Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

جنبش های ملی دموکراتیک وپروژه وحدت چپ

$
0
0

جنبش های ملی دموکراتیک وپروژه  وحدت چپ

در شرایطی که کشورمان یکی از بحرانی ترین شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی  سیو چهار سال گذشته خود را از سر می گذراند، هنوز پیشاهنگ سیاسی جنبش سوسیال دموکراتیک و چپ، نه از انسجام برنامه ای لازم، نه از شفافیت و استقلال حرکت استراتژیک در عرصه چالشهای سیاسی و نه از ساختار یکپارچه لازم برای پیوند اجتماعی با جنبش های دموکراتیک مردمی، خصوصا جنبش های اخیر کارگری بر خوردار است. هنوز بزرگترین سازمان سیاسی سوسیال دموکراتیک، به جای اینکه در راستای هدایت مستقل جنبش کارگری بصورت فانوس دریائی و مشعل روشنائی بخش تمامی جنبش های اقشار د طبقات دیگر دیگر حرکت بکند، در فکر این است که جنبش کارگری را به دنباله روان طیف سبز اپوزیسیون درون حکومتی تبدیل بکند.

نه فقط بعد از آغاز جنبش عظیم فراگیر دموکراتیک مردمی سال هشتاد و هشت، تمامی سازمانهای سیاسی دموکراتیک حقوق بشری به ضعفهای مربوط به عدم آمادگی ساختاری، برنامه ای و اجتماعی سازمان های سیاسی خود به میزان دردناکی پی بردند، بلکه این واقعیت تلخی را که سالها قبل از آن هم متوجه آن بودند، بیشتر با گوشت و پوست خویش لمس کرده و با صدای هر چه بلند تری به ضرورت چنین وحدت های ندا سر دادند.  چرا هنوز پس از گذشت چهار سال از آخرین جنبش فراگیر دموکراتیک مردمی، هنوز نه تنها تک تک سازمانهای سیاسی  سکولاردموکراتیک  و حقوق بشری در این زمینه ها پیشرفتهای لازم در خور پاسخگوئی به ضرورت تاریخی زمان نائل نیامده اند، بلکه اتحاد ها، ائتلاف ها و همکاریهای جبهه ای، بلوکی هم از بابت انسجام های ساختاری برنامه ای در مراحل نطفه ای قرار دارند.

یکی از بیماریهایی که همگی ما به نحوی از انحاء از آن رنج می بریم، مربوط میشود به فرهنگ عدم تعامل ، افتراق و دفع کنندگی همدیگر و ساختار گریزی توام با بدبینی می باشد. این مساله چنان در روانشناسی اجتماعی سیاسی ما تاثیر گذاشته است که خیلی با راحتی از همدیگر جدا شده، بین همدیگر تفرقه می اندازیم،  در شرایطی که هزاران بار سخت تر بتوانیم دوباره با همدیگر جوش بخوریم و زیر یک چطر واحد در راستای هدفی واحد حرکت بکنیم.

  کاروان جنبش چپ باید همگی زیر یک چطر واحد گرد آمده و با همدیگر به راه بیافتند و در راستای عبور از نظام جمهوری اسلامی ایران بعنوان فاز و مرحله اول هدف استراتژیک خویش که استقرار یک نظام سیاسی اجتماعی سکولار، دموکراتیک، مدرن بر پایه های ارزش های حقوق بشری میاباشد گرد بیایند تا پایه های اولیه خیزش حرکت در راستای استحکام بخشیدن به ساختارهای تعمیق عدالت اجتماعی با گامهای استوار به پیش حرکت بکنند. این کاروان بخاطر گسترش و تعمیق همفکری ها، تدوین برنامه اهدافی، استراتژیک واحد و تاکتیک های مرحله ای، باید در کنار استفاده از ابزارهای سمینارها، کنفرانس ها، اطاق های مشاوره فکری و تدارکات اکسیون های مشترک آغاز کرده، جهت ساختاریابی مناسب باید اندام های لازم جهت راه اندازی کنگره های دوره ای مشترک گام بردارد. وحدت چپ تنها زمانی با بلوغ لازم خویش نائل می آید که به کنگره فراگیر مشترک فرا روید.

یکی از موانع اصلی پیش گیرنده شتاب تکوین و تکامل پروژه چپ، سیاستهای مماشات گرانه در مقابل نظام ولایت فقیه از طرف جناح های قابل توجهی از جریانهای چپ می باشد. استراتژی واحد و یکپارچه سیاسی مرحله ای عبور از جمهوری اسلامی ایران و بخصوص نظام ولایت فقیه، میتواند انسجام و شتاب فزاینده ای به پروژه وحدت چپ ببخشد. چطور می شود با وجود اختلاف نظر عمیقی به این قوت که جناح هایی از جنبش چپ خواهان عبور کامل از ولایت فقیه می باشند، و جناح های دیگری خواهان آن هستند که تمامی جنبش های سکولار دموکراتیک مدرن را زیر چطر رهبری طیف سبز نظام جمهوری اسلامی ایران در بیاورند، صحبت از پروژه وحدت چپ به عمل آورد؟

ما در این زمینه که بخواهیم نظام اقتصادی سرمایه داری را نفی فیزیک بکنیم، بدون اینکه به چگونگی مراحل گذر از سرمایه داری به نظام سوسیالیستی با کمترین تنش های اجتماعی سیاسی در جامعه و کمترین درد زایمان برای زحمتکشان پرداخته باشیم ، فقط به نصفه اول قضیه پرداخته ایم. اگر ما شتابان همگی باهم فریاد بر داریم که تعریف ما از چگونگی بافت و چرخش های درونی نظام سوسیالیستی چیست؟ انباشت اولیه ارزش چگونه صورت خواهد گرفت؟  مدل اقتصادی اجتماعی سوسیالیستی شامل چه اندام ها و بافتهای اقتصادی بوده و چگونه چرخش می کند؟ نهادهایی که مالکیت بر ارزش افزوده انباشته را در اختیار خواهند داشت، کدام ارگانها خواهند بود؟ سیستم اداره، مدیریت، نظارت، تعویض نسل مدیریت های درونی و شفافیت اطلاعاتی چگونه با هم همخوانی خواهند داشت؟ چگونه ارگانهای مستقل و متقابل اجتماعی با نظارت مستقل بر عملکرد همدیگر موجب کنترل متقابل و ایجاد توازن اجتماعی خواهند شد؟ در خیلی از این موارد، نه تنها کارهای کارشناسانه صورت نمی گیرد، بلکه نقطه ای که در این مرحله ما را به همدیگر پیوند می دهد، نه استقرار نظام سوسیالیستی، بلکه بیشتر نفی نظام سرمایه داری می باشد. این در شرایطی می باشد که نه مرحله گذر را تعریف کرده ایم، نه نظام آلترناتیو جایگزین را. بهترین و واقع بینانه ترین کاری که در این زمینه می توان اتخاذ کرد، تمرکز روی هدف استراتژیک  مرحله ای، یعنی عبور از جمهوری اسلامی به جمهوری سکولار و فدرال دموکراتیک می باشد

اگر به صورتی واقع بینانه به تاریخ بیش از صد ساله جنبش چپ در ایران بیاندازیم، باید اقرا کنیم که جنبش چپ بصورتی تاریخی  در محور اصلی و عمده آن، به جنبش فدائیان خلق فرا روئیده است. اگر پروژه وحدت چپ هم بخواهد بصورتی موفقیت آمیز به پیش برده شود، باید ریسمان اصلی که همه رهروان این کاروان را به همدیگر پیوند می دهد،  پیشگامان  امروزین جنبش فدائیان خلق باشند. فرهنگ عنصر فدائی نسبت به طیف های دیگر جنبش چپ، خصلت از خود گذشتگی، انتقاد از خود، احساس مسئولیت تاریخی خدشه ناپذیر و خصلت همگرائی به مراتب بیشتری را دارا می باشد.

رهروان و دست اندکاران  پروژه وحدت چپ با در نظر نگرفتن واقعیت عینی زایش و بلوغ روزافزون جنبش های ملیتها در چهار چوبه ایران و به دنبال آن آغاز به فعالیت کردن بخشی از رهروان راه سوسیال دموکراسی در پردایم درونی ملیتهای داخل ایران، نه تنها اندیشه ها و ارزشهای فلسفی سیاسی خود را به روز نکرده اند، بلکه گاها در درون پردایم اندیشه های نژاد پرستانه به حرکت خویش ادامه می دهند.  ساختار ائتلاف چپ در چهار چوبه ایران، باید در عین توجه به جنبش های قدرتمند و در حال رشد ملیتها، در راستای ائتلاف ارزشی برنامه ای با بخش های سوسیال دموکراسی درون این جنبش ها گام های استوار و استراتزیکی را به پیش بردارد.ائتلاف سوسیال دموکراسی و  چپ سرتاسری با نیروی همطراز خود در درون پویش های ملی، نه تنها می تواند رشته پیوند دهنده و در هم تنیده قدرتمندی  بعنوان هسته اولیه اپوزیسیون سکولار دموکراتیک باشد، بلکه می تواند بصورتی همگام در راستای تعمیق ارزشهای حقوق بشری، دموکراتیک سرتاسری حرکت بکند.  

 عدم وجود چنین ائتلاف ها وهمکاریها از طرف دیگر موجب آن می گردد تا افتراق ها، بدبینی ها و سوء تفاهم ها به میزان و قدرت بیشتری عمل کرده و موجب آن شود تا ناسیونالیسم افراطی هم به شیوه پان ایرانیستی آریا پرستانه آن، و یا هم بصورت نفرت های کور کورانه درون جنبش های مختلف ملیتها شکل بگیرند. شکل گیری ناسیونالیسم کور افراطی موجب ایجاد بستری مناسب جهت سوء استفاده آنها از طرف حکومتهای همسابه ایران و یا قدرتهای بزرگ بین المللی دیگربصورت ستون پنجمی در راستای اهداف آنها میتواند به کار گرفته شود. سازمان های چپ درون ملیتها باید بخش جدائی ناپذیری از پروژه وحدت را تشکیل دهند.

به همان نسبت، نحله های سیاسی سوسیال دموکراتیک و چپ در درون جنبش های ملی، باید ارزشهای مناسباتی مشترک خویش را با همتایان خویش در درون ملیتهای دیگر و جنبش سرتاسری تعریف کرده و بر پایه های چنین ارزشهای مشترک، به ائتلاف ها و همکاریهای مشترک بپردازند. اساسی ترین محور استراتژیک سیاسی چنین ائتلاف هایی می تواند همگامی در حرکت کاروان سوسیال دموکراسی جهت بر چیدن نظام فقاهتی، ولایی نظامی جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با نظامی بر پایه های ارزشهای حقوق بشری و دموکراتیک  میتواند باشد.

چنین همکاریهایی نه تنها امکان درک بهتر متقابل از همدیگر را فراهم می کند، بلکه زمینه های تاسیس پل های ارتباطی مستحکم و هارمونیزه کردن مناسبات در نظامی بر پایه های جمهوری فدراتیو دموکراتیک را فراهم تر می کند. تعمیق و گسترش چنین مناسباتی میتواند تا آنجا پیش رفته باشد که سازمان های سوسیال دموکراتیک ملی منطقه ای، میتوانند به نهاد ها، بافت  و اندام های منطقه ای جنبش سوسیال دموکراتیک کشوری تبدیل گردند. با درک و در نظر گرفتن واقعیت تلخ فاصله عمیق ما بین ایندو نحله های سوسیال دموکراسی از یک طرف و فراموش کاری سوسیال دموکراسی سرتاسری  در زمینه واقعیت حقوق ملی دموکراتیک ملیتها، پروژه وحدت چپ باید هر چه سریعتر در زمینه های پیوند رشته های مودت و همکاری ایندو جریان گام های استوارتری را به پیش بردارند.

 حساسیت تاریخی بحران سیاسی اقتصادی کنونی کشوری بر همگی ما روشن و واضح است. میدانیم که جامعه آبستن تحولاتی تنش گونه و جدی در عرصه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی می باشد. این در شرایطی می باشد که بازتاب های مربوط به  احتمال دخالت های خارجی را در زمینه بحران مربوط به پروژه هسته ای جمهوری اسلامی ایران در مقیاس تحت کنترل شده ای فرض بکنیم. در چنین شرایطی وضعیت عمومی پوزیسیون و آپوزیسیون را می شود با همدیگر مقایسه کرد.

در شرایطی که بخش بندی های سیاسی مختلف درون نظام جمهوری اسلامی ایران از یک طرف همگی بردور محور و ریسمان قانون اساسی نظام و ولایت فقیه حلقه زده اند، دائما با همدیگر در ارتباط، همفکری و جدل های جدی می باشند، میتوانند با تعویض مرحله ای قدرت بین جناح ها، همچنان کلیت نظام را نجات داده و با اپوزیسیون سازی های داخلی نظام، افکار عمومی را در چنین تعویض قدرت هایی با خوش بینی های ایجاد شده به دنبال خود بکشانند.

از طرف دیگر نگاهی مقایسه ای به وضعیت اپوزیسیون سکولار دموکراتیک، و در هسته مرکزی آن ائتلاف و وحدت جریانهای سوسیال دموکراتیک و چپ بیاندازیم. رشته های محوری استراتژیک سیاسی، برنامه ای و استحکام ساختاری پیوند میان اپوزیسیون سکولار دموکراتیک، به هیچ وجه با روی دیگر سکه، یعنی وضعیت مشابه پوزیسیون قابل مقایسه نیست. وظیفه تاریخی مقطعی جنبش چپ، باید بر بستر چنین وضعیت بحرانی برنامه ریزی بشود. این پروژه باید بصورت  هدفمندی های زمان بندی شده حرکت یک کاروان عمومی تنظیم گردد. این پروژه در راستای حرکت هارمونیک و هماهنگ سوسیال دموکراسی، باید اندام های ارگانیک خویش را ایجاد کرده و به یک ارگانیزم فراگیر سرتاسری فرا روید. موفقیت یک چنین پروژه ای در گرو برگزاری موفقیت آمیز اولین کنگره مشترک چپ سوسیال دموکراتیک سرتاسری می باشد که باید بصورت پروژه ای زمان بندی شده برای آینده ای نه چندان دور در نظر گرفته شود.

شعار فراگیر "پیش بسوی کنگره واحد جنبش سوسیال دموکراتیک  و چپ سرتاسری ایران"بصورت زمان بندی شده برای آینده ای نه چندان دور بر بستر همکاری نزدیک تمامی نحله های سوسیال دموکراتیک سرتاسری و ملی منطقه ای، باید راستای محوری برنامه همگی دست اندرکاران این پروژه قرار گیرد.

دنیز ایشچی 26-04-2013


احمد کسروی ! در ابطال تئوری خودساخته "زبان آذری "به وسیله خودش

$
0
0

 

اقرار نامه ای از احمد کسروی! در ابطال تئوری خودساخته "زبان آذری"به وسیله خودش اللغة الترکیة فی ایران

عموماً چنین پنداشته میشود که در سرزمین پارسیان( ایران) (۲)به جز زبان فارسی مردم به زبان دیگری صحبت نمیکنند، و تعداد کمی از گسترش زبان ترکی در سرتاسر ایران آگاه هستند، شاید زبان ترکی بیش از زبان فارسی متداول است، ...

توضیح : *.این مقاله به همین عنوان  "اللغة الترکیة فی ایران "، به قلم احمد کسروی و در مجله العرفان سوریه، جلد ۸، شماره ۲، نوامبر ۱۹۲۲و به زبان عربی چاپ گردیده است. این مقاله بعدها توسط پروفسور اوان زگال، کسروی شناس و ریاضیدان معاصر آمریکایی به انگلیسی ترجمه شده است. ترجمه فارسی مقاله نیز از پروفسور محمدعلی شهابی شجاعی است.

 

اللغة الترکیة فی ایران

 احمد کسروی

 

1-  مقدمه

 عموماً چنین پنداشته میشود که در سرزمین پارسیان( ایران) (۲)به جز زبان فارسی مردم به زبان دیگری صحبت نمیکنند، و تعداد کمی از گسترش زبان ترکی در سرتاسر ایران آگاه هستند، شاید زبان ترکی بیش از زبان فارسی متداول است، و اگر از اکثر ایرانیان سؤال شود که در کشور آنها به زبان ترکی صحبت میشود، جواب خواهند داد: مطمئنا در ایالتهای آذربایجان و خمسه (زنجان). و اکثر آنها این را? همجواری این ایالتها با قفقاز و سرزمین عثمانی ترکیه میدانند.

 من تا به حال ندیده ام، یا در میان ایرانیان یا در میان خارجیها، که در مورد ایران و مسائل اجتماعی آن صحبت میکنند، کسی در رابطه این موضوع اطلاعات صحیح داشته باشد…….. به ویژه در کتابهای خارجی، مستشرقین که در مورد زبان ترکی و مردم ترکی زبان تحقیق کرده اند تحقیقاتشان را به سرزمین عثمانی مردم ترکستان و مسلمانان شناخته شده روس یعنی تاتارها محدود کرده اند و به ندرت در مورد ترک زبانان ایران صحبت کرده اند، و آنهایی که در مورد ایران و زبانهای متداول در آن بحث کرده اند، فقط زبان فارسی و لهجه های آن مانند گیلکی، مازندرانی، لری و غیره (۳)را مورد بحث قرار داده اند، که اینها در این ایالتها متداول هستند. اما در مورد زبان ترکی، آنها از ذکر آن غفلت کرده اند و به ندرت در مورد آن صحبت کرده اند، و وقتی هم صحبتی از آن به میان آورده اند گفته اند این زبان در آذربایجان متداول است. شاید اطلاعات آنها از طریق مسافرین، کارمندان سفارتها، یا مسیونرهائی است که عموماً در ایالتها و شهرهای بزرگ رفت و آمد داشتند، و آنها به ندرت به خودشان زحمت میدهند به روستاها یا ایلات چادرنشین مسافرت و در مورد زبان و آداب و رسوم آنان تحقیق کنند….. مفسرین مسائل ایران از توجه به سایر زبانهای متداول مانند ترکی در ایران غفلت ورزیده اند.

 در مقایسه با زبان فارسی، زبان ترکی شبیه دختر زیبائی است که به آرامی در کنار یک زنی بدون حجاب نشسته که او دل را با جواهرات و عشوه هایش و مغز را با آرایشش افسون میکند. (اینجا ما ترکی را در یک کفه ترازو و فارسی و تمامی لهجه های آن را مانند مازندرانی، گیلکی، لری، کردی، سمنانی، و غیره را در کفه دیگر ترازو قرار میدهیم. و اگر منظورمان فارسی سنتی است و آن را با ترکی مقایسه میکنیم، ترکی به آن برتری دارد. هیچ کس نمیتواند آن را انکار کند.(۴)

 اما ما میخواهیم در این جاده پیش برویم و دروازه ای را که هرگز باز نشده است باز کنیم. ما ادعا نمیکنیم که این مقاله کامل است یا یک بررسی و تلاش دقیق است. بلکه، ما بحث خودمان را محدود میکنیم به سفرهاییکه در ایالتهای ایران داشتیم……

 

2-  آیا در ایران ترک یا فارس در اکثریت هستند؟

 ترکها در یک ایالت ایران به سر نمیبرند، همانطوریکه برخی عقیده دارند آنها تقریباً در تمامی ایالتهای ایران پراکنده شده اند، (۵) برای اختصار، ما ترک زبانان را «ترک» خواهیم گفت (۶). ترکها و فارسها همانند دو توده جدا شده نیستند بلکه همانند تخته شطرنج در جریان بازی هر بازیکنی به طرف دیگر رخنه میکند و مهره های سیاه با مهره های سفید به هم آمیخته میشوند. در میان روستاهائی که عادتاً فارسی صحبت میکنند، اکثر شهرها مانند تهران، شیراز، قزوین و همدان با روستاها یا ایلات ترکی زبان احاطه شده اند. و مردم دو شهر اخیر هر دو زبان ترکی و فارسی را میفهمند(7)

امروزه فهمیدن این که ترک یا فارس اکثریت را تشکیل میدهند مشکل است. این بعد از سرشماری که هویت فارس و ترک را روشن سازد معلوم میشود، اما حکومت ایران همچون سرشماری را برای شهروندان خود یا جمعیت ایالتها انجام نداده است (۸)، تا اینکه فارسها را از ترکها تشخیص دهیم؛ نظر مؤلف این است که اکثریت با ترکها میباشد و این یک تخمین الکی نیست، بلکه آنچه که ما در زیر ارائه میدهیم، نتیجه تحقیقاتی است که انجام داده ایم و اعداد و ارقام آن را ارائه خواهیم داد.

 الف. آذربایجان، یکی از چهار ایالت بزرگ و خیلی مهم ایران است. (از نظر اجرایی ایران به چهار ولایت آذربایجان،خراسان، فارس وکرمان و بیش از ده ایالت مانند مازندران، گیلان، کردستان و غیره تقسیم شده است. آذربایجان دارای یک و نیم میلیون نفوس میباشد و ناحیه خمسه (۹)، که جمعیت آنجا را چادرنشینها و مردم مقیم تشکیل میدهندکه در شهرها و روستاهای آن مردم به زبان ترکی تکلم میکنند و زبان فارسی را نمیفهمند مگر این که توسط معلمین به آنها یاد داده شود. البته در کنار مردم آذربایجان اقلیت کرد مکری نیز زندگی میکنند که به کردی تکلم میکنند.

 ب. اکثر روستاها و ایلات در خراسان و فارس و بخشهای همدان و قزوین و عراق عجم (اراک فعلی) و استرآباد (گرگان فعلی) ترک هستند (۱۰)، و مسافرینی که در خیابانها و کوچه های تهران قدم میزنند از دیدن روستائیهایی که در خیابانهای تهران ترکی صحبت میکنند تعجب خواهند نمود. برخی از اینها در سالهای اخیر از آذربایجان و خمسه (زنجان) به تهران مهاجرت کرده و در این شهر مقیم شده اند و دیگر هویت خود را فراموش کرده اند و خودشان را یک شهری میدانند (۱۱).

 در دیگر قسمتهای ایران، اکثریت با ترکها نیست. اما در این بخشها نیز ایلات و روستائیانی وجود دارند که به زبان ترکی صحبت میکنند. استثنا فقط در ناحیه کرمان و بخشهای گیلان، مازندران، کردستان، لرستان، و غیره است(۱۲). طوری که در اینجا ها ترک وجود ندارد مگر این که در سالهای اخیر به آنجا مهاجرت کرده اند و خودشان را همشهری این ناحیه ها نمیدانند. این ضرب المثل روسی درست است که میگوید: «نیزه بدون سر وجود ندارد» در حقیقت، در مازندران دو ایل ترک وجود دارد، که با قبیله هایشان در ساری مرکز مازندران زندگی میکنند، تعدادشان بیست قبیله است که از سرتاسر ایران به اینجا مهاجرت کرده اند و در مازندران ساکن شده اند، و دیگر به ترکی صحبت نمیکنند.

 ما تصمیم گرفته ایم (همانطوری که گفته ایم) چیزی را نخواهیم گفت مگر این که با اعداد عربی قابل بیان باشد، و تخمین و خیال به طور مطلق قانع کننده نیست

   

3- آیا آنها ترک هستند یا ترک شده اند؟

 آیا مردم آذربایجان، خمسه و دیگر ترک زبانان ایران از نسل ترک هستند که از ترکستان مهاجرت کرده اند یا آنها فارس بودند که بعد از غلبه چنگیزخان ناگزیر شده اند جهت حفظ زمینهایشان زبان اصلی خود فارسی را فراموش کنند و زبان ترکی را انتخاب کنند؟

 سخن کوتاه، ترکی زبانان ایران که در سرتاسر ایران پخش شده اند فارس زبان نبودند که به زور مجبور شده باشند از زبان اصلی خود صرفنظر کرده و زبان ترکی را یاد بگیرند،ترک زبانان ایران فرزندان ترکهایی هستند که در زمانهای باستانی از ترکستان جهت پیداکردن پناهگاه و چراگاه مهاجرت کرده اند و فاتحین ایران گشته اند و در سرتاسر آن پخش شده اند و هر جا که اراضی وسیع بود ساکن شده اند و در طول زمان با اهالی ادغام شده و با آنها ازدواج کرده اند. عادتها و لباس و مذهب آنها را قبول کرده اند (۱۳). قبایل ترک که در استرآباد سکنی گزیدند ترکمن گفته میشوند هنوز به مذهب سنی و همانند روش لباس پوشیدن و آداب رسوم خودشان وفادار هستند و هنوز با فارسها به جز در برخی موارد ادغام نشده اند. اگر چه زبان ترکی را حفظ کرده اند و حالا فرزندان آنها به همان زبان یعنی ترکی صحبت میکنند. گر چه ترکهایی هم بوده اند که در میان مردم بومی حل شده اند و زبان خودشان را فراموش کرده اند(14) 

 اثبات ادعای ما، بعلاوه آنچه در بالا مطرح شد، از کتابهای تاریخ بر آورده میشود. (یک اعتقاد قدیمی وجود دارد فاتحین ترک تعداد زیادی از نیروهای نظامی خود را بین مردم ایران جا دادند و با آنها ادغام شدند و با آنها ازدواج کردند و ایرانیها را مجبور ساختند که به ترکی صحبت کنند و آنها نیز از ترس ترکها به ترکی صحبت کردند و زبان خودشان را فراموش کردند. …………، اما اطلاعات کافی برای ادعا وجود ندارد، چون این ادعا توضیح نمیدهد که چطور این تعداد ترک زبان خودشان را در بین تعداد زیادی فارسی زبان که آنها را احاطه کرده بودند حفظ کردند.)

 ------------------------------------

توضیحات:

1- کسروى در سالهاى واپسین زندگى خود? از آذربایجان ستیزى و ترک گریزى دست کشیده و حتى ابراز پشیمانى نموده است

2-  ایران معادل سرزمین پارسیان نیست. ناحیه فارس نشین کشور پرشیا-فارسستان تنها بخشى از ایران است. وانگهى قوم فارس فعلى با قوم پارس باستانى نه تنها یکى نیست بلکه ادامه مستقیم آن هم نمىباشد. قوم فارس زبان امروزى به لحاظ تبارى? زبانى و فرهنگى آمیزه اى از پارسیان باستان با دیگر ایرانىزبانان? بومیان غیر ایرانیزبان? اعراب و ترکها است.

 3- به لحاظ زبانشناسى? لرى? گیلکى? کردى? تبرى ? سمنانى و … هیچ کدام لهجه زبان فارسى نیستند? بلکه مانند فارسى هر کدام زبانى مستقل و خویشاوند از خانواده زبانهاى ایرانى می باشند.

 4- اساسا کسروی در قسمت سوم این مقاله به اثبات برتریت زبان ترکی بر فارسی می پردازد.

 5- کسروى در اینجا محلى نبودن و سراسرى بودن زبان ترکى در ایران را در نظر دارد. وى از اولین محققانى است که دقتها را به این واقعیت جلب کرده است.

 6- با اینهمه در ادامه مقاله? وى بخشى را به اثبات ترک تبار بودن ترک زبانان ایران? و فارس تبار نبودن آنها اختصاص داده است.

 7- قزوین و همدان که خود شهرهائى دوزبانه اند مانند جزیره اى در میان ناحیه ترک نشین شمال غرب کشور? یعنى در داخل آذربایجان قرار دارند.

 8- پس از قریب به هشتاد سال از نگارش این مقاله? دولت ایران هنوز هم سرشمارى جامعى در باره ملیتهاى ایرانى و زبانهایشان انجام نداده است..

 9- در اینجا مقصد کسروى تقسیمات اجرائى و ادارى کشور است. زیرا خمسه بخشى از ناحیه پیوسته ترک نشین شمال غرب کشور و یا به عبارت دیگر بخشى از آذربایجان و در داخل آن است.

 10- همانگونه که گفته شد همدان? قزوین و بخشهاى ترک نشین عراق عجم جز آذربایجانند. خراسان و فارس (ایران جنوبى) دو ناحیه دیگر در ایرانند که ترکهاى آذرى به انبوهى در آنها ساکنند.

 11- شهر تهران و حومه آن? پایتخت دول ترکى غزنوى? سلجوقى و قاجار? اقلا از قرن ??-?? میلادى موطن و مسکن گروههاى بیشمار ترکى بوده است و ترکهاى این شهرستان منحصر به مهاجرین جدید نیستند. اساسا بخش ترک نشین استان تهران جز آذربایجان ائتنیک و خود شهر تهران بر مرز منطقه ترک نشین و فارس نشین ایران قرار دارد.

 12- این تثبیت کسروى آشکارا نادرست است. نه تنها در زمان وى بلکه امروز نیز گروههاى ترکى بسیار در مازندران? گیلان? کردستان? لرستان و کرمان ساکن مىباشند که مرکب از هم گروههاى طائفه اى (کوچ نشین و تخته قاپو) و هم غیرطائفه اى (روستائى و شهرى) میباشند و بسیارى از آنها مانند ترکهاى مازندران و لرستان و کرمان سابقه سکونت هزار ساله اى در آن نواحى دارند.

 13- این ادعاى کسروى دقیق نیست. اقلا در قرون وسطى نه تنها ترکها متاثر از مذهب فارسها و دیگر ایرانیان نبوده اند? بلکه بر عکس ترکهاى علوى آسیاى صغیر و آذربایجان(قزلباشها) عامل پذیرش و گسترش مذهب شیعه در میان فارسها? لرها? گیلکها? تبریها و برخى دیگر از ملیتهاى ایرانى زبان بوده اند.

 14-کسروى در اینجا نظر به مساله بسیار مهم استحاله ترکها در فارسها و دیگر گروهها و نقش ترکها در تشکل تبارى فارسها دارد. یادآورى میشود که برخى پژوهشهاى جدید? ترک تبار بودن ??-??  در صد از فارس زبانهاى امروز ایران را مطرح مینمایند

 

جشن کتابسوزی احمدکسروی اززبان خودش

$
0
0

 

جشن کتاب سوزی اول دیماه کسروی اززبان خودش

توضیح- حالا که بحث کسروی در*صفحه شما* ی سایت ایرانگلوبال  درجریان است،بی مناسبت نیست که داستان وجریان جشن کتابسوزی اول دی ماه اورا اززبان خودش بخوانیم،زیرادراین مورد کمترگفته ونوشته شده است. درموردپدیده زشت کتابسوزی درعصرجدید توسط نازی های رایش سوم آلمان هیتلری ونیزتوسط حامیان رژیم شاهنشاهی بعدکشتارمردم آذربایجان درشکست حکومت ملی درشهرهای مختلف آذربایجان، تا بدانوسیله تمام آثارمترقی حکومت ملی را درکتابهای ترکی ازبین ببرند، اشاراتی هرازگاهی شده است ولی کسانیکه دراپوزیسیون فارس محورکسروی رادانشمندونابغه وحتی پیغمبرمیدانند،آگاهانه این عمل زشت کسروی وطرفدارانش راندیده میگیرند.اخیرآ درهمین سایت کسانی بظاهربامواضع ضدناسیونالیستی مطالبی درج کردندولی بزودی بادانشمندخواندن کسروی وادعای اینکه «فارس زبانان  جهان درحدود 200 میلیون نفرند»خودرابعنوان رادیکال ترین پان فارس وناسیونالیست افراطی وخطرناک فارس محورمعرفی نمودند!زیرا درتاریخ 87 ساله حکومت فارس ها درایران هیچ فاشیستی همچون ادعائی نکرده است،  جمعیت کل فارس زبانان درسه کشورطاعون زده ی فرهنگی تاجیکستان ،افغانستان وایران  درکل جهان بیش از50-60 میلیون نیست ونیزسره نویسی که سبک نژادپرستی است ازابداعات کسروی است. این نوشته درویکی پدیا تحت نام کسروی دریاداشت 55 درج شده است.(پایان توضیح ازحامدایرانی)

 

 

 یکم دی‏ماه و داستانش

از احمد کسروی '

 

به نقل از مجلهٔ پرچم، سال یکم، شمارهٔ یکم، نیمهٔ یکم فروردین ۱۳۲۲.

http://fa.wikisource.org/wiki/%DB%8C%DA%A9%D9%85_%D8%AF%DB%8C%D9%85%D8...

 

چنانکه خوانندگان میدانند ما یکم دیماه (یا روز یکم زمستان) را عید گرفته در آنروز در همه جا کتابهایی را میسوزانیم. این کار را چرا می‌کنیم؟.. کتابها را چرا می‌سوزانیم؟.. برای اینکه آنها را سرچشمه بدبختیها می‌شناسیم و بیاری خدا و بخواست او بخشکانیدن آن سرچشمه میکوشیم.

 

کسانی بما ایراد گرفته رنجیدگی می‌نمایند. میگویم: از رنجیدگی چه برخیزد؟!. بهتر است بسخنان ما گوش دهید و با ما بداوری بنشینید که اگر حق با شماست ما دست از این رفتار برداریم. وگرنه شما با ما همدست کنید.

 

ما باین کار بیمقدمه برنخاسته‌ایم. ما سالهاست در این راه میکوشیم و تاکنون صد گفتار بیشتر نوشته این نشان داده‌ایم که مایه بدبختی اینمردم اندیشه‌های پریشان و بدآموزی‌های فراوانیست که در کتابها و مغزها جا گرفته. این را با دلیل‌های بسیار روشن گردانیده‌ایم.

 

سپس چون بکوشش پرداخته میخواهیم بیاری آفریدگار جهان ریشه آن بدآموزیها را براندازیم در آن راهست که بنابود کردن کتابها میکوشیم و هر چه را بدست آوردیم بآتش می‌کشیم. دوباره می‌گویم: این کار را با خواست خدا میکنیم.

 

کنون شما هر سخنی دارید بگویید. آیا این توده را بدبخت و گرفتار میدانید؟! اگر میدانید انگیزه آن چیست؟!. چرا بیست ملیون مردم نمیتوانند بسرفرازی و آسودگی زندگی کنند؟!.. چرا نمی‌توانند این سرزمین باردهی را که خدا بآنان داده نگه دارند و آباد گردانند و از آن بهره جویند؟!.. چرا همیشه توسری‌خور و لگدمالند؟!. چرا از هر حادثه‌ای شکست‌یافته بیرون می‌آیند؟!. آیا ایرانیان چه چیزشان کمتر از دیگرانست؟!.. ساختمان تنیشان ناتوانتر است؟!. نیروهای مغزیشان کمتر است؟!.. آخر از چیست که بدینسان زبون و درمانده‌اند؟!..

 

ما انگیزه اینها را روشن گردانیده‌ایم. دوباره می‌گویم: بنیاد بدبختی اینمردم آن بدآموزیهاست که از کتابها و یا از روزنامه‌ها یاد میگیرند. اینست گمراه گردیده از دانستن حقایق زندگانی و از هر چیزیکه مایه پیشرفت توده و نیرومندی کشور، بالاخره وسیله آسایش تواند بود بی‌بهره میمانند.

 

مثلا در نتیجه آن کتابهاست که می‌نشینند و سخن از پیشامدهای هزار و سیصد سال پیش بمیان می‌آورند و بر سر اینکه ابوبکر خلیفه بایستی بود یا علی با هم کشاکش می‌کنند، در نتیجه آنهاست که خدا و آیین او را نشناخته در سختیها از فلان گنبد گشایش کار می‌طلبند، در نتیجه آنهاست که هر زمان که در سایهٔ نادانیهای خود گرفتاری پیدا می‌کنند گستاخانه گناهان را بگردن خدا انداخته چنین وامی‌نمایند که خدا خشم گرفته و آن گرفتاریرا فرستاده و میخواهند با لابه و زاری خدا را از سر خشم فرود آورند، در نتیجه آنهاست که دلها پر از جبریگریست، در نتیجه آنهاست که زندگی را خوار داشته چنین میدانند که آبادی آنجهان جز در ویرانی اینجهان نتواند بود، در نتیجه آنهاست که بمشروطه که بهترین شکل حکومت است ریشخند میکنند، میهن‌پرستی را که وظیفه هر غیرتمندیست نکوهش می‌نمایند، مالیات دادن و بسربازی رفتن را حرام میشمارند، در نتیجه آنهاست که از یکتوده سنی و شیعی و صوفی و شیخی و کریمخانی و متشرع و علی‌الهی و ازلی و بهایی و اسماعیلی و زردشتی و کلیمی و مسیحی پدید آمده... اگر بخواهم همه را بشمارم باید صد صفحه بیشتر را پُر گردانم.

 

ما میگوییم: انگیزه درماندگی و زبونی مردم اینهاست. اینهاست که توده را از هم پراکنده و دسته دسته بجان یکدیگر انداخته، اینهاست که خونها را از جوش انداخته و پستی و زبونی بار آورده، اینهاست که اندیشه‌ها را گمراه گردانیده و از حقایق زندگانی پرت ساخته، اینهاست که فهم‌ها و خردها را بیکاره گردانیده، اینهاست که خوی‏های ستوده را از میان برده.

 

شما اگر گفته‌های ما را نمی‌پذیرید هر سخنی دارید بگویید. بگویید تا بدانیم. اینکه خود را کنار گیرید و تنها رنجیدگی نشان دهید بسیار بیهوده است. از رنجیدگی شما ما را چه باکست؟!.. این خود گناهی از شماست که در چنین زمینه بسیار ارجداری بی‌پروایی نمایید و کنار ایستید، و آنگاه از یک نتیجهٔ روشنی که ما از گفتگوهای خود برمیداریم برنجیدگی پردازید.

 

به ما ایراد می‏گیرند که دیوان حافظ را می‌سوزانیم. با یک سوز دلی بزبان آورده می‌گویند: آقا دیوان حافظ؟!. رواست که شما آن را بسوزانید؟!.. در جاییکه ما بارها از حافظ و شعرهایش سخن رانده نشاندادیم که گفته‌های او سراپا زیان میباشد. مثلاً:

 

بگیر طرهٔ مه‌طلعتی و غصه مخور  که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است

بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل  تو چه دانی قلم صنع به‏نامت چه نوشت

ما را به منع عقل مترسان و می بیار  کاین شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

جهان و هرچه در او هست هیچ‏درهیچ است  هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق

 

اینها و صد مانند اینها آیا راستست؟!.. آیا نکوهش کوشش، و گفتن اینکه نیک و بد از تأثیر ستاره‌هاست، یا نیک و بد را بنام هر کس در روز نخست نوشته‌اند، و نکوهش خرد و خوار گردانیدن جهان زیان ندارد؟!.. آیا نتیجه این سخنان بیپا نیست که مردم ایران بدینسان سست و تنبل و بی‌پروا بار آمده‌اند؟!..

 

در روزگاری که دیگران سخت‌ترین کوششها را در راه زندگانی میکنند، و توده‌ها از جوانان خود هوانورد و چترباز پدید می‌آورند، آیا آموختن چنین درسهای بی‌غیرتی بجوانان ایران ریشه خود را کندن نیست؟!.

 

بارها اینها را نوشتیم و پاسخ خواستیم، و از شما جز بی‌پروایی و خاموشی از یکدسته، و زباندرازی و بیفرهنگی از دسته دیگری ندیدیم، و اکنون که بکار برخاسته بنابود کردن آن کتابهای سراپازیان می‌کوشیم این ایراد و رنجیدگی را می‌شنویم. در اینجاست که درمانده نمیدانیم بشما چه نامی دهیم؟!.. در اینجاست که می‌بینیم شما سود و زیان زندگی خود را نمی‌شناسید و جز در پی هوسبازی نیستید. در اینجاست که ناگزیر می‌شویم شما را یکدسته کودکان چهل ساله و پنجاه ساله شماریم.

 

برخی از اینان بهانه آورده چنین میگویند: «حالا چه هنگام این کار است؟!.. مردم از گرسنگی میمیرند. اکنون باید در اندیشه نان بود». میگویم: چه خوش بهانه‌ای بدستتان افتاده. چون گرسنگیست باید از هر کاری دست برداشت. بسیار خوب، بگویید ببینیم این گرسنگی از کجا آمده؟!.. آیا از آسمان نباریده؟!.. یا از زمین نروییده؟!.. یا سن و ملخ کشت را نابود گردانیده؟!.. آیا نه آنست که شما یک توده ناتوان و لگدمال می‌باشید و نمی‌توانید خواروبار خود را نگه دارید و بخورید؟!.. آیا این ناتوانی و لگدمالی از کجاست؟!.. نه از همین کتابهاست؟!.. نه از ندانستن معنی زندگانی و راه آنست؟!..

 

میگویند: «اکنون باید در اندیشهٔ نان بود». میگویم: چه اندیشه خواهید کرد؟!.. بگویید ما نیز بدانیم. آیا جز ناله و فریاد و های‏هوی را چاره دردها میدانید و میخواهید ما نیز با شما همراه باشیم.

 

از این گذشته، اگر گرسنگیست پس چرا دیگران دست از کار خود بر نمیدارند؟!.. چرا پیاپی دیوان حافظ و سعدی بچاپ رسانیده بدست مردم میدهند؟!.. چرا در چنین هنگام تنگدستی دولت ۲۵۰٬۰۰۰ ریال برای چاپ رباعیات سراپا زهر خیام در بودجه میگزارد؟!.. پس چرا بدخواهان در کار خود آزاد باشند ولی ما که برهایی این توده بدبخت میکوشیم بنام گرسنگی و گرانی دست از کار برداریم؟!..

 

کسانی اگر نیک اندیشند، اینان مردانیند سست‌نهاد و بی‌پروا و راستی آنست که بدبختی توده را در نمی‌یابند و در جستجوی چاره‌ای نمی‌باشند. از بی‌دردی و پستی میخواهند چنین که هستند بسر برند و تکانی بخود ندهند. اینست خرسندی نمیدهند که ما نیز بکوشیم و این بهانه‌ها را میآورند.

 

ما دیدیم که دروغهایی نیز ساخته پراکنده میگردانند، و برای شورانیدن مردم عامی چنین میگویند: «اینها قرآن را آتش میزنند». این دروغ را امسال در تهران و مراغه و در اهواز پراکنده گردانیدند. از اهواز یکی بی‌دستینه نامه‌ای فرستاده چنین مینویسد: «دیدم جوانان به کتابخانه ریخته، قرآن و مفتاح‏الجنان (؟) میخرند. پرسیدم برای چیست؟.. گفتند شب جشن کتاب‏سوزان ماست». این اندازه فهمِ یک مردی است که قرآن را با مفتاح‏الجنان در یک ردیف میشمارد و چون میخواهد دروغ بسازد هر دو را به یک رشته می‌کشد. یکی نمیگوید: ای نافهم قرآن کجا و مفتاح الجنان کجا؟!.. قرآن کتاب آسمانی یک پیغمبر بزرگواریست و مفتاح الجنان ساخته یک آخوند مفتخوار می‌باشد. این دو را چگونه یکی می‌شماری؟!..

 

همین دروغ‏سازی نشان دغل‏کاری آنهاست. چون پاسخی بگفته‌های ما ندارند و از آنسوی نمیخواهند گردن بحقایق گزارند اینست دست بدامن دروغ‌سازی میزنند.

 

ما تاکنون صد گفتار نوشته نشان داده‌ایم که کدام کتابهاست که زیانکار میدانیم و بنابود کردنش میکوشیم، و چندی پیش نیز زیر عنوان «چه کتابهایی را بسوزانیم» گفتاری در پرچم نوشتیم که اینک آن را بدانسان که نوشته شده در پایین می‌آوریم:

 

«چنانگه [غ] گفته‌ایم، روز نخست دیماه برای کتاب سوزانیست. در آن روز باید کتابهای ناپاک و زیانمند را به بخاری انداخته سوزانید. من میشنوم کسانی این را برای ما ایراد میگیرند و چنین میگویند: «او! اینها کتاب میسوزانند!» میگویم: آری ما کتاب میسوزانیم، ولی کدام کتاب؟..

 

آن کتابی که یک شاعرک بی‌ارجی با خدا بی‌فرهنگیهایی میکند: «در فابریک خدا بسته شود»

 

آن کتابی که یک جوان بدنامی بآفرینش خرده میگیرد: «خلقت من از ازل یک وصله ناجور بود»

 

آن کتابی که یک شاعرک یاوه‌گوی مفتخواری دستکاه [غ] باین بزرگی و آراستکی [غ] را نمی‌پسندد: «جهان و هرچه در او هست هیچ در هیچست».

 

آن کتابی که یک مرد ناپاکی بدیگران درس ناپاکی میدهد: «در ایام جوانی چنانکه افتد و دانی با نوجوان پسری سری و سری داشتم..»

 

آن کتابی که عربیهای مغلوط می‌بافد و آنرا بخدای آفریدگار نسبت میدهد: «و کان من عند ربک منزولا»

 

آن کتابی که یک پدر درمانده بیک پسر درمانده نامه می‌نویسد و با صد بی‌شرمی چنین عنوان میکند: «کتاب من الله العزیز الحکیم الی الله الحمید المجید»

 

آن کتابی که به خدا دروغ بسته، به مردم یاد میدهد در بیماری دعا بخوانند: «و من کان به صداع فلیقرأ هذا الدعاء». اینگونه کتابهای ناپاک و مانندهای اینهاست که آتش میزنیم و نابود میگردانیم. نافهم آن کسانی که به ما ایراد میگیرند».

 

شگفت‌تر آنکه آقای اهوازی می‌نویسد: جوانان کتاب میخریدند که ببرند و بسوزانند. ما اگر این کرا را کنیم که بنویسندگان کتابهای زیانمند و بچاپ‌کنندگان آنها کمک رسانده‌ایم. ما خواستمان اینست که آنان را از نوشتن و چاپ کردن اینگونه کتابها باز داریم و راهمان اینست که هر کسی که از اینگونه کتابها در خانه خود دارد بآتش بکشد و دیگران را نیز باین کار وادارد، نه آنکه از کتابفروش خرد، و بالاتر از این آنست که جوانان کتابهای رمان و شعر که خود پرداخته‌اند بیارند و پاکدلانه بآتش اندازند و از آن کار بیهوده باز گردیده نیروهای خدادادی خود را در چیزهای سودمند بکار اندازند.

 

بهر حال این جشن از چند سال باز در تهران در خانه دارنده پرچم گرفته میشد. لیکن امسال در شهرهای دیگری ‐ از مراغه و تبریز و اهواز و لار و کاشمر ‐ نیز گرفته شد. در تبریز آقای مسعود مقدم و همراهانش گرفتند. در مراغه آقای ضیاء مقدم در خانه خود جشن باشکوهی برپاگردانید. در کاشمر آقایان مهندس شریعت و ثقفی بآن برخاستند. در لار آقای آگاه و همراهانش بآن پرداختند. در اهواز باشکوه‌تر از همه‌جا بود و چنانکه فهرست فرستاده‌اند ۱۸۸ کتاب زیانمند را سوزانیده و یا بکارون انداخته‌اند. یک چیز بهتر آنکه چند تنی از جوانان شعرهای خود و یا رمانی که نوشته بودند آورده نابود گردانیده‌اند. دانستنی‌تر آنکه در میان این یکصد و هشتاد و هشت کتاب که فهرستش فرستاد شده «مفتاح الجنان» نیست (در جاییکه ما آنرا در خور سوزاندن می‌شناسیم) و این دلیلست که آن نوشته آقای اهوازی جز دروغ بیشرمانه نبوده.

