پیشینه تاریخی اصطلاح "آذری"
بعدها نام «زبان آذري» به همراه ياد نام آذربايجان يا مردم آن به ميان آمده و به كار رفته است؛ بهعنوان مثال، ياقوت حموي (575 تا 625 هـ.) در كتاب خود (معجمالادباء) از زبان خطيب تبريزي كه با همسايه خود به «زبان آذري» تكلّم مينموده، ياد كرده است. و نيز در معجمالبلدان خود (تأليف در سال 621 هـ.) وقتي در شرح آذربايجان سخن ميگويد، اشاره ميكند كه آذربايجان اقليم وسيعي است و مشهورترين شهر آن تبريز است كه زبان مردم آن آذري است. و به اين ترتيب به اصطلاح «زبان آذري» اشاره مينمايد (حموي، 1866: 172).
درباره اصطلاح آذری
اصطلاح «آذري» مخفّف «آذربايجان» است و حكايت از زباني ميكند كه در آذربايجان به آن تكلّم ميكردند. اطلاق «آذري» به زبان مردم آذربايجان در دوران اسلامي تا روزگار صفويه است و از روزگار صفويه نيز، كه زبان ايراني آذربايجاني دستخوش تغيير و تحوّل اساسي شده، استعمال آن متوّقف شده است و نبايد تصوّر كرد كه «آذري» به زباني كه در هر زماني در آذربايجان مورد تكلّم بوده است، اطلاق ميشود (از جمله به زبان تركي) بلكه «آذري» اصطلاحي است حاكي از زبان ايراني ديرين آذربايجان كه از روزگار مادي تا عصر صفوي را در برميگيرد.
اصطلاح آذري «گاهي در مفهوم عام» فهلوي و گاهي در مفهوم خاص مثلاً «تبريزي، زنجاني، اردبيلي، مراغهاي، ارموي و...» استعمال ميشود؛ يعني در بعضي منابع به جاي «آذري» مصاديق جزئي آن از قبيل اردبيلي، مراغي، زنجاني، تبريزي و منابع اصطلاح عام آذري به كار رفته است.
البتّه در اينجا بايد به مشكلات بررسي و مطالعة زبان آذري نيز اشاره كرد زيرا گستردگي پهنههاي مرزي جغرافيايي اين زبان و نامشخص بودن محدودة واقعي آن، از زنجان و تبريز و اروميه، خلخال و اردبيل تا ارمنستان و گرجستان، موجب دشواري مطالعه و بررسي و شناسايي صورت و ساختار علمي اين زبان گرديده است؛ به عبارتي ديگر آذري همان «پهلوي» است يا «فهلوي آذربايجان» و نسبت به «فهلوي» همان مقام را دارد كه لري، همداني، گيلكي، طبري، رازي و قزويني و از مترادفهاي آذري ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
آذري، آذريي، آذري تبريزي،آذري اردبيلي.
دربارة زبان آذري
مردم ايران از اقوام آريايي به شمار ميآيند كه حدود چهار هزار سال قبل به سرزمين ايران كوچيده و وارد شدهاند. مسلّم است كه زبان آريايي باستاني در ايران به چهار گروه زبان «فارسي باستان»، «مادي»، «سكايي» و «اوستايي» تقسيم شده است(11) و براساس قانون زبانشناسي و اصل تحوّل و دگرگوني همة عناصر عالم، زبان نيز حالت و دگرگوني تازهاي به خود ميگيرد. زبان باستاني ايران (فارسي باستان) هم بر اثر سير تاريخي خود به زبانهاي فارسي ميانه و دري امروزي متحوّل شده است.
امّا از زبانهاي باستاني ايراني، از اوستا، كه بازماندة سه هزار سال پيش است، نشانههاي قابل توجّهي باقي مانده است. از فارسي باستان نيز در كتيبههاي هخامنشي تعداد قابل توجّهي جمله به دست ما رسيده است. هرگاه اين دو زبان را در كنار هم بسنجيم، پي ميبريم كه زبان اوستا يا زبان پهلوي باستان، تقريباً گويشي از يك زبان بودهاند. اقوام ايرانويچ، كه قبلاً نيز به آن اشاره شد، اقوام پارس، پارت و ماد بودند.
مادها در شمال، پارسها در جنوب و پارتها در مشرق سكونت داشتند و پيداست كه زبان هر سه قوم نيز در اصل يكي بوده است. زبان اوستا كه در شمال متداول بوده و بنابر دلايل تاريخي، خود زرتشت نيز، برخاسته از شمال (آذربايجان) ميباشد. لذا ميتوان گفت كه قديمترين زبان رسمي و به ياد ماندة منطقه آذربايجان همين زبان اوستايي ميباشد.
