Quantcast
Channel: فرشید یاسائی
Viewing all 3526 articles
Browse latest View live

خانم صدر، شما چرا؟

$
0
0

اظهار نظرهای جنجال برانگیز خانم شادی صدر در مورد حق تعیین سرنوشت (۱) و اظهار شگفتی از عدم حمایت همگانی از حامیان تفکر تبدیل خوزستان به امارات "عربستان"بیش از اینکه بازگوکننده گفتمان یک فعال "حقوق زن"و "حقوق بشری"باشد، شعارهای پوپولیستی احمدی نژاد را تداعی می‌کند.

ایشان در حالی‌ منتقد گفتمان "دولت-ملت"پهلویسم و تداوم آن است که در سال وقوع انقلاب تنها ۴ سال داشته، که البته میتوان این را به حساب نبوغ و پیشگامی ایشان گذاشت. به عنوان یک عرب خوزستانی که گوشه گوشه خوزستان را می‌شناسم، ایمان دارم که چنانچه یک بار قدم رنجه کرده و سری به خوزستان می‌زدند و لطف و صفای کوچه و محله‌هایش را که هرکدام تصویرگر "ایرانی‌ کوچک"است را تجربه کرده بودند، هرگز به برایشان آرزوی جدایی‌ از "ایران لعنتی"را نمیکرد.)۲(

خوزستان تاریخی به قدمت تاریخ ایران و شاید پیش از آن دارد و توصیه من به خانم صدر این است که پیش از هرگونه اظهار نظر در باره خوزستان و مردم نجیبش، و همچنین "تئوری تجزیه خوزستان"قدری در باره تاریخ خاورمیانه نوین، شیوه و زمان پیدایش امیر نشینهای میکروسکوپی حاشیه خلیج فارس که تصادفا همزمان با کشف نفت در خاورمیانه در اوائل قرن بیستم و اثر انگشت و رد پای تصادفی دولت فخیمه بریتانیا در تاسیس همه آنها، حمایت تمام قد از هم پیمان خود "شیخ خزعل قهرمان"که در آن زمان موفّق به برپایی امارات عربستان نگردید و همچنین سرمایه گذاری‌های سخاوتمندانه در حمایت از گروههای(مجازی) چند نفرهٔ تجزیه طلبی که زیر چتر مدافعان "آموزش به زبان مادری"و نه "آموزش زبان مادری"و حق تعیین سرنوشت "ملّیت ها"امرار معاش میکنند و اتفاقا اغلبشان در همسایگی شما در لندن ساکن هستند، بیشتر مطالعه کنید و بیاموزید.

امیدوارم قبل از برداشتن چماق "گسترش دموکراسی"و دفاع از حق تعیین سرنوشت و دلسوزی برای فرزندان محروم خوزستان و پیش از دادن هرگونه آدرس، سری به کوچه پس کوچه‌های کشورهای نفت خیز اطراف ایران بزنید تا فقر سیاه و عریان را در سایه حکومت شیوخ گردن کلفتی‌ که جامعه را با قوانین عقب افتاده ۱۴۰۰ سال پیش اداره میکنند از نزدیک ببینید حداقل بدانید آدرس کجا را به مخاطب خود می‌دهید.

آری خوزستان زخمی و خشمگین است، افسرده است، دردمند و آزرده است و نیازمند تیمار، اما قسم به خون همان دلاورانی که جان خود را برای حفظ آن آب و خاک و ناموس خود فداکردند سوگند که هنوز فرزندان، برادران و خواهرانی از همان جنس آماده جانبازی در راه حفظ تمامیت ارضی ایران و نگهبانی از آن میراث هستند.

آری خوزستان تشنه است و در آلوده‌ترین هوای جهان تنفس می‌کند. بخشی از آبش را به کویت میفروشند و اصفهانیها و یزدی‌ها بر سر تقسیم بخشی دیگر از آن بر سر و کول همدیگر میزنند و با نیروهای امنیتی دولت خدمتگزاری که با صرف میلیاردها تومان طولانی‌ترین تونل خاورمیانه را برای دزدیدن آب خوزستان هزینه کرده درگیر میشوند و فرزندان خوزستان باید با آبهای آلوده‌ای به فاضلاب تصفیه شده بیشتر شبیه است تا آب، سر کنند. مشکل آب آشامیدنی خوزستان و خصوصا اهواز بر خلاف ادعای خبرگزاری مهر)۳( نه از ۱۰ سال قبل که از اوائل انقلاب شروع شد و آب آشامیدنی اغلب مناطق شهر اهواز در اوائل دهه شصت (علیرغم کیفیت نسبتا خوب آن) بنا به گزارشهای ماهیانه سازمان بهداشت محیط "غیر قابل شرب"اعلام میشد و این آلودگی دلیل اصلی‌ شیوع بسیاری از بیماریهای کلیوی بخصوص سنگ کلیه است.

خوزستانی که آب و خاک و نفت و گازش را میفروشند تا هزینه نان سفره و بنز و پورشه و برجهای سر به فلک کشیده و خرج عزا و عروسیشان را بپردازند، اما برخی‌ از فرزندانش شب را سر گرسنه بر بالینی میگذارند که بر روی دریایی از نفت گسترده است. اما یادتان باشد که خوزستان قلب ایران است و تا ایران هست خوزستان هم هست و در پاسخ و رد اینکه فرموده اید : چگونه برخی‌ از تجویز نسخه‌ای که آزمایش نشده است ابا دارند؟ همین کابوس "جمهوری اسلامی"که حاصل تجربه‌ای نیاموخته بود و نتایج فاجعه بار آن مارا بس. ملت موش آزمایشگاهی تشنگان قدرتی‌ که سرشان در آخور این و آن است نیستند، آنها انسانند، شعور دارند و حد اقل به اندازه من و شما می‌فهمند و همانگونه که در امروز تاریک و سختیها ساخته اند، مطمئنا قادر خواهند بود در فردایی روشن، خانه‌شان را با هم و از نو بسازند. 

شما که به خود اجازه چنین اظهار نظر جسورانه‌ای می‌دهید، هیچگونه اطلاعی از گوناگونی بافت جمعیتی و میزان درهم تنیدگی و تنوع افکار موجود در خوزستان  و چگونگی‌ پیوند اهالی آن با سراسر ایران در اثر مهاجرتهای دوسویه و پیوندهای خونی دارید؟ آیا اصلا به تبعات چنین سخنانی اندیشیده اید؟ گمان نکنم.

در پایان "شط العرب"نامیدن اروندرود را فقط به حساب نا اگاهیتان میگذارم، اما امیدوارم آن شهامت را داشته باشید که روزی در مقابل آرامگاه جوانان برومندی که جان دادند تا "اروند رود"زنده بماند  زانو زده و از آنها‌  پوزش بخواهید.

 

ولدت فی‌ اهواز من اب عربی‌

کم فخور انا، عربا و ایرانی

 

 

کاظم موافق

۲ ژوئن ۲۰۱۳                                                   

 

1-     http://news.gooya.com/politics/archives/2012/09/147014.php

2-     https://www.facebook.com/shadisadr2012/posts/400930896688545

3-     http://www.mehrnews.com/TextVersionDetail/2056991

 

 

  


جغرافیای انتخابات ریاست جمهوری سال 92 ایران در مناطق کردنشین

$
0
0

 

 منصور میری  کارشناس جغرافیای سیاسی و عضو انجمن ژئوپولیتیک ایران

جغرافیای انتخابات ریاست جمهوری سال 92 ایران در مناطق کردنشین

 

جغرافیای انتخابات یکی از مباحث اصلی در علم جغرافیای سیاسی است. در کشورهای دموکراتیک که دارای انتخابات آزاد می باشند و دولت ها با رای مردم انتخاب می شوند جغرافیای انتخابات تاثیر مهمی در تعیین نتایج سیاسی دارد.این علم اولین بار در سال 1913 توسط دانشمند فرانسوی اندره زیگفرید( Andre Siegfried  ) مطرح شد.

دانشمندان این رشته در این علم به سه جنبه از جغرافیای انتخابات پرداخته اند،1-جغرافیای رای گیری2-تاثیرجغرافیا در رای گیری3-رفتارکاندیداهای شرکت کننده.

کردستان ایران در واقع قسمتی از جغرافیای ایران است که در مناطق غربی و شمال غربی قرار گرفته است وشامل قسمت غربی استان آذربایجان غربی از شهر ماکو در شمالی ترین نقطه این استان شروع و با در بر گرفتن استان های کردستان،کرمانشاه وایلام درجنوبی ترین نقطه آن استان تا شهر دهلران ادامه پیدا می کند،البته قسمتی از کردها نیز در طول تاریخ به مناطق دیگر همانند خراسان،شمال وقزوین کوچ اجباری داده شده اند.

کردها در ایران پیرو دو مذهب تشیع و تسنن می باشند در حالیکه کردها در استان های آذربایجان غربی و کردستان بیشتر پیرو مذهب تسنن می باشند در استان های کرمانشاه و ایلام بیشتر شیعه مذهب می باشند،البته اقلیتی از کزدها درایران هم به یارسا و اهل حق معروف هستند که بیشتر درحوضه های رفتاری کردهای شیعه مذ هب قرار می گیرند.

آمار دقیقی از جمعیت کردهای ایران را نمی توان ارائه داد ولی تخمین زده می شود بین 8-7 میلیون کرد در ایران زندگی کند که در مساحتی بین 120-100 هزار کیلو مترمربع پراکننده شده اند.با نگاهی به نقشه جغرافیای ایران می بینیم که کردهای مستقر در مناطق شمالی کردستان ایران سنی مذهب وجنوبی ها شیعه مذهب می باشند در واقع کردهای تشیع به این دلیل که مناطق آنها در بین عراق و ایران در مسیر رفت وآمد بزرگان مذهب شیعه و پیروان آنها قرار داشتند به تدریج به این مذهب گرایش پیدا کردند ودر واقع مذهب به عنوان یک عامل تاثیر گذار در طول تاریخ بر روی رفتار هر کدام از کردهای شیعه و سنی تاثیر داشته است.

کردهای شیعه درایران به دلیل هم مذهب بودن با پیکره اصلی ایران همواره در طول تاریخ دارای کمترین میزان اصطکاک با حکومت های مرکزی بر سر مسائل مربوط به احراز هویت کردی بوده اند و رفتارهای مرکز گریز کمتری از خود نشان میدهند.در طول حکومت های مختلف در ایران همواره از آنها در مناصب مختلف دولتی استفاده شده است،ولی کردهای سنی مذهب کمترین منصبی از دوره صفوی در ایران نداشته اند و آنها به همین دلیل همیشه در فشار و خفقان بودند و به دلیل همین رفتارهای خشن حکومت ها در مرکز است که آنها مجبور به کاربرد روشهای سخت گیرانه جهت احقاق خواسته های خود بوده اند.در واقع عامل مذهب تفاوت ها و اختلاف نظرهایی را در بین کردهای سنی و شیعه در نگاه به مسئله کرد به وجود آورده است، از لحاظ فرهنگی نیز این دو تفاوت های زیادی با یکدیگر دارند، برخورد سخت از سوی حاکمان نسبت به کردهای سنی در طول تاریخ آنها را به یک پاشنه آشیل برای حکومت ها در دوره های مختلف در ایران تبدیل کرده است و همسایگان و قدرت های منطقه ای و جهانی همیشه از این نقطه ضعف ایران برای تضعیف امنیت ملی ایران استفاده کرده اند.

انتخابات سال 92 و رفتار کردها:

شرایط حاکم بر ایران در آستانه انتخابات نشان می دهد که سه طیف اصلی خواهان دستیابی به پست ریاست جمهوری در این دوره می باشند. اصول گرایان ، اصلاح طلب ها و احمدی نژادی ها

1-    اصول گرایان: شاید بتوان گفت این طیف از کاندیدا ها از بیشترین بخت برای پیروزی در انتخابات 92 برخورددار می باشند ولی کمترین محبوبیت را نیز در بین ایرانیان دارند، دلیل این تناقض موضوعی است که در آخر به آن خواهیم پرداخت. کاندیداهایی همانند قالیباف ، حداد عادل ، ولایتی و محسن رضایی و اصول گرایان دیگر در این طیف قرار می گیرند. در جغرافیای شیعه نشین کردستان ایران این طیف از کاندیداها از کمترین شانس برای کسب رای برخوردارند، در این منطقه کردهای شیعه همانند اکثر ایرانی ها اصول گرایان را عامل اکثر مشکلات و سختی های روزافزون سیاسی و اقتصادی در طول انقلاب ایران می دانند و در واقع اصول گرایان نیز بیش از آنکه بر روی افکار عمومی  مردم  خرهکار کنند ، بر سر نزدیک شدن به شخص رهبری با یکدیگر در رقابت هستند. بنابراین هیچ کدام از کاندیداهای اصول گرا نباید برای خود شانس ببیشتری نسبت به رقیب اصول گرا برای کسب رای در این منطقه قائل باشد.

کردهای سنی مذهب در شمال کردستان نیز همین نگاه را نسبت به اصول گرایان دارند، البته نسبت به تعدادی از کاندیداهای این طیف به دلایل سوابق تلخ تاریخی در مناطق کرد نشین از جمله دست داشتن برخی از آنها در ترور رهبران سیاسی کرد نگاه سخت گیرانه تری وجود دارد.

 در این میان محسن رضایی با مطرح کردن بحث فدرالی کردن جغرافیای سیاسی ایران در صورت اغنای افکار عمومی کردهای سنی مذهب می تواند شانس بهتری برای کسب آراء کردها برای خود قائل باشد.

2-    اصلاح طلب ها : اصلاح طلب ها در مناطق شیعه نشین کردستان همانند اکثر مناطق ایران از شانس بیشتری برای کسب رای واجدین شرایط برخوردارند. به واقع در جوامع شهری که گفتمان غالب در آنها مباجث سیاسی کلان و تسامح و جامعه مدنی می باشد اصلاح طلب ها در بین طبقات متوسط جامعه از اقبال بیشتری برای رای آوردن برخوردارند. البته باید به این نکته نیز اذعان کرد در این برهه زمانی تنها کسی که می تواند افکار عمومی این قشر از جامعه را بسیج کند و اعتماد آنها را جهت پیشبرد گفتمان اصطلاح طلبی جلب کند شخص آقای خاتمی می باشد. مردم در این مناطق اعتماد و شناخت چندانی نسبت به کاندیداهای درجه دوم اصلاح طلب ندارند.

کردها در شمال کردستان ایران به شدت پیگیر خواسته های محلی خاص خود می باشند . خواسته هایی که تفاوت بسیار زیادی با مناطق شیعه نشین کردی و سایر مناطق ایران دارد. کردها اصلاح طلب ها و شخص خاتمی را به عنوان یک جریان فکری که قائل به وارد کردن کردهای سنی در مقولات حکومتی می باشند قبول دارند. خاتمی در طول هشت سال ریاست جمهوری توانست بسیاری از خواسته های محلی کردهای سنی را برآورده کند. استفاده از مقامات کرد در  مدیریتهای محلی ، ایجاد فضای بازجهت فعالیت های سیاسی و مدنی و فرهنگی امید تازه ای به کردهای سنی برای پیگیری مسالمت آمیز خواسته های خود داد. همین موضوع باعث کاهش میزان حرکات مسلحانه در کردستان ایران و تغییر رفتار احزاب مسلح کرد در قبال حکومت ایران گردید . آنها نیز شخص خاتمی را به عنوان نماد اصلاح طلبی در ایران می شناسند و فقط با حضور او در انتخابات می توان امید به ورود کردهای سنی به پای صندوق های رای داشت.

3-    احمدی نژادی ها : گروه موسوم به احمدی نژادی ها در واقع همان کسانی هستند که از سال 84 پست ریاست جمهوری را در ایران در جریان یک بازی سیاسی به دست گرفتند و در سال 88 آن را با هزینه های بسیار تمدید کردند ولی رفته رفته با هوشمندی شخص رئیس جمهور و صرف کردن تمام دارایی های حاصل از فروش نفت و تقسیم آن در میان پایین ترین طبقه اجتماعی برای خود طرفدارانی پیدا کند . کردها در مناطق شیعه نشین نگاهی کاملا یکسان با دیگر مناطق ایران نسبت به این طیف از سیاسیون از خود نشان می دهند،در واقع این موقعیت اجتماعی و طبقه معیشت مردم است که تعین کننده است.کردهایی که در مناطق روستایی و فقیرنشین شهری که در دهک های پایین جامعه قرار می گیرند حتما جهت دریافت یارانه های نقدی و حتی امید به افزایش آن بدون در نظر گرفتن عواقب ویرانگر پرداخت بی هدف این کمک ها رای خود را به نفع این گروه به صندوق ها خواهند ریخت، ولی باید گفت که این شخصیت منحصر به فرد احمدی نژاد است که بیشتر مورد توجه این قشر از جامعه می باشد و بدون حضور ایشان مطمئنا شخص رحیم مشائی به عنوان پدر معنوی این جریان است که مورد توجه همگان خواهد بود و در غیات آقای مشایی طرفداران این طیف نیز  گرایش خود را به سمت و سویی دیگر و یا عدم شرکت در انتخابات تغییر خواهند داد.

کردها در مناطق سنی نشین علاوه بر در نظر گرفتن کمک های نقدی دولت در میان اقشار پایین جامعه یک  نوع نگااه سیاسی نیز نسبت به شخص رئیس جمهور و حلقه همراه ایشان دارند. با توجه به اینکه اکثر افراد تشکیل دهنده حلقه اصلی این طیف دوستان و همراهان دوران جنگ در کردستان ایران بوده اند ، به طور حتم به دلایل جنایاتی که در آن روزگار توسط نیروهای امنیتی در کردستان شکل گرفت بر  میزان محبوبیت آنها در بین تمام اقشار مختلف مردم نیز تاثیر منفی به جا خواهد گذاشت.

نتیجه : مردم در کردستان ایران با توجه به موقعیت جغرافیای خود بر دو مذهب تسنن و تشیع می باشند.در حالیکه مطالبات کردهای شیعه اکثرا تابع خواسته های مطرح در سطح ملی می باشند ، کردهای سنی مذهب اکثرا بیان و پیگیری خواسته های محلی را بر مطالبات ملی ترجیح می دهند.انتخابات سال 92 در حالی در آستانه برگزاری می باشد که کاندیداهای حاضر به دنبال پالس های مثبت از سوی شخص رهبری می باشند.این در حالی است که ایشان نیز در فکر حفظ جایگاه خویش به بررسی سیا ستهای خود و گروه امنیتی اطراف خود می پردازد، ایشان به دلیل مسائل پیش آمده در انتخابات قبلی و مشکلات ریاست جمهوری فعلی و مسائل و مشکلات داخلی و خارجی نسخه خاص خود را در جیب دارد، در اصل ایشان هیچ اعتمادی به اصلاح طلب ها و احمدی نژادی ها نداشته و فقط یک نفر از اصول گرایان که از قبل برای ایشان معلوم و مشخص می باشد به عنوان رئیس جمهور بعدی انتخاب خواهد شد. سیاست ایشان در واقع به این شکل است که با ایجاد رعب و وحشت در دل رهبران اصلاح طلب و مخصوصا خاتمی مانع از حضور ایشان در صحنه انتخابات شود و با آوردن کاندیداهای درجه دوم از این طیف همانند روحانی و عارف ، فقط جهت گرم کردن تنور انتخابات و نه پیروزی، حداکثر استفاده را ازاین شرایط ببرد تا با عدم پبروزی نامزدهای این طیف ،نداشتن محبوبیت این گروه را در بین مردم به آنها اثبات کند. در مورد گروه احمدی نژادی ها نیز با وجود تمامی تهدید های شخص  رئیس جمهور، رهبر به هیچ عنوان اجازه تایید صلاحیت به مشایی نخواهد داد و با ورود درجه دومهای این طیف مانند لنکرانی و نیک زاد ، پرونده آنها را نیز خواهد بست،در این بین رهبر می خواهد کسی از اصول گرایان را برای این پست انتخاب کند و چه بسا این شخص برای این ماموریت از مدت ها قبل انتخاب شده و حتی تمامی توافقات لازمه نیز با ایشان صورت گرفته باشد. تجربیات گذشته رهبر به او نشان داده است که رئیس جمهوری های قبلی هر کدام به نوعی در صدد تضییغ جایگاه رهبری بودند و خدشه هایی را متوجه جایگاه ایشان کرده اند و همان طوری که اطرافیان رهبری در روزهای گذشته اعلام کرده اند پست ریاست جمهوری به کسی خواهد رسید که بیشترین هماهنگی را با رهبری داشته باشد. در این میان کردها نیز با توجه به موقعیت های جغرافیایی ، مذهبی و اجتماعی نگاه خاص خود را نسبت به انتخابات دارند. خاتمی ، مشایی و محسن رضایی ، کسانی هستند که به ترتیب دارای بیشترین شانس برای کسب آراء کردها خواهند بود ولی با سیاست های که رهبر در پیش گرفته نباید امید چندانی به استقبال کردها از انتخابات پیش رو داشت و به خصوص در مورد مناطق سنی نشین کردستان باید شاهد دور تازه ای از فضای خشونت ،دستگیری و اعدام به دلیل بسته شدن کوچکترین روزنه های امید به وجود یک فضای مسالمت آمیز در بیان خواسته های مدنی باشیم و دستگیری روزنامه نگاران و فعا لین  مدنی کرد در آستانه انتخابات در همین چارچوب قابل تامل می باشد.

 

پیرامون خودسوزی دو شهروند پیرو اهل حق در همدان

$
0
0

سایت های مختلف خبری و حقوق بشری از خود سوزی دو نفر از شهروندان پیرو اهل حق در مقابل فرمانداری شهر همدان در 14 و 15 خرداد مصادف با 4 و 5 ژوئن 2013 خبر دادند.

سایت کردپا و هرانا هویت افراد مذکور را کرد نامیده اند و این مسئله با اعتراض نزدیکان یکی ازاین قربانیان مواجه گردیده و طی تماسی با هراز از ترک بودن هویت یکی از این افراد بنام حسن رضوی  که اقدام به خودسوزی کرده است خبر داده اند.

حسن رضوی شهروند ترک پیرو اهل حق ساکن همدان در روز 04 ژوئن 2013 در اعتراض به تراشیدن سبیل یکی از همکیشانش بنام کیومرث تمناک توسط مسولین زندان همدان در برابر فرمانداری همدان خود را به آتش کشید. بنابر آخرین خبرها نامبرده  با 60 درصد سوختگی در یکی از بیمارستانهای تهران تحت تدابیر امنیتی بستری است. بصورتیکه حتی خانواده اش تا کنون موفق به ملاقات نامبرده نشده اند.

در تاریخ 05 ژوئن 2013  نیز یکی دیگر از پیروان اهل حق با هوبت کردی بنام نیکمرد طاهری ساکن صحنه کرمانشاه در ادامه اعتراض به توهین و هتک حرمت مسئولین زندان همدان به یکی از همکیشانش بنام کیومرث تمناک مبنی بر تراشیدن سبیل نامبرده که به اجبار و توسط ۵ نفر از نیروهای امنیتی زندان انجام گرفت، در برابر فرمانداری همدان خود را به آتش کشید. نامبرده قبل از رسیدن به بیمارستان جان باخت.

لازم به ذکر است پیکر نیکمرد طاهری روز پنج شنبه 06 ژوئن خرداد ماه توسط نیروهای امنیتی همدان به شهر صحنه انتقال و تحت تدابیر شدید امنیتی به خاک سپرده شد و به خانواده اش تحویل داده نشده است.

همچنین تعدادی از بزرگان شهر صحنه شب گذشته به اداره اطلاعات فراخوانده شده و در جهت کنترل خشم مردم تهدید شده بودند.تشییع کنندگان  حدود 2 ساعت در برابر فرمانداری صحنه به نشانه اعتراض  تحصن کردند که متاسفانه هیچیک از مسئولین حاضر به پاسخگویی نشده و  تحصن فوق با فشار نیروهای امنیتی  پایان یافت. تعدادی از تحصن کنندگان تهدید کردند که درصورت عدم پاسخگویی مسئولین و مجازات مسببین حادثه، اعتراضات خود را با به آتش کشیدن خود ادامه خواهند داد.

مهدی رحمانی از پیروان اهل حق به جرم فیلم برداری از خودسوزی یکی از هم کیشان خود در برابر فرمانداری همدان، بازداشت شد. مهدی رحمانی  از پیروان اهل حق که در زمان خودسوزی نیکمرد طاهری  در برابر فرمانداری همدان، در اعتراض به اهانت مسئولین زندان همدان از خودسوزی فیلمبرداری کرده بود توسط نیروهای امنیتی بازداشت و  خبری از سرنوشت وی در دسترس نیست.

لازم بذکر است سبیل در آیین اهل حق مقدس بوده و اکثر مردان پیرو این آئین دارای سبیل بوده و تعرض به سبیل مردان در این آیین تعرض به مقدسات این اقلیت مذهبی محسوب می شود.

پیروان اهل حق در جاهای مختلف ایران پراکنده هستند وبیشتر در مناطق مختلف آذربایجان و کرمانشاه ساکن هستند. در زمان شاه پیروان این مذهب از آزادی کامل برخوردار بوده اند ولی با روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی ایران پیروان آیین اهل حق دائما تحت فشار بوده اند. ارگان های امنیتی حکومت ایران نظیر سپاه پاسداران، اداره اطلاعات و نیروی انتظامی بیشتر مواقع از اجرای مراسم و مناسک مذهبی آنان جلوگیری کرده اند و بی حرمتی به این آیین و تحقیر پیروان آن جز سیاست های حکومت جمهوری اسلامی ایران بوده است.

یونس آقایان زندانی عقیدتی پیرو اهل حق که در اعتراض به هتک حرمت نیروی انتظامی به این آیین در سال 2004 با ماموران نیروی انتظامی درگیر شده و به اعدام محکوم شده است. این زندانی عقیدتی از زمان دستگیری و بازداشت تا حالا در انتظار اجرای حکم اعدام بسر می برد.

اقدامات حکومت ایران مغایر با اعلامیه ها و میثاق های حقوق بشری می باشد. مهم هویت ملی و قومی افراد نبوده که سایت های کردی اقدام به مصادره هویت این قربانیان کرده اند، بلکه آنچه اهمیت دارد حقوق انسانی افراد است که توسط حکومت ایران ضایع می شود .

اعلامیه جهانی حقوق بشر مصوبه سال 1948 :

ماده ی 18-هر انسانی محق به داشتن آزادی اندیشه، وجدان و دین است؛ این حق شامل آزادی دگراندیشی، تغییر مذهب ،دین، و آزادی علنی کردن آئین و ابراز عقیده، چه به صورت تنها، چه به صورت جمعی یا به اتفاق دیگران، در قالب آموزش، اجرای مناسک، عبادت و دیده بانی آن در محیط عمومی و یا خصوصی است.

اﻋﻼﻣﻴﻪ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﺣﻘﻮق اﺷﺨﺎصﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ اﻗﻠﻴﺖهﺎي ﻣﻠﻲ ﻳﺎ ﻗﻮﻣﻲ، دﻳﻨﻲ و زﺑﺎﻧﻲ مصوبه مورخه 18 دسامبر 1992 :

 ماده 1: کشورها ﺑﺎﻳﺪ از ﻣﻮﺟﻮدﻳﺖ و هﻮﻳﺖ ﻣﻠﻲ ﻳﺎ ﻗﻮﻣﻲ، ﻓﺮهﻨﮕﻲ، دﻳﻨﻲ و زﺑﺎﻧﻲ اﻗﻠﻴﺖهﺎ در ﺳﺮزﻣﻴﻦهﺎي ﺧـﻮد ﺣﻤﺎﻳـﺖ و اﻳﺠـﺎد ﺷـﺮاﻳﻂ را ﺑﺮاي ارﺗﻘﺎي اﻳﻦ هویت ﺗﺸﻮﻳﻖ کنند.

اعلامیه در باره محو همه اشکال تبعیض مبتنی بر دین یا اعتقاد مصوبه  مورخه 25 نوامبر 1981 :

ماده دوم

1 – هیچ کس نمی تواند به خاطر مذهب یا عقیده اش از طرف دولت، نهاد، گروه، یا هیچ فردی مورد تبعیض قرار گیرد.

2 – در اهداف اعلامیه‌ حاضر، مراد از اصطلاح‌های «نا رواداری و تبعیض مبتنی بر مذهب یا عقیده» هر نوع تمایز، طرد، رجحان دادن یا تحدید مبتنی بر مذهب یا عقیده است که هدف یا نتیجۀ آن ابطال یا محدود ساختن به رسمیت شناختن، بهره‌مند شدن یا کاربرد حقوق بشر و آزادی‌های بنیادی بر اساس برابری است.

حکومت اسلامی ایران تا حالا به هیچ کدام از این قوانین بین المللی پایبند نبوده و تا کنون اشکال مختلف تبعیض را نسبت به سایر مذهب و ادیان در مقابل مذهب شیعه روا داشته و پیروان آنان را تحت فشار، آزار و تعقیب قرار داده است.

آیا انتخابات در ایران به ملیتهای غیرفارس ربطی دارد؟

$
0
0

آقای ایرانخواه مینویسد: آقای شاملی، چرا اینقدرمی کوشید که هر جور هست این مرزبندی قومی را در هر رویداد سیاسی و اجتماعی ایران مبنا سازید؟ نمایش مسخره ای برگزار شد و از میان هشت خیانتکار فاسد یکی که از همه شیاد تر بود "رئیس جمهور"اعلام شد. حالا این خط کشی فارس و غیر فارس را از کجا درآوردید؟ هم در میان وابستگان رژیم و هم در میان مخالفان آن هم فارس هست و هم غیر فارس. مسئله جنایت و فساد یک رژیم و فقر و سرکوب و ستم به یک ملت 80 میلیونی است. کی گفته که نخبگان فارس هوادار حسن روحانی هستند؟ این همه مخالفت و افشاگری نویسنده های فارس زبان از این شیاد را نمی بینید؟ شما با فارسی خواندن این رژیم جنایتکار هم به فارس ها تهمت می زنید و هم برای رژیم آبرو می خرید. با تأسف باید بگویم تا زمانی که قوم محوری دیدگاهتان را قبضه کرده نمی توانید برداشت درستی از رویداد های کشور داشته باشید.

 

 

پاسخ به پرسش:

آقای ایرانخواه، من کوشش خاصی برای نشان دادن مرزبندی قومی در حوادث سیاسی از خود نشان نمیدهم. من واقعیت موجود را توضیح میدهم. اگر شما ردپای مسئله ملی را در رویدادهای سیاسی نمی بینید این مشکل من نیست. نگاه کنونی شما نگاه 25 سال پیش من است. من از متدولوژی حاکم بر فکر شما آگاهی دارم، چون حاکمیت آن متدولوژی را سالها بر ذهنم تجربه کرده ام. اما شما از آنچه را که من امروز در تشریح حوادث به آن اشاره دارم نه تجربه ایی دارید و نه شاید حسی در این خصوص شما را نسبت به واقعیت بیرونی حوادث روشن میکند. به بیان دیگر من دو متدولوژی را در کوله بار  تجربه خود دارم ، اما شما تنها تجربه یکی از آنها را از سر میگذرانید. بنابراین و لطفا سعی نکنید حق به جانب حرف بزنید. سعی کنید اگر فکر دارید بیان کنید تا استفاده کنیم. اما در مورد اینکه مسئله انتخاب یک رئیس جمهور در ایران به ملیت و یا قومیت ارتباط دارد یا نه من چند جمله ایی برایتان مینویسم تا شاید کمک در فهم رئآل مسئله به شما کمک بکند.