 

در تهران گذشته از خانه دارنده پرچم خانواده پسیان در شمیران جشن برپا کردند و دختران درس‌خوانده و بافهم آنخاندان هر چه کتابهای رمان اندوخته بودند با یک دیوان حافظ بآتش کشیدند.

 

در خانه دارنده پرچم نیز با بودن بیست تن یا بیشتر گفتاری رانده شده یک رشته کتابهایی به بخاری انداخته شد و در آن میان یک داستانی رخ داد که باید جداگانه بنویسیم؛ بنویسیم تا در تاریخ پاکدینان بمانَد

ماهیت انتخابات و موضع ملیتهای غیرفارس در قبال آن

$
0
0

حالا که زمان (به اصطلاح) انتخابات ریاست جمهوری، نزدیکتر شده است، جار و جنجال حول ماهیت انتخابات، و پس و پیش شدن کاندیدها و حتی جدلهای رقابت آمیز جناحهای قدرت در میان کاندیداهای اصولگرا و اصطلاح طلب، نه به خاطر انتخاب شدن و یا انتخاب نشدن از سوی مردم، بلکه بر سر رد و یا قبول صلاحیت شان از شورای نگبهان برای کاندیدا شدن ادامه دارد. بعضی ها چنان با هیجان در مورد انتخابات مینویسند که گویا اگر خاتمی و یا حتی رفسنجانی بتوانند از سد شورای نگهبان برای کاندید شدن بگذرند، اتفاق عجیب و غریبی به وقوع خواهد پیوست! غافل از اینکه هم خاتمی و هم رفسنجانی (اتفاقا در اوج قدرت خود) در مسند ریاست جمهوری تکیه زدند و نه تنها کاری از پیش نبردند بلکه هر دوبه نوبت خود پایه های نظام  جمهوری اسلامی در داخل و خارج تثبیت و تحکیم کردند.

 

به زعم خیلی از تحلیل گران، و حتی به رغم نظرگاه فعالین جنبش سیاسی جامعه فارس در ایران، انتخاب شدن محمد خاتمی به ریاست جمهوری به اراده مردم و آگاهی آنان هیچ ارتباطی نداشت، بلکه انتخاب شدن محمد خاتمی اصطلاح طلب نیز، بر مبنای مکانیزیم "مهندسی شدن انتخابات"در جمهوری اسلامی پیش رفته است. چرا که ظاهرا کاندیدای مورد حمایت رهبری نظام آیت اله نوری بود. اما به یکباره دیدیم همان مهندسی معروف انتخابات، محمد خاتمی اصطلاح طلب را از صندوقهای رای بیرون کشید! و هو و جنجال زیادی مبنی بر غلبه اراده مردم بر صندوقهای انتخاباتی و یا آگاهی مردم در انتخابات و غیره سخن رفت. اما با اندکی دقت به روند این انتخابات در سالهای بعدی نشانهء های همان مهندسی انتخابات را به روشنی میتوان دید. پرسش اینست که، اگر اراده مردم واقعا نتیجه صندوق رای را تعیین میکرد، قاعدتا بعد از دو دوره ریاست جمهوری خاتمی، بایستی شخص اصطلاح طلب تر از خاتمی از صندوقهای رای بیرون می آمد و پروژه اصطلاح طلبی مبتنی بر ارادهء مردم استمرار میافت. اما به یکباره دیدیم که در انتخابات ریاست جمهوری بعد از محمد خاتمی، به جای انتخاب شدن یک شخصیت اصلاح طلب تر دیگر، عنصر بغایت عقب مانده ایی چون محمود احمدی نژاد، از صندوقهای رای سربرمی آورد. اتفاقا در آن دوره هم محمود احمدی نژاد (درست مثل دوره اول محمد خاتمی) غیرمحتمل ترین شخصی بود که مهندسی انتخابات در جمهوری اسلامی فال را به نام ایشان زده بود. همچنانکه در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 نیز، با وجود اینکه میرحسین موسوی (اصولگرای مصلحت طلب) رای ها را نسیب خود کرد، اما مهندسین انتخابات ریاست جمهوری باز هم مصلحت را در نام محمود احمدی نژاد جستجو کردند و به همین سبب اسم ایشان (بازهم غیرمحتمل و دور از انتظار) به عنوان برنده انتخابات اعلام شد و به آشوبهای پیش بینی نشدهء بعد از انتخابات 88 راه برد و جنگ قدرت میان جناحهای جمهوری اسلامی بحران سیاسی قابل ذکری را در مرکز ایران بوجود آورد. اما رهبری این بحران سیاسی (موسوی و کروبی) که به جنبش سبز معروف شد، به خاطر باورشان به جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن و در عین حال بخاطر نگرش غیردمکراتیک این رهبران به حقوق ملتهای غیرفارس (که عملا آنها را از شرکت در این جنبش بازداشت)، هم فرصت بهره برداری از بحران سیاسی برای تغییر از کف رفت و هم موقعیت سیاسی خود آنها به دلیل وارد شدن به جنگ قدرت در داخل نظام ضایع شد. نتیجه اینکه، شواهد و قرائین نشان میدهد که تمامی انتخابات در خصوص ریاست جمهوری در دوره های مختلف نظام جمهوری اسلامی مهندسی شده است. این مهندسی در دوره حیات خمینی به دلیل سیطره سیاه وی بر نظام جمهوری اسلامی به مباحثه مطبوعاتی کشیده نشد، اما بعد از روی کار آمدن سید علی خامنه ایی، و نبود اتوریته لازم در درون نظام، این مهندسی به انحای مختلف بویژه در اولین دور انتخاب شدن محمود احمدی نژاد به موضوع  بحث در مطبوعات تبدیل شد. غافل از اینکه بیرون آمدن نام خود محمد خاتمی (اصلاح طلب) به دلیل نیاز نظام جمهوری اسلامی به ثبات در سطح بین المللی، نیز صورت دیگر (و اما اندکی پیچیده تر) همان مهندسی انتخابات در نظام جمهوری اسلامی بود.

 

بنابراین اگر انتخابات در جمهوری اسلامی از همان اول مهندسی شده است، و رهبری نظام اسم هر کسی را که صلاح بداند از صندوقها بیرون خواهد آورد، دیگر بحث شرکت و یا عدم شرکت در انتخابات و یا بحث درباره خوب و بد کاندیداها چه معنی دارد؟

 

پرسش بعدی این است که؛ موضع ملتهای غیرفارس در قبال انتخابات ریاست جمهوری در ایران چه میتواند باشد؟

 

از منظر خلق یا ملت فارس در ایران، رژیم جمهوری اسلامی رژیمی با خوی و ماهیت استبداد سیاسی،  استبداد دینی و استبداد طبقاتی است. اما برای ملتهای غیرفارس، جدا از ماهیت استبدادی سیاسی، دینی و طبقاتی، جمهوری اسلامی از دو منظر نیز قابل نقد است؛

 

اول:بافت ملی و تپیولوژی اتنیکی دولت ایران که فارسی است و قشر دینی و روحانی جامعه فارس (با ماهیتی که فوقا برشمردیم) قدرت سیاسی را در دست دارد. (اشتباه نشود، من نمیگویم دولت فارس، بلکه میگویم دولت فارسی "از نظر اتنیکی"است، مثل دولت عربی اردون و یا سوریه و...).

 

به عبارت روشنتر، دولت ایران از نظر مختصات و ویژگیهای تیپیک از نظر اتنیکی ملی، تاریخی، زبانی و حتی سرزمینی (فارس یا فارسستان) یک دولت تمام عیار فارسی است. و دقیقا به همین دلیل این دولت نه تنها تعلق خاطری به ملتهای غیرفارس ساکن در ایران (ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و...) ندارد، بلکه دولتی است که در جهت نابودی ملتهای غیرفارس چه از جهت زبانی و چه از جهت سیاسی و اقتصادی عمل میکند. بنابراین از نقطه نظر بافت و تیپ اتنیکی فارسی دولت ایران، شرکت ملتهای غیرفارس در انتخابات آن، حتی در بهترین حالت، تحکیم مناسبات ملت حاکم بر ملتهای محکوم و یا تحکیم  سیطره یک دولت استعماری بروطن مادری خلقهای غیرفارس (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاحواز، ترکمن صحرا و...) در این کشور است.

 

دوم:ماهیت استعماری دولت ایران (دوره پادشاهی پهلوی ها و اینک جمهوری اسلامی) در نظر و رفتار علیه ملتهای غیرفارس در ایران است. دولت ایران براساس آنچه که در بند اول توضیح دادم، از نظر ساختار فکری و اتنیکی آن از یکسو و رفتار آن در هشتاد و اندی سال گذشته از سوی دیگر در سمت و سوی فارسیزه کردن کشور و مستحیل کردن زبانها و فرهنگ ملتهای غیرفارس در زبان و فرهنگ فارسی عمل کرده است. این دولت حتی در طول تمامی این سالها بزرگترین مانع رشد و توسعه اقتصادی در مناطق ملی متعلق به ملتهای غیرفارس در ایران بوده است. و دقیقا به خاطر بافت اتنیک و ملی و رفتار سیاسی اقتصادی آن، یک دولت تمام عیار استعماری در اشل داخلی است، که در ادبیات سیاسی آن را "استعمار داخلی"می خوانند.

 

شرکت ملتهای مظلوم و مستعمره غیرفارس در انتخابات یک دولت استعماری (ایران) که کمر به محو و نابودی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آنها بسته است با کدام عقل و یا منطقی سازگار است؟ ملیتهای غیرفارس هرگز نباید در انتخاباتی شرکت کنند که در آن به مشروعیت یک دولت استعماری از یکسو و ماهیت استبدادی (سیاسی، دینی و طبقاتی) آن از سوی دیگر صحه میگذارد. بنابراین موضع استراتژیک ملتهای غیرفارس برای شرکت و یا عدم شرکت در انتخاباتی که دولت ایران با ساخت و بافت کنونی آن را سازمان میدهد کاملا روشن است. پاسخ این گونه انتخابات ها برای ملتهای غیرفارس تا زمان حیات یک دولت استبدادی (از نوع سیاسی، دینی و طبقاتی) و در شرایط استمرار ماهیت استعماری آن دولت، گفتن "نه"ایی به بزرگ عددی تمامی ملتهای غیرفارس ساکن در ایران است.

 

اولاترین و مشروع ترین انتخاباتی که قبل از هر انتخاباتی برای خلقهای غیرفارس که هم از جهت سیاسی لازم است و هم از جهت حقوقی ضرورت دارد، شرکت در رفراندوم برای حق تعیین سرنوشت آنهاست. به اجرا گذاشتن این رفراندوم پلی برای همبستگی تمامی خلقهای ایران و سرآغاز روند دمکراتیزاسیون در این کشور خواهد بود.  

 

برای ملتهای تحت ستم و غیرفارس در ایران اساس تحریم همه جانبه انتخابات در جمهوری اسلامی است. این تحریم تا زمان حیات یک دولت استبدادی و استعماری از سویی و تا زمان فراهم شدن برگزاری رفراندوم حق ملتها در تعیین سرنوشت خود از سوی دیگر باید ادامه یابد.

 

شایان ذکر است که استثناءها و یا شرایط استثنایی برای شرکت در انتخابات بصورت موضعی برای هدف های مشخص در جهت منافع ملت تحت ستم، قاعده اصلی این روند سیاسی را برهم نمیزند.

 

استثناء بعدی استفاده از شکاف میان دیدگاههای کاندیداهای ریاست جمهوری و باز شدن نسبی فضا برای بحث و جدل و شرکت فعال در جهت روشنگری و افشای ماهیت رژیم و فعالیت برای تشدید تضاد مردم با دولت استبدادی و استعماری حاکم است.

20130510

Yunes.shameli@gmail.com

خطرات سکتاریسم در حرکت ملی آذربایجان جنوبی

$
0
0

دو اصطلاح سیاسی پلورالیسم و سکتاریسم دارای مفاهیم متضاد باهم می باشند پلورالیسم در حوزه سیاست به مفهوم چندگانگی ارزشهای سیاسی است و میزان اعتبار و اهمیت هر نظریه سیاسی به میزان حمایت افکار عمومی از آن نظریه دارد و جریانات مختلف سیاسی برای رسیدن به اهداف سیاسی خود، می کوشند از طرق قانونی و صلح آمیز از پشتیبانی اکثریت افکار عمومی برخودار باشند بنابراین در سیستمهای سیاسی دموکراتیک ، پلورالیسم اساس همزیستی مسالمت آمیز سیاسی بشمار می آید اما سکتاریسم در حوزه سیاست به معنای یگانگی ارزش سیاسی است سکتاریست ها اغلب تفاوت سیاسی را به صورت توطئه سیاسی می بینند و اصرار دارند افکار عمومی در جهت پرستش یک یا چند شخصیت سیاسی و یا در پیروی کورکورانه از چند اصول عقیدتی به یگانگی سیاسی دست یابند در پلورالیسم سیاسی  اهمیت نظریه وابسته به پشتیبانی افکار عمومی است اما در سکتاریسم سیاسی این رابطه معکوس می شود و اهمیت افکار عمومی به میزان حمایتش از یک نظریه واحد دارد به این دلیل است آیت الله خمینی اصرار داشت افکار عمومی در ایران بر اساس ترجمان وی از اسلام سیاسی به یگانگی سیاسی دست یابد او حتی تا آنجا پیش رفت که در دفاع از اصول عقیدتی مورد باور خود گفت« اگر ٣٥ میلیون بگویند بله من می گویم نه» و وقتی که داشت فرمان عزل بنی صدر را امضاء میکردگفت «اگربشنوم که تمام ملت میگوید مرگ بر خمینی من این عزل را امضاء میکنم» تجربه ایران در طول حکومت اسلامی بخوبی نشان می دهد دولتمردان سکتاریست همواره تفاوت سیاسی را به مقیاس کشوری و جهانی توطئه دشمنان پنداشته اند از اینرو جای تعجب وجود ندارد که دولتمردان ایرانی همواره اظهار نظر می کنند که از بدو پیدایش جمهوری اسلامی تا به امروز مشغول مبارزه با توطئه های داخلی وخارجی بوده اند. تمام تجارب تاریخی و تحقیقات علمی بخوبی نشان می دهند که ممکن است ملتی در بعضی از مراحل تاریخی به طور نسبی به یکرنگی سیاسی و وحدت نظردست یابند اما این یکرنگی سیاسی جاودانه نخواهد بود بنابراین چند گانگی سیاسی یکی از واقعیات مسلم هر جامعه محسوب می شود در واقع سکتاریست ها با چشم پوشی به این فاکت علمی عملا جامعه را به سوی تقابل های خونین می کشانند بنابراین می توان گفت سکتاریسم  تهدید بزرگی بر علیه همزیستی مسالمت آمیز سیاسی به حساب می آید.

اعضای سکت ها را افراد تشکیل می دهند بنابراین می توان نتیجه گرفت خصویات فردی افراد مثل خود شیفتگی، انحصار طلبی، شخصیت پرستی و ایمان کور باعث پیدایش سکتاریسم می شود به نظر پاره ای از محققان بیماری های روانی و یا تربیت نادرست می تواند درفرد گرایشات سکتاریستی را تقویت کند متاسفانه کسانی که در درون یک فرهنگ استبدی تربیت می شوند درآنان الگوهای رفتار مثل عدم مدارا، مطیع ساختن مخالفان و یا حتی حذف فیزیکی آنان نهادینه می شود بفرض اگر این افراد چندین سال هم در کشورهای آزاد دنیا زندگی کنند اغلب نمی توانند بر خصوصیات منفی خود که نهادینه شده غلبه نمایند و در حوزه سیاست مانند آدمهای دو شخصیتی رفتار می کنند در گفتار آدمهای دمکرات اما در عمل رفتار مستبدانه دارند ویا اینکه در گفتار و کردار مانند دو آدم متفاوت رفتار می نمایند برای مثال چند سال پیش یک جریان سیاسی آذربایجانی بنام گاموح علی رغم اینکه همواره روی پایبندی خود به اصول دموکراتیک تاکید می کرد براساس نظر و سلیقه چند نفر از اعضای خود پرچم خاصی را بوجودآورد و آنرا پرچم ملی مردم آذربایجان جنوبی قلمداد کرد در حالیکه طبق اصول شناخته شده دموکراتیک، پرچم ملی بطور مستقیم طبق آراء مردم و یا نمایندگان  مردم تعیین میشود و یا در یک مثال دیگر می توان از کمونیستهای آذربایجانی نام برد آنان بر اساس پرنسیب های مارکسیسم - لنینسیم برداشت خاصی از مفهوم ستم ملی و راههای رفع ستم ملی دارند و اغلب مخالفان  خود را درچارچوب حرکت ملی آذربایجان نادان، راسیست و فاشیست می خوانند و به این ترتیب خود را دربرابر افکار عمومی قرار می دهند به نظر آنان اگر آگاهی سیاسی مردم ارتقا یابد آنان با کمونیست ها به وحدت نظر یعنی یکرنگی سیاسی خواهند رسید بمن اجازه دهید از آوردن مثالهای دیگر پرهیز کنم اگر بپذیریم که مشت نمونه خروار است بنابراین می توان نتیجه گرفت سکتاریسم در حرکت ملی آذربایجان جنوبی وجود دارد به این دلیل است که تاکنون تشکیل مجلس ، دولت در تبعید و یا شورای عالی آذربایجان جنوبی میسر نشده است و حتی در مواردی هم که بعضی از تشکلات سیاسی آذربایجانی بر اساس پلاتفرم حقوقی معینی باهم همکاری داشته اند مورد شدیدترین حملات سکتاریستی واقع شده اند بنابراین جا دارد در حرکت ملی آذربایجان جنوبی اصول دموکراتیک یکی از خطوط قرمزی به حساب آید که نباید از آن عبور کرد.

پاسخ به بعضی از پرسش های مهم درباره مسئله ملی در ایران

$
0
0

:در خطاب به آقای علیرضا افشاری

پرسش اول: آیا ایران یک کشور چند تیره است یا یک کشور کثیرالملله؟

پرسش دوم: حقوق برابر شهروندی یا حقوق برابر ملیتهای ساکن در ایران؟ کدامین؟

پرسش سوم: آیا کشور ایران زبان ارتباطی نمیخواهد؟

پرسش چهارم: تقسیم زبان به زبان بومی و زبان ملی تقسیمی غیردمکراتیک نیست؟

پرسش پنجم: چه نوع حاکمیت در ایران لازم است، حاکمیت نژادی یا حاکمیت حقوقی، کدامین؟

پرسش ششم: آیا  دولت ایران باید دولتی متمرکز باشد یا دولتی غیرمتمرکز؟

******

پرسش اول: آیا ایران یک کشور چند تیره است یا یک کشور کثیرالملله؟

در نامه تان نوشته اید:"استفاده شما از ترکیب کشور چند ملیتی برای ایران را در بهترین حالت نادرست و اشتباه، و در بدترین تفسیر دشمنی با تاریخ و فرهنگ ایران می‌دانم. گذشته از آن که تیره‌های گوناگون ایرانی در گذشت زمان، ملت ایران را ساخته‌اند بنا بر تعریف امروزی و مدرن دولت - ملت هم مردمان درون ایران یک ملت را تشکیل می‌دهند."پایان نقل قول

 

شما ملتهای ساکن در ایران را حتی از مقام "قوم"هم پایین آورده به درجه پست تر آن یعنی "تیره"تقلیل داده اید. این در حالیست که تاریخ همگی این ملتها با دولتمداری و برپایی دولت و حتی امپراتوریهای بزرگ عجین است. ملت ترک قبل از کودتای انگلیسی ها در ایران و قبل از روی کار آمدن رضا میرپنج، نزدیک به ده قرن در سرزمینی که امروز ایران نام دارد حکمروانی و دولتمداری کرده اند. امپراطوری عظیم سلجوق ها، امپراتوری افشارها به سرگردگی نادر، پادشاهی صفوی و در نهایت 150 سال حاکمیت دولت ترک قاجار بر سرزمینی که امروز شما به همه جایش رنگ فارسی میزنند، حکومت کرده اند. شما به سادگی این ملت را که بزرگترین امپراتوطوریهای تاریخ را برپا داشته اند "تیره"میخوانید! و هرچقدر که از توان دانش تان بر می آید ملیتهای غیرفارس را تحقیر میکنید. انگار شما در یک دنیای مدرن زندگی نمیکنید. انگار از منشور جهانی حقوق بشر خبر ندارید. انگار نمیدانید که کنوانسیونهای الحاقی حقوق بشر بخش عظیمی از مسائل داخلی کشورها را و از آن جمله مسئله  حقوق برابر ملیتها را به حقوق بین المللی وارد کرده است. انگار خبر ندارید که بند دوم از اصل دوم منشور ملل متحد حق ملل در تعیین سرنوشت خود را برسمیت شناخته است. شما تصور میکنید با حقیر کردن ملتهای ساکن در ایران میتوانید مانع از دستیابی آنها به حقوق شناخته شده شان در قوانین و حقوق بین المللی بشوید. و جالبتر از همه اینکه با اینهمه نقصان و کتمان و خود به نادانی زدن، طرفدار دمکراسی هم هستید. مگر میشود در یک کشور دمکراسی برپا کرد ولی از حقوق بین المللی بی خبر بود! این دیگر چه نوع دمکراسی است که شما به دنبال آن هستید؟ فکر میکنید تنها با شعار دادن میتوانید مردم را به دنبال هیچستان کشاند؟

 

ملیتهای دیگر غیرفارس ایران نیز در اشلهای مختلف دارای دولتهای ملی در مناطق خود بوده اند، عربها، کردها، بلوچها، ترکمن ها و...! ملتهایی که پشتوانه دولتمداری در تاریخ را دارند. مگر میشود به دلخواه و بنا به مقتضیات سیاسی یک دولت فارسی، آنان را "تیره"نامید؟

 

ایران یک همچنانکه خودتان نوشته اید یک دولت – ملت است. امروزه در ادبیات سیاسی خلاصه شده دولت ملت را "ملت"هم میگویند. اما بیان از ملت نباید شما را به این شبهه بیاندازد که گویا تعریف جامعه شناسانه "ملت"که یک گروه انسانی با زبان، تاریخ، سرزمین، فرهنگ و تمایل مشترک برای هدفمندی سیاسی را بازتاب میدهد، از اظهان و اندیشه ها شسته میشود. آنچه شما از آن سخن میگویید دولت –ملت است، اما آنچه من در موردش مینویسم "ملت"است. این دو یک چیز نیستند دو جنس متفاوت هستند. نه این آن را و نه آن این را نقص نمیکند، بلکه همدیگر را تکمیل میکنند. برای نمونه در یک کشور تک ملیتی، دولت- ملت آن کشور نیز تک ملیتی باید باشد، اما در یک کشور چند ملیتی، دولت- ملت آن کشور نیز بایستی دولت ملت چند ملیتی باشد، مثل سوئیس و هندوستان و دهها دولت چند ملیتی دیگر.

 

بنابراین مردم ایران از ملتهای متفاوت تشکیل میشوند. و دقیقا به همین خاطر ایران همواره از آغاز تا به امروز یک کشور کثیرالملله بوده است. در این سرزمین همواره ممنوعیت زبانی وجود نداشته است و حداقل در سرزمینی که امروز ایران خوانده میشود، حداقل در 300 سال اخیر، سه  زبان ترکی (دربار و قشون)، عربی (علم و فلسفه و نجوم..) و فارسی ( زبان دیوان) بصورت پارالل استفاده میشده است. تاریخ سیاه و ضدفرهنگی ایران از زمان به قدرت رسیدن منحوس مردی چون رضا میرپنج آغاز میشود. مردم که آلت دست بیگانه بود و در کشورداری نیز تباهی و نژادپرستی را به فرهنگ دولت ایران تبدیل کرد و چه خوب که اربابانش گوشش را گرفتند و بردند. چه پادشاهی هم بود که اربابانش آوردند و اربابانش بردند. پسرش هم صفت نوکری را از پدر به ارث برده بود و دقیقا همان سرنوشت پدر را در اشکال دیگری داشت.

 

ایران یک کشور کثیرالملله است، فارس، ترک، کرد، بلوچ و عرب و ترکمن و... ملتهای ساکن ایران را تشکیل میدهند. اگر کشور ایران یک کشور چند زبانه است، دولت مدرن نیز بایستی یک دولت چند زبانه باشد. درست مثل سوئیس و یا هندوستان و یا کانادا و یا مثل عراق امروز. اگر ایران بر اساس قوانین بین المللی یک کشور چند ملیتی است، دولت ایران نیز باید دولت چند ملیتی باشد. برای ساختن یک دولت مدرن بایستی از تفکر ارتجاعی ارباب بودن یک ملت (فارس) بر ملتهای دیگر غیرفارست دست شست. امروز عصیان ملتهای غیرفارس کاملا آشکار است و صدایش به گوش جهان نیز رسیده است. دولتهایی چون اتحاد شوروی و یوگسلاوی نیز از نقشه سیاسی حذف شده اند، چرا که به حقوق برابر ملتهای ساکن در آن کشور احترام نمیگذاشتند. شما نیز در نوشته تان دقیقا در همین خط و سیاق عمل کرده اید. اگر واقعا ایران را دوست میدارید، تنها یک راه برای استمرار حیات آن وجود دارد و آن به رسمیت شناختن ارزش برابر انسان و سپس بر این مبنا به رسمیت شناختن حقوق برابر ملتهای ساکن در ایران است که میتواند راهگشای این معضل باشد. وگر نه مقاومت ارتجاعی در مقابل حقوق شناخته شده ملتها نتیجه اش یوگسلاوی سابق، اتحاد شوروی سابق، تقسیم سودان به دو بخش شمال و جنوبی و تاسیس دولت سودان جنوبی و یا نتایجی از این قبیل است. با این جملات نباید خود را فریفت که گویا ایران یوگسلاوی نیست، ایران این نیست و ایران آن نیست. یادتان بیاورم که هر وقت دولت مرکزی ایران ضعیف شده است، ملتهای غیرفارس اقدام به تشکیل دولت در مناطق ملی خود کرده اند. این بدان معنی است که تمامی ملتهای ساکن ایران در آرزوی زیستن در شرایط برابر هستند و از هر فرصتی برای بدست آوردن آن بهره خواهند جست. بنابراین فریبکاری و سرکوب تاکنونی نیز به اندازه کافی ایران را به جرگه کشورهای عقب مانده نزول داده است. تا کی میخواهید با تکیه بر فریب و سرکوب فرصتهای لازم را برای رشد و توسعه سیاسی اقتصادی از ایران بگیرید و هشتاد ملیون انسان را قربانی مطامع برتری جویانه قومی و نژادی بکنید؟ حداقل به ملت خودتان به ملت فارس ترحم کنید و فرصتی برای یک زندگی سعادتمند به آنها بدهید. سرکوب خلقهای غیرفارس در ایران به معنی سرکوب هفتاد درصد جمعیت ایران است. مگر میشود در کشوری هفتاد درصد را سرکوب کرد و در عین حال یک دمکراسی هم برپا کرد؟ می بینید که این معادله قابل حل نیس، با صرف شعار "بنی آدم اعضای یکدیگرند"نیز نمیتوان سرپوشی به این ناهنجاری گذاشت، چون واقعیتها عیان و آشکارند. راه حل این معضل روی کردی انسانی و دمکراتیک است. رویکردی که با به رسمیت شناختن حقوق جهانی و حقوق برابر ملتهای ساکن در ایران مقدور و ممکن است. تا دیر نشده بایستی کاری کرد.

در لینک زیر مقاله ایی را درباره آذربایجان جنوبی را از پرتیراژترین روزنامه عصر استکهلم در کشور سوئد بخوانید. این مقاله را گذاشتم تا متوجه شوید که مسئله ملیتها در ایران دیگر یک مسئله داخلی ان کشور نیست. حقوق بشر حکم میکند که علیه اینگونه بی عدالتی ها بایستی در تمامی سطوح (داخلی، منطقه ایی و جهانی) مبارزه کرد.

زبان سوئدی مقاله را میتوانید توسط ترجمه گوگل به انگلیسی برگردانید.

http://bloggar.aftonbladet.se/bankoniva/2013/05/blood-on-the-tracts/

 

پرسش دوم: حقوق برابر شهروندی یا حقوق برابر ملیتهای ساکن در ایران؟ کدامین؟

در نامه تان نوشته اید:"هیچ ایراندوستی ... حقوق برابر میان تمام ایرانیان را منکر نمی‌شود ...اگر ...در قانون اساسی برای شیعیان قائل شده‌اند که بدیهی است این موضوع، دینی است و همه‌ی ما خواهان رفع چنین تبعیضی هستیم"پایان نقل قول

 

آنچه که شما در اینجا اسم آن را "حقوق برابر میان ایرانیان"گذاشته اید، حقوق فردی و یا حقوق شهروندی خوانده میشود. برابری حقوق فردی و یا شهروندی برای یک کشور دمکرات لازم است اما کافی نیست.

 

حقوق برابر در یک کشور از دو طریق تامین میشود؛

یک:از طریق حقوق برابر فردی یا همان حقوق برابر شهروندی است که شما فوقا به آن اشاره کرده اید.

 

اما تامین حقوق فردی در یک کشور به معنی تامین حقوق جمعی نیست. چرا که گروههایی در جامعه وجود دارند که حقوق جمعی خود را طلب میکنند و شاید تعدادشان به اندازه ایی نباشد که بتوانند در مجلس قانونگذاری قوانین عادلانه را به نفع خودشان به تصویب برسانند. برای نمونه اگر بلوچهای دو یا سه درصد جمعیت ایران را تشکیل میدهند، و اگر به انداز همان دو یا سه درصد در مجلس ایران نماینده داشته باشند، چگونه دو یا سه درصد میتواند حقوق جمعی خلق بلوچ را در مجلس تامین کند و یا از مجلس قوانینی را به نفع حقوق جمعی آن ملت به تصویب برساند. چون در مجلس برای تصویب قانونی بایستی رای پنجاه درصد بعلاوه یک وجود داشته باشد. وگرنه گذراندن قانون برای گروههایی که از پنجاه درصد کمتر هستند غیرممکن است. حتی زنان نیز که عموما 50 درصد جامعه را تشکیل میدهند، معمولا تنها چند درصد از نمایندگان مجلس را تشکیل میدهند و لذا هرگز موفق نمیشوند به نفع حقوق برابر زنان قوانینی را از تصویب مجلس بگذرانند. این قصه البته سر درازتری دارد. بنابراین حقوق بین المللی حقوق جمعی را نیز برای برپایی یک جامعه عادلانه به تصویت رسانده است.

 

دو:از طریق حقوق برابر جمعی که عموما حقوق ملیتها، حقوق زنان، حقوق کارگران و... است

آنچه که شما در نوشته تان به آن تاکید کرده اید، رعایت حقوق شهروندی است. حقوق شهروندی همچنان که توضیح اش گذشت البته که باید در کشور وجود داشته باشد، اما برای برقراری یک ساختار عادلانه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کافی نیست. به همین سبب حقوق جمعی (ملیتها، زنان، کارگران و...) از طریق منشور ملل متحد و کنوانسیونهای الحاقی به حقوق بین المللی اضافه شده است. نتیجه اینکه تامین برابر حقوقی از هر دو طریق اعمال حقوق فردی یا شهروندی از یکسو و اعمال حقوق جمعی یا حقوق برابر ملیتهای از سوی دیگر قابل تحقق است.

 

پرسش سوم: آیا کشور ایران زبان میانجی یا زبان ارتباطی نمیخواهد؟

در نامه تان نوشته اید: "آیا در کشوری چند قومی ما زبان میانجی لازم نداریم؟ و آیا نوشته شدن انبوه متن‌های فلسفی، تاریخی و ادبی در طی تاریخ ایران - آنهم در دورانی که حاکمان عموما زبان مادری‌شان فارسی نبوده است - و توسط همه مردمان ایران‌زمین، جایی برای تردید در چنین نقشی برای زبان فارسی می‌گذارد؟"پایان نقل قول

 

البته که در کشورهایی بنا به ضرورت و بر اساس تحلیل مشخص ممکن است زبان و یا زبانهایی به مثابه زبان میانجی و یا زبان ارتباطی مورد استفاده قرار بگیرند. این تجربه ایست که کشورها از سرگذرانده اند.

 

اولا، اما همهء کشورها دارای زبان خاص میانجی و یا ارتباطی نیستند و کشور سوئیس نیز یک نمونه در این رابطه است. هر چهار زبان کشور، زبانهای رسمی و هم عرض هم هستند. اما نظام آموزشی چنان طراحی شده است که برقراری ارتباط میان شهروندان کشور و یا مناطق آن با همدیگر معضلی را پیش روی کشور نگذاشته است. این مثال را آوردم که روشن گردد که "زبان رابط"تقدسی را با خود به یدک نمیکشد و تنها براساس ضرورتها میتوان به آن توسل جست و یا آن را به کناری نهاد.

 

دوما، زبان میانجی و رابط در یک کشور لزوما یکی نیست، بلکه میتواند دو و یا حتی چند زبان را شامل گردد. ایران نیز از جمله کشورهایست که انتخاب یک زبان به مثابه زبان رابط تا کنون معضلات بسیار زیادی را برای مردم این کشور بوجود آورده است و در عین حال نظام زبانی ناعادلانه ایی نیز بر کشور تحمیل کرده است.

برای نمونه زبان فارسی در نود ساله گذشته نقش رابط را بازی نکرده است، بلکه نقش زبان جانشین را برای زبانهای غیرفارسی در ایران بازی کرده است. این نقش زبانهای غیرفارسی را در معرض محو و نابودی قرار داده است. زبان رابط نافی زبانهای دیگر در کشور نیست، بلکه تنها نقشی فراملی بازی میکند.برای نمونه تحصیل به زبان انگلیسی در یک کشور، به معنی نابودی زبان آن کشور نیست و زبان انگلیسی نقش زبان جانشین را بازی نمیکند. اما و متاسفانه زبان فارسی بنا بر سیاست نژادپرستانه دولتی نقش زبان جانشین را بازی کرده و در جهت نابودی فرهنگ و زبان ملتهای غیرفارس در ایران عمل کرده است. بنابراین با این تاریخ تاریک زبان فارسی جایگاه خود را به مثابه تنها زبان ارتباطی از کف داده است. اگر امروز تحمیل دولتی برای زبان فارسی نباشد، با اطمینان میتوان گفت که خلقهای غیرفارس هرگز این زبان را به مثابه زبان ارتباطی برنخواهند گزید.

 

موضوع دیگری نیز استفاده از زبان فارسی را به مثابه تنها زبان ارتباطی در کشور نفی میکند و آن دربرگیری استفاده کنندگان این زبان در کشور است. برای نمونه زبان ترکی براساس آمار و ارقام از نظر کثرت اگر از فارسی زبانان بیشتر نباشند کمتر نیستند. وسعت گسترش زبان ترکی در ایران، حتی بعد از 90 سال سیاست آسیمیلاسیون دولتی، بیشتر از زبان فارسی است. برای نمونه در بلوچستان، در کردستان، در آذربایجان یا در منطقه قشقایی شاید نتوان کسی را یافت که زبان مادریش فارسی باشد، مگر اینکه به عنوان کارمندان دولت به این مناطق کوچ کرده باشند، اما  ترک زبانان را هم در کردستان، هم در بلوچستان، هم در منطقه عربی و حتی درصد قابل توجهی از شهرهای فارس یا فارسستان مثل شیراز، کردمان، یزد، بندرعباس و... میتوان مشاهده کرد. بنابراین جدا از رسمیت تمامی زبانها موجود در ایران، به نظر میرسد که دو طرح را میتوان در ارتباط به زبان ارتباطی در خصوص ایران در نظر گرفت؛

 

یک:استفاده از زبان انگلیسی به مثابه زبان ارتباطی در داخل ایران

دو:استفاده از زبان ترکی و فارسی به مثابه زبانهای ارتباطی در داخل ایران

 

من طرفدار طرح اول هستم. چرا که زبان انگلیسی هم زبان علمی و هم زبان ارتباط جهانی است. انتخاب این زبان به مثابه زبان ارتباطی هم سیطره زبانی این ملت بر آن ملت را از میان برمیدارد وهم ارتباط علمی، فرهنگی و تجاری ایران با کشورهای منطقه و جهان را تسهیل میکند. اما طرح دوم به گونه ایی زبانهای غیرترکی و غیرفارسی را همچنان به مثابه زبانهای منطقه ایی حفظ خواهد کرد.

 

در پایان بایستی یادآور شوم که متون علمی، فلسفی و تاریخی در ایران به زبان عربی نوشته شده است و متون ادبی و شعری زبان فارسی نیز (که خیلی هم ارزشمند هستند) از آن ملت فارس و تاریخ ادبیات زبان فارسی هستند. هر زبانی برای خود هم متن و هم تاریخ دارد. هر ملتی و یا هر انسانی قبل از هرچیز بایستی با آثار ادبی و تاریخ ادبیات زبان خود آشنا شود و برحسب آموختن دانش به آشنایی با زبانها و تاریخ ادبیات ملتهای دیگر بپردازد. برای من ترک، تاریخ ادبیات ترکی اهمیت اول را دارد، زبان و ادبیات های دیگری چون زبان انگلیسی و زبان فارسی و غیره در درجات بعدی اهمیت قرار دارند. با این نگاه ما ضمن احترام به تاریخ ادبیات جهان، احترام به حقوق زبانی ملتها در کشور را در اولویت قرار میدهیم و از این طریق نظام عادلانه زبانی را با احترام به ارزش برابر انسان پاس میداریم.

 

پرسش چهارم: تقسیم زبان به زبان بومی و زبان ملی تقسیمی غیردمکراتیک نیست؟

درنامه تان نوشته اید: "باید زبان‌های بومی ایرانی را... آنهم با خط ملی و کهن فارسی – عربی... پاس داشت و مانع ورود واژگان یک لهجه بخصوص از یک زبان، از فرهنگستان کشوری دیگر، شد که واژگان کهن بومی را کنار می‌زنند و چنین حرکتی در آذربایجان در حال رخ دادن است و گویش‌های متفاوت در حال ضربه خوردن از یک زبان معیار وارداتی هستند و این به ضرر این گویش‌ها است."پایان نقل قول

 

نگاه حقارت آمیز شما نسبت به زبانهای غیرفارسی در ایران را از لابلای این سطور میتوان دریافت. و باز نگرش برتربینانه شما را هشتاد و اندی سال بعد از دولتمداری فارسی میتوان درک کرد. اما این نگرش باید دگرگون شود و احترام نسبت به انسان (نه در شعار بلکه در عمل) و احترام به زبانهای آن انسانها جایگزین برتربینی و تحقیر و تبعیض گردد. یکی از این زبانها که شما اسم آن را بومی گذاشته اید، زبان ترکی است. امروز هفت دولت با این زبان اداره میشود. قلم ترک و نویسنده ترک به دریافت جایره نوبل ادبی نائل آمده است (هنوز از آثار ادبی فارسی که بتواند به چنین مقامی برسد خبری نیست). به لهجه ترکی آذربایجانی امروز یک دولت اداره میشود و شما اسم این زبان را میگذارید بومی. این زبان هزار سال زبان پادشاهان حاکم بر ایران بوده است، شما اسمش را میگذارید بومی. آیا میدانید که اولین دیکشنری زبان ترکی حدود یک هزار و یکصدسال پیش تحریر شده است در صورتیکه اولین دیکشنری موجود فارسی تنها شصدو پنجاه سال پیش به رشته تحریر درآمده است؟ من این سخنان را برای برتر نشان دادن این زبان نسبت به آن زبان مطرح نمیکنم. هر زبانی تاریخ خاص خود را پیموده است و حاصل آن تاریخ امروز در زبان مردم جاریست. نه جای تحقیر دارد و نه جای فخر فروشی. اصل و اساس، احترام متقابل به انسان و حقوق برابر اوست. اما در ایران زبانهای غیرفارسی تحقیر شده اند، ملیتهای غیرفارسی تحقیر شده اند، سرزمینهای متعلق به ملتهای غیرفارس (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، عربستان، ترکمن صحراو...) عقب  مانده ترین بخشهای کشور هستند. زبانشان ممنوع است، خودشان حقیر شمرده میشوند و زندگیشان با فلاکت روزمره در این کشور دست و پنجه نرم میکند. شرایط سخت و تحقیرآمیز زندگی ملتهای غیرفارس، آیندهء روشنی برای ایران به مثابه یک کشور ترسیم نمیکند. اگر این کشور تکانی در زمینه برابر حقوقی به خود ندهد، هیچ بعید نیست که اسم ایران از نقشه جغرافیایی (درست مثل شوروی و یوگسلاوی) حذف گردد. با این وضع شما باز هم میخواهید به فخرفروشی علیه ملیتهای غیرفارس در ایران ادامه بدهید؟ کاری که صربها در یوگسلاوی به آن دست یازیدند و سپس باختند.

 

در ایران زبان ملی و یا زبان بومی نداریم. زبان ملیتهای ایران را داریم که هر عرض و هم ارزش هستند و باید که حقوق برابر داشته باشند. این را از اعلامیه جهانی حقوق زبانی میتوان به راحتی دریافت. پادشاهی زبان فارسی در ایران را باید کنار گذاشت. زبان فارسی زبان ملت فارس در ایران است. زبان همه مردم نیست. در عین حال زبان و یا زبانهای ارتباطی باید در یک مجلس دمکراتیک انتخاب گردند. از زبان فارسی آیه قرآن درست کردن و به آن جلد مقدس پوشاندن، معنی اش تحقیر دیگر زبانها و دیگر ملتهاست. بایستی از هر نوع تقدس دوری جست. حتی تقدس مذهبی را نیز بایستی از سطح قوانین کشور بکلی حذف و روانه خانه های مردم کرد. اگر کسی به تقدس زبان و یا تقدس دین باور دارد، در چارچوب خانه شخصی خود مجاز به این کار است. اما از نظر حقوقی تقدس امر مردودی است. قوانین کشور با تکیه بر عقل و علم تنظیم میگردد و نه مقدسات. بنابراین حق ویژه قائل شدن به دین خاص و یا به زبان خاص به معنی تقدیس آن و تحقیر دیگر دینها و دیگر زبانهاست.   

 

تازه شما در همین چند جمله برای زبان ملتهای غیرفارس هم تعین تکلیف کرده اید و آنها را در استفاده از خط ملی فارسی – عربی مجبور ساخته اید.

 

اولا: این خط فارسی – عربی نیست، بلکه عربی – فارسی است. چون از سی و سه حرف زبان فارسی تنها چهار حرف آن فارسی و 29 حرف آن عربی است.

 

دوما:  این ادیبان هر زبانی هستند که تعیین میکنند کدامین حروف برای نوشتن یک زبان مناسب و همخوان است. برای نمونه زبان ترکی با حروف عربی – فارسی ابدا همخوانی ندارد و لذا این زبان از سالها پیش در کشورهای ترک زبان به حروف لاتین تغییر شکل داده اند. حروف لاتین مناسبترین شکل برای نوشتن زبان ترکی است. حتی حروف عربی- فارسی نیز مناسب زبان فارسی نیست. روشنفکران فارس صدسال است برای تغییر خط از عربی-فارسی به لاتین تلاش نسبتا بیهوده ایی کرده اند و جامعه ادبی فارس به دلیل باورهای دینی و فاصله نگرفتن از متون مذهبی حاضر به تغییر حروف نوشتاری برای زبان فارسی نیستند. برای نمونه تنها یک آوای "ز"در زبان فارسی وجود دارد، اما این آوار به چهار شکل "ز ذ ظ ض"نشان داده میشود. این مشکل در مورد آواهای زیاد دیگری نیز وجود دارد که موضوع بحث ما در این نوشته نیست.

 

سوما: نقش جانشینی زبان فارسی در ایران زبانها غیرفارسی را به محاق برده و قدرت عمل آنها را تا حدود زیادی از آنها گرفته است. عدم تحصیل به این زبانها خود بخود واژگان زبانی آنها را هر روز به ضعف و فتور برده و واژگان زبان فارسی را به نادرستی جایگزین واژهای اصلی آن زبان کرده است. بنابراین بازگشت به خوشتین خلقهای غیرفارس خود به خود انقلابی را در زمینه خلاقیتهای ادبی در میان نسل جوان این ملتها بوجود آورده و تولیدات ادبی در این زمینه را افزایش داده و واژگان فراموش شده به تدریج به قلم این نویسندگان راه یافته و مسیر بازگشت به زبان خویشتن نیز بخشی اجتناب ناپذیر از مبارزه ملی دمکراتیک خلقهای غیرفارس در ایران است.

 

روند تکاملی زبان ملتهای غیرفارس همسان مبارزات ملی آنها در حال شکوفایی است. اما شما این شکوفایی را با برداشتی منفی به قلم کشیده اید. با این حال که تطور زبانهای غیرفارسی ابدا در حیطه مسئولیت شما نیست و چگونگی پالایش آن زبانها تنها به خود آن ملت ها و پیشروان ادبی آنان ارتباط دارد و نه کسی که اساسا آن زبان ها را نه میداند و نه میشناسد.

 

در نامه تان مینویسید: "مگر در آمریکا که زبان اسپانیولی - که گویندگان آن از ترک‌زبانان ما بیشتر هستند - تدریس رسمی نمی‌شود شما می‌گویید که نژادپرست هستند؟پایان نقل قول

 

اگر زبان اسپانیولی در آمریکا تدریس نمیشود، نشانه درست بودن نظام تحصیل و سیاست زبانی عادلانه در آن کشور نیست. اما در تحقیقی که این اواخر در مورد سیاست زبانی در آمریکا میخواندم، نشان میداد که اولا رسمی شدن زبان اسپانیولی مورد بحث در سطح مجالس ایالتی و حتی کشوریست. در عین حال امروز بخشهایی از مدارس مناطق اسپانیولی یک روز درمیان زبان انگلیس و یک روز در میان زبان اسپانیولی تدریس میشود. و از این طریق نابرابریهای زبانی در آمریکا نیز در حال گشایش است.