نكتة ديگري كه لازم است به آن اشاره شود، اين است كه در بين زبانهاي مختلف ايراني، لهجههاي گوناگون ديگري نيز پيدا شدهاند كه احمد كسروي آنها را «نيم زبان» ناميده است (كسروي، 2536: 337)، به اين معني كه در گوشه و كنار ايران، لهجههاي گوناگوني برخاستهاند كه همگي از زبان مادر يا اصلي ايران (فارسي) منشعب شدهاند؛ مانند لهجههاي سمناني، شيرازي، مازندراني، گيلكي و... كه ريشه و بنياد همة آنها يكي است. زبان آذري نيز كه در اصل همان زبان مادها بود، پس از آمدن مادها به آذربايجان و نواحي آن با زبان بوميان پيشين آذربايجان در آميخت و رنگ و شيوة ديگري پيدا كرد. اين زبان، زبان همة مادها بود و در ادارة امور كشور نيز از آن استفاده ميشد. بعدها كه هخامنشيان ادارة امور كشور را به دست گرفتند، فارسي (پهلوي) باستان را رسميت دادند. امّا زبان مادها، نيز جاي خود را داشت و به آن تكلّم و حتّي كتابت نيز ميشد (همان).
شرقشناسان اروپايي دو كتاب پهلوي را به چاپ رساندهاند به نام اياتكار زريران (يادگار زريران) و ديگري به نام درخت آسوريك (درخت سوري) كه به قول احمد كسروي اين دو نوشته در آذربايجان نوشته شده است و ما در آنها كلمههايي را ميبينيم كه جز در زبان آذري يا در آذربايجان پيدا نميشود. از اينرو ما آنها را پس از اوستا نمونة دوم از زبان آذربايجان ميشناسيم (همان: 338).
اين جدايي زباني ميان شمال(آذربايجان) ايران با جنوب تا زمان اسلام وجود داشت. پس از قرنهاي چهارم و پنجم است كه جغرافينگاران عرب «آذري» را زبان آذربايجان مينامند و برخي نيز معتقدند كه زباني است ويژة خودشان كه ديگران آن را نميفهمند (ياقوت حموي، 1866: 172)، با اين حال قطران و شاعران ديگري را نيز ميبينيم كه به فارسي (زبان ملّي ايرانيان) يا زبان همگان شعر سرودهاند اين امر بيانگر اين حقيقت است كه زبان آذري لهجهاي از زبان فارسي باستان، كه بعداً به صورت فارسي دري درآمده، ميباشد. سرودن شعر فارسي به وسيلة شاعران آذربايجان و ظهور شاعران نامدار در اين محل، بيانگر اين حقيقت است كه منظور نوسندگان سده هاي اول اسلام از زبان آذري در آذربايجان، تركي نبوده، زيرا اگر اين دسته از شاعران زباني غير از زبان ايراني داشتند (مثلاً تركي)، به همان زبان شعر ميسرودند. درحاليكه در دورة شاعران مهّمي همچون قطران، مجير، فلكي و بعداً نظامي و خاقاني هنوز زبان تركي در آذربايجان رسميت نيافته بود و اين از امور محال است كه شاعران در محل بومي و با زبان ملّي و قديمي خود، به زبان بيگانه، غير ملّي و غيربومي روي آورده و شعر بسرايند.
نتيجه آنكه «آذري» يكي از لهجهها يا نيم زبانهاي بزرگ و ريشهداري همچون كردي، مازندراني، تالشي، گيلاني، سمناني، شيرازي، لرستاني و مانند اينها بوده و در سراسر آذربايجان به آن زبان سخن گفته ميشده است. سرانجام اينكه شاخهاي از زبان ايراني بوده و از زمان باستان در ايران پيدا شده و هميشه در پشت سر زبان همگان(فارسي) جايگاهي داشته است.
زبان آذري از ديدگاه تاريخي
همانطوري كه ايرانيان، بعد از حملة مسلمانان عدة زيادي از واژهها و تركيبات زباني آنها را به وام گرفتند، بعد از حمله و نفوذ تركان به ايران نيز واژهها و تركيبات زيادي از تركان را به عاريت گرفتند. همانگونه كه عربها و تركها نيز كلمات و واژههاي زيادي از پارسي اخذ و اقتباس نمودند.