 

یک:من یک عضو جامعه یا ملت ترک در ایران هستم. منظر نگاه من و یا یک فعال سیاسی کرد و یا عرب به حوادث سیاسی با یک فعال سیاسی فارس در ایران بسیار متفاوت است. اگر نتوانید این تفاوت را دریابید، در فهم آنچه که من و یا هر قلم غیرفارس دیگری مینویسد مشکل خواهید داشت. اما تفاوت در نگاه یک فعال سیاسی ترک (یا کرد و عرب و بلوچ...) با یک فعال سیاس فارس (یا غیرفارس های طرفدار سیاسی فارسی) در آنجاست که؛ دولت ایران برای ملت فارس یک دولت استبدادی است. اما برای ملت های غیرفارس و در اینجا ملت ترک، دولت ایران عمدتا یک دولت استعماری (داخلی) است. برای یک فعال سیاسی فارس (یا غیرفارس های فارسیزه شده) مبارزه برای دمکراسی اصل و اساس است، اما برای یک فعال سیاسی ترک و یا غیرفارس مبارزه برای حق تعیین سرنوشت اصل و اساس قرار میگیرد. البته که ایندو (مبارزه برای دمکراسی و یا مبارزه برای حق تعیین سرنوشت) در تعارض با همدیگر نیستند، بلکه حتی میتوانند همگام هم پیش روند و نتیجه بسیار مطلوبی نیز عاید همه مردم ایران گردد. اما پیش بینی این همگامی هنوز بسیار زود است. به همین جهت هر بلوک سیاسی (فارس و یا غیرفارس) تاکیدش بر استراتژی مرحله ایی خویش است. نگاه فعالین این دو بلوک در موارد زیادی هم از نظر تحلیل و هم از نظر تاکتیک و استراتژی شکل و شیوه های مختلفی را در پیش میگذارند. برای نمونه حالا انتخابات ریاست جمهوری در ایران است. فعالین سیاسی خلق فارس هم از طریق مبارزه رفرمیستی و هم با تکیه بر شیوه های انقلابی و برای دمکراتیزه کردن این دولت علیه آن مبارزه میکنند. خلق فارس در ایران خلق حاکم است و دولت حاکم بر ایران یک دولت تمام عیار فارسی است. اما ماهیت این دولت از جهت سیاسی استبدادی و از جهت ایدئولوژیک دینی (شیعی) است مبارزات سیاسی موجود در مرکز نیز برای نفی ماهیت استبدادی این دولت و دمکراتیزه کردن آن است. اما خلق ترک (و دیگر خلقهای غیرفارس) ملتهای بی دولت هستند.  لذا اولین تلاش این ملتها تاسیس دولتهای خود در مناطق ملی آنهاست. بنابراین هر حادثه یا هر تنش یا هر مسئله ایی که در ایران رخ میدهد، فعالین سیاسی فارس آن را از منظر  و یا اهداف سیاسی خود مورد بررسی قرار میدهند و فعالین سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس حوادث و یا مسائل موجود در جامعه را از منظر نگاه و اهداف آن خود مورد تحلیل قرار میدهند. این تفاوت خیلی عجیب نیست. برای یک عنصر فعال و عدالتخواه غیرفارس، دولت ایران یک دولت استعماریست. همین دولت در تمامی فعل و انفعالهای خود تمام هم خود را بکار میگیرد که مسئله ملیتهای غیرفارس در میدان مباحثات سیاسی دور نگه دارد. تلاش میکند که حضور این ملتها را در کشور نادیده بگیرد و یا سیاست توهم را (دادن وعده های بی حاصل) علیه آنان بکار گیرد. وظیفه من افشای ماهیت رفتاری دولت حاکم بر ایران است.  

 

دو:مینویسید: "مسئله جنایت و فساد یک رژیم و فقر و سرکوب و ستم به یک ملت 80 میلیونی است".

 

این جمله شما غیر از یک کلی گویی توهم برانگیز چیز دیگری را روشن نمیکند. شما از کدام ملت سخن میگویید؟ در یک نگاه دقیقتر ملتی 80 ملیونی در ایران وجود ندارد، بلکه یک دولت – ملت 80 ملیونی در ایران وجود دارد. 80 ملیون شهروندان این کشور هستند، اما تعلق ملی (اتنیکی) متفاوتی دارند. در واقع در ایران 80 ملیون جمعیت وجود دارد. سیاستهای حاکمیت در ایران علیه فارس ها در موارد اساسی با غیرفارسها بسیار متفاوت است. از نظر سیاسی ماهیت این دولت استبدادی است. اگر ساده تر بیان کنیم، این دولت مانع اساسی آزادی بیان، آزادی قلم و آزادی تشکل در کل کشور است. این دولت نه وجود ملت فارس را و نه زبان آن را و نه سرزمین خلق فارس (یا فارسستان) را نفی و یا با توسل به هر خشونتی انکار نمیکند. هویت ملی ایران را فارسی توضیح میدهد، هویت دینی ایران را شیعی به قلم میدهد، زبان ملی ملت فارس یعنی فارسی را به مثابه زبان رسمی کشور برگزیده است و الآخر. اما این دولت هویت ملی ملیتهای غیرفارس (ترک، کرد، بلوچ، عرب و...) را نفی و انکار میکند. زبانشان را ممنوع کرده است و سرزمینشان را به اشغال خود درآورده و تمامی هم خود را برای نابودی این ملتها بکار میگیرد. این رفتار دولت ایران علیه ملتهای غیرفارس را رفتارس استعماری میشناسند. این یک رفتار تمام عیار استعماریست. ترکها خر محسوب میشوند، کردها و بلوچها وحشی هستند، عربها سوسمارخورند، لرها خل و گیلکها بی ناموس خوانده میشوند. میبیند که از نظر سیاسی رفتار دولت ایران با خلق فارس تشابه زیادی با رفتارش علیه ملیتهای غیرفارس ندارد. تحقیر و تبعیض ملی علیه ملت فارس اعمال نمیشود، بلکه استبداد علیه آن بکار گرفته میشود. اما انکار و تحقیر و تبعیض سیاست روزمره دولت ایران علیه ملیتهای غیرفارس است. از نظر رشد و توسعه اقتصادی مناطق غیرفارس (بلوچستان، کردستان، لرستان، منطقه عربی الاهواز و حتی آذربایجان) امروز با مناطق فارسی قابل مقایسه نیست. از نظر هویت ملی ملیتها در ایران، دولت ایران تنها هویت فارسی در ایران را به رسمیت می شناسد و زبان ملی آن ملت را (یعنی فارسی) زبان رسمی کشور برگزیده است. از نظر فرهنگی، سینما، تلویزیون، مطبوعات، رادیو ، کتاب و روزنامه تنها و تنها مروج زبان فارسی هستند. از نظر تاریخی هم هر روز کوروش و داریوش و کی و کی با پتک سر مردم غیرفارس کوبیده میشود که گویا اینها تاریخ شماست! باوجود اینکه این نام ها اگر تاریخ ملت فارس را تشکیل میدهند، اما هیچ ربطی به تاریخ خلق ترک و یا تاریخ دیگر ملیتهای غیرفارس در ایران ندارند. می بیند که مسئله بسیار عمیقتر از آنست که بشود از کنارش گذشت. به بیان دیگر فریب، توطئه، تحقیر و توهین و تبعیض در تمام لحظات و ساعات روز و در هر سیاست و برنامه ایی علیه خلقهای غیرفارس اعمال میشود و شما میخواهد ما دم فرو بندیم و از بی حقوقی ملتهایمان (و به قول تحقیر آمیز شما قوم مان) نگویم و رد پای سیاست استعمار دولت ایران را در حوادث سیاسی از دیده دور بداریم!

 

سه:مینویسید: "کی گفته که نخبگان فارس هوادار حسن روحانی هستند؟".

 

من نگفته ام که نخبگان فارسی هوادار حسن روحانی هستند، بلگه گفته ام بخشی حتی قابل توجه از نخبگان سیاسی فارس متعلق به خط میانی در اپوزیسیون مرکزگرا به حسن روحانی سمپاتی نشان میدهند. اندکی به سایتهای اینترنتی نگاه کنید و تنها با خواند تیتر مطالب و مقالات در باره حسن روحانی متوجه این مهم خواهید شد. کار بجایی رسیده است که بی بی سی در صفحه اینترنتی خود از عدم تقلب در انتخاب شدن حسن روحانی مقاله منتشر میکند. آش آنقدر شور است که بیا و ببین.

 

 چهار:مینویسید: "شما با فارسی خواندن این رژیم جنایتکار هم به فارس ها تهمت می زنید و هم برای رژیم آبرو می خرید.".

 

هر عنصر سیاسی برای تحلیل ماهیت رژیم بایستی ابعاد متفاوت آن را مد نظر قرار دهد. یک دولت دارای ابعاد سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک، اتنیکی حتی جنسیتی و... است. در اینجا نیز به دلیل موضوع بحث ما ماهیت و تیپولوژی اتنیکی دولت حاکم بر ایران مورد بررسی است. از این جهت این دولت در تمامی مختصات اتنیکی آن (چه هویت ملی فارس، چه زبان ملی فارس، چه ادبیات ملی فارس  مثل فردوسی، سعدی و خیام و حافظ... و خلاصه تمامی مختصات موجود) نشان میدهد که این دولت یک دولت تمام عیار فارسی است. استبدادی بودن یک دولت متعلق به یک ملت، توهین و یا تهمت به آن ملت نیست. تمامی دولتهای عربی در خاورمیانه دولت استبدادی بودند. این به معنی توهین به عربها نیست. دولت اتحاد شوروی سابق یکدولت روسی بود و ماهیت توتالیتر، استبدادی و استعماری داشت. این بیان توهین به خلق روس نیست. بلکه خلق روس علیه این دولت مبارزه کرده است. دولت یوگسلاوی سابق یک دولت صربی و در عین حال یک دولت استبدادی و استعماری بود. این بیان توهین به خلق صرب تلقی نمیشود. چون پیشروان سیاسی صرب نیز از همین مفاهیم در توضیح ماهیت آن دولت استفاده کرده اند. استبدادی بودن تیپولوژی اتنیکی دولتی را نفی نمیکند. بلکه گاه حتی بصورت بسیار افراطی روی ملت پرستی در آن کشور تاکید میورزد. برای نمونه رژیم  شاهنشاهی پهلوی ها هم یک دولت تمام عیار فارسی بود. در عین حال آن دولت هموار در صدد ترویج زبان، تاریخ، فرهنگ و هنر فارسی بود. در عین حال آن دولت همواره در دشمنی با خلقهای غیرفارس و نفی و انکار آنان از هیچ چیزی فروگذار نبود. دقیقا روشی که جمهوری اسلامی امروز به آن تاکید میورزد. بنابراین ارائه شناخت از ماهیت دولت، در ضدیت با خلق و یا ملت فارس ساکن در ایران نیست. بلکه حتی کمک به این ملت برای بازشناسی ماهیت دولت از نظر اتنیکی نیز هست. چه نادیده گرفتن ایران از جنبه کثیرالمللگی خواه ناخواه صدمات زیادی نیز بر توسعه جامعه فارس در ایران میزند. بنابراین روش کار من در خدمت تعمیق معرفت سیاسی برای تمامی خلقهای ساکن در ایران است. در سایه این معرفت است که میتوان آینده مناسب، عادلانه و دوستانه ایی را در مناسبات ملتهای ساکن در ایران پی ریزی کرد. اگر کسی مثل کبک سرش را زیر برف میکند که واقعیتها را  نبیند، مشکل خود اوست، این به معنی عدم وجود واقعیتها نیست.

 20130623

Yunes.shameli@gmail.com

انتخابات و پاسخ به سه پرسش

$
0
0

آقای رازی طی کامنتی به نوشته من "حسن روحانى واقعا انتخاب كيست؛ مردم یا حاكميت؟"سه پرسش را مطرح کرده اند. من از تمسخرها و متلک های غیرلازم آقای رازی در نوشته ایشان میگذرم و به صورت کوتاه به پرسشهای ایشان میپردازم. آقای رازی پرسشهای خود را به دنبال ذکر نقل قولی از من چنین آورده ند:

"نوشته اید كسى كه در اين انتخابات سرش كاملا بى كلاه ماند مليتهاى غيرفارس ساكن، یعنی حدود هفتاد درصد جمعیت کنونی ایران، در اين جغرافياى سياسى بود"

1- امتیاز ویژه ایی در این انتخابات نصیب "فارسها" (اینها کی هستند اصلا؟) شد که نصیب "ملیتهای غیرفارس"نشد؟

2-این آمار "هفتاد درصد"جمعیت غیرفارس را از کجا آورده اید؟ 

 

پرسش اول به دو بخش تقسیم میشود؛ آیا ملتی بنام فارس اصلا وجود دارد یا نه؟ چون آقای رازی با نوشتن اینکه "اینها کی هستند اصلا؟"حضور و وجود خلق فارس در ایران را انکار کرده اند.

 

پرسش اول:آیا خلقی و یا ملتی بنام فارس در ایران وجود دارد؟ و بقول آقای رازی "اینها کی هستند اصلا؟"؟

 

پاسخ پرسش اول:انکار وجود ملت فارس با دولتمداری اتنیکا فارسی در ایران عملا و مفهوما یک انکار استعماری است. بخش عمدهء نخبگان سیاسی فارس تلاش میکنند از طریق انکار وجود ملتی بنام فارس، ماهیت استعماری دولت ایران را به زعم خودشان به سایه برانند و آن را از دید خلقهای غیرفارس کتمان نگهدارند. چه اگر نخبگان این گروه به وجود خلق فارس در ایران معترف باشند، خود بخود این پرسش بزرگ که حتی امروز هم یکی از پرسشهای جدی در ایران است به میان خواهد امد و یا آمده است که؛ پس اگر خلق فارس دولت خود را در ایران دارد، ملتهای غیرفارس چرا بایستی به مثابه مستعمرات این دولت عمل کنند؟ چرا خلقهای غیرفارس نباید دولتهای متعلق به خودشان را داشته باشند؟ این فریب استعماری یعنی انکار ملت فارس در ایران، که از زمان پهلوی ها آغاز شده است، در هر صورت نتیجه مطلوب را نداشته است. چون امروز وسیعترین جنبش های ملی متعلق به ملتهای غیرفارس در ایران شکل گرفته است.

 

خلق یا ملت فارس گروه انسانی وسیعی را تشکیل میدهد که به زبان فارسی سخن میگویند، عمدتا شیعه مذهب هستند، و در مناطق مرکزی از تهران تا جنوب ایران (اصفهان، شیراز، کرمان، یزد و...) و شمال شرق (خراسان و...) این کشور زندگی میکنند. این مناطق عموما "فارس"خوانده میشود و در ایران به غلط نام فارس را به نام یک استان در کشور ثبت کرده اند. منطقه زیستی خلق فارس منطقه فارس و یا فارسستان است. خلق فارس در آذربایجان و یا کردستان و یا بلوچستان و ... زندگی نمیکند، هرچند که ممکن است بخش خیلی کوچکی از مردم این مناطق را فارسی زبانان تشکیل دهند. اما "وطن ملی خلق فارس"، همانگونه که مطرح کردم منطقه فارس و یا فارسستان است.  نخبگان این خلق تاریخ  خلق فارس را به دو هزار و پانصد سال عقب میبرند و هخامنشیان را سرآغاز تاریخ سیاسی آنها میدانند. این تاریخ نیز تاریخ هیچ یک از ملیتهای غیرفارس در ایران نیست. احتمالا خود آقای رازی نیز یکی از اعضای این گروه انسانی و اتنیکی است.

 

در عین حال بایستی از آقای رازی پرسید مگر بدون وجود خلق و یا ملتی که در تطور تاریخ مسیر رشد و توسعه خاصی را پیموده باشد، متیوانست زبان فارسی امروز وجود داشته باشد؟ آیا واقعا زبانی در جهان وجود دارد که از آسمان نازل شده باشد و تاریخی نداشته باشد؟ آقای رازی میخواهد بگوید زبان فارسی آن زبانی است که بدون تطور تاریخی قوم و یا ملت فارس شکل گرفته و به عنوان زبان ارتباطی مردم ایران از آسمان نازل شده است!

 

پرسش دوم:آیا امتیاز ویژه ایی در این انتخابات نصیب "فارسها"شد که نصیب "ملیتهای غیرفارس"نشد؟

 

پاسخ پرسش دوم:اگر بخواهیم امتیازات خلق فارس را نسبت به مردم غیرفارس در ایران و دقیقا در ارتباط با انتخابات دوره یازدهم ریاست جمهوری در ایران لیست بکنم. این قصه سردرازی خواهد داشت. اما من تنها به چند مورد در باب امتیازات خلق فارس نسبت به خلقهای غیرفارس در ارتباط با انتخابات بسنده میکنم؛

 

یک: محور تمام مباحثات و گفتگوها و حتی تلاشها در انتخابات  اخیر حول منافع خلق فارس دور میزد. اساسا مرکز ثقل انتخابات دولتی در ایران (جدا از جهتگیرها و محتوی آن)، منافع خلق و دولت فارسی را مد نظر دارد. غرض از مداخله نخبگان فارس در انتخابات، اصلاح دولت فارسی و هدف اصلی آن تمرکز به آرمان و منافع خلق فارس در ایران بوده است. بنابراین محوری ترین امتیاز خلق فارس نسبت به خلقهای غیرفارس در ایران محور قرار گرفتن منافع این خلق در این انتخابات بوده است. درصورتیکه خلقهای غیرفارس بویژه در این دوره از انتخابات حتی به مثابه حاشیه هم مطرح نشدند. انگار خلقهای غیرفارس در ایران وجود خارجی ندارند!

 

دو: زبان مورد استفاده در این دوره انتخابات چه از سوی دولت و چه از سوی مدیا "زبان فارسی"است. هزاران مقاله، صدها گفتگو و دهها مباحثه چه بصورت کتبی و چه بصورت شفاهی، همه و همه در خدمت تعمیق زبان فارسی و غنی کردن آن صورت گرفته است. اما زبانهای غیرفارسی در ایران ابدا امکان چنین عرض و اندامی را ندارند. چون نه به این زبانها در کشور تحصیل میشود که بشود تولیداتی نیز به این زبانها وجود داشته باشد و نه حتی اجازه تحصیل به  زبانهای غیرفارسی (ترکی، کردی، بلوچی، عربی و...) وجود دارد که نخبگان سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس بتوانند در چنین مواقعی به قلم فرسایی بپردازند. این هم دومین و مهمترین امتیاز خلق فارس نسبت به خلقهای غیرفارس در پروسه انتخابات است که امکان میدهد زبان این خلق بسط، گسترش و تعمیم یابد. اما زبانهای غیرفارسی همچنان در بی حقوقی، انزوا و شرایط تبعیض امیز به زندگی خود ادامه دهد.

 

سه: تعمیق مباحثات در خصوص مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که انتخابات آن را خواه و ناخواه الزام آور میکند. اما مباحثه در خصوص این موضوعات ابدا به زبانهای غیرفارسی در ایران صورت نمیگیرد. چه مباحثات از طریق مطبوعات و مدیای دولتی و حتی مدیای خارجی (بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا و دهها رادیو و تلویزیون دیگر) به گسترش نگاه و تعمیق آن در نزد مردم فارس کمک میکند. چیزی که تنها خلق فارس از آن بهره مند میشود و خلقهای غیرفارس در ایران از تعمیق این مباحثات در مدیا و مطبوعات خودشان محرومند. به بیان دیگر خلقهای غیرفارس دارای مدیا و مطبوعات به زبان خود نیستند که بتوانند از موهبت تعمیق در مباحث مهم اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بهره برداری بکنند.

 

شاید در همین حد امتیازات میان خلق فارس و خلقهای غیرفارس در این انتخابات روشن شده باشد. تازه این یک نگاه از بیرون به مسئله است. اما نگاه از درون نیز خود دنیای وسیعی برای سخن گفتن دارد. برای نمونه، بخشی از مردم فارس و بویژه بخش قابل ذکری از نخبگان فارس در گرایش میانی و جمهوریخواه "حسن روحانی"را رئیس جمهوری منتخب خود میدانند. حتی در همین حد نیز کسی وجود ندارد که بخشهایی از خلق ترک و یا معادلین جمهوریخواه آنها آن رئیس جمهوری را رئیس جمهور منتخب خود تلقی کنند. در اینجا نیز خلقهای غیرفارس از محرومیت غیرقابل مقایسه ایی با خلق فارس برخوردارند. این قصه البته سر دراز دارد و من به این کوتاه سخن بسنده میکنم.         

 

پرسش سوم:آمار "هفتاد درصد"جمعیت غیرفارس را از کجا آورده اید؟

 

پاسخ پرسش سوم:در این خصوص البته منابع زیادی وجود دارد و اگر به قول خودتان دنبال منبع جهانی! هستید میتوانید به سایت "اتنولوگیا"مراجعه کنید. اما من دو نقل قول از زبان دو وزیر دولت ایران را در همین جا برایتان نقل میکنم که با یک جمع و تفریق ساده بتوانید نتیجه هفتاد درصد جمعیت غیرفارس در ایران را از آن دریابید.

http://www.ethnologue.com/

 

حاج بابایی وزیر آموزش و پرورش در سال هشتاد و هشت در یک مصاحبه عنوان کرد که:  "هفتاد درصد دانش‌آموزان در سراسر كشور دو زبانه (شما بخوانید غیرفارس زبان) بوده و پس از ورود به كلاس اول و گذراندن يك سال تحصيلي هنوز زبان مادري آنها به فارسي تبديل نشده است؛ اين گونه دانش‌آموزان چگونه مي‌توانند با دانش‌آموزاني كه در تهران تحصیل میکنند (شما بخوانید چگونه میتوانند با دانش آموزان فارس زبان) رقابت كنند. پارانتزها برای روشن شدن مفهوم از من است. میبینید که منبع خبر وزیر آموزش و پروش است که آمار کودکان در ایران را در دست دارد و وضعیت تحصیلی و آمار زبان دانش آموزان را نیز بهتر از هر کسی میداند.

منبع خبر:

http://www.edunews.ir/index.php?view&sid=23573

 

خبر تکمیلی در خصوص جمعیت ترک زبان ایران را نیز از زبان وزیر امور خارجه ایران خدمتتان عرض کنم. صالحی وزیر وقت امور خارجه سال گذاشته در مصاحبه با تلویزیون ترکیه عنوان کرد که؛ چهل درصد جمعیت ایران ترک زبان هستند.

http://www.balatarin.com/permlink/2012/3/24/2975358

 

ماخره: این مباحث را بایستی با حوصله بیشتری دنبال کرد. عصبیت و احساسات را بایستی از این مباحث دور کرد و تنها در محور عقلانیت این نوع بحث ها را پی گیری نمود. این نوع نگاه درجه خوشبینی و نتایج مثبت در مناسبات میان خلقهای ساکن در ایران را افزایش میدهد.

20130623

yunes.shameli@gmail.com

« دوستان! یک دقیقه سکوت: هاله ی نور سخن می گوید»

$
0
0

 

داریوش برادری روانشناس/ روان درمانگر

مشکل نقد ذیل از خانم شادی صدر با تیتر « یک دقیقه سکوت؛ رادیکالها دارند حرف می زنند»  چند مبحث ذیل است و اینکه این متن او در واقع «ساختار و معضل بنیادین رادیکالهای ایرانی» از هر نوعش را بر ملا و اشکار می سازد، چه از نوع براندازش یا پان ترک و پان عربش، چه از نوع این رادیکال چپش. یعنی درنهایت  حقایقی را افشا می کند که شادی صدر افشاگر و این باصطلاح رادیکالها  اصلا نمی خواهند ببیند. اینکه آنها نه تنها رادیکال نیستند بلکه در ساختار و فانتسم بنیادیشان، در ساختار رابطه شان میان فرد/دیگری، نیروی سیاسی/رقیبش بشدت «محافظه کار و سنتی» هستند و بناچار مثل همیشه به بازتولید سنت و گفتمان هولناک «قهرمان/دیکتاتور» و نفی دیگری دست می زنند. به قرینه ی دشمن خونیشان تبدیل می شوند، در رفتار سیاسی یا در حالت گفتار و کردارشان. پس به متن او بپردازیم و اینکه این متن درباره ی نگاه شادی صدر و مهمتر از او درباره ی «رادیکالیسم از نوع ایرانیش» چه می گوید، به عنوان نمونه تیپیکال برخورد و خوانش رادیکالهای ایرانی از هر نوع مسلمان و یا چپ و غیره اش چه می گوید:

 

1/ قبل از هر چیز این متن نشان می دهد که شادی صدر تفاوت میان رادیکالیسم مدرن مثل چپهای رادیکال یا مستقلان رادیکال مدرن را با «افراطی گری و بنیادگرایی» خوب نمی داند و در واقع از دومی و نگاه خودش سخن می گوید تا از اولی. زیرا عنصر رادیکال مدرن بر بستر قبول مبانی مدرن و قانون مدرن در کشورش، چه انگلیس باشد یا ایران و با توجه به ویژگیهای ساختاری آنها و درجات رشد مبانی و ساختارهای مدرن یا مقاومت ساختارهای پیشامدرن،  به نقد افشاگرانه و رادیکال دیگری یا سیستم و یا مردم می پردازد. یا با رای نه و تحریمش در یک انتخابات  هم « حضور و انتخاب شهروندی» خویش را نشان می دهد، هم همه ی این کارها را بر پایه قبول « ساختار مدرن و رابطه ی پارادکس احترام همراه با نقد با دیگری» انجام میدهد، از منظر چالش مدرن دولت/ملت، رهبر/شهروند حرکت و نقد رادیکال یا مطالبه ی رادیکال می کند. او می خواهد  این ساختار مدرن را هر چه بیشتر از مسیر اعتراض مدنی و اشکال مختلفش، از شرکت تا تحریم یک انتخابات، از اعتصاب یا کمپین مدنی ( تا حتی بقول کارل پوپر قیام شهری در جایی که قانون دست به قانون شکنی و  خشونت می زند) به پیش ببرد و حقوق شهروندی نو را وارد سازد. یا در کشوری مثل کشور ما به جای ساختارهای سیاسی و سنتی در تناقض با «جمهوریت و یا حقوق شهروندی»، مانند ساختار سنتی امام/امت و ولایت فقیه  و محدودیتها یا تقلبات در انتخابات، هرچه بیشتر از راههای مختلف و در پیوند با تحولات عمومی به رشد و رفع محدودیتها یا تبعیضها دست یابد. چه از طریق شرکت در یک انتخابات محدود و رشد تحول یا از طریق تحریم و نه گفتن و رشد تحول و یا تقسیم کار میان مطالبات مختلف و جناحهای مختلف ولی دارای خواستهای مشترک. پس چنین «رادیکال مدرنی» به حقوق شهروندی دیگری و حرکت بر بستر قانون و برای تغییر قانون احترام می گذارد و از اینجا حرکت می کند. این بستر و ساختار اساسی است که هر نیروی مدرن، از رادیکال و یا میانه و راست در آن حضور می یابند و حرکت می کنند. ازینرو آنها نه می توانند «نیروی برانداز باشند» و نه آنکه تمام وقت و سی و اندی سال یک سیاست نفی انتخابات یا شرکت در انتخابات را پیشه بکنند بلکه بر بستر تحولات خواستهای خویش را مطرح می کنند. در حالیکه افراط گر سنتی دچار «خشم نارسیستی یا خشم کور» است و فقط یک «براندازی و یا قتل مقصر یا ملحد» را می طلبد و می بیند. یعنی آنگاه مثل شادی صدر در فیس بوک زیرلبانه حق مردم در بیان راه و انتخابشان در این انتخابات و آنهایی  را که در انتخابات کنونی رای دادند ، به عنوان « انتخابات فاشیسم و سیاهی لشکر فاشیستی و جشن فاشیستی» می خواند و دوستان باصطلاح رادیکالش نیز برایش هورا می کشند و برای این فتوای رادیکال. آنها در واقع  اصولا به حقوق شهروندی و حق دیگری حتی در راه خطا رفتن را  قبول ندارد. ازینرو نیز می بینیم که در متن او انسان رادیکال نوعی او یا همان «تصویر ایده الش از شادی صدر قهرمان» در واقع  «دارنده ی حقیقت نهایی و نماینده حقیقت» است. حقیقتی که فقط آنها می بینند و بقیه از دیدن و بیانش ترس دارند. نقش خیالی و خودشیفتگانه در این حالت رادیکال آنچنان مشهود است که نیاز به توضیح ندارد. همانطور که شادی صدر نمی داند دقیقا در این حالات افراطی و خودشیفتگی های نابالغانه نهفته در پشت آن، دقیقا در این حالت «نماینده برحق حقیقت بودن حتی به شکل اقلیت مظلوم و بیرون افتاده ای» که دیگران قدرشان را نمی دانند، آنها  چیزی  جز تکرار، «قرینه و تصویر در آینه» ولایت فقیه و و نمایندگان خدا و دشمنان خیالیشان نیستند که حقوق شهروندی و حتی حق خطا کردن مردم برایشان مهم نیست. شادی صدر نمی بیند که «خوانش  رادیکال او» چیزی جز یک «حالت بس محافظه کارانه و سنتی و بازتولید سنت» بیش نیست و اصلا در «ساختار بنیادینش یعنی در حال رابطه ی فرد/دیگری، شهروند/دولت» نه رادیکال و نه مدرن است، بلکه دچار یک فانتسم و سناریوی سنتی و ناموسی است. دوم  اینکه شادی صدر می خواهد با این نوشته بنوعی «توهینش به مردم  و دگراندیشان رای دهنده» به عنوان طرفداران فاشیسم را  بگونه ای پاک و از ذهنها دور بکند و اینجا نیز نشان می دهد که «رادیکال» نیست و حتی حاضر نیست پای حرفش بایستد اگر به آن باور دارد. یا به خطایش اشاره بکند اگر دیگر به آن معتقد نیست (جدا از توهینی که به ویلهلم رایش و کتابهای او می کند، با بدخوانی بزرگش از کتاب «روانشناسی توده ای فاشیسم»). بنابراین آنچه در کل متن او واقعا صادقانه و  بااهمیت است، در واقع تیتر نوشته است اما به شیوه ایی که حال بایستی دقیق خوانده شود. به شیوه ی جوابی که حال شادی صدر از دیگران و ما می گیرد. زیرا بقول لکان «گوینده ی سخن، پیام خویش، معنای سخن خویش را به شکل معکوس از دیگری می گیرد». یعنی وقتی می بینیم که «لحن متکبرانه، آمرانه نهفته/آشکار در این تیتر» و در کل مطلب چگونه «فانتسم و سناریوی نارسیستی» این قهرمان بزرگ علیه دیکتاتور را رو می کنند. بنابراین می بینیم که چگونه او در این تیتر  و متن به عنوان « آیت الله شادی صدر» دوباره روی منبر می رود و به ما یا دشمنان خیالیش دستور می دهد « یک دقیقه سکوت؛ "رادیکال‌ها"دارند حرف می زنند»، حال جواب حرفش و معنای پیامش به شکل معکوس به سوی او برمی گردد تا بفهمد که چه گفته است و این جواب معکوس این خواهد بود « که دوستان، شادی صدر لطفا یک دقیقه سکوت، بخاطر مرگ نمادین شادی صدر فعال حقوق بشر و مبارز حقوق  دگراندیشان». زیرا اکنون صادرکننده ی حقوق بشر و دارنده ی رادیکال هاله ی نو سخن می گوید و به ما به خیال خویش درس رادیکالیسم مدرن می دهد و تازه به این شکل تحکم امیز که بزبان بیزبانی و از بالا به پایین می گوید فعلا خفه شوید می خواهم حرف بزنم. همانطور که احمدی نژاد برای باراک اوباما درس و تعلیمات می فرستاد. زیرا آنچه انگار مانده است، چیزی جز این ایت الله صدر افراطی و خودشیفته نیست و دارنده ی حقیقت بزرگ، نماینده برحق حقیقت دروغین و وهم. آنکه خیال می کند دارنده فالوس و حقیقت است و نمی بیند که فالوس و حقیقت همیشه از دست رفته است. آنچه او خیال می کند دارد چیزی جز یک «فالوس خیالی و دروغین» نیست که محو شدن فردیتش را و مسخ شدن هر چه بیشترش به یک افراطی محافظه کار را پایه ریزی می کند. زیرا وای به روزی که نماینده حقوق بشر خیال بکند صاحب حقوق بشر است، صاحب حق است و به اینخاطر دیگران فقط احمقانی بیش نیستند اگر به رای او اهمیت ندهند و راهی دیگر بروند. باری دوستان و شادی صدر یک دقیقه سکوت در یاد این قدرت از دست رفته!. و بخندید به تعالیم مدنی و سیاسی این دانشمند سیاست البته با دکترای افتخاری.

