Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

کمدی تراژدی در جنبش ملی آذربایجان

$
0
0


"ژان ژاک روسو"فیلسوف و متفکر مشهور دوران روشنگری هم عصر "ولتر"، دیگر متفکر مشابه فرانسوی بود. گرچه ایندو هیچ موقع از نظر فکری به هم نزدیک نبودند و خصوصا "ولتر"خیلی از "روسو"انتقاد می کرد و اندیشه های وی را به تندی به نقد میکشید و مورد انتقاد قرار می داد، بعد از انتشار کتاب "امیل"از طرف "روسو"ارتجاعیون، کلیسا و اشرافیت مرتجع دستور به کتاب سوزان کتابهای "روسو"زدند. مخالف سرسخت فکری روسو "ولتر"سر بلند کرد و گفت، "گرچه من شدیدا مخالف نظرات تو هستم، ولی به خاطر اینکه تو بتوانی آزادانه حرفت را بزنی حاضرم تا فدا کردن جان خویش پیش بروم". پایه گزاران ارزشهای آزادگی و حقوق بشر در زمان دوران روشنگری چنین افرادی بودند با چنین پایبندی های اخلاقی و چنین شهامت های سیاسی سر بلند به میدان رزم در دفاع از آزادی و آزادگی می آمدند.

دوستان ما طی مقاله ای  در وب سایت تریبون همت کرده و تلاش کرده اند تا با مطالعه کارهای ارزشمند متفکران سیاسی، اجتماعی و فلسفی بعد از "روسو"و "ولتر"و غیره، بر این بار گران بیافزایند. آنها جملات و تعاریف نوین متفکران جدید را هم به اندیشه های "ولتر"و "روسو"و دیگران افزوده و تلاش کرده اند تعریف جامعتر، کاملتر و مدرنتری از "دموکراسی"و "حقوق بشر"ارائه دهند. البته کار این دوستان البته به جای خود ارزشمند است. اجازه بدهید بعد از این مقدمه  به موضوع دیگری بپردازیم.

البته پر واضح است در هر کدام از شهرهای اروپا اگر از هفته ها قبل خبری پخش بشود که فلان جا جمع آذربایجانی ها جمع می شوند و بساط ناهار، ترشی، سالاد و نوشیدنی فراهم است و دید و بازدیدی هم خواهد بود، حد اقل بیست سی نفری همین طوری هم جمع می شوند. آدمی نمی داند به این قضیه بخندد، یا گریه بکند. حد اقلش این است که مات و مبهوت و حیران می ماند که این تئاتر کمدی تراژیک که روی صحنه می آید بر کدامین ارزشهای اخلاقی سیاسی اجتماعی و یا انسانی استوار می باشند. از طرفی ما با کاربرد اصطلاحاتی از قبیل "مرکز مطالعات علوم "از طرف این جمعیتها مواجه هستیم که اجتماع کنگره "بیرلیک"این دوستان در "یوتوبوری"که متشکل از نٌه تشکیلات سیاسی بودند، قادر نمی شود بیش از بیست و پنج تا سی نفر را دور همدیگر جمع بکند. "نٌه"جمعیت، یا به قول این دوستان "حزب"سیاسی اعلام کنگره مشترک "بیرلیک"می کنند و بین بیست و پنج تا سی نفر بیشتر نمی توانند جمع بکنند.

من یکی که از این قضیه سر در نمی آورم. در کشوری که من در آن زندگی میکنم، وقتی می خواهند یک حزب سیاسی تشکیل بدهند، علاوه بر تنظیم و ارائه اساسنامه و مرامنامه این احزاب در سطح جامعه، آنها باید از حدود پنج هزار نفر شخصیت  حقیقی امضا جمع آوری کرده باشند. در این جمع دوستان عزیز ما، از نٌه نفر سخنرانان این اجلاس کنگره نه تشکیلاتی،، چهار نفرش اعضای یک خانواده می باشند که دو نفرشان روسای دو "حزب"مختلف سیاسی می باشند. کمدی تراژیک به اینجا ختم نمی شود، بلکه  این تراژدی ماکیاولیستی به هویت فرهنگی و ماهیت کارکرد سیاسی این عزیزان تبدیل گردیده است.

در کشوری که من زندگی می کنم، برای ثبت هر اسمی برای یک جمعیت سیاسی و یا اجتماعی، اگر کس دیگری قبلا آن اسم را به نام خود ثبت نکرده باشد، در حدود صد یورو هزینه لازم است تا به اداره ثبت اسامی مراجعه کرده و این اسم را به نام خود، یا گروه خود به ثبت برسانی. گاها کسانی که در آن واحد می خواهند چندین دکان  به نامهای مختلف باز کنند و نمی خواهند کسان دیگری اسامی مورد علاقه آنها برای این مغاره ها را قبل از آنها به نام خود به ثبت رسانده باشند، سعی می کنند در این زمینه پیش قدم می شوند. آنها معمولا با هزینه کردن چند صد یورو، این اسامی را سریعا به نام های خود به ثبت می رسانند تا فردا که دکان های خود را باز کردند، این اسامی را روی آنها بگذارند. در بازار جنگ زرگری تجاری، جمعیت های سیاسی آذربایجانی خودمان،  اولا که معلوم نیست این چند صد یورو خرج شده است تا این اسامی قبلا در جایی ضبط و ثبت شده باشد یا نه، ثانیا کدامین اساسنامه ها و مرام نامه ها با کدامین هیات های موسسین این "احزاب"را تشکیل و ثبت و ضبط کرده اند، ثالثا کجا هستند آن هزاران اعضای رسمی امضا کننده ای که شخصیت حقیقی داشته باشند. آری، تئاتر کمدی تراژدی ما اینطوری ادامه پیدا می کند که تجمع کنگره "نٌه"تا از این "احزاب"با تمامی تدارکات مهمانی و حضور تمامی مهمانهای آنها به بیش از سی نفر نمی رسد.

باید "برتولت برشت"بیاید و یک نمایشنامه  تئاتری برای این تراژدی اخلاقی، فرهنگی سیاسی ما بنویسد و چارلی چاپلین هم نقش بازیگر اصلی را در این چنین تئاتری بازی بکند که ما بتوانیم عوض گریه کردن به این تراژدی، یک کمی هم برای حال خود بخندیم. اصلا بگو "دنیز"، همه در مقابل این تئاتر کمدی تراژیک سکوت کرده اند، تو هم چشمانت را به طرف دیگر برگردان و انگار نه انگار. وقتی کراوات چی های خوش تیپی که به نام های احزاب "دموکرات"، "سوسیال دموکرات"، "لیبرال دموکرات"و دموکرات های دیگر مثل نخود کشمش یا  در مطبوعات ظاهر می شوند و یا از طریق اعلامیه های مشترک خود  می خواهند به این نمایشنامه رسمیت سیاسی حقوقی ببخشند، هر روز درهای پارلمان های اروپا آمریکائی را میزنند تا مشروعیت قانونی خود را  به هر وسیله ای گسترش بدهند، گنده گی این حباب صابونی در بالای سرمان بزرگتر و بزرگتر می گردد، تو هم بگذار آنها با اسامی گنده گنده سیاسی شان بازی بکنند.

اصلا موضوع صحبت این نیست. این دوستان که از طرفی دیگر مطرح می کنند که نمایندگی سوسیال دموکراسی، لیبرال دموکراسی و ......... دموکراسی نوین و مدرن را می نمایند، تلاش دارند تا با تشکیل "مرکز تحقیقات علمی"نشان بدهند که نه تنها آنها دارای "اطاق های فکری"و یا "مراکز تحقیقاتی"هستند، بلکه ارزشهای امروزین و مدرن آزادگی، دموکراسی و حقوق بشر را نمایندگی می کنند. "مرکز تحقیقات علمی"آنها با ردیف کردن جملات قصاری از فیلسوفان و متفکرین دوران روشنگری و تحولات اجتماعی دوران رنسانس تا محققین و متفکرین امروزی، میخواهند نشان دهند که به آخرین دستاوردهای ارزشی فرهنگی، اخلاقی، سیاسی و حقوق بشری مسلط، مجهز و پایبند می باشند.

همه ما آذربایجانیها انزجار دردناک خود را به اشکال مختلف در مورد حوادث کتاب سوزان های دوران رضا شاهی و بعدا در دوران پسرشان بعد از سرکوب جنبش ملی دموکراتیک آذربایجان در دوران حکومت ملی مردمی فرقه دموکرات آذربایجان ابراز داشته و هنوز هم در هر فرصتی بیان می داریم. خیلی از ما ها شعر شاعر شهیر آذربایجان صمد وورقون بنام "یاندیریلان کتابلار"را تا حدود زیادی هم از حفظ بلدیم. درد سنگین شکستن قلمها، سوزاندن کتابها و بستن و دوختن دهان ها را مردم آذربایجان خصوصا در صد سال اخیر با گوشت و پوست خویش لمس کرده اند.

صدای دوستان دموکرات و آزاده ما با اتفاق "بیرلیک"متشکل از نه حزب و جمعیت مدرن و مترقیشان  تا چندی پیش گوش همه ما را با کلمات "لیبرالیسم"، "دموکراسی"، "آزادی"، و "حقوق بشر"خود کر کرده بود.  کتاب سوزان ها ، تهدید های خانوادگی نویسندگان، جایزه تعیین کردن برای گوش بریده نویسندگان، فراخوان برای الغا حق شهروندی کشوری یک نویسنده پیر، موجب نمی شود که کک این دوستان هم بگزد ، اگر در جائی از دنیا آذربایجانی ها به کارهای ضد انسانی و ضد حقوق بشری دست بزنند، هیچ صدا و جیکی از این جمعیت پر جار و جنجال بر نمی آید، تا چه برسد به اینکه این فجایع توسط مقام های دولتی سیاسی آذربایجان شمالی صورت بگیرد. چرا که این ماکیاولیسم قرن بیست و یک است که هویت اخلاق و فرهنگی سیاسی این دوستان را رقم می زند، نه آزادی و آزادگی و حقوق بشر در قرن بیست و یکم.

تعجب آور تر از آن نگرانی حاصله از این بابت می باشد که "انجمن قلم آذربایجان ایران"و یا سازمان هایی مثل جنبش فدرال دموکراتیک آذربایجان و شخصیت های دیگر آذربایجانی که اهل قلم می باشند، نیز در این زمینه سکوت اختیار کرده اند. البته تنها توجیه و یا استدلالی که در این زمینه به نظر من می رسد، برخورد ملاحظه کارانه، محافظه کارانه و احتیاط آمیز از طرف این دوستان می باشد که باز هم قابل توجیه نمی باشد. امید است که عزیزان آزاده اهل قلم در این زمینه همت و شهامت بیشتری نشان داده و به این مساله توجه لازم را نشان بدهند.

دنیز ایشچی    19/02/2013

 


سامانیابی اقوام در ایران – گامی بسوی تمرکززدائی دموکراتیک ایران

$
0
0

 

سامانیابی اقوام در ایران – گامی بسوی تمرکززدائی دموکراتیک ایران

حقوق اقلیت‌های قومی٬ زبانی٬ فرهنگی و دینی وملیتها در حقیقت چیزی بیش از حقوق بشر و فراتر از حقوق شهروندی انسان‌هائی نیست که به جرم وابستگی نژادی یا زبانی وفرهنگی و یا اعتقاد مذهبی مانند دیگر شهروندان واغلب بیشتر از دیگران ازآنان سلب می‌شود.

حقوق اقلیت‌های مذکور بیش از آنکه حقوقی مستقل و یا امتیازی ویژه به شمار آید که می‌بایستی نصیب اقلیت‌ها بشود راهکارها و یا میثاق‌هائی برای جلوگیری از تضییع بدیهی‌ترین حقوق انسانی است که به جرم تعلق آنان به اقلیت بخصوصی همواره از آنان دریغ شده است .
در منطقه ما یعنی خاورمیانه، استبداد حکومتی اغلب چنان فراگیر و همه جانبه اعمال می‌شود که شعاع وحشتناکش رمقی باقی نمی گذارد تا ستم فرهنگی و قومی و دینی آمیخته با ‌آن که به پشت صحنه خزیده و درآنجا کمین کرده مشاهده شود .
هدف نهائی از احقاق این حقوق پایمال شده تامین حقوق بشر و حقوق شهروندی برابر برای تک تک آحاد و اعضاء جامعه می‌باشد.
هر انسان حق دارد خصوصیات و تعلق نژادی، گویش٬ زبان و فرهنگ و اعتقادات مذهبی خود را حفظ کند٬ بدون آنکه صرفا به این علت از فرصت های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه بهره کمتری نصیبش شده و از حقوق شهروندی و انسانی کمتری برخوردار باشد .
اما در نقطه مقابل این نوع رویکرد به مساله٬ ناسیونالیسم قومی مهاجم خواهان امتیازات اختصاصی جمعی و یکپارچه ( کلکتیو) برای یک قوم و ملیت نسبت به دیگران است .
این نوع نگرش به مساله اقوام معمولا دشمن اصلی خود را یک قوم معرفی و آنرا به نژاد‌پرستی متهم می‌کند ولی خود نیز با اختیار ایده ئولوزی ناسیونالیستی همان روشی را انتخاب می‌کند که دیگری را به آن متهم کرده است .
او برای مبارزه‌ئی بر اساس نفرت٬ تفاوت و جدائی احتیاج به یک چهره هولناک دشمن دارد .
این چهره هرچه وحشتناک‌تر و ترسناک‌تر٬ اتحاد درونی بیشتر و دینامیک مبارزه تمام خلقی فراهم تر.
آنچه مقدس است کلیت قوم است و نه حقوق تک تک آحاد آن. اگر آنان خود از ساختار قبیله‌ئی رنج می‌برند٬ اگر از سنت و یا فرهنگ عقب افتاده‌ئی برخور‌دارند٬ حداقل موضوع امروز نیست٬ این مسائل اگر هم برای کوشندگان ناسیونالیست مسئله‌ای در خور توجه باشند که اغلب نیستند٬ متاسفانه مساله امروز آنها نیست. حل این مسائل موکول به فردای پیروزی است .
آنچه غیر‌خودی است دشمن و یا رقیب است و در بین خودی‌ها نیز آنکه مانند ما نمی‌اندیشد خائن است و یا مزدور .
ابن چنین دیدگاهی در نهایت با بقیه اقوام تحت ستم نیز جز یک اتحاد تاکتیکی بر مبنای دشمن مشترک٬ نمی‌یتواند اشتراک منافع عمیق‌تری داشته باشد بخصوص با اقوام همسایه و آنجا که پای موضوعی مورد مناقشه در میان باشد.
از مبارزه ئی برشالوده نفرت٬ تعصب قومی و گاها خواست جدائی چیزی جز خشونت و جنگ و تضییق بیشتر حقوق همان‌هائی که ادعای حفظ حقوق‌شان را دارند بدست نمی‌آید و حد اقل می‌توان اذعان داشت که اکثرا دست آورد این نوع مبارزه حقوق بشر و دموکراسی نیست .
در مقابل جنیشهای ضد تبعیض و مطالبه محور که در زمینه قومی هویت طلب نیزمی‌باشند بر مبارزه برای دست یافتن به موقعیت برابر وحقوق شهروندی مساوی برای تک تک افرادشان پا‌فشاری می‌کنند تا بتوانند با حفظ هویت فرهنگ زبان و دین خود در موقعیتی برابر و در اجتماعی وسیع‌تر با دیگرانی از دیگر نژادها و زبانها و فرهنگها و ادیان زندگی کنند .
این جنبش بجای نفرت به دوستی و احترام واطمینان متقابل احتیاج دارد و چون به هویت خود می‌بالد و می خواهد که آنرا حفظ کند به دیگران نیز روا میدارد که چنین باشند.
ایران ما محل زیست اقوام گوناگون بوده است. ناسیونالیسم مهاجم که در دوران پس از مشروطیت به تقلید ناقص از فاشیسم اروپائی شروع و در دوران پهلوی به اوج خود رسید و در جمهوری اسلامی با درآمیختن با مذهب ایدئولوژیک شکل جدید‌تری یافته٬ علاوه بر تبعیض قومی و زبانی تبعیض دینی را نیز به آن افزوده است. این دوران سیاه که باعث ننگ تاریخ ماست باید جای خود را به رواداری و همزیستی اقوام کهن ایرانی با هم و در ایرانی دموکرات و آزاد بدهد .
ما باید با رواداری نسبت به همدیگر و درعین حال حق طلبی ومبارزه مسالمت آمیز ولی مستمر به تعمیق روند دموکراتیزاسیون در ایران کمک کنیم.
حرکت به سمت نظامی غیر متمرکز در ایران حرکتی بر مبنای ضرورت‌های اداره کارآمد، مدرن و مبتنی بر دموکراسی و حقوق بشردر ایران است و راه کاری موثر برای ترمیم شکاف قومی عمیقی است که تبعیض تمرکزگرایانه مرکز و حاشیه آثار زیان‌بار آنرا دو چندان کرده‌است .
حرکتی برنامه ریزی شده و اندیشیده به سمت یک سیستم غیر متمرکز و براساس رفع تبعیض و سعی در ایجاد فرصتهای برابر برای همه و ترمیم فاصله مرکز و حاشیه ایران و رفع ستم قومی نه تنها به هیچ وجه به امکان فروپاشی و تجزیه ایران نخواهد افزود بلکه بطور بی‌سابقه‌ای به پیوند بیشتر اقوام حاشیه نشین با دیگر مرکزنشینان و تقویت احساس ملی کمک خواهد نمود و یکپارچگی ایران را بیش از پیش تضمین خواهد نمود.
تکامل تدریجی این نظام غیر‌متمرکز میتواند به یک نظام فدرال مبتنی بر دموکراسی منجر شود .
حرکت به سمت یک نظام غیر متمرکز در یک دموکراسی لیبرال و در کشوری مانند ایران که بحق یک
موزائیک قومی نامیده شده است بدون پرداختن ریشه‌ای به مساله اقوام ممکن نیست .
اقوام ایرانی ساکن ایران خواهان رفع تبعیضات گوناگون می‌باشند و علاوه بر آن و همرا ه با دیگر شهروندان نیز خواستار برخورداری از حقوق شهروندی بر مبنای اصول حقوق بشر و کنوانسیون‌های ضمیمه آن هستند. آنها نیک میدانند که دموکراسی و حقوق بشر فابل دستیابی اختصاصی و جدای از دیگران نیست. یا ملت ایران همه به این آرزوی دیرینه خود دست خواهند یافت و یا هیچکس ازآن برخوردا ر نخواهد شد. بنا بر این وظیفه سنگین خود را در حمایت از کوشندگان سراسری جامعه مدنی در عین حفظ هویت مستقل و قومی می‌دانند و به پیچیدگی و دشواری این کوشش دوگانه آگاهی دارند.

 

بیانیه حقوق افراد متعلق به اقلیت‌های ملی قومی نژادی مذهبی و زبانی مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد طی قطعنامه شماره۱۳۵/۴۷ مورخ ۱۸ دسامبر ۱۹۹۲ مجمع عمومی سازمان ملل متحد؛ یکی از مشروح‌ترین و کامل ترین قطعنامه‌های سازمان ملل در این مقوله است .
درهرسند حقوقی معمولا حوزه اعتبار حقوق مورد بحث ذکر میشود. طبق ماده یک این بیانیه حوزه اعتبارحقوق اقلیت‌ها٬ حوزه سکونت جمعی هر قوم است .
ماده ۱
۱- ملل عضو موجودیت و هویت اقلیتهای ملی و قومی فرهنگی مذهبی و زبانی را در محدوده مرزهای این اقلیتها حفظ و شرایط حمایت از حفظ هویت آنانرا فراهم خواهند نمود.

بنا براین به موازات کوشش فعالان سیاسی و مدنی برای افزایش آگاهی اقوام نسبت به حقوق خود و کوشش در مطالیه آن به وسیله مبارزات مسالمت‌آمیز٬ یکی از اساسی‌ترین گام‌ها در راه احقاق حقوق حقه قومی تعریف حوزه سکونت اقوام گوناگون در پهنه کشور ایران می‌باشد. با تعریف توافق و نهایتا تصویب قانونی نام و مرزهای ایالت‌های محل سکونت اقوام ایرانی، حوزه اعتبار و تحقق حقوق اقوام و اقلیتهای ایرانی تعریف می‌شود و زمینه برای گسترش اختیارات ایالت‌های قومی درساختار‌های حکومتی و تثبیت حقوق فرهنگی٬ اقتصادی٬ اجتماعی و مذهبی اقوام فراهم می‌گردد.
سامان‌یابی رسمی اقوام و ملیت‌ها یکی از مهمترین گامها در راه تمرکز‌زدائی دموکراتیک در ایران و تثبیت حوزه احقاق و مطالبه واعمال حقوق اقلیت‌ها می‌باشد.
در اغلب کشورهای مشابه این کار بسیار مشکل و در بسیاری موارد غیرممکن است. زیرا تغییرات دراز‌مدت تاریخی و در بسیاری موارد با دخالت سیاست رد پای محل سکونت اقوام را پاک کرده و یا از مبنا جائی بنام آنان نامگذاری نشده است. بنا براین اسکان مجدد و یا بازسازی محلهای سکونت تاریخی آنان بسیار مشکل و همراه با تنش های اجتماعی وسیع و کشمکش های دامنه دار خواهد بود به طوری که اغلب بعلت هزینه اجتماعی فراوان آن هراسیده و از اقدام به سامان‌یابی اقوام و تحدید حدود ایالت‌ها و به علت هزینه اجتماعی فراوان آن، از اقدام به آن هراسیده و از سامان‌یابی اقوام و تحدید حدود ایالت‌ها و استانهای قومی چشم پوشی می‌شود.
خوشبختانه در ایران محل سکونت اقوام از ابتدا به نام آنان نام‌گذاری شده و در گذار تاریخ با وجود سیاست‌های کوچ اجباری و یا مهاجرت دسته جمعی و در سال‌های معاصر نیز با تقسیم این ایالات به چند استان و تغییر نام تاریخی استانها٬ هنوز هسته اصلی محل سکونت اقوام به نام آنان است و هیچ نیروئی قادر به تعویض آن نیست .
این امتیاز بزرگ که تاریخ آنرا به ما بخشیده و نسلهای قبلی به ما هدیه کرده‌اند٬ سرمایه شایگانی است که با استفاده از آن درحالی که هیچ کس نمیتواند منکر اصالت وتاریخی بودن آن باشد٬ ما می‌توانیم با سهولت بیشتری ایالات قومی را تعریف و تحدید حدود نمائیم .
برای این که بتوانیم با کمترین تغییرات و در نتیجه با کمترین هزینه و تنش اجتماعی این کار سنگین را انجام دهیم بهتر است که ما جغرافیای سیاسی موجود و مصوب کشور را پذیرفته و استان‌های مجاور هم را که در صد سال اخیر ازهم جدا گردیده‌ااند دوباره به نام تاریخی ایالت متعلق به آن قوم و این بار در قالب یک ایالت قومی به هم پیوند دهیم .
این ایالت‌ها دربرگیرنده همه استان‌ها٬ شهر‌ها٬ شهرستان‌ها و دهات محل سکنای هر یک از اقوام می‌باشند.
در طرح ضمیمه ۱۳ ایالت قومی و ۳ استان خود مختار و یک منطقه خودمختار پیش بینی شده است .
در این طرح سعی شده هر قوم در یک ایالت متعلق به خود باشد .
تنها استثنا دو ایالت فارس زبان نشین است که به علت گستردگی جغرافیائی کاردیگری ممکن نبود.
بیش از ۳۰ الی ۵۰% اقوام گوناگون در ایالات متعلق به قوم خویش بسرنمی‌برند. و به این علت در جدول پیوست تعداد ساکنین هر ایالت که براساس سرشماری رسمی مرکزآمارکشور در سال ۱۳۸۵ تهیه شده است نشان دهنده همه جمعیت آن قوم نیست .
مشکل اساسی برای عملی شدن چنین طرحی وجود شهرهای همجوار ایالات قومی با ترکیب جمعیتی دو یا چندقومی است که مساله الحاق این شهرها را بهر یک از ایالات قومی مواجه بامشکل نموده و احتمال تنش‌های جدی بین اقوام را ایجاد می‌نماید.
راه حل متمدنانه این مشکل به پیشنهاد من دراین طرح یک رفراندم آزاد بر مبنای رای اکثریت ساکنین آن شهر و یا شهرستان می‌باشد .
علاوه براین مشکل٬ جمعیت ویا محل استقرار و یا هر دوی این اطلاعات در مورد بلوچ‌ها و اعراب ایران و ترکمن‌ها و قشقائی‌ها به طور کامل و مستند در زمان نگارش این طرح دراختیار من نبود و هنوز هم نیست.
لذا با وجود پیشنهاد تاسیس ۳ استان خود مختار برای بلوچ‌ها – اعراب وترکمنهای ایران و یک منطقه خود‌مختار برای قشقائی‌ها٬ متاسفانه حدود جغرافیائی وجمعیت استان‌ها و مناطق آنان در این طرح ذکرنشده است .
امیدوارم درآینده نزدیک و با یاری صاحب نظران این نقیصه درطرح جبران شود.
بدیهی است با وجود سعی و دقت فراوان این طرح خالی از نقص نیست. ولی به جرات اذعان می‌دارم که با احساس مسوولیت کامل نسبت به تداوم صلح اجتماعی – احقاق حقوق حقه هم‌وطنان متعلق به اقوام و حفظ وحدت ملی و یک‌پارچگی سرزمینی ایران تنظیم شده است.
به امید وصول نظرات سازنده شما‌.
حسن شریعتمداری

The States of IRAN
ایالات ایران

۱- ایالت تهران – پایتخت ایرا ن ۱۳٫۴۲۲٫۳۶۶
( تهران – شهرری – کرج – شمیران و … )
۲- ایالت آذربایجان ۸٫۶۶۹۶۷۱
( استان آذربایجان شرقی – استان آذربایجان غربی – استان اردبیل-استان زنجان)
۳- ایالت خراسان ۷٫۰۴۱٫۰۷۱
( استان خراسان شمالی – استان خراسان رضوی – استان خراسان جنوبی )
۴- ایالت خوزستان ۴٫۲۷۴٫۹۷۹
۵- ایالت ساحلی ۲٫۲۸۹٫۹۴۱
استان بوشهر – استان هرمزگان)
۶- ایالت سیستان ۲٫۴۰۵۷۴۲
۷- ایالت فارس مرکزی ۷٫۵۴۶٫۹۹۲
استان قم – استان مرکزی – استان اصفهان – استان سمنان )
۸- ایالت فارس جنوبی ۷٫۹۸۰٫۱۰۹
(استان فارس – استان کرمان – استان یزد)
۹- ایالت غرب ۲٫۸۴۶۴۶۷ (استان قزوین – استان همدان )
۱۰- ایالت کردستان ۳٫۳۱۹٫۵۴۱
( استان کردستان – استان کرمانشاهان )
۱۱- ایالت گیلان ۲٫۴۰۴٫۸۶۱
۱۲-ایالت لرستان ۳٫۷۵۴٫۵۲۳
( استان لرستان – ایلام – چهارمحال و بختیاری – کهکیلویه و بویراحمد)
۱۳-ایالت مازندران ۴٫۵۳۹٫۵۱۹
( استان مازندران – استان گلستان )
————- ۷۰٫۴۹۵٫۷۸۲
سه استان خودمختارو یک منطقه خودمختار
۱- استان بلوچستان ایران
۲- استان ترکمنستان ایران
۳- استان عربستان ایران و منطقه خودمختار قشقائی

تعریف محل سکونت اقوام و ملیتهای ایران
تعریف نقشه سیاسی ایران بر مبنای یک سیستم غیرمتمرکزدر ایرانی دموکراتیک

بنا به قطعنامه فوق و کلیه مدارک شناخته شده بین المللی ، اقلیتها- اقوام و ملیتها باید محل سکونتشان مسجل شود تا حوزه حقوقی اعمال و احقاق حقوقشان مشخص باشد.
ماده ۱ – ملل عضو موجودیت و هویت اقلیتهای ملی و قومی فرهنگی مذهبی و زبانی را در محدوده مرزهای این اقلیتها حفظ و شرایط حمایت از حفظ هویت آنانرا فراهم خواهند نمود.
۲- این حدود باید به مردم عرضه شود تا با آن آشنا شده و مورد پذیرش آنها قرار گیرد.
بطور تاریخی اکثریت همه اقوام ایرانی در استانهائی با نام تاریخی قوم خویش بسر میبرند. هر چند تغییرات متعددی بعمل امده تا این وضع تاریخی دگرگون شود، ولی خوشبختانه هسته اصلی استانهای تاریخی همچنان بنام اقوام ساکن آن باقی مانده اند.
—–
بنا به قطعنامه فوق و کلیه مدارک شناخته شده بین المللی ، اقلیتها- اقوام و ملیتها باید محل سکونتشان مسجل شود تا حوزه حقوقی اعمال و احقاق حقوقشان مشخص باشد.
- نیروهای سیاسی وفعالین مدنی ایران باید مرزهای ایالات محل سکونت اقوام را دقیقا تعریف کنند.
—-
نکات مهم:
- نیروهای مسلح
- پول و نظام اقتصادی
- سیاست خارجی
- نظام حقوقی سراسری ودراختیارحکومت مرکزی خواهد بود .
-زبان فارسی سراسری بوده و علاوه بر تضمین یکپارچگی ملی ارتباط اقوام گوناگون رابا یکدیگر تسهیل می نماید. زبان هرقوم درحوزه سکونت آن قوم از اعتبار یکسانی نسبت به زبان سراسری برخوردار خواهد بود

۱۳ایالت اقوام و۳ استان و یک منطقه قومی خود مختار:
توجه : حقوق استانها ومنطقه خودمختار عینا برابر با همه دیگر ایالتها خواهد بود.
—–
۱- ایالت تهران – پایتخت ایرا ن ۱۳٫۴۲۲٫۳۶۶
( تهران – شهرری – کرج – شمیران و … )
۲- ایالت آذربایجان ۸٫۶۶۹۶۷۱
( استان آذربایجان شرقی – استان آذربایجان غربی – استان اردبیل– استان زنجان)
۳- ایالت خراسان ۷٫۰۴۱٫۰۷۱
( استان خراسان شمالی – استان خراسان رضوی – استان خراسان جنوبی )
۴- ایالت خوزستان ۴٫۲۷۴٫۹۷۹
۵- ایالت ساحلی ۲٫۲۸۹٫۹۴۱
استان بوشهر – استان هرمزگان)
۶- ایالت سیستان ۲٫۴۰۵۷۴۲
۷- ایالت فارس مرکزی ۷٫۵۴۶٫۹۹۲
(استان قم – استان مرکزی – استان اصفهان – استان سمنان )

۸- ایالت فارس جنوبی ۷٫۹۸۰٫۱۰۹
(استان فارس – استان کرمان – استان یزد)
۹- ایالت غرب ۲٫۸۴۶۴۶۷
(استان قزوین – استان زنجان )
- ایالت کردستان ۳٫۳۱۹٫۵۴۱
( استان کردستان – استان کرمانشاهان )
۱۰- ایالت گیلان ۲٫۴۰۴٫۸۶۱
۱۱-ایالت لرستان ۳٫۷۵۴٫۵۲۳
( استان لرستان – ایلام – چهارمحال و بختیاری – کهکیلویه و بویراحمد)
۱۲-ایالت مازندران ۴٫۵۳۹٫۵۱۹
( استان مازندران – استان گلستان )
____________________________________ جمع ۷۰٫۴۹۵٫۷۸۲
سه استان و یک منطقه خود گردان
۱- استان بلوچستان ایران
۲- استان ترکمنستان ایران
۳- استان عربستان ایران
۴- منطقه خودگردان قشقائی

مبنای جمعیت سرشماری سال ۱۳۸۵ میباشد. تقریبا ۳۰-۵۰% ازاقوام خارج از استانهای خود زندگی میکنند ودراین سرشماری منظور نشده اند.

—-
این طرح یک طرح واقع گرایانه برای گذار صلح آمیز به یک سیستم غیرمتمرکز درایران است. این طرح برمبنای حفظ یکپارچگی ایران و حقوق برابر برای همه شهروندان تنظیم گردیده است.
اهالی شهرهائی با جمعیت مرکب از اقوام مختلف که درمرز دو ایالت فومی واقعند، باید طی یک رفراندم آزاد تصمیم بگیرند که میخواهند به کدام استان قومی ملحق شوند.
با تشکر صمیمانه از توجه شما

جمعه ۲۹ مارس ۲۰۱۳

 از ایران امروز

اندیشه ناصر کرمی سمبل راسیسم آریایی

$
0
0

 نگاه کرمی «نژادی، تباری، یعنی راسه ای» ست: ورد زبان او واژه ی «تبار» است که بجای نژاد و راسه بکار می برد؛ تا نگاه راسیستی خود را پنهان کند:
«دو نژاددیگر تُرک و عرب از قرون 12 و 9 میلادی به ایران مهاجرت کرده اند»؛ سه نژاد در ایران : « نژادایرانی - نژادتُرک - نژاداقلیّت عرب هست.»؛  نژادو هویّت ما ایرانی است، سرزمین مسکونی ما بنام  نژادو قوم ما "ایران" ( آنجا که آریاییها زندگی میکنند، خانهءِآریاییها) نامگذاریشده است. 
دید او در این عبارات نسبت به تعلق خود و دیگران جویای«نژاد»است.

همینطور به جای کلمه نژاد واژه «تبار» را هم بکار می برد: «همین امروز به همسایگان مردمان تُرک تبارنگاهی بیندازید و عملأ ببینید که با کدامیک از آنها درگیر نیستند!».
اینجا بجای ترک نژاد، ترک تبار استعمال میکند.همینطور در این عبارات و جملات: «منافع  تُرک تباری؛فرهنگِ تُرک تباری؛ به سرزمین ما ایران عرب گونه و ترک تباری گونه بتازد؛  خامنه ای تُرک تبار؛ یعنی فلان فرد «ترک نژاد»؛ افرادِ قومتُرکآذری از جمله حسن شریعتمداری؛ ایران برای شماتُرک تباران؛ یعنی ترک نژادان. 
و غیره که نوشته های او پر است از این دو کلمه «نژاد و تبار».  و پخش و پلا مثل گونی ارزن روی زمین. 

 چرا او* نژاد و تبار جویی میکند؟ چون یک ناسیونالیست آریایی- و یک پان ایرانیست است. که میخواهد اندیشه راسیستی خود را عریان نشان دهد:
«تقویّت و برجسته کردن "پان ایرانیسم"در مقابل این دو قطب از ضرورتهای تاریخی است.» 
«ناسیونالیسم ایرانی در منطقه و خاورمیانه به خطر افتادن جدی سرنوشتِ مردمانِ کُرد تبار ایرانی در کشورهای ترکیّه، عراق، سوریه، و در قفقاز و حتّی در ناحیّهء آذربایجان ایران میباشد
«ناسیونالیسم ایرانی
از هر زمان دیگر بیدارتر و با شناخت تر در تارو پود جوامع ایرانی در تب و تاب هست» کامنت کرمی
کرمی با نگاه راسیستی، پان ایرانیستی به کجا حرکت میکند:
«بنابراین طرفین باید از اشتباهاتِ گذشته پند آموخته باشند و با ائتلاف و همبستگی توازن قدرت سیاسی را در منطقه و  درخاورمیانه بسود منافعملّی ایرانی تباری [منظورش آریایی نژاد است] امروز و فردا تنظیم کنند.»
او میخواهد ایران ملک شخصیش باشد و به روش مرحوم هیتلر پان ایرانیسم را احیا کند:
 «در نظام جمهوری اسلامی ستم ... قومی که بوسیلهء شخص علی خامنه ای بر ایرانیان و فرهنگ ایرانی روا میدارد.»
یعنی
 ستم ملی به قوم نژاد آریای او از طرف مثلاً «نژاد ترک»!
«شما آقای شریعتمداری هشدار میدهم، کاری نکنید که ایران برای شما تُرک تباران به جهنمیمبدل شود. شما در سرزمین ایرانمهاجر و مهمان هستید»
مثل هیتلر که فقط نژاد ژرمن و آریایی را بومی میدانست و باقی ملتها را مهمان، کرمی هم به راه استادش افتاده است و از حرفهای او تقلید میکند. ولی نمیداند که کارش خیلی کمدی ست. صد رحمت به دن کشیوت. جای این مردم را هم نشان داده است:
«جدایی مردم تُرک آذری از ایران در
جغرافیای اولیّهءِمخصوص بخود» 
یعنی مردم آذربایجان اسباب کشی کنند و بروند. به جای اولیه خودشان و خانه آریاییجناب را تحویل بدهند. 

«مردم تُرک تبار آذربایجان از گذشته تا کنون در جنبشهای دمکراتیک ملّی شرکت فعال نداشته"؛ علی خامنه ای تُرک تبار حکومت و فرد دلخواه مردم تُرک آذری هست».
 «مردمان عرب و تُرک با ایدئولوژی دین اسلام جنگ مشترکی را بر علیه تمدنهای باستانی: ایرانی، یونانی و رُمی آغاز کردند و هنوز هم ادامه دارد.»
او میخواهد مردم آذربایجان را به حکومت حاکم وصل کرده و دیگران را علیه این مردم بشوراند.  و کشتار راه بیندازد. این نگرشها و خیالات تنها از یک گرایش راسیستی ممکن است. او راسیسم و ناسیونالیسم آریایی را در برابر ناسیونالیسم ملی افراطی  علم کرده و از آن دفاع میکند به جای اینکه ناقد هر دو باشد. و نگاه خود را از راسه و نژاد و تبارجویی پاک کند. آدم به عقب ماندگی این قلمزنان قئ اش میگیرد. او تنها نیست نمونه ای از یک قشر است. اینان پسمانده های سومکا هستند و درآرزوی کشورگشایی هیتلرگونه میسوزند. براستی این قشر از قلمزنان، آخرین کمدینهای تاریخ روشنفکری ایران هستند.

با مخالفین راسیسم
هرچیزی که راسیستی ست رسوایش کنید. هر چیزی که ضد انسانی ست رسوایش کنید. نوشته های راسیستهای آریایی پیش از آنکه عدم انتشار بخورند باید رسوا شوند.
چشم کرمی در هر سطری که مینویسد تنها «راسه» می بیند و اسم آنرا هم گذاشته «تبار». «عقل راسیونال »او تنها به راسه و تبار قد میدهد نه به چیز دیگر. جهان روحی او بدنبال ژنوساید است. و مدام در نوشته هایش تکرار میکند. اندیشه او سمبل راسیسم آریایی ست. هر چند جرأت اعتراف به آن را ندارد. و راسه گرایی خود را زیر «عقل راسیونال» پنهان میکند. او راسه و تبارگراست. که نمیتواند درک کند ایران به همه ساکنان آن تعلق دارد .و مدام دیگران را با ژنوساید - بیرون راندن ملیونها انسان- با جهنم نمودن ایران برای آنها- تهدید میکند. از یک راسه و تبارگرا بیش از این انتظاری نباید داشت.

----------
* من از این واژه استفاده نمیکنم ولی از آنجایی که کرمی در مقاله خود در مورد دیگری بکار برده استفاده کرده ام و منظور از آن افشای چهره ضد انسانی راسیسم است در هر لباسی. در این نوشته به جای "ایشان"از ضمیر او که درست تر است استفاده کرده ام . آنان که به القاب و اصطلاحات فئوالی چسبیده اند بهتر است آنهارا برای خود نگهدارند. در مورد نگاه تبارگرایی کرمی و ته مانده های فاشیسم سومکایی علاقمندان میتوانند به این مقالات از آ.ائلیار مراجعه کنند:

1-بینش راسیستی تبارگرایی
 http://www.iranglobal.info/node/13980
2- 
تبلیغ سیاست جنگ داخلی بین ستمکشان توسط ناصر کرمی در خدمت حکومت حاکم
 http://www.iranglobal.info/node/7947
3- ته مانده های فاشیسم سومکایی به مسایل ایران پاسخ میدهند
 http://www.iranglobal.info/node/17138

 

منابع نوشته های کرمی:
-جدایی مردم تُرک تبار آذربایجان از ایران، راه حلّی منطقی و پایدار
 -گونه هایِ ساختار سیستم فدرال (فدرالیسم)
-حسن شریعتمداری ، برنامهء سامان یابی اقوام، فروپاشی ایران و جنگِ قومی


بازنگری بر طرح پیشنهادی آقای حسن شریعتمداری

$
0
0

بازنگری بر طرح پیشنهادی آقای حسن شریعتمداری

"سامانیابی اقوام در ایران – گامی بسوی تمرکززدائی دموکراتیک ایران"

آقای حسن شریعتمداری از سری آن دسته از سیاستمداران مستقل دموکراتی میباشند که همیشه با ذهنی باز و آماده برای پذیرش فاکت ها و ایده های نوین و منطقی بر صحنه سیاست ایران حضور فعال خویش را نشان داده اند. خارج بودن ایشان از چهارچوب های تشکیلاتی این امکان را فراهم کرده است تا ایشان با آزادی بیشتر آنچه را که فکر می کنند درست است، بر زبان بیاورند. در ضمن همه ما آذربایجانیها می دانیم که عشق به فرهنگ، تاریخ، مدنیت و زیبائیهای ویژه آذربایجان همیشه بخشی از هویت شخصی ایشان را تشکیل داده است. لذا ایشان در مورد این مساله هر از چند گاهی با روشنی درایت ویژه خویش آنچه را که درست تشخیص داده اند، بیان کرده اند. ایشان با آرمان اینکه در ایران روزی یک نظام جمهوری بر پایه های ارزشهای حقوق بشری، دموکراتیک، سکولار و مدنی شکل بگیرد، پایبندی به تعمیق و گسترش فرایند حقوق شهروندی را راهکار محوری می شناسند. ایشان در ضمیر خویش از ستم مضاعفی که بر اتنیک های غیر فارس در ایران صورت گرفته و همچنان میگیرد، کاملا واقف بوده و از چنین خواستگاهی می باشد که طرح پیشنهادی مذبور را فراهم کرده و در اختیار جامعه سیاسیون کشور، و خصوصا مسئولین سیاسی ملیتها و قومیتهای مختلف  قرار می دهند.