يكي از راههايي كه از طريق آن ميتوان علل دگرگشت و تغيير زبان قومي را، طي روزگاران و زمانهاي گذشته مطالعه و بررسي كرد، شناسايي نام رودها، كوهها، درياها، درياچهها، شهر و روستاهاي آن قوم و يا منطقه است. زيرا مردم هر سرزمين اين نامها را از زبان خود پديد ميآوردند.
راه ديگر بررسي و مطالعة گويشهاي مردم سرزمينهايي است كه يا خشك و غيرمناسب براي سكونت بودهاند و يا به سبب قرار داشتن در دل صخرهها و كوهها، از گذر بيگانگان و اقامت آنان مصون ماندهاند.
راه سوم مطالعة كتيبههاي تاريخي است كه اين روش نيز ميتواند راهنماي مفيدي در مطالعه و شناسايي زبان منطقه و قوم مورد نظر باشد.
در مورد روش نخست، احمد كسروي نامهاي رودها، كوهها، آباديهاي آذربايجاني را به سه دسته يا بخش تقسيم كرده است:
دستة نخست نامهايي كه معناي روشني ندارند. دستة دوم نامهايي كه پي به معاني آنها برده شده است و دستة سوم آن نامهايي كه معاني كاملاً روشن و معلومي دارند (كسروي، 2536: 323). كسروي در ضمن به نكتة جالب توجّهي نيز اشاره كرده است و آن وجود نامهاي مشابه فارسي و تركي است. وي معتقد است كه اين نامها از پارسي به تركي برگردانده شدهاند و شكل دوگانهاي پيدا كردهاند.
در مورد اسامي دستة نخست بايد گفت كه نامهاي مذكور متعلّق به روزگاران بسيار كهن و مربوط به زبان بومي آذربايجان پيش از ورود آرياييان ميباشد. البتّه بايد اذعان كرد كه در ميان نامهاي روشن، نامهايي نيز وجود دارد كه از قدمت تاريخي برخوردار نيستند. كسروي اسامي تبريز، خوي، سلماس ويجويه، ليلاوا، الوار، آستارا، اوجان، ارس و ازناب و... برخي ديگر را از اين گروه ميشمارد كه معناي روشني ندارند(همان).
دربارة اسامي دستة دوم، كه يك بحث زبانشناختي است، ما در اينجا اشاره نميكنيم. زيرا آن دسته نامهايي هستند كه ما از راه زبانشناسي به معناي آنها پي ميتوانيم ببريم؛ مانند مرند، آرونق، مارالان،مراغه، گيلاندوز، ديلمقان و... و براي مطالعة آن ميتوان به كاروند كسروي مراجعه كرد.
امّا دستة سوم نامهايي هستند كه معناي روشني دارند و اين خود مؤيّد آن است كه پيش از نفوذ زبان تركي در آذربايجان، مردم اين نواحي به چه زبان سخن ميگفتند. همة نامهايي كه در زير از نظر خوانندگان محترم ميگذرد، پارسي است و پارسي بودن آن نيز كاملاً روشن و آشكار ميباشد:
گرمارود، سردرود، لاهرود، ابهررود، ايجرود، گرمرود، تنگآب، دوآب، آبگرم، ارسباران، پلدشت، شاهآباد، دستجرد(دستگرد)، درهريز، شبستر، دينار، تازهكند، بهارستان، گيلانده، كاروان، چهرگان، ديزج، ديزه، گردآباد، رشكان، بستانآباد، ايرانشاه، خوشمقام، باباسرخه، قلعهسرخه، هشتاد جفت، كجور،خورخوره، برش، انگوران، ماهنشان، شروانده، بهرمان، شيرين، زيرينآباد، نيمآور، خرمدره، ميانه، خداآفرين، بيلهسوار، اردبيل، دهخوارقان(دهخوارگان ـ دهخوارگان)، سهرورد، زاغه، خوشهدره، زنجيران، دينور، ميمند، بانستان، ديلمقان، گرمادوز، گيلاندوز، زنجان، مايان(ماهان)، هشتهسر(هشتاد سر)، درياچه چيچست(كبودان، اروميه)، جزيره آرزو و... .
امّا در مورد نامهاي مشابه فارسي و تركي احمد كسروي بر اين عقيده است كه نام رود قزلاوزن در گذشته زرينرود و نام كارارود يا قارارود در گذشته كلان رود بوده است و از اين قبيل كسروي(همان: 371) در مورد نامهاي تركي اشگهسو، يالقوزآغاج، استيبولاغ، سوگودلو، گردكانلو، قوزلو و قزلجه نيز معتقد است كه نام كهن و قديمي آنها به ترتيب عبارتند از: آب باريگ، يكهدار، گرمخاني، بيدك، گردكانك، جوزدان و سرخه بوده است (كسروي، 2536: 373 و 374).