 

در عین حال نژادپرستی که شاخ و دم ندارد، عملکردی که در آن بخشی از جامعه مورد تبعیض قرار گیرد رفتاری نژادپرستان صورت گرفته است. آمریکا مرکز تولید تفکرات نژادپرستانه است، در میان کوکلاس کلانهای آمریکا نژادپرستی جزو جدایی ناپذیر باورهای دینی آنهاست. نژادپرستی یکی از عمیقترین زخم های جامعه آمریکاست. اما شما گویا از این موضوع خبر ندارید. مگر مارتین لوترکینگ و یا پاتریس لومومبا و صدها انسان قربانی نژادپرستی در آمریکا نبوده اند؟

 

 

پرسش پنجم: چه نوع حاکمیت در ایران لازم است، حاکمیت نژادی یا حاکمیت حقوقی، کدامین؟

درنامه تان نوشته اید: "حاکمیت نژادی که از تفکر شما بیرون می‌آید -- و تاکنون هم در ایران سابقه نداشته.. بسیار سیاه‌تر از همه‌ی حاکمیت‌های پیشین ایران است و ایران را در یک جنگ خانمانسوز داخلی دائمی اسیر می‌کند."پایان نقل قول

 

ایران تنها و تنها در صورت استمرار ظلم، تعدی و بی حقوقی ملتهای غیرفارس ممکن است بسوی جنگ داخلی کشیده شود. اما چه جریانی مسئول تحقیر و تبعیض علیه ملتهای غیرفارس در ایران است؟ دولت ایران و نخبگان سیاسی جامعه فارس مسئولین اصلی تحقیر و تبعیض علیه ملتهای غیرفارس در ایران هستند. اگر نخبگان سیاسی فارسی به صورتی جدی به این تبعیض اعتراض میکردند، و برای برابر حقوقی ملتها و زبانها تلاش میکردند، از این مسئولیت بری بودند و این تنها دولت ایران بود که مسئولیت چنین نتایجی را بردوش میکشید. اما واقعیت چیز دیگریست. اغلب نخبگان سیاسی جامعه فارس ایران اگر بصورت صوری با این سیاست مخالفت هم بکنند، در عمل هم رای و هم راز جمهوری اسلامی در سرکوب ملیتهای غیرفارس و حقوق شناخته شده آنها هستند. بنابراین جریان ظلمی که در جامعه ایران علیه ملتهای غیرفارس وجود دارد، هسته اصلی جنگ احتمالی داخلی در ایران خواهد بود. فعالیت های اشخاصی از نوع من، فریادی برای ممانعت از وقوع چنین ناهنجاریهایی در پس فرداهاست.

 

از نظر من ساخت اتنیکی دولت در یک جامعه کثیرالملله بایستی مولتی کالچر، چند ملیتی و چند زبانه باشد. امروز ساختار دولت ایران تک ملیتی فارس، تک زبانی و تک فرهنگی است. این ساختار با واقعیت جامعه ایران ناخوانا و غیردمکراتیک است. من و اشخاصی مثل من برای این تغییر فریاد میزنیم و این تغییر را برای گذار به آینده، مفید و کم هزینه میدانیم.

 

ادامه سیاست نژادی و برتر دانستن فارس و جایگاه ویژه قائل شدن به زبان فارسی ایران را بسوی فاجعهء یک جنگی پیش میبرد و من مخالف طی شدن این مسیر هستم. تمامی هشدار های من، فریادی علیه جنگ داخلی و پرداختن هزینه های سنگین برای گذار از این مانع (سیاست آسیمیلاسیون و نژادپرستی) با هزینه هر چه کمتر است. اما گوش شنوایی نیست. باز هم صربهای یوگسلاوی را به یادتان می آورم. بایستی از سیاست صربها در ایران دوری جست وگرنه ایران در نوبت تبدیل شدن به یوگسلاوی خواهد بود.

 

پرسش ششم: آیا  دولت ایران باید دولتی متمرکز باشد یا دولتی غیرمتمرکز؟

درنامه تان اما ننوشته اید که برای گذار ایران  به یک ساختار دمکراتیک، دور جستن از برپایی یک دولت متمرکز و حرکت بسوی برپایی یک دولت غیرمتمرکز بسیار ضروری است. این دولت غیرمتمرکز چیزی جز یک دولت فدرال نمیتواند باشد. دولت فدرالی که براساس قوانین بین المللی دولتهای ایالتی و ملی خلقها را در مناطق خودشان تحمل کند و با تقاضای داوطبانه آنان دولت سراسری و فدرال ایران براساس جمهوریت فرم و محتوی دمکراتیک به خود بگیرد و از این طریق همبستگی سراسری میان مردم ایران استمرار زندگی این ملتها در کنار هم را مقدور و امکانپذیر سازد.

20130510

Yunes.shameli@gmail.com

 

پیوست:

رونوشت نامه آقای علیرضا افشاری:

 

آقای شاملی

سلام. بسیاری از نقدهای شما بر دوستم اشکان رضوی را می‌پسندم و با شما هم‌سخن هستم که برخورد تند و ناسنجیده به کنشی تندتر و ناسنجیده‌تر ختم خواهد شد. اما در چند موردی با شما اختلاف عقیده دارم و اگر دوست داشته باشید می‌توانیم گفتگو کنیم.

- استفاده شما از ترکیب کشور چند ملیتی برای ایران را در بهترین حالت نادرست و اشتباه، و در بدترین تفسیر دشمنی با تاریخ و فرهنگ ایران می‌دانم. گذشته از آن که تیره‌های گوناگون ایرانی در گذشت زمان، ملت ایران را ساخته‌اند بنا بر تعریف امروزی و مدرن دولت - ملت هم مردمان درون ایران یک ملت را تشکیل می‌دهند.

ـ هیچ ایراندوست و ایران‌گرایی نه تنها بر پایه منشور جهانی حقوق بشر، بلکه به تصریح تاریخ طولانی و فرهنگ غنی ایران‌زمین، حقوق برابر میان تمام ایرانیان را منکر نمی‌شود و حتا فراتر از آن بنی‌آدم را اعضای یک پیکر می‌داند. اگر اشاره دارید به حق بیشتری که در قانون اساسی برای شیعیان قائل شده‌اند که بدیهی است این موضوع، دینی است و همه‌ی ما خواهان رفع چنین تبعیضی هستیم، وگرنه در باقی کوتاهی‌ها و تبعیض‌ها که عموم ایرانیان شرایطی یکسان دارند.

اما شما چگونه از این فرض بدیهی موضوع را به زبان کشیدید؟ یعنی آیا در کشوری چند قومی ما زبان میانجی لازم نداریم؟ و آیا نوشته شدن انبوه متن‌های فلسفی، تاریخی و ادبی در طی تاریخ ایران - آنهم در دورانی که حاکمان عموما زبان مادری‌شان فارسی نبوده است - و توسط همه مردمان ایران‌زمین، جایی برای تردید در چنین نقشی برای زبان فارسی می‌گذارد؟ البته با شما موافقم که باید زبان‌های بومی ایرانی را --- آنهم با خط ملی و کهن فارسی - عربی --- پاس داشت و مانع ورود واژگان یک لهجه بخصوص از یک زبان، از فرهنگستان کشوری دیگر، شد که واژگان کهن بومی را کنار می‌زنند و چنین حرکتی در آذربایجان در حال رخ دادن است و گویش‌های متفاوت در حال ضربه خوردن از یک زبان معیار وارداتی هستند و این به ضرر این گویش‌ها است. این دقیقا همان تاثیری است که زبان معیار فارسی بر دیگر گویش‌های فارسی می‌گذارد که باید درباره‌اش اندیشید.

درباره زبان‌های قومی، صد البته باید از آنها حمایت کرد، اما اینگونه که شما داد سخن داده‌اید و به دفاع از زبان‌های محلی پرداخته‌اید -- بر پایه تعریف ناسیونالیسمی -- همان چیزی است که ایران را به سوی یوگسلاویزه شدن پیش می‌برد. مگر در آمریکا که زبان اسپانیولی - که گویندگان آن از ترک‌زبانان ما بیشتر هستند - تدریس رسمی نمی‌شود شما می‌گویید که نژادپرست هستند؟ یا زبان‌های دیگر در فرانسه یا آلمان؟ احتمالا می‌خواهید مثال سوئیس را بیاورید که کشوری قراردادی است؛ البته کشور هم نیست، بلکه فدراسیون است.

بسیار خوشحال می‌شوم که بشنوم ترکیه با کردها به مسالمت برخورد می‌کند ولی آیا واقعا چنین است؟! گویا اخبار را پی‌گیری نمی‌کنید. علاوه بر آن، وضعیت مردمان ترک‌زبان ما قابل مقایسه با کردهای در حال سرکوب شدن در ترکیه است؟!

دوست عزیز، حاکمیت نژادی که از تفکر شما بیرون می‌آید -- و تاکنون هم در ایران سابقه نداشته -- بسیار سیاه‌تر از همه‌ی حاکمیت‌های پیشین ایران است و ایران را در یک جنگ خانمانسوز داخلی دائمی اسیر می‌کند. نمی‌دانم تعمد دارید یا خیر، اما از گفتمان شما کسانی بیرون می‌آیند که با هر آنچه به ایرانیت مربوط می‌شود سر جنگ دارند و نفرت می‌ورزند و این زمینه‌سازی برای راه انداختن جوی خون است. اگر خویشاوندی درون ایران دارید اندکی به این موضوع مهم بیندیشید.

با احترام

علیرضا افشاری

 

در هیچ کجای ایران چیزی به نام نژاد و تبار یافت نمی شود

$
0
0

 

 

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

 

در هیچ کجای ایران چیزی به نام نژاد و تبار یافت نمی شود

 رژیم آخوندهای مفت خور و رژیم برخاسته از گور ولایت فقیه که از سرزمینی به نام ایران دوزخی بی همتا در جهان ساخته است برای پیشگیری از نابودیش و برای آن که پیش از مردن دست و پائی بزند هم اکنون با روش (چند دستگی بینداز و فرمانروا باش) از پان های رنگارنگ ناسیونالیستی برای به جان هم انداختن و از میان بردن یکپارچگی مردم ایران بهترین بهره برداری ها را می کند. رژیم گدایان مفت خور آخوندی با بهره گیری از پان ترک نماهای دروغین وزارت اطلاعات و پان آریانماهای دروغین وزارت اطلاعات و ترفندهای دیگر می خواهد این سخن را در میان مردم ایران جا بیندازد که ریشه گرفتاری ها و تیره روزی های آنها این زبان و آن زبان و این تبار و آن تبار و این نژاد و آن نژاد است و آخوندهای مفت خور و دژخیمان گوش به فرمان این رژیم دوزخی در این میان هیچ کاره اند! بدبختانه بسیاری از کسانی که با یاوه سرائی های ناسیونالیستی پان نامه نویسان سرگرم می شوند جوانان کم سن و سال و ساده دلی هستند که به جای پرداختن به ریشه تیره روزی مردم ایران که همانا رژیم آخوندی است از پان های رنگارنگ ناسیونالیستی پیروی می کنند.

 نخست آن که نژادپرستی از نگر اندیشه خردمندانه هیچ ارزشی ندارد. در درازنای تاریخ نژادپرستانی پیدا شده و گفته اند که چون ما از فلان نژاد هستیم و فلان نژاد نیز نژاد برتر است از این روی تواناترین، باهوشترین، خردمندترین، پیشرفته ترین، زیباترین، دلاورترین، تندرست ترین و ..... مردم جهان هم ما هستیم! در سرتاسر تاریخ پوچ بودن سخنان نژادپرستانه هزاران بار آشکار شده است و بودن از این نژاد یا آن نژاد یا دورگه بودن و چند رگه بودن نشانه برتری هیچکس در هیچ کجای جهان نیست و چیزی به نام نژاد برتر به جز مغز پندارباف ناسیونالیست ها در هیچ جا یافت نشده است! از سوی دیگر در هیچ کجای ایران چیزی به نام نژاد یکدست و ناب و صد در صد سره یافت نمی شود و سخن گفتن از نژاد ناب و صد در صد سره آریائی و ترک و عرب و .......... جز یاوه سرائی های ناسیونالیستی نام دیگری نمی تواند داشته باشد. گویشوری به یک زبان نیز هرگز نشانه وابستگی به یک نژاد نیست و میلیون ها ایرانی که با زبان های گوناگون سخن می گویند هرگز به آزمایشگاه های پزشکی نرفته اند تا پس از آزمایش های ژنتیک روشن شود که چه کسی از کدام نژاد است.

 برای نمونه اگر کسی مانند آدولف هیتلر نژاد و خون و ژن را نشانه ترک بودن بداند پرسش این است که کی و کجا میلیون ها ترک به آزمایشگاه های پزشکی رفتند و پس از آزمایش های ژنتیک و نژادشناسی روشن شد که همه کسانی که به زبان ترکی سخن می گویند از نژاد ترک هستند؟ اگر کسی به ترکیه و یا جمهوری آذربایجان برود میلیون ها تن را خواهد دید که موهای زرین و چشمان آبی دارند و از نژادهای اروپائی هستند اما به زبان ترکی سخن می گویند و اگر کسی به ازبکستان برود خواهد دید که مردم ازبکستان موهای سیاه و چشمان بادامی دارند و از نژادهای زردپوست و آسیائی هستند اما به زبان ترکی سخن می گویند! هیتلر نیز اگر زنده شود و کسی برای او از نژاد یکدست و ناب ترک سخن بگوید قاه قاه خواهد خندید! کسانی که به زبان ترکی سخن می گویند از یک نژاد و یک ژن نیستند و در میان ترک زبان ها می توان آریائی ها و عرب ها و مغول ها و چینی ها و حتی کسانی که پدرانشان از سیاه پوستان آفریقا بودند را پیدا کرد. نمونه ساده و روشن سیدها هستند که از نگر دانش تبارشناسی (علم الانساب) عرب به شمار می روند اما فراوانند سیدهائی که ترک زبان هستند و فراوانند سیدهائی که به زبان پارسی و زبان های دیگر سخن می گویند.

 درباره پارس زبان ها نیز باز این پرسش پیش می آید که چگونه سخن گفتن به زبان پارسی می تواند نشانه وابستگی به نژاد آریائی باشد؟ و باز هم این پرسش پیش می آید که اگر کسی مانند آدولف هیتلر نژاد و خون را نشانه پارس بودن بداند کی و کجا میلیون ها پارس به آزمایشگاه های پزشکی رفتند و پس از آزمایش های پزشکی موشکافانه از سوی نژادشناسان ورزیده روشن شد که همه کسانی که به زبان پارسی سخن می گویند از نژاد آریائی هستند؟ و آیا چیزی به نام ژن و نژاد آریائی یکدست و ناب در سرتاسر ایران یافت می شود؟ درباره سیدها سخن گفته شد و نیازی به دوباره گوئی نیست اما کسی اگر به افغانستان برود خواهید دید که بیشتر پارس زبان های افغانستان دارای موهای سیاه و چشمان بادامی هستند چون با ازبک ها از یک نژاد هستند. همچنان که دیده می شود ازبک های جمهوری ازبکستان به زبان ترکی سخن می گویند و ازبک های افغانستان به زبان پارسی و نژاد هر دو گروه هم یکی است! از سوی دیگر میلیون ها پارس زبان هستند که موهای زرین و چشمان آبی دارند چون از نژادهای اروپائی هستند. پس نژاد ناب و یکدست آریائی در میان گویشوران به زبان پارسی کجاست؟ و جز مغز پندارباف ناسیونالیست های پان آریا چیزی به نام نژاد آریائی ناب در کجا یافت می شود؟

 درباره عرب زبان های ایرانی مانند عرب های خوزستان نیز هرگز نمی توان گفت که پدران و مادران چنین کسانی از نژاد ناب سامی، شاخه عرب هستند. پیش از آمدن عرب ها به ایران شاخه ای از آریائی ها به نام (هوز) در ایران می زیستند و زیستگاه هوزها (هوزستان) نامیده می شد که سرانجام واژه (هوزستان) به واژه (خوزستان) دگرش کرد. عرب هائی که به ایران آمده بودند از واژه (هوز) آریائی با روش رمن شکسته عربی واژه (اهواز) را ساختند و شهری نیز به همین نام در خوزستان بر پا شد. این که برخی کشمکش می کنند که (اهواز) درست است یا (احواز) بدانند که هر دو واژه نادرست هستند چون رمن واژه هائی که عربی نیستند با روش شکسته عربی نادرست است. همچنان که نمی توان از واژگان: (رود – روس - کوه – مور – موش) با روش رمن شکسته عربی واژگان: (ارواد – ارواس – اکواه – اموار – امواش) را ساخت از واژه (هوز) نیز نمی توان واژه (اهواز) یا (احواز) را ساخت و هر دو واژه نادرست هستند. به هر روی سخن گفتن از نژاد و تبار عربی یکدست و ناب درباره عرب زبان های ایرانی کار نادرستی است و عرب زبان های ایرانی آمیخته ای از نژادهای آریائی و عرب و ترک و نژادهای دیگر هستند.  

 حتی در سرزمین هائی که زبان کاربردی در آنها زبان عربی است از نژاد ناب عربی سخن گفتن کاری نادرست است. میلیون ها عرب را می توان در سرتاسر جهان پیدا کرد که دارای موهای زرین و چشمان آبی هستند و از نژادهای اروپائی هستند. صدها سال ترکان عثمانی بر سرزمین های عربی فرمانروائی داشتند و ترکان با عرب ها درآمیختند و بسیاری از عرب ها ترک زبان شدند و بسیاری از ترک ها عرب زبان! پیش از ترکان عثمانی اروپائی ها در جنگ های چلیپائی به برخی از کشورهای عربی لشکرکشی کردند و دیرگاهی در آن کشورها ماندگار شدند و نژادهای اروپائی با نژاد عربی در سرزمین هائی مانند شام و کشورهائی مانند سوریه و اردن و لبنان درآمیخت. مردم کشورهائی مانند مصر و لیبی و تونس و الجزایر و مراکش عرب نژاد نبودند اما هم اکنون به زبان عربی سخن می گویند. صدها سال عرب ها در اسپانیا و پرتقال کنونی در کشوری که اندلس نامیده می شد فرمانروا بودند. بسیاری از اندلسی ها که از نژادهای اروپائی بودند عرب زبان شدند و به سرزمین های عربی رفتند و نژاد عرب ها با نژادهای اروپائی درآمیخت. رویدادهای تاریخی دیگری نیز آمیختن نژاد عربی با نژادهای دیگر را در پی داشتند و سخن گفتن از تبار و نژاد ناب عربی برابر است با پنداربافی ناسیونالیستی!

 روشن است که سخن گفتن ناسیونالیست های پندارباف ایرانی که مانند همه ناسیونالیست ها در همه جهان جز فلسفه بافی های پوچ و یاوه سرائی های نژادپرستانه هنری ندارند از قومیت، ملیت، نژاد، تبار، اتنیک، ملت ترک، ملت فارس، ترک تبار، فارس تبار، عرب تبار، ملت های تحت ستم، اقوام به زنجیر کشیده شده، قوم ترک، قوم فارس، قوم عرب، کشور کثیرالمله، اقلیت قومی، اکثریت قومی، نژاد آریائی، نژاد اهورائی، حقوق اقوام، حقوق ملیت ها و ..... و ..... و ..... جز خواب دیدن با چشمان باز نامی نمی تواند داشته باشد چون در هیچ کجای ایران چیزی به نام قوم و اتنیک و نژاد و تبار ناب و یکدست یافت نمی شود! در جهان کنونی اگر کسی به جای نژادپرستی هیتلری پیرو اندیشه خردمندانه باشد ایرانی را کسی خواهد دانست که شهروند ایران است و شناسنامه ایرانی دارد و با این شناسه از ایرانی بودن نیازی نخواهد بود که کسانی پیدا شوند و از هزار سوراخ سنبه آمار در بیاورند که فلان در صد از مردم ایران ترک هستند و یا فلان در صد پارس و یا فلان در صد عرب! آن چه که برای مردم گرفتار در دوزخ ولایت فقیه زیانبار است سود بردن رژیم آخوندی از سخنان صد من یک غاز بی سر و ته ناسیونالیست های ایرانی است و این رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه است که می خواهد با پان ها و پان نامه های رنگارنگ ناسیونالیستی مردم را سرگرم کند و هزاران گندکاریش را کمرنگ نشان داده و زندگی ننگینش را پی بگیرد.

 از سوی دیگر در میان سازمان های سیاسی، نویسندگان، سخنرانان، سیاسی کاران و .......... بسیارند کسانی که ناسیونالیست نیستند اما چون دچار بیماری دنباله روی از مردم کوچه و خیابان (پوپولیسم) هستند همان واژه های به کار رفته از سوی ناسیونالیست ها را از قومیت و ملیت و تبار و نژاد گرفته تا دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم ایران با دستاویز کردن خودگردانی (فدرالیسم) به فراوانی به کار می برند! چنین کسانی نیز رفتن به کژراهه ناسیونالیسم که جز شکست فرجامی ندارد را در پیش گرفته اند و اگر می خواهند زمینگیر نشده و سپس نابود نشوند باید دست از چنین شیوه ای بردارند چرا که پان پوپولیسم از پان های ناسیونالیستی نیز زیانبارتر است!     

راه حل دئموکراتیک و سوسیالیستی مسئله ملی در ایران و جهان چگونه میتواند باشد؟

$
0
0

جمهوری های متحد  دئموکراتیک .فئدراتیو .لائیک.وشورایی* ایران*    وسپس کنفدراسیون منطقه ای    وسرانجام فدرالیزم شورایی جهانی

 

قبل از پرداختن به مسئله ملی و ارائه راهکار مشخص برای رفع ستم ملی  به نظر من سوسیالیستها میبایست تعریف دقیق و جامعی از واژه ملت میبایست    ارائه دهند 

  

تعریف و باور من ازواژه ملت 

به توده های انسانی که در طی تاریخ مشترک.با فرهنگ.آداب و رسوم و زبان مشترک .در جغرافیای مشخص  آگاهانه و آزادانه و آگاهانه با اراده جمعی برای مشخص کردن خود در جهان فعلی  هویت ملی خود را برمیگزینند و سپس  حاکمییت سیاسی را کسب کرده یا در صدد کسب حاکمیت ملی خود هستند اطلاق میشود  

 حال خود واژه هویت چیست؟

اصلیترین هویتهای زیر مجموعه انسان

 هویت جنسی مشخص  

 هویت  ملی مشخص  معیار اصلی برای تعیین این هویت آزادیست و احترام به اراده آزادانه وآگاهانه توده های انسانی که خود را 

فارس.کرد.ترک.اذری.عرب.لر.بختیاری.گیلکی.ماز.بلوچ.ترکمن.ارمنی.قشقای.خوز.طالش.و یا ایرانی.مسیحی .کلیمی زرتشتی.مسلمان یهودی و... بنامند                  

 هویت طبقاتی 

چپ جهانی با اولویت قراردادن به این هویت انسانی به نوعی تبعیض نیز قائل میشود اعتقاد به نجات بشریت توسط طبقه ویژه که برای لغو ستم مبارزه میکند با کسب رفاه نسبی خصلت نجات بخشی بشریت را مدتهاست از دست داده اجرا اصلاحات در سیستم های مرفه غربی حتی با شریک کردن نمایندگان سیاسی این طبقات در دل حاکمیت سیاسی این طبقات را در استثمار جهان  همدست خود ساخته است.خصلت رهایی بخش طبقه کارگری که هیچ چیزی جز زنجیها را برای از دست داشتن نداشت اکنون در جوامع پیشرفته   منافع و رفاه ویژه ای دارد که از دست بدهد.این خصلت در جوامع عقب نگاه داشته هنوز انقلابیست و حتی برای کسب حد اقل شرایط انسانی درگیر مبارزه است

       .هویت ایدئولوژیک

.... سایر هویتها       .از جمله هویت ایلی .تباری.رنگ و نژاد. محلی.سیاسی.شغلی.دینی.مذهبی .شهری.کشوری.منطقه ای قاره ای  

   مسئله اساسی نگرش و برخورد  سوسیالیستی نه باور به چنین تقسیم بندی بلکه   محور اصلی همانا اراده اگاهانه و آزادی در گزینش    انسان   در تعریف  از خود میباشد به عبارتی تسلیم بی قید و شرط در قبال انتخاب  آگاهانه فرد انسانی بر اساس تعریف خود در هر یک از مجموعه هویت های انسانی  بدون هیچ جبری.سوسیالیستها میبایست با جبر حاکم اجباری در تغریف هویت  انسانی مخالفت کنند نه با خود لفظ تعریف .هر یک از این انسانها آزادند در رد یا قبول هر یک از این     شاخصه ها و سپس با آمورش و اگاهیست که اولویت سنجش توده ها را میتوان ارتقا داد     نسبت به باورهای غلط مذهبی تعصبها و تمامی جهل ترویج داده شده دوران سرمایه داری        ا 

 در مورد خاص ایران میبایست به کثیر الملگی و وجود ستم ملی اذعان داشت و سپس به جایگاه رفع این معضل پرداخت .با ارائه راهکار مشخص در مورد هر یک از این   ستمها یا تمامی انها.      اگر بپذیریم که ستم ملی هست پس نتیجه میگیریم که ملت یا ملتهای تحت ستم نیز  هستند         و یا به عبارت صحیحتر اگر اراده جمعی مجموئه ای از  توده های انسانی  که از لحاظ اقتصادی.فرهنگی.سیاسی. در همه یا بعضی از زمینه های اجتماعی      در طول تاریخ و زمان  مشخصی تحت ستم قرار گرفته اند اطلاق واژه ملت تحت ستم علت عینی ثبوتی آن ملت است. و اگر این توده انسانهای مشخص در  دفاع از ان هویت انسانی مشخص منکوب شده خود در صدد کسب حاکمیت سیاسی خود هستند چنین مبارزاتی حقانیت    خود را اثبات کرده   و دفاع از این جنبشها وظیفه اصلی نیروهای دئموکرات  چپ و          سوسیالیستها و کمونیستهاست.چون ماهیت رهایی بخش و برابری طلب را دارا میباشند. و این خود دلیل اثباتی وجود ملت نیز میتواند باشد(اگر ستم ملی هست پس ملتی نیز هست تحت ستم).   

دفاع از جنبش برابری خواهی هویت انسانی مشخص جنسی که مقوله ای غیر طبقاتی وماحصل جامعه طبقاطیست در میان سوسیالیستهاو کمونیستها بطور مشخص جا افتاده و پرچم داری این جنبشها نیز اکثرا توسط طیف چپ و سوسیالیست.کمونیست.آ نارشیست و.. است.اما در دفاع از جنبش برابری طلبی هویت انسانی مشخص ملی که بخاطر این هویت مشخص تحت ستم مضاعف قرار گرفته اند قضیه فرق میکند.دفاع از این جنبشهای برابری طلب غلتیدن در دام ناسیونالیزم و حرکت ارتجاعی نامیده شده و شرکت در چنین جنبشهایی حرام.مکروح قلمداد شده  و سوسیالیستهایی که درگیر چنین مبارزاتی شده و در این جنبشها شرکت دارند مرتد اعلام میشوند.حال این دفاع از هویت انسانی مشخص جنسی تحت ستم و یا هویت ملی تحت ستم ویا طبقاتی یا صنفی در ذات خود علیه نابرابری مبارزه میکنند  درماهیت  کلی بخاطر مبارزه علیه بی عدالتی  یکسان می باشند .در چنین خلع وجودی اکثریت سوسیالیست و چپ بعنوان پیشگام این شکل مبارزاتی در درون مبارزات هویت برابر خواهی ملی  طیف راست این جنبشها با هدایت سازمانیافته حکومتی ارتجاع داخلی و اربابان خارجی آنان مسیر عدالتخواهی وبرابری طلبی این جنبشها را به انحراف کشانده و به رویارو قرار دادن ملتها و ایجاد کینه و نفرت تبدیل میکنند.به عبارت صحیحتر ماهیت اصلی جنبشها مترقیست و خواستگاه      دئموکراتیک دارد نکته نگرانی ان جاست که.مسیر این جنبشها توسط نیروهای ارتجاعی به انحراف کشانده شود و چپ نه با این مبارزات بلکه با انحرافات درون این جنبشها میبایست مبارزه نماید.چگونه و به چه شکل؟ با اگاهی دادن با ارائه راهکار مشخص برای حل مسئله ملی با افشای انحرافات و منحرفین و... اما بدون حضور چپ در درون این مبارزات نتیجه همانیست که الان در پیش روست چپ میبایس   ت برای جبران این عقب ماندگی پیشگامی این مبارزات را کسب کند و جنبشهای عظیم ملی را به مسیر انسانیش که همانا ازادی برابری رفاه و سعادت است رهنمون کند.

 پروسه رشد ناسیونالیزم(ایجاد دولت-ملت) در ایران با ساختن هویت  دروغین ملتی سیاسی به  نام ایران توسط کارگزاران ارتجاع جهانی متوقف گشته و  صرفا به منظور بهره برداری از مناقشات ملتهای تحت ستم رقم خورده واز راه رشد طبیعی خود منحرف گشته است. مطالبات برخواسته برابری طلبی ملی در شکل ابتدایی ان انجمنهای ولایتی و ایالتی به فراموشی سپرده شد و  در طول 1 قرن هر دو رژیم سلتنطی و اسلام فاشیستی به عنوان مجریان این نابرابریها   برای کسب مشروعیت وجودی خود  به بهانه حفظ تمامیت ارضی و حفظ یک پارچگی به عنوان ناسیونالیزم ایرانی ابتدا با رسمی و قانونی کردن فرهنگ.زبان ومذهب رسمی و سپس  با بهره برداری  از این معضل به خود مشروعییت بخشیدند .هر دو رژیم ارتجاعی با تعمیم این بیعدالتیها بهترین استفاده ابزاری را از این معضل کرده و میکنند. با ادغام اجباری ملتها ایجاد مهاجرتهای اقتصادی ابتدا  و سپس با ایجاد تفرقه وتبلیغ نفرت و دشمنی مابین ملتهای تحت ستم ملتها را رودررو هم قرار میدهند وبا افرینش دشمنهای فرضی ملتی غاصب یا متجاوز و غیره خود این  سیستم    {کل حاکمییت ودولت}  بعنوان دشمن اصلی ناشناس باقی مانده و از  گزند مبارزات این  جنبشها در امان میماند .با انحراف دادن به مسیر اهداف اصلی برای از میان بردن این نابرابریها جنبشها از کسب موفقیتها ناکام میمانند.و ارتجاع و مانع اصلی به حیات ننگین خود ادامه میدهد تاریخ مبارزاتی این جنبشها مملو از قهرمانیها و جانبازیهاست.

نمونه های موفق تاریخی که با اشتراک اندیشورزان سوسیالیست در کردستان و آذربایجان در راهبری این جنبشها با انکه موفقیتهای چشمگیری در کسب حاکمیت سیاسی ملی و بسط اصلاحات اساسی در دوره تاریخی مشخص داشت بعلت عدم گسترش سراسری در کشور  و بازیهای سیاسی جهانی و خیانت دوام چندانی نداشت.

تاریخ گذشته ثابت میکند هر زمان که حاکمییت و قدرت متمرکز ارتجاع ضعیف و یا دستخوش بحران عمیقی گشته این خواسته ها در اولویت اصلی جای گرفتند بطور مثال در دوره جنبش مشروطیت.در دوره اشغال متحدین و از هم پاشی سیستم دولتی.در پروسه قیام57 (نامیدن انقلاب به این قیامی که شکست خورد به نظرم خطاست واژه قیام مناسبتر است) و در وحله فعلی. در همه این دوره ها اصلیترین مطالبات ملتهای تحت ستم برچیدن این سیستم ستمگر بوده و است.تجربه مبارزاتی قرن گذشته ثابت کرده که بعد از مرحله گذار  از بحران برای  تثبیت قدرت  حاکمیت و  دولت متمرکز اولین نقطه  سرکوب را از این نقطه حساس آغاز کرده و به بدترین شکل ممکن این مبارزات را به خون میکشد.    نکته حائز اهمییت این مبارزات این است که نیروهای سیاسی که سوار بر این مطالبات بر حق میشوند در کوتاهترین زمان مورد مقبولیت ملت تحت ستم قرار گرفته وگسترده میشوند به یاد بیاوریم اولین نقطه یورش ارتجاع قبل از احزاب و سازمانها و نیروهای مترقی  با سرکوب ملتهای تحت ستم اغاز گشت.   درست در فردای این قیام57 در ترکمن صحرا.در اهواز.در بلوچستان وکردستان وآذربایجان سرکوب ددمنشانه در سکوت کامل جنبش سراسری چپ صورت میگیرد و تنها در کردستان بود که بخشی از نیروهای سیاسی که قسمی از  مطالبات ملی را مطرح کرده بود و با همین عمل مقبولیت ملی را کسب کردند  با قهرمانی های فراوان به  آخرین سنگر آزادی خواهان تبدیل میشود.در وحله فعلی نیز با ضعف حاکمییت مرکزی و تجربه تاریخی از سرکوبهای گذشته این جنبشها مطالبات برابر طلبی خود را قبل از سقوط حاکمییت متمرکز شونیستی  طرح کرده و حرف اول را دردل کل جنبشهای دموکراتیک مردم ایران زده و میزند.         حاکمیییت سیاه ارتجاع بزرگترین سرمایه گذاری را در به انحراف کشاندن جنبشهای ملتهای هویت خواه و  برابری طلب صرف کرده و میکند.با صرف هزینه های سرشاربه ایجاد و تبلیغ نفرت و نفاق مابین ملتها با ایجاد کانونها انجمنها تشکیلات سازمانها نهادها و با رسوخ دادن عوامل نفوذی در دل احزاب سیاسی .با تبلیقات .راه اندازی تلویزیون و  رادیوها سایتها با ایجاد  کمیته های دفاع محلی با ایجاد جنگهای ملی در شهرها .روستاهایی که ملتها در هم ادغام شده اند.با ساخت تئوریهای برتری طلبی ملتی علیه ملتی دیگر.با چاپ نقشه جغرافیایی کشور های مستقل آینده    در  ایجاد دشمنی ملتهای تحت ستم و رو  در رو قرار دادن با سایر جنبشها موفق گشته اندو بدبختانه سناریو تکرار فاجعه بالکانیزه کردن ایران بصورت عملی استارت خورده است

      برای نمونه منطقه اذربایجان غربی جزو خاک مقدس ارمنستان بزرگ.کردستان متحد   وآذربایجان واحد میباشد.منطقه خوزستان فعلی و خاک مقدس ان مشترکا جزو اراضی تاریخی 4 ملت و کشور مستقل اینده نشان داده شده.در خراسان و بلوچستان  نیز چنین ذکر شده و نقشه های جغرافیایی چاپ   اینتلئجنت سرویس دست به دست میگردد    

 اینجا لازم به ذکر است که برای جلوگیری از فاجعه انسانی پیش رو و سناریوهای حاضر شده توسط ارتجاع جهانی و وابستگان داخلی انان وظیفه خطیر جلوگیری از این فاجعه مسئولیت  نیروهای آزادیخواه و چپ دو چندان میشود.ابتدا با درک این فاجعه وسپس با شرکت فعال در جنبشهای برابری طلب برای هدایت بسوی اهداف انسانی و سازماندهی و هدایت  این جنبشهای عظیم علیه همان ارتجاع جهانی و عوامل داخلی وابسته آنان.ضرورت اتحاد و ارائه راهکار مشخص برای از بین بردن تمامی ستمهای موجود از این مجرا که  بسیار حیاتیست اشکار میشود

به نظر من مرحله مبارزاتی فعلی مردم ایران در مرحله دئموکراتیک قرار گرفته و برای موفقیت این مبارزات    میبایست اتحاد مبارزاتی جنبشهای زنان.کارگران.جنبشهای ملی.جنبش دانشجویان.آزادیخواهان.صنفی و روشنفکریرا سامان داد.این جنبشها  برای کسب پیروزی چاره ای جز اتحاد مبارزاتی نخواهند داشت.کسب این اتحاد صرفا در ارائه یک راهکار مشخص و عمومی میسر و عملیست  راهکاری که هم در مرحله فعلی نیروهای مبارز این جنبشها را بسیج و سازماندهی کرده و مشترکا علیه دشمن مشترک که همانا حاکمیت شونیست ارتجاعی  مذهبی مرد سالار  متحد کند .

راهکار ارائه شده میبایست ابتدا این خصلت و ویژگیهای حاکمیت را درک کرده و سپس برنامه ای ارائه دهد که به ستم جنسی.ملی.طبقاطی .مذهبی ایدئولوژیک و پایان 

دهد

خصلت و خود ویژگی منحصر بفرد در مورد جنبش ملتهای تحت ستم در ایران تضاد منافع طبقه بورژوازی با مطالبات این جنبشها در اکثر نقاط ایران است .برخلاف جنبشهای ملی سایر ملتهای جهان بورژوازی ملی  برای منافع طبقاتی خود پرچمدار این نوع مبارزات بودند و برای کسب حاکمیت سیاسی دولت ملت خود را تشکیل میدادند در ایران  بعلت گره خوردن منافع طبقاتی بورژوازی تجاری وابسته در بین ملتها با شکل ساختار  متمرکز فعلی این طیف طبقاتی درون مبارزه ملتهای تحت ستم جایگاهی ندارند شرکت تنها  اکثریت طبقات زحمتکش درون این جنبشها اثبات این مدعاست و بخاطر همین تضاد منافع  طبقاتیست که این جنبشها نتوانستند حتی طیف اندکی از طبقه بورژوای خود را برای حمایت مادی این  جنبشها جذب کنند.این عامل سبب گشته ویژگی   طبقاطی   جنبشهای ملل تحت ستم به نوعی به نفع آرمان سوسیالیستی گرایش و تمایل داشته باشد.اما اکثریت قریب به اتفاق سوسیالیستهای متشکل ایرانی در احزاب سراسری خود علت عدم شرکت درون این جنبشها را به خاطر تعلق طبقاطی خود اعلان میکنند حال اینکه واقعیت عینی تضاد طبقاطی بورژوازی ملی با مطالبات و خواسته های جنبش ملتهاست.این گروه چپها درک درستی از جامعه خود ندارند و تنها کاری که انجام میدهند  جامعه خود را درون تئوریهای برخواسته از ویژگیهای سایر ملتها در ادوار تاریخی و  سرزمینهای متفاوت بزور  جای میدهند.اتهام حرکت بورژوازی و ارتجاعی و غیر انسانی دادن به این جنبشها که اکثرا زحمتکشان و فرودستان در ان شرکت کرده واندیشمندان و روشنفکران  سیاسی اکثرا چپ  در ان شرکت دارند نشان از نا آگاهی این طیف از چپهاست.و به نظرم فرار از برخورد با مسئله ملی و ارائه راه حل برای ان است .اکثریت قریب به اتفاق این طیف از چپ نماها بدون اگاهی درون جایگاه و خواستگاه ناسیونالیزم ملت غالب جای دارند

  

راهکار پیشنهادی من  به سازمانها احزاب و گروههای متحد  

 جمهوری های متحد  دئموکراتیک .فئدراتیو .لائیک.وشورایی* ایران*       وسپس کنفدراسیون منطقه ای             وسرانجام فدرالیزم شورایی جهانی

 این راهکار پیشنهادی با اولویت دادن به حق تعیین سرنوشت ملتهای تحت ستم  آنان را به سوی اتحاد داوطلبانه و آگاهانه و آزادانه سوق خواهد داد این اتحادها بر اساس  منافع مشترک و بصورت  داوطلبانه بر اساس مشترکات عمیق  تاریخی  فرهنگی و سرنوشت و دشمن مشترک  عملیست

  سیستم فدراتیو شورایی با حذف دولت متمرکز مرکزی وبسط وتقسیم عادلانه حاکمییت و قدرت سیاسی  پایان ستم ملی را ارمغان میدهد.(توضیح اینکه هر نوع بازسازی شکل متمرکز دولت مرکزی هرچند ماهیت دئموکراتی هم داشته باشد فریبی بیش نیست در واقع تمامی  سیستم دولتی برای اداره و حفظ  خود  اعم از  وزارتخانه ها ارتش سپاه نیروهای انتظامی و آموزشی و همه  مجبور است بخش اعظم ثروتهای خلقها را به خود اختصاص دهد.بدون برچیدن تمامی سیستم دولتی در  کل هیچ ملت و هیچ انسانی آزاد نمیگردد.تنها با برچیدن کل دستگاه حاکمییت و دولت است که این غارتها پایان مییابند و ثروت و کار ملتها برای عمران و آبادانی و  کسب رفاه و سعادت خود صرف میگردد آنهم  در شکل نظارت دقیق شوراهای انتخابی برخواسته از ملتها در شکل حاکمیت سیاسی ملی 

 سیستم شورایی سیستم اداری از پایین به بالاست شوراها شامل  کارگران زحمتکشان  اصناف زنان دهقانان در هر  محل شهری روستاها هر فرد و هر گروه و جمعیتی را شامل میشود که  آگاهانه و آزادانه با هر هویت انسانی که خود را متعلق میبیند و تشخیص میدهند در اراده سیاسی و تعیین سرنوشت خود به شکل برابر بدون هیچ تبعیضی شرکت داشته باشنداین سیستم  در انتخاب کردن و  انتخاب شدن برابری را تضمین میکند و از همه مهمتر سیستم نظارت بر نمایندگان و مسئولین سیاسی و اجتماعی را آسان کرده تا هر زمانی که صلاحیت مسئولی زیر سوال قرار گرفت امکان تغییر سریع وی در دسترس باشد.ملتهای در هم ادغام شده در تمامی نقاط مسکون شده بر اساساولویت دادن به محورییت انسانی با آزادی و برابری کامل برای برخورداری از حق حیات آزادانه بر اساس استعدادشان سنجش داده شده و آزادی و برابری و رفاه  انسانها را تامین  کرده و  به تمامی نابرابریهای طبقاتی ملی جنسی ایدئولوژیک به یکباره پایان خواهد داد شوراها با کسب قدرت سیاسی حاکمییت انسانی و بسط ان مابین تمامی انسانهای ساکن هر منطقه  قدرت اصلی را که از ان  توده هاست به آنان بازپس خواهد داد . سیستم اجتماعی برخواسته از همه انسانها در بر گیرنده منافع  تمامی انسانها خواهد شد  اقلییتی در بین نخواهد بود تا منافع آنان توسط اکثریتی لگد مال گردد جون قدرت سیاسی از اآن همه خواهد بود سیستم اداری آینده با اتحاد داوطلبانه شوراهای محلی از پایین  به بالا به شکل مستطیلی نظارت در همه حوزه های اجتماعی و سیاسی را سازماندهی کرده و هیچ مرکزییتی جدا از توده انسانی و نظارت آنان نخواهد بود .ویژگی دیگر این سیستم همخوانی لفظ شورا مابین فرهنگ عام توده هاست شوراها در بین تمامی ملتهای ساکن ایران لفظیست شناخته شده وبدون اموزش  مقبولیت عام خواهد یافت

 عالیترین نمایندگان سیاسی ملتها  برای ارتباطات فدراتیوهای دیگر و جهان کنگره انتخابی خواهد بود که باز به صورت شورایی اداره خواهد شد از آنجایی که موفقیت سیستم شورایی در جهان به هم تنیده امکان ناپذیر است با کسب موفقیت این سیستم در  حوزه کشور ایران ناخودآگاه رفاه و آزادی و برابری این انسانها نوید بخش مبارزات ملتهای همسایه خواهد شد.درست در همسایگی ملتهای تحت ستم ایران تکه های بزور جداشده این ملتها اعم از بلوچ ترکمن کرد آذربایجانی عرب ترکمن طالش بخاطر ارتباط تنگاتنگشان این موفقیت این سیستم را شاهد خواهند بود. به هم تنیدگی آرزوهای انسان در بند کره خاکی امکان جهانی کردن این سیستم را آسانتر خواهد کرد.تنها  شرط اصلی موفقیت چنین سیستمی در یک  حوزه جغرافیایی مشخصی به نام ایران کثیر الملی  است  .دقیقا به همین منظور ارتجاع جهانی که مرگ مختوم خود را در این پروژه و منطقه میبیند به ساذگی تسلیم نخواهد گشت و از هم اکنون با نقشه های راه در خاور میانه با دامن زدن اختلافات قومی و مذهبی با ایجاد جنگها  و سیاستهای مختلف  با ایجاد حکومتهای دست نشانده برای عدم موفقییت چنین طرحی تلاشو دشمنی  میکند 

 سیستم لائیک پایان بخش ستم ایدئولوژی و انحصار دین و مدهب در حاکمییت میباشد. وازه لائیک انتخاب ویژه مناسبیست  در قبال واژه سکولار.لائییتیزم ترمز شرکت 

هر نوع نگرش ایدئولوژیک (هر ایدئولوژی و دین ) در حاکمیت سیاسیست حال انکه سکولاریزم نوعی انتخاب اگاهانه است

 و سپس کنفدراسیون محلی ملتهای تحت ستم منطقه را در الحاق ازادانه انان به جامعه ای مرفه ازاد و برابر  را ترغیب میکند(هر یک از ملتهای تحت ستم در ایران مثل اذربایجانیها وکردها.بلوچها.ترکمنها.طالش وعرب ملتهای بالاجبار  جدا شده  هستند و ازادی و رفاه و برابری بخشی از ملتی برای پیوستن به تکه ازاد شده در اولوییت قرار خواهد گرفت) ازاد شدن یکی از ملتهای اسیر منتقه  ازادی تمامی بشریت است  

  فدرالیزم شورایی جهانی آزادی انسان اسیر کره خاکی را نوید میدهد.ودقیقا  آن زمان است که  اجبار به تعریف انسان در هویت ملی خود امری غیر ملزوم و پوچ خواهد گشت. آزادی انسان از قید هر نوع دولت متمرکز بر اساس منافع قشر خاص یا ملت خاص را نوید داده و به بردگیهای مدرن در هر شکل ولباسی پایان خواهد داد 

 

انوای فدرالیزم و راهکارهای پیشنهادی دیگر  

 فدرالیزم ملی یا  قومی .با به هم تنیدگی ملتهای ساکن ایران تعیین جغرافیای سیاسی ملتی خاص امریست محال و غیر ممکن در دوره تاریخ معاصر ایران بخاطر علل سیاسی اقتصادی و یا کوچ اجباری این ملتها در هم تنیده شده اند. این پیشنهاد با این شکل نه مسئله ملی را حل خواهد کرد و نه عملیست.عقب نگاه داشتگی  ملتهای تحت ستم در زمینه های رشد فرهنگ سیاسی و اجتماعی عامل اصلی خطرناک بودن این گزینه به عنوان راه حل است .دقیقا برای تعیین اراضی تاریخی (مقدس) ملتها تئوریست که از جانب ارتجاع جهانی تهیه شده که ملتها را علیه یکدیگر به جنگ بکشاند 

 فدرالیزم جغرافیایی  .این شکل از راهکار پیشنهادی میبایست به ملتهای ساکن تحمیل شود وادامه مدل و شکل فعلی اداری استانیست.هیچ یک از ملتهای ساکن در ایران معیاری برای سنجش اراضی تاریخی خود ندارند چون در طول تاریخ هزاران سال این سرزمینها  دست به دست گشته اند.کافیست که با نام گذاری  یک نقطه ارضی خاصی  بعنوان خاک مقدس ملتی  و دفاع ملی و مقدس از خاک مقدس  کل منطقه به خاک و خون کشیده شود 

 خود مختاری یا شکل انجمنهای ایالتی و ولایتی   مدلهاییست عقب مانده از مطالبات امروزی ملتهای تحت ستم که تقسیم قدرت سیاسی  را در همه زمینه های اجتماعی  خواستار هستند  

 

*پذیرش حق تعیین سرنوشت ملتها

 بدون باور به وجود ملتها که از جانب احزاب و سازمانهای اکثرا چپ و کمونیستی ایرانی بعنوان راه حل معرفی میگردد به نظرم همان سرنوشتی را که لنین در روسیه کاپیتالیزم دولتی به سر انجام رساند سرانجام دیگری در ایران نخواهد داشت.روسیه شوروی که در نقاب کمونیزم ساختگی به جای ازادی ملتها اسارت دیگری برای ملتهای تحت ستم زیر یوغ شونیزم روسی برپا کرد.روسیه شوروی که تنها ارمغانش به این خلقها بیزار کردن انان از آرمان انسانی کمونیزم بود.بعد از گذشت 24 سال از ازادی همه ملتهای تحت ستم از شونیزم بخاطر ترس تاریخی از کشتارهای ملی و و فجایع آن دوران آرمان حقیقی کمونیسم جایگاهی در بین اکثریت این  ملتها ندارد.این کشتارها زمانی آغاز شد که شخص خود لنین اندکی بعد از طرح تئوری حق تعیین سرنوشت ملتهای تحت ستم شونیزم روسی تزاری فرمان سرکوب این ملتها توسط ارتش سرخ را صادر کرد بعدها استالین با کشتارهای ملیونی به یکباره این ملتها را از قید حیاط ازاد کرد.جمله معروف استالین مشهور است که* مرگ 1 نفر فاجعه است مرگ ملیونها انسان فقط خط کوچکی از تاریخ

نکته اخر اینکه این برنامه برای بحث و نقد از طرف من طرح گردیده و پیشنهادیست به سازمانها احزاب و تمامی گروهها در ایران بخصوص آن نهادهایی که در درون مبارزات ملتهای تحت ستم  درگیرند و برنامه و راهکارهای غیر شفافی ارائه داده اند

گزینش این برنامه و تکمیل آن توسط اندیشورزان زبردست  میتواند در مرحله فعلی مبارزات جنبشهای ملی زنان کارگران  دانشجویان و آزادیخواهان را در حول و حوش برنامه مشخص متحد کرده و آنان را مشترکا بر علیه دشمن مشترک بسیج کرده و آلترناتیو مشخصی از شکل سیاسی آینده ایران بعد از جمهوری ارتجاع اسلامی  را آشکار کند آن الترناتیوی که به همه ستمهای جنسی ملی مذهبی و طبقاطی به یک باره میتواند پایان دهد

با این ارزو و امید

 

باریش جلال زاده

نهم مای دو هزارو سیزده 

 


کدام قلم ها ظاهر مخالف اما باطنا در خدمت جمهوری اسلامی هستند؟

$
0
0

محمد ارسی، طی مقاله ایی تحت عنوان "تـراژدی‌سـازی از مسـائـل قومی و زبـانی "خصومت خود را با جنبشهای سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس، که برای برابری حقوق ملیتها ساکن در ایران مبارزه میکند، کتمان نمیکند. در این مقاله محمد ارسی از دو متد برای توضیح مسائل مورد نظرش سود برده است؛ اول: تحریف و شانتاژ و دوم: نگرش پان ایرانیستی به سیاست. من بطور خلاصه  بی اساس بودن افکار محمد ارسی را در چند بند ضروری میدانم.

