Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

جعلیات بی بی سی ۱؛ زبان فارسی همواره زبان مشترک ایرانیان است

$
0
0
امروز که ملت ما تحت ستم تاریخی نظام ملایان است؛ آزادی همه ایرانیان از هر قومی در گرو همیاری ما و آزادی همه مردم ایران است. در فردای آزاد ایران، هر ایرانی–به عنوان شهروند ایران (و نه به عنوان شهروند یک قوم و قبیله)–حقوق انسانی و شهروندی دارد که باید فارغ از تعلقات قومی استیفا شود. جمهوری اسلامی به همه ی مردم ایران ظلم می کند؛ اما این اجحاف در حق برخی گروهها بیشتر بوده؛ با اینحال نباید فراموش کنیم که مشکل اصلی ملت ایران استبداد است و نه اینکه چه کسی کرد یا لر یا آذری است.

بنابر اسناد منتشر شده سایت ویکی لیکسدولت انگستان به همراه سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، اسراییل، عربستان و حتی پاکستان متصدی امر حمایت از تجزیه طلبی در ایران هستند (این مطلب را به همراه تمام منابعش ببینید.). بنا به گفته ی لوموند دیپلماتیک سازمان سیا اینکار را علاوه بر حمایت مستقیم، با هزینه کردن میلیونها دلار، با نام حقوق بشر و در غالب سازمانهای حقوق بشری انجام داد؛ بنابر این جای تعجب نباید باشد که بدانید بسیار از کسانی که عنوان فعال حقوق بشر و فعال حامی حقوق اقوام به خودشان بستند؛ از کجا تامین مالی می شوند.

چند سالی است که بی بی سی، ارگان دولتی کشور انگلستان، بخشی را با نام «ناظران می گویند» در وبسایت فارسی خود ایجاد کرده و عده ای از تجزیه طلبان شناخته شده در آن قلم می زنند. علی رغم اینکه به تلویزیون فارسی بی بی سی دسترسی ندارم؛ اما بی شرمانه ترین و زشت ترین مطالب ضد ایرانی را در همین چند سال از وبسایت بی بی سی فارسی خواندم. کار به جایی رسید که حتی برای تجزیه ایران هم مبنای حقوقی دست و پا کردند؛ در حالی که حقی به نام حق تجزیه طلبی در قالب حق تعیین سرنوشت مطلقا یک دروغ بی شرمانه است. ادامه ی این رویه باعث شد تا من از این ببعد بخشی مجزا در وبلاگم ایجاد کنم تا به تهمتها و جعلیات این نوشته ها بپردازم.

بی بی سی ادعا می کند که مسئولیتی در قبال نوشته های دیگران در وبسایت خود ندارد که این ادعای نادرستی است. چون بی بی سی هم نویسنده ی مطلب را انتخاب می کند و هم مسئول انتشار این مطالب است. تا امروز چندین بار کامنت های محترمانه من هم در بخش کامنتهای این مطالب حذف شده که دو نمونه را که پیشتر فرصت انتشار نداشتم منتشر خواهم کرد. زمینه ی اصلی تمام این مطالب موضوعی به نام «ستم ملی» است. . همانطور که پیشتر توضیح دادم؛ شاید هیچکدام از این مقالات به تنهایی اهمیتی نداشته باشد؛ اما رویه ای که این مطالب مجموعا در پیش می گیرند؛ نهایتا این توهم را به خواننده القا می کند که در ایران قومی به نام قوم فارس وجود دارد که به اشکال مختلف اقتصادی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و زبانی حقوق اقوام دیگر را نقض می کند. برای اینکه از شیوه عملکرد و نحوه ی تاثیرگذاری رسانه ای مثل بی بی سی آگاه شویم؛ باید تا حدی با نحوه ی تبلیغات سیاسی و پروپگاندای رسانه های مدرن آشنایی داشته باشیم.

در مطلب اخیریکه یک نویسنده قومگرا به نام شاهد علوی منتشر کرده، ادعا شده : ۱) تجزیه طلبی در ایران یک توهم است. ۲) ادعای تاریخی بودن زبان فارسی به عنوان زبان مشترک ایرانیان بی معنی است چون این موضوع پیش از دوران معاصر نمی تواند مفهومی داشته باشد. ۳) یک گروه بسیار افراطی پان ایرانیست و آریایی گرا به طور کل مخالف هر نوع گشایش فرهنگی معطوف به زبان‌های غیرفارسی در ایران هستند و آن را مخالف مصالح ایران و بر ضد زبان فارسی ارزیابی می‌کنند. ۴) علایق جدایی طلبانه، و نه استقلال طلبانه،در مواجه با فضای سیاسی دمکراتیک، آزادی‌های فرهنگی، زبانی و بازسازی ساخت قدرت سیاسی به شیوه نامتمرکز/فدرال و تضمین بدون قید و شرط حق همگان برای مشارکت در تمام سطوح بازی سیاسی، رنگ می‌بازد.

اگر تجزیه طلبی در ایران توهم بود بنا به اسناد دولتی آمریکا–که بعدتر رسما افشا شد–و گزارش رسانه هایی مانند تلگراف یا لوموند، این دولتها میلیونها دلار در ایران هزینه نمی کردند تا به گسترش این توهم بپردازند. اگر توهم بود دولت انگلستان عده ای را برای گسترش نفرت قومی در ایران بکار نمی گرفت. البته علوی در سطر پایانی نوشته اش این موضوع را بهتر روشن می کند. در واقع به زعم علوی و امثال علوی در ایران تجزیه طلبی وجود ندارد چون اینها که می خواهند مملکت را تکه پاره کنند؛ تجزیه طلب نیستند بلکه استقلال طلبند.

در این نوشته همچنین ادعا شده که زبان فارسی هیچگاه زبان مشترک مردم ایران نبوده چون کسانی که این ادعا را می کنند مفهوم تاریخی بودن زبان را نمی دانند و گفتگو از زبان مشترک پیش از دولت ملی مدرن اساسا بی معنا است! معلوم نیست گفتگو از زبان مشترک پیش از دوران مدرن به چه علت بی معنا است؟ دولتهای مدرن که در قرون هجده و نوزده پدید آمدند و مفاهیمی مانند ملیت چه ربطی به زبان مشترک با پیشینه ی صدها و هزاران سال دارند؟ بر خلاف نویسنده ی بی بی سی، پروفسور آرنولد توینبی، زبانشناس برجسته انگلیسی، بر این باور است که زبان پارسی همواره زبان مشترک ایرانیان بوده.

علاوه بر این، سایت بی بی سی فارسی به پان ایرانیستها هم اتهام افراطی زدن میزند؛ بدون اینکه به این گروه فرصتی داده باشد که از خود دفاع کنند. این رفتار نه تنها غیر اخلاقی و ناجوانمردانه است بلکه غیر حرفه ای هم محسوب می شود. پان ایرانیستها هیچگاه اعتقاد نداشتند که زبانهای غیر فارسی باید در ایران ممنوع باشند. یادگیری هر زبان تازه، پنجره ای رو به جهانی تازه است. هر زبانی، هر اندازه محدود و مهجور هم که باشد، شگفتی ها و ظرافتهایی دارد که در دیگر زبانها نیست. از این حیث آموزش زبانهای غیر فارسی، به هزینه ی دولتی، نه تنها باید برای اقوام میسر باشد؛ بلکه باقی ایرانیان هم باید بتوانند زبانهای رایج در ایران را بیاموزند. این موضوع نه تنها ایرادی ندارد که کمتر کسی هم با آن مخالف است؛ آنچه که ما با آن به شدت مخالفیم، اجباری شدن آموزش یک زبان، تضعیف زبان مشترک ایرانیان به عنوان میراث تاریخی همه ی اقوام ایرانی و نه فقط یک قوم (درباره مفهوم فارس/پارس و پارسی این مقاله ی خوبرا بخوانید.) و آویختن به ریسمان زبان مادری برای ایجاد نفرت قومی است.

سخنی هم با هم میهنان نازنین از اقوام ایرانی دارم. امروز که ملت ما تحت ستم تاریخی نظام ملایان است؛ آزادی همه ایرانیان از هر قومی در گرو همیاری ما و آزادی همه مردم ایران است. در فردای آزاد ایران، هر ایرانی–به عنوان شهروند ایران (و نه به عنوان شهروند یک قوم و قبیله)–حقوق انسانی و شهروندی دارد که باید فارغ از تعلقات قومی استیفا شود. جمهوری اسلامی به همه ی مردم ایران ظلم می کند؛ اما این اجحاف در حق برخی گروهها بیشتر بوده؛ با اینحال نباید فراموش کنیم که مشکل اصلی ملت ایران استبداد است و نه اینکه چه کسی کرد یا لر یا آذری است.

برخی کشورهای بیگانه برای فشار آوردن به نظام اسلامی و باج خواهی در ایران حرکتهای تجزیه طلبانه تدارک دیدند. این موضوع به فروپاشی ایران منجر نخواهد شد اما می تواند جنگهای قومی و قبیله ای و نفرت قومی در ایران ایجاد کند؛ چیزی که تا امروز در ایران سابقه نداشته. درک این موضوع دشوار نیست که اگر دولت انگلستان و رسانه ی دولتی اش دغدغه ی حمایت از حقوق قومی داشتند؛ می توانستند این محبت را در حق ایرلندی ها و اسکاتلندی ها بجا آورند و نه اینکه در بدترین شرایط اقتصادی که امروز دارند؛ میلیونها پاوند هزینه پخش برنامه های فارسی شان کنند.

متن کامنتی که بی بی سی سانسور کرد و منتشر نکرد:

یادداشتهای این مجموعه قطعا بیانگر دیدگاههای بی بی سی فارسی است. شما نویسنده مطلبتان را خودتان انتخاب می کنید و مقاله را هم خودتان منتشر می کنید بنابر این یقینا در برابر چیزی که منتشر می کنید، مسئولیت دارید.

اطلاق عنوان بسیار افراطی به «پان ایرانیست ها» نه جوانمردانه است (چون این گروه حق برابر دفاع از خودش را در برابر اتهامات نویسنده ی مقاله را ندارد.) و نه ژورنالیستی و حرفه ای است. علاوه بر این شما به این گروه «بسیار افراطی» اعتقادی را نسبت دادید که منبعی برای آن نیامده به اینکار مغالطه مرد پوشالی می گویند. نویسنده خودش تصمیم می گیرد که چه کسی چه اعتقادی داشته باشد بعد آن عقیده را نقد می کند.

این بخش هم اشتباه است اگر نگویم دروغ است: «…طبیعی بودن انتخاب زبان فارسی همچون زبان مشترک همه ایرانیان…این درک غیر تاریخی است چرا که سخن گفتن از زبان مشترک پیش از تشکیل دولت ملی مدرن که مختص به دنیای معاصر است و در ایران کمتر از یکصد سال عمر دارد، اساسا بی‌معنی و ناشی از غلبه عارضه ناهمزمانی تاریخی بر ذهن مدعی است.»

برای مثال اینجا از پروفسور آرنولد توینبی:

Arnold J. Toynbee, A Study of History,V, pp. 514-15

In the Iranic world, before it began to succumb to the process of Westernization, the New Persian language, which had been fashioned into literary form in mighty works of art…gained a currency as a lingua franca; and at its widest, about the turn of the sixteenth and seventeenth centuries of the Christian Era, its range in this role extended, without a break, across the face of South-Eastern Europe and South-Western Asia from the Ottoman pashalyq of Buda, which had been erected out of the wreckage of the Western Christian Kingdom of Hungary after the Ottoman victory at Mohacz

ترجمه: در جهان ایرانی، پیش از آنکه فرآینده غربگرایی آغاز شود، زبان پارسی نو (منظور زبان پارسی در دوران پس از اسلام است.) که در آثار برجسه هنری متداول بود به عنوان زبان مشترک [ایرانیان] رواج داشت.

بخش انگلیسی را می توانید در کتابخانه گوگل جستجو کنید.

این کامنت را در حالی می فرستم اما تا امروز بسیاری از کامنتهای محترمانه من در این وبسایت حذف شده. اگر این هم حذف شود این چند کامنت را می فرستم برای بالاترین. اما امیدوارم به حداقل اصول آزادی بیان معتقد باشید یا اگر نیستید شاید بهتر باشد که اعتقاد پیدا کنید.

جعلیات بی بی سی ۲؛ پرشیا کجاست و پرشین کیست

بنابر اسناد منتشر شده سایت ویکی لیکس دولت انگستان به همراه سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، اسراییل، عربستان و حتی پاکستان متصدی امر حمایت از تجزیه طلبی در ایران هستند (این مطلب را به همراه تمام منابعش ببینید.). بنا به گفته ی لوموند دیپلماتیک سازمان سیا اینکار را علاوه بر حمایت مستقیم، با هزینه کردن میلیونها دلار، با نام حقوق بشر و در غالب سازمانهای حقوق بشری انجام داد؛ بنابر این جای تعجب نباید باشد که بدانید بسیار از کسانی که عنوان فعال حقوق بشر و فعال حامی حقوق اقوام به خودشان بستند؛ از کجا تامین مالی می شوند.

چند سالی است که بی بی سی، ارگان دولتی کشور انگلستان، بخشی را با نام «ناظران می گویند» در وبسایت فارسی خود ایجاد کرده و عده ای از تجزیه طلبان شناخته شده در آن قلم می زنند. علی رغم اینکه به تلویزیون فارسی بی بی سی دسترسی ندارم؛ اما بی شرمانه ترین و زشت ترین مطالب ضد ایرانی را در همین چند سال از وبسایت بی بی سی فارسی خواندم. کار به جایی رسید که حتی برای تجزیه ایران هم مبنای حقوقی دست و پا کردند؛ در حالی که حقی به نام حق تجزیه طلبی در قالب حق تعیین سرنوشت مطلقا یک دروغ بی شرمانه است. ادامه ی این رویه باعث شد تا من از این ببعد بخشی مجزا در وبلاگم ایجاد کنم تا به تهمتها و جعلیات این نوشته ها بپردازم.

چند ماه پیش بی بی سی فارسی مطلبی را منتشر کرد با عنوان: «”پرژیا” کجاست و “پرژین” کیست؟». در آن نوشته نویسنده کوشش کرده بود نشان دهد استفاده از عنوان پرشیا برای همه مردم ایران اجحاف در حق اقوام ایرانی است. همانطور که در مطلب پیشین توضیح دادم، تم اصلی تمام مقالات قومگرایانه بی بی سی موضوعی به نام ستم ملی است و ادعاهایی از این دست هم در همان ارتباط مطرح می شود. در آن زمان من در دو کامنت پاسخ نسبتا مفصلی برای نویسنده نوشتم که بی بی سی هر دو کامنت را سانسور کرد. امروز که پس از چند ماه پاسخ مطلب دیگری را منتشر کردم؛ این دو کامنت را هم منتشر می کنم. علاوه بر آن مقاله ی پروفسور فرای در دانشگاه هاروارد–که پاسخ کوبنده ای به این اراجیف است–از پایگاه جی ستور دریافت کردم و از اینجا قابل دسترسی است. متن کامنت من:

فارس و پارس دو صورت از یک واژه یکسان است. لغت «فارس» معرب یا فرم عربی شده ی «پارس» است. فارسی و پارسی هم صفت نسبی برای مردمی است که به زبان پارسی تکلم می کنند (مانند ایرانی که صفت نسبی برای گویشگران زبانهای ایرانی است.) به گروه گویشگران فارسی هم فارسیان یا پارسیان می گویند. بر خلاف نظر دوست نویسنده، لغت فارسیان یا پارسیان پس از اسلام هم کاربرد تاریخی دارد و استفاده از آن هم نه نژادپرستانه است و نه برساخته و جعل جدید. نمونه: روز بهان فارس میدان عشق//فارسیان را شه ایوان عشق//پیش در پرده‌سرائی رسید//از پس آن پرده‌نوائی شنید. (جامی، هفت اورنگ)

در مورد تفاوت پرشیا/پرژیا و ایران، به گفته ی ریچارد فرای، این دو لغت به لحاظ تاریخی مترادف نیستند. ایران نام سرزمینی است که از خراسان و خوارزم تا فرات امتداد دارد — همان چیزی که امروز «ایران بزرگ» می خوانیم. پرشیا صرفا نام بخش غربی سرزمین تاریخی ایران است، یعنی آنچه که امروزه ایران می خوانیم یا کشور ایران مدرن.

 Persia would be used for the modern state, more or less equivalent to “western Iran”. I use the term “Greater Iran” to mean what I suspect most Classicists and ancient historians really mean by their use of Persia – that which was within the political boundaries of States ruled by Iranians.

    http://www.jstor.org/discover/10.2307/1508723

از نظر قومی و اتنیکی به تمام مردم ساکن در ایران امروزی پارسیان می گفتند:

    The Leks form the clans of genuine Persian blood, such as the Loors, Bekhtiaris. To them might be added the Koords, as members of the Persian family; but their numbers in the dominions of the Shah are comparatively few, the greater part of that widely-spread people being attached to Turkey. Collectively the Koords are so numerous that they might be regarded as a nation divided into distinct tribes. Who are the Leks, and who are the Koords? This inquiry I cannot solve. I never met anyone in Persia, either eel or moolla, who could give the least elucidation of this question. All they could say was, that both these races were Foors e kadeem,-old Persians.A Lek will- admit that a Koord, like himself, is an “old Persian”(Foors-e-Qadim) but he denies that the families are identical, and a Koord views the question in the same light.

Shiel, Lady (Mary). Glimpses of Life and Manners in Persia. London: John Murray, 1856.

 نام تاریخی اقوام کرد، لر یا لک پارسی است. حتی مردم آذربایجان هم پیش از ترکی شدن زبانشان در قرن پانزده به پهلوی تکلم می کردند و نام تاریخی این گروه هم پارسیان است. توصیه می کنم دوست نویسنده این مطلب را بخواند.

اما اینکه چرا پرژن/پرشین را بجای ایرانین بکار می بریم، ممکن است برخی اینکار را به دلایل سیاسی انجام دهند؛ من شخصا اگر با یک فرد غیر ایرانی گفتگو کنم، نام کشورم را ایران و ملیت/قومیت خودم را پرژن معرفی می کنم. صفت ایرانی علی رغم سابقه تاریخی و علی رغم اینکه حداقل هزار سال یا بیشتر در زبان فارسی نو قدمت دارد، در زبانهای اروپایی شناخته شده نیست و قدمت آن به یک قرن نمی رسد. قاعدتا هر آنچه که درباره پیشینه ما ایرانیان و دستاوردهایمان، در حافظه ی تاریخی این ملت ها و در تاریخ و ادبیاتشان ثبت شده، با همان عنوان پرژن آمده و استفاده از عنوان پرژن احتمالا مختصات دقیق تری از هویت فرهنگی و تاریخی ما در زبانهای اروپایی می دهد. برای من استفاده از پرژن دلیل دیگری ندارد.


به بهانه تشکیل پارلمان در تبعید!!!

$
0
0
منظور از عبارت: «جمع کثیری از فعالین و روشنفکران و شخصیت های آذربایجان جنوبی» چیست؟ آیا 17 نفر برگزار کننده این جلسه می باشند که عکسهای یادگاری نیز گرفته اند و یا سایر فعالان سیاسی آذربایجان را نیز شامل می شود؟

 

چندی پیش در آخرین روزهای سال 1392 (24 اسفند ماه مصادف با 15 مارس 2014) خبری از جانب سایت گون آذ منتشر شد مبنی بر اینکه پارلمان موقت در تبعید آذربایجان به همت جمع کثیری از فعالین و روشنفکران و شخصیت های آذربایجان جنوبی در کپنهاک دانمارک به وجود آمده است. و البته همین خبر تاکید دارد بر این نکته که سایت اینترنتی پرتیراژترین روزنامه جمهوری آذربایجان یعنی «مساوات» خبر تاسیس این پارلمان را منتشر نموده است. موسسان این پارلمان موقت در تبعید با انتشار بیانیه ای «هیات مسئول» را برگزیده اند و بالطبع اسامی این هیات نیز منتشر شده است که عبارتند از : احمد اوبالی، عبدالله امیر هاشم، محمود علی چهرگانی، الدار قاراداغلی، نور الدین قروی، فریدون پرویز نیا، محمد مشتاق، صمد فرتاش، ستار سئوگین.

نهایتاً بیانیه این تشکل تازه تاسیس نیز با انشایی کودکانه و پر از غلطهای املایی در زیر خبر درج گردیده که تنها نکته قابل توجه این بیانیه عبارت است از: « در تاریخ 15 مارس 2014 و در پایتخت دانمارک ، کپنهاگ به عنوان مهاجرین سیاسی گرد هم آمدیم تا تاسیس پارلمان موقت در تبعید آزربایجان جنوبی را اعلام نماییم و مسئولیت تایین وضعیت حقوقی دولت آزربایجان جنوبی و پارلمان در تبعید را بر دوش می کشیم.»

لیکن سوالاتی در همین خصوص مطرح می شود که هنوز کسی پاسخگوی آن نبوده است و خبری در خصوص این سوالات منتشر نشده است.

1-    منظور از عبارت: «جمع کثیری از فعالین و روشنفکران و شخصیت های آذربایجان جنوبی» چیست؟ آیا 17 نفر برگزار کننده این جلسه می باشند که عکسهای یادگاری نیز گرفته اند و یا سایر فعالان سیاسی آذربایجان را نیز شامل می شود؟

2-    چرا در تماسهای تلفنی و اینترنتی با اکثر فعالان آذربایجانی در خارج از کشور، فعالان گرانقدر از هرگونه پیش آگاهی نسبت به تشکیل این پارلمان موقت اظهار بی اطلاعی نموده اند.؟

3-    چرا این جلسه در کپنهاک برگزار شده است؟

4-    چرا خبر تاسیس این پارلمان موقت در نشریه مساوات منتشر شده است؟

5-    تامین مالی و فکری این تشکل نوپا بر عهده چه کسانی بوده است؟

6-    آیا این هفده نفر می توانند نمایندگان مردم آذربایجان باشند؟

7-    هدف از تاسیس این پارلمان چه بوده است؟

8-    چه کسی مسئولیت تعیین وضعیت حقوقی دولت آذربایجان جنوبی را بر عهده این تشکل نهاده است؟

9-    و سوالهای بی جواب دیگری که هنوز پاسخ درستی به آنها داده نشده است.

 

مصاحبه در باره پارلمان آزربایجان جنوبی در تبعید

$
0
0
من در رابطه با اینکه چه کسی و یا چه تشکیلاتی برای اولین بار فکر تشکیل پارلمان آزربایجان جنوبی در تبعید را بمیان کشیده اطلاعی ندارم . ولی میتوانم بگویم که خودم مدت زیادی طرفدار این فکر بوده ام . مثلا در سال 2009 در سخنرانی پالتاک بخاطر سالکرد قیام خرداد واجب بودن این مسئله را مطرح کرده و سعی کردم هم وطنان خویش را ازدرستی این فکر متقاعد بسازم.

 مصاحبه با تلویزیون "اوجاق "در باره پارلمان آزربایجان جنوبی در تبعید

ملت آزربایجان با خواست تشکیل پارلمان  و دولت ملی خویش به ملت سیاسی تبدیل گردیده است. ولی بطوریکه معلوم است حق تعین سرنوشت بدست خویش  همراه با سایرحقوق دموکراتیک توسط حکومت مرکزی و سیستم توتالیترحاکم بر ایران  زیر پا گذاشته میشود. ما شاهدیم که حتی خواست احقاق ابتدائی ترین حق انسانی یعنی حق آزادی زبان مادری با شکنجه و زندان جواب داده میشود. بدینجهت وظیفه بزرگی بر گردن آزربایجانیهائی که مجبور به زندگی در خارج از کشور شده اند نهاده شده است.
در خارج به آنچنان ارگان سیاسی احتیاج هست که بتوانیم در داخل آن طبقه سیاسی سکولار- دموکرات خودمان را که دارای افکار و بینش های مختلف سیاسی میباشند ، دور هم جمع کرده، در باره موضوعات گوناکون مربوط به ملتمان مذاکره و بحث و گفنگو نموده ،قطعنامه ها و قرارهائی را که به صلاح ملتمان میباشند اتخاذ بکنیم . روشن است بخاطر دارا نبودن آپارات دولتی یعنی قوه اجرائیه  این قرارها و قطعنامه ها جنبه تدبیرهای سیاسی بخود خواهند گرفت. به  احتمال قوی تدبیرهای پارلامنت هم به توده ای شدن حرکت ملی کمک خواهد کرد و هم تاثیر مثبت به آزربایجانیهائی که در آپارات دولتی صاحب مقام ومنزلتی میباشند خواهد گذاشت.  از طرف دیگر پارلامنت با فعالیتهای مدرن و منظم خویش خواهد توانست دید و توجه کشورهای خارجی را به مسئله ملی آزربایجان جلب نموده و شانس تبدیل شدن به یک مسئله آکتوال بین المللی افزایش خواهد یافت.
در رابطه با جلسه کپنهاق ، من قبل از همه از ترتیب دهندگان و شرکت کنندگان این نشست تاریخی تشکر میکنم.
قبل از اینکه نشست کپنهاق ترتیب بیابد ، یکی از هموطنان گرامیم به من تلفن زده و نیت خویش را برای ترتیب این چنین نشستی با من در میان گذاشت. من بنوبه خویش خیلی خوشحال شدم و قرار را بر این گذاشتیم که این نشست در شهر برلین برگزار بشود. بدینخاطر به چند هتل سرزده و در رابطه با هزینه هتل و سالن و شرایط دیگر شروع به جمع آوری اطلاعات لازمه کردم. بعد از چند روزی این هموطن عزیز بمن تلفن زده و فکر تشکیل نشست  در شهر کپنهاق را بمیان کشید. من عیبی در این فکر ندیدم و میان صحبتهایمان مطلع شدم که 26 نفر از فعالین سیاسی – ملی به این جلسه دعوت شده اند.
با کمال تاسف بعضی از دوستانی که به این جلسه دعوت شده بودند نتوانسته بودند حضوربیابند و بعضی از شخصیت های سیاسی مان نیز اصلا به این نشست دعوت نشده بودند. این مسئله و همچنین شرکت نکردن خانمها در این نشست مورد بحث و گفت و گو قرار گرفت و انتقادها بصورت آشکار مطرح گردید.
یکی از فاکتورهای خوشحال کننده این نشست دراین نهفته  بود که، کسانیکه با همدیگر قهر بودند و حتی حاضر به دیدن صورت یکدیگر نبودند، به یکجا جمع شده وپس از آشتی با همدیگر به دیالوق مشترک پرداختند.
بالاخره بعد از چند ساعت مذاکره و مباحثه با رای اکثریت شرکت کنندگان جلسه بیانیه ای تدوین گردیده و تشکیل  پارلامنت موقتی آزربایجان جنوبی در تبعید اعلان گردید.
برای رسمی شدن پارلامنت و گذارآن  از اشتاتوس موقتی به اشتاتوس قطعی یک هیات کار 9 نفره برای دو ماه انتخاب شد و قرار بر این شد که این هیات کار در مدت 2 ماه برای تشکیل یک نشست بزرگ به تشکیلاتهای سیاسی – ملی، خانمها و همچنین شخصیت های فعال وشناخته شده ی ملی آزربایجان مراجعت بکند.
من با وجود اینکه عضو هیچ تشکیلاتی نیستم علیرغم آن بمثابه یک فعال ملی به آینده پارلامنت امید زیادی بسته ام. این به آن معنی است که اگر ما بتوانیم یقه خویش را از دعوا بر سر صندل رها بکنیم، متدهای رفتاری خویش را دموکراتیکتر بکنیم و از وجود متخصصین علمی ، سیاسی ،حقوقی و ژورنالیستی خود استفاده بکنیم، آنوقت خواهیم توانست قدمهای مثبت وپر ثمره ای را  برداریم.
از فرصت استفاده کرده، میخواهم چند کلمه  در رابطه با مسئله مالی نشست بگویم. یکی از مسائل مهم  ما مسئله مالی است. مبارزه ملی برای همه جانبه و پر ثمر شدن  احتیاج به امکانات مادی دارد. اگر مشکلات مادی برطرف نگردد، مبارزه ملی با اشکالات جدی مواجه خواهد بود.
ما از یک طرف شکایت میکنیم که ، در مبارزه ملی مان کسی از ما حمایت نمیکند. برای براه انداختن تلویزیون وسائر وسائط تبلیغاتی امکانات مادی نداریم. برای ترتیب نشستهای گوناگون پول نداریم. بخاطر نبودن امکانات مادی نمیتوانیم بسیاری از کتابهائی را که بزبان مادریمان و یا بزبان خارجی نوشته ایم بچاپ بدهیم. درم داران ملتمان صاحب کرم نیستند و کرم داران ملتمان صاحب درم نیستند و از این نوع شکایتها.
از طرف دیگر وقتی شخصی صاحب کرم و صاحب درم پای به جلو میگذارد و بدون گذاشتن کوچکترین قید و شرطی حاضر به کمک به حرکت ملیمان میشود، انوقت بخاطر مسائل شخصی سعی میکنیم کمک ان فرد را از ارزش بیاندازیم.
میگوئیم : او چرا در کار ما دخالت میکند. هدف او از این کمک چیست؟ نکند پشت این کمک اطلاعات ایران و یا سازمانهای جاسوسی کشورهای دیگر خوابیده است. بدون اطلاع من آغ ساققال، چگونه میتوان همچنین نشستی را برپا کرد؟
باید گفت:
هر کدام از شرکت کنندگان نشست کپنهاق شخصیتهای شناخته شده سیاسی  و دارای تجارب کافی میباشند. این انسانها را هم اطلاعات میشناسد و هم سازمانهای جاسوسی کشورهای دیگر .
این نشست را بازی کودکانه نامیدن، خواستار عذر خواهی شرکت کنندگان بودن، بدون داشتن مدرکی، پشت این نشست اطلاعات رژیم تهران را اعلان کردن، معنایش جز زیر پا گذاشتن نورمهای اخلاق سیاسی  چیز دیگری نمیتواند باشد.
چرا بی انصافی میکنید و میگوئید  پارلامنت موقت را آزربایجانیهای جنوبی نه بلکه اقبال آقا زاده که از آزربایحان شمالی است تشکیل داده است؟ چرا به امضا کننداگان بیاننامه توهین میکنید؟ چرا منقدین را دعوت به تشکیل پارلامنهای رقیب میکنید؟  
10 سال است که از تشکیل پارلامنت صحبت میکنیم. نتیجه چه شده است؟ چرا تا بحال نتوانیستم به این نیت مان دست بیابیم؟ مگر غیر از این است که پشت حرفمان باید عمل نیز وجود داشته باشد.
بعقیده من برای پیشرفت مبارزه رهائی بخش ملی هر تشکیلات و یا هرشخصی چه سیاه پوست و چه سفید پوست، چه معتقد به دین و چه بی دین، چه آمریکائی و چه آفریقائی، چه زن و چه مرد، چه از جنوب و چه از شمال بدون قید و شرط حاضر به کمک باشد ، باید آن کمک را با جان و دل قبول کرد.
در رابطه با نشست گپنهاق ، من هزینه هواپیما، تاکسی و قسما نیز پول غذای خودم را از جیب خودم داده ام و از کسی مخارج راه نگرفته ام.
در اینجا  به انتقادات مطرح شده از جانب بعضی از دوستان نیز نظر انداخته و با چند جمله به سخنان خویش پایان میدهم.
انتقادات را میشود به دو کاتوقوری تقسیم کرد:
1-  انتقاد بحق
2-  انتقاد ناحق
آ- انتقاد میشود که به نشست کپنهاق بسیاری از فعالین شناخته شده ملی دعوت نشده بودند. این انتقاد بجاست و باید بدون آوردن بهانه وگفتن اگر مگر قبول کرد.
 ب - انتقاد ناحق از طرف کسانی مطرح میشود که به مسئله تشکیل پارلامنت آزربایجان جنوبی در تبعید بصورت آبستراکت و غیر حقیقی نگاه میکنند.
این هموطنان شرایط مهاجرت را از نظر دور نگه داشته و با استناد به شکل تشکیل ، استروکتور و فونکسیون پارلامنت  در کشورهای دموکراتیک غربی ، شروع به انتقاد میکنند. باید به این هموطنان گفت:  
در حال حاضر شرایط  فعلی مهاجرت ایجاب میکند که تقدم و برتری به ماهیت و مضمون پارلامنت داده شود و نه به شکل تشکیل آن. بعبارت دیگر شرطهای  مهم ، مرکزی و لازمه برای فونکسیون پارلامنت و پارلامنتاریزم در کشورهای دموکراتیک غربی برای ما فاکتورهای فرعی بحساب میایند. این مسئله را کمی بازتر کرده و روشنتر میکنم.
میگویند :
ما در حدود یک میلیون نفر آزربایجانی درخارج از کشور داریم . چطوری میشود بدون رای گیری از این انسانها در یک همه پرسی عمومی، آزاد و مخفی چند نفر دور هم جمع میشوند و پارلامنت تشکیل میدهند. باید به این هموطنان گفت که: اگرحتی در قلب این یک میلیون انسان عشق آزربایجان نیز وجود داشته باشد، در حدود 999000 انسان از مبارزه آکتیو ملی دور وتنها با مشکلات روزمره زندگی شخصی خویش مشغول هستند. از تقریبا یکهزار انسان باقیمانده در حدود 850-900 نفر انسانهائی هستند مبارز و دارای شعور ملی  که بخاطر رفت و آمد به ایران و دوری جستن ازتعقیب ها و بازپرسیهای سازمان اطلاعات ،از فعالیتهای آکتیو سیاسی دور میمانند و تنها  در مجامع فرهنگی و برنامه های موسیقی و فولکلوریک شرکت میکنند.