كسروي باز در اين مورد مينويسد: تركان در ديههايي كه نشيمن گرفتند، اگر نام يك آبادي معناي روشني داشت، آن را ترجمه نموده نام تركي مينهادند و از اينجاست كه ما امروز در آذربايجان يك رشته نامهاي آبادي مييابيم كه هم معناي آنها به فارسي در آنجا و يا جاهاي ديگر نيز هست، مانند اشگهسو، يالقوزآغاج، استيبولاغ، سگدي(سكدلو)، گردكانلو، قزلو، قزلجه و مانند اينها كه در برابر آنها همانطوري كه گفتيم آب باريك، يكهدار، گرمخاني، بيدك، گردكانگ، جوزدان و سرخه را داريم(همان: 329 و 330).
مسألة مهّم ديگر وجود بقاياي زبان كهن در سرزمينهايي است كه مهاجمان و يا مهاجران ترك به آن توجّه نكرده يا دسترسي نداشتهاند. كه نمونههايي از آنها را در جاي خود آورده و نشان دادهايم.
تاريخ زبان آذري در آذربايجان
همانطوري كه در بخش مادها بحث گرديد، زبان باستاني آذربايجاني (مادي) بود. اين زبان كه خود يكي از چهار زبان باستاني ايراني بود، بر اثر اختلاط و آميزش با زبان فارسي باستان و زبان اوستايي رايج در آذربايجان، بهصورت زبان آذري دوران اسلام به بعد درآمد. اين زبان در دورههاي اشكاني و ساساني، به نام پهلوي(ايراني) معروف بود. آرتور كريستينسن، در اين باره مينويسد: «زبان پهلوي در دورة اشكانيان و ساسانيان زبان رسمي ايران بود كه آذربايجان بخشي از سرزمينهاي شمالي آن به نام ماد صغير را تشكيل ميداده، زبان حقيقي پهلوي آذربايجان بود» (كاتبي، 1369: 35). كسروي هم معتقد است كه برخي از كتابها به زبان پهلوي، مانند درخت آسوريك و يادگار زريران در آذربايجان نوشته شده است (كسروي، 2536: 338)، به اين معني كه زبان رايج آن دوره در آذربايجان پهلوي بود كه آثار مذكور هم به همين زبان نوشته شده است.
ماركوارت هم معتقد است كه: «زبان حقيقي پهلوي يا زبان اشكانيان، زبان آذربايجان بوده است» (كاتبي، 1369: 34).
در كتاب «دستور زبان فارسي ميانه» همچنين آمده است: «حدود رواج زبان پهلوي از قرن چهارم قبل از ميلاد تا قرن هفتم ميلادي بوده است. پس از آن هم گرچه اين زبان از رسميت افتاد، ولي مدت چند قرن ديگر مورد استفاده بود... .
بسياري از امراي نواحي شمال ايران تا قرن نهم ميلادي [سوم هجري] سنگ قبر با نوشته فارسي ميانه از خود به يادگار گذاشتهاند» (همان: 35 و 36).
به اين ترتيب زبان پهلوي با تغييراتي هم كه در آن به وجود آمده بود، در آذربايجان رواج داشته و اشكال ديگر آن به نامهاي زبان ايراني فارسي، آذري، تاتي و گويشهاي محلّي ديگر كاربرد عام و خاصّ در موارد رسمي، فرهنگي، ادبي و محاوره و گفتگو، ترانهگويي و فولكلور داشته است.
بديهي است كه زبان باستاني آذربايجان، ايراني(پهلوي) بود و زبان آذري كه تا همين اواخر نيز در آذربايجان و نواحي آن حيات داشت، دنبالة بلافاصل زبان ايراني باستان (پهلوي) ميباشد.(12)
علّت اضمحلال زبان آذري
كتابت تنها وسيلة اصلي ماندگاري آثار علمي و ادبي است و هرجا كه نشان كتابت بوده، آثار فكري بشري هم محفوظ مانده است. زبانها يا لهجههاي بومي و محلّي قديمي ايران نيز كه به كتابت درنيامدهاند، از بين رفتهاند. امروز هم اگر لهجههاي محلّي و بومي مناطق مختلف مقهور زبان فارسي شدهاند، به علّت عدم كتابت آنها از روزگاران قديم بوده است.
زبان آذري نيز از زمانهاي قديم به علّت عدم كتابت نتوانست دوام خود را در طيّ حيات تاريخي خود حفظ كند. بخصوص با غلبة زبان تركي و حاكميتهاي سياسي تركان اين روند رو به فزوني نهاد تا اينكه در دوران معاصر وضع فعلي را پيدا كرد.