 

یک: محمد ارسی مینویسد؛ "در واقع، ضرورت رفع بی‌عدالتی‌ها و تبعیضات “قومی” و مذهبی و یا منطقه‌ای... در برنامه‌ی همۀ احزاب و سازمان‌های دموکراسی خواه و مترقی ایرانی به طور جدّی مطرح شده، و حلّ آن، بر بخش مهمی از موضوع دموکراتیزاسیون جامعۀ استبدادزدۀ ایران، تبدیل گشته است. نمونه می‌آوریم: نهضت آزادی ایران،  احزاب و سازمان‌های حامی جنبش سبز مردم ایران، جریان‌های گوناگونِ ملی و جمهوری‌خواه ایرانی،  اتحاد جمهوری‌خواهان،  جمهوری خواهان لائیک،... ، سکولارهای سبز،  فدائیان خلق اکثریت،  حزب دموکراتیک مردم ایران،  جبهه ملی ایران،   حزب مشروطه ایران و غیره"پایان نقل قول

 

توضیح یکم:آیا احزابی که محمد ارسی فوقا برشمرده واقعا احزاب "دمکراسی خواه و مترقی"ایران هستند؟ برای نمونه حزب مشروطه خواه، جبهه ملی (که احزابی نژادپرستند) و یا احزاب و سازمانهای جنبش سبز (اصطلاح طبان داخلی که قانون اساسی جمهوری اسلامی منشور فعالیت خود میدانند)، سکولارهای سبز (که دکان دو در حامی نظام سلطنتی با پوشش اصلاح طلبی برای سوار شدن به موج اعتراضات جنبش معروف به سبز در داخل است)، فداییان خلق اکثریت (حمایت آنها از خمینی را امیدوارم فراموش نکرده اید)، جمهوریخواهان با تمامی انواعش ملی گرایی گاه افراطی ملیت فارس را نمایندگی میکنند و نهضت آزادی صفت اش اساسا نیرویی ملی مذهبی، مقصود ملی مذهبی فارس است) به زعم محمد ارسی سازمانهای دمکراسی خواه و مترقی ایران هستند. محمد ارسی برای رفع شرمندگی خودش و یا شاید هم به دلیل طویل نشدن نوشتهء خود از حزب فاشیستی سومکا، حزب پان ایرانیست ایران و یا حزب توده، حزب کمونیست کارگری و انواعش و بالاخره سازمان مجاهدین خلق نامی نبرده است. شاید هم احزاب اخیر را دمکراسی خواه و مترقی نمیداند!

بایستی با صدای بلند گفت که تمامی احزاب نامبرده فوق از جهت مختصات فکری و رفتار تا کنونی آنها به روشنی و بدون هیچ تردیدی، احزاب ملی ملت فارس در ایران را تشکیل میدهند. این احزاب و سازمانها سیاسی، هیچکدامشان علیرغم  مزین بودن نامشان به  پسوند "ایران"، احزاب متعلق به ملتهای غیرفارس ساکن در ایران نیستند. حتی میتوانم به جرات بگویم که این احزاب حتی یک زره هم خاصیت و مزه غیرفارسی ندارند. بلکه این  احزاب و سازمانها گرایشات فکری راست، میانه و چپ متعلق به ملت فارس در ایران را نمایندگی میکنند.

 

پرسش دیگر این استکه، آیا زبان رسمی مورد استفاده همهء این احزاب و سازمانها در تمامی جغرافیای فعالیت شان چه زبانی است؟  زبان مورد استفاده این احزاب و سازمانها ترکی است؟ این احزاب نشریاتشان و صفحات اینترنتی شان را به زبان کردی منتشر میکنند؟ بلوچی می نویسند یا عربی را به مثابه زبان رسمی خود استفاده میکنند؟ می بینید که آوردن زبانهای غیرفارسی در رابطه با این احزاب و سازمانها حتی خنده دار هم هست. حتی به عیان میتوان دریافت که زبان ترکی، کردی، عربی و بلوچی زبانهای کاملا بیگانه با این تشکل های سیاسی است. حتی بخش اعظم این سازمانها و احزاب نه تنها با زبان های غیرفارسی سر تخاصم دارند حتی در دشمنی با منافع خلقهای غیرفارس نیز در کنار جمهوری اسلامی قرار میگیرند (اظهار نظر داریوش همایون سلطنت طلب و فروزنده جمهوریخواه را فراموش نکرده ایم).

پرسش بعدی اینست که؛ آیا این احزاب  و سازمانها، (حتی یکی از آنها) در مرامنامه حزبی خود هویت ملی خلقهای غیرفارس (ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن، لر و...)، زبان ملی آنها (ترکی، کردی، بلوچی، عربی، ترکمنی، لری و...) و وطن ملی آنها (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، عربستان، ترکمن صحرا، لرستان و...) را به رسمیت شناخته است؟ آیا این تشکلات حزبی که ظاهرا خود را متعلق به سراسر ایران میدانند، نشریات و مدیایی صوتی و یا تصویری به زبانهای برشمرده فوق دارند؟ پاسخ این پرسش ها مطلقا منفی است.

 

پرسش دیگراین استکه، هم اینک پنج فعال سیاسی ترک در آذربایجان در بیدادگاههای رژیم به 45 سال زندان محکوم شده اند. محمد ارسی میتواند از میان این احزاب و سازمانها ایرانیِ دمکراسی خواه و مترقی! یکی را بیابید که نه از جهت ملی بلکه از جنبه حقوق بشری، احکام سنگین علیه این عزیزان را محکوم کند، تا حداقل مردم ما بدانند که این احزاب، نه به حقوق ملی خلقهای غیرفارس، بلکه حداقل به حقوق بشر وفادارند. اگر حزبی که خود را سراسری میخواند به منشور جهانی حقوق بشر پایبند نباشد، میتوان این احزاب را دمکراسی خواه و مترقی خواند؟ در اینجاست که کوس رسوایی محمد ارسی به صدا در میآید و تحریف ها عوامفریبانهء این انسان را در همسویی با جمهوری اسلامی برملا میکند.

 

دو: محمد ارسی مینویسد:"اما اکثرِ فدرالیست‌های ما، جریان کار را برعکس فهمیده‌اند و بر آنند که مردمِ مملکتی را که پس از پشت سر گذاشتن عصر ممالک محروسه، و اتحاد و همکاریِ تیره‌های گونه‌گون آن در درازای سده‌ها و عصرها، حالا به ملت و کشور متّحدی تبدیل شده، به اجزاء تشکیل دهندۀ خود، آن هم برحسب زبان تقسیم کنند و ایران را هم، به روز و روزگار یوگسلاوی سابق و عراق آشوب‌زده و وامانده‌ی امروزی مبتلا کنند."پایان نقل قول

 

توضیح دوم:آیا رفراندم برای استقلال در بخش کبک کانادا که چند سال پیش انجام گرفت، به عصرممالک محروسه تعلق دارد؟ آیا استقلال کزوزو و یا استقلال ملتهای ساکن در یوگسلاوی به عصر ممالک محروسه برمیگردد؟ و یا اینکه تاریخا بیخ گوش همه مان به وقوع پیوسته است؟ آیا فروپاشی اتحاد شوروی و برپایی پانزده جمهوری به صدسال پیش بازمیگردد و یا دو دهه پیش اتفاق افتاده است؟ آیا استقلال سودان جنوبی صدسال پیش اتفاق افتاده است یا کمتر از دو سال پیش؟ آیا مبارزه مردم ایرلند در انگلستان برای جدا شدن از انگلیس پایان یافته است؟ آیا همین امروز اسکاتلند پرچم استقلال در داخل انگلستان را برنیافراشته است؟ آیا کاتالانها به مبارزه برای حقوق ملی خود پایان داده اند؟ آیا مبارزه مردم باسک برای حقوق برابر ملی دیگر وجود ندارد؟  آیا مجادلات ملی در کشور بلژیک این کشور پیش رفته به صدسال پیش باز میگردد و یا امروز در جریان است و میرود که این کشور را به نظام فدرال و یا دو کشور مستقل تبدیل کند؟ جنبشهای ملی متعلق به ملیتهای غیرفارس، بویژه جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان جنوبی در دو دهه، که موفق شده مسئله ملی در ایران را به یکی از اصلی ترین دیسکورسها تبدیل کند، به صدسال پیش تعلق دارد؟ اقدام دولت ترکیه برای مذاکره با پ ک ک و برای حل مسئله خلق کرد در آن کشور صد سال قبل اتفاق افتاده است یا هم اینک در جریان است؟

 

می بینیم که حل مسئله ایی به نام ستم ملی در یک کشور ربطی به زمان ندارد. ستم ملی معضلی است که باید بر اساس موازین شناخته شده بین المللی، منشور جهانی حقوق بشر منشور ملل متحد و اعلامیه های جهانی دیگر در این رابطه، حل گردد. اما محمد ارسی  با شانتاژ و تحریف میخواهد بگوید که مسئله ملی امر کهنه ایست و اینگونه مسائل صد سال پیش اتفاق می افتاد! من با مثالهای فوق از دو دهه پیش تا همین امروز نشان داده ام که مسئله ملی و حقوق برابر ملیتهای ساکن در داخل کشورها یکی از مهمترین مسائل داخلی آن کشورهاست و در دو دهه اخیر ملتهای مختلفی  در راستای حل مسئله ملی حتی به استقلال نیز دست یافته اند. البته از نظر نویسنده این سطور حق تعیین سرنوشت خلقها میتواند در درون یک کشور و با تشکیل دولت ملی خلقهای تحت ستم در منطقه ملی خود، نیز تحقق یابد، آنچنانکه امروز در کبک کانادا، کردستان عراق و تا حدودی کاتالانهای اسپانیا و... با موفقیت به انجام رسیده است. اما اگر سرکوب و کشتار این ملیتها از سوی دولت مرکزی بصورت غیرمتعارف افزایش یابد، دیگر امکان تحقق حق ملتها در تعیین سرنوشت خود در داخل آن کشورها غیرممکن خواهد شد و استقلال به مثابه تنها راه پایان بخشیدن به معضل ملی عمل خواهد کرد. حوادث یوگسلاوی و سرکوب دولت صربی علیه ملتهای غیرصرب و یا استقلال سودان جنوبی از دولت سودان را میتوان در این دسته بندی قرار داد.

 

محمد ارسی جنبش های سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس و تاکید آنها برای به رسمیت شناختن زبانشان را در سمت سوی تبدیل ایران به یوگسلاویزه شدن ارزیابی کرده است. اما محمد ارسی نمیداند که تمامی ملتهای ساکن یوگسلاوی سابق تفاوت زبانی با همدیگر نداشته اند، بلکه تفرق ها در هویت دینی و ملی از سویی و اعمال بی حقوقی ملی از سوی دولت حاکم صرب علیه آنها از سوی دیگر ریشه داشته است. تازه در یوگسلاوی سابق تعرض علیه حقوق زبانی مطرح نیست چون همه ملتها در آن کشور با یک زبان سخن میگویند. اما در ایران تمامی اشکال ستم علیه ملیتهای غیرفارس جریان دارد و ستم زبانی یکی از اجزای مهم آن است.

 

سه: محمد ارسی مینویسد:"فدرالیست‌های ما، جداً معتقد‌اند که فدرالیزم ذاتاً با دموکراسی و آزادی پیوسته است. می‌گویند: فدرالیزم آن روی سکّه دموکراسی است؛ شرط لازم برای تأسیسِ دموکراسی و عامل بقای آن می‌باشد. می‌گویند: ایران تنها در شکل جمهوری فدراتیو می‌تواند به دموکراسی برسد، و اگر رسید، با نظام فدرال می‌تواند آن را حفظ کند."پایان نقل قول

 

توضیح سوم: این یک تحریف آشکار از سوی محمد ارسی است که میگوید فدرالیستها  رابطه فدرالیسم با دمکراسی را امری ذاتی میدانند. فدالیستها نیک از ماهیت دولتهای فدرال غیردمکراتیک مثل روسیه، پاکستان و یا اتحاد شوروی سابق و یوگسلاوی سابق و... باخبرند و این سخن محمد ارسی چیزی جز شانتاژ علیه جنبشهای سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس در ایران نیست. آنچه که برقراری نظام فدرال را در ایران به یکی از ضروریات اجتناب ناپذیر تبدیل میکند، ساختار چند ملیتی و وجود ایالات متعلق به ملتهای متفاوت ساکن در ایران است. به عبارت دیگر برقراری فدرالیسم در ایران امر لازمی است، اما کافی نیست. بلکه کفایت آن در پایبندی به دمکراتیسم، پایبندی به منشور جهانی حقوق بشر، کنوانسیونهای الحاقی آن، منشور سازمان ملل و تمامی اعلامیه های جهانی نفهته است. در کشور کثیرالملله ایی چون ایران البته که دمکراتیسم سیاسی بایستی بر بنیاد یک نظام فدرال استوار باشد. در این اصل نباید هیچ تردیدی  داشت. اما ذاتی کردن رابطه دمکراسی با فدرالیسم بدون توجه به شرایط عینی امر نادرستی است. در کشوری مثل ایران برقراری فدرالیسم به دو مسئله اساسی پاسخ میدهد. اول، تحقق اصل "حق ملل در تعیین سرنوشت خود"که امری حقوقی است و برای برابری حقوق ملیتهای ساکن در ایران لازم الاجراست و دومی، خواه ناخواه، زمینهء "تقسیم قدرت سیاسی"به مناطق مختلف کشور است که ضرورتا یکی از پایه های اساسی در تکوین دمکراسی است. اما محمد ارسی میخواهد با تحریف نظر فدرالیستها و شانتاژ علیه جنبشهای ملی دمکراتیک در ایران، زمینه را برای سرکوبهای بیشتر این جنبش ها از سوی جمهوری اسلامی فراهم سازد.

 

 

چهار: محمد ارسی مینویسد:"می‌گویند: تُرک زبان و کُرد و بلوچ و عرب و آسوری و اَرمنی و گیلک و پارسی گوی وغیره هر یک در حوزه‌های زبانی‌شان، حکومتِ ملّی خودشان را باید داشته باشند و حاکمیّت ملّی خود را باید اعمال کنند. یعنی هر زمانی هم که اراده کنند، غزلِ خداحافظی را بخوانند و بروند! معنای فدرالیسم برای اینها همین است، مکتبی برای تجزیه طلبی، حذف ملت ایران و قطعه قطعه کردن این مملکت!"پایان نقل قول

 

توضیح چهارم: محمد ارسی مخالف سرسخت اصل "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"مستتر در منشور ملل متحد است، با این وجود شعار دمکراسی هم سر میدهد. عوامفریبی نهفته در رفتار محمد ارسی را دقیقا در همین نکته میتوان برملا کرد. محمد ارسی از آن نوع دمکراسی در ایران سخن میگوید که سر آشتی با منشور ملل متحد و حقوق برابر ملیتها ندارد!

 

محمد ارسی همچنین قیم مردم ایران و ملتهای ساکن آن نیز هست. در سناریوی سیاه محمد ارسی تلاش برای تحقق فدرالیسم  به منزله "خواندن غزل خداحافظی و جدا شدن"از ایران تلقی میشود. اگر این سخن محمد ارسی درست میبود، بایستی هیچ کشور فدرالیستی در جهان وجود نمیداشت. چون به زعم ارسی شعار فدرالیسم برای خوندان غزل خداحافظی و جدایست! درصورتیکه تاکنون هیچ کشوری به خاطر ساختار فدرالیستی اش سبب جدایی ملتی نگردیده است. فروپاشی اتحاد شوروی و یوگسلاوی سابق به خاطر ساختار فدرالیستی آن کشورها نبود، بلکه هر انسان آگاهی میداند که فروپاشی آن دو کشور بخاطر نبود دمکراتیسم و اعمال وسیع ستم ملی علیه ملتهای غیرحاکم در اشل وسیع و ... در آن کشورها بوده است.  اتفاقا اگر بخواهیم نکته مثبتی در کشورهای اتحاد شوروی و یوگسلاوی سابق بیابیم، همان فدرالیسم نیم بند در آن کشورها بوده است.  بنابراین دشمنی با فدرالیسم در ایران و سیاه کردن آن در اذهان عمومی تنها و تنها خصومت ورزی  با حقوق برابر ملیتها در ایران و اسمترار ساخت و بافت استعماری دولت ایران  و زمینه سازی برای سرکوب بیشتر این جنبش ها از سوی دولت جمهوری اسلامی است. دشمنی بیش از حد با حقوق برابر ملیتهای ساکن ایران در عین سرکوب این ملیتها از سوی جمهوری اسلامی علایم پیدای یک همکاری آشکار است.

 

پنج: محمد ارسی مینویسد:"خطای نابخشودنیِ سنتی اغلب فدرالیست‌های ما این بوده که برای رسیدن به اهداف فدرالیسم قومی– زبانیِ خود، اختلاف با حکومت مرکزی ایران را به اختلافِ قدرت‌های خارجی با حکومت مرکزی ایران تبدیل می‌کنند و در ادامه راه، خواه نا خواه خود به عاملِ اجرای خواست‌های شومِ قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای مبدّل می‌گردند."پایان نقل قول

 

توضیح پنجم:  محمد ارسی تحریف، شانتاژ و عوامفریبی علیه حقوق ملیتهای غیرفارس را در شکلی ماکیاولیستی دنبال میکند و تهمت و افترا علیه فعالین سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس را به نهایت رسانده و آنها را "عوامل اجرای خواستهای شوم قدرتهای جهانی و منطقه ایی"معرفی میکند. این در حالیست که کمکهای مالی افشاء شده به اپوزیسیون در سه دههء اخیر از سوی قدرتهای سیاسی به جریان مرکزگرای و حتی ملی گرای فارس (مقصود دوستان یا همفکران محمد ارسی) اهدا شده است! جریان سلطنت منتصب به رضا پهلوی تا آنجا که هوداران خودشان در اختلافات فی مابین افشا کرده اند، پولهای کلانی را از مراکز قدرت غرب و حتی خاورمیانه  برای فعالیتهای سیاسی خود دریافت کرده اند. حتی این پرسش همواره مطرح استکه مدیای تصویری با چندین تلویزیون فارسی از سوی آمریکا به ایران از کدامین مراکز تغذیه مالی میشوند؟  و البته بخشی از این مدیا حتی کمک مالی دریافتی از آن مراکز را کتمان نیز نمیکنند. سابقه حزب توده ایران و بعدهای فداییان اکثریت، در میان گرایش چپ جامعه سیاسی فارس و رسوایی بخشی از کادر رهبری حزب توده که مستخدمین سازمان امنیت (ک گ ب) اتحاد شوروی آن زمان بودند، برکسی پوشیده نیست. و اگر از نظر تاریخی وابستگی در سطح حاکمان دولت فارسی ایران را از نظر بگذرانیم، رضا شاه نوکر اجیر شده انگلیس بود که خودشان آوردند و خودشان بردند. پسر ایشان محمد رضا شاه نیز با نوکری امریکا بر سرکار آمد و مسیری را طی کرد که برای پدرش تکرار شده بود. با این تاریخ سیاه در میان نخبگان فارس ، محمد ارسی میخواهد جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به خلقهای غیرفارس را متهم به وابستگی بکند! با همین اتهامات ناروا و تهمت های بی اساس، محمد ارسی بدتر از هر چیز، در خدمت استبداد سیاسی، دینی و نژادی رژیم جمهوری اسلامی است. محمد ارسی با این وصف در خدمت بوق و کرنای تبلیغاتی رژیم علیه جنبش های ملی دمکراتیک خلقهای غیرفارس در ایران است.  با این رفتار به غایت عقب مانده  آیا واقعا میتوان محمد ارسی را باور کرد؟

 

شش: محمد ارسی مینویسد:"فدرالیست‌های ما، با تقلیل دادن دموکراسی خواهی و دموکراسی سازی تا سطح مبارزه برای حقوق قومی و زبانی، زیآن‌های جبران ناپذیری به حرکت دموکراسی خواهی و جنبش مدنی ملت ایران وارد می‌کنند. زیرا با اولویت دادن به مشکلات قومی و زبانی ... تضاد اصلی جامعه را که همان تضاد با مشکل دیکتاتوری و بقایای استبدادِ سنتی است، ... عملاً به امری فرعی و حاشیه‌ای تبدیل می‌کنند."پایان نقل قول

 

توضیح ششم: محمد ارسی ستم ملی علیه ملیتهای غیرفارس را که حدود هفتاد درصد مردم ایران را شامل میشود، به قدری بی اهمیت میداند که مطرح کردن آن را تقلیل مبارزه برای دمکراسی به حساب می آورد!  امروز چهار جنبش سیاسی و اجتماعی در سطح جامعه ایران عرضه اندام میکنند؛

اول، جنبش دمکراسی خواهی در مرکز،

دوم، جنبشهای ملی دمکراتیک در میان ملیتهای غیرفارس،

سوم، جنبش زنان و

چهارم، جنبش کارگران و زحمتکشان در جامعه است.

 

در ایران امروز هیچ جنبش دیگری که مهمتر از جنبشهای مذکور باشند وجود ندارد. اما محمد ارسی با هر لطایف الحیلی میخواهد حضور سنگین جنبشهای ملی دمکراتیک متعلق به ملیتهای ساکن در ایران را از این لیست حذف کند و حتی وجود این جنبش ها را برای دمکراسی زیانبار میداند! محمد ارسی با این شگرد تنها و تنها میخواهد یا رژیم جمهوری اسلامی را حفظ کند و در بهترین حالت یک رژیم  نژادپرست از نوع رژیم پهلوی را با شاه و یا بدون شاه در ایران برسرکار بیاورد. اما علیرغم تمامی تشبثهای ارتجاعی عناصری چون محمد ارسی، جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به ملیتهای غیرفارس ناباورانه در حال گسترش اند. خلق ترک و آذربایجان همین امروز شعله ور قیام در سطح وسیعی است. جنبش سیاسی کرد، جنبش سیاسی خلق عرب اهواز، جنبش سیاسی خلق بلوچ و قیامهای سیاسی در لرستان معرف حضور همه در داخل و خارج است. این جنبش ها البته که مترصد فرصت مناسبی برای قیام سراسری برای تغییر رژیم ایران هستند. همین آذربایجان در شرایط بعد از سرکوب جنبش سبز در مرکز،  همه ساله تجمعات وسیعی را در اعتراض به خشک شدن دریاچه ارومیه سازمان میدهند و حدودا هر هفته میادین فوتبال را در بازیهای تراکتوسازی به نمایش عظیم سیاسی تبدیل میکند. و به یکباره هفتاد تا هشتاد هزار جوان تبریزی مطالبات خلق ترک را در استادیوم ها فریاد میکنند. مطمئنا این صحنه ها تن محمد ارسی را به لرزه درمی آورد. همچنانکه فریادهای یکپارچه خلق تن استبداد حاکم را نیز میلرزاند. باید به محمد ارسی بگوییم که این مبارزه همچنان تا رهایی ملی خلقهای غیرفارس در ایران ادامه خواهد یافت.

 

نهایت اینکه؛ تفکر و کلام محمد ارسی مشحون از خشونت است. این خشونت را در قیم مابی محمد ارسی، در ضدیت با حقوق برابر ملیتها در ایران، در دفاع از پان ایرانیسم و برتری طلبی ملتی بر ملتهای دیگر، در ضدیت با حقوق بین المللی و در دشمنی با جنبش های دمکراتیک سیاسی میتوان به عینه دید. محمد ارسی قربانی خاک پرستی در ضدیت با انسان گرایی است. محمد ارسی از نظام سیاسی سخن میگوید که مردم ایران در دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی بسی آن را با گوشت و پوست خود تجربه کرده اند. برای محمد ارسی تحقیر و تبعیض حدود هفتاد درصد جمعیت غیرفارس ایران، و غیر مهم بودن حقوق آنان امری بدیهی و حتی ضروریست.

این محمد ارسی است، تفکری که از قعر عقب ماندگی،  برترطلبی و ضدیت با انسانیت انسان و در تخاصم با منشور سازمان ملل و منشور جهانی حقوق بشر شکل گرفته است. اگر این تفکر عقب مانده بر افکار عمومی جامعه غلبه کند ایران هرگز روی دمکراسی را نخواهد دید و خلقها هرگز به رهایی ملی نخواهند رسید.

20130513

Yunes.shameli@gmail.com

درخواست فعالان جامعه مدنی عرب اهواز

$
0
0

اعدامپنج فعالانمدنی عرب اهوازی را متوقف كنيد

از خیزش مردم عرب اهواز در پانزده آپریل ۲۰۰۵ تا کنون، ارگان امنیتی نظام جمهوری اسلامی، مبارزان اهوازی را زیر انواع مختلف سرکوب قرار داده است.

شعبه دوم بیدادگاه انقلاب اسلامی شهر اهواز در تازه ترین اقدام ظالمانه حکم اعدام پنج فعال عرب اهوازی عضو مؤسسة "گفتگوی فرهنگی"را در تاریخ 2012/7/7 صادر کرد. این دادگاه، فعالیت‌های مدنی و فرهنگی مؤسسة "گفتگوی فرهنگی"را محاربه با خدا و اقدام علیه امنیت ملی و تمامیت ارضی کشور به شمار آورده است.

اعمال جنایتکارانه رژیم جمهوری اسلامی علیه مردم عرب اهواز را بسیاری از مؤسسات حقوق بشر جهانی به شدت محکوم کردند. سازمان ملل در تاریخ 11 أكتوبر 2012 در گزارش سوم آقای احمد شهید گزارشگر ویژه اش درایران، فشار بر ملت عرب توسط جمهوری اسلامی را محکوم و خواستار لغو اعدام فعالان مؤسسة "گفتگوی فرهنگی"شد. البته این امر در اینجا خلاصه نمی شود زیرا دو تن دیگر از نمایندگان مستقل سازمان ملل، كرستوفر هينز گزارشگر ویژه اعدام و خوان منديز گزارشگر ویژه شکنجه، همچنین نیز خواستار پایان فوری سرکوب شهروندان عرب اهوازی و اجرای محاکمات عادلانه برای فعالان عرب مطابق موازین قانونی و انسانی شدند.

پارلمان اروپا همچنین، ضمن محکوم کردن اعدام فعالان عرب در ایران، شيوه های حاکمیت اسلامی در سركوب شهروندان عرب را نقض آشکار حقوق بشر نامید و خواستار لغو احکام اعدام شد.

احزاب چپ ایرانی مانند حزب توده ایران، سازمان فدائیان ایران اکثریت، سازمان کارگران انقلابی ایران(راه کارگر)، سازمان اتحاد فدائیان خلق ايران و حتا جبهه ملی ایران خواستار توقف و لغو احکام إعدام در حق فعالان عرب شدند.

همه گروه‌ها، احزاب و سازمان های نامبرده فوق و بسیاری دیگر از سازمان های مدافع حقوق بشر از جمله دیده بان حقوق بشر و سازمان دفاع از حقوق ملیت های ایرانی، در کمپینگ ”اعدام کنشگران فرهنگی- مدنی عرب را متوقف کنید“ شرکت جستند. اضافه بر خانم شیرین عبادی، بیش از سی ارگان حقوقی و مدنی بیانیه این فراخوان که را بر توقف و لغو اعدام تاکید دارد امضاء نمودند. فعالان فرهنگی- مدنی عرب که خطر اعدام آنان را هر لحظه تهدید می کند عبارتند از:

۱- هاشم فعالان فرهنگی- مدنی هاشم شعبانی شاعر و وبلاگ نویس و معلم زبان عربی و دانشجوی دوره کارشناسی ارشد - علوم سیاسی - دانشگاه اهواز

۲- هادی راشدی، معلم شیمی دارای مدرک کارشناسی ارشد در شیمی

۳- جابر البو شوكه دارای گواهی تخصص برنامه نویسی کامپیوتر

۴- مختار البو شوكه کارگر سنگ بری

۵- محمد علی عموری وبلاگ نویس و مهندسی فارغ التحصیل در رشته شیلات

http://iranfederal.org/fa/?p=1653

به رغم تنوع سازمان ها و نهادهای محلی و بین المللی شرکت کننده در فراخوان ”اعدام کنشگران فرهنگی- مدنی عرب را متوقف کنید“ متاسفانه ما شاهد تلاشمشابه و ملموسی توسط احزاب و نیروهای چپ و ملی و سازمان های جامعه مدنیو رسانه ها عربی نبودیم به جز در دو مورد، یکی خانم توکل کرمان برنده جایزه صلح نوبل و دیگری پیام خجولانه همبستگی آقای عبدالباری عطوان سردبیر روزنامه پرتیراژ القدس العربی در تیوتر، که در آن نوشته بود: "در محکومیت اعدام فعلان عرب اهواز که در راه رفع ظلم و احقاق حقوق خود مبارزه می کنند، لحظه ای تردید نخواهم کرد"امیدوارم که این کاملا روشن باشد.

بنابراین، ما فعالان جامعهمدنی عرب اهوازی،به وسیله این بیانیه از همه احزاب چپ، ملی، دموکرات و سازمان های جامعه مدنی عربی و روزنامه نگاران عرب درخواست می کنیم که سکوت خودرا شکسته، فراخوان همبسگی خود با مردم عرب اهواز را راه بیاندازند؛ و همه نفوذ خود بر جمهوری اسلامی ایران برای توقف و لغو اعدام پنج کنشگران فرهنگی- مدنی عرب اهوازی، به کار گیرند.

فعالان جامعه مدنی عرب اهواز

17.05.2013

سیستم فدرال مناسب ایران

$
0
0

 با توجه به اینکه اقتصاد جهانی در حال گسترش و توسعه است، بعبارت دیگر جهان از نظر ارتباطات اقتصادی بویژه با پیشرفت تکنولوژی ارتباطات به یک دهکده جهانی اقتصادی مرتبط به هم تبدیل شده است. این حالت سبب شده تا کنشگران سیاسی و دیپلماتیک و فعالین اقتصادی در اقصی نقاط جهان حتی به دورترین محلات و مناطق در سراسر جهان علاقه نشان دهند تا در واقع ارتباطات بازاری و بده – بستان اقتصادی تجاری را هم در سطح محلی – منطقه ای و هم در سطح جهانی تقویت دهند بنابر این سیستمهای حکومتی متمرکز به شیوهء دولت – ملت سنتی قدیمی که مانع از توسعه اقتصادی مناطق محروم نگهداشته شده (محکوم سیاسی اقتصادی فرهنگی و ... توسط یک دیکتاتور و مستبد در مرکز) و استفاده بهینه از این مناطق می شوند همانا در مقابل توسعه اقتصادی محلی - منطقه ای و نهایتأ بازار جهانی هستند. در نتیجه حالت دولت – ملت با شیوه و استیل سابق در کشورهای چند ملیتی که یک ملیت در آن کشور حاکم باشد و بقیه ملیتها و مناطق آنان محکوم به فقر اجتماعی – معیشتی و پسرفت اقتصادی، هضم فرهنگی و زبان مادری و بطور کلی آپارتاید قومی و حذف سیاسی باشند، نه تنها دیگر جوابگو نیست (عدم ثبات در مناطق و محلات که در مقابل توسعه اقتصاد جهانی است) بلکه از طرفی در مقابل ارزشهای شهروندی و استانداردهای زندگی مدرن، امنیت شغلی، بهداشت و سلامتی و ... می باشد، و از طرف دیگر شهروندان از حق دمکراتیک خود در تأثیرگذاری سیاسی، اقتصادی و ارزشهای دمکراسی و آزادی و اولیه ترین حقوق انسانی خود محروم هستند.

 

بهمین خاطر است که بعضی از دولتهای اروپایی که در گذشته از روند دولت - ملت سازی سنتی متمرکز در کشورهای چند ملیتی بخصوص در خاورمیانه بر حسب شرایط آن روزگاران پشتیبانی می کردند، امروزه در راستای شرایط جدید گلوبالیزاسیون سیاسی - اقتصادی، تغییر جهت داده و ایده ای را که در آن مناطق ملیتهای دربند و محکوم سیاسی (مثل چهار پارچهء کُردستان) نیز وارد چرخه اقتصادی جهانی شوند را مناسب می دانند.

 

اگر بعضی از مناطق ایران دارای کلان شهرهای صنعتی مثل تهران و اصفهان و ... دارای صدها و شاید هزاران شرکت و کارگاههای صنعتی و نیمه صنعتی – تولیدی کوچک و بزرگ هستند، در مقابل عدم توسعه اقتصادی در کُردستان، مردم را از شدت فقر معیشتی به کولبری (حمل کالا روی کول و کتف) کشانده است. این نه منصفانه است، نه از عدالت و دمکراسی است، نه همگون با جهانی شدن اقتصاد است و نه همخوانی با سطح زندگی در عصر ارتباطات و انفورماتیک امروزی قرن 21 است. و البته که  هجوم مردم از مناطق عقب نگهداشته شده عمدی (اقوام و ملیتها) به شهرهای بزرگ جهت کاریابی و گذران زندگی از طرفی وضعیت نامتقارن و نابهنجار کنونی ایران را رقم زده است، و از طرف دیگر پروژه هضم قومی- فرهنگی و زبان مادری اقوام و ملیتها (پروژه جنوساید نرم) را سرعت بخشیده است. این نه درست است و نه از عدالت اجتماعی است.

 

پر واضع است که مناطق محروم نگهداشته شده (اقوام و ملیتهای محکوم سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و ...) نیز به نوعی بایستی در سیاست و اقتصاد محلی – منطقه ای و جهانی سهیم باشند و این محقق نخواهد شد مگر اینکه در حاکمیت سهیم و شریک باشند. امروزه سالمترین و مناسبترین حالت برای تسهیم حاکمیت و تقسیم قدرت سیاسی در بین مردم و اقوام و ملیتها و مناطق مختلف با نظامی فدرال میسر است. در یک سیستم و نظام فدرال به حقوق انسانی و حقوق شهروندی مردم احترام گذارده می شود و مسئولیت پذیری مردم را نیز ارتقاء داده و بطور کلی حالت زندگی و وضعیت مردم و کشور را دگرگون می کند، همین ارزشها و ویژگیهای مثبت هستند که امروزه ایده سیستم فدرالی در جهان عمومی تر از گذشته  شده است و حلال بسیاری از مشکلات در جوامع متکثر و متنوع نیز هست. ایران ما نیز بواسطه کثیرالمله بودن (چند فرهنگی، چند زبانی، چند مذهبی) ناگزیر است که این مسیر را پیشه کند.

 

کلمهء فدرال Federal که خود از کلمهء لاتینی foeder یا  foedus می آید به معنی تقسیم یا تسهیم (به کُردی Pareva kirin ) است. نظام سیاسی و یا سیستم سیاسی فدرال، در واقع فرم حکومتی است که در آن حاکمیت و قدرت سیاسی بین مرکز و مناطق و یا ایالتهای کشور تقسیم و تسهیم می شود، و مردم در هر یک از این مناطق، دولت محلی و پارلمان محلی و حکومت محلی خویش، و حاکمیت سیاسی خویش را دارند و بطور عملی مسئولیت پذیر می شوند. در واقع قانون اساسی فدرال (پیمان و قرارداد اجتماعی کشوری)، تقسیم قدرت را با توجه به ارزشهای منشور حقوق بشری سازمان ملل متحد به واقعیتی رسمی و عینی و عملی می رساند، که خود بعنوان پیمان و میثاقی منصفانه و دمکراتیک بین مرکز و مناطق مختلف کشوری منعقد می شود. این پیمان اجتماعی چند جانبه که بین مرکز و مناطق بر اساس منافع مشترک مبادله می شود همانا قانون اساسی فدرال مرکزی است (عدم پایبندی به پیمان یا موادی از پیمان در هر موقع، فسخ و انحلال آن را رقم می زند)، البته که هر یک از مناطق دارای قانون اساسی محلی خود با توجه به شرایط اجتماعی فرهنگی ... خویش نیز هستند. بعبارت دیگر هر یک از مناطق با توجه به انتخابات و آراء مردم و شهروندان خود دارای قوای مقننه و قضاییه و مجریه هستند و سیستم مالیاتی و عوارضی محلی، سیستم آموزشی محلی، پلیس و نیروهای امنیتی و نظامی و انتظامی منطقهء خود را نیز دارا می باشند. مثل هندوستان (که دارای 20 زبان رسمی)، مالزی (دارای 3 زبان رسمی)، کانادا ( 2 زبان رسمی)، بلژیک ( 3 زبان رسمی)، سوثیس ( 4 زبان رسمی) و حتی تا حدودی امارات متحده عربی (دارای 7 منطقهء امیرنشین است).

 

بطور کلی در یک سیستم فدرال، امور مربوط به دفاع از کشور، امور مربوط به وزارت خارجه، امور مالی و چاپ اسکناس و پول از وظایف اصلی فدرال مرکزی است که معمولا با همکاری و توافق مناطق انجام می شود.

 

در نظام غیرمتمرکز سیاسی یا  تمرکززدا Decentralized، نیز تقسیم قدرت سیاسی و خودگردانی محلی در کشور وجود دارد اما در بیشتر موارد مسثولیتهای نهایی مناطق بیشتر متکی به مرکز می باشند. بعبارت دیگر در نظام سیاسی غیرمتمرکز، خودگردانی محلی کم و بیش زیر سایه مرکز است، مثل کشور بریتانیا (اسکاتلند، ولز، انگلیس، ایرلند شمالی، بعلاوه 5 جزیرهء خودگردان) که زیر سایه پارلمان انگلیس/ لندن است و زبان انگلیسی روی دیگر زبانها سایه انداخته است و دیگر زبانها را به مسیر هضم و آسیمیلاسیون کشانده است. بهمین خاطر کشور بریتانیا به نوعی فاقد قانون اساسی مدون و مشخص با تقسیم قدرت سیاسی رسمی و روشن به مناطق می باشد. مثالی دیگر کشور چین (که وضعیت دردناک تبت و تلاشهای دالایی لاما بر همگان عیان است و البته دیگر ایالتها و مناطق چین نیز بسان آتش زیر خاکستر است)، ایتالیا، اسپانیا، اکراین، و ... بنابر این با توجه به کاربرد هر کدام از کلمات غیرمتمرکز Decentralised و یا فدرال Federal در قانون اساسی یک کشور، میزان تقسیم منابع قدرت و مراتب عملی - واقعی - ساختاری تقسیم قدرت سیاسی در آن کشور مفهوم و رنگ خود را خواهد داشت.

 

مثلأ در مورد نمونەهای کانادا، بلژیک و سوئیس مرزهای هویتی یا ساختار اجتماعی متنوع و متکثر هستند کە متغیر اصلی در نظام فدرال می باشند (سیستم فدرال نامتقارن). در نمونە آلمان با ساختار اجتماعی همگن این نهادهای سیاسی و قانون اساسی است کە در تقسیمات فدرالی نقش دارند (سیستم فدرال متقارن).

 

بنابر این در نظامهای فدرالی دو فاکتور نقش اساسی را ایفا می کنند. یکی نهادهای سیاسی که در یک جامعهء همگن قدرت خود را از قانون اساسی می گیرند و دیگری جامعەای متکثر کە نهادهای سیاسی و قانون اساسی کشور بایستی نماینده خواست این جامعە متنوع باشد. اما با توجه به این تقسیم بندی کدام یک از فاکتورهای مذکور یعنی نهادهای سیاسی و قانون اساسی، ساختار اجتماعی جامعە می تواند بعنوان عامل اصلی در پروسە شکل گیری نظام فدرالی در ایران نقش خود را ایفا کند؟

 

بنابراین نمونەهای مذکور به نوعی مفاهیمی را در حوزە فدرالیسم مناسب ایران بیان می دارند. مفاهیمی کە بیانگر تفاوت ماهوی در یک نظام فدرالیسم است: فدرال ساختاری (فدرال سیاسی - اداری) و جامعە فدرال (فدرال سیاسی - اجتماعی).

 

فدرالیسم ساختاری مختص جوامعی است کە از تفاوتهای بنیادی اجتماعی برخوردار نیستند، اصل بر این است کە نظام فدرال در گذر زمان روند حقوق شهروندی و دمکراسی سیاسی و انتگراسیون (تأکید بر اشتراکات) و همگونی را در جامعە  هموار کند. بنابر این مهم در اینجا نهادهای سیاسی - اداری هستند. در مقابل مفهوم جامعە فدرال، بنا را بر تفاوتهای اجتماعی می گذارد کە در آن هویتهای متفاوت زبانی و قومی و مذهبی زندگی می کنند، و این جامعە با هویتهای تشکلیل دهندە آن سرنوشت نهادهای سیاسی و نظام فدرال را مشخص خواهند کرد.

 

ساختارگرایان (طرفداران ساختن سیستم غیرمتمرکز سیاسی – اداری) با استفادە از موضوع سیاست عمومی (subjective) خود، اجتماع گرایان را زیر سوال می برند کە تاکید بر ساختهای هویتی (objective) در روند نظام فدرال، راە سیاستگذاری عمومی را سد کرده و اختلال سیستم می کند. اما در مقابل، اجتماع گرایان (طرفداران ساختن سیستم غیرمتمرکز قومی - هویتی) بیان می دارند کە سرنوشت موفقیت سیاستگذاری عمومی را جامعە تعیین می کند. پس اگر جامعە با سیاستهای مذکور subjective راحت نبوده و با آن سرِ مخالفت داشته، آیا در آن صورت هم باید این راە را کماکان ادامە داد و جامعه را به ورطه گسست کشاند. قطعأ جواب منفی است.

 

یعنی ساختارگرایانی همچون بعضی از هموطنان در خارج از کشور، و یا حتی طرح فدرالی رژیم جمهوری اسلامی (محسن رضایی) کە اصل را بر نهادهای سیاسی – ادرای گذاشتە اند، دردی از جامعهء گونه گون و متنوع ایران را مرحم نیست، و در مقابل مطالبات بحق اقوام و ملیتهای ایران و بویژه کنگره ملیتهای ایران فدرال کە اصل را بر ساختار اجتماعی و هویتی قرار دادەاند، می باشد. یک طرف حالت غیرمتمرکز اجتماعی را سبب  اختلال و تضعیف ایران قلمداد می کند و دیگری درک درست از فدرالیسم اجتماعی را عامل اساسی توسعه ایران می داند.

 

بطور کلی پروسه سیاسی تقسیم منابع قدرت در اصل بایستی بر پایه: 1 - باورمندی عمیق طرفهای سیاسی / جریانات سیاسی به گوناگونی و رنگارنگ بودن جامعه ایران، 2 -  باورمندی عمیق به بهینه کردن دمکراسی پلورال و غیرمتراکم در ایران، باشد. که بواسطهء آن تصمیم گیریهای سیاسی به مناطق گوناگون سپرده می شود (از انحصاری و تمرکزی بدر می آید)، با توجه به اعتقاد راسخ به این باورمندیها حالت روند تقسیم قدرت نیز بصورت آرام و سالم همراه با ثبات اجتماعی مناسب به پیش خواهد رفت.

 

توزیع قدرت در سیستم فدرال

 

توزیع و یا تقسیم قدرت در یک سیستم فدرال در واقع بین دولت فدرال مرکزی و دولتهای منطقه ای یا ایالتی است. آن قسمت از سهم قدرت که مربوط به دولت فدرال مرکزی است در واقع در راستای منافع مشترک برای همگان است، و آن قسمت از سهم قدرت که مربوط به دولتهای منطقه ای یا ایالتی است در واقع در راستای منافع آن مناطق و یا ایالتهای مربوطه می باشد که ممکن است دارای هویت و زبان محلی و منطقه ای خود باشند. بعبارت دیگر نظام سیاسی فدرال یعنی همزمان هم حالت همگردانی سیاسی در مرکز و هم خودگردانی سیاسی در مناطق است. درجهء تقسیم و توزیع قدرت سیاسی با توجه به منافع مشترک و منافع مناطق می تواند متغییر باشد. این تغییر با توجه به مولفه ها و فاکتورهایی مثل تفاوتهای جغرافیایی، تاریخی، اقتصادی، اکولوژیکی، امنیتی، فرهنگی، زبانی، دموگرافی و اجتماعی، و همچنین فاکتورهای منطقه ای و فرامنطقه ای می تواند درجه توزیع قدرت سیاسی را مشخص کند که میزان مسثولیت پذیری و قوام سیستم فدرال را نیز می رساند. بطور کلی در کشوری که درجهء هموژنی و همگنی در جامعه بیشتر باشد توزیع قدرت بیشتر متوجه مرکز است، و در کشوری که درجهء تنوع و گونه گونی جامعه بیشتر باشد توزیع قدرت بیشتر متوجهء مناطق و ایالتهای پیرامونی می شود. بنابر این در واقع توازن و تعادل قدرت سیاسی بین دولت فدرال مرکزی و دولتهای فدرال پیرامونی باعث همیاری، همکاری و تمایل بیشتر در با هم بودن برای رشد و توسعه کل کشور است.