ضمن اینکه از این گام ایشان در زمینه فورمولبندی و ساختاربندی طرحی اتنیک – جغرافیائی برای جمهوری ایران فدرال آینده تهیه دیده اند، باید استقبال کرد و میشود قبول کرد که  طرح ایشان در ساختار کلی آن قابلیت این را دارد که بعنوان یک سند پایه ای مورد مذکره محوری راهکار آینده احزاب سیاسی سکولار و دموکرات سرتاسری و ملی محلی  در زمینه ساختار آینده جمهوری فدرال دموکراتیک ایران قرار بگیرد. گرچه پیشبرد چنین دیالوق سیاسی در سطح احزاب سیاسی سکولار دموکرات سرتاسری و ملی محلی با توجه به فرهنگ سوء تفاهم و کم اعتمادی های موجود اگر نه غیر ممکن، بلکه خیلی دشوار است، ولی من مطمئن هستم که ایشان با آگاهی کامل به دشواری های راه، اقدام به چنین امری کرده اند.

این گفته، از طرف دیگر نمی خواهم این مساله را هم طرح نکرده باشم که بعضی از موضعگیریهای ایشان خالی از سوال برانگیز بودگی نیست و به نظر من بعضی زمینه های نظات ایشان احتیاج به پالایش بیشتری دارند. من در زیر تلاش می کنم به چندین مورد از مسائل مذبور پرداخته و نظرات کوتاه خویش را هم در این موارد طرح کرده باشم. اولین مساله ای که به ذهن من می رسد و قبل از همه چیر میخواهم طرح بکنم این است که این پیشنهاد ایشان بصورت غالب از طرف جوامع اتنیکی ایرانی مثبت ارزیابی شده و مورد استقبال قرار خواهد گرفت، حتی ملی گرایان افراطی هم به احتمال زیاد تا حدود زیادی موضعی خنثی نسبت به آن بگیرند. آنچه که مطرح است این می باشد که این بخش ناسیونالیستی و افراطی جامعه اتنیکی حاکم  در لباس نژادپرستی اریائی می باشد که با استراتژی "یک اتنیک- یک ملت – یک زبان"همچنان می خواهد جوامع اتنیکی و مردم ملیتهای دیگر را بصورت شهروندان درجه دو در جامعه معرفی کرده و حقوق ملی فرهنگی و مدنی آنها را پایمال کرده و در بهترین حالت آن شکلی مسخ شده از آن را اجازه حیات بدهد.

 منظور از طرح این مساله این میباشد که طرح ایشان اگر در درجه اول،  با آرمان تاثیر گذاری و ترویج تهیه شده است،   باید در درون سازمان های سیاسی سکولار دموکراتیک سرتاسری، از جمله اتحاد جمهوریخواهان که ایشان یکی از با نفوذ ترین شخصیتهای آن می باشند، مورد بحث و مذاکره قرار بگیرد. بخاطر اینکه این کاربران این سازمانها و تشکل ها هستند که با جان سختی تمام از قبول هویت ملی دموکراتیک ملیتهای غیر فارس امتناع می کنند. در کلیت امر باید گفته شود که عرصه اصلی بحت در این زمینه باید سازمان های سیاسی سرتاسری باشد که از نظر آمادگی ذهنی جهت پذیرش چنین واقعیتی، فرسنگ ها از مردم جوامع اتنیکی دیگر عقب مانده اند.

مساله دومی که توجه مرا در مورد  نوشته ایشان جلب می کند، استفاده از لغت "اقلیتهای قومی"در مورد جوامع اتنیکی غیر فارس می باشد. اولا از یک طرف استفاده از لغت "اقلیت"در بطن خویش چه بخواهیم و چه نخواهیم مضمون "شهروند درجه دوم"بودن را حمل می کند.  در جوامعی مثل ایران و با زمینه های فرهنگی دیکتاتوریهای سیاسی که ما در آن بزرگ شده ایم، می دانیم که شهروند درجه دوم بودن به این مفهوم است که بصورتی "طبیعی"باید قبول کنیم که خیلی از حقوق طبیعی انسانیت را باید چشم پوشی بکنیم ، چون که با آرمانها، سیاستها، اهداف و منافع اکثریت حاکم همخوانی ندارد. مثلا اگر شما سنی هستید، باید قبول کنید که در حکومت شیعه و تهران شیعه نشین که شما در اقلیت ناچپزی قرار دارید، این یک امر طبیعی می باشد که یا مسجد سنی ها وجود نداشته باشد، یا اگر احیانا هم هست، از انگشتان یک دست هم متجاوز نباشد. در اینجا یک "اکثریت"وجود دارد و بقیه "اقلیت"هستند. گرچه در تعریف ما از دموکراسی و جامعه مدنی می دانیم که دموکراسی واقعی آن است که اکثریت حاکم حقوق اقلیتهای را به نحو کامل به رسمیت بشناسند، ولی هنوز در فرهنگ سیاسی سازمان های سیاسی سکولار دموکرات سرتاسری ایران، باید یک رنسانس اساسی صورت بگیرد تا به این تحول فرهنگی روانی نائل بیایند. باید در وحله اول قبول کرد که عرصه اصلی میدانی که این دیالوق باید در آن پیش برده شود، سازمانهای سیاسی، مدنی و اجتماعی  سرتاسری می باشد.

مساله سومی که به آن میشود پرداخت، استفاده از بعضی ادبیات سیاسی دوپلو می باشد که در عین حال که تلاشی در جهت یافتن فصل مشترک در ادبیات سیاسی میان جریانهای سیاسی ملی و سرتاسری از آن استفاده شده است، ولی در نفس خویش تناقضاتی را نشان می دهند. خوشبختانه مضمون کلی مطلب در راستائی تنظیم گردیده است که این تناقضات در راستای به رسمیت شناختن حقوق ملی مردم جوامع اتنیکی، بعنوان بخشی از حقوق طبیعی انسانی آنها  در کلیت نوشته ایشان سنگینی می کند. از آن جمله اینکه ایشان به درستی ناسیونالیسم افراطی را  هم در حاکمیت و هم در میان نیروهای اجتماعی ملیتهای غیر فارس تشخیص داده و آنرا نادرست و غیر سازنده قلمداد می کنند. ایشان در این زمینه تا آنجا پیش می روند که مطرح میکنند، در میان ناسیونالیستهای افراطی، مساله پایبندی به اصول اساسی حقوق بشر، مساله ای جدی نمی باشد و آنها مطرح می کنند که شرط تحقق آنرا  باید بعد از پیروزی آنها موکول کرد.

ایشان به رفع تبعیض بین مرکز و حاشیه کشور "تبعیض جغرافیائی"پرداخته و ماهیت تبعیض ملی را به حد تبعیض جغرافیائی تنزل می دهند، ولی بعدا آمده به صورت دیگری صحبت خویش را اصلاح کرده و از "موزائیک قومی ایران"صحبت می کنند. ایشان هم مشابه گفته آقای "بهزاد کریمی"، از یک طرف تنها و تنها معتقدند که از طریق بسط و تعمیق حقوق شهروندی کشوری می توان به امر تحقق حقوق فرهنگی، زبانی، هویتی جمعیت های دیگر اتنیکی دست یافت، و از طرف دیگر در جاهای دیگر به درستی از هویت های ملی اتنیکی بصورت واحدی مجزا از حقوق دموکراتیک مردم اتنیک های دیگر اسم می برند.

در نهایت امر راهکار چگونگی برخورد با چنین طرحی  از کانال "بحث های میزگردی"، "مصاحبه های ترویجی توضیحی"، "بحثهای اطاق های بحث مانند اطاق های پال تاک"، "مصاحبه های تلویزیونی"، "تشکیل کمیسیونهای ملیتها"جهت پیشبرد بحث های بیشتر در این زمینه باید بگذرد. البته جو دیالوق سیاسی در این شرایط با توجه به سنگینی افراطی گریهای ملی در هر دو طرف موازنه، خیلی راحت می تواند منجربه این شود که مناسبات دیالوق سالم از همدیگر بپاشد. از این نظر فراهم کردن جو اولیه دموکراتیک برای پیشبرد چنین بحث هایی از اهمیت فوق العاده اولیه برخوردار می باشد. مساله بعدی این است که چه نهادها و ساختارهایی می توانند در این زمینه پیش قدم گردند. آیا نهاد هایی مانند "اتحاد جمهوریخواهان"و یا "کنگره ملیتهای ایران"می توانند در این زمینه نقش محوری ایفا بکنند؟

 چپهای دموکرات ، لیبرال های دموکرات، و یا ناسیونالیستهای افراطی و بالاخره جناح های حکومتی غیر سکولار همه و همه در زمینه مساله ملی دستی بر آتش دارند. مناسبترین ساختار هایی که می توانند با بالاترین بهره وری و انسانی ترین نتیجه ها این پروژه ها را به نتیجه برساند، ائتلافی از چپها و سوسیال دموکراتها از یک طرف با لیبرال دموکراتها از طرف دیگر می باشد. با توجه به ضعف اعتماد به نفس در جریانهای چپ بخاطر پیشگام نشدن در این زمینه ها، به احتمال زیاد یا لیبرال دموکراتها ، یا تشکلی از آکادمیسینها ، حقوق دانان و متفکرین اجتماعی مشابه از گروه های روشنفکری دیگر در این زمینه ها پیشگام گردند، این مسئولیت را بر عهده بگیرند.

همانطور که کلیت این طرح ایجاب می کند، میزگردها و یا "فوروم"هائی که مضمون این طرح در آنها میتواند مورد بحث قرار بگیرد باید متشکل از ملیتهای ترک آذربایجانی، کرد، بلوچ، عرب، فارس، ترکمن و غیره تشکیل گردد.  راه انداختن چنین میز گردهایی کار به این راحتی نیست و تدارکات قابل توجهی احتیاج دارد. نقطه اغازین کجا بوده و چگونه چنین تدارکات بحث های جمعی و میزگردی و غیره پیش برده خواهد شد، خود یکی از جدال های جدی راه می تواند باشد.

 

 

 

اهميت آموزش و آگاهي اجتماعي و سياسي افراد مليتها

$
0
0

 

اهمیت دادن رهبران جنبش کرد به تحصیلات

عالیه جوانان در کردستان در طول تاریخ

 

در "کشورهای جهان سوم"، بیشترین رهبران مترقی احزاب کردی، موفقیت ملت و حزب خود را در آن می بینند که آگاهی اجتماعی و سیاسی توده های مردم را بالا ببرند. بهمین دلیل رهبرانی مانند زنده یادان پیشوا قاضی محمد در حقیقت گاندی خاور میانه و بنیانگذار حزب دمکرات کردستان ایران، حدود 67 سال پیش حزبی در زمان خود مدرن و سراسری بوجود آورد، دکتر عبدالرحمن قاسملو بازساز این حزب و شخصیت باورمند به امور آموزش جامعه کرد بود و دکتر صادق شرفکندی ادامه دهنده راه این رهبران مردمی که مرد دیالوگ واتحاد ملتهای ایران نام گرفته بود، به آگاهی سیاسی توده ها اهمیت می دادند. چه بسا یکی ازدلایل مهم اعدام وترور آنها همین تأکید بر برنامه آموزشی مستمر و دراز مدت کادر و پیشمرگان ملت کرد بود. زیرا آنها می دانستند و متوجه شده بودند که هیچ جنبشی بدون آگاهی کامل اکثر توده ها موفقیت ندارد. درحقیقت همین بود گناه کسانی که درراه آگاهی مردم گام بر می داشتند. اکنون اگر اجازه باشد، قبل ازپاسخ به پرسشها، می خواهم در باره اهمیت نکاتیکه این رهبران مبارز و جانباخته مطرح کرده بودند و در راه آن سعی و کوشش می نمودند، اما نا تمام ماند، بحث کوتاهی داشته باشیم.

 

در مورد استعداد جوانان خاورزمینی و بویژه کرد:

رهبران جنبشهای کرد درقرن نوزدهم کوشش می کردند که جوانان غیورکرد را برای مبارزه مسلحانه آماده کنند. متأسفانه تقریبا درسراسر قرن نوزدهم وپیش از آن متد یاشیوه دیگری را نمی شناختند. تازه دراواخر قرن نوزدهم، بعداز شکستهای فراوان می کوشیدند که به آگاهی سیاسی مبارزین توجه کنند و بدانند که در کنار مبارزه مسلحانه به آگاهی اجتماعی و سیاسی هم نیاز ضروری است و هفته نامه ها و ماهنامه و گاهنامه هائی انتشار می یافت. این مسئله که در کردستان عثمانی سابق انجام می گرفت در قرن بیستم به سراسر کردستان و از جمله به کردستان ایران نیز سرایت کرد. برای نمونه روزنامه کردستان در تیراژ محدود توسط اسماعیل آقا سمتکو منتشر می شد. بدون اغراق زنده یاد قاضی محمد (1900-1947) از اولین رهبران سیاسی کردستان ایران بود که مسئله سواد آموزی و آگاهی سیاسی را برای عموم جدی گرفت و دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی کوشش کردند این راه را ادامه دهند و بویژه بر آموزش سیاسی کادرها و پیشمرگان تأکید و توجه کردند. با م

تأسف، دشمن به آنها مجال نداد که این وظیفه مهم را به پایان برسانند.

درهرحال به نظر من، مردمان خاور زمینی و بویژه کردها، اگر نگوئیم استعداد بالائی دارند، حد اقل می توانم بگوئم که هیچ کمبودی از مردمان دیگر ملتهای پیشرفته نداشته و ندارند. فقط مسئله تعلیم و تربیت، در جهان متمدن جلو تر است و آن هم به دلیل جوی طبیعت و حاکمیت دمکراسی نسبی است. درعوض و با وصف نا آگاه نگهداشتن ملتهای خاورزمینی وبویژه ملتهای غیرحاکم، آنها درمبارزات خویش علیه همه دیکتاتوران پرونده درخشانی دارند. خوب، عامل اصلی که باعث شده است، این مردمان ازکاروان تمدن عقب بمانند، به یقین ناآگاهی اجتماعی وفرهنگی بوده، این خودعوامل متفاوتی، آنگونه که اشاره شد ازقبیل اوضاع جغرافیائی و سیاسی و حتا جوی و تأثیرات فرهنگهای بیگانه و مهاجمان (بقول ما کردها داگیر کران) دارد که براین سرزمین حکم رانده و در عقب نگاهداشتن مردمان آن از پیشرفت نقش مخربی ایفاء کرده، داشته اند.

 

عوامل نا آگاهی و نا آگاه نگهداشتن مردم:

درحقیقت، نقطه ضعف دیکتاتوران وقلدران همان آگاهی اجتماعی و سیاسی  توده مردم بوده و هست. به همین دلیل با تمام قوا غیرمستقیم جلو تحصیل را سد می کرده و می کنند. برای نمونه رواج دادن خرافات درمیان مردم و پشتیبانی ازآن و غیر سیاسی بار آوردن مردمان ملتهای تحت حاکمیت و غیر مستقیم جرم دانستن این که کسی پرسش می کند. می گویم غیر مستقیم زیرا آنها خوب می دانستند و  می دانند هر که زیاد پرسش کند، نشانه با هوشی و قدرت فرا گیری اوست و اگر زمینه را برای تعلیم و تربیت چنین شخصی و آزاد اندیشیدن او، سهل کنند، سر بند از دست هزار فامیل، یعنی اداره کنندگان مملکت که اغلب با زور پول و تقلب مدرک برای فرزندان می سازند، درخواهد رفت. طبیعی است، در دراز مدت کار آنها تمام است و باید جلو چنین پیشرفتی را بگیرند، گرچه برای آموزش و پرورش تبلیغ گوش خراش می کنند، مانند سپاه دانش و غیره. پس آن طورکه اشاره شد، عامل اصلی نا آگاهی و در نتیجه حاکمیت دیکتاتوری و رواج دادن خرافات است. بدون شک تا زمانی که ناآگاهی اجتماعی، فرهنگی وسیاسی برجامعه حاکم است، حکومتهای دیکتاتوری پا برجا خواهند ماند و یا در چنین جومعی بوجود خواهند آمد.

 

جنبشهای احساسی و خودجوش درطول تاریخ:

هنگامی که غیرت بجای منطق درمیان مردمان ناآگاه ولی احساساتی حاکم باشد، بطورخود کار همه جنبشهای احساسی بدون برنامه درست و حسابی و خودجوش علیه نا برابری و حق کشی بوجود می آید. متأسفانه این جنبشها چون اغلب بی برنامه انجام می گیرد، زود شکست خورده و می خورند، در نتیجه مستبدان در حکومت می مانند. در هرحال از آنجا که افراد باغیرت و دارای عرق ملی نمی توانند جو دیکتاتوری را تحمل کنند. برای نمونه درکردستان همیشه بحق، جنبشهای احساساتی و ضد دیکتاتوری، بوجود می آمده و هنوز هم وجود دارد. بهمین دلیل کردها، بقول خمینی شیطان اند وتابع نخواهند شد، لذا باتمام قوا و باشدت، آنهارا سرکوب می کرده و می کنند. آن طور که اشاره شد، در طول تاریخ برایمان روشن است که اکثر جنبشهای حق طلبانه شکست خورده اند، چرا؟! زیرا آنها، با وصف قهرمانی و ازجان گذشتگی پدرانمان، بدون برنامه بوده اند و بانا آگاهی انجام می گرفته اند و هنوز هم تاحدی انجام می گیرند. رهبران مترقی احزاب کردستانی این رادیده و می بینند وبهمین دلیل اغلب در راه برداشتن این موانع کوشیده و آرزو دارم بکوشند. تنها توصیه دلسوزانه من 72 ساله به همه جوانترهای غیور و مدبر آنست که احساساتی برخورد نکنند.گرما باوصف مبارزه ممتد بسیارکم پیشرفت کرده ایم، علل را بجوئیم و توجیه گری راکنار بگذاریم و تقصیر بگردن دیگری نیاندازیم و ازهمه مهمتر دشمن تراشی نکنیم. تنها حاکمیت مستبده از دشمن تراشی بین ملتهای یک مملکت سود می جوید. یک نکته باید برای افراد همه ملیتهای فارس، آذری، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و دیگر گروههای اجتماعی در سر زمین ایران روشن باشد و آن اتحاد همه نیروهای اجتماعی با ایدئولوژی های متفاوت بریک محور علیه رژیم و حاکمیت دیکتاتوری است و مبارزه ممتد کردن با نا آگاهی و شناسائی حق و حقوق خویش نه بیش و نه کم است.  

 

نخبگان جامعه و نداشتن امکانات:

انسان نخبه زاده نمی شود. بنظر من درکنار "آی کیو" (درجه هوش و استعداد) این تعلیم و تربیت خانواده و محیط جامعه است که نخبه را بوجود می آورد. اگر خانواده یا جامعه در وظایف خود کوتاهی کنند، احتمالا "آی کیو"انسان عقب نشینی نماید و اصلا علاقه به پیشرفت نشان ندهد. اتفاق یا تصادف (بقول آلمانی ها ثوفال یا بنا به نظر مذهبیون که آن راشانس و سرنوشت می نامند و به خدا یش سپرده و خود را از هر مسئولیتی رها می کنند) نقش بزرگی دارد.

اگر والدین در روند تعلیم و تربیت کوشش کنند و وقت کافی برای فرزندان بگذارند، می توانند به همان اتفاق و "آی کیو"بالا کمک رسانند و آنها را در جامعه نخبه بار بیاورند. اشتباه نشود اگر فرزندی قادر به گرفتن دیپلم نشد و یا دوره تخصصی رارها کرد، دلیل بر آن نیست که فرزند دیگر نخبه نیست! ما درتاریخ داشته و داریم که دانشمندان و نوابغ فنی، ادبی، هنری و سیاسی بوده اند که حتا دیپلم دبیرستان هم نداشته اند. مثال فراوان است. پس اگر فرزندی به ورطه قهقرا لیز نخورد، برای من نخبه است. من به شخص، فراوان می شناسم که بدون گذراندن دوره ای نابغه شده وهستند. درسیستمهای دیکتاتوری اگرفضای تعلیم وتربیتی کمی بازتر باشد، بدون شک درمیان فقیر زادگان، نخبگان بیشتری بر خواهند خاست و در دراز مدت سیستمهای دیکتاتوری را زیرورو خواهند کرد. لذا بهمین دلیل این دیکتاتوران کسب تحصیل و دیگر امکانات را از نظر اقتصادی سخت کرده و می کنند که نخبگان امکان بدست نیاورند، خودرا با آگاهی اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مسلح نمایند. بهر حال نخبه تربیت کردن و بارآوردن درمرحله نخست به دست والدین است ودرمرحله دوم جامعه ای که در آن زندگی می کنیم. اگر محیط جامعه و اطرافیان فرزندانمان نا مناسب باشد، وظیفه والدین آن است که کوشش کنند بین تعلیم و تربیت بیرون از خانه با عمل و رفتار خود در منزل یک توازن(بالانس) برقرار کنند که تأثیرات منفی بیرونی را اگر وجود دارد فقط خنثی نمایند وبس. اگرچنین کاری انجام گیرد، والدین با جدیت وظیفه خودرا انجام داده اند. فراموش نکنیم فرزندان از ما خواهش نکرده و نمی کنند که آنها را بوجود بیاوریم. ما با عشق و علاقه آنهارا خلق می کنیم، پس وظیفه داریم در تربیت آنها بکوشیم، همچنانکه آنها وظیف دارند آینده خودرا بسازند و باپیشرفت تکنولوژی آنها همان کاری را وحتا بهتر انجام دهند که یک والدین عادی انجام می دهد.

 

چرا در خارج این استعدادها در میان فرزندان مهاجرین کمتر بروز می کند؟

درواقع نخست اگرجوانان مهاجر درخارج کمتر علاقه به بروز استعداد خود نشان می دهند، باید عواملیکه در فوق به آن اشاره کردیم از جمله تربیت اولیه حتاخود والدین در سیستمهای دیکتاتوری را دخیل دانست. در حالیکه ما فرزندان را دروغگو بار می آوریم، مثلا درمنزل ضد دیکتاتوری هستیم ولی دربیرون ازمنزل اجبارا همکار دیکتاتور باشیم و دهها نکته دیگر که شرح همه در اینجا کلی وقت و کاغذ می خواهد. اگر به فرزندان چنین توصیه کنیم، نباید انتظارداشته باشیم که این فرزندان جوان دروغ نگویند و راه درست بروند. پس آنها نیز زندگی را بادروغ، ترس و غیره آغاز می کنند. متأسفانه این شیوه تعلیم و تربیت از کشور دیکتاتور زده توسط بچه ها یا والدین به محیط جدید با فرهنگ نو آورده می شود. دوم، آشنا نبودن و یا اصلا نا آگاه ماندن از فرهنگ و زبان کشور مهماندار است. این نکات باعث می شود که والدین از همان شیوه رفتار فرا گرفته در حکومت دیکتاتوری استفاده کنند. البته این شیوه تعلیم و تربیت غلیظ تر می شود، در آن هنگام که با مذهب افراطی درهم آمیزد، تضاد میان دو فرهنگ بوجود می آورد. سوم افتادن نو جوانان به محیط های نا اهل که وظیفه والدین با مسئولیت را چندین برابر کند. این خود خنثی نشدن تأثیرات منفی خارج از خانه، توسط والدین سخت می شود و یا غیر ممکن. چهارم قضاوت بی جای مربیان مدارس وجامعه وسوء تفهیم فرهنگهااز دوجانب. خوب، حالابرای بعضی این پرسش پیش می آید.اکنون برای نمونه دراروپا وآمریکا جوانان درآزادی زندگی می کنند، چرا حاضر نیستند خودرا بازسازی نمایند؟ خوب، پرسش بجائیست. من درپیش در خلال عرایضم، به آن پرسش، پاسخ در خور گفته ام اما باز هم می گویم: از نظر تعلیم و تربیتی، یک مسئله ثابت شده است که افکار انسان در همان سنین پائین تر شکل می گیرد و اگر رفتار والدین دقیق و با هدف و غیر مستقیم، نسبت به تربیت اولیه بچه معقول باشد، بی تردید تأثیر مثبت خودرا براکثر آنها خواهد گذاشت و یاحد اقل تأثیرات منفی خارج ازخانه راخنثی می کند. چهار دلیل فوق، دقیق درباره پیشرفت نکردن برخی ازجوانان، به خارج کشانده شده صادق است.

دراینجا اجازه دهید به چندپرسش دیگر که یکی ازجوانان روشنفکر و بانی خیلی از مسایل تشویق کننده برای حرکت منطقی و صلح آمیز، دیگر روشنفکران جوان دختر وپسر خاورزمینی، مطرح نموده بطور مختصر پاسخ گویم. ایشان حدودا پنج نکته زیر را پرسیده اند:

 

جایگاه و اهمیت تحصیلات عالی نزد رهبران زنده یاد (قاضی ها، قاسملوها و شرفکندی ها) برای خدمت بیشتر بە ملت کرد، چه بوده؟

من فکر نمی کنم هیچ رهبر سیاسی (بجز خودخواهان وجاه طلبان) بخواهند کاری کنند که ملتهای زیر دست زیان ببینند و از پیشرفت و ترقی دور نهگداشته شوند. شخصیتهائی که بزرگترین سرمایه خود، یعنی زندگی را در راه ترقی مردم دادند، نه جاه طلب بودند و نه خود خواه. این رهبران بویژه زنده یاد قاضی محمد، چون در یک دوره ویژه ای زندگی می کرده و به دلیل نبوغ اش به نا آگاهی مطلق توده ها واقف بود. او و دیگر رهبران مترقی دقیق می دانستند که عامل اصلی شکست همه جنبشهای مردم درطول تاریخ همان نا آگاهی بوده که من دربالا بطور مختصر توضیح دادم. احتمالا بهمین دلیل آنها به تحصیلات و آگاهی سیاسی مردم ارج می نهادند.

در واقع همه آنها و بیشتر رهبران کنونی احزاب سیاسی به مسئله مهم آگاهی و تعلیم و تربیت سیاسی اهمیت داده ومی دهند. منتها کمی دراین امر کوتاهی می شود و آن نیزبدلیل درگیری باخود و انشعابات و درگیری بادشمن ملتها است. دقیق اهمیت به آگاهی سیاسی و اجتماعی این رهبران احزاب کردی نظیر؛ زنده یادان قاضی محمد، دکتر قاسملو، دکتر شرفکندی وبرخی ازجانشینان شان دراکثر احزاب بوده و هست که هیچ جنبشی مکررا، تکرار می کنم، هیچ جنبشی با نا آگاهی توده ها پیروز نخواهد شد. درهرحال این رهبران مردمی برای ما باید الگو باشند که چرا آنها بر تعلیم و تربیت وتحصیلات عالیه تأکید می ورزیدند. برخی ازرهبران مترقی کنونی نیز بر ادامه این راه مصرند؟ زیرا آنها نیز خوب می دانند که هیچ جنبشی بدون تجزیه و تحلیل و آگاهی و باوربه درست بودن راه پیروز نخواهد شد. چه زمانی ما می توانیم این مسیر را تجزیه و تحلیل کنیم؟ پر مسلم است، زمانی که آگاه باشیم و حق خودرا بشناسیم. رهبران مترقی این حق مردم را شناختند، بهمین دلیل بر آموزش و تحصیلات عالیه تأکید می کردند. اگر شکست خوردند و موفقیت آن کم بود، به دلیل تنهائی آنها و حاکمیت مقتدر دشمن ملتها و عوامفریبان بود.

 

اهمیت دادن قاضی بە اعزام دانشجو و مروری گذرا بر مبارزات رهبران شهید، قاسملو و شرفکندی، در زمان دانشجویی.

قاضی محمد،این گاندی خاور میانه و بنیانگذار اولین حزب سیاسی و در زمان خود مدرن و پایه ریز دمکراسی در جامعه کرد، می دانست که عامل عقب افتادگی درهمه زمینه ها و بویژه درتحصیل، حاکمیت دیکتاتوری است. زیرا درچنین حکومتی، جوانان هیچگونه امکانی برای سازندگی خویش ندارند. بهمین دلیل، با درایت خاص خویش و درحد امکانات و خواست آن روزی جامعه تعدادی محصل را به خارج اعزام داشتند که باتخصص و تحصیلات عالیه برگردند و در دراز مدت درخدمت مردم درآیند. او می دانست که حتا بظاهر پشتیبانان اش، رهبران قبایل وعشایر هستند که فقط به قدرت خویش فکر می کنند و هیچ آگاهی سیاسی و عرق ملی ندارند. در سال 1947 پس ازشکست جمهوری کردستان، ملاحظه شدکه رهبران قبایلی مانند هره کی و شکاک و غیره در جمهوری کردستان چکار کرده و بعد از آن، چکار می کردند؟ این بود نسل جوان تحصیل کرده برای او ودیگر شخصیتهای مترقی مهم بود. درواقع زنده یاد قاضی محمد در تاریخ جنبش کرد کم نظیربود، زیرا او این نکته ضعف را می دید. دکتر قاسملو و دکتر شرف کندی می کوشیدند کارهای نا تمام قاضی محمدرا به انجام برسانند. حتا دکتر قاسملو بعد از بازسازی حزب آن رسم قاضی، اعزام یک عده دانشجو به اروپای شرقی را که تحصیل مجانی بود، ادامه داد. آن گونه که در پیش اشاره شد، دشمن ملت کرد این مجال را از آنان گرفت. قاضی می خواست مردمان ملت کرد آگاه شوند. برای همین بود که کاررا از پایه آغازنمود. نهضت سواد آموزی برای زنان، رعایت حقوق فرهنگی اقلیتهای ملی و آئینی، تشکیل سازمان زنان و اجرای مسایل فرهنگی از قبیل تئاتر و سینما و چاپ روزنامه و کتاب به زبان مادری. قبل از همه تشکیل حزب دمکرات کردستان ایران بر اساس احزاب مدرن و تأکید برشعارحق تعیین سرنوشت به دست خود کردها درچارچوب ایران، یعنی خود مختاری برای کردستان ودمکراسی برای ایران. اما متأسفانه ارتجاع ونیروهای عوام فریب و راست ایران این را به زیان خود می دیدند و با تهمت بی اساس و با حمایت نیروهای خارجی که برحکومت مرکزی تأکید داشتند، این جمهوری کوچک را بانیرنگ سرکوب کردند و قاضیهارا با محاکمه سر هم بندی شده به اعدام محکوم نمودند. من درحقیقت قاتل قاضیها ودیگر رهبران کردرا در شهرهای دیگر کردستان، دولتهای انگلیس و آمریکا می دانم، نه شاه ایران. چون واقعا، شاه مهره ای بیش در دست مشاورین خارجی اش نبود. جمهوری کردستان سر کوب گردید، قاضی ها و هم رزمانشان اعدام شدند و حزب دمکرات کردستان ازهم پاشیده شد. اما ملت کرد آرام نگرفت وجوانان از میان مردم برخاستند، ازجمله در آغاز جنگ سرد جوانی از ارومیه بنام عبدالرحمان قاسملو که این شکست را دیده بود، از همان اول همت به باز سازی جنبش و حزب دمکرات کردستان ایران گماشت.

 

عبدالرحمان قاسملو که بود؟

پس از ورود ارتش شاه با نیرنگ به کردستان و شکست جنبش کرد و اعدام قاضیها و دیگران، زنده یاد دکتر قاسملو از نخستین جوانان کرد بود که بعد از این شکست و سرکوب جمهوری کردستان، به خارج آمد و به فکر چاره ای می گشت. آنطور که در زندگی نامه (ویکی پیدیا) آمده است: عبدالرحمان وثوق معروف به قاسملو، متولد اول دی1309برابر 22 دسامبر 1930درروستای درهٔ قاسملو، ارومیهایرانبود و ترور او در22 تیر 1368 برابر با13 ژوئیه 1989در ویناتریش، توسط تروریستهای جمهوری اسلامی انجام گرفت. او ابتدا در ارومیه و بعد درتهرانتحصیلات ابتدایی و متوسطه رابپایان رسانید.یکی ازفعالان سیاسی چپ ودبیرکل حزب دموکرات کردستان ایرانونمایندهٔ مردم استان آذربایجان غربیدرمجلس خبرگان قانون اساسیبعد ازانقلاب 1979 میلادی بود.

دکتر قاسملو درزمان رهبری حزب دمکرات کردستان ایران، اولین دبیر کل حزبی بود که کلاس درس سیاسی درکوهها برای پیشمرگان گذاشت و باور داشت، باید یک پیشمرگه بفهمد چرا جانش را فدا می کند و برای چه؟! او اعتقاد داشت که هیچ کسی از هیچ ملیتی نباید بی طرف باشد. هرکسی باید بداند چرا مثلا در انتخابات شرکت می کند؟

بهمین دلیل ما افراد بیطرف نداریم حتا آنهائی که کاری به کار سیاست ندارند، بی طرف نیستند و اگر به خود تلقین کنند که بیطرف اند، این بیطرفی بزرگترین خدمت به دیکتاتوری است، اگر چه آنها به دیکتاتوری رأی هم ندهند باز هم خدمت به آن است، زیرا ماصبحانه و ناهار و شام که می خوریم باسیاست سر و کارداریم و نمی توانیم بیطرف باشیم. اگرما کاری به کار سیاست نداشته باشیم، سیاست باما کار دارد. این را قاسملو خوب درک کرده بود و به آن عمل می کرد. او این افکار را به هم رزمان اش و از جمله به زنده یاد دکتر شرفکندی منتقل نموده بود.

 

دکتر صادق شرفکندیدرسال 1352 برابر سال 1973 یعنی زمانیکه دردوره دکترا به سر می برد در پاریس از طریق دکتر عبدالرحمان قاسملوبا برنامه و اساسنامه حزب دمکرات کردستان ایران آشنا شد و تقاضای عضویت درآن حزب را نمودند. دکتر شرفکندی در نخستین نشست کمیته مرکزی پس ازترور دکتر قاسملو به اتفاق آراء اعضای کمیته مرکزی به دبیر کلی حزب دمکرات کردستان ایران انتخاب و درکنگره ۹ حزب مجددا به این سمت انتخاب گردید و تا زمان ترور در 17 سپتامبر 1992 وظیفه سنگین دبیر کلی حزب را بر عهده داشت.

 

برای اینکە عملا، ادامە دهندەء راه شهیدان باشیم، چرا مهم است کە جوانان کرد در کنار تحصیل بە کارهای سازمانی و مبارزاتی بپردازند ؟

ببینید دیکتاتورها مارا به شیوه ای بار آورده اند که سیاست: "دست بگیر روی کلاهت باد نبرد را اجرا کنیم و کاری به کارسیاست نداشته باشیم". متأسفانه این نکته مهم عادت شده و برداشتن آن به یک جا بس سخت است! چرا رهبران مردمی برتحصیل و آگاهی اجتماعی تأکید می کردند؟ زیرا می دانستند که با کسب آگاهی اجتماعی و فرهنگی و باز شدن راه تحصیل، انسانها کنجکاوتر می شوند و می پرسند و دراثر پرسش فراوان انسان به این نکته می رسد که نباید بی تفاوت بود و باید همه چیز را در جامعه مربوط بخود دانست. مهمی کار در همین است، انسان زمانی که به آن درجه ازدانائی رسید که همه چیزمتعلق به اوست، بطور خودکار در روند حل مشکلات اجتماعی، اقتصادی وسیاسی قرار می گیرد و در رفع این مشکلات می کوشد. اکنون به پرسش چرا مهم است که ما در کنار تحصیل بکارهای سیاسی و غیره می پردازیم؟ زیرا این کارهارا بنا به باور و آگاهی که در فوق به آن اشاره شد، متعلق به خود باید بدانیم. اگر مشکلی در جامعه حل شود، ما بهتر می توانیم جهان را تجزیه و تحلیل نموده و راحت تر زندگی کنیم. برای نمونه تحصیل به زبان مادری، یکی از مشکلات اجتماعی در کشورهای دیکتاتور زده است که باید این حق به رسمیت شناخته شود. زیرا ازنظر علمی و تحقیقات و آزمایشات روی این مسایل تعلیم وتربیتی، ثابت شده است، اگرما قادر باشیم فرزندان خودرا به زبان مادری تربیت کنیم ازمدرسه ابتدائی تاسطح دانشگاه بدون شک آن فرزندان قادر خواهند بود ازتمام استعدادشان برای یک تخصص حداکثر بهره را بگیرند. دراین زمینه محققین چندی، مطالب مهمی نوشته اند که ازجمله آنها می توان به تحقیات دکتر طریق رحمان پاکستانی زیرنام زبان مادری وتعلیم و تربیت وسازمان یونسکو زبانهای مادری درتعلیم و تربیت، آلیسون کلایسون (هردو کتاب به زبان انگلیسی) ودهها کتاب دیگر را نام برد، که در این زمینه نگاشته شده اند. پس تنها ادامه راه رهبران جنبش آنست، یاد بگیریم که این جنبش حق طلبانه از آن خود ما است.

 

در خارج از کشور چگونە بایستی پدران و مادران فرزندانشان را بە شرکت در مبارزە و فعالیتهای سازمانی تشویق کنند؟

برای تشویق فرزندان نخست باید خودرا ساخت و کوشش کنیم از خود بپرسیم که چرا مجبور به ترک میهن خود شده ایم؟ پاسخ خیلی ساده است و از دو حال نمی تواند خارج باشد یا در مملکت فعال سیاسی بوده ایم و دیکتاتوری بر جامعه حاکم بوده که من نوعی فرار کرده ام و یا وضع اقتصادی مجبورم بفرار کرده است. و الی هیچ کسی نمی خواهد اقوام و آب و خاک خود را ترک گوید و در غربت بسر برد. خوب حالت اول معلوم است و انسان باورمند چاره ای جز فرار ندارد، اگر بخواهد زنده بماند و مبارزه را بشکل دیگری ادامه دهد. درحالت دوم نیز، تنگنای اقتصادی به سیاست حاکم بر جامعه بر می گردد. بدون شک اگر حکومت مردمی می بود و وضع جامعه از نظر رفاه عمومی عادی می شد، آن افراد غیر سیاسی و بی طرف نیز مجبور نمی شدند که فامیل و بستگان و میهن خودرا بجای بگذارند و فرار کنند. اکنون که اجبار سیاسی و اقتصادی مارا به مهاجرت واداشته است ولی هنوز امید داریم که روزی به میهن خود بر گردیم، می بایستی به فکر نسل بعد از خود باشیم و تربیت کنیم نخبگان برای آینده و اداره مملکت را.

اگر واقعا می خواهیم که فرزندان به حرفهای پدرو مادر توجه کنند و بپذیرند، نخست بایدپدر ومادرها خود الگوی نیک باشند برای فرزندان، درغیر آنصورت اثر منفی محیط خارج ازخانه بیشتر خواهد بود وفرزندان بهیچ چیزیکه والدین انجام می دهند، علاقه نشان نخواهند داد. برای اینکه بتوانیم بر فرزندان اثر مثبت بگذاریم، باید ازهمان اول به بچه ها دروغ نگوئیم. یعنی تهدید و ظاهر سازی را از تعلیم و تربیت کنار بگذاریم، در حد امکان به آنها از نظر مادی برسیم وخسیس بازی در نیاوریم. اگرمسئله مادی مقدور نباشد، با آرامش و متانت برای فرزندان توضیح باید داد که نداریم و نمی توان مثلا این پروژه را انجام داد. با اطمینان آن فرزند توی فکر می رود وقبول می کند. اما هنگامی که بفرض شمای نوعی درمیهن خود خانه های متعدد می خرید و یا روزی دهها یورو ولخرجی می کنید وحاضر نیستید مثلا هزینه مسافرت یک هفته مدرسه بچه ات پرداخت کنید، درچنین حالتی نباید ازبچه انتظار داشته باشید که باتو همراه شود و راه انحراف نرود. اگر واقعا مسئله نداری است، پس باید پدر و مادر با عشق و دوست داشتن برای بچه درد خود و جامعه را توضیح دهند و اگر نمی دانند هیچ عیب و شرمندگی ندارد که بپرسند و خود یاد بگیرند و آنگاه آن را به فرزندان منتقل کنند. درچنین حالتی می توان امیدوار بودکه فرزند به سرنوشت خود وجامعه علاقه نشان دهد و بدون فشار و زور گوئی والدین خودکار پا به میدان مبارزه برای کسب حقوق اولیه بگذارد. ما در این باره و با کوشش والدین، نمونه های فراوانی داریم که حتا بچه ای در خارج چشم بجهان گشوده و مملکت مادری را اصلا ندیده است، اما مدافع سر سخت حقوق مردم خود شده است و خواندن و نوشتن به زبان مادری را یاد گرفته. پر مسلم است این نکته از خود گذشتگی والدین را نشان می دهد. ما نباید تعجب کنیم اگر دختری از یک خانواده مهاجر مثلا دراسلو پاسخ به پرسشهای منطقی اش از پدر دریافت نکند و دیگر گوش به حرفها او ندهد و راه انحراف برود!!

لایق ذکر است چون فرصت برای جلو گیر از خسته شدن، بیش از 45 دقیقه نبود، فقط مختصر این مطلب به لهجه گورانی زبان کردی بیان شد. لذا لازم است، کامل آن به زبان فارسی منتشر شود.

اسلو، نروژ24. 3. 2013                                              دکتر گلمراد مرادی

dr.g.moradi41@gmail.com

 

 

 

مقولە "ملت ـ دولت"و "دولت ـ ملت"در کوردستان

$
0
0

 مبارزات ملی دموکراتیک ملت کورد در  چهار بخش کوردستان بر بستر دو خط سیاسی "دولت ـ ملت "و  دیگری "ملت ـ دولت"شکل گرفتەاست.  بعبارتی  دیگر اولی  تشکیل  دولتی  تحت نام کوردستان در چارچوب استقلال و یا  خودمختاری  را اولویت کار خود قرار دادە و معتقد است با تشکیل دولت کوردستان ملت کورد را می توان در آن تعریف  کرد.  دیگری  ملت را اولویت کار خود قرار دادە و معتقد است کە بازسازی و بازتعریف هویت ملی کورد مهمتر از چارچوب جغرافیایی آن  و تنها درصورت هویت یابی و اعتماد بنفس  ملت کورد  دولت کوردی  تاسیس خواهد شد. این دو خط سیاسی ـ مبارزاتی در برخی نقاط دارای تضاد و در بسیاری نقاط دارای اشتراک میباشند. 

از دو سال قبل  با بروز بحران سوریە  و سازماندهی اجتماعی ملت کورد در غرب کوردستان ( کوردستان سوریە ) و  پروسە صلح  شمال  کوردستان ( کوردستان تورکیە ) در جریان نوروز امسال کە با پیام آقای عبداللە اوجالان  با دولت این کشور  کە خط فکری سیاسی  ملت ـ دولت  را نمایندگی میکند  نیازمند  شناخت بیشتر هر دو خط سیاسی عرصە عمومی کوردستان  میباشد   و سعی بر این است در این مطلب بە مفهوم مقولە ملت ـ دولت  پ.ک.ک و نگاهی گذرا  بە عملکرد  مقولە دولت ـ  ملت طرف مخالف در همە بخشهای کوردستان انجام گیرد .