در مقدّمة ديوان قطران، از قول حسن تقيزاده ميخوانيم: «از آثار كتبي مشرق ايران (خراسان و ماوراءالنهر) ... بالنسبه ماية فراواني نظماً و نثراً به وجود آمده، لكن از آثار نواحي شمالي و غربي ايران جز بسيار اندكي وجود ندارد. زبان دري كه بعدها تنها زبان رسمي و مستعمل كتابت كلّ ايران شد و رونق گرفت و زبان فارسي دورة اسلامي شد و اگر گويندگاني در تبريز و گنجه و شيروان يا همدان و قزوين بودند كه زبان مادري و زبان محاورة آنان اقسامي ديگر از فارسي بوده كه در واقع زبان محلي بوده، آنها نيز همان زبان دري را كه حكم زبان فصيح رسمي پيدا كرده بود، به كار ميبردند و زبانهاي محلّي آنها به واسطة استعمال در نوشتن يا به تدريج از ميان رفته يا آثاري از آنها در گوشه و كنار باقي مانده» (قطران، بيتا: صفحة الف).
زبان پهلوي در آذربايجان
زبان پهلوي زبان ايران پس از پارسي باستان (دورة هخامنشي) بود كه آن را فارسي ميانه هم ناميدهاند. اين زبان در آتورپاتكان با بازماندة زبانهاي مادي و پارسي آميخته، كه آثار آن در آذربايجان باقي مانده و اكنون نيز نشانههايش در گويشهاي تاتي، تركي و آذري و پارسي نمايان است.
دورة زبان پهلوي يا فارسي ميانه كه شامل هشت قرن حيات سياسي ـ اجتماعي ماديها در زمان اشكانيان (249 ق.م تا 226 ميلادي) و ساسانيان (226 تا 624 ميلادي) به شكل زبان خاصّ آتروپاتكان حيات داشته است.
زبان خاص آتروپاتكان، كه با تغيير و تكامل، حيات خود را در آذربايجان ادامه داده، جزء زبانهاي ايراني گروه شمالي است و تفاوتهاي آن با گروه زبانهاي جنوبي ايران كاملاً آشكار است. منتهي در اينجا امكان بحث و مقايسه مقدور نيست.
به گواه مورّخان و پژوهندگان اين زبان پهلوي تا قرن هفتم در آذربايجان نيز حيات داشته است.
زبان دري آذربايجان
عدّهاي از زبانشناسان و پژوهشگران ميان «پارسي دري» و «پارسي جديد» تفاوت قائل هستند و تفاوت آن دو را هم ناشي از محل و منشأ و كيفيت پيدايش آنها ميدانند.
براساس نظر اين گروه، زبان دري از اواخر دورة ساسانيان، زبان رسمي دربار و زبان اداري قلمرو وسيعي از ايران و تيسفون، پايتخت ايران بود و در نتيجة عقبنشيني درباريان در زمان يزدگرد ساساني(31 هجري) به خاور ايران(خراسان، مرو، بلخ و غيره) در آنجا شيوع يافته و از آنجا به تدريج در زمان مسلمانان به ساير نقاط ايران گسترش پيدا كرده است. اين زبان در اصل شعبهاي از پهلوي و زبان خاصّان و بزرگان و درباريان بود كه پس از آغاز انتشار در خراسان و ماوراءالنهر به ساير نقاط ايران راه يافته است.
امّا منشأ زبان «پارسي جديد» يا «نوين» را بخشهاي باختر و شمال ايران ميدانند و معتقدند كه مردم باختر و شمال باختري و جنوب باختري و مركز ايران كه تا ديري جز به پهلوي و گويشهاي خود سخن نميگفتند و نمينوشتند، پس از انتشار نوشتههاي دري از خراسان به شهرستانهاي ديگر ايران، در زبان آنها نيز دگرگوني پديد شد و كمكم به زبان دري آشنايي يافتند.(13)
به دليل همين تفاوتهاي لهجهاي ميان فارسي دري(قديم) و جديد آشكار ميباشد به طوري كه تعدادي از واژههاي هر يك از دو زبان براي متكلّمان زبان ديگر، تا حدودي ناآشنا بود و لذا عدّهاي نيز براي رفع اين دشواري اقدام به تدوين «واژهنامهها» نمودند.(14)
سخنان ناصرخسرو در سفرنامه نيز كه دربارة قطران و سؤالات وي از ديوان منجيك و دقيقي صورت گرفت، مويد همين نكته است كه قطران با آن همه قصايد شيرين و استوارش فارسي را خوب ميدانسته، منتهي برخي اصطلاحات و واژههاي موجود در پارسي دري(در شرق) را خوب نميدانسته و لذا معاني آنها را از ناصرخسرو، كه از ناحية خراسان بود، ميپرسيده است.