 

با توجه به قانون اساسی کشور، منطقه فدرال مرکزی و هر یک از مناطق فدرال پیرامونی با توجه به شرایط خود دارای صلاحیت و اختیارات قانونی در برپا کردن قوای سه گانه (مقننه، مجریه، قضاییه) بصورت همزمان هستند، بعبارت دیگر قوای سه گانه بصورت انحصاری در مرکز نیستند. وجود همزمانی پارلمان بصورت متقارن در مرکز و پیرامون، در واقع تلطیف، نرمش و انعطاف در توزیع قدرت است چونکه این حالت مانع از اعمال توانایی بالقوه دولت فدرال مرکزی در یک منطقه خاص شده و یا آن را به نوعی به تعویق و تاخیر می اندازد مگر اینکه موضوع بصورت اولویتی مهم برای فدرال مرکزی و کل کشور باشد. بعبارت دیگر در این حالت دولتهای فدرال محلی دارای اختیارات قانونی بیشتر در خدمات رسانی مناسب اجتماعی در منطقه خود هستند.

 

 البته بعضی از سیاستمداران کُرد بویژه در کُردستان باکوور که از ساختار خودگردانی دمکراتیک (مردم سالاری دمکراتیک) که همانا گرداندن امور سیاسی و اداری و اجتماعی هر محلی به دست مردم همان منطقه خواهد بود را مطرح می کنند، در واقع یعنی اینکه در این حالت از خودگردانی مردمی و یا خودگردانی دمکراتیک، مردم هر منطقه مسثولان خود را برمی گزینند و مسثولان نیز در برابر مردمی که آنها را برگزیده اند پاسخگو خواهند بود و اگر مردم از آنان ناخشنود شوند می توانند با آرای خود آنان را در موعد مقرر جایگزین کنند. به این شیوه از کشورداری، خودگردانی دمکراتیک (فدرالیسم دموکراتیک) گفته می شود، که در واقع به نوعی همان فدرالیسم اجتماعی دمکراتیک می باشد، که با توجه به آن کُردهای باکوور می توانند پارلمان محلی خود را در دیاربکر در درون ترکیهء غیرمتمرکز بپا کنند و از این طریق حقوق ملی خود را بازیابند. معمولأ رژیم های خشونتگرای منواتنیکی با خودگردانی دمکراتیک (فدرالیسم اجتماعی دموکراتیکFederalîsma Civakî ya Demokratîk ) برای کشوری پلی اتنیکال مقابله می کرده اند، اما امروزه روند بر منوالی مناسب با حقوق انسانی (فردی ، گروهی - اتنیکی) در راستای توسعه اقتصادی محلی - منطقه ای و جهانی به پیش است، که هم نوید دهندهء امیدی بیشتر برای ملیتهای دربند است و هم توسعهء اقتصادی کشور مربوطه را نیز بدنبال خواهد داشت.

 

دکتر افراسیاب شکفته

فروردین 1392 خورشیدی

 

www.kurmanj.org

 

 

کردستان و شعار «سرنگونی رژيم»

$
0
0

 

 

طرح اين پرسش به‌ چند دليل صورت می‌گيرد:

  • ·     نخست اينکه‌ گفته‌ می‌شود که‌ کُرد به‌ هر حال "تنها"بخشی از مردم ايران را تشکيل می‌دهد و امر سرنگونی رژيم و هرگونه‌ تقابل براندازانه‌ با آن به‌ کل مردم ايران مربوط می‌گردد.
  • ·       دوم اينکه‌ گفته‌ می‌شود که‌ کردستان صرفا يک اپوزيسيون متعارف حکومت مرکزی نيست و مسأله‌ی آن از سه‌ وجه‌ متفاوت ذيل برخوردار است:

الف)  وجهی از آن ساختاری و متوجه‌ تمرکززدايی و تراکم‌زدايی عمودی قدرت سياسی و مشارکت در سياست کلان کشور است.

ب)     وجه ‌دوم آن منطقه‌ای است و معطوف به‌ خودمديريتی سياسی در خود کردستان.

پ)     وجه سوم آن نيز به‌ مطالبات عمومی‌تر دمکراتيک چون آزادی بيان، آزادی احزاب و غيره‌ برمی‌گردد.

از نظر اين دسته‌ غيرمحتمل نيست که‌ رژيم تحت شرايطی [مثلا تحت فشار بين‌المللی، تضعيف‌ قدرت سرکوب آن، نگرانی از پارچه‌پارچه‌‌شدن کشور در صورت ادامه‌ی بی‌توجهی به‌ آن، ...]تن به‌ بخشی از خواسته‌های منطقه‌ای بدهد، بدون اينکه‌ سرنگون شود و حتی بدون اينکه‌ لزوما در سطح سراسری تحول ژرف دمکراتيک صورت گيرد. رژيم مرکزی حتی ممکن است طی پروسه‌ای ماهيتی شبه‌دمکراتيک پيدا کند و يا توده‌های مردم را پشت سر داشته‌ باشد و تحت شرايطی تن به‌ مذاکره‌ بدهد. طرح شعار سرنگونی مانع آغاز چنين روندی خواهد بود.

  • ·     سوم اينکه‌ گفته‌ می‌شود که‌ کردستان به‌ هر حال توانايی سرنگونی رژيم را ندارد و مبارزه‌ی جنبش آن برای کشاندن حکومت مرکزی سر ميز مذاکره‌ بوده‌ است و طرح شعار سرنگونی صرف‌نظر از اينکه‌ امکان يک مصالحه‌ را کم خواهد کرد، کل پتانسيل جنبش را در گرو يک مبارزه‌ی نابرابر و معطوف به‌ حذف فيزيکی يکديگر ـ يا جنبش کردستان يا حکومت مرکزی ـ می‌گذارد و اين اشتباه‌ است.
  • ·     و بالاخره‌ دسته‌ای از منظر پاسيفيستی و خشونت‌زدايی بر درپيش‌گرفتن راههای مدنی و مسالمت‌آميز تأکيد می‌کنند و طرح شعار سرنگونی ـ که‌ در آن خشنوت مستتر است ـ را سازنده‌ نمی‌دانند.

 سطور ذيل تلاشی اوليه‌ است برای ارائه‌ی پاسخی شخصی به‌ اين پرسش و‌ چون فراخوانی برای بحث قابل برداشت است و نه‌ يک حکم قطعی.

 نتيجه‌گيری من با تحليل از ماهيت حاکميت و علی‌الخصوص از شرايط مشخص کنونی که‌ حکايت از فقدان هرگونه‌ امکان انجام فعاليت مدنی، سياسی، حقوق‌بشری و روزنامه‌نگاری و خفه‌کردن هرگونه‌ صدای منتقد و قلع و قمع دگرانديشان حتی "خودی"توسط رژيم دارد، اين است که‌ طرح سرنگونی آن امری ناگزير و در همان حال درست‌ترينشعار و آماج و مطالبه‌ی سياسی و اخلاقی می‌باشد.

 چرا سرنگونی رژيم اجتناب‌ناپذير است:

 به‌ باور من در هر کدام از استدلالاتی که‌ در رد طرح شعار سرنگونی رژيم مرکزی توسط احزاب کردستانی آورده‌ می‌شوند، يک هسته‌ی جدی از رئاليسم و راسيوناليسم نهفته‌ است و به‌ لحاظ انتزاعی نمی‌توان مخالفت اصولی با آن داشت..

از نظر من اصولا موضع احزاب کردی در قبال حاکميت مرکزی در هر يک از چهار کشور ايران،عراق، سوريه‌ و ترکيه‌ (و فراتر از آن: در ارتباط با پيوند کردستان با کليت هر کدام از اين کشورها) نه ايستا،‌ متافيزيکی و هستی‌شناسانه‌، که‌ بايد پديده‌شناسانه و به‌ عبارت امروزی پراگماتيستی ‌ و تابع تحليل و تبيين‌ نو از شرايط نو باشد؛ حکومتها پديده‌های تاريخی هستند و می‌آيند و می‌روند و اگر بمانند، دستخوش تغيير و تحول خواهند شد. جنبش کردستان نيز به‌ لحاظ هويتی و توان مبارزاتی و گستره‌ و طول و عرض نفوذ جغرافيايی آن همواره‌ در شرايط يکسانی بسر نبرده‌ است. اين جنبش نه‌ تنها بر فضای پيرامونی خود تأثير می‌گذارد، بلکه‌ از آنها نيز تأثير می‌پذيرد. فاکتورهای متعدد ديگری نيز چون موقعيت جنبش کرد در کشورهای پيرامون، شرايط منطقه‌ای، موقعيت هر کدام از اين دولتها در سطح بين‌المللی، غلظت دمکراتيک و غيردمکراتيک‌بودن نظام سياسی حاکم بر آنها، ميزان اقبال توده‌ای‌ و يا سطح مبارزه‌ی سراسری بر عليه‌ آنها، ماهيت نيروهای اپوزيسيون اين دولتها و موضع آنها در قبال مسأله‌ی کرد، ... در تحليل و تعيين استراتژی و تاکتيکها بسيار دخيلند. لذا  ارائه‌ی پاسخ قطعی و يک‌‌بار برای هميشه‌‌ ‌ به ‌پرسش "سرنگونی: آری يا نه‌؟"ـ از ديد من ـ نادرست است.

اما ما اکنون به‌ هر حال در مورد يک  دولت مشخص به‌ نام "جمهوری اسلامی ايران"و يک شرايط تاريخی و سياسی معين (امروز ايران، منطقه‌ و جهان) صحبت می‌کنيم.  اينکه آيا‌ احزاب ايرانی به‌ انضمام احزاب کردستانی محق و مجازند شعار سرنگونی اين رژيم را مطرح سازند يا نه‌، قبل از هر چيز به‌ ماهيت و صدالبته‌ همچنين به‌ موضع و عملکرد اين رژيم در قبال آنها برمی‌گردد.

خوب، می‌دانيم که‌  اين رژيم ماهيتی به‌غايت ارتجاعی و استبدادی دارد و خارج از ‌ رويکرد آن در قبال احزاب ايرانی و کردستانی نيز شايسته‌ی برچيده‌شدن است. همچنين‌ برايمان محرز است که‌ شعار براندازی قبل از اينکه‌ از سوی اپوزيسيون در ارتباط با رژيم اسلامی طرح شده‌ باشد، از سوی خود اين رژيم در مقابل اپوزيسيون طرح شده‌ است، آن هم به‌ خشونت‌آميزترين وجه‌ خود. به‌ هر حال همزيستی مسالمت‌آميز اين رژيم با اپوزيسيون ممکن نيست و اين قبل از اينکه معرفت و‌ يا خواست و اراده‌ی اپوزيسيون باشد، شرايطی است که‌ رژيم خود بر مردم و اپوزيسيون تحميل نموده‌ است و تازه‌ ابايی هم از طرح و تکرار آن ندارد. در حکومت ناب محمدی نه‌ تنها حق برکناری رژيم به‌ مردم داده‌ نشده‌، بلکه‌"تبليغ عليه‌ نظام"به‌خودی‌خود جرم محسوب می‌شود، جرمی که‌ بر طبق بند 500 قانون مجازات اسلامی سه‌ ماه‌ الی يک سال حبس در پی خواهد داشت و اگر اين با طرفداری از گروههای "محارب" [اپوزيسيون] همراه‌ گردد، اين مجازات زندان بسيار سنگين و طويل‌المدت خواهد شد و اگر از صرف ابراز نظر "عليه‌ نظام"و هواداری از حزبی  "اقدام عليه‌ نظام"تفسير شود، اين می‌تواند به‌ اعدام دگرانديش نيز منجر گردد. بدين ترتيب رژيم اسلامی بود خود را در نبود دگرانديش و اپوزيسيون می‌بيند. آيا تحت چنين شرايطی راهی جز سرنگونی اين رژيم برای اپوزيسيون باقی می‌ماند، اگر اين اپوزيسيون خود حکم به‌ محو و انحلال خود ندهد؟

اساسا رژيم اسلامی استعداد عجيبی دارد همه‌ را بر عليه‌ خود برانگيزاند. برای نمونه‌ مجاهدين در ابتدا نمی‌خواستند با رژيم بطور رودررو دربيافتند و حتی در  "رفراندوم جمهوری اسلامی، آری يا نه‌؟"رأی به‌ استقرار حکومت اسلامی دادند. رژيم اما با ارتکاب جنايات فجيع بر عليه‌ آنها، آنها را به‌ سمت تقابل سوق داد. بر حزب توده‌ی ايران و بعدها ملی ـ مذهبی‌ها هم چنين رفت. اکنون کدام بخش از اپوزيسيون ايران را می‌شناسيم که‌ از اعمال قهر رژيم درامان مانده‌ باشد؟ آيا قتل عام دهها هزار اسير زندانی چيزی جز اعلان جنگ به‌ دگرانديشان سياسی و فلسفی بوده‌ است؟ حال اپوزيسيون هم ـ که‌ به‌ هر حال به‌ نسبتهای متفاوت سرسازگاری با رژيم نداشته‌ است ـ بماند؛ بخشی از بدنه‌ و سران سابق خود رژيم و به‌ اصطلاح اصلاح‌طلبان حکومتی نيز قربانی سياست بکُش و ببُر رژيم شده‌اند.

از نظر من رژيمی که‌ تن به‌ هيچ قاعده‌ی دمکراتيکی، حتی قواعد بازی نادمکراتيک خودش هم، نمی‌دهد، زبانی جز خشونت را نمی‌فهمد، چيزی جز جنايت و شيادی از آن ديده‌ نشده‌ است، تنها و تنها شايسته‌ی سرنگونی است و بس. هرگونه‌ انعطاف و انفعال در مقابل اين رژيم نمی‌تواند نتيجه‌ای جز امتداد و استمرار سلطه‌ و افتادن در دام آن را بهمراه‌ داشته‌ باشد.

به‌ويژه‌ کردستان، آنهم نه‌ تنها بعنوان اپوزيسيون سياسی رژيم، که‌ بعنوان يک ملت سلاخی‌شده‌ نيز، حساب گشوده با رژيم دارد. تمام جنايات رژيم جای خود، ترورهای ناجوانمردانه‌ی آن در خارج از مرزهای کشور خود پرونده‌ای قطور از جرم و جنايت عليه‌ بشريت را به‌ نمايش می‌گذارد. قتل بيش از هفت صد نفر از کنشگران کُرد در عراق و کشورهای ديگر چهره‌ کريه‌ و جنايتکارانه‌ی اين رژيم را صدچندان نمايان می‌سازد. و صدالبته‌ قتل دکتر قاسملوی کبير و زنده‌ياد دکتر شرفکندی نيز که‌ حکايت از اعمال قهر اين رژيم بر عليه‌ کردستان دارد، از يادبردنی نيست. باری، رژيمی که‌ مخالفان خود را به‌ مذاکره‌ دعوت کند و آنان را پشت ميز مذاکره‌ کشتار کند، تنها و تنها به‌ درد سطل اشغال تاريخ می‌خورد و بس.

 لذا طرح شعار سرنگونی برای احزاب کردستانی نخست به‌دليل اينکه‌ احزابی ايرانی هستند ضرورت پيدا می‌کند و دوم بدين دليل که‌ احزابی کردی می‌باشند. به‌ بيانی باز هم ساده‌تر: اگر يک حزب ايرانی (سراسری) يک دليل برای طرح شعار سرنگونی رژيم داشته‌ باشد، احزاب کُردی چندين دليل برای اينکار دارند.

************

چرا ايرادات طرح‌شده‌ عليه‌ شعار سرنگونی رژيم موجه‌ نيستند؟

 1)    گفته‌ می‌شود که‌ کُرد تنها بخشی از ايران را تشکيل می‌دهد و امر سرنگونی به‌ همه‌ی مردم ايران برمی‌گردد. اين درست است، اما از اين واقعيت بطور مطلق نمی‌توان استنتاج نمود که‌ کُرد محق نيست شعار براندازی رژيم را مطرح سازد؛ آن هم به‌ دلايل عديده‌:

يک)   موضع احزاب کردی در قبال رژيم تابع ماهيت آن و صدالبته‌ موضع آن در مقابل مردم کردستان و احزاب آن است. کوتاه‌ سخن: اين رژيم هرآينه‌ سياست نابودی فيزيکی احزاب کُردی را دنبال کند، اين احزاب نمی‌توانند چيزی جز سرنگونی رژيم را مطالبه‌ کنند.

دو)      مردم کردستان نه‌ تنها به‌ صورت کلکتيو، بلکه‌ بعنوان شهروندان کشور ايران نيز محقند، سرنگونی و کناره‌گيری رژيمی را بخواهند که‌ آنها را از ابتدايی‌ترين حقوق خود محروم ساخته‌ است. گيريم در آينده‌ حکومتی حتی دمکراتيک سرکار بيايد. آيا غيرقابل تصور است که‌ احزاب کردستان در اپوزيسيون آن قرار گيرند و در چهارچوب قواعد دمکراتيک و پارلمانی برای به‌زيرکشيدن آن و برسرکارآوردن ائتلاف مطلوب خود تلاش کنند؟ اگر نه‌، آيا اين معنايی جز "سرنگونی"ـ هر چند به‌ شکل نرم و پارلمانی آن ـ دارد؟

سه‌)      ممکن است مصالح واقعی مردم کردستان در مقاطعی همپوش مصالح همه‌ی بخشهای ايران نباشد، اما از منظر دمکراتيک تضادی با آن ندارد. مع‌الوصف ممکن است تحت شرايطی درک اين دو از اين مصالح همسان و همگون نباشد. واقعيتی انکارناپذير است که‌ حکومت کنونی ايران بعد از انقلاب بهمن از وسيع‌ترين پشتيبانی توده‌ای در سراسر ايران (منهای مجاهدين و بخشی از چپ) برخوردار بود. اما همين حکومت فتوای جهاد بر عليه‌ مردم کردستان را داد. آيا بدين دليل کردستان می‌بايست تمکين می‌کرد و تسليم اراده‌ی رژيم می‌شد؟!

کم در تاريخ و جوامع ناهمگون ديده‌ نشده‌ که‌ منطقه‌ای مشخص مطالباتی معين داشته‌، حکومت مرکزی در برابر آن ايستاده‌ و اکثريت مردم آن کشور اگر سياهی‌ لشکر آن رژيم را تشکيل نداده‌ باشند، در برابر رژيم سکوت اختيار کرده‌اند. حال اين سکوت به‌ دليل عدم نبوغ و خودآگاهی سياسی بوده‌ باشد يا ترس از سرکوب رژيم، فرقی در معامله‌ نمی‌کند که‌ شهروندان ساکن اين منطقه‌ از سوی جامعه‌ی اکثريت تنها گذاشته‌ شده‌اند.

به‌ هر حال، اينکه‌ جامعه‌ی اکثريت به‌ ميدان مبارزه‌ نيامده‌ است، چه‌ برسد به‌ اينکه‌ شعار براندازی اين رژيم را بدهد را نمی‌توان به‌ زيان جامعه‌ی اقليت تفسير کرد. برای نمونه‌ اگر چند هزار زن و دختر ايرانی به‌ خيابانها می‌ريزند و شعار "ما انقلاب نکرديم تا به‌ عقب برگرديم"را سر می‌دهند و رژيم آنها را قلع و قمع می‌کند و اما صدايی از ميليونها زن ايرانی بلند نمی‌شود، را گناه‌ اقليت آگاه‌ زنان ايران قلمدادنمودن و متهم‌کردن آنها به‌ اينکه‌ خواهان برکناری رژيم‌زن‌ستيز می‌شوند و تسليم اراده‌ی بخش غالب، ما ناآگاه‌ جامعه‌ نمی‌شوند، بسيار ظالمانه‌ می‌دانم. اين امر در مورد کردستان آگاه‌ و بپاخاسته‌ و مقاوم صدق می‌کند. کردستان از اين لحاظ نيز محق و مجبور به‌ مقاومت و دفاع فيزيکی از خود بود. 

برای بزرگ کردن تصویر جدول، بر روی آن کلیک کنید

 

 چهار‌‌)  اساسا من مشکل‌ساز می‌دانم اگر طرح شعار سرنگونی رژيم از سوی احزاب کردستانی را منوط و مشروط به‌ اين ‌ کنيم که‌ مابقی ايران نيز بالفعل و يا بالقوه‌ آن را بخواهند‌. آغاز و تداوم جنبش در کردستان تقريبا هميشه‌ از قانونمنديهای ديگری پيروی نموده‌ است. آنچه‌ برای مردم کردستان تعيين‌کننده‌ بوده‌، اين بوده‌ که‌ نيروهای رهبری‌کننده‌ی حاکميت و اپوزيسيون آن چگونه‌ در ارتباط با مطالبات مشخص آنها ‌انديشيده‌اند.

کردستان آن هنگام که‌ توده‌های ناآگاه‌ مردم ايران سياهی‌ لشکر رژيم اسلامی بودند، با اين رژيم درافتاد، چون سياست حاکمان نو مبتنی بر رد مطالبات و سرکوب احزاب کردی بود. زمانی نيز جنبشی عظيم بر عليه‌ اين رژيم راه‌ افتاد، بدون اينکه‌ رهبران آن جنبش (غير از بيانيه‌ی بسيار مثبت آقای کروبی) برنامه‌ی مشخص و مدونی در ارتباط با خواسته‌های ديرين مردم کردستان داشته‌ باشند. به‌ همين دليل هم کردستان ـ آنطور که‌ شايد و بايد است ـ با آن همراه‌ نشد. حتی ممکن است شرايطی پيش آيد که‌ نيروهای رهبری‌کننده‌ی جنبش اعتراضی ماهيتی بغايت ارتجاعی‌تر و شووينيستی‌تر از حاکمان داشته‌ باشند. برای نمونه‌ در سوريه‌ اکنون با همچون وضعيتی روبرو هستيم. نيروهای دولتی (دولتی که‌ خارج از ماهيت استبدادی و شووينيستی آن) به‌ هر حال سکولار است. اما به‌نظر می‌رسد نيروهايی که‌ مخالف آن هستند و زير چتر ترکيه‌ متحد شده‌اند، خارج از عنصر شووينيسم قومی‌شان، به‌ لحاظ دينی و مذهبی نيز شووينستی هستند. اخوان‌المسلمين اکنون در مصر امتحان خود را با سلب حقوق پيروان اديان غيراسلامی می‌دهد. زمانی يک سوم پارلمان دولت مصر را زنان تشکيل می‌دادند. زنان اما در آن کشور اکنون برای پوشش آزاد مبارزه‌ می‌کنند. بنابراين حکومت کنونی از جمله‌ از اين حيث واپسگرايانه‌تر از حکومت پيشين است. به‌ نظر نمی‌رسد حاکميتی که‌ اپوزيسيون سوريه‌ نيز نويد می‌دهد،  کمتر از حاکميت کنونی ضددمکراتيک باشد. لذا همراهی با چنين اپوزيسيونی دشوار خواهد بود. راه‌ حل بايد گشايش يک جبهه‌ی سوم با نيروهای دمکراتيک سراسری باشد. و در صورت فقدان و يا ضعف ارگانيک چنين نيروهايی هدف بايد خارج‌کردن نيروهای سرکوبگر رژيم از کردستان باشد، بدون اينکه‌ به‌ لحاظ عملی و فکری جبهه‌ای با اپوزيسيون ارتجاعی و ناسيوناليستی رژيم گشوده‌ شود. کردستان به‌ هر حال جاده‌صاف‌کن نيروهای واپسگرا و شووينيستی برای غصب قدرت سياسی نخواهد شد، بدون اينکه‌ از سرنگونی رژيم و دست‌کم به‌زيرکشيدن ارکان و ارگانهای آن در کردستان غافل گردد. هيچ موضع و کنش ضد رژيمی احزاب کردستانی نبايد باعث تقويت و يا حقانيت بخشيدن به‌ اپوزيسيون ارتجاعی و شووينيستی آن گردد. برعکس، سياست احزاب کردی و جريانات دمکراتيک ايرانی بايد بر استفاده‌ی حداکثری از اين تضادها برای گسترش نفوذ خود در مردم در بطن ستيز با ارتجاع و استبداد و شووينيسم در کليت خود (رژيم و اپوزيسيون غيردمکراتيک) استوار گردد. در شرايط فعلی هم رد شعار سرنگونی (که‌ باعث تقويت رژيم کنونی می‌گردد) اشتباه‌ است، هم مصالحه‌ با نيروهای ارتجاعی و ناسيوناليستی اپوزيسيون (که‌ محتملا به‌ رژيمی نه‌ چندان بهتر در آينده‌ تبديل خواهند شد). مبارزه‌ی کردستان قبل از اينکه‌ بر عليه‌ يک دولت مشخص باشد، بر عليه‌ يک فرهنگ و بينش و مکتب و نظام فکری مشخص است که‌ هم در حاکميت نهادينه‌ است و هم در بخش غيردمکراتيک اپوزيسيون آن.

پنج‌)     وانگهی اکنون از کجا استنتاج می‌کنيم که‌ سرنگونی رژيم امر مابقی مردم ايران نيست؟ آيا شاهد قيام توده‌های ميليونی چند سال اخير مناطق مرکزی ايران نبوديم؟ آيا اپوزيسيونی هست که‌ بطور عملی دست‌کم خواهان طرد و کنارگيری رژيم نباشد؟

 2)    گفته‌ می‌شود که‌ مسأله‌ کردستان قدری با مسائل عمومی ايران متفاوت و از سنخ ديگری است. البته‌ که‌ چنين است. و اتفاقا بدين دليل طرح شعار سرنگونی اهميت و ضرورتی دوچندان پيدا می‌کند، چرا که‌:

يک)   کردستان خواهان استقرار نظام فدراتيو در ايران و خودمختاری در کردستان است، به‌ بيانی ساده‌تر می‌خواهد در حاکميت کشوری که‌ قرار است به‌ وی نيز تعلق داشته‌ باشد، مشارکت داشته‌ باشد و در ضمن از حکومت ملی ـ منطقه‌ای خود در کردستان برخوردار گردد. هيچکدام از اينها در حکومت اسلامی قابل تصور نيست. لذا طرح سرنگونی رژيم برای کردستان به‌ سه‌ معنا ضرورت پيدا می‌کند؛ نخست برای نيل به‌ آزاديهای دمکراتيک بعنوان شهروندان ايرانی، دوم و سوم به‌ جهت تغيير ماهوی و ساختاری حاکميت متمرکز در راستای مشارکت در حکومت مرکزی و کسب خودمديريتی سياسی در کردستان. بنابراين آنچه‌ کردستان مطالبه‌ می‌کند، تغيير ساختاری در دولت و حاکميت وحشتناک متمرکز و متراکم ايران است. ممکن است مطالبات بخشی از مردم ايران با اصلاحاتی شبه‌دمکراتيک در ساختار سياسی و اعطای بخشی از حقوق و آزاديهای دمکراتيک به‌ مردم برآورده‌ شوند و با آن طبيعتا مشکلات کردستان نيز تعديل يابند، اما اين مشکلات بطور ريشه‌ای برطرف نمی‌شوند. می‌دانيم که‌ تغيير ساختاری رژيم نيز با چهارچوب و مبنای ايدئولوژيک و مذهبی آن از محالات روزگار است. اين امر نيز ضرورت طرح سرنگونی را الزامی می‌سازد.

دو)      آری، بطور مطلق هم غيرمحتمل نيست که‌ رژيم تحت شرايطی در مقابل جنبش کردستان نيز بخشا ناچار به‌ عقب‌نشينی شود، بدون آنکه‌ ساختار آن بلافاصله‌ دستخوش تغيير ساختاری گردد (همانطور که‌ چند بار در عراق ديده‌ايم و اکنون در ترکيه‌ بتدريج شاهد آنيم...)، اما چنين عقب‌نشينی‌هايی مقطعی و تاکتيکیخواهند بود. اين عقب‌نشينی تنها زمانی منشاء و منبعی برای تغييرات باثبات خواهند گرديد که‌ در تداوم خود منجر به‌ برکناری رژيم و يا دست کم تغيير ساختاری و تصريح آن در قانون اساسی کشور گردند. به‌ چنين رابطه‌ی کل و جزئی دکتر قاسملو به‌ بهترين وجه‌ خود اشاره‌ داشته‌ است. دکتر قاسملوی پراگماتيست به‌ درستی می‌گفت اگر خودمختاری در کردستان استقرار يابد، اين محرک و اهرم و نيروی کمکی خواهد بود برای استقرار دمکراسی در سراسر ايران و اگر دمکراسی در سراسر ايران برقرار گردد، اين ضامنی برای خودمختاری در کردستان خواهد بود. اما امروز بعد از سی و اندی سال ديگر می‌دانيم که‌ مقوله‌های دمکراسی، آزادی، خودمختاری، فدراليسم، ... با رژيم سرسازگاری ندارند وسياستگزاری و تعيين شعارها و آماجهای استراتژيک بر اساس آن‌ اشتباه‌ محض است. حال اگر زمانی رژيم دست‌کم از سياست براندازی قهرآميز اپوزيسيون دست برداشت، آنگاه‌ اتخاذ سياست ديگر ضرورت پيدا می‌کند. تا آن زمان سياست کُردی بايد بر براندازی تام و کمال رژيم و کمک به‌ شکل‌گيری يک ائتلاف ايرانی حول آن استوار باشد.

سه‌)      شايعاتی در مورد تلاشهای جديد رژيم برای مذاکره‌ با احزاب کُردی در سايتها طرح شده‌اند. آری، رژيم ممکن است با نياتی مشخص چنين تداعی کند که‌ آماده‌ی گفتگو است، اما سرمايه‌گذاری احزاب کردی روی آن مخرب و گمراه‌کننده‌ خواهد بود. آنها آنقدر واقعگرا و مجرب هستند که‌ بدانند رژيم جمهوری اسلامی نه‌ آنقدر درمانده‌ است و نه‌ يک شبه‌ به‌ خرد دست يافته‌ است که‌ تن به‌ چنين مصالحه‌ای بدهد. سيگنالهايی که رژيم‌ از طرق نزديکان خود برای احزاب کردستان می‌فرستد، چيزی جز شيادی سياسی نيست. آخر کدام عقل سليم باور دارد که‌ رژيم نخست‌وزير و رئيس مجلس سابق خود را محبوس کند، اما بيايد با احزاب کُردی مصالحه‌ کند؟!! آری، رژيم به‌ لحاظ منطقه‌ای به‌ تنگنا افتاده‌ است. دولت ترکيه‌ بشدت در پی اين است که‌ در خود ترکيه‌، در سوريه‌ و در عراق ابتکار عمل را بدست گيرد و اين شامل قضيه‌ی مهم کُرد هم می‌گردد. در کشور مهم ترکيه‌ وحشت تُرک از کُرد به‌ ميزان زيادی ريخته‌ است و جای خود را به‌ تعقل داده‌ است. از نشانه‌های بارز آن علاوه‌ بر نشان‌دادن نرمش در مقابل حزب کارگران کردستان عکس‌گرفتن سران حکومت ترکيه‌ در کنار پرچم کردستان، دعوت از مسعود بارزانی برای شرکت در کنگره‌ی حزب حاکم ترکيه‌ و حتی پيشنهاد کمک به‌ حکومت اقليم کردستان در صورت حمله‌ی نظامی دولت مرکزی عراق می‌باشد. فراموش نکنيم که‌ احزاب کردستان عراق و به‌ويژه‌ حزب دمکرات کردستان (عراق) عميق‌ترين مناسبات را با‌ دولت مرکزیايرانداشته‌اند و اما امروز ترکيه‌ است که‌ به‌ مصداق سياست "فرار به‌ جلو"حکومت ايران را پشت سر خود گذاشته‌ است. همه‌ی اين واقعيات جمهوری اسلامی را وامی‌دارد به‌ يک سری مانور دست بزند. اما از اين نقطه‌ که‌ بيايدپيشنهادی جدی برای مصالحه را مطرح سازد، فرسخها دور است. اساسا ماهيت آن چنين اجازه‌ای را به‌ وی نخواهد داد. در اين بروبياها خودشيرينی احزاب اسلامی کردستان عراق را نيز که‌ می‌‌خواهند قيمت خود را پيش حکومت اسلامی بالا ببرند، از ياد نبريم. ما تاوان چنين واسطه‌هايی را با مرگ رهبرانمان داده‌ايم. تکرار آن ديگر فاجعه‌ای باز هم بزرگتر خواهد بود.

چهار) بديهی است می‌توان با رژيم نبرد کرد، شعار سرنگونی آن را هم داد، در همان حال هم با آن به‌ مذاکره‌ نشست. دکتر قاسملو می‌گفت که‌ مبارزه‌ی ما در اصل برای سرنگونی رژيم نيست، برای ناچار ساختن آن به‌ مذاکره‌ است. در نفس اين گفته در آن شرايط مشخص‌ اشکالی نيست. اشکال آنجا پيدا می‌شود که‌ از آن استنتاج نمود که‌ طرح شعار سرنگونی برای احزاب کُردی در تمام شرايط اشتباه‌ است. فراموش نکنيم خود دکتر قاسملو همان زمان نيز شعار سرنگونی رژيم را می‌داد و فراموش نکنيم که‌ رژيم آن هنگام از حمايت وسيع توده‌ای برخوردار بود، بخشی از چپ ايران از آن پشتيبانی می‌کرد، بخش سوسياليستی جهان را پشت سر داشت. لذا سياست وادارکردن رژيم به‌ مذاکره‌ و پايان‌دادن به‌ جنگ در کردستان هر چند نافرجام ماند، اما اصولی بود. اکنون اما با شرايطی کاملا متفاوت روبرو هستيم؛ منفوربودن بی‌حد و حصر اين رژيم ديگر بر کسی در داخل و خارج پوشيده‌ نيست؛ رژيم در انزوای بين‌المللی قرار دارد. هيچ نيروی سياسی‌ای نيست که‌ در اپوزيسيون و قطب مقابل آن قرار نگرفته‌ باشد. در چنين شرايطی طرح اين نکته‌ که‌ سرنگونی رژيم مسأله‌ی محوری کردستان نيست، نمی‌تواند بدون‌سود برای حکومت باشد و به‌ اعتبار احزاب کُردی آسيب نرساند.  نافرجامی و مخرب‌بودن سياست مدارا با رژيم اسلامی دست کم با ترور دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی بايد برای مردم کردستان و فعالان آن روشن شده‌ باشد. حال که‌ چنين است سرنگونی رژيم بايد شفاف‌تر و قاطع‌تر از زمان رهبری دکتر قاسملو ـ  زمانی که‌ به‌ هر حال در ميان توده‌های مردم ايران نسبت به‌ رژيم توهم وجود داشت ـ طرح گردد.

 3)    گفته‌ می‌شود که‌ کردستان از توان سرنگونی رژيم برخوردار نيست و يا اصولی نيست که‌ به‌ تنهايی بهای آن را بپردازد. اين دو گزاره‌ تنها مشروط قابل قبولند، چرا که‌:

الف)   طرح يا عدم طرح شعار سرنگونی رژيم تابع پارامترهای متفاوتی است که‌ تنها يکی از آنها توازن قدرت فيزيکی طرفين است. پارامترهای ديگر از جمله‌ مشروعيت مردمی است که‌ همه‌ می‌دانيم که‌ رژيم از آن برخوردار نيست، ساختار و سازوکارهای دمکراتيک برای مشارکت در پروسه‌ی سياسی در کشور است که‌ رژيم آن را از مردم و اپوزيسيون سلب نموده‌، اعمال سياست خشونت‌بار حذف فيزيکی از سوی رژيم است که‌ همزاد آن است  و به‌نظر نمی‌رسد بدون سرنگونی [و مثلا با استحاله‌ی نسبی] آن تغييری ماهوی و قطعی در اين شرايط ايجاد شود.

ب)      آری، موفق نشده‌ايم رژيم را ساقط سازيم، اما فراموش نکنيم که‌ رژيم نيز باوجود سياست "سرکوب، ارعاب و تطميع"، باوجود کشتار دهها هزارنفری از مخالفان خود، باوجود دستگاههای عريض و طويل اطلاعاتی و امنيتی و سرکوب خود نتوانسته‌ است اپوزيسيون خود را نابود سازد. تازه‌ طيف مخالفان رژيم به‌ لحاظ کمی و کيفی و تنوع درونی آن پيوسته‌ در حال گسترش بوده‌  است و به‌ هر حال اکنون غيرقابل قياس با زمانی می‌باشد که‌ کردستان و بخشی از چپ ايران به‌ تنهايی عَلَم سرنگونی آن و مقاومت در مقابل آن را برافراشته‌‌ بودند. لذا قبل از اينکه‌ از نافرجامی اپوزيسيون با امکانات وحشتناک محدودش سخن رانيم، بايد از شکست مفتضحانه‌ی سياست حذف و نابودی فيزيکی اپوزيسيون توسط رژيم باوجود امکانات نامحدودش سخن گوئيم. اين امر به‌ويژه‌ برای کردستان صدق می‌کند که‌ رژيم می‌خواست به‌ لحاظ سياسی محوش سازد، اما اکنون نيرومندتر و قائم‌به‌ذات‌تر از هر زمان ديگری ايفای نقش می‌کند، آنهم در چهار کشور. 

پ)      و آری، سياست سرنگونی رژيم تاکنون بطور کامل به‌ ثمر ننشسته‌‌ است، اما سياست مصالحه‌ با رژيم نيز شکست سختی خورده‌ است، طوريکه‌ اکنون بخشی از بدنه‌ی ديروز رژيم نيز جزو مخالفان جدی آن است. همه‌ شاهد تلاشهای صادقانه‌ی مجاهدين در فردای انقلاب بهمن برای کاستن از تنش با رژيم بوديم، همه شاهد کنارآمدن ليبرالها و ملی ـ مذهبی با رژيم بوديم، همه‌ شاهد سياستهای مماشاتگرانه‌ی حزب توده‌ی ايران و فدائيان اکثريت در ارتباط با رژيم بوديم، همه‌ شاهد تلاشهای مصالحه‌جويانه‌ی حزب دمکرات کردستان ايران بوديم، همه‌ شاهد تلاشهای نرم و قانونمند اصلاح‌طلبان برای استحاله‌ و قابل‌تحمل‌کردن رژيم و گشودن فضای باز سياسی کشور بوديم، ... سياست کداميک از اين طيفها با موفقيت همراه‌ بوده‌ است؟ غير از اين است که‌ آنها نيز گام به‌ گام به‌ جبهه‌ی اپوزيسيون آن هنگام رژيم پيوسته‌اند و امروز خود به‌ اپوزيسيون برانداز رژيم تبديل شده‌اند؟

ت)      طرح شعار سرنگونی قبل از اينکه‌ ارتباط بلاواسطه‌ به‌ توازن قوای اپوزيسيون و حکومت داشته‌ باشد، به‌ وجود آلترناتيو در مقابل رژيم ارتباط دارد و به‌ مردم ندا و رهنمود می‌دهد که‌ اين سرنوشت مختوم و ازلی آنها نيست و زندگی اجتماعی ديگری نيز ممکن است. مگر غير از اين است که‌ احزاب کردستان از سه‌ منظر ساختاری، سراسری و منطقه‌ای آلترناتيو رژيم اسلامی ايران هستند؟ آيا می‌توان سياست کنارآمدن رژيم جمهوری اسلامی ايران با تمام ارکان ايدئولوژيک آن را داشت، اما همزمان ادعا نمود می‌خواهيم‌ نظامی ديگر را جايگزين آن سازيم؟ وانگهی سرنگونی رژيم نه‌ رسالت اصلی احزاب (ايرانی يا صرفا کردستانی)، بلکه‌ قبل از هر چيز رهنمود سياسی‌ای است که‌ در مقابل مردم قرار گرفته‌ می‌شود. رژيمها را احزاب سرنگون نمی‌کنند، بلکه‌ اين کار با قيام و انقلاب توده‌ای و پشتيبانی خارج صورت می‌پذيرد. احزاب در بهترين حالت نقش پيشرو و معرف بديل و دورنما را ايفا می‌کنند. چگونه‌ می‌توان از مردم انتظار داشت به‌ جنگ سرنگونی رژيمی بروند که‌ اپوزيسيون آن از طرح براندازی‌اش رويگردان باشد؟!

ج)       و اگر استدلال "عدم طرح سرنگونی برای کاستن از هزينه‌ها"در اوايل حاکميت اسلامی نيز منطقی می‌بود، حال ديرزمانی است که‌ ديگر منطقی نيست، چه‌ که‌ از سويی‌ کردستان مدتهاست اين بها را پرداخته‌ است و از سويی ديگر قدرت و ابزارها و سازوکارهای رژيم در قياس با بعد از انقلاب برای سرکوب ـ چون فريب مردم و گسيل جوانان ناآگاه‌ ايرانی به‌‌ جنگ مردم کردستان، قطع راههای ارتباطی کردستان به‌ بيرون و با افکار عمومی ايران و منطقه‌ و جهان، ... بسيار کاهش يافته‌ است و بر همين مبنا بسيار دشوار است رژيم بتواند چون گذشته‌ به‌ اعدامهای دسته‌جمعی دست بزند، شهرهای کردستان را بمباران کند و اما چون آن زمان در مابقی ايران و در جهان آب از آب تکان نخورد. رژيم به‌ ويژه‌ در ارتباط با کردستان هنگام ارتکاب جرم و جنايت بسيار محتاطانه‌تر [از گذشته‌] عمل می‌کند، چون از نفوذ و قدرت بسيج احزاب کردستان و از به‌ميان‌آمدن پای کشورهای ديگر وحشت دارد. لذا فاکتور "هزينه‌"نمی‌تواند به‌ تنهايی و در هر شرايطی استدلالی محکم در رد طرح شعار سرنگونی باشد. 

************

و بلاخره‌:

آری، مبرهن است که‌ طرح شعار "براندازی"در شرايطی می‌تواند دشواريهايی برای فعالين اجتماعی، حقوق‌بشری و سياسی که‌ درصدد بهره‌گيری از امکانات موجود برای تغيير مسالمت‌آميز و گام به‌ گام وضع موجود هستند، بوجود بياورد. اما در حال حاضر با چنين شرايطی روبرو نيستيم. رژيم اسلامی به‌ هيچ محک و معياری برای امکان‌پذيرنمودن کوچکترين فعاليت مستقل حتی صنفی و اجتماعی پايبند نيست. جزو اولين تخطی‌کنندگان موازين ادعايی و نيم‌بند خودش هم است. با اين وصف برای من غيرقابل فهم نيست که‌ کسانی با وجود اين شرايط معتقد به‌ معجزه‌ باشند و بخواهند از راههای مدنی و مسالمت‌آميز به‌ مطالبات مردم برسند، به‌ويژه‌ اگر در داخل کشور کنش داشته‌ باشند.

برای من اما غيرقابل فهم است حزبی از عدم اعمال قهر بر عليه‌ رژيم و دوری از سياست سرنگونی آن دم بزند که‌ سی و اندی سال سابقه‌ی مقاومت و تقابل فيزيکی با دولت را در بيلان سياسی خود داشته‌ و از ارگانهای نظامی برخوردار است. برخورداری از تشکيلات علنی و نظامی برای نيرويی که‌ تعامل مسالمت‌آميز با رژيم و تحقق مطالبات آزاديخواهانه‌ی مردم، آن هم مطالبات ساختاری، در اين رژيم را ممکن بداند، را غيرقابل فهم می‌دانم. آری، می‌بايست تا جايی که‌ ممکن است از برخورد نظامی با دولت پرهيز جست، اما نفی مقابله‌ و مقاومت قهرآميز با دولت تحت هر شرايطی نه‌ اصولی است و نه‌ واقعی، آنهم برای احزاب کردستان با رسالتی که‌ در پيش دارند.  

بنده‌ با ظرافتهای کار مبارزه‌ی علنی، قانونی و مدنی آشنايی دارم و در هر شرايطی ـ حتی باوجود ماهيت واپسگرايانه‌ و غيردمکراتيک رژيم ـ از مطالبه‌ی علنی سرنگونی دفاع نمی‌کنم و حتی برآنم که‌ می‌توان تحت شرايطی از جمله‌ برای کمک به‌ گشايش فضای باز سياسی کشور، تشويق مردم به‌ مشارکت در رقابتهای سياسی و رشد علاقمندی آنها، وادارکردن نيروهای مستبدتر داخل رژيم به‌ عقب‌نشينی و تشديد و به‌ خدمت‌گرفتن تضاد آنها بطور غيرمستقيم طبق قواعد بازی رژيم در "انتخابات"آن نيز شرکت کرد، اما اين نسخه‌ای نيست که‌ بتوان برای هر زمان و هر شرايطی پيچيد. در شرايطی بايکوت می‌تواند بسيار مؤثرتر باشد. به‌ويژه‌ در شرايط مشخص کنونی که‌ اپوزيسيون داخلی خود رژيم نيز امکان عرض‌اندام‌کردن ندارد، چه‌ برسد به‌ اپوزيسيون واقعی، سياست درست تنها می‌تواند بايکوت قاطع نمايش "انتخابات"باشد. اين ادعا که‌ گويا مردم باوجود تحريم انتخابات از سوی اپوزيسيون باز در انتخابات شرکت می‌کنند، به‌شدت نادرست است و تنها می‌تواند به‌ اپوزيسيون آسيب برساند. امروز اپوزيسيون جای خود، حتی اصلاح‌طلبان داخل رژيم نيز از بايکوت صحبت می‌کنند. پيام اپوزيسيون به‌ مردم بايد اين باشد که‌ انتخابی درکار نيست که‌ انتخاباتی برای آن برگزار شود.

وانگهی رسالت حزب سياسی پيشرو و مدعی، ارائه‌ی بديل و آلترناتيو است. سياست "نه‌شرکت نه‌ تحريم"نمی‌تواند آلترناتيو و رهنمود عملی باشد.

به‌ ويژه‌ در چنين روزهايی که‌ توده‌های مردم بن‌بست سياسی موجود را بيش از پيش لمس می‌کنند و روزنه‌ی باز هم کمتری برای تغيير و استحاله‌ی داخلی رژيم در چشم‌انداز نيست، طرح شعار سرنگونی برای پايه‌ريزی نظامی که‌ در آن انتخابات آزاد نه‌ رؤيا که‌ امری بديهی باشد، ضرورت دارد.

 

تاریخ کرُد و کرُدستان در پژوهشهای دانشمندان روس

$
0
0

 تاریخ سیاسی و اجتماعی کرُدستان در ادبیات پژوهشگران روس از سده ی  نوزدهم تا به قدرت رسیدن بلشویکها به سال ١٩١٧و تا دورە ی پساشوروی کمک شایان توجه و با اهمیتی به شناخت، آگاهی و درک علمی مسئله‌ی کرُدها کردە است. پژوهشهای ژرف تاریخی، تبارشناسی، سیاسی ـ اقتصادی، زبانی و فرهنگی جامعه‌ی کرُد در آثار تاریخدانان روس چه در روسیه‌ی تزاری و چه در شوروی پیشین و همچنین در جامعه‌ی کرُد به شکل کلی بازتاب گستردەای یافته است. از این دیدگاە، پژوهشگران روس کوشیدەاند که با شیوه‌ی سیستماتیک ( تاریخی، توصیفی، برابرسنجی) ریشه ها و بنیادهای مشکل کرُد و سرزمین کرُدستان را بشکافند و انگیزە ها، سازەها و سویه‌های متفاوت و گاه ناسازگار در مشکل کرُد را مورد کاوش دقیق و کارشناسانه قرار دهند .