2/ این مشکل بنیادین در نگرش شادی صدر در این متن، در «نوع رابطه اش با دیگری و غیر»، چه با رای دهندگان، چه با سیاست و تغییر سیاسی و در نهایت چه با مفهوم «رادیکالیسم مدرن»، باعث می شود که او حتی مثالهای درستی را که مطرح می کند، بشخصه درست نفهمد و درست بکار نگیرد. برای مثال به خاطر همین درک غلط از رادیکالیسم مدرن است که در این متن می بینیم که شادی صدر مثالی را  که برای رابطه ی رادیکالها با میانه ها در فمینیسم و مطالبات زنان در جامعه ی مدرن می اورد، نه درست خودش متوجه می شود و نه اینکه حال این شیوه برخورد مدرن و پیوند پارادوکس میان بخشهای مختلف فمینیسم را در حین برخورد باصطلاح رادیکالش به رای دهندگان و شهروندان و نیروهای دیگر استفاده بکند. زیرا چیزی که شادی صدر در این مثال متوجه نمی شود این است که فمینیستهای لیبرال یا میانه دقیقا بر اساس حقوق شهروندی و قانون اساسی مدرن در امریکا و اروپا شروع به بیان خواستهایشان کردند و بدرستی گفتند وقتی اساس قانون و جامعه ما بر روی برابری مدرن و حق شهروندی است، پس نمی توان زنان را از این حق مستثنی خواند و این حذف زنان، حق رای ندادن به زنان و غیره در واقع مخالف قانون اساسی و حق شهروندی است. بر بستر این حرکت پارادوکس مدرن « حرکت بر بستر قانون و برای تحول قانون» است که از طرف دیگر فمینستهای رادیکالتر این حق شهروندی را به آنجا بردند که بگویند پس «شکم ما به ما تعلق دارد و حق سقط جنین داریم» و تاثیر گذار بر پذیرش خواستهای برحق زنان و رشد جدید جامعه ی مدرن در مسیر برابری حقوقی و فرهنگی بودند یا هستند. یعنی هر دو بخش رادیکال و میانه به سان دو نیروی مدرن در واقع قانون و حقوق شهروندی را قبول دارند و به شیوه های مختلفی برای خواستشان جلو می روند و در یک جا یکدیگر را تکمیل می کنند. همانطور که برخلاف نظر شادی صدر، نه تنها میانه روهای فمینیسیم به رادیکالها احتیاج داشتند و دارند بلکه این یک رابطه ی دوطرفه و همپیوند است. زیرا رادیکالها نیز به آن بخش وسیع زنان و فمینیستهای برابری خواه و زحمتشان احتیاج داشتند و بدون تلاش آنها، حرف آنها بی معنی می بود و تغییری ایجاد نمی کرد. اما می بینیم او نه تنها این پیوند متقابل را آنجا نیز بدرستی نمی بیند، چون اصل موضوع و پیوند عمیق و مدرنشان را بر پایه ی اصل و صحنه ی مدرن «قبول قانون و بنابراین حق تحول قانون و طرح کمبودهایش» را متوجه نمی شود و دوم بخاطر اینکه در «حالت اصلیش، در برخوردش به دیگران هنوز بشدت سنتی، سیاه/سفیدی و بالا/پایینی» است، آنگاه نوبت ایران که می شود، نه متوجه پیوند متقابل رای دهنده و تحریم کننده و ضرورت تقسیم کار میان آنهاست و هم می بینیم که رادیکالیسم او به این منتهی می شود که در واقع رای دهندگان را احمقانی بپندارد و از بالا به پایین به آنها بنگرد که قدر رادیکالها و ناجیانشان را نمی داند. می بینیم کلماتش و لحن کلامش دقیقا به حالت «سنتی و ولایت فقیه ایی و از بالا به پایین» است. ازینرو وقتی دقیق به کلمات و متنش دقت بکنید، می بینید که چگونه مرتب این بخش رادیکال را بالا و متفاوت از بقیه، تافته ی جدابافته نشان می دهد و اینکه اینها همان «ناجی و پیغمبر بزرگ آزادی هستند، در حالیکه دیگران با کلمات شادی صدر در واقع نادانهایی هستند که «گول خورده اند»، «بدام وسوسه» افتاده اند. یا تصویر او از  «ساختار سیاسی ایران»  یک ساختار بشدت سیاه/سفیدی است و این ساختار نه یک ساختار فرد مدرن بلکه یک ساختار سنتی و بس نارسیستی و  تکرار جنگ هولناک و دور باطل قهرمان/دیکتاتور است. است. ازینرو با زبان و کلمات او ما در این ساختار سه نیرو می بینیم «  از یکسو با این نیروی رادیکال که اسیر وسوسه نشده است، پاک مانده است روبرو هستیم و از طرف دیگر با دو نیروی دیگر در جامعه، یعنی مردان سیاسی در بالا که نقشه می کشند و جماعت احمقی که آن پایین در خیابان برای پیروزی انتخابات جشن می گیرند». اینکه این تصویر سیاسی بشدت ضد مدرن و سنتی است و بهیچوجه چالش و گفتگوی مدنی میان دولت/ملت و جناحهای مختلف آن را در هر دوطرف نشان نمی دهد، نیازی به توضیح نباید داشته باشد. زیرا این تصویر سیاسی شادی صدر دقیقا همان تصویری است که بنیادگرای افراطی درون ایران آرزویش را دارد و هرچه می کند نه می تواند کاری بکند که «دولتمردان همه یکدست و تحت یک فرمان باشند» و نه اینکه مردم خام و احمق باشند و مباحث را نبینند. یعنی تصویر سیاسی فرد باصطلاح رادیکال ما همان آرزو و وهم ناممکن هر بنیادگرا و اصول گرای افراطی است. اینجاست که تصویر جلیلی از سیاست و رابطه امام/امت و شادی صدر و این رادیکالها یکی می شود و به یک چیز خدمت می کنند، به تداوم گفتمان هولناک سنتی. همانطور که شادی صدر بناچار و  بر اساس این ساختار و  وهم سنتی بناچار مرتب کلمات و تعاریف سنتی مشابه مثل دشمن خونیش در ارزش گذاری دیگران و مردم و رای دهندگان استفاده می کند. استفاده از کلماتی چون «اسیر وسوسه شدن، گول خوردن»، پاکی و مقاومت عنصر رادیکال در برابر وسوسه و غیره، چنان سنتی است و توچشم می زند، چنان از بالا به پایین به دیگران می نگرد و خودشیفتگانه است که حتی یک کور هم آنها را می بیند. اما شادی صدر متوجه نمی شود، زیرا در حین گفتن این جملات چنان در حال خوشی و کیف کردن از این «تمتع و لذت خودبزرگ بینی نارسیستی» است که احتمالا متوجه نیست که چه می گوید و چگونه دستش را رو می کند.  همین ساختار و لحن مشابه نیز دقیقا به ما نشان می دهد که چرا او «رادیکال مدرن» نیست بلکه در «هسته ی اساسی فکری و احساسیش» هنوز بشدت سنتی و محافظه کار است. زیرا حتی زیاد مهم نیست چه می گویی بلکه « چگونه می گویی، از  کجا سخن می گویی». یا ما اینجا معضل سنتی این نیروهای رادیکال را بخوبی احساس می کنیم. اینکه دقیقا او مثل همکار دیگر رادیکالش یعنی خانم شادی امین بشدت محافظه کار و سنتی از جهاتی هستند. ازینرو حرف شادی صدر «ورزیون جدید و نمونه جدیدی» از حرف «شادی امین» در شب انتخابات در بی بی سی است. وقتی که شادی امین خویش را «برانداز نظام» خواند و گفت که او «خوشحال است که تا حالا در هیچ انتخابات جمهوری اسلامی شرکت نکرده است و وجدانی پاک دارد». چیزی که به این معناست که دیگرانی که تا کنون شرکت کرده اند، ناپاک هستند یا بی وجدانند. (همانطور که او نیز اصطلاح هانا آرنت را ایرانی و اسلامی می کند). پس رادیکالیسم مورد نظر آنها چیزی جز یک «پاکی دروغین و بکارت دروغین» نیست، تازه از زبان زنانی که بقول خودشان ضد تبعیض جنسی و جنسیتی و غیره نیز هستند. مخالف بکارت بظاهر هستند اما در خفا عاشق بکارت  و پاکی سیاسی و خیالی یا فکری خویش هستند و به آن می نازند. یعنی در اصل هنوز همان حالت زن سنتی  و فرهنگ سنتی را نشان می دهند. یا به زبان دیگر سیاست در نگاه این رادیکالیسم به معنای این است که یکبار نظری بدهی، در سنگری بشینی و دیگر تکان نخوری. اینکه بخواهی با «دستکشهای سفید» و بدون تن دادن به بازی سیاسی مدرن، گفتگو و چالش مدنی میان دولت/ملت و اقشار مختلفش تحول ایجاد بکنی. زیرا وقتی در دیگری فقط یک دیکتاتور و دشمن ناموسی می بینی، دیگر موضوعت بحث مدرن و چالش مدرن و انواع مختلف آن نیست. می خواهی انتقام بگیری. ازینرو دیگران نیز یا یار تو و مریدت هستند یا امت و ضد بشر و احمق و اسیر وسوسه. ازینرو نیز شادی صدر نمی بیند که او تمام وقت در حال «فحش دادن و احمق خواندن بقیه است» و تازه ناراحت است که چرا «رادیکالیسم مورد نظرش در نگاه این شهروندان به یک فحش تبدیل شده است» تازه ناراحت هم هست که این باصطلاح احمقان ناراحت بشوند و اعتراض بکنند. نمی فهمد که چطور خودش مرتب در تولید این خشم و اعتراض سهیم است. چطور مرتب فتوا می دهد و فحش می دهد. مثل بقیه رادیکالهای از این نوع نمی فهمند که چرا بیشتر و بیشتر با رشد مباحث مدرن و شهروندی، این گروه محافظه کار و خشمگین بشدت ایزوله شده و می شوند. اینکه چرا دقیقا رادیکالهای از نوع جلیلی گرفته تا پان عرب و پان ترک و برانداز و شادی صدر و بقیه از نتیجه ی این انتخابات بشدت ناراحت شده اند. نمی فهمد که حالت آنها و مضحکی تراژیک این «پاکی سیاسی و چپ پاک» را نزدیک به صدسال پیش حتی توسط لنین نیز دیده شده است، وقتی که او در مورد این حرکات افراطی و سکتاریستی گفت: «  این چپهای افراطی در واقع مثل دختری ترشیده (برای حفظ برابری حقوق یا پسری ترشیده) می مانند که دیگر هیچکس حاضر نیست باهاشان بخوابد و با اینحال تنها افتخارشون این است که پاک و باکره مانده اند.».

 

3/ ازینرو او بشخصه حتی «انحصارطلب» می شود و خنده دار است که وقتی او در نام «بیست و هفت درصدی» که در این انتخابات رای نداده اند، سخن می گوید و اولا از یاد می برد که او اصلا و عملا «حق آن باصطلاح هفتاد و دو درصد را برسمیت نمی شناسد» وگرنه زیرلبی آنها را امت فاشیستی یا اینجا «ملت احمق و گول خورده، اسیر وسوسه» نمی پنداست و در عوض می خواهد خودش و رای منفی رادیکالش برسمیت شناخته شود. دوم اینکه او نیز به «تقلب انتخاباتی» دست می زند و طوری در نهایت حرف می زند که  گویی همه ی این بیست و هفت درصد طرفداران نیروی رادیکال و برانداز یا «بهرحال کاملا مخالف این باصطلاح انتصابات» بوده اند (با آنکه در ابتدای مطلب از طیف مختلف در میان رای دهندگان یا تحریمیان نیز سخن می گوید). چیزی که جز یک دروغ بیش نیست و برای مثال طیفی از این بیست و هفت درصد حتی از پیروزی خواست مردم در چهارچوب این انتخابات محدود خوشحال شدند و با آنها پایکوبی کردند و باور به نوعی تقسیم کار مدرن و دقیقا رادیکال میان دو بخش داشتند.

 

4/ حالات و مباحث بالا و کل متن او بناچار اصل مسئله را لو می دهد و اینکه او واقعا نمی داند «رادیکالیسم مدرن» چیست و چگونه عمل می کند و خنده دار آنکه تازه ما را دعوت به سکوت می کند و می خواهد در نام این رادیکالیسم سخن بگوید. این دیگر اوج دن کیشوتی است و فقط می شود از خنده در زیر منبر او غش کرد و جیغ بنفش کشید. زیرا بازی پارادوکس مدرن، چه از نوع رادیکالش و چه از نوع میانه یا لببرالش، چه از نوع چپ مدرن یا راست مدرن، در ساختار اصلیش کاملا متفاوت از این بازی سیاه/سفیدی و افراطی شادی صدر و دوستان محافظه کارشان است. ازینرو بازی سیاسی مدرن مرتب قابل تحول است، چون چالش و گفتگو ی میان دولت/ملت یا بخشهای مختلف آن مرتب تغییر می کند. دوم اینکه نمونه ی مردانه این رادیکالیسم سنتی در گفتارهای کارشناسانی چون آقای شجاعی و غیره است که مرتب از «مهندسی انتخابات و تئوری توطئه» سخن می گویند و نمی فهمند که آنها تمام وقت ناخودآگاه در حال تحسین حکومت به خاطر این توانایی هستند. نمی فهمند که تئوری مهندسی کامل انها  بیان باهوشی کامل حکومت و تواناییش به مهندسی کردن هر انتخابات است، چیزی که جز یک وهم و آرزوی بنیادگرایانه نیست و عملی نیست. یک آرزوی ناممکن است. ازینرو نیز حتی هر مهندسی واکنشی سریع به عنوان تقلب انتخاباتی لو می رود. سوم اینکه معلوم نیست که این دوستان رادیکال در چه «فانتسم و دنیای خیالی» میزید که فکر می کنند لازم است مثل شادی صدر روی منبر برود و مرتب بگوید «یادتان نرود حکومت این است یا آن است و رادیکالیسم این است یا آن است». انگار کسانی که رای دادند محرومیتها و محدودیتها را نمی شناختند و کسانی که تحریم کردند، بجز این گروه شادی صدر و افراطیون مثل او، در داخل و خارج احتیاج به این کتابچه ی ضد وسوسه ی «جوانان چرا»  برای مقابله با وسوسه و یا احتیاج به این روشنگری کودکانه دارند. انگار این خبر به شادی صدر و دوستانش نرسیده است که از زمان روانکاوی از یکسو و از سوی دیگر فوکو و دلوز و جنبش شصت و هشت، دیگر هر روشنگر مدرنی می داند که مشکل مردم نادانی نیست. مردم همیشه می دانند جریان چیست. همانطور که یکایک رای دهندگان کنونی به درجات مختلف محدودیتها و مشکلات بعدی یا خطرات را می دیدند و نیز امکانی برای ایجاد تحولات اولیه و گشایش صحنه از طریق انتخاب روحانی و این دقیقا درک درستی بود. همانطور که کسانی که رای ندادند و با این کار فضا را تشدید کردند و خطر عدم شرکت مردم را، سهم خویش را در این تحول دارند و بنابراین هر دو به درجات مختلف از این «گشایش نو، صحنه ی نو»، از شکست گفتمان جلیلی و بعله گفتن مردم به تغییر خوشحالند. همانطور که اینجا دقیقا بازی سیاسی مدرن خویش را نشان می دهد. اینکه جامعه ی شهروندی برای دست یابی به خواستهای خویش همزمان توجه به خواستهای حریف دارد و بالعکس.اینکه حکومت یاد می گیرد برای دستیابی به خواستش و حماسه سیاسی تن به انتخابات بدون تقلب و قبول جشن و بیان خواستهای مردم را بدهد و اینکه این بازی پارادوکس حال ادامه می یابد، میان میل کمترین تغییر و میل تغییر به شیوه ی مدرن و رنگهای مخلتف، در صحنه های مختلف. همانطور که حتی در همین تحولات انتخابی ما شاهد «نمونه هایی از رادیکالیسم مدرنی» بودند که شادی صدر آرزوی بودنش را دارد و فرسنگها از او دور است اما بازیگران بی ادعا و در خیابان نمونه های این «رادیکالیسم مدرن» را نشان دادند، برای مثال وقتی که پس از عدم صلاحیت رفسنجانی حتی بخش مهمی از رای دهندگان رای خویش را تا لحظات اخری نگه داشتند و اینگونه فضای انتخابات و مناظره ها را تشدید کردند و هیچکس نمی دانست چقدر از مردم واقعا شرکت می کنند. همانطور که دقیقا در جشن پس از انتخابات و یا در جشن پیروزی تیم فوتبال ایران است که می بینیم مردم و جوانان در خیابان و اینترنت و فضای ایران، شعارها و جشن را «اکسسیو و مازادافرین» می کنند و مرتب شعارهای دیگری چون آزادی موسوی و غیره و یا ندا و دیگران را وارد کردند و یا با روسریهای به عقب رفته و یا افتاده به جشن پرداختند. همانطور که این تحولات مدرن باعث شده است که «رنگ بنفش» کنونی اساسا بحران زا باشد و هم توانایی تلاش برای به عقب رفتن و هم جلو رفتن و رنگهای دیگر را در بر داشته باشد. ازینرو نیز می بینیم که از فردای انتخابات اصول گرایان سعی می کند بگوید که روحانی  اصول گرا است. اصلاح طلب او را اصلاح طلب می خواند و نیروهای دیگر در او توانایی یا کمبودهای دیگر را می بینند و مطالبات خویش را مطرح می کنند. اما توجه به این «پیچیدگی و پارادوکس تحولات سیاسی یا مدرن» احتیاج هم به سواد بیشتری دارد و هم به «ساختار روانی بهتری» و اینکه از شباهت درونیت با دشمن خونیت عبور کرده باشی. اینکه پی برده باشی که موضوع برانداختن ملا یا آیت الله خامنه ای یا دیکتاتور نیست بلکه موضوع این است که هر مقام دولتی و هر شهروندی متوجه مسئولیت نمادین و محدودیت این مسئولیت باشد و نقش رهبر، رئیس جمهور، پلیس یا شهروند را درست اجرا بکند و سرانجام تن به «نقش نمادین» خویش بدهد و «سر جای درستش قرار بگیرد» و مسئولیت موقتش. به ساختار مدرن تن بدهد که ضرورت این جامعه ی مدرن است. نه اینکه فکر بکند او چون رهبر است، پس بدون خطاست و یا به عنوان ولایت فقیه بهتر از مردم انتخاب می کند. مشکل شادی صدر اما این است که او هم دقیقا در ساختار روانی و شخصی اش در شکل عمده اش همینگونه است و به اینخاطر زبان و کلامش بناچار هر چه بیشتر افراطی می شود. به اینخاطر او نیز خویش را «صاحب حقیقت و تافته ی جدابافته ی رادیکال و فرای قانون» در خفا می پندارد و به این خاطر او برخوردش به دیگری به شدت ناموسی است. مثلا در همین مطلب وقتی از «مردان سیاسی» می گوید، واقعا از «مردان واقعی» سخن می گوید و به زبان دیگر دچار این وهم است که انگار اگر زنان با همین ساختار سیاسی و یا فردی حکومت را در دست داشند، چیزی دیگر جز گند و فاجعه ببار می اوردند. نمی بیند که دقیقا خود او به عنوان زنی که تازه در خارج از کشور زندگی می کند و مسئول سازمان حقوق بشر است، چقدر فاجعه امیز سخن می گوید و اگر همینطور پیش برود و فردا حکومت دست او بیافتد، چه دادگاههای هولناکی در نام عدالت برای  این «ادمهایی که بشر نیستند» راه می اندازد. یعنی یک دیکتاتوری هولناک زنانه و در نام «زنانگی پاک و رادیکال» راه می اندازد. زیرا موضوع اصلا زنانه یا مردانه نیست بلکه ساختاری است، بستگی به ساختار درونی روانی و ساختار بیرون سیاسی و فرهنگی دارد و این ساختارها همانقدر مرد دیکتاتور می تواند بوجود بیاورد که زنان دیکتاتور و یا تمامیت خواه. چرا راه دور برویم به شادی صدر و اینده اش نگاه بکنیم اگر همین راه را برود. همانطور که دوستان پان عربش برای عربستان خیالیشان فردا پاکسازی اتنیکی از متجاوزان قوم فارس و اقوام دیگر راه خواهند یافت. زیرا گرفتار همین وهم و خیال هولناک و همین ساختار مشابه هستند.

 

نتیجه گیری

باری امیدوارم خانم شادی صدر و دوستان رادیکال دیگرش، رادیکالیسم سنتی ایرانی، با خواندن این مطلب و دیگر اعتراضات  و نقدهایی که بویژه از طرف نسل جوان به آنها می شود، دقیقه ای مکث بکنند و بنشینند و بیاندیشند. شاید این مکث و پاسخ دیگری به او، بازگشت پیامش به سویش به او کمک بکند که بفهمد چه می گوید و به جامعه ی سیاسی ایران کمک بکند که بفهمیم چرا افراطیون ایرانی و براندازان رادیکال ایرانی از هر مدل بنیادگرای مذهبی و حزب اللهی، یا خارج از کشوری و پان ترک و پان عرب و غیره  نه مدرن هستند و نه رادیکال بلکه بشدت محافظه کارند. به اینخاطر مرتب بنیادگرایهایشان، شباهت ساختاری، روابط مرید/مرادیشان، خشونتهای نهفته در برخورد آنها، شباهت رفتاری و اخلاقیشا ن با دشمن ناموسیشان هر چه بیشتر رو می شود و لو می رود. به اینخاطر نیز سی و اندی سال است که آنها در یک جبهه و جا سنگر گرفته اند و تکان هم نمی خورند و فقط با هر تحول و تغیییری یا انتخاباتی همان حرفهای کلیشه وار را تکان می کنند و مثل مونس معروف مرتب «جای دوست و دشمن را نشان می دهند» و نمی بینند که در این میان سی و اندی گذشته است و آنها تکان نخورده اند و ثابت کرده اند که «حرف مرد یکی است»، البته به شکل خیالی، احمقانه و هولناک. حتی وقتی این مرد زنی باشد که می خواهد مردانگی و استقامتش را نشان بدهد و اینکه فالوس دارد. چیزی که در نهایت یک قوزبالاقوز و تکرار خطا به توان دو است و بس خنده دار. جدا از اینکه او نمی بیند که دقیقا در این حالتش به عنوان گربه ی مرتضی علی که هر طور او را بالا بیاندازی به یک شکل پایین می اید، دقیقا قرینه و نیمه دیگر دشمن خونیش است. ازینرو کلام و رفتارش نیز بشدت شبیه او می شود. روی منبر می روند، ولایت فقیه یا ولایت حقیقت و حقوق بشر می شوند و در عمل یا در خیال میل زدن گردن دیگری را دارند، در نام حقیقت مطلق خدا و مذهب یا در نام رادیکالیسم سنتی و محافظه کارشان و حقوق بشری که برای افرادی که آنها فاشیسم می دانند، مثل رای دهندگان کنونی، طبیعتا صدق نمی کند و می شود به این جماعت به شکل محترمانه گفت «خفه شوید، من می خواهم حرف بزنم و فتوا بدهم». زیرا اینها مردم نیستند بلکه امتند، ضعیفانی اسیر وسوسه هستند و در نهایت بدون رای و اهمیت.( همانطور که برای  نمونه های مشابه این درک غلط و خشن از حقوق بشر، این حقوق انسانی برای تروریستهای درون گوانتامو و  زندان ابو غریب صدق نمی کرد و یا نمی کند).

 

 مشکل شادی صدر و دوستان محافظه کارش بنابراین گرفتاری در «ساختارهای قدرت مانند ساختارهای سنتی و قهرمان/دیکتاتور و سیاه/سفیدی» است و اینکه نمی بینند با این گرفتاری و بخاطر جرات نداشتن به عبور از این گرفتاری، هم به قدرتهای خوبشان و اهمیتشان برای تحولات ایران ضربه می زنند، هم نمی گذارند جنبش رادیکال و مدرن ایران شکل بگیرد و نقش مهمش را بازی بکند و هم مرتب با این شیوه به بازتولید سنت و گفتمان بیمار سنتی قهرمان/دیکتاتور کمک می کنند. ازینرو حتی روشنگری او چیزی جز یک سری شعار و سنگ زدن بر روی قبر مرده ای نیست و اینکه بخواهد مرده زنده بکند. او ما را با این روشنگری ابتدایی و ضعیفش واقعا «مفت خر» می کند.کاشکی لااقل یکی دوتا از تحلیلهای همین نسل جوان رای دهنده و را می خواند و نگاه دقیق و باز آنها به انتخابات و معضلاتش و مطالبات مهم بعدی، گامهای بعدی، چه از نوع چپ مدرن یا لیبرال مدرن این نسل. ازینرو نیز حتی برخی واکنشهای افراطی به خارج از کشوریها توسط این نسل جوان عمدتا یک واکنشی در برابر این توهینها و امت احمق خوانده شدن، سیاهی لشکرفاشیسم خوانده شدن است، در کنار خطاهای احتمالی و ممکن و مشترک این نسل جوان. پس قبل از اینکه شادی صدر آمرانه به آنها بگوید ساکت گوش کنید چی می گویم  و تازه طلبکارانه هم حرف بزند، اول باید ببیند که خودش و دوستانش چگونه اتش بیار معرکه بوده اند. اما دقیقا مشکل شادی صدر همینجاست؟ ناتوانی از دیدن کارهایش و خودنقادی. یعنی مشکل او این است که چون خیال می کند «خیلی می بیند»، نمی بیند که این دیدن به توان دو و قدرتمند یک وهم نارسیستی است، از آنرو در عمل کور می شود و نابینا برای دیدن آنچه می کند و خشم دیگری را بوجود می اورد». نمی بیند چون فحش می دهد، هم خشم جواب می گیرد و هم رادیکالیسم سنتی آنها بناچار به فحش تبدیل می شود، به یک حماقت هولناک سیاسی.  نمی بیند که او خویش را بخاطر گرفتاریش در «میل پدرکُشی و کین جویی، مردکُشی» کور می کند و ادیپ کور می شود، تکرار  بوف کور می شود و نشان میدهد که آخر کوه موش زایید، زیرا جرات تحول نداشت. اینکه او نیز حال مثل تصویرش در اینه، یعنی دشمن خونیش ما را در متنش مرتب به جان شهدای از دست رفته شان و حق خونشان قسم می دهد و می خواهد احساس گناه بدهد تا بپذیریم او حقش است فحش بدهد و عصبانی باشد. انگار بقیه درد نکشیده و بها نداده اند. همانطور که او این حرف بزرگ نیچه را نفهیمده است که «بایستی از افرادی ترسید که خیلی زج کشیده اند یا خیال می کنند خیلی بها داده اند و زجر کشیده اند». حکومت مستضعفین همانقدر  هولناک است که حکومت این رادیکالها ی زجرکشیده آنهم عمدتا در خارج از کشور.

 پس باری دوستان یک دقیقه سکوت به خاطر آن« شادی و قدرتی» که بدست « صدر افراطی و صدارت طلب» امروزی به قتل رسیده است. زیرا ما در این متن یا حرفهای این شادی صدر افراطی و با مراسم ترحیمش  روبروییم. یا به زبان دیگر « لطفا یک دقیقه سکوت با لبخند! آیت الله شادی صدر می خواهد فتوا بدهد و جای دوست و دشمن را نشان بدهد. زیرا حال هاله ی نور سخن می گوید» .

پایان

 لینک متن خانم شادی صدر

http://www.bbc.co.uk/persian/blogs/2013/06/130622_l44_blog_nazeran_radicalism_elections.shtml

 

پانویس: راهنمایی برای دوستان و خوانندگانی که کمتر اشنایی به این نوع نقدهای ساختاری روانکاوانه و طنزامیز دارند: این یک نقد چالشی است و می بینید بر روی دو پایه استوار است. از یکسو توجه به «ساختارها» در متن نویسنده و نگرشهای سیاسی او دارد (نه در زندگی فردی نویسنده که اصلا اینجا مهم و مورد نظر نیست). ازینرو توجه خواننده را بر این موضوع متمرکز می کند که تفاوت نگاه مدرن و پیشامدرن در تفاوت « نوع ساختارش در رابطه ی میان فرد/دیگری» دیده می شود .اینکه نویسنده نگاهش به دیگری، چه به ساختار سیاسی، چه به خواننده و یا به موضوعش به چه حالتی است. آیا بیشتر به حالت بالغانه، پارادوکس و نمادین و برابر است و چشم اندازها را باز می کند، یا اینکه سیاه/سفیدی  و خودشیفتگانه است. یا به حالت تحریف هولناک و خشونت افرین است. به اینخاطر در متن بارها به این ساختار روانی و ساختارهای مدرن بر می گردد و در نگاه شادی صدر به سیاست، به خواننده، در نوع کلامش، در نگاهش به رادیکالیسم حضور این ساختار سیاه/سفیدی و خطرناک را نشان می دهد و ثمرات رفتاری، سیاسی و حالات افراطیش. همانطور که به تشریج ساختارهای مدرن، مفاهیم سیاست مدرن،رادیکالیسم مدرن و مبارزه ی شهروندی و غیره می پردازد و آنچه شادی صدر با آن اشنایی اندک دارد یا بد فهمیده است و خوانش افراطی و بنیادگرایانه او و دیگر رادیکالهای سنتی را در این زمینه ها نشان می دهد. دوم اینکه چون نقد چالشی است، همزمان از سلاح مدرن طنز برای نشان دادن بهتر مباحث استفاده می کند. همزمان این دو شیوه برای نیافتادن در یک دام و تله است. زیرا  شیوه ی نگارش شادی صدر مثل این مقاله اش شیوه ی خوب/بدی و تحکم امیز است و اینکه خودآگاه/ناخودآگاه کاری بکند که با فحش و توهینی که می کند، دیگری نیز به او فحش بدهد و بعد بگوید ببین چقدر فحش خوردم پس حرفم درسته. خویش را در خیالش چون دن کیشوتی می پندارد که به جنگ جادوگران می رود و نمی داند به جنگ اسیاب بادی می رود. چون قهرمانی می پندارد که  بقول تیتر معروف و دلخواهش «در لانه مورچگان  اب می ریزد». اینکه این تصویر چقدر نارسیستی و خودشیفتگانه است و چگونه خویش را بزرگ و دیگران را کوچک و مورچه می پندارد، بایستی همانقدر مشخص باشد، که اینکه او با این خودبزرگ بینی دروغین می خواهد احتمالا چه حقایق و گرههای روانی و غیره  را  درباره ی خویش پس بزند و سرکوب  بکند، معلوم باید باشد .دقیقا اینجاها و در چنین سناریوهای نارسیستی  فحش دادن و میل فحش خوردن و احساس خودبزرگ بینی دروغین، طنز مدرن کمک می کنند که این سناریو  را بشکنی و بادکنک نارسیستی را با خنده ای بترکانی، سناریوایی نارسیستی که دارای رگه های سادومازوخیستی نیز هست و چنین برخوردهای متفابلی را ناخودآگاه می طلبد و زمینه سازی می کند . ازینرو این مطلب با شیوه ی نقد چالشی، بجای افتادن در تله این بازی،با نقد و طنز برخورد می کند و این ساختار و بازی بیمارگونه  و تکرار مداومش در متنش را نشان می دهد. همانطور که همزمان در انتها می گوید که امیدوار است شادی صدر با عبور از این معضلات در متون سیاسی و یا اجتماعیش به قدرتی تبدیل شود که در واقع باید باشد. تا شاید شادی صدر نیز با خندیدن به خودش و این حماقتها یا خودبزرگ بینهای دروغینش بتواند کمی مکث بکند و بیاندیشد، تن به دیدار با معضلات متن اش و نگاهش و فانتزیهای خودشیفتگانه نهفته در آن بدهد، و  یا بقیه رادیکالهای سنتی ایرانی. شاید سرانجام ببینند که چه می گویند و به خویش بخندند. زیرا خنده و شناخت ساختارها رهایی بخش است.

نقدی بر نظرات اقای یونس شاملی

$
0
0

جناب شاملی گرامی

 

چرا و به چه دلیل شما خود را نگران فروپاشی ایرانی میخواهید نشان دهید؟مگر جز این است که شما با چندین مقاله خود و دامن زدن به مقوله تیره های ایرانی با عنوان جعلی م ل ی ت های ایرانی عملا به دنبال ایجاد یک گسست و تفرقه در بین ملت تاریخی و یک پارچه ایران هستید؟ برنامه های شما در رسانه هایی که تجزیه ایران جزو لاینفک خط سیاسی آنها تعریف شده است را نیز باید د ر زمره مبارزه برای عدالت و دموکراسی تعریف کرد؟

اگر اینگونه است که سخت در اشتباهید و به بیراهه می روید . گرچه منش سیاسی شما و افکار سیاسی شما بر کسی پوشیده نیست .

از تفکرات سوپر راست می گوید !آیا همان هایی که شما مدافع آنان هستید در افکار خود نژاد پرستی را دنبال نمی کنند؟خود شما به نظر من یک سوپر پان ترک نزاد پرست هستید.جواب بدهید که  آیا پان ترکان می توانند انسان های دموکراتیکی باشند؟ اگر بحث نژاد پرستی و تفکرات سوپر راست باشد بی شک شما ها سردمدار این مسئله هستید و در صف اول قرار دارید.و تعجب اینکه بر نداشته های نژادی و تاریخی و تمدنی خود هم تکیه می کنیدو دست آورد تمدن ملت های دیگر را به نام خود تلاش می کنید تا معرفی کنید.در صورتی که ترکان جز ویرانی و قتل و جنایت هیچ دست آورد تمدنی و بشری نداشته اند.هر جا که رفتند و هجوم بردند زمین سوخته و فرهنگ زشت خود را به یادگار گذاشتند. وآنقدر جنایت کردند که تاریخ جهان مملو از ثبت وقایع کشتارهای انسان های بیگانه توسط ترکان است.

چرا در مورد نوشته ای آقای علیرضا افشاری در باره مقاله های  مهندس رضوی خلاف واقع می گوید؟ کجا آقای افشاری به مخالفت با مهندس رضوی پرداختند؟ ایشان گفتند در نوع بیان اختلاف نظر دارند وگرنه دیدگاه سیاسی آقای افشاری با مهندس رضوی دور از ذهن است که اختلاف چندانی وجود داشته باشد .چون هر دوی این عزیزان خود را پیرو یک دیدگاه سیاسی می دانند.دلیل دشمنی شما با مهندس رضوی را باید در یک مقوله جستجو کرد وآن اینکه دشمنان ایرانی هیچگاه نخواسته اند که مبارزین و میهن پرستان واقعی در ایران وجود داشته باشند.مگر ایشان گفته اند که مخالف حقوق بشر و یا دموکراسی هستند؟ جز این است که باید مدافع حقوق بشر واقعی بود ونسبت به استفاده ابزاری از حقوق بشر و دموکراسی پرهیز کرد و استفاده کنندگان ابزاری این دو مسئله را افشاء کرد.فراموش نکنید که در غرب هم دموکراسی و حقوق بشر در تامین منافع ملی تعریف شده است.