١ ) پروسە دولت ـ ملت:

 پروسە دولت ـ ملت از طرف احزاب مطرح  سنتی کوردستان  بە ترتیب،  از جانب  حزب دموکرات کوردستان ـ عراق   و اغلب احزاب جنوب کوردستان (  کوردستان عراق )،  در شرق کردستان ( کوردستان ایران ) عموم احزاب کوردی  بە استثنای حزب حیات آزاد کوردستان ( پژاک ) ،  در غرب کوردستان ( سوریە ) حزب دموکرات کوردستان ـ الپارتی و  احزاب مشابهی کە در حوزە فعالیتهای دولت ـ ملت تعریف می شوند و  در شمال کوردستان ( تورکیە )  نیز  احزاب دیرینەای بودە و هستند هستند کە اینک   تنها نامی از آنان  ماندە است و از این دستە می توان بە  حزب سوسیالیست کوردستان  در گذشتە از نفوذ قابل توجهی بهرەمند بودە اشارە نمود.

 

 یکی از ضعفهای اساسی این گرایش  سیاسی در همە بخشهای کوردستان  بە استثنای جنوب  کوردستان ( عراق )  ـ کە شرایط ویژەای داشتە ـ  حوزە جغرافیایی کوچکی را بخود اختصاص دادە و نوع انگیزە و خواستەهایشان  نتوانستە بە گفتمان غالب  در  میان کورد تبدیل شود و هویت  کوردی  را در کل جغرافیای کوردستان برجستە نماید. برای نمونە  در شرق کوردستان ( کوردستان ایران )   منطقە موکریان، در شمال کوردستان (  کوردستان تورکیە )   مناطق بوتان ( شامل نواحی هم مرز با کوردستان عراق )،  در غرب کوردستان ( کوردستان سوریە )  تنها مناطق جزیرە ( مناطق هم مرز با کوردستان عراق ) حوزە  نفوذ پروسە دولت ـ ملت بودەاست. کە هر کدام از مناطق مورد نظر تقریبا یک سوم کل وسعت خاک کوردستان را در بر می گیرد.

تلاش بیش از حد برای در راس امور قرار گرفتن  چە در حزب و چە در مقاطع کوتاهی کە زمام امور را در دست گرفتەاند و دیوانسالاری بە سبک نظامهای حاکم بر کوردستان  شاکلە ذهنی و عینی این طیف را تشکیل میدهد. نتیجە این شیوە  مدیریت بویژە در میان احزاب شرق و جنوب کوردستان  بە  شکاف طبقاتی،  ناکارامدی مدیریتی و فساد مالی از درون این احزاب انجامیدە  و رکود این قبیل احزاب را می توان از این زاویە دید.  

 جریان سازی  و آموزش اجتماعی ـ فرهنگی  این دستە از احزاب بسیار ضعیف و تنها در صورت تحولات فرا منطقەای توانستە وجود خود  را ابراز نماید،  چند دستگی و برخوردهای فیزیکی این طیف  آسیبهای جدی بە جامعە کوردستان وارد آوردە  تا جائیکە چندی پیش آقای مسعود بارزانی از بی انگیزەگی و نبود عرق ملی در میان  جوانان کورد ابراز نگرانی نمود. ورود سالانە صدها جوان کورد از شرق کوردستان بە اردوگاههای احزاب سنتی و سرخوردگیشان نشان از ناتوانی احزاب سنتی در آموزش صحیح این سرمایە ملی میباشد.

ظهور حزب کارگران کوردستان (  پ.ک.ک )  در شمال کوردستان کە  از بدو  تاسیس  با حساسیتهای خاصی از طرف احزاب کوردی  کلاسیک  مواجە بود و در جاههایی هم بە حذف فیزیکی آنان انجامیدە است سرآغاز بە چالش کشاندن این خط فکری مورد ذکر بود کە اینک در رقابتی تناتنگ بسر میبرند. سران جنبشهای کوردی منتسب بە طیف دولتگرا  در شمال کوردستان  کە خاستگاە  فئودالی داشتە، قادر بە هضم مدعی رهبری همچون عبداللە اوجالان با  باکگراوند طبقە پایینی  جامعە   نبودەاند. این شرایط برای حزب حیات آزاد کوردستان ( پژاک ) شاخە مشابە پ.ک.ک در کوردستان ایران نیز تکرار گردید. احزاب سنتی شرق کوردستان کە نسل اولی آنان  دارای تحصیلات دینی و حوزوی و نسل بعدی دارای تحصیلات علمی اما از طبقە فئودال جامعە بودە خود با حساسیت زیاد  بە موقعیت رهبران  جوان  پژاک کە  عموما از طیف پایین جامعە کوردستان می نگرند  و قادر بە قبول و جایگزینی همچون نسلی از درون جامعە کوردی کە آلترناتیو خود بحساب می آورند،  نیستند. 

 

٢ ) پروسە ملت ـ دولت:

پروسە ملت ـ دولت  بترتیب از طرف حزب کارگران کوردستان ( تورکیە ) ، حزب اتحاد دموکراتیک ( سوریە )، حزب راە حل دموکراتیک ( عراق )  و حزب حیات آزاد کوردستان ( پژاک ) در  ایران نمایندگی می شود. 

خط سیاسی مزبور کە نسبت بە اولی جوانتر و از سابقە کمتری برخوردار است در دو بخش شمال و غرب کوردستان  ( کوردستان تورکیە و سوریە ) با سازماندهی اجتماعی و اعتماد بخشیدن بە بخش عظیمی از مردم بە موفقیتهایی دست یافتە است.  پ.ک.ک بانی این خط سیاسی  ابتدا در ادبیات سیاسی خود، فراتر از احزاب دولتگرا  پروژە  کوردستان بزرگ را دنبال می نمود، ادبیات نوین سیاسی را در جامعە بنا نهاد و بر همە بخشهای کوردستان تاثیر گذاشت.  این حزب  در جهشی غیر منتظرە  یکبارە  پروژە ملت ـ دولت را بە عبارتی  دیگر مقولە  ملت  دموکراتیک را در چارچوب کنفدرالیزم دموکراتیک  کە  بگفتە خود بر اساس برخی متون و بازخوانی تاریخی بدان رسیدەاند برگزیدند  کە نگاهی بە آن از جهاتی حائز اهمیت است.

در اندیشە  ملت ـ دولت پ.ک.ک بجای ذهنیت حکومتداری در اذهان عموم و تلاش برای تشکیل دولت،  ـ  کە از نظر آنان بە دیکتاتوری می انجامد ـ   بە آموزش اجتماعی و تشکیل جامعەای عدالت مدار بر اساس مدیریت بشیوە کمونال  روی آوردەاند،  مردم عادی و اصل جامعە اساس گرفتە شدە و مدیریت جامعە بدست خود مردم سپردە می شود. نمونە این شیوە  مدیریتی در مناطق آزاد شدە غرب کوردستان و در منطقە میدیا ( مناطق تحت حفاظت پ.ک.ک در دامنە کوههای  قندیل ) و  شهرداریهایی کە در شمال کوردستان توسط کوردها ادارە می شود.  

بقول آقای اوجالان اگر ناپلئون برای پیشبرد اهداف خود با تاکیدات مکرر  از سرمایە، سرمایە، سرمایە حرف زدە و یا هیتلر از سازماندهی، سازماندهی، سازماندهی تاکید نمودە پ.ک.ک از آموزش، آموزش، آموزش سخن می گوید. و اینک شاهد هستیم کە  اگر چنانچە سی سال قبل شادروان دکتر قاسملو  تاکیداتش بر سازماندهی حزبی ناکام ماند، اینک  جریانی همچون پ.ک.ک فارغ از سازماندهی حزبی مورد نظر د.قاسملو ـ  کە با موفقیت پشت سر گذاشتە ـ  مسئلە آموزش اجتماعی را بە بطن  جامعە کوردی کشاندە است.

سخنی از کادرهای پ.ک.ک را در همین جا نقل میکنم کە از جهات بسیاری حائز اهمیت. ایشان گفت: "در اوایل دهە نود میلادی از پ.ک.ک درخواست عضویت نمودم. آقای اوجالان مرا بحضور پذیرفت و از من سوال نمود کە آیا  شما ملت خود را می شناسید؟ گفت من از سوریە بیشتر خارج نشدەام. ایشان ( اوجالان )  بە من گفت برو ملت خود را بشناس و بعد وارد تشکیلات بشو. گفتم چگونە ؟ گفت برو شرق کوردستان ( کوردستان ایران )، گفتم چگونە بروم؟ گفت اگر بە ملتت می اندیشی می توانی با پای پیادە بروید.  ایشان گفت قبول کردم و با پای پیادە از نقطە شمالی کوردستان تا ایلام را بمدت دو سال گشتە  مورد مطالعە قرار دادە و نتیجە شناخت خود از ملت را در اختیار رهبر ( سەرۆک )  قرار دادم".  اینگونە سازماندهی میسیونرگونە از ابداعات پ.ک.ک در کار آموزشی  میباشد.

 خط مشی ملت ـ دولت  با تفوق و الویت دهی احیای  هویت  عنصر  کورد  بر چارچوب جغرافییایی تکیە نمودە و معتقد است زمانی کوردستان مستقل شکل خواهد گرفت کە  خودآگاهی ملی بە درجە اعلا رسیدە باشد. در این خصوص در  ادبیات پژاک  آمدە کە "شخصیت و هویت عنصر کورد کولونی گشتە  و مغز عنصر کورد اشغال شدە و تنها راە رهایی ملت کورد آزادسازی فکری فرد کورد میباشد و در صورت نائل شدن بە این مهم سرزمین اشغال شدە کوردستان نیز آزاد خواهد شد، بنابراین هدف اولیە ما آزادسازی مغز عنصر کورد است نە سرزمینش! "

از نظر آنان  تاریخ  اجیر کردن کوردها  در بخشهای مختلف کوردستان  بە دوران ساسانیان بر می گردد و معتقدند پدیدە خیانت در میان کوردها  از آن زمان تاکنون  هدفمندانە تداوم یافتە است. تجارب آنان نشان می دهد کە یک   کورد در مواجە با یک فارس نیم کورد بودن خود را از دست میدهد.  بنابراین تاکید بر آموزش و بازسازی هویت فردی از اولیت کار آنان است.  

نگاە  اندیشە ملت ـ دولت بە تاریخ ایران

در حوزە تاریخی پروژە ملت ـ دولت بە بازخوانی  جایگاە کورد در عصر کهن پرداختە و اهداف کنونیشان احیای تمدن زاگروسی در هلال زاگروس است.  احیای این  تمدن دیرینە  و تجلی زندگی اکولوژیک کە بە لحاظ تئوریکی  در مجموعە آثار آقای اوجالان  موجود میباشد در کانون فعالیتهای روزمرە و زندگی سیاسی  آنان قرار دادە است.  قرائت نوینی  از تاریخ ملت کورد  کە  بە  تاریخ زرتشت و سیستم حکومتی مادها بر می گردد  و معتقدند مورخین ایرانی بطور عمد تاریخ کوردها را از جوهرە واقعی خود بە انحراف کشاندەاند.

 

پژاک  همانند پ.ک.ک مسائل تاریخی را بطور ریشەای مورد مطالعە قرار دادە  و سیستم کنفدرالی مورد ادعای خود را بە سیستم کنفدرالی مادها پیوند می دهد. آنان در نتیجە گیریهای مطالعاتی  خود بە سە عامل حکمرانی هخامنشینی، ساسانی و صفوی  ـ کە از آنان نظام خسروانینام میبرند ـ  ( ١ )  بعنوان ستون اساسی فرهنگ سیاسی ایرانیان  کە امروزە در حکمرانی ایرانیان بکار می شود  را مورد نقد قرار دادەاند. در مطالعات تاریخی پژاک اشارە شدە کە اگر چە  ساختار کنفدرال مادها پیوستن و یا خروج از سیستم کنفدرال مادها امری طبیعی و آزاد  بودە اما در نظام خسروانی این آزادی  سلب شد.  و در مباحث خود  تمدن ایرانیگری را مساوی با جنگ علیە طبیعت می نامند. 

 دادەهای تاریخی پژاک در مورد ایرانیان حکایت از این دارد  کە ملت فارس متاثر از فلاسفە هندی، ادبیات افغآنی و دین اسلام است.  آنان معتقدند ایرانیان بدلیل اینکە مادر شاپور دوم یهودی بود و ایشآن از اعراب نفرت داشت بە قتل و عام عربهای "حیرە" دست زدە و آنان را نابود کردند کە زمینە ساز حملە بعدی اعراب بە ایران شدند. در ضمن  آنان  بر خلاف نگاە فارسها بە تاریخ حملە  اعراب بە ایران را بزرگترین خدمت بە ایران میدانند.

در بازخوانی  تاریخی پژاک آمدە،  در عصر طاهریان زبان فارسی شکل گرفت و شکلگیری زبان فارسی مدیون عربها بود و معتقدند  ایرانیان توانستند نظام خسروانی خود  را با دنیای اسلام قوت بخشند  و در ضمن  دین رسمی  ابداع ایرانیان می دانند. آنان معتقدند کە نظام خسروانی در ایران مانع رنسانس در خراسان شد نە دین اسلام و معتقدند اگرچە شاهان ایران تورک بودند اما صدراعظم و وزرا همیشە فارس بودەاند. در بخش دیگری از دادەهای تاریخی پژاک آمدە نظام الملک  مهمترین سیاستمدار ایران با نوشتن کتاب سیاستنامە بیشترین ضربە را بە بە آئین مزدک و مانی زد و با شریعت نامە امام محمد غزالی همپیمان گشت.

 

نگاە  ملت ـ دولت  در حوزە دینی:

 

در حوزە دینی پروژە ملت ـ دولت خارج از اینکە با احترام بە همە ادیان می نگرند اما  تفسیرات نوینی از آئین دارد و بە آئین میترایی بعنوان دیانت کوردها تاکید دارند. در این راستا در تورکیە آنان را بخاطر این نگرش کافر می پندارند و سعی بر سیاە نمودنشان در جامعە اسلامی تورکیە دارند.   آنان بر اساس آموزەهای دینی  خود،  دفاع مشروع را کە امروزە در میدان مبارزە بکار میبرند با الهام از آئین میترایی می دانند. مهر، میترا ، مێردین ، میر ، شهر "مێردین"  زادگاە آئین میترایی است. در وصف دفاع مشروع  آنان معتقدند  قدرت رزمی ملتهای آسیای شرقی از قدرت تهاجمی تاریخ آنان میباشد دفاع مشروع  در کوردستان نیز ریشە تاریخی دارد و حفظ هویت ملی ملت کورد در مقابل دشمان  در طول سالیان دراز با برخورداری از مهارت در دفاع مشروع بودە است.  

قرائت نوین آنان از دین توانستە بە ضریب اعتماد میان ملت کورد با دیگر ملتها و ادیان موجود در سرزمین کوردستان کمک نماید تا جائیکە جامعە آسوریان بعداز سالها بدبینی نسبت بە کوردها بارد دیگر حضور  خود را در میان کوردها می بینند و با کمک کوردها نمایندە  خود را بە پارلمان تورکیە  فرستادند. در کوردستان سوریە حرمت دینی مشابهی حکمفرماست. در فضای ناامنی فعلی ارمنیها، آسوریا و دیگر اقلیتها در پناە کوردها احساس امنیت می کنند.

 

نگاە بە زن :

یکی از نقطە صعود این خط فکری نگاە آنان بە شخصیت زن است. بلحاظ فلسفی آنان در پروژە مورد نظر خود  طبیعت و زن  را بعنوان آفرینندە  و تنها  با  آزادی زن  آزادی واقعی بشریت متحقق می شود. و معتقدند آزادی زن، طبیعت و آزادی ملت زاگروس از اهداف ماست. نگاە آنان بە تاریخ  این است کە   مزدک را کە بعداز مانی پیرو آئین میترایی گشت زنان را سازماندهی و آموزش داد و سرخ جامگان از آنجا کە یکی از زنان نزدیک بە مزدک بنام خرم بود   لباس سرخ بە تن داشتە سرخ جامگان شهرت یافتەاند و معتقدند زنان در تشکلهای آنان از همچون رسالتی بهرەمندند.

 در عرصە فعالیتهای روزمرە آنان سیستمی را بنیان نهادە کە  کە تمام تشکلها  بشیوە مشترک میان زن و مرد ادارە می شود و اوج این ارزش برابری طلبانە را می توان از آنجا دریافت کە تقریبا نصف رهبری خود پ.ک.ک را زنان تشکیل می دهند.  زن در پ.ک.ک و سازمانهای موازی  هویت بالا تنە خود را یافتە  در عرصە عمومی جامعە نیز زنان ارزش انسانی و اجتماعی خود را حس می کنند.  از نظر کارشناسان این خط مشی چیرەگی دولت بر جامعە بە در تنگنا قرار دادن زنان می انجامد و  هر اندازە قدرت  دولت ضعیف و یا محدود باشد حضور زن پر رنگ تر است.  یک بررسی آنان در مورد اثبات نظرات خودشان بە این نتیجە رسیدەاند کە   میزان  بالای  خودسوزی و خودکشی زنان کورد  در مانطق کرماشان و ایلام  نسبت بە دیگر مناطق کوردستان  نتیجە  حضور پررنگتر دولت  بر روح و روان زنان جامعە است.

 

نتیجە گیری:  

 

اگر تا  قبل از ظهور بحران سوریە جریان دولتگرا فضای سیاسی  کوردستان را نمایندگی می کرد، اما بحران سوریە  و حضور قدرتمندانە جریان ملتگرا در غرب کوردستان کفە را بنفع  آنان تغییر داد.  اگر چە  اندیشە ملت ـ دولت در بخش شمالی کوردستان نیز در انحصار حزب مادر میباشد و باید گفت استقلال عمل  و غنای فکری و ایدئولوژیکی بە موفقیتهایی  در جنوب کوردستان نیز دست یافتە تا جائیکە   بسیاری از احزاب جنوب کوردستان  نظیر اتحادیە میهنی کوردستان و برخی احزاب دیگر کە در قالب احزاب دولتگرا جای میگرند، در همکاری تنگاتنگ با خط  ملت ـ دولت هستند. 

موردی کە برای  روشنفکران و ناظران کورد بە معما تبدیل شدە و یا بە بیانی دیگر رقابت واقعی میان این دو خط میباشد شرق کوردستان میباشد.  فضای امنیتی شرق کوردستان امکان اینکە بطور دقیق از میزان محبوبیت احزاب آگاە بود وجود ندارد. هر چند پژاک مدعی حضور پررنگ در شرق کوردستان میباشد اما احزاب با سابقە  شرق کوردستان نیز با عبارت بکارگیری اصالت خود،  پژاک را فاقد پایگاە تودەای می دانند. البتە  کارشناسانی در حوزە سیاست  بە میزان محبوبیت پژاک در شرق کوردستان  اشارە نمودەاند. برای نمونە چندی پیش آقای حسام دستپیش در مقالەای در سایت  بی بی سی  بە اینکە  مهاباد کە در اصل پایگاە حزب دموکرات کوردستان بودە  اما امروزو بە سوی  پژاک گرایش پیدا کردەاند.  آنچە مهم بنظر میرسد میزان  موفقیت پژاک در شرق کوردستان می تواند پروژە دولت ـ ملت را برندە اصلی صحنە سیاسی کوردستان و بە پایان عمر خط دولتگرایی احزاب سیاسی خاتمە دهد اما نباید این موضوع را نادیدە گرفت کە   فرهنگ ایرانی در تمام عرصەها  در شرق کوردستان ریشە دوانیدە  و پژاک برای گذار از فرهنگ ایرانی و احیا و  تحقق تمدن زاگروسی و تکمیل پروسە هلال زاگروس   راە سختی  در پیش دارد.  

http://pjak.eu/govar/wilati-azad/WilatiAzad-63.pdf

 

حسن شریعتمداری ، برنامهء سامان یابی اقوام، فروپاشی ایران و جنگِ قومی

$
0
0

حسن شریعتمداری، برنامهء سامان یابی اقوام، فروپاشی ایران و  جنگِ قومی

  آقای حسن شریعتمداری فرزند آیت الله سید کاظم شریعمتداری است که در خارج از کشور در فضای سیاسی و اجتماعی در بین ایرانیان صرفأ به مناسبت نام و جایگاه دینی مرحوم پدرش جا و مکانی نسبی یافته است. در اوّلین همایش "اتحّادِ جمهوری خواهان ایران"در برلین، بیان نظر و سخن وری، تنها شاخص آقای شریعمتداری در این همایش بود. این فن سخن وری را آقای حسن شریعتمداری در دورانِ آموزش و کسب علوم و کار آموزی دینی حوزه ای در قم به سبک و روش پرورشِ آخوندی آموخته است.

● آیت الله سید کاظم شریعتمداری پدر آقای حسن شریعتمداری وابستگی نسبی خود را به امام سجاد میداند. وی از روحانیونِ درباریِ پشتیبانِ نظام سلطنت بوده است که موردِ توجه و بخشش  فراوانِ خانوادهءِ سلطنتی، شخص محمدرضا شاه پهلوی و بویژه موردِ عنایتِ فرح پهلوی بوده است.  فرح پهلوی آیت الله شریعتمداری را روشنفکری به تمام معنا و در مقابل فردی مانند دکتر شاپور بختیار را فردی معتاد و رنجور و بی اطلاع از مسائل نظامی و با فرهنگ و روحیّه ای ایلی معرفی کرده است. (کتاب دختر یتیم، صفحهء 961 و  صفحهءِ 788).

● این چنین بر می آید که حداقل در دورانِ ده سالهء اواخر حکومتِ سلسلهء پهلوی، نقش و دخالتِ فرح پهلوی در امور سیاسی و تصمیم گیریهایِ کلان کشوری از محمّد رضاشاه پهلوی بسیار گسترده بوده است. فرح پهلوی در سقوط و فروپاشیِ حکومتِ خاندانِ پهلوی نقش بنیادی داشته و وجودِ ایشان برایِ خانوادهءِ پهلوی شوم بوده است. گذشت زمانِ بیشتر ثابت خواهد کرد که آیا فرح پهلوی همسر شاه ایران و یا شهبانوی ایران بوده و یا مأمور اطلاعاتی شرق و غرب و سایر جبهه های سیاسی درونی و بیرونیِ نزدیک و دور !.

● از آنجا که آیت الله شریعتمداری با حکومتِ وقت و خاندانِ سلطنت رابطه ای بسیار نزدیک و موردِ اعتماد داشت، روح الله خمینی که به مناسبتِ مخالفت با انقلاب سفید شاه و مردم، از همه مهمتر مخالفتِ خمینی با اصلاحاتِ ارضی و حقوق زنان و با راه اندازی غائله و شورش 15 خرداد  1342 که محکوم به زندان و حتّی اعدام شده بود، آزاد گشت، که نتیجهء این واسطه گریِ آیت الله شریعتمداری، انقلاب اسلامی به رهبری روح الله خمینی در سال 57 بود.

● مخالفتِ حقیقیِ آیت الله شریعتمداری با خمینی و نظام اسلامی بر موضوع و محتوای قانون اساسی جمهوری اسلامی و یا مخالفت با اصل ولایتِ فقیه و محدود کردن قدرتِ سیاسی آن و یا به منظور دمکراسی و مردم سالاری نبوده و نیست، بلکه در ماهیّت و اصل، قدرت طلبی ایشان در مقابل خمینی و هدفِ بازگشتِ نظام سلطنتی پادشاهی مشترک با روحاتیّت در ایران بود.

● بنا به گفتهءِ علیرضا نوری زاده و فرح پهلوی، بعد از انقلاب، آیت الله شریعتمداری و هواداران آن یک حزب سلطنت طلب بنام "حزب خلق مسلمان"را تأسیس کرده اند تا با تشکیل جبهه ای در برابر روح الله خمینی رژیم اسلامی را به چالش بکشد(صفحهء 959 کتاب دختر یتیم، جلد دوّم، فرح پهلوی). همین رژیمی اسلامی را که رهبر آن یعنی خمینی سپاسگزار ضمانتِ امنیّت و جانی خویش از سوی آیت الله شریعمتمداری بود. اینجا برای بار دوّم آیت الله شریعتمداری با ایجاد "حزب خلق مسلمان"خود،  خاندان پهلوی و بازماندگان این خاندان را دوباره مانند نجات جان روح الله خمینی فریب میدهد.

● محمّدرضاشاه پهلوی آنقدر آدم ساده ای بوده است که به فردی مانند آیت الله شریعتمداری که از یک طرف نَسَب خود را به امام سجاد( عرب تبار) و از سویی دیگر خود را (تُرک آذری) مینامد، اعتماد کرده است و به ایرانیان راستین و میهن دوست از هر تیره و خاندان اعتمادی نداشت و در مقابل در سرکوب آنها از هر کوششی دریغ نکرد، که نتیجهء آنرا هم دریافت و تجربه کرد.

حسن شریعتمداری کیست ؟

● هم تباران تُرکِ آقای حسن شریعتمداری، از ایشان بشکلی مبالغه آمیز و مقدّس چنان تعریف و تمجید کرده اند و میکنند که ابراهام لینگن و نلسون ماندلا و چرچیلشایستهء شاگردی ایشان را هم ندارند و چنان دیدگاه وسیع آینده نگری دارد که دستِ آینده نگرانِ زبر دست و مشهور جهان را از پشت بسته است. عشق به فرهنگ، تاریخ، مدنیّت، و زیبائی های ویژهء آذربایجان در وجود آقای حسن شریعتمداری نهان و آشکار هست و اصولأ ایشان چهرهء نمادین تاریخ گذشته و حال تُرکان آذری در آذربایجان و جهان هستند !.

همین تعریف های غیر واقعی از فردی معمولی مانند حسن شریعتمداری باعث شده است که ایشان شمشیر تُرکی و اسلامی را این بار به قلم تبدیل کنند و در جایگاهی: پیامبر، امام، آیت الله، خلیفه و سلطانی گونه در نوشتار"سامان یابی اقوام در ایران، گامی بسوی تمرکززدایی ایران"خود، به سرزمین ایران ما اعراب گونه و تُرک تباری گونه  و مغول وار بتازد و آنرا را تکه و پاره و تقسیم کند، تا از پاره کردن این نمد، کلاهی بزرگ هم برای تُرک آذری تبار دست و پا کند !.

● آقای شریعتمداری یک فرد بسیار معمولی با  تار و پودِ جهان بینی و فرهنگِ تُرک تباری است که حتّی مدتها بعد از انقلاب در هیچ عرصه ای برای کسی شناخته نبوده است. برجسته شدن نام ایشان مدیون نام و خانوادگی پدر یعنی آیت الله شریعتمداری است. فعالیّت سیاسی آقای حسن شریعتمداری در همان "حزب خلق مسلمان"سلطنت طلب هست، که آیت الله شریعتمداری و طرفداران ایشان با اقتدارگرایی و به نیّت پشتیبانی و بازگشت نظام سلطنتی تأسیس کرد. فعالیّت بعدی و شناخته شدهءِ حسن شریعتمداری در جبههءِ جمهوری خواهان ملّی است.

● آقای حسن شریعتمداری از بنیاد گذارانِ شکل گیری، تشکل "اتحاد جمهوری خواهان ایران"هست. هژمونی این اتحاد را ترکیبی از طیفِ اصلاح طلب دینیِ حکومتیو افکار و خط مشیِ حزب توده  و سازمان فدائیان( اکثریّت) با افرادِ قوم تُرک آذریاز جمله حسن شریعتمداری، بایک امیر خسروی، بهروز خلیق، بهزاد کریمی، مسعود فتحی، و با چند خانم و آقایان دیگر از هم تبار آنها بر عهده داشتند. پس از آنکه اتحاد جمهوری خواهان ایران برنامه را بسود نظام جمهوری اسلامی به پیش برد و اعضاء از این اتحاد بریدند و جدا شدند، حسن شریعتمداری و با چند نفر دیگر از اتحّد جمهوری خواهان انشعاب دادند، تا چاه دیگری را برای به انحراف کشاندن جنبش دمکراسی خواهی ایران مهیّا کنند.

● حسن شریعتمداری در امور سیاسی و تاکتیک و استراتژیهایی که دارد مانند مرحوم پدرش چهره ای ناشناخته و پر از اسرار هست، معلوم نیست سلطنت طلب هست و یا جمهوری خواه، دینی اسکولار هست و یا سکولار، روشنفکر دینی هست و یا روشنفکر سکولار، جهان بینی آخوندی حوزه ای دارد و یا راسیونال، خواهان بر کناری ولایت فقیه علی خامنه ای است و یا اصلاح طلب حکومتی و دینی، در خدمت پان ترکیسم و پان عربیسم هست، و یا دل به ایران دارد، یک شهروند ایرانی هست و خواهان حقوق شهروندی است و یا یک تُرک تجزیه طلب ضد ایرانی است که چشم و دل به آنکارا و باکو دارد !.

گرچه از نظر ظاهر، آقای حسن شریعمتمداری تلاش دارد که خود را فردی راستگو و درستکار بنمایاند، امّا با زیرکی اهدافِ اصلی و نهایی خود را  در سر و قلب و در سیاست ورزی برای فردا تا کنون پنهان نگهداشته است. شرایط و روند سیاسی در ایران و منطقه، دیگر فرصت پنهان کاری را از حسن شریعتمداری گرفته است و اندک اندک شخصیّت واقعی و جوهر فکری ضد ایرانی خود  را در این مقاله به نمایش میگذارد.

●حسن شریعتمداری از یکسو مؤسس و وارث و نگهبان "حزب خلق مسلمان"هست، از سویی دیگر با فرح دیبا تماس و صحبت کرده و به ایشان قول داده است که بعد از پیروزی بر تندروهای مذهبی، تزتیب یک رفراندوم به سودِ سلطنت را بدهد و رضا جان را به سلطنت ایران باز گرداند ( کتاب دختر یتیم، جلد دوّم، فرح پهلوی صفحهءِ 961 ) امروز هم روابط خوبی بین آقای رضا پهلوی و حسن شریعتمداری بر قرار هست و آقای حسن شریعمتداری از مشتریان دائم تلویزنهای فارسی زبان لوس آنجلسی هستند و با آقای رضا پهلوی مناظره و دیالوگ تلویزیونی دارند، میتوان این برداشت را داشت که رضا پهاوی از حسن شریعتمداری بخوبی حساب میبرد و مستقیم و یا با واسطه از مشاورین نزدیک ایشان است.

● هدف از بیان و ذکر مطالب بالا بررسی تاریخی و یا کند و کاو در زندگی و روابط شخصی کسی و یا تفتیش عقاید فردِ خاصی مورد نظر نیست، بلکه هدفِ اصلی شناختِ روانکاوی و پی بردن به اهدافِ سیاسی و برنامه هایِ افراد و احزاب، از جمله آقای شریعمتداری هست که این عمل روشنگرانه پایهء اصلیِ هر گونه دمکراسی مدرن و حقوق بشر بویژه در جهان سوّم و در جوامع و کشورهای دیکتاتوری زده است.

انتشارمکرر نوشتار سامان یابی اقوام در ایران، در مواقع ضروری

● "حزب خلق مسلمان"آقای شریعتمداری دیگر وجود ندارد، آقای شریعتمداری تا کنون موفق نشده است که رضا پهلوی را به تخت سلطنت بازگرداند، جمهوری خواهان ملّی و اتحاد جمهوری خواهان ایران، و سازمان جمهوری خواهان انشعاب از اتحاد جمهوری خواهان ایشان دست آوردی نداشته و بسود تداوم ولایت فقیه علی خامنه ای با شکست سیاسی هدایت شد.

اکنون آقای حسن شریعتمداری به اجبار پرده از چهرهءِ واقعی و ضد تاریخ سرزمین ایرانِ خود را در نوشتار "سامان یابی اقوام در ایران، گامی بسوی تمرکززدایی ایران"بر میدارد. این نوشتار نسخهءِفروپاشی شیرازهء جغرافیای سیاسی ایران با برپایی یک هرج و مرج و آنارشیسم ساختارشکنانهءِ ویرانگر و افروختن جنگِ قومی در ایران است.

● این نوشتار برای چندمین بار در مواقع ضروری برای دست یابی به اهدافی چند گانه و گل آلود کردنِ آب، برای به سرانجام رساندنِ منافع  تُرک تباری و ارزانی داشتنِ ارزشهایِ خقوقی و حقیقی و تاریخی به جمهوری اسلامی ولایتِ علی خامنه ای است، که هشدار دهد بعد از سقوط نظام جمهوری اسلامی ایرانی باقی نخواهد ماند و این فقط نظام ولایت فقیه علی خامنه ای است که میتواند تمامیّت ارضی ایران را حفظ کند،  انتشار داده میشود.

● آقای حسن شریعتمداری و همدستان تُرک تبار ایشان امروز هنگامی اقدام به انتشار مجدد مقالهء خیانت بار : "سامان یابی اقوام در ایران، گامی بسوی تمرکززدایی ایران"خود میکند، که همزمان گروه «جبهه آزادی ملی آذربايجان جنوبی»روز شنبه دهم فروردين ماه در سالن کنفرانس هتلی در باکوبا شرکت جمعی از فعالين سياسی و کارشناسان تُرک تبار آذربایجان شمالی و جنوبی نشستی با موضوع «فردای آذربايجان جنوبی معاصر»بر گزار کرده است. در این نشست چهار ساعته برخی از شرکت کنندگان در اين کنفرانس نيز موضوع جدايی استانهای آذربايجانی نشين از ايران را مطرح کردند.

● زمانی نوشتار آقای حسن شریعتمداری برای چندمین بار انتشار مییابد، که جمهوری اسلامی به رهبری علی خامنه ای تُرک تبار از هر سو مورد تحریم های مردمان و کشورهای دمکراتیک قرار گرفته و در جهان منزوی شده است، حکومت بشار اسد متحد و دستِ دراز ، علی خامنه ای در حال فروپاشی است، زمانی است که جنبش دمکراتیک مردم کُرد به رهبری عبدالله اوجالان در ترکیه، حکومت این کشور را در چهار دیواری محاصره کرده است، زمانی این مقاله انتشار مجدد داده میشود که نظام جمهوری اسلامی درمانده از مشکلات عدیدهء درونی و بین المللی است، و اکنون آقای حسن شریعتمداری ها و نخبگان تُرک آذری، با حکومت آذربایجان شمالی و حکومت ترکیه با اتحاد و هبستگیِ تُرک تباری و همه جانبهءِ خود از شکستن تحریمها از سوی کشور ترکیه با روان کردن کاروان فرستادن کامیونهای طلا به ایران گرفته تا  انواع و روشهای گوناگون دیگر به کمک و نجات علی خا منه ای بر خاسته اند.

طرحسامان یابی اقوام در ایران،  از آقای حسن شریعتمداری:

● طرح سامان یابی اقوام در ایران  آقای شریعتمداری در 13 ایالت اقوام و 3 استان و یک منطقهءِ خودمختار خلاصه شده است. این طرح یاد آور دوران سیاه تاریخی هجوم اعراب و تُرک تباران به ایران هست، تکرار و عملی کردن مجدد دورانِ نکبت بار صفوی و قاجار را تداعی میکند. شکستِ دوبارهءِ ایرانیان و ویرانی ایران را گوشزد میکند، این فرمان و تقسیم ایران حسن شریعتمداری، به احکام و عملکردِ قدرتهایِ جهانی و استعمارگران در قارهء آفریقایِ گرسنه و ناتوان میماند، که این قاره را در اندک زمانی خط کشی کردند و از هر تکهءِ آن یک کشور ساختند. و یا تقسم بالکان در هیمن چند سال پیش.

● نوشتار طرح سامان یابی اقوام در ایران از سوی آقای حسن شریعتمداری، فازی از برنامهء هایِ اصلی و اساسی نظام جمهوری اسلامی و شخص علی خامنه ای و جبههءِ تُرک تباری آنکارا و باکو و کشورهای عربی است که برای آماده کردن اذهان و فراهم کردن بستر آن، اکنون آقای شریعمتمداری آنرا ....................... انتشار مجدد میدهد. کدام قدرت جهانی، کدام استعمارگر، کدام نیروی ضد ایرانی بیشتر از این نوشتار و طرح قومی آن میتواند ایران را این چنین به ویرانی و نابودی سوق دهد ؟.


 

  در نقشهءِ بالا مسیر مهاجرت و جغرافیای مسکونی هخامنشیان ( پارسی ها) را نشام میدهد، اگر آقای حسن شریعتمداری کارشناس و باستان شناسی را در جهان پیدا کردند که در مردود شمردن آن ادعایی دارند، لطفأ معرفی کنند


طرح سامان یابی اقوام در ایران از آقای شریعتمداری در زیر:

◄ 13 ایالت اقوام و 3 استان و یک منطقهء خود مختار

توجه : حقوق استانها ومنطقه خودمختار عینا برابر با همه دیگر ایالتها خواهد بود.

1- ایالت تهران – پایتخت ایران  ۱۳٫۴۲۲٫۳۶۶

(تهران – شهرری – کرج – شمیران و … )
۲- ایالت آذربایجان ۸٫۶۶۹۶۷۱
(استان آذربایجان شرقی – استان آذربایجان غربی – استان اردبیل– استان زنجان)
۳-  ایالت خراسان ۷٫۰۴۱٫۰۷۱
(استان خراسان شمالی – استان خراسان رضوی – استان خراسان جنوب)   
۴-  ایالت خوزستان ۴٫۲۷۴٫۹۷۹
۵- ایالت ساحلی ۲٫۲۸۹٫۹۴۱
(استان بوشهر – استان هرمزگان)
۶ -  ایالت سیستان  ۲٫۴۰۵۷۴۲
۷ - ایالت فارس مرکزی ۷٫۵۴۶٫۹۹۲
(استان قم – استان مرکزی – استان اصفهان – استان سمنان)     

۸- ایالت فارس جنوبی ۷٫۹۸۰٫۱۰۹
(استان فارس – استان کرمان – استان یزد)
۹- ایالت غرب ۲٫۸۴۶۴۶۷
(استان قزوین – استان زنجان)  
 10 -  ایالت کردستان ۳٫۳۱۹٫۵۴۱
( استان کردستان – استان کرمانشاهان)
۱1 - ایالت گیلان ۲٫۴۰۴٫۸۶۱
۱2 - ایالت لرستان ۳٫۷۵۴٫۵۲۳
( استان لرستان – ایلام – چهارمحال و بختیاری – کهکیلویه و بویراحمد)
۱۲ - ایالت مازندران ۴٫۵۳۹٫۵۱۹
( استان مازندران – استان گلستان)    
____________________________________ جمع ۷۰٫۴۹۵٫۷۸۲
سه استان و یک منطقه خود گردان
۱- استان بلوچستان ایران
۲ - استان ترکمنستان ایران
۳ - استان عربستان ایران
۴-  منطقه خودگردان قشقائی


آسیب شناسی طرح سامان یابی اقوام ایران، آقای حسن شریعتمداری

طرح سامان یابی اقوام در ایران از  آقای شریعتمداری از لحاظ: نژادی، تاریخی، جغرافیایی، و حقوقی از پشتوانه  علمی، باستان شناسی، مردم شناشی بر خوردار نیست و مطابق با مراتب دوران تکاملی و ماتریالیسم تاریخی، از قانونمندی و متدولوژیکهای کارشناسانهءِ ساختار شناسی راسیونال دست آورد عصر مدرنیته نیست. طرح آقای شریعتمداری از افکار منجمد و بستهءِ پسامدرن، قومی قبیله ای و عشیره گری کینه ورز و خشونتگر است که کاملأ با تاریخ سرزمین ایران و با جهان پیرامونی مناسبتی ندارد. در زیر بطور مختصر به نارسایی های چندگانه و اهداف تخریب گر نهفته در این نوشتار میپردازم:

1-طبق ادعای آقای شریعمتداری در ایران 13 قوم و نژاد وجود ندارد، در ایران از زمان حملهء اعراب در نهم هجری و مهاجرت تُرک تباران به ایران در قرن 12 فقط 3 قوم و نژاد وجود داشته و دارد : 1- نژاد ایرانی 2- نژاد تُرک 3- نژاد اقلیّت عرب هست.

2-در ایران قوم و ملّتی بنام فارسوجود ندارد، نژاد و هویّت ما ایرانی است، سرزمین مسکونی ما بنام  نژاد و قوم ما "ایران" ( آنجا که آریایی ها زندگی میکنند، خانهءِ آریایی ها) نامگذاری شده است. واژهء فارس و یا پارسه،نام منطقهءِ جغرافیایی بود و هست که ده تیرهء هخامنشی در آن سکونت داشتند و دارند. این جغرافیا شامل: استان فارس، استان هرمزگان، استان بوشهر، استان خوزستان، استان کهگیلویه و بویراحمد، استان لُرستان، استان چهار محال بختیاری را شامل میشود. که ساتراپ پارسه، (به یونانی پرسیس) نام داشته است و امروز هم تحت هیچ شرایطی این استانها از هم تفکیک و جدا نخواهند شد. ساتراپ پارسه حتّی استان کرمانشاه تا همدان و جنوب دریاچهءِ اورمیّه را تحت پوشش خود قرار داد.

3- برخلاف نظر آقای شریعتمداری،  گیلان، مازندران، لُرستان، کهگیلویه و بویراحمد، بختیاری ، کردستان، قومهایی خاص و جدا از یکدیگر نیستند. این جغرافیا و این مردمان فقط از یک قوم و نژاد هستند و آنهم فقط قوم ایرانی است، که این گروه از ایرانی تباران تحت تأثیر زبانی و فرهنگی دوران اعراب و تُرک تباران (آنچنان که بر ایران مرکزی و شهرهای مذهبی ایران اثر گذاشتند)  قرار نگرفته اند و اتفاقأ فرهنگ و آداب ایرانیان قبل از اسلام خود را حفظ کرده اند. رستم، قهرمان افسانه ای تاریخ ایران از سیستاناست. این تیره های ایرانی با ایرانیان مرکزی، شرقی،  و تهران از یک قوم و قبیله هستند.