 پژوهشهای دانشورانه تاریخ کرُد و کرُدستان در ادبیات روس از دو سویه‌ی متفاوت شایان کاوش و ارزیابی است : نخست، نوشتارهای مقامات اداری و نظامی دولت روسیه‌ی تزاری که دارای جنبه های اداری و مدیریتی است که گاە با خاطرات و یادآوریهای بودن در کرُدستان همراە می شود، با نگرش و رویکرد ژئوپلتیک امپراتوری روسیه هم سو و در انطباق قرار می گیرد، سپس، آثار دانشورانه ی پژوهشگران روس که در سویه‌ی پیشرفت و گسترش دانش تاریخی، از آنگونە کرُدشناسی سازمان یافته‌اند و در چارچوب پژوهشهای تاریخی دسته بندی و ارزیابی می شوند.

جنبش ملی کرُدها در مبارزە برای دستیابی به حق گزینش سرنوشت، رویکرد انجمنهای خارجی از آن میان کشورهای اروپایی را به خود جلب کرد و به بخش جدایی ناپذیری از دشواریهای منطقه و میان منطقه‌ای تبدیل شد.

خوانش دربارەی آغازە، تاریخ و فرهنگ کرُدها در ابتدای سدەی نوزدهم و هنگامیکه قفقاز در فرجام جنگهای روس ـ عثمانی، روس ـ ایران در مدار سیاست توسعه طلبانەی امپراطوری روسیه بسوی جنوب قرارگرفت به شکل پویایی مورد پژوهش و بررسی از سوی تدوین کنندەگان سیاست خارجی روسیه‌ی تزاری قرارگرفت و به ایجاد آثار کلاسیک در گستره‌ی خواستهای فرهنگی و تاریخی کرُدها انجامید. در دورەی اتحاد شوروی شرایط پژوهش کمی و کیفی در گسترە‌ی کرُدشناسی گسترش بیشتری یافت اما به انگیزە های جزم گرایانه و محدودیتهای ایدئولوژیکی نتوانست به دانش یکپارچه‌ای فرا روید.

 با این همه تلاش پژوهشگران روس در پهنه‌ی زبان (ادبیات،شعر، فرهنگ تودەها) و همچنین دانش مردم شناسی کمک شایان و در خور اهمیتی است به گسترش فراگیری تاریخ کرُد و کرُدستان.

گامهای سه‌گانه

 

دانش کرُدشناسی در روسیه و پست روسیه را می توان به گامهای سه‌گانه‌ای بخش کرد:

 

گام نخست

 گام نخست با نگاە و رویکرد ژئوپلتیک روسیه‌ی تزاری به کرُدستان شناخته می شود که از ابتدای سدە ی نوزدهم آغاز و تا بدست گرفتن قدرت از سوی بلشویکها امتداد می یابد. در این راستا می توان با آثار دانشمندان روس همچون،ی.آ. آربیلی(И. А. Орбели)، پ.ی لیرخ  П.И.Лерх))،ن.یا. مار(Марр Н. Я ) و بویژە نیکیتین (В.П.Никитин )و مینورسکی(В. Ф.  Минорский) به مانند دو شخصیت علمی و فرهنگی مشخص کرد که سهم بسیار ارزندە ای در شناخت و واکاوی تاریخ کرُد و کرُدستان بر دوش داشته‌اند.

 

آغاز رویکرد سیاست خارجی روسیهبهکرُدستان

جنگهای بی پایان امپراطوریهای روسیه و عثمانی در سدەهای هجدە و نوزدە کارایی شایان توجهی بر مسئله کرُد گذارد. دولت روسیه تلاش می کرد که از دوگانگیهای داخلی دولت عثمانی، از آنگونه مشکل کرُدها در این کشور در سیاست خارجی خود در منطقه‌ی قفقاز که دارای اهمیتی ستراتژیک بود استفادە کند. در ابتدای سدە نوزدە و در زمان فرمانروایی سلطان محمود دوم، ایالتهای بابان، سوران، بادینان،حکاری، از خودمختاری داخلی برخوردار بودند. با بروز جنگ میان دو کشور روسیه و عثمانی دولت باب عالی در صدد برآمد که به خودمختاری در مناطق کرُدستان پایان دهد چراکه به منابع مالی و انسانی جهت گسیل به جبهه‌های جنگ با روسیه نیاز روزافزونی پیداکردە بود و وجود ساختارهای خودمختار در سرزمین کرُدستان را مانع بزرگی در دستیابی به اهداف ستراتژی جنگی خود بشمار می آورد. قیامهای بیشمار کرُدها از آنگونه، قیام عبدالرحمان پاشا (١٨٠٦/١٨٠٨) در موصل، بابان زادە احمد پاشا(١٨١٢)،قیام زازاها در منطقه درسیم(١٨١٨/١٨٢٠)،  ایزدیها (١٨٣٠/١٨٣٣)، درحکاری ادریسیها در حکاری(١٨٣٠/١٨٣٣)، شریف خان در بتلیس(١٨٣١)، محمد پاشا کور در موصل (١٨٣٠/١٨٣٣) ،قارزان در دیاربکر (١٨٣٣/١٨٣٧) ،بدرخان(١٨٤٣/١٨٤٧)، یزدانشیر(١٨٥٥)در بتلیس،بازتابی از ناخشنودی گستردەی جامعه کرُد نسبت به تنگناها و فشارها ی دولت مرکزی را به نمایش می کذارد.

روسیه در ابتدای سدەی نوزدهم و پس از استوارکردن موقعیت سیاسی خود در قفقاز  و به انگیزه ی برپایی مناسبات با ملتهای که دردرون امپراطوری عثمانی و ایران زندگی می کردند، تلاشهای چشمگیری را بکار بست. رویکرد سیاسی روسیه‌ی تزاری دربارە ی کرُدها بر بستر دگرگونی موازنه‌ی قوا در قفقاز و  آسیای میانه شکل گرفت و در این راستا باید به نقش با اهمیت ژنرال پاسکویچ (И. Ф. Паске́вич) اشارە کرد که در هنگام جنگ با ترکیه (١٨٢٨ ـ ١٨٢٩) با تبلیغ در میان کرُدها نگاە و تمایل آنها را به سوی امپراطوری روسیه جلب کرد. در میان کرُدها عشایر رواندوز در کنار ارتش روسیه و بر ضد سپاهیان ترکیه شرکت داشتند.»(1)

در این پیوند می توان به انگیزە های دیگری در رویکرد سیاسی روسیه نسبت به قفقاز و بویژە کرُدستان اشارە کرد، از آنگونه، هدفهای اقتصادی و تجاری منطقه که روسیه را از راە کرُدستان به مسیر اصلی تجاری قفقاز تا شرق میانه پیوند می داد. اهمیت ژئواکونومیک کرُدستان برای روسیه به ویژە در نیمه‌ی دوم سدە ی ١٩ با شتاب رو به پیشرفت بود؛ با توسعه ی سرمایه‌داری در روسیه دامنه ی دخالت این کشور در قفقاز رشد و گسترش بیشتری می یافت و در پایان همین سدە، کرُدستان شمالی همراە ارمنستان غربی و آذربایجان جنوبی به سرزمینهای نیمه مستعمره‌ی روسیه تبدیل شدند. از سوی دیگر سرکوب سیستماتیک کرُدها از سوی دولت عثمانی، از راە پایان بخشیدن به خودمختاری اندک آنها و از سرگیری پرداخت مالیات و گسیل داشتن کرُدها به جنگ با روسیه از آنگونه شرکت دادن عشایر کرُد در ارتش حمیدیه، مایه و زمینه ی ناخشنودی و بیزاری در کرُدستان شمالی را فراهم می آورد. بر بستر چنین واقعیتهای، رویکرد و نگاە سیاسی روسیه‌ی تزاری نسبت به کرُدها تدوین گردید و در مرکز توجه پترزبورگ قرار گرفت.

 روی هم رفته، تدوین دکترین سیاسی روسیه‌ی تزاری در پیوند با مسئله‌ی کرُد پس از پایان یافتن جنگ ایران و روسیه(١٨٠٤ ـ ١٨٠١٢)و نیز شکست ایران در جنگ با روسیه به سال ١٨٢٨ که با پیمان نامه‌ی ترکمن چای به پایان رسید، آغاز و تا به قدرت رسیدن بلشویکها به سال ١٩١٧ ادامه یافت؛در چارچوب چنین رویکردی توجه و نگاه پترزبورگ به دانش شرق شناسی و پژوهشهای علمی از آنگونه کرُدشناسی افزایش یافت.

ژنرال سوختلین  (П. К. Сухтелен) در سال ١٨٢٨ در جریان جنگ ایران و روسیه، کتابخانه اردبیل را به مانند غنیمت جنگی بدست آورد. در این کتابخانه، کتاب شرفنامە(١٥٩٩) که از سوی نویسندەی کتاب، شرف خان بتلیسی امضا و به کتابخانه‌ی اردبیل هدیه دادە شدە بود از سوی ژنرال سوختلین به پترزبورگ پایتخت روسیه‌ فرستادە شد. دانشمندان روس بیدرنگ بر اهمیت کتاب به مانند نسخه ی دست نویس تاکید ورزیدند.»( ٢)پرفسور ولیامینف زرنف (В.В.Вельяминов-Зерноф)نسخە ی اصلی کتاب که به زبان فارسی نوشته شدە بود را منتشر کرد، سپس پرفسور شارمووا (Ф.Шармуа) ترجمه ی چهار جلدی شرفنامه را به سال ١٨٦٨ ـ ١٨٧٥به زبان فرانسه انتشار داد. 

به گفته نیکیتین ( В. Никитин) ،در جنگ کریمه، هنگامیکه برخی از کرُدها به اسارت سپاهیان  روس درآمدە بودند،از سوی آکادمی علوم روسیه، پ.ای.لرخ (П. И Лерх ) نزد کرُدها فرستادە و به این ترتیب نخستین متن کرُدی به سال (١٨٥٦ـ ١٨٥٨)  از سوی پ.ای.لرخ  با زیر نویس و با بازنمودهای گسترده ای منتشر شد. همچنین  دو تن از داشنمندان روس، برزین ( И. Н. Березин) و دیتیل( В. Ф Диттель ) برای آموزش زبان کرُدی از سوی آکادمی علوم روسیه برگماردە شدند.( ٣) در همین زمان دو تن از دیپلماتها، خاداکو( А. Я. Ходько) و ژابا ( А. Д. Жабой) سهم با  اهمیتی در پژوهش تاریخ کرُدها بدوش گرفتند. خاداکو در پاریس موفق شد که مجله‌ی( آسیایها ) را به سال ١٨٥٧ به زبان فرانسوی منتشر کند که به لهجه ی کرُدهای سلیمانی(سورانی) به کرُدستان جنوبی اختصاص یافته بود. ژابا کنسول روسیه در ارزروم (١٨٤٨/١٨٦٦) پس از فراگرفتن زبان کرُدی با کمک گروهی از کرُدها موفق شد که فرهنگ واژگان کرُدی و فرانسوی و هم چنین فرهنگ واژگانی در زمینه ی گفتگو به زبان فرانسه ـ روس ـ کرُدی را منتشر کند.» (٤)

 

پرفسور و.ف.مینورسکی(В. Ф. Минорский ١٨٧٧ ـ ١٩٦٦) دانش آموخته ی دانشکدە های حقوق و شرق شناسی دانشگاە دولتی مسکو از سال ١٩٠٣ هم چون دیپلمات دولت روسیه ی تزاری در ایران و ترکیه خدمت کرد و پس از به قدرت رسیدن بلشویکها به سال ١٩١٧ به روسیه بازنگشت و در سال ١٩٦٦ در پاریس درگذشت. دلبستگی مینورسکی به تاریخ کرُد و کرُدستان در جریان سالهای خدمت در ایران و ترکیه افزایش یافت و به پژوهش دربارە ی تاریخ ایران،قفقاز، ترکیه و همچنین تاریخ اسلام پرداخت و آثار با ارزشی در این گسترە ها پدیدآورد. کتاب کرُدها(١٩١٥)، یاداشتهای سفر(١٩١٦)، یاداشتهای پتروگراد(١٩١٥)، آثار باستانی دریاچه ی اورمیه(١٩١٩) از کارهای دانشورانه ی مینورسکی در زمینه ی، آغازە و خاستگاه تاریخی کرُدها بشمار می آیند. مینورسکی ریشه و زیستگاە کرُدها را به آغاز قرن هفتم پیش از میلاد پیوند می دهد، می نویسد :« زادگاە کرُدها و یا(زبان آنها) به احتمال زیاد به شرق بازمی گردد. با پدیدار شدن آریاییها در آغاز سدە ی هفتم پیش از میلاد، می توان تصور کرد که مادها و هم پیمانانشان به اقتدار دولت آشور در سالهای ٦٠٧ پیش از میلاد پایان دادند و در این هنگام بخش بزرگی از کرُدها بسوی غرب نقل مکان کردند؛ همچنین به موازات این امر باید یادآرو شد که ارمنیها همچون همسایگان دیر سال کرُدها (که از خاستگاە قومی دیگری برخوردارند )در «فرجیا» پدیدار شدند و پس از چیرە شدن بر پادشاهی اوراتو در کنار دریاچه ی وان سکونت گزیدند. بنابراین اگر ریشه و خاستگاه نژادی ارمنیها در شمال غربی واقع شدە باشد، سکونت گاە آغازین کرُدها به شرق این منطقه باز می گردد. با این حال این دو موج مهاجرت ناهمگون، جبال توروس را به دو بخش مجزا تقسیم کرد».(٥)

مینورسکی که زبان کرُدی را آموخته بود نشان داد که با نگرش به ماهیت این زبان (همچون یکی از سازە‌های بنیادی در شناخت آغازە‌ی ملتها) می توان به درک درست از ریشه و خاستگاه ملت کرُد پی برد. او می نویسد« زبان کرُدی در گروه زبانهای ایرانی جای گرفته است؛ که در این گروه زبانهای فارسی، افغان، بلوچی و آسیتنهای قفقاز قرار دارند. زبان کرُدی"فارسی آسیب دیدە "نیست، بلکه زبانی است یکسرە جداگانه و ناوابسته با روشهای آواشناسی و دستور زبان ویژە و پیوندش با زبان فارسی همچون، پیوند زبان روسی و صربی و یا زبان لادین سویسی های کوهستانی با زبان ایتالیایی است.» (٦)

 

گام دوم

 گام دوم پس از به قدرت رسیدن بلشویکها به سال ١٩١٧ و تا پایان نیمه ی دوم دهه ی پنجاە  امتداد می یابد و در آثار نویسندگان شوروی همچون گ. استاخف(Г.Астахов) م.پاگورلف(М.Погорелов) و دیگران بازتاب یافته است.

یکی از ویژگیهای این دورە از دانش تاریخی روسیه ی شوروی و سپس اتحاد شوروی، نگرش و رویکرد ایدئولوژیکی است که بر شالودە ی اهداف و آرمانهایی از آنگونه، انقلاب جهانی، پیروزی سوسیالیسم دانشورانه، و دیگر شعارهای پیوسته با آن دوران تاریخی استوار گردیدە بود و بیشتر از جنبه های توانمند احساسی و پوپولیستی پیروی می کرد تا پژوهشهای بنیادی و دانشورانه. در آن روزگار کار بررسیهای بنیادی و واکاوی سازه ها و سویه های جنبش ملی کرُد چه در ابعاد منطقه ای و چه در فضای مناسبات بین الملل از سوی پژوهشگرانی هم چون استاخف(Г.Астахов)، م.پاگورلف(М.Погорелов) ، خالفین ( Н.А.Халфин )به رسمیت شناخته نمی شد و به شیوە ی یکجانبه و بدور از هرگونه ارائه ی اسناد و مدارک تاریخی و قانع کنندە، «انگیزە ی واقعی قیام کرُدها را به دسیسه ها و زدوبند های خارجی، ازآنگونه نقشه های امپریالیزم بریتانیا.» (٧)نسبت می دادند. چنین رویکرد و روشی نه تنها در آثار نویسندگان و پژوهشگران روس تبلیغ می شد، بلکه در تدوین و بکارگیری سیاست خارجی اتحاد شوروی نیز بازتاب گستردە ای یافته بود.

 

خالفین (  Н.А.Халфин)در کتاب مبارزە در راه کرُدستان با پیش کشیدن پرسشهای در بارە چیستی، چگونگی اجتماعی و آغازە و ریشه‌ی جنبش ملی کرُدها در سدەی نوزدهم و کارایی و رویکرد سیاسی دولتهای مقتدر و درگیر در مسئله‌ی کرُد، فصل تازەای به دانش کرُدشناسی افزود. خلفین با اشارە به ساختار اجتماعی ـ اقتصادی کرُدستای ازآنگونه نقش سران عشایر کرُد در تاریخ دگرگونیهای کرُدستان، می نویسد« عشایر کرُد نقش برجسته ای در روند زندگی اقتصادی و اجتماعی کرُدستان ایفا کردەاند.»(٨) از سوی دیگر او مبارزە کرُدها را«فاقد هرگونه هدف ویژەای بشمار می آورد که در سویه ی منافع شیوخ و فئودالهای جریان یافته است .» (٩)  خلفین بانگاه به جنبش ملی کرُدها به رهبری شیخ عبیداله نهری به سال ١٨٨٠قیام کرُدها در این دورە را به ارادەی سلطان عثمانی و سیاست بریتانیا منتسب می کند و می نویسد«تودەهای وسیع مردم کرُد به مانند کارتهایی در دست محافل فئودالی ایران و عثمانی و انگلستان و به هدف تضعیف روسیه به بازی گرفته شدە بودند ». (١٠) چنین ارزیابی از سوی خلفین فارغ از آنکه از پشتوانه ی اسناد و مدارک مستدل و معتبر رنج می برد، فاقد هرگونه استدلال منطقی است. نخست آنکه محدود کردن جنبش ملی کرُد تنها در چارچوب منافع شیوخ و فئودالها، نادیدە گرفتن درونمایه ی مبارزە تاریخی کرُدها برای رهایی از ستم ملی است؛ سپس، رویگردانی نویسندە را از اهمیت ساختارهای سیاسی ـ اقتصادی، اجتماعی ـ فرهنگی جامعه کرُدستان به نمایش می گذارد که بی تفاوت از کنار انبوهی از رویدادهای تاریخی به آسانی می گذرد. از این گذشته قدرتهای استعماری، بویژە بریتانیا تمایلی به اهداف جنبش ملی کرَد، از آنگونه جدائی از ایران و ترکیه نشان نمی دادند، بلکه در این دورە ی شناخته شدە ی تاریخی، تمایل بنیادی  قدرتهای استعماری بر گسترش هرچه بیشتر دامنه ی نفوذ و کارایی سیاست خارجی خود بر دو کشور ترکیه و ایران استوار گردیدە بود و امیدوار بودند که در روند دگرگونیهای آیندە، این دو کشور و همچنین سرزمین کردستان را به مستعمرە خود تبدیل کنند.

 

گام سوم 

 از دهه ی شصت سدە‌ی بیستم و فروپاشی سیستم استعماری آغاز و تا دورە‌ی کنونی ادامه می یابد. در این دورە آثار درخشان و ارزندە‌ای از سوی پژوهشگران و تاریخدانان روس، از آنگونه لازاریف،(М.С.Лазарев 1930-2010 ) ژیگالینا ( О. И. Жигалина)،حسرتیان( Гасратян М.А )، مگوی( Ш. Х. Мгои) ج. جلیلی،( Джалил. Д )،ش.عشرف( Ашири. Ш) و دیگران در بارە ی کرُد و کرُدستان انتشار یافت که به غنا و گسترش کرُدشناسی، به ویژە پس از پایان گرفتن محدودیتهای ایدئولوژی و جزمگرایانه ی حزبی و دولتی در شوروی پیشین، کمک شایان توجهی کردە است.

جنبش کرُدها در واحدهای سیاسی شرق میانه( ایران، عراق، ترکیە، سوریە) و همچنین کارایی آن بر چگونگی ژئوپلتیک منطقه به مانند یک فرایند فراگیر، دانشمندان روس را به پژوهش های ژرف در گسترەهای متفاوت زندگی ملت کرُد تشویق کرد. پروسه‌ی کرُدشناسی در روسیه به شکل سنتی در بخش شرق شناسی آکادمی دانش روسیه در شهرهای سن پترزبورگ، ایروان، تفلیس، مسکو جریان یافت.

در دەهای ٨٠ و ٩٠ سدەی بیستم کرُدشناسان شوروی به اجرای ساختمان برنامه ای پرداختند که پژوهشهای کاربردی و بنیادی در مورد مشکل کرُد و هم چنین ویژەگیهای جنبش ملی ایشان را در پارە های جداشدە ی سرزمین کُردستان مورد ارزیابی موشکافانه و همه جانبه قرارمی داد.

 

پارە های جداشدە ی کرُدستان

 پرفسوراُ.ژیگالینا(  О. И. Жигалина)تاریخدان و پژوهشگر تاریخ کرُد،در نوشتار «جنبش ملی کرُدها در ایران» به واکاوی ساختار اجتماعی جامعه ی کرُد می پردازد و نشان می دهد که سازەهای آفریدە‌ی چنین ساختاری بر مناسبات سنتی بنیاد گذاشته شدەاند که در جریان دورە های تاریخی شناخته شدەای در نهاد جامعه انباشته گردیدەاند. از دیدگاه سیاسی، ژیگالینا با اشارە به جنش ملی کرُدها می نویسد:  « چالش کرُد در ایران، یکی از دشواریها و تنگناهای مهم داخلی است که در پیوند با تمایل و خواست کرُدها در دستیابی به حق گزینش سرنوشت خود شناخته می شود، از این روی در برابر منافع گروه های حاکم در ایران قرار گرفته است و بخشی از یک گرە پیچیدە از در گیری و رویارویی میان ایالتی در منطقه ی شرق میانه را به خود وانهادە است.» ( ١١)

پرفسور م.حسرتیان( Гасратян М.А )یکی دیگر از تاریخدانان شوروی، کارشناس تاریخ مدرن ترکیه به ویژە در مورد مسئله کرُد در ترکیه در کتاب «کرُدها ی ترکیه در تاریخ هم روزگار ( ایروان ١٩٩٠)»می نویسد « سنت مبارزاتی جنبش ملی کرُدها یکی از  ویژەگیهای  جامعه ی کرُد در ترکیه را تصویر می کند که بازتابی است از مبارزە علیه بی دادگری اجتماعی».( ١٢)حسرتیان با برشمردن مشکلات یافتمند در مناسبات کرُدها و دولت ترکیه، از آنگونه با اشارە به قانون اساسی کشور می نویسد« قانون اساسی ١٩٨٢ ترکیه چون قوانین پیشین، حقوق ملی کرُدها را نادیدە می انگارد و از دیدگاه حقوقی بر یکپارچه کردن و جذب کرُدها و دیگر اقلیتهای ملی تاکید می ورزد».( 1٣) به باور حسرتیان، کاربست اصلاحات سیاسی در ترکیه به برون رفت از چالش کنونی در کشور یاری خواهد رساند.

ش.مگوی( Ш. Х. Мгои) کارشناس تاریخ کرُد، تلاش می کند که سویه‌های با اهمیت و گستردگی مبارزە ملی در کرُدستان در رویارویی با سیستمهای دیکتاتوری و اقتدارگرا در کشورهای عراق و سوریه بویژه بعد از کنفرانس لوزان به سال ١٩٢٣ که به ایجاد دو کشور عراق و سوریه انجامید را در کتاب «مسئله ی کرُد در عراق کنونی»بازتاب دهد و می نویسد« جنبش آزادیبخش کرُد در کرُدستان در واقع، تلاشی است برای تدوین و دستیابی به حق گزینش سرنوست کرُدها در این کشور.» (1٤)

یکی دیگر از رویدادهای مهم در بررسی مشکل کرُد و کرُدستان پژوهشی است همه جانبه که از سوی گروهی از کرُدشناسان روسیه، همچون، م.لازریف، (М.С.Лазарев 1930-2010 )   اُ.ژیگالینا،(   О. И. Жигалина)، ش.مگوی،( Ш. Х. Мгои  )م.حسرتیان Гасратян М.А ))در سال ١٩٩٥با نام «کرُدستان هم روزگار » انتشار یافت. نویسندە در مقدمه کتاب و با ابراز نگرانی جامعه جهانی از سرنوشت کرُدها می نویسد« سرنوشت تقریبا ٣٠ میلیون کرُدی که در طول ٢٥٠٠سال در سرزمین آباو اجدادی خود زندگی می کنند و  سهم با اهمیتی در پیشرفت فرهنگ و رسایی تاریخ ملتها و کشورهای غرب آسیا داشته اند و باوجودیکه برای دستیابی به آزادی و استقلال مبارزە می کنند، اما تا به اکنون از برپایی دولت ملی بازماندەاند و این واقعیت موجب افزایش نگرانی نه تنها در روسیه، بلکە در جهان گردیدە است.» ( ١٥)

 نویسندگان کتاب« کرُدستان هم روزگار » کوشش می کنند که ارزیابی واقع بینانه ای از جایگاە سیاسی و اجتماعی کرُدستان آنگونه در ایران، عراق، سوریه و ترکیه و همچنین تصویر روشنی از کارایی فضای سیاست جهانی بر موقعیت جنبس ملی کرُد ارائه دهند.

 

مشکل کرُد در مناسبات بین الملل

 یکی از برجستەترین پژوهشگران تاریخ کرُد و کرُدستان م.س.لازاریف(М.С.Лазарев١٩٣٠ ـ ٢٠١٠  ) با انتشار مجموعه‌ای از برسیهای دانشورانه‌ی خود که شامل سه کتاب بانامهای «کرُدستان و مسئله ی کرُد ، دهه ی ٩٠سدەی نوزدە تا سال ١٩١٧»،« امپریالیسم و مسئله‌ی کرُد(١٩١٧ ـ ١٩٢٣) و «کرُدستان و مسئله‌ی کرُد ( ١٩٢٣ ـ ١٩٤٥)»، پژوهش گستردە و فراگیری دربارەی تاریخ کرُدستان(خاستگاە اتنیکی و ملی ، اهمیت ژئوپلتیک و ژئوستراتژیک ) و همچنین رویکرد سیاسی امپراطوریهای عثمانی، روسیه ی تزاری، اتحاد شوروی و نقش کشورهای امپریالیستی در بخش کردن سرزمین کرُدستان پرداخته است.

لازاریف در کتاب« کرُدستان و مشکل کرُدها، دهه ی ٩٠ سدە ی ١٩تا ١٩١٧» به پیدایش  انقلاب مشروطیت (١٩٠٥ ـ١٩٠١١) در ایران، نقش کرُدها، مناسبات دو کشور ایران و ترکیه می پردازد و همچنین دخالت قدرتهای بزرگی، چون روسیه، بریتانیا و آلمان در پیوند با مشکل کرُدها را با دقت علمی توصیف و ارزیابی می کند. لازاریف به شیوە ای بنیادی و فراگیر مناسبات و رقابتهای قدرتهای استعماری در خاورمیانه، آن گونه در پیوند با مشکل کرُدها را تا به دست گرفتن قدرت دولتی از سوی بلشویکها در سال ١٩١٧ را مورد سنجش موشکافانه قرار می دهد و در این راستا با تکیه بر اسناد و مدارک وزارت خارجه ی روسیه تزاری و نیز مکاتبات دیپلماتهای روس در شهرهای، استانبول، وان، ارزورم، تبلیس، ارومیه، کرمانشاه به روشن شدن زوایای تاریک و به سایه راندە شدە ی سیاستهای استعماری روسیه ی تزاری در کرُدستان، یاری می رساند.

لازاریف در پیشگفتار کتاب می نویسد،« در قلب مشکل کرُدها، مبارزە آزادیخواهانه ملت کرُد نهفته است که فرایندی است در سویه ی به کف آوردن استقلال ملی؛ از آنجا که کرُدها به مانند اقلیتی ملی در چارچوب امپراطوری عثمانی و ایران پدیدار شده اند و از سویی دیگر خود این کشورها به مانند ابزاری در سویه ی سیاستهای قدرتهای بزرگ جلوه می کنند، پژوهش پیش روی نه تنها به خوانش مبارزە ی آزادیخواهانه ی کرُدها می پردازد، بلکه بسیاری از رویداهای بنیادی تاریخ دو کشور ایران و عثمانی در پیوند با سیاست جهانی را نیز در برمی گیرد.» (1٦)

از دیدگاه لازاریف جنبش ملی کرُد از آغاز پیدایش به یکی از دشواریهای ملی و گره‌های مناسبات بین المللی فرا روئید و فشار و سرکوب کرُدها از سوی ساختارهای مستبد سیاسی موجبات افزایش درگیریهای خونین و طولانی مدتی در منطقه ی خاورمیانه را فراهم آورد. بنابراین« خوانش مشکل کرُدها در تمامیت خود از دیدگاه دانشورانه‌، بی اندازه با اهمیت و یکی از مهمترین و مبرم ترین بایستگیهای سیاسی زمان کنونی بشمار می رود.»)١٧)

لازاریف با پرداختن به فروپاشی امپراطوری عثمانی پس از جنگ جهانی اول و فرایند رو به گسترش جنبش ملی در کرُدستان ایران و عثمانی می نویسد«در دهه ی پایانی دولت عثمانی و دولت قاجاریه در ایران، مسئله ی کرُد از کارایی فزاینده ای در زندگی سیاسی، (چه در درون و چه در برون )این دو کشور برخوردار گردید. مبارزە ی کرُدها برای به کف آوردن حقوق ملی دامنه ی گستردە ای یافت و به جنبشی ملی و فراگیر دگرگون گردید که در فرو پاشی و پایان یافتن نهایی تاریخ امپراطوری عثمانی و هم چنین دولت قاجاریه در ایران نقش با اهمیتی ایفا کرد.» (١٨)

در سال 1989 پرفسور لازاریف با انتشار کتاب « امپریالیزم و مسئله ی کرُد١٩١٧ ـ ١٩٢٣» گام دیگری در بررسی و پژوهش سیستماتیک و تاریخی کرُدشناسی در روسیه برداشت. در این اثر درخشان اینبار لازریف به چگونگی سیاسی پس از پایان جنگ جهانی اول و بویژە پارە گردیدن سرزمین کرُدستان، ( پیامد کنفرانس لوزان به سال ١٩٢٣) و نیزنقش سرنوشت ساز دولتهای استعماری، آنگونه مانورهای دیپلماتیک بریتانیا اشارە کردە، می نویسد«مشکل کرُدها تنها مسائل درونی دولتهای عثمانی و ایران را در بر نمی گرفت، بلکه آشکارا در پیوند با مناسبات سیاسی دو کشور پدیدار می شد و از چارچوب منطقه ی خاورمیانه بسی فراتر گستردە شدە بود و در این راستا با فضای منافع امپریالیستها و دولتهای مقتدر آن روزگار، از آنگونه بریتانیا، آلمان، روسیه و به میزان کمتری با فضای منافع فرانسه و آمریکا برخورد می کرد.» (١٩)

لازاریف با نگرش به جنبش ملی کرُدها در شرایط نوین ژئوپلتیک آن روزگار، نقش و کارایی هر یک از بازیگران پر نفوذ سپهر سیاست جهانی را ترسیم می کند. به باور لازاریف با پایان گرفتن جنگ جهانی اول، سیستم سنتی استعمار دچار دگرگونی چشمگیری شد. سیستم سرپرستی(  (Mandateدر کشورهای عربی لبنان، عراق، سوریه و فلسطین  سرشت سیاسی و اقتصادی به خود گرفت .

 

کنفرانس لوزان

 موافق کنفرانس لوزان در ٢٤ ژوئیه ١٩٢٣، جنوب و جنوب غربی کرُدستان به ساختارهای سیاسی عراق و سوریه پیوست گردید. در این کنفرانس دولتهای استعماری، فرانسه و بویژە بریتانیا از مواد ٦٣،٦٤ پیمان نامه ی سه ور که به روشنی از خودمختاری کرُدستان سخن به میان آوردە بود، سرباز زدند. 

«ماده 62. کمیسیونی که در قسطنطنیه اجلاس خواهد کرد وبه ترتیب مرکب از سه عنصر منصوب دولتهای بریتانیا و فرانسه و ایتالیا خواهد بود، ظرف شش ماه (از تاریخ) به اجرا درآمدن پیمان حاضر طرحی را برای خودمختاری مناطق کرُدنشین واقع در شرق فرات، جنوب مرز جنوبی ارمنستان،که بعدا ًمعین خواهد شد، و نیز مناطق، واقع در شمال مرز ترکیه با سوریه و بین النهرین، به نحوی که  در مادە ٢٧ ،٢)و٣ )مشخص شده است،تهیه و تنظیم خواهد کرد.» (٢٠)

با برقراری مرزهای جدید در خاورمیانه، کرُدستان بار دیگر و پس از بیشتراز چهار سدە* به چهار پارەی مجزا تقسیم شد. از دیدگاە لازاریف «شرایط آن زمان که بر شالودە ی مناسبات جدید اقتصادی ـ سیاسی تدوین شدە بود، کرُدها را در پی ریزی طرح ساختمان کرُدستان مستقل ناکام گذاشت.» (٢١)

در سال ٢٠٠٥ لازاریف کتاب «کرُدستان و مسئله ی کرُد ،١٩٢٣ ـ ١٩٤٥ » که تکمیل کنندە ی دو اثر دیگر نویسندە است را منتشر کرد. در این اثر پژوهشی نه تنها نویسندە به دشواریهای داخلی کرُدستان می پردازد، بلکه دگرگونیهای ژرف در مناسبات بین الملل در چارچوب سیستم دو قطبی در جهان و کارایی مستقیم آن در منطقه ی خاورمیانه از آنگونه، کرُدستان را بازتاب دادە است. لازاریف با تکیه بر اسناد و مدارک بدست آمدە در آرشیو وزارت خارجه ی فدراسیون روسیه از سویه های متفاوت تحولات کرُدستان، از آنگونه واکاوی و ارزیابی ناسیونالیزم کرُد، پیامدهای پیمان نامه ی لوزان، مسئله ی موصل، نقش واحدهای سیاسی، ایران، عراق، ترکیه و سوریه، سیاست خارجی قدرتهای استعماری، بویزە بریتانیا، نقش  شوروی پیشین در فراز و فرود جمهوری کرُدستان در سالهای ١٩٤٥ ـ ١٩٤٦ را مورد بررسی دقیق و علمی قرار می دهد.

لازریف در توصیف پیمان نامه‌ی لوزان می نویسد « در ادامه ی توافق بریتانیا و ترکیه، پیمان نامەه ی بریتانیا ـ ترکیه ـ عراق در پنجم ژوئیه ی ١٩٢٦ بسته شد که کرُدستان را به شکل قانونی تقسیم کرد و این روز سیاهی در تاریخ ملت کرُد بشمار می رود. به این ترتیب جدایی ملت کرُد نه تنها دشوارتر و ژرف تر گردید، بلکه از دیدگاە وضعیت حقوقی، می توان گفت که از سرشت بین المللی برخوردار شد و کرُدها بار دیگر در تاریخ خود قربانی قدرتهای غیر قابل اجتناب ناپذیری شدند .» (٢٢)

مسئله ی موصل( نینوا) یکی از مهمترین چالشهای بریتانیا و ترکیه را فراهم ساخت و از سوی دیگر اهمیت ژئوپلتیک کرُدستان در مناسبات بین الملل را به نمایش گذارد. موصل برای بغداد از اهمیت بالایی در زمینه ی تامین گندم و دیگر فراوردە های کشاورزی برخوردار بود، اما بیشترین نقش در مناسبات متقابل میان دو کشور را نفت کرکوک که در ایالت موصل واقع شدە بود، بازی می کرد که یکی از پایه های بنیادی فرایند مذاکرات میان ترکیه و عراق را فراهم آوردە بود.

 گسترش تنشهای سیاسی بریتانیا و ترکیه بر سر سرچشمه های زیرزمینی کرُدستان، همچون نفت کرکوک بازیگران بزرگ و بنیادین فضای سیاست جهانی را به خود جلب کرد. فرانسه با برخورداری از سیاست سرپرستی بر سوریه و لبنان چیره گردید؛ ایجاد کشورهای عربستان، اردن، تئوری سیستم پیشین مناسبات بین الملل را به ویژە در خاورمیانه با دگرگونی همراە ساخت.

پیوست بخش جنوبی کرُدستان ( ایالت موصل) به عراق مبارزە ی کرُدها را در بدست گرفتن سرنوشت خود دشوارتر از پیش ساخت و موجب تشدید رویدادهای ژئوپلتیکی در منطقه گردید که با دخالت قدرتهای استعماری در امور کرُدستان رساتر گردید؛ كشف ذخایر نفت در کرکوک و آغاز تولید آن به سال ١٩٣٠ اهمیت فزایندە ی جغرافیای اقتصادی کرُدستان و نیز جنبش ملی کرُدستان را افزایش داد.

در اواخر جنگ جهانی اول ولایت موصل (نینوا) از سوی نیروهای نظامی بریتانیا اشغال شد. بریتانیا با اشغال موصل و بکارگیری سیستم سرپرستی بر عراق همچون نیرویی بدون هماورد آمادە ی تقسیم سرچشمە های زیرزمینی این منطقه با هیچ کدام از قدرتهای استعماری و نیز با ترکیه نبود. ملل متحد در سال ١٩٢٥ ایالت موصل را در ترکیب دولت تازە ایجادشدە ی عراق پذیرفت و عراق را به مدت ٢٥سال در پناه و سرپرستی بریتانیا قرار داد. از این گذشته با بستن پیماننامه لوزان در 24 ژوئیه 1923 و سازشهای بعدی میان ترکیه و بریتانیا مبنی بر« واگذاری 10درصد از درآمد نفت کرکوک به دولت ترکیه ، مصطفی کمال از دعاوی ارضی در کردستان عراق، از آنگونه شهر کرکوک چشم پوشید.» (٢٣)

لازاریف می نویسد« بنابراین سیاست خارجی بریتانیا در سویه ی چارە اندیشی مشکل کرُد سیر نمی کرد که بخشی از شالودە و بنیاد مسئله ی موصل را تشکیل می داد؛ از این فراتر هر دو کشور بریتانیا و ترکیه کرُدها را چون ابزار فشار در جهت منافع سیاست خارجی خود بکار می بستند .» (٢٤)

 

جمهوری کردستان و نقش اتحاد شوروی

 لازریف فصل ویژە ای را به رویدادهای جنگ جهانی دوم، آغاز جنگ سرد، نقش هر یک از بازیگران سیاست جهانی، آلمان، بریتانیا، فرانسه، آمریکا و شوروی را به گستردگی مورد کاوش و ارزیابی قرار دادە است. نویسندە، جنبش ملی کرُد در فاصله ی سالهای ١٩٤١ تا ١٩٤٥  و همچنین پروسه ی فراز و فرود جمهوری کرُدستان را در پیوند با اوضاع داخلی خود کرُدها و همچنین منافع و سویه های سیاسی هر یک از کشورهای درگیر با مسئله ی کرُد و کرُدستان و بویژە رویکرد و نگرش شوروی سابق به مشکل کرُدها در ایران را به شیوەی سیستماتیک توصیف می کند.

در بخش پایانی کتاب، سیاست دولت شوروی در کرُدستان ایران را با تکیه بر آرشیو وزارت خارجه شوروی و بکار گیری گستردە ی اسناد و مکالمات دیپلماتهای شوروی بویژە مولتف(  В.М.молотов  ١٩٨ ـ ١٨٩٠ ) وزیر خارجه وقت دولت شوروی، گوشه هایی از سیاست رسمی دولت ستالین در کرُدستان را آشکار می سازد.

لازریف با دستیابی به اسناد وزارت خارجه ی دولت شوروی، متن نامه ی سال  ١٩٤٢ مولتف وزیر خارجه وقت شوروی به سمیرنف(Смирнов . А. А ١٩٠٥ـ ١٩٨٢ )سفیر این کشور در ایران در پیوند با کرُدها را اینگونه بازگو می کند:

«نمایندگان ما درک نکردە اند که درونمایه ی اجتماعی مبارزە ی کرُدهای ایران در سویه‌ی خودمختاری و استقلال، درواقع به هدف دفاع از عشایر و فئودالها و به منظور جداکردن کرُدها و رویارویی با تمرکز سیاسی در کشور صورت می گیرد. کرُدها که به شماری از قبایل جداگانه تجزیه شدە اند، اغلب در حالت دشمنی و رویارویی با هم بسر می برند و تصوری از همبستگی ملی را به نمایش نمی گذارند.» (٢٥) در این نامه مولتف، جنبش ملی کرُد را به جدایی خواهی از ایران متهم می کند می نویسد: « تجزیه خواهان کرُد در ایران همیشه به مانند ابزار سیاسی از سوی بریتانیا و ترکیه بکار گرفته شدە اند و همبستگی آنها بخاطر جدایی از ایران... و نیز با الهام از برخی محافل مشخص انگلیسی و ترکی در پی اخاذی و کسب امتیازات مختلف سیاسی و اقتصادی از ایران هستند. رهبران کرُد که از فرمانبرداری بیچون و چرای کرُدهای عادی بهرە مندند، خود کارگذار دولتهای گوناگون امپریالیستی و در بیشتر زمانها پیشکار دولتهای فاشیستی بشمار می روند». (٢٦)مولتف در ادامه، سیاست دولت شوروی نسبت به کرُدها را به سفیر آن کشور اینگونه گوشزد می کند: « باید اذعان کرد که پشتیبانی و حمایت ما از کوشش کرُدها در راستای خودمختاری و استقلال کرُدستان درست نیست و در شرایط کنونی ایران، خواستهای کرُدها بی اساس و واپسگرایانه است.» (٢٧)

این سند، رویکرد رسمی دولت شوروی در مورد کرُدها را به نمایش می گذارد؛ از سویی نشانگر سیاستی است عمل گرایانه که در چارچوب منافع خودخواهانه و تنگ نظرانه ی شوروی پیشین چهرە می نمایاند و همزمان دریافت جزمگرایانه و کوته فکرانه ی سیاستمداران شوروی دورە ی ستالین نسبت به جنبش ملی کرُد را بازتاب دادە است.

  

فرجام

 آفرینه‌های پژوهشی در تاریخ کرُد و کرُدستان از سوی تاریخدانان روس ـ کرُد* از دو سویه ی متفاوت شایان ارزیابی است، نخست: تدوین و بکاربستن سیاست خارجی امپراطوری روسیه ی تزاری که با رویکرد ژئوپلتیک این کشور در آسیای میانه در انطباق قرار می گیرد و با هدف گسترش مرزهای روسیه بویژە پس از پیمان نامه ی وین به سال ١٨١٥ که در چارچوب موازنه ی قدرت پدیدار شد، شکل گرفت. چیرە شدن بر آسیای میانه و پیوست کردن بخشهای از ایران، ترکیه و سرزمین کرُدستان، سیاست توسعه خواهانه ی امپراطوری روسیه را از سویی و رقابت با قدرتهای بزرگ از آنگونه، بریتانیا و فرانسه را از سوی دیگر ترسیم می کند. در این راستا کارهای پژوهشی در تاریخ کرُدستان و هم چنین گزارشهای و فعالیتهای دیپلماتهای روس در سویه ی آگاهی و شناخت بیشتر و با هدف برپایی و نگهداری سیاست خارجی روسیه صورت می گرفت. سپس: آفرینه های گستردە و فراگیر دانشمندان روس در تاریخ کرُدها، از آنگونه مینورسکی، نیکیتین، مار، کوردیف و دیگران سهم بسیار ارزندە ای در شناخت ژرفای تاریخ کرُدستان داشته اند و کمک شایان توجه و فراوانی به دانش کرُدشناسی کردەاند.

با بدست گرفتن قدرت از سوی بلشویکها در اکتبر ١٩١٧، بویژە در دهه نخست دولت روسیه ی شوروی ودیرتر در اتحاد شوروی، دانش تاریخی زیر فشار سنگین سیستم ارزشی( ایدئولوژی) قرار گرفت و نوشتارهای پژوهشگرانی، همچون خلفین، آستاخف، پاگورف و دیگران بیشتر هماهنگ با سویه های ایدوئولوژیکی و در همسویی کامل با سیاست خارجی شوروی سامان یافتند و  بسیار اندک از شیوە های پژوهشی در تاریخ نگاری سود جسته اند. با دگرگونیهای پس از دوران وحشت استالینی دانشمندان برجسته ی شوروی، به مانند حسرتیان، جلیلی، مگوی، عشیرف، ژگالینا، لازریف و دیگران، دانش کرُدشناسی در شوروی و پست شوروی را به شکل فزایندە ای گسترش و ژرفا بخشیدند و تلاش ورزیدند که دانش تاریخی را از قید و بندهای ایدوئولوژیکی آزاد سازند و تاریخ را همچون فرایندی آزاد و فارغ از محدودیتهای ایدوئولوژیکی بینگارند که زیر کارایی مخرب سیاست خارجی اتحاد شوروی، به زائیدە و رویکرد ژئوپلتیکی کشور تبدیل شدە بود؛ بویژە پرفسور لازریف با دقت بالای دانشورانه و با تکیه بر اسناد، شواهد و مدارک آرشیوهای وزارت خارجه شوروی کوشس کرد که کرُدشناسی در كشورش را به دانش یکپارچه‌ای تبدیل کند؛ هم ازاین روی، آفرینه های لازاریف از پایگاه با اهمیت و درخشانی در پژوهش تاریخ کرُد و کرُدستان برخوردار و شایان ارج و قدردانی فراوان است. 

سرچشمه ها:

 

Никитин, В. Курды / В. Никитин. М. : Прогресс, 1964.c.400.ا

٢.همان سرچشمه ص.٤٠١

٣.همان سرچشمه .ص.٤٠١

٤.همان سرچشمه.ص.٤٠٢

В.Ф. Минорский. Курды. Петроград, 1915.с.5.٥

В.Ф. Минорский. Курды. Петроград, 1915.с.34.٦

  ٧ .Астахов Г. От султаната к демократической Турции. Очерки из истории кемализма / Г. Астахов. – М.-Л.: Госуд. Изд-во, тип. "Красный Пролетарий", 1926. – 152 с.; Гурко-Кряжин В. А. Ближний Восток и державы / В. А. Гурко-Кряжин. – М.: Научная ассоциация востоковедов при ЦИК СССР, 1924. – 244 с.; Погорелов М. Контрреволюционное движение в Курдистане / М. Погорелов // Военный вестник. – 1925. – №11. – С.37–4

 .٨   .Борьба за Курдистан: курдский вопрос в международных   отношениях XIX век.1963.c.20-19

٩.همان سرچشمه.ص.٨٧

١٠.همان سرچشمه.ص.٩

.١١Жигалина О. И. Национальное движение курдов в Иране, 1918-1947 гг Изд-во "Наука. , 1988

.١٢Гасратян М.А. Курдская проблема в Турции (1986- 1995). -М., 2001

١١٣.همان سرچشمه

 

.١٤Ш. Х. Мгои. Курдский национальный вопрос в Ираке в новейшее время / Ш. И. Мгои. – М.: Наука, 1991. C.3

 

.١٥Современный Курдистан: проблемы национального движения  1995 – c.3

.1٦М.С. Лазарев .Курдский Вопрос (1891-1917 (c.14

 

١٧.همان سرچشمه.س.١٣

١٨.همان سرچشمه.س. ٧٦

Лазарев М. С. Империализм и курдский вопрос (1917–1923).c.98.١٩

* پیچیدگی وضعیت منطقه با ناسازگاری سلطان عثمانی و شاه اسماعیل صفویه به چالش جدی در مناسبات هر دو کشور فراروئید. در جنگ چالدران به سال ١٥١٤ کُردستان به دو بخش تقسیم گردید؛ رسمیت یافتن تجزیه ی سرزمین کُرُدستان به سال ١٦٣٩در قرارداد قصرشیرین مبنای حقوقی یافت که تا پایان پذیرفتن جنگ اول جهانی و پس از کنفرانس لوزان به سال ١٩٣٢ ادامه پیدا کرد.