جالب است اگر ما سخنی در دفاع از میهنمان بگویم خشونت گفتاری و سیاسی و بر ضد دموکراسی و حقوق بشرباید تلقی شود اما شما و دوستان شما هر رفتاری که مرتکب شوند و هر چه بگویند در راستای دموکراسی است و حقوق بشر.

چند بار به خودتان اجازه و زحمت دادید تا در نقد خشونت پان ترکان و پان عربها و تروریست های سفلی و وهابی  قلم بزنید و اعتراض کنید؟یک نمونه بیان کنید که در باره جنایت های تاریخی عثمانی شما نوشته اید!آیا جنایت تروریست های عرب را فراموش کرده ایددرخوزستان؟

من و دوستان من را با هزار و یک چسب متوهمانه می خواهید به نژاد پرستی و هیتلر بچسبانید.در شرایطی که خودتان هم می دانید که بیهوده گویی است این حرفها.ما از ملت یکپارچه ایران و ایران بزرگ دفاع می کنیم . نه به دنبال کشور گشایی هستیم و نه نژاد پرستی.

سالهاست که دشمنان ایران برای اینکه حس میهن پرستی را از ایرانی ها بگیرند تلاش میکنند تا با انگ نژاد پرستی و کشور گشایی ملت ما را ذلیل نگه دارند . در حالی که دیگر تاریخ تکرار نمی شود وملت یک پارچه و هوشمند ایران هوشیار تر ازاین است که با این ترفند دشمنان بخواهد دست از دفاع از ملیت و تاریخ و کشور خود بردارد. بهتر است مطالعه ای نسبت به دیدگاه جوانان در باره میهنشان داشته باشی آقای شاملی. یک نمونه این میهن پرستی را شما باید در سال 88 دیده باشید و ازآن روز تا الان 4 سال گذشته است. نسلی در ایران رشد و به تعالی نسبت به کشورشان رسیده است که قطعا در سالهای آینده شما ها را شگفت زده خواهد کرد.

خدا شما و همه راه گم کردگان ایران زمین را به آغوش میهن باز گرداند

و انیران دشمن این سرزمین را نیز دچار زبونی و نیستی روز افزون گرداند

 

زنده باد آزادی

برفراشته باد پرچم سه رنگ شیر خورشید بر فلات ایران بزرگ

پاینده ایران

شهلا رضا نیا

7 تیرماه

 

چرا این همه تخریب بر علیه ملی گرایان ؟/پاسخ به یونس شاملی

$
0
0

 

اینکه در ایران محدودیت هایی نسبت به مذاهب دیگر اعمال می شود وجود داشته و نمی شود منکرآن شد. اما کذب گفتن است بخواهیم بگویم که در ایران ستم قومی وجود دارد و اگر هم به شکل نادر وجود داشته باشد بر مبنای همان ستم مذهبی است نه ستم قومی. و اینکه تجزیه طلبان و قوم پرستان در نهایت عمرشان همزمان می شود با عمر استعمار و استثمارکه اسناد تاریخی این مسئله هم موجوداست و قبل از آن کمتر کسی به این شکل سودای قوم پرستی و تجزیه طلبی داشت.

چند هزار سال است که همه ی تیره های ایرانی در کنار هم به مسالمت زندگی کرده اند کی و کجای تاریخی مکتوب صبت شده است که مردم ایران نژاد پرست بوده اند یا قوم گرا؟یا اینکه تیره پارس بر دیگر تیره ها ارجحیت داشته است؟ اتفاقا این داستان بر عکس تبلیغات قوم پرستان است چون در طی تاریخ کمترین میزان به دست داشتن قدرت و حکومت در دست تیره پارس بوده است و همواره تیره های دیگری از این سر زمین حکومت داشته اند.

آقای یونس شاملی را با یک سرچ در گوگل میتوان به خوبی شناخت و با افکار و عقایدش آشنا شد. ایشان چند سالی است تلاش می کند تا در غالب دموکراسی و حقوق بشر و همچنین مطرح کردن مقوله جعلی و ضد ایرانی م ل ی ت های ایرانی  تنور تفرقه و نابسامانی در ایران را سوزان کند.

او در نوشته هایش هیچگاه نمی گوید من ایرانی نیستم بلکه با زیرکی سعی می کند حتی وانمود کند که نگران فروپاشی ایران است و از این دست شعارهای دهن پر کن و عوامفریبانه . اما در عمل در راستای سیاست و اهداف تجزیه طلبان و انستیتوهای اینترپرایز و تینک تنک های این انستیتو پیروی می کند و البته شاید ارتباط ارگانیکی نیز بین ایشان و ساپورترهای امریکایی و یا عربی و ترکیه برای تجزیه ایران نباشد اما غایت فعالیت وی در همین راستا باید تعریف شود چون هدف یکی است.

آقای یونس شاملی به شما پیشنهاد می کنم به جای اینکه نوک تیزدشنه خود را متوجه هم وطنان ایرانی خود و مبارزینی چون مهندس اشکان رضوی بکنید تلاش کنید تا سرزمین جدا مانده از مام وطن به ایران برگرد و مردم آران(کشور جعلی و استعمار ساخته آذربایجان)بعد از سالها به آرزوی خود یعنی پیوستن به سرزمین مادری برسند.

چند ماهی می شود که مهندس رضوی مبدل به سیبل تخریب پان ترکان داخل و خارج از ایران شده است. از طرفی جمهوری اسلامی است و از طرف دیگر تجزیه طلبان و پان ترکان و پان عربان و حتی پان ترکان نقاب به چهره زده. روزی نیست که سیل تهمت و افترا و تهدید و فحاشی بر علیه او در فضای اینترنت منتشر نشود. دلیل این امر فقط یک چیز می تواند باشد اینکه دشمنان ایران و ایرانی از قدرت گرفتن نسل پوینده و جوان میهن پرست در ایران واهمه دارند. مهندس رضوی بر آمده ازنسلی است که حرف زدن از میهن پرستی جرم بود . اما مگر می شود میهن پرستی را در سینه حبس کرد؟ کافیست چند دقیقه ای با جوانان ایرانی از نزدیک در شهرها و حتی روستا های ایران بنشیند و حرف بزنید خواهید دید که ناسیو نالیسم به نوغ فزاینده ای در حال رشد در جامعه و بدنه جوان ایرانی است.

حالا چون مهندس رضوی در چند مقاله خود نسبت به خیانت های مانکن های حقوق بشری و همچنین تجزیه طلبان افشا گری نموده عده ای صدایشان در آمده که او اعتقادی به حقوق بشر و دموکراسی ندارد و مروج افکار نژاد پرستانه است. عجب!

آقای یونس شمالی

شما باید اخبار و واقیعت های سیاسی و اجتماعی ایران را از کانال های درست و همچنین ارتباط مدوام با ملت ایران پی گیری کنید نه اینکه هر خبر دروغی که به شما می دهند بشود مستمسک تخریب مبارزان ملی و انکار واقیعت های موجود در ایران.

بنا نیست که به شما پاسخ داده شود وگرنه شک نداشته باشید که پاسخ ما کوبنده تر ازآنی خواهد بود که شما تصورش را بخواهید داشته باشید.

هنوز بیشه از شیران تهی نشده است که کفتاران بخواهند جولان بدهند.فراموش نکنید در برابر کشور و ملتی می خواهید قرار بگیرید که عمری به درازی تاریخ تمدن بشری داردو امثال شما را زیاد دیده است.

اگر نم یخواهید که به راه ملت ایران بیاید و از گذشته اظهار پیشمانی کنیدبهتر است به دامان علی اف و اردوغان پناه ببرید .(البته اگر اردوغان بتواند بر کرسی لرزان نخست وزیری آناتولی همچنان تکیه بزند و توهم احیای امپراتوری عثمانی را در سر داشته باشد).

البته شیوخ کشورک های عربی هم جان پناه خوبی برای تجزیه طلبان هستند و رسم میهمان نوازی را به خوبی به جا می آورند.

ما جوانان وطن پرست راه خودمان را با قدرت تمام تا رسیدن ایران به جایگاه شایسته جهانی اش پیش خواهیم رفت و دشمنان و تجزیه طلبان هم به همان سبک پدران خود همیشه مزدور باقی خواهند ماند.

پاینده ایران

رضا شانه چی

فعال ناسیو نالیست

 

 

 


«سیادت»، نژادپرستانه، تبعیض‌آمیز و غیراخلاقی است

$
0
0

مقدمه

من در خانواده‌ای رشد یافتم که جزء نژاد سادات محسوب می‌شدند؛ همواره این سؤال را در ذهن داشتم که چرا افرادی به عنوان «سید» و «آقا» احترام ویژه‌ای دارند؛ سپس دریافتم که در جامعه، سیاست، فرهنگ، مذهب و اقتصاد نیز آنان دارای شأن و منزلت برتری هستند؛ اما هیچ‌گاه نتوانستم دلیل و پاسخ قانع‌کننده‌ای برای پرسش‌های خود پیدا کنم؛ این نوشتار، چهارچوبی است چکیده از برآمدن و پاسخ نیافتن این پرسش‌ها.

برای رفع ابهام‌های احتمالی، علی‌رغم میل درونی، پیشاپیش لازم است گفته شود که من دانش‌آموخته کارشناسی ارشد الاهیات، گرایش فلسفه و کلام اسلامی از دانشگاه امام صادقهستم؛ دانشگاهی که مطالعات اسلامی و فقه و اصول، جزء دروس بنیادین آن است؛ با تاریخ قرآن، حدیث، ادیان و مذاهب به خوبی آشنا هستم؛ همچنین استاد دانشگاه در رشته الاهیات بوده‌ام؛ و در مقطع دکترا در رشته فلسفه غرب، تحصیل کرده‌ام؛ همچنین مادربزرگ پدری من جزء نژاد و خاندان سادات بوده است؛ اما اینجا بحث حقیقت‌جویی است نه فخرهای دروغین. از این رو، آنچه گفته می‌شود بر اساس شناخت و آگاهی و البته با انگیزه اخلاقی و انسانی و در راه یافتن راهی به رهایی از راه آگاهی است؛ و البته خود را خالی از خطا و اشتباه نمی‌دانم و از نقدها و نقض‌ها صمیمانه استقبال و سپاسگزاری می‌کنم.

 

معنای «سید»

«سید» در لغت به معنی «آقا»،«بزرگوار»،«رئیس» بوده و در اصطلاح فارسی‌زبانان و شیعه، به کسانی گفته می‌شود که نسبشان به واسطه فاطمه دختر پیامبر اسلام به محمد بن عبدالله منتهی می‌شود؛ همچنین به سائر علویّینی که به واسطه عباس بن علی یا محمد حنفیه نسبشان به علی ابن ابی‌طالب می‏رسد و کسانی که نسبشان به جعفر طیار و عقیل می‏رسد، احتراماً سید گفته می‏شود. (منبع)

 

نقد حقوقی

ماده اول اعلامیه جهانی حقوق بشر که در واقع، اساسی‌ترین بند این اعلامیه و بنیاد آن است، بیان می‌دارد:

«تمام افراد بشر، آزاد، زاده می‌شوند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق، با هم برابرند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و باید با یکدیگر با روحیه‌ای برادرانه رفتار کنند.»

اما سیاست سیادت، در تناقض آشکار و همه‌جانبه با این اصل بنیادین حقوق بشری است؛ به راحتی، می‌توان مبنای مخالفت جمهوری اسلامی با حقوق بشر و نقض آشکار آن در ابعاد گوناگون را در همین‌جا دید و اساساً نباید از جمهوری اسلامی انتظار احترام به حقوق بشر را فارغ از نگاه مذهبی و صرفاً بر اساس برداشت بشری داشت!

 

نقد اخلاقی

«قانون طلائی اخلاق»، که در میان تمامی انسان‌ها، مذاهب و مکاتب، مشترک است، بیان می‌دارد که:

«هر آنچه برای خود می‌پسندی، برای دیگران نیز پسندیده بدان و هر آنچه برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران نیز ناپسند بدان»

اما سیاست سیادت و قائل شدن امتیازات ویژه برای نژاد و گروه خاص، در تقابل بنیادین با این اصل اساسی و جهان‌شمول اخلاق است.

 

نقد مذهبی - تاریخی

بزرگ‌ترین مستند قرآنی برای سیاست سیادت، آیه «مودت» در قرآن است؛ این آیه بیان می‌دارد:

«ذلک الذی یبشر الله عباده الذین آمنوا و عملوا الصالحات؛ قل لا أسئلکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی؛ و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا إن الله غفور شکور»:

«این است همان که خدا بندگان خود را بدان بشارت می‌دهد، بندگانی که ایمان آورده اعمال صالح کردند. بگو من از شما در برابر رسالتم مزدی طلب نمی‌کنم به جز مودت نسبت به اقرباء، و کسی که حسنه‌ای به جای آورد، ما حسنی بر آن حسنه اضافه می‌کنیم که خدا آمرزگار و قدردان است.» (سوره شورا، آیه ۲۳)

 مهم‌ترین دلیل و برداشت مدافعان سیاست سیادت از این آیه، تأکید بر ضرورت احترام به خاندان پیامبر است؛ اما اکرام و احترام، امری شخصی و اختیاری است و به هیچ وجه، موجب در نظر گرفتن حقوق ویژه مادی و معنوی نمی‌گردد؛ آیه مودت، نهایتاً بر احترام مرسوم به خاندان پیامبر، به‌ویژه در زمان حیات او، تأکید دارد و هیچ دلالت مستحکمی بر حق ویژه نژادی خاص در نسل‌های بعدی و دالان تاریخ بشریت ندارد؛ بلکه برعکس، آیات دیگر قرآن، دلالت قطعی بر عدم چنین حقی دارند؛ از جمله آیات زیر:

«قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی انما الهکم اله وحد فاستقیموا الیه و استغفروه و ویل للمشرکین»؛

«بگو من تنها بشری هستم مثل شما با این فرق که به من وحی می‌شود که معبود شما معبودی است یکتا؛ پس همه یک‌صدا به سویش ‍ رو کنید و از شرکی که به وی ورزیده‌اید استغفار کنید و وای به حال آنان که شرک می ورزند.» (سوره فصلت، آیه ۶)

«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم»؛

«هان ای مردم ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را تیره‏هایی بزرگ و تیره‏هایی کوچک قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید نه اینکه به یکدیگر فخر کنید؛ و فخر و کرامت نزد خدا تنها به تقوی است و گرامی‏ترین شما باتقوی‏ترین شما است که خدا دانای با خبر است.» (سوره حجرات، آیه ۱۳)

چنان‌چه گفته شد، آیه «مودت»، آیه‌ای است که دلالت قطعی بر حقوق ویژه ندارد و به اصطلاح قرآنی، جزء آیات «متشابه» محسوب می‌گردد، در حالی که دو آیه فوق، دلالت قطعی بر عدم حق ویژه بر نژاد پیامبر اسلام دارند و جزء آیات «محکم» شمرده می‌شوند.

 از سوی دیگر، یکی از حقوق ویژه سادات در تشیع، حق «خمس» است که در این مذهب، جزء فروع دین شمرده می‌شود؛ بررسی بحث سیادت و خمس از نگاه مذهبی، مجالی جداگانه می‌طلبد؛ در اینجا به اجمال، نگاهی نیز به بحث خمس می‌اندازیم؛

«خمس» در لغت به معنای یک‌پنجم است و در اصطلاح فقه، عبارت است از پرداخت یک‌پنجم درآمدی که از راه زراعت، صنعت، تجارت، پژوهش و یا از راه‌های کارگری و کارمندی به دست می‌آید. (منبع)؛ طبق فتوای مراجع تقلید شیعه، خمس به دو سهم تقسیم می‌شود که یکی سهم سادات فقیر، یتیم و در راه درمانده است و دیگری سهم امام زمان؛ که هر دو سهم، در عصر غیبت، باید به مرجع تقلید یا نماینده وی داده شود، مگر آن که از ایشان اجازه گرفته و در راهی مصرف شود که آنها اجازه می‌دهند. (منبع)

حکم خمس، جزء فروع دین در مذهب شیعه است و در مذهب اهل سنت وجود ندارد؛ و به لحاظ تاریخی، در صدر اسلام، مستند محکمی که ثابت‌کننده این حکم باشد، وجود ندارد؛ بلکه برعکس، مستندات سدیدی در رد این حکم، وجود دارد، که باید در مجالی جداگانه به آنها پرداخت. می‌توان ریشه تاریخی حکم خمس را بیش و پیش از هر چیز، در آیین یهودیت پیدا کرد که بر نژادی ویژه و حق ویژه آن تأکید اکیدی دارد؛

به عنوان مثال، بر اساس روایت بخش عهد عتیق کتاب مقدس (تورات)، حکم و دستور خمس در زمان حکومت یوسف پیامبر به عنوان عزیز مصر و در دوره سلطنت فراعنه، از جانب خداوند به یوسف صادر گردید. در کتاب «پیدایش» (نخستین کتاب تورات و همچنین نخستین کتاب عهد عتیق) آمده است که در دوره هفت ساله برکت، پیش از دوره هفت ساله قحطی، خداوند فرمان داد تا مردم از محصول مزارعشان چهارپنجم را به مصرف خانواده‌هایشان رسانده و یک‌پنجم (خمس) آن را به خزانه فرعون تقدیم کنند. در هنگام قحطی، به واسطه همین یک‌پنجم‌ها، مردم مصر توانستند هفت سال قحطی را پشت سر بگذارند. این حکم در ترجمه کتاب مقدس به فارسی نیز، «خمس» ترجمه شده است.» (منبع)

مهم‌ترین مستند قرآنی مفسران و فقهای شیعه در مورد خمس، این آیه از قرآن است:

«واعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتمی و المسکین و ابن السبیل ان کنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم التقی الجمعان و الله علی کل شی ء قدیر »؛

«و بدانید آنچه را که سود می‌برید برای خدا است پنج‌یک آن و برای رسول و خویشاوند او و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان، اگر به خدا و آنچه را که در روز فرقان روزی که دو گروه یکدیگر را ملاقات کردند بر بنده‌مان نازل کردیم ایمان آورده‌اید، و خداوند بر هر چیز توانا است.» (سوره انفال، آیه ۴۱)

اما این آیه دلالت صریحی بر حکم فقهی خمس به عنوان یک حکم همیشگی، دائمی و در مورد تمامی درآمد تمامی مردم ندارد؛ به‌ویژه که در آیه واژه «غنمتم» (غنیمت می‌برید) به کار رفته است نه واژه «کسبتم» (کسب می‌کنید، سود می‌برید)؛ در حالی که بسیاری از مترجمان شیعه، آیه را به «سود می‌برید» ترجمه کرده‌اند!

 

نقد روان‌شناختی

تمایزبخشی به نژاد و گروهی خاص و در نظر گرفتن حقوق مادی و معنوی بی‌مبنا برای آنها، سبب توهم خودبزرگ‌بینی، تقدس، تبختر، غرور و فخرفروشی می‌گردد، آنان را از جستجوی حقیقت و تلاش شرافت‌مندانه برای معاش معاف می‌دارد و به خودشیفتگی، تنبلی و تن‌پروری سوق می‌دهد.

 

نتیجه

سیاست «سیادت» و این‌که نژاد و گروهی ویژه را در جوامع انسانی از دیگر گروه‌ها جدا و مجزا سازیم و در میان مردم و متصدیان و دکان‌داران دین، آنها را با رنگ‌های سبز و سیاه و قبا و ردا و شال و شمایل و کلاه و عبا و عمامه متفاوت و اسم و عنوان «آقا» و «سید» و «سادات» و «میر» و برپا ساختن گنبد و گلدسته و حقوق مادی و معنوی بی‌مبنا برتری و تمایز ظاهری و باطنی بخشیم، «جهل مقدس»و مخالف انسانیت، عقلانیت، اخلاق، عدالت و دیانت است. از این رو، بیش و پیش از هر چیز، وظیفه مردم است که بر اساس آگاهی، به این تبعیض‌های ناروا و بی‌مبنا میدان جولان ندهند و شأن و شخصیت تمامی انسان‌ها را برابر بدانند و برای هیچ فرد و فرقه و نژادی جایگاه و جلای جبروتی و ویژه قائل نباشند.

 

منبع: وبلاگ نویسنده (نجواهای نجیبانه)

رهایش یا حق تعیین سرنوشت۱۵ - ایران و بغرنج حق تعیین سرنوشت

$
0
0

 زبان به‌مثابه عامل پیوند قومی- ملی

در جستار یکم اندیشه رهایش و حق تعیین سرنوشت خلق‌ها و ملت‌ها در اروپا را در رابطه با انقلاب‌های بورژوا- دمکراتیک و انقلاب‌های «سوسیالیستی» مورد بررسی قرار دادیم. در جستار دوم نخست پدیده زبان به مثابه عامل پیوند قومی- ملی و سپس تاریخ حق تعیین سرنوشت اقوام و ملیت‌های ایران و در همین رابطه تاریخ اقوام ایران را بررسی خواهیم کرد تا بتوان به نتایجی منطقی و مبتنی بر واقعیت‌های تاریخی در زمینه بافت دولت دمکراتیکی که باید در آینده در ایران تحقق یابد، دست یافت.

جانوران را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. دسته‌ای که از هنگام زایش خویش تنهایند و برای ادامه زیست خویش قایم به ذات‌اند، هم‌چون مار و یا لاک‌پشتی که چون از تخم بیرون می‌آید، بنا بر غریزه خویش می‌داند چگونه باید تغذیه و خود را در برابر خطرها حفظ کند. دسته دیگر جانورانی هستند که پس از زایش خویش، هم‌چون جوجه پرنده‌ای که در لانه از تخم بیرون می‌آید و یا هم‌چون کودکی که از مادر زاده می‌شود، نمی‌توانند بدون کمک و یاری مادران و پدران خویش زنده بمانند. این دسته از جانوران را می‌توان جانورانی «اجتماعی» نامید، زیرا نوزاد از لحظه زایش خویش با مادر و پدر خود در مراوده‌ای متقابل قرار دارد. به این ترتیب زبان به مثابه ابزار مراوده میان این «جانوران اجتماعی» به‌وجود آمد. زبان در آغاز از عناصر ایما و اشاره تشکیل شده بود، پرندگان در کنار آن توانستند زبان آوایی را به‌وجود آورند که بنا بر بررسی‌های کنونی برخی از پرندگان باهوش گویا می‌توانند با زبان آوایی خویش با هم سخن بگویند. حتی بررسی‌ آواهای پرندگان نشان می‌دهد که یک نوع پرنده بر حسب آن که در چه منطقه‌ای زندگی می‌کند، داراهای آواهای گوناگون است، یعنی آن‌ها به زبان‌های آوایی گوناگون با هم در مراوده‌اند. به این ترتیب می‌توان به‌این نتیجه رسید که ابزار زبان چه در میان پرندگان و چه در میان میمون‌ها و انسان‌ها سیستمی قراردادی است که به‌تدریج در تاریخ تکامل این موجودات به‌وجود آمد و با پیدایش آن پرندگان، میمون‌ها و انسان‌ها توانستند تجربیات خود را به‌هم منتقل کنند. به‌این ترتیب پیدایش زبان سبب شد تا تجربیات گذشته در اندیشه آدمی نخست به صورت اسطوره و سنت انباشته شوند و سپس در مرحله دیگری از تکامل انسانی خط پدید آمد که با آن ابزار انسان توانست تجربیات خود را ثبت و از گزند حوادث حفظ کند. پیدایش زبان و خط در عین حال سبب انکشاف حوزه اندیشه انسان گشت، زیرا انسان توانست با زبان و خط الگوهای گفتاری و نوشتاری به‌وجود آورد که آموزش را برای نوزادان آسان‌تر ساخت. نوام چامسکی حتی بر این باور است که «خصوصییات زبان در انسان ذاتی» است و «به‌طور ارثی برنامه‌ریزی شده است.» تازگی اندیشه چامسکی در آن است که «کودک مجموعه محدودی از اطلاعات را از محیط زبانی خویش می‌گیرد و خود قادر است ترکیبات جدیدی بسازد.»[1]

کودکان زبان را از مادران و پدران خود و جامعه‌ای که در آن می‌زیند، فرامی‌گیرند. اگر آن‌ها در جامعه‌ای تک زبانی زاده شوند، فقط همان زبان را یاد خواهند گرفت و بنا بر بسیاری از پژوهش‌ها اگر کودکان در جامعه‌ای چند زبانی هم‌چون بلژیک، سوییس و افریقای جنوبی زاده شوند، به‌راحتی و بدون هرگونه دشواری چند زبان را خواهند آموخت. هم‌چنین مهاجران بزرگ‌سالی که به کشور دیگری کوچ می‌کنند، پس از چندی زبان آن کشور را نیز می‌آموزند.[2]در عین حال در کشورهای کم‌جمعیت اروپا هم‌چون کشورهای اسکاندیناوی و هلند که دارای جمعیت اندکی هستند، هزینه دوبله و ترجمه کردن فیلم‌ها و کتاب‌ها به نسبت بازار فروش این کشورها زیاد است، یعنی این کار سودآور نیست و به‌همین دلیل فیلم‌های وارداتی به زبان اصلی و با زیرنویس در تلویزیون و سینماها نمایش داده می‌شوند و در نتیجه مردم این کشورها از کودکی زبان انگلیسی را در کنار زبان مادری خود می‌آموزند تا بتوانند با کم‌ترین هزینه کالاهای هنری و فرهنگی کشورهای دیگر را مصرف کنند. بنابراین در جهان کنونی در پی تحقق دولت‌های تک‌زبانی بودن، کاری است «ضد تاریخی» و برخلاف انکشاف جامعه جهانی که به آن در نوشتارهای آینده بیش‌از این خواهیم پرداخت.

در بررسی‌های خود دیدیم کائوتسکی، بزرگ‌ترین تئوریسین سوسیال دمکراتی آلمان بر این باور بود که رهایش فردی و جمعی واقعی فقط هنگامی می‌تواند تحقق یابد که مردمی که به یک زبان سخن می‌گویند، بتوانند دولت مستقل خود را تشکیل دهند. اما واقعییات جهان نشان می‌دهند که زمینه‌ای عینی برای تحقق این اندیشه کائوتسکی وجود ندارد.

دانیل نتل[3]در بررسی‌های خود حدس زد که در ده هزار سال پیش در جهان باید نزدیک به ۲۰ هزار زبان وجود می‌داشت. در آن دوران محیط زیست اقوام هم‌چون جزیره بود، یعنی آن‌ها دور از هم می‌زیستند و با اقوام همسایه خویش مراوده‌ چندانی نداشتند و در نتیجه هر قومی، هر چند کوچک، به زبان خود سخن می‌گفت. اما با گسترش تمدن و اهلی ساختن حیوانات بارکش، به حوزه تحرک اقوام به تدریج افزوده شد و بسیاری از این اقوام از انزوا بیرون آمدند و جذب تمدن‌های پیش‌رفته‌تر شدند و در نتیجه حدس زده می‌شود که در ۳۰۰۰ سال پیش در جهان فقط ۹ هزار زبان وجود داشت، یعنی طی هفت هزار سال بیش از نیمی از زبان‌های جهان از بین رفتند. با پیدایش امپراتوری‌های مصر، ایران، یونان، روم و چین که نتیجه پیش‌رفت تمدن و مراوده جهانی در سه قاره آسیا، اروپا و افریقا بود، باز هم از تعداد زبان‌های جهان کاسته شد و باز حدس زده می‌شود که در ۱۵۰۰ میلادی، یعنی ۵۰۰ سال پیش در جهان فقط ۷۵۰۰ زبان وجود داشت. دانیل نتل با تکیه بر این پژوهش مدعی است در سرزمین‌هایی که یک قوم بدون کمک اقوام دیگر نمی‌توانست بزید و مجبور به ارتباط با اقوام دیگر بود، روند کاهش زبان‌های بومی شدیدتر بود و در عوض در مناطق کوهستانی و کویری که اقوام در انزوا به‌سر می‌بردند، این روند بسیار کُند بوده است. بنابراین، هر اندازه به دامنه وابستگی‌های اجتماعی افراد و اقوام افزوده شود، به‌همان نسبت نیز به روند جذب اقوام در هم افزوده شده و از تعداد زبان‌ها کاسته می‌شود. دانیل نتل هم‌چنین نشان ‌داد دولت‌هایی که از نقطه‌نظر اقتصادی و نظامی نیرومندترند، با به‌کاربرد سرکوب می‌کوشند جامعه چند زبانی را به جامعه تک‌زبانی بدل سازند.[4]البته سیاست سرکوب همه جا یک‌سان نیست و در اشکال مختلفی بروز می‌کند. مثلأ در برلین، پایتخت آلمان، در مدرسه‌ای که تعداد شاگردان مهاجر زیاد است، شاگردان موظف‌اند فقط به زبان آلمانی با هم سخن بگویند و در غیر این‌صورت «جریمه» خواهند شد. هدف از این سیاست آن است که شاگردان با آموختن زبان آلمانی بهتر بتوانند جذب جامعه فرهنگی آلمان شوند، یعنی تغییر هویت دهند تا بتوانند «آلمانی» شوند. در عوض در ترکیه سیاست سرکوب به گونه دیگری بود. در این کشور تا ۱۰ سال پیش سخن گفتن به زبان کردی ممنوع بود و حتی کردها را «ترکان کوه‌نشین» می‌نامیدند. با این حال پژوهش‌ها آشکار می‌سازند که با زور و ممنوع‌سازی نمی‌توان یک زبان را از بین برد و بلکه آن گونه که در آمریکا می‌توان دید، مردمی که به حوزه‌های زبانی و فرهنگی عقب‌مانده‌تری تعلق دارند، در روندی آرام و به‌تدریج زبان قوم پیش‌رفته‌تر را می‌آموزند و به زبان اصلی خود بدل می‌سازند، بدون آن که زبان مادری خود را فراموش کنند. امروز حتی برخی از سرخ‌پوستان وابسته به تیره‌های مختلف می‌کوشند زبان مادری فراموش شده خود را به فرزندان خویش به‌مثابه زبان دوم بیاموزند تا هویت تاریخی این اقوام در حافظه تاریخ زنده بماند.

اما با پیدایش سرمایه‌داری که سبب افزایش مراوده میان اقوام و دولت‌ها و پیدایش تدریجی بازار جهانی شد، بسیاری از اقوام و مللی که تا آن دوران در انزوا به‌سر می‌بردند و از هویت و موجودیت یک‌دیگر بی‌خبر بودند، مجبور شدند با دیگر اقوام و ملل درهم آمیزند و در نتیجه مللی که از فرهنگ پیش‌رفته‌تر و قدرت نظامی نیرومندتر برخوردار بودند، توانستند برخی از این اقوام را در خود ادغام کنند و به همین دلیل طی ۵۰۰ سال گذشته از تعداد زبان‌های جهان باز هم کاسته شد و در حال حاضر حدس زده می‌شود که بین ۶۵۰۰ تا ۷۰۰۰ زبان در جهان وجود دارد.[5]اگر تئوری دولت- ملت تک‌زبانی کائوتسکی بخواهد تحقق یابد، باید ۷ میلیارد جمعیت کنونی جهان در ۶۵۰۰ تا ۷۰۰۰ دولت مستقل بزید، یعنی میانگین جمعیت هر یک از این دولت‌ها بیش از یک میلیون تن نخواهد بود. اما واقعیت آن است که در حال حاضر در سراسر جهان نزدیک به ۲۰۰ دولت وجود دارند که تقریبآ همه‌ی آن‌ها دولت‌های چندملیتی هستند، یعنی اقوام مختلف با زبان‌های متفاوت در سپهر هر یک از این دولت‌ها با هم می‌زیند.

 باز بنا بر بررسی‌های زبان‌شناسان، در سال ۲۰۰۵ زبان مادری بیش از نیمی از مردم جهان ۱۰ زبان بود که عبارت بودند اززبان‌های ماندارین- چینی (۷۲۶ میلیون تن)، انگلیسی (۴۲۷میلیون تن)، اسپانیایی (۲۶۶میلیون تن)، هندی (۱۸۲میلیون تن)، عربی (۱۸۱میلیون تن)، پرتغالی (۱۶۵میلیون تن)، بنگالی (۱۶۲میلیون تن)، روسی (۱۵۸میلیون تن)، ژاپنی (۱۲۴میلیون تن) و آلمانی (۱۲۱میلیون تن).[6]می‌بینیم که زبان‌های فرانسه، فارسی و ترکی در رده‌های بعدی این لیست قرار دارند.