بايد توجّه داشت كه وجود شعراي بزرگي چون قطران تبريزي در آذربايجان و شاعران فارسيزبان ديگر مؤيّد اين حقيقت است كه زبان ادبي و اداري(فارسي) در همين دوره پيدا نشده، بلكه مسبوق به تاريخ گذشته و طولاني است كه طي آن توانسته خود را به اين مرحله از پختگي و جزالت كلامي برساند.
زبان فارسي در آذربايجان
ترديدي نيست كه تفاوتهاي زباني كه بين پارسي دري و جديد قائل شديم، تنها از نظر تاريخ تحول زباني است وگرنه امروزه در كشور ما يك زبان بيشتر رايج نيست و آن زبان فارسي است و فقط ممكن است تعدادي از واژهها، تركيبات لفظي و احياناً شيوة شعري و نگارش زبانهاي تاجيكي، افغاني و ديگر مناطق فارسيزبان در ازبكستان، تركمنستان، قفقاز، بينالنهرين،سواحل درياي عمان و خليجفارس، هند و سند و غيره تفاوتهايي با زبان فارسي معمول در ايران داشته باشد. اين مقدار تفاوت تأثير و تغييري در اصالت و وحدت زبان فارسي، ولو با نامهايي چون دري، جديد، پشتو، تاجيكي و... ندارد.
به هر حال، آنچه از بررسيهاي تاريخي و زباني به دست ميآيد، اين است كه آذربايجان مركز اصلي و نخستين زبان پهلوي و فارسي جديد و تحوّلات آن دو بوده و آثار آن در نيمزبان آذري و گويشهاي محلّي و حتّي در زبان محاورة تركي كنوني باقي مانده است. همچنان كه آثار فارسي دري كه منشأ آن خراسان و مشرق ايران بوده، در نيمزبانهاي ايران و زبان اردو نمودار است.
قابل توجّه است كه بيشتر تأثيرات زباني در زبانهاي بومي با زبان عارضي نه تنها از راه فارسي جديد، بلكه بهطور مستقيم و از راه فارسي ميانه صورت پذيرفته است و در اين زبانها و گويشها نه فقط آثاري از زبان پهلوي، حتّي از زبان اوستايي و مادي هم ديده ميشود.
از طرفي مردم آذربايجان با زبانهاي پيرامون خود مانند تالشي و گيلكي و طبري آشنايي داشتهاند.
ترجمة مرزباننامه(15) به فارسي در قرن هفتم هجري، كه به وسيلة سعدالدين وراويني(16) صورت گرفت، در همين راستا قابل توجّه است. ترجمة اين كتاب به زبان محلّي طبري، قطعاً مورد توجّه و تفهّم مردم آذربايجان بود كه در دوران اتابكان آذربايجان اقدام به چنين برگردان زباني شده بود. *
یادداشتها:
1- ايلاتي مانند استاجلو، شاملو، تكلو، ورساق، روملو، افشار، قاجار و... براي اطلاع بيشتر در خصوص ايلات و عشاير آذربايجان و تاريخ سياسي، اجتماعي آنان رجوع شود به كتب:
الف)تاريخ سياسي، اجتماعي شاهسونهاي مغان، ريچارد تاپر، ترجمة حسن اسدي، تهران: نشر اختران، 1384.
ب) عشاير آذربايجان و ايلات مغان، به قلم جمشيد اسماعيلپور، تبريز: چاپ جمالي، 1376.
2- براساس مستندات تاريخي متقن، زبان آذري از قرن هشتم به بعد نيز در تبريز و ساير نواحي آذربايجان در بين مردم متداول بود.
3- دكتر جواد هيئت اهل تبريز و متخصص جراحي از دانشگاه استانبول و پاريس ميباشد. او صاحب كتب و مقالات متعددي در زمينههاي پزشكي است و بهعنوان پروفسور افتخاري چندين دانشگاه باكو نيز انتخاب شده است. در زمينة توركولوژي و زبان و ادبيّات فارسي و تاريخ و فرهنگ تركي نوشتههاي مختلفي از ايشان به چاپ رسيده است. مجلة وارليق را نيز به كمك دوستان خود، در زمينة نشر و ترويج نظريات تركگرايي به زبان فارسي و تركي منتشر ميسازد.