 100-150 نفر آکتیو در صحنه سیاسی بصورت پراکنده در کشورهای مختلف از ترکیه گرفته تا کانادا و آمریکا زندگی میکنند. این هموطنان یا عضو و سمپات تشکیلاتهای مختلف ملی هستند و یا انسانهای مستقل  و غیر تشکیلاتی. این بدان معناست که برای تشکیل پارلامنت و پیش بردن فونکسیون  داخلی آن در درجه اول باید به این فعالین در صحنه سیاسی رجوع بعمل آورد.  با در نظر گرفتن موانع گوناگون از قبیل مسئله ویزا، مشکلات مالی، وضعیت جسمانی و مساعد نبودن وقت ، اگر در چنین فراخوانی برای تشکیل یک جلسه 40-50 نفر بتوانند شرکت بکنند، آنوقت باید راضی باشیم. بعبارت دیگر پارلامنت تنها با رای این فعالین سیاسی میتواند اشتاتوس قطعی پیدا کرده و رسمی بشود"

آیا نباید از حقوق خود هم دفاع كنیم

$
0
0
در ایران هر روزه شاهد اعدام‌های دسته‌جمعی و عدم رعایت حقوق زنان و دیگر قشرهای جامعه هستیم، همچنین شاهدیم بر عدم رعایت حقوق دیگر ملیت‌ها و تبعیض‌های چشمگیر، ملت کُرد نیز از این همه ستم موجود در ایران بی‌بهره نبوده‌اند؛ و همواره ستمی مضاعف را تحمل نموده‌اند.

چرا فقط از حقوق بشر كُردها دفاع می‌كنید؟ این سوالی بود که چندی پیش یکی از دوستانم از من پرسید. منم دوست دارم در این مورد چند نکته را یادآوری و توضیح دهم؛ و این سوال را از فعالان حقوق بشری بپرسم كه چرا تنها از حقوق طیفی خاصی دفاع می‌كنید؟
حقوق بشر معیاری است، برای قضاوت در مورد آزادی و ماهیت انسانی برنامه‌ها و سیاست‌ها، روابط، مناسبات سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی و نیز عملکرد حکومت و تامین امنیت، صلح، ثبات و تاییدی بر تحقق‌پذیری آن در کشور.
بی‌تردید هر فرد در جامعه دارای حقوق و آزادی‌های مشروعی است، که عدم رعایت آن مترادف است با ستمی که بر فرد و ساختار جامعه وارد می‌شود. بر همین اساس ملیت‌های مختلف ایرانی حقوقشان همواره توسط حکومت مرکزی و سیستم غالب پایمال شده است؛ و ستمی مضاعف را تحمل می‌نمایند.
در ایران هر روزه شاهد اعدام‌های دسته‌جمعی و عدم رعایت حقوق زنان و دیگر قشرهای جامعه هستیم، همچنین شاهدیم بر عدم رعایت حقوق دیگر ملیت‌ها و تبعیض‌های چشمگیر، ملت کُرد نیز از این همه ستم موجود در ایران بی‌بهره نبوده‌اند؛ و همواره ستمی مضاعف را تحمل نموده‌اند. ملت کُرد به‌ویژه در دوران معاصر گرفتار استبداد، تبعیض‌های گوناگون، رنج و ستم و بیدادگری و خشونت حکومت‌های توتالیتر غالب بوده است. ملت کُرد در هیج دوره‌ای از حق ایجاد نهادهای دموکراتیک مدنی و سیاسی و اجتماعی با راهبردهای مسالمت‌جویانه برای دستیابی به حقوق و آزادی‌های اساسی و حق تعیین سرنوشت برخوردار نبوده است؛ بلکه این حقوق همیشه توسط حکومت‌ها لگدمال شده است.
نقض حقوق بشر و برخورد غیر انسانی با فعالین کُرد تنها به‌ این موارد ختم نمی‌شود و نمونه‌‌های فراوانی از این دست وجود دارد. ترور دولتی، اعدام، حبس‌های سنگین و… مواردی هستند که‌ همواره‌ در قبال ملت کُرد و فعالین آن از آنها بهره‌ گرفته‌ شده‌ است.
هم‌اکنون در کردستان ایران افراد زیادی به جرم ابراز عقیده‌ی متفاوت یا انجام فعالیت‌های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، سیاسی، ملی و اتنیکی تحت تعقیب یا بازداشت و زندانی و اعدام شده‌اند؛ این ستم در کل ایران موجود است و دیگر ملیت‌های ایرانی از آن بی‌بهره نبوده‌اند.
اما در حالی که بایستی یکی از وظایف فعالین و مراکز حقوق بشری در ایران تلاش برای آزادی تمام زندانیان سیاسی و توقف تمام مانورها و عملیات نظامی حکومتی در مناطق حاشیه‌ای ایران بر علیه ملت‌های تحت ستم این حکومت باشد؛ در این چند سال اخیر شاهد بودیم که موضع‌گیری‌ها و بیان‌نامه‌هایی به دلایل سیاسی و شخصی، از جانب بعضی اشخاص و یا گروه‌های به اصطلاح مدافع حقوق بشری، بر علیه زندانیان و فعالان غیر فارس منتشر شود.
از طرفی دیگر سکوت رسانه‌ای و سانسور خبری شبکه‌‌های خبری، همواره در مورد اخبار و گزارش‌های مناطق حاشیه‌ای و به‌خصوص مناطق کُردنشین وجود داشته است. شبکه‌‌ها و کانال‌های خبری در رابطه‌ با کوچک‌ترین برخوردی با زندانیان سیاسی غیر کُرد، واکنش نشان داده‌ و آن را جهانی می‌کنند؛ ولی در رابطه‌ با اخبار مرتبط با فعالین و سیاسیون کُرد، بلوچ و یا عرب و... دیگر ملیت‌های ایران که‌ با بدترین وضعیت در زندان‌ها مواجه‌ هستند، سکوت اختیار کرده‌ و آن را نادیده‌ می‌گیرند.
هر چند مساله‌ حقوق کُردها و سایر ملیت‌های ایران فقط به‌ جمهوری اسلامی گره‌ نخورده‌ -هر چند که‌ این حکومت یکی از بزرگ‌ترین موانع احقاق ملیت‌هاست- و تا زمانی که‌ تفکر برتری‌طلبی و برتری‌جویی در ایران، چه‌ در قالب نژادپرستی و ناسیونالیسم افراطی و اصرار بر یکسان‌سازی اجباری همه‌ ملیت‌های ایرانی در کشور ایران باقیست، مبارزه‌ برای کسب حقوق از جانب کُردها و سایر ملیت‌ها باقی خواهد بود.
ولی نگرانی بسیاری از فعالان كُرد، از ریشه‌دار بودن بدبینی نسبت به‌ کُردها، در‌ نوشته‌ها و موضع‌گیری‌های برخی از فعالان سیاسی و فرهنگی برمی‌گردد که‌ همچون مسوولین نظام به‌ ما کُردها، تهمت تجزیه‌‌طلبی زده‌ و حتی با درخواست کُردها مبنی بر به‌دست آوردن حقوق اولیه خود، فریاد "وا ایرانا"سر داده‌ و ادعا می‌کنند که‌ خواسته‌های ما موجب تجزیه‌ ایران است. کار به جایی می‌رسد که‌ برخی بقای جمهوری اسلامی را ترجیح می‌دهند!
در شرایط جدید جهان کُردهای ساکن ایران نیز سالهاست که‌ راهی متفاوت از نبرد مسلحانه‌ در پیش گرفته‌اند و تلاش برای آموزش حقوق بشر و دمکراسی و نیز تحول فرهنگی جامعه‌ کردستان را بدون کم‌ترین پشتیبانی دولت و حتی با وجود سنگ‌اندازی و ممانعت حاکمیت در پیش گرفته‌ و فعالیت‌های مسالمت‌آمیز مدنی را در تشکیل نهادهای مدنی –هر چند که‌ سازمان‌های غیر دولتی ثبت شده‌ تحت نظارت یا پوشش یا فشار دولتند- و جنبش‌های زنان و دانشجویان و کارگران و روشنفکران، به‌ انجام می‌رسانند.
از طرفی دیگر اگر نگاهی به پرونده بیشتر زندانی‌های سیاسی کُرد در دهه اخیر بیاندازیم، بیشتر آنها روزنامه‌نگار و فعال حقوق بشر بوده‌اند از آقای فرزاد کمانگر، احسان فتاحیان، عدنان حسن‌پور، هیوا بوتیمار، انور حسین‌پناهی، حبیب‌الله لطیفی و خیلی‌های دیگر حکم‌های سنگین و حکم‌های اعدام خوردند. برای نمونه برادارن کُردپور و خیلی‌های دیگر از فعالینی بودند که در زمینه حقوق بشری یا روزنامه‌نگاری فعالیت داشتند.
سوال اینجاست آیا بعد از ٣٥ سال سركوب و حالا هم با بودن درنده‌ترین دستگاه امنیتی در مناطق كُردنشین و نبود هیچ‌گونه مراكز قضایی مستقل و با بودن بیش از ٥٠٠ زندانی سیاسی و عقیدتی و بیش از ٦٠ فعال سیاسی و عقیدتی محكوم به اعدام، نباید از حقوق بشر در كردستان دفاع كرد، و منتظر ماند كه به اصطلاح فعالان حقوق بشری مركزگرا كه با هزار خواهش و سانسور، یك خبر را در مورد یك زندانی سیاسی كُرد بگذارند.
حالا هم این سوال را باید از تمامی فعالان حقوق بشری مرکز پرسید که آیا واقعا به دفاع از حقوق بشر باورمند هستید، پس شروع كنید و از صدها زندانی سیاسی كُرد و یا بلوچ و یا عرب و آذری كه بدون آنكه كسی صدایشان را بشوند و دارند در سیاه‌چال‌های حكومت با مرگ دست و پنجه نرم می‌كنند، حرف بزنید و بنویسید.
بدانید اگر قرار است كسی از عملكرد دیگری انتقاد كند، این ما هستیم كه از عملكرد و روش تبعیض‌آمیز شما انتقاد داریم. و باور داریم این شما هستید كه هنوز خود را بالادست می‌دانید و به حقوق برابر اعتقاد ندارید.
حالا هم این ما هستیم (فعالان غیر فارس) که باید خواستار اصلاح خط مشی تبعیض‌آمیز رسانه‌های عمومی در رابطه‌ با زندانیان و فعالین سیاسی باشیم و بخواهیم که به برخوردهای سلیقه‌ای و ابزارگونه‌ نسبت به‌ زندانیان سیاسی و تقسیم آنها به‌ خودی و غیر خودی پایان دهید و ارزش‌های والای حقوق بشر و حفظ کرامت انسان‌ها در رابطه با همه‌ی زندانیان سیاسی مد نظر قرار دهید.

 

چالش‌هایی درباره زبان‌های بومی

$
0
0
اگر کودکان بتوانند فارسی را با علم و به عنوان زبان دوم یاد بگیرند، احساس آرامش هویتی می‌کنند؛ چون هویت ملی به هویت قومی‌شان احترام گذاشته است. اگر این احترام رعایت شود، مشکلات هم برطرف می‌شود. اگر قرار است در خطر بودن هویت ملی و وحدت ملی دوستان را نگران کند، باید توجه کنند آن‌چه این هویت را تهدید می‌کند، نادیده گرفتن هویت‌های دیگر و زبان اقوام است.

فرزان سجودی، زبان‌شناس، نشانه‌شناس و استاد دانشگاه در گفت‌و‌گو با خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، درباره بحث آموزش زبان‌های بومی گفت: مباحثی مانند این‌که روش آموزش چه خواهد بود، کتاب‌های آموزشی چگونه تدوین می‌شوند و... مهم است و من امیدوارم اهل فن برنامه آموزش هر زبانی را بر عهده بگیرند و کتاب‌های آموزشی را متناسب با دستاوردهای مهم علمی تدوین کنند، اما در این زمینه بحث بنیادی‌تری وجود دارد. 

او ادامه داد: بحث بنیادی‌تر در این زمینه به اعتقاد من این است که اساسا در کشوری چندزبانی مثل ایران، تکلیف زبان‌هایی که با رسمی نامیدن زبان فارسی، غیررسمی دانسته می‌شوند و درواقع تکلیف زبان‌های دیگر (غیرفارسی) چیست؟ برخی دست‌اندرکاران گفته‌اند آموزش زبان‌های دیگر منجر به تضعیف زبان فارسی می‌شود. در این‌باره یک سوال ساده مطرح می‌شود و آن سوال این است که چرا باید از این بابت نگران تضعیف زبان فارسی باشند، اما هرگز نگران به حاشیه راندن زبان‌های دیگر نیستند؛ زبان‌هایی که آن‌ها هم زبان‌های اقوامی هستند، زبان مادری هستند، دارای پیشینه فرهنگی‌اند و فرهنگ‌هایی براساس آن‌ها شکل گرفته‌اند.

سجودی اضافه کرد: از طریق این زبان‌ها قصه‌هایی گفته شده و آیین‌هایی شکل گرفته و همین‌طور براساس آن‌ها شناختی از جهان به وجود آمده است؛ چرا که زبان تنها یک ابزار نیست که آن را کنار بگذاریم و از ابزار دیگری استفاده کنیم، بلکه شبکه‌ای است که آگاهی جمعی و حافظه جمعی به‌وجود می‌آورد. اشاره من به حافظه جمعی از جنبه روانشناختی نیست، بلکه شبکه بینامتنیت گروهی است که در یک زبان به وجود می‌آید؛ یعنی انسان از طریق زبان، خود و جهان پیرامونش را می‌شناسد. چرا هرگز نگران زبان‌های دیگر نیستند؛ مگر آن‌ها زبان اقوام نیستند و بخشی از داشته‌های انسانی محسوب نمی‌شوند؟

این استاد دانشگاه سپس گفت: به نظرم این بحث ماهیت سیاسی دارد. در بررسی تاریخی می‌بینیم که زبان فارسی زبان قوم مسلط بوده است، به همین دلیل طبیعتا امکانات نهادی بهتری در اختیارش قرار گرفته و در نتیجه قدرت بیش‌تری پیدا کرده است. ما در دانش زبان‌شناسی چیزی به اسم زبان فی‌نفسه قوی‌تر یا ضعیف‌تر و یا زبان فی‌نفسه توانمندتر یا ناتوان‌تر نداریم. آن‌چه برای یک زبان امکانات بهتری به وجود می‌آورد، ساختارهای قدرت است. یکی از این امکانات فرهنگستان زبان است؛ به عنوان مثال امروز ما نهادی تحت عنوان فرهنگستان زبان ترکی یا کردی نداریم. دلیل این‌که زبانی به نظر قوی‌تر می‌رسد، ساز و کارهای ساختاری و نهادی است که امکاناتی برای آن فراهم کرده است، وگرنه هیچ دلیل علمی برای این‌که مردمانی از سخن گفتن به زبان مادری خود منع شوند،‌ وجود ندارد.

سجودی همچنین عنوان کرد: ما در یک جامعه زبانی به دنیا می‌آییم و از طریق روابط اجتماعی در آن جامعه زبانی که ریشه تاریخی و فرهنگی بینامتنی دارد، زبانی اکتساب می‌کنیم. از منظر بیولوژیک هم زبان مادری در نیم‌کره چپ مغز اکتساب می‌شود، اما در زبان دوم فرایند یادگیری در نیم‌کره راست مغز پیش می‌آید؛ در نتیجه اگر بچه‌هایی را که در خانواده‌های ترک، کرد یا بلوچ‌زبان رشد کرده‌اند، وادار به کنار گذاشتن زبان‌شان در دوران تحصیل کنیم، سازوکارهای یادگیری آن‌ها را مختل کرده‌ایم. وقتی کودک را وادار به یادگیری فارسی می‌کنیم، او ناچار می‌شود سازوکارهای دیگری در یادگیری زبان رسمی به کار گیرد.

او افزود: حتا ممکن است افراد ناچار شوند زبان مادری‌شان را پنهان یا سرکوب کند. هیچ دلیل علمی و اجتماعی پسندیده‌ای وجود ندارد که کسانی از سخن گفتن به زبان مادری خود و یا آموزش زبان مادری‌شان محروم شوند. با این کار حتا به بدن افراد هم فشار وارد می‌شود.

سجودی در ادامه درباره آموزش زبان فارسی به کودکان غیرفارسی‌زبان ایران گفت: زبان مادری ما فارسی بوده است. بعدها با این آرامش و با این علم که زبان مادری ما فارسی است، انگلیسی را یاد گرفته‌ایم و علم و ارتباطات جهانی خود را گسترش داده‌ایم. چه اشکالی دارد اگر بر اساس همان بحث عصب‌شناسی زبان و بر اساس رشد مغزی بگوییم کودکی که در پارس‌آباد مغان یا مشکین‌شهر به دنیا آمده است، زبان مادری‌اش فارسی نیست و تا دوران دبستان هنوز با زبان فارسی آشنا نشده به همین شیوه زبان فارسی را به عنوان زبان دوم بیاموزد؟

او اضافه کرد: بهتر است نهادهایی مثل فرهنگستان‌های زبان ترکی، کردی و... درباره این زبان‌ها کار کنند، کودک آموزش را به زبان مادری‌اش شروع کند و بعد به‌تدریج فارسی را به عنوان زبان دوم بیاموزد. به هر حال در ایران بخش عمده‌ای از فعالیت‌ها به زبان فارسی صورت می‌گیرد و این زبان با هویت ملی و سیاسی ایرانی در ارتباط است، اما کودکان ایرانی غیرفارسی‌زبان باید با سازوکارهای آموزش زبان دوم با این زبان آشنا شوند، نه بر اساس این فرض که فارسی زبان مادری آن‌هاست.

سجودی سپس اظهار کرد: درباره این‌که که آموزش فارسی به عنوان زبان دوم باید چگونه و از چه زمانی آغاز شود باید متخصصان نظر بدهند، اما یادگیری فارسی به عنوان زبان دوم احساس آرامش اجتماعی و بدنی در کودک ایجاد می‌کند و مانع مشکلات عصب‌شناسی و هویتی می‌شود. اگر کودکان بتوانند فارسی را با علم و به عنوان زبان دوم یاد بگیرند، احساس آرامش هویتی می‌کنند؛ چون هویت ملی به هویت قومی‌شان احترام گذاشته است. اگر این احترام رعایت شود، مشکلات هم برطرف می‌شود. اگر قرار است در خطر بودن هویت ملی و وحدت ملی دوستان را نگران کند، باید توجه کنند آن‌چه این هویت را تهدید می‌کند، نادیده گرفتن هویت‌های دیگر و زبان اقوام است.

این استاد دانشگاه همچنین گفت: کار ما در علوم انسانی این است که انسان، مجموعه رفتارهای جمعی و فردی انسان و آن‌چه را به انسان مربوط است مطالعه کنیم. با این مقدمه، چرا ما در علوم انسانی وارد شناخت فرهنگ‌های گسترده کشورمان به عنوان پیشینه ملی خود نمی‌شویم؟ آیا ملت فقط یعنی فارس؟ چرا ما نباید وارد مطالعه پیشینه و وضعیت کنونی و پیشینه متنی و فرهنگی یک ملت شویم؟ چرا ما در دانشگاه‌های ایران دوره لیسانس زبان سواحیلی داریم، اما رشته زبان و فرهنگ کردی یا بلوچی را نداریم؟ البته هرچه زبان‌های خارجی بیش‌تری در دانشگاه آموزش داده شود، بهتر است، اما توجیه سیاسی این موضوع قابل پذیرش نیست. 

او اضافه کرد: من زبان را از کلیت بینامتنیت تاریخی جدا نمی‌کنم. زبان تاریخ فرهنگی یک نظام کلان را به وجود می‌آورد. چرا باید این بحث‌ها نگران‌کننده باشد؟ به محض این‌که این بحث‌ها مطرح می‌شود، می‌گویند جدایی‌طلبی است، درحالی‌که برعکس، به حاشیه راندن زبان‌ها و فرهنگ‌های اقوام جدایی‌طلبی را تقویت می‌کند، نه به رسمیت شناختن آن‌ها. این دومی انسجام را تقویت می‌کند.

سجودی در ادامه گفت: من امیدوارم امکان آموزش به زبان‌هایی که در ایران با آن‌ها گفت‌وگو می‌شود، به وجود بیاید. اقدام عملی در این زمینه نیازمند ساختارهای علمی و نهادی است. برای آغاز این اقدام، همکاری متخصصان، بررسی‌های مطالعاتی، تدوین کتاب‌های درسی، کار پژوهشی گسترده و ایجاد یک نهاد آکادمیک که بزرگ‌تر از فرهنگستان زبان و ادب فارسی کنونی باشد، با عنوانی مانند «کانون جوامع زبانی» یا نام‌های این‌چنینی، لازم است. این اقدام کار نهادی و درازمدت می‌خواهد، اما ابتدا باید بحث‌های اساسی حل شود تا امکان سرمایه‌گذاری بیش‌تر هم فراهم شود.

 

چاخانیسم همزاد پان فارسیسم

$
0
0

 levayi.mohammad@gmail.com

این روزها صحبت از حافظۀ تاریخی و صفحات کتاب تاریخ بسیار نوشته و خوانده می شود. این یک امر طبیعی است که مورخان پارس از متون تاریخی خویش گند زدایی کرده و برای رسیدن به نوعی تقدس تاریخی دارند سر و دست می شکنند. اما سئوال این است که حافظۀ کدام تاریخ؟ صفحات کتاب کدام تاریخ؟ آیا تاریخی که نویسنده و مخاطبش تنها خود پارس زبانها هستند تاریخ دقیق محسوب می شود؟ جنایات کوروش و داریوش را دورۀ اقتدار و سربلندی ذکر می کنند و تقصیر دوره های ذلالت و تسلیم تاریخی را به پای جنایات همسایگان و کشورهای مهاجم می نویسند. آنها تاریخ را توضیح نمی دهند بلکه توجیه می کنند. همۀ شواهد و مستندات تاریخی شان نیز کپی برداری از روی نوشته های یکدیگر است. متون تاریخی پارس ها نشان می دهد که آنها به تاریخ منصفانه و واقع بینانه نمی نگرند. تاریخ نگاری درباری و سانسور وقایع روح سرگردان متون مورخین پارس ها می باشد. در این خصوص پدیدۀ چاخانیسم به فرهنگ رایج در ادوار تاریخی فارسها تبدیل شده است. چاخانیسم به ترتیب از متون خیالی فارسها به متون تاریخی و ادبی نفوذ کرده و تبدیل به فضیلت اخلاقی شده است. هر دو جبهۀ پان فارسیسم، ملی ها و مذهبی ها آتش بیار این معرکه اند و به لطف آنها چاخان و دروغگویی امری عادی در شیوۀ نوشتاری امروز ایران است.چاخان های سیاسی با طعم مذهب، چاخان های نژادپرستانه، چاخان های ادبی نظیر هنر نزد ایرانیان است وبس...من در زیر تنها بخشی از این چاخانیسم را با استفاده از خود مطبوعات ارائه می دهم تا در آخر آن نتیجۀ مورد نظر را بنویسم.

1
اگر فردوسی را پدر چاخانیسم تاریخ گذشتۀ پارسها بدانیم بدون شک احمدی نژاد پدر چاخانیسم نوین ایرانی است. چاخان های سیاسی و مذهبی او شاهکار بی نظیری به حساب می آیند و در نظر داشته باشید که مردم نیز به این نوع چاخانیسم رای دادند.
۱- نفت یا پول آنرا بر سر سفره‌های مردم خواهیم آورد.
۲- علی‌ کردان دارای مدرک دکتراست.
۳- در کشور ما سانسور وجود ندارد و مطبوعات آزاد هستند که هرچه می خواهند بنویسند.
۴- کشور ایران آزاد‌ترین کشور جهان است و تا بحال هیچکس به خاطر ما به زندان نیفتاده است و ما اصلا زندانی سیاسی نداریم.
۵- هنگام سخنرانی در سازمان ملل متوجه شدم که ‌هاله‌ نوری دور سرم است. تمام مخاطبین تکان نمی‌‌خوردند و خیره به‌ هاله‌ نور بودند.
۶- در یکی‌ از سفرهایم به نیویورک وقتی‌ با ماشین و اسکورت از خیابانها عبورمی کردیم, چشمم به کودکی افتاد که در بغل مادرش با انگشت مرا نشان می داد و می گفت محمود، محمود.
۷- از کشور‌های دیگر به ما مراجعه می‌‌کنند و از ما می خواهند تا ما تجربیات اقتصادی خود را در اختیارشان قرار دهیم.
۸- مشکل کشور, مشکل موی جوان های ما نیست. این نیست که ما بگوییم چرا فلان خانم فلان لباس را پوشیده است.
۹- در سیاست خارجی‌ به اذن خدا و یاری امام عصر در اوج هستیم و محبوب‌ترین کشور جهان.
۱۰- بنزین مورد نیاز را از این بعد خودمان می توانیم تولید کنیم ونیازی به واردات بنزین نداریم.
۱۱- به ما گفتند دختر بچه ۱۶ ساله‌ای در منزل انرژی هسته ‌ای تولید می‌کند. تحقیق کردیم و پس ازحصول اطمینان, دستور دادیم ماشین با راننده و اسکورت در اختیارش قرار گیرد تا از آن برای عزیمت به سازمان انرژی هسته ای و برعکس استفاده کند.
۱۲- ما در ایران به هیچ عنوان هم جنس گرا نداریم ماجرا از اساس کذب محض است. این مسائل مختص غرب است.
۱۳- طبق آمار‌هایی‌ که من دارم فرار مغز‌ها از کشور صحت ندارد.
۱۴- نرخ تورّم نسبت به دوران قبل از من در ریاست جمهوری, بسیار پایین تر است.
۱۵- تحریم ها به لطف خدا در وضع مردم هیچ اثر بدی نداشته و مردم اصلا مفهوم تحریم را نمی دانند چیست.
۱۶- ما در امرغنی سازی اورانیوم با درصد بالا به خودکفایی رسیده ایم و به زودی می توانیم صادر کننده آن باشیم.

۱۷- الان می گویند فقط دو تا کشور قدرتمند در دنیا وجود دارد: یکی آمریکا و یکی ایران (هشتم آبان هشتاد ونه).
۱۸- آقای متکی‌ از برکناری خود قبل از سفر به دو کشور افریقایی با خبر بوده است(25 دسامبر 2010 استانبول).

2

محمود حسابی و انشتین پای سفره ی هفت سین – سورنا پرهام
در زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله «بور»، «فرمی»، «شوریندگر» و «دیراگ» و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند. آقای دکتر خودشان کارتهای دعوت را طراحی می کنند و حاشیه ی آن را با گل های نیلوفر که زیر ستون های تخت جمشید هست تزئین می کنند و منشا و مفهوم این گلها را هم توضیح می دهند. چون می دانستند وقتی ریشه مشخص شود برای طرف مقابل دلدادگی ایجاد می کند. دکتر می گفت: «برای همه کارت دعوت فرستادم و چون می دانستم انیشتین بدون ویالونش جایی نمی رود تاکید کردم که سازش را هم با خود بیاورد. همه سر وقت آمدند اما انیشتین ۲۰ دقیقه دیرتر آمد و گفت چون خواهرم را خیلی دوست دارم خواستم او هم جشن سال نو ایرانیان را ببیند. من فورا یک شمع به شمع های روشن اضافه کردم و برای انیشتین توضیح دادم که ما در آغاز سال نو به تعداد اعضای خانواده شمع روشن می کنیم و این شمع را هم برای خواهر شما اضافه کردم. به هر حال بعد از یک سری صحبت های عمومی انیشتین از من خواست که با دمیدن و خاموش کردن شمع ها جشن را شروع کنم. من در پاسخ او گفتم : ایرانی ها در طول تمدن ۱۰هزار ساله شان حرمت نور و روشنایی را نگه داشته اند و از آن پاسداری کرده اند. برای ما ایرانی ها شمع نماد زندگیست و ما معتقدیم که زندگی در دست خداست و تنها او می تواند این شعله را خاموش کند یا روشن نگه دارد.»

آقای دکتر می خواست اتصال به این تمدن را حفظ کند و می گفت بعدها انیشتین به من گفت: «وقتی برمی گشتیم به خواهرم گفتم حالا می فهمم معنی یک تمدن ۱۰هزار ساله چیست. ما برای کریسمس به جنگل می رویم درخت قطع می کنیم و بعد با گلهای مصنوعی آن را زینت می دهیم اما وقتی از جشن سال نو ایرانی ها برمی گردیم همه درختها سبزند و در کنار خیابان گل و سبزه روییده است.»