از آن‌جا که جامعه انفورماتیک و اینترنت سبب گسترش خیره‌کننده روابط فرهنگی میان ملت‌ها گشته است، در نتیجه حدس زده می‌شود که از تعداد زبان‌های جهان در سال‌های آینده با شتابی بیش‌تر کاسته شود، یعنی برخی از مردم با جذب شدن در فرهنگ‌های گسترده‌تر زبان مادری خود را به تدریج فراموش خواهند کرد و به زبان دیگری که غنی‌تر است، سخن خواهند گفت. بنا بر این بررسی‌ها در سال ۲۰۵۰ بیش از ۲۰۰۰ زبان از بین خواهند رفت و تعداد زبان‌های جهان به ۴۵۰۰ کاهش خواهد یافت. به‌همین ترتیب در سال ۲۱۰۰ تعداد زبان‌های جهان به ۳۰۰۰ و در سال ۲۲۰۰ به ۱۰۰ زبان کاهش خواهد یافت.[7]به‌این ترتیب فقط زبان‌هائی باقی خواهند ماند که در گذشته دارای فرهنگی غنی بوده‌اند و در سال‌های آینده خواهند توانست زبان خود را با رشد تکنولوژی جهانی هم‌سو سازند. زبان فارسی یکی از آن ۱۰۰ زبانی است که در سال ۲۲۰۰ هم‌چنان وجود خواهد داشت.

هم‌چنین بررسی زبان‌های موجود جهان نیز بسیار آموزنده است. در حال حاضر جمعیت قومی ۴۴۵ (۷ ٪) زبان دنیا کم‌تر از ۱۰۰ تن است. حوزه زیست بیش‌تر این گروه‌ها مناطق جنگلی آمازون و یا مناطق خشک و صحرایی افریقا، استرالیا و زلاند نو است. هم‌چنین جمعیت قومی ۱۰۴۰ (۱۶ ٪) زبان کمی بیش‌تر از ۱۰۰ تن می‌باشد. حوزه جمعیتی ۱۶۳۱ (۲۵ ٪) زبان کمی بیش‌تر از ۱۰۰۰ تن است. هم‌چنین جمعیت قومی ۱۳۶۴ (۲۱ ٪) زبان کمی بیش‌تر از ۱۰ هزار تن است. حوزه جمعیتی ۶۱۶ (۹ ٪) زبان نیز بیش‌تر از ۱۰۰ هزار تن است و فقط ۲۸۳ (۴ ٪) زبان در جهان توسط بیش از یک میلیون تن سخن گفته می‌شود. بنابراین با افزایش هر چه بیش‌تر مراوده جهانی زبان‌های کم جمعیت دیر یا زود از بین خواهند رفت و بنا بر بررسی‌های کنونی از ۲۸۳ زبان باقی‌مانده نیز در پایان سال ۲۲۰۰ فقط ۱۰۰ زبان در جهان باقی خواهند ماند.[8] 

نکته دیگری که در این‌جا مورد بررسی قرار می‌دهیم، ساخت چند زبانی دولت‌های کنونی است. به‌طور مثال مردمی که در پایوآ گینه نو[9] می‌زیند، به ۸۳۲ زبان مختلف سخن می‌گویند، اما در این کشور فقط ۳ زبان رسمی وجود دارد که یکی از آن‌ها زبان انگلیسی است. نمونه دیگر کشور اندونزی است. در این کشور ۷۲۹ زبان مختلف، اما فقط یک زبان رسمی وجود دارد که از ریشه زبان مالزیایی است. هم‌چنین در کشور نیجریه مردم با ۵۱۵ زبان مختلف سخن می‌گویند، اما یگانه زبان رسمی در آن کشور زبان انگلیسی است، یعنی جمعیت ۱۵۰ میلیونی نیجریه یک زبان استعماری را به‌مثابه زبان رسمی خود پذیرفته است. نمونه دیگر دولت هند است. در این کشور با جمعیتی بیش از یک میلیارد و دویست میلیون تن ۳۹۸ زبان مختلف وجود دارد، اما فقط  زبان‌های هندی و انگلیسی زبان‌های رسمی‌اند و در ایالت‌های دولت هند نیز فقط ۲۰ زبان رسمی ایالتی وجود دارد. هم‌چنین در سپهر ایالات متحده آمریکا مردم به ۱۷۶ زبان سخن می‌گویند، اما با آن که اینک تعداد مردم آمریکای لاتین‌تبار که به اسپانیایی سخن می‌گویند و مهاجرین بیش از نیمی از جمعیت این دولت را تشکیل می‌دهد، زبان انگلیسی هم‌چنان تنها زبان رسمی این دولت است. در آلمان نیز ۷ زبان مختلف وجود دارد که یکی از آن‌ها زبان ۳ میلیون ترک مهاجر است که بخشی از آنان تابعیت آلمان را پذیرفته‌ است و با این حال در این کشور نیز فقط یک زبان رسمی وجود دارد که زبان آلمانی است.[10]

در عوض فقط در چند کشور جهان هم‌چون سوییس که از اتحاد داوطلبانه «کانتون»‌های مستقل به‌وجود آمد، می‌توان بیش از یک زبان رسمی یافت. در برخی از این کشورها هم‌چون بلژیک برای جلوگیری از «تجزیه» ملیت‌هایی که در سپهر این دولت‌ها می‌زیند، بیش‌تر از یک‌زبان رسمی پذیرفته شده است. با وجود سه زبان رسمی در بلژیک اما به دلایل اقتصادی این کشور با خطر تجزیه روبه‌رو است، زیرا بخش فلاندرنشین بلژیک که ثروتمندتر است، چون حاضر نیست بخشی از ثروت خود را به مناطق فقیرتر والونی‌نشین آن کشور بپردازد، در پی تجزیه آن دولت است. در این‌جا منافع اقتصادی و نه اختلاف زبانی نیروی محرکه تجزیه‌ است.  

در هر حال می‌توان به این نتیجه رسید که نخستین اجتماعات از مردمی تشکیل می‌شدند که دارای یک زبان مشترک بودند، یعنی در این دوران زبان مادری مهم‌ترین عامل پیوند انسان‌ها به‌هم بود. اما پس از آن که اقوام تک‌زبانی حوزه مراوده خود را گسترش دادند و با اقوام دیگری که دارای زبان‌های دیگری بودند، در مراوده قرار گرفتند و بنا بر ضرورت‌ها زندگی مشترک را برای خود سودمندتر یافتند، دیگر زبان یگانه عامل پیوند اقوام به‌هم نبود و بلکه عوامل اقتصادی و به‌ویژه برخورداری از امنیت سبب پیدایش دولت‌های چندزبانی در تاریخ گشت. میهن ما ایران یکی از نخستین نمونه‌های بسیار کهن یک دولت چند زبانی است که در نوشتارهای آینده به آن خواهیم پرداخت. 

ادامه دارد

ژولای ۲۰۱۳

www.manouchehr-salehi.de

پانوشت‌ها:




[2] Bodmer, Frederick: „Die Sprachen der Welt“, Kiepenheuer & Witsch Verlag, Köln. Berlin, Seite 1

[3] Daniel Nettle

[4] Nettle, Daniel:”Linguistic diversity”; Oxford University Press, 1999

[5] Haspelmath, Martin: „Sprachen der Welt“, 2005;  http://www.uni-leipzig.de/~muellerg/su/haspelmath.pdf

[6] Ebenda

[7] Ebenda

[8] Ebenda

[9] Papua Neuguinea

 

پرسش ها در خصوص "پارامترهای مشترک تشکیل دهنده "ملت فارس"کدامند؟"

$
0
0

 

پرسش و پاسخ

بعد از انتشار مقاله "پارامترهای مشترک تشکیل دهنده ملت فارس کدامند؟"، پرسشهایی در خصوص این نوشته مطرح شده است که من بطور خلاصه به آنها میپردازم.

پرسشهای مطرح در این خصوص بدین قرار است:

پرسش اول: آیا منظور شما این است که غیر فارسها (کردها، آذربایجانیها، بلوچها و ...) نوروز را جشن نمی گیرند و این عید مختص فارسها است؟.

پرسش دوم: آیا مراسم تاسوعا و عاشورا در آذربایجان و لرستان و در میان اعراب شیعه (حتی در عراق) برگزار نمی شوند و مختص فارسها هستند؟ 

پرسش سوم: اگر همین پارامترهای ارائه شده از سوی شما را معیار بگیریم، اشتراکات آذربایجانیها با فارسی زبانها بیشتر از تفاوتهایشان نیست؟

پرسش چهارم: من اسامی دستگاههای موسیقی اصیل ایرانی را اینجا می گذارم، شما هم لطف کنید و اسامی مقامهای موسیقی آذربایجانی را برای خوانندگان درج کنید، نتیجه مقایسه اندکی شما را شگفت زده خواهد کرد! (مقصود اشتراک در دستگاههای موسیقی است)

 

پاسخ به پرسشها:

در پاسخ به پرسشهای فوق شما من باز هم مجبورم یک نقل قول از نوشتهء خودم در اینجا بیاورم و در ادامه نیز روشن کنم که پرسشهای فوق با اصل تعریف و توضیح من از پارامترهای مشترک"ملت فارس"در ایران در تعارضی دارد. من نوشته ام که: "پارامترهای مشترکی که جمعیت فارس در ایران را با استانداردهای جامعه شناختی و حقوقی امروز به یک ملت تبدیل میکند؛ هویت مشترک ملی فارسی، یعنی فارس بود، زبان ملی و مشترک فارسی، سرزمین ملی و مشترک فارس (فارسستان)، تاریخ مشترکی فارس که از هخامنشیان آغاز میگردد، عادات و سنن مشترک فارس  (عید نوزوز، مراسم عاشورا و تاسوعا، ازدواج و طلاق و مراسم عزاداری و...)، موسیقی مشترک فارسی، ادبیات مشترک فارسی، غذاهای مشترک فارسی، سینمای مشترک فارسی و بالاخره دولت مشترک فارسی (مقصود دولت است و نه حاکمیت جمهوری اسلامی) و باز مهمتر از همه روح مشترک ملت فارس که در مجموع در جهت منافع ملت فارس عمل میکند."

 

آنچه که فوقا آمده است، تنها و تنها ویژگیهای و پارامترهای مشترک تشکیل دهنده "ملت فارس"در است. من در آن جا ننوشته ام که در کشور ملت دیگری عید نوروز را جشن نمیگیرد. اشاره کرده ام که بلوچها و عربها عید نوروز را جزو اعیاد خود نمیدانند. من نگفته ام که بخش عمده ایی از مردم عراق که شیعه هستند مراسم شیعه ها در ایران را ندارند. من نگفته ام که مشترکاتی میان دستگاههای موسیقی آذربایجانی و فارسی وجود ندارد. من تنها و تنها پارامترهای مشترک تشکیل دهنده ملت فارس را نوشته ام. ملتهایی در آمریکای لاتین هم کاتولیک هستند و در اروپا هم ملتهایی کاتولیک هستند. آیا میتوان از این اشتراک به این نتیجه رسید که ملتهای آمریکای لاتین با کاتولیک های اروپایی یک ملت را تشکیل میدهند، تنها به این خاطر که دین مشترک دارند؟

 

پارامترهای بنیادین تشکیل دهند ملت فارس، "هویت ملی فارسی"است که هیچ ملت دیگری در ایران از آن هویت برخوردار نیست. "زبان مشترک فارسی"آن اشتراکی است که هیچ ملت د یگری در ایران از آن هویت زبانی برخوردار نیست. "سرزمین مشترک فارس یا فارسستان"، آن اشتراکی ایست که هیچ ملت دیگری این اشتراک را نیز ندارد. "هویت تاریخی مشترک فارسی"که هیچ ملت دیگری آن تاریخ را تاریخ خود نمیداند. چون تاریخ خاص خود را دارد. "روح ملی مشترک فارسی"اشتراک دیگریست که هیچ ملتی دیگری در ایران با این روح و آرمان مشترک سیاسی انطباق ندارد. حمایت مطلق از "دولتمداری فارسی" (منظور حاکمیت جمهوری اسلامی نیست، منظور دولت است) در ایران تنها وتنها از آن نخبگان و ملت فارس و یا وابستگان به آنها در ایران است. دولت موجود در ایران دولت هیچکدام از ملتهای غیرفارس ساکن در ایران نیست. باز هم میگویم مقصود دولت است و نه حاکمیت جمهوری اسلامی. و دقیقا به همین علت است که برای احراز برابری سیاسی در ایران ملتهای غیرفارس نیز باید که دولتهای خود را در مناطق ملی خود داشته باشند و با همکاری این دولتها با همدیگر دولت سراسر ایران را بصورت دمکراتیک بنا نهند. پرسشهای فوق تمامی پرامترهای تعیین کننده و مشترک فوق را به کناری نهاده و با بزرگ نمایی اشتراکات فرهنگی (عادتها ،دین و موسیقی مشترک) اصل تعریف ملت و پارامترهای تشکیل دهنده آن تحریف و زیر سوآل می برد.

 

کمی کمتر از یک ملیار مسلمان سنی مذهب در جهان وجود دارد. آیا میتوان گفت که مسلمانان سنی جهان یک ملت هستند؟ دین جزو پارامترهای مشترک در تعریف ملت تلقی میشود. اما اصل و اساس نیست و حتی پارامتری قابل تغییر است. موسیقی مشترک نیز چنین است. اشتراک در آلات و یا دستگاههای موسیقی با دیگر ملتها، این ملت (فارس) را با آن ملت (ترک) تبدیل نمیکند. بنابراین ملتهای در عرصه عادات و سنن، در عرصه موسیقی، در عرصه دین و مذهب اشتراکاتی دارند. اما اشتراکاتی اساسی در توضیح و تشکیل ملتها نقش بازی میکنند بسیار پراهمیت هستند. در ایران نیز "هویت ملی مشترک"، "زبان ملی مشترک"، "سرزمین ملی مشترک"و "تاریخ ملی مشترک"، "روح ملی مشترک"پایه های اصلی تعریف ملت در ایران را تشکیل میدهند. والبته در ادامه این پارامترهای "دین مشترک"، "فرهنگ مشترک"و... نیز به این اشتراکها افزوده میشود. من در اینجا به دنبال تعمیق تعریف ملت نبوده ام. چه این بحث مفصل تری است. اما میتوانم به اشاره این نکته را یاد آور شوم که حتی گاه "دین"نقش اساسی تری در تکوین و شکل گیری یک ملت بازی میکند. اتفاقی که در یوگسلاوی سابق رخ نمود و به دلیل رفتار خشن دولت صرب علیه دیگر ملتهای ساکن در آن کشور، یوگسلاوی را با هزینه های سنگینی به چند کشور مختلف تقسیم کرد.

20130709

Yunes.shameli@gmail.com

خشونت اجتماعي، هويت ملي، زبان و ادبيات

$
0
0

 

انقلاب بهمن۵۷ بيانگر تلاش تاريخي مجدد ايرانيان در فرارويي به جامعه‌يي مدرن بود، تلاشي كه همچون انقلاب مشروطيت ناكام ماند. انقلاب نتوانست (‌هم چون رژيم سابق كه نتوانست‌)، حاكميت ملي را برقرار كرده، ساختار سياسي و حقوقي دمكراتيكي را بر كشور حاكم كند. انقلاب نفي و انكار حقوق اقليت‌هاي ملي و قومي را هم‌چون نفي حقوق  شهروندي، با خود به همراه داشت، و نتوانست قوانين اجتماعي و انساني را  جانشين قوانين الهي كند. اين بار، مرجعيت روحانيون به جاي استبداد شاهنشاهي، حاكميت را از مردم سلب نمود

 انقلاب 57 از سوي ديگر، آينه‌يي شد در برابر ما تا خود را در آن ببينيم و بررسيم و بازيابيم. هويت فردي، فرهنگي و ملي ما نيز در اين رابطه، در اين آينه انعكاس يافت. حكومت كوشيد تا مذهب حاكم را هويت ملي ما قلمداد كند. بيش از دو دهه در اين راه تئوري بافت، تاريخ جعل كرد و تاريخ نوشت و آرزوهاي خويش را تبليغ كرد. ملي‌گرايان به موازات آن كوشيدند تا زبان فارسي را به مثابه‌ي ميراث ملي، هويت ايراني معرفي كنند و در اين انديشه، آغازگر بحثي شدند كه هنوز وارد عرصه‌ي جدي نشده است.

ايران كشوري است در كانون منطقه‌ي آشوب‌زده. بي‌ثباتي منطقه بر محيط ناآرام داخلي تأثيري فزاينده به جاي گذاشته است و سياست‌هاي نادرست جاري بر تنش‌هاي حاكم مي‌افزايد.

جمهوري اسلامي با پرچم “برادري” و “مساوات” و “وحدت اسلامي” تصميم گرفته بود تا اقوام داخل كشور را در كنار هم بنشاند و از اين طريق، “ملت واحد اسلامي” را به جاي مليت‌خواهي بنشاند. اما در اين كار هنوز هيچ توفيقي نيافته است. اسلام حكومتي نه تنها نتوانسته در عرصه‌ي داخلي وحدت آفرين باشد، بلكه در سطح منطقه نيز، تفكرات برتري‌طلبانه‌ي آن ناموفق مانده است. “وحدت اسلامي” نتوانست بر “مليت‌خواهي” برتري يابد.

درگيري بين مذهب و ملي‌گرايي در ايران پديده‌ي نوظهوري نيست. بي‌آنكه وارد بحث تاريخي موضوع شويم،  قابل ذكر است كه،اگر تا قبل از انقلاب سال 57، حقوق اقليت‌هاي ملي1 در ايران -‌هرچند تنها در قانون اساسي كشور- مطرح بود، با استقرار جمهوري اسلامي، با گذشت بيش از بيست سال از عمر آن، با انحصارگري شيعه، حقوق اقليت‌هاي مذهبي هم امروز به بحث روز بدل شده است.

“هويت اسلامي”، هديه‌يي بود كه حاكميت جديد آن را جانشينِ “هويت ملي” نمود. هويت جديد مي‌خواست تمامي اركان جامعه را با صفت اسلامي مزين كند: فرهنگ ملي به فرهنگ اسلامي، مجلس شوراي ملي به مجلس شوراي اسلامي، وحدت ملي به وحدت اسلامي، تمدن ايراني به تمدن اسلامي و در نهايت، كشور ايران به “ميهن اسلامي” تبديل شد و بازگشت به عظمت اسلام، جانشينِ شعار باز گشت به تمدن بزرگ شد‌.

اين را نيز بايد در نظرداشت كه، دولت مركزي در ايران هميشه نقش مهاركننده و سركوب‌گر و نه سامان‌دهنده‌ي وضعيت اقليت‌ها را به عهده داشته است . و اين نيز قابل ذكر است كه ، با تضعيف دولت مركزي ، آن نظم كاذب ظاهراً موجود درهم ريخته و اقليت‌ها با استفاده از فرصت ايجاد شده ، خواست هاي خويش را ، حتا تا مرز جدايي ، اعلام داشته‌اند . سرپوش گذاشتن بر مشكلات اقليت‌ها و نارضايتي‌هاي آنان ، سياست هميشگي حاكميت‌ها بود . سركوبِ خشونت‌بار كردها و تركمن‌ها در سال‌هاي نخست پس از انقلاب، كه از اذهان اهالي اين مناطق زدودني نيست، به شيوه‌ي مسلط دو دهه از عمر حاكميت بدل شد. سركوب حزب خلق مسلمان در آذربايجان نيز در همين‌ رابطه قابل بررسي است. جمهوري اسلامي در چند سال اخير با حقوق “اقليت‌ها” برخوردي پرهيزكارانه داشته است. حكومت مي‌كوشد اقليت‌هاي ملي و قومي را به طريقي در خود جذب كند. در روند درگيري‌هاي درون حاكميت بر سر قدرت، ممكن است وضع “اقليت‌ها” نيز به شكل مثبت و يا منفي تغيير و تحول يابد.

قانون اساسي برآمده از مشروطيت با احترام به حقوق اقليت‌هاي ملي در ايران، صحبت از “ممالك محروسه ايران” مي‌كرد و “قانون ايالتي و ولايتي” را براي حفظ منافع “ايالات و ولايات و بلوكات” مورد توجه قرار مي‌داد و “انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي را تصويب كرد تا بدينسان قدرت حكومتي در كشور تقسيم شود. قانون اساسي هم‌چنين با مشخص نكردن زبان فارسي به عنوان زبان رسمي كشور، عملاً زبان‌هاي ديگر ايران را به رسميت مي‌شناخت.

“ممالك محروسه” ايران، به شكلي، همان حكومت‌هاي خود مختاري بودند كه تا قبل از حكومت پهلوي، كشور ايران را تشكيل مي‌دادند. اين ممالك در محدوده‌ي حكومت محلي، اختيارات ويژه‌ي زيادي داشتند. در تدوين نخستين قانون اساسي ايران، به علت حضور مؤثر آذربايجان در جنبش مشروطيت بود كه، حقوق انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي در نظرگرفته شد.

رضاشاه، به سان هر ديكتاتوري، جامعه‌ي متحدالشكل مي‌خواست. او تنها يك رنگ و يك صدا مي‌شناخت:

ملت واحد، زبان واحدو فرهنگ واحد و در نهايت، فكر واحد، تحت رهبري پادشاهي يگانه.

در ايرانِ امروز، با توجه به اين كه بخشِ بزرگي از اقليت‌هاي ساكن ايران(كرد و بلوچ و تركمن) سني مذهب هستند و طبق قانون اساسي ايران، رهبر و رييس‌جمهور و اعضاي شوراي نگهبان و … بايد شيعه مذهب باشند، در عمل، اقليت‌هاي مذهبي همان اندازه مورد آزار و سركوب و بدرفتاري قرار دارند كه اقليت‌هاي ملي. جمهوري اسلامي نه تنها نتوانست حقوق اقليت‌ها را مراعات كند، بلكه با انحصارگرايي مذهبي (شيعه) مسأله‌ي اقليت‌ها را گسترش داد. حاكميت در ايران، درعرصه‌ي داخلي، عملاً حقوق اقليت‌ها را انكار كرده است.

در عرصه‌ي زبان، با علم بر اين كه، در جهانِ امروز هويت ملي تنها به يك زبان محدود نمي‌شود، ماده‌ي سوم از اعلاميه‌ي جهاني حقوق بشر  تصريح مي‌كند كه‌: “هر دولت موظف است براي افراد خود اين حق را به رسميت بشناسد كه به هر زباني كه ميل دارند صحبت كنند و آن را بياموزند.”

اصل 15 و 19 قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز بر اين اصل تأكيد دارد و “آزادي استفاده از زبان‌هاي محلي و قومي در مطبوعات و رسانه‌هاي گروهي و تدريس آنها در مدارس در كنار زبان فارسي” را مي‌پذيرد. اين اصول، چون ديگر اصل‌هاي قانون اساسي جمهوري اسلامي، در غباري از تناقض، همچنان غير قابل اجرا باقي مانده است. و جالب اين‌كه، “شوراي تشخيص مصلحت نظام”، طي مصوبه‌يي، از زبان‌هاي غيرفارسي به عنوان لهجه نام مي برد و رسماً هيچ زباني را، جز زبان فارسي، در ايران به رسميت نمي‌شناسد.

عدم آمارهاي استاندارد در ايران، كارتحقيق را مشكل مي‌كند. “در فصل‌نامه‌ي مطالعات ملي آمده است كه تركيب قوميت‌ها در ايران  51 در صد فارس،  24 درصدآذربايجاني (دوبرابر جمعيت كشور آذربايجان)،  7درصد كرد، سه درصد غرب و 15 درصد بقيه هستند. درجايي ديگر از محققي به نام “مسيز جويا” آمده است كه در ايران 45 درصد فارس، 25 درصد ترك، 11 درصد كرد، شش درصد عرب، تركمن و بلوچ هركدام با سه درصد  جمعيت ايران را تشكيل مي‌دهند”2.

چنانكه ملاحظه مي‌شود، اقليت هاي ملي نيمي از جمعيت ايران را تشكيل مي‌دهند، كه به طور عمده در نقاط مرزي كشور ساكنند. آذربايجان، كردستان، خوزستان، بلوچستان و تركمن صحرا، بزرگ‌ترين مناطق اقليت نشين ايران هستند كه چون نواري حاشيه‌يي، كشور را در برگرفته‌اند. موضوع قابل توجه اين‌كه، آنان قوم‌هاي پاره‌ شده‌اند، بخشي از آن‌ها در ايران و بخش ديگر در خارج از ايران سكوت دارند.

نيازهاي منطقه‌يي اقليت‌ها تاكنون سركوب شده است. چگونگي تحولات ايران در روند احقاق حقوق شهروندي از يك سوي و شكل‌گيري خواست‌هاي جوامع اقليت، با توجه به تحولات منطقه، مي‌توانند از عوامل تعين كننده‌ي آينده‌ي زندگي آنان باشند.

از ميان اقليت‌هاي ملي، هم مذهب بودن آذربايجاني‌ها با فارس‌ها و هم‌چنين مهاجرت گسترده‌ي آنان به پايتخت و نيز، در دست داشتن نبضِ اقتصاد كشور، و حضور در مراكز عملي و فرهنگي، از جمله مسايلي هستند كه، جذب آذربايجاني‌ها را در ميان فارس‌ها آسان كرده است. بر اساس آمار غير رسمي، بيش از سه ميليون آذربايجاني در پايتخت زندگي مي‌كنند و در حاشيه‌ي تهران شهرك‌هايي موجودند كه همه‌ي ساكنين آن‌ها آذربايجاني هستند. و “آذربايجاني‌هاي بيش از شصت‌درصد افراد نيروهاي مسلح ايران و به ويژه ارتش منظم اين كشور را تشكيل مي‌دهند”3.

مدرنيته اشكال تازه‌يي از زندگي را نيز با خود به ارمغان آورد. شيوه‌هاي جديد زندگي و ارزش‌ها و معيارهاي نو، در   چگونگي هويت قومي و ملي نيز تعاريفي تازه با خود به همراه داشت. علم سياست نمي‌توانست در غالب شيوه‌هاي سنتي به حيات خويش، در شيوه‌ي كشورداري، ادامه دهد. جامعه‌ي مدرن، بدون دمكراسي، پلوراليسم سياسي و فرهنگي، فاقد ارزش معرفي شد. از تجربه‌ي  زندگي جوامع نوين است كه گفته مي‌شود، درجامعه‌يي كه اقليت‌هاي ملي و قومي حق ابراز موجوديت نداشته باشند، نمي‌توان نام جامعه‌ي مدرن بر آن نهاد.

در كشور ما، متأسفانه هنوز چگونگي هويت ملي و قومي در عصر مدرنيته به بحث گذاشته نشده است. منازعات تاكنوني، به طور عمده بر تعاريفي سنتي از هويت ملي و قومي تأكيد دارند. هويت ملي ايراني، اكنون ملغمه‌يي است رويارو با مدرنيته و جهان متمدن4.

بازيابي و بازبيني هويت، نه با تأسف و خيال‌پروري، بلكه روي آوري به چالش‌هاي عظيمي است كه عصر مدرن با خود به همراه آورده است. ذهنيت تاريخي ما، موقعيتي ايجاد كرده است كه ايراني شيفته‌ي گذشته‌خويش است. از عظمت آن سخن مي‌گويد تا بر بي‌عظمتي حال غلبه كند. با بازسازي زمان سپري شده در ذهن، شور گذشته را، بي آنكه علم برآن داشته باشد، جانشين آينده‌يي مجهول مي‌كند تا از اين طريق اكنون خويش را قابل زندگاني گرداند. شكوه گذشته، سراسر حال او را پر مي‌كند. و در اين شرايط، مورخيني مي‌كوشند، غذاي ذهن اين گرسنگان بي‌خبر را چرب‌تر از گذشته، آماده سازند.

اين ضعف تاريخي ماست كه، حيرت امروزمان از جهان مدرن را در “عظمت باستان” تمدن خويش مي‌پوشانيم. از دنياي معاصر هيولايي مي‌سازيم تا با ترس از آن به پستوي تنگ و تاريك “شكوه گذشته” و “ميراث با عظمت” خود پناه ببريم. گذشته به افيوني بدل مي‌شود تا انسان ترس‌خورده‌ي ايراني، خود را رد آن بيابد و تسكين پذيرد.

اين واقعيتي است كه،  تا با گذشته‌ي تاريخي خود تسويه حساب نكنيم، تا بار “عظمت” تاريخي خويش را بر زمين نگذاريم، تا با “زمان شكوهمند” افسانه‌يي شجره‌ي اجدادي خويش تكليف خود را روشن نكنيم، نخواهيم توانست در بناي آينده‌ي ايران، در دنياي معاصر، سنگي بر سنگ بگذاريم. “ميراث گرايي” كاذب و شيفتگي نسبت به آن، راه هرگونه گذار به جامعه‌ي مدرن را بر ما سد كرده است. ذهن  ما اسير تاريخ اجدادي است. عادت دارد تا آينده را از دريچه‌ي گذشته بنگرد. آينده براي ما جز آيينه‌يي كه گذشته را بر ما بنمايد، نيست.

“ميراث گرايي”، جامه‌ي رخوت بر تنمان دوخته و تعصبي كور را در ما پرورانده است، كه تاريخ‌نويسي ما را هم تحت استيلاي خويش درآورده و آن‌را از اصالت تاريخي خالي نموده است. متأسفانه تاريخ ما فاقد آگاهي ملي است و اين امر به اصالت آن بدل شده است. در اين رابطه است كه مي‌بينيم ايراني، بي‌آن كه از تاريخ خويش آگاهي داشته باشد، به آن افتخار مي‌كند. بي‌آن‌كه داريوش و كورش را بشناسد و عملكرد اجتماعي آنان را بداند، آنها و عصرشان را باشكوه و عظيم تصور مي‌كند. عدالت انوشيروان را مي‌بيند، بي آن كه از كشتار مزدكيان اطلاع داشته باشد. امپراتوري ساساني را مي‌ستايد و بر اعراب لعن و نفرين مي‌كند، بي آن كه از اضمحلال دروني و فساد حاكمان وقت  اطلاع داشته باشد. مغولان را نفرين مي‌كند، بي‌آن كه جايگاه و عملكرد ايراني را در اين عرصه از تاريخ مشخص كند.  مقصر هميشه غير ايراني است. غير ايراني اهريمن است و ايراني پاك. و اينجاست كه عنصر توطئه در ما بيدار مي‌شود، ريشه مي‌دواند و سدي مي‌شود تا نتوانيم آن سوي چهره‌ي خويش را در آيينه‌ي تاريخ باز يابيم. همه‌چيز به توطئه آغشته مي‌شود و ما مرضِ كشف توطئه مي‌گيريم. مورخيني از ما آن را ثبت كرده، شاخ و بال مي‌دهند تا ملكه‌ي ذهن و روان ايراني گردانند. اين مورخين، وظيفه‌ي پاسداري از “شكوه و عظمت ايران باستان” را بر عهده دارند.

آنچه امروز در ايران به نام “وحدت ملي” از آن نام برده مي‌شود، نه بر اراده‌ي آزادِ شهروندان، بلكه بر عواملي چون دين و زبان و سرزمين مادري و نژاد و … بنا شده است. در ميهن‌پرستي ايرانيان، آنان كه بر حكومتند، نوعي دستور حكومتي، و آنان كه در اپوزيسيون هستند، نوعي تنگ‌نظري عقب مانده، نقش اساسي دارد. يك‌پارچه سازي و وحدتِ فكري همان‌قدر خطرناك است كه برتري نژادي و قومي و “ايراني‌گري”.

در بحث از “ميراث فرهنگي” و “هويت ملي ايرانيان”، هميشه به نقش زبان فارسي اشاره و تأكيد مي‌شود. از زبان فارسي به عنوانِ “مظهر قوامِ ملت” و “پاسدار هويت ملي ” نام برده مي‌شود:

“تنها با گرامي داشتن زبان فارسي و آموختن و آموزاندن آن و مهر ورزيدن به آن و بارورتر كردن آن است كه مي‌توانيم اميدوار باشيم كه از تنگناي بحران كنوني برهيم و خطر از سر بگذرانيم و از زوال هويت ديرپاي خود مصون بمانيم”5.

احسان يارشاطر زبان فارسي را “براي حفظ خودي خود و پرهيز از گمنامي”، وسيله‌يي مي‌داند در پاسداري از هويت ملي. او زبان فارسي را “بستر فرهنگ و تمدن و تاريخ ما، گنجينه‌ي افكار ما” مي‌داند6.

محمود افشار، وحدت ملي را وحدت زبان معرفي مي‌كند و براين اساس، وحدت ملي ايران را ناقص مي‌داند:

“اگرچه مليت ايران به واسطه‌ي تاريخ پرافتخار چندين هزارساله و نژاد ممتاز آريايي از همسايه‌هاي زردپوست توراني و عرب‌هاي سامي مشخص است، ولي مي‌توان گفت كه وحدت ملي ما به واسطه‌ي اختلاف لسان، ميان ترك زبان‌هاي آذربايجان و عرب‌زبان‌هاي خوزستان و فارس زبان‌هاي ساير ايالات از حيث زبان ناقص است”7.