٢٠. دیویدمک داول،تاریخ معاصرکرد،ترجمه ابراهیم یونسی،ص،703

 

.٢١Лазарев М. С. Империализм и курдский вопрос (1917–1923)  М.1989.с.281

.٢٢Лазарев М. С. Курдистан и курдский вопрос(1923 – 1945).c,102

٢٣. .دیویدمک داول،تاریخ معاصرکرد،ترجمه ابراهیم یونسی،ص،703

Лазарев М. С. Курдистан и курдский вопрос(1923 – 1945).c.99,.٢٤

 ٢٥.همان سرچشمه.س.221

٢٦. همان سرچشمه.س.222

٢٧. همان سرچشمه.س.222

*برخی از پژوهشگران تاریخ کرُد به مانند، پرفسور جلیل جلیلی(  Джалил. Д)  پروفسور

مگوی ( Ш. Х. Мгои ) پرفسور شرف عشیرف ( Ашири. Ш )دارای تبار کردی هستند.

“ آموزش زبان مادری” یا “آموزش به زبان مادری”

$
0
0

چند روز پیش مسابقهٔ فینال جشنواره موسیقی‌ اروپا در شهر مالمو سوئد برگذارشد و دخترکی زیباروی از کشور دانمارک با رأی قاطع بینندگان و هیئت داوران به مقام نخست رسید. برنده امسال با برندگان سه سال گذشته از سوئد(میزبان این دوره)، آذربایجان، و نروژ یک وجه مشترک داشت و آن اینکه همه آنها آهنگ خود را نه‌‌ به زبان ملی‌ که به زبان بین الملی یعنی انگلیسی خواند و توانست ب بیننده ارتباط برقرار کند و پیام آهنگ خود را برساند.مطمئنا اگر همان آهنگ به زبان دانمارکی اجرا میشد، هرگز حتی در زمره‌ شش نفر برتر قرار نمیگرفت، همانگونه که نمایندگان فرانسه و ایتالیا علیرغم اجرای خوبشان(مانند هر سال) مقام درخوری کسب نکردند.

از نکات جالب توجه جشنواره یکی‌ اجرای زیبای آهنگی انگلیسی زبان توسط شرکت کننده کشور آلمان به رغم تعصب فراوان آنها به زبان آلمانی است، دیگر اینکه نماینه کشور روسیه نیز که قبله گاه اکثریت قریب به اتفاق مدافعان زبان مادری است، آهنگ انتخابی خود را به زبان انگلیسی خواند و پیامی که در ورای این رویداد نهفته این است که:"نسل امروزی فارغ از محدودیتهای جغرافیایی اهمیت زبان را که اولین و مهمترین عامل ارتباط با جهان است را دریافته و با آگاهی‌ و جسارت مرزهای تعصبات پوچ را در نوردیده است.

در جهان ارتباطات، تسلط بر زبانهای رایج بین المللی رکن اساسی‌ و کلید بقا و موفقیت است و محدودیت‌های ناشی‌ از عدم یا کمبود امتیاز، زیان‌های مادی و معنوی فراوانی بدنبال دارد و میتواند بسترساز انزوای اجتماعی ،سیاسی، فرهنگی‌ و حتی اقتصادی باشد.

 کلید یا قفل؟

جمعیت کنونی مسلمانان جهان کمی‌ بیش از ۱.۲ میلیارد نفر است که از این میان نمازگزارن مؤمن، نمازهای پنجگانه خود را به زبان عربی‌ میخوانند، در حالی‌ که بسیاری از آنان از روسیه و کشورهای بالکان و تازه مسلمانان اروپا و آمریکا و آفریقا و کشورهای آسیای میانه و خاور دور و، چین، هند و پاکستانو افغانستان و ایران، نمازگزاران محترم بجز نماز و (شاید) چند سوره از قران، کلامی‌ عربی‌ نمی‌فهمند.

 اختلاف شگرفی که میان گویشهای گوناگون عربی‌ وجود دارد، بحدی است که در تصور نمی‌گنجد، بطوری که درک سخنان اعراب محلی کشورهای شمال آفریقا و غرب آفریقا، برای اعراب دیگر بدون ترجمه میسر نیست.

در میان گویش‌های کشورهای عرب خاورمیانه نیز تفاوت‌هایی‌ وجود دارد اما همه گویشها قابل فهم است.  یکی‌ از مشکلات زبان عربی‌ فقدان چهار حرف پ،چ،ژ،گ است که کاربران آن را در زمان ارتباط با جهان خارج، دچار مشکل و سردرگمی می‌کند.

یکی‌ از مشکلاتی که آموزش زبان عربی‌ را (مانند زبان فارسی‌ ) سخت می‌کند، استفاده از حروف مشابه ماتند: ط–ت، س- ص- ث، ق - غ ، ز- ذ- ظ- ض است که باعث سردرگمی دانش آموز و کند شدن روند آموزش اوست که امید است روزی این معضل از سیستم آموزشی ایران ریشه کن شود.

کاربران زبان عربی‌ هنگام برقراری ارتباط با جهان خارج علیرغم پیروی از قواعد متعارف و استفاده از واژه‌ها و اصطلاحات رایج بین المللی مانند کامپیوتر، تلفن و ....، بدلیل کمبود حروف نامبرده شده، گاهاً با مشکل مواجه میشوند و به دلیل عدم توانایی‌ در یافتن واژه (فراگیر) جایگزین، واژه‌ها را سلاخی میکنند، برای مثال: کامپیوتر را کمبیوتر، پلیس را بولیس، تلفن را تلیفون، هنگ کنگ را هونغ کونغ /هونج کونج، سنگاپور را سنغافوره، چین را صین، لپ تاپ را لب  توب و نیوآ را نیفیا( البته با سه نقطه روی حرف "فا" ) می‌نویسند و می‌گویند. 

گوش نوازترین گویش متعلق به لبنانی هاست که گویشی آمیخته با آهنگ زبان فرانسوی دارند و در آن از حرف ژ استفاده بسیار میشود و گویش بخش وسیعی از سوریه به آن شبیه و نزدیک است و در نقطه مقابل آن گویش آزاردهنده و نامفهوم مسلمانان سومالی قرار دارد.

شیواترین و رایج‌ترین گویش که گویش اعراب ایران نیز در همان ردیف قرار دارد، گویش حجازی / عراقی است که در کلیه کشورهای عربی‌ خاور میانه بجز مصر (با اندکی‌ اختلاف) تکلم میشود و در آن به کرات از حروف گ و چ استفاده میشود و در این میان تنها اعربی که در گفتار خود از حرف پ استفاده میکنند، اعراب ایران هستند که این ارزش افزوده را به یمن آموزش اجباری زبان فارسی و زندگی‌ در کنار سایر اقوام ایران کسب کرده اند و این یکی‌ از هزاران دلیلی‌ است که اعراب ایران را در زمره‌ مدرن‌ترین اعراب جهان قرار میدهد. گویش مردم مصر گویشی ویژه و با دیگر گویش‌های عربی‌ متفاوت است.

به دلیل "هاله تقدس"پیرامون زبان عربی‌ تا کنون هیچ کدام از هزاران ادیب جهان عرب از ترس تکفیر متشرعین شهامت نقد این زبان و کمبودها و اشکالات آن را نداشته اند،اما بسیاری از هنرمندان آگاه و شجاع عرب، دهه هاست که این پدیده را زیر ذره بین و دستمایه طنز انتقادی خود قرارداده اند.

 اولین آموزگار انسان مادر است و نامیدن "زبان مادری"به این نام که این روزها عصای دست اغلب "مبارزین مادام العمر"شده، خود گواه اینست که زبان مادری را در خانه میاموزیم و وظیفه نگهبانی و بار تعصب به آنرا نیز در همان خانه به ما سپرده میشود و اگر کمی‌ یا کاستی هست آن هم از همانجا نشات می‌گیرد.

تجربه زندگی‌ در غربت به پدران و مادرانی که در تندباد انقلاب بهمراه فرزندان ریز و درشت خود به جای جای جهان پرتاب شدند به آنها آموخت که تنها راه موفقیت در دنیای مدرن امروزی، تطابق هرچه سریع تر با محیط جدید و مهمتر از آن تسلط هرچه بیشتر و بهتر به زبان کشور میزبان، افزودن مستمر دانش و پذیرفتن و گردن نهادن به قواعد جاری و نه شنا کردن بر خلاف جریان آب است، اصلی‌ که همچون قوانین کتابهای آسمانی کتاب راهنمای مهاجران بعدیگشتهو تا به امروز دست بدست و سینه به سینه نقل میشود. کارشناسان آموزشی تکلم صد در صد کودک به زبان آموزشی جاری(هر) کشور در سالهای ابتدایی‌ تحصیل را در موفقیت نهایی‌ کودک در مراحل بعدی آموزشی و بطور کلی‌ در شکل گیری نهایی‌ آینده وی بسیار موثر می‌دانند.

 نگاهی‌ به ایران

 بدلیل فرهنگ روستایی گسترده موجود در ایران و سیر مهاجرت‌های بی‌رویه از روستاها به حاشیه شهرهای بزرگ، از سالهای دور تفکر قبیله ای/ عشیره‌ای به همراه کوچ کنندگان به شهرها آمد و به نسبت توانایی‌ مالی‌ در مناطق مختلف شهری و اکثرا در مناطق فقیرنشین حاشیه شهرها ساکن شد. در این میان فرزندان خانواده‌هایی‌ که در درون شهرها خانه گرفتند از شانس بسیار بهتر و بیشتری برای ادامه روند آموزشی خود بهره میبرند، اما جوانان و بعضأ کودکان خانوارهای فقیرتر ساکن حاشیه شهر (که کلکسیونی از کمبودها و آینه ظلم اجتماعی هستند) ، مجبور به ترک تحصیل و برای تهیه نان سفره در کنار پدران غالباًبی‌سواد روانه بازارهای کار میشوند که گام اول در مسیر انزوای اجتماعی استو جوان و نوجوان روستایی مهاجر از ترس بلعیده شدن توسط هیولای ناشناس پیرامون، برای خود سپری "هویتی"میسازد تا خود را محافظت کند که این پدیده اولین گام در مسیر رادیکالیزم است.

 تردد در محیط امن و بسته و استفاده از زبان محلی در مراودات روزانه ( در مورد خوزستان و بخصوص مرکز آن اهواز) زبان غیر تخصصی(محاوره ای)  را به زبان اول تبدیل و مسیر‌های پیش روی جوانان و نوجوانان را محدود و محدودتر می‌کند و چنانچه کودک در سالهای ابتدایی‌ تحصیل خود با این پدیده روبرو شود، لطمات ناشی‌ از آن جبران ناپذیر خواهد بود و درست در همین فضای مسموم است که تفکر شوم تجزیه طلبی متوّلد میشود و رشد می‌کند.

آموزش کلاسیک زبان مادری تا هر سطحی حق طبیعی و مسلم هر انسان ایرانی است،  اما حق مسلم همان انسان شانس استفاده برابر از امکانات و سرمایه‌های موجود برای ساختن آینده‌ای بهتر در سرزمین پدری است و هر ایرانی‌ باید از حق آموزش ادبیات زبان مادریخود را تا بالاترین برخوردار باشد و دستگاههای ذیربط وظیفه دارند امکانات کمک آموزشی، از جمله منابع درسی‌ را با کمک و استفاده از کارشناسان همان زبان و متناسب با منابع آموزشی رسمی‌ کشور که فارسی‌ و آموزش آن اجباری است فراهم آورد و انتخاب مواد درسی‌ زبان مادری باید آزاد وِ اختیاری باشد.

 با توجه به مشکلات بیشمارچند زبانی‌ در سرزمین پهناور ایران و تعدد اقوام و نژادهای مختلف در آن که با یکدیگر به دلایل گوناگون سببی، نسبی، اقتصادی ، اجتماعی و تاریخی‌ پیوندی بسیار عمیق دارند، این نسخه پاسخگوی نیاز آنان نخواهد بود و پیش از آنکه گره‌ای از کار توده‌های دردمند بگشاید، آنها را به کوره راهی‌ نامعلوم رهنمون می‌کند.  در گام بعدی با یک کار کار شناسی‌ و هرس کردن اضافات از زبان فارسی و افزودن حروف صدا در به آن به همراه تدوین دستور زبان متناسب با الفبای جدید، راه را برای ارتباط هرچه ساده تر و بهتر نسلهای بعدی با جهان هموار کرد، زیرا زبان فارسی  امروز( با اصطلاحات و واژه‌های رنگ و وارنگی که هر روزه به صورت اجتناب ناپذیر به آن افزوده میشود)اینک ملغمه‌ای "شتر گاو پلنگ"است که نام فارسی‌ را یدک می‌کشد. 

 کشورهایی که زبانی‌ منزوی و محدود به مرزهای خود دارند، مانند: کشورهای اسکاندیناوی، هلند( زبان انگلیسی) و کشورهای اروپای شرقی‌ (زبان آلمانی) ، آموزش زبان دوم از دوره ابتدایی‌ آغاز میشود و نسل جوان و تحصیل کرده این کشورها اغلب به دو یا چند زبان دیگر تسلط کامل دارند و همین امتیاز زمینه رشد هرچه بیشتر و بهتر آنها را در زمینه‌های مختلف اقتصادی، فرهنگی‌، هنری و ورزشی در بازار کار جهانی‌ فراهم کرده است ،نسخه‌ای که در کشور میلیاردی هند اجرا گردیده و پای فارغ التحصیلان این کشور را به سراسر جهان گشوده است. در حالی‌ که در کشور ما فرزندان خانواده‌هایی‌ که اکثرا سرپرستان بی‌ سواد یا کم سواد با درامد کم دارند به دلیل عدم تسلط به زبان رسمی‌ کشور و آموزش ناکافی، از دستیابی به ابتدایی‌‌ترین حقوق خود محرومند و در آن سرزمین ثروتمند درگیر لقمه‌ای نان.

برای جبران فاصله نوری سرزمینمان با جهان امروز که به یمن آن "انقلاب نکبت بار"از قافله جهانی‌ جامانده، بجای پیچیدن نسخه‌های "آزمایشی‌ "محیر العقول نیازمند استفاده از تجربیات موفّق موجود در جستجوی یافتن راهکاری برای جبران خراب کاری‌های باشیم و دست از تبلیغات پوچ و دروغین و دادن آدرس اشتباه برداریم. اگر قرار استراهی‌بر سر راه جوانان شایسته و محروم سرزمینمان قرار دهیم باید راهی‌ باشد که امکان ارتباط آنها را با جهان خارج آسانتر کند، نه اینکه قبله خود را در پایتخت سرزمینهایی جستجو کنیم که مردانش قرنهاست از ابتدایی‌‌ترین حقوق انسانی‌ محرومند و زنانش شهروندانی درجه دو و فاقد حق رانندگی‌.

در زمانی‌ که فراگرفتن حداقل یک زبان بین المللی یکی‌ از ضرورت‌های گریز از انزوا و پیوستن به روند رو به رشد "جهانی‌ شدن"است، الگوهای خود را از مدل‌های پیشرفته باید گرفت و چماق ویرانگر و نوستالژیک"زبان مادری"را که به گواهی تداومش در درازای سده‌ها ، هیچکس قادر به ایجاد خدشه و محو آن نیست را کنار باید گذاشت، زیرا رویای تبدیل به امیرنشینی میکروسکپی شدن، آرزویی بیش نیست. زیرا به باور من متعصب‌ترین جوانان عرب ایرانی هم مدل‌های غربی را به مدل‌های عقب مانده عربی‌ ترجیح میدهند، همانگونه که اکثریت قاطع نسل جوان کشورهای عربی‌ هم از همین قانون پیروی میکنند.

 تجزیه طلبانی که خود را پشت ماسک "هویت طلبان"و "مدافعان "حق آموزش به زبان مادری"پنهان کرده اند ، شیپور را از سر گشادش مینوازند، زیرا نمیتوان گناه بیسوادی و بی‌ استعدادی یا تن‌ پروری خود را به گردن این و آن انداخت و مخاطب را گوش مخملی انگاشت.

همانگونه که برخی‌ از این عزیزان خود نیز دریافته اند، نقش آنها در این بازی از ایراد سخنرانی در این کنگره و آن پارلمان و سمینارهای رنگارنگ و پذیرایی‌ "فرست کلاس"بالاتر نمی‌رود، به عبارتی دیگر : دلقکانی که نقش لولوی سر خرمن را در شطرنج سیاسی خاورمیانه بازی میکنند.

 پانویس: امروز پارلمان فرانسه پس از جلسه‌ای بسیار طولانی سرانجام برای جلوگیری از آسیب و زیان بیشتر قانونی را تصویب کرد که به موجب آن آموزش زبان دوم(انگلیسی) در سیستم آموزشی فرانسه آزاد و اجباری خواهد شد

کاظم موافق

۲۳ می ۲۰۱۳

ایران آقای محمد امینی چگونه ایرانی است؟

$
0
0

 آقای امینی در نقد مقاله من تحت عنوان "سامانیابی اقوام در ایران, گامی به سوی تمرکز زدایی دموکراتیک ایران"که من در ۴ سال قبل در روز اول آپریل1992 در کنفرانسی در پارلمان اروپا عرضه کرده ام .٬بطور غیر منصفانه و گاه غیر واقعی مطالبی نگاشته اند که من صرفا نه به هدف جواب به ایشان بلکه بیشتر با انگیزه توضیح این مقاله و ایجاد باب گفتگو در این مورد متن زیر را می نگارم.


www.iranglobal.info   لینک پخش مجدد و بدون اطلاع مقاله من
www.akhbar-rooz.com لینک مقاله آقای امینی

من هرگز دوباره این مقاله را برای انتشار مجدد بیرون نداده ام. نمی دانم چه کسانی و با چه انگیزه ای بعد از چهار سال در چند ماه اخیر مجددا آنرا در سایتهای مختلف انتشار دوباره داده و وسیله حمله و اتهام به من قرار داده اند . متاسفانه آقای امینی نیز که من را دوست پیشین خود خطاب کرده اند و من جز چند ملاقات چند ساعته در طول عمر سیاسی خود با ایشان نداشته و هرگز نیز همکاری سیاسی مشترک نداشته ام به این صرافت افتاده که این مقاله را دست آویز حمله شخصی به من قرار دهد.
من از این پیش آمد استقبال می کنم و آن را به فال نیک می گیرم زیرا به من این انگیزه را داد که اگر پاره یی از بدفهمی ها به علت بیان نارسای من و یا کوتاهی ناگزیر مقاله فوق که برای یک کنفرانس بین المللی تهیه شده بوده ٬ باشد ٬ با این توضیحات رفع شود. ولی اگر انگیزه ایشان و دیگران بیش از پرداختن به مطالب این مقاله حمله به شخص من بوده است متاسفانه کار زیادی از دست من بر نمی آید بجز این که٬ دیگر هرگز وقت خود را صرف جواب مجدد به آنان نخواهم نمود. فقط ناگزیرم بیاد ایشان بیآورم که من در کنار پدرم روزی که اکثریت ملت مسحور خمینی شده بود و از او و ولایت فقیه طرفداری می کرد با این بنیاد استبدادی مخالفت کردم و طرف حمله به ما نیز نه آقای امینی در تبعید که آقای خمینی بر مسند قدرت بود و ملت نیز در اکثریتی حیرت آور و در گمراهی عجیبی با او همراه شده و امت فراوان حزب الله بر علیه ما تظاهرات میکرد ومغازه ها را می بست ودرنمازجمعه ها شعار"مرگ بر ضد ولایت فقیه"سر می داد. مطمئن باشند که بیدی نیستم که از این باد ها بلرزم. بهتر است بجای تهمت و افترا و توسل به دروغ و تخریب شخصیت٬ استدلال به همراه بیاورند که برای آن همیشه گوش شنوا و تواضعی بسزا دارم.
اینک به مدعیات, استناد های خطا وتهمت ها ی ناروای ایشان می پردازم:
۱- من در پایان مقاله نوشته ام: "بدیهی است با وجود سعی و دقت فراوان این طرح خالی از نقص نیست. ولی به جرات اذعان دارم که با احساس مسئولیت کامل نسبت به تداوم صلح اجتماعی-احقاق حقوق حقه هموطنان متعلق به اقوام و حفظ وحدت ملی و یکپارچگی سرزمینی ایران تنظیم شده است."
ایشان پس از این نقل قول در همان ابتدای مقاله بلا فاصله من را متهم می کنند که "از دید کارشناسانه آقای شریعتمداری, مردم ایران هر یک عضوی از یک قوم اند و دارای حقوق حقه قومی"
واضح است که جمله احقاق حقوق حقه هموطنان متعلق به اقوام اشاره به حقوق تک تک هموطنان ایرانی عضو اقوام که٬ یک حقوق فردی(Individual Right)   است میباشد . ایشان آنرا به حقوق حقه قومی که یک حق دسته جمعی برای اقوام یعنی در اصطلاح حقوقی (Collective Right) است تبدیل می نمایند که هیچ ربطی به آنچه که من نوشته ام ندارد. البته من در جای دیگری جمله "حقوق حقه اقوام را بکار برده ام که در محل خود به آن خواهم پرداخت.
- سپس ایشان می نگارد:
آقای شریعتمداری با خامه یی آکنده از درد و رنج می نویسد که "بیش از ۳۰% تا ۵۰% اقوام گوناگون (در ایران) در ایالات متعلق به قوم خویش بسر نمی برند.
با یک مراجعه ساده به اصل مقاله معلوم می شود که صرفا این جمله را در توضیح ارقامی که از سرشماری سال 1388 مرکز آمار ایران – سالنامه رسمی استخراج شده آورده شده و توضیح داده ام که رقمهای بکار برده شده فقط شامل افراد ساکن در استانهای مختلف است و شامل دیگرانی که در این استانها زندگی نمیکنند ٬ نیست. ایشان پیامبر گونه حالت روحی مرا نیز در هنگام نوشتن این جمله ساده توضیحی ٬کشف کرده و در چند جای مقاله خود نگاشته اند که من با خامه ئی دردآلوده و یا سوگمندانه این جملات را نگاشته ام . هوچی گری وتحریف توامان .
- ایشان سپس پس از رفع شوک اولیه در شگفت می شوند که: "در شگفت از اینکه سودای جاه و بازی های سیاسی چگونه انسان ها را دگرگون می کند و از آدمی که دیر زمانی, کارت شناسایی اش, سخنگویی و دبیری جمهوری خواهان ملی بود, کسی را می سازد که داغدار زندگی نکردن اقوام در "ایالات متعلق به خویش است و پس از چند جمله ادامه می دهد: "پس از این که آن واکنش نخست فروکش کرد, واکنش دوم من این بود که کارزار سازمان یافته یی که سال هاست برای گسستن بندبند سرزمین تاریخی ما و به جان هم افکندن مردمی از تیره و تبار های گوناگون آغاز شده و اینک به یاری شیخ های سعودی و قطری بالا گرفته است, شوربختانه کسانی مانند دوست پیشین من را هم در سودای نام و جاه به کام خود کشانده است.
او نیک می داند که آنچه می گوید بهیچ روی به من نمی چسبد من حکام عربستان سعودی و قطر را بمراتب عقب افتاده و مستبدتر از آن می دانم که با آنان کوچکترین وجه اشتراکی حس کنم.
برای این محقق کبیر تاریخ٬ اگرحسن نیتی بود٬ زیاد سخت نبود که با یک جستجوی ساده در گوگل مقالات و مصاحیه های گوناگون مرا بخواند و بداند که من مخالف هرنوع حکومت قومی و ازجمله فدرالیسم قومی هستم. حداقل رجوع به یکی از جدیدترین این مصاحبه ها کافی بود:
(بامدادخبر: فدرالیسم انواع و اقسام گوناگون دارد. کدام یک از انواع فدرالیسم را برای الگوی ایران مفید می‌دانید؟ و شما فدرالیسم قومی و جغرافیایی را عقب مانده دانستید علت آن چیست؟

- اگر منظور از فدرالیسم قومی در بین کوشندگان سیاسی اقوام این است که در منطقه‌ای که مستقر می‌شوند امتیازات ویژه‌ای داشته باشند. یا در سیستم مرکزی جایگاه مشخصی برای آن‌ها باشد مثل عراق یا لبنان و مدل‌هایی از این قبیل به این‌ها در حقیقت حکومت‌های طایفه‌ای می‌گویند. این‌ها نوع خوبی از فدرالیسم نیستند. به اضافه اینکه در این نظام‌های سیاسی جایگاه‌های سیاسی نمایندگان هر قومی از قبل مشخص شده. مثلا رییس پارلمان از یک قوم است، رییس‌جمهور از یک قوم است، رییس قوه قضاییه از یک قوم است و از این قبیل منصب‌ها که به طور عرفی و یا قانونی تقسیم شده و بنابراین گردش قدرت در میان همگان محدود به قیوداتی شده که چندان دموکراتیک نیست و همیشه هم سیستم در حقیقت از یک نوع عدم ثبات رنج می‌برد. البته در کشور‌هایی مثل لبنان یا عراق شاید انتخاب این نوع نظام سیاسی ناگزیر بودیم. ولی ما نبایستی به سوی چنین سیستم معیوبی برویم. ما می‌توانیم فدرالیسمی مطابق با نمونه آلمان یا آمریکا داشته باشیم. بنابراین پیشنهاد من این است که ما همواره صحبت از فدرالیسم اقلیمی بکنیم. یک نوع حکومت فدرالی که استان‌های ما که نام اقوام بر اغلب آن‌ها می‌باشد و محل سکونت اقوام می‌باشند٬ تقسیمات جغرافیایی واحدهای فدرال ما بر آن اساس باشد بدون هیچ امتیاز ویژه‌ای به هیچ قوم خاصی. هیچ‌کس نباید در قلمرو زندگی خود نسبت به دیگران امتیاز خاصی داشته باشد٬ مگر آزادی‌های بیشتر فرهنگی در منطقه خودشان، آزادی تکلم زبان، تعلیم و تعلم زبان مادری و هم‌چنین مراسم و احوال شخصی بر اساس سنن مذهبی و فرهنگی خودشان، به شرطی که انجام این‌گونه امور مخالف حقوق بشر نباشد وگرنه اگر قرار باشد امتیازات خاص سیاسی مردم ساکن یک منطقه داشته باشند این به معنای سلب‌‌ همان امکانات از مردم ساکن مناطق دیگری است که به آن مناطق مهاجرت می‌کنند. در حقیقت تبعیضات پیشین متمرکزاین بار به نوعی با تبعیضات غیر متمرکز جایگزین می‌شود. من به عنوان یک دموکرات چنین تحمیلی را به دیگر هم‌وطنان خود نمی‌توانم تجویز کنم.

بامدادخبر: حال پرسش این است که این فدرالیسم اقلیمی مورد نظر شما به چه شکلی می‌بایستی اجرا بشود؟

- رای، آخرین مرحله تجلی خواسته مردم است. برای اینکه به رای خودآگاه برسیم باید به اندازه کافی وجوه گوناگون چنین پروژه‌ای حداقل باید بین نخبگان سیاسی جامعه ما صحبت شود. ما در آغاز این راهیم و علاوه بر آن با نظامی روبرو هستیم که با دامن زدن به این اختلافات و با شعله‌ور کردن این اختلافات می‌کوشد که نخبگان مملکت را از رسیدن به یک توافق بین خودشان دور نگه دارد. بنابراین راه دشواری را پیش رو داریم و حتی در صورت گذار به یک نظام دموکراتیک، حصول عدم متمرکز حداکثری٬ آن هم در یک مرحله٬ کار بسیار دشواری است. من فکر می‌کنم که پیش از یک رفراندوم برای قانون اساسی آینده٬ این کار یک مجلس موسسان از همه نخبگان سیاسی مرکز و حاشیه ایران و اقوام و اقلیت‌های زبانی و مذهبی گوناگون است که در آن مجلس موسسان بتوانند بر سر قانون اساسی توافق بکنند که چنین توافقاتی را میسر کند.)


آقای امینی چه بی مسئولیت هر تهمتی را به کسی که بیش از ۴۰ سال سابقه مبارزه سیاسی شفاف دارد میزند.
آیا اینها تکرار اتهامات حسین شریعتمداری- که خوشبختانه هیچ نسبتی با او ندارم- نیست که دائما در کیهان ولایت فقیه به من و دیگران می زند؟ آقای امینی شما چرا؟ .

- ایشان در پاراگراف بعد با من هم رایی می کنند و نوشته مرا قبول دارند ولی در پایان نتیجه می گیرند که:
"در این هم جای گفتگو نیست که دموکرات ترین دولت مرکزی هم نباید حق مردم را در اداره امور محلی شان پایمال کند. این راهکار های درست و شهروندانه, چه پیوندی با بخش بخش کردن ایران به ایالات قومی دارد؟"
شگفتا گویی ایشان در کره یی دیگر زندگی می کنند. آقای امینی عزیز چشم خود را بگشائید و واقعیات حکومت و جامعه را بدور از آرمانهای خود ببینید. این حق مردم در اداره امور محلی آیا یک شعار بر روی کاغذ است و یا باید در یک محدوده جغرافیای سیاسی متناسب با مدلی که برای "اداره امور محلی"عرضه می کنید و تقسیمات اداری لازمه آن متبلور شود؟
آیا واحد جغرافیایی که جمعیت, درآمد, حدود و ثغور و خصوصیات زبانی و فرهنگی آن مشخص نیست چگونه قابل برنامه ریزی فرهنگی و اقتصادی برای یک توسعه سالم و همه جانبه در دستیابی به حقوق
شهروندی مساوی وشانس اجتماعی برابر با دیگران خواهد بود؟ . چندان پیچیده نیست که دریابیم که هر نوع تقسیمات کشوری متناسب با احتیاجات و اهداف نظام حاکم است. نظامهای اقتدارگرا ٬ هدف اصلیشان امکان کنترل مستقیم واز مرکز واحدهای تحت حکومتشان است. این است که واحدهای کلان را که ازجهت فرهنگی همگون و ازلحاظ اقتصادی دارای درآمدند ٬ بدون توجه به این ملاحظات به واحدهای کوجکتر وقابل کنترل تر اما ازجهت نیروی انسانی ومنابع اقتصادی فقیرتر تقسیم میکنند.
ایران دموکرات آینده٬ این احتیاج به کنترل ازمرکز را در اولویت خود نخواهد داشت و برعکس هدفش توسعه فرهنگی و اجتماعی واقتصادی واحدهای جغرافیائی است .
حال با چنین زمینه تفکری٬ چه راهی آسان تر و کم هزینه تر ازقبول تقسیمات جغرافیائی کنونی و درعین حال بازگشت همزمان به واحدهای همگن قبل از تسلط نظام های متمرکز واقتدارگرا درقالب ایالاتی که هم مشکل همگونی هویتی و زبانی را درایران حل میکند و هم اقتصادی تر وخودکفاترمیباشند وبیشترمیتوانند بدون اتکا به مرکز خودرا اداره کنند٬بدون این که هیج امتیاز خاصی به قومی داده شود . البته باید هم آقای امینی که همه را مستاجر والبته خود وهم اندیشانش راصاحب خانه میداند ٬این طرح را تلاش من درتنظیم رابطه مالک و مستاجر وانمود کند وبا آن مخالف باشد .
من همه احاد مملکت راصاحب خانه میدانم وبرخلاف آقای امینی آنان رابرحسب تاریخ ورود شان و به این فلات قاره یعنی ایران به مالک و مستاجر تقسیم نمیکنم .
آقای امینی٬ آیا هیچ به تشابه گفتار خود با راسیسم پی برده اید. فقط مواظب باشید که سوسیالیسم دوران جوانی با ناسیونالیسم پیرانه سری٬ اگرپیوند برقرارکنند٬ حسابی کار دستتان میدهند.
اقای امینی در صدر مقاله مرا پرورش یافته فرهنگ غرب معرفی می کند و چند جای مقاله به تناوب آنرا تکرار می کند. تا آنجا که من می دانم ایشان قبل از ۲۰ سالگی و من در آستانه ۳۲ سالگی به غرب آمده ایم. من اگر در عرض ۳۳ سال زندگی در غرب چیزی آموخته ام همانا آداب و ادب نقد, فرهنگ سالم سیاسی و گفتمان مبتنی بر انسجام فکری و منطق درونی است. امیدوارم ایشان نیز تجدید نظری در این شیوه کار خود داشته باشند.
- ایشان در پاراگراف بعدی مرقوم میدارند:
"ایشان می نویسد که: یکی از اساسی ترین گام ها در راه احقاق حقوق حقه قومی, تعریف حوزه سکونت اقوام گوناگون در پهنه ی کشور ایران می باشد. ײ
سپس امینی نقل قول از من را چنین نقد میکند:
به زبان دیگر صد و اندی سال پس از انقلاب مشروطیت و پیدایش دولت مدرن فراایلی در کشوری که هزار سال تاریخ آن را جنگ و خون ریزی های ایلی و تباری رقم زده بود, جامعه شناس شریعتمداری پیشنهاد می کند که در ایران سده بیست و یکم باید بنشینیم و از نو "حوزه سکونت اقوام گوناگون در پهنه کشور ایران"را تعریف کنیم.
آقای امینی فراموش می کنند که دولت مدرن فراایلی ما چون نتوانست از گفتمان مدرنیزاسیون آمرانه به مدرنیسم و توسعه همه جانبه فرا بروید در مقابل تهاجم بخش سنتی جامعه شکست خورد و ما سی و سه سال است که با شکستی سنگینی به ادوار قبل از فراایلی خود پرتاب شده ایم . نظام فعلی نه تنها مساله تحول زندگانی قومی در حاشیه ایران به زندگانی مدرن را که در دوره قبل حل نشده باقی مانده بود٬ نتوانسته حل کند بلکه آنرا به یک گسل خطرناک مرکز و حاشیه تبدیل نموده است.
این حسن شریعتمداری نیست که می خواهد در آستانه قرن بیست و یکم جامعه را به عقب براند٬ بلکه واقعا بخش های مهمی از ایران از توسعه نیافتگی وخیم سیاسی و اقتصادی رنج می برند و نظام سیاسی ایران نیز چندی است که خود در منطقه بحرانی و در حالت فروپاشی است. حسن شریعتمداری با توجه به واقعیات موجود راه حل های کم هزینه تر را جستجو می کند .
از لحاظ حقوقی نیز حقوق حقه قومی یعنی حقوق برسمیت شناخته شده دراسناد بین المللی برای اقوام و حق دسته جمعی (Collective Right)برای هر قوم ٬مانند حق یک قوم برای حفظ هویت, آداب و رسوم٬ مذهب و زبان که بخصوص چون در جنگ دوم جهانی که دنیا شاهد قوم زدایی های وحشیانه فراوان بود پس از جنگ در دستور کارسازمان ملل جدید التاسیس قرار گرفت و در قطنامه ها و کنوانسیونهای فراوانی تعریف شد و برای تحقق آنها کوشش های سازمان یافته فراوانی بعمل آمد.
من یکی از مهمترین آنها یعنی قطعنامه 135/47 مجمع عمومی سازمان ملل مورخ 2 دسامبر 1992 را به فارسی ترجمه کرده ام که می توانید برای مطالعه آن به لینک زیرمراجعه کنید.

در اروپای پس از جنگی که آقای امینی فقط از حقوق شهروندی و گفتمان فرا ملی در آن صحبت می کند امروز حقوق بشر و کنوانسیون های پیوسته به آن نیز در ردیف قوانین داخلی و حقوق بشر هم طراز حقوق شهروندی و در موارد تعارض برتر از آنست.
حکومتها موظف به اجرای آن در محدوده قانونی و قضایی خود هستند.شهروندان اروپائی امروزه میتوانند شکایات خود درزمینه نقض حقوق بشر ازحکومتهایشان ٬در ײ دادگاه اروپائی حقوق بشر در استراسبورگ فرانسهײ مطرح و دادخواهی نمایند .
درجابجای جهان امروز وحتی در اروپای پیشرفته امروزی نیز٬ مساله اتنیک مساله بسیار مهمی است .این مساله در سطح کلان یکی از مسائل مهم اسپانیا, بلژیک, یوگوسلاوی, فرانسه و انگلستان بوده و در گروهها واحزاب نیز گروه های نژادپرست و نئو نازی در سراسر اروپا وجود دارند . در آلمان اخیرا قتل های زنجیره ئی و رفتار آنان با ترکان و قتل شهروندان ترک و یونانی ساکن آلمان موضوع پرونده مطرح و جنجالی دادگاه جنائی شهرمونیخ می باشد.
پس در هیچ سطحی ادعای آقای امینی واقعی نبوده و ایشان دنیای آرمانی خود را اراده گرایانه جایگزین دنیای واقعی می کنند. در سطح خاورمیانه نیز در ترکیه, عراق, سوریه, فلسطین, اسرائیل و لبنان درگیریهای اننیکی بقدری آشکار می باشند که محتاج به توضیح بیشتری نیستند.
آقای امینی ادامه میدهد:
"در پروژه قومی سازی آقای شریعتمداری واژهٔ ایالت به جای استان نشانده شده که گواهی است از نگاه ایلیاتی و پیش مدرن ایشان به سامان بندی ایران"
از آنجائیکه هدف آقای امینی بجای دیدن وضعیت أسفبار ایران روانکاوی من و تلاش در انتصاب من به ایل و قبیله و گذشته تاریخی‌ است مجبور است دست به هرکاری بزند. ایالت ترجمه فارسی State است. لابد آقای امینی نیز که اکنون در ایالت کالیفرنیا بسر می‌ برند لابد زندگانی ایلیاتی دارند؟ ایشان در جای دیگری می‌نویسد که من ایالت را بجای استان نشانده ام. این هم نعل وارونه دیگریست. من در طرح خود همه تقسیمات کنونی کشوری را که شامل واحد‌های استانی است پذیرفته‌ام ولی‌ چون نظامهای اقتدار گرا متمرکز بنا به احتیاجات خود واحد‌های تقسیمات اداری را کوچکتر و غیر اقتصادی تر کرده اند، چند استان را در یک ایالت جای داده ام. من درطرح خود به اصل خدشه ناپذیر
یکپارچگی سرزمینی ایران و زبان فارسی به عنوان زبان سراسری وارتباطی تاکید کرده ام . حال آقای امینی به استناد به چه چیزی مرا درصدد تجزیه ایران میداند٬ من نمیدانم .
اتفاقا اولین عکس العمل های تند برعلیه نوشته من ازطرف گروههای جدائی طلب بود .
یکی ازسایتهاا که یک جدائی خواه دوآتشه آنرا اداره میکند٬ اولین عکس العمل را نشان داد و تحت عنوان غلط اندازײ نگاهی به نقشه مهندس حسن شریعتمداری و خطر تجزیه کامل آذربایجان ײانرا منتشر نمود . منظور اواین بود که من با این طرح میخواهم جلوی پیوستن آذربایجان ایران را به جمهوری آذریایجان بگیرم . به سایت زیر توجه نمائیید.

در ادامه ٬ایشان جملاتی چند از سابقهٔ تقسیمات اداری در صدر مشروطه گفته اند که ربطی‌ به طرح من ندارد و مانند اغلب قسمت‌های تاریخی‌ مقاله ایشان اطلاعاتی پراکنده است که شاید برای خالی نبودن عریضه مرقوم داشته اند.
ایشان سپس به این می‌پردازند که در طرح من برای بسیاری دیگر از اقوام ایران واحدی تعریف نشده است. ایشان چنین می‌اندیشد و یا وانمود میکند که هدف من از ارائه این طرح صرفا کمک به اقوام برای بازگشت به خانه اولیه آنان است. و چون مثلا ایل باصری بی‌نصیب مانده است و یا طایفه کلهر از قلم افتاده است پس این طرح بدرد نمی‌خورد.
در صورتیکه این طرح کوششی برای تلفیق جغرافیای سیاسی فعلی‌ ایران که بر مبنای مهندسی‌ نظامهای تمرکز گرا و بدون توجه به واقعیت تاریخی‌ و احتیاجات یک توسعه همه جانبه و پایدار پدید آمادهاست با واحد‌های بزرگتر و توانا تری است که هم تا آنجا که ممکن است زندگانی اقوام موجود و بزرگی‌ را که در واحد‌های غیر اقتصادی امکان رشد و انکشاف اقتصادی و تبدیل اقتصاد عشیره‌ای به اقتصاد مدرن را ندارند، فراهم کند و هم به غنای فرهنگی‌ و توسعه اجتماعی آنان برای عبور از سنت به دوران مدرن امکانات لازم را فراهم آورد.
بدیهی‌ است که یک واحد بزرگ کشوری و دارای چند کلان شهر می‌‌تواند حومه‌ها و دهات و قصبات عقب افتاده خود را در کشاورزی و صنعت مدرن متناسب با جغرافیای محل یاری کند و شهر‌ها در دادن سرویس آموزشی و بهداشتی عالی‌ و تخصصی موسسات خود را در اختیار مناطق کوچکتر ولی‌ نزدیک قرار دهند.
اصولا فلسفه عدم تمرکز پخش امکانات نسبتا برابر در سراسر کشور برای دستیابی به شانس آموزش، رفاه و بهداشت برابر یعنی‌ ترقی‌ برابر و در نتیجه حفظ بهترین استعداد‌ها و کار آمد ترین مدیران و کارآفرینان و دانشمندان هر ایالت در خود آنست تا هر کس برای ترقی‌ و رشد اجتماعی یا بدست آوردن لقمه نانی ناچار به ترک موطن خود و کوچ به تهران و سایر کلان شهر‌ها نشود.
پس از دریافتن منظور اصلی‌ برای ارائه چنین طرحی٬ آنگاه باید به منظور دوم آن پرداخت که معین شدن حدود و ثغور ایالت‌های است که ما چه بخواهیم و چه نخواهی٬ در ایران ما اغلب به نام ساکنان تاریخی‌ آن نامگذاری شده است . حدود رعایت حوزه زبان‌های گوناگون در آموزش عمومی و حدود نفوذ قوانین خاص محلی و اختصاص بودجه برای پیشرفت فرهنگی‌ آن منطقه و ایالت بر حسب سلیقه مردم آن و بر حسب احتیاجات آنان و در راستای شکوفایی ملی‌ ایران معین شده وامکان برنامه ریزی برای انجام آنهارا فراهم میکند.
آقای امینی، آیا این طرح عقب افتاده است و یا تصور مرکز گرا و اقتدار طلب شما که اغلب ساکنان این ایلات را کوچندگان سنوات نه چندان دور (500 الی 700 سال قبل) میدانید که طبق همان مثل شما حالت مستاجری را دارند که گویا من می‌خواهم آنرا دراشکوبه های استیجاری خود جای بدهم.
جالب اینجاست که متعصبین و جدایی خواهان آنسوی گسل اتنیک نیز پارس‌ها را مستاجر و مادها را صاحب خانه می‌‌دانند. کافیست به نوشته های ناصرپورپیرار که شباهت ویژه ئی در روش به نوشته های شما ٬دارد ولی نتیجه گیریهایش درجهت عکس است بیافکنید. آیا واقعا این دید ٬که اساسش گرفتن حق برتری نژادی از تاریخ است ٬همان نژادپرستی نیست. ممکن است امروز رفتار بیمارگونه این نظام پاره‌ای از هموطنان را ناسیونالیست‌هایی‌ دو آتشه کرده باشد که عکس العملی قابل فهم است ولی‌ شما چرا بازاریابی سیاسی خود را بر این عکس العمل نه چندان سالم بنیان نهاده اید و عوام گرایانه داد سخن می‌‌دهید؟ .
در قسمتی دیگر آقای امینی شرح کشافی از کتب تاریخی و نقشه های قدیمی در قدمت نام خوزستان می آورد و فراموش می کند که در این طرح نیز یکی از ایالت های این طرح ایالت خوزستان نام دارد.
تنها بخش کوچکی متناسب با اعراب ساکن خوزستان به عنوان واحد اداری خودمختار به آنان اختصاص داده شده تا ازشرمی که من و شما و همه دیگران از رفتاری که پس از رضا شاه با آنان شده بدر آئیم و آنان را نیز هموطنان متساوی الحقوق ایرانی خود بدانیم و بپذیریم که اعراب ایرانی امروز هیچ نسبت وقرابتی با لشکر خلیفه دوم و جنگ قادسیه نداشته اند و هیچ دلیلی وجود ندارد که مورد بی مهری حکومت و پاره ای ایرانیان نژادپرست و ضد بیگانه بخصوص ضد عرب ایرانی که بیگانه نیست قرار گیرند تا آنها بتوانند در مملکتی که تحصیل عربی در مدارس سراسری جزو برنامه تحصیلی است و هر روز پنج وعده اذان به زبان عربی از مساجد آن پخش می شود و اغلب ائمه جمعه اش یکی از خطبه هایشان را بزبان عربی می خوانند, در مدرسه خودشان کودکان شان را به زبان عربی تعلیم دهند و شهروندان درجه سه بشمار نیایند. منظور از تفکیک
مناطق خودمختاردراین طرح امکان اعمال مکانیسم های موسوم به ײ تبعیض مثبتײ
درمورد مناطق وگروههای بشدت محروم وکوچک تر اجتماعی است ٬ تا بتوانند در طول زمان متناسبی با بقیه هموطنان خود هم سو و همگن شوند .
در پایان ایشان می نویسند: "هنگامی که در سال پیش آقای شریعتمداری پذیرفتند در کنفرانسی در هامبورگ با نام "سرنوشت آذربایجان جنوبی"شرکت کنند و اینک به چرخش خامه ای...
آقای امینی با وجودیکه اکراه دارم این را بگویم مجبورم شما را یک دروغگوو هوچی بنامم, زیرا تا آنجا که من می دانم چنین جلسه ای در هامبورگ نبوده و اگر هم بوده و من از آن نااگاهم ٬نه از من هرگز دعوت به عمل آمده و نه من در آن شرکت داشته ام.
آقای امینی شما مثل اینکه مخالفتتان با شخص من بیش از طرح من است. بیائید این بار و یک بار دیگر این طرح را با عینکی دیگر بخوانید, خواهید دید که یا این طرح برای تقسیمات کشوری و یا طرحی مشابه آن که با احتیاجات یک نظام دموکراتیک و غیر متمرکز هم خوان باشد یکی از پایه های قانون اساسی آینده خواهد بود. من مخالف شما و هم فکرانتان نیستم. مخالف فعالین اقوام هم نیستم. میخواهم هر دو طرف افراط و تفریط را بر سر یک میز نشانم و به اعتدال دعوت کنم تا ایران آینده را با هم بسازیم.