بالاخره آقای دکتر جشن نوروز را با خواندن دعای تحویل سال آغاز می کنند و بعد این دعا را تحلیل و تفسیر می کنند. به گفته ی ایشان همه در آن جلسه از معانی این دعا و معانی ارزشمندی که در تعالیم مذهبی ماست شگفت زده شده بودند. بعد با شیرینی های محلی از مهمانان پذیرایی می کنند و کوک ویلون انیشتین را عوض می کنند و یک آهنگ ایرانی می نوازند. همه از این آوا متعجب می شوند و از آقای دکتر توضیح می خواهند. ایشان می گویند موسیقی ایرانی یک فلسفه، یک طرز تفکر و بیان امید و آرزوست. انیشتین از آقای دکتر می خواهند که قطعه ی دیگری بنوازند. پس از پایان این قطعه که عمدأ بلندتر انتخاب شده بود انیشتین که چشمهایش را بسته بود چشم هایش را باز کرد و گفت“ دقیقا من هم همین را برداشت کردم و بعد بلند شد تا سفره هفت سین را ببیند.

آقای دکتر تمام وسایل آزمایشگاه فیزیک را که نام آنها با «س» شروع می شد توی سفره چیده بود و یک تکه چمن هم از باغبان دانشگاه پرینستون گرفته بود. بعد توضیح می دهد که این در واقع هفت چین یعنی هفت انتخاب بوده است. تنها سبزه با «س» شروع می شود به نشانه ی رویش. ماهی با «م» به نشانه ی جنبش، آینه با «آ» به نشانه ی یکرنگی، شمع با «ش» به نشانه ی فروغ زندگی و … همه متعجب می شوند و انیشتین می گوید آداب و سنن شما چه چیزهایی را از دوستی، احترام و حقوق بشر و حفظ محیط زیست به شما یاد می دهد. آن هم در زمانی که دنیا هنوز این حرفها را نمی زد و نخبگانی مثل انیشتین، بور، فرمی و دیراک این مفاهیم عمیق را درک می کردند. بعد یک کاسه آب روی میز گذاشته بودند و یک نارنج داخل آب قرار داده بودند. آقای دکتر برای مهمانان توضیح می دهند که این کاسه ۱۰هزار سال قدمت دارد. آب نشانه ی فضاست و نارنج نشانه ی کره ی زمین است و این بیانگر تعلیق کره زمین در فضاست. انیشتین رنگش می پرد عقب عقب می رود و روی صندلی می افتد و حالش بد می شود. از او می پرسند که چه اتفاقی افتاده؟ می گوید : “ما در مملکت خودمان ۲۰۰ سال پیش دانشمندی داشتیم که وقتی این حرف را زد کلیسا او را به مرگ محکوم کرد اما شما از ۱۰هزار سال پیش این مطلب را به زیبایی به فرزندانتان آموزش می دهید. علم شما کجا و علم ما کجا؟!“

(از کتاب استاد عشق: نگاهی به زندگی و تلاش های پروفسور سید محمود حسابی، پدر علم فیزیک و مهندسی نوین ایران، نوشته ی ایرج حسابی سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد، ۱۳۸۴ – کلیه ی غلط های املایی و نگارشی مربوط است به متن اصلی)

3

چاه زمزم و وجه تسمیه قابل تاملش !!!

در وجه تسميه زمزم گويند: شاپور پادشاه (ايران) وقتى حج گزارد بالاى چاه آمد و زمزمه اى كرد و زمزمه خواندن مجوس است هنگام نماز و (نيايش) و غذا خوردن.

شاعر در اين باره گويد:

زمزمت الفرس على زمزم ******* و ذاك في سالفها الأقدم

«فارسيان بر زمزم زمزمه كردند و اين سنّت ديرين آنها بوده است.» مسعودى گويد: از آن جهت زمزم ناميده شد كه فارسیان در گذشته هاى دور به حج مى آمدند و آنجا زمزمه مى كردند و زمزمه صدايى است كه فارسيان هنگام نوشيدن آب از خيشوم (بينى) خارج مى كنند.

ياقوت از قول مسعودى، مورّخ مشهور آورده: فارسيان عقيده دارند كه از فرزندان و نسل ابراهيم خليل(عليه السلام) هستند، پيشينيان آنها آهنگ بيت الله الحرام مى كردند و به عنوان بزرگداشت مقام ابراهيم و پيروى از راه او و پاسدارى نژادش ! ، به طواف خانه مى پرداختند و آخرين كسى كه از شاهان ايران به كعبه آمد و به طواف پرداخت، ساسان پسر بابك بود. او هر گاه به خانه كعبه مى آمد طواف بيت مى كرد و بر سر آن چاه زمزمه مى نمود. از اينرو شاعر در عهد قديم گفته است:

زمزمت الفرس على زمزم ******* و ذاك في سالفهاالأقدم

شاعرى فارس، پس از اسلام، در اين خصوص شعرى سروده است كه با اشاره به سابقه فارسيان، با مباهات و فخر مى گويد:

و مازلنا نحج البيت قدما ****** و نُلقي بالأباطح آمنين
أتى الْبيْت العتيق باصيدين ****** و ساسان بن بابك سار حتّى
و طاف به و زمزم عند بئر****** لإسمعيل تروي الشاربين

«ما از دير زمان همواره حج خانه مى كرديم و در سرزمين مكه در نهايت امن و امان ديدار مى نموديم.

وساسان پسر بابك با سر بلندى آهنگ بيت عتيق كرد.

و آن را طواف نموده، بر سر چاه آمد و زمزمه كرد (ذكر گفت) چاهى كه از آنِ اسماعيل است و تشنه كامان را سيراب مى كند.»

عربها برای این چاه تقدس بسیار قائل بودند و حتی گویند که ساسان بن بابکان جد سلسله ساسانی نیز از این چاه آب نوشیده است .

مسعودی در زمینه پیشینه تاریخی زمزم قبل از اسلام این چنین نوشته است:
فارسیان قدیم به احترام خانه کعبه و جدشان ابراهیم ـ علیه السلام ـ و هم توسل به هدایت او و رعایت نسب خویش به زیارت بیت الحرام می رفتند و بر آن طواف می بردند. آخرین کس از ایشان که به حج رفت، ساسان پسر بابک جدّ اردشیر بابکان سرملوک ساسانی بود. ساسان پدر این سلسله بود که عنوان از انتساب او دارند (چون ملوک مروانی که انتساب از مروان دارند و خلیفگان عباسی که نسبت به عباس بن عبدالمطلب می برند) و چون ساسان به زیارت خانه رفتی طواف بردی و بر چاه اسماعیل زمزمه کردی. گویند به سبب زمزمه ای که او و دیگر فارسیان بر سر چاه می کرده اند آن را زمزم گفته اند و این نام معلوم می دارد که زمزمه ایشان بر سر چاه مکرر و بسیار بوده است.
یک شاعر قدیمی در این زمینه گوید:
فارسیان از روزگاران قدیم بر سر زمزم، زمزمه می کرده اند، یکی از شاعران فارسی پس از ظهور اسلام نیز به این موضوع بالیده، ضمن قصیده ای گوید:
«و ما از قدیم پیوسته به حج خانه می آمدیم و همدیگر را در ابطح به حال ایمنی دیدار می کردیم و ساسان پسر بابک همی راه پیمود تا به خانه کهن رسید که از روی دینداری طواف کند. طواف کرد و به نزد چاه اسماعیل که آبخوران را سیراب می کند زمزمه کرد».
فارسیان در آغاز روزگار، مال و گوهر و شمشیر و طلای بسیار به کعبه هدیه می کردند. همین ساسان پسر بابک دو آهوی طلا و جواهر با چند شمشیر و طلای فراوان هدیه کعبه کرد که در چاه زمزم مدفون شد.

(با این حساب خود ساسانیان اصلیتی تازی داشته و با اعراب و یهودان از یک نژاد بوده و همگی خود را از نسل ابراهیم می دانند .
شاید بعد از سقوط و فرار هخامنشیان ، یهودیان باقی مانده خود را با نیرنگ و جعل بازماندگان پارسیان معرفی کرده اند و با حیله و نیرنگ و جعل ( که خیلی در این مورد مهارت دارند ) اشکانیان را ( وارثان واقعی ایرانیان ) از دور خارج کرده و حکومت مد نظر خود را با نام ساسانیان و با آمیزه ای از فرهنگ ایرانی - عبری تاسیس کرده اند) .

4
گریه استادان علامه در واکنش به تهمت های ناروا
سایت الف
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۱۹:۰۳
نخستین نمایشگاه بین المللی آموزش و خدمات الکترونیک آموزش که از امروز در نمایشگاه بین المللی تهران افتتاح شد با حاشیه هایی از جمله مصاحبه سنجد خبرنگار با سرپرست وزارت علوم همراه بود.

به گزارش مهر، پیش از افتتاح این نمایشگاه در سالن کنفرانس نمایشگاه بین المللی تهران برخی استادان دانشگاه و سرپرست وزارت علوم سخنرانی کردند و در میان حضار نیز بعضی از اساتید دانشگاههای تهران از جمله تربیت مدرس، علامه طباطبایی و تهران به چشم می خوردند.

یکی از سخنرانان امروز، یک استاد دانشگاه تهران بود. وی در میان سخنانش که درباره آموزش و رسالت آن به دانشجویان، صحبت می کرد به نقل از یکی از استادان دانشگاه علامه گفت: « این استاد با ناراحتی مطرح می کرد که ما خجالت می کشیدیم وقتی شب به خانه مان می رفتیم، خانواده مان فکر می کرد ما روز را در دانشگاه علامه به اذیت و آزار ناموس مردم می پردازیم.»

این استاد دانشگاه تهران بلافاصله بعد از بیان این سخنان به گریه افتاد و با بغض تاکید کرد: ما استادان دانشگاه با وضو به کلاس وارد می شویم و چگونه است یک عده ای به ما تهمت هایی می زنند که خودشان می دانند کاملا واهی است. یک عده با مصاحبه هایی که می کنند به ما تهمت هایی می زنند که واهی است. در این میان برخی از استادانی که در این سالن حضور داشتند و هیات علمی دانشگاه علامه بودند، به گریه افتادند. پس از افتتاح نمایشگاه، سرپرست وزارت علوم از غرفه های متعدد که در این نمایشگاه فعال شده است بازدید به عمل آورد و عروسک سنجد که در این نمایشگاه خبرنگار شده بود با توفیقی مصاحبه کرد. گویندگی شخصیت سنجد را مثل همیشه نگار استخر برعهده داشت.

5

گونه ی خاصی از چاخان وجود دارد که عبارت است از: بستن دروغ های دلخواه (و باورکردنی) به شخصیتهای مشهور درگذشته. این نوع چاخان هم یکجور به فعل درآوردن آرزوهای برآورده نشده یا بهتر بگوییم ساختن گذشته به جای ساختن آینده است (علی الخصوص وقتی ساختن آینده ی دلخواه سخت شود و گذشته هم به قدر کافی دلخواه و مورد رضایت نباشد). در این نوع چاخان، گفتار یا کردار خاصی را به شخصیت مورد نظرمان نسبت میدهیم و مهم هم نیست آن گفتار یا کردار از آن شخصیت سر زده یا نه؛ مهم آن است که «ما» میخواهیم سر زده باشد!
شاید در تبارشناسی اینگونه چاخان در مطبوعات معاصر پارسی بتوان به نامه ی معروف چارلی چاپلین به دخترش جرالدین اشاره کرد؛ نامه ای که آن را نه کمدین مشهور انگلیسی- آمریکایی بلکه فرج الله صبا، روزنامه نگار پیشکسوت ایرانی، نوشته و با این جملات زیبا آغاز میشود:
اینجا شب است، یک شب نوئل. در قلعه ی کوچک من همه ی سپاهیان بی سلاح خفته اند.
این نامه از سال ۱۳۴۵ که در اتاق سردبیری هفته نامه ی «روشنفکر» تهران نوشته شد، تا امروز صدها بار در رسانه های مختلف منتشر شده، در مجالس رسمی خوانده شده، به زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و آلمانی ترجمه شده و حتی در سال ۱۳۶۳ در کتابی با عنوان «آخرین تصویر از چارلی» پاسخ جرالدین به آن نیز چاپ شده است! جالب اینکه نویسنده ی اصلی نامه تا کنون بارها به جعلی بودن نامه و «فانتزی» و شوخی بودن این جعل اعتراف کرده ولی صدای اعترافش به گوش کمتر کسی رسیده است.

6
جد هفتم آيت‌الله‏ مشكينى، به نام ملامحمد تقى، در همين روستاى آلِنى زندگى مى‏كردند و محبوبيت فراوانى در ميان اهل روستا داشتند. در آن زمان كه دوران حكومت نادرشاه بود ـ گويا نادرشاه، از طرف تركيه با سپاه خودش می ‏آمده، كه به روستاى آلِنى می ‏رسد. ايشان نقل مراجعه می ‏كردند. وقتى نادرشاه به چشمه آب می ‏رسد، زن و مرد و دختر و پسر، مشغول برداشتن آب از چشمه بودند. نادرشاه تشنه ‏آب بوده و دختر بچه ‏اى كوزه آب خود را به ايشان می ‏دهد. نادرشاه آب را كه می ‏خورد، نگاهى به چهره اين دختر می ‏اندازد و مجذوب او می شود.

به دختر می ‏گويد:«شما بيا با من باش». دختر بچه می ‏ترسد و فرار می كند و به ده می ‏آيد و در خانه جد آيت‌الله‏ مشكينى بست می نشيند. نادرشاه دستور می دهد كه آخوند روستا را كه همان جد ايشان ملا محمد تقى بود ـ احضار كنند. وقتى او را پيش نادرشاه مى‏ آورند، نادرشاه به او دستور می ‏دهد كه:«عقد اين دختر را براى من بخوان!». ايشان هم طبق ضوابطى كه هست، پدر و مادر دختر را می خواهد و می ‏گويد كه:«ايشان مى‏خواهد با دختر شما ازدواج كند». آنها مى‏گويند كه:«مايل نيستيم و نمی ‏خواهيم». ايشان به نادرشاه می گويد كه:«من نمی ‏توانم صيغه عقد را اجرا كنم، چون پدر و مادر دختر راضى نيستند».

نادرشاه می گويد:«تو كارى به اين كارها نداشته باش. كار خودت را بكن و عقد را بخوان». ايشان میگويد:«نمیخوانم» و به دليل همين امتناع، نادرشاه دستور میدهد كه خميرى را به شكل عمامه آماده مى‏كنند و به جاى عمامه روى سر ايشان می ‏گذارند و روغنى را داغ می ‏كنند و وسط اين خمير ـ كه همان مغز سر اين عالم متقى بوده ـ می ‏ريزند و ايشان به خاطر دفاع از حق اين دختر و پدر و مادر، شهيد می شوند. به هر حال، ايشان از چنين خانواده‏اى برخاسته است.

 7

و هزاران چاخان موجود را خود شما می توانید بر این لیست بیفزایید...

نتیجه: چاخانیسم همزاد پان فارسیسم است. 

کردها چە میگویند و چە میخواهند؟

$
0
0

بدون تردید شیوەی برخورد با آنچه که‌‌ در ادبيات سياسی "مسئلەی ملی"خوانده‌ می‌شود در رقم‌خوردن آیندەی ایران تاثیری جدی و غیرقابل‌انکار خواهد داشت. برخوردهای خشن و تند حاکمان و همچنين هواخواهان مکتب حاکم در اپوزيسيون با قضیەی ملتها و اقوام غيرفارس و همچنين گروههای اجتماعی غيرمسلمان و غيرشيعی ایرانی واکنشهای تند دسته‌ای از شهروندان غیرپارس را به‌دنبال داشته‌ است. این نگرانی وجود دارد کە در آیندە خشونت در گفتار بە خشونت در کردار بيانجامد، مواضع اخیر "فرهنگستان زبان فارسی"آب را گل‌آلودتر و جبهه‌بندیهارا شديدتر نيز کردە است. تلاش برای جلوگیری از هر نوع خشونتی بر همەی ما لازم است، خشونتی کە بیگمان بە سود هیچ کسی نخواهد بود.
اگر چە شاید طرح مسئلە و خواستهای همەی پيکره‌های ملی - اتنيکی ایران مشابە یا نزدیک به هم باشند، اما نگارندە این سطور با توجە بە سالها آشنایی نزديک و از درون با مسئلەی ملی کردها، در اين جستار تنها بە دیدگاهها و خواستهای اکثریت فعالین سیاسی کرد کە در میان مردم کردستان مقبولیتی هم دارند، می‌پردازد. آشکار است کە در این جهان هیچ مردمی یافت نمیشود کە در همەی اهداف و موارد ملی توافق و نظر جمعی یکسانی داشتە باشند. اين برای کردستان هم صادق است.
از آنجا که‌‌ مواضع احزاب و گروههای سیاسی کرد گاها تحت تاثیر مصالح و منافع حزبی و در ارتباط با گروههای سراسری ممکن است به‌ سبب برجستە‌کردن برخی از خواستها یا سکوت‌ اختيارکردن در مقابل پارەای ديگر از آنها مسئلە را مبهم‌تر کردە باشد، طوريکه‌ شايد برای بسياری تصویری واقعی و همە‌جانبە و روشن از "مسئلەی ملی کرد"در ايران در دست نباشد، تلاش میکنم اهداف و خواستهای واقعی و اصلی کردها را آنگونە کە خود درک نموده‌ام، در این کوتاه سخن بیان دارم.

مفهوم ملت: در رابطە با ملت تعاریف متفاوتی از جمله‌ بر مبنای ریشەی نژادی یا زبان مشترک، تاریخ و سرزمین مشترک، فرهنگ ملی و حتا دین یا مذهب مشترک و....... وجود دارد، اگر چە اکنون با توجە بە تغیرات تدریجی و درهم‌آمیزیهای نژادی و زبانی، نژاد و زبان کە دیگر ملاک یا معیاری برای اشتراک ملی محسوب نمی‌گردد و داشتن ڕیشەی نژادی یا زبان مشترک ملاکی برای ملت‌بودن بە حساب نمی‌آیند و علیرغم اینکە زبان مشترک امروز بزرگترین نقش را در روند تکوین یک ملت دارد و آمار دولت – ملتهای موجود هم آنرا تایید می‌کنند، مع‌الوصف در مواردی، از جملە در برخی از کشورهای اروپایی و آمریکایی مانند بلژیک، سویس، امریکا و … زبان مشترک ملاک پروسەی ملت‌سازی نمی‌باشد. برای اسرائیلیها نە زبان یا نژاد و فرهنگ، کە دین محور وحدت ملی آنها و احساس مشترک می‌باشد. هر کدام از عوامل فوق در میان گروههای اتنیک کە خود را همگون میدانند، نوعی خود‌آگاهی سیاسی و هویت‌خواهی در عین تفاوت قائل شدن بین خود و سایر گروههای ساکن در آن منطقە ایجاد می‌کند. و این احساس است کە تعلقات گروهی، قومی و ملی را تبیین می کند. مفهوم مصطلح “ملت ایران“ این احساس تعلق را درمیان کردها منعکس نمی‌کند، یعنی اگر گروههای قومی و ملی ایران با هویت و خواستهای متفاوت بخواهند داوطلبانە با هم دولت واحدی را بوجود بیاورند، این اتحاد باید بر اساس توافق و داوطلبانە باشد کە هنوز چنین امری صورت نگرفتە است. کردها خود را بخشی از ملت بزرگ کرد میدانند کە بین چند کشور تقسیم شدە است و اکثریت آنان از اینکە بخشی از "ملت ایران"تعریف شدە یا زبانشان "لهجە"یا "نیم‌زبان"بە حساب بیاید، ناخرسند میشوند و آنرا توهین بە خود تلقی میکنند،هر چند به‌ باور فعالان کرد اعتقاد بە ملیت یا زبان مستقل نافی این نخواهد بود کە با دیگر ملتها از جملە اعراب، ترکها یا فارسها در چهارچوب دولت واحد مورد توافق کشوری از نظر سیاسی بطور مشترک ادارە شود. مطالبه‌ی اصلی آنها نيز بر همين محور استوار است. در هر حال هدف نهایی کردها بسان همەی ملل چيزی جز دستیابی بە آزادی، رفاه، امنیت، شمرده‌‌نشدن بمثابە انسان درجە دو و تامین موازین شناخته‌‌شده‌ی حقوق بشر در حوزەی فردی، اجتماعی و ملی نيست.

زبان: اگر چە برخی از زبانهای امروزی کە ایرانی نامیدە میشوند، از ریشەی زبانهای هندی- اروپایی و زبان پهلوی (یا پالەیی) هستند، اما دگرگونیها و تغیرات در شاخەهای این زبان و تاثیر زبانهای مجاور در طی چند سدە و هزارە بە گونەای بودە کە هر کدام بە زبانی مستقلی تبدیل شدەاند. امروزە کردها زبان کردی را مستقل از دیگر زبانها از جملە زبان فارسی میدانند. در هر حال معتقدند کە زبانشان از افغانیها و تاجیکیها بە فارسی نزدیکتر نیست. اگر کردهای عراق در زمان کوتاهی فارسی را فرا می گیرند، شاید بە این دلیل باشد کە کردهای عراق عربی میدانند و درصد بالایی از زبان فارسی عربی است، چون در عین حال یادگیری فارسی برای کردهای ترکیە کە عربی نمیدانند بسیار مشکل می‌باشد. اکثریت قریب بە اتفاق کردها فقط زبان کردی را زبان ملی خود میدانند و بە آنهم بس افتخار میکنند.

پرچم: بعد از جنگ جهانی اول، کردها در جنبش آرارات کە با دولت آتاترک می جنگیدند، پرچمی را بعنوان پرچم کردستان و مظهر ملی جنبش کرد افراشتند کە علیرغم تغییری بسیار جزئی هنوز بعنوان پرچم ملی مورد قبول و احترام کردها در همەی نقاط کردستان است. طبیعتا این پرچم در صورت ماندن کردها در چهارچوب کشورهای موجود بمثابە شناسنامە و مظهر و نماد ملی آنان باقی خواهد ماند، البتە در کنار پرچم مورد توافق با دیگران، مشابە آنچە در عراق وجود دارد.

تمامیت ارضی: تمایلات جدايی‌طلبانە هنگامی بروز میکنند کە در نتیجەی تشدید نابرابریها و بیعدالتیها، تمایز فاحش و بسیار نابرابر در میان مناطق ملی و مرکز وجود داشتە باشد. در چنین مواردی نخبگان ملی بە‌راحتی میتوانند مردم خود را بر علیە مرکز سازمان دهند. این حالت خشم و مبارزەی ملت مظلوم نوعی رادیکالیسم را پدید می‌آورد کە شاید از مرز یک جنبش تساوی‌خواهانە فراتر رود. هر اندازە کە ملت حاکم در پی تحمیل هر چە بیشتر ساختار فرهنگی، دینی، اقتصادی و سیاسی خود برگروههایی کە خود را با آنان ناهمگون میدانند، باشد، تلاش برای خروج از این حلقه‌ و ساختار شدیدتر خواهد شد. در همان حال نیک میدانند کە پروسەی ملت‌سازی پدیدەای نیست کە یکبار برای همیشە اتفاق افتادە و دیگر تمام شدە باشد. اگر همزیستی و اتحاد گروههای انسانی برایشان آزادی، رفاه، امنیت و تساوی حقوق بهمراە آورد، قابل احترام و دفاع است، در غیر اینصورت جدایی این گروهها و تجزیە، اصولی ترین، منطقی ترین و انسانی ترین راە حل خواهد بود. در برخورد با این مسئلە دو نقطە‌نظر در میان کردها وجود دارد، گروهی کە با خوشبینی بە آیندە می‌نگرند و توافقی عادلانە را در یک مجموعەی فدراتیو ممکن میدانند و گروهی کە راهی منطقی‌تر از جدایی و تشکیل دولت ملی و مستقل خود سراغ ندارند.( …...........)

ناسیونالیزم: همزمان با ظهور دولت – ملتها، ناسیونالیزم با دو چهرەی متناقض پدیدار شد: یکی تبدیل ارزشهای ملی بە آلت و ابزاری برای تسلط و تجاوز بر دیگری و محو ارزشهای ملی آنان و زیر یوغ کشاندن همسایگان خود، کە امروزە شوینیزم هم نامیدە میشود و در صورت شدت ‌گرفتن آن فاشیزم نيز لقب می‌گیرد؛ دیگری مبارزە برای تعیین سرنوشت و تساوی حقوق و مبارزە برای تامین ارزشهای ملی خود. ناسیونالیزم از نوع دوم همیشە نتیجە و حاصل تحقیر و ترکیدن زخم و جراحتی است کە بدلیل وضوح و تشدید نابرابریها بوجود آمدە است. جنبش رهاییبخش ملی کرد به‌ اذعان تاريخ در تمام دوران و همەی بخشهای کردستان از نوع دوم و برای کسب هویت ملی و حقوق برابر با دیگران بودە است.

سرزمین: کردستان کە امروزە بین چهار کشور ایران، عراق، ترکیە و سوریە تقسیم شدە است، سرزمین بومی و باستانی کردهاست. کردها اگر خود را اولین گروە قومی ساکن در این نقطە از جهان و فعال در پروسەی شهر‌نشینی و تمدن ندانند، خود را یکی از فعالترین و کهن‌ترین آنان میدانند. سرزمین کردها اگر چە در جریان جنگها، تسلط امپراتوریهای متجاوز و مهاجمان خارجی دستخوش دگرگونی و در واقع کوچکتر شدن شدە است، اما کردها سرزمین امروزی خود را میهن بومی خود دانستە و در صورت اتحاد و همزیستی با دیگران هم، کردستان بە عنوان سرزمین آنها، کە فقط از نظر اداری و سیاسی در کنار دیگران بطور مشترک ادارە می‌شود، باقی خواهد ماند. کردها زبان و سرزمین مشترکشان را عامل وحدت ملی و سرنوشت آیندەشان میدانند.

با نگاهی بە تجربەی دیگر ملتها در سدەهای ٢٠ و ٢١ از یک سو شاهد تجزیه‌ی بسیاری از دولت – ملتهایی هستیم کە بە اجبار و زور در کنار هم نهادە شدە بودند و از سوی دیگر شاهد وحدت مجدد ملتهایی هستیم کە بە زور از هم جدا نگەداشتە شدە بودند. شاید مثال جمهوریهای شوروی مورد مناسبی باشد. در نوع فدراسیون این جمهوریها علیرغم وجود آزادی در مسائل فرهنگی، زبان، پارلمان محلی و حتی وزارت امور خارجە، چون روسها از طریق دستگاههای حزبی و بقول خودشان “آپارات” درمسائل جمهوریها دخالت و در واقع نوعی برتری ملت روس را تحمیل میکردند، این اتحادها دیر پا نبودە و از هم پاشیدند.
اکنون کە مسئلەی تعلیم و تربیت بە زبان مادری مورد بحث و توجە است، تجربەی این جمهوریها نشان می‌دهد کە اگر چە آموزش و پرورش بە زبان مادری را نمیشود انکار کرد، اما این کل مسئلە نیست، صرفا شرط لازم است نە کافی. بر خلاف بحثهای مرسوم کە اختیارات ملی – منطقەای را چون کالایی در بازار مورد معاملە قرار می‌دهند، هر اندازە آزادیهای ملی بیشتر برآوردە شود یا تساوی در حقوق بە برابر نزدیکتر باشد، حفظ تمامیت ارضی حتمی‌تر و پایدارتر خواهد بود. تجربە نشان دادە است کە ساختارهایی کە براساس برتری‌جویی اکثریت بر اقلیت، محروم نگهداشتن گروههای غیر خودی و یا بر اساس توافقهای نابرابر و لرزان بوجود آمدەاند، دوام نمی‌آورند، زود می‌شکنند و می‌میرند. در چنین وضعیتی حتی افسانە‌پردازی و عظمت‌طلبی‌های گذشتە هم نمیتواند موقعیت موجود و تمامیت ارضی را نجات دهند.

برای درک چگونگی همزیستی مسالمت‌آمیز ملتهای مختلف شاید موفقترین نمونە سویس باشد. در سویس غیر از فرانسویها، ایتالیاییها و آلمانی تباران ملل اندک شمار دیگری هم هستند کە با حقوق مساوی در یک مجموعەی فدراتیو، راضی و خوشنود و با هم زندگی می‌کنند. فرانسویها، آلمانیها و ایتالیاییهای سویس علیرغم داشتن دولت ملی و مسقل، مایل بە خروج از فدراسیون و الحاق بە دولتهای ملی همجوار خود نیستند. چرا‌؟ آنچە کە برای سویسیها و البتە برای همەی اتحادهای ملی مهم و اساسی بە نظر میرسد این است کە‌: با الحاق بە دولت ملی "خود"در فراسوی مرزها چە چیزی را بدست می‌آورند کە اکنون از آن برخوردار نيستند، یا احیانا با خروج ازدست خواهند داد؟ این مشکل اساسی کردها هم هست و جواب بە این سوال هم کردها را بە ٢ دستە تقسیم میکند: گروە اول کە با خوشبینی بە آینده‌ی ایران می نگرد و معتقد است کە خودبزرگ‌بینی و برتری‌جویی اپوزیسیون فارس بیشتر مربوط بە ایرانیان خارج از کشور است و فعالین داخلی انعطاف بیشتری دارند و در صورت وجود آزادی و زمينه‌های دمکراتیزاسیون جامعە، نگرش آنها بە مسئلەی ملی و ملتهای ساکن در ایران تغییر خواهد کرد. طرفداران این نظریە بیشتر در پارەای احزاب کردستان سازماندهی شدەاند و بهمین دلیل احزاب کردی مناسبترین و با انعطاف‌ترین گروە جامعەی کرد برای گفتگو با اپوزیسیون ایرانی هستند. گروە دوم، گروههای فعال مدنی، روشنفکران و در واقع نخبگان غیرحزبی کرد هستند کە معتقدند شهروندان کرد با جدايی چیزی ندارند کە از دست بدهند و با بدبینی بە اپوزیسیون و روشنفکران فارس می‌نگرند و می‌گويند مشکل بشود با آنان بە توافقی راهگشا و درخور توجە رسید. آنها چنین می پندارند کە اگر در ترکیە و عراق بخشی از روشنفکران ترک یا عرب بە دلیل دفاع از حقوق کردها زندانی یا تبعید شدەاند، در ایران هیچیک از طبقات و اقشار جامعەی فارس تاکنون نگرشی واقع‌بینانە و انسانی در رابطە با حقوق ملتها یا اقوام ارائە ندادەاند. این گروە راە حل را تنها در جدایی و تشکیل دولت ملی و مستقل خود میداند.

اگر تا کنون احزاب کردی بخش بزرگی از جامعه‌ی خود را بە دنبال خود کشیدەاند، باید منتظر ماند کە شاید روشنفکران و فعالان مدنی، نە تنها اکثریت مردم کرد، بلکە حتی احزاب کردی را هم بدنبال خود بکشند و طبیعتا تحقق این شایدها در گرو کنش اپوزیسیون فارس خواهد بود.

آموزەای تاریخی می‌گويد: اگر وحدت در ساختاری کە حافظ منافع عمومی، رفاە، احترام متقابل و احساس خوشبختی در همەی آحاد تشکیل‌دهندەی آن اتحاد باشد، مقدس و شانس ماندگاری دارد، اما اگر این اصول از هر طرف و بە هر بهانەای زیر پا نهادە شود، یا مناسبات بە خشونت و منازعات ملی منجر گردد، جدایی محتمل‌ترین و در عین حال مقدس ترین راە حل خواهد بود.