● امروز شانزده ایالت از تیره های مختلف آلمانی وجود دارد، آیا هر کدام از مردمان و جغرافیای هر ایالتی خود را قومی غیر آلمانی میداند ؟  و یا از تیره های بیشمار در میان مردمان تُرک تبار چند تای آنها خود را تُرک نمیدانند ؟ بنا بر این تقسیمات قومی و جغرافیاییِ آقای شریعتمداری بین ایرانیان هدفمند و تفرقه انداز و قصد ویرانگری دارند.

4-آقای شریعتمداری در تقسیم بندی از شمارهء 7 ( ایالت فارس مرکزی، شامل استانهای: استان  قم، استان مرکزی – استان اصفهان – استان سمنان) و شماره 8 ( ایالت فارس جنوبی، شامل آستانهای: استان فارس – استان کرمان – استان یزد) یاد کرده است.

آقای شریعتمداری درتقسیم بندی" 7 و 8 یعنی ایالت فارس مرکزی و ایالت فارس جنوبی"در بالا ، کمال عدم شناخت خود را نسبت به تاریخ سیاسی و جغرافیایی و مردم شناسی و باستان شناسی ایران بر همگان آشکار میکند.

اوّل که هر کدام از استانهای نام برده در بالا، نام و تاریخ پروسهء سیاسی، تاریخی و شهرسازی خود را دارد و به جز استان فارس ( آنهم بخش غربی و شمال غربی استان فارس) هیکدام از این استانها مرکز مسکونی هخامنشیان (پارسی ها) نبوده و نیست. هر کسی که فارسی صحبت میکند، حتمأ هخامنشی و پارسی و یا به عبارتی دقیق تر از جغرافیای پارس و پارسه نیست.

● هدف آقای شریعتمداری از این تقسیم بندی این هست که نزدیک به 80 درصد جمعیّتکنونی جغرافیای ایران را که ایرانی تباران تشکیل میدهند، را به رقم 10 میلیون بقول خودشان بنام "قوم فارس"ساختگی برساند که از جمعیّت 12 تا 16  میلیونی تُرک تباری در ایران کمتر باشد و به رقم نجومی و نادرست 7 میلیون عرب تباران آقای یوسف عزیزی بنی طرف نزدیک کنند و به ساده باوران این چنین بفهماند کنند که "قومی فارسی"در کنار 13 اقوام  دیگر غیر فارسی دیگر هم وجود دارد و مکان مسکونی آنها هم فقط در حاشیهءِ کویرهاست. این ادعا یعنی نسل کشی ایرانی به سبک ......... در قرن 21 و زدودن هویّت ایرانی از سرزمین ایران هست.

●  طبق تقسیمات آقای شریعتمداری، اگر فارس مرکزی و فارس جنوبی وجود دارد، پس قاعدتأ باید: [ فارس شرقی، غربی، شمالی، فارس شمال شرقی، جنوب شرقی، فارس، شمال غربی و جنوب غربی هم باید وجود داشته باشند که آقای شریعتمداری از نام بردن آنها خودداری میکنند.

● از بابتی ایرانیان باید شکر گزار باشند، که پیشتازان دشمنان آنها افرادی مانند آقای حسن شریعتمداری است، که خود را تنها در مطرح کردن مطالب بدون پشتوانه به محکومیّت تاریخی و حقوقی هدایت و رسوا میکند.

● تقسیمات جغرافیایی آقای حسن شریعمتمداری بر پایه هیچ حساب و کتاب قانونمند، سیاسی، اقتصادی، کشور داری، توسعهءِ فراگیر، وابستگی زبانی، فرهنگی، تاریخی، و بر مینای هیچ برنامهء آینده نگری نیست، این تقسیمات فقط و فقط تآمین منافع تُرک تباری و سلب و تسخیر جغرافیایایران و بویژه  سرزمین های دیگر تیره های ایرانی در نواحی مرزی از جمله مردم کُرد، گیلک، مازندرانی، لُرستانی بسود تُرک تباری و عرب تباری است.

● آقای شریعتمداری با تبدیل کردن استان گیلان و تالش  به یک ایالت آنرا تنها گذاشته تا در همسایگی تُرک آذری سریع تر آنرا در خود هضم کنند، استان مازندران و گلستان را با ترکمن ها درگیر کرده است، استان خوزستان را تنها گذاشته تا آسان دست اعراب را برای تسخیر آن باز بگذارد. استانهای:  قزوین – زنجان را  به یک ایالت ( ایالت غرب) تبدیل کرده تا پروسهء تُرکی شدن آن سریعتر گردد، استان تهرانرا غیر فارسی نمایش داده است، چون به این شهر مردم تُرک آذری مهاجرت کرده و قصد تصرف آنرا پیش بینی کرده است، سیستان و بلوچستانرا از هم جدا کرده ( طبق نظر جمهوری اسلامی) است و ایالتی بنام سیستان را بوجود آورده و در مقابل آن استانی بنام بلوچستان را ساخته و عملأ جنگ را بین مردم سیستان و بلوچستان آغاز کرده است،

● در استان گلستان و در نوک بینی استان مازندران استانی بنام ترکمنستانترسیم کرده است، هدفمند دیواری بنام "ایالت ساحلی"از استان بوشهر و استان هرمزگان بین ایرانیان و خلیج فارس بلند شده کرده است، استان خوزستانایران را هدفمند تنها گذاشته و دور آن سیم خاردار کشیده ، پنداری که مردم خوزستان از کرهء مریخ آورده شده اند و با مردمانِ استانهای همسایهء خود متفاوت هستند،

●در استان خوزستان استانی بنام عربستان (مانند دوران قاجار) بنا نهاده است، در قلب تمدن ایرانی در استان فارس، استانی خود مختار بنام تُرک قشقایی(قشقایی در استان فارس جغرافیای مشخصی ندارند) تأسیس کرده است براستی کدام جنگ اتمی جهانی میتواند این چنین که آقای شریعتمداری ایران را به آتش کشیده و نقشهء ویرانی آنرا طرح کرده است، به خرابی بکشاند،

● اگر جعفر پیشه وری .............، جغرافیای دو استان آذربایجان را مکان مسکونی (که آنهم درست نبود) مردم تُرک آذری انتخاب کرد و زمانی کوتاه آنها را از ایران جدا نمود، امّا اکنون آقای شریعتمداری، آنرا به 4 استانگسترش داده، و زنجان و قزوینرا هم به آن افزوده است.

استان آذربایجان غربی کُرد نشینرا به مردم تُرک هدیه کرده است تا مرز جغرافیای خود را از همین امروز به جمهوری آذربایجان و به کشور ترکیه وصل کنند و مردم کُرد در محاصرهء خود داشته باشند.

 از استان همداندر این تقسیم بندی کلی خبری نیست و حتمأ برای تُرک تباران رزرو شده است، استانهای تهران، گیلان و مازندران، خراسان شمالی، و استان فارس، و سرزمین میانرورد دجله و فرات هم در ردیف مناطق رزرو شده برای مردم تُرک میباشد.

آقای شریعتمداری محبت کنید با ماشینهای سنگین نه فقط تخت جمشید را خراب کنید، بلکه آرامگاهها و استخوانهای 3 هزار سالهء مادران و پدران و نسلهای گذشتهء ما ایرانیان را هم در این جغرافیای بنام "ایران"(خانهء ایرانیان، خانهء آریایی ها) را زیر و رو کنید و بسوزانید تا خیال ما به یکبار راحت شود ! .

● من چند بار به هم تباران شما هشدار دادم و اینک هم به شما آقای شریعتمداری هشدار میدهم، کاری نکنید که ایران برای شما تُرک تباران به جهنمی مبدل شود. شما در سرزمین ایران مهاجر و مهمان هستید و قدر احترام ایرانیان بخود را بدانید. شما از نظر حقوقی و حقیقی و تاریخی و مطابق با روابط بین الملل در جایگاهی نیستید و اجازه ندارید در مورد ایران تصمیم بگیرید.

 ●  من در نوشتار: (گونه های ساختار فدرال (فدرالیسم)،خود، پیش نویسی از تقسیمات ممکن در ایران فردا را به 8 منطقه و ایالت بیان داشته ام. که به قرار زیر هست:  [منطقهءِ 1-شامل استانهای: خراسان جنوبی و شمالی / منطقهءِ 2 - : مازندران، گیلان، گلستان، قزوین / منطقهءِ 3- : اردبیل، آذربایجان غربی /منطقهء 4-  استان کردستان، آذربایجان غربی، کرمانشاه، همدان، زنجان / منطقهء 5: اصفهان، سمنان، یزد / منطقهء 6 - : کرمان، سیستان و بلوچستان، هرمزگان منطقهءِ 7- : تهران، قم، استان مرکزی ؟منطقهء 8 -شامل: ایلام، لُرستان، چهارمحال بختیاری، خوزستان، کهگیلویه و بویراحمد، بوشهر، و استان فارس ] میباشند.

  منطقه 8 طبق هیچ شرایطی از هم جدا شدنی نیست و ساکنین استان خوزستان ترکیبی از استانهای منطقهء 8 میباشد. منطقهءِ  8 میتواند با منطقهءِ 4 مانند دوران مادها و هخامنشیان و ساسانیان  یک مجموعه بزرگتر با پارلمانی مشترک را تشکیل دهند.

● بنا بر همین افکار و نوشتارهای ناسازگار و مخرب امثال آقای شریعتمداری بود و هست که نوشتار:  [جدایی مردم تُرک تبار آذربایجان از ایران، راه حلّی منطقی و پایدار]را مطرح کردم. آیا براستی حدایی مردم تُرک آ آذربایجان در جغرافیای مخصوص بخود در استان اردبیل و در استان آذربایجان شرقی، بهترین گزینه با کمترین هزینه نیست ؟.

| آپریل 2013 میلادی| آلمان| ناصر کرمی|.


 

تصویر بزرگتر مسیر مهاجرت و مکان مسکونی هخامنشیان،  پارسی ها(روی آن کلیک کنید)

گونه های ساختار فدرالیسم: ناصر کرمی(  روی آن کلیک کنید)

سامان یابی اقوام در ایران: حسن شریعتمداری(روی آن کلیک کنید)

جدایی مردم تُرک آذربایجان، راه حلّی منطقی و پایدار، نا صر کرمی (روی آن کلیک)

 


 

 

 

در پیرامون "کنفرانس"باکو!

$
0
0

 

  در روز  دهم فروردین امسال، کنفرانسی  در شهر باکودر سالن دان اولدوز هتل پارک این، در زمینه "فردای آذربایجان جنوبی معاصر"از جانب "جبهه آزادی ملی آذربایجان جنوبی ( گاماج)"که رابطه نزدیک با تلویزیون ترکی زبان گوناز دارد  و سخنگوی آن  آقای احمد اوبالی مدیر این تلویزیون میباشد،  بر گزار گردید.در این کنفرانس که بمدت 4 ساعت دوام داشت، گروهی از نمایندگان مجلس و شخصیت های علمی، ادبی و سیاسی  از جمهوری آذربایجان، شرکت داشتند. در گزارشی در باره برگزاری "کنفرانس"،  در سایت "یورد نت"، چنین آمده است: کنفرانس"با استقبال گسترده فعالین سیاسی و نیز مقامات رسمی جمهوری آذربایجان، همراه بود." در بین شرکت کنندگان در "کنفرانس"،  وفا قلی زاده،مشاور رئیس جمهور در دوران ریاست جمهوری حیدر علی اف نیز، به چشم میخورد.  نخستین سخنران"کنفرانس"، آراز آصلان، مدیر مرکز تحقیقات استراتژیک قفقاز بود .موضوع سخنرانی وی، بنا به گزارش "سایت یورد نت،" تم "دولت ایران در دل بحران"، بود. به دنبال آراز آصلان،  چند تن دیگر از شخصیت های جمهوری آذربایجان،  در زمینه  موضوعات مربوط به آذربایجان ایران، از  قبیل  "مسائل حرکت ملی آذربایجان جنوبی و چشم اندازآن"، وضع زندانیان سیاسی و خشک شدن دریاچه ارومیه، مطالبی ایراد کردند.آخرین سخنران"کنفرانس"،سوی ترک"نماینده"جبهه آزادی ملی آذربایجان جنوبی (گاموج)"در جمهوری آذربایجان بود که در زمینه انتظارات "حرکت ملی"آذربایجان از  جمهوری  آذربایجان، مطالبی بیان کرد!     

 بدنبال  نامه  نویسی از جانب 9 تشکیلات ملت گرای آذربایجانی  به ریاست سازمان ملل و تقاضای رفراندوم برای تعیین سرنوشت آذربایجان، بعبارت دیگر، استقلال آذربایجان و  طلب یاری و مساعدت از اوباما  رئیس جمهور آمریکا در رابطه با زندانیان سیاسی آذربایجان، در دهم فروردین امسال، کنکره "پر طنطنه ای"برای بحث و تبادل نظر در باره آینده آذربایجان و احتمال استقلال آن از ایران در شهر باکو برگزار میگردد.  در واقع امر،هر قدر سیر حرکت های سیاسی در ایران وخاورمیانه سریع تر  میگردد، فعالیت های سیاسی جناحهای سازشکار بورژوازی آذربایجان نیز، سرعت  بیشتری پیدا میکند .در شرایطی  که تضادهای  قدرت های امپریالیستی بر سر تسلط بر سرزمین های خاورمیانه ، غارت مواد خام این ناحیه زرخیز  و کسب هژمونی، هر روز  شدت و حدت بیشتری بخود میگیرد وخصومت  میان حکومت های  جمهوری اسلامی و جمهوری آذربایجان  - که رابطه تنگاتنگ با رقابت و تضاد بین قدرتهای متخاصم امپریالیستی  در منطقه خاورمیانه دارد،- افزایش بیشتری پیدا میکند، بر گزاری کنفرانسی در باکو در ارتباط با آینده آذربایجان ایران، اهمیت بسزائی کسب میکند . شرکت  مشاور سابق  حیدر علیوف و برخی دیگر  از سیاستمداران و شخصیت های علمی و ادبی وسیاسی جمهوری آذربایجان  در این کنفرانس، نشانه بارزی از حمایت حکومت آذربایجان، از این "کنفرانس،"میباشد.

تردیدی  نیست که  در برگزاری این کنفرانس برای تعیین سرنوشت آذربایجان ایران، کار مقدماتی زیادی  انجام یافته و در انتخاب سخنرانان و دعوت  شخصیت های سیاسی و علمی جمهوری آذربایجان، دقت زیادی بعمل آمده است.هدف از برگزاری کنگره هم، تدارک  و مقدمه چینی برای جدا ساختن آذربایجان، از ایران است.  دو روز پس از بر گزاری کنفرانس در باکو، در سایت رسمی تلویزیون گوناز که گردانندگان آن در تدارک و برگزاری "کنفرانس،"سخت فعال بوده اند،  در مقاله ای تحت عنوان "باید از این فرصت تاریخی برای استقلال آذربایجان جنوبی، بهره برد."،  چنین نوشته میشود:"کنفرانس...... در حالی در آذربایجان شمالی برگزار شد که مهمانان از شرایط داخلی و بین المللی برای پدیدار شدن یک شانس برای حل مساله آذربایجان جنوبی، سخن گفتند و افزودند که کشوری با نام ایران، آینده ای ندارد."! راستی  این فرصت  تاریخی،  کدام است که گردانندگان تلویزیون گوناز،بخاطر دست یافتن به "استقلال"آذربایجان، اینهمه بر روی  آن، تاکید میکنند؟البته برگزار کنندگان"کنفرانس"باکو  در باره این "فرصت تاریخی"،  کوچک ترین  توضیحی  نمیدهند . 

برگزاری کنفرانس ، برای کنکاش در زمینه "فردای آذربایجان جنوبی معاصر"در شهر باکو، پایتخت  جمهوری آذربایجان را نمی توان واقعه ساده و معمولی تلقی کرد. همه میدانیم سالهاست  رژیم جمهوری اسلامی  مبارزات حق طلبانه  خلق آذربایجان و دیگر خلقهای ایران را در نهایت وحشیگری سرکوب کرده و به منظور فرو نشاندن آتش  خشم توده های محروم و ستمدیده از هیچ جنایت و وحشیگری، فرو گزاری نمی کند. سالهاست زندانها و سیاهچال ها ی تبریز و دیگر شهرهای آذربایجان، مملو از مبارزین و آزادیخواهانی است که فریاد خود را علیه سیاست های شوونیستی  و ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی بلند کرده و زور و قلدری رژیم خود کامه را با مقاومت و پیکار   قهرمانانه، پاسخ میدهند . در تمام این مدت، رژِیم حاکم در جمهوری آذربایجان، مهرسکوت بر لب زده  و کوچک ترین حمایتی ازآزادیخواهان و مبارزین آذربایجان نکرده است .  اینک، پس از سال ها سکوت و بی اعتنائی در رابطه با ستمدیدگی  خلق آذربایجان، به نظر میرسد که اخیرا در مواضع جمهوری آذربایجان نسبت به مسائل سیاسی آذربایجان ایران، تغییرات اساسی، به وجود آمده است . البته نه در زمینه دفاع از مبارزات حق طلبانه خلق آذربایجان علیه رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی و اعتراض به ظلم و ستمی که این رژیم شوونیست در حق  این خلق مبارز مرتکب میشود، بلکه از طریق حمایت از تشکل های ملی گرای آذربایجانی که هدف جدائی آذربایجان از ایران را دنبال میکنند. دقبقا در این رابطه است که  مقامات  جمهوری آذربایجان به "جبهه آزادی ملی آذربایجان جنوبی"  که مدافع  جدائی آذربایجان ازایران  می باشد، امکان و اجازه داده اند،  کنفرانسی در زمینه "فردای آذربایجان جنوبی معاصر"  در باکو، برگزار کند. شرکت فعال نمایندگان مجلس وسیاستمداران و دانشمندان و مورخین جمهوری آذربایجان از آنجمله رامیز مدداف، پروفسور نصیب نصیبلی، جمیل حسنلی، وفا قلی اوف و آرازآصلانی در"کنفرانس"،  بروشنی  نشانه توافق  و همگامی  رژیم  جمهوری آذربایجان با برگزاری این کنفرانس در باکو، میباشد. در کشوری که دیکتاتوری درآن حاکم است، چنین حوادثی بدون اجازه و توافق قبلی مقامات  دولتی، نمیتواند اتفاق بیفتد. برای  کشف این واقعیت که  به چه دلیلی حکومت آذربایجان با برگزاری کنفرانس در زمینه استقلال آذربایجان ایران  در شهر باکو، روی توافق نشان میدهد و چرا گروه های استقلال طلب آذربایجانی در ماههای اخیر از رخوت و بی عملی سالیان دراز، بیرون آمده و این همه در نامه پراکنی به  ریاست سازمان ملل، به اوباما سرکرده امپریالیسم آمریکا و بر گزاری کنفرانس در باکو به منظور بحث و تبادل نظر در مورد آینده آذربایجان و دیگر اقدامات "استقلال طلبانه"، فعال شده اند، باید  نگاهی به اوضاغ سیاسی منطقه خاور میانه انداخته و آنچه را که هم اکنون در این ناحیه حساس  میگذرد، مورد توجه قرار دهیم .

اینک بیش از دو سال از جنگ وکشمکش در سوریه میگذرد .در طول این مدت، در این فاجعه بزرگ خونبار، در حدود صد هزار تن کشته شده وخسارت و ویرانی و کشتار و جنایت، ابعاد بس گسترده ای داشته است.قدرتهای امپریالیستی با بهره گیری از مبارزات حق طلبانه مردم سوریه علیه رژیم ضد مردمی حاکم در این کشور بلا دیده، سوریه را به صحنه دهشتناکی از هژمونی طلبی ها و رقابت های  خود، مبدل ساخته اند.بعد از عراق و افغانستان و لیبی، این بار  اهالی ستمدیده و بی پناه سوریه هستند که چنین بیرحمانه قربانی امیال امپریالیستهای خون آشام میگردند.بسیاری امروز از خود می پرسند پس از سوریه، نوبت کدام کشور نگون بخت خاورمیانه  خواهد بود که به میدان خونین تهاجمات نظامی، کشمکش ها و رقابت های  قدرتهای امپریالیستی، مبدل گردد؟                                                 در ایران اسیر و دربند، سال هاست  توده های محروم و زحمتکش این کشور در چنگال رژیم خون آشام جمهوری اسلامی که در وحشیگری و سبعیت در دنیا کمتر نظیر و مانند دارد،دست و پا میزنند. ستم اقتصادی با استبداد قرون وسطائی، ستم ملی و ستم بر زنان توام گردیده، ایران را به زندانی برای اکثریت عظیم ساکنین محروم و ستمدیده آن، مبدل ساخته است.  در طول 34 سال تسلط ننگین رژیم جمهوری اسلامی بر شئون سیاسی و اجتماعی ایران، مبارزه توده های محروم این کشور علیه این رژیم ضد مردمی، همواره دوام داشته است . در سالهای اخیر با تشدید بحران های مزمن اقتصادی و سیاسی و افزایش دامنه فشار و سرکوب، بر ابعاد این مبارزه حق طلبانه، به مراتب افزوده شده است. تردیدی  وجود ندارد که در آینده ای که دور نیست رژیم ارتجاعی حاکم بر ایران در نتیجه مبارزات بی امان توده های زحمتکش سرنگون شده و لاشه کثیف آن به زباله دان تاریخ افکنده خواهد شد  . اما برای رهائی از چنگ  این رژیم  ارتجاعی و آدمکش، اتحاد و همبستگی  زحمتکشان کلیه حلقهای ایران، امری ضروری و احتناب ناپذیر می باشد. با در نظر داشتن این واقعیت که  بدون سرنگونی انقلابی  رژیم استبدادی حاکم، رهائی توده های زحمتکش از چنگال اسارت و استثمار و تحقق خواستهای دموکراتیک و از آنجمله از بین رفتن ستم ملی در ایران، امکان پذیر نیست، نیروهای مبارز  سیاسی، همواره اتحاد رزمنده بین خلقهای ساکن ایران را در پیکار مرگ و زندگی علیه رژیم جمهوری اسلامی تبلیغ کرده وبا هر گونه دخالت قدرتهای امپریالیستی و ایادی و نوکران آنها در  مسائل سیاسی ایران و از آنجمله حمله نظامی ، قاطعانه مخالفت ورزیده اند. تردیدی نباید داشت رژیمی که در نتیجه دخالت قدرتهای آزمند امپریالیستی و تهاجم نظامی امپریالیست ها  در ایران به سر کار بیاید، حافظ منافع این یا آن قدرت خارجی  بوده و در غارتگری و استبداد وسرکوب آزادی های دموکراتیک و استثمار بیرحمانه توده های زحمتکش، فرقی با رژیم جمهوری اسلامی، نخواهد داشت. اینها واقعیت های تلخ و ملموسی است  که حوادث  خونین دهه های اخیر در نقاط مختلف جهان بر درستی آن، مهر تائید  نهاده است.  اما نیروهای سیاسی سازشکارو فرصت طلب،   گوششان به درسهای آموزنده تاریخ و توصیه های  نیروهای  مبارز و انقلابی، بدهکار نیست . آنها برای رسیدن به اهداف سازشکارانه خود، بی شرمانه دست همکاری به قدرتهای امپریالیستی و ارتجاع جهانی دراز کرده و یاری خواستن از دشمنان بی امان آزادی و دموکراسی را به پیوند و همبستگی با توده های محروم و زحمتکش که همانا قربانیان امیال و مقاصد امپریالیست ها و نوکرانشان میباشند، ترجیح میدهند. طبیعی است که نیروهای انقلابی و مبارز در ایران، بدون مبارزه قاطع با چنین نیروهای سازشکار و وابسته ای،قادر نخواهند شد پیکار خونین زحمتکشان این کشور را علیه  امپریالیسم و ارتجاع با موفقیت پیش برده و این مبارزات را قرین پیروزی سازند.

اینک در حالی که بحران و تباهی سرتاپای رژیم  ضد مردمی جمهوری اسلامی را فرا گرفته ومبارزات  توده های زحمتکش علیه این رژیم کشتار و جنایت، هر روز دامنه  گسترده تری پیدا میکند، در لحظه های حساس در تاریخ مبارزات خلقهای ایران که رقابت و کشمکش بین قدرتهای امپریالیستی و نوکران و سرسپردگان آنها برای تسلط براین کشور، هر روز حدت و شدت بیشتری پیدا میکند، تشکلات و گروه بندی های سیاسی آذربایجانی که از دبیر کل سازمان ملل برای تعیین سرنوشت آذربایجان، طلب یاری می کنند و از اوباما میخواهند که از زندانیان سیاسی آذربایجان ( البته نه زندانیان سیاسی سرتاسر ایران)  دفاع کند، همانهائی که درروزهای اخیردر باکو"کنفرانس استقلال"  برگزارکرده اند، در شمار نیروهای سازشکار وابسته به بورژوازی آذربایجان هستند که بنا به ماهیت سازشکارانه خود، همسوئی و نزدیکی با امپریالیسم و ارتجاع جهانی را به مبارزه آشتی ناپذیر در جهت سرنگونی رژیم  جمهوری اسلامی  ترجیح  میدهند. آنها  به زبان بی زبانی، خواهان تجزیه و چند پارچه شدن ایران توسط قدرتهای خارجی هستند تا بتوانند از این نمد، کلاهی برای خود تهیه کنند. این قبیل نیروهای سیاسی نه تنها باحمله نظامی آمریکا و اسرائیل به ایران مخالفتی ندارند بلکه حمله  ددمنشانه امپریالیستی را برای رسیدن  به امیال سودجویانه خود  موهبت "آسمانی"می شمارند! وقتی در سایت تلویزیون گوناز در گزارش  "کنفرانس باکو"گفته میشود:  "باید از این فرصت تاریخی، برای استقلال آذربایجان جنوبی،"استفاده کرد، این فرصت ناریخی راستی  چه چیزی جز دخالت قدرتهای امپریالیستی در امور سیاسی ایران و احیانا حمله نظامی آمریکا،میتواند باشد؟ در همین مقاله سایت گوناز، جای دیگر  چنین میخوانیم:"کنفرانس (فردای آذربایجان جنوبی معاصر)در حالی در آذربایجان شمالی برگزار میشود که مهمانان از شرایط داخلی و بین المللی برای (پدیدار شدن یک شانس برای حل مساله آذربایجان جنوبی،)سخن گفتند و افزودند که  کشوری با نام ایران، آینده ای ندارد"! عبارت  "ایران آینده ای ندارد" چه معنا و مفهومی جز تجزیه و تکه تکه شدن  این سرزمین ، میتواند داشته باشد؟  طبیعی است که این چنین تکه تکه شدن ایران در حال حاضر  تنها با تهاجم  آمریکا و اسرائیل میتواند عملی گردد! برای  عناصر فرصت طلب و سازشکاری که در اطراف و اکناف دنیا مشتاقانه در انتظار تجزیه و تکه تکه شدن ایران نشسته اند، تهاجم وحشیانه امپریالیسم و اسرائیل و عواقب دهشتناک آن که همانا به قیمت کشتار  ده ها هزار تن و ویرانی ها و خسارات بیشمار تمام خواهد شد، البته کوچک ترین اهمیتی ندارد!  برای این قبیل عناصر سازشکار و سودجو، هر وسیله ای رسیدن به هدف را توجیه می کند.اینک در شرایطی که  هر روز بر دامنه مبارزات توده های  به پا خاسته در سرتاسر ایران،علیه رژیم آزادیکش جمهوری  اسلامی ، افزوده میگردد و ضرورت  همبستگی و اتحاد رزمنده بین  کلیه نیروهای  مبارز و انقلابی در این پیکار آینده ساز هرچه بیشتر احساس  میگردد، اقدام و فعالیت های"جبهه آزادی ملی آذربایجان جنوبی"و تشکل های  سازشکار دیگرآذربایجانی ،  در زمینه برگزاری کنفرانس کذائی در باکوو دیگر تشبثات ارتجاعی، مفهوم و معنائی  جز خدمت به امیال قدرتهای توسعه طلب امپریالیستی، طولانی تر ساختن عمر رژیم  خون آشام جمهوری اسلامی و خنجر زدن از پشت  بر پیکر جنبش خونین مبارزات ضد  رژیمی توده های زحمتکش و خلق های تحت ستم ایران، نمیتواند داشته باشد.

در اینجا ضروری میدانم  به عکس العمل ها و اظهار نظرهای عمال پلید رژیم جمهوری اسلامی در رابطه با بر گزاری "کنفرانس"  در باکو، پاسخی داده باشم .  رژیم جنایتکاری که در طول سالها بدترین ستمگریها و اجحافات را در حق  خلق آذربایجان، مرتکب شده است، رژیمی که دست پلید خود را بارها و بارها بخون مبارزین این خلق بپا خاسته آغشته ساخته است، رژیم آدمکشی که هم اکنون در زندانها ی قرون وسطائی به شکنجه و آزار جوانان مبارز و دلیر آذربایجانی که فریاد خود راعلیه انواع ستمگری ها و از آنجمله ستم ملی، بلند کرده اند، مشغول میباشد، در نهایت بی شرمی  خود را دلسوز خلق آذربایجان نشان داده  و با این شعبده بازیها مذبوحانه میکوشد از شدت و حدت مبارزات این خلق به پا خاسته که سرتاسر تاریخش مشحون از پیکار دلیرانه  علیه مرتجعین و دشمنان آزادی می باشد، بکاهد ! غافل از اینکه حنای سردمداران جنایت پیشه رژیم، دیگر رنگی ندارد و توده های ستم دیده خلق آذربایجان اینک مصممند که در همراهی با زحمت کشان دیگر خلق های ایران تا سلطه ننگین رژیم جمهوری اسلامی سرنگون نشده است، دست  از مبارزه و مقاومت بر ندارند. اینکه در نوشته های چند روز اخیر  عمال  جنایت پیشه رژیم و آدمکشانی نظیر حسین شریعتمداری مدیر نشریه مزدور کیهان، در رابطه با "کنفرانس"باکو، این ادعای سخیف و دروغین پیش کشیده میشود که جمهوری آذربایجان، جزوی از خاک ایران می باشد، امر جدیدی نیست. سالهاست رژیم جمهوری اسلامی، به   دخالت پنهان و آشکار در امور  داخلی جمهوری آذربایجان پرداخته و  به انواع وسایل در جهت به قدرت رساندن حکومتی اسلامی و دست نشانده در آن کشور فعالیت میکند . رسانه های مزدور رژیم، جمهوری آذربایجان را،"ایران شمالی"خوانده  و ابلهانه خواهان آن میشوند که این کشور ، به ایران ملحق گردد.آنها با این یاوه گوئیها بر خلاف تمام قوانین بین المللی عمل کرده و آشکارا برای پیشبرد مقاصد توسعه طلبانه خود، در امور داخلی کشور مستقلی  دخالت میکنند.این یاوه گوئیها  و عظمت طلبی های گستاخانه، بلا تردید  در دنیای امروز، مشتری و خریداری ندارد. این سنگی که رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی بر داشته است، به پای خود رژیم خواهد افتاد وثمری جز شکست و رسوائی برای شوونیستهای حاکم در ایران به بار نخواهد آورد.

پایان

 


سیستم فدرال مناسب ایران

$
0
0

 با توجه به اینکه اقتصاد جهانی در حال گسترش و توسعه است، بعبارت دیگر جهان از نظر ارتباطات اقتصادی بویژه با پیشرفت تکنولوژی ارتباطات به یک دهکده جهانی اقتصادی مرتبط به هم تبدیل شده است. این حالت سبب شده تا کنشگران سیاسی و دیپلماتیک و فعالین اقتصادی در اقصی نقاط جهان حتی به دورترین محلات و مناطق در سراسر جهان علاقه نشان دهند تا در واقع ارتباطات بازاری و بده – بستان اقتصادی تجاری را هم در سطح محلی – منطقه ای و هم در سطح جهانی تقویت دهند بنابر این سیستمهای حکومتی متمرکز به شیوهء دولت – ملت سنتی قدیمی که مانع از توسعه اقتصادی مناطق محروم نگهداشته شده (محکوم سیاسی اقتصادی فرهنگی و ... توسط یک دیکتاتور و مستبد در مرکز) و استفاده بهینه از این مناطق می شوند همانا در مقابل توسعه اقتصادی محلی - منطقه ای و نهایتأ بازار جهانی هستند. در نتیجه حالت دولت – ملت با شیوه و استیل سابق در کشورهای چند ملیتی که یک ملیت در آن کشور حاکم باشد و بقیه ملیتها و مناطق آنان محکوم به فقر اجتماعی – معیشتی و پسرفت اقتصادی، هضم فرهنگی و زبان مادری و بطور کلی آپارتاید قومی و حذف سیاسی باشند، نه تنها دیگر جوابگو نیست (عدم ثبات در مناطق و محلات که در مقابل توسعه اقتصاد جهانی است) بلکه از طرفی در مقابل ارزشهای شهروندی و استانداردهای زندگی مدرن، امنیت شغلی، بهداشت و سلامتی و ... می باشد، و از طرف دیگر شهروندان از حق دمکراتیک خود در تأثیرگذاری سیاسی، اقتصادی و ارزشهای دمکراسی و آزادی و اولیه ترین حقوق انسانی خود محروم هستند.

 

بهمین خاطر است که بعضی از دولتهای اروپایی که در گذشته از روند دولت - ملت سازی سنتی متمرکز در کشورهای چند ملیتی بخصوص در خاورمیانه بر حسب شرایط آن روزگاران پشتیبانی می کردند، امروزه در راستای شرایط جدید گلوبالیزاسیون سیاسی - اقتصادی، تغییر جهت داده و ایده ای را که در آن مناطق ملیتهای دربند و محکوم سیاسی (مثل چهار پارچهء کُردستان) نیز وارد چرخه اقتصادی جهانی شوند را مناسب می دانند.

 

اگر بعضی از مناطق ایران دارای کلان شهرهای صنعتی مثل تهران و اصفهان و ... دارای صدها و شاید هزاران شرکت و کارگاههای صنعتی و نیمه صنعتی – تولیدی کوچک و بزرگ هستند، در مقابل عدم توسعه اقتصادی در کُردستان، مردم را از شدت فقر معیشتی به کولبری (حمل کالا روی کول و کتف) کشانده است. این نه منصفانه است، نه از عدالت و دمکراسی است، نه همگون با جهانی شدن اقتصاد است و نه همخوانی با سطح زندگی در عصر ارتباطات و انفورماتیک امروزی قرن 21 است. و البته که  هجوم مردم از مناطق عقب نگهداشته شده عمدی (اقوام و ملیتها) به شهرهای بزرگ جهت کاریابی و گذران زندگی از طرفی وضعیت نامتقارن و نابهنجار کنونی ایران را رقم زده است، و از طرف دیگر پروژه هضم قومی- فرهنگی و زبان مادری اقوام و ملیتها (پروژه جنوساید نرم) را سرعت بخشیده است. این نه درست است و نه از عدالت اجتماعی است.

 

پر واضع است که مناطق محروم نگهداشته شده (اقوام و ملیتهای محکوم سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ...) نیز به نوعی بایستی در سیاست و اقتصاد محلی – منطقه ای و جهانی سهیم باشند و این محقق نخواهد شد مگر اینکه در حاکمیت سهیم و شریک باشند. امروزه سالمترین و مناسبترین حالت برای تسهیم حاکمیت و تقسیم قدرت سیاسی در بین مردم و اقوام و ملیتها و مناطق مختلف با نظامی فدرال میسر است. در یک سیستم و نظام فدرال به حقوق انسانی و حقوق شهروندی مردم احترام گذارده می شود و مسئولیت پذیری مردم را نیز ارتقاء داده و بطور کلی حالت زندگی و وضعیت مردم و کشور را دگرگون می کند، همین ارزشها و ویژگیهای مثبت هستند که امروزه ایده سیستم فدرالی در جهان عمومی تر از گذشته  شده است و حلال بسیاری از مشکلات در جوامع متکثر و متنوع نیز هست. ایران ما نیز بواسطه کثیرالمله بودن (چند فرهنگی، چند زبانی، چند مذهبی) ناگزیر است که این مسیر را پیشه کند.

 

کلمهء فدرال Federal که خود از کلمهء لاتینی foeder یا  foedus می آید به معنی تقسیم یا تسهیم (به کُردی Pareva kirin ) است. نظام سیاسی و یا سیستم سیاسی فدرال، در واقع فرم حکومتی است که در آن حاکمیت و قدرت سیاسی بین مرکز و مناطق و یا ایالتهای کشور تقسیم و تسهیم می شود، و مردم در هر یک از این مناطق، دولت محلی و پارلمان محلی و حکومت محلی خویش، و حاکمیت سیاسی خویش را دارند و بطور عملی مسئولیت پذیر می شوند. در واقع قانون اساسی فدرال (پیمان و قرارداد اجتماعی کشوری)، تقسیم قدرت را با توجه به ارزشهای منشور حقوق بشری سازمان ملل متحد به واقعیتی رسمی و عینی و عملی می رساند، که خود بعنوان پیمان و میثاقی منصفانه و دمکراتیک بین مرکز و مناطق مختلف کشوری منعقد می شود. این پیمان اجتماعی چند جانبه که بین مرکز و مناطق بر اساس منافع مشترک مبادله می شود همانا قانون اساسی فدرال مرکزی است (عدم پایبندی به پیمان یا موادی از پیمان در هر موقع، فسخ و انحلال آن را رقم می زند)، البته که هر یک از مناطق دارای قانون اساسی محلی خود با توجه به شرایط اجتماعی فرهنگی ... خویش نیز هستند. بعبارت دیگر هر یک از مناطق با توجه به انتخابات و آراء مردم و شهروندان خود دارای قوای مقننه و قضاییه و مجریه هستند و سیستم مالیاتی و عوارضی محلی، سیستم آموزشی محلی، پلیس و نیروهای امنیتی و نظامی و انتظامی منطقهء خود را نیز دارا می باشند. مثل هندوستان (که دارای 20 زبان رسمی)، مالزی (دارای 3 زبان رسمی)، کانادا ( 2 زبان رسمی)، بلژیک ( 3 زبان رسمی)، سوثیس ( 4 زبان رسمی) و حتی تا حدودی امارات متحده عربی (دارای 7 منطقهء امیرنشین است).

 

بطور کلی در یک سیستم فدرال، امور مربوط به دفاع از کشور، امور مربوط به وزارت خارجه، امور مالی و چاپ اسکناس و پول از وظایف اصلی فدرال مرکزی است که معمولا با همکاری و توافق مناطق انجام می شود.

 

در نظام غیرمتمرکز سیاسی یا  تمرکززدا Decentralized، نیز تقسیم قدرت سیاسی و خودگردانی محلی در کشور وجود دارد اما در بیشتر موارد مسثولیتهای نهایی مناطق بیشتر متکی به مرکز می باشند. بعبارت دیگر در نظام سیاسی غیرمتمرکز، خودگردانی محلی کم و بیش زیر سایه مرکز است، مثل کشور بریتانیا (اسکاتلند، ولز، انگلیس، ایرلند شمالی، بعلاوه 5 جزیرهء خودگردان) که زیر سایه پارلمان انگلیس/ لندن است و زبان انگلیسی روی دیگر زبانها سایه انداخته است و دیگر زبانها را به مسیر هضم و آسیمیلاسیون کشانده است. بهمین خاطر کشور بریتانیا به نوعی فاقد قانون اساسی مدون و مشخص با تقسیم قدرت سیاسی رسمی و روشن به مناطق می باشد. مثالی دیگر کشور چین (که وضعیت دردناک تبت و تلاشهای دالایی لاما بر همگان عیان است و البته دیگر ایالتها و مناطق چین نیز بسان آتش زیر خاکستر است)، ایتالیا، اسپانیا، اکراین، و ... بنابر این با توجه به کاربرد هر کدام از کلمات غیرمتمرکز Decentralised و یا فدرال Federal در قانون اساسی یک کشور، میزان تقسیم منابع قدرت و مراتب عملی - واقعی - ساختاری تقسیم قدرت سیاسی در آن کشور مفهوم و رنگ خود را خواهد داشت.

 

مثلأ در مورد نمونەهای کانادا، بلژیک و سوئیس مرزهای هویتی یا ساختار اجتماعی متنوع و متکثر هستند کە متغیر اصلی در نظام فدرال می باشند (سیستم فدرال نامتقارن). در نمونە آلمان با ساختار اجتماعی همگن این نهادهای سیاسی و قانون اساسی است کە در تقسیمات فدرالی نقش دارند (سیستم فدرال متقارن).

 

بنابر این در نظامهای فدرالی دو فاکتور نقش اساسی را ایفا می کنند. یکی نهادهای سیاسی که در یک جامعهء همگن قدرت خود را از قانون اساسی می گیرند و دیگری جامعەای متکثر کە نهادهای سیاسی و قانون اساسی کشور بایستی نماینده خواست این جامعە متنوع باشد. اما با توجه به این تقسیم بندی کدام یک از فاکتورهای مذکور یعنی نهادهای سیاسی و قانون اساسی، ساختار اجتماعی جامعە می تواند بعنوان عامل اصلی در پروسە شکل گیری نظام فدرالی در ایران نقش خود را ایفا کند؟

 

بنابراین نمونەهای مذکور به نوعی مفاهیمی را در حوزە فدرالیسم مناسب ایران بیان می دارند. مفاهیمی کە بیانگر تفاوت ماهوی در یک نظام فدرالیسم است: فدرال ساختاری (فدرال سیاسی - اداری) و جامعە فدرال (فدرال سیاسی - اجتماعی).

 

فدرالیسم ساختاری مختص جوامعی است کە از تفاوتهای بنیادی اجتماعی برخوردار نیستند، اصل بر این است کە نظام فدرال در گذر زمان روند حقوق شهروندی و دمکراسی سیاسی و انتگراسیون (تأکید بر اشتراکات) و همگونی را در جامعە  هموار کند. بنابر این مهم در اینجا نهادهای سیاسی - اداری هستند. در مقابل مفهوم جامعە فدرال، بنا را بر تفاوتهای اجتماعی می گذارد کە در آن هویتهای متفاوت زبانی و قومی و مذهبی زندگی می کنند، و این جامعە با هویتهای تشکلیل دهندە آن سرنوشت نهادهای سیاسی و نظام فدرال را مشخص خواهند کرد.