چنگيز پهلوان زير پرچم زبان فارسي يك نوع ناسيوناليسم زباني را در “حوزه‌ي تمدني” ايران تبليغ مي‌كند. او ابتدا بر تاجيك‌ها و “ايرانيان مقيم اران” (مردم كشور آذربايجان) دل مي‌سوزاند كه تحت سلطه‌ي زبان روسي قراردارند و سپس آنان را فرا مي‌خواند تا به همراه ارمني‌ها، گرجي‌ها، افغاني‌ها، پاكستاني‌ها و مردم كشمير و بخارا و سمرقند و …، (كه همه‌ي اين مناطق و زبانشان را “حوزه‌ي تمدني ايران” مي‌نامند)، زبان فارسي را كه “زبان فرهنگي منطقه بوده و هنوز هم هست و ما زبان ديگر نداريم”، به عنوان زبان واحد برگزينند. به اين دليل كه، “يا بايد اين زبان را كنار بگذاريم و زبان روسي را انتخاب كنيم و يا اين زبان را كنار بگذاريم و زبان انگليسي را برگزينيم يا از همه بدتر زبان تركيه‌يي را انتخاب كنيم كه بي‌ترديد يك فاجعه خواهد بود”.  آقاي پهلوان در كشور ايران هيچ زباني را جز فارسي به رسميت نمي‌شناسد. براي نمونه زبان مردم آذربايجان را “تركي فارسي شده‌ي رايج در آذربايجان” مي‌داند8.

نادر نادرپور به حاكمان آينده‌ي ايران، براي نجات كشور توصيه مي‌كند:

“آموزش رايگان و اجباري فارسي را بر تمام مردم ايران -‌در دل شهرها و در بطن روستاها‌ـ تعميم دهد و از جنجال عوام‌فريبان و يا بيگانه پرستاني كه با تأكيد بر تعليم زبان‌هاي قومي و يا تقويت گويش‌هاي بومي، تيشه بر ريشه‌ي اين زبان مشترك و فرهنگ تمام اقوام ايراني مي‌زنند، نهراسد و بي‌آنكه مانع فراگرفتن آن زبان‌ها و گويش‌ها در محدوده‌ي جغرافيايي متكلمانشان گردد، حتي يك روز هم از كوشيدن در راه رواج و رونق زبان فارسي باز نماند”9.

محمد رضا باطني نيز وحدت ملي را در زبان مي‌بيند:

“…اگر ما بتوانيم شيوه‌يي اتخاذ كنيم كه به تدريج و با نرمش زبان فارسي‌زبان مادري همه كساني گردد كه در قلمرو جغرافيايي ايران به دنيا مي‌آيند و زندگي مي‌كنند، قدم مهمي در راه وحدت ملي خود برداشته‌ايم. زيرا وحدت زبان عامل بسيار مهمي در پيوستگي و وحدت ملي است”10.

عده‌يي از روشنفكران ايران در سال‌هاي قبل از كودتاي 28 مرداد، به بهانه‌ي حفظ و تقويت زبان فارسي در برابر زبان عربي، ناخواسته به دام نژادپرستي  در غلطيدند. زبان پيرايي را آخوندزاده و ميرزا ملكم خان مطرح كردند،  كسروي آن را پي گرفت و پيشنهاداتي ارايه داد، كه به خودي خود مي‌توانست مهم و كارآ باشد. آنچه ذبيح بهروز، صادق هدايت و ديگران در اين عرصه انجام دادند، در واقع نژادپرستي كوري را در خود نهان داشت. نوع آشكارا برتري طلبانه و نژادپرستانه‌ي آن را در سياست، مي‌توان امروز در مقالات چنگيز پهلوان دنبال كرد:

“من بدترين نظام سياسي را زماني كه در حوزه‌ي تمدن غيرايراني است و مي‌خواهد اين حوزه را حفظ كند به بهترين نظام سياسي كه در حوزه‌ي تمدن غيرايراني قرار دارد وحتا مي‌خواهد در جهان عدالت را برقرار كند ترجيح مي‌دهم”11.

مي‌گويند، “ايرانيت” در پناه زبان فارسي شكل گرفته و حفظ شده است، مي‌گويند، “شاهنامه‌ي فردوسي”، سنگ بناي تفكر هويت ايراني است، مي‌گويند…

هيچ شكي نيست كه صاحبان و شارحان اين تفكر، تنها فارسي‌زبانان را ايراني فرض كرده‌اند. و باز شك ندارم كه، هيچ كرد، بلوچ، ترك و يا عربي از ايران، هويت فردي خود را در “شاهنامه” و يا زبان فارسي نمي‌بيند. مفسران اين تئوري نيز، هيچ‌گاه از غير فارسي‌زبان، احساسِ تعلقِ هويت آنان را نپرسيده‌اند.

به اين پرسش هم سرانجام بايد روزي پاسخ گفت كه، نقش قدرت دولتي در تسلط زبان فارسي بر اقوام ايراني چگونه بوده است. متأسفانه مورخين ما فراموش كرده‌اند تا بنويسند، زبان فارسي، آنگاه كه به سلاح هجوم در برابر استيلا بدل شد، زبان چند درصد از مردم  ايران بود. دورتر نرويم، در زمان مشروطيت، چند درصد از مردم ايران به اين زبان سخن مي‌گفتند و يا مي‌نوشتند؟ با هم نزديك‌تر بياييم، در زمان “انقلاب سفيد” كه زبان فارسي به روستاهاي ايران راه پيدا كرد، چند درصد از مردم ايران به اين زبان سخن مي‌گفتند و يا اصلاً آن را مي‌فهميدند؟ درصد باسوادان كشور، كساني كه قدرت خواندن و نوشتن فارسي را داشتند، چند درصد بود؟ با اين‌همه، زبان فارسي، به‌رغم زبان سياسي و ادبي نخبگان ايراني، آيا توانست جانشين زبان‌هاي ديگر مليت‌هاي ساكن ايران شود؟

زبان فارسي به اين علت بر زبان‌هاي ديگر اقوام داخل ايران برتري يافت كه زبان دولت بود. زباني بود كه حاكميت داشت. وابسته به آن بود و در پناه آن رشد كرد و گسترش يافت، سركوب كرد وخود جانشين شد. به مسخره گرفت و ممنوع كرد تا حقانيت خويش را ثابت كند. پس بي‌مورد نيست، اگر بگوييم، فرهنگ برآمده از زبان فارسي، رنگ و بوي حاكميت را نيز با خود دارد. با انقلاب مشروطيت بود كه زبان فارسي ديوار تنگ وابستگي را در هم شكست. واژه‌ها از حصار نمورِ حاكميت پا به ميدان زبان مردم نهادند. با آن درآميختند و طرحي دگر انداختند. اين طرح، سال‌ها بعد در شعر و داستان فارسي شكوفاتر شد.

اين واقعيتي است كه، در دنياي امروز، ديگر زبان و نژاد و مذهب و حتا تاريخ مشترك را نمي‌توان عامل وحدت ملي ناميد.

هويت ملي  از قرن هفدهم، آنگاه كه مذهب را از خود راند، به نقش متحدكننده‌ي آن هم پايان بخشيد. كوشش‌هاي نافرجام سيدجمال‌الدين اسدآبادي در وحدت مسلمانان نيز در اين چارچوب قابل بررسي است.

با گسترش جوامع بشري، زبان‌ها مرزهاي ملي را پشت سر مي‌گذارند و از جغرافياي ديگري تبعيت مي‌كنند. امروزه هيچ متفكري هويت فردي و يا حتا جمعي يك قوم را تنها در زبان نمي‌جويد، زيرا فرهنگ يك قوم در زبان آن خلاصه نمي‌شود، چنان‌كه در تاريخ آن نيز. هيچ هوشمندي هم زبان را در شمار ويژگي يك ملت نمي‌شمارد. زبان و فرهنگ،  ديگر پديده‌هايي خشك و دگم ارزيابي نمي‌شوند. اين پديده‌ها در جامعه‌ي مدرن، به سان ديگر پديده‌هاي انساني، تغيير شكل مي‌دهند و تكامل مي‌يابند. زبان محصولِ واقعيت اجتماعي مردمي است كه به آن زبان سخن مي‌گويند و مي‌نويسند.

در دنياي معاصر، كمتر كشور را مي‌توان يافت كه ساكنين آن تنها به يك زبان سخن بگويند. مي‌توان بر زبان، هم چون فردي عامي، فقط به عنوان ابزار تكلم نگريست، ولي در واقع، دامنه‌ي كاربرد و كاركرد زبان بيش از اين است. زبان را در جهان متمدن، پيام‌آورِ صلح و دوستي مي‌دانند.

زبان در سيستم اجتماعي-اقتصادي هر كشوري قابل بررسي است. جامعه‌ي سنتي زبان‌هاي مختلف را بر نمي‌تابد. بريك زبان شكل مي‌گيرد و با سلطه‌ بر زبان‌هاي ديگر، به موجوديتِ خويش ادامه مي‌دهد. چنين جوامعي حضور خود را درجهان، به مثابه‌ي يك ملت، با تكيه بر زبان اعلام مي‌دارند. جامعه‌ي مدرن اما، از چندزباني هم‌چون چندفرهنگي و چندصدايي استقبال مي كند. پذيرش چندفرهنگي  و چندزباني فراي سياست‌هاي رسميِ دولت‌ها شكل گرفت.

اگر بپذيريم كه زبان در بازتوليد فرهنگي نقش اساسي دارد، ‌آنگاه مي‌توان به فاجعه‌ي عظيمي پي برد كه در كشورهاي سنتي، با ممنوع كردن زبان از سوي حاكميت رخ مي‌دهد. “فرهنگ‌كشي”، “قتل‌عام فرهنگي” و … تعاريفي هستند گويا براي چنين اعمالي.

واژه‌هايي  چون زبان ملي و محلي در ايران كاربرد فراوان دارد. زبان ملي را زباني مي‌دانند كه حيطه‌ي كاري آن سراسر كشور است و طبق اين تعريف همه‌ي ايرانيان به آن سخن مي‌گويند و مي‌نويسند. در واقع، آيا چنين است؟  در برابر زبان ملي، زبان محلي را به كار مي‌برند كه فرودست است و دامنه‌ي شمول آن كمتر از زبان فارسي است. البته نبايد نقش تحقيرآميزِ نهفته در اين دو واژه را از نظر دورداشت. در همين رابطه است كاربر‌د واژه‌هاي موسيقي ملي و محلي كه مراد از موسيقي ملي همان موسيقي فارس‌ها و موسيقي محلي، موسيقي ديگر اقوام ايران است12.

واژه، واسط بين ما و جهان است. انسان مي‌كوشد تا جهان را در تنِ واژه‌ها بگنجاند و بدين وسيله به آن معنا بخشد.

استفاده از زبان، امري گريزناپذير براي بشر است. زبان در ايجاد رابطه بين انسان‌ها و تعريف جهان نقش اساسي دارد. عملكرد انسان حادثه‌يي است در زبان، اتفاقي است كه در زبان حادث مي‌شود. انسان جهان را با زبان تأويل مي‌كند.

اگر بپذيريم كه، زبان عامل انتقال گنجينه‌ي تفكر بشري است، اين سؤال پيش مي‌آيد كه،  زبان فارسي، در طول تاريخ، چه سودي  از گنجينه‌ي غني زبان‌هاي اين كشور برده است؟ يك فارسي‌زبان تا چه اندازه از فرهنگ و  ادبيات ديگر ملل و اقوام ايران اطلاع دارد؟

غير فارسي‌زبان‌هاي ساكن ايران مجبورند تا در سيستم آموزشي حاكم، فقط تاريخ ادبيات، تاريخ اجتماعي و زبان فارس‌ها را بياموزند. زبان خارجي در سيستم آموزشي ايران امكان فراگيري مي‌يابد ولي به زبان‌هاي مادري اجازه‌ي نوشتن و چاپ و نشر داده نمي‌شود. دانش‌آموز و يا دانشجوي ايراني متأسفانه حتا امكان اين را نيز نمي‌يابد كه در مراكز تحصيلي كشور يكي از زبان‌هاي موجود داخل كشور را به عنوان زبان دوم و يا سوم خود، در كنار زبان خارجي بياموزد.

ممنوع كردن يك زبان، ممنوع كردن يك تفكر و نفي يك فرهنگ است. اعتلاي فرهنگ يك كشور به رشد و شكوفايي فرهنگ‌ها و زبان‌هاي ساكنين آن كشور وابسته است. در اين رابطه است كه درك متقابل اقوام نسبت به يكديگر ايجاد مي‌شود و روح تفاهم و پيوند بين آنان بالاتر مي‌رود.

زبان فارسي، آن‌چنان سلطه‌يي بر ادبيات ايران يافته است كه امروزه به معيار و ميزان ادبيات كشور بدل شده است. زبان و ادبيات فارسي، از موقعيتي برتر، آثار ادبي ديگر زبان‌هاي داخل كشور را به حاشيه رانده است.

برتري زبان و ادبيات فارسي و چگونگي دستيابي به چنين جايگاه و مرتبه‌يي را مي‌توان تنها در رابطه‌ي تنگاتنگ موضوع با ساختار قدرت سياسي در ايران بررسي كرد.

اين‌كه چگونه ساختار قدرت سياسي در توليد و بازتوليد ادبيات مي‌تواند نقش داشته باشد، خود موضوعي است قابل بحث و بررسي، ولي قدر مسلم، زبان فارسي در طي سال‌ها، حامل فرهنگ و ايدئولوژي خاصي بود كه از جانب حاكميت بر مناطق تحت سيطره اعمال مي‌شد. نقش مشابهي را، در مقياس بزرگ‌تر، مي‌توان در رابطه‌يي كه بين زبان‌هاي كشورهاي استعمارگر و مستعمره پديد مي‌آيد، به خوبي مشاهده كرد. با اين تفاوت كه از قرن نوزدهم در كشورهاي مستعمره هميشه كوششي موفق در خلق “ادبيات قومي” وجود داشته است.

“ادبيات قومي” اكنون جايگاه ويژه‌يي در تاريخ ادبيات جهان دارد. ادبيات شاخص مناطق تحت استعمار ديگر بر كسي پوشيده نيست.

ايران كشوري است چند زبانه كه گروه‌هاي قومي ساكن آن، هريك صاحب زبان و ادبيات خويش است. شماري از زبان‌هاي داخل ايران داراي ادبياتي غني بودند، ولي به مرور، با پذيرش تحميلي زبان فارسي از يك سوي و محدوديت‌هاي زباني از سوي ديگر سوي، دامنه‌ي كارآيي و بازآفريني آنها متوقف ماند. اگر چه بسياري از اقوام ساكن ايران، سال‌ها در كتابت ممنوع بودند و كمتر مب‌توان به ادبيات كتبي آنان استناد نمود، ولي همه‌ي آنان داراي ادبيات غني شفاهي هستند. پذيرش سلطه‌ي زبان فارسي در ايران، داوطلبانه و همه‌جانبه نبوده و نيست. براين اساس نقش مثبتي از چندزبانه بودن كشور ايران در بازتوليد ادبي مشاهده نمي‌شود. هنوز ساختار، فرم و ديگر شيوه‌هاي  ادبي نهفته در آثار غير فارسي مورد بررسي همه جانبه قرار نگرفته تا مورد بهره‌برداري قرار گيرد.

هرچند، حضور اقوام مختلف در سرزميني واحد، در عرصه‌ي تاريخ و زندگي اجتماعي هميشه كشمكش‌هاي خونيني را با خود داشت، ولي در جهان معاصر و مدرن، مي‌توان از چنين حضوري استقبال كرد. تنوع زبان و فرهنگ در يك كشور مي‌تواند منشاء زايش و بركت در عرصه‌هاي مختلف سياسي و فرهنگي و ادبي باشد.  يكي از علل اصلي غناي هنر و ادبيات در كشورهاي مدرن، حضور مردم اقوام مختلف جهان در آن كشور است. با نگاهي كوتاه به ادبيات امروز فرانسه و انگليس و آمريكا و حضور صدها نويسنده و  هنرمند غيربومي، ولي شاخص، مي‌توان موضوع را پي گرفت. از همين زاويه است كه مي‌گويند،  ادبيات امروز جهان، ادبيات تبعيد است. و يا حضور نويسندگاني كه در  اين كشور مي‌زيند و مي‌نويسند ولي در دست‌مايه‌ي ادبي خود، از منابعي كه هيچ تعلقي به اين زبان و فرهنگ ندارد، بهره مي‌برند، مي‌توان مثال آورد. غناي فرهنگ آمريكا مديون غيرآمريكايي‌هاست.

ادبيات قومي تلاشي است براي معنا بخشيدن به زندگي يك  اقليت قومي و در عين حال پايداري و مقاومت در برابر زبان و فرهنگ حاكم. در ادبيات قومي، اقليتي گوشه‌هايي از هويت خويش را مي‌جويد.

با گسترش ادبيات قومي در سطح جهان، معيارهاي سنجش ادبي نيز دگرگون شد. ادبيات جهان پذيرفت كه براي بررسي آثار نويسندگاني چون كوندرا، رشدي، گورديمر، موريسون، سونيكا، ماركز و… ديگر نمي‌تواند سنجه‌هاي پيشين را به كارگيرد. آثار اين نويسندگان،  با تحميل خويش بر ادبيات جهان، نه تنها غناي آن را باعث شدند، بلكه رشته‌هاي جديدي با نقد ادبي ويژه‌يي زاده شد كه جهانِ ادبيات از تجارب متفاوت آنان رنگ و بوي ديگر گرفت.

در ايران، سرانجام روزي فرا خواهد رسيد كه، خشونت نهفته در زبان فارسي و نقشي كه اين زبان در حذف ديگر زبان‌ها و تحميل خويش بر زبان اقوام ديگر داشت، مورد نقد قرار گيرد.

تسلط زبان فارسي بر زبان‌هايي كه صاحبان آن از قدرت سياسي كمتري برخوردار بودند، سريع‌تر و آسان‌تر انجام پذيرفت تا زبان‌هايي كه خود زماني صاحب قدرت بودند و يا در قدرت سياسي حاكم نقش و سهم داشتند. براي مثال مدت زمان درگيري زبان كردي و آذري را با زبان فارسي نمي‌توان با زبان بلوچي قابل قياس دانست. كردي و آذري، به ويژه كردي، هنوز تن به تحميل نمي‌دهد. به روايت ديگر، مي‌توان موضوع را از اين زاويه هم نگريست كه، اگر چه بلوچي زبان‌ها به علت موقعيت ويژه‌ي سياسي- اقتصادي خويش، تسلط زبان فارسي را پذيرا شدند، آذري زبان‌ها با تحميل خويش بر مشاركت در قدرت سياسي حاكم به اين پذيرش تن داده‌اند.

نگاه يك فارسي‌زبان به صاحبان ديگر زبان‌هاي ايران، نگاهي ارباب و رعيتي است نه شهروندانه. تكيه‌ي قوم فارس بر زبان فارسي، برتري فرهنگي اين قوم را نيز در ايران دامن زده است. اين انديشه‌ي برتري طلبانه، نژادپرستي كوري را در خود نهان دارد كه اگر به آن توجه نشود عواقب ناگواري را نتيجه خواهد داد. گسترش هويت يك قوم به همه‌ي اقوام كشور و بدينسان تسلط تدريجيِ آن، جز فاجعه، باري به همراه نخواهد داشت. فاجعه‌ي در راه را مي‌توان اكنون در جهتي مثبت سوق داد. جهانِ به هم پيوسته‌ي معاصر، در بعد يك كشور، اگر نتواند همبستگي و همزيستي خويش را متمدنانه پيش گيرد، به حتم خشونتي را دامن خواهد زد كه ضرر آن دامنگير همه خواهد شد.

با گسترش دموكراسي زمينه‌يي براي هم‌آميزي فرهنگ‌ها پديد مي‌آيد كه حاصل آن چيزي فراتر از فرهنگ ملي خواهد بود. فرهنگِ حاصله هم‌رنگ و بوي فرهنگ ملي را با خود دارد و هم نشانه‌هايي از فرهنگ ديگر اقوام را. اين فرهنگ با طرد استيلاي يك قوم آغاز مي‌شود و رفتار قبيله‌يي و سنتي در آن جايي ندارد.

جابه‌جايي جغرافيايي گروه‌هاي قومي و گسترش روزافزون اين پديده، تعاريف كلاسيك را پشت سر گذاشته است. به همان نسبت كه روستاييان، به هر علتي، به شهر روي مي‌آورند، و در اين  جابه‌جايي موقعيت زباني نقش ناچيزي دارد، شهرهاي بزرگِ كشورهاي جهان مجبور به پذيرش مهاجرين از سراسر دنيا هستند. اگر درصد بالايي از ساكنين امروز تهران را مردمي تشكيل مي‌دهند كه زباني غيرفارسي دارند، پاريس و لندن و برلين،…نيز ميزبانِ اقليتي ، بيش از ده درصد، از مردم ديگر كشورها هستند.

صاحبان سرمايه، سود خويش از اين رهگذر مي‌برند. عرصه‌ي اقتصاد خشنود از اين جابه‌ جايي است. عرصه‌ي فرهنگ و سياست اما، شيوه‌هاي نويني را تجربه مي‌كند. حاصلِ جامعه‌ي چند فرهنگي (درآميزي فرهنگ‌ها) و تأثيرات مثبت آن را مي‌توان هم در سطح يك كشور و هم در مقياس  جهاني بررسي كرد.

كشورهاي  پيشرفته، با پشت سر گذاشتنِ اين موضوع در ساختار سياسي و فرهنگي خويش، با حضور ميليوني مردمي از ديگر كشورها در خود، زندگي جديدي را تجربه مي‌كنند. در كشور ما، اين موضوع هنوز از ابعاد اقوام و ملل داخل كشور پا فراتر ننهاده است. ما هنوز نتوانسته‌ايم، نه مشكل ديروز و نه حسنِ امروزِ اين مقوله را بشناسيم.

موضوعي ديگر كه پرداختن به آن مي‌تواند مفيد واقعي شود، اين كه، كشورهاي پيشرفته‌يي كه اقوام گوناگوني را در خود جاي داده‌اند، چه مسيري را در دستيابي به موفقيت در اين عرصه طي كرده اند. براي مثال، در كشور سويس،‌كانادا، سوئد، دانمارك، بلژيك و … اقوام مختلف با زبان‌هاي گوناگون، در كنار هم و باهم زندگي مي‌كنند. آنها سال‌هاست كه برتري قومي و نژادي را پشت سر گذاشته‌اند و در عرصه‌ي دمكراسي به تجاربِ قابل پذيرشي دست يافته‌اند. در اين كشورها به زبان‌هاي مختلف سخن گفته، وكتاب نوشته مي‌شود. اين اقوام با بهره‌گيري از تجارب يكديگر، از فرهنگ قومي پا فراتر نهاده‌اند. ميزان پذيرش مردم ديگر اقوام در ميان آنان بالاتر از  ديگران است. هم‌آميزي ادبيات وفرهنگ اقوام در اين فرارويي نقش مثبت داشته است. فرهنگ و ادبيات حاصله، بي‌آن كه تعلق به قومي داشته باشد، نشان از همه دارد. غناي فرهنگي موجود، حاصل حضور متمدنانه‌ و نه حذفِ مستبدانه‌ي همه اقوام است. و جالب اينكه، با پي‌بردن به منبعي به نام فرهنگ اقوام مختلف و نقشِ فرهنگ‌ساز آن است كه امروزه به تقويت فرهنگ و زبان قوم‌هاي رو به اضمحلال در كشورهايي چون سوئد و نروژ همت گماشته‌اند.

هر روز بيش از پيش، فرهنگ ملي تعلقِ خاص خويش را به جغرافيايي ويژه از دست مي‌دهد. همان‌طور كه مقولاتي چون اقتصاد، دمكراسي، حقوق بشر وغيره كم‌كم به مقولاتي جهاني و نه ملي بدل شده و مي‌شود، فرهنگ نيز چنين مسيري را طي مي‌كند. آنچه امروز از آن به عنوان فرهنگ انگليسي و يا فرانسوي نام مي‌بريم، نمي‌تواند چيزي خالص و بي‌تأثير از فرهنگ‌هاي اقوام مهاجر به اين كشور باشد.

در جهان پيشرفته،  هويت ملي همچون سرزمين  اجدادي به گوشه‌هاي ذهن مهاجرت مي‌كند. اين موضوع براي مهاجرين وتبعيديان ملموس‌تر از همه است. وطن و هويت ملي تنها در رؤيا به زندگي خويش ادامه مي‌دهد. فرهنگ اصيل و ناب و خالصِ قومي، امروز همان‌قدر بي‌معنا است كه انسان اصيل و برتر.

آن‌چه را كه امروز  ادبيات جهاني مي‌ناميم، با تكيه بر ادبيات اقوام مختلف خلق شده‌ است. اين ادبيات به هيچ

قومي خاص تعلق ندارد و در عين حال مي‌تواند از آنِ همه اقوام باشد.

ادبيات ايران مترادف است با ادبيات فارسي، چگونگي اين امر را بايد در ساختار قدرتِ  سياسي ايران جستجو كرد. اقوام ديگر ساكن ايران صاحب گنجينه‌يي غني از ادبيات هستند كه هنوز كشف نشده و مورد بهره‌برداري قرار نگرفته است.

اين واقعيتي است انكار ناپذير كه، تا آنگاه كه حضور دمكراتيك افراد، تشكل‌ها، احزاب و سازمان‌ها را در عمل نپذيرفته‌ايم، و تا آن زمان كه حقوق شهروندي افراد را به رسميت نشناخته‌ايم، نمي‌توانيم در خود احساس حاكي از پذيرش و حضورِ مسالمت‌آميز و آميزش منطقي فرهنگ و زبان اقوام ديگر را پرورش دهيم. پيش‌شرط فرارويي به يك جامعه‌ي متمدنِ چند فرهنگي، پذيرشِ سويه‌هاي مختلف دمكراسي است. با نفي استبداد و فرهنگ تك‌صدايي مي‌توان گام به سوي جامعه‌ي دمكرات و چندصدايي برداشت. هستي، شكلِ شايسته‌ي خود را در محيطي چند آوايي باز مي‌يابد.

در ايران، ما هنوز نتوانسته‌ايم از تنوع فرهنگ و ادبيات اقوام مختلف بهره‌برداري منطقي كنيم. زبان فارسي هنوز فرصت آن را نيافته است تا در محيطي آرام، از خود استبداد زدايي كند و آن‌گاه در جوي مناسب دامنه‌ي كارآيي خود را با استفاده از حضور زبان‌هاي ديگر موجود در كشور، گسترش دهد. در ايران، زبان‌هاي غير فارسي، در زنداني گرفتار آمده‌اند كه به تدريج به زباني شفاهي تنزل يافته‌اند. عمق فاجعه را در اين عرصه، سال‌ها بعد كشف خواهيم كرد كه در آن، گويش‌هاي بسياري از ساكنين جغرافياي ايران مهجور شده‌اند.

در كشوري دمكرات، زبان‌هاي موجود داخل آن كشور، استقلال خويش را دارند. نوشته وخوانده و تدريس مي‌شوند. در تكامل و باروري خويش، از هم وام مي‌گيرند. اصل نه حذف، بلكه پذيرش هم‌ديگر است.

تنوع زبان و فرهنگ در كشوري كه استبداد را پشت سر گذاشته باشد، منبع لايزال غناي فرهنگ است. زبان انگليسي و فرانسه نمي‌تواند تأثير متقابل زبان كشورهاي تحت استعمار و استثمار خويش را بر خود انكار گند.

شرط اصلي فرارويي به جامعه‌يي دمكرات، در كشوري چندفرهنگي، پذيرش بي‌قيد و شرط برابري همه‌ي زبان‌ها و فرهنگ‌هاست. هويت ايراني نه در زبان و فرهنگ فارسي، بلكه در همه‌ي اقوام ساكن جغرافياي ايران نهفته است.

همان‌طور كه جامعه‌ي تك‌صدايي استبدادي در روند دمكراتيزه شدن، به جامعه يي جند صدايي بدل مي‌شود و حقيقت ديوار انحصار را مي‌شكند، دفاع از زندگي در برابر ناسيوناليسم به حقانيت بدل مي‌شود و حضور و پذيرش صداهاي  مختلف نشان دمكراسي به خود مي‌گيرد، چند فرهنگي و چند زباني نيز در چنين محيطي شكوفا مي‌شود. صداي غالب و مسلطِ زبان و فرهنگ استبداد درهم شكسته مي‌شود وآواهاي گوناگون از زبان‌ها و فرهنگ‌ها به گوش مي‌رسد. در جامعه‌ي نو نياز انسان‌ها، هم‌چون زبان و فرهنگ‌شان، شكلي ديگر مي‌پذيرد و احساسي ديگرگونه ايجاد مي‌كند.

 

در ايران امروز، آنكه فارسي نداند وبه اين زبان تحصيل نكرده‌ باشد، امكان حضور در اجتماع ندارد. مدارس و دانشگاه‌ها زير سلطه‌ي بي‌چون و چرا و در انحصار زبانِ فارسي هستند. دانش و تجربه تنها از طريق اين زبان امكان انتقال مي‌يابد. خلق آثاري به زبان اقوام ديگر، بيشتر جنبه‌ي تفنن به خود مي‌گيرد. در بررسي ادبيات و تاريخ ادبيات ايران، هيچ جايي براي ادبيات ديگر اقوام در نظر گرفته نمي‌شود. تاريخ ادبيات ايران به ادبيات فارسي خلاصه مي‌شود و حكومت‌ها عملاً در حذف ديگر زبان‌ها و فرهنگ‌ها عمل كرده و مي‌كنند. اقليت‌هاي ملي و قومي امكان حضور و اعلام موجوديت خويش را در جامعه ندارند. اگر به بررسي همه‌جانبه‌ي جامعه بپردازيم، به نقش عظيم زبان در قدرت انحصار حاكم پي مي‌بريم. حاكميت قدرت خويش را از طريق زبان وفرهنگ نيز اعمال مي‌دارد.

گفته شد كه، جهان مدرن، جهان چندآوايي است. اين چند آوايي را در هنر و ادبيات نيز، هم‌چون انديشه‌هاي بشري، مي‌توان ديد.

جامعه‌ي پدرسالار ما جز يك صدا برنمي‌تابد. يك صدا، يك فرهنگ،  يك عقيده. كردار و پندار و گفتاري واحد. در چنين جامعه‌يي بيش از اين كه زبان و فرهنگ‌ها در بند باشند، انسان اسير است. از خويش اراده‌يي ندارد. صداي قوم غالب، معيار ومحل است. قانون از اين صدا قدرت خويش را اعمال مي‌كند و گوش‌ها حق شنيدن و زبان‌ها مجوز بيان صداي ديگر ندارند.

در ايران امروز، كوشش‌هايي در جهت ايجاد محيطي چندآوايي به چشم  مي‌خورد. اما كوشندگانِ اين راه چشم خويش را بر چگونگي موضوع در عرصه‌ي زبان‌هاي غيرفارسي مي‌بندند.

“كانون نويسندگان ايران”، به مثابه‌ي شاخص‌ترين مجمع روشنفكري كشور، در بند چهارم از منشور مصوبه‌ي 1377 خويش اعلام مي‌دارد: “كانون رشد و شكوفايي زبان‌هاي متنوع كشور را از اركان اعتلاي فرهنگي و پيوند و تفاهم مردم ايران مي‌داند و با هرگونه تبعيض و حذف در عرصه‌ي چاپ و نشر و پخش آثار به همه‌ي زبان‌هاي موجود مخالف است.” اين دقت و صراحت ستودني است، اما در واقع، كمتر نويسنده‌يي فارسي زبان حاضر مي‌شود، در اين باره، كه پنداري به “تابو” بدل شده است، بنويسيد.

صحبت از دولت چند مليتي و چند زبانه و چند قومي، در جهان معاصر، حرف تازه‌يي نيست. ملت، پديده‌ي ازلي نيست. قوم متجانس را در تاريخ بايد جست. پژوهشگران ايراني با خوفي در سر به موضوعي چون حكومت چندقومي در ايران نزديك مي‌شوند.آنان اقليت‌هاي ملي و قومي ايران را به عمد ناديده مي‌گيرند. در ايرانِ امروز، مليت، به پيروي از حاكميت، نه بر اساس آزادي و حقوق شهروندي، بلكه زبان و نژاد و مذهب (پس از انقلاب اسلامي) تعريف مي‌شود.

اگر تنگ‌نظري را كنار بگذاريم،  و بپذيريم كه زبان فارسي، به عنوان پيشرفته‌ترين زبان اقوام داخل ايران، زباني است نازا و ناقص، و اگر اين زبان بخواهد به سطح زبان علمي برسد، محتاج توسعه و بسط است، آن‌گاه متوجه گنجينه‌ي عظيم و بكر زبان‌هاي اقوام ديگر ايران خواهيم شد.  چه بسيار واژه‌ها كه در طي زمان از اين زبان‌ها داخل زبان فارسي و يا بالعكس شده‌اند. اگر اين حضور، ناآگاهانه بود، اكنون مي‌توان آگاهانه از اين منبع سرشار استفاده كرد. اين را نيز بايد پذيرفت كه بدون رشد و توسعه‌ي  زبان‌هاي اقوام داخل ايران، زبان فارسي توسعه نخواهد يافت. و اين هم پذيرفتني است كه، زبان‌هاي ديگر نيز به زبان فارسي احتياج دارند.