آلمان، فروردين 1393

فاتحه هویت آذربایجان

$
0
0
از دست رفتن هویت و باورهای جامعه میزبان تهاجم فرهنگی که منظور از آن آذربایجان خودمان است را باید هزینه ای سنگین دانست که جامعه ما به سبب برتری ابزار رسانه ای دوستان به ظاهر دلسوز تحمل میکند . در این صورت در جامعه ای که در آن برخی فارسی حرف زدن را نوعی واگرایی و و استحاله فرهنگی در برابر قوم فارس میدانند ، تلفظ عبارات ترکی استانبولی آمیخته به الفاظ عربی ، فارسی ، یونانی و اروپایی دارای چه نوع باری هستند ؟

توضیح ایران گلوبال:

این مقاله توسط ایمیل به دستمان رسید و آن را منتشر کردیم. در ایمیل نوشته شده بود:

عزیز سولداشلاریمی سالاملایرام

یازدیقیمی عرب الفباسیندا پایلاشماخ اوچون تقدیم ادیرم.

یازیم و شکیلیم سانجاخلانیب.

سیزین منیم اوچون یازدیخلاریزی یول گوزلریرم.

ممد موشتاق

ترجمه:از ایران گلوبال:

سلام به دوستان عزیز
نوشته خود را با خط عربی به همراه عکس
جهت انتشار ارسال میکنم
چشم براه نوشته های شما هستم
محمد مشتاق
آقای محمد مشتاق از طریق تلفن و ایمیل تعلق مقاله به ایشان را تکذیب کردند. متن ایمیل ایشان بدین قرار است:

Ba salam,
peyrove tamasse telefoni bayad  arz konam ke maghaleye "Fateheye huviyete Azerbayjan" Motaaleghe be injaneb nist.

 Va  injaneb hıch maghaleyi be zabane Farsi nadaram..

 Albatte nevisandeh vaya nevisandeghane in maghale ke niyyate palideshan baraye injaneb malum ast az nazare hughughi ham tahte taghib gharar khahand gereft.

 ba ehteram

 Mohammade moshtagh

ما بنا به وظیفه خود، متن تکذیبیه ایشان را منتشر و عکس و نامشان را بعنوان نویسنده مقاله، حذف می کنیم.

بهرنگ
 

به آسیمیلاسیون ترک ها در ایران خاتمه دهید

مطلب را با خلاصه ای از داستان « گاو » غلامحسین ساعدی شروع میکنیم در این داستان آمده است :« مشد حسن در یک روستا  ی بیابانی در یکی از مناطق ایران زندگی میکند و گاوی دارد که عاشق اوست بیشتر از  یک انسان معمولی دوستش دارد و همه اهالی  ده از علاقه وافر او به گاوش  باخبر هستند . روزی مشد حسن به شهر میرود و در غیاب او گاوش به دلایل نامعلومی می میرد . گاو را به خاطر ندیدن و ناراحت نشدن ( در اصل شوکه نشدن) مشد حسن به چاه می اندازند. بعد از برگشت ,  مشد حسن به طریقی می فهمد که گاوش مرده ,  اما از فرط علاقه اش به گاو ,  مرگ و نیستی او را باور نمیکند. آرام آرام خودش را به جای گاو می پندارد و به همه میگوید من گاو مشد حسنم نه مشد حسن. از این روان پریشی مشد حسن اهالی ده به فکر درمان او می افتند روشهای سنتی  از قبیل نذر و دعا و .. کارساز نشده به ناچار برای مداوا به شهر میبرند. اما در وسط راه از دست اهالی ده فرار کرده و در دره ای سقوط میکند و به سرنوشت گاو دچار میگردد» .

حکایت آذربایجان امروزی ما با داشته های غنی فرهنگی و تاریخی و ادبیات خویش به این داستان می ماند که در خلاء پدید آمده در جامعه آذربایجانی و تحت تبلیغات وسیع و مخرب رسانه های دیداری و شنیداری دیگر قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای هویت خود را از دست داده ایم و به دنبال جایگزینی هویت خود با آنچه که در ذهنمان ایده آل به نظر میرسد ، بر آمده ایم . داشته های فرهنگی یک ملت ، قوم و یا گروه خاصی به مانند سرمایه های معنوی آن به حساب می آیند که باید در صیانت از آنها نهایت دقت و احتیاط را داشته باشد چه در این دنیای ارتباطات و عصر رسانه ها تمام این داشته های فرهنگی که حاصل قرنها مجاهدت نسل های متمادی هستند به سرعت و در طی یک یا دو نسل رو به زوال خواهند رفت . این امر به آسیمیلاسیون تعبیر میشود .آسیمیلاسیون یعنی انسان خودش را عمدا یا غیر عمد شبیه شخص دیگری بسازد یعنی خود را شبیه دیگری ساختن.انسان وقتی به این بیماری دچار می شود،هرگز متوجه شخصیت و اصالت و خصوصیات خودش نیست بنا براین خودش را به شدت وبا وسواس فراوان بی قید و شرط شبیه دیگری می کند تا از ضعف و خلایی  که در خودش و در حد منصوب به خودش احساس می کند مبرا باشد و از همه گونه افتخار و فضیلتی که در دیگری احساس می کند برخودار بشود. قرار گرفتن آذربایجان در نزدیکی مرزهای جمهوری جدیدالتاسیس آذربایجان و کشور ترکیه سبب شده تا این دو کشور فرامرزی نیات و اهداف خاصی را در آن دنبال کنند . 

جمهوری جدیدالتاسیس آذربایجان که سیاست سخت آسیمیله کردن اقلیتهای قومی موجود در آن جمهوری مانند لزگی ها و تالش ها و تات ها را با جدیت و سرسختی تمام پیگیری می‌کندو باعث گردیده‌است که بسیاری از آنها در قوم آذربایجانی ادغام شوند . این در حالیست که بر اساس قانون اساسی جمهوری آذربایجان تمام اقوام ساکن این کشور از حق آموزش به زبان مادری و حفظ فرهنگ بومی برخوردارند . اما این اصل قانون اساسی در جمهوری آذربایجان به درستی توسط دولت به اجرا در نیامده و شورای اروپا نیز در گزارش سال ۲۰۰۹ خود تلاش دولت این کشور را برای حفظ تنوع فرهنگی و فرهنگ‌های قومی کم دانسته‌است. با استفاده نیازها و خلاء های موجود در جامعه آذربایجانی ما  در صدد القاء وابستگی این منطقه به خود در زمینه های مختلف فرهنگی و علمی و ادبی دارد تا از این رهگذر به خواسته های سیاسی و امنیتی خود نایل شود . ادبیات به کار رفته در رسانه ها و محافل علمی این جمهوری جدیدالتاسیس مغایرت فراوانی با ادبیات و فولکلور مردم آذربایجان دارد زیرا زبان آنها ملغمه ای از زبان های منطقه قفقاز و اصطلاحات و واژه های روسی است که در اغلب موارد برای مردم و حتی قشر تحصیلکرده ما نیز قابل درک و فهم نمیباشد . این امر چیزی نمیتواند باشد جز اینکه سیاستمداران روس زده این جمهوری جدیدالتاسیس آذربایجان مردم آذربایجان را نیز همانند اقوام موجود در آن به سمت استحاله فرهنگی و جمعیتی پیش ببرد و بحث گونئی و قوزئی را واقعا بر سیاست و ادبیات ما نیز وارد نماید زیرا در نظر آنها شهروندان شمال ارجحیت خاصی به شهروندان به اصطلاح جنوبی دارند .

 ترکیه : پس از سرنگونی امپراطوری عثمانی که وارث خلافت اسلامی بود ، جمهوری ترکیه مدرن با هدایت و راهکارهای کشورهای اروپایی جایگزین آن شد . سیاست ها و اقدامات خصمانه این امپراطوری در قبال آذربایجان موارد متعددی ازاشغال آذربایجان دربرهه های مختلف تا  تجهیز و تسلیح کردها بر علیه آذربایجان را شامل میشده است این نوع اقدامات در زمان بعد از روی کار آمدن جمهوری غربی در ترکیه نیز ادامه یافت. امروزه نیز قدرت رسانه ای کشوری مانند ترکیه و نا آگاهی برخی از گروههای خاص مردم آذربایجان ـ  که از هول حلیم در دیگ افتاده اند ـ  سبب شده است تا از خلاء به وجود آمد سوء استفاده های فراوانی به عمل آید . تبلیغ فرهنگ و باورهای جامعه آذربایجانی و زدودن آثار فرهنگی و مدنی این مردم  به یکی از سیاستهای روزمره دست اندرکاران سیاسی و فرهنگی ترکیه تبدیل شده است  .

از دست رفتن هویت و باورهای جامعه میزبان تهاجم فرهنگی که منظور از آن آذربایجان خودمان است را باید هزینه ای سنگین دانست که جامعه ما به سبب برتری ابزار رسانه ای دوستان به ظاهر دلسوز تحمل میکند . در این صورت در جامعه ای که در آن برخی فارسی حرف زدن را نوعی واگرایی و و استحاله فرهنگی در برابر قوم فارس میدانند ، تلفظ عبارات ترکی استانبولی آمیخته به الفاظ عربی ، فارسی ، یونانی و اروپایی دارای چه نوع باری هستند ؟ آیا این امر را نیز باید مثل برخی ها  در جامعه ما به نوعی کلاس گذاشتن وداشتن تیپ روشنفکری دانست ؟ طبیعی است که نباید این چنین اتفاقی بیفتد زیرا اگر این رخداد فرهنگی اتفاق افتد باید برای ابد فاتحه هویت آذربایجان خودمان را بخوانیم، چون بعد از اندک مدتی نه خبری از ترکی رایج خودمان خواهد ماند و نه خبری از داشته های فرهنگی مان و ما مردمانی شتر گاو پلنگ ( کنایه از ناهماهنگی و بی تناسبی ) خواهیم شد.

نویسنده: ؟

ایمیل:؟


آقای سهیمی یک جانبە "قضاوت"کردەاید

$
0
0
آقای سهیمی! آنچە بە سیاست و عملکرد حزب دموکرات کوردستان برمی‌گردد، این حزب در زمان پیروزی قیام مردم ایران، عمری 33سالە داشت، کە هیچکدام از فعالان سیاسی و مذهبی کە بعد از ٢٢ بهمن سال ١٣٥٧ در ایران "کثیرالملة" ظاهر شدند، دارای چنین پیشینەای از مبارزه‌ نبودند. به‌ همین دلیل بود کە شهر مهاباد آن زمان قلب تپندەی کوردستان و مرکز مهم سیاست‌گزاری ملت کورد بود. این شهر بعد از جنگ جهانی دوم پایتخت جمهوری کوردستان بود و حزب دموکرات کوردستان و قبل از آن‌هم جمعیت تجدید حیات کورد(ژ. ک.)، در آن تأسیس شدە بود

چندی پیش آقای محمد سهیمی در پاسخ آقای نیکفر در رابطە با  نوشتەای بە نام "رژیم کشتار"،در سایتهای فارسی زبان منتشر نمودند. من هم  پاسخی بە آقای سهیمی نوشته ام:

مقدمە 

    آقای محمد سهیمی – استاد دانشگاە کالیفرنیای جنوبی در آمریکا-  چندی پیش درجوابیەای به‌ آقای نیکفر در مقالەای تحت عنوان"چە کسی خشونت را شروع کرد و چرا؟"بە مطالبی اشارە کردە کە بیشتر ملیت‌های تحت ستم در ایران و از جملە ملت کورد و احزاب و سازمانهای سیاسی فعال آن بخصوص حزب دموکرات کوردستان را، جزو آغازکنندگان جنگ قلمداد کردەاست.

    نمی‌دانم آقای سهیمی آنزمان که‌ درگیریها آغاز شد در ایران بودە یا نە؟ اگر بودە چرا از دیدگاە کاربدستان متعصب‌ و تندرو درون حاکمیت بە قضایا نگاە کردەاست؟ و اگر در خارج بودەو از دور دستی بر آتش داشته‌است استدلال ایشان چگونه‌ می تواند مورد قبول واقع گردد؟. ولی نوشتارهای آقایان  نیکفر، گنجی و سهیمی و نگارندەی این سطور هر کدام میتوانند فضایی‌ را ترسیم  نمایند کە مصداق این شعر مولوی باشد : 

هرکسی از ظن خود شد یار من       از درون من نجست اسرار من 

    ببینیم واقعیت موضوع از چە قراراست و چرا آقای سهیمی برای عملکرد عاملان کشتار و وحشت، بخصوص در دهەی اول برقراری رژیم جمهوری اسلامی، توجیه‌تراشی می‌کند. چون قضاوت ایشان بیشتر یک‌سویە و بە نفع حاکمان تمامیت‌خواەاست کە در ٣٥ سال حاکمیتشان مرتبا"کشتار و ترور، دستگیری و زندان، شکنجە و تبعید را پیشە کردە و کارنامەی حقوق بشری آنان پر از جنایت‌است.

  آقای سهیمی! آنچە بە سیاست و عملکرد حزب دموکرات کوردستان برمی‌گردد، این حزب در زمان پیروزی قیام مردم ایران، عمری 33سالە داشت، کە هیچکدام از فعالان سیاسی و مذهبی کە بعد از ٢٢ بهمن سال ١٣٥٧ در ایران "کثیرالملة"ظاهر شدند، دارای چنین پیشینەای از مبارزه‌ نبودند. به‌ همین دلیل بود کە شهر مهاباد آن زمان قلب تپندەی کوردستان و مرکز مهم سیاست‌گزاری ملت کورد بود. این شهر بعد از جنگ جهانی دوم پایتخت جمهوری کوردستان بود و حزب دموکرات کوردستان و قبل از آن‌هم جمعیت تجدید حیات کورد(ژ. ک.)،  در آن تأسیس شدە بودند.  حزب دموکرات کوردستان بیش از ٣٠ سال فشار سرکوب و نظامیگری و قوانین امنیتی و پلیسی ویژەرا تجربە کردە بود.  پس مردم کوردستان و بخصوص در شهر مهاباد، حق داشتند بساط پایگاههای پلیس‌و ژاندارمری‌را کە عاملان عمری سرکوب بودند، برچینند.

    آقای سهیمی! واقعیات‌را باید آنطور که‌ هست دید، نە آنگونه‌ کە آرزو یا خواستی سرکوبگرانە یا شونیست‌مآبانە باشد. متأسفانە نوشتەی شما حاوی نگرشی بسیار برتری‌جویانه‌و یکسونگرانه‌است. بعضی وقتها باید جاهارا عوض کرد و از نظرات انسان وارستە و روشنفکر واقعبینی چون خانم شادی صدر بهرە گرفت، کە بەدرستی نوشت: واقعيت اين‌است که سيطره‌ی گفتار پهلوی، درباره‌ی "دولت- ملت"و "تماميت ارضی"نه فقط در سياستهای جمهوری اسلامی که در سياست‌ورزی‌های مخالفان آن هم به روشنی ديده می‌شود. هر دو گفتار، از يک آبشخور سرچشمه می‌گيرند: مرزهای قراردادی بايد به هر قيمتی حفظ شود حتی اگر ساکنان بخشی از آن، نه احساس تعلق و نه احساس خوشبختی در چارچوب آن مرزها داشته باشند و....

    پس درست آنست کە آقای سهیمی چوب در تاریکی رها نکند. وی کە استاد دانشگاە در آمریکاست، حتما"از حقوق انسان با توجە به‌ اعلامیەی حقوق بشر جهانی آگاەاست. پس چگونە بعد از گذشت  ٣٥ سال از برقراری جمهوری اسلامی برای عاملان سرکوب در میان کاربدستان بە تعبیر شیرکو بیکس- شاعر بلندآوازەء متوفای کورد،"جمهوری دار و اعدام"درایران بە نحوی توجیه‌ می‌تراشند!؟

    آقای سهیمی! چرا از برنامەی دولت موقت و شورای انقلاب دوم و آیت اللە خمینی، بعد از پیروزی قیام (انقلاب) ٢٢ بهمن با توجە بە اعلامیەی جهانی حقوق بشر در ایران چند ملیتی به‌ حقوق آذریها، کوردها، بلوچ‌ها، عرب‌ها و تورکمن‌ها و حتا اقلیت‌های مذهبی توجە نکردید و از اول توپ اتهام‌ را بە میدان حزب دموکرات و سایر احزاب و سازمانهای فعال در کوردستان انداختید!؟ نوشتار شما خیلی غیرمنصفانه‌ و دور از شأن یک استاد دانشگاەاست.

حق‌کشی بوسیلەی زورمداری

    آقای سهیمی! با استناد بە نوشتەی زندەیاد غنی بلوریان نوشتەاید کە:"خلع سلاح شهربانی و ژاندارمری در ٢٣ بهمن ١٣٥٧، صورت گرفتە". و شما طوری برخورد کردەاید کە گویا اقدام خیلی بدی انجام گرفتەاست! فراموش کردەاید که‌ در تهران و بیشتر شهرها و روستاهای سراسر ایران شهربانی و ژاندرمری خلع سلاح شدند و فراتر ازآن طبق برآوردهای صورت‌گرفته‌ تنها از پادگانهای اطراف تهران حدود یک میلیون قبضه‌ اسلحه‌ به‌غارت رفت. و این‌را یک امر طبیعی و حق مسلم مردم می‌دانید، اما این حق‌را از مردم کردستان دریغ می‌دارید که‌ مراکزو عوامل ده‌‌ها سال سرکوب‌و غارت‌و چپاول‌را خلع سلاح نمایند.

همان‌طور که‌ در تهران‌و دیگر شهرهای ایران به‌جای مراکز شهربانی‌ و ژاندارمری کمیته‌‌های انقلاب شکل گرفت. در بعضی از شهرهای کوردستان هم بخصوص مهاباد – با توجە بە ویژگی ذکرشدە-، ارگانهای مردمی برای اداره‌ی امور شهر تشکیل شد، بدون آنکه‌ دادگاه‌‌ها را سلب صلاحیت کنند و قبل‌از تشکیل دولت جدید به‌ محاکمه‌ی متهمان به‌ همکاری با دولت سابق بپردازند. پیشمرگ های کورد هم – کە اکثرا"اعضاء یا هواداران حزب دموکرات کوردستان بودند-، برقراری نظم‌و ‌امنیت‌ را بعهده‌ گرفتند. نمیدانم این موارد چرا مورد اعتراض شما قرارگرفتە و بەعنوان جنگ با حاکمان جدید تلقی گردیده‌است؟

    آقای سهیمی! این گفتەی زندە یاد دکتر قاسملوی شهید درست‌است کە:"آنجا [ پادگان مهاباد] مرکز شهر بود و باید برچیده‌ می‌شد. زیرا درنظامهای مردمی ارتش که‌ حافظ  استقلال‌‌و مرزهای کشوراست‌، درخارج شهرهاو عمدتا"در مناطق مرزی مستقر شده‌ و وظایف خودرا کەهمانا دفاع از استقلال کشور در برابر تهاجم بیگانگان‌است، به‌انجام می‌رساند.  

    اما درشهر مهاباد پادگان همچون "شمشیر داموکلیس"بر سر مردم سنگینی می‌کرد. ٣٣ سال بود در آنجا فرزندان برومند خلق کورد، زندانی و گاهی تیرباران می‌شدند. زندەیاد قاضی محمد- رئیس جمهوری کوردستان و شماری از یارانش-، در آنجا زندانی شدند.

    جالب آنکه‌ تصرف پادگان مهاباد از سوی نیروهای مردمی باهمکاری افسران آزادیخواه‌ و‌ مخالف رژیم شاه‌ در داخل پادگان صورت گرفت و خبر آزادسازی آن در بخش اخبار ساعت چهارده همان‌روز با آب‌وتاب از رادیو تهران پخش گردید. از این گذشتە قاسملوی فرزانە می‌خواست پادگان مهاباد، به‌ دانشگاە، مکانی برای فراگیری علوم‌ و فنون نوین تبدیل گردد.

    آقای سهیمی! به‌ بخشی از ماجرای پادگان مهاباد و پیامدهای آن اشارە نمودم. امیدوارم خود"حدیث مفصل بخوانید از این مجمل". در این‌صورت جای تأسف بسیاراست کە ٣٥ سال بعد از آنهمه‌ حق‌کشی‌، هنوز نەتنها نظامیان و نیروهاو دەستگاه‌های امنیتی، بلکە تحصیل‌کردهایی مثل شما نیز در مورد خلع سلاح پادگان، ما را آماج اتهام‌های نادرست قرار میدهند.

نادیدە گرفتن تاریخ مبارزین در کوردستان

    آقای سهیمی! در پاراگرافی از جوابیه‌تان از جنگ کوردستان صحبت مینمائید و در همانجا از بودن هیئتی از مسئولان بلندپایەی حزب از جملە زندەیادان دکتر قاسملو و غنی بلوریان، کە در قم با آیت اللە خمینی دیدار کردەاند صحبت بەمیان می‌آورید. این پارادوکس یا تناقض‌گویی برایم مفهوم نبود. آنرا تنها حمل بر استدلال نادرست شما و تلاشتان در محکومیت حزب دموکرات کوردستان در برابر حاکمیت جدید در ایران کردم. زیرا در همان پاراگراف: از اجرای وعدەهای دادەشدە بوسیلەی زندەیادان آیت‌اللە طالقانی و مهندس بازرگان مینویسید!؟

در پاراگراف بعدی از اجازەدادن فعالیت آشکار حزب دموکرات در کوردستان سخن می گویید. خیلی جای تعجب داشت اگر پس از پیروزی قیام (انقلاب) خلق‌های ایران و بە تاریخ سپردن رژیم ٢٥٠٠ سالەی شاهنشاهی، رژیم دو ماهەی جدیدی – کە هنوز ماهیت مشخصی نداشت؛ در کوردستان بە حزبی کە بیش از ٣٠ سال قبل از وقوع قیام بهمن 57، خودش دارای یک حکومت مردمی بە نام جمهوری کوردستان بود، و درطول سە دهە، ده‌ها عضو فداکار آن عمر مفید خودرا در راه‌ آزادی فدا نمودند، صدها نفر از آنان بە زندان رفتند و ازجمله‌ اسطورەهایی چون زندەیادان، عزیز یوسفی و غنی بلوریان بیش از ٢٠ سال از عمر خودرا در زندانهای مخوف و ضدانسانی سپری کردە بودند، اجازەی فعالیت مجدد می‌داد!؟

    آقای سهیمی! بگذار مختصری از زندگی پرمشقت عزیز یوسفی‌را برایت بنویسم تا حزب دمکرات کوردستان و هزاران مبارز جان‌باختە دیگر را بهتر بشناسید. آقای عزیز یوسفی، در زمان پهلوی دوم ( محمد رضا شاە)، سە بار دستگیر و بیش از ٢٥ سال از بهترین سالهای جوانیش‌ را در زندانهای مهاباد، سنندج، ارومیە، تهران- قزل قلعە، قصر و اوین-، در برازجان شیراز و بابل سپری کرد.  در زندان انگلیسی یاد گرفت و بە قول خودش، چندین کتاب‌را ترجمە کرد کە از جملە "سرزمین کف و گل طلایی"را می توان نام برد.  در سالهای آخر زندان و در دوران شاە یک خبرنگار بلژیکی بە نام "توسن"مصاحبەء کوتاهی با وی انجام می دهد، زندانبانان از عزیز یوسفی می‌خواهند تا از شکنجە و واقعیات درون زندان با خبرنگار چیزی نگوید. اما عزیز می‌گوید: "مگر شماها شکنجە نمی کنید؟ وقتی با این همە قساوت و جنون فرزندان مردم و فرزانگان وطن‌را سلاخی می‌کنید، حق دارید از فاش‌شدن آن بیمناک باشید".

زندانبانان می‌گویند: آخر آبروی مملکت در خطراست. عزیز یوسفی با زهرخندە جواب می‌دهد : "کدام مملکت؟ مملکت شما یا مملکت ما؟ مملکت زندان‌سازان، دژخیمان، دروغگویان، راهزنان یا مملکت زندانیان، مبارزان، زحمتکشان؟ آقایان، وطن ما و شما با هم فرق دارد. زمین تا آسمان فرق دارد. ما برای وطنمان از شکنجە و زندان و مرگ باکی نداریم، اما شما این وطن اسیرشدە را فقط برای مکیدن بیشتر، مکیدن شیرەی جان آن میخواهید و هرروز هم کمترین خطری احساس کنید، از این وطن فرار می‌کنید و وطن واقعیتان را در جیبها و چمدانهایتان همراە می‌برید و..."     

یوسفی ١٣ ماە منتظر اعدام بود، ٨ سال در زندان اوین بدون ملاقات بود، سە، چهار ماە یکبار- کە اجازە می‌دادند زندانیان نامەای برای خانوادە بنویسند- را از وی دریغ می‌داشتند.  وقتی توسن از آرزوی وی میپرسد. عزیز جواب می‌دهد"برای هر زندانی در درجەی اول آزادی مطرح‌است ولی متأسفانە من آزادیم‌ را بە این زودیها نمی‌بینم. علتش هم این‌است کە آزادی در گرو اظهار ندامت‌است و در گرو تقاضای عفو کە چون من خود را مقصر نمیدانم دلیلی نمی‌بینم کە اظهار ندامت بکنم و تقاضای عفو بنمایم، چون مجرم نیستم. – روزنامەی کوردستان شمارەهای ٤٦ و ٦٢٠- 

    او کە هنگام مرگ (١٥ خرداد١٣٥٧) ، ٥١ سال سن داشت، سخنان بیادماندنی برای زندانیان سیاسی زد کە  هنوز هم چراغ راە هزاران مبارز کورد در زندانهای "رژیم کشتار"و پویندگان راه‌ دستیابی به‌ حقوق ملت کورد است. او گفت:"ما هزاران نفر بودیم. هزاران نفر از ما شهید شدند یا در زندانها پوسیدند. هزاران نفر از ما بە میدان مبارزە پشت کردند. هزاران نفر در نیمەی راە ماندند. اما ما هنوز هزارانیم."– راە تودە- برگرفتە از مقالەی "عزیز یوسفی آنکە "مهاباد"در عزایش گریست".

    آقای سهیمی! این، داستان کوتاە زندگی کسی بود کە "جوان و رعنا از مهاباد بە زندان رفتە بود و خمیدە و بی‌جان بە مهاباد برگشت". سرکوبیهای مردم کوردستان بخصوص در مهاباد عمری قریب صد سال فقط در دو رژیم پهلوی‌ها و جمهوری اسلامی دارد. شما کجای کار هستید "استاد"و چگونە می اندیشید؟  

    اجازەدادن زندە یاد آقای داریوش فروهر- کە داستان دشنەآجین‌شدن وی و همسر و همرزمش پروانە- هم باید معرف حضورتان باشد، بە "فعالیت حزب دموکرات"و پس از آن مقایسەی متینگ بیش از ١٠٠ هزار نفری ستادیوم ورزشی شهر مهاباد- کە شماری افراد مسلح هم حضور داشتند در یازدهم اسفند ١٣٥٧ و متینگ نقدە در ستادیومی در منطقەی برادران آذری‌نشین‌ با"تظاهرات مسلحانەی مجاهدین"در سال ١٣٦٠ جای تعجب دارد. چون نە حزب دموکرات اجازەی شفاهی از داریوش فروهررا لازم داشت و نە متینگ مورد اشارە، با "تظاهرات مسلحانە"ی مجاهدین خلق سنخیتی دارد.

    ولی حملەی افراد غلامرضا حسنی- امام جمعەی ارومیە-، و افراد مسلح مراد قطاری و عظیم معبودی‌را، کە جنگ ناخواستەای‌را بە حزب دموکرات و کوردها در نقدە تحمیل کردند، نادیدە می گیرید.

    نوشتار زنده‌یاد غنی بلوریان با توجە بە طرز تفکر وی در مورد  بخشی از سیاستهای حزب دموکرات نوشتە شدەاست، کە نقدی یک سویەی شطرنج سیاسی منطقە و بعد از انشعاب از حزب بزرگ دموکرات کوردستان ایران بود. زمان زیادی هم طول نکشید کە هم او و هم زندە یاد محمدامین سراجی در "اعلامیەای بەنام گسست، در سال ١٣٦٦ خورشیدی"، بسیاری از گذشتەی خودرا نقد کردند، خصوصا"دیدگاە تودەمآبانه‌ء آن دو در رابطە با "دمکرات‌و انقلابی"خواندن "خط امام"و ... و من تأکید می‌کنم کە رفتار مصطفی چمران- عضو و بنیانگذار نهضت آزادی بە رهبری آقای بازرگان-، عاملی مهم در بوجودآوردن درگیریهای کوردستان بود. سپاە پاسداران تازەتأسیس و ارتش تازە "مکتبی شدە"، آتش جنگی‌را در پاوە برافروختند، کە سریعا"همەی کوردستان‌را فرا گرفت و درنتیجه‌ خونهایی کە هیچوقت نمی‌بایست ریختەشود متأسفانە از دو طرف ریختە شد.

    آقای سهیمی! شما همە بازیهای سیاسی و رویارویی‌ها در سرزمین کوردستان‌را بە نفع حاکمان در قم و تهران - کە اگر همەی رویدادهارا جمع بزنیم پنج ماهی خواهد شد-، در سبد فکر و نوشتار یک سویەات گذاشته‌اید! ولی از سوء نیت بخش اعظم کاربدستان تهران و در رأس آنها خمینی – مسئول و معمار اسلام سیاسی شیعی انقلابی-  و من میگویم  متأسفانە ویرانگر تازە بەقدرت‌رسیدە حرفی بە میان نمی‌آورید! فراموش می‌کنید که‌ آنان و مخصوصا"سران حزب - تازە جمهوری اسلامی چگونە پیش‌نویس قانون اساسی تأییدشدەی شورای انقلاب دوم را، نادیدە گرفتند. در آن پیشنویس با همه‌ء نقایصی کە داشت، نە از ولی فقیه خبری بود و نە از انکار ملیت (خلق) های، آذری، کورد، عرب، بلوچ و تورکمن و مذاهب گوناگونی کە در موزائیک رنگین جغرافیای سیاسی ایران کە در اصل پنجم بە بودن و حقوق برابر آنها اشارە شدە بود، اثری.

    با بزرگ‌نمایی درگیری ناخواستەای که‌ در بین افراد مسلح ایل منگور و حزب دموکرات، در ماههای اول بعداز پیروزی انقلاب درگرفت بەجایی نمی توان رسید. چون مردم کوردستان بیاد دارند که‌ حزب دموکرات هرآنچه‌را در توان داشت به‌کار گرفت تا درگیری‌ها هرچه‌ زودتر خاتمه‌ پیدا کند و کمترین شکاف درصفوف مردم کوردستان به‌وجود آید. اگر مسئولان نظام در منطقە بدین رویارویی‌ها دامن نمی‌زدند، وضعیت خیلی فرق می‌کرد. در این مورد هم شما رژیم تازەتأسیس‌ و انسان‌ستیز آخوندهارا مبرا از هر گونە خطا دانستەاید. غافل از اینکه‌ با یادآوری چنین رویدادهای تأسفباری، نمی توان نیات جنگ‌طلبانەی جمهوری اسلامی‌ در مسلح‌کردن افراد بومی بر علیە مدافعان آزادی و حقوق ملت کوردرا، پنهان کرد.