دكتر هيئت كه تحصيلات عالية خود را در استانبول به پايان رسانيده، بيشتر تحت تأثير نظريات و گرايشهاي تركگرايي قرار دارد. ارتباط او با دانشگاههاي باكو در اين زمينه و نوشتهها و آثار قلمي او در زمينة توركولوژي اين گرايش را نمايانتر ميسازد.
4- البته ايشان از نوشتههاي عربي در آذربايجان قرن هفتم نشاني به دست ندادهاند. ثانياً آميزش لهجههاي قومي و قبيلهاي موجب پيدايش زبان ادبي نميگردد كما اين كه در هيچ جاي دنيا سراغ نداريم از طرفي سخنان فوق متناقض با صحبتهاي ايشان (در ص 172 همان كتاب) است كه در آنجا بيان كردهاند كه زبان تركي آذربايجان در قرن 11 ميلادي (حدود قرن پنجم هجري) پيدا شدهاند!
5- وي مردي عارف و موحد و مريد شيخجمالالدين ذاكر و از جمله خلفاي شيخالاسلام علي لالاست.
6- توجّه به كلمات موجود در بيت مذكور و ساير ابيات آن غزل، كاملاً فارسي و عربي بودن اغلب كلمات آن غزل به اصطلاح «تركي» را آشكار مينمايد و اين امر نشان ميدهد كه در اين دوره نيز بهرغم رواج شعر تركي، هنوز زبان تركي رسميت و عموميت نيافته و به پختگي و پيشرفت لازم زباني نيز نرسيده است.
7- مرثيهسرايي تركي كه بازتاب حوادث عظيم تاريخي قيام امام حسين(ع) در كربلاست، همزمان با تلاش صفويان براي دستيابي به قدرت، بهوجود آمد. تركزبانان كه به اين سرايش و خلق اين نوع ادبي همت گماشتند، در چهارچوب هويّت ايراني آذربايجان و در راستاي تحكيم مباني وحدت و هويّت ملي و ديني به آن دست زدند.
بايد افزود كه ادبيات تركي مرثيه از امتزاج دو عنصر و يا بستر زبان تركي و اعتقاد شيعي برخاسته است. علاقة عشاير تركزبان به مذهب شيعه و آرمانهاي عدالتخواهانة آنان در قالب فرقههاي بكتاشيه، حروفيه نيز حكايت از پذيرش تمايلات حقطلبانه شيعي در ميان آنان بود(سومر، 1371، ج 1: 19 و 18 و 17)
در مبارزة شديد صفويان با عثماني، زنده نگهداشتن احساسات ملي و مذهبي عامل مهمّي در پايداري دولت نوپاي صفوي بود. از اين روست كه آيينهاي سوگواري مذهبي در آذربايجان، بهويژه اردبيل، زادگاه صفويان، بيش از ساير نواحي ايران قابل توجّه بود. در اين راستا فضولي كتاب «حديقهالسعدا» را در مقتل امام حسين(ع) تأليف كرد(فضولي، 1373: ج 1). اين شاعر شيعي در قرن دهم هجري، اولين تركيببند مرثية تركي را سروده است(فضولي، بيتا: 127).
در قرن نهم و دهم ادبيّات تركي آذربايجان در دامان زبان و ادبيات رسمي و عمومي فارسي با تمايلات شيعي قدم به عرصة وجود گذاشت و تا قرن يازدهم و دوازدهم هجري نيز ادامه داشت. قرن سيزدهم اوج شكوفايي ادبيات تركي در آذربايجان و ارّان است. اين جريان بيشتر با گرايش به تشيع در ميان عشاير ترك و اقشار متوسط شهري در آذربايجان ديده ميشود. از همين جاست كه مرثيهسرايي نيز در اين قرن به شكوفايي ميرسد. علاقة تركان آذربايجان و حتي آناتولي به مذهب شيعه در قالب فرقههاي بكتاشيه، حروفيه، صفويه به منصة ظهور رسيد كه حكايت از پذيرش تمايلات حقطلبانة شيعي در ميان آنان داشت كه نمود عيني آن در سرودهها و سوگوارههاي مذهبي جلوه كرده است. همين علاقه و شيفتگي به اين مذهب بود كه شاه اسماعيل اوّل را در بهرهگيري از نيروي بالقوه و مؤثّر مذهب شيعه علاقهمند كرد و در سرودههاي تركي خود نيز به بيان آنها پرداخت.