حسن شریعتمداری
هامبورگ 23 می 2013

 


یادداشت و یادآوری به اقای شریعتمداری

$
0
0

 آقای شریعتمداری، در پایان پاسخ بلندی که به نوشتار «آقای شریعتمداری و پروژه‌ی قومی سازی ایران» من داده اند، نوشته اند که من یک دروغگو و هوچی هستم، زیرا در نوشتارم، به این اشاره کرده ام که «هنگامی که دوسال پیش، آقای شریعتمداری پذیرفتند در کنفرانسی در هامبورگ با نام سرنوشت آذربایجان جنوبی شرکت کنند....». ایشان می نویسند: «آقای امینی با وجودی که اکراه دارم این را بگویم مجبورم شما را یک دروغگو و هوچی بنامم، زیرا تا آنجا که من می دانم چنین جلسه ای در هامبورگ نبوده و اگر هم بوده و من از آن ناآگاهم، نه از من هرگز دعوت به عمل آمده و نه من در آن شرکت داشته ام». 
آقای شریعتمداری، شما، راست می گویید، این نشست در برلین بوده و نه در هامبورگ و من دوشهر آلمان را درهم آمیخته ام! اما من دروغگو و هوچی هستم و شما از چنین نشستی آگاهی ندارید و برآن نبودید که در چنین نشستی شرکت کنید؟ خواندم که نوشته اید، آشنایی دوری با من دارید. اما اگر خاطر مبارک باشد، در آن هنگام، من با شما و گروهی از دوستان تان، گفت گوهای تلفنی و پالتاکی چندنفره درباره انتخابات داشتیم. در همان هنگام بود که من در یادداشتی به شما در تاریخ یازدهم ژوئن 2009، همراه با رونوشتی به آقایان مهران براتی، امیرحسین گنج بخش و رضا سیاوشی که هم سازمان شما بودند، از شما گله کردم که چرا می خواهید درچنین نشستی شرکت کنید. اینک، رونوشت نامه‌ی من به شما:

بیست و یکم خرداد ۱٣٨٨
دوست گرامی آقای مهندس حسن شریعتمداری:
دوروز پیش تصادفاً در تارنمای «تریبون» به آگهی سخنرانی شما زیر عنوان «فدرالیسم و گونئی آذربایجان» (فدرالیسم و آذربایجان جنوبی» که قرار است در روز 29 ژوئن در برلین برگذار شود برخوردم و به راستی می گویم که نخست گمان کردم که شاید گرفتاری بینایی پیدا کرده باشم. باور نمی کردم که پس از خطای پیشین در شرکت درآن کنفرانس کذایی دو سه ماه پیش در کنار کسانی که ایران را «به اصطلاح کشور ایران» می خوانند و جمهوری اسلامی را نشانه «فاشیسم فارس ها» قلمداد می کنند، اینک شما، یکی از دو شرکت کننده در نشستی باشید که عنوانش فدرالیسم در آذربایجان «جنوبی» (نه آذربایجان ایران، نه آذربایجان، که آذربایجان جنوبی!) است. افزون براین که سخنران دیگر در این بررسی آینده «آذربایجان جنوبی»، آقای علی رضا اردبیلی است که عنوان آخرین نوشته اش که به همراه آگهی سخنرانی شما در همان تارنما درج شده، «فاشیسم فارس سخن می گوید» می باشد. نوشته ای که شادروان پرویز ورجاوند و آقایان امیر انتظام و هرمیداس باوند و دیگر رهبران جبهه ملی (که شما در مقام دبیرکل «جمهوریخوان ملی» خودرا متحد استراتژیک ایشان می دانستید) و پاره ای پژوهشگران ایران را «نمایندگان فاشیسم و راسیسم فارس» می خواند. همین آقای اردبیلی در گفتگوی تلویزیونی با برنامه ساز و دلال سیاسی پان تورکیست آقای ابدالی، سیروس مددی را «متهم» می کند که مخالف وحدت «آذربایجان جنوبی» با جمهوری آذربایجان است! به دیگر نوشته ها و افاضات ایشان نمی پردازم. من شرکت شما را در آن کنفرانس پیشین به این حساب نوشتم که جنابعالی شاید از انگیزه برگذار کنندگان و ترکیب شرکت کنندگان آگاهی نمی داشته اید. اما اینک نمی دانم سخنرانی شما را درباره «فدرالیسم و آذربایجان جنوبی» در کنار آقای اردبیلی چگونه توجیه کنم؟ 

آقای شریعتمداری گرامی:
شما نیک آگاهید که واژگانی مانند آذربایجان جنوبی دارای بار تاریخی و مفهوم بسیار روشنی در گفتمان سیاسی پان تورکیست ها و جریان های هوادار جداساختن سرنوشت آذربایجان از ایران بوده و هست. نیک می دانید که این عبارت جعلی خود ناشی از یک جعل تاریخی بزرگ تر در ایجاد جمهوری آذربایجان است که گویا پاره جنوبی اش را جنایت کاران فارس قاجار (!) بر پایه پیمان گلستان و ترکمانچای با روس ها «تقسیم» کرده اند! کافی است که به نوشته های گروه هایی مانند حرکت ملی «آذربایجان جنوبی» که هخامنشیان را «سلسله سگ پروران» فارس می خواند و یا نوشته های بیش از ٥٧ گروه و تارنمای دیگر که به گسترش واپسگراترین اندیشه های برانگیزنده دشمنی و پراکندن دروغ زیر نام «آذربایجان جنوبی» می پردازند بنگرید و دریابید که این پرچم آذربایجان جنوبی را چه کسانی و با کدامین انگیزه ها برافراشته اند.    
هنگامی که کسانی از میان روشنفکران «ملی» به ثمَن بخس یا چرخش قلمی، یکی از مهمترین بخش های ایران را بخش جنوبی سرزمین دیگران می سازند، با کدام استدلال و مشروعیتی می توانند به آقای احمدی نژاد خرده بگیرند که چرا درآن کنفرانس کذایی زیر نام «خلیج عربی» نشسته و بانگی برنداشته است؟ بگذریم که هزار بار عربی خواندن خلیج فارس با همه نادرستی های اهانت آمیزی که در پشت آن خفته، هرگز از حقوق ایران در این دریا نخواهد کاست و بخش هایی از آن را از ما جدا نخواهد کرد؛ اما در پشت «جنوبی» خواندن آذربایجان ما، سودای تجزیه طلبانه ای خفته است که نود سال پیشینه دارد و شست سال پیش تا مرز انجام نیز پیش رفت. نیک می دانید که هم امروز نیز از باکو و آنکارا تا لندن و واشنگتن کسانی با انگیزه های بسیار روشن و آشکار در این سُرنا می دمَند. چگونه می توان پذیرفت که انسان فرهیخته ای مانند شما از پیآمد و بهره برداری ناشی از شرکت در نشستی با چنین عنوانی و آن هم در جایگاه یکی از دو سخنران در کنار یکی از پرچمداران مبارزه با «فاشیسم فارس»، آگاه نباشد؟ 
من این نامه را به پاس دوستی چند ده ساله و احترامی که برای شما قائل هستم و نیز گفتگوهایی که چند ماهی است میان ما در جریان است نوشتم و امیدوارم که برمن معلوم شود که این کار را دیگران بدون پروانه شما کرده اند. امیدوارم که آگاه شوم که این حسن شریعتمداری باشنده هامبورگ، تنها شباهت اسمی با شما دارد و فرد دیگری جُز شماست. اگر چنین نباشد، دستکم امیدوارم که شما این نادرستی را درست گردانید و گفتگوی ما در همین راستای نامه خصوصی (نیمه خصوصی زیرا آقایان تقوایی، براتی، سیاوشی و گنج بخش نیز نسخه ای از آن را دریافت خواهند کرد) باقی بماند و نیازی به این نباشد که نقد علنی به کنفرانس هایی از این دست، شوربختانه نقد به شرکت شما راهم دربرداشته باشد. 

دوست و دوستدار شما، محمد امینی 

این رونوشت ایمیل من به شما است. این هم لینک آن زمان کنفرانس «فدرالیسم و گونئی آذربایجان» که شما را در کنار اقای اردبیلی، یکی از دوسخنران آگهی کرده اند. 
www.tribun.com 

شاید این تارنما اینک در دسترس نباشد. اما من کپی آگهی نامه‌ی آن را در دست دارم. اگر هنوز هم بگویید که من دروغگو و هوچی هستم، آن را هم پخش خواهم کرد. بگذارید کار به همین جا پایان یابد. شاید همان ها که بدون پروانه‌ی شما سند چهارسال پیش را پخش کردند، آن بار هم نام شما را بدون آگاهی خودتان در کنار اقای اردبیلی نهاده باشند. این را هم بیافزایم که ایمیل شما در پاسخ به من که به آگاهی رساندید از شرکت درآن کنفرانس سرباز زده اید، در دست است. ای کاش به جای دروغگو و هوچی خواندن من، می نوشتید که نه، آن کفنرانس در هامبورگ نبوده و در برلین بوده؛ دوسال پیش هم نبوده و چهارسال پیش بوده و شما پس از فشار گروهی از دوستان، و نامه‌ی من، از شرکت درآن سرباز زده اید. بیش از این سخنی نیست.

محمد امینی 
خرداد ۱۳٩۲

بازهم درباره رد فدراليسم قومی

$
0
0

چهار سال پيش در نوشتاری به روشنی دلائلم را توضيح دادم که چرا از نظر اينجانب فدراليسم قومی طرحی ارتجاعی برای آينده ايران است (1). و نشان دادم که نتيجه فدراليسم قومی تجزيه کشور است (2). همچنين تفاوت فدراليسم قومی و تجزيه طلبی را با فدراليسم استانی که مورد حمايتم است به تفصيل شرح داده ام (3). اما شايد ذکر چند نکته در پاسخ به کامنت های ذيل مقاله قبلی بتواند به روشن شدن بيشتر بحث کمک کند (4).

در مورد نظری که می گويد به دليل گلوباليسم ديگر اهميت دولت های ملی از بين رفته است بايد بگويم درست است که با رشد گلوباليسم دولت های ملی اهميتشان نقصان يافته و بيشتر هم نقصان خواهد يافت و واحدهای گلوبال نظير انجمن های علمی بين المللی و سازمانهای غيردولتی مشابه و يا شرکت های سهامی و امثالهم قدرتشان افزايش يافته است اما همانطور که با از بين رفتن اهميت خانواده و عشيره در قدرت سياسی، اهميت اجتماعی و اقتصادی خانواده از بين نرفت واحد کشور نيز به همينگونه است (5) و به ضرر مردم يک کشور است که به اين دليل کشور خود را از هم بپاشانند. تازه اگر دولت ملی از نظر کسانيکه اين بحث را مطرح می کنند بی اهميت است چرا خود می خواهند دولت ملی آنهم بر مبنای يک قوميت بسازند. در واقع اين اشتباه را برخی طرفداران جنبش چپ ايران نيز يکبار در دوران اتحاد شوروی مرتکب شدند و به تصور آنکه انترناسيوناليسم ديگر به دولت های ملی پايان می دهد حاضر شدند برای طرح استالين جهت تجزيه  آذربايجان و کردستان فعاليت کنند (6). امروز نيز نوعی ديدگاه مدينه فاضله قومی جای آن ديدگاه مدينه فاضله کمونيستی را گرفته است (7).

تازه جدا کردن کردستان يا آذربايجان از نظر اقتصادی برای کل کشور ايران اهميتش به اندازه خوزستان نيست چرا که کردستان و آذربايجان ايران بر خلاف کردستان عراق و جمهوری آذربايجان دارای منابع نفتی نيستند. اما آنچه مهم است اين موضوع است که به رغم رشد گلوباليسم در جهان هنوز واحد کشور ادامه توان اقتصادی مردمی است که در يک سرزمين با هم زندگی کرده اند و نبايد اجازه داد که فردا مثلا خوزستان ايران را جدا کنند و حق مردم آذربايجان و کردستان و استانهای ديگر ايران را از منابع نفتی آن بخش ايران از بين ببرند. همانظور که زمان از بين رفتن قدرت سياسی خانواده و عشيره، زمين های آنها را نمی شد به بهانه از بين رفتن قدرت سياسی شان سلب مالکيت کرد.

اتفاقا دراين مورد مردم آذربايجان و کردستان ايران بيشتر مغبون می شوند يعنی همانطور که توضيح دادم دست بر قضا اين مناطق در ايران نفت خيز نيستند. به هر حال بحث بر سر اصول کار است و نه اينکه چه کسی مغبون می شود. ضمناً آنچه در اتحاد شوروی سابق روی داد جمهوری هايی بودند که از هم جدا بودند وگرنه در داخل فدراسيون روسيه هنوز هم جدايی طرح شده در منطقه چچن که نفت خيز است به جنگ و کشتار کشيده شده است. مضافا آنکه در ايران ما مناطق الحاقی نظير جمهوری های جدا شده شوروی سابق نداريم.

اما در مورد بحث ديگری که يوگسلاوی را نمونه موفقی می داند، در کل کتابی که بيش از 30 سال پيش تحت عنوان کردستان و شکل گيری دولت مرکزی در ايران (8)  نوشتم، دقيقا نشان داده ام که چرا راهی نظير يوگسلاوی برای حل مسأله ملی در ايران تراژدی است. خود کشورهای تجزيه شده از يوگسلاوی نيز نه تنها هنوز پس از اينهمه سال موفق نيستند بلکه حتی نمی توان آنها را کشورهايی مستقل خواند و برای امور اوليه خود در وابستگی شديد به قدرت های مختلف جهان هستند. توصيه می کنم دوستانی که در کامنت ها تجزيه يوگسلاوی را بعنوان مدلی موفق تصور می کنند بيشتر در مورد آن کشورها بررسی کنند.

همچنين برخی دوستان نمونه کانادا را بعنوان نمونه ای موفق از فدراليسم قومی می خوانند که به آنهم بارها پاسخ داده ام. متعجب هستم که اين دوستان در کانادا زندگی می کنند و چنين برداشتی از مناطق فرانسوی زبان کُبِک دارند. اتفاقا بهترين دليل شکست فدراليسم قومی همين کشور کانادا است. و تجربه بخش فرانسوی نشين آن کشور سمبل شکست  اينگونه برخورد به مسأله ملی است نه پيروزی. چرا که در کشوری پيشرفته اقليتی که فرانسوی تبار هستند يعنی از کشوری با سابقه مدرن آمده اند انقدر عقب مانده شده اند. نه تنها منطقه کُبِک بلکه حتی محله های فرانسوی در پايتخت اوتاوا در کانادا نيز به همين وضع دچارند. دانستن زبان فرانسه که در آمريکا و بسياری کشورهای ديگر سمبل پرستيژ نگريسته می شود در کانادا به چيزی تحقير آميز تبديل شده است و دليلش هم همين مناسبات بدی است که بين بحش فرانسوی زبان و بحش انگليسی زبان بوجود آمده که بارها نيز تا مرز جدايی پيش رفته است. فدراليسم آمريکا که به فدراليسم استانی مورد پيشنهاد اينجانب نزديک است بالعکس توانسته است مردمی با پيشينه های بسيار متفاوت تر را در کنار هم حفظ کند و چنين خصومت هايی را نيز دامن نزده است. تجربه کُبِک کانادا را لطفا برای ايران تجويز نکنيد که تجربه ای است بسيار ناموفق و شکست خورده.

اما وقتی از فدراليسم استانی حرف می زنيم برخی استان را با لغت اقليم که مورد استفاده دولت اقليم کردستان عراق است يکی فرض می کنند. اتفاقا درست برعکس بايد باشد. تصور اينکه مثلا کردهای استانهای آذربايجان غربی، کردستان ، کرمانشاهان و ايلامرا بايد در يک استان به اصطلاح کردی ادغام کرد بسيار غلط است و عملا به پاکسازی قومی دامن می زند. اتفاقا حتی استان اردبيل هم که به تازگی به استانهای آذربايجان اضافه شده است يا بوجود آمدن استان گلستان در جوار مازندران روش درست کار است. تعدد استانها البته در حد معقول برای عدم تمرکز و مديريت بهتر کشور مفيد است چه سيستم فدراليسم استانی باشد و جه غير فدرال. اينکه نام استانها بعضا از نام اقوام گرفته شده است اصلا بی اهميت است و نظير نام خانوادگی است که ديگر بيان حرفه اعضا خانواده نيست و يکی دکتر است اما نام خانوادگی اش آهنگران است. اينکه استانها مختلط هستند يعنی از مردم يک قوميت تشکيل نمی شوند امر خوبی است و نه بد و اين امر به رشد سکولار جامعه در دنيای گلوبال کنونی ياری می رساند. مردم را نبايد بر مبنای قوميت و مذهب و امثالهم از هم جدا کرد. ضمنا چه آنکه کسی به فدراليسم استانی معتقد باشد و چه مخالف فدراليسم باشد اهميت دفاع از تماميت ارضی ايران يکسان است. اما آيا می شود در ايران دموکراتيک گروهی تجزيه طلب باشند؟ معلوم است که می توانند. می توانند گروهی هم طرفدار استبداد باشند و بايد از آزادی آنها برای بيان نظراتشان دفاع کرد. همانطور که در آمريکا حتی طرفداران کوکلاکس کلان آزادند البته تا زمانی که دست به اسلحه نبرده اند.

برخی دوستان می پرسند که اگر زبان رسمی ايران کردی يا ترکی بود من چه احساسی داشتم. در پاسخ بايد بگويم که سالهاست در آمريکا زندگی می کنم که زبان رسمی ندارد اما زبانی که اکثريت مردم صحبت می کنند انگليسی است و برايم هيچ مسأله ای نيست. زبان برای ارتباطات است اگر کسی تجربه بدی هنگام آموزش زبانی داشته است نبايد آن را به همه مردم و متکلمان آن زبان تعميم دهد. متأسفانه بسياری از مفاد درسی و نه فقط زبان فارسی در ايران به زور تدريس می شده اند و در سيستم آموزشی ديکتاتوری بکار می رفته است و حتی اصطلاحاتی نظير "تا نباشد چوب تر ..."با قهقهه بيان می شد. با اينکه زبان مادری ام فارسی بود اما علاقه ای به کلاس فارسی در دبستان و دبيرستان نداشتم و بويژه اينکه مرتب می گفتند شعر حفظ کنيم که کسل کننده و خسته کننده بود. در نتيجه بسياری از تجربه های بد آموزشی ما ربطی به زبان مادری نداشته و به سيستم عقب مانده آموزشی کشور بر می گشت. زبان های خارجی نظير انگليسی و فرانسه را هم بد تدريس می کردند. به هر حال از موضوع بحث خارج شدم اما بسياری از ناراحتی های فردی در اين موارد بيشتر در چارچوب بحث اصلاح سيستم آموزشی در ايران قابل بحث است.

در پايان اميدوارم دوستانی که کامنت می گذارند به موضوع بحث بپردازند و از بحث های شخصی در مورد افراد حقيقی و حقوقی در ذيل اين مقاله پرهيز کنند.

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران
سام قندچی، ناشر و سردبير
ايرانسکوپ

http://www.ghandchi.com

http://www.iranscope.com
ششم خرداد ماه 1392

May 27, 2013

پانويس:

1. فدراليسم قومي طرحي ارتجاعي براي آينده ايران
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomi.htm

Ethnic Federalism a Reactionary Plan for Iran's Future
http://www.ghandchi.com/555-FederalismeGhomiEng.htm

2. چرا تجزيه طلبی را محکوم بايد کرد
http://www.ghandchi.com/696-Separatists.htm

3. فدراليسم استانی و روند دموکراتيزه کردن ساختار قدرت

http://www.ghandchi.com/535-FederalismeOstani.htm

4. دو کامنت در دفاع از تجزيه ايران

http://www.iranglobal.info/node/19417

5. يک ديدگاه آينده نگر
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm

A Futurist Vision
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVisionEng.htm

6. يادداشتی درباره طرح بحث انگيز خودمختاری کردستان
http://www.ghandchi.com/723-kurdistan-autonomy.htm

A Note about the Controversial Kurdistan Autonomy Plan
http://www.ghandchi.com/723-kurdistan-autonomy-eng.htm

7. مدينه فاضله قومی
http://www.ghandchi.com/543-MadinehFazeleh.htm

8. کردها و شکل گيري دولت مرکزي در ايران
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIran.htm

Kurds & Formation of Central Government in Iran
http://www.ghandchi.com/700-KurdsIranEng.htm

 مقاله مرتبط:

تحريم هر نشستی که تماميت ارضی ايران را تأييد نکند
http://www.ghandchi.com/771-territorial-integrity.htm
 

فایل صوتی/مسائل اتنیکی در ایران؛ آینده را با هم خواهیم ساخت

$
0
0

 

 سایت کنفرانس : پنل چهارم و نخستین پنل از روز دوم کنفرانس استکهلم به بررسی مسائل اتنیکی در ایران اختصاص داشت. در این پنل که به مدیریت حسن شریعتمداری برگزار شد؛ ناصر بلیده‌ای، کاوه آهنگری، ماشاءالله سلیمی و حسین باقرزاده سخنرانی کردند. حسن شریعتمداری این میزگرد را به شکل پرسش و پاسخ اداره کرد.

شریعتمداری در صحبت‌های خود گفت‌: «وظیفه ما و اتحاد برای دموکراسی این است که مسایل مربوط به اتنیک‌ها را به بحث بگذارد. این بحث برای آن است که ارزش‌هایی به جامعه منتقل شود که براساس آن ارزش‌ها بتوانیم آینده را با هم بسازیم».

 

وی افزود: «در کشور ما گسل‌های فراوانی وجود دارد، حداقل ۵ یا ۶ گسل بسیار عمیق. یکی از مهم‌ترین این گسل‌ها، گسل مرکز و حاشیه است. به این معنا که حکومت‌های اقتدارگرا و تمرکزطلب، چه از لحاظ کانسپت، چه از لحاظ اجرایی و چه از لحاظ حفظ حقوق شهروندان، نظامی مطابق تمایل خود برای اعمال اقتدار از مرکز می‌سازد. قاعدتا این شکل از حکومت، نمی‌تواند حقوق شهروندان را رعایت کند یا آن‌که ساختارهای دموکراتیک داشته باشد. بر این اساس چنین حکومتی در نظم سیاسی قابلیت تداوم را ندارد. ما باید گسل مرکز ـ حاشیه را به حداقل رسانده و یا رفع کنیم. البته فراموش نکنیم که گسل مرکز ـ حاشیه لزوما به معنای مسایل اتنیک‌ها نیست، بندرعباس هم منطقه محرومی است. مسایل اتنیک‌ها و ادیان مختلف در ایران، از جمله موارد اصلی در گسل مرکز ـ حاشیه هستند».

 

شریعتمداری گفت: «برای حل این موضوع نیاز است که بحث و دیالوگ با هم داشته باشیم. وظیفه اتحاد برای دموکراسی همین است که به فعالان دو طرف این گسل، تریبونی بدهد تا با یکدیگر دیالوگ داشته باشند. وظیفه اتحاد برای دموکراسی موضع‌گیری له یا علیه دو طرف نیست، بلکه ما فضای لازم برای دیالوگ را در اختیار دو طرف قرار می‌دهیم».

 

IMG_7086

 

پس از آن، کاوه آهنگری در پاسخ به این سوال که «در آینده ایران چگونه می توانید با کسانی که آرای شما را قبول ندارند، گفتگو کنید؟»، گفت: «یکی از بحث های مکتوب ما که به صورت سیاست رسمی حزب دموکرات است بر همین اساس تعریف می‌شود: ما به دموکراسی اکثریت و اقلیت معتقد نیستیم. در کشوری متکثر این نوع از دموکراسی محلی از اعراب ندارد بلکه دموکراسی اشتراکی و توافقی مهم شمرده می شود. حزب دموکرات کردستان و من در این جهت تلاش نمی کنیم که نظر مخالف را هم رنگ خود کنیم بلکه بیشتر باید به یک توافق بر یک سیستم سیاسی و اجتماعی برسیم. فدرالیسم بازتاب همین مساله است. در واقع نیازی نیست که بلوچ و دیگران مثل من زندگی کنند. آن ها در جایگاه خودشان باید باشند و ما می توانیم بر سر یک سری اصول برای اینده ایران به توافق برسیم. یعنی وارد یک نظام سکولار فدرال دموکرات شویم که حق کسی ضایع نشود».
آهنگری در پاسخ به سوال دوم شریعتمداری «آیا آن چه مطلوب شماست در یکی از کشورهای خارجی برقرار شده است؟»، گفت:‌ «چنین مدلی در دنیا وجود ندارد. ما در جهان یک ایران بیشتر نداریم و مدل سیاسی ایران آینده نیز باید منطبق با فرهنگ، اجتماع و تاریخ خود ایران باشد. در کلی ترین حالت شاید بتوان به سوئیس، کانادا و بلژیک اشاره کرد که مسائل اتنیکی در آن ها عمده است. بلژیک با ده میلیون جمعیت ۳ نوع زبان دارد. این نهادینه کردن سیستم و سیستم گرایی در جامعه است که همه باید پایبند به آن باشند. من معتقد به تز یا باور همگانی که «حق دادنی است و نه گرفتنی» نیستم چرا که حق نه دادنی است و نه گرفتنی. توافق و اشتراک برای من از همه چیز مهم‌تر است».

 

IMG_7068

 

ناصر بلده ای اما در پاسخ به این سوال که «توافق و اشتراکی که آقای آهنگری می گویند چیست و بر سر چه عواملی باید اتفاق بیافتد؟»،‌گفت: «من با نظرات آقای آهنگری موافقم. ایران یک کشور مذهبی است و اکثر نیروهای دموکراتیک نیز بر سر باور این مساله توافق دارند که حاکمیت باید بر اساس مردم باشد. برای حل چند ملیتی بودن ایران باید به فدرالیسم برسیم که طرف یک گروه فرهنگی و زبان گرفته نشود. در یک حکومت فدرال باید برابری شهروندی وجود داشته باشد. در مورد بلوچستان به طور مثال چاره ای جز برابری ملت ها وجود ندارد. در نیروهای اپوزیسیون هم شکل متحد کننده به وجود نیامده است. باید به این اندیشید که ایران باید یک کشور متحد باقی بماند در نتیجه باید برنامه‌ای ارائه شود که حقوق همه ما محترم شناخته شود. امروز خیلی از گروه‌ها مساله فدرالیسم را قبول دارند و سوءتفاهم‌ها هم باید به شکل دموکراتیک حل شود».

 

IMG_7032

 

پس از آن، حسین باقرزاده در سخنان خود گفت: «من به عنوان یک ایرانی فارسی زبان در این جمع، احساس حقارت می کنم. به این معنا که من از زبان‌های ایرانی، تنها یک زبان را می دانم و با آن صحبت می‌کنم، اما دوستان دیگر حداقل به دو زبان آشنا هستند. این دوستان می‌توانند با بخش بزرگتری از جامعه ایران دیالوگ برقرار کنند. اگر ایرانی بودن را یک صفت بدانیم و از “ایرانی‌تر” بودن سخن بگوییم، از مشخصات این مساله، آن است که بتوان با ایرانی‌های بیشتری دیالوگ برقرار کنیم».

 

وی افزود: «من به مساله سیاست از دید حقوق بشر نگاه می کنم و حقوق بشر را به عنوان مبنای عمل سیاسی قرار می دهم. در بحث مربوط به خاک یا انسان، انسان را محور قرار می‌دهم و خاک را فرع بر آن می‌شناسم. به این ترتیب من با تز “چو ایران مباشد تن من مباد” رابطه ای ندارم. من فکر می‌کنم ایران به خاطر ایرانی‌ها ارزش دارد. اگر ما محور و مبنای ارزشی را انسان قرار دهیم و انسان را مبنای ارزشیابی قرار دهیم، خاک را می توان براساس انسان ارزیابی و قربانی کرد».

 

باقرزاده گفت: «عنوان بحث امروز ما “آینده را با هم می‌سازیم” است. این عبارت سه تعبیر مهم دارد: اول آینده است، یعنی نگاه ما باید به آینده باشد. گذشته هم مهم است، اما تنها برای این‌که از آن درس بگیریم. باید توجه کنیم که در گذشته مسائل زیادی اتفاق افتاده است. برخی دوست دارند گذشته را ملاک قرار دهند و براساس آن برای آینده تصمیم‌گیری کنند. گذشته‌ها گذشته وآیندگان ما هستند که باید روی این خاک زندگی کنند. ما نباید به گذشته‌ها توجه زیادی کنیم. آیندگان ما نباید تقاص گذشتگان ما را بپردازند. دوم این که باید “با هم” بسازیم. شرط لازم و اولیه آن است که آگاهانه و با اختیار این کار را انجام دهیم. تنها جوامع انسانی که حقوق برابر دارند، می توانند با هم کار کنند. ما در جامعه ای باید این کار را انجام دهیم که برابری انسانی به لحاظ حقوق شهروندی و حقوق بشر فراهم باشد. این تنها شرط لازم برای کار کردن با هم است. باید “بسازیم”. چه شکل جامعه ای را باید بسازیم؟ چه نوع ساختی را می خواهیم بسازیم؟ هرکس می‌تواند ساخت مورد نظر خود را پیشنهاد دهد، ولی انتظار نداشته باشیم همه سخنان ما را بپذیرند. در نهایت ما نیستیم که تصمیم گیرنده شکل و ساخت آینده ایران هستیم. این مردم ایران خواهند بود که تصمیم می‌گیرند و مجلس موسسان است که طرح‌ها برای آینده ایران در آن پیشنهاد می شود. بنابراین ما در باره ساخت‌های آینده ایران می توان هر طرحی را پیشنهاد کرد، چون می خواهیم دیالوگ کنیم، فهم کنیم، و دلایل یکدیگر را بشنویم».

 

IMG_7189

 

پس از آن، ماشاءالله سلیمی سخنرانی کرده و گفت: «حرفهایی که من امروز اینجا بیان می‌کنم، شخصی است، نه از طرف آذربایجان است و نه از طرف یو‌دی‌آی. در سال‌های اخیر رابطه میان جریان‌ها و کانون‌های سیاسی با جریان‌های سراسری قطع شده است. تلاش یودی‌آی بر این است که بین جریان‌های سراسری پیوند ایجاد کند تا اگر قرار بر این است که ایران را بسازیم، همه ساکنان آن مناطق در ساختن آن مشارکت داشته باشند. مسائل آموزشی، فرهنگی و حتی زیر ساخت‌های اقتصادی بسیار مهم است. به ساختار سیاسی نگاه کنید، چند وزیر آذربایجانی در سیستم وجود دارد؟ اگر هم کسی هست، حتی یک بار از ساخت یک مدرسه ابتدائی در آذربایجان صحبت نکرده است».

 

وی افزود: «میگوییم ایران مال همه ایرانیان است اما وقتی رادیو را باز می کنیم، موسیقی اصیل ایرانی به همین عنوان معرفی میشود اما موسیقی کردی، آذربایجانی و … محلی خوانده می‌شود. اگر ایران از آن همه است پس بگویید موسیقی ایرانی در گویش فارسی، کردی و … شما عملا با این کار میگویید که دیگران ایرانی نیستند. امروز همه نیروهای سراسری به حقوق فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملیت های مختلف ایرانی معتقدند اما آیا بدون داشتن یک مدل معین برای آموزش زبان و روش این ازادی ها، فقط قبول این ارزش کافی است؟ یا باید به ساختارهایی برای آموزش و ایجاد شغل و … رسیده و سر ساختارها موافقت کنیم؟».

 

سلیمی گفت: «ما باید سیاستی را پیش ببریم که وقتی می‌گوییم ایران از آن همه است در محتوا هم آن را ثابت کنیم. در مورد مدل اداره جامعه یا ساختار رسیدن به مطالبات، راه‌حل‌های مختلفی داریم. از نظر من سیستم فدرالیسم منطقه‌ای که متفاوت از فدرالیسم قومی است، باید مطرح شود. در شرایط کنونی باید میانگین خواسته‌ها در نظر گرفته شود که در آن در مقاطع مختلف تحصیلی امکان تدریس زبان‌های مادری وجود داشته باشد و بعدتر در رشته‌های عالی‌تر افراد بتوانند حق انتخاب داشته باشند که در زبان مادری خود ادامه تحصیل دهند. در بخش‌های اداری و نهادها نیز انتخاب وجود داشته باشد که ربطی به ملیت نداشته باشد و هر کس که ساکن هر منطقه‌ایست بتواند خود را به رای بگذارد نه آن که از مرکز استاندار و فرماندار تعیین شود».

 

سلیمی در پاسخ به این سوال که «اغلب نیروهای سیاسی امروز ایران با عدم تمرکز موافقند. آیا این توافق یک ساختار و شکل معین سیاسی هم باید داشته باشد»،‌گفت: «من عدم تمرکز را نوعی کلی‌گویی می‌دانم. تا شکل و ساختار و محتوای این عدم تمرکز مشخص نشود، موضوع صرفا برای ساکت کردن دیگران مطرح می شود. سوال اصلی این است که چرا ترس از فدرالیسم وجود دارد؟ اگر ما با اصل این موضوع موافق هستیم و می‌خواهیم خانه‌ای بسازیم، مشکل مالی و مشکلات بعدی آن قابل حل خواهد بود».

فایل صوتی/ وقتی می‌گوییم ایران از آن همه است در محتوا هم ..

$
0
0

 سایت کنفرانس :ماشاءالله سلیمی سخنرانی کرده و گفت: «حرفهایی که من امروز اینجا بیان می‌کنم، شخصی است، نه از طرف آذربایجان است و نه از طرف یو‌دی‌آی. در سال‌های اخیر رابطه میان جریان‌ها و کانون‌های سیاسی با جریان‌های سراسری قطع شده است. تلاش یودی‌آی بر این است که بین جریان‌های سراسری پیوند ایجاد کند تا اگر قرار بر این است که ایران را بسازیم، همه ساکنان آن مناطق در ساختن آن مشارکت داشته باشند. مسائل آموزشی، فرهنگی و حتی زیر ساخت‌های اقتصادی بسیار مهم است. به ساختار سیاسی نگاه کنید، چند وزیر آذربایجانی در سیستم وجود دارد؟ اگر هم کسی هست، حتی یک بار از ساخت یک مدرسه ابتدائی در آذربایجان صحبت نکرده است».

 

وی افزود: «میگوییم ایران مال همه ایرانیان است اما وقتی رادیو را باز می کنیم، موسیقی اصیل ایرانی به همین عنوان معرفی میشود اما موسیقی کردی، آذربایجانی و … محلی خوانده می‌شود. اگر ایران از آن همه است پس بگویید موسیقی ایرانی در گویش فارسی، کردی و … شما عملا با این کار میگویید که دیگران ایرانی نیستند. امروز همه نیروهای سراسری به حقوق فرهنگی و اجتماعی اقوام و ملیت های مختلف ایرانی معتقدند اما آیا بدون داشتن یک مدل معین برای آموزش زبان و روش این ازادی ها، فقط قبول این ارزش کافی است؟ یا باید به ساختارهایی برای آموزش و ایجاد شغل و … رسیده و سر ساختارها موافقت کنیم؟».

 

سلیمی گفت: «ما باید سیاستی را پیش ببریم که وقتی می‌گوییم ایران از آن همه است در محتوا هم آن را ثابت کنیم. در مورد مدل اداره جامعه یا ساختار رسیدن به مطالبات، راه‌حل‌های مختلفی داریم. از نظر من سیستم فدرالیسم منطقه‌ای که متفاوت از فدرالیسم قومی است، باید مطرح شود. در شرایط کنونی باید میانگین خواسته‌ها در نظر گرفته شود که در آن در مقاطع مختلف تحصیلی امکان تدریس زبان‌های مادری وجود داشته باشد و بعدتر در رشته‌های عالی‌تر افراد بتوانند حق انتخاب داشته باشند که در زبان مادری خود ادامه تحصیل دهند. در بخش‌های اداری و نهادها نیز انتخاب وجود داشته باشد که ربطی به ملیت نداشته باشد و هر کس که ساکن هر منطقه‌ایست بتواند خود را به رای بگذارد نه آن که از مرکز استاندار و فرماندار تعیین شود».

 

سلیمی در پاسخ به این سوال که «اغلب نیروهای سیاسی امروز ایران با عدم تمرکز موافقند. آیا این توافق یک ساختار و شکل معین سیاسی هم باید داشته باشد»،‌گفت: «من عدم تمرکز را نوعی کلی‌گویی می‌دانم. تا شکل و ساختار و محتوای این عدم تمرکز مشخص نشود، موضوع صرفا برای ساکت کردن دیگران مطرح می شود. سوال اصلی این است که چرا ترس از فدرالیسم وجود دارد؟ اگر ما با اصل این موضوع موافق هستیم و می‌خواهیم خانه‌ای بسازیم، مشکل مالی و مشکلات بعدی آن قابل حل خواهد بود».

به بهانه توهین عباس معروفی به دکتر رضا براهنی

$
0
0

 

آقای عباس معروفی زمانیکه 800 سال پیش!!! آمدیم زبانمان ترکی بود!

 

رشد و آگاهی از حقوق انسانی_اجتماعی و عدالتخواهی ‌ملیتهای غیرفارس‌زبان در این اواخر به مذاق خیلی‌‌ها خوش نیامده و شروع به انکار و توهین مللیت های غیر فارس زبان و روشنفکران آنان میکنند. گرچه توهین و انکارهای ایدئولوزیکی غیر فارس زبانان در تاریخ معاصر ایران کم نیست اما شنیدن این نوع توهمات نژادی از طرف شخصیتی ادبی و داستان نویس معاصر که خود قربانی استبداد حاکم میباشد و شاگرد مکتب ادبی دکتر براهنی ها میباشد، تعجب و ناامیدی در میان اصحاب قلم را افزایش داد و باعث انتقاد های فراوانی از طرف دوست داران ادب به این داستان نویس و به اصطلاح روشنفکر معاصر شد.

به دنبال آن باخود به تاریخچه و نقش روشنفکران در شکل دهی دموکراسی و دفاع از حقوق انسانی انسان ها فارغ از هر کیش و مذهب فکر ‌کردم. تنها مدلی که شباهت بسیاری با موقعیت خودمان پیدا کردم ترکیه بود. به دستاوردهای ملت کرد در ترکیه فکر کردم که چطور شد کردهای ترکیه با حداکثر 5/1جمعیت کل کشور (خیلی‌کمترازترکان ایران) و با روشهای غیرمسالمت آمیز (باحق یا ناحق بودنش کاری ندارم) برای بدست آوردن حقوق اولیهٔ فرهنگی‌_اجتماعی خوداز میللیت‌های غیرفارس زبان ایران پیشی‌گرفته اند (اولین دانشگاه کردی زبان در دیاربکر، شبکه سراسری کردی زبان بدون اجباری کردن نصف ترکی ‌نصف کردی، حق دفاع در دادگاها به زبان کردی،اجازه ثبت حزب و فعالیت برای کردها و دیگر ائتنیک ها....). با وجود این که مساله خیلی‌پیچیده تر از آن است که با یک فاکت به قضاوت نشست اما به نظر می آید وجود و رشد حلقه روشنفکری خود ترک زبانها در دفاع از حقوق کرد زبانها باعث پیموده شدن این راه دراز شده. نمونه وجود این حلقه روشنفکری را میتوان در تمامی سطوح اجتماعی و سیاسی کشور ترکیه مشاهده کرد. وجود چندین روشنفکر، نویسنده، کارگردان، بازیگر و حتی اسلام گرایان ترک زبان در حزب ب. د. پ .کردها که بصورت رسمی در فضای سیاسی تورکیه  فعالیت می کنند (سیری ثریا نمایندهٔ پارلمان از حزب بدپ)، پیشقدم شدن شخصیتهای شناخته شده اعم از بازیگر، خواننده، نویسنده، مربی، سناریست و سیاستمدار ترک در حل مساله کردها با نام انسانهای عاقل، حمایت احزاب چپ و کمونیستی ترک از حقوق کردها (حزب کمونیست های ترک)، حمایت نویسندگان نامدار جهانی ترک از حقوق کردها و دیگر اقلیت ها (اورهان پاموک).....که تاثیر چندین سال فعالیت این حلقه روشنفکری ترکها علاوه بر جهت دادن به فضای سیاسی و اذهان عمومی کشور سیاستمداران حزب عدالت و توسعه را هم مجبور به تن دادن به خواست های کردها کرد.

نوع نگاه و تعریف ایدئولوژیکی از دوست و دشمن از طرف نظامهای حاکم و روشنفکران زمان در بدبین و یا خوشبین کردن اذهان عمومی به یک موضوع خاص در هر کشوری سهم به سزایی در شکل گرفتن حلقه های روشنفکری(مثبت یا منفی) در باره آن موضوع میشود. گفتمان ایران اهورایی_فارس محوری و توران دیو صفت و عرب ستیزی بر جای مانده از فردوسی قرن چهار هنوز بدون کوچکترین تغییری در ادبیات سیاسی روشنفکران فارس زبانان ما خودنمایی میکند و هر گونه ادبیات سیاسی تساهل جویانه در برابر ترک و عرب را کنار میزند. ترک و عرب ستیزی بین روشنفکران مسموم شده در این فضای آلوده به ایدئولوژی فارس محور در ابعاد مختلف خود را نمایان میکند. اگر ملی گرایی های بیمارگونه فارس محور دهه های قبل را نا دیده بگیریم که با شدت فراوان حتی تز جدایی نوزادان غیر فارس از مادر را پیشنهاد میکردند. امروز هم هالوی شاعر با اصرار تمام از نژادپرستی بیمارگونه خود دفاع مکند، شجریان خوش بانک از ترک تورک های معترض به حادثه کاریکاتور از جغرافیای سیاسی ایران سخن میراند، حداد عادل منجمد شده در حلقه حاکمیت در مقابل خواسته دانشجویان تن‌ به قواعد بازی نمیدهد و تحصیل به زبان مادری را خواسته بیگانگان می‌داند. عباس معروفی ادیب و فرنگ دیده! ترک ها را هجوم‌آوران ۸۰۰ سال پیش!! می‌داند و رسمی شدن زبانی غیر از زبان فارسی را با تی‌پای مردگان جواب میدهد، اپوزوسیون های لوس‌انجلس نشین سرمست از احتشام ایران باستان اجازه تنفس به هیچ  تفکری در خارج از این دایره تنگ و مسموم را نمیدهند، اسلام گرایان موعودگرا زیر چتر ایران اسلامی، طرحی نو از آریایی گرایی فارسی تبلیغ میکنند. بطوریکه در تمامی سفارت خانه های ایران در خارج از کشور تبلیغ تخت جمشید و بیستون میشود و در کنار آنها حافظ و سعدی و البته فردوسی دیده میشود. در عجبم چرا حاکمان جمهوری اسلامی تصویر حرم امام رضا را به رخ خارجیان نمی کشند (قابل توجه آنانی که مدعی هستند جمهوری اسلامی تمثیل کننده اسلامیت و ارزشهای دینی هستند نه ملی گرایی ایران فارس محوری!). چندین مورد توهین و افترا از طرف ارگان ها و مقامات رسمی کشور (رئیس جمهور، وزیر، امام جمعه، نماینده مجلس...) به مللیت های غیر فارس زبان به خصوص ترک زبانان (نظر سنجی صدا و سیما، سریال ها و جریان کاریکاتور و جکهای تحقیر آمیز )...و صدها مثال دیگر که هر خواننده با وجدان سالم بیشتر از من در حافظه خود از این مللی گرایی بیمارگونه فارس محوری در ذهن دارد. شدت این نژاد پرستی فارس محور به حدی است که به نماینده مورد تایید شورای نگهبان ولی فقیه اجازه قرائت 2 بیت شعر ترکی در مجلس را نمیدهد. هنوز آزاد گذاشتن صحبت با زبان مادریمان در خانه مان منتی بزرگ بر سرمان میباشد! و سکوت همیشگی روشنفکران فارس حاکی از فخرفروشی یک گفتمان  زبانی حاکم در ایران میباشد! (اگر دفاع مقطعی جلال آل احمد را نادیده بگیریم).

علاوه بر این در رفتار شناسی انسانها با نوعی از هویتهای کاذب اکتسابی برخورد میکنیم که شخص آن را با قرار گرفتن در موقعیت های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خاصی (مثل نویسندگی، کسب مقام ورزشی، رسیدن به یک مقام سیاسی) بدست میآورد و برای تداوم شخصیت اجتماعی مصنوعی کسب کرده قدم در راه حفظ و دفاع غیر منطقی از آن هویتهای کاذب میگذارد. این هویت های کاذب به صورت اوتوماتیک وار از فضای درست شده بوسیله حاکمان، سیاستمداران و روشنفکران به شخص انژکته میشود. نمونه فراوان این نوع الیناسیون ها و آسیمیلاسیون ها را در شخصیت های ورزشی این اواخر میبینیم. در بحث جامعه شناسی این بر میگردد به تنضیم رفتار در مقابل دومینیانت های اجتماعی_سیاسی حاکم بر جامعه در شرایط ناجور با رفتارهای دوگانه! و یا به تعبیری فرصت طلبی ...

آقای عباس معروفی هم با کتابهایش اسم در آورده و زبانی که در کتاب هایش به کار برده فارسی میباشد. برای حفظ شخصیت اجتماعی بدست آورده از نوشتن آن کتاب ها یا باید هر چه غیر فارس هست را نیست کند و یا باید مثل دکتر رضا براهنی آن قدر ظرفیت داشته باشد که با آن همه فارسی نویسی به وظیفه روشنفکری خود عمل کند و در کنار حق و عدالت در مقابل استبداد حاکم از هر نوعی بایستد. به نظر میرسد آقای معروفی راه پر اسم و رسم را انتخاب کرده و مثل تمامی روشنفکران سلفی فارس زبان خویش(به استثنای جلال آل احمد) چشم خود را بر حقایق بسته و شروع به بی احترامی به بزرگ خود میکند.

به عبارتی روشنفکری در ایران هنوز به آن درجه از شعور و بلوغ فکری نرسیده که فارغ از دین، کیش، زبان به وظیفه روشنفکری خود بپردازد. روشنفکر ما هنوز بلوغ روشنفکر قرن 19 فرانسه را پیدا نکرده که یاد بگیرد میشود فرانسوی شد و در جبهه های حق در کنار الجزایریها علیه استبداد فرانسه جنگید و امروز امثال عباس معروفیها به ما یاد می دهندکه راه درازی برایر روشنفکر شدن و عمل کردن به وظیفه روشنفکری در جامعه ایران داریم. چه بسا کسانی مثل من حسرت و حیف گذاشتن اون همه زمانی را میخورند که صرف خواندن رجز مردگان آقای معروفی ها و یا دیگر کتابهای روشنفکران بی مسئولییت کردند. 

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>