در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی زندە یاد دکتر قاسملو رأی اول استان آذربایجان غربی‌را کسب کردە بود. لیکن جمهوری اسلامی روز 28مرداد 1358 در سالگرد "خجسته‌"! کودتای 1332 حزب دموکرات‌را"منحلە"اعلام و خمینی فرمان حملەی سرتاسری بە کوردستان‌را صادر کرد. در آستانه‌ء افتتاح مجلس خبرگان نیز آیت‌الله‌ دکتر قاسملورا فاسد خواند و آرزو کرد دکتر آنجا بود تا همانجا"نگرش"دارد.

    سە ماە بعد، پس از جنگی خونین و تأسف بار، آ. خمینی در پیامی‌ ظاهرا""حق ادارەی امور داخلی در کوردستان"را بەرسمیت شناخت. ازاینطرف هم هیئت نماینگی خلق کورد کە حزب دموکرات سخنگوی آن بود، بوجود آمد. آنان نشست‌هایی با نمایندگان هیئت ویژه‌ی دولت انجام دادند. کاربدستان با نادیدەگرفتن حقوق مردم کورد حتی در چارچوب پیام ٢٦ آبانماە ١٣٥٨ آ. خمینی- کە ‌آقای بلوریان هم بە آن اشار نمودە است-، و با عدم توجە بە موضع آشتی‌جویانەی حزب دموکرات، باعث تحمیل جنگی مجددو ناخواستە بە مردم کوردستان گردیدند، کە از آن‌زمان تا کنون بەشیوەهای گوناگون ادامە دارد که‌ درحال حاضر شیوەهای جنگ روانی و سایبری برجستەترند.

    آقای سهیمی! شما از روابطی کە بین دولت عراق و حزب دموکرات کوردستان ایران وجود داشت اصلا"خبر ندارید و آنرا وابستگی می پندارید. اگر این ادعا درست‌است، چگونەاست که‌ بعد از سرنگونی دولت عراق در سال ٢٠٠٣ و تسلط شیعیان حامی جمهوری اسلامی بر بغداد اسنادی دال بر این وابستگی یافت نشد؟

    شما متأسفانە از اعدام هزاران نفر از مردم مدنی، رهبران، کادرها و پیشمرگان حزب دموکرات کوردستان و سایر احزاب و سازمانهای دیگر در کوردستان و گنبدحرفی بە میان نمی آورید!؟ از توماج، مختوم، جرجانی و  واحدی- از رهبران خلق تورکمن-، کە توسط خلخالی جلاد و مسئول درجەی یک اعدامها در آن ایام  حرفی بە میان نمی‌آورید و کوچکترین ایراد هم به‌اعمال "رژیم کشتار" ندارید. حقا که‌استاد دانشگاە "باانصافی"در آمریکا هستی! 

    تاوقتیکه‌ جامعەی ایران استادان کج‌اندیش و یک سویەنگری چون شمارا داشتە باشد که‌ در جانبداری از "رژیم کشتار"قلم‌فرسایی کنند، متأسفانە هیچگاە نباید از حقوق ملیتهای تحت ستم ایران سخن گفت و اعلامیەی  جهانی حقوق بشر نیز از دیدگاه‌ شما، بقول آقای احمدی نژاد "کاغذ پارەای"بیش نخواهد بود.  

نتیجە

    آقای سهیمی! توجیهات نابجای شما حاکمان استبداد دینی‌را بە آدم‌کشی چە بەشیوەی ترور مخالفان در خارج ازکشور و چە بەصورت قتلهای زنجیرەای، امنیتی، کشتن زیر شکنجە و اعدام در داخل‌را تشویق و ترغیب می‌نمائید. آیا متوجه‌ هستید که‌ ازاینطریق بە عنوان یک استاد دانشگاە ایرانی در آمریکا، از "آدم کشان قصر فیروزە"و پستوخانەهای زیر زمین و اتاقهای شکنجەی زندان اوین و دیگر زندانهای ایران حمایت می‌کنید، موضعی که‌ أبدا"زیبنده‌ی یک مقام دانشگاهی نیست؟

    آیا احزاب، سازمانها و کسانی کە بە جمهوری اسلامی رأی مثبت دادند و در هیچ کجای ایران بە قول شما "تجمع مسلحانە"نداشتند مانند، حزب تودەی ایران، سید کاظم شریعتمداری، بنی صدر- اولین رئیس جمهوری درایران-  و "فدائیان اکثریت، وحالا هم میرحسین موسوی، مهدی کروبی و خانم زهرا رهنورد و اعضای جریان (جنبش سبز)  هیچ‌کدام از شر تبهکاری‌و جنایت‌پیشگی این رژیم رهایی یافتند؟

    شما بە ٨ سال جنگ ویرانگر و خونبار کەحد اقل 6سال آخر آن نتیجه‌ی لجاجت سران جمهوری اسلامی بود و بە قیمت جان هزاران انسان فداکار و چندین هزار معلول و خرابیهای فراوان تمام شد را نادیدە گرفتە و آنرا به‌حساب "رژیم کشتار"نمی‌گذارید!؟  اعدام جوانان مدنی و آزادیخواە و فعالان مجاهدین خلق، دموکرات ، کوملە وغیرە کە مخالف و دگراندیش و خواهان مشارکت ملی، حکومت شورای و توافقی در "ایران برای همە"بودند، کشتار جمعی در زندانهای ایران و مخصوصا"در تهران، کە بعد از سرکشیدن "جام زهر"ازطرف آ. خمینی صورت گرفت را چگونە ارزیابی مینمایید؟

    ترورهای خارج از کشور مخالفان جمهوری اسلامی کە در واقعه‌ی جنایت‌بار میکونوس کە بەحق بە نماد "تروریسم دولتی"مبدل شد، در وجدان استادان دانشگاهی در کشورهایی کە حقوق بشر برایشان ارزش دارد را در کدام خانەی حقوق انسانی میگذارید؟ قتل های زنجیرەای از نظر شما در کجا جای می‌گیرند؟ 

رهبران و فعالانە حزب تودەی ایران توسط  مصطفی پورمحمدی - وزیر دادگستری کنونی- رازینی و دیگران کە در همەپرسیهای تعیین نظام جمهوری اسلامی، قانون اساسی با بودن ولی فقیه و دیگر دوره‌های انتخاباتی تا سال ١٣٦٢ شرکت کردە بودند بە چە جرمی ، غیر از دگراندیشی سلاخی شدند؟ لابد بە زعم شما آنان نیز در خلع سلاح پادگان مهاباد و همدستی با لیبرالها دست داشتند و میبایست همراە بقیە با خشونت و بی‌رحمی و در فضای وحشت حذف می شدند.

     آقای سهیمی! آیا اعدامها در ملاءعام با حضور تماشاچیان در میادین و چهارراەها را در رسانەهای مجازی می بینید یاخیر؟ اگر جواب مثبت‌است. در مورد جوانی کە در آخرین دقایق زندگیش فقط تقاضای دیدار با مادرش‌ را داشت، چە صحنەی غم‌انگیزی را آفرید. چە میگویید؟

     فهرست و کارنامەی جمهوری اسلامی ایران در کشتار و قتل عام مردمان آزادیخواه و حق‌طلب آنقدر طولانی و سیاەاست کە از تعبیر "رژیم کشتار"آقای نیکفر بسی فراتراست. نمیدانم چرا شما اینهمە جنایات کە در سراسر ایران و خصوصا"کوردستان و  علیه‌ اعضا، هواداران و دوستان احزاب کوردستانی، صورت گرفتە را نادیدە میگیرید و از وقایع ٣٥ سال پیش برای پاک‌کردن صورت مسئلەی جنایات رژیم جمهوری اسلامی استفادە می کنید!

    آقای سهیمی! مطمئن باشید "بار کج بە مقصد نمی‌رسد"و این "رژیم کشتار"نمی تواند بە حیات پر از جنایت و خونریزی ادامە دهد. یا باید اصلاح گردد و حقوق حقەی ملیت های موجود در ایران‌را بەرسمیت بشناسد و در ایران سیستمی فدرال و دموکراتیک برقرار گردد، یا اینکە این رژیم ابدی نخواهد بود. شما نیز اندک‌زمانی با وجدان خود خلوت کنید و اینهمە کشتارو خرابیهای رژیم در حق مردمان ایران را احیانا"برای رفت و آمد آزادانە به ایران‌ را نادیده‌ نگیرید‌ وخون جوانان وطن‌را بە ثمن بخس نفروشید.

با احترام ، حسن حاتمی ١٨ آپریل ٢٠١٤ 

 

اطلاعیه کنگره ملیت های ایران فدرال در خصوص برگزاری سمینار

$
0
0

سمينار استكهلم : تحولات منطقه و آينده ايران

اميد ها؟ نگرانى ها؟

جمهورى اسلامى ايران همچون یک رژیم تامیت گرا(توتالیتر) و مذهبی(تئوکراتیک)، ازآغازِتأسیس خود، با ارزشهای بنیادیِ عصرِنوین که بر:دموکراسی ( آزادی وبرابری انسانی ) مبتنی برحقوق بشرِ شهروندان، و جدائی نهادِ دین ازنهادِ دولت وحکومت(سکولاریسم) درتضاد قرارداشته و دارد.

 جمهورى اسلامى ايران امروزه يكى ازبحرانى ترين مراحلِ دورانِ حكومتِ خود را از سرميگذراند، که ازیکسو پیامدِ بحرانِ عميق اقتصادى ناشی ازبی برنامگی، و بحرانِ مالىِ حاصلِ فساد مالی میلیاردی، و ازسوی دیگر ناشی ازتحريم هاى گسترده اتحاديۀ اروپا و ايالات متحدۀ آمريكا، می باشد. این بحران اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی(دینی - زبانی)، طبعاً نارضايتى عمومى ناشى از فقر و بيكارى روزافزون هموطنان، خاصه اكثريت جوانان، رشدِ فساد، سلب آزادى ازمردم، محروميت هاى حقوقى و تبعیض عریانِ: جنسیتی، فرهنگی ( زبانی ودینی ) و زورگوئى لجام گسيخته و اعدام هاى وسيع غيرقانونى و بربرمنشانۀ هموطنان عرب، كرد و بلوچ و..، همه وهمه شرايط بسيارناخوشايند وحتى پُرمخاطره اى را براى سردمداران رژيم، وکل نظام برابری ستیز و پُرتبعیض و آزادی- کُشِ رژیم ايران ايجاد كرده است.

جمهورى اسلامى ایران درعرصه بين المللى نيزبدليلِ سياستِ خارجىِ ستیزه جو و پشتيبانى و اشاعۀ تروريسم، كاملاً مُنزوى شده است. همچنين بلحاظِ  ديپلماسى ازهيچ نوع اعتبار و اعتمادى درصحنۀ بین المللی برخوردارنيست. رژيم ولایت فقیه تهران اكنون درفرهنگ بين المللى به سمبل و نمودِ خشونت، پليدى، دروغ وتزوير تبديل شده است. درهيچ دوره اى ازتاريخ پُرقدمت ايران، كه مردمش بلحاظ غنا وخدماتِ فرهنگى همواره مورد احترام ملل ديگربوده اند، تصويركشورما به اين ميزان درانظار عمومى منفى نبوده است.

اين مؤلفه ها و قرائن، دلالت برآن دارند كه وطن ما آمادگى پذيرش يك آلترناتيومعتقد به دموکراسی (آزادی و برابری انسانی )، سکولاریسم ومردمی را دارد. آلترناتيوى كه عدالت و قانونمندی را برقرار، حقوق شهروندان را احياء و آزادى هاى فردى و جمعى را تضمين كند و برتمام اشکال تبعیض نقطه پایان بگذارد. تنها ازطريق تشكيل دولتى ملی- مردمى واستقراردموكراسى وسکولاریسم است كه مي توان از ملت و سرزمين ايران اعاده حيثيت كرد.

براى يك اپوزيسيون برانداز كه قصد سرنگونى جمهورى اسلامى را دارد، اين وضعيت مى بايست مناسب ترين زمينه جهت دستيابى به اهداف مورد نظر را فراهم مى ساخت. ليكن بدليل عدم توانمندى كافى اپوزيسيون، پراكندگىِ صفوف وفقدانِ اعتمادِ متقابلِ لازم نيروهاى تشكيل دهنده آن، شرايطى كه پايه هاى حكومت را به لرزش درآورده وموجوديت آنرا تهديد كند، هنوزايجاد نشده است.

سیاست های توسعه طلبان و خرابکارانه رژیم تهران در خاورمیانه و منزوی شدن بیش ازپیش رژیم ضد بشری ايران بعد از( انقلاب ۱۳۵۷ ) باعث تیرگی روابط با همسایگان شد و قدرت تأثيرگذارى آنها بررويداد هاى سياسى منطقه بيشترگردید. هرچند جمهورى اسلامى ایران امروز همانند دوران دولت های اکبررفسنجانی ومحمدخاتمی به سیاست مماشات با خارج وسرکوب داخل را، برسیاست تند روهای اصولگرا که بی اعتنائی به خارج وسرکوب داخلی بود برگزیده است، تا با سازش مذاكرات اتمى وبدنبال آن لغو تدریجی تحريم ها، درمورد برخى ازكالاهاى ضرورى، و آزاد شدن بخشى ازميليارد ها دلار ازثروت وسرمايه توقيف شده، بتواند با خریدنِ زمان به عمر خود بیافزاید،اما چون بحرانهای( اقتصادی،سیاسی،اجتماعی وفرهنگی ) رژیم جمهورى اسلامى ایران ذاتی آنست، هرگزنخواهد توانست خود را با قرن حقوق بشر وآزادی و برابری وسکولاریسم تطبیق دهد.

 رژيم ایران كه سالهاست دولت هاى شيعه عراق وعلوی های سوريه و شبه نظاميان حزب الله لبنان وحماسِ فلسطينى را بلحاظ مالى ونظامى وسيعاً وسخاوتمندانه حمايت کرده و مي كند، نقش كليدى را درتشديد آشوب هاى موجود دراين منطقه داشته وهنوزهم دارد.

براى ريشه يابى دلايل بحران همه جانبۀ رژيم جمهورى اسلامى ایران و عدم امکان تثبيت آن و فراهم کردن زمینۀ براندازی کل این نظام تامیت گرا و آزادی کش و برابری ستیز، نبود يك اپوزيسيون متحد وتوانمند، سبب شد که کنگره ملیت های ایران فدرال،برای يافتن راه برون رفت ازبُن بست كنونى، سمينارى در استكهلم در تاریخ ( ۱۷ - ۱۸ ماه مای ۲۰۱۴ ) برگزار کند، تا ازطريق تبادل نظر، آشنا شدن با افكاريكديگر وهمكارى نزديكتر، بتوان قدم های اولیه زمينه هاى لازم را براى تعامل و همکاری و ایجاد یک اپوزيسيون جانشین مهيا نمود.

موضوع هاى سمينار در پانل هاى زيرين مورد بررسى قرار ميگيرند:

۱-  اپوزیسیون و چشم انداز آیندۀ سیاسی ایران.

۲-  اصلاح و رفع تبعیض در جمهوری اسلامی ایران: توَهُم یا واقعیّت؟

۳-  نظام سیاسی آیندۀ ایران: مکانیسم های مناسب جهت استقرار دموکراسی و حقوق بشر.

۴-  ضرورتِ اتحاد و همگرائی نیروهای دموکراتیک

 

دبیرخانه کنگره ملیت های ایران فدرال

1 ماه می 2014

 

 

دموکراسی، آذربایجان و زبان ترکی

$
0
0
بعد از سال ۱۳۷۰ که من به ایران برگشتم، تابلو یا پوسترهایی به نام ترکی یا آذری در سطح دانشگاه‌ها کمتر دیده می‌شد. اما الان در خود تهران شما می‌توانید آگهی‌های بزرگی دمِ در بزرگ دانشکده حقوق ببینید «کنسرت موسیقی عاشیقلار» یا موسیقی «آذربایجانی» امشب در کوی دانشگاه برگزار می‌شود! این موضوع نه تنها در تهران که در شهرهای مختلف ایران نیز قابل مشاهده است. به هر حال چیزی که مشخصاً نماد آذربایجانی و ترکی است. پیش از آن نه مراسم و همایش و گردهمایی فرهنگی و هنری که مختص آذربایجانی‌ها ....

مصاحبه سایت  آذرقلم با صادق زیباکلام

مصاحبه از : محمد امین خوش نیت

آذرقلم- خوش نیت: «زیبا کلام» چهره‌ی شناخته شده‌ای برای اصحاب رسانه، سیاستمداران و حتی مردم کوچه و بازار است. او، نه به خاطر نام خاص و جلب کننده اش بلکه بیشتر به خاطر برخی اظهارات بی پروا و عجیبش، مورد توجه همه‌ی گروههای سیاسی اعم از اصولگرا، اصلاح طلب و فعالین سیاسی است. شیب «کلام» زیباکلام، بیشتر متمایل به اصلاح طلبی است ترجیحاٌ طرفدار‌هاشمی رفسنجانی!

حکایت شبی که زیباکلام با نخبگان تبریزی در ائل گلی به مجادله پرداخت:

«زیبا کلام» چهره‌ی شناخته شده‌ای برای اصحاب رسانه، سیاستمداران و حتی مردم کوچه و بازار است. او، نه به خاطر نام خاص و جلب کننده اش بلکه بیشتر به خاطر برخی اظهارات بی پروا و عجیبش، مورد توجه همه‌ی گروههای سیاسی اعم از اصولگرا، اصلاح طلب و فعالین سیاسی است. شیب «کلام» زیباکلام، بیشتر متمایل به اصلاح طلبی است ترجیحاٌ طرفدار‌هاشمی رفسنجانی! اصولگرایان نیز بیشتر او را اصلاح طلب می‌دانند اما اصلاح طلبان نیز گاه از انتقادهای تند و تیز او در امان نمانده‌اند. موضع گیری‌های صریح او تنها به مبانی تدریس اش در سر کلاس‌های علوم سیاسی و علوم ارتباطات محدود نمی‌شود. چه، در تمام مقالات، مصاحبه‌ها و سخنرانی‌هایش نیز با همان لحن تند و جذابش، مخاطبان را به بررسی افکار و عقاید ایرانیان و آسیب شناسی جامعه ایرانی وادار می‌کند. «هاشمی بدون روتوش» (مصاحبه و گزارش او در مورد‌هاشمی رفسنجانی)، «چگونه ما، ما شدیم» بیش از سایر کتابها و آثارش مورد اقبال جامعه ایرانی قرار گرفته است.

به گزارش پایگاه خبری آذرقلم، درست چهار سال بعد از آخرین حضورم در کلاس درس دکتر زیبا کلام؛ بهمن ماه ۹۲ با او در تبریز به گفتگو نشستیم. با همان حرارت و صراحتی که در کلاس درس دانشگاه تهران داشت. حرفهای او در رابطه با آذربایجان، قومیت گرایی، سیاست و دموکراسی و … حاوی نکات جالبی است که از زبان یک صاحب نظر مطرح پایتخت نشین مطرح می‌شود و لذا می‌تواند مهم باشد. ماحصل گفتگوی دو ساعته پایگاه خبری آذرقلم با دکتر زیباکلام را بخوانید:

***

آقای دکتر شما به عنوان تحلیل گر مسایل سیاسی و پژوهشگر مسایل اجتماعی، جایگاه و نقش آذربایجان و تبریز را در معادلات سیاسی، اجتماعی حال حاضر ایران چگونه ارزیابی می‌کنید؟!

 با نام و یاد حضرت حق. برای من تبریز و آذربایجان یعنی ستارخان، باقرخان، یعنی شیخ محمد خیابانی، ثقه الاسلام، کربلایی مسیو، یعنی مشروطه، یعنی نهضت ۲۹ بهمن ۵۶ یعنی گرسنگی کشیدن و تسلیم نشدن در برابر ظلم و جور استبداد! تبریز برای من همیشه یادآور این مفاهیم بوده و هست. در قیام ۲۹ بهمن نیز، ماهها قبل از آنکه اصفهان و تهران و شیراز و مشهد، تکان اساسی بخورند، تبریز، ۲۴ ساعت پایه‌های سلطنت پهلوی را به لرزه درآورد، برای من تبریز، یعنی مردمی که شهر را فتح کردند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، تبریز در تمام صحنه‌ها و اتفاقات، در وسط میدان بوده، چه در دوران دفاع مقدس و چه در دوران سازندگی و حتی اصلاحات!

همه باورهای من از تبریز تا سال ۷۸ به این شکل بوده است. اما بعد از این سال ذهنیتم نسبت به آذربایجان دچار یک مقداری ابهام و تغییر شد. در این سال که اوج دوران اصلاحات بود به دعوت دفتر تحکیم وحدت، برای سخنرانی به دانشگاه تبریز آمده بودم. بعد از سخنرانی و حضور در جلسه پرسش و پاسخ دانشجویان که گاه سوالات تند و تیزی مطرح می‌شد، به اتفاق چند تن از اصلاح طلبان و مبارزان ملی – مذهبی استخوان دار آن زمان ساعت ۱۱ شب مرا به پیاده روی در اطراف ائل گلی تبریز بردند. در آنجا موضوعی ر ا مطرح کردند که از آن شب دیدگاه مرا نسبت به نقش و جایگاه آذربایجان یک مقداری از آن حالت حماسی دوران مشروطه و انقلاب بیرون آورد.
در آن شب سرد زمستانی تبریز، برخی از همان فعالان سیاسی به من گفتند که: «دیدگاههای شما با دیدگاههای جناح اصولگرایان (راست آن زمان) چندان فرقی ندارد. شما با هواپیما از تهران می‌آیید و با هواپیما هم بر می‌گردید. شما حرفهای قشنگی می‌زنید و سپس می‌روید، شما نمی‌توانید درد ما را بفهمید. ما درد فرهنگی داریم، درد آموزش به زبان محلی داریم !» من در آن شب ائل گلی، برای اولین بار با مفهومی به نام «ناسیونالیسم آذری» آشنا شدم. پیش از این من تمام این واژه‌ها و شبیه آن را در کتابهای تاریخ خوانده بودم. با موضوع «قومیت گرایی» آشنا بودم اما هرگز نمی‌دانستم که این موضوع تا این حد در بدنه‌ی نخبگان آذربایجانی جدی گرفته شده است.
من فرقه دموکرات پیشه وری و سرنوشت شوم آنها را تنها در کتابها خوانده بودم و سر کلاس درس تاریخ تحولات ایران در دانشگاه تدریس و بحث کرده بودم.
برای من تبریز، نه پیشه وری است نه دکتر سلام الله جاوید. نه صادق پادگان و نه غلام یحیی و نه فرقه دمکرات. تبریز برای من مشروطه بوده و هست. آن شب من متوجه بُعد تازه‌ای از سیاست و جامعه تبریز شدم. آنها می‌گفتند موضوع توجه به قومیت‌ها، دارد جای خودش را در ادبیات سیاسی ما باز می‌کند.

از کجا به این اطمینان و باور رسیدید؟

· بعد از سال ۱۳۷۰ که من به ایران برگشتم، تابلو یا پوسترهایی به نام ترکی یا آذری در سطح دانشگاه‌ها کمتر دیده می‌شد. اما الان در خود تهران شما می‌توانید آگهی‌های بزرگی دمِ در بزرگ دانشکده حقوق ببینید «کنسرت موسیقی عاشیقلار» یا موسیقی «آذربایجانی» امشب در کوی دانشگاه برگزار می‌شود! این موضوع نه تنها در تهران که در شهرهای مختلف ایران نیز قابل مشاهده است. به هر حال چیزی که مشخصاً نماد آذربایجانی و ترکی است. پیش از آن نه مراسم و همایش و گردهمایی فرهنگی و هنری که مختص آذربایجانی‌ها باشد به طور رسمی برگزار می‌شد نه تیم تراکتورسازی در اوج بود. نه قلعه بابک خیلی مطرح بود و نه خبری از سایر نمادهای مشخص دیگری که بیانگر علاقه و اشتیاق مردم به موضوع منطقه‌ی خاستگاه خودشان باشد. به نظرم در دهه‌ی هفتاد نوزادی متولد شد که مطالعه پیرامون اثرات، خاستگاه و عوامل آن نیازمند بررسی و آسیب شناسی بیشتری است.

حالا دیدگاه شما نسبت به این موضوع چیست؟!

خیلی از همکاران دانشگاهی من معتقدند که ما به هیچ وجه نباید در خصوص این مسئله صحبت کنیم.

چرا؟

چون معتقدند که هر حرفی و اشاره ایی به این مسئله باعث تشویق طرفداران آنها می‌شود و باعث پر و بال دادن به مسئله «ناسیونالیزم ترکی» می‌شود. یعنی معتقدند که اساسا هر جور اشاره و پرداختن به این موضوع و سبب بزرگنمایی آن و گسترشش می‌شود. مثلا با تصویب هر پایان نامه ایی که حتی غیر مستقیم به این موضوعات پرداخته شده باشد شدیدا مخالفت می‌کنند و این کارها را اشتباه تاریخی می‌دانند.

شما چه فکر می‌کنید؟

والله من فکر می‌کنم حرف نزدن در مورد یک موضوع اجتماعی که ما از آن خوشمان نمی‌آید باعث محو شدن و یا غیب شدن آن نمی‌شود. اینکه ما بگوییم در مورد پان ترکیسم یا در مورد ناسیونالیزم کردها حرفی نزنیم چون باعث عمومی شدن آنها شده و قبح مسئله می‌ریزد شیوه خیلی علمی برای حل و فصل مسائل سیاسی و اجتماعی از جمله مسئله ناسیونالیزم نیست. بالاخره ما اگر مشکلی داریم باید با آن مواجه شویم و اینکه هی بگوییم «هیس ، هیس» آن مسئله غیب نمی‌شود. سرکوبش هم که بکنیم رادیکال‌تر و افراطی‌تر شده و زیر زمینی می‌شود. از بین نمی‌رود.

اما در پاسخ به پرسش شما که من چی فکر می‌کنم؟ ببینید، جامعه تبریز مثل هر جامعه دیگری لایه‌های اجتماعی مختلفی دارد. از مردم عادی گرفته تا دانشجو و فرهیخته، از آدمهای کم درآمدتر گرفته تا اقشار و لایه‌های ثروتمند تر و متمول. اما وقتی من از زبان نخبگان و فعالین سیاسی اصلاح طلب تبریزی در نیمه‌های شب و در اطراف استخر ائل‌گولی داستان پان‌ترکیسم و احساسات ناسیونالیستی را می‌شنوم، این حامل یک پیامی است. پیام این است که مشکلی بوجود آمده. مشکلی بوجود آمده که دارد در فرمت ناسیونالیزم خودش را بروز می‌دهد. این احساسات را نخبگان به آن شکل بروز می‌دهند و جوان‌ترها و متعصب‌هایش در شکلی دیگر مانند طرفداری متعصبانه از تراکتورسازی! یک سری هم در قالب شب شعر و موسیقی عاشیقلار بروز می‌دهند. اما سئوال اساسی یا در حقیقت سئوال شما از من آن است که خوب من صادق زیباکلام در قبال این مسئله چی فکر می‌کنم؟

دقیقا

پاسخ من خیلی ساده و روشن است. همان شب هم ساعت یک بعد از نصف شب به دوستان اصلاح‌طلب و دگر اندیش تبریزی در کنار ائل‌گولی دادم. البته پاسخم باعث شد که تا نزدیک سه، چهار بعد از نصف شب دور ائل گولی راه برویم و دعوا کنیم!

چرا؟

برای اینکه پاسخ من یک جورهایی یک سطل آب سرد می‌ریزد روی همه عواطف و شور احساسات پان ترکیسم. از موسیقی عاشیقلار و شب شعر ترکی گرفته تا طرفداری‌های پر شور از تراکتور سازی تا قلعه بابک و مابقی نماد‌های پان ترکیسم و ناسیونالیزم آذری.

گمشده‌ی همه دوستان آذری زبان، گمشده‌ی مردم مهاباد، گمشده اهوازی‌ها و بلوچ‌ها همه یکی است.گمشده‌ی همه این اقوام و فرهنگها همان گمشده مردم تهران، همان گمشده مردم رشت، شیراز، اصفهان و کرمان است. گمشده‌ی همه ما «دموکراسی» است. گمشده همه ما توسعه‌ی سیاسی است. اگر توسعه سیاسی تحقق پیدا کند و دموکراسی به معنای واقعی آن حاکم شود، دیگر احتیاجی به این حرفها نیست. دیگر لازم نیست عده‌ای احساسات خود را در استادیوم ورزشی و در قالب شعار بیرون بریزند. همه‌ی آن احساسات در مسیر صحیح خود در بطن حزب یا یک تشکیلات شناسنامه دار خود را نشان می‌دهد. اگر دموکراسی باشد، شورای شهر در مهاباد، در تبریز و در اهواز به خواست مردم تن می‌دهد.

ولو آنکه این خواسته آموزش زبان مادری باشد؟

آره . ولو اینکه آموزش زبان مادری باشد. شورا تصویب می‌کند دو تا مدرسه ابتدایی داریم یکی بزبان مادری و دیگری بزبان فارسی. والدین می‌توانند فرزندان شان را در هرکدام که خواستند ثبت نام کنند. بالطبع در مدارسی که آذری زبان یا کردی زبان هستند آن زبان به طور اصولی و کامل آموزش داده می‌شود!

حالا شما فقط آموزش زبان ترکی آذربایجانی را تنها نماد دموکراسی در بحث توجه به قومیت‌ها ارزیابی می‌کنید؟!

نه من زبان را به‌عنوان مثال مطرح کردم. ببینید دمکراسی یعنی حق انتخاب آزادانه.

استاد فکر نمی‌کنید یک مقداری آرمان‌گرایی دارید می‌کنید؟

متوجه منظورتان نمی‌شوم؟

به‌نظر شما در جامعه‌ای که بقول خودتان حتی برخی از اساتید دانشگاهی‌اش آنقدر تنگ نظر هستند که حتی با طرح موضوع ناسیونالیستی در پایاننامه‌های دانشگاهی مخالفند می‌شود روزی را تصور کرد که یک مدرسه ابتدایی در تبریز یا مهاباد بزبان ترکی یا کردی درس بدهند؟

ببینید مخالفت‌ها همه‌اش از روی ترس است. فکر می‌کنند که حالا اگر یک یا چند تا مدرسه در تبریز به‌زبان ترکی درس بدهند چه می‌شود؟

شما فکر می‌کنید چه می‌شود؟

واقعا می‌خواهید بدانید؟

بله!

والله اگر شما دو موسسه در یک خیابانی در تبریز تاسیس کنید که در یکی آموزش به زبان ترکی آذربایجانی باشد و در دومی به زبان فارسی، تصور می‌کنم خیلی از والدین اسم فرزندان‌شان را در مدرسه فارسی زبان بنویسند.