 

ساختارگرایان (طرفداران ساختن سیستم غیرمتمرکز سیاسی – اداری) با استفادە از موضوع سیاست عمومی (subjective) خود، اجتماع گرایان را زیر سوال می برند کە تاکید بر ساختهای هویتی (objective) در روند نظام فدرال، راە سیاستگذاری عمومی را سد کرده و اختلال سیستم می کند. اما در مقابل، اجتماع گرایان (طرفداران ساختن سیستم غیرمتمرکز قومی - هویتی) بیان می دارند کە سرنوشت موفقیت سیاستگذاری عمومی را جامعە تعیین می کند. پس اگر جامعە با سیاستهای مذکور subjective راحت نبوده و با آن سرِ مخالفت داشته، آیا در آن صورت هم باید این راە را کماکان ادامە داد و جامعه را به ورطه گسست کشاند. قطعأ جواب منفی است.

 

یعنی ساختارگرایانی همچون بعضی از هموطنان در خارج از کشور، و یا حتی طرح فدرالی رژیم جمهوری اسلامی (محسن رضایی) کە اصل را بر نهادهای سیاسی – ادرای گذاشتە اند، دردی از جامعهء گونه گون و متنوع ایران را مرحم نیست، و در مقابل مطالبات بحق اقوام و ملیتهای ایران و بویژه کنگره ملیتهای ایران فدرال کە اصل را بر ساختار اجتماعی و هویتی قرار دادەاند، می باشد. یک طرف حالت غیرمتمرکز اجتماعی را سبب  اختلال و تضعیف ایران قلمداد می کند و دیگری درک درست از فدرالیسم اجتماعی را عامل اساسی توسعه ایران می داند.

 

بطور کلی پروسه سیاسی تقسیم منابع قدرت در اصل بایستی بر پایه: 1 - باورمندی عمیق طرفهای سیاسی / جریانات سیاسی به گوناگونی و رنگارنگ بودن جامعه ایران، 2 -  باورمندی عمیق به بهینه کردن دمکراسی پلورال و غیرمتراکم در ایران، باشد. که بواسطهء آن تصمیم گیریهای سیاسی به مناطق گوناگون سپرده می شود (از انحصاری و تمرکزی بدر می آید)، با توجه به اعتقاد راسخ به این باورمندیها حالت روند تقسیم قدرت نیز بصورت آرام و سالم همراه با ثبات اجتماعی مناسب به پیش خواهد رفت.

 

توزیع قدرت در سیستم فدرال

 

توزیع و یا تقسیم قدرت در یک سیستم فدرال در واقع بین دولت فدرال مرکزی و دولتهای منطقه ای یا ایالتی است. آن قسمت از سهم قدرت که مربوط به دولت فدرال مرکزی است در واقع در راستای منافع مشترک برای همگان است، و آن قسمت از سهم قدرت که مربوط به دولتهای منطقه ای یا ایالتی است در واقع در راستای منافع آن مناطق و یا ایالتهای مربوطه می باشد که ممکن است دارای هویت و زبان محلی و منطقه ای خود باشند. بعبارت دیگر نظام سیاسی فدرال یعنی همزمان هم حالت همگردانی سیاسی در مرکز و هم خودگردانی سیاسی در مناطق است. درجهء تقسیم و توزیع قدرت سیاسی با توجه به منافع مشترک و منافع مناطق می تواند متغییر باشد. این تغییر با توجه به مولفه ها و فاکتورهایی مثل تفاوتهای جغرافیایی، تاریخی، اقتصادی، اکولوژیکی، امنیتی، فرهنگی، زبانی، دموگرافی و اجتماعی، و همچنین فاکتورهای منطقه ای و فرامنطقه ای می تواند درجه توزیع قدرت سیاسی را مشخص کند که میزان مسثولیت پذیری و قوام سیستم فدرال را نیز می رساند. بطور کلی در کشوری که درجهء هموژنی و همگنی در جامعه بیشتر باشد توزیع قدرت بیشتر متوجه مرکز است، و در کشوری که درجهء تنوع و گونه گونی جامعه بیشتر باشد توزیع قدرت بیشتر متوجهء مناطق و ایالتهای پیرامونی می شود. بنابر این در واقع توازن و تعادل قدرت سیاسی بین دولت فدرال مرکزی و دولتهای فدرال پیرامونی باعث همیاری، همکاری و تمایل بیشتر در با هم بودن برای رشد و توسعه کل کشور است.

 

با توجه به قانون اساسی کشور، منطقه فدرال مرکزی و هر یک از مناطق فدرال پیرامونی با توجه به شرایط خود دارای صلاحیت و اختیارات قانونی در برپا کردن قوای سه گانه (مقننه، مجریه، قضاییه) بصورت همزمان هستند، بعبارت دیگر قوای سه گانه بصورت انحصاری در مرکز نیستند. وجود همزمانی پارلمان بصورت متقارن در مرکز و پیرامون، در واقع تلطیف، نرمش و انعطاف در توزیع قدرت است چونکه این حالت مانع از اعمال توانایی بالقوه دولت فدرال مرکزی در یک منطقه خاص شده و یا آن را به نوعی به تعویق و تاخیر می اندازد مگر اینکه موضوع بصورت اولویتی مهم برای فدرال مرکزی و کل کشور باشد. بعبارت دیگر در این حالت دولتهای فدرال محلی دارای اختیارات قانونی بیشتر در خدمات رسانی مناسب اجتماعی در منطقه خود هستند.

 

 البته بعضی از سیاستمداران کُرد بویژه در کُردستان باکوور که از ساختار خودگردانی دمکراتیک (مردم سالاری دمکراتیک) که همانا گرداندن امور سیاسی و اداری و اجتماعی هر محلی به دست مردم همان منطقه خواهد بود را مطرح می کنند، در واقع یعنی اینکه در این حالت از خودگردانی مردمی و یا خودگردانی دمکراتیک، مردم هر منطقه مسثولان خود را برمی گزینند و مسثولان نیز در برابر مردمی که آنها را برگزیده اند پاسخگو خواهند بود و اگر مردم از آنان ناخشنود شوند می توانند با آرای خود آنان را در موعد مقرر جایگزین کنند. به این شیوه از کشورداری، خودگردانی دمکراتیک (فدرالیسم دموکراتیک) گفته می شود، که در واقع به نوعی همان فدرالیسم اجتماعی دمکراتیک می باشد، که با توجه به آن کُردهای باکوور می توانند پارلمان محلی خود را در دیاربکر در درون ترکیهء غیرمتمرکز بپا کنند و از این طریق حقوق ملی خود را بازیابند. معمولأ رژیم های خشونتگرای منواتنیکی با خودگردانی دمکراتیک (فدرالیسم اجتماعی دموکراتیکFederalîsma Civakî ya Demokratîk ) برای کشوری پلی اتنیکال مقابله می کرده اند، اما امروزه روند بر منوالی مناسب با حقوق انسانی (فردی ، گروهی - اتنیکی) در راستای توسعه اقتصادی محلی - منطقه ای و جهانی به پیش است، که هم نوید دهندهء امیدی بیشتر برای ملیتهای دربند است و هم توسعهء اقتصادی کشور مربوطه را نیز بدنبال خواهد داشت.

 

دکتر افراسیاب شکفته

فروردین 1392 خورشیدی

 

www.kurmanj.org

 

 

نشست باکو، خشم تهران

$
0
0

در دهم فروردین ماه 1392 خورشیدی ( 30 مارس 2013) کنفرانسی در شهر باکو با عنوان « فردای آذربایجان جنوبی با چشم انداز مدرنیته» ( چاقداش گونی آذربایجان ساباحی ) از سوی جبهه ملی آزادی آذربایجان جنوبی ( گاماج ) با شرکت تعدادی از کارشناسان، دانشگاهیان، دیپلومات ها و سیاسیون سابق جمهوری آذربایجان، فعالین و سخنگوی جبهه آزادی آذربایجان جنوبی برگزار شد. کنفرانس گام مهمی برای شناخت جامعه کنونی آذربایجان جنوبی، چالش های پیش روی آن و تنگنا های اقتصادی و سیاسی آن برداشت و راه های برون رفت از آن را مورد بررسی قرار داد.

نشست در هتل « پارک این » شهر باکو و در سالن دان اولدوزو( ستاره سهیل ) برگزار شد، در کنفرانس که به مدت 4 ساعت ادامه داشت،  وفا قلی زاده، از مشاوران حیدر علی یف رئیس جمهور پیشین آذربایجان، آراز اصلانی مدیر پژوهش های منطقه قفقاز و برخی دیگر از دانشگاهیان و نمایندگان پیشین پارلمان آذربایجان شرکت کرده، مطالب، اندوخته های علمی و اجتماعی و دانسته های خود را در رابطه با منطقه بر زبان آوردند. آنچه تا کنون از محتوای کنفرانس و چگونگی گفتار سخنرانان بیرون آمده و از سوی وسائل ارتباط جمعی بویژه تلویزیون « گوناز ت و » گزارش شده، نشان می دهد که آنان چالش ها ی موجود در منطقه و جامعه آذربایجان جنوبی را مورد بررسی قرار داده اند. آنان به خطر خشک شدن دریاچه اورمیه و تاثیر آن در منطقه، زندانیان سیاسی معترض به اوضاع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی آذربایجان جنوبی پرداخته، دولت جمهوری اسلامی را گرفتار در بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی ارزیابی کرده اند. در پایان با نگاه به اوضاع اقتصادی و اجتماعی آذربایجان جنوبی و چشم انداز آن، راه های برون رفت را با مردم آذربایجان در میان گذارده اند.

با انتشار خبر کنفرانس در باکو، وزارت امور خارجه جوانشیر آخوندوف سفیر جمهوری آذربایجان را به وزارت امور خارجه فرا خوانده و اعتراض شدید خود را به برگزاری کنفرانس با وی در میان گذاشته و از باکو توضیح خواسته است.، همزمان سخنگوی وزارت امور خارجه جمهوری آذربایجان با دفاع از مواضع کشور خود و احترام متقابل و عدم دخالت در امور داخلی یکدیگر و پیشبرد حسن همجواری، برگزاری کنفرانس را با قوانین داخلی خود مغایر ندانسته و شرکت اندیشمندان، دانشگاهیان و دیپلومات های پیشین را در کنفرانس آزاد، داوطلبانه و در همبستگی با مردم آذربایجان دانسته است. در این میان اضطراب، نگرانی، ترس همراه با خشم در تهران تا هذیان گویی، دروغپراکنی و تهدید ادامه یافت. برخی از مقامات و روزنامه نگاران گوی سبقت از هم گرفته همراه با تهدید به تحلیل پرداختند تا رهنمود های لازم را برای دیگران یادآور شوند. حسین شریعتمداری مسئول روزنامه کیهان در مقاله ای در روزنامه خود عقده دل گشود، با تکرار هذیان و یاوه های گذشته، تاریخ خود ساخته را تکرار کرد. شریعتمداری با مدح و ستایش از جمهوری اسلامی و رژیم ولایت به این باور رسیده است که مردم جمهوری آذربایجان مسلمان و شیعه اند و آرزوی دیرینه و شبانه روزی آنان است که به میهن اسلامی و رژیم ولایت بپیوندند، ایشان که از استادان نامی دانشگاه ایوین( زندان ایوین) در سال های گذشته بوده، برای اثبات ادعای خود تقاضای برگزاری رفراندوم در جمهوری آذربایجان می کند که مردم در آن تمایل خود را به رژیم ولایت نشان خواهند داد. جالب اینجا است که شریعتمداری این خواسته خود را در مورد آذربایجان جنوبی گناه نابخشودنی و خواستاران آن را دشمن مردم و نظام، برانداز و تجزیه طلب می نامد. در پی این رهنمود که از سوی روزنامه کیهان منتشر می شود، مقامات ریز و درشت، مسئول و غیر مسئول رژیم زبان به سخن می گشایند، سخن از 17 شهر قفقاز، دوران قاجار، قرارداد های گلستان و ترکمن چای و لزوم الحاق آنها به ایران می گویند. در این راستا بروجردی رئیس کمسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس و منصور حقیقت پور نماینده اردبیل و نائب رئیس همان کمسیون هم گفتار شریعتمداری را تکرار می کنند. در نهایت نوبت به محسن پاک آئین و رامین مهمانپرست می رسد که با کشف معما و با آگاهی از همه مسائل جهانی به این نتیجه می رسند که در پشت تشکیل این کنفرانس اسرائیل و ایالات متحده قرار دارند و در آرزوی آنند که رابطه جمهوری اسلامی را با کشور های همسایه برهم زنند ! جالب تر اینکه هیچکدام از این مقامات، از روزنامه نگار وابسته به رژیم گرفته تا نماینده به اصطلاح مجلس شورای اسلامی سخنی در رابطه با آذربایجان جنوبی به زبان نمی آورند، این در حالی است که هزاران جوان آذربایجانی به خاطر دفاع از زبان مادری، پیشگیری از خشک شدن دریاچه اورمیه و یا فعالیت های سیاسی و اجتماعی در زندان به سر می برند. آذربایجان جنوبی با شدید ترین بحران اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خود روبرو است. هزاران جوان در پی جستجوی کار و لقمه نانی به دور دست ترین مناطق کشور مهاجرت می کنند. نگاهی به آمار خود رژیم این واقعیت تلخ و بسیار غم انگیز جامعه آذربایجان را نشان می دهد. از آن رو هر گونه حرکتی در هر گوشه از جهان در رابطه با آذربایجان رژیم را نگران و خشم آن را بر می انگیزد.

همسو با شریعتمداری و وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی در درون، برخی از سیاسیون و روزنامه نگاران خارج نشین هم که همواره سخن از دمکراسی، حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت را نوشخوار می کنند و در هر فرصتی خواهان برقرای دمکراسی و حق شهروندی اند، داد و فریاد بر آوردند و قیل و قال راه انداختند که کشور دارد تجزیه می شود باید با آن مقابله شود. جای بسی تعجب، تاسف و گاهی ناباوری است که تعدادی از این افراد خود را روشنفکر، فعال سیاسی و تحلیلگر می نامند ولی از تحلیل جامعه و خواست به حق مردم آذربایجان که خواهان آزادی سیاسی، استفاده بهینه از ظرفیت های اقتصادی و نیروی جوان و فعال اجتماعی اند، بی خبر، بی اطلاع و گاهی عاجزند.

جامعه ایران و آذربایجان در طول چندین دهه، از تمرکز قدرت سیاسی و اقتصادی در یک مرکز که با گذشت زمان به استبداد مطلق در دست شاه و یا ولایت انجامیده، رنح برده و برای برون رفت از آن راهی جز تقسیم قدرت و نظارت بر عملکرد آن متصور نیست. برای رسیدن به دمکراسی پایدار تشکیل قطب های سیاسی و اقتصادی مردم محور در راستای سیاست و اقتصاد ضرورت زمان و تاریخ کنونی جامعه است. آنچه در باکو اتفاق افتاده صرفنظر از موافق و یا مخالف بودن با متن کنفرانس و گفتار سخنوران، نشانه بلوغ سیاسی مردم آذربایجان جنوبی است که می خواهد سرنوشت سیاسی خود را خود تعیین کند. شاید از این رو باشد که رژیم جمهوری اسلامی با دلهره، نگرانی و اضطراب خشم خود را به این گونه نشست ها نشان می دهد و تاریخ غیر واقعی و خیالی خود را بر زبان می آورد.

در شرایط کنونی، آذربایجان جنوبی به نقطه ای از رشد فکری، سیاسی و اجتماعی رسیده است که می خواهد مسائل خود را در درون و برون از مرز های خود مطرح سازد، زیرا راه برون رفت از بحران را در دستیابی به آزادی های سیاسی و اجتماعی می داند. در این راستا آرزو دارد که چالش های اجتماعی خود را نخست در درون مرز های خود مورد بررسی و پژوهش کارشناسان، فعالین اجتماعی و نهاد های مدنی خود قرار دهد و این خواسته خود را به دیگر واحد های ملی انتقال دهد و در این راه مانند گذشته های دور، پیشرو واحد های دیگر شود. تشکیل کنفرانس، سمینار، پانل و استفاده از وسائل ارتباط جمعی برای رشد آگاهی و اطلاع رسانی ضرورت تاریخی است، اگر امکان تشکیل نهاد های مدنی و استفاده از این ابزار بویژه اطلاع رسانی در داخل کشور فراهم نشود، چشم ها و گوش ها به خارج از کشور دوخته خواهد شد. از آن رو گسترش این فعالیت ها نشانگر بلوغ و توانایی سیاسی و اجتماعی جامعه آذربایجان جنوبی و دیگر واحد های ملی است.

محمد حسین یحیایی

mhyahyai@yahoo.se    

اندرحکایت نوگرایی جدایی خواهانه

$
0
0

 این روزها سرتاسر فضای مجزای پر شده از نوای جدایی خواهانه تورک و کورد و عرب و سایر اقلیت های ملی و قومی. هر گوشه ایی ازفضای رسانه ایی مملو شده، ازنوشتار های موافق و مخالف. یکی تلاش دارد بر حق ملل ساکن در ایران بر تعیین سرنوشتشان، پای فشارد و دیگری بر نفی وجود ملل، مختلف در ایران. آهنگ مجادله آنقدر، پر صداست، که گویی کسی صدای دیگری را نمی شنود. گروهی به تکفیر و لعنت ملت فاشیست فارس مشغولند و گروهی منکر وجود، ملیت، برای ساکنین دیگر ایرانند. وقتی شعار پر طنین و خشن"کشوری بنام ایران آینده ایی ندارد، و ناگزیر تجزیه شده واز بین خواهد رفت"را میشنوم، بر خود میلرزم. حتی با جدایی، اجباری یا انتخابی، کوردها و تورکها و عربها و سایرین، ایران میتواند استمرار داشته باشد. برخی ازهموطنان ما، که به نا حق از بسیاری از حقوق مسلم خود محرومند، و طبعا حق اعتراض هم دارند، دست در دست بیگانه هدف نابودی کشور را دارند. اینکه چنین پروژه ایی موفق میشود یا نه بستگی به عواملی دارد. که بشرح آن خواهم پرداخت. این گفتمان مرا بیاد شعارهای اول انقلاب میاندازد، می گفتیم، باید تمامی اموال امپریالیست های جهانخوار را مصادره و ملی کنیم. بدون محاسبه منطقی سود و زیانش برای منافع ملی خودمان. دادن شعار البته گاهی خوب است، تهییج کننده و برانگیزاننده است، اما کافی نیست، هیچ مشکلی را هم حل نمی کند.

همان زمان هم نمی کرد. همان زمان انقلاب، مجموع سرمایه های خارجی در کشورمان، یک چهلم سرمایه ها و سپرده های ما در خارج از کشور بود. اگر ما سرمایه های آنها را بر میداشتیم و آنها، هم متقابلا چنین کاری با ما میکردند، چه کسی ضرر عمده را میبرد. همین استدلال برای امروز هم جاری است. بدون دقت شعار دادن، و اپوزیسیون را با ایجاد این اختلافات به چالش کشیدن، تنها آب به آسیای رژیم میریزد. رژیمی که در ظلم و بیداد، و استبداد، تورک و کورد و بلوچ و فارس نمی شناسد. مجموعه چپ ایران نه فقط امروز که از دیرباز به حق ملل در تعیین سرنوشتشان باور داشته و آن  نیزهمیشه، جزیی از ارکان اصلی برنامه ایش بوده است. آذربایجان و کردستان، از پایگاه های مسلم زایش اندیشه های انقلابی و مردمی بوده اند. اما باید پیش از استفاده از شعار های بی محتوا، به فاکت ها و واقعیت های موجود بپردازیم. تردیدی نیست ایران کشوری با اقوام، و ملیتها گوناگون است. همه اقوام و هر ملتی دارای زبان خاص خود و ویژگی های فرهنگی مختص بخود هستند.  گویش های گوناگون، در سراسر ایران پراکنده و مورد استفاده مردم محلی قرار دارد. زبان فارسی، زبان ارتباطی این اقوام طی قرنها بوده است. یعنی حتی در زمان حکومت اقوام تورک و مغول در ایران این زبان، زبان رسمی و دیوانی کشور محسوب میشده است. این زبان نه تنها در ایران، بلکه درافغانستان، تاجیکستان بخشی از هندوستان، وحتی مدتی درعثمانی نیز مورد استفاده قرار می گرفته است. اگر چه درمکانهای معینی، ملیتها یا اقوام معینی تراکم جمعیتی بیشتری دارند، ولی به مرور زمان شاهد پراکندگی این اقوام درسایر نقاط کشورهم هستیم. مثلا تورکهای آذری در استان های، آذربایجان شرقی و غربی، اردبیل، زنجان، گیلان و تهران و تورک های قشقایی، در مناطق مرکزی کشور، استانهای اصفهان و فارس، و گروه دیگری از تورکها در استان چهارمحال و بختیاری زندگی میکنند. کوردهای ایران هم بجز در استان کردستان، همچنین در استانهای کرمانشاه و آذربایجان غربی ساکن هستند. گروه کوچکی از کوردها سالهاست در شمال شرق کشورساکن هستند. این ویژگی شامل عرب ها و بلوچها نیز میشود. عربها بعد از جنگ ایران و عراق در مناطقی در استان بوشهر هم سکنا گزیدند. عربها همچنین در قم و خراسان هم ساکنند.

من از ساکنین تاریخی، از مشاع بودن کلیت این سرزمین و تعلق آن به همه ما ایرانیان نمی گویم. اما مواردی هست که هر دعوی حقوقی باید با طرح درست و در مکان و زمان خود بدان پرداخته شود. مثلا فعالین حقوق تورکها نمیدانند، یا نمیخواهند بدانند که هرگز عادلانه نخواهد بود، اگر رفراندمی برای تحقق آرزوهای آنها، بخواهد انجام بگیرد، سایر تورک های نقاط ایران را نمی شود از این حق محروم نمود. یا اینکه معتقدند بدون نظرخواهی از مردم باید، کشوررا پاره پاره کرد. راستی تا کنون کسی فکر کرده است مرزهای مناطق تورک و کورد و عرب دقیقا کجاست و با کدام معیار، این مرزها را باید مشخص نمود. تکلیف سایر اقوامی که در این مناطق زندگی میکنند چه خواهد شد. یا آنانی که مثلا تورک قشقایی هستند و در نقاط دیگری زندگی میکنند در حق آزادی و استقلال تورک های  آذری شریکند یا اساسا، حق نظر ندارند. با روستاهای ارمنی در مناطق آذربایجان چگونه رفتار خواهد شد. آیا تالشی ها که طبق نقشه های سخاوتمندانه، تورکهای جدایی طلب در خاک "آذربایجان جنوبی"قرار میگیرند، محق هستند، به زبان مادری خود بیاموزند، و امور مالی و اداری خود را به آن زبان سامان دهند یا اینکه مانند جمهوری آذربایجان، باید تورکی بیاموزند و اصالت  وهویتیشان انکارشود. در نقشه های کوردهای جدایی طلب، لرستان هم جزیی از کردستان بحساب آمده است. حالا اگر اهالی کرمانشاه و لرستان و یا حتی خود کردستان و آذربایجان نخواهند، از ایران جدا شوند، و فقط با برسمیت شناختن حقوق خود، در خودگردانی و استفاده از زبان مادری، درمناطق خود قانع باشند، تکلیف ما با این گروه های جدایی طلب چه خواهد شد.

در میان همه این موارد، نقشه جغرافیایی "عربستان"مسخره تر ولو رفته تر از سایر نقشه هاست. طبق این نقشه "عربستان"  شامل استانهای خوزستان، بوشهر، تا بندرعباس میشود. در حالی که هم استان خوزستان و هم استان بوشهر جمعیت محلی غیر عرب را نیز شامل میشود. جه بسا عربهای ما در خوزستان هم اقلیتی  بیش نباشند. واگرچه این به معنی پایمال کردن حقوق شهروندی و ملی آنها نیست. ضمنا با در نظر گرفتن اینکه این عربستان خیالی، تمام سواحل خلیج فارس را شامل خواهد شد، امیر نشین های عرب جنوب خلیج فارس را هم برای همیشه از شرایرانیان و نام خلیج فارس خلاص میکند. مسلما دلیل اصلی کمک مالی این شیخ نشینها به جدایی طلبان عرب هم همین است. هموطن، علی رغم قومیت و ملیت متفاوت، بیائید، دست در دست هم، پایه های ستم استبداد مذهبی و سرمایه داری خونخوارجمهوری اسلامی را از سر خود و مردمان کوتاه کنیم. بیائید درآرامش حکومتی دمکراتیک، به حل اصولی معضل ملی در ایران بپردازیم. حل مسئله ملی بدون حل تضاد اصلی جامعه، بین زحمتکشان شهر وروستا با سرمایه داران زالو صفت، اعم از فارس و تورک و عرب و ... غیر ممکن است. حل نهایی مسئله ملی درایران عملا در گرو سرنگونی جمهوری اسلامی و ایجاد نظامی دمکراتیک و عادلانه است. 

ملت – ملل - ملی – ملیت – ملی گرا

$
0
0

 

 

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 ملت – ملل - ملی – ملیت – ملی گرا

 این سخن زبانشناسان که می گویند: زبان پارسی یا همان زبانی که هم اکنون زبان کاربردی ایرانیان است چهره ای از زبان عربی است سخن صد در صد درستی است! البته نام درست این زبان ( دری ) است نه پارسی که گذاشتن نام نادرست پارسی به روی زبان کاربردی ایرانیان نیز داستانی دراز دارد. پنجاه تا نود در صد واژگان زبانی که به نادرست پارسی نامیده می شود و هم اکنون زبان کاربردی ایرانیان است عربی هستند! تا اینجای کار شاید کسانی پیدا شوند و بگویند که زبان عربی نیز زبانی است مانند همه زبان ها و اگر واژگانی از زبان عربی به زبان پارسی آمده باشند و یا حتی اگر زبان کاربردی همه مردم ایران یعنی هفتاد میلیون ایرانی زبان عربی صد در صد سره باشد به چه کسی چه زیانی می رسد و چه کسی دچار کدام دردسر و گرفتاری می شود؟ پاسخ این است که دردسر و گرفتاری از آنجا آغاز می شود که واژگانی از زبان عربی به زبان پارسی آمده اند که یا در چمی دیگر به کار می روند و یا چند چم گوناگون و حتی وارونه باهم دارند!

 برای نمونه واژه (مورد) واژه ای است عربی و با واژه های: (وارد) و (ورود) هم خانواده است. به کار بردن واژه (مورد) عربی به جای واژه (باره) پارسی نادرست است و معنای واژه (مورد) در زبان عربی (جائی برای آمدن) است. از این روی در وچک (در مورد شما همه چیز را گفته ام) به جای (مورد) باید گفت و نوشت (درباره شما همه چیز را گفته ام) همچنان که دیده می شود وچکی که در آن (مورد) به جای (باره) نوشته شده است نادرست است. یا واژه (تماشا) از واژه (مشی) یا (راه رفتن) که واژه ای عربی است برگرفته شده است و چم واژه (تماشا) در زبان پارسی (باهم راه رفتن) است نه (دیدن) که در زبان عربی به آن (رؤیت) گفته می شود! و یا چم واژه (تحصیل) عربی در زبان پارسی (به دست آوردن) است نه (آموختن) ، در زبان عربی برای (آموختن) واژه (تعلیم) به کار برده می شود نه (تحصیل) پس وچک (تحصیلات عالیه) نادرست است و یا باید (تعلیمات عالیه) بنویسیم که عربی باشد و یا (آموزش پیشرفته) بنویسیم که پارسی باشد!

 نمونه دیگر واژه (اصلا) در زبان عربی است که از واژه (اصل) عربی برگرفته شده است و چم واژه (اصل) در زبان پارسی (ریشه) است و چم واژه (اصلا) در زبان پارسی (ریشه ای) است اما واژه (اصلا) به نادرست و به فراوانی به جای واژه (هرگز) پارسی به کار می رود و به کار بردن واژه (اصلا) به جای (هرگز) نادرست است. در وچک (من اصلا به چین نرفته ام) باید به جای واژه (اصلا) واژه (هرگز) نوشته شود (من هرگز به چین نرفته ام) واژه (ابدا) نیز مانند واژه (اصلا) به نادرست به جای واژه (هرگز) به کار برده می شود! در وچک (من ابدا به فرانسه نرفته ام) به جای واژه (ابدا) باید گفت و نوشت (من هرگز به فرانسه نرفته ام) زیرا چم واژه (ابد) عربی در زبان پارسی (همیشگی) است نه (هرگز) ! و شما اگر به رادیوهای پارسی زبانی که با پارسی نادرست برنامه هائی را پخش می کنند گوش داده باشید به فراوانی واژه های (اصلا) و (ابدا) را که به نادرست به جای واژه (هرگز) به کار برده می شوند را می توانید بشنوید!  

 نمونه دیگر به کار بردن واژه (موفق) به جای واژه های (پیروز – توانا - کامیاب) و به کار بردن واژه (موفقیت) به جای واژه های (پیروزی – توانائی - کامیابی) است. واژه های (موفق - موفقیت) از واژه (وفق) عربی برگرفته شده اند. چم واژه (وفق) در پارسی (هماهنگی) است و چم واژه (موفق) در پارسی (هماهنگ شده) و چم واژه (موفقیت) در پارسی (هماهنگ شدن) است! واژه (توافق) که چم آن (سازش – هماوازی - هماهنگی) است و واژه (موافق) که چم آن (هماواز) و (هماهنگ) است نیز با واژه های (موفق) و (موفقیت) هم خانواده هستند. از این روی به کار بردن واژه های (موفق) و (موفقیت) در چم های دیگری مانند (پیروز – توانا – کامیاب) و (پیروزی – توانائی – کامیابی) نادرست است. پس اگر کسی به کسی بگوید (موفق باشی) به این چم است که (هماهنگ شده باشی) نه این که (پیروز باشی) و یا (کامیاب باشی)!

 نمونه دیگر این است که در زبان عربی واژه (مطار) که از واژه (طیر) برگرفته شده است به جایگاه پرواز (فرودگاه) گفته می شود. همچنان که واژه (مدار) عربی از واژه (دور) برگرفته شده است و چم آن در زبان پارسی (چرخشگاه) است و واژه (مزار) از واژه (زیر) برگرفته شده است و چم آن در زبان پارسی (دیدارگاه) است. بر این پایه در زبان عربی به واژگان (مقال – مقاله) نیز که از واژه (قول) عربی برگرفته شده اند به جائی برای سخن گفتن مانند (تالار سخنرانی) گفته می شود. پس اگر کسی به کسی بگوید: (شما مقالات خوبی دارید) این چم را دارد که (شما تالارهای سخنرانی خوبی دارید) یا (شما دارنده چند تالار سخنرانی هستید و آن تالارهای سخنرانی خوب هستند!) اما (مقاله) در میان ایرانیان به نادرست به جای (نوشتار) به کار می رود بی آن که چم واژه (مقاله) عربی (نوشتار) پارسی باشد! و در زبان عربی به (نوشتار) پارسی (مکتوب) گفته می شود نه (مقاله)!

 به جز واژگان زبان عربی از زبان های دیگر نیز واژگانی به زبان پارسی در آمده و در چم هائی نادرست به کار می روند. برای نمونه واژگان (ایل – ال) واژه های زبان مغولی هستند و این واژگان هیچ پیوندی با زبان های پارسی و ترکی و عربی ندارند اما از واژه (ایل) مغولی بر آهنگ (فعالت) در زبان عربی واژه صد در صد نادرست (ایالت) ساخته شده است و شما در هیچ یک از گفتارها و نوشتارهای گویندگان و نویسندگان عرب زبان نمی توانید واژه (ایالت) را پیدا کنید! برابر پارسی واژه نادرست و ساختگی (ایالت) در زبان پارسی استان است. واژه (الناز) نیز مانند واژه (ایالت) واژه ای بی ریشه است و از دو واژه (ال) مغولی و (ناز) پارسی ساخته شده است. همچنین واژه (الیار) نیز مانند واژگان (ایالت) و (الناز) بی ریشه است و از واژگان (ال) مغولی و (یار) پارسی ساخته شده است. البته گروهی از ترک های ایران نیز با این پندار نادرست که واژگان (ایل – ال) ترکی هستند این واژه های به جای مانده از زبان مغول ها را به فراوانی کار می برند!

 از اینها گذشته از زبان ترکی نیز واژگان فراوانی با زبان ترکی درآمیخته اند که به جای واژگان پارسی به کار می روند! برای نمونه واژه های (تلاش، داداش، لواش، یواش) ترکی هستند و فراوانند پارس زبان هائی که واژه (تلاش) را با این پندار نادرست که واژه ای پارسی است به کار می برند! و به جای (تلاش کردم) باید گفت و نوشت (کوشیدم) تا پارسی باشد و به کار بردن (تلاش) به جای (کوشش) نادرست است. همچنین واژه های: (دشک یا تشک – کتک – کمک) نیز ترکی هستند اما واژه (کمک) در میان پارس زبان ها به فراوانی به جای واژه (یاری) به کار می رود با این پندار نادرست که (کمک) واژه ای پارسی است! از سوی دیگر واژگانی نیز از زبان های اروپائی مانند آلمانی و انگلیسی و روسی و فرانسوی با زبان پارسی درآمیخته اند. واژه های (استکان - اسکناس – پالتو – پیراشکی - درشکه – سماور – لامپ) روسی هستند و از زبان های اروپائی دیگر نیز واژه های فراوانی با زبان پارسی درآمیخته اند.

 نمونه ها بسیار بیش از این چند واژه ای هستند که از آنها یاد شد و برای ویرایش زبان پارسی نسک های فراوانی نوشته شده اند و زبانشناسان بر آنند که هر زبانی اگر سره نوشته شود شیوا و رسا و کارآمد خواهد بود و اگر ناسره نوشته شود کارائی آن کم شده و سرانجام از میان خواهد رفت. برای ویرایش زبان پارسی اندیشمندان و دانشمندانی مانند: احمد کسروی تبریزی، حسین گل گلاب، ابراهیم پورداود، داریوش آشوری، پرویز داریوش و .......... کارهای ارزنده ای انجام داده بودند که با به روی کار آمدن رژیم ولایت فقیه که با فرهنگ و روش های زمان برده داری و شترچرانی در سده بیست و یکم بر ایرانیان تیره روز فرمانروائی می کند همه این کوشش های ارزشمند نافرجام ماندند و پس از آن که زبان پارسی زبان روضه خوانی و نوحه خوانی و زوزه کشی های رژیم آخوندی شد آن چنان از ریخت افتاد که حتی پارس زبان ها نیز از آن بیزار شدند و برای زبان پارسی هم اکنون دو راه در پیش است: نابودی یا ویرایش!

 ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 

چند واژه که از زبان عربی به زبان پارسی آمده اند و چم های گوناگون و وارونه باهم و گیج کننده ای دارند واژگان (ملت – ملی – ملیت) هستند. چم واژه (ملت) عربی در زبان پارسی (مردم) است و چم واژه (ملی) عربی در زبان پارسی (مردمی) است. البته در زبان عربی برای واژه (مردم) پارسی واژه (ناس) نیز به کار برده می شود و به آن واژه ای که در زبان انگلیسی به آن نیشن (nation) و در زبان فرانسوی به آن (ناسیون) گفته می شود در زبان عربی (شعب) گفته می شود نه (ملت) و برابر واژه (شعب) در زبان پارسی (بوم) است نه (مردم) ! صدام حسین دیکتاتور پیشین و پان عرب و ناسیونالیست عراق ارتشی از نیروهای هوادار خودش را برپا کرده و نام آن را (جیش الشعبی) یا (ارتش ناسیونالیستی) گذاشته بود و صدام حسین نام این ارتش را (جیش الملی) یا (ارتش مردمی) نگذاشته بود! بدبختانه و به نادرست واژه (ملت) عربی در ایران به جای واژه (شعب) عربی و یا (بوم) پارسی نیز به کار می رود! و واژه (ملی) در ایران به نادرست به جای واژه (شعبی) عربی و (بومی) پارسی نیز به کار می رود! از این روی در ایران واژه های (ملت – ملل - ملی – ملیت – ملی گرا) در چند چم گوناگون و وارونه باهم به کار می روند! یک چم واژه (ملی) همان است که فرنگی ها به آن (ناسیونالیسم) می گویند و چم های دیگر واژه (ملی) در ایران و در گفتارها و نوشتارهای پارسی که با واژگان عربی درآمیخته اند (مردمی، میهنی، همگانی) است.

 برای نمونه وچک (دولت ملی دکتر محمد مصدق نفت را در ایران ملی کرد و از سود ملی شدن نفت همه ملت ایران بهره بردند) دو چم دارد که یکی از آنها درست و دیگری نادرست است. چم درست این وچک این است که دولت مردمی دکتر محمد مصدق نفت را در ایران همگانی کرد و از سود همگانی شدن نفت همه مردم ایران بهره بردند اما چم نادرست این وچک این است که دولت ناسیونالیست و آریاپرست و پارس پرست دکتر محمد مصدق نفت را آریائی و پارسی کرد و از سود آریائی شدن و پارسی شدن نفت همه مردم آریائی و پارس زبان ایران بهره بردند! از وچک دوم این هوده فهمیده می شود که ترک ها و کردها و عرب ها و .......... از درآمد نفت هیچ سودی نبردند! همچنان که دیده می شود واژه های (ملی و ملت) در نمونه ای که آورده شد دو چم وارونه باهم دارند و دکتر محمد مصدق هرگز یک ناسیونالیست پان آریا نبود!

 و یا وچک (مهاتما گاندی رهبر جنبش ملی سرزمین هندوستان ملت هندوستان را در راه رسیدن به آزادی رهبری کرد) دو چم ناهمسان باهم دارد. یک چم این وچک این است که (مهاتما گاندی رهبر جنبش مردمی سرزمین هندوستان، مردم هندوستان را در راه رسیدن به آزادی رهبری کرد) اما چم دوم این وچک این است که (مهاتما گاندی رهبر جنبش ناسیونالیستی هندوستان کسانی را که از نژاد و تبار هندی بوده و در هندوستان زندگی می کنند یا همان هندی نژادان و (نه کسانی دیگر را) در سرزمین هندوستان در راه رسیدن به آزادی رهبری کرد!) البته سرگذشت و زندگینامه مهاتما گاندی نشان می دهند که مهاتما گاندی هرگز ناسیونالیست و نژادپرست نبود و حتی یک ناسیونالیست هندی او را با شلیک گلوله کشت!

 در این میان وچک (ملت آذربایجان) نیز دو چم ناهمسان دارد. یک چم این وچک آن است که کسانی که در بخشی از جهان که آذربایجان نام دارد می زیند یا مردم آذربایجان، ملت آذربایجان نام دارد. چنین کسانی شاید پارس، ترک، کرد، عرب، ارمنی، آشوری، دو رگه، چند رگه و .......... باشند و اگر کسانی از بخش های دیگر جهان مانند ژاپن و ایتالیا و بلژیک و آلمان و انگلستان و تایوان و تایلند و .......... به آذربایجان کوچیده باشند و در آذربایجان زندگی کنند آنها نیز بخشی از ملت آذربایجان هستند. چم دوم این وچک آن است که کسانی که نیاکان آنها از بخشی از جهان به نام ترکستان یا ختا که هم اکنون بخشی از خاک چین به نام سین کیانگ است به آذربایجان آمده اند و به زبان ترکی سخن می گویند ملت آذربایجان نام دارند! با شناسه دوم از ملت آذربایجان، کردها و عرب ها و ارمنی ها و آشوری ها و کسانی که از سرزمین های دیگر به آذربایجان آمده اند و همچنین دو رگه ها و چند رگه ها بخشی از ملت آذربایجان نخواهند بود!

 همچنین وچک (جنبش ملی آذربایجان برای براندازی رژیم ولایت فقیه) دو چم ناهمسان دارد. یک چم این وچک (جنبش مردمی آذربایجان برای براندازی رژیم ولایت فقیه) است و این مردم کسانی هستند که از هر گروه و نژاد و تباری در بخشی از جهان که آذربایجان نام دارد می زیند. چم دوم این وچک (جنبش ناسیونالیستی آذربایجان برای براندازی رژیم ولایت فقیه) است. وچک دوم این چم را دارد که گروهی از کسانی که ناسیونالیست و نژادپرست هستند و نیاکان آنها از سرزمین ترکستان یا ختا به آذربایجان کوچیده اند جنبشی ناسیونالیستی به راه انداخته اند که می خواهند رژیم ولایت فقیه از آذربایجان (و نه همه ایران) ریشه کن شود و آنها رژیمی ناسیونالیستی را در آذربایجان برای کسانی که نژاد آنها از ترکان سرزمین ختا است پیاده کنند! همچنان که دیده می شود یک وچک که در آن واژه (ملی) به کار برده شده است دو چم دارد که سر تا پا ناهمسان هستند!

 واژه (ملیت) نیز دو چم ناهمسان باهم دارد. برای نمونه وچک (بروس لی ملیت چینی داشت) دو چم ناهمسان باهم دارد. یک چم این وچک این است که (بروس لی از شهروندان چین بود) اما چم دوم این وچک این است که (بروس لی از نژاد هان بود) البته همگان می دانند که زنده یاد بروس لی که از استادان برجسته هنرهای رزمی بود از پدری چینی تبار و مادری آلمانی تبار زاده شد و دو رگه بود. همچنین زنده یاد بروس لی با دختری آمریکائی زناشوئی کرد و دارای دو فرزند شد که یکی از آنها پسری به نام براندون و دیگری دختری به نام شانون است. از این روی فرزندان زنده یاد بروس لی چند رگه به شمار می روند که سرانجام شهروند آمریکا شدند. پس این وچک که (براندون و شانون ملیت آمریکائی دارند) این چم را دارد که براندون و شانون شناسنامه آمریکائی دارند و شهروند آمریکا هستند نه این که از نژاد و تبار آمریکائی هستند!

 واژه (ملی گرا) نیز این چنین است. یک چم واژه (ملی گرا) برابر با (مردم گرا) بودن و باورمند بودن به مردم سالاری است. چم دوم (ملی گرا) ناسیونالیست بودن است! وچک (نلسون ماندلا یک ملی گرا بود که می خواست نابرابری نژادی در آفریقای جنوبی از میان برود) دو چم ناهمسان باهم دارند. یک چم این وچک این است که (نلسون ماندلا یک مردم گرا و باورمند به مردم سالاری بود که می خواست نابرابری نژادی در آفریقای جنوبی از میان برود) اما چم دوم این وچک آن است که (نلسون ماندلا یک ناسیونالیست بود که می خواست نابرابری نژادی در آفریقای جنوبی از میان برود) از چم دوم این وچک چنین فهمیده می شود که نلسون ماندلا می خواست پس از آن که نابرابری نژادی درباره هم نژادان خودش از میان رفت کسانی را که از نژادهای دیگر مانند سپیدپوست و زردپوست هستند از آفریقای جنوبی بیرون بریزد و یک رژیم ناسیونالیستی برپا کند!

 ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 

 چکیده این گفتار:چم درست واژه (ملت) عربی در زبان پارسی (مردم) و چم درست واژه (ملل) عربی در زبان پارسی (مردمان) و چم درست واژه (ملی) عربی در زبان پارسی (مردمی یا همگانی یا میهنی) و چم درست واژه (ملیت) عربی در زبان پارسی (شهروندی) و چم درست واژه (ملی گرا) که نیمه عربی و نیمه پارسی است (مردم گرا) است اما به نادرست (ملت) عربی به جای (بوم) پارسی و (ملل) عربی به جای (بوم ها یا تبارها) در زبان پارسی و (ملی) عربی به جای (بومی) پارسی و (ملیت) عربی به جای (نژاد و تبار) پارسی و (ملی گرا) که نیمه پارسی و نیمه عربی است به جای (بوم گرا) در زبان پارسی و (ناسیونالیسم) فرنگی به کار می روند. چاره کار چیست؟ واژگان (ملت – ملل - ملی – ملیت – ملی گرا) به فراوانی در نوشتارهای سیاسی به کار می روند اما چون چندین چم ناهمسان و وارونه باهم دارند برای پیشگیری از بدفهمی بهترین کار پرهیز از کاربرد چنین واژگانی است.

تنش با ایران، نوعی هویت جویی برای دولت باکو

$
0
0

 در سال های اخیر تنش هایی میان ایران و جمهوری آذربایجان بر سر تمامیت ارضی ایران آغاز شده است. برخی جریان های موسوم به «پان ترک» ضمن کتمان هویت ایرانی برای آذری های ایران، مدعی جدایی مناطق شمال غرب ایران و پیوستن آن به جمهوری آذربایجان هستند. حجت کلاشی، کارشناس ارشد علوم سیاسی و مسول سازمان جوانان حزب پان ایرانیست در گفتگویی اختصاصی با «راه دیگر» پیرامون تنش های میان ایران و جمهوری آذربایجان و همچنین تحرکات پان ترک ها در ایران اظهار داشت:« که ما دچار اشتباهاتی در حوزه سیاست شده ایم که به نگاه سیاستمداران ما بر می گردد. اساسا سیاستمداران ما مسائل پیرامونی ایران را درست درک نمی کنند و شناخت درستی از تحولات منطقه ندارند و این منافع ایران را با خطرات جدی مواجه می کند. حکومت در این شرایط باید به جای فشار بر نیروهای ملی اجازه دهد که این نیروها فعال شوند و اگر چه هنوز نبرد نظامی با ایران در نگرفته است، اما نیروهای ملی در این نبردی که مدتهاست آغاز شده است مردم ایران را تجهیز روحی کنند چرا که الان حوزه اصلی نبرد حوزه هویت است و این جنگ بزرگ ناپیدایی است که قبل ازجنگ نظامی در ایران شروع شده است و بسیار حیاتی تر از جنگ نظامی آشکار است. در این جنگ بزرگی که در حوزه هویت اتفاق می افتد میدان نبرد پیدا نیست و برای پیروزی در این نبرد نیاز به ابزارهای مفهومی و هویتی است.»

متن کامل گفتگوی روشنک آسترکی با حجت کلاشی را که در پایگاه خبری راه دیگر درج شده است در ادامه می خوانید:

به عنوان اولین پرسش، شما فکر می کنید برگزاری نشست «فردای آذربایجان جنوبی معاصر» پیرو سیاست های دولت باکو درباره ایران بوده است؟

بله بطور حتم و یقیین دولت باکو در برگزاری این نشست نقش داشته و اساسا این نوع ازنشست‌ها در هر کجای دیگر نیز برگزار شود، با مجوز دولت و محوریت و هدایت دستگاههای امنیتی همراه است ومعمولا از یک تنش، کشمکش، تضاد منافع و نگاه‌ها در عرصهٔ سیاسی حکایت دارد. نشستهایی با ماهیت ضد ایرانی در جمهوری باکو مسبوق به سابقه است و از یک سنت سیاسی، دیوانی و اداری پیروی می‌کند که ریشه در دوران شوروی دارد. در این نشست که در هتل «پارک این» باکو و به دعوت گروهی موسوم به «جبههٔ آزادی ملی آذربایجان جنوبی» برگزار شد، چهره‌های سیاسی دولت باکو از جمله دونمایندهٔ مجلس و افرادی از احزاب مساوات و جبههٔ خلق و آزادی حضور داشتند. برگزاری یک نشست سیاسی در یکی از هتل های شهر باکو با توجه به فضای بسته و امنیتی این شهر قطعا چیزی جز برنامه ریزی امنیتی رسمی را نمی‌تواند نشان دهد. باید خاطر نشان کنم که جعل جغرافیای سیاسی و هویتی به نام دولت آذربایجان امری برای به خدمت گرفته شدن بوده و از بدو تاسیس با اهداف قدرتهای پیرامونیِ بیگانه گره خورده است. امروزه نیز بحران هویت و بحران توزیع قدرت و فسادهای پنهان و آشکار ناشی از آن که دولت باکو به آن مبتلا است، انگیزهٔ درونی همراهی با اهداف و تمایل قدرتهای بزرگ منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای در تضاد با ایران را باعث شده که این، تنش با ایران در ذیل صورت بندی هویتی و امنیتی برنامه ریزی و اجرا می‌شود. ژرف‌ترین بحران دولت آذربایجان که ریشه در نگاه، برنامه‌ها و سیاستهای دوران شوروی دارد، ابداع ملیت است که برای استمرار آن بصورت یک واقعیت نیازمند دشمنی برای خلق خود و حامی بیرونی است، به دشمن نیاز دارد تا در زیر پوستهٔ آن تنش‌ها را به یک وحدت بکاهد وسیاست را امنیتی کند ودر این نگاه از حمایت قدرتهای بزرگ نیز برخوردار باشد. یعنی موجودیت خود را بااهداف آن‌ها همراستا کند. نشستی که در باکو برگزار شد علاوه بر اینکه مداخله در امور ایران بودو خلاف حسن همجواری، عرف بین الملل و قواعد و معاهدات می‌باشد، از بازتولید یک دعوای هویتی و نگاه الحاق گرایانه هم حکایت دارد که مواد زیربنای فکری و نظری آن جعلی و گزاره‌هایش کذب ودروغ است. علاوه بر اینکه خود دولت آذربایجان برساخته‌ای جعلی است، اصطلاح آذربایجان جنوبی هم مصداق واقعی وتاریخی ندارد.

هدف استفاده از عبارت «معاصر» در نام این نشست چه بوده است؟

استفاده از عبارت معاصر در نام این نشست اشاره به دوران جدید دارد. درواقع این مطلب در این تیتر مستتر است که برای آذربایجان دوران جدیدی دارد آغاز می‌شود و این جلسه در مسیر پرسش از سرنوشت آذربایجان در شرایط پیش روی می‌باشد. باتوجه به فشار غرب به ایران و افزایش بحرانهای داخلی، در مسیر ایدهٔ پان ترکیسم و نگاههای تجزیه طلبانه چنین سمینارهایی طرح ریزی می‌شود.

شما دولت آذربایجان را برساخته ای جعلی می دانید و برای اصطلاح آذربایجان جنوبی هم مصداق واقعی و تاریخی قائل نیستید. تاریخچه نام آذربایجان برای دولت باکو چه بوده است؟

بگذارید یک مقدمه بگویم و سپس به تاریخچهٔ جعل این نام بپردازم. توضیحش این است قسمتهایی از ایران بعد از جنگ‌های ایران و روسیه و پیمان نامهٔ ننگین ترکمانچای، به اسارت روس‌ها در آمد. از این زمان به بعد اگر چه جنگ نظامی پایان یافت، اما یک جنگ فرهنگی و هویتی بصورت ایرانیت زدایی در مناطق تحت اسارت با شدت و خشونت دنبال شد. روس‌ها با محتوا و علایم فرهنگ ایرانی از جمله زبان فارسی و دین اسلام برخورد و با جدیت و خشونت به زدایش این علایم و تغییر ترکیب جمعیتی و… دست زدند. از این به بعد بخشی از ایرانیان (که گناهشان نزدیک بودن به مرزهای روسیه قبل از آغاز جنگ بود) با بحران و مشکل بیرون ماندن و امر بغرنج ایرانی بودن مواجه شدند. در این زمان اتفاق شگفتی افتاد و آن این بود که در پی ننگ قرارداد، ایرانیان ساکن جغرافیای دولت ایران چشم برروی مشکل هموطنان اسیر خود فرو بستند و بعدا با طرح مسالهٔ دولت ملت، تام بودن خود را طرح و در این توهم از فهم مشکلات هویتی آینده غافل ماندند. جز ادبیاتی که معروف به ادبیات حسرت وگویای تاثر ناشی از، از دست رفتن بخشی از اراضی ایران است، هیچ نشانی از فهم این مشکل که بحران هویتی ایرانیان در بند و اثرات برخاسته از آن دامن گستر ودراز آهنگ است نزد اندیشمندان ایرانی دیده نمی‌شود. وضعیت جدید، هویت جدیدی را برای مناطق اسارت رفته رقم زد که سرنوشتی جداگانه تجربه می‌کرد و روز بروز از ریشهٔ خود دور می‌افتاد. چشم بستن ما باعث نشد که بحران در آینده به سمت داخل حرکت نکند و صرفا پشت مرزهای جعلی بماند. منطقه‌ای که امروز در آنسوی مرز بنام آذربایجان نامیده می‌شود همواره بنام آران و شیروان نامیده می‌شده است. آران در آذری به معنای گرمسیر است.

سرنوشت مردم جدا مانده از ریشه خود چطور دستخوش تغییر و در نهایت تن دادن به خلق کشوری جدید با نام «جمهوری آذربایجان» شد؟

مردم ماورای ارس چشم امید به سمت ایران داشتند. بررسی تاریخی نشان می‌دهد اهالی قفقاز و مسلمان‌ها بسیار جدی مسائل داخل ایران را پیگیری می‌کردند و بر این باور بودند که با تغییر وضعیت داخلی ایران می‌توانند خودشان را از دست روس‌ها نجات دهند و در واقع دولت ایران را دولت خود و به عنوان منجی در نظر می‌گرفتند. دقیقا به همین خاطر است که مردم منطقه قفقاز به ویژه باکو و آران با کنجکاوی در زمان مشروطه به مسائل مربوط به تحولات ایران علاقمند بودند. با توجه به این که ایران در تجربه مشروطه از منظری که آن‌ها توجه داشتند، موفق عمل نکرد و درگیر تنش‌های درونی شد، پس از کودتای محمد علی شاه مسلمان های منطقه قفقاز برای مقابله با سلطهٔ اسلاو‌ها متوجه عثمانی شدند. چرا که عثمانی‌ها به عنوان یک کشور اسلامی در حال نبرد با روسیه بود. پیشروی اسلاو‌ها در حوزهٔ هویتی بر دو پایهٔ اصلی استوار بود، یکی زبان روسی و دیگری دین مسیحیت. ساکنان منطقه نیز برای وحدت بخشیدن به خود، به دو عنصر زبان و دین توجه کردند. از آنجایی که بحث‌های نخست در منطقهٔ قازان و کریمه و قره قوم و.. بود، روشنفکران آن حوزه مانند گاسپرالی و نشریهٔ او ترجمان نقش محوری به عهده داشتند. انقلاب بلشویکی اجازه تحرک را به منطقه داد. از سوی دیگر اگرچه امپراتوری عثمانی در حال فروپاشی درونی بود اما در مسیر قفقاز و ایران پیشروی می‌کرد.

در سال ۱۹۱۸ در تفلیس مساواتی‌ها دولتی تشکیل داده و آن را «جمهوری آذربایجان» نامگذاری کردند. البته مقر اصلی آن‌ها گنجه بوده است. سپس با رسیدن قوای نوری پاشا وتصرف باکو به دست عثمانی‌ها، دولت جمهوری آذربایجان در باکو مستقر می‌شود و تا آوریل ۱۹۲۰ ادامه پیدا می‌کند. پس می‌بینیم که چیزی به نام دولت آذربایجان زمانی تاسیس می‌شود که عثمانی‌ها مناطق زیادی را در اروپا از دست داده و مناطق اسلامی- عربی هم در پی استقلال از عثمانی می‌باشند و به طرح اتحاد اسلامی سلطان وقعی نمی‌گذارند. از اینرو منطقهٔ قفقاز برای موجودیت عثمانی وسوسه انگیز است و به نوعی از این به بعد عثمانی‌گری با پان ترکیسم -ایدهٔ توران بزرگ- پیوند می‌خورد. این پیوند درآن برهه چندان آگاهانه نبود. اگر چه طرحی از آن را می‌شد در ایده‌های وامبری مشاهده کرد. نام گذاری «جمهوری آذربایجان»همان حادثه ای است که احمد کسروی از آن باعنوان «کاری شگفت» اسم می برد و بسیاری از نیروهای ملیون ایران به این نامگذاری اعتراضاتی می کنند و معتقد بودند که پشت سر این نامگذاری توطئه ای نشسته است. با رسیدن قوای بلشویکها به باکو قضییه متفاوت تر می شود.آوریل ۱۹۲۰ شروع مجموعه ای از حوادث است که ریشه ی گفتمان پان ترکی و قوم گرایی در خود دارد.جمهوری آذربایجان تبدیل می شود به شوروی سوسیالیستی آذربایجان و با مطامع و اهداف آنها پیوند خورده و در خدمت آنها قرار گرفت.

شکل گیری ادبیات تجزیه طلبانه در ایران از کجا آغاز شد؟

ادبیات تجزیه طلبانه در سابقهٔ ادبیات چپ لانه دارد. جریانهای قوم گرا و تجزیه طلب کلام و محتوای سخن خود را از چپ‌ها گرفته‌اند. جریانهای تجزیه طلب پان ترک در زیر سایهٔ مراکز تبلیغی و ایدیولوژیک شوروی کوشیده هویتی تازه برای تنازع هویتی در ایران تولید کند. شوروی از‌‌ همان ابتدای ورود به خاک ایران در پی تجزیهٔ آذربایجان بود. نیروهای ارتش سرخ در حین پیشروی نظامی می‌کوشیدند با کمک تبلیغات، خود را منجی معرفی کنند تا اشغالگر و بدین طریق به جای مقاومت همراهی ایجاد می کردند. یعنی روس‌ها اولین کاری که می‌کنند دست به ایجاد یک تشکیلات سیاسی در آذربایجان می‌زنند. بیشتر کسانی که در این تشکیلات حضور داشتند از قفقاز وارد ایران شده بودند. سه سال و اندی بعد فرقه دموکرات آذربایجان شکل گرفت. باید توجه کنیم که در زمان جنگ جهانی دوم قوای ارتش سرخ دارد ایران را فتح می‌کند، آن‌ها علاوه بر اینکه باید از لحاظ نظامی پیروز شوند، باید تلاش کنند که جنگ تبلیغاتی را هم ببرند، چون با ارتشی ایدوئولوژیک روبرو هستند. در واقع روس ها می خواستند مردمی که سرزمینشان فتح می‌شود، روحیه مقاومت در آن‌ها شکسته شود و به این ارتش به چشم قوای ناجی نگاه کنند. این شیوه‌ای بوده که همیشه روس‌ها آن را دنبال می‌کردند و به همین دلیل می‌بینیم قوای روسیه به سیستم تبلیغاتی بسیار قوی مجهز بود. شش ماه پس از اشغال آذربایجان به دعوت ارتش سرخ، هیئتی به سرپرستی عزیز علی اُف به تبریز می‌آیند. به همت عزیز علی اُف اولین روزنامه در آذربایجان به نام وطن یولوندا در راستای اهداف تجزیه طلبانه ایجاد می‌شود. همینطور مدرسه و بیمارستانی ایجاد می‌شود. سردبیر روزنامه وطن یولوندا، میرزا ابراهیم اُف است که بسیاری از مباحثی که اکنون در آذربایجان و مناطق دیگر تحت عنوان ادبیات قوم گرایانه مطرح می‌شود، از جمله مباحثی که در نشست اخیر در باکو مطرح شده است، عبارات و ادبیاتی است که در‌‌ همان روزنامه مطرح می‌شد. از سوی دیگر آقای ابراهیم اُف رمانی دارد به نام «آن روز فرا می‌رسد» که یکی از مهم‌ترین آثار ادبی درباره رهایی ملت‌ها است. در واقع از‌‌ همان سال‌ها است که به کمک شرق‌شناسان اداره اصلی تبلیغات سیاسی ارتش سرخ شروع می‌کند به ترویج ادبیاتی در راستای آزادی بخشی ملی و طرح مسائلی در راستای تجزیه طلبی و غیره. اولین بار ادبیات جمهوری آذربایجان جنوبی و شمالی در همین شرایط ایجاد می‌شود. یعنی زمانی که ارتش روس در ایران در حال پیشروی است. اصطلاحی هم که به نام ستم ملی مطرح می‌شود تحت تاثیر آموزهٔ لنین و نوشتهٔ او به نام حق ملل در تعیین سرنوشت است و پیرو آن اولین بار حزب توده است که از ستم ملی در ایران صحبت می‌کند، البته آن‌ها از ستم ملی قوم پارس صحبت نمی‌کنند بلکه بعد‌ها چریک‌ها ازعنوان ستم ملی پارس‌ها صحبت می‌کنند. به نظر می‌رسد که نیروهای چریکی چپ و فدائیان خلق بنا بر مباحث تئوریکشان جایی برای یارگیری نداشتند و به دنبال جایی بودند برای اینکه مفهوم ستم را بازتولید کنند و در پشت آن سنگر گرفته و به یارگیری و مبارزه خود ادامه دهند.

نقص‌های حاکمیت ایران چقدر در تقویت اندیشه تجزیه طلبانه در آذربایجان نقش داشته است؟

در این شکی نیست که در ایران نقص‌هایی وجود دارند و به قول آقای کاوه بیات برخی از خواست‌ها به حق است و برخی به ناحق است و ماباید اینجا حق و ناحق را از هم جدا کنیم. اینکه مناطق مرزی ایران دچار کاستی‌هایی هستند و این کاستی‌ها باعث نارضایتی‌هایی شده است بحث به حقی است اما اینکه این کاستی‌ها و نارضایتی‌ها مستقیما وصل می‌شود به مباحث قومیتی و تجزیه طلبانه باید بگوییم اینطور نیست و در اینجا عوامل دیگری وجود دارد. از جمله سابقه ادبیات که توسط شوروی تولید شده است و همینطور الان دخالت آشکار قدرت‌های فرا منطقه‌ای یکی دیگر از عوامل است. این را هم اضافه کنم جمهوری آذربایجان یا باکو در نقطه‌ای قرار دارد که سه قدرت در آنجا به هم رسیده‌اند. در واقع جمهوری باکو در کانون نگاه سه قدرت قرار دارد.

از باکو به عنوان محل برخورد سه قدرت یاد کردید. منظور از این سه قدرت چه کسانی هستند؟

جمهوری باکو امروز محل برخورد سه مولفه است که درک آن برای ما بسیار حائذ اهمیت است. در واقع باید محلی باشد برای برخورد چهار نیرو اما در غیاب ما محلی شده است برای برخورد سه نیرو که محل اثر هستند. قدرت اولی که در حوزه باکو تلاش می‌کند نقش آفرینی کند قدرت روس‌ها است. روس‌ها سعی دارند که به طور سنتی هنوز آذربایجان را در قلمرو خود در نظر بگیرند و از نفوذ و ورود نیروهای فرا منطقه‌ای به منطقه قفقاز جلو گیری کنند. قدرت دیگری که سعی می‌کند درجمهوری آذربایجان نقش آفرینی کند، دولت ترکیه است که سعی می‌کند با نگاه نو عثمانی‌گری و البته توران بزرگ به منطقه باکو نگاه کند. اینکه دولت ترکیه امپراطوری اسلامی خودش را به مساله توران معطوف کرده به نظر می‌رسد که در ذهن سیاسیون ترکیه ایده نو عثمانی‌گری آن‌ها از مسیر توران عبور خواهد کرد. البته مساله آسیای مرکزی هم برای ترکیه مساله مهمی است. با توجه به همکاری‌های ترکیه با غرب و امریکا در نتیجه سرعتش در این زمینه بالا‌تر رفته است. نیروی سومی هم که سعی می‌کند در جمهوری باکو نقش آفرینی کند نیروی ناتو یا غرب است که سعی می‌کند جمهوری باکو را در حوزه قلمرو اروپایی و در اروپای شرقی در نظر بگیرد و ناتو را تا آنجا گسترش دهد تا جمهوری باکو جایی باشد که بتوانند روسیه را از آن طریق مهار کنند. اما ایران هم باید سعی کند با توجه به اینکه بخشی از هویت ما در آنجا است و آن مناطق همواره جزیی از ایران بوده و مردم آنجا با ما ریشه‌های مشترک فرهنگی و هویتی دارند، نقش خود را احیا کند.

شما به عنوان یک پان ایرانیست معتقدید که ایران باید تلاش کند اراضی باکو را به درون مرزهای ایران بازگرداند؟

نگاه پان ایرانیستی در پی اندیشهٔ احیاست. نگاه پان ایرانیستی بر خلاف آنچه برخی تعریف می‌کنند، نگاه الحاق گرایانه نیست بلکه نگاه احیا گرایانه است. یعنی بحث این نیست که اراضی باید به دولت ایران ملحق شود، بلکه بحث محوری پان ایرانیست زنده کردن مناطق ایرانزمین است. یعنی این‌ها اگر به هویت اصلی و تاریخی خود دست پیدا کنند، حیات جدیدی را شروع می‌کنند و این حیات جدید در آینده باعث تشکیل حکومت‌هایی متناسب با بافت تاریخی و هویتی این مناطق می‌شود و دولت‌هایی شکل می‌گیرد که بازتاب دهنده خواست هویتی و فرهنگی و تاریخی مردم این مناطقباشد و وحدتی مبتنی بر خود آگاهی و هوشیاری ملی ایجاد می‌شود که راه وحدت در هر شکل لازم دیگر را فراهم می‌کند. ما باید بکوشیم خود را در درون ایده ی شکوهمند ایرانزمین احیا کنیم و جریان یابیم.

جمهوری اسلامی چرا نقش خود را در ارتباط با جمهوری آذربایجان درست ایفا نکرد؟

بحث خیلی جدی که وجود دارد این است که ما دچار اشتباهاتی در حوزه سیاست شده‌ایم که به نگاه و فهم نازل تاریخی سیاستمداران ما بر می‌گردد. اساسا سیاستمداران ما مسائل پیرامونی ایران را درست درک نمی‌کنند و شناخت درستی از تحولات منطقه ندارند و این منافع ایران را با خطرات جدی مواجه می‌کند. به طور مثال وقتی پس از فروپاشی شوروی، جمهوری آران در حال تاسیس است، به راحتی مقامات ایران اجازه می‌دهند نام آذربایجان برای این منطقه برگزیده شود که این مساله کاملا با منافع ملت ایران منافات داشت. آن منطقه در بد‌ترین حالت می‌بایست به نام تاریخی خودش نامگذاری می‌شد. آقای رفسنجانی به تازگی در مصاحبه‌ای اعلام کرد که: «آقای حیدر علی اُف که آن زمان در نخجوان بود جهت دیداری نزد من مراجعه و اعلام کرد که ما می‌خواهیم هفده شهر قفقاز را به ایران برگردانیم». طبق این قول و قرار شفاهی آقای علی اُف با همراهی عوامل پنهان و پیدا از جمله آقای عبدالعلی‌زاده استاندار وقت تبریز می‌تواند دولتی به نام آذربایجان تشکیل دهد و باید توجه کنیم علی اُف از زمان شوروی یکی از رجال حرفه‌ای در صحنه سیاست بود و به راحتی توانست با سیاستمداران ایرانی بازی کند و خودش را به کرسی حکومت برساند و پس از اندکی در دوره‌‌ همان علی اُف که با کمک جمهوری اسلامی به قدرت رسیده بود، جبهه ملی استقلال آذربایجان جنوبی اجازه فعالیت پیدا کرده و اعلام موجودیت کرد. بعد هم که می‌بینیم علی اف تلاش می‌کند برای بازی بزرگ و تعیین کننده‌ای که پیش گرفته، به زمین غرب وارد شود. الان هم با توجه به تنش‌هایی که ایران با قدرت‌های بزرگ دارد، تلاش می‌کنند ایران را در چهارگوشه خودش دچار بحران‌های هویتی و قومی کنند. از جمله دیدیم اخیرا نشستی در مصر برای عرب زبان‌های خوزستان برگزار شد و در آنجا هم اظهارات مداخله جویانانه‌ای مطرح شد به شکلی که گفتند مساله آزادی اهواز یا به قول خودشان الاحواز باید هدف اصلی ناسیونالیسم عرب باشد. مشاهده می‌کنیم چندی بعد هم نشستی از طرف جمهوری باکو برگزار می‌شود و همچنین در رسانه‌های جریان پان عربی و پان ترکی نوعی هم آوایی را شاهد هستیم. به طوری که بعد از برخی حرکات ایذایی که صورت گرفت آقای بنی طرف از افراد منتسب به پان ترک حمایت کرد. این‌ها نشان می‌دهد یک برنامه کلی با حمایت قدرت‌های فرا منطقه‌ای وجود دارد. به طوری که اخیرا در گوشه و کنار، اسنادی هم منتشر شده است که گویای دخالت آشکار این قدرت‌ها است. حکومت در این شرایط باید به جای فشار بر نیروهای ملی اجازه دهد که این نیرو‌ها فعال شوند و اگر چه هنوز نبرد نظامی با ایران در نگرفته است، اما نیروهای ملی در این نبردی که مدتهاست آغاز شده است، باید مردم ایران را تجهیز روحی کنند. چرا که الان حوزه اصلی نبرد حوزه هویت است و این جنگ بزرگ ناپیدایی است که قبل ازجنگ نظامی در ایران شروع شده است و بسیار حیاتی‌تر از جنگ نظامی آشکار است. در این جنگ بزرگی که در حوزه هویت اتفاق می‌افتد، میدان نبرد پیدا نیست و برای پیروزی در این نبرد نیاز به ابزارهای مفهومی و هویتی داریم. باید اشاره کنم در حوزه‌هایی هم مانند رسانه و موسیقی، ما میدان نبرد را کاملا واگذار کردیم. از طرفی هم متاسفانه بسیاری از مسولان منطقه‌ای و امنیتی توجه کافی به خطراتی از این جنس ندارند که باعث شده است ضربات جبران ناپذیری به منافع ملت ایران وارد شود.

در پایان اگر نکته‌ای است، بفرمایید.

باید بگویم خوشبختی منطقه و کشور موسوم به آذربایجان در پیگیری ایدهٔ ایران بزرگ و همکاری‌های منطقه‌ای است. دولت علی اُف بجای دامن زدن به اختلافات و گسستن از مردم و عمیق کردن فساد دولتی بهتر است در راستای خوشبختی تاریخی مردم خود گام بردارد. ایران بطور اعم و آذربایجان بطور اخص، لقمه‌ای نیست که در هاضمهٔ هویت پان ترکی هضم شود. هویت ایرانی و درخشش‌های مفهومی آن منطقه را بزودی در جاذبهٔ وجودی خود قرار داده و به عنصر کانونی عصر جدید، در صورت بندی شکل آینده جهان، تبدیل خواهد شد.

 

آنگاه که یک آسیمیله شده به سخن در می آید!

$
0
0

عباس جوادی طی مقاله ایی تحت عنوان "دو اشتباه فاحش قومگرایان آذربایجانی ما"در سایت ناشناخته "چشم انداز"مرا به نوشتن یاداشت زیر ترغیب کرد.

 

یک: عباس جوادی به چه مقصودی سخن میگوید؟

آیا سخنان و یا فکرهای آقای عباس جوادی به برقراری عدالت و برای رفع تبعیض علیه ملیتهای غیرفارس ایران بیان شده است و یا این سخنان برای تحکیم مناسبات قبلی در دوره شاه و شیخ است؟ عباس جوادی یا میداند چه میگوید و یا واقعا نسبت به حرفی که میزند اشراف کافی ندارد. در هر دو حالت اش عباس جوادی به یک مقصد و مقصود کمک میکند و آنهم استمرار یک دولت فارس مدار در ایران بعد از جمهوری اسلامی است. چه هم نظام پادشاهی پهلوی و هم نظام جمهوری اسلامی دقیقا بر این نظریه آقای عباس جوادی پای کوبیده و در مدت هشتاد و اندی سال نه تنها زبانها و فرهنگهای متفاوت در ایران را بسوی اضمحلال برده، بلکه خلقهای غیرفارس ایران را که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران را تشکیل میدهد به فاجعه بارترین شکل مورد تحقیر و تبعیض قرار داده است.

 

دو: تاریخ کوتاه و یا بلند هر ملیتی دلیلی بر نقض حقوق آنان در یک کشور نیست

عباس جوادی برای تحقیر خلق ترک، در این نوشته به تحقیر تاریخ آنان پرداخته و مینویسد؛ "در محافل دانشگاهی و حتی سیاسی غرب و روسیه وحتی ترکیه من کسی را ندیده ام و کتابی جدی نخوانده ام که خلاف این را بگوید و مثلا، مانند آنچه که آقای زهتابی بر پایه گمانه زنی و آرزوی خود نوشته اند ادعا کند که تاریخ ترکان ایران تا هشت هزار سال قدمت دارد" (پایان نقل قول)

 

کسی نیست به عباس جوادی بگوید که؛

اولا چگونه شما به تمامی "محافل دانشگاهی و حتی سیاسی غرب و روسیه و حتی ترکیه"گشت و گذار کرده اید و به آن ها احاطه دارید؟ این کار تنها از عهده یک گروهی علمی بسیار بزرگی برمی آید؟

 

دوم اینکه اساسا شما که (چه کسی) هستید که ملتی ساکن در آذربایجان جنوبی و ایران بخواهد حرفهای بی ربط و تحقیرآمیز شما را جدی بگیرد؟

 

سوم اینکه در این نوشته هدف عباس جوادی تحقیر بیشتر خلق ترک در ایران است. وی در این کوتاه سخن میخواهد دروغین بودن تاریخ ملت ترک را با توسل به هر رذالتی بیان کند. رذالت سخن در این است که این خلق از طرف دولت ایران و جامعه سیاسی فارس ایران به اندازه کافی تحقیر شده و مورد تبعیض قرار میگیرد. بنابراین اگر تاریخ کسی در این سرزمین بایستی مورد سوآل قرار گیرد، تاریخ ساختگی دولتی است که دم و دنباله چه این مملکت را به دم کوروش و داریوش میبندد. تا همین هشتاد و اندی سال کسی از این اسامی خبری نداشت. اما به یکباره تمامی تاریخ و بشریت به دم کوروش و داریوش بسته شد و آقای عباس جوادی به جای نقد تاریخ ساختگی که یکی از عوامل تحقیر خلقهای غیرفارس در ایران است، به تحقیر بازهم بیشتر خلق ترک پرداخته است.

 

در عین حال روایت از تاریخ هر ملتی گونه های مختلف دارد و این یک بحث آکادمیک و تحقیقی است. استفاده از یک روایت، آنهم بصورتی بسیار غیر اخلاقی و نادرست، برای تحقیر یک ملت چیزی جز تبدیل شدن به عمله یک رژیم استبدادی نیست. در این عملیات تحقیرآمیز خود را آذربایجانی و ترک معرفی کردن نیز مزید رضالت است. چون بیان یک یا چند روایت تاریخی ربطی به حقوق نابرابر موجود در کشور ایران را ندارد؟ حالا جمعیت ترک ده هزار سال پیش ترک شده اند و یا صد هزار سال پیش، و یا قدمت بیش و یا کمتر از آن داشته اند، چه تاثیری در معادله بی حقوقی ملیتهای غیرفارس در ایران دارد؟ آیا رفتار دمکراتیک امروز ترویج فکر عدالت جویانه و برابر حقوقی را در ایران توصیه میکند یا دروغین خواندن تاریخ ملیتهای غیرفارس و تحقیر بازهم بیشتر آنان را؟ می بینید که ریگ بسیار بزرگی در کفش آقای عباس جوادی است!

 

سه: "ملت"صرفا به معنی "هم زبانی"نیست

عباس جوادی مینویسد؛ "ما «تُرک» هستیم یعنی زبان ما ترکی است... ملیت ما آذربایجانیان از دیگر ایرانیان فرقی نمیکند چونکه ما همه یک کشور و یک تاریخ داشتیم."

 

این سخنان عباس جوادی، تمامی حرفهای قبلی اش را پنبه میکند و کوس رسوایی اش را میزند. جوادی میگوید ملیت ما (آذربایجانی ها) با دیگران (فارس، کرد، بلوچ، عرب، انگلیس، فرانسوی و...) فرقی ندارد! اگر فرقی بین ملیت و اتنیسیتیت مردمان وجود نداشت، چگونه  و چرا مفهوم اتنیک، قوم، ملیت، ملت بوجود آمده است؟ جنگهای مختلف استقلال طلبانه و ضداستعماری در قرن گذشته برای چه رخ داده است؟ مبارزه خلق ترک، خلق کرد، خلق عرب و خلق بلوچ علیه علیه استعمار داخلی در هئیبت دولت ایران برای چیست؟ مبارزات خلقهای غیرفارس در ایران علیه استبداد نژادی، از چه مضمونی برخوردار است؟ اگر ما و دیگران از نظر اتنیکی، ملی، تاریخی، فرهنگی و زبانی فرقی نداریم، این همه بحث و جدل برای چیست؟ آنها کدامین "محافل دانشگاهی و سیاسی در غرب، ترکیه و روسیه بوده اید که بحث در حوزه مسائل اتنیکی وجود نداشته است؟ احتمالا شما با هیچ محفل دانشگاهی در هیچ کجای دنیا سروکاری نداشته اید، وگرنه غیرممکن است که شما از این موضوع بحث بی خبر باشید. واقعیت اینست که آرزوی عباس جوادی این  استکه اساسا بحث و جدل های از این نوع اصلا نباید وجود داشته باشد، چون این روال به هیبت دولت استبدادی فارس محور و دین محور حاکم بر ایران صدمه میزند.

 

عباس جوادی ملیت را معادل زبان میداند. حال اینکه ابدا چنین نیست. جنگ ملتها در یوگسلاوی سابق جنگ ملتهایی نبود که صاحب زبانهای مختلفی بوده باشند. تمامی ملتهای ساکن یوگسلاوی سابق همزبان هستند اما دین متفاوتی داشتند و تاریخ متفاوتی را طی کرده بودند و حتی عادت و سنن مختلف داشتند و به البته فرهنگ و هنر متفاوتی را نیز برای خودشان شکل داده بودند. لذا ملیت یا ملت بودن صرفا به معنی زبان نیست، بلکه زبان یکی از ارکان آن است. تاریخ مشترک، سرزمین مشترک، گاه دین مشترک، عادت و سنن مشترک، فرهنگ و هنر مشترک و از همه مهمتر روح مشترک  برای دستیابی به آرمانهای انسانی و... مجمومه ایی از عوامل اند که یک ملت یا ملیت را معنی میکنند. خلق ترک در ایران همان تاریخ را ندارد که خلق فارس داشته است، خلق کرد هم تاریخ خود را دارد، همچنانکه خلق بلوچ و یا خلق عرب نیز تاریخ خودشان را دارند. خلق ترک سرزمین مشترک خود (آذربایجان، سرزمین قشقایی، سرزمین افشار در خراسان و..) را دارد، خلق فارس نیز فارسستان (منطقه فارس نه استان فارس) را به مثابه سرزمین خود دارد. کردستان سرزمین کردها و بلوچستان سرزمین بلوچها و عربستان سرزمین عربی و ترکمن صحرا سرزمین ترکمن هاست. اینجا چه چیز مشترکی داریم؟ در ارتباط با زبان هیچ چیز مشترکی ندارند، در ارتباط با فرهنگ تفاوتهای قابل توجهی بین خلقهای ساکن ایران وجود دارد. این تفاوت علی رغم جهتگیری دولت ایران و عباس جوادی برای نفی و نابودی آن بسیار لازم و زاینده است.

 

این درست که ملت به معنی نژادی کلمه و یا برداشت از ملت به معنی نژادی آن نادرست و مضموم است. اما این بدان معنی نیست که ملت را تنها و تنها به داشتن یک زبان تقلیل دهیم! این همان اشتباه فاحش عباس جوادی است. البته اگر ما نسبت به آقای جوادی خوشبین باشیم و ایشان را احیانا مامور دولت ندانیم. اما بایستی یادآور شویم که  خطاها و اشتباهاتی از نوع خطاهای عباس جوادی، چیزی جز خدمت به استبداد سیاسی، دینی و نژادی حاکم بر ایران نیست!

 20130415

Yunes.shameli@gmail.com

اولویت برای ملتهای ساکن در خاورمیاه کدام است؟

$
0
0

 

آنچه که دیروز در عراق و افغانستان روی داد و شرایط این دو کشور را تا حدود زیادی تغییر داد و با باز شدن فضای سیاسی (که البته هزینه های گاه سنگینی از قِبل اشغال کشور از سویی و عقب ماندگی اقتصادی و سطح پایین دانش و آگاهی در این جوامع از سوی دیگر داشته است)، شرایط را بسوی گشایش بیشتر در این کشورها فراهم ساخت. یکی دیگر از چشم اندازهای این فضای باز سیاسی در عراق و افغانستان دستیابی اغلب خلقهای ساکن در درون این کشورها به حقوق ملی و حق تعیین سرنوشت خود بود.

 

حوادثی که امروز در ایران میگذرد، از سویی مبارزه برای دمکراسی و از سوی دیگر مبارزه برای حق ملل در تعیین سرنوشت خود از سوی ملیتهای ساکن این کشور (ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن، لر و...) بی مهابا پیش میرود. اما هنوز سایهء شوم استبداد سیاسی، دینی و نژادی از این کشور رخت نبسته است. مبارزه برای دمکراسی در پاکستان و مبارزه برای اعاده حق تعیین سرونوشت خلقها در آن کشور نیز جریان دارد. بخشی از کشورهای عربی در پروسه بهار عربی موفق بر سرنگونی دیکتاتوریها در مصر، لیبی، یمن و تونس شدند و مبارزه ایی سخت و ویرانگر در سوریه علیه رژیم جنایتکار بشار اسد ادامه دارد.

 

با تمامی ناهنجاریهای موجود بر سر راه برقراری دمکراسی و به اجرا در آمدن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در کشورها خاورمیانه، کشورهای این منطقه و ملتهای ساکن آن در تحولات پیش رونده منطقه و جهان نقش فعال و تاثیرگذاری ندارند و عمدا به مثابه کشورهای زیر مجموعه قدرتهای بزرگ سیاسی عمل میکنند. تضادهای کشنده حاصل از استبداد سیاسی، نژادی و دینی در این کشورها، هم فضای تنفس را برای مردمان این کشورها تنگ کرده است، و هم موانع جدی بر سر راه دمکراتیزاسیون در این کشورها فراهم ساخته و در عین حال مانع اعمال اراده ملیتهای ساکن در این کشورها برای حق تعیین سرنوشت سیاسی خویش است. این مجموعه مشکلات، جدا از تحمیل عقب ماندگی در عرصه فرهنگی و سیاسی، این عقب ماندگی را به عرصه های اقتصادی و بویژه در مناطق ملی ملیتها غیرحاکم در آن کشورها تحمیل کرده است. این روند بعد از جنگ جهانی اول به این سو خصومت و دشمنی میان خلقهای منطقه (عرب، ترک، فارس، کرد و...) را بشدت افزایش داده است. این تنش و خصومت ها عملا در تفرق و تشتت میان ملتها و حتی کشورهای منطقه نقش بسزایی بازی میکند و شرایط را برای بهره برداری قدرتهای جهانی (چه غرب و چه شرق) را فراهم می آورد. این در حالیست که کشورهای خاورمیانه از پتانسیل بسیار بالایی چه در عرصه تولید انرژی فسیلی برای جهان و چه به تدریج در عرصه های دیگر اقتصادی و صادرات غیرنفتی دارد. اما این پتانسیل به دلیل تنش ها و تشتت هایی که فوقا برشمردیم همواره رو به زوال بوده و عمدا مورد استفاده دیگر قدرتهای سیاسی و اقتصادی جهان قرار داشته است.

 

ما، ملتهای این منطقه در هر صورت و همواره همسایگان هم هستیم و خواهیم بود. چشم انداز ترقی و پیشرفت در این کشورها و بویژه داشتن نقشی جدی تر در سیاست منطقه ایی و جهانی باید که کشورهای خاورمیانه را در کنار هم قرار داده و ناگزیر آنها را به چارچوب یک اتحاد منطقه ایی خواهد کشاند و گر نه این کشورها عملا به مثابه ابزارهایی در دست قدرتهای مناطق دیگر جهان در غرب و یا شرق مورد استفاده قرار خواهند گرفت.

 

مسیر خاورمیانه اتفاقا از مسیری میگذرد که امروز کشورهای اروپایی در "اتحاد اروپا"آن را در پیش گرفته اند و در سمت و سویی حرکت میکنند که در سیاست جهانی (چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی) نقشی فعال و تاثیر گذاری بازی کنند. خاورمیانه حداقل به مثابه منطقه ایی که بخش اعظم انرژی فسیلی در جهان را در خود جای داده و با پیشرفتهای اقتصادی که در بخشهایی از آن (ترکیه) از همین امروز هویداست، میتواند و باید که نقش موثر و جدی تری در سیاست و اقتصاد منطقه و جهان بازی کند. آینده ترقی و پیشرفت در خاورمیانه  از اتحاد دمکراتیک کشورهای این منطقه میگذرد. وگرنه خاورمیانه عملا بازندهء اصلی صحنه سیاست و اقتصاد جهانی خواهد بود. بنابراین خصومتهای ضایع کننده موجود در میان ملتهای منطقه را (عرب، ترک، فارس، کرد و...) چه در درون کشورها و چه در بیرون را در سمت و سوی منافع این ملت ها نیست. بنابراین ترقی و توسعه سیاسی اقتصادی در خاورمیانه و نقش تاثیر گذار آن در سیاست جهانی را در گرو اتحاد این ملت ها و کشورهای آن میدانم.

