ملی گرایی سوق داده اند.
بنابراین شکستن سد حکومت با این بیماری و ابزار ناکارامد ممکن نیست. حتی ممکن نیست به مسایل مهم جامعه پرداخت. یرقان راسیسم مانع هرکاری ست.
در این شرایط خیزش عمومی پیش آید سرنوشت جامعه بازیچه ی دست این آن است و مثل همیشه نیروی خارجی و ارتجاع داخلی سرنوشت جامعه را تعیین خواهند کرد.
فضای سیاسی با راسیسم حکومتی-غیر حکومتی- واکنشهای مقابله به مثل راسیستی روبروست. به صورت گروهی یا فردی. در میان اهل سیاست و فرهنگ و علم.
ضرورت دارد به علل عدم همکاریها و اتحادها عامل راسیسم را نیز افزود. و پایه ی مجادلات قلمی را تشخیص داد.
ناسیونالیسم انقلاب مشروطیت و یکسان سازی حکومت پهلوی و اسلامی پایه ی تاریخی راسیسم در ایران است. که اکنون در میان مخالفان حکومت کنونی دهان باز کرده و مانع اتحادهاست.
نوشته ام عقب ماندگی جامعه ی ما را پایانی نیست. دوست دارم اضافه کنم قدم نخست برای خروج از این بن بست، درک و شکستن پایه های نظری راسیسم در ایران است.
در کل خواستم نشان دهم
چرا سیاست ضد رژیم نمی تواند از سطح گروه بالاتر رود و به سیاست عملی عمومی ضد رژیم تبدیل شود.؟ چرا سیاست در جامعه ما - در دوران سازماندهی-خصلت تبدیل شدن به یک جبهه ی بزرگ سراسری را ندارد؟
یکی از مهمترین علتها «ناسیونالیسم» و هسته ی آن «راسیسم» را یافتم. که کمتر مورد توجه قرارگرفته است. و از عناصر «تمرکزگرایی در قدرت» اند. کسانی که برای دموکراسی مبارزه میکنند ضرورت دارد در ایده و سیاست عملی خود را ازچنگ این عناصر خلاص کنند وگرنه نمی توانند شرایط نزدیکی و همکاری با دیگر نیروها را فراهم کنند. در حقیقت رها شدن از این عناصر به نوعی دموکراتیزه شدن است. تا نیروها در حد لازم دموکراتیزه نشوند نمی توانند به هم نزدیک شده همکاری کنند.
بیخود نیست که سیاست حکومت، برپایه ی افراطی کردن مخالفان در برابر یکدیگر قرار دارد. یعنی تا میتوانند روی استبداد یک گروه علیه گروه دیگر با شعارهای رادیکال کار میکنند که بیشتر به جان یکدیگر بیاندازند. زمینه موجود است. تضاد راسیسم با برابر حقوقی. و لاجرم درگیری مردمان مختلف. برای دفع این کار «سیاست ممنوع بودن خشونت بین مردمان مختلف» به میان آمده است.
از نظر من راه دموکراتیزه شدن نیروها در مسئله ی ملی یا تبعیض، «فدرالیسم با اتحاد داوطلبانه» است. هر ملتی با اکثریت آرا خواست جدا شود -می تواند- نمیشود هیچ مردمی را با توپ و تانک برای همیشه به زندگی مشترک واداشت. نیروهایی که این پروسه ی فکری را رد نکرده اند مجبورند برای ادامه ی سیاست تمرکزگرایی خود به راسیسم روی آورند . و این جامعه را متلاشی میکند.