چرا؟

بهمان دلیلی که اگر شما در تهران این حق انتخاب را میان زبان فارسی و انگلیسی به والدین بدهید خیلی از آنها مدرسه انگلیسی زبان را انتخاب می‌کنند. شما همین الان در تهران یا در تبریز آمار بگیرید ببینید چند تا از خانواده‌های تحصیلکرده بیشتر دوست دارند کودکان خود را در مدارس انگلیسی زبان ثبت نام کنند یا در مدارس صرفاً فارسی زبان. برای اینکه خانواده‌ها آینده‌ی بچه‌های خود را در آن می‌بینند که به زبانی که برای آینده آنها بهتر است درس بخوانند تا زبان بومی خودشان.

من به دموکراسی واقعی اعتقاد دارم. اگر نصف به علاوه یک مردم آذربایجان باور دارند که باید بچه‌هایشان به مدرسه آذری زبان بروند خوب باید از این حق برخوردار بشوند. اما با این حال ۴۹ درصد بقیه هم از این حق برخوردار باشند که فرزندان‌شان را به مدارس فارسی زبان بفرستند. قاعده‌ی دموکراسی می‌گوید که همه‌ی افراد باید بتوانند از حق برابر برخوردار باشند.

شما در جایی گفته بودید که تبریز به نسبت گذشته خیلی غیرسیاسی‌تر شده. واقعا همچون نظری دارید؟

بله این حرف را زده بودم و هنوز هم این اعتقاد را دارم. احساس من این است که تبریز نسبت به سالهای قبل از انقلاب و حتی سالهای حین انقلاب، غیرسیاسی‌تر شده است. این موضوع را با آذربایجانی‌های ریشه‌دار هم که در میان گذاشتم تائید کردند که تبریز از نظر جایگاه سیاسی و نقش آفرینی‌اش در معادلات سیاسی کشور و جهان، در طی سالهای اخیر دچار افول شده است. اکثر آن فعالین سیاسی از این شهر رفته‌اند یا به تهران و یا به شهرهای دیگر یا به کشورهای دیگر. جایش را مردم اطراف و روستائیانی پرکرده‌اند که از مواضع سیاسی شفاف و نگاه سیاسی برخوردار نیستند.

مشابه این روند در کرمانشاه و اهواز هم اتفاق افتاده است. یعنی خیلی از اقشار و لایه‌های تحصیل‌کرده‌تر و ریشه‌دارتر این مناطق از این شهرستانها رفته‌اند و مهاجرین از روستاهای اطراف این شهرستانها جای آنها را گرفته‌اند. البته این پدیده عمومیت ندارد. مثلا در رشت ، مشهد ، اصفهان یا کرمان این پدیده کمتر اتفاق افتاده. خیلی از تبریزی‌ها را در کانادا می‌شناسم که در آنجا از جایگاه علمی یا اجتماعی بالایی برخوردارند. خیلی از تبریزی‌های استخوان‌دار و اصیل به تهران آمده‌اند. بخشی از اینکه چرا تبریز مثل گذشته‌ها سیاسی نیست به واسطه‌ی این مهاجرت و تغیر و تحولات اجتماعی است.
من البته نگاه از بالا به پایین و به تعبیری «روستایی» و «شهری» ندارم. اما با قاطعیت می‌توانم بگویم که بسیاری از جمعیت فعلی تبریز به مسایل سیاسی مثل گذشته علاقه نشان نمی‌دهد. نسل ستار خان و باقر خان و شیخ محمد خیابانی و نسلی که در ۲۹ بهمن ۵۶ تبریز را تصرف کردند جای خود را به نسل مهاجر نشینی داده که بالطبع مسائلی همچون اشتغال، معیشت و مسکن برای آنها بیشتر اهمیت دارد تا مسایل سیاسی و فرهنگی. و صد البته که من به آنها حق می‌دهم!

آیا همان فعالیت‌های مختلف فرهنگی، هنری و ورزشی در قالب هواداری از تیمی مانند تراکتورسازی و برگزاری شب شعر یا تدریس زبان‌های محلی را در راستای دموکراسی و رغبت مردم برای دستیابی به مردم سالاری واقعی نمی‌دانید؟!

از نظر من نه! در استادیوم‌های ورزشی کمتر شعار سیاسی می‌دهند. اگر هم بدهند این شعارها پشتوانه سیاسی و مبنای عقلانی ندارند. همان طور که در استادیوم آزادی تهران هم شعار سیاسی، چندان طرفدار و جایگاهی ندارد. بنابراین حضور پرشور جوانان در استادیوم‌ها و طرفداری شان از یک تیم ورزشی مانند تراکتورسازی یا استقلال و پرسپولیس را در راستای تلاش برای «تحقق دموکراسی» نمی‌دانم.

انتخاب حجت الاسلام یونسی به عنوان مشاور رییس جمهور در امور قومیت‌ها را آیا در راستای احقاق حقوق اقوام ایرانی نمی‌دانید؟!

نه به هیچ وجه! همیشه وقتی صحبت اقوام و اقلیت‌ها می‌شود سیاستمداران خیلی قشنگ و برادرانه حرف می‌زنند و دست دوستی دراز می‌کنند. اما در عمل کمتر حاضر می‌شوند که مدیران منتسب به اقوام را در پست‌های حساس یا حتی غیر حساس و پیش پا افتاده منصوب کنند. این قاعده در مورد آقای روحانی هم مصداق دارد. اما اینکه آقای یونسی را انتخاب کردند برای این بود که ایشان بیکار مانده بود. با وزارت کشور ایشان مخالفت شد بنابراین آقای روحانی ایشان را به این سمت منصوب کردند.

آقای دکتر! اولین عبارت یا احساسی را که از شنیدن این واژه‌ها به ذهنتان خطور می‌کند بیان کنید:

- سنت: آزادی‌خواهی، ستارخان و مردم آذربایجان دوران مشروطه.

- مدرنیته: تبریز بی‌بو و خاصیت سال ۹۲
- افضل (دانشجوی معلول مراغه‌ای و محبوب زیباکلام که در سانحه تصادف رانندگی جان باخت و زیباکلام یکی از آثار مکتوب خویش را به نام و یاد این دانشجوی آذربایجانی به رشته تحریر درآورده است): حسرت، امیدهای بر بادرفته!
- حسین شریعتمداری: یک جور حاشیه‌ی امنیتی برای من است! باعث می‌شود صریح‌تر و شفاف‌تر سخن بگویم!
- الله‌کرم: یادآور جنگ و جبهه و شهادت. عقربه زمان در رابطه با الله‌کرم برای من در سال ۶۷ توقف کرده است. الله‌کرم بعد از سال ۶۷ برای من معنی ندارد!
- حسن روحانی: یک جورایی از او می‌ترسم. اما از احمدی‌نژاد نمی‌ترسیدم!
- جنبش دانشجویی: در ایران شامل مرور زمان نمی‌شود!
- رحیم مشایی: مودب، یک جنتلمن واقعی. با فرهنگ، عقاید سیاسی و دینی‌اش کاری ندارم!
- رسانه‌های تبریز: خیلی برایم مهم نیست که هواداران تراکتور از آنها استقبال بکنند یا نه، مهم این است که اگر ستارخان و شیخ محمد خیابانی امروز زنده می‌بودند به آنها افتخار می‌کردند یا نه؟
- آذربابجان: از نظر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی همیشه جلوتر از بقیه‌ی ایران بوده، البته تا قبل از سال ۷۸ که من در دور استخر ائل‌گولی آن حرفها را شنیدم!!

از اینکه وقت تان رادر اختیار ما گذاشتید از شما ممنونم.

بیانیە پارت آزادی کوردستانPAK بمناسبت روز جهانی کارگر

$
0
0

 

 

کارگران هر ملتی در دولت ملی خود بستر و فرصت بدست آوردن حقوق ویژە خودرا می‌یابند

 

بیانیە پارت آزادی کوردستانPAK

 بمناسبت روز جهانی کارگر

 

کمیتە مرکزی پارت آزادی کوردستان از جانب همە مبارزین صفوف PAK، فرا رسیدن اول ماه مە، روز جهانی کارگر را بە کارگران و زحمتکشان کوردستان، منطقە و جهان تبریک می‌گوید و کسب تمامی حقوق سیاسی، طبقاتی، اقتصادی و اجتماعی خود را برای آنها آرزو می‌کند.

کارگران و زحمتکشان کوردستان بیشترین بار عواقب تلخ اشغال کوردستان و عدم وجود دولت ملی کورد را بدوش می‌کشند. غارت ثروت و سامان ملی کورد توسط اشغالگران کوردستان و ممانعت از رشد و ترقی اقتصادی، بیشتر از همە بر دوش آنها سنگینی می‌کند. ثروت و سامانی کە اگر برای صاحبان اصلی آن،فرزندان ملت کورد، باز گردد، می‌تواند بمثابە پایەهای اقتصادی پیشرفتە، موجبات برقراری عدالت اجتماعی در جامعە کوردستان فراهم آورد.

پارت آزادی کوردستان، ضمن آنکە تلاش کارگران و زحمتکشان کوردستان را برای تأمین هر اندازە از حقوق‌اشان در هر شرایطی، کوششی عادلانە و برحق و مورد حمایت خود می‌داند، اما تجریە ملتها و جوامع بشری اثبات کردە است کە رفاە و خوشبختی کارگران و زحمتکشان هر ملتی، تابعی از شرایط و اوضاع عمومی آن ملت است.

کارگران و زحمتکشان ملتهای تحت سلطە و بدون دولت ملی، هرگز در شرایط همسانی با هم طبقەای‌هایشان در داخل ملتهای آزاد و دارای دولت ملی، قرار ندارند. کارگران و زحمتکشان هر ملتی تنها در دولت ملی خود بستر و فرصتهای بدست آوردن حقوق ویژە خود را می‌یابند. تعمیق بخشیدن غیر طبیعی شکاف‌های داخلی میان فرزندان ملتی تحت سلطە و بی دولت جهت پیادە کردن ایدەهای ذهنی و تطبیق ایدئولوژی‌های وارداتی و نارسا در فهم مسئلە ملت و جنبش ملی تحت نام "مبارزە طبقاتی"، در مرحلە رهایی ملی و میهنی، تنها صفوف ملت را پراکندە می‌نماید و فرصت سازمان یابی و اتحاد ملی آن را برای رهایی و استقلال ملی، از بین می‌برد و می‌تواند مورد بهرە برداری ملت ستمگر و دولت اشغالگر واقع گردد.

از این رو وظیفە رهایی ملی و میهنی و تشکیل دولت ملی و جامعەای آزاد عدالت گستر، کارگران و زحمتکشان و دیگر طبقات و اقشار اجتماعی کوردستان را متحدا درسنگری واحد، تحت یک پرچم، علیە دشمنی واحد برای آرمانی همگانی گرد می‌آورد کە عبارت است از سنگر مبارز رهایی بخش ملی، پرچم مقدس کوردستان و حاکمیت ملی.

از نظر ما در این مناسبت کارگران ملت‌های حاکم منطقە: فارس، عرب و ترک و احزابی کە داعیە کارگری دارند، باید سیاست‌های شوونیستی و اشغالگرانە دولت‌های خود را در حق ملت کورد محکوم نمایند و از تلاش ملت کورد برای آزادی و حق تعین سرنوشت، پشتیبانی نمایند.

همچنین از کارگران کشورهای پیشرفتە، اتحادیەها و سندیکاهای کارگری انتظار می‌رود کە از مبارزە ملت کورد برای دستیابی بە حق تعین سرنوشت ، حمایت بعمل آورند و از دولت‌های متبوع خود خواهان تغیر رویە اساسی درقبال مسئلە کورد در جهت همکاری در راستای استقلال کوردستان گردند. آنها باید سیاست‌های گذشتە دولت‌هایشان را مورد انتقاد قرار دهند کە مانع دستیابی ملت کورد بە استقلال ملی بودە و با دولت‌های ایران، ترکیە، عراق و سوریە در سرکوب ملت کورد، همکاری کردەاند.

کارگران کوردستان تنها با این شرایط می‌توانند "اتحاد"و "همبستگی"کارگران جهان و منطقە را احساس و لمس کنند و اول ماە مە را روز "اتحاد"و "همبستگی"کارگران بدانند.

ما بار دیگر تبریکات خود را تقدیم زنان و مردان کارگر و زحمتکش کورد می‌نمائیم. امیدواریم روز جهانی کارگر را در سالهای آتی در کوردستانی مستقل، آزاد و دموکراتیک برگزار کنیم. کوردستانی کە در آن عدالت اجتماعی برقرار گردد و استثمار انسان توسط انسان پایان یابد. تنها در چنین شرایطی است کە کارگر کورد همچون انسانی آزاد، می‌تواند شأن و مرتبەء انسانی خود را بازیابد و از ستم ملی و استثمار طبقاتی رهایی یابد.

 

پارت آزادی کوردستانPAK

 کمیتە مرکزی

 11 گولان 2714 کوردی

 1 ماه مە 2014 میلادی

متاسفانه سیستم فکری پان اندیشی اصلی ترین عامل بحرانهای امروز جهانی است

$
0
0

مصاحبه با :افشین غلامیکارشناس ارشد جامعه شناسی-تهران

در منشور"حقوق شهروندی"ارائه شده از طرف آقای روحانی ما با جمله ها و گذاره‌های در راستای ایجاد شرایط برابر برای تمام شهروندان ایران روبرو هستیم و این مسئله آنچنان مهم است که بند اول منشور اینگونه آغاز میشود:کلیه اتباع ایران صرف نظر از جنسیت،قومیت ثروت،طبقه اجتماعی نژاد و یا امثال آن از حقوق شهروندی و تضمینات پیشبینی شده در قوانین و مقررات برخوردار میباشند. همچنین در بند دوم بیانیه شماره 3 حقوق اقوام ،ادیان و مذاهب که ایشان نیز در آن وعدەهایی داده،آمده است: مشارکت عمومی فارغ از زبان و مذهب در مدیریت‌های کلان کشور و اجرای اصل شایسته‌سالاری در همه سطوح سیاسی-اداری به گونه‌ای که تمامی شهروندان و هم‌میهنان در شرایط یکسان امکان مشارکت و تصدی در کلیه سطوح تا عضویت کابینه را داشته باشند. با این حال اساسی ترین پست سیاسی  اجرایی استان های کردنشین از جمله کرمانشاه و کردستان بدست مدیران بومی سپرده نشد این اوضاع من رو به یاد ضرب والمثلی فارسی انداخت با این مضمون که : قسم حضرت عباست رو باور کنم یا دم خروس رو. حالا اگر از قسم حضرت عباس و دم خروس بگذریم شما این تناقضات رو در چه می بینید؟

 

یکی از اصول اساسی منشورهای حقوق شهروندی در بکارگیری افراد برای شغلهای دولتی، استفاده از گذاره ایی است که میل به رنگ و پوست وزبان ندارد و آنهم مقیاس شایسته سالاری است.در این میان دو مسئله به ذهن متبادر میگردد. الف: در مناطق مورد بحث کاندیدی برای احراز آن پست موجود نباشد ب: توجه به مکانیزمهای سیاسی... پر واضح است که بدلیل حجم تحصیل کردهای کرد و فراوانی نفرات برای بدست گیری عناوین دولتی مورد اول محلی از اعراب ندارد.موضوع دوم به واقعیت اجتماعی جریان سیاسی ایران نزدیکتر است.مغز متعارف نسلهای گذشته وحتی حال سیاستمداران ایرانی حول خطری، خود را به اجماع رساندەاند که اینک در پروژەهای سیاسی جهان نوین قابل پیگری نیست.آنها هنوز از مبانی جهان بلوک شرق و غرب پیروی میکنند ودر عالم سیاسی خویش ،از ملی گرایی و جنبشهای حق خواهی واهمه دارند.مشخص است تصور آنان از قبضه شدن پستهای حکومتی بدست اقوام  کمتر در صحنه قرار گرفته،حرکتی انتحاری برای  از دست رفتن بدنه قدرتشان و انتقال آن در سالیان آینده به غیر خودی است.به همین دلیل نه تنها احراز پستهای حکومتی بلکه گذرگاههای فکری را  حول نظام فکری میبندند  که به راندمان ذهنی وعملیشان قرابت ایدئولوژیک داشته باشد.این تناقض رفتاری چیز تازەای نیست و در ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی عاملی بازدارنده و افندی برای از دست نرفتن اصولیات انقلاب اسلامی است.اقوام ،منظور قومهایی که از نظر سوق الجیشی  چکش تعالدل پنداشته میشوند معمولا در ایران از این قاعده مستثنی نمی باشند و کردها نیز در این مبحث جای خواهند گرفت

 

زمانی که علی‌اصغر فانی وزیر آموزش و پرورش از تشکیل "اتاق فکر"برای بررسی جزئیات تدریس زبان‌های مادری در استان‌های مختلف کشور خبر داد، با واکنش تند فرهنگستان زبان و ادب فارسی روبرو شدیم تا آنجا که این افراد اعلام کردند که بوی توطئه می آید. در این راستا فتح‌الله مجتبایی یکی از اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی موضوع آموزش زبان مادری در کشور را "امری وارداتی"می خواند و میگوید: شک ندارم که این موضوع از خارج به ایران آمده است. قبل از این در هندوستان نیز این مسئله توسط انگلستان تجربه شد و امروز هم انگلستان و کشورهای شمالی ما هستند که می‌خواهند این مسئله را به ایران وارد کنند.در جامعه شناسی و روانشناشی مردم ایران این موضوع که همه اتفاقات رو به خارج از محیط خود نسبت بدهند امری است بیمار گونه ،از یک سو شما اینگونه برچسپ ها را چگونه در بستر تاریخ سیاسی اجتماعی ایران تحلیل میکنید و از سوی دیگر این چقدر می تواند بر عملکرد دولت تاثییرگذار باشد؟

یکی از نظریات مهم در حوزه سیاست و جامعه شناسی سیاسی استفاده از دشمن فرضی و نظریه فضای حیاتی است.این دست نظرات واندیشه ها که از مکتب نژادپرستی المان نازی ریشه گرفته و بصورت نارسا و مخرب در ایران بکار گرفته شده است به انسان بعنوان کارکتری موجود و دارای حق حیاتنگاه نمیکند واز او انتظاری غیر قابل مفهوم وجنبنده ای پیرو و مطیع دارد.در تاریخ معاصر جهان ما شاهد دولت هایی بودیم که بنیاد خود را بر ایجاد ملتی با یک زبان-یک فرهنگ نهاده بودند که سرانجام  این دولت ها و کشورهایشان نشان دهنده بازده اینگونه تفکرات است .تجربه بالکانیزه شدن و عراق و افغانستان و خیلی کشورهای دیگر این خطر را یاد آوری میکند که اصل دورگزینی از تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی مسلما ناخوشایند و موجب شکلگیری تعارضات اجتماعی ودر برایندش ناهنجاری اجتماعی در جامعه امروز ایران خواهد شد

تفکر مرکزگرا و تمامیت خواه حاکم بر ایدئلوژی پان ایرانیستی که از زمان امیرکبیر شکل گرفت و در دوران پادشاهی رضاشاه با برنامه ریزی و همکاری مستقیم روشنفکران و تحصیلکرده های ایرانی شکل سیستمی فکری را به خودش گرفت تا راهنمایی باشد برنحوه اداره کشور، متاسفانه با گذشت نزدیک به صد سال به قوت خودش وجود دارد.به نظر شما آیا این بیانیەها( منظور منشور شهروندی است) در راستای تضعیف کردن این سیستم فکری است یا شما بگونەای دیگر بە آن نگاه می کنید ؟

متاسفانه سیستم فکری پان اندیشی اصلی ترین عامل بحرانهای امروز جهانی است.ما در وادی دین و اندیشه از این منظر ضربات بسیار شدیدی را چشیده ایم.جای ناراحتی دارد که به انسان و ارزش او نگریسته نمیشود و تنها به ساختارها وقالبهای در برگرفته او تاکید میشود.قابل گفتن و نقد است که هدف قالب وساختارها، سعادت انسان است اما ایا این ساختارها انسان را به سعادت نزدیک نموده‌اند یا اصول و حق طبیعی حیات را از او ربوده اند؟ پان، بشر را محصور در قالب یخی مینماید که هر لحظه احتمال آب شدن و آشکار شدن جوهر وجودیش میرود.پس ترس از تفاوتها و رنگها چیزی به غیر از یک عقده حقارت تاریخی نیست که در عالم روانکاوی تاریخی  نیاز به برملا شدن دارد.پان ایرانیسم نیز به مانند بستری تاریخی اما از لحاظ وجودی هنوز پویا وپرطرفدار از نقاط ضعف شخصیت ایرانی بهره برداری عمیقی نموده و روشنفکرترین افراد راهم در کام خود بلعیده است. پان ایرانیسیم تنها یک تئوری در بند عقاید تاریخی نیست بلکه گذرگاهی اقتصادی است برای آنانکه در این دکان انبانها را فربه نموده اند. تئوری پان ایرانیسم و همرنگی آن با یک سیستم سانترالیستی توجه به عمق قضایای این واقعیت مجهول تاریخی است تا شبه سرمایه داری مرکزمدار ایرانی اینک با شمه ای تئوکراسی گونه مسخ هویتی ملیتهای ایرانی را دوچندان سازد

 

اگر به سال های گذشته نگاهی بیندازیم میبینیم که مباحث قومیتی و تلاش برای حل این موضوع از دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی به صورت رسمی آغاز و مطرح شده است.آیا ما با یک بخش از بدنه حکومت ایران روبرو هستیم که عقلانی به موضوعات نگاه مکند و به فکر راه چارەایست یا اینکه نه و تنها ما با مسئلەای روبرو هستیم که خوراک خوبی است برای کسب رای بیشتر ؟

خوشبختانه از زمان محمد خاتمی ایران گذار البته نه جندان رسایی را  رقم زد.این گذار که به انقلاب دوم نام گرفت،حامل پیامهای اساسی و قابل نگرشی بود.در این زمان از حقوق قومیتها به صورت اشکار و علمی صحبت به میان امد وفضای فکری ایران گفتمان حقوق اقوام را بصورت فکری و عملی لمس نمود.مسلما در ایران خطهای فکری بیشماری وجود دارد وتنها یک نحله فکری طلایه دار حرکت روشنفکری نیست.ساختار اجتماعی ایران و لایه های روشنفکری اموختند که میتوانند تاثیر گذار باشند،انها حوادث کوی دانشگاه ومناظرات عقیدتی متفاوتی را در خیابانها و دانشگاه عامل شدند .در این زمان از التزام عملی و نظری به ولایت فقیه سخن به میان امد،و امر فقهی سازی و ارتدکسی نگرشی مورد نقد قرار گرفت،همچنین آن ترس اجتماعی و (اسکوبیسم) شکسته شدو نهادهای روشنفکری بعد از دو دهه دوباره اموختند که قدرت به خیابان آوری توده را دارا هستند.اقوام در این موقعیت به اگاهی جمعی نسبی نائل شدند و توانستند فضای فکری و گفتمان قومی خویش را منسجمتر کنند.پس به نظر بنده بعد از ان هشت سال و سپری شدن این هشت سال بحرانی(منظور دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد است)،هنوز آن قابلیت در اقوام ایرانی و خاصه کوردستان موجود است.هرجند که بصورت جسته گریخته و سراسیمه ای بود اما میتوان ان را دورانی بستر ساز برای امروز اقوام و ایران دانست

 

حضور یا عدم حضور جامعه مدنی بدنه داردر مناطق کورد نشین چقدر میتواند بر جهت گیری های دولت نسبت بە درخواست و واقعیت های جامعه امروز کرد تاثیرگدار باشد؟آیا اصلا فعالین سیاسی اجتماعی کورد در داخل توانستەاند خود را بە عنوان یک نیرو که دارای وزن سیاسی غیرقابل انکار باشند بقبولانند؟

یکی از کلیدیترین مباحث حقوق شهروندی جامعه مدنی است.تعریف من از جامعه مدنی تعریفی عملیاتی  در خصوص جایگاه‌ها و پایگاه‌های جامعه مدنی است.اصولا جایگاه مدنی: جامعه سالم ودر صحنه و پایگاه مدنی: کارکترهای فهیم واندیشمند است. به صورت واقعی این طور خواهم گفت که جامعه مدنی نیاز به قیم ندارد ،بدین معنی سالمترین نگاه به جامعه از بازخورد تعریفهای مردم در خصوص زندگی‌هایشان نشات گرفته و عامل دولتی، تنها بعنوان کارکردی مردم مدار قبل توجه است نه بعنوان مرجعی بالا دستی و ارباب رعیتی.مردم می اندیشند که دولت چگونه کار میکند ونه اینکه دولت بیاندیشد که مردم چگونه زندگی کنند.این یکی از اصلیترین مناقشات جامعه مدنی و دولت  است.به هر حال همان طور که گفته شد، استارت رنسانس فکری زده شده است،این تحولات هر چند سال به اوج میرسد اما متاسفانه به دلیل نهادینه نبودن و مردمی نبودن و تنها نخبه پذیر بودن رو به شکست میگذارد.با نگاهی به شروع و افتان وخیزان بودن این موضوع از زمان مشروطه تا اکنون، میتوان گفت این روند جریان بوده که از فقر بسترسازی رنج میبرد.کوتاه سخن اینکه نتوانسته به لایه های پایین سرایت کند و مردم بپذیرند که حاکمان خود آناند و آناند، که  باید جامعه مدنی خویش را هدایت کنند.جنبش روشنفکری کردی نیز از این قاعده مستثنی نبوده و بیشتر نخبه گراست تا توده گرا.اینک از یک کرد  که سروکاری با حوزه دانشگاه و نهادهای روشنفکری ندارد، پرسیده شود چه المانهایی برای سروری بر دولت سراغ داری پاسخ خواهد داد که دولت باید این المانها را بوجود اورد نه ما. موضوع همین است فشار از لایه‌های پایین و دیکته فرامین حوزه عمومی جامعه به بدنه سیستم وساختار دولتی...با توجه به سابقه خیزشهای کردی شرق کوردستان بنده معتقدم همچنان اصل نخبه سالاری حاکم است و بدنه اجتماع از این بستر فاصله دارند و تنها به صورت احساسی و قلبی با موضوع رابطه برقرار میکنند که به نظرم این از کیفیت جنبش های کردی می کاهد و در حد جریان باقی خواهد ماند.نگاهی به شمال کوردستان رویەی تازه تری ارائه داده و مردم با خیابان نشینی ها حضور خود را در پهنای جامعه آگاه و مدنی نشان داده اند.هر چند که نقدهایی بر آنها وارد است،اما از لحاظ محتوا توانستەاند فرم جامعه مدنی را پیاده و خود را در صحنه بعنوان اهرم شهروندی بر حکومت نمایانده باشند که نوید از اینده بهتر است

 

شما به عنوان یک تحلیلگر سیاسی اجتماعی که از همان بدو انتخابات ریاست جمهوری تا به امروز از نزدیک پیگیر تحولات کشور بودەاید این تغییر تحولات،را در راستی احقاق حقوق اقوام میبینید یا نه؟ ایا حداقل میتوان گفت که بە آینده این موضوع در حکومت آقای روحانی امیدوار بود ؟

حکومت باز و کبوتر.همیشه با تحلیل محتوای سخنان سیاستمداران، ریشه های عمیق فلسفی موجود است که از مقتضیات فرهنگی و نظام سیاسی استنشاق شدە خویش تاسی میگیرد.دکتر روحانی در دو جبهه تحصیل نموده: یکم، رواق فکری تئوکراسی و حکومت دینی انهم بصورت اسلامی و شیعی است.مسئله مناقشه برانگیز همین موضوع است که زمانیکه به حکومت دینی معتقد باشی دیگر سخن از لیبرال نگری و حتی لاییک نگری و مارکسیستی اندیشیدن محلی از اعراب نخواهد داشت.پس آزادی اندیشه حول محوری است که از کانال فیلترینگ دین میگذرد.با خالی شدن حوزه عمومی جامعه از فضای اندیشه و تفوق اجباری یک بلوک فکری در پهنای ذهنی اجتماع،سخن از اصلاحات اجتماعی تنها از گذرگاه دینی میگذرد واین عین دیکتاتوری است.دوم، ایشان تحصیل کرده دانشگاه است  وبا ادبیات سیاسی و اجتماعی آشناست و سخن از جامعه دموکراتیک را درک میکند اما به دلیل مخیله مذهبی میتوان او را یک روشنفکر دینی دانست که هدف از اصلاح جامعه را دراصلاح انسان با  فکر دینی و جامعه ی دینی میداند. وی مبادلات اجتماعی جامعه ایران و تبادلهای ساختارساز انسانی را قبول دارد اما به دلیل بهره بری از مختصات روشنفکری دینی نمیتواند از همه ظرفیتهای ایران بهره ببرد.پس بدین ترتیب فعالین مدنی وجامعه دموکراتیک در ماهوی و بنیاد فکری از ایشان فاصله بسیاری خواهند داشت.در کوردستان ایران نیز این روند به دلایل گفته شده و اصلیترین مبحث در عدم توسعه نیافتگی کوردستان  یعنی امنیتگرایی سیاسی و اجتماعی، نمیتواند راهی برای حل شدن پیدا نماید .به نظر بنده گذاره‌های بهره‌ وری از دولت اقای روحانی در سطح همان فضای اندک و گفتمان قدیمی و پوسیده ی محمد خاتمی باقی خواهند ماند مگر در صورتیکه خود مردم به اصل نهادینگی حضورشان پی برده و از دولت طلب نمایند هر انچه که مربوط به آنان است.

واژهً ملیتها و یا واژه کثیرالمله در «ادبیات سیاسی» افراد و محافل نژاد پرست قومی

$
0
0
گاهی در میان کمنتارهای خوانندگان نظراتی میدرخشد که نمی توان از برافراشتن آنها چشم پوشی کرد. آقای سعید کمنتاری با عنوان "بکار گیری واژهً ملیتها و یا واژه کثیرالمله در «ادبیات سیاسی» افراد و محافل نژاد پرست قومی تجزیه طلب" نوشته اند که با حذف نام مخاطب (با اجازه ایشان)، بعنوان مقاله ای مستقل منتشر می شود.

اولا که نه ملیتها بلکه ملیّت. واژه ملیتها ترکیبی جعلی است هم از سر نادانی و هم از برای فریب عوام ، که محافل نژاد پرست قومی تجزیه طلب فکر میکنند اگر بجای ملت واژه ملیت را بکار ببرند از نظر جامعه شناسی و علوم سیاسی یک ملت می تواند دارای ملیتهای گوناگون باشد. اما برای کمک به روشن شدن ذهنیت، در دستورزبان فارسی با پسوند(یَت) از اسم ، واژه ای می سازند که به آن اسم مصدر می گویند ، و واژه ملیّت با پسوند(یَت ) از واژهً ملت (اسم)مشتق شده است و اسم مصدر است و نه آنطور که محافل نژاد پرست قومی تجزیه طلب جعل کار بجای اسم بکار می برند، یعنی اول باید یک ملت واحد بنام ملت ایران وجود داشته باشد تا واژه ملیّت که در حقوق بین الملل به معنای تابعیت است مفهوم پیدا کند و یا واژه «هو» که به معنای «او» و ضمیر غایب است باید فردی وجود داشته باشد تا واژه هویت که از ضمیرهُو گرفته شده است معنا پیدا کند.