“حقيقت اين است كه در اينجا يك راه سالم و عقلاني و ميهن دوستانه بيشتر وجود ندارد و آن‌هم اين است كه،… امكان دهيم اين زبان‌ها در جوار زبان فارسي، جاي خود را داشته باشند، ادبيات آنها در مدارس مناطق مربوطه در كنار ادبيات فارسي تدريس شود و امكانات استفاده‌ي درست و مساعد از رسانه‌هاي گروهي را  به نسبت گستردگي و شمولي كه اين زبان‌ها دارند، براي آنها فراهم آوريم. اين بيم و تشويش را كه آزادي دادن به زبان‌هاي بومي و قومي، زبان كهنسال فارسي و وحدت و شكوفايي ملي را دچار مخاطره خواهد كرد و مارا از قافله‌ي تمدن بازخواهد داشت، از دل بكنيم. براي تحقيق اين وحدت و شكوفايي كمي علمي‌تر و بردبارتر و واقع‌بين‌تر بينديشيم. آنچه براي سرنوشت زبان فارسي و وحدت و شكوفايي ملي مي‌تواند مخاطره‌آميز باشد، سد راه اين زبان‌هاشدن است، نه آزادي و امكان زيست دادن به آنها…13”.

تفاهم بين اقوام و برابري انسان‌ها، هم‌چون زبان و فرهنگشان، رمز فرارويي جامع به كشوري دمكرات و چندآوايي است.اجازه رشد دادن به يك زبان در كشوري  چندفرهنگي، همانا پذيرش آزادي ديگر زبان‌هاست. زبان در اين موقعيت است كه صاحب ارزش‌ اجتماعي خواهد شد، در اداره‌ي جامعه و شكوفايي آن نقشي تقبل خواهد نمود، در نفي سانسور خواهد كوشيد، آزادي انديشه و بيان را پاس خواهد داشت و در نهايت، در بناي فرهنگ نو در دنياي نو، سهم و مسئوليتي خواهد پذيرفت. انسان با زندگي در اين جهان، جهانِ خويش را مي‌آفريند.

نوامبر 2000

 

پانوشت:

1 - در چند سال اخير هرگاه در مطبوعات داخلي و خارجي بحث بر سر حقوق اقليت‌هاي ساكن ايران به ميان آمده، عده‌يي به عمد با مطرح كردن محث‌هاي طولاني و بي‌نتيجه‌يي پيرامون تعاريف علمي مقولاتي چون “ملت” و “قوم” واين كه مردم ايران نه از ملت‌هاي گوناگون، بلكه اقوام مختلف هستند، خواسته‌اند تا اذهان عمومي را از اين واقعيت كه همه‌ي مردم ايران به زبان فارسي سخن نمي‌گويند و فارسي‌زبان نيستند، دور كنند. من در مقولات مطرح شده خود را صاحب‌نظر نمي‌دانم ولي نمي‌توانم چشم بر حضور نيمي از مردم ساكن ايران كه زبان فارسي زبان مادري‌شان نيست ببندم و صداي‌شان را به گوش نشنوم. نوشته‌ي حاضر بر اساس اين واقعيت حداقل ملموس تنظيم شده است.

2 - به نقل از يوسف بني طرف ردر مصاحبه با روزنامه مشاركت، 25 بهمن 1378. آمار جمهوري اسلامي به شكل مخدوش تهيه مي‌شود. به اين معني كه اگر به داده‌هاي آماري دولتي مراجعه شود، هيچ نشاني از زبان، مليت، مذهب و … در آن يافت نمي‌شود. به اين علت هيچ آمار دقيقي از شمار اقليت‌هاي ملي و قومي ساكن ايران در دست نيست.

3 - تريبون، شماره 5، تابستان 1999، سوئد - استكهلم، ترجمعه‌ي مقاله‌ي “ايران: افزايش تمايلات قومي گرايي”، مجله “المشاهدالسياسي”، چاپ لندن. اين مقاله خود از شماره‌هاي 33، 32، 31 “ايران تايمز”، چاپ واشنگتن، اكتبر و نوامبر 1997 برداشت شده است. ترجمه‌ي مقاله از فريدون شريعت.

4 - براي اطلاع بيشتر در اين زمينه به مقاله‌ي “انقلاب بهمن و مسأله‌ي مليت‌ها و ملت در ايران”، نوشته‌ي بيژن رضايي، نقطه، شماره‌ي 2، پاييز 1376 رجوع شود

5 - احسان يارشاطر، مقاله‌ي “هويت ملي”، ايران نامه، سال 13، شماره‌ي 3، تابستان 1373.

6 - احسان يارشاطر، مذكور.

7 - دكتر محمود افشار، به نقل از حميد داديزاده، مقاله “زبان و جايگاه آن در جوامع بشري”، تريبون، شماره‌4، تابستان 1999، استكهلم، سوئد.

8 - چنگيز پهلوان، “توسعه، مدرنيته و مشاركت روشنفكران”، گفت و گو با مجله‌ي كيان، شماره 13.

9 - نادر نادرپور، مقاله “كساني ديگر با انديشه‌هايي ديگر”، مهرگان، سال سوم، شماره يك، بهار 1373

10 - محمد رضا باطني، زبان و تفكر، مقاله‌“پيشنهادهايي در باره‌ي تقويت و گسترش زبان فارسي” ص 72، تهران، نشر آبان‌گاه، چاپ پنجم، 1373.

11 - چنگيز پهلوان، مقاله “مليت، مذهب، آينده تمدن ايراني”، ايران فردا، سال اول، شماره 3، مهر و آبان 1371.

12 - براي اطلاع بيشتر در اين مورد به مقاله‌ي حميد داديزاده، مذكور، مراجعه شود.

13 - محمد علي فرزانه، “زبان فارسي و ملي‌گرايي  افراطي”، آدينه. شماره 18، آذر1366.

چه باید کرد تا موضوع اقلیت‌ها تبدیل به «مساله» نشود؟

$
0
0

موضوع اقلیت‌ها دارای ابعاد گوناگونی است که از میان آنها، بعد انسانشناسی، بعد روان‌شناسی، بعد اخلاقی و بعد حقوقی دارای اهمیت فزون‌تری است. هنگامی که موضوع اقلیت‌ها به «مساله» تبدیل می‌شود، این پرسش به‌میان می‌آید که چه دلایل و عللی موجب بروز آن شده است؟

مساله یا مشکل می‌تواند به شکل‌های گوناگون خود را نشان دهد؛ مانند اعتراض‌های آرام، تظاهرات، اعتصاب، خودداری از انجام وظایف قانونی مانند پرداخت مالیات، آشوب و بلوا و درگیری‌هایِ منجر به کشتار افراد. بی‌تردید اقلیت‌ها می‌خواهند با برخورداری از حقوق خویش، در امنیت و رفاه زندگی کنند، اما این خواسته عقلانی و قانونی، همیشه جامه عمل به‌خود نمی‌پوشد. موانع اصلی بر سر راه زندگی توام با امنیت، نظم و رفاه اقلیت‌ها کدام اند؟

نوشتارحاضرشامل دو بخش است. در بخش نخست، بنیان‌های انسان شناسی، روان‌شناسی، اخلاقی و حقوقی، به‌عنوان پیش زمینه‌های زیست انسانی اقلیت‌ها تبیین خواهد شد. در بخش دوم، حقوق اقلیت ها در محدوده آزادی های مذهبی پیروان مذاهب اهل سنت و شیعه، با تاکید بر امنیت، آسایش و رفاه آنان مورد بحث قرار می گیرد و راه حل‌هایی در جهت رفع موانع و تنگناهایی که بر سر راه حقوق و آزادی های آنان قرار دارد، ارائه خواهد شد.

بنیان‌ها

موضوع اقلیت‌ها، شامل هویت، فلسفه زندگی، حقوق و زیست بوم آنان، بسیار ظریف و پیچیده است. شناخت اقلیت‌ها، نخستین گام در راه بردن به این موضوع و آشنا شدن با ضرورت‌ها، موانع، ناسازگاری‌ها و تدوین خط مشی‌هایی در جهت انجام وظایف قانونی نسبت به آنان است. برای دستیابی به این شناخت، لازم است بنیان‌های زیر مورد توجه قرار گیرد.

1. انسان شناسی

این‌که انسان موجودی است عاقل، آزاد و برابر، وجه مشترک دیدگاه ادیان بزرگ، بسیاری از فیلسوفان، اخلاق‌گرایان و خردمندان جهان است. اعلامیه جهانی حقوق بشربیش از نیم سده است که این نگرش را نسبت به انسان پذیرفته است؛ نگرشی که برآیند دانش، آگاهی و اندیشه آدمیان در جهان است. چنین دیدگاهی، انسان را عاقل ، آزاد و برابر می‌شناسد، چه در اکثریت باشد و چه در اقلیت؛ فارغ از نژاد، زبان، قومیت و دین. چنین نیست که همگان درباره این دیدگاه توافق و اجماع نظر داشته باشند. برخی از اشخاص، انسان را موجودی منفعل، دنباله رو، نابالغ، ناسزاوار آزادی و نابرابر می‌دانند؛ یعنی کسانی که نیازمند قیم و سرپرست‌اند و این استحقاق را ندارند تا از اختیار و به‌کار گیری اراده بر مدارِ داوری عقل، برخوردار باشند. در کشورهای مسلمان نشین، بنیادگرایان و پاره‌ای از سنت‌گرایان، چنین تصویری از انسان را در گفتارها و نوشتارهای خویش بازتاب داده‌اند. نوگرایان، در برابر، انسان را دارای کرامت و ارزش ذاتی می‌دانند؛ موجودی که غایت ذاتی و فی نفسه به‌شمار می‌رود.

نگرش بنیادگرایان و کثیری از سنت‌گرایان به انسان، نگرش ابزارگرایانه است. این گرایش نادرست که به آموزه‌های ادیان، اندیشه‌وران و اخلاق‌گرایان درباره ماهیت انسان، پشت پا می‌زند، به‌سرعت «موضوع» اقلیت‌ها را به «مساله» تبدیل می‌کند. برون‌دادِ نگاه بنیادگرایان و شماری از سنت‌گرایان به انسان، تقسیم بندی‌های نابخردانه انسان‌ها به شهروند درجه اول و دوم، و خودی و غیر خودی است. پی‌آمد چنین طرز فکری، درگیری و اعمال خشونت و ستم به‌نوع بشر است. بنابراین، بدون پذیرش نوع انسان به‌عنوان موجودی عاقل، آزاد و برابر، هرگونه تمهیدی در سیاست‌گذاری نسبت به اقلیت‌ها، پیشاپیش محکوم به شکست است.

2. روان شناسی

روان‌شناسیِ اقلیت‌ها با اکثریت یکسان ‌نیست. اقلیت‌از آن‌رو که خود را در مقایسه با اکثریت، اندک شمار می‌بیند، احساس ناامنی نسبت به زندگی، منافع فردی،منافع جمعی و آینده خود دارد. احساس ناامنی در اقلیت‌، به او می‌آموزد که با در پیش گرفتن موضع دفاعیِ منسجم، از هستی و منافع خود دفاع کند. او نیازمند ثبات و آرامش خاطر است. نیازی که با اقلیت بودنِ او سازگاری ندارد. آن ساختاری که ممکن است حق زنده بودن، منافع فردی و جمعی، و مسیر آینده زندگی او را تامین و یا تهدید کند، حاکمیت سیاسی است. از این‌رو، او با کنجکاوی و نگرانی، همواره رفتار حاکمیت را در برابر خود و هم‌نوعان خود، زیر نظر دارد. حاکمیت سیاسی نیز، حتی اگر قدرتمند و برخوردار از اقتدار باشد، از اقلیت‌ها احساس نگرانی می‌کند، زیرا ساختار روان‌شناسی و جامعه‌شناسی آنان را می‌شناسد. حاکمیت سیاسی، اقلیت‌ها را دارای استعداد و انگیزش بالقوه برای مخالفت تا مرز ایستادگی در برابر خود می‌شناسد. بنابراین، روابط متقابل اقلیت‌و حاکمیت، به‌طور طبیعی می‌تواند بر عدم اعتماد و دلواپسی از چگونگی سیاست‌ها و رفتارها مبتنی باشد.

آنچه در روابط میان اقلیت و حاکمیت اهمیت فراوان دارد، شناخت روان‌شناسی این دو و تلاش در راستای درک متقابل برای نیل به اعتماد مشترک است. پند و اندرز در این میان کارساز نیست. نمی‌تواند از اقلیت‌درخواست کرد که به حاکمیت اعتماد کند. حاکمیت نیز نمی‌تواند بدون سنجش و حسابگری، توصیه‌های مشفقانه افراد دلسوز را در این مورد پذیرا شود. اگر قدرت سیاسی و اقلیت نتوانند به اعتماد متقابل دست یابند، هر دو در جاده لغزنده بدبینی، احساس ناامنی و درگیری فرو می‌افتند. بدین سان، موضوع اقلیت‌ها به «مساله» تبدیل می‌شود.

3. اخلاق

پایبندی به اصول اخلاقی، به‌هر مکتب اخلاقی که پایبند باشیم، اعم از وظیفه‌گرایی، فضیلت‌گرایی، فایده‌گرایی و دیگر مکتب‌ها، یکی ازشرط‌های زیست انسانی ما در امنیت، نظم و رفاه است. اکثریت، اقلیت‌ها و حاکمیت سیاسی، هیچ‌کدام از این قاعده مستثنی نیستند. اکثریت نمی‌تواند در زندگی خوشبخت باشد، مگر اینکه کنش اخلاقی با اقلیت‌را همانند رفتار با هم‌نوعان اکثریتِ خود به‌کار گیرد. امکان ندارد حاکمیت از اقلیت‌ها آسوده خاطر باشد، مگر اینکه با آنان بر مدار راست‌گویی، امانت‌داری، وفای به‌عهد و احترام رفتار کند. عدول اقلیت ‌از رفتار اخلاقی در برابر اکثریت و قدرت سیاسی، افزون بر اینکه فی نفسه کاری نادرست و قبیح است، عرصه را بر خودِ اقلیت به‌شدت تنگ می‌کند، زیرا زمینه‌های اعتماد متقابل را از میان برمی‌دارد و صحنه را برای بروز رفتارهای خشونت آمیز آماده می‌سازد. در برابر، پایبندی به اصول اخلاقی، به اعتماد میان اکثریت، اقلیت و حاکمیت، گستره و ژرفا می‌بخشد و یخ‌های بدبینی، سوءتفاهم و بی اعتمادی را ذوب می‌کند.

4. حقوق

رشته‌ای که اقلیت، اکثریت و حاکمیت سیاسی را به یکدیگر پیوند می‌دهد، اراده مستحکم در اجرای حقوق انسانی بر مدار قانون‌های موضوعه است. هرگاه قانون به‌عنوان گرانیگاه سیاست‌ورزیِ مردم و حکومت و میزان برخورداری از حقوق انسانی پذیرفته شود، اعتماد متقابل شکل می‌گیرد و به رضایت مردم، اعم از اقلیت و اکثریت، و هم چنین حاکمیت می‌انجامد. اجرای قانون، هم وظیفه حکومت است و هم شهروندان. اقلیت‌ها حق دارند در جهت برخورداری همه جانبه از حقوق  خویش، خواستار اجرای مواد قانون اساسی باشند. در برابر، حاکمیت موظف است با اجرای قانون اساسی، به حقوق همه شهروندان و از جمله اقلیت‌ها احترام بگذارد و به تکالیف قانونی خویش عمل کند. برای نمونه، این موضوع که اهل سنت باید مسجد برای عبادت، و باشگاه برای اجرای برنامه‌های فرهنگی و قومی خود داشته باشند، نه سخن عجیبی است و نه دامن زدن به مساله اقلیت‌ها و تضعیف حاکمیت. این موضوع چیزی جز اجرای مفاد اصل دوازدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیست که در آن، از جمله آمده است: «مذاهب دیگر اسلامی، اعم از حفنی، شافعی، مالکی، حنبلی و زیدی، دارای احترام کامل می‌باشند و پیروان این مذاهب در انجام مراسم مذهبی، طبق فقه خودشان آزاد اند و در تعلیم و تربیت دینی و احوال شخصیه (ازدواج، طلاق، ارث و وصیت) و دعاوی مربوط به آن در دادگاه رسمیت دارند و در هر منطقه‌ای که پیروان هر یک از این مذاهب اکثریت داشته باشند، مقررات محلی در حدود اختیارات شوراها بر طبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق پیروان سایر مذاهب.»(1) مواردی که در این اصل ذکر شده، همگی ناظر به امور دسته جمعی است و نه کارهایی که صرفا به شکل فردی می‌توان انجام داد، از «انجام مراسم مذهبی» گرفته تا «تعلیم و تربیت دینی» و «احوال شخصیه و دعاوی مربوط به آنها در دادگاه‌ها». بنابراین، آزادی پیروان «مذاهب دیگر» (غیر از شیعه)، در عرصه عمومی به‌انجام می‌رسد و نه در عرصه خصوصی و حریم خانوادگی. هرگاه حاکمیت، قانون اساسی را اجرا کند، به‌وظیفه قانونی خویش عمل کرده است و منتی بر شهروندان ندارد. حاکمیت بر پایه مسئولیت مدنی، قانون اساسی را به‌اجرا درمی‌آورد و نه بر سبیل لطف و دادن امتیاز به شهروندان.

اقلیت‌ها نیز ملتزم به اجرای قانون‌اند. اگر در مثالی که ذکر شد، اقلیت سنی، وفق قانون اساسی در تهران مسجد جامع تاسیس کند، باید در عمل نشان دهد که این مسجد، عبادتگاه و محل اجرای آیین‌های مذهبی بر پایه فقه اهل سنت است و نه پایگاهی برای قانون شکنی و انجام اعمال مجرمانه. اگر مخالفت با تاسیس مسجد اهل سنت، به‌اعتماد اقلیت‌سنی به حاکمیت خدشه وارد می‌کند، تبدیل مسجد به مرکزی برای تجزیه طلبی و تهدیدِ  یکپارچگی ملی و یا اختلاف افکنی میان اقلیت‌و اکثریت، اعتماد حاکمیت از اقلیت‌را نیز زیر تاثیر خود قرار می‌دهد.

آیا اقلیت می‌تواند با اجرای قانون اساسی از حقوق بنیادین خویش بهره‌مند شود ودر عین حال برای تاسیس نهادهای مذهبی، آموزشی، پژوهشی، هنری و تفریحی، از حکومت یارانه بگیرد؟ اگر پرداخت این یارانه، برابر قانون انجام شود، گرفتن آن از نظر قانونی و اخلاقی ایرادی ندارد، مشروط بر اینکه اقلیت (همانند اکثریت) با دریافت این یارانه قانونی، استقلال خود را از دست ندهد و به‌اجرای سیاست‌های حاکمیت مجبور نشود. پرسش دیگر این است که آیا اقلیت‌حق دارد با اجرای قانون اساسی به حقوق خویش دست یابد و در مثالی که ذکر شد در مسجد جامع نماز جمعه بخواند و سایر مراسم مذهبی را در امنیت و آزادی به‌پا دارد و در عین حال، از دولت یا دولت‌های خارجی پول و کمک‌های دیگری دریافت کند؟این پرسش در سده هجدهم میلادی نیز مطرح بوده و تازگی ندارد. جان لاک، فیلسوف بزرگ انگلیسی، در نامه ای در باب تساهل، به همین موضوع می پردازد و می نویسد: « حاکم سیاسی نمی بایست نسبت به کلیسایی که بر بنیانی شکل گرفته است که هرکس به عضویت آن درآید، به خودی خود در خدمت و تحت الحمایه پادشاهِ دیگر قرار می گیرد، تساهل روا دارد، زیرا تساهل با چنین کلیسایی به این معنااست که فرمانروا اجازه استقرار قدرت خارجی را در سرزمین خود داده است و به مردم اجازه داده است که در جرگه سربازان معارض با حکومتش درآیند.»( 2)دیدگاه لاک در اینجا ناظر به وضعیت کاتولیک هایی است که در بریتانیا زندگی می کردند و مطیع فرمان های مرکزیت مذهب خود در ایتالیا بودند. لاک بر این نظر است که نمی توان در حق کسانی که در یک کشور به عنوان تبعه به سرمی برند و درعین حال« تحت الحمایه پادشاه دیگر» اند، تساهل روا داشت.

پاسخ من به پرسش مطرح شده، آشکارا منفی است ، زیرا کار اقلیت ها در  دریافت کمک از دولت‌های خارجی، از سویی نقض استقلال ملی است؛ از سوی دیگر، می‌تواند به اغوا، تحریک و تحریص اقلیت‌ها در پیروی از سیاست‌های دولت‌های خارجی بیانجامد.باید دانست که سلامِ این دولت‌ها به اقلیت‌ها، بی‌طمع نیست. اکنون اگر برای نمونه، یک  یا چند کشور سنی مذهب به اقلیت سنی ایران در فعالیت‌های مذهبی و اجتماعی کمک کنند، چه پیامدهایی خواهد داشت؟ پیامد نخست آن، امکان دخالت دولت خارجی در امور داخلی ایران است. پیامد دوم، نگرش حاکمیت به اقلیت ‌به‌عنوان «ستون پنجم» دولت خارجی است. پیامد سوم، بالا رفتن دیوار ستبر بی‌اعتمادی میان حاکمیت و آن اقلیت‌ است. پیامد چهارم، ایجاد «مساله» امنیتی- اطلاعاتی برای اقلیتی است که یا از سرِ غفلت و یا با قصد قبلی، ابزار دست مطامع دولت‌های خارجی قرار گرفته است. بنابراین، الزامات حقوقی میان اقلیت‌ها و حاکمیت سیاسی، امری دو سویه است، وگرنه زندگی در امن و آرامش برای هر دو سو، به‌تیرگی ، چالش و تنازع خواهد انجامید.

موانع و راه حل‌ها

اکنون به موانعی می‌پردازم که اقلیت‌های مذهبی و حاکمیت را از همزیستی انسانی،امنیت و رفاه باز می‌دار. پرداختن به این موانع، با ارائه راه حل‌هایی همراه خواهد بود.

1-  افراط گرایی / اعتدال

مشکل افراط گرایی چند سویه است، شامل: افراط گرایی اقلیت‌ها، اکثریت و حاکمیت. اگر عقلانیت و دانایی سررشته‌دار اراده انسان‌ها نباشد، آنان به‌شدت مستعد و آماده درافتادن در هاویه افراط گرایی هستند. این پدیده در میان اقلیت‌ها گسترده‌تر و به‌نحو شدیدتر به‌چشم می‌خورَد، به‌ویژه هنگامی که این افراط گری از آبشخور قوم‌گرایی و فرقه‌گرایی تغذیه کند. برای نمونه، صف آرایی اقلیت سنی و اکثریت شیعه در برابر یکدیگر و یا مصاف اکثریت سنی و اقلیت شیعه، نمایانگر فروکاستنِ دین اسلام به فرقه‌گرایی و جنگ و دعوا بر سرِ دعاوی متقابل است؛ اعم از اینکه هر دو حق و یا یکی حق و دیگری باطل باشد. فراموش نکنیم که تکفیر شیعیان از سوی سنیان و تکفیر سنیان از سوی شیعیان، از نمونه‌های نادانیِ ترحم‌انگیز و یادآور فرهنگ منحط ضد انسانیِ دوران تاریکی در سده‌های میانه است. برای شمار کثیری از سنیان و شیعیان، در عمل، تمام دین اسلام به لعن و تکفیر و تفسیق و نفرت و توهین و  اعمال خشونت، فروکاسته شده است و «هفته وحدت» -که به‌معنی وحدت در اشتراکات انسان‌های مسلمان است- با عبارت «هفته برائت» نسخ می‌شود! برائت از چه؟ اینان نمی‌دانند که با هیزم نهادن در آتش اختلافات میان پیروان مذاهب اسلامی، در واقع از انسانیت، اخلاق، دین، عقل و شعور طبیعیِ بشری برائت می‌جویند. آتش بیاران این معرکه شرم آور، بنیادگرایان مذهبی و شمار زیادی از سنت‌گرایان مذهبی هستند. لهیب بولهبیِ این آتش، اکنون ارتفاع گرفته است و می‌رود تا به درگیری‌ها و خون‌ریزی‌های بزرگ منجر شود. باید درباره رفتار نابهنجار غالیانِ(3) سنی و شیعه در این آتش‌بازی کودکانه،که از راه های برپایی تجمعات مذهبی، انتشار کتاب و مجله و شبکه‌های ماهواره‌ای و سایت‌های اینترنتی انجام می شود، زنگ‌های خطر را به‌صدا درآورد و پیش از آنکه فرصت از کف برود، کاری کرد. آن مرجع تقلید دانشمندی که بر پایه دانش فقهی و با مسئولیت شناسی، اهل سنت را مسلمان و محترم می‌داند و به شیعیان سفارش می‌کند که با برادران اهل سنت به حرمت ، ادب و همکنشی رفتار کنند(4)، کاری درست و خداپسندانه انجام می‌دهد، اما اگر به‌جای روشنگری در باب پی‌آمدهای ویرانگرِ غلو در مذهب، مستقیم و غیر مستقیم، انگیزه سیری ناپذیر شیعیان غالی را تقویت کند و به آنان از موضع اقتدارِ نسبیِ دینی، مرحبا و بارک الله بگوید، باید از آینده دین و دنیای خود و مردمان مسلمان بیم‌ناک باشد. آیا مراجع بزرگ اهل سنت نیز پیروان خود را به حرمت نهادن به برادران شیعه به‌عنوان مسلمان و رعایت ادب در حق آنان سفارش می‌کنند؟ بایستی افراط گری میان مسلمانان را از هر سو، با دانش، تدبیر و تربیت، مهار کرد. در این میان، مسئولیت عالمان بزرگ اهل سنت نیز بسی خطیر و تعیین کننده است.به عالمان بزرگ دینی شیعه و سنی می توان یادآور شد که از تجربه خردمندانه و تاریخی آیت الله بروجردی رئیس وقتِ حوزه علمیه قم، و شیخ شلتوت رئیس وقتِ دانشگاه الازهر مصر در امر تقریب میان مذاهب اسلامی و تاسیس کرسی فقه جعفری در الازهرَ، درس دین شناسی، سعه صدر، مدارای مذهبی و مسئولیت شناسی بیاموزند.

2-  نابردباری / تساهل و مدارا

انتخاب دین و مذهب، پس از رسیدن به بلوغ عقلی و آگاهی و تشخیص، گزینش مفهوم «خیر»(5)از سرِ اختیار و داوطلبانه است. نمی‌توان قیم مآبانه خیر مردم را معین و به آنان «دیکته» کرد. چنین کاری، عین دیکتاتوری و پدرسالاری است. معیار درست این است که افراد در انتخاب خیر خویش (دراینجا انتخاب دین و مذهب)، آزاد باشند، اما هرگاه در دین ‌ورزی به حقوق یکدیگر تجاوز کردند، حکومت، آنان را از این خطا بازدارد و در صورت تخطی، عند اللزوم به زور متوسل شود. بنابراین، حکومت در انتخاب الگوهای خیرِ شهروندان، بی‌طرف است، اما در اجرای قانون، جانب‌دارانه عمل می‌کند، تا از تجاوز افراد و گروه‌ها به قلمرو حقوق یکدیگر جلوگیری کند.

وقتی پذیرفتیم که قیمِ دین گزینی و مذهب گزینی مردم نباشیم، چه در جایگاه حکومت، چه اکثریت و چه اقلیت، می‌باید به انتخاب‌های افراد احترام بگذاریم و با بکدیگر با تساهل و مدارا رفتار کنیم. این حرمت گذاری در تساهل، به معنی دست شستن از دین و مذهب خود نیست. ما جز اینکه به انتخابِ خیر افراد (که دست کم از نظر آنان خیر است) احترام بگذاریم و با آنان با تساهل و مدارا رفتار کنیم، انتخاب انسانی، عقلانی،دینی و اخلاقی ِ دیگری نداریم. بدیلِ این روش، مجادله با پیروان مذاهب دیگر، افزودن بر حجم نفرت ، لعنت، ستیزه، درگیری و ریختن خون یکدیگر در شرم‌آورترین شکل آن است. اکنون پرسش این است که کدام دین - اعم از ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی- این راه و روش بهیمی، وحشیانه و ضد انسانی را می‌پذیرد و توصیه می کند؟ اقلیت، اکثریت و حکومت، در سایه تساهل و مدارا می‌توانند در کنار یکدیگر، زیست انسانی و اخلاقی را تجربه کنند. در این میان، رعایت حال اقلیت‌ها در حرمت‌گذاری، تعاون و غمگساری، اهمیت فزون‌تری دارد، تا آنان احساس امنیت کنند، به اعتماد و ثبات دست یابند و با رضایت، در میان اکثریت زندگی کنند.

3.  عدم ارتباط / گفت‌وگو

اگر بپذیریم که اختلاف نظر میان انسان‌ها امری طبیعی و پذیرفتنی است، وجود اختلاف نمی‌تواند به فاصله گرفتن از یکدیگر، قطع ارتباط، افزودن به حجم بیگانگی و نفرت، و سرانجام، به بن بست رسیده در پیدا کردن راه حل‌های انسانی منجر ‌شود. در روابط بین‌الملل این نکته بنیادین پذیرفته شده است که هر گاه سیاست متوقف شود، جنگ آغاز می‌شود. در روابط میان اقلیت‌ها، اکثریت و حاکمیت سیاسی، امتناع از به‌کارگیری سیاستِ گفت‌وگو، فرجامی جز کشاکش و درگیری ندارد.

وقتی پیروان مذاهب اسلامی در برابر یکدیگر می‌نشینند تا با هم گفت‌وگو کنند، اگر آماده «شنیدن» سخنان یکدیگر نباشند، تخاطب و مباحثه ناکام می‌مانَد. اینکه یک طرفِ گفت‌وگو گمان کند که خودْ در موضع حق نشسته است و طرفِ دیگر، در موضع باطل، کار گفت‌وگو را مهمل می‌گذارد و فرصت‌های طلاییِ هم‌اندیشی را تباه می‌کند. گرفتاری دیگر این است که یک‌سو بخواهد طرف مقابل را «متقاعد» کند که مذهب و مشرب او باطل است و باید از آن دست بشوید و مذهب او را قبول کند و احیانا مشوق‌هایی نیز در خلال این گفت‌وگوی کاسب‌کارانه، روی میز گفت‌وگو بگذارد! گفت‌وگو در نهایت می‌باید در مسیری حرکت کند که طرفین سخنان یکدیگر را به‌دقت بشوند و نتیجه‌گیری به خودِ آنان وانهاده شود. «بی‌نتیجه» بودن این گفت‌وگو‌ها، دال بر موفقیت آن است، زیرا مهم این است که گفت‌وگویی میان دو طرفِ مخالف، در فضایی انسانی و اخلاقی، جامه عمل بپوشد. گفت‌وگو را نباید با مذاکره برابر دانست. در مذاکره، ممکن است طرفین با استفاده از شگردهای گوناگون به «توافق» برسند، اما در گفت‌وگو،  هدف، هم‌سخنی، تبادل نظر و هم‌اندیشی است و نه مصالحه و سازش برای توافق بر سرِ امضای یک قرارداد.

 

نتیجه گیری

انتخابِ نگرشِ درست در انسان‌شناسی، روان‌شناسی، اخلاق و حقوق، بنیان‌های لازم را برای اصلاح‌گرایان و سیاست‌گذاران فراهم می‌کند تا درک روشن انسانی از موضوع اقلیت‌ها و ارتباط آنان با اکثریت و حاکمیت سیاسی به‌دست آورند. متاسفانه در موضوع اقلیت‌های قومی و دینی، بنیادگرایان و شمار کثیری از سنت‌گرایان، استعداد و توانایی درک بنیان‌های چهار گانه یاد شده را ندارند، مگر اینکه خود را از جزمیت‌های فرقه‌ای رها سازند و جامه آلوده تعصب ، خشک مغزی و انتقام جوییِ سیری ناپذیر را درآورند و به آتش افکنند. پیشینه فکری و کنشگری اجتماعی و سیاسیِ  نواندیشان دینی نشان می دهدکه آنان ، با صورت‌بندی موضوع اقلیت‌ها برمدار انسان‌شناسی، روان‌شناسی، اخلاق و حقوق، مستعدترین و تواناترین جریان فکری برای سامان دادن به وضعیت اقلیت‌ها هستند.