بايد افزود كه در قرن سيزدهم هجري، علاوه بر شاعران مرثيهسراي آذربايجان و آناتولي، بيش از پنجاه شاعر در قرهباغ وجود داشته است كه همگي در شعر فارسي تركي و مرثيهسرايي دست توانايي داشتهاند.
اسامي برخي از اين شاعران و اديبان در كتاب رياضالعاشقين آمده؛ از جمله: حسن بيگهادي، مشهدي ايوب باكي، ملاعلي خليفه، ملا محمد قاضي، محمد علي بيگ مخفي، مهدي قليخان، محمودبيك وزيران، ميرزا ابراهيم صبا، ميرزا محرم، جعفر قليخان جوانشير، حاجي ملا نجفقلي قراباغي، ملا خليل شاكي ابدالي، زينالعابدين ساغري، مشهدي حسين سائل، قاسم بيكذاكر و... . (رك: رياضالعاشقين، تذكرة شعراي قراباغ، به كوشش يحيي خان محمد آذري، تهران، انتشارات آفرينش، 1373).
النهايه با مطالعة مرثيههاي تركي آذربايجان، هويّت ايراني موجود در جوهره و خمير ماية ادبي آنها را به وضوح مشاهده ميكنيم. اين امر ارتباط مستحكم و ناگسستني مرثيههاي تركي را با شعر و ادب فارسي نيز نشان ميدهد. در اين ارتباط ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
آرايههاي ادبي و قالبهاي شعري و اوزان عروض مرثيههاي تركي كاملاً برگرفته از زبان و ادبيات فارسي است. موسيقي نوحهها و دستگاههاي آنها نيز مانند دستگاههاي شور، همايون و يا گوشههايي چون حسيني، زابل، حجازي و... همگي از موسيقي اصيل ايراني الهام يافتهاند.
لغات و اصطلاحات ادبي كه در اشعار مرثيهها به كار رفته، همگي يا برگرفته از ادبيات غني كهن ايراني است يا از تركيبات فارسي و تركي ساخته شده و در قالب و ساختار صرفي و نحوي زبان فارسي ايراني بيان شدهاند.
بنابر آنچه گفته شد، ادبيات مراثي تركي داراي هويّت و ساختار كاملاً ايراني هستند و جدا از مباحث نژادي و زباني و صرفاً در راستاي ترويج و اشاعة فرهنگ ديني و ملي ايراني در چهارچوب كشور واحد ايراني سروده شدهاند.
8- بهزاد بهزادي از اعضاي قديمي حزب توده بود كه اخيراً فوت كرده است.
9- بحث مفصل اين موضوع به قلم محمدامين طوسي، طي مقالهاي با عنوان «نمونهاي چند از لغات آذري»، در نشرية دانشكدة ادبيات دانشگاه تبريز، ش 4، س8 و ش 2 و 3 و 4، سال نهم به چاپ رسيده است.
10- بهرغم اينكه برخي از محقّقان زبان كردي را نيز شاخه و يا لهجهاي از زبان مادي ميدانند عدّهاي ديگر نيز معتقدند كه با زبان مادي تفاوت آشكاري دارد. ر.ك. دانشنامة اسلام و ايران جزء اوّل تهران، 1345. ذيل واژة آذري.
11- رك: تاريخ زبان فارسي از دكتر محسن ابوالقاسمي، انتشارات سمت و تاريخ زبان فارسي، دكتر مهري باقري، انتشارات قطره و نيز تاريخ زبان فارسي اثر دكتر پرويز خانلري.
12- در بخشهاي بعدي كتاب از آثار و نشانههاي باقي ماندة اين زبان صحبت خواهيم كرد.
13- براي مطالعة بيشتر رك: محمدتقي بهار، سبكشناسي، ج 1، تهران: انتشارات اميركبير، 2536.
14- از جمله اسدي طوسي كه «لغت فرس» را در راستاي حل چنين مشكلي تدوين نمود. وي در مقدمة همين كتاب مينويسد: «غرض ما اندرين لغات است كه ديدم شاعران كه فاضل بودند وليكن لغات پارسي كم ميدانستند و قطران شاعر كتابي كرد و آن لغتها بيشتر معروف بودند». لغت فرس اسدي طوسي (م 465 هـ) به تصحيح عباس اقبال، چاپ تهران، 1319 شمسي، ص 1.
15- تأليف مرزباننامه در اواخر قرن چهارم هجري به زبان طبري صورت گرفت.
16- از نزديكان خواجه ربيبالدين محمد ايلدگز (622-607 هـ).
* دكتر حسین نوین رنگرز، استاد دانشکده ی ادبیات دانشگاه محقق اردبیلی در اردبیل است.