دومین موضوع بکار گیری عبارتهای گنگی مانند «مبازه ملیتها برای رفع ستم ملی و تبعیض» و "مبارزه با ستم ملی قوم فارس"از طرف محافل نژاد پرست تجزیه طلب است که برمبنای توّهمات برتری جویانه نژادی فارس تأکید دارد بدون واکاوی آن و اینکه توضیحی روشن ، حداقل برای خودشان از این پدیده سیاسی اجتماعی با داده‌های مشخص تاریخی، که رابطه قومیت با قدرت و ساختار حاکمیت در ایران نقش تعیین کننده گی دارد ،ارائه بدهند. اولا که بکار گیری ترم های ادبیات سیاسی مارکسیستی از طرف امثال آ.ائلیار بیشتر یک ژست است تا نگاهی سیاسی واقع گرایانه به موضوع و صرفاً تلاش دارد تجزیه طلبی قومی شان را تئوریزه و تقویت کند. و اما ترم «مبازه ملیتها برای رفع ستم ملی و تبعیض» که درقالب «مسأله‏ ملی» و جنبش‌های ملی‌ مطرح میشود ، برخلاف نظر محافل نژاد پرست تجزیه طلب درارتباط با شرایط ایران اساسا رابطه "ملّت سلطه‌گر و "ملل ...

و «موضوع» سوم تمامیت ارضی خواهندگان می ترسند «با از دست دادن آذربایجان ایران را از دست بدهند!پایان نقل قول آ.ائلیار گرامی، اگر مقداری تاریخ ایران را خوانده بودی یاد می گرفتی که یکی از شاخص‌های مهم تاریخی اتحاد و پیوند اقوام ایرانی با هم به عنوان یک ملّت سازماندهی نهضت مشروطه به رهبری ستارخان و باقرخان بود . و زمانی که یپرم خان ارمنی با مشروطه‌خواهان هم پیمان شد وقوم ترک قشقایی به ایلخانی صولت الدوله قشقایی با حمایت از جنبش مشروطه محمدعلی شاه ترک تبار را از سلطنت خلع کردند جنبش را با گلبول خونش آنالیز نکردند و پرچمدار مبارزه با «فاشیسم فارس» نشدند. فتح تهران به دست مجاهدین آذربایجانی، گیلانی و بختیاری و غیره مهم‌ترین اقدام سیاسی ای بود که بر گرایش وطن‌خواهانه و ملّی‌گرایی اقوام ایرانی داشت و روزنامه های آن زمان این کار را نه نشان چیرگی دسته های ایلی بر تهران ...
که آنها را نیروی نجات بخش ملّی خواندند و بورژوازی این اتنیک ها هم بر خلاف اروپای قرن نوزده درپی انقلابات دمکراتیک مشروطه و با برانداختن نظام اقتصاد فئودالی، واحدهای مستقل اقتصادی و سیاسی خودشان را تشکیل ندادند. اگر مقداری تاریخ ایران را خوانده بودی یاد می گرفتی که وقتی نخستین زنانی که در جنبش حقوق زنان ایران شرکت کردند و از مشروطه‌خواهان و فعالان جنبش ملی بودند و تشکلهای زنان ایرانی را در دفاع از انقلاب مشروطیت و احقاق حق برابری و رفع ستم بر زنان شکل می دادند و بعضا به نبردهای مسلحانه برای مشروطیت دست ‌زدند برای نمونه قیام زینب پاشا در آذربایجان داریم و بی بی مریم بختیاری لر که لقب سردار مریم گرفت و در مبارزه با استبداد محمدعلی شاهی به عنوان یکی از شخصیت‌های ضداستعماری و استبدادی عصر قاجار مطرح بوده‌است ، برای ستم بر زنان مملکتشان ماهیت اتنیکی و نژادی نتراشیدند . ایران برای محافل تجزیه طلب نژاد پرست ، روستایی بزرگ است که برجسته ترین برگ شناسنامه‌ی مردمی که درآن زندگی می کنند، تبار قومی و ایلی آن ها است که با یکدیگر در چالش و رو در رویی اند . کسانی که تاریخ ، ملت و جامعه ایران را تنها باگلبولهای خون به طور بیولوژیک ارزیابی میکنند و به جای ‏تجزیه و تحلیل ساختارها و مکانیزم‌های هژمونیک قدرت در جمهوری اسلامی با نگرشی پوپولیستی نابرابری‌های اجتماعی در جامعه در ایران را در سیمای زبان، نژاد و قومیت می بینند دچار عقب ماندگی ذهنی هستند. زمانی که کریس دی برگ آهنگ مردم دنیا را به (ندا آقاسلطان) به عنوان نماد حقیقت‌جویی و آزادی‌خواهی و مبارزه با خشونت و سرکوب تقدیم کرد در مخالفت با خشونت و سرکوب حاکمیت شوینیستی «ملت فارس» نبود. مجسمه‌ساز زن صاحب‌نام آمریکایی پاولا سلیتر، تندیس‌های ندا آقاسلطان بنام «فرشتهٔ ایران»را در اعتراض به حاکمیت شوینیستی «ملت فارس» و ستم در حق «زنان ملیتهای غیر فارس» نساخت . کریس دی برگ انگلیسی و پاولا سلیتر آمریکایی شناخت بهتری از جامعه و دردهای مردم ایران دارند تا محافل تجزیه طلب نژاد پرست که نه تنها ناسیونالسیم شان که پایه های استدلالی شان در ارتباط با تاریخ ، ملت و جامعه ایران عقب مانده و زوار در رفته است . و اما در مورد «از دست رفتن آذربایجان » آ.ائلیار، شرایط تاریخی غائله فرقه ی پیشه وری و قاضی محمد دیگر تکرار شدنی نیست. ریشه ها و شرایط تاریخی که این حوادث را پدید آورد و شکل داد بیشتر ساخته و پرداخته دست استالین بود و بی ارتباط با تاریخ مبارزات مردم ایران بر ضد استعمار واستبداد ، و استالین هم به خاطر نفت شمال ، فرقه ی تجزیه طلب پیشه وری و قاضی محمد را قال گذاشت و به دست«سرنوشت» سپرد.

 فرستاده شده توسط سعید در ی., 03/16/2014 - 14:43

 

زبان فارسی به گستردگی همۀ آسیا

$
0
0
در شرایطی که کینه، نفرت و دشمنی نسبت به ایران و ایرانیت از سوی ارتجاع قومی و دینی تشدید یافته است و دشمنان تاریخی این سرزمین برای تحقق اهداف کثیف تاریخی - سیاسی شان، از تخریب دستاوردهای این ملت ابائی ندارند، نگاهی به برش هائی از تاریخ زبان فارسی ضروری بنظر می رسد.

در دوران کمابیش پانصد سالۀ حکومت عثمانی، زبان فارسی، زبان دوم رسمی امپراتوری بود. 

در دوران باستان، آسیای کوچک همیشه بخشی از شاهنشاهی ایران بود و در دوران اسلامی نیز، این بخش جدا از ایران نبود، تا پیدایی و برپایی حکومت عثمانی. در این دوران نیز، گرچه وحدت سرزمینی دست‌خوش جدایی شد؛ اما زبان فارسی، هم‌چنان زبان درباری بود و سخن گفتن بدان، موجب فخر دانشمندان و مردم عادی بود.
در این زمینه روزنامه اختر که در اسلامبول پایتخت حکومت عثمانی چاپ می‌شد می‌نویسد:
سلاطین عثمانی...، زبان فارسی را ارج می‌نهادند و از شاه و وزیر و مفتی تا فقیه و ادیب و نویسنده، جویای شعر و ادب فارسی بودند و اشعار بسیاری از سلاطین و وزرا و پاشایان عثمانی، به‌جای مانده است...
(اختر – ج 1 – کتاب‌خانه ملی – تهران 1378 – مقدمه – 3)
روزنامه «اختر»، نخستین روزنامۀ فارسی‌زبان بود که در اسلامبول منتشر شد. این روزنامه در سرمقالۀ نخستین شمارۀ خود (پنج‌شنبه 16 ذی‌الحجه 1292/ برابر با 23 دی 1254 و13 ژانویه 1876)، نوشت: 
... با این‌که زبان پارسی، از بهترین و شیرین‌ترین زبان‌های قدیمۀ موسسه‌ و مستقله است و زبان انبوهی از ساکنان قطعۀ شرق و ملل عظیمۀ اسلامیان است و زبانی است که در نزد تمامی ملل متمدنه، مسلم به مطبوعی است و امروز هم جزء عمدۀ زبان دولت علیه عثمانی می‌باشد؛ در هم‌چنان پای‌تخت سعادتمند، تاکنون روزنامه‌ای بدان‌لسان، ترتیب نشده... (همان – رویه 6)
سیدمحمد طباطبایی، در تاریخ تحلیلی مطبوعات ایران، با اشاره به روزنامه اختر، دربارۀ زبان فارسی در عثمانی می‌نویسد: 
... چنان که می‌دانیم، زبان فارسی در عثمانی تا زمان سلطان محمودخان [فرجامین امپراتور عثمانی]، زبان دوم دربار و طبقۀ راقیۀ عثمانی شمرده می‌شد و هر ادیب و نویسندۀ فاضل عثمانی، فارسی را هم در حد زبان ترکی از جهت خواندن و نوشتن می‌آموخت...
(تاریخ تحلیلی مطبوعات ایرانی – محمد محیط طباطبایی – انتشارات بعثت – تهران 1367)
کم نبودند کسانی که از ایران به عنوان آموزگار زبان فارسی می‌رفتند و از همین راه، صاحب موقعیت و درآمد خوبی می‌شدند. از آن جمله می‌توان از میرزا حبیب اصفهانی نام برد که: 
در سال 1283 ق [1245 خ/1866 م]، از ایران تبعیداً به اسلامبول رفت و برای قوت لایموت، به تدریس زبان فارسی به فرزندانِ بزرگان ترک یعنی پاشا‌ها و رجال باب عالی پرداخت...
(روزنامه اختر – مقدمه – رویه 11)
پس از شکست امپراتوری عثمانی در نبرد سخت جهانی و نیز فروپاشی امپراتوری تزاری ونیز، دست‌یابی انگلستان به میان رودان در فراگشت این نبرد، فارسی‌ستیزی، ابعاد گسترده‌تری یافت.
انگلیس‌ها، پس از استقرار در هندوستان، کوشیدند تا زبان انگلیسی را جای‌گزین زبان فارسی به عنوان زبان اداری و زبان ارتباطی مردم این سرزمین سازند. آنان پس از دست‌یابی به میان رودان، این سیاست را با سختی و گستردگی بسیار، پی‌گرفتند و کوشیدند تا فارسی را از این سرزمین براندازند. 
با فروپاشی امپراتوری عثمانی، مصطفی کمال‌پاشا (ملقب به آتاتورک) نیز برای مبارزه با زبان فارسی، دست‌اندرکار دگرگون‌سازی خط ترکی شد و در این راستا، تنها زیان به زبان فارسی نرساند؛ بلکه ترک‌ها را از دست‌یابی به ادبیات خود محروم ساخت و زبان محاوره‌ای را جای‌گزین زبان مبنا و نوشتاری کرد. 
بلشویک‌ها نیز پس از سلطه بر قفقاز و خوارزم و فرارود، با شدت بیش‌تری دست‌اندرکار فارسی‌زدایی از قفقاز و خوارزم و فرارود شدند و با ایجاد جمهوری‌های قلابی و اجرای سیاست «تبرتقسیم» سرزمین‌های فارسی‌زبان را زیر سلطۀ بیابان‌گردان قرار دادند و حتا سال‌های سال از ایجاد یک جمهوری خودمختار برای تاجیکان، خودداری می‌کردند.


متاسفانه سیستم فکری پان اندیشی اصلی ترین عامل بحرانهای امروز جهانی است

$
0
0

مصاحبه با :افشین غلامیکارشناس ارشد جامعه شناسی-تهران

در منشور"حقوق شهروندی"ارائه شده از طرف آقای روحانی ما با جمله ها و گذاره‌های در راستای ایجاد شرایط برابر برای تمام شهروندان ایران روبرو هستیم و این مسئله آنچنان مهم است که بند اول منشور اینگونه آغاز میشود:کلیه اتباع ایران صرف نظر از جنسیت،قومیت ثروت،طبقه اجتماعی نژاد و یا امثال آن از حقوق شهروندی و تضمینات پیشبینی شده در قوانین و مقررات برخوردار میباشند. همچنین در بند دوم بیانیه شماره 3 حقوق اقوام ،ادیان و مذاهب که ایشان نیز در آن وعدەهایی داده،آمده است: مشارکت عمومی فارغ از زبان و مذهب در مدیریت‌های کلان کشور و اجرای اصل شایسته‌سالاری در همه سطوح سیاسی-اداری به گونه‌ای که تمامی شهروندان و هم‌میهنان در شرایط یکسان امکان مشارکت و تصدی در کلیه سطوح تا عضویت کابینه را داشته باشند. با این حال اساسی ترین پست سیاسی  اجرایی استان های کردنشین از جمله کرمانشاه و کردستان بدست مدیران بومی سپرده نشد این اوضاع من رو به یاد ضرب والمثلی فارسی انداخت با این مضمون که : قسم حضرت عباست رو باور کنم یا دم خروس رو. حالا اگر از قسم حضرت عباس و دم خروس بگذریم شما این تناقضات رو در چه می بینید؟

 

یکی از اصول اساسی منشورهای حقوق شهروندی در بکارگیری افراد برای شغلهای دولتی، استفاده از گذاره ایی است که میل به رنگ و پوست وزبان ندارد و آنهم مقیاس شایسته سالاری است.در این میان دو مسئله به ذهن متبادر میگردد. الف: در مناطق مورد بحث کاندیدی برای احراز آن پست موجود نباشد ب: توجه به مکانیزمهای سیاسی... پر واضح است که بدلیل حجم تحصیل کردهای کرد و فراوانی نفرات برای بدست گیری عناوین دولتی مورد اول محلی از اعراب ندارد.موضوع دوم به واقعیت اجتماعی جریان سیاسی ایران نزدیکتر است.مغز متعارف نسلهای گذشته وحتی حال سیاستمداران ایرانی حول خطری، خود را به اجماع رساندەاند که اینک در پروژەهای سیاسی جهان نوین قابل پیگری نیست.آنها هنوز از مبانی جهان بلوک شرق و غرب پیروی میکنند ودر عالم سیاسی خویش ،از ملی گرایی و جنبشهای حق خواهی واهمه دارند.مشخص است تصور آنان از قبضه شدن پستهای حکومتی بدست اقوام  کمتر در صحنه قرار گرفته،حرکتی انتحاری برای  از دست رفتن بدنه قدرتشان و انتقال آن در سالیان آینده به غیر خودی است.به همین دلیل نه تنها احراز پستهای حکومتی بلکه گذرگاههای فکری را  حول نظام فکری میبندند  که به راندمان ذهنی وعملیشان قرابت ایدئولوژیک داشته باشد.این تناقض رفتاری چیز تازەای نیست و در ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی عاملی بازدارنده و افندی برای از دست نرفتن اصولیات انقلاب اسلامی است.اقوام ،منظور قومهایی که از نظر سوق الجیشی  چکش تعالدل پنداشته میشوند معمولا در ایران از این قاعده مستثنی نمی باشند و کردها نیز در این مبحث جای خواهند گرفت

 

زمانی که علی‌اصغر فانی وزیر آموزش و پرورش از تشکیل "اتاق فکر"برای بررسی جزئیات تدریس زبان‌های مادری در استان‌های مختلف کشور خبر داد، با واکنش تند فرهنگستان زبان و ادب فارسی روبرو شدیم تا آنجا که این افراد اعلام کردند که بوی توطئه می آید. در این راستا فتح‌الله مجتبایی یکی از اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی موضوع آموزش زبان مادری در کشور را "امری وارداتی"می خواند و میگوید: شک ندارم که این موضوع از خارج به ایران آمده است. قبل از این در هندوستان نیز این مسئله توسط انگلستان تجربه شد و امروز هم انگلستان و کشورهای شمالی ما هستند که می‌خواهند این مسئله را به ایران وارد کنند.در جامعه شناسی و روانشناشی مردم ایران این موضوع که همه اتفاقات رو به خارج از محیط خود نسبت بدهند امری است بیمار گونه ،از یک سو شما اینگونه برچسپ ها را چگونه در بستر تاریخ سیاسی اجتماعی ایران تحلیل میکنید و از سوی دیگر این چقدر می تواند بر عملکرد دولت تاثییرگذار باشد؟

یکی از نظریات مهم در حوزه سیاست و جامعه شناسی سیاسی استفاده از دشمن فرضی و نظریه فضای حیاتی است.این دست نظرات واندیشه ها که از مکتب نژادپرستی المان نازی ریشه گرفته و بصورت نارسا و مخرب در ایران بکار گرفته شده است به انسان بعنوان کارکتری موجود و دارای حق حیاتنگاه نمیکند واز او انتظاری غیر قابل مفهوم وجنبنده ای پیرو و مطیع دارد.در تاریخ معاصر جهان ما شاهد دولت هایی بودیم که بنیاد خود را بر ایجاد ملتی با یک زبان-یک فرهنگ نهاده بودند که سرانجام  این دولت ها و کشورهایشان نشان دهنده بازده اینگونه تفکرات است .تجربه بالکانیزه شدن و عراق و افغانستان و خیلی کشورهای دیگر این خطر را یاد آوری میکند که اصل دورگزینی از تفاوتهای فرهنگی و اجتماعی مسلما ناخوشایند و موجب شکلگیری تعارضات اجتماعی ودر برایندش ناهنجاری اجتماعی در جامعه امروز ایران خواهد شد

تفکر مرکزگرا و تمامیت خواه حاکم بر ایدئلوژی پان ایرانیستی که از زمان امیرکبیر شکل گرفت و در دوران پادشاهی رضاشاه با برنامه ریزی و همکاری مستقیم روشنفکران و تحصیلکرده های ایرانی شکل سیستمی فکری را به خودش گرفت تا راهنمایی باشد برنحوه اداره کشور، متاسفانه با گذشت نزدیک به صد سال به قوت خودش وجود دارد.به نظر شما آیا این بیانیەها( منظور منشور شهروندی است) در راستای تضعیف کردن این سیستم فکری است یا شما بگونەای دیگر بە آن نگاه می کنید ؟

متاسفانه سیستم فکری پان اندیشی اصلی ترین عامل بحرانهای امروز جهانی است.ما در وادی دین و اندیشه از این منظر ضربات بسیار شدیدی را چشیده ایم.جای ناراحتی دارد که به انسان و ارزش او نگریسته نمیشود و تنها به ساختارها وقالبهای در برگرفته او تاکید میشود.قابل گفتن و نقد است که هدف قالب وساختارها، سعادت انسان است اما ایا این ساختارها انسان را به سعادت نزدیک نموده‌اند یا اصول و حق طبیعی حیات را از او ربوده اند؟ پان، بشر را محصور در قالب یخی مینماید که هر لحظه احتمال آب شدن و آشکار شدن جوهر وجودیش میرود.پس ترس از تفاوتها و رنگها چیزی به غیر از یک عقده حقارت تاریخی نیست که در عالم روانکاوی تاریخی  نیاز به برملا شدن دارد.پان ایرانیسم نیز به مانند بستری تاریخی اما از لحاظ وجودی هنوز پویا وپرطرفدار از نقاط ضعف شخصیت ایرانی بهره برداری عمیقی نموده و روشنفکرترین افراد راهم در کام خود بلعیده است. پان ایرانیسیم تنها یک تئوری در بند عقاید تاریخی نیست بلکه گذرگاهی اقتصادی است برای آنانکه در این دکان انبانها را فربه نموده اند. تئوری پان ایرانیسم و همرنگی آن با یک سیستم سانترالیستی توجه به عمق قضایای این واقعیت مجهول تاریخی است تا شبه سرمایه داری مرکزمدار ایرانی اینک با شمه ای تئوکراسی گونه مسخ هویتی ملیتهای ایرانی را دوچندان سازد

 

اگر به سال های گذشته نگاهی بیندازیم میبینیم که مباحث قومیتی و تلاش برای حل این موضوع از دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی به صورت رسمی آغاز و مطرح شده است.آیا ما با یک بخش از بدنه حکومت ایران روبرو هستیم که عقلانی به موضوعات نگاه مکند و به فکر راه چارەایست یا اینکه نه و تنها ما با مسئلەای روبرو هستیم که خوراک خوبی است برای کسب رای بیشتر ؟

خوشبختانه از زمان محمد خاتمی ایران گذار البته نه جندان رسایی را  رقم زد.این گذار که به انقلاب دوم نام گرفت،حامل پیامهای اساسی و قابل نگرشی بود.در این زمان از حقوق قومیتها به صورت اشکار و علمی صحبت به میان امد وفضای فکری ایران گفتمان حقوق اقوام را بصورت فکری و عملی لمس نمود.مسلما در ایران خطهای فکری بیشماری وجود دارد وتنها یک نحله فکری طلایه دار حرکت روشنفکری نیست.ساختار اجتماعی ایران و لایه های روشنفکری اموختند که میتوانند تاثیر گذار باشند،انها حوادث کوی دانشگاه ومناظرات عقیدتی متفاوتی را در خیابانها و دانشگاه عامل شدند .در این زمان از التزام عملی و نظری به ولایت فقیه سخن به میان امد،و امر فقهی سازی و ارتدکسی نگرشی مورد نقد قرار گرفت،همچنین آن ترس اجتماعی و (اسکوبیسم) شکسته شدو نهادهای روشنفکری بعد از دو دهه دوباره اموختند که قدرت به خیابان آوری توده را دارا هستند.اقوام در این موقعیت به اگاهی جمعی نسبی نائل شدند و توانستند فضای فکری و گفتمان قومی خویش را منسجمتر کنند.پس به نظر بنده بعد از ان هشت سال و سپری شدن این هشت سال بحرانی(منظور دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد است)،هنوز آن قابلیت در اقوام ایرانی و خاصه کوردستان موجود است.هرجند که بصورت جسته گریخته و سراسیمه ای بود اما میتوان ان را دورانی بستر ساز برای امروز اقوام و ایران دانست

 

حضور یا عدم حضور جامعه مدنی بدنه داردر مناطق کورد نشین چقدر میتواند بر جهت گیری های دولت نسبت بە درخواست و واقعیت های جامعه امروز کرد تاثیرگدار باشد؟آیا اصلا فعالین سیاسی اجتماعی کورد در داخل توانستەاند خود را بە عنوان یک نیرو که دارای وزن سیاسی غیرقابل انکار باشند بقبولانند؟

یکی از کلیدیترین مباحث حقوق شهروندی جامعه مدنی است.تعریف من از جامعه مدنی تعریفی عملیاتی  در خصوص جایگاه‌ها و پایگاه‌های جامعه مدنی است.اصولا جایگاه مدنی: جامعه سالم ودر صحنه و پایگاه مدنی: کارکترهای فهیم واندیشمند است. به صورت واقعی این طور خواهم گفت که جامعه مدنی نیاز به قیم ندارد ،بدین معنی سالمترین نگاه به جامعه از بازخورد تعریفهای مردم در خصوص زندگی‌هایشان نشات گرفته و عامل دولتی، تنها بعنوان کارکردی مردم مدار قبل توجه است نه بعنوان مرجعی بالا دستی و ارباب رعیتی.مردم می اندیشند که دولت چگونه کار میکند ونه اینکه دولت بیاندیشد که مردم چگونه زندگی کنند.این یکی از اصلیترین مناقشات جامعه مدنی و دولت  است.به هر حال همان طور که گفته شد، استارت رنسانس فکری زده شده است،این تحولات هر چند سال به اوج میرسد اما متاسفانه به دلیل نهادینه نبودن و مردمی نبودن و تنها نخبه پذیر بودن رو به شکست میگذارد.با نگاهی به شروع و افتان وخیزان بودن این موضوع از زمان مشروطه تا اکنون، میتوان گفت این روند جریان بوده که از فقر بسترسازی رنج میبرد.کوتاه سخن اینکه نتوانسته به لایه های پایین سرایت کند و مردم بپذیرند که حاکمان خود آناند و آناند، که  باید جامعه مدنی خویش را هدایت کنند.جنبش روشنفکری کردی نیز از این قاعده مستثنی نبوده و بیشتر نخبه گراست تا توده گرا.اینک از یک کرد  که سروکاری با حوزه دانشگاه و نهادهای روشنفکری ندارد، پرسیده شود چه المانهایی برای سروری بر دولت سراغ داری پاسخ خواهد داد که دولت باید این المانها را بوجود اورد نه ما. موضوع همین است فشار از لایه‌های پایین و دیکته فرامین حوزه عمومی جامعه به بدنه سیستم وساختار دولتی...با توجه به سابقه خیزشهای کردی شرق کوردستان بنده معتقدم همچنان اصل نخبه سالاری حاکم است و بدنه اجتماع از این بستر فاصله دارند و تنها به صورت احساسی و قلبی با موضوع رابطه برقرار میکنند که به نظرم این از کیفیت جنبش های کردی می کاهد و در حد جریان باقی خواهد ماند.نگاهی به شمال کوردستان رویەی تازه تری ارائه داده و مردم با خیابان نشینی ها حضور خود را در پهنای جامعه آگاه و مدنی نشان داده اند.هر چند که نقدهایی بر آنها وارد است،اما از لحاظ محتوا توانستەاند فرم جامعه مدنی را پیاده و خود را در صحنه بعنوان اهرم شهروندی بر حکومت نمایانده باشند که نوید از اینده بهتر است

 

شما به عنوان یک تحلیلگر سیاسی اجتماعی که از همان بدو انتخابات ریاست جمهوری تا به امروز از نزدیک پیگیر تحولات کشور بودەاید این تغییر تحولات،را در راستی احقاق حقوق اقوام میبینید یا نه؟ ایا حداقل میتوان گفت که بە آینده این موضوع در حکومت آقای روحانی امیدوار بود ؟

حکومت باز و کبوتر.همیشه با تحلیل محتوای سخنان سیاستمداران، ریشه های عمیق فلسفی موجود است که از مقتضیات فرهنگی و نظام سیاسی استنشاق شدە خویش تاسی میگیرد.دکتر روحانی در دو جبهه تحصیل نموده: یکم، رواق فکری تئوکراسی و حکومت دینی انهم بصورت اسلامی و شیعی است.مسئله مناقشه برانگیز همین موضوع است که زمانیکه به حکومت دینی معتقد باشی دیگر سخن از لیبرال نگری و حتی لاییک نگری و مارکسیستی اندیشیدن محلی از اعراب نخواهد داشت.پس آزادی اندیشه حول محوری است که از کانال فیلترینگ دین میگذرد.با خالی شدن حوزه عمومی جامعه از فضای اندیشه و تفوق اجباری یک بلوک فکری در پهنای ذهنی اجتماع،سخن از اصلاحات اجتماعی تنها از گذرگاه دینی میگذرد واین عین دیکتاتوری است.دوم، ایشان تحصیل کرده دانشگاه است  وبا ادبیات سیاسی و اجتماعی آشناست و سخن از جامعه دموکراتیک را درک میکند اما به دلیل مخیله مذهبی میتوان او را یک روشنفکر دینی دانست که هدف از اصلاح جامعه را دراصلاح انسان با  فکر دینی و جامعه ی دینی میداند. وی مبادلات اجتماعی جامعه ایران و تبادلهای ساختارساز انسانی را قبول دارد اما به دلیل بهره بری از مختصات روشنفکری دینی نمیتواند از همه ظرفیتهای ایران بهره ببرد.پس بدین ترتیب فعالین مدنی وجامعه دموکراتیک در ماهوی و بنیاد فکری از ایشان فاصله بسیاری خواهند داشت.در کوردستان ایران نیز این روند به دلایل گفته شده و اصلیترین مبحث در عدم توسعه نیافتگی کوردستان  یعنی امنیتگرایی سیاسی و اجتماعی، نمیتواند راهی برای حل شدن پیدا نماید .به نظر بنده گذاره‌های بهره‌ وری از دولت اقای روحانی در سطح همان فضای اندک و گفتمان قدیمی و پوسیده ی محمد خاتمی باقی خواهند ماند مگر در صورتیکه خود مردم به اصل نهادینگی حضورشان پی برده و از دولت طلب نمایند هر انچه که مربوط به آنان است.

فرزاد، نماد همبستگی ملی کُردها در این عصر

$
0
0
عادل محمدی

«ما پرتو آفتابيم و رزم آوران نور، اشعه ي خورشيد را كسي نمي تواند به دام اسارت افكند. "کاک فوئاد مصطفی سلطانی"»

بیگمان تاریخ هر ملتی مملو از حماسه ها، خیانت ها، فراز و فرودها و در کل حوادث تلخ و شیرین است. با گذشت زمان و تغییر رویه زندگی جوامع و ترقی روزافزون تکنولوژی تعریف وقایع در قالب حماسه و یا هر نوع رویدادی نیز تغییر یافته و در گذر زمان رو به تکاملی مدنی و حقانی میباشد.
در ایران کثیرالمله نیز که هموار ملیتهای این کشور، تحت ستم و ظلم، ازسوی حاکمیت وقت بوده اند، تاریخ هر یک از ساکنان غیر فارس خصوصا در دوران معاصر را شمار زیادی وقایع از این دست ساخته است. پس از انقلاب سال 57 کُردها همواره با رژیم آخوندی در مبارزه بوده اند و جنایات همه جانبه و بی دریغ رژیم تهران نیز همواره در نقطه مقابل قرار گرفته است. جمهوری اسلامی در 19 اردیبهشت سال 89 در جنایتی سیاسی و غیر انسانی اقدام به اعدام 5 نفر از فرزندان کُرد نمود و جرقه ای بر پیکر نفرت ملی در کُردستان نسبت به جانیان آخوندی و شعله ور شدن آن که حماسه تاریخی 23 اردیبهشت را متولد نمود زد. همزمان با به دار آویختن فرزاد کمانگر و همراهان، حکم به اعدام اقتدار ولایی نیز تاید شد و پس از گذشت چهار روز اعتصاب اعتراضی مردم، توهم اقتدار ولایت فقیه را به دار آویخت.