 

لازمه شکل گیری یک اتحاد دمکراتیک و پایدار سیاسی در منطقه خاورمیانه تحقق دو روند را می طلبد؛

یک: روند دمکراتیزاسیون در داخل کشورهای خاورمیانه

دو: روند عملی شدن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا تشکیل دولت خود (در داخل یا خارج از آن جغرافیای سیاسی)

 

چون قبل از تکوین دمکراسی در درون این کشورها، و قبل از اعمال حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، و نه در پروسه های تاریخ متفاوت، بلکه بصورت پارالل باهم بایستی صورت گیرد، میتواند راه را برای شکلگیری یک اتحاد سیاسی جدید در منطقه خاورمیانه باز کند. اما حرکت بسوی چنین اتحادی بدون تبدیل شدن این دولتها به دولتهای دمکرات از سویی و بدون تامین حق ملل در تعیین سرنوشت خود برای ملتهای اسیر استبداد و استعمار داخلی در این منطقه، غیرممکن است.

 

برای نیل به این مقصود، بایستی تمامی تلاش ها و مبارزات از شیوه ها و متدهایی بهره گیرند که مسیر مبارزه برای تغییرات سیاسی را تا حد ممکن با هزینه های کمتری طی کنند. چه، به مراتبی که ملتی هزینه بیشتری برای آزادی خود بپردازد، فاصله آن ملت با ملت حاکم آن کشور بیشتر و بیشتر شده و امکان دستیابی به آن اتحادی که پیش از این سخن اش رفت را مشکل تر می سازد. لذا روشهای سرکوب خشونت آمیز و اغلب غیرمتعارف علیه مبارزات رهایبخش ملی مسیر این دو ملت را (چه ملت و دولت حاکم و چه ملت و دولت محکوم) از همدیگر جدا میکند. این جدایی در پروسه تاریخی میتواند ضرر و زیانهای جبران ناپذیری را بر دو کشور و یا دو ملت وارد کند. خصومت دائمی، مانع تراشی دائمی، اتحاد با دشمنان همسایگان بصورت دائمی، ترویج کینه و نفرت بصورت دائمی در چنین کشورهایی و در میان این ملتها حتی ممکن است ابدی گردد. استمرار چنین خصومتی میتواند حرکت این ملتها و دولتها بسوی همبستگی، ترقی و دمکراتیسم  را کندتر و حتی مسدود نماید.

 

بنابراین مرحله کنونی مبارزه در کشورهای استبداد زده مبارزه برای دمکراسی است و مرحله کنونی مبارزه برای ملتهای استعمارزده (داخلی) مبارزه برای اعمال حق تعیین سرنوشت آنان در درون کشورهای استبداد و استعمارزده است. این مبارزه از هر دو سو، شرایط را برای نزدیکی ملل ساکن در منطقه خاورمیانه  فراهم می کند و با محور قرار دادن مبارزه برای صلح و همبستگی منطقه ایی، بی تردید ملتهای ساکن در خاورمیانه را بسوی تلاش برای صلح و همبستگی جهانی و پذیرفتن نقش فعالتر در تغییرات منطقه ایی و جهانی سوق خواهد داد.

 

در نهایت، آنچه در شرایط کنونی و برای مبارزات دمکراتیک ("برای دمکراسی"و "برای حق تعیین سرنوشت") لازم است توسل به شیوه ها سیویل و مقاومت مدنی از سوی جنبش های سیاسی از یکسو و پایان دادن به سرکوب و خشونت های غیرمتعارف از سوی استبداد سیاسی، دینی و نژادی حاکم بر ایران است. من بسیار خوشحال میشوم که جامعه سیاسی فارس در اپوزیسیون نیز  از ناسیونالیسم افراطی در عدم شناسایی ملیتهای غیرفارس و احترام به حقوق برابر آنان در ایران فاصله بگیرد و تحمیل هزینه های سنگین علیه خلقها در پروسه گذار مبارزاتی را محکوم کند، تا شرایط برای مبارزه پارالل و همسو را "برای دمکراسی"و "برای حق تعیین سرنوشت"فراهم ساخته و از این طریق همبستگی سراسری تمامی خلقهای ساکن در ایران را تامین کند.  روند صلح و آشتی با پ ک ک در ترکیه و رفرم بزرگی که برای حل مسئله حقوق ملیتها در آن کشور آغاز شده است، درسهای گرانی برای دولت ایران از سویی و اپوزیسیون سیاسی جامعه فارس از سوی دیگر دارد. البته بایستی گوش شنوایی هم در کار باشد!

20130417

Yunes.shameli@gmail.com


نامه ابطحی، " 15 نیسان"و تغییر بافت جمعیت ملت عرب در ایران

$
0
0
Ahwazi Arab Demonstation

 

این روزها همزمان است با هشتمین سالگرد "انتفاضه"یا قیام مردم عرب در اهواز و دیگر شهرهای تابعه. در پانزدهم آوریل – یا به قول عرب ها، نیسان - 2005 صدها تن از شهروندان عرب اهوازی تظاهرات مسالمت آمیزی را به راه انداختند. آنان قصد داشتند در اعتراض به نامه منسوب به ابطحی، به سوی ساختمان استانداری بروند که با آتش نیروهای امنیتی رو به رو شدند. ده ها تن شهید و صدها نفر بازداشت شدند. این تظاهرات از شهر اهواز شروع شد و به دیگر شهرهای استان نظیر حمیدیه و حویزه و بندر معشور کشیده شد وتا یکی دو هفته ادامه داشت. تظاهرات و نا آرامی های یاد شده، از هنگام سقوط شیخ خزعل - واپسین فرمانروای عرب این منطقه – در سال 1925 تا کنون بی سابقه بوده است که به علت گستردگی به "انتفاضه"معروف شد. هم اکنون "15 نیسان"همچون نگینی در تاریخ مبارزات ملت عرب می درخشد. امسال نیز رژیم استبدادی ایران در یک یورش پیشگیرانه، حدود سیصد تن از فرزندان این ملت را دستگیر کرده است زیرا از خشم و اعتراض مردم عرب در چنین روزهایی می هراسد. اما خلق ما هر سال "15 نیسان"را گرامی می دارد و دستگیری و سرکوب و اعدام  نمی تواند جلوی تحرک این مردم را بگیرد.   

 در اینجا قصد بررسی این واقعه تاریخی را ندارم و فقط می خواهم به "نامه"ای اشاره کنم که همچون اخگری در جان مردم به جان آمده عرب در افتاد واین قیام را باعث شد که در اساس فریادی خونبار علیه  سیاست های ضد عربی حاکمان تهران بود. سپس به توطئه چینی های هر دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی علیه ملت عرب خواهم پرداخت.

نامه منسوب به محمد علی ابطحی مبنی بر تغییر بافت جمعیتی استان خوزستان (عربستان) در مارس 2005 -  فروردین 84 -  شکل علنی یافت. نشر این نامه، جرقه ای شد تا شعله های"انتفاضه"مردم عرب در 15 آوریل 2005 زبانه بکشد. در این نامه، که تاریخ 1377 شمسی را بر پیشانی دارد، دفتر ریاست جمهوری به مدیریت محمدعلی ابطحی از وزارتخانه ها و سازمان های ذیربط همچون وزارتخانه های مسکن و اطلاعات می خواهد تا با اقدامات خاص و تشویق کوچ غیر بومیان به استان و کوچ معکوس عرب ها به سایر استان ها، طی ده سال جمعیت مردم عرب را از اکثریت به اقلیت بدل سازند. درباره این نامه حرف و حدیث فراوان است. من از زبان محمد نواصری – یکی از فعالان عرب که در 2007 در هلند در گذشت - شنیدم که این نامه توسط یکی از شهروندان عرب شاغل در حراست استانداری استان به دست ایشان و شمار اندکی از فعالان عرب رسیده است. البته بعدا کاشف به عمل آمد که این شخص، اطلاعاتی است. واین طبیعی است، زیرا اساسا سازمان حراست ادارات و وزارتخانه ها زیر نظر مستقیم وزارت اطلاعات قرار دارد. اصلاح طلبان در آن هنگام اعلام کردند که محافظه کاران مخالف آنان، این نامه را جعل کرده اند تا بر آرای مردم عرب طرفدار نامزدهای اصلاح طلبان، تاثیر منفی بگذارند. می دانیم که انتخابات ریاست جمهوری خرداد 1384 در پیش بود و اصلاح طلبان و محافظه کاران در برابر هم صف آرایی کرده بودند که سرانجام محمود احمدی نژاد از صندوق ها بیرون آمد. در سال 2005 که در زندان مخفی اهواز بودم، “سهرابیان” بازجوی تهرانی من ، و یار و یاور سعید امامی، در بازجویی هایش اصرار داشت که این نامه جعلی است. بارها هم این موضوع را تکرار کرد. او حتی یکی دو بار گفت که نامه، ساخته و پرداخته “انگلیسی ها”ست. البته “سهرابیان” برای جعلی قلمداد کردن نامه منسوب به ابطحی، به هر دری می زد. از جمله، خود مرا هم متهم به جعل این نامه کرد و روی این موضوع مانور می داد. من نیز به او و بازجوی اهوازی و در مصاحبه هایم با رسانه های گروهی، پیوسته می گفتم: اصلا مهم نیست که “نامه ابطحی”، درست باشد یا جعلی، مهم این است که برنامه ریزی و کوشش برای تغییر بافت جمعیت ملت عرب در ایران، هم در زمان شاه و هم در زمان جمهوری اسلامی، همواره وجود داشته است. در واقع مساله کوچاندن ملت عرب اهواز از سرزمین آبا واجدادی شان قبل از مساله فلسطین مطرح شد. از نظر تاریخی، این موضوع را نخستین بار در جزوه “خرید عربستان” میرزا آقا خان کرمانی در نیمه دوم سده نوزدهم می بینیم. او در این جزوه به ناصرالدین شاه پیشنهاد می کند تا اجازه دهد پارسیان هند (زرتشتیان) زمین های حاصلخیز را از بومیان عرب بخرند و یک "بمبئی"جدید در اهواز و سایر شهرهای اقلیم عربستان ایجاد کنند که البته شاه قاجار زیر بار نمی رود. پس از سقوط خزعل بن جابر و نابودی حاکمیت خودمختار ملت عرب در این خطه، رضا خان کوشش فراوان کرد تا کوچ هزاران تن از سایر شهرها را به شهرهای مختلف عرب نشین فراهم سازد. البته بخشی از کوچ افراد به شهرهایی نظیر عبادان طبیعی بود چون اینان برای کار در پالایشگاه و شرکت نفت می آمدند.

اوایل دهه چهل شمسی، نقطه عطفی در پروژه تغییر جمعیت

اتاق فکر شاهان پهلوی (وبعدها جمهوری اسلامی) در این زمینه ـ یعنی تغییر جمعیت مردم عرب به زیان آنان ـ همواره فعال بوده است. اما سال 1343 ش در واقع یک نقطه عطف به شمار می رود. رژیم محمدرضا شاه در این سال سه تن از رهبران جنبش ملی عرب به نام های محیی الدین آل ناصر، دهراب شمیل آل ناصر و عیسی مذخور نصاری را اعدام کرد. صدها تن از کادرها، اعضا و هواداران آنان دستگیر شدند و ساواک  توانست یک جنبش وسیع ملی گرای عربی را کشف و سرکوب کند. لذا این رژیم به جای حل مساله به پاک کردن صورت مساله پرداخت. در واقع رژیم شاه احساس خطر کرد و راه حل را در تغییر بافت منطقه دید. برنامه ریزان از شهر اهواز شروع کردند و مهاجرت به مرکز استان را تشویق و تسریع کردند. این مهاجرت سازمان یافته از مناطق شمال استان، اصفهان و سایر شهرهای ایران بود. آنان کوشیدند شکل و شمایل عربی شهر اهواز را تغییر دهند. “بورس زمین در اهواز” به یکی از عناوین عمده آگهی های مطبوعات تهران بدل شد و”تعویض زمین در اهواز با تهران” به مهمترین عامل مهاجرت برنامه ریزی شده. در این زمینه نقش عوامل محلی رژیم یعنی شیوخ سرسپرده و آزمند را نمی توان نادیده گرفت. اینان طعم پول و ثروت را چشیدند و پایشان به تهران و اروپا باز شد. از دیگر برنامه های رژیم برای تغییر بافت جمعیت عربی استان، ساختن شهرک های غیر عرب نشین در مناطق مرزی بود که از شهرک های یهودی نشین  اسرائیل کپی شده. “شهرک یزدنو” ـ میان بخش حویزه و مرز عراق ـ از مهمترین اینها به شمار می رفت. رژیم قصد داشت شهرک "اصفهان نو"را هم بسازد که انقلاب بهمن 57 پیش آمد. پس از انقلاب، روستاییان عرب یعنی صاحبان اصلی زمین، "یزد نو"را از اساس برچیدند و زمین های به یغما رفته خویش را باز ستاندند. اما جمهوری اسلامی پس از تثبیت پایه های خود، به همان شیوه های اهریمنی شاه – اما با شکل و شمایل دیگر - برای تغییر بافت جمعیت استان دست یازید. هاشمی رفسنجانی پرونده های خاک خورده “عرب زدایی” را از کشوهای رژیم شاه بیرون کشید. مهمترین  این برنامه ها، غصب بیش از 250 هزار هکتار زمین های روستاییان عرب در دو سوی رودخانه کارون ـ از شوشتر تا محمره ـ بود که تا مدت ها موضوع  کشمکش و درگیری کشاورزان عرب با ماموران جمهوری اسلامی بود که طی آن ده ها تن کشته و صدها نفر زندانی شدند. به اینها اضافه کنید غصب چند هزار هکتار زمین های روستاییان عرب در صحرای “جفیر” میان حویزه و محمره (خرمشهر) و نیز در شمال شهر شوش و در شهرک “شعیبیه” از توابع شوشتر که اساسا توسط غیر بومیان وابسته به بسیج و سپاه صورت گرفته است. رژیم می کوشد با کندن روستاییان عرب از زمین و روستا، آنان را از بن و ریشه برکند و از ساختار اساسی شان محروم  سازد تا همچون بته ای بی ریشه بر دریای حلبی آبادها، جلبک وار زندگی کنند. برنامه ریزان رژیم جمهوری اسلامی در شهرهای بزرگ نظیر اهواز نیز بیکار ننشسته اند و با گسترش شهرک ها در درون شهرها و کوچ غیر بومیان به  آنها، نقشه های ضد انسانی شان را به اجرا در می آورند. به اینها اضافه کنیم: “شیرین شهر” در جاده میان اهواز و عبادان، و” شهرک رامین” در نزدیکی شهر ملاثانی که اختصاصا برای کوچ نشینان غیر بومی ساخته شده اند. اگر به این پروژه، سرکوب فرهنگ و ادبیات و موسیقی ملت عرب و محرومیت از تدریس به زبان مادری را اضافه کنم، می توانم بگویم این ملت در این عرصه سخت، نبرد دشوار “بودن یا نبودن” را تجربه می کند. والبته شک ندارم که ملت عرب  – همگام وهمیار با سایر ملل در ایران – می تواند از این عرصه سربلند بیرون آید. 

تفاوت تعریف از ملت در کجاست؟

$
0
0

عزیزان مهدی مرتضی لو و ارسلان صرافی، تلاش قلمی شما و تعمیق در عرصه های مورد بحث از طرف شما را هم لازم و هم بسیار ارزنده میدانم. روش دوستانه قلم زدنتان نیز جنبه بسیار مثبت کار شماست. مباحثاتی از این نوع شاید حتی پایان ناپذیر باشند. چه بحث و فحث در این خصوص سری دراز دارد و با وجود تاریخی نسبتا طولانی هنوز پایانی برای آن متصور نیست. بنابراین ما هم در گوشه ایی از این جهان بر حسب ضرورتهای زمان مان به این موضوع بازگشته ایم. سعی مان صرفا بر آن نیست که  با جمع بندی نظرات موجود به یک نظر نسبتا متکاملتر دست یابیم. بلکه جنبه اساسی دیگر آن، که به موضوع نوشته من هم باز میگردد، تدقیق این نظریه ها با وضعیت مردم  و آرمانهای انسانی و عدالتخواهانه آنهاست. به عبارت دیگر در این نوشته ها ما کارمان تنها جمع آوری اطلاعات علمی نیست، بلکه تطابق آن با شرایط زندگی مردم ما نیز هست. باز هم در ادامه به این موضوع برخواهم گشت.

 

از اینکه زحمت کشیده برای اقناع خوانندگانتان طولانی هم نوشته اید، خسته نباشید. اما از فهوی نوشته شما معلوم میشود که من آنچنانکه باید نتوانسته ام هستهء اصلی سخن خود را برای شما بیان کنم. در اینجا سعی میکنم خیلی خلاصه مقصود خود را بیان کنم.

 

اما قبل از هر چیز لازم است به این نکته تاکید کنم که بحث و بررسی در مسائل انسانی، از نوع بحث و بررسی های علو م دقیقه نیست. بنابراین توضیح  نظر این و یا آن نظریه پرداز البته که به دانش ما می آفزاید، اما حقانیتی از نوع علوم دقیقه به این و یا آن نظر نمیدهد. همچنانکه خودتان نیز با آوردن تعریف فرانسوی و آلمانی از ملت آگاهیتان را نسبت به سیالیت موضوع نشان داده اید.

 

من در نوشته ام دو مفهوم جداگانه و البته به هم مرتبط را به توضیح کشیده ام؛  "ملت"  و "دولت- ملت". ملت اولی را برای اینکه با "دولت- ملت"درهم نیامیزد "ملت اتنیکی"نام نهاده ام و "ملت"بعدی را به مثابه خلاصه شده مفهوم "دولت- ملت"مورد استفاده قرار داده ام.

از نظر من؛

 "ملت"آن گروه انسانی استکه دارای مشترکات زبانی، سرزمینی، تاریخی، فرهنگی، گاها دینی ... و دارای روح مشترک برای تحقق یک آرمان سیاسی است.آوردن مفهوم اتنیک در کنار ملت تنها و تنها برای روشن شدن جنس "ملت"است. با این کار خواسته ام نشان دهم که جنس "ملت"بر بنیاد اتنیسیتیت با جنس "ملت"بر بنیاد "دولت"و یا "دولت- ملت"دو چیز متفاوت است. به نظر من تنها تمایل و داشتن روح مشترک برای تحقق آرمان سیاسی یک گروه اتنیکی (که در حقوق بین الملل با "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"تعریف شده) را به درجه ملت بودن ارتقاء میدهد. این روح مشترک به تاسیس دولت سیاسی بیانجامد و یا نیانجامد هیچ تفاوتی در ملت بودن آن جمعیت انسانی ندارد. آذربایجان ، جدا از دولتمداریش در تاریخ هزار ساله خود، چهرهء دیگری نیز در قرن بیستم از خود نشان داده است. این ملت یکبار در سال 1918 در بخش شمالی آذربایجان و یک بار دیگر در سال 1945 در بخش جنوبی آن نه تنها تمایل به آرمان مشترک سیاسی را از خود نشان داده بلکه در هر دو مورد نیز موفق به تاسیس دولت خود شده است. این جمعیت را در اوایل قرن بیست و یکم به اتنیک تقلیل دادن بنظرم جفایی بیش نیست.

 

"دولت"و یا "دولت- ملت"که در ادبیات سیاسی آن را بطور خلاصه "ملت"نیز میخوانند، از نظر ساختار درونی اغلب چندین ملت (مقصود ملت اتنیکی است) را در خود جای میدهد. و در واقع دولت تبلور اراده همهء آن ملتها (باید باشد) است. بنابراین مفهوم "ملت"برخاسته از "دولت- ملت"برقراردادها در مناسبات داخلی و بین المللی استوار است.

 

"دولت- ملت"عموما بر بنیاد معنای شهروندی از انسانها در یک جغرافیای سیاسی تعریف میشود. اما در مفهوم "ملت" (اتنیکی) تعریف انسانها بر بیناد هویت ملی  و اتنیکی انسانها (ترک، فارس، کرد و یا عرب) تعریف میشود.

 

می بینید که مثال سیب در نوشته شما در مورد تعاریف من صدق نمیکند. چون از نظر من دو نوع ملت وجود ندارد. بلکه یک نوع تعریف از ملت وجود دارد. یکی "ملت" (که تعریف گذشت) است و دیگری "دولت"که در علوم "دولت- ملت"و در ادبیات سیاسی "بطور خلاصه"به آن "ملت"نیز میگویند. این دو نه از نظر نوع و نه از نظر ماهیت (همیشه) یکی نیست.  

 

از سوی دیگر، دولت ها و یا دولت- ملت ها در دوره اول با درکی نادرست از این مفهوم بر ساختاری تک ملیتی و سپس اغلب دارای ساختار چند ملیتی هستند. اگر دو نمونه از این "دولت- ملت"ها را که شما اسم "ملت"بر آن میگذارید، مثال بیاوریم شاید به روشن شدن موضوع کمک نماید. نمونه دولت- ملت سوئیس و نمونه دولت- ملت ایران و به بیان شما میتوان این دولت- ملت ها را بعد از تاسیس دولت سیاسی "ملت سوئیس"و "ملت ایران"خواند. حالا پرسش اینجاست که ملت سوئیس کدامین ملت (اتنیکی) را نمایندگی میکند؟ ملت (اتنیکی) آلمانی را یا ملت سوئیس را و یا دیگر ملیت ها را؟ از سوی دیگر "ملت ایران"کدامین ملت (اتنیکی) را نمایندگی میکند، ملیت فارس را یا ملیت ترک، عرب، کرد و بلوچ را؟ می بینیم که در دولت ملت سوئیس، سخن از یک "دولت چند ملتی"است، اما در دولت- ملت ایران، با وجود ملتهای مختلف (ترک، فارس، کرد، عرب، بلوچ و...) سخن از یک دولت تک ملتی (فارس) است. "ملت ایران"اساسا بار هویت ملی را با خود حمل نمیکند، و "ملت سوئیس"بار چند هویتی را از نظر ملی با خود به یدک میکشد.

 

در عین حال امروز کشورهایی که با ساختار تک ملیتی بنا شده اند مثل ترکیه و بلژیک در حال فروپاشی در تعریف از دولت-ملت خود بوده و در حال تبدیل شدن به "دولت ملتها"و یا دولتهای چند ملیتی هستند. می بینیم که این تغییرات با آن تعریف از "ملت"را که با "تشکیل دولت سیاسی"توضیح داده میشود، غیرقابل فهم است. بنابراین اشکال دیگر جایگزین کردن مفهوم "ملت"با "دولت- ملت"به تاریخ تشکیل "دولتهای ملی"بازمیگردد که در آن تنها یک ملت موفق به تشکیل دولت خود میشد و آن را دولت ملی خود می نامید. اما اینک با پیشرفتهایی در عرصه قوانین و سیستمهای دمکراتیک از ساختار یک دولت، دولتها عموما ساختار چند ملیتی دارند و چنین دولتهایی را نمیتوان دولتهای ملی از آن یک ملت نامید. برای نمونه دولت عراق دولت ملی کدامین ملت (اتنیکی) است، ملت کرد یا ملت عرب؟ پاسخ اینست که دولت عراق یک دولت دوملیتی است و نمیتواند دولت ملی خلق عرب عراق باشد. تازه در این کشور خلق ترک (ترکمان) همچنان بی حقوق در عرصه سراسری به حیات خود ادامه میدهد و تکلیف سیاسی آن هنوز روشن نیست. پرسش بعدی اینست که اگر با تاسیس "دولت عراق"، ملتی نیز بنام "ملت عراق"پا به عرصه ظهور گذشته است، حالا که کردها در اقلیم کردستان عراق صاحب دولتی فدرال متمایل به کنفدرال شده اند، "ملت"تلقی میشوند یا نه؟ اگر با تشکیل دولتی یک گروه اتنیکی به درجه ملت ارتقاء میابند. کردها در عراق بایستی "ملت"تلقی شوند. و اگر کردها در عراق به خاطر تشکیل دولت ایالتی خود، "ملت"تلقی میگردند، آنگاه در اشل عراق بایستی از سه ملت نام برد، "ملت عراق"که با تاسیس دولت عراق شکل گرفته است، "ملت کرد"که با تاسیس دولت کردی در اقلیم کردستان پا به ظهور گذاشته است، و دولت عربها در منطقه عربی عراق که اینک ظاهرا دولتی ندارند. اگر عراق بصورت فدرال اداره شود، بایستی سه "ملت"را در آن بازشناسایی کرد، "ملت عراق"مترادف "دولت عراق"، "ملت کرد"مترادف "دولت کرد"و "ملت عرب"مترادف "دولت عرب" (که ظاهرا هنوز تشکیل نشده است). می بینیم که تعریف "ملت"بر اساس برپایی یک دولت چه نارسایی هایی را در توضیح مفهوم آن بوجود می آورد.

 

در عین حال ملتهایی (اتنیکی) نیز وجود دارند که موفق به تشکیل دولت خود نشده اند. این ملت ها امروز در تشکیلاتی به نام UNPU جمع آمده و "ملتهای بدون دولت"  نامیده میشوند. برخلاف آنچه نوشته اید که کولی ها عليرغم زبان مشترک، تاريخ مشترک، آداب و سنن مشترک و ... هيچ اصراری بر ملت بودن خود ندارند، آنها هموار خود را ملتی میدانند. زبان کولی ها در سوئد و سوئیس جزو زبانهای رسمی این کشورها نیز هست. کولی ها تنها به دلیل نداشتن وطن مشترک، که در آن بصورت کمپاکت زندگی کنند، نمیتوانند دولت خود را تشکیل دهند.

 

مورد مهم دیگری که در کنکاش برای یافتن تعریف از ملت مطرح میشود، چندگانگی تعریف از این پدیده است. یعنی نه اهل علم در دانشگاهها و نه خود ملتها در میدان عمل هرگز تعریف معینی از ملت را عرضه نکرده اند. عدم اجماع  در خصوص تعریف از ملت خود نشان میدهد که تعاریف ارائه شده در مراکز دانشگاهی از یکسو و عرضه تعاریف از ملت در پراگماتیسم خلقهای مختلف از سوی دیگر، فاکتور دیگری را در تعریف ملت به میان میکشد و آن شرایط و زمینه استکه "ملت"براساس ضرورتها و الزامات معین و مختص آن شرایط خود را چه در عمل "یک ملت"و یا "نظر"به آن ملزم میداند. اگر بخواهم به مثال سیب شما بازگردم، اگر در شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خاصی تنها سیب قرمز قابل شناسایی است و یا کشتزارهایی ملتی که تنها سیب قرمز به عمل می آورد، مطالبه شناخت و تعریف از سیب سبز از آن شرایط مطالبه نامعقولی است. لذا اگر شرایط و روند یک جامعه ایی در تعریف از خود به پارامترهای معینی تاکید میورزد، نوعا به این دلیل است که پارامترهای دیگر جوامع برای آنان ملموس نیست و لذا نظریه ها در آن شرایط تنها و تنها محصور شرایط خاص خود خواهند بود. در واقع مثال سیب شما در توضیح فکر من صادق نیست، اما در خصوص وجود تنوع تعاریف درباره ملت صادق است.  با مثال سیب شما میشود این نتیجه را گرفت که تعریف از "ملت"را صرفا نمیتوان از لابلای کتابها جستجو کرد، بلکه شرایط خاص یک ملت و تحلیل معین از آن شرایط میتواند در تلفین با دانش و تجربه، تعریفی مشخصی را در اختیار جویندگانش قرار دهد. و دقیقا به همین سبب استکه تعریف معینی از "ملت"تا کنون به دست داده نشده است. وجود نظریه های مختلف که بخشا در نوشته شما هم منعکس است، به تعمیق نظر در این زمینه کمک میکند، اما ضروریاتی که در تکوین یک تعریف معین از "ملت"نقش بازی میکند را نیز نمیتواند نفی کند.

 

نتیجه ایی که میخواهم از متفاوت بودن تعاریف از ملت بگیرم اینست که تلاش برای یافتن مخرج مشترک و به اصطلاح تعریف کاملتر از ملت، چه در سطح دانشگاه و چه در سطح جامعه و حتی در سطح دولت در تعارض با پروسه چند صد ساله ایست که تاکنون طی شده است. من در نوشته (سخنرانی) خودم "میللت نه دیر"، عنوان کرده ام که خلق ما در  مبارزه رهایی بخش ملی خود در مقابل یک انتخاب قرار دارد؟ اینکه کدامین تعریف از "ملت"متناسب شرایط خلق ما و مبارزات ماست؟ الزامات این انتخاب البته که باید تلفیقی از دانش و تجربه بشری از یکسو و شرایط مشخص تاریخ، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خلق ما از سوی دیگر نقش بازی کند. اما انتخاب تعریف "ملت"از سوی پیشروان فکری و سیاسی خلق اجتناب ناپذیر است. خلق ما درگیر یک مبارزه ملی و رهایبخش است. انتخاب مناسبترین تعریف میتوان به انرژی و توانی مبارزاتی این خلق بیافزاید و یک انتخاب ناصحیح ممکن است مردم را  در مبارزه رهایبخش خود بسوی یاس و سرخوردگی بشکاند.

20130420

Yunes.shameli@gmail.com

 

منبع:

نیم ‌نگاهی به نظرات نقد آمیز آقای یونس شاملی در رابطه با مقاله‌ی "تأملی در مفهوم ملت و ..."

https://www.facebook.com/notes/arslan-sarrafi/%D9%86%DB%8C%D9%85%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D8%B8%D8%B1%D8%A7%D8%AA-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D8%A2%D9%85%DB%8C%D8%B2-%D8%A2%D9%82%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3-%D8%B4%D8%A7%D9%85%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B7%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84%D9%87%DB%8C-%D8%AA%D8%A3%D9%85%D9%84%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D9%85%D9%81%D9%87%D9%88%D9%85-%D9%85%D9%84%D8%AA/489110087811335

خیال بافی های یک فعال سیاسی پان ایرانیست!

$
0
0

 

چند روز پیش، در سایت "ایران گلوبال،"  مقاله ای دیدم در رابطه  با برگزاری کنفرانسِی در دهم فروردین امسال در باکو از جانب "جبهه آزادی ملی آذربایجان جنوبی"  برای  بحث و گفتگو در باره"فردای آذربایجان جنوبی معاصر".  نویسنده این  مقاله  نژاد پرستانه و عظمت طلبانه، فردی است به نام  حجت کلاشی،"کارشناس ارشد علوم سیاسی و مسئول  سازمان جوانان حزب پان ایرانیست."   ایشان با حرکت از دید پان ایرانیستی خود ، ضمن بهم بافتن دلایل سست و بی پایه ای که ریشه در اندیشه های عظمت طلبانه پان ایرانیستی دارد ، منکر موجودیت  جمهوری آذربایجان شده و خواهان الحاق خاک آن سرزمین، به ایران  گردیده است.  حجت کلاشی در مقاله خود که نخستین بار به صورت مصاحبه در  نشریه زیر زمینی  "راه دیگر،"انتشار یافته و سپس در سایت "ایران گلوبال،"بازگو شده است، از رژیم جمهوری اسلامی میخواهد  که"بجای فشار بر نیروهای ملی، اجازه دهد که این نیروها  فعال شوند ..... نیروهای ملی  در این نبردی که مدتهاست آغاز شده است، مردم ایران را تجهیز روحی کنند، چرا که الان حوزه اصلی نبرد، حوزه هویت است و این جنگ بزرگ نا پیدائی است که قبل از جنگ نظامی در ایران شروع شده است  و بسیار حیاتی تر از جنگ  نظامی آشکار است."مسئول سازمان جوانان  حزب پان ایرانیست، در جای دیگر  از مصاحبه خود، هویت جمهوری آذربایجان را هویتی  جعلی و ساختگی ارزیابی کرده و مینویسد: "دولت آذربایجان برساخته جعلی است."و در پایان مقاله، چنین نتیچه گیری میکند: "خوشبختی منطقه  و کشور موسوم به آذربایجان،  در پیگیری ایده ایران بزرگ  و در همکاری  منطقه ای است."  نویسنده پان ایرانیست، در حالیکه خواست الحاق طلبی خود را  در پوشش "اندیشه احیا"مطرح میسازد در قسمتی از نوشته خود، در پاسخ  مصاحبه کننده که می پرسد "شما به عنوان یک پان ایرانیست معتقدید که ایران باید  تلاش کند اراضی  باکو ( منظور جمهوری آذربایجان است  .)  را به درون مرزهای ایران باز گرداند؟"،  چنین متذکر میشود: "نگاه پان ایرانیستی  در پی اندیشه احیاست.  ... بحث  محوری  پان ایرانیست،  زنده کردن مناطق  ایرانزمین است. یعنی اینها اگر  به هویت اصلی تاریخی خود  دست پیدا کنند  حیات جدید را شروع میکنند...

ما باید بکوشیم خود را در درون ایده شکوهمند ایرانزمین، احیا کنیم و جریان یابیم." (!!)بدین ترتیب، از دید تاریک بین نویسنده پان ایرانیست ، پس از آنکه  اهالی و ساکنین  "اراضی باکو"و دیگر "مناطق ایرانزمین،"هویت  تاریخی  خود را باز یافتند  و "حیات جدیدی"را آغاز کردند، در این سرزمینهای  ظاهرا خوشبخت و سعادتمند،حکومت های  متناسب با بافت تاریخی  و هویتی این مناطق ،  به وجود خواهند آمد که "باز تاب دهنده خواست هویتی و فرهنگی و تاریخی  مردم این مناطق"خواهند بود. آنگاه  "وحدتی  مبتنی بر خود آگاهی  و هوشیاری ملی ایجاد میشود  که راه وحدت  در هر شکل  لازم دیگر را  فراهم میکند."  چنین است ایده آل ها و   تخیلات بغایت عظمت طلبانه وارتجاعی  یک "کارشناس  علوم سیاسی"  پان ایرانیست!

مایه بسی تاسف است که در قرن بیست و یکم، ما در بین خود  افراد برتری طلبی  داریم  که در زمینه مسائل مهم سیاسی و اجتماعی، حامل عقب افتاده ترین و ضد انسانی ترین نظریات  بوده و آرزو  و اشتیاق  زنده کردن "فر و عظمت باستانی"دوران هخامنشیان و  ساسانیان را در سر می پرورانند.گرچه  این  دارندگان اندیشه های عظمت طلبانه ، در حال حاضر، در جهت برآورد خواستهای امپراطوری سازی خود، از جمهوری آ ذربایجان شروع کرده اند، اما این  سان که این  نژاد پرستان جاه طلب، تند میرانند، بزودی کوشش در جهت الحاق  ترکستان  واوزبکستان و افغانستان و تاجیکستان و سرتاسر قفقاز و بخش هائی از هندوستان و پاکستان را نیز  در برنامه فعالیتهای توسعه  طلبانه  خود، قرار خواهند  داد! اگر بر فرض  محال،  پان ایرانیست های  بلند پرواز ما به آرزوی خود در ایجاد ایران بزرگ  نایل آمدند ومعجزه آسا همه بخشهای  شاهنشاهی  ادوار باستانی، به ایران کنونی ملحق شدند، راستی این پیوستن  به  کشوری که در آن انواع  تعدی ها و بیدادگریها حکومت میکند، چه سود و حاصلی برای  اهالی بلا زده  نواحی و کشورهای الحاقی خواهد داشت ؟ در واقع امر، آن بیچارگان  نه تنها از این تغییر و تحولات البته امکان ناپذیر فایده ای  نخواهند برد،  بلکه نظیر ساکنین کنونی ایران،  به بلائی گرفتار خواهند شد که خلاصی از آن  به آسانی ممکن  نخواهد بود!

سرتاسر مصاحبه حجت کلاشی،  کارشناس  ارشد علوم سیاسی پان ایرانیست،  آکنده است از  نظریات  گمراه کننده و غیر علمی.  چنین مطالب  سخیف  و  غرض آلودی تنها  از قلم  "پژوهشگری"  می تواند تراوش کند که  خواست های شوونیستی  و برتری طلبانه،  تمام وجودش را احاطه کرده  و چشما ن جهان بینش را کور ساخته است. در  جائی  از   مصاحبه  خود، حجت کلاشی  منکر ستم ملی در ایران شده و ادعا میکند: "اصطلاحی هم که  به نام ستم ملی مطرح میشود، تحت تاثیر آموزه  لنین و نوشته  او  به نام حق ملل در تعیین سرنوشت است...

البته آنها از ستم ملی قوم فارس،صحبت نمی کنند."   راستی چه  گفته های علمی  دانشمندانه و مو شکافانه ای!  معلوم است که کارشناس ارشد علوم سیاسی،  در زمینه مقوله   ملت  و ستم ملی، کوچک ترین دانشی  نیندوخته است و یا اینکه  عامدانه  در این رابطه، مغلطه میکند. حقیقت امر این است  که  ستم  ملی  را لنین کشف نکرده است  و  حق تعیین سرنوشت هم برای  نخستین  بار در ادبیات سیاسی از جانب لنین، به میان کشیده نشده است . در همان جزوه  معروف  حق  تعیین سرنوشت، لنین  متذکر میشود که حق تعیین سرنوشت ملل که به مفهوم حق  جدائی  و تشکیل دولت مستقل می باشد ، در کنگره بین الملل کمونیستی که  در سال 1896 در لندن برگزار شد،مطرح گردیده است . مبارزه  کمونیست ها علیه ستم ملی نیز با  جزوه  فوق الذکر لنین آغاز نشده است . سالها قبل از نگارش این جزوه، مارکس  در دوران فعالیت های سیاسی  پر ثمر خود، در موارد مختلف ، فریاد خود را علیه ستم ملی،  بلند کرده است.

طبیعی است که ستم ملی رابطه دیالکتیکی  با مقوله ملی و ملت دارد . در تاریخ  بشر، نه پدیده ای به نام  ملت همیشه  وجود داشته و نه مقوله ای به نام ستم ملی. ملت در دوران رشد سرمایه داری مدرن، ابتد ا در قرن شانزدهم در بخشهائی ازاروپا و سپس  در  دیگر نقاط  جهان در نتیجه از هم پاشیدن نظام فئودالیته به وجود آمده است . ستم ملی  تنها در کشورهای  چند ملتی  میتواند وجود داشته باشد . لنین  در جزوه "حق ملل در تعیین سرنوشت"که در سال 1914 نگارش یافته است، با اشاره به جزوه  کائوتسکی  تحت عنوان "ملی بودن و بین المللی بودن"( 1908 – 1907)، گفته های  کائوتسکی را  در رابطه با دولتهای  چند ملیتی، متذکر میشود: "دولتهائی  که از لحاظ ملی رنگارنگند ( به اصظلاح  دولتهای متشکل از ملت های مختلف که از دولت های ملی متمایزند) همیشه دولتهائی هستند  که صورت بندی داخلی شان  به دلایل گوناگون،  غیر عادی یا تکامل نیافته( عقب مانده) باقی مانده است."

ایران در شمار کشور های  چند ملیتی  می باشد که در آن، علاوه بر ستم اقتصادی، ستم ملی نیز  وجود دارد. در حالیکه  تمام کارگران و زحمتکشان این کشور از ستم  اقتصادی  رنج میکشند، ستم ملی  در ایران تنها شامل  خلق های  غیر فارس می گردد . علیرغم حرفهای غیر علمی حجت کلاشی،  در ایران ستم ملی  طبیعته در حق خلق فارس، اعمال نمیشود. از آغاز  دوران حکومت  خاندان پهلوی  تا امروز، ملت های  غیر فارس ایران که اکثریت  اهالی کشور را تشکیل میدهند، در معرص ستم ملی  قرار  داشته اند. ستم  ملی  در مورد این ملت ها  در ابعاد وسیع  و در زمینه های مختلف، اعمال میشود.به این دلیل  آشکار  که در ایران  ستم  ملی  در مورد ملت های  غیر فارس  طی ده ها سال توسط رژیمهای  شوونیست حاکم  اعمال شده است ،  مبارزه  علیه  ستم ملی از جانب  ملت های غیر فارس ساکن این کشور،  امری  طبیعی و اجتناب ناپذیر به نظر می آید.  اما  پان ایرانیست ها  و دیگر  گروه بندیهای  شوونیست و ارتجاعی که آرزوی  خام  تجدید حیات   شاهنشاهی  باستانی را در سر می پرورانند با  واقعیت ها و منطق، سر سازگاری  ندارند. آنها  نه تنها  وجود ملت ها  و ستم ملی را در ایران کتمان می کنند، بلکه آماده اند هر فریاد ی  را که از طرف  ملت های غیر فارس  علیه ستم ملی بلند می شود،  در همگامی با رژیم آزادیکش و شوونیست جمهوری اسلامی، در گلو خفه کرده و هر  حرکت و جنبش   ملت های  غیر فارس  را علیه ستم ملی به  مثابه  اقدامی "تجزیه طلبانه"،  محکوم سازند.

در  مصاحبه  خود، کارشناس علوم سیاسی پان ایرانیست،  ستم ملی را  به مثابه  پدیده ای  موهوم  و غیر واقعی، ارزیابی می کند. چه  کوتاه بینی تنگ نظرانه ای!  باید از شوونیست هائی  نظیر حجت کلاشی  پرسید آیا  تحمیل  زبان فارسی  در مدارس  و موسسات آموزشی  به ملت های  غیر فارس، ستم و زورگوئی آشکار محسوب نمیشود؟ چرا باید  در کشور کثیر المله ای نظیر ایران  با اینهمه تنوع  زبانها،  زبان یک ملت از بین این ملتها یعنی  زبان فارسی،  زبان  رسمی کشور اعلام   گردیده و زبانهای  ملت های دیگر  به توده فراموشی سپرده شود؟   نگاهی  اجمالی  به  وضع  دردناک بهداشت، اقتصاد و فرهنگ  در کردستان و بلوچستان و دیگر مناطقی  که در آنها ملت های  غیر فارس سکونت دارند ،  ابعاد گسترده ستم ملی را در ایران تحت سلطه رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، به  روشنی اشکار میسازد. باید گفت  دوران  نژادپرستی و عظمت طلبی و پان آریا ایسم  و پان ایرانیسم  و پرستش  هر پان دیگری ، مدتهاست سپری شده است . در دنیای  کنونی،  هرگونه کوشش و تمهیدی  در تحمیل زبان و آداب و رسوم ملت حاکم  بر  ملتهای  تحت ستم ، بدون تردید، عکس العملی جدی به دنبال خواهد داشت. کیست که نداند در ایران تحت سلطه  خونین  حمهوری اسلامی، انواع  ستمگریها وجود دارد . ستم ملی در شمار یکی  از این ستمگریهاست  که میلیونها انسان متعلق به ملت های غیر فارس کشور، از آن رنج می برند. گرچه  رژیم ضد مردمی جمهوری اسلامی،  با  حبس و شکنجه و اعدام به مبارزات حق طلبانه  ملتهای غیر فارس ،پاسخ میدهد. اما  علیرغم اینهمه سرکوبگریها، با گذشت زمان،  فریاد های  دادخواهی این  ملت ها علیه  تعدیات و حق کشی ها ، رساتر و رساتر می گردد.