در سحرگاه این روز(نوزدهم اردیبهشت) و بدون اطلاع قبلی فرزاد کمانگر و همرزمان در بند و مبارزی که صادقانه در اندیشه خدمت به خلق میزیستند، بدست نا مهربان حاکمیتی دیکتاتور به طناب دار آویخته شدند. با وجود تلاش های بسیار وکیل و خانواده های اعدامی ها، با صلاح دید، دستگاه قضایی و به آسانی جنایتی را انجام رسانید غیر قابل بخشش. در این روز و پس از انتشار خبر شهادت از سوی رژیم، کُردستان را غمی بزرگ فرا گرفت. تلاشها از سوی خانواده های قربانیان برای تحویل و دفن فرزندان شان راه به جایی نمیبرد. از سویی به دلیل نبود ادله مستند بر پرونده نیز مظلومیت اعدامیان را به دلیل کُرد بودن شان برای مردم مناطق کُرد نشین معنا نموده بود. بسیاری دلایل دیگر نیز کُردها را  به مقابله با اعدام های سیاسی تشویق نمود که در نتیجه با فراخوان فعالان سیاسی، حقوقی و روزنامه نگاران در داخل و خارج کشور در کنار احزاب کُرد مخالف رژیم، در روز پنجشنبه 23 اردیبهشت در اکثر شهرهای کُرد نشین ایران و در اعتراض به اعدام 5 فرزند این ملت، بازار شهرها به حالت تعطیل در آمد و در رسانه های خارجی توانست بازتاب گسترده ای را داشته باشد.
به باور نویسنده که در آن روز و شکلگیری این اعتراض شاهد نحوه فعالیت های تمامی افراد و اشخاص مستقل و وابسته به احزاب کُرد و حتی مذهبیون بوده است، قابل توجه تر از شکوه این تحصن اعتراضی، نحوه شکلگیری آن است. پس از حملات رژیم به کُردستان و تصرف شهرها در سالهای آغازین کار جمهوری اسلامی، اینچنین اتحاد و همدلی را در کُردستان  نمیتوان یافت. احزاب کُرد تا قبل از این روز به دلیل رقابت های حزبی و اختلافات ناشی از آن در میان هواداران و اعضای خود نیز عدم همدلی را به وجود آورده بودند. نقش تعیین کننده احزاب در هر جنبش اعتراضی برای سازماندهی و رهبری نیرو را نمیتوان نادیده گرفت. با در نظر گرفتن منافع ملی و حقوق پایمال شده کُردها، تمامی این گروه ها و حزب های بزرگ و کوچک توانستند مردم را به اعتراضی مدنی و بدور از خشونت دعوت نمایند. مردم نیز با لبیک به اتحاد این بار حرکتی مدنی و ماندنی را در تاریخ ثبت، و حکومت آخوندی و جنایات ضد بشری اش را در فراتر از مرزهای خفقان و سرکوب محکوم نمایند.
در روزهای آماده سازی و اطلاع رسانی عمومی از سوی فعالین داخلی به وضوح "روح ملی"را در همدلی و هماهنگی بی نظیر و حماسه ساز شان و پس از آن در توده های مردم شاهد بودیم. دعوتی که از سوی این اشخاص و گروه ها وفارغ از هر گروه بندی بسیار سریع به فضای عمومی رسید و فضای کلی و اجتماعی کُردستان نیز بسیار سریع لبیک تاریخی خود را به همگان فریاد سرداد و به فرا سوی مظلومیت "فرزاد و یاران"رسانید. تاریخ کُردها از این دست اعتراضات را در سالهای انقلاب 57 تجربه نموده بود اما، در زمانی که رژیم فاسد، با تجربه سه دهه سرکوب خفقان، انتظار عکس العملی را نداشت، لرزه "نه"گفتن مردمی به رژیم و سیاستهایش بر پیشانی ولایت مداران همچون مشتی گیج کننده نشست. اقدامات تنبیهی همه جانبه و علنی دستگاه های وابسته به رژیم تا جایی پیش رفت که تمامی "غیر خودی"های منطقه را شامل گردید.

تجربه بیست و سوم اردیبهشت را میتوان به روز اتحاد ملی برای کُردهای ایران در جبهه سیاسی(احزاب) و اجتماعی(جامعه داخلی) در مقابله با جمهوری اسلامی و بیداد آخوندی قلمداد نمود. کمترین دستاوردهای این روز پس از همبستگی و اتحاد، برای جنبشی آزادیخواهانه و متکی بر پایه های اجتماعی را اینگونه میتوان نام برد؛
گفتمان مشترک مابین احزاب کُردستانی
تصمیم مشترک و منسجم احزاب
میزان کارآمدی خط مشی منافع ملی و میزان تاثیر آن در پیکره اجتماعی
نزدیک شدن احزاب کوردی در خارج و جامعه داخلی در روند مبارزاتی
اتحاد بی نظیر میان هواداران وابسته به احزاب گوناگون
شکل گیری جبهه متحد کُردستانی در داخل و خارج – مردم و احزاب

این روز را باید برای مبارزه و اتحاد در این راستا همچون الگویی برای تمامی ملیتهای ایران سرمشق قرار داد و کُردها نیز بد نیست همزمان با یاد نمودن از این حماسه و قهرمانان جاودان ایستادگی و استواری، پنج ماندگار نام تاریخ، از روز شکستن اقتدار ولایی و اتحاد مردمی نیز برای اکنون و فردا بیاموزیم. تبلور ماندگاری بر اصول و صداقت در موضع خلق از سوی 5 مبارز راستین را در تحصنی چند میلیونی و شکستن ابهت کذایی و دروغین استبداد ولایی شاهد بودیم. جای بسی تامل دارد که با وجود تکرار جنایاتی از این نوع و اعدام های سلیقه ای فرزندان خلق، هیچگاه در کُردستان نیز تکرار این نوع تحصنی را در واقع مشاهده ننمودیم.

بر همگان واضح است که هیچ جنبشی در میان مبارزان راه آزادی به پیروزی نخواهد انجامید مگر آنکه با اتحادی بزرگ و وسیع در میان توده های مردمی ریشه گسترده باشد. صرف نظر از هر ایده و باور، هدف مشترک به عنوان دلیل مبارزه مشترک میتواند حیاتی ترین اصل در جنبشی اجتماعی باشد. جانباختگان 19 اردیبهشت نقطه اشتراکی را که سالها در میان اجتماع مردمی همانند گمشده ای، یافت نمیشد را با از خود گذشتگی و نثار جان، به خلق کُرد و به باور نویسنده تمامی مبارزان راستین راه آزادی برای عصری حساس یادآور شدند. نتیجه و میزان اهمیت این اشتراک و اتحاد را در 23 اردیبهشت درک نمودیم و اما بسیار سریع به فراموشی سپردیم.
احزاب کُرد مخالف ر‍‍ژیم اسلامی، اپوزیسیون ایرانی و جامعه داخلی ایران، با درس گرفتن از این حماسه و به کارگیری اصل اتحاد و اشتراک در توده های مختلف، با کنار گذاشتن اختلافات و اشتباهات، تلاش در راستای مبارزه ای همگانی را آغاز و پایه های دیکتاتوری آخوندی را به لرزه درآورده و آینده را از اکنون در واقع بجوییم.

زنده باد یاد و خاطر شهدای 19 اردیبهشت 89 و تمامی مبارزان راستین راه آزادی

عادل محمدی 17 اردیبهشت 93

زبان همه چیز است

$
0
0
موضوع مصاحبه ی زیرین* زبان و روان آدمی است. فیزیکدان آمریکائی دوگلاس هوفشتادتر (Douglas Hofstadter) مولف چندین کتاب مهم از جمله کتاب «آنالوژی (قیاس) یعنی اندیشیدن»** می باشد. پروفسور هوفشتادتر در این کتاب می نویسد: خلاقیت روان انسانی خود را در زبان نشان می دهد. زبان همه چیز است.

ضرورت آموزش به زبان مادری امریست که امروزه اکثریت قریب به اتفاق پداگوگها و متخصصین تعلیم و تربیت در باره ی آن اتفاق نظر دارند. اهمیت آموزش به زبان مادری در تکامل مغز و چارچوب تفکر و نگرش انسانها هر روز بیشتر توسط دانشمندان مورد مداقه قرار گرفته و جنبه های تازه ای از آن کشف می شود. کودکانی که زبان مادری خود را بخوبی یاد نمی گیرند، در مسابقه ی زندگی از همان اوان نوجوانی در بیشتر عرصه ها عقب می مانند. امروزه دیگر راز پنهانی نیست که اجبار در یادگیری زبان فارسی به عنوان زبان اول باعث می شود که کودکان غیر فارس زبان نه تنها زبان مادری خود را یاد نگیرند، بلکه حتی از یادگیری درست زبان فارسی نیز عاجز بشوند. عقب ماندگی تحصیلی اینگونه کودکان امری بدیهی است. همچنین امری ثابت شده است کسانی که زبان مادری خود را بخوبی یاد بگیرند، قابلیت بیشتری برای آموزش زبانهای دیگر دارند.

با اینکه آموزش به زبان مادری در کشورهای همسایه همانند عراق، پاکستان، افغانستان - و اخیراً ترکیه- به امری بدیهی تبدیل شده است، در ایران - بعد از دهها سال تحمیل زبان فارسی به کودکان مظلوم ملتهای غیر فارس زبان - هنوز در باره ی ضرورت آن اتفاق نظر وجود ندارد. در این کشور برای جلوگیری از آموزش به زبان مادری، دلایل کودکانه ای - آنهم از طرف کسانی که خود را نخبه گان جامعه می دانند- عنوان می شود. نمونه ی اخیر اینگونه تفکرات شوونیستی مبتذل، نظرات اکثریت اعضای فرهنگستان زبان فارسی می باشد؛ و اگر کسی هم همانند دکتر صادق زیبا کلام – که نظرات جنجالی اش هر از چند گاهی تیتر روزنامه ها می شوند- ظاهراً و در حرف مخالفتی با آن نداشته باشد، با نگاه کسی که دستی از دور بر آتش دارد، چنین امر مهمی را به مسئله ای زینتی بدل کرده و می گوید: "اگر شما دو موسسه در یک خیابانی در تبریز تاسیس کنید که در یکی به زبان ترکی آذربایجانی باشد و در دومی به زبان فارسی، تصور می کنم خیلی از والدین اسم فرزندانشان را درمدرسه ی فارسی زبان بنویسند." (سایت آذر قلم)

در حالیکه آقای زیبا کلام با مدرک دکترای علوم سیاسی بخوبی می داند که آموزش کودکان و نوجوانان در هشت سال اول تحصیلی در ایران نه داوطلبانه بلکه اجباری می باشد. به زبان ساده تر اگر آموزش به زبان مادری امری لازم است، پس والدین فرزندان ترک، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن بایدآنها را به مدارسی که آموزش در آنها به زبان مادری است، بفرستند. برای فهمیدن چنین امری بدیهی نباید حکماً دارای دکترای علوم سیاسی بود.

*****

موضوع مصاحبه ی زیرین* زبان و روان آدمی است. فیزیکدان آمریکائی دوگلاس هوفشتادتر (Douglas Hofstadter) مولف چندین کتاب مهم از جمله کتاب «آنالوژی (قیاس) یعنی اندیشیدن»** می باشد. پروفسور هوفشتادتر در این کتاب می نویسد: خلاقیت روان انسانی خود را در زبان نشان می دهد. زبان همه چیز است.

*****

س- آقای پروفسور هوفشتادتر شما می توانید پیش به پس یعنی بر عکس حرف بزنید؟

ج- با مزه است که شما اینرا می پرسید. بله در سالهای نوجوانی تصور می کردم که زبانی به نام هزیلقن وجود دارد که در این زبان همه چیز یعنی دستور زبان و طرز نوشتن بر عکس انگلیسی جریان دارد. البته این امر در باره ی حرف زدن نیز صدق می کرد. من آن موقع سعی می کردم پیش به پس حرف بزنم. حتی کاست را در دستگاه ضبط صوت از جلو به عقب به کار می انداختم. حرفها قابل فهم بود ولی مثل این بود که من لهجه ی عجیبی داشتم.

س- چه لهجه ای؟

ج- مثل لهجه ی کسی که از کره ی مریخ آمده باشد. از همه ی آنها تنها چیزی که به یادم مانده این جمله است:

" Oriesi wuhsch senyam uhsch"که معنای آن " Two minus two is zero"است.

س- دو منهای دو مساویست با صفر. ظاهراً که پدیده ی زبان شما را مسحور می کند. چرا؟

ج- به احتمال زیاد بخاطر آنکه موجودیت چیزی به نام روان آدمی در رابطه با زبان است. آدمی بودن یعنی طرح تازه ای ریختن، نامی برای آن انتخاب کردن و با دیگران وارد تماس و گفتگو شدن. همچنین الفبا نیز مرا مجذوب  خود کرد. من الفبای هندی و سریلانکائی را کشف کردم. همینطور الفبای هندی دواناگاری را و البته الفبای چینی را که در Bay Area کالیفرنیا یعنی جائی که من در آنجا بزرگ شدم، همیشه در صحنه بودند. همه ی این فورمها هر یک برای ایده ای ساخته شده بودند و من از آنها سیر نمی شدم.

س- و آهنگ زبانها؟

ج- بله البته. من آهنگ زبانها را دوست دارم. بعضی از آنها بی نهایت زیبا هستند. حتی زبان آلمانی. من همیشه فکر می کردم که زبان آلمانی خوش آهنگ نیست. تا اینکه یک روز آواز مارلین دیتریش  (Marlene Dietrich)را شنیدم.

س- شما خواهری دارید که هیچوقت صحبت کردن را یاد نگرفته است. این حادثه چه تاثیری در مجذوبیت شما برای زبانها دارد؟

ج- ابتدا این مسئله مرا خیلی غمگین می کرد. این اواخر در خواب دیدم که مولی  (Molly)حرف می زند. در آنجا او دختر بچه ی کوچکی بود. من چیزی به او گفتم و بر خلاف انتظار من او لبخندی زده و جوابم را داد.

س- خواهر شما  نمی تواند حرف بزند. آیا چیزی هم درک نمی کند؟

ج- نه بیشتر از سگ خانگی مان. او درک بسیار بسیار محدودی دارد از چیزی که زبان نامیده می شود.

س- درتحقیق 800 صفحه ای تان «آنالوژی (قیاس) یعنی اندیشیدن» ادعا می کنید که انسان از هر کامپیوتری با هوشتر و تواناتر است. دلیل آنهم زبان است. آیا اندیشیدن بدون زبان امکان دارد؟

ج- در اصل آری. حتی سگها نیز فکر می کنند. البته در مقایسه با آدمی توقع زیادی نباید از آنها داشت. اما بدون زبان آدمی به جائی نمی رسد. در چهارچوبی که ما می اندیشیم آنرا مدیون زبان هستیم.

س- متفکرین آبستراکتی مثل ریاضیدانان ادعا می کنند که آنها به شکل اشکال می اندیشند.

ج- اما این نیز به زبان بر می گردد. ریاضیات بشدت در ارتباط با زبان است. اجازه بدهید در این باره یک داستانی را نقل بکنم: من یک زمانی اسم یک ریاضیدان سویسی به نام اشتاینر)  (Steinerرا شنیدم که درس هندسه را به شاگردانش در فضای کاملاً تاریک می داد. این کار بنظرم بقدری غیر عادی بود که خواستم آنرا انجام بدهم. لذا برای درس هندسه اطاق را کاملاً تاریک کرده و سعی کردم موضوع Morley-Satz مثلث را فقط به کمک کلمات ثابت کنم. باید بگویم که کاری شدنیست.

س- در کتاب تازه ی شما «آنالوژی (قیاس) یعنی اندیشیدن» فقط در باره ی زبان صحبت نمی شود. شما از این موضوع به عنوان ابزاری استفاده می کنید تا رمز وجود تفکر و اندیشیدن را شرح بدهید.

ج- بلی. مثلاً نگاه کنیم به موضوع اشتباهاتی که موقع حرف زدن انجام می دهیم. این اشتباهات به ما امکان می دهند که نگاهی به ناخودآگاهمان داشته باشیم.

س- اشاره ی شما به  ***Freud,sche Versprecher است. که فروید آنرا افشاگر مکنونات قلبی می داند؟

ج- نه. مسئله ی من مسئله جنسی و یا عقده ی اودیپوس نیست.

س- پس چیست؟

ج- صحبت من در باره ی اشتباهات روزمره است. اشتباه در بکار بردن کلمات یا قاطی کردن آنها و پس و پیش کردن صداها. وقتی شما همه ی اینها را با هم جمع کنید، خواهید دید که در روان ما کلمات به صورت خستگی ناپذیر در حال مسابقه با همدیگر هستند. هر موقعیت تازه در روان ما مجموعه ای از کلمات را از خواب بیدار میکند. مثل اینکه در مغز ما تیم هائی وجود دارند که برای پیدا کردن کلمه ی مناسب با همدیگر مسابقه می دهند. در بیشتر موارد یکی از تیم ها به عنوان برنده ی اصلی به خط پایان مسابقه می رسد.

س- اگر ما اشتباهی بکنیم، به آن معناست که چندین کلمه همزمان به خط پایان مسابقه می رسند؟

ج- همانگونه است. موقعی رقابت کاملا مشخص می شود که ما کلمات را به شکل غیر عادی با همدیگر قاطی بکنیم. هر قدر که ما این اشتباهات را بررسی بکنیم، به همان اندازه مشخص می شود که ادای هر کلمه ای  نتیجه ی یک مسابقه ی پنهانی کلمات است.

س- آیا این چیزی هم در باره ی خود کلمات بروز می دهد؟

ج- البته. اشتباهی جا افتاده وجود دارد و آن اینکه گویا هر کلمه ی که ما ادا می کنیم، انتخابی مناسب است. ما فکر می کنیم که مثلاً لغت «میز» با این شئی ئی (اشاره به میز موجود در اطاق- م.) کهدر مقابل من قرار دارد، در رابطه است. و یا مثلا این شئی حلبی را در آنجا ببینید. می دانید که این شئی چه نام دارد؟

س- این شئی در جلو بخاری؟ نه نمی دانم.

ج- باید بگویم که من هم نمی دانم. ولی نه صبر کنید! ناگهان لغتی به یادم آمد. Feuerbock (شئی فلزی ای پایه داری برای چیدن هیزمهای جلوی بخاری- م.). و جالب اینجاست که من نمی دانم آیا لغت درستی برای این شئی است. و اگر هم یک Feuerbock باشد، آنها اشکال مختلفی دارند. علیرغم این، روان من در این شئی چیز تیپیکالی پیدا کرده که در ناخودآگاه وجودم آنرا با این آلت در ارتیاط قرار داده است.

س- می خواهید بگوئید که با این نام چیزی در مغز شما ذخیره شده است که فقط باید به موقع خود بکار برود؟

ج- بلی. بهر حال ما فقط می توانیم برای یک پدیده ی تازه چیزی را بکار ببریم، که قبلاً آنرا می شناختیم.

س- شما در کتابتان برای این پروسس لغت «آنالوژی- قیاس» را انتخاب کرده اید.

ج- دقیقاً و البته این نه فقط برای چیزی که من می بینم، مصداق دارد، بلکه برای هر چیز دیگری در روان ما صدق می کند. مثلاً هر گاه من قطعه ای را با پیانو بنوازم؛ با اینکه قبلاً هرگز آنرا نشنیده ام؛ اما پیش می آید بگویم که همانند قطعه ای از اسکریابین) (Skrjabin است. و اگر کسی بگوید نه این اسکریابین نیست، آن موقع بگویم: نه؟ پس شاید راخمانینوف (Rachmaninov). یعنی تجربه ی تازه ای بر اساس چیزهائی که می شناسم.

س- «آنالوژی- قیاس» تز مرکزی کتاب شما را تشکیل می دهد. بر اساس آن مبدا و مقصد اندیشه ی آدمی را «آنالوژی- قیاس» تشکیل می دهد. کی به این نتیجه رسیدید؟

ج- از سالهای نوجوانی مجذوب «آنالوژی- قیاس» بودم. من آن موقع ها به IQ-Test (تست هوش- م.) علاقه نشان می دادم و همان موقع متوجه شدم که خیلی از سئوالات مربوط به آن با ایجاد «آنالوژی- قیاس» در ارتباط است. اما هر قدر که بیشتر به این «آنالوژی- قیاس» توجه کردم، بیشتر متوجه شدم که همه ی آنها کاملاً مشخص نیستند. در میان آنها خوب و بد وجود داشتند. از همه مهمتر تعداد زیادی از آنها با همدیگر متفاوت بودند.

س- آیا «آنالوژی- قیاس» و هوش و ذکا در رابطه ی تنگاتنگی با همدیگر قرار دارند؟

ج- خیلی تنگاتنگ. هوش و ذکا یعنی قابلیت شناخت سریع و عمیق «آنالوژی- قیاس». یعنی گذاشتن  انگشت بر روی نقطه ی حساس یک موقعیت در کمترین زمان ممکن. بطوریکه بتوانیم بگوئیم: ها! من اینرا قبلاً دیده ام و می توانم آنرا دوباره شناسائی بکنم.

س- این قابلیت، هسته ی اصلی تفکر ما را تشکیل می دهد؟

ج- بله. اما خیلی طول کشید تا من به این نتیجه رسیدم.

س- پس چرا فیلسوفان به منطق بیشتر از «آنالوژی- قیاس» توجه داشته اند؟

ج- سئوال خوبی است. شاید بخاطر آنکه می خواهیم تفکرمان را خطا ناپذیر و چیزی تزلزل ناپذیر بدانیم. به عنوان چیزی که ما را از حقیقتی به حقیقت دیگر رهنمون می کند. بخاطر همین، ریاضیات به عنوان عرصه ی تفکر ناب قلمداد می شود. در حالیکه ریاضیدانان نیز قبل از اینکه به نتیجه ای رسیده و شکافی را پر کنند، قبلا از چارچوبهای نظری دیگران استفاده کرده اند. در مقاله ای که شما نشر می کنید، نوشته هائی را که شما را به این نتایج رسانده اند، کنار می گذارید.

س- به نظر شما «آنالوژی- قیاس» باید نقش بیشتری در تعلیم کودکانمان داشته باشد؟

ج- نه فقط در تعلیم آنها، بلکه در چگونگی ایجاد رابطه. مقالات علمی خیلی انتزاعی هستند. در حالیکه این اشتباه پداگوژیکی ترسناکی است. برای رساندن منظورمان احتیاج به مثالها و نمونه ها داریم. ما فقط توسط نمونه ها می توانیم جهان را بشناسیم.

س- آیا «آنالوژی- قیاس» ها وابستگی تامی به ذخیره ی لغات زبانمان ندارد؟

ج- در یک نگاه سطحی شاید آنگونه باشد. اما بالاخره هر زبانی فرم تازه ای برای این تفاوتها پیدا می کند. موقع ترجمه برای درک کنه مطلب ابتدا باید همه ی جزئیات یک متن را در آورد. وقتی که این مهم بدست آمد، می توان آنرا در زبان تازه با کنار هم نهادن جزئیات، دوباره خلق کرد.

من این را موقعی که رمان  Eugen Onegin (Jewgeni Onegin) پوشکین را از روسی ترجمهمیکردم، تجربه نمودم. رمانی که منظوم است. ابتدا باید ایده را پیدا می کردم. سپس می بایست آنرا در زبان انگلیسی دوباره بازسازی کرده و در نهایت ریتم اورجینال اثر به آن باز می گرداندم.

_______________________________________

* مصاحبه توسط آقای یوهان قروله  (Johann Grolle)از مجله ی اشپیگل آلمانی انجام شده و در شماره ی 18-2014 آن به چاپ رسیده است. 

** نویسنده ی دیگر این کتاب، ریاضیدان و پسیکولوگ فرانسوی امانوئل ساندر) (Emmanuel Sander می باشد.

*** واضع این نظریه  Sigmund Freud روانکاو و روانپزشک اطریشی است. بر اساس این نظریه مکنونات قلبی فرد در نتیجه ی اشتباه زبانی بروز می کنند.

افتخار پارس، نژاد پرستی و دیگر هیچ

$
0
0
Mohammad RezaLevayi

نژاد پرستی و دیگر هیچ، این همۀ شعار و شعور حکومتی و ملی آنهاست. در قیاس با دیگر شعارهای جام جهانی، شعار ایران حتی روی نازیسم را نیز سفید کرده است. به شعار آلمانی ها توجه کنید. به جز ایران هیچکدام از کشورها از نژاد و قوم خاص سخن نگفته اند. می توانستند بنویسند: افتخار مردم و کشور، افتخار ملت و ...اما به وضوح روشن است که حکومت نژاد پرست پشیزی احترام و اعتبار برای دیگر ملت های موجود در ایران قائل نیست. دقت کنید که مثل دیگر شعارهایشان فوتبال برای اینها اینبار افتخار جهان اسلام محسوب نمی شود بلکه فقط افتخار پارس هاست. به کشورهایی که از واژه های امید و عشق و قلب استفاده کرده اند دقت کنید.شعارها تیتر شعور هستند. سخن در این خصوص بیش از این برازنده نیست. فقط می خواستم یادآوری کنم که هم در شعار و هم در عمل، نژاد پرستی پارسی بیداد می کند و قواعد و اصولی برای احترام به دیگر ملت ها نمی شناسد.  آیا حالتان از اینهمه نژادپرستی به هم نمی خورد؟
شعار تیم‌های حاضر در جام جهانی به شرح زیر است:
الجزایر: جنگجویان صحرا در برزیل
آرژانتین: نه فقط یه تیم، ما یک ملت هستیم
استرالیا: امیدوار به تاریخ سازی
بلژیک: در انتظار غیرممکن
بوسنی: اژدها در قلب، اژدها در زمین
برزیل: خودت را نشان بده! ستاره ششم در راه است
کامرون: ‌شیر همیشه شیر است
شیلی: شی شی شی! لی لی لی ! شیلی شروع کن
کلمبیا: اینجا یک کشور است نه یک تیم
کاستاریکا: عشق من فوتبال است، قدرتم مردم هستند، افتخارم کاستاریکا است
ساحل‌عاج: فیل ها به برزیل میِ‌روند
کرواسی: با آتشی در قلبمان همه برای مردم کرواسی
اکوادور: یک مسئولیت، یک عشق، فقط یک قلب این ها به خاطر تو است اکوادور
انگلیس: آرزوی یک تیم، نبض یک ملت
فرانسه: غیرممکن کلمه فرانسوی نیست
آلمان: یک کشور، یک تیم ، یک آرزو
غنا:‌ستارگان سیاه برزیل را روشن می کنند
یونان: قهرمانان مثل یونانی‌ها بازی می کنند
هندوراس: ما یک ملت هستیم، ستاره در قلبمان
ایران: افتخار پارس
ایتالیا: بیا جام جهانی را آبی کنیم
ژاپن: سامورایی! زمان جنگ فرارسیده است
کره‌جنوبی: لذت ببر قرمز‌ها
مکزیک: همیشه متحد، همیشه آزتک
هلند: مردان واقعی نارنجی می‌پوشند
نیجریه: فقط با اتحاد می توانیم
پرتغال: گذشته‌ها به تاریخ پیوستند، موفقیت در آینده است
اسپانیا: درون قلبمان آرزوی یک قهرمان
ارگوئه: سه میلیون رویا، اروگوئه شروع کن
آمریکا: متحد به عنوان تیم، سرمشق گرفته از عشق

----------------

levayi.mohammad@gmail.com

 

گشوده شدن دفاتر احزاب استعماری فارسی در آذربایجان را افشا کنیم

$
0
0

 

شاخه زنجان "حزب اراده ملت ایران"اعلام موجودیت کرد. حزب اراده ملت ایران (حاما) یکی از شمار احزاب فارسی تحت لوای دروغین "ملت ایران"است. آنچه که امروز "ملت ایران"خوانده میشود، چیزی جز "ملت فارس"نیست و تیپولوژی اتنیکی دولت حاکم بر ایران نیز چیزی جز "دولت فارسی"نیست. هرچند که این دولت ماهیت استبدادی (دینی) و استعمار (علیه ملیتهای غیرفارس) دارد. قیام خلقهای غیرفارس و از آن جمله جنبش سیاسی متعلق به خلق ترک در آذربایجان جنوبی، تیپولوژی اتنیکی دولت فارسی و ماهیت استعماری سیاست آن را بیش از پیش افشا کرده است. احزاب سیاسی دمکرات فارسی نمیتوانند و نباید در مناطق ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس فعالیت داشته باشند. چه هر ملیتی احزاب سیاسی خاص خود را دارند و در واقع آن احزاب هستند که مشروعیت و مقبولیت لازم را برای فعالیت در مناطق ملی خود دارند.  بنابراین دمکراتیک ترین شیوه این استکه احزاب فارسی تنها درمناطق فارسی فعالیت کنند و از فعالیت در مناطق غیرفارس اجتناب کنند.

مبارزه خلق ترک در آذربایجان جنوبی مبارزه ایی برای حق تعیین سرنوشت خویش است. گشودن دفاتر احزاب فارسی در آذربایجان از سوی نشانگر گسترش مبازه ملی دمکراتیک در وطن ملی خلق ترک (آذربایجان) است و از سوی دیگر این حرکت احزاب فارسی چیزی جز دهن کجی به مطالبات بر حق خلقهای غیرفارس نیست. عناصری که اسمشان تحت عنوان شاخه زنجان حزب "حاما"منتشر شده لیست فریب خوردگان تفکر استعماری دولت فارسی و شخصیتهای آسیمله شده ترک است.

حزب حاما، و سیاست آن در زنجان و کل آذربایجان سیاستی استعماری و برای استحاله خلق ترک در دولتمداری فارسی ایران است. فریب خوردگان و عمله های استعمار داخلی که خود را شاخه زنجان آن حزب معرفی میکنند، بایستی به هر طریق از کل آذربایجان جنوبی بیرون رانده شوند. احزابی از این دست بر آنند که با توسل به عوامل و عناصر از خود بیگانه و سودجو در آذربایجان شاخه های این احزاب را در آذربایجان فعال کنند و با فریب بخشی از مردم در آذربایجان، بتوانند در شرایط بحرانی مردم آذربایجان را رو در روی هم قرار داده و خلق ما را در چشم اندازی یک تحول اساسی و درمبارزه برای حق تعیین سرنوشت خویش آذربایجان جنوبی ناکام بگذارند.

فعالین مدنی و سیاسی ترک در آذربایجان جنوبی بایستی با تمامی توان سیاست استعماری جدید احزاب سیاسی فارسی به اصطلاح مخالف حاکمیت و اصطلاح طلب را در آذربایجان افشا کنند و تا حد ممکن مانع از فعالیت این احزاب در آذربایجان گردند. شخصیتهای ترک و اصطلاح طلب مخالف دولت، نه با نام احزاب فارسی و نه تحت یک برنامه سیاسی فارسی، بلکه با به رسمیت شناختن هویت ملی "ترک"و "زبان ترکی"و با تاکید به "آذربایجان"به مثابه سرزمین ملی خلق ترک (و البته دیگر خلقهای ساکن در آن) برنامه سیاسی احزاب خود را ارائه کنند و تحت عنوان اصلاح طلبان ترک در آذربایجان مواضع مخالف حاکمیت جمهوری اسلامی را ترویج کنند. حزب اراده ملت ایران، نه عنوانش، نه برنامه اش هیچ نشانی از هویت ترکی، زبان ترکی و سرزمین ملی ترک (آذربایجان) را باخود ندارد و لذا نه تنها یک حزب آذربایجانی نیست، بلکه یک حزب تمام عیار فارسی است که میدان فعالیت اش را (زنجان) سرزمین ترک انتخاب کرده است.

مردم ما برای آزادی، برای اعادهء حق تعیین سرنوشت خویش و برای رشد و توسعه همه جانبه در آذربایجان هیچ راهی جز تکیه بر جنبش مستقل ملی دمکراتیک خود و جز تکیه بر احزاب سیاسی آذربایجانی و شخصیتهای فکری وسیاسی خلق ترک ندارد. سیاست دولت فارسی در استفاده از شخصیتهای آسیمله شدهء ترک و برای فریب مردم ما به تدریج و در تمامی اشلهای آن در حال افشا شدن است. افشاء ماهیت احزابی از نوع "حاما"، فریب تفکر وسیاست استعماری احزاب فارسی در آذربایجان را بیشتر برملا میکند.

20140513

منبع:

شاخه زنجان حزب اراده ملت ایران - حاما

https://www.facebook.com/hamazanjan?notif_t=fbpage_fan_invite

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live