حجت کلاشی در تمام مصاحبه نسبتا طولانی  خود،  نه تنها  در زمینه ستم ملی بلکه  در  رابطه با دیگر ستم های موجود در   ایران نیز،  حرفی  نمی زند. حجت کلاشی در  اشاره  به رژیم آزادیکش  حاکم،  که ماهیت ننگین آن به همه جهانیان ثابت شده است،  تنها این  دید آبکی را مطرح  میسازد که "  در ایران نقص هائی وجود دارد"!  همین و بس!  از دید  این متخصص علوم سیاسی  پان ایرانیست ،  در حال  حاضر،  مشکل  اصلی  در ایران،  بهیچ وجه مبارزه  قاطع و بی امان علیه رژیم جمهوری اسلامی نبوده، بلکه  پیش برد نبرد در زمینه های هویتی می باشد. مبارزه در زمینه  هویتی که کارشناس ارشد حزب پان ایرانیست مطرح میسازد معنائی جز کوشش در جهت    اسیمیله کردن  ملت های  غیر فارس ، خاموش ساختن فریاد اعتراض   این ملت هاعلیه ستم ملی و   تلاش  به منظور الحاق   مناطق  باستانی "ایرانزمین"  از قبیل  جمهوری  آذربایجان، به ایران، ندارد. در تمام این زمینه ها  پان ایرانیست هائی از قبیل حجت کلاشی،  خود را همسو  و همگام با رژیم  جمهوری  اسلامی  میدانند. بهمین جهت نیز  از این رژیم آزادیکش میخواهند   که  به آنها میدان و آزادی کافی برای سرکوب مبارزات حق طلبانه خلق های تحت ستم ملی را بدهد  تا با تمام  نیرو به قلع و قمع هرکه فریادش را علیه ستم ملی بلند کرده است  به پردازند.

چنانکه  گفته شد،  در مصاحبه خود، مسئول  سازمان جوانان حزب پان ایرانیست، موجودیت  کشوری  به نام  جمهوری آذربایجان را جعلی  و ساختگی  اعلام کرده و هم صدا با رسانه های رژیم  جمهوری اسلامی، خواهان  الحاق این کشور  به ایران میشود. این  یک  برخورد  بغایت  تحریک آمیز وماجراجویانه است  که  تنها و تنها به امیال  توسعه طلبانه و نفاق افکنانه  رژیم جمهوری اسلامی،  یاری میرساند. ایده ایران بزرگ  که  کارشناس  علوم سیاسی  پان ایرانیست در مصاحبه  خود  مطرح  میسازد  و خوشبختی   جمهوری آذربایجان را در پیوستن بدان میداند، در حقیقت امر، افسانه ای بیش  نیست.

در ادوار گذشته، در دورانهائی  که هنوز  مقوله ملت به وجود نیامده بود، حکومت های سلطنتی و امپراطوریها ی بزرگ در نقاط  مختلف جهان بوجود می آمدند . همه آنها این سرنوشت  مشترک را داشتند که   در نتیجه  تضادهای  داخلی و حملات خارجی پس از چند صباحی جولانگری،  از بین  می رفتند.  از این قبیل امپراتوری ها هستند  امپراطوری آشور،    شاهنشاهی هخامنشی، امپراطوری روم، سلسله  شاهان ساسانی، امپراطوری عرب ها قلمرو وسیع مغول ها و حکومت  تیموریان و  عثمانی ها و مغولهای هند.  روزی  روزگاری  چنگیز  و اولادش  امپراطوری  وسیعی  ایجاد  کرده بودند که در عظمت و وسعت خاک، در تاریخ گذشته ، نظیر و مانند نداشته است . اما از این امپراطوری  با شکوه، اینک  تنها نامی  باقی مانده است .  این امر  در مورد  امپراطوریهای دیگر نیزمصداق پیدا میکند.  تنها  مرتجعین و فریبکاران و  آنهائی  که  از درک  واقعیت ها عاجزند میتوانند  آرزوی احیا  و تجدید حیات   دنیاهای  مرده را  در سر بپرورانند. در دنیای  امروز  هیچ جا نژاد خالصی  وجود ندارد . نژادی  را برتر از نژاد دیگر  دانستن و فخر و افتخار به این یا آن نژاد و تبار خاص کردن  تنها  و تنها کار  افراد  تاریک  اندیش  و کوتاه بین و در عین حال زورگو و سرکرده گرا می باشد. در  دنیای کنونی امپراطوری های سابق  همه از بین رفته اند  و تنها نامی از آنها باقی  مانده است. این روزها جای آن امپراطوریها را کشورهای مختلف گرفته اند که دارای مرزهای  مشخص   و حدود جغرافیائی معینی می باشند .  در این رابطه، کشور جمهوری  آذربایجان، همان اندازه عینیت و اصالت  دارد که ایران و ترکیه  و انگلستان و فرانسه  و دیگر کشورهای جهان. دیگر  نه "فر و شکوه"شاهنشاهی  ایران باستان  زنده میشود، نه "کر و فر "  امپراتوری  عثمانی  و نه  عظمت و شکوه   روم باستان ! کار شناس  علوم سیاسی  پان ایرانیست وقتی  هم صدا با رژیم شوونیست  جمهوری اسلامی،  خواهان الحاق  جمهوری آذربایجان به ایران میشود ماهیت  شوونیستی جریان سیاسی  مرتجعی را نشان میدهد  که در جهت   تجدید حیات "ایران بزرگ،"  در عین  دست اتحاد دادن به رژیم جنایت کار جمهوری اسلامی،  وارد ماجراجوئی  های  بس خطرناکی میشود.

در خاتمه این نوشته ضروری میدانم  که  تذکر مهم زیر را هم داده باشم. مدتی پیش  در پارلمان   آذربایجان،  یکی از نمایندگان مجلس، این پیشنهاد را کرد که نام  جمهوری آذربایجان به آذربایجان شمالی، مبدل گردد. در عین حال ، در موارد  مختلف ، الهام علیوف رئیس جمهور آذربایجان،  به نادرستی اظهار داشته است که نماینده پنجاه میلیون آذربایجانی می باشد!  در دهم فروردین امسال هم  به دنبال  نامه  پراکنی 9  تشکیلات آذربایجانی  به سازمان ملل در باره برگزاری  رفراندوم به منظور تعیین سرنوشت  آذربایجان ایران،  کنفرانسی در باکو  پایتخت جمهوری آذربایجان  در باره  "آینده آذربایجان جنوبی" (  آذربایجان ایران)  با شرکت  تعدادی از نمایندگان مجلس و شخصیت های علمی،ادبی و سیاسی جمهوری  آذربایجان،  برگزار  گردید. از طرف دیگر، هم زمان با  برگزاری کنفرانس باکو، در ایران نیز سردمداران رژیم  ضد مردمی جمهوری اسلامی که مدتهاست به دروغ،  جمهوری  آذربایجان را "ایران شمالی"می نامند، نغمه  ناموزونی ساز کرده  وخواهان  پیوستن 17 شهر قفقاز به ایران شدند! در  هم صدائی با این ادعاهای ابلهانه رژیم،  گروه بندیهای  شوونیست و برتری طلب ایرانی نظیر  پان ایرانیست ها،  جمهوری آذربایجان را  پدیده ای جعلی  قلمداد   کرده و خواهان الحاق آن کشور به ایران، شدند! در پاسخ  به این تشبثات ارتجاعی  که  به  ایجاد تضاد و دشمنی کاذب بین توده های زحمتکش  ایران وجمهوری آذربایجان  خدمت میکند، باید گفته شود که  جمهوری آذربایجان از لحاظ  حقوق بین المللی، کشور مستقلی محسوب میگردد  و هر گونه دخالت رژیم جمهوری اسلامی  در امور داخلی  این کشور، امری توسعه طلبانه و نفاق افکنانه است. آذربایجان ایران نیز  بخشی از  خاک ایران بوده و  در مبارزه   مرگ و زندگی با رژیم  ارتجاعی  جمهوری  اسلامی، شریک و  هم رزم  دیگر خلق های بپا خاسته  ایران می باشد .  راه  رهائی  زحمت کشان آذربایجان از  چنگال  انواع  ستمدیدگی ها و از آنجمله ستم ملی،  در مبارزه  دوشادوش  با دیگر  خلق های ایران در  جهت سرنگونی انقلابی  رژیم  قرون وسطائی   جمهوری اسلامی میباشد . خلق آذربایجان تنها  در شرایط  استقرار دموکراسی در ایران،  قادر خواهد بود در جهت  تعیین سرنوشت خود ، اقدام کند. وگرنه  با حمله نظامی آمریکا و اسرائیل و کمک  و یاری  قدرتهای امپریالیستی و ارتجاع منطقه،  هیچ ملت  تحت ستمی  در ایران نمیتواند به خواستهای  حقه خود دست یافته  و به  کسب آزادی، نایل گردد.  نظریات و اقدامات مداخله گرانه  در رابطه  با الحاق جمهوری آذربایجان یا  هیفده شهر قفقاز؟  به ایران وحرکت های  بهمان اندازه مداخله گرانه   در زمینه  جدا کردن آذربایجان از ایران، طرح های  نفاق افکنانه و ماجرا جویانه است  که ماهیتی کاملا ارتجاعی داشته و تنها  به  نیات شوم قدرت های امپریالیستی که چشم طمع  به منابع زیر زمینی سرشار منطقه دوخته اند و اهداف توسعه طلبانه رژیم قرون وسطائی جمهوری اسلامی  و  توطئه گریهای ارتجاع منطقه،  کمک میکند.

زمینهٔ «طرح پیشنهادی....» برای حل مسئلهٔ ملی در ایران

$
0
0

 دی ماه ۱۳۹۱ طی «طرح پیشنهادی برای رفع ستم ملی از ملل ساکن ایران» نظر خود را با شرکت کننده گان کنفرانس پراگ در میان گذاشتم. هرچند با شکّ و تردید و اینکه «تلاشی است چه بسا عبث در این گیرودار». این نوشته به یکی از سران کنفرانس پراگ ایمیل شد. ازآخر و عاقبت آن مطلع نشدم آیا ایمیل به دستشان رسید ویا با یک کلیک دیلیت ازنظرشان محو شده. ولی عده ای از دوستان و استادان نظر اصلاحی برایم فرستادند.تعدادی از دوستان هم این تلاش را تلاشی همچون «آب در  هاون کوبیدن» دانستند. با تشکر از وب سایت هایی که درانتشار این طرح مرایاری کردند. اکنون ضمن مقدمه ای درباره زمینه های تهیه این طرح، آخرین ویرایش آنرا در اختیار علاقمندان قرار می دهم.

 گرایشهای سیاسی و گروه بندی های نظری  جامعهٔ ایرانی در مورد مسائل ملی را میتوان به دو طیف عمده دسته بندی کرد:

 الف)گرایشهای غالب فکری سازمان ها و جریانات سراسری 

ب) گرایشهای موجود بین جریانات ملی (بطور عمده بین کردها و آذربایجانیها)

 الف)گرایشهای غالب بین سازمانها و احزاب سراسری:

  ۱ـ طیف فکری که معتقد به «یک دولت٬ یک ملت و یک زبان» هستند. این جریان فکری معتقداست در کشور ایران از هخامنشی ها و ساسانیان به بعد بغیر از مواردی تا  پهلوی اول همه اش گروهای مهاجم حکومت کرده اند و برای اولین بار پهلوی ها دولت مدرن پارسی را بنیان گذاشتند بنام دولت ایران، ملت ایران با زبان فارسی. براین اساس سایر اقوام باید خود را در ملت ایران ( که مترادف قوم یا ملیت فارس است)  ذوب کنند. برای این دستهٔ فکری کوروش پیغمبرشان وحضرت فردوسی امامشان وترک و تازی مهاجمین و دشمنان قومی شان هستند. کرد ها پارسهای قدیمی وزبان «آذری» زبانی است که ریشه در پارسی دارد و دیگران «اَران» هستند. برای این ها «تمامیت ارضی» از مقدساتشان است و تردید در مقدسات به ارتداد می انجامد و آخر و عاقبت دشمن مقدساتشان هم بعنوان خائن ملی معلوم است. هرجریان فکری که صحبت از حقوق ملّی و ملت در سر داشته باشد تجزیه طلب است و درمقابله با تجزیه طلبی از شیطان هم می توان یاری جست. اینها معتقدند همانند دو پادشاه، دو ملت در یک کشور نمی گنجند. آنها با مراجعه به ۲۵۰۰ سال از تاریخ ۷ـ۸هزارساله استدلال میکنند که همهٔ ایرانیان در گذشته های دور پارسی بودند و از نژاد پاک آریایی و بعداً ترک و عرب و بلوچ ....شده اند. معتقدند واژهٔ ملت تنها با کشور مستقل مفهوم پیدا میکند وملت خطاب کردن آنها یعنی جدایی و استقلال آنها. این جریان فکری بخوبی میداند که قوم و اقوام و طایفه در زبان فارسی معنای فامیلی میدهد ودر حد یک ملت مدرن نیست واز لحاظ مفهومی در عرصهٔ سیاست تحقیرآمیز است.

 ۲ـ جریان فکری که معتقد است در ایران یک ملت وجود دارد و آنهم ملت ایران است وملتی را بنام ملت فارس نمی شناسند. ترک ها، عرب ها، بلوچ ها و.... خرده ملتها ( در معنی ساب نی شین) ویا ملییت های ایران که درزیرمجموعهٔ ملت ایران هستند. برایشان حقوق زبانی رسمی درادارات محلی را قبول ندارند. فرق اساسی که با جریان فکری اول دارند مسئلهٔ ملی ایران را تمرکز بیش از حد در ساختار می شناسند ومعتقدند در صورت عدم تمرکز بیش از حد و دادن بعضی حقوق شهروندی در رابطه با مسائل فرهنگی و قومی می توان این مشکل را حل کرد.  بخشی از این طیف نظری حتی به فدرالیزم جغرافیایی معتقدند مثل فدرالیزم آمریکایی.

۳ـ جریانی که به حق تعیین سرنوشت تا حد جدایی معتقدند عمدتاً در طیف چپ قرار دارند. گاهاً  برنامهٔ لنینی حق تعیین سرنوشت را بنیان فکریشان و راه حل مشکل ملی در فردای انقلاب مطرح می کنند. ولی راه حل عملی برای حل این معضل اجتماعی ارائه نمی دهند. فعالیتشان خلاصه میشود در حد ایجاد کمسیونی بروکراتیک بنام «کمسیون ملی» در کنار رهبری. اینکه می گویم برنامهٔ عملی وراهبردی معینی ندارند بعنوان نمونه وارد دیالوگ مستقیم با استقلال طلبان نه تنها نمی شوند بلکه بعنوان جریان فکری هم به رسمیت نمی شناسند. درنشستهایی که تشکیل میدهند افرادی را بعنوان نمایندهٔ فکری آذربایجانی ها دعوت میکنند که به هیچ وجه فعال ملی دمکراتیک نیستند. ویا درمورد ابتدایی ترین  حقوق ملی یعنی زبان مادری هیچ تلاشی از سوی آنها انجام نمی گیرد. ویا بطور آکتیو وارد مباحث ملی ملل ساکن ایران بطور منظم نمی شوند. هر از چند گاه به دادن اعلامیه ای و یا انجام مصاحبه ای بسنده  می کنند. اینها از همه گروهبندیهای دیگرفوق مثبت ترند ولی ناپیگیر و هنوز اسیر برخی تفکرات ناشی از تاثیر جریانات ناسیونالیست فارسی هستند. امید تا چه زاید سحر.

 ب)گرایشهای موجود بین جریانات ملی (بطور عمده بین کردها و آذربایجانیها)

  اکثراً ایران را کشوری کثیرالملله قبول دارند که در آن ترک، کرد، عرب، بلوچ، لر، ترکمن و فارس و.. زندگی می کنند. تنها ملتی که دارای احزاب سابقه داری می باشد کردها هستند.

 ۱ـ احزاب کردی بحد کافی در عرصه ملی  وبین المللی فعال بوده ودرب مذاکرهٔ شان از جمهوری اسلامی گرفته تا سلطنت طلبان وچپ و راست بازاست. اینرا باید درجامعهٔ ایرانی به فال نیک گرفت. دردرون شان ازمعتقدین کردستان بزرگ گرفته تا طرفداران خودمختاری را جا داده اند. هیچ مشکلی ندارند که جریان پژاکی درجامعهٔ کرد حضور دارد و بدون مباحثهٔ نظری ومشکلی چشم به روی  طرفداران کردستان بزرگ با نقشهٔ جغرافیایی شان می بندند. خصوصاً حدکا در تلویزیون تیشک شهرهایی را به اسم شهرهای کردستان به نمایش میگذارند.

دراینجا باید از حزب کومه له به رهبری آقای عبدالله مهتدی وتلویزیون روژهالات که به حساس بودن موضوع واقفند تقدیر کرد.

 رابطهٔ پیشه وری ـ قاضی محمد  الگوی مناسبی برای احزاب کردی در روابط بین دو ملت آذربایجان وکردستان است. تاکید مکرر دو حزب بزرگ کردستان به توافق های زنده یادان پیشه وری ـ قاضی محمد می تواند در تحکیم بخشیدن به فضای سالم ودوستانه در روابط کرد و آذربایجانی نقش مؤثری ایفا کند.

 ۲ـ آذربایجان

در آذربایجان میتوان سه جریان فکری را ازهم تمیز داد هرچند جریان اول و دوم بسیار سیال اند و مرز میان آنها بشدت ناروشن:  

 آ) جریان تورانیست ها و پان ترکیست ها: این جریان فکری به دنبال اتحادی بزرگ در دنیای ترک تحت رهبری برادر بزرگتر که همانا دولت ترکیه است، می باشد. جریانی که درتهران مجله اش را منتشرمی کند ودر ت ـ ر ـ ت فارسی نقش مؤثر بازی میکند. سیاست همه ترکیم را تبلیغ میکند. با شعار هایی تبریز ـ باکی ـ آنکارا .... در اکثر سایتهای مجازی ترکی جا خوش کرده ودر رویایش زبان ترکی را به جای زبان فارسی درایران سراسری خواهدکرد. اطلاعات جمهوری اسلامی هم هیچ بدش نمی آید که این جریان را تقویت کند. چراکه این هم برای سرکوب فعالین حرکت ملی خوبست وهم  بمثابه «سنگ بزرگ علامت نزدن» فقط آدرس عوضی می دهد. وهم شکاف در درون حرکت ملی ـ دمکراتیک آذربایجان را برایش فراهم میکند. این جریان فکری ازهمان صد سال پیش در آذربایجان حضورداشت. در مقابل ملانصرالدین جلیل محمد قلی زاده، یا جایی که عزیر حاجی بیگ اف در فیلم مشهدی عباد از زبان مشهدی عباد خطاب به رضا بیگ ژورنالیست طرفدار ترکیه میگوید: «مرد حسابی آنقدر غلیظ حرف میزنی که نمی شه فهمید. من خودم تاریخ نادر را تا نصف اش خوانده ام امّا زبان تو را نمی فهمم این بی سواد ها از کجا سردربیارن؟» و همینطور سیدجعفرپیشه وری این نیرو را «افندی ها» نام میبرد. این نیرو مرحلهٔ تحول را در رهایی آذربایجان از سلطهٔ رژیم فارس ها وتشکیل دولت مستقل ارزیابی میکند «رهایی بخش» بودن هدف اول است وبرایش مبارزه برای دمکراسی درمرحلهٔ بعدی قراردارد. درنتیجه درمقابل رژیم فارس ( ژن فارسی) خودرا هم کیش با دیکتاتورها وسلطه گران آذربایجانی میداند و در مقابله با «کردهای تروریست مدعی اراضی آذربایجان» سپاه و نیروی امنیتی ترک زبان رژیم را متحد خود می داند.

 این نیرو به قاعدهٔ دمکراتیک بازی پای بند نیست وامکان گفتمان را به روی خود بسته است حتی در انجمن قلم درتبعید آذربایجان  جنوبی (ایران).

  آآ) جریان فکری استقلال طلب و طرفدار آذربایجان واحد که استقلال آذربایجان را ضرورت زمان میداند. علت وجودی استقلال طلبی را در به نتیجه نرسیدن یک قرن فعالیت نخبگان آذربایجان در چهارچوب ایران میداند. از شیخ محمد خیابانی وستارخان وپیشه وری تا به امروز همگی جان خودرا برای ایرانی دمکراتیک و آذربایجانی خودمختار درچهارچوب ایران فدا کردند. این جریان فکری نا امید از تجربهٔ پیشینیان خود به این فکرهستند که «بس است بیش از این خودرا فدای دیگران(ایران) کردن» اکنون زمان آن رسیده برای خود آذربایجان و آذربایجانی بیاندیشیم. این جریان فکری هم کیشی نیز در آذربایجان شمالی دارد که آنها هم خسته از شکست دولت جبههٔ خلق آذربایجان در شمال هستند وشانس و اقبالشان را در آزادی و استقلال واتحاد دو آذربایجان از کانال ۳۵میلیون ترک آذربایجان جنوبی می بیند. شعار هایی همچون «آذربایجان جزو ایران نیست» و «آذربایجان واحد» وسیاسی کردن حرکاتی حول تیم فوتبال «تیراختور» از کانال تلوزیون گؤن آذ (که بخشاً نقش مهمی در تنویر افکار ورشد شعور ملی داشته است) را پیش می برند. دراینجا باید یاد آور شد که هرچه تنگتر کردن چهار چوب فکری کانال تلویزیونی گؤن آذ امکان ارتباط با توده های وسیع را محدودتر کرده است. برنامه های سیاسی تلوزیون ودعوت از عده ای فعالین فارس زبان هرچند راه را بر دیالوگ باز میکند ولی باز گذاشتن خط های تلفن به اصطلاح «صدای ملت» هر آنچه را در این دیالوگ رعایت شده بود با اظهارنظرهای تلفن کنندگان، سطح دیالوگ را در حد پوپولیزم پایین می آورد. 

 باتوجه به حمایت دولت اسلامی از ارمنستان،  دولت سکولارآذربایجان هم غیرمستقیم از این جریان  فکری حمایت میکند. موضوع کنفرانسی در باکو طیف رنگارنگی ازجریانات سراسری تا جمهوری اسلامی را آنچنان به عکس العمل واداشته بود که انگار نه انگار که از همین کنفرانس ها از اروپا گرفته تا آمریکا از داشتن پایگاه در اربیل سالهاست  اتفاق می افتد.  

 آآآ) جریان فکری چپ ـ دمکرات و سوسیال ـ دمکرات و ملی

 این جریان فکری خواهان حقوق برابر فرهنگی (زبانی ـ دینی)، سیاسی ـ اجتماعی و اداری در حد سه قوه مقننه ـ مجریه ـ  قضائیه برای ملل میباشد. مبارزه در راه دمکراسی هم تاکتیک اش وهم استراتژی اش است. از تحجر وایده ئولوژی های دگم فاصله گرفته وتلاش در دمکراتیزه کردن دیالوگ درمیان ملل را دارد. هرحزب سیاسی با هر ایده ای ( حتی تجزیه طلبی ) را به رسمیت می شناسد در صورتیکه به شکل مسالمت آمیز وبدون دست بردن به اسلحه و ترور فعالیت کرده وبه قاعده دمکراتیک بازی دیالوگ پایبند باشد.

 یکی از بزرگترین خطراتی که در فردای برچیده شدن این نظام، دمکراسی را در ایران تهدید می کند خطر ظهور دوبارهٔ آریا پرستی و حفظ تمامیت ارضی است. آنهایی که هم اکنون در اپوزیسیون هستند و کما بیش برابر حقوق نتوانند به توافق برسند در جایگاه نابرابر حاکمیت  و اپوزیسیون اصلاً نمی توانند به توافق برسند. لذا درست همین حالا و اکنون که فرصت کافی داریم باید مسئلهٔ برابری حقوق ملتها  را که یکی از گرهگاههای اصلی جنبش دموکراتیک جامعه ماست جدی گرفت. باید هم اکنون، این مسئله را از نظر فکری وتئوریک بطورکامل حل کرد. نه در فردای ساقط شدن رژیم اسلامی ونه در فردای بحرانی و نامشخص ونه در خلاء حاکمیت که امکان حل مسالمت آمیز این معضل وجود نخواهد داشت.

 گذاشتن شروطی همچون تمامیت ارضی ویا فدرالیسم ویا زبان فارسی بعنوان تنها زبان رسمی کشور نزدیکی را در میان نیرو های جامعه بطور عملی غیرممکن می سازد. اگر ما دنبال دمکراسی هستیم باید حل ریشه ای مسئله و جلب رضایت تمام ملتها را مد نظر داشته باشیم. هر چند راه سخت و مسیر سنگلاخ است ولی از رهروان دموکراسی، پایداری و ثبات قدم می طلبد.

 سکوت شخصیت ها (خوشبختانه آقای حسن شریعتمداری اخیراً با طرح عملی که نیاز به کار تخصصی دارد پا پیش گذاشته  اند) وجریانات سیاسی سراسری در مقابل این معضل این شبهه را ایجاد میکند که چه بسا اعتقادی به ستم ملی در ایران ندارند و آنرا ساخته وپرداختهٔ اجنبی ها میدانند و از همین جاست که اعتماد به شعار های آزادی خواهی و حقوق بشری این آقایان از دست می رود.

 درشرایطی که آلترناتیو نظری انسجام یافته ای وجود نداشته باشد، وقوع هر انقلابی و فروپاشی حکومت مرکزی، اوضاع را از کنترل همه خارج خواهدکرد. در آنجاست که نیروهای اکسترمیست (تندرو) بهترین فرصت را در اختیار خواهند داشت و به سرعت کنترل اوضاع را بدست خواهند گرفت. من مطمئنم که همین «بی بی سی» و «صدای آمریکا» که بعنوان مثال در بایکوت خبری اعتراضات خرداد ۸۵ آذربایجان همراه گروههای مرکزگرا پیش رفتند آنجا دیگر دلشان برای یکپارچگی ایران نخواهد تپید.

 یا انتخابات سال ۸۸را بیاد آورید همهٔ نیرو های سیاسی داخل وحتی خارج کشور در مورد حذف اعلمی از صحنهٔ سیاسی هم رای بودند و بایکوت خبری کاندیداتوری اش، هم در روزنامه های اصلاح طلب داخل وهم در رسانه های خارجی مانند صدای آمریکا و بی بی سی، نشان داد که در یک قرارداد نانوشته، همه آنها با همدیگر هم پیمان هستند. آیا موسوی نمی توانست اعلمی را از مشاورین خود، اعلان واز این راه یک نیروی متشکل سیاسی ـ اجتماعی آذربایجانی را با خود همراه کند؟ با این حال بعد از کودتای انتخاباتی ۸۸، جنبش سبز انتظار همراهی آذربایجان را داشت. آیا این منطقی بود؟

مثالی دیگر: جریانات سراسری دمکرات کنفرانسها و نشستهایی را تشکیل میدهند وبنا به تمایلات درونی خودشان فردی را که هیچگونه سابقهٔ فعالیت ملی ـ دمکراتیک نداشته بعنوان فعال آذربایجانی به این نشستها دعوت میکنند .

 آیا این مثال ها نشان نمیدهد که جریانات سراسری دمکرات ملت ها را تنها بعنوان سیاهی لشکر و تزیینی برای آرایش خود می خواهند؟

 با وجود اینها، چپ ـ دمکرات، سوسیال ـ دمکرات و نیروی ملی آذربایجانی معتقد است که رژیم توتالیتر و دیکتاتور مذهبی اسلامی چون منشاء قدرتش را نه از رای مردم بلکه از مذهب میگیرد در نتیجه سکولاریسم را یکی از پایه های مهم نظری خود می داند.

سقوط دیکتاتور ها روزی اتفاق می افتد که مجبور به باز کردن فضای سیاسی میشوند. لذا نیروهای ملی ـ دمکراتیک از کوچکترین باز شدن فضای سیاسی جامعه نه تنها استقبال میکنند بلکه حضور فعال داشته واز فرصت های بدست آمده بطور غافلگیر کننده همچون بهانهٔ کاریکاتور سال ۸۵باید نهایت  استفاده رابکنند. همچنانکه حکومت یک هفته تمام کنترلش را بر آذربایجان از دست داده بود ودیدیم که اپوزیسیون سراسری با نفوذی که در رسانه ها داشت به خفه کردن صدای حق طلبانهٔ ملت آذربایجان مصّر بود (اینجا باید معدود رسانه ها را استثنا قرارداد) بخشی از اپوزیسیونی که در رویای شیرینش امپراطوری پارس آریایی را دارد. بخاطر تقدیس «تمامیت ارضی» بمصداق «هدف، وسیله را توجیه می کند»، به هر وسیله ای متوسل شده و می شود که مانع گسترش و تعمیق جنبش حق طلبانه مردم آذربایجان گردد.

 نیروی ملی ـ دمکراتیک آذربایجان اتحاد ملل ایران را بر پایهٔ برابری تمام انسانها و ملتها واحترام متقابل فی مابین را یکی از اصول بنیادی  خود می داند؛ اتحادی که می تواند کل خاورمیانه را تحت تاثیرش بگذارد. آیا نیروی اپوزیسیون سراسری این را درک خواهد کرد؟ چپ های ـ دمکرات و سوسیال ـ دمکرات ها ونیروهای ملی آذربایجان  همواره مورد سؤال قرار میگیرند که با همچون اپوزیسیون سراسری چگونه میتوانید تعامل ونزدیکی کنید؟.

 آری عزیزان همه چیز به سرعت بر علیه مقدسات شما در حال پیشروی است. رهروان ستارخان، خیابانی، وپیشه وری آخرین شانس شما برای حل معضل ملی در چهارچوب ایران است. منطقاً نباید این شانس را از دست بدهید.

پیشنهاد هایی که بار دیگر در خاتمه با تصحیحاتش می آید اگر بطور رسمی مورد مذاکرهٔ کنفرانسها و نشستها قرار گرفته وتوافق های حاصله ازطرف جریانات سراسری تبلیغ وبه پیش برده شود می تواند گره گشا باشد.  به امید تعاملات و همیاری همهٔ نیروهای جامعهٔ مان.

صمد دژبان

فروردین ماه۱۳۹۲

  

طرح پیشنهادی برای رفع ستم ملی از ملل ساکن ایران

 

 صورت مسئله: باتوجه به اینکه حقوق فرهنگی (زبانی ـ دینی)، اداری وسیاسی ـ اجتماعی میلیون ها انسان هم به صورت فردی همچون شهروندان ایرانی وهم بصورت جمعی وگروهی زایل شده است هویت شان موردانکاروسرکوب سیستماتیک هشتادو هفت ساله قرارگرفته است ودرسرزمین آبا واجدادی خود بصورت نابرابر با سیستم تک فرهنگی حاکم زیسته اند وبا تبعیض های قانونی شده به اجبارساخته اند. درچنین شرایطی چه موضوع هایی را باید برای نزدیکی جریانات، گروهها، اشخاص حقیقی وحقوقی مطرح کرد تا بیشترین دمکراسی، رفاه وعدالت را، باکمترین دشمنی ونا امنی  میان ملل و اقوام ساکن کشور ایران به ارمغان آورد.

طرح مسئله: آنچه که سالهای سال  فعالین دمکراسی خواه رابه عنوان دشمنان فکری وآرمانی ازهم دورکرده (درصورتی که میتوانست به عنوان تفاوتهای فکری بهم نزدیک کند) بی اختیار مرا به سال ۱۳۵۸برد. شوراهای کارخانجات برای برگزاری روز جهانی کارگر گردهم آمده بودند وساعتها روی کلمات این شعاربحث شدولی نخواستندهمدیگر را بفهمند:  

شعار فدائیان: یازده اردیبهشت روز جهانی کارگر گرامی باد.  

شعار مجاهدین: خجسته باد

شعار توده ای ها و پیروان خمینی: مبارک باد 

در آخرجلسه یکی از نماینده گان گیج و مبهوت گفت: اینها که هرسه یکی است. این درحالی بود که هر سه طیف میدانستند «دعوابرسر لحاف ملا  است» وکشمکش فقط وفقط بخاطرمصادره تظاهرات به نام گروه خود بود و بس. ولی آنچه که گفتمان دهه ۵۰بود ایدئولوژی بود که امکان نزدیکی دگراندیشان را بهم نمی داد. آنها تنها وتنها سیاه ویا سفید را می دیدند ورنگ خاکستری ورنگ های دیگرمطرح نبودند. به نظر میرسد که ما هنوزدر همان زمان متوقف شده وباهم سرمسائل فرعی وکوچک  « سروکله » میزنیم. یکی  «تمامیت ارضی» را دگم وارآیهٔ قران اش کرده است٬ دیگری «حق تعیین سرنوشت» را. هرطرف سعی میکند به هر شکل ممکن به طرف دیگرآنرا بقبولاند ومتوجه نیست که خود را در پشت دیوار بتنی خود ساخته زندانی کرده است. وقتی صحبتِ  مقولات وگفتمان امروزی همچون دمکراسی و سکولاریزم درمفهوم کلی یا مجرد آن است باهم اختلافی نداریم اما وقتی به موضوعات مشخص میرسیم سعی در تبدیل تو به من میشود.

اصل مسئله: این پیشنهاد به شرکت کننده گان کنفرانس پراگ میباشد که بدرستی گامی پیش نهاده و میزگردی تحت نام «مسئله قومی ـ ملی »راهجویی و ارائه راه بُرد را تشکیل داده بودند هرچند خبری از « ارائه راه بُرد» در نیامد.

 این پیشنهاد برای فاصله گرفتن از موانع برنامه ای، تاریخی و ایدئولوژیکی و نزدیکی به موضوع مشخص می باشد. تلاشی است «چه بسا عبث در این گیرو دار». اما برای کاری نیک، برای نزدیکی جریانات، گروهها، احزاب واشخاص حقیقی و حقوقی. هراقدامی مفیداست بخصوص اگربموقع باشد. شاید برای فاصله گرفتن از سکتاریزم. تلنگری است برای تکان دادن دیوارهای دگم. تلاشی است درمقابل تخریب های سربازان گمنام امام زمانشان.

برای همدلی وهمپیوندی و نزدیکی نظری ملت ها، ملیت ها یا اقوام ۵ مورد اساسی زیر میتواند گره گشا  باشد:

 ۱ـ حق داشتن قوه مقننه ـ مجریه ـ قضائیه (پارلمان ـ دولت ـ دادگستری) ملی ـ منطقه ای در کنار (پارلمان ـ دولت ـ دادگستری) مرکزی

۲ـ حق تحصیل از ابتدایی تا دانشگاه به زبان مادری، فرهنگستان علوم به زبان مادری ورسمیت یافتن زبان مادری در ادارات دولتی محلی در کنار زبان رابط و مشترک

۳ـ ازکلاس چهارم در کنار زبان مادری، تدریس زبان فارسی بعنوان زبان رابط بین ساکنان دیگر مناطق و ملل

۴ـ تعداد نمایندگان ملل در مجلس شورای ملی ایران بر اساس جمعیت ملل معین می شود. تعداد نمایندگان در مجلس سنا برابر خواهد بود

۵ـ تلاش ملل برای حفظ اتحاد ملل واقوام ایران خواهد بود.

 صمد دژبان

تصحیح شده در فروردین ماه۱۳۹۲

 

نخبگان سیاسی فارس به حل دمکراتیک مسئله ملی نمی اندیشند

$
0
0

آقای صمد دژبان، انتشار "زمینه طرح پیشنهادی... برای حل مسئله ملی در ایران"، دامنهء بیشتری به بحث در این خصوص دامن میزند. بعد از مطالعه این پیشنهاد شما به نظرم رسید که چند خطی در این باره برایتان بنویسم.

من با بعضی از مفاهیمی که در متن نوشته تان از آنها استفاده کرده اید، مثل "جریانات سراسری"و یا "جریانات سراسری دمکرات"موافق نیستم. استفاده از این مفاهیم در شرایط کنونی با واقعیت همخوانی ندارد. وقتی هر نیروی سیاسی در منطقه خود (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، عربستان، فارس یا فارسستان و...) فعالیت میکند، و این نیروها حتی در تضاد با همدیگر نیز قرار دارند، اصطلاح "نیروی سراسری"دیگر معنی ندارد. نیروهای سیاسی یا تعلق به ملت فارس در فارسستان هستند و یا متعلق به ملت کرد در کردستان هستند و یا متعلق به ملت ترک در آذربایجان هستند و الآخر. شاید بعد از تشکیل دولت فدرال مورد نظر شما، نیروهای هم فکر در دولتهای ایالتی (مثلا سوسیال دمکراتها) با همدیگر متحد شوند، در چنی شرایطی یک نیروی سیاسی سراسری ایجاد میگردد. اما استفاده از این اصطلاح در شرایط کنونی این شائبه را دامن میزند که گویا نیروی سیاسی آذربایجان و یا کردستان نیروی سیاسی بومی و نیروی سراسری یک نیروی سیاسی ملی است و این به نابرابری در عرصه روان شناسناسانه و حتی سیاسی میان نیروهای سیاسی موجود دامن میزند. "سراسری"خواندن یک نیروی سیاسی از سویی بدین معنی است که گویا این نیروی سراسری بخشا منافع خلق ترک و یا دیگر خلقها را نمایندگی میکند. در صورتیکه ابدا چنین نیست. درست است که ترکها در این تشکلها عضویت دارند، اما خط فکری، مسیر حرکت و آمال سیاسی این گروهها در راستای منافع ملت فارس در ایران سازمان یافته است و نه در سمت و سوی منافع ملتهای غیرفارس. وگر نه شما هم طرحی برای حل مسئله ملی ارائه نمیکردید. حتی به نظرم اصطلاح "نیروی سراسری دمکرات"را نیز نبایستی مورد استفاده قرار میگرفت. کدام نیروی دمکرات؟ چه خوب بود حتی یک شخص و یا یک حزب را که مشخصه دمکرات را دارد برای خوانندگانتان معرفی میکردید. اما میدانید که تقریبا غیرممکن است که شما بتوانید اسم یک گروه سیاسی را نام ببرید که دارای ماهیت دمکرات باشد. همین که هویت ملی ملت ترک، کرد، بلوچ و عرب و... در آذربایجان و کردستان و عربستان (اهواز) از سوی این گروههای سیاسی به رسمیت شناخته نمیشود خود فریادگر غیردمکرات بودن آن گروهها و شخصیت هاست.  در جایی از این نوشته بخشی از تشکلهای سیاسی در آذربایجان را پان ترک خوانده اید، اتهامی که بسیار مشکل است بتوانید برایش مثال بیاورید. این در حالیست که رد پای جریانات نژادپرستی چون سومکا و یا حزب شناخته شده پان ایرانیست را در میان احزاب فارسی، در نوشته تان نمیتوان یافت.

 

بنابراین از مقدمه و ماخره نوشته شما که بگذرم، با تمامی بندها بجز یک مورد با شما موافقم. اینکه شما از سوی ملل غیر فارس و بدون رای آنها، حقوق ویژه ایی به زبان فارسی قائل شده اید و آن را تنها زبان انحصاری و ارتباطی در ایران معرفی کرد اید، موافق نیستم. حداقل دمکراتیسمی که خودتان مطرح کرده اید و بویژه شعاری که نخبگان سیاسی فارس در خصوص دمکراسی مطرح میکنند، ایجاب میکند که هیچ حق ویژه ایی برای کسی و یا ملتی قائل نشویم و تمامی موارد حقوقی در تمامی عرصه ها را به رای و انتخاب مردم واگذار کنیم. بهتر میبود، حداقل برای فاصله گرفتن از شیوهء رفتاری دو نظام شاهنشانی و جمهوری اسلامی که زبان فارسی را بطور انحصاری به عنوان زبان رسمی و ارتباطی مورد استفاده قرار داده اند، طرحی متفاوت را و از آن جمله پیشنهاد  دو زبان ارتباطی و سراسری (فارسی و ترکی) را در کنار رسمی شدن تمامی زبانها در مناطق خودشان، با مردم در میان میگذاشتید و طلسم انحصارگرایی زبان فارسی را که صدمات جبران ناپذیری به زبانها و فرهنگهای غیرفارسی در هشتاد و اند سال گذشته وارد کرده، را در نظام آموزش پیشنهادی تان می شکستید.

 

سخن پایانی

طرح پیشنهادی شما قبل از همه درس بسیار خوبی برای خود شما در ارزیابی جامعه سیاسی فارس خواهد بود، جامعه اییکه خودتان آنها را در متن پیشنهادیتان "دمکرات" (نیروهای سراسری دمکرات) نام نهادید. درس بزرگ دوم برای همه فعالین ملی در آذربایجان، کردستان، بلوچستان، منطقه عربی الاهواز، ترکمن صحرا و...  و برای باز شناسی آن نیرویی است که شما آن را نخبگان سیاسی جامعه فارس نام نهاده اید. سومین نتیجه حاصل از انتشار این پیشنهاد از سوی شما، واکنش نخبگان سیاسی در قبال پیشنهاد شماست. این واکنش، خود پرداختن به راهکارهای تازه را در پیش روی نیروهای سیاسی متعلق به بلوک سیاسی ملیت های غیرفارس قرار میدهد. به عبارت دیگر وقتی این پیشنهاد شما در میان جامعه سیاسی فارس بی پاسخ  بماند، شکل و شیوه دیگری برای پیشبردن این جنبش ها بایستی در پیش گرفته شود. تصورم بر این استکه در میان جامعه سیاسی فارس چه احزاب و چه شخصیتهای آنها کسی را نیابید که به بند اول پیشنهاد شما لبیک بگوید. این در واقع افلاس آن دمکراتیسمی استکه شما به مثابه یک مدال به آنها تقدیم کرد اید.

 

شجاعت، صمیمیت و اراده معطوف به عمل شما برای طی کردن راهی کم هزینه جهت رسیدن به آرمانهای انسانی و دمکراتیک برای خلق ترک و دیگر خلقهای ساکن در ایران قابل تقدیر است.

Yunes.shameli@gmail.com

20130424

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>