هر گاه افراط گری به اعتدال، نابردباری به تساهل و مدارا و عدم ارتباط به گفت‌وگو تبدیل شود، از سویی اقلیت‌ها به منزلت در خور انسانی و بهره‌مندی از حقوق اساسی خود دست می‌یابند و اکثریت را نه دشمن، بلکه رقیب خود می‌شناسند. از سوی دیگر، حاکمیت سیاسی به اقلیت‌ها به‌عنوان موجودیتی تهدید کننده و براندازنده نمی‌نگرد، بلکه با اعتماد و رضایت از هم‌کنشی و هم‌زیستی با اقلیت‌ها، آنان را شهروندان یک سرزمین، در تکثر و تنوعی رنگین کمانی می‌یابد.

 

پی نوشت ها

1. جان لاک، نامه ای درباب تساهل، ترجمه شیرزاد گلشایی کریم، تهران، نشر نی، 1337.ص113.

2. بنگرید به: نعمت الله صالحی نجف آبادی، غلو، درآمدی بر افکار و عقاید غالیان در دین، تهران، انتشارات کویر، 1384، چاپ دوم.

3. جهانگیر منصور( تدوین گر)، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، تهران، نشر دوران، 1383چاپ بیست و ششم. صص 28-27.

4. فتوای آیت الله وحید خراسانی به شرح زیر در رسانه های گروهی انتشار یافته است:

سؤال:

باسمه تعالی

ما جمعی هستیم ساکن در محلی که اهل‌سنت زندگی می‌کنند و آنها ما را کافر می‌دانند و می‌گویند شیعه کافراست. در این صورت آیا ما هم می توانیم با آنها معامله به مثل کنیم و همانطور که آنها ما را کافر می دانند، ماهم با آنها معامله کفار کنیم. مستدعی است وظیفه شرعی ما را درمقابل این حملات بیان فرمایید.

امضاء: جمعی از مومنین

 

پاسخ:

بسم الله الرحمن الرحیم

هر کس شهادت به وحدانیت خداوند متعال و رسالت خاتم انبیاء، صلی الله علیه وآله وسلم،  بدهدمسلمان است، و جان و عرض و مال او مانند جان و عرض ومال کسی است که پیرو مذهب جعفری است، و وظیفه شرعی شما آن است که با گوینده شهادتین هر چند شما را کافر بداند، به حس معاشرت رفتار کنید، و اگر آنها به ناحق با شما رفتار کردند، شما از صراط مستقیم حق و عدل منحرف نشوید. اگر کسی از آنها مریض شد، به عیادت او بروید، و اگر از دنیا رفت، به تشییع جنازه او حاضر شوید، واگر حاجتی به شما داشت، حاجت او را برآورید، و به حکم خدا تسلیم شوید که فرمود:« وَلايَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍعَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»، [و البته نباید دشمنی گروهی، شما را برآن دارد که عدالت نکنید؛ عدالت کنید که آن به تقوا نزدیک تر است»،قرآن، سوره مائده، آیه 8.] وبه فرمان خداوند متعال عمل کنید که فرمود:«وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىٰ إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا»، [«و به کسی که نزد شما [اظهار] سلام می کند، مگویید که مومن نیستی»،  قرآن، سوره نساء، آیه94]، والسلام علیکم و رحمت الله.

5. در باره مفهوم خیر(Good)بنگرید به: سید علی محمودی،«چرا اولويت حق بر خير شالودة آزادي و دموكراسي است؟ دربارة چيستي و پيامدهاي اجتماعي- سياسي دو آموزة «اولويت حق بر خير» و «اولويت خير بر حق» در فلسفة سياسی»،  آئین، شماره 24 و25، آذر و دی1388.

دانش – قدرت – خشونت: اندر حکایت پان‌فارس‌ها و پان‌ترک‌ها

$
0
0

 

اخیراً نشریه مهرنامه مصاحبه‌ای انجام داده است با جناب دکتر سید جواد طباطبایی، پژوهشگر فلسفه و تاریخ و یکی از متفکرین شناخته شده ایرانی. این عضو برجسته جامعه روشنفکری در ایران در رابطه با زبان و فرهنگ مردم آذربایجان سخنانی بر زبان رانده است که نمی‌شود از کنارشان به همین سادگی گذشت، چرا که نگرش ایشان  در عین حالی که از سطح نازل سواد و دانش آکادمیک یک مدرس و پژوهشگر دانشگاهی حکایت‌ها دارد، از سطح عمومی بی‌سوادی و فقر اطلاعاتی دانشگاهیان ایران در قرن بیست و یک نیز نشانه‌های خوف انگیزی به‌دست می‌دهد. بر اساس مشاهدات این عضو هیئت علمی دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، که گویا هگل‌شناس نیز هستند و تألیفاتی در زمینه فلسفه هم دارند:

«زبانی را یاد گرفتن برای ایرانیان اجبار سیاسی نبود و نیست، اگر بتوان گفت اجبار فرهنگی است...  مگر در زبان آذری چه منابع اساسی فرهنگ بشری وجود دارد كه اینان می‌خواهند مدرسه آذری درست كنند و زبان امپریالیستی فارسی را تعطیل كنند؟ كل منابع ادبی موجود آذری را می‌توان در دو ترم در دانشگاه برای پان‌تركیست‌ها تدریس كرد... شاهكار زبان آذری كنونی همان حیدر بابایه سلام است و بیش از آن نمی‌توان بسطی به آن زبان داد، می‌توان مجبور كرد كه آذربایجانی‌ها فارسی را فراموش كنند و جز به زبان آذری تحصیل نكنند، اما روسی یا انگلیسی جای فارسی را خواهد گرفت.» (1)

 صاحب این قلم چالش عقاید برتری‌جویانه و نژادپرستانه جناب طباطبایی را در مشاهدات فوق، که در واقع مشتی از خروار هستند، قصد نکرده است. از سوی دیگر، دفاع از توانمندی‌های زبان ترکی آذربایجانی نیز هدف و انگیزه این نوشتار نیست. چیزی که من در این نوشته کوتاه قصد کرده‌ام همانا نشان دادن حضور زجرآور نابسامانی‌های متدولوژیک و خشونت‌های سمبولیک نهفته  در نگرش‌های این استاد سابق دانشگاه است، چرا که در مصاحبه فوق الذکر، علاوه بر عریان نمودن ناآشنایی فاجعه آمیزشان با مضامین حقوق بشری و مزایای بدیهی آموزش به زبان مادری - که نباید برای یک پژوهشگر مدرن نامعلوم بوده باشند ـ جناب طباطبایی از منظر متدولوژی علمی مرتکب چندین نوع خشونت و جنایت معنوی و گفتمانی علیه مردم آذربایجان و مردمان ترک زبان ایران شده‌اند.

یکی از این خشونت‌ها که انتظار می‌رود معرف حضور همه دانشجویان مبتدی حوزه‌های علوم اجتماعی و فلسفی باشد، خشونت و جنایت سمبولیک نام دارد که در رابطه‌ای تنگاتنگ با "قدرت سمبولیک"تولید می‌شود. قدرت سمبولیک از نقطه نظر پی‌یر بوردیو، یکی از بزرگ‌ترین و مطرح‌ترین جامعه‌شناسان قرن بیست، قدرتی است ویرانگر که مشروعیتش را از طریق حرف‌ها و صحبت‌ها و بحث‌های مطلق‌گرا و تحکم‌آمیز، از طریق حکم‌ها و قضاوت‌های جوهرگرایانه در رابطه با تاریخ و زبان و هویت مردمان کسب می‌کند. هنگامی که این نوع نگرش‌های آمرانه و تحكم‌آمیز از طریق کانال‌های "مشروع و رسمی"مانند سیستم تحصیلی، نشریات، جراید و رسانه‌های همگانی سمعی و بصری مرتب تولید و باز تولید می‌شوند، به مرور زمان مشروعیت و مطلقیت آنان چنان طبیعی و نرمال جلوه می‌کند که حتی قربانیان آن گفتمان دگرساز نیز به خشونت و جنایت نهفته در آن پی نمی‌برند و به چالشش نمی‌کشند. در نتیجه همین مشروعیت دادن‌ها، نرمال سازی‌ها، شک نکردن‌ها و سؤال نکردن‌هاست که جنایت‌های به مراتب سهمناکی مانند نفی زبان مردمان، امحاء فرهنگ‌ها و دستکاری در تاریخ‌ها و هویت‌ها نه تنها به مثابه جنایت شناخته نمی‌شوند؛ بلکه به صورت اموری عادی و نرمال پذیرفته می‌شوند. وظیفه و مسئولیت یک روشنفکر پیشرو در همچو عرصه‌ای چه می‌تواند باشد؟ عریان نمودن روابط قدرت و آوردن علایم و جرایم تجاوز به زیر روشنایی، یا لاپوشانی ستم و توجیه ساختارهای ستمگرانه قدرت؟ آشکار است که جناب دکتر طباطبایی، به جای تجزیه و تحلیل ساختارها و مکانیزم‌های هژمونیک و ناعادلانه، دوست دارد  قربانیان را مورد مواخذه و محاکمه قرار دهد!

جنایت سمبولیک رابطه مستقیمی با قدرت سمبولیک دارد: قدرتی که روابط هژمونیک و ضد انسانی را مشروع  و طبیعی جلوه می‌دهد. مروجان و حامیان جنایت سمبولیک هر چه بیشتر با دانش و علم مرتبط باشند - مثلاً القاب و عناوین پرطمطراق دانشگاهی و غیره را یدک بکشند - خشونت و جنایت شکل گرفته به همان اندازه فریبنده تر و مقبول تر می‌شود. به عبارت دیگر، عالمان و دانشگاهیانی مثل  جناب دکتر طباطبایی که دست به خشونت و جنایت سمبولیک می‌زنند، به  دزدانی می‌مانند که با چراغ برای یغمای تاریخ، فرهنگ، زبان و وقار و منزلت انسانی آمده باشند.

جنایت‌ها و خشونت‌ها می‌توانند از طرف دولت‌ها و زمامداران اعمال شوند؛ و نیز می‌توانند از سوی اندیشمندان، محققان و دانشمندان اعمال شوند. برای مثال، تاریخ جهان مملو از نظریه‌های "علمی"دانشمندانی است که با تمسک به علم بیولوژی در "کمتر از انسان"نشان دادن زنان، سیاه پوستان، سرخ پوستان، دگرباشان جنسی و دیگر گروه‌ها کوشیده‌اند. خشونت وارده از سوی این "دانشمندان"به حدی تجاوزگرانه و آشکار بوده است که این نوع خشونت زیر نام "خطای بیولوژیک"و "جنایت سمبولیک"در تاریخ علم‌ها ثبت شده است. برداشت از قدرت به مفهوم سنتی ِ اقتدار زمامدار و حاکم، محدودیت‌های وسیعی را بر پروسه تجزیه و تحلیل قدرت تحمیل می‌کند. یکی از اساسی‌ترین این محدودیت‌ها، نادیده گرفتن نقش و رابطه دانش از یک طرف، و نقش "عالمان و متفکران"از طرف دیگر، در شکل گیری روابط قدرت است. به تعبیر میشل فوکو، درک و فهم قدرت جدای از رابطه تنگاتنگ دانش با قدرت در یک بستر گفتمانی، نامفهوم و بی‌معناست. اهمیت این رابطه تا بدان حد است که فوکو به جای استفاده از واژه قدرت، از اصطلاح ترکیبی "دانش - قدرت"استفاده می‌کند. از دیدگاه او، قدرت همیشه در یک پروسه دایره‌وار در رابطه‌ای عمیق با دانش عمل می‌کند. این پروسه از نهادهای اجتماعی و سیستم‌های دولتی و غیردولتی یاری می‌گیرد و از طریق اعمال قدرت حاصله، موفق به ارائه گفتمانی همیشه  جهت‌دار و مشخص در خصوص شرایط و ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی، مذهبی، آموزشی و حتی علمی می‌شود. طی این پروسه "شکل گیری گفتمانی"، قرائت‌ها و روایت‌هایی که از پشتیبانی افراد، گروه‌ها و نهادهای نیرومند محرومند، شانس ظهور نمی‌یابند و به صورت دیسکورس‌های حاشیه‌ای و بی اهمیت باقی می‌مانند، مثل ادبیات تولید شده در زبان‌های "غیررسمی،"روایت‌های گروه‌های محکوم در مورد تاریخ، ملت، وطن و غیره.

جناب دکتر  سید جواد طباطبایی در کجای این معادله قرار می‌گیرد؟ او ادعا می‌کند که یادگیری زبان فارسی "اجبار سیاسی"نبوده است! آیا انتخاب زبان فارسی به عنوان تنها زبان رسمی مملکت از طرف حکومت‌های پهلوی و جمهوری اسلامی امری "سیاسی"نبوده است و یکی از عمده‌ترین مقولات سیاسی تاریخ ایران محسوب نمی‌شود؟ در چه دوره‌ای از تاریخ مدرن ایران – به استثنای دوره حکومت ملی پیشه‌وری-  کودک آذربایجانی این حق و شانس را داشته است که به زبان مادری خود درس بخواند و آموزش ببیند؟ آیا قدغن کردن زبان ترکی در مراکز دولتی/رسمی، در مدرسه‌ها و مطبوعات "سیاسی"نبوده است و امری سیاسی به حساب نمی‌آید؟ آیا نصب صندوق‌های جریمه در کلاس‌های درس به همراه تنبیه بدنی دانش آموزان صحبت‌کننده به زبان ترکی امری سیاسی محسوب نمی‌شود؟ برگزاری جشن‌های کتابسوزان در فردای سقوط حکومت ملی آذربایجان چطور؟ و آیا این یک واقعیت نیست که در قرن بیست و یک حتی اطفال دبستان نیز به روابط تنگاتنگ میان قدرت، سیاست و زبان واقفند ولی به نظر می‌رسد این استاد هگل‌شناس هنوز اندرخم یک کوچه تشریف دارند؟ آیا درک و فهم یک "متفکر"ایرانی از مقولات سیاسی و سیاست در قرن بیست و یک این است؟

واضح است که دانش دکتر طباطبایی در رابطه با مقوله "فرهنگ"نیز در دوره‌های ماقبل مدرن وامانده است. می‌دانیم که در کنار عقب نشینی متدولوژی‌های تقلیلگرایانه ناسیونالیستی، جهان معاصر، به‌ویژه در عرض بیست- سی سال گذشته، شاهد شکوفایی متدهای مترقی تحقیق در حوزه مطالعات فرهنگی نیز بوده است. یکی از اهداف این حوزه پیشرو تحقیقاتی،  ارائه تعریف و قرائتی نوین از مقوله "فرهنگ"می‌باشد؛ بدانگونه که یک متفکر و پژوهشگر پیشرو، به جای تمجید و تجلیل از فرهنگ هژمونیک مستبد، رسالت خود را در نقد و چالش چنین فرهنگی می‌بیند، و همزمان با چنین چالشی، برای ظهور فرهنگ‌های مقاومت، قرائت‌های ضدهژمونیک و روایت‌های ظلم ستیزانه تلاش می‌ورزد.

جناب دکتر طباطبایی باید بداند که دوره پنهان کردن ایدئولوژی‌های راسیستی و ناسیونالیستی تحت لوای تحقیقات علمی، کاوش‌های باستانشناسانه و تلاش‌های به ظاهر بی طرفانه فرهنگی و ادبی به سر آمده است. حوزه جدید مطالعات فرهنگی مقولاتی مانند زبان، ملت، قومیت/نژاد، هویت ملی و حقوق جمعی را بازخوانی می‌کند تا شیوه‌های تجاوزگرانه گروه‌های حاکم در این عرصه‌ها را افشا کند و راه را برای ظهور شرایطی انسانی‌تر و دموکراتیک‌تر بازگشاید. در واقع، رسمیت دادن به مبارزه گروه‌های در حاشیه قرار گرفته و شناسایی فرهنگ آن‌ها به مثابه یک حوزه مقاومت چنان اهمیتی به خود گرفته که حتی در گفتمان‌های مارکسیستی نیز شاهد نامگذاری دیسکورس جدیدی زیر عنوان "مارکسیسم فرهنگی"بوده‌ایم. این نگرش جدید مارکسیستی "فرهنگ"را حوزه‌ای می‌بیند که در آن نابرابری‌های اقتصادی و هیرارشی‌های اجتماعی مدام تولید و بازتولید می‌شوند. نابرابری‌های اجتماعی خود را در سیمای طبقه، جنسیت، زبان، لهجه، نژاد/قومیت، مذهب، محل تولد و مکان زیست آشکار می‌کنند. بنابراین، در حوزه فرهنگ است که گروه‌های فرودست به مبارزه ضدستم و ضدطبقاتی دست می‌یازند. در چنین موقعیتی سخن از "اجبار فرهنگی"راندن چه مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ مگر مقوله فرهنگ مستقل از عنصر سیاست است؟ جناب طباطبایی به عنوان کسی که ظاهراً  زمانی در حلقهٔ لوئی آلتوسر، فیلسوف معروف مارکسیست فرانسوی، حضور داشته است، چگونه می‌تواند از نقش و جایگاه ایدئولوژی هژمونیک در نهادهای دولتی مانند سیستم آموزش و پرورش و مؤسسات دانشگاهی بی خبر باشد؟

نوع دیگری از خشونت که استاد هگل‌شناس مرتکبش می‌شوند، خشونت معرفت‌شناسانه و اپیستمیک می‌باشد که کاربردها و مکانیزم‌های آن به نحو احسن در آثار خانم گایتری سپیواک، متفکر هندی/بنگالی معرفی شده‌اند. خشونت اپیستمیک هنگامی روی می‌دهد که در یک شرایط نابرابر، طرفی که انواع قدرت‌های سیاسی، مادی، معنوی، نظامی، فرهنگی و زبانی را پشت سرش دارد، در مورد "آن دیگری"دست به تولید دانش می‌زند و او را داخل کاتگوری‌های هویتی، القاب، تعاریف و طبقه بندی‌های مطلوب خود جای می‌دهد؛ مثل کاری که "غرب"با شرقیان و جوامع مستعمره خود کرده است، و ادوارد سعید بزرگ چه زیبا ماهیت و مکانیزم‌های این پدیده را در "اورینتالیسم"و نیز "فرهنگ و امپریالیسم"باز شکافته است. سعید در آثار فوق نشان می‌دهد که چگونه قدرت استعماری غرب انسان‌ها و جوامع متنوع و متکثر را، از شبه قاره هند گرفته تا قاره آفریقا و شرق نزدیک و میانه و دور، زیر کاتگوری «اورینتال» جایشان می‌دهد و آنان را مشمول تعاریف  و تفاسیر دلخواهانه خود قرار می‌دهد و با گفتمانی که توأمان برای خود ـ "اوکسیدنت/غرب"ـ  تولید می‌کند، مقایسه شان می‌نماید.  جناب طباطبایی نیز به سبک و سیاق متدولوژی اورینتالیسم، میلیون‌ها انسان آذربایجانی با نگرش‌ها، خواست‌ها و جهان بینی‌های متفاوت را زیر چتر "پان ترک"قرار می‌دهد و با طرف مقابل که کاتگوری مطلوب و خالص "ایرانی"باشد، مقایسه شان می‌کند.

در معادله اورینتالیسم، شرق آن چیزی است که غرب نیست: بی تمدن، بی فرهنگ، بی تاریخ، بی زبان، عقب مانده، احساساتی، وحشی. و غرب همیشه نقطه مقابل شرق است: متمدن، علمی، خردگرا، مترقی، بافرهنگ، بازبان، دمکراتیک، انسانگرا.  معادله پان ترکیست/ایرانی آقای طباطبایی نیز همچو چیزی است، مقوله ای که به "اورینتالیسم معکوس"نیز معروف است: "پان ترک"آنی است که "ایرانی"نیست. "پان ترک"جاهل و نادان و ابله و بی‌سواد و بی‌تاریخ و بی‌زبان و بی‌معرفت است. "ایرانی"، در مقابل، باسواد و باتمدن و بافرهنگ و باتاریخ و بازبان و باشعور و باوجدان و باهوش و بافراست است. سؤالی که اصلاً و ابداً به آن پرداخته نمی‌شود، ماهیت و کیستی همین «پان ترک» است که همه از او صحبت می‌کنند ولی کسی او را تعریف نمی‌کند و اعمال و کردارش را به نقد نمی‌کشد. "پان ترکیست"واقعی کیست اما؟ آیا هرکسی که حق تحصیل به زبان مادری‌اش را می‌خواهد پان ترکیست است؟ آیا کسانی که طالب حق تعیین سرنوشت مردم آذربایجان بدست خودشان هستند، پان ترکیست‌اند؟ آیا خیل طرفداران پیشه‌وری، فدرالیست‌ها، استقلال طلبان، دانشجویان، سوسیالیست‌ها، طرفداران نجات دریاچه ارومیه، طرفداران محیط زیست، کارگران، دانشجویان، فمینیست‌ها و روشنفکران آزادیخواه آذربایجان "پان ترکیست"هستند؟

صاحب این قلم به دلیل نقد راسیسم و اتنوسنتریسم در میان فارس‌ها و ترک‌ها، خود داغ  تکفیر و زخم ارتداد بر جان و تن دارد و مثل بعضی‌ها، هرگز نمی‌تواند وجود افراد نژادپرست و یا به قول آقای طباطبایی "پان ترک"را در میان فعالین آذربایجانی، ساده لوحانه و غیراخلاقانه، انکار و تکذیب کند. تردیدی نیست که  عده ای نژادپرست نیز در میان لایه‌های مختلف حرکت ملی آذربایجان وجود دارند؛ ولی اینان در مقایسه با توده میلیونی آذربایجانی‌ها و مطالبات رنگارنگ آن‌ها، جز عده‌ای قلیل نیستند. تجاوز و خشونت معرفت‌شناسانه آقای طباطبایی نیز از آن‌جا ناشی می‌شود که او حقوق طبیعی، انسانی و جمعی توده‌های میلیونی ترک در ایران و آذربایجان را، به سبک "اورینتالیسم معکوس"به «پان ترکیسم» تقلیل می‌دهد و تحت لوای "تخطئه پان ترک‌ها"می‌خواهد که حقوق انسانی/مدنی میلیون‌ها انسان را مورد استهزاء قرار دهد. برخلاف تصور آقای طباطبایی، یک «پان ترک نژادپرست» به لحاظ ایدئولوژیک و طرز جهان‌بینی چندان تفاوتی با جناب ایشان ندارد: هر دو نگرشی جوهرگرایانه به انسان، تاریخ، زبان و هویت دارند؛ هر دو اندیشه‌های پیشرو و عدالت جویانه را برنمی‌تابند و هر دو قصد لکه‌دار کردن و از میان برداشتن آزادیخواهان و اندیشمندان مترقی آذربایجان را دارند.

در کنار خشونت سمبولیک، جناب دکتر طباطبایی به خشونت دیگری نیز دست می‌زند که به "خشونت ذاتگرایانه"معروف است. این نوع خشونت معنا و مفهومش را وامدار متفکر بزرگ فلسطینی، زنده‌یاد ادوار سعید است. خشونت ذاتگرایانه زمانی رخ می‌دهد که شخصی مثل دکتر طباطبایی، "آن دیگری"را در یک پروسه جوهرگرایانه، تاریخ زدایانه و بستر/کانتکست زدایانه، با اطلاعاتی ناقص و مبهم تعریف و تمثیل میکند - در واقع ضدتمثیل می‌کند. ذاتگرایی همان پروسه ای است که انسان‌ها را، و نیز ساخت و سازهای اجتماعی مثل فرهنگ، زبان و کاتگوری‌های هویتی را، به مثابه موجودات و مخلوقات تاریخی که مشمول مکانیزم‌های تحولگرانه حرکت تاریخ هستند، نمی‌بیند؛ در عوض برای آنان هویت و موجودیتی ثابت و غیرقابل تحول و تطور قائل می‌شود.

شگفتا! آیا ممکن است هگل‌شناسی مثل آقای طباطبایی مبتدیات فلسفه هگلی را که اصول مبارزاتی اضداد و چرخه سیال همیشه متحول بودن و شدن است، هنوز درک نکرده باشد؟! اگر او فلسفه هگل را درک کرده بود، طرح آن نگرش‌های جوهرگرایانه در مورد "پان ترکها"و زبان ترکی آذربایجانی چگونه ممکن می‌شد؟ آیا او هنوز نمی‌داند که زبان-  زبان هر قوم و قبیله و خلقی ـ محصولی است اجتماعی که در بستری تاریخی ـ اجتماعی متحول و دگرگون می‌شود؟ آیا او نمی‌داند که این جامعه و حکومت و دولت آن  جامعه است که شرایط لازم برای شکوفایی زبان‌ها را فراهم می‌آورد- و یا دریغ می‌دارد؟ یک پروفسور آشنا با فلسفه هگل چگونه می‌تواند "زبان"را و "ذات زبان"را به دلیل عدم شکوفایی سرزنش کند؛ در صورتی که یک فرد آشنا با بدیهیات هگل می‌بایست نوک تیغ انتقاد و سرزنش را متوجه دولت و سیستم سیاسی آن جامعه‌ای می‌کرد که امکان رشد و بالندگی را از زبان و زبان‌ها گرفته و می‌گیرد؟

آیا جناب دکتر طباطبایی نمی‌داند که در این نگرش ذاتگرایانه‌اش نیز مشترکات روشنی با راسیست‌ها و یا به قول خودش جمع قلیل‌العدد "پان ترکها"دارد؟ از منظر گفتمانی و ایدئولوژیک، چندان تفاوتی بین یک راسیست آریایی/ایرانی و یک راسیست ترک وجود ندارد. کافی است تا واژه فارس و یا آریایی را از گفتمان نژادپرستانه راسیست‌های ایرانی بردارید و به جایش واژه "ترک"را بگذارید؛ خواهید دید که نژادپرست آریایی شما چه آسان جایش را با نژادپرست ترک ما عوض کرده است. نژادپرست آریایی شما می‌خواهد ایرانی بدون ترک و عرب و لر و بلوچ و کرد و ترکمن داشته باشد. او می‌خواهد ایران اهورایی را از هر آن‌چه و هرآن‌که "انیرانی"است پاکسازی کند. او می‌خواهد ایرانش یک زبان، یک مذهب، یک فرهنگ و یک هویت داشته باشد. او تنوع، گوناگونی و تکثر را دشمن خود می‌پندارد و برای پاکسازی و حذف "آن دیگری"مدام نقشه می‌کشد.

از سوی دیگر، نژادپرست ترک ما نیز چندان تفاوتی با همگون و همزاد ایرانی/آریایی خود ندارد، اگرچه در ظاهر او را رقیب و دشمن خونی خود می‌پندارد. او نیز مثل راسیست‌های آریایی ید طولایی در شیطان سازی، لقب بافی و شجره‌نامه نویسی دارد. نوشتن شجره نامه کردی و یا ارمنی برای مخالفانش از آب خوردن هم آسانتر است؛ هیچ ابایی ندارد تا منتقدین ایدئولوژی پان ترکیستی/نژادپرستی را «استالینیست و پان ایرانیست خجالتی» بنامد. او همانی است که می‌خواهد انسان خالص ترک، آذربایجان خالصاً ترک، قهرمان تاریخی خالصاً ترک، انجمن قلم خالصاً ترک، نویسنده خالص ترک و توران بزرگ  خالصاً ترک داشته باشد. برای او هیچ یک از قهرمانان تاریخی آذربایجان، از کوراوغلو و قاچاق نبی گرفته تا ستارخان و باقرخان و خیابانی و پیشه‌وری و بهرنگی، به حد کافی «تورک» نبوده اند! او می‌خواهد «ابرانسان خالص ترک» را – که فقط در کله خودش می‌تواند وجود داشته باشد ـ بیافریند! همچنان که طالبان در بامیان افغانستان مجسمه‌های تاریخی بودا را منفجر می‌کردند تا جامعه مسلمین را از آثار غیراسلامی پاکسازی کنند؛ "پان ترک"ما نیز می‌خواهد تاریخ آذربایجان را از علایم و نشانه‌های غیرترک پاکسازی کند. او حتی نام تاریخی «آذربایجان» را نیز برنمی‌تابد و برای آن هم نام خالص ترک ابداع کرده است: مثلاً ائل ـ تورک!

نگرش  جناب دکتر  سید جواد طباطبایی، مثل نگرش «پان ترکی» که به ظاهر نقدش می‌کند، نگرشی است راسیستی، جوهرگرا، خالص خواه و طالب پاکسازی. نژادپرست، نژادپرست است؛ صرفنظر از این که ایرانی/آریایی باشد، ترک باشد و یا سامی و غیره. جناب طباطبایی مرتکب خشونت معرفت شناسانه و ذاتگرایانه در حق مردم آذربایجان می‌شود به دلیل آن که نام و لقب یک عده قلیل را که در میان آذربایجانی‌ها روزبه‌روز منزوی‌تر می‌شوند، برمی‌دارد و با تزویر و ریا می‌خواهد قشر عظیم آزادیخواهان و عدالت طلبان آذربایجانی را زیر سیمای چند نفر نژادپرست مرتجع به ایران و جهان معرفی کند.

در خاتمه، شاید یادآوری تحلیل  هگل از موقعیت "اسیر و سرور"و "برده و مالک"برای این استاد هگل‌شناس خالی از فایده نباشد. از دیدگاه هگل، وجود اسیر در وجود سرور معنی پیدا می‌کند و هرگونه آگاهی و خودآگاهی‌اش بستگی به آگاهی ارباب دارد و منشعب از اراده معطوف به قدرت اوست. به باور هگل یک وجود کامل توأمان هم سوژه و هم اوبژه خود است در حالی که اسیر/برده تنها به صورت اوبژه وجود دارد چرا که  وجودش متکی به دیگری است. او امکان دستیابی به خودآگاهی راستین را زمانی از دست داده است که دست از مقاومت و مبارزه برکشیده و خود را به صورت اوبژه و ابزاری بی اراده در اختیار مالک و ارباب قرار داده است.

هگل که استاد تحلیل دیالکتیکی است، شرط آزادی اسیر را منوط به مبارزه "مرگ یا زندگی"او در راه رهایی‌اش می‌داند. او مبارزه و مقاومت را بزرگترین نشانه خودآگاهی در اسیر می‌بیند و آزادی برده را نیز در گرو همین مبارزه و همین خودآگاهی می‌داند. از منظر او، هدف نهایی اسیر/برده نمی‌تواند غیر از آزادی و رهایی باشد، همانگونه که هدف غائی هر موجود به خودآگاهی رسیده نیز همین باید باشد. طبیعتاً، قاعده هگلی "متحول شوندگی دایمی پدیده‌ها"، شامل فلسفه دیالکتیک خود هگل نیز شد. مارکس این دیالکتیک هگلی حول مبارزه برده و مالک را  در عصر سرمایه داری صنعتی در مبارزه میان "پرولتاریا و بورژوازی"تجزیه و تحلیل نمود؛ و متفکرینی مانند فرانتس فانون و آلبرت ممی در مبارزه میان "استعمارگر و استعمار شده"همان مباحث را به پیش بردند. از دهه 1970 به این سو، با ظهور مکاتب و پارادایم‌های مختلف پست‌مدرنیستی، پساساختارگرایانه و بویژه پسااستعماری، گفتمان مربوط به استعمار، استعمارگری و استعمارزدایی به افق‌ها و حوزه‌های جدیدی کشیده شده است. طبیعی است که در این عصر شکوفایی گفتمان‌های شالوده‌شکنانه و ظلم‌ستیزانه، فرزندان روشنفکر و آزادی‌خواه آذربایجان نیز، مثل دیگر گروه‌های محکوم و مظلوم، ساکت و آرام نخواهند نشست و با به‌کارگیری نیروهای خلاق خود، از دست‌آوردهای عظیم دانش‌های معاصر در راه آزادی و شکستن بند بردگی مردم خود استفاده خواهند نمود.

 ..................................

1- سیدجواد طباطبایی: همه چیز در ایران متولی دارد جز ایران/ پان ترکیسم ملغمه‌ای از بی‌سوادی و بی‌شعوری است.

رهایش یا حق تعیین سرنوشت- ۱۶

$
0
0

 

ایران و بغرنج حق تعیین سرنوشت

بافت ژنتیک و زبانی مردم ایران

بررسی‌های ژنتیک مردم ایران آشکار ساخته‌ است که «فارس‌ها، آذری‌ها، گیلک‌ها، کردها و سیستانی‌ها» دارای شباهت‌های ژنتیکی تقریبأ هم‌گونند و در عوض دیگر اقوام ایران، یعنی «عرب‌ها، بلوچ‌ها و ترکمن‌ها» و آن بخش از ایرانیان که افریقایی‌تبارند، با دیگر اقوام ایران «شباهت‌های ژنتیک کم‌تری» دارند.[1]هم‌چنین پژوهش‌های مازیار اشرفیان بناب نشان داد مردمی که در نجد ایران می‌زیند، دارای ریشه ژنتیک مشابه‌اند. بنا بر پژوهش‌های این دانشمند ایرانی، این باور که اقوام آریایی از مناطق شمال آسیا به ایران، هند و اروپا کوچ کرده‌اند، با نتایج بررسی‌های ژنتیک هم‌خوانی ندارد و بلکه بافت ژنتیک ایرانیان نشان می‌دهد که پیشینیان این اقوام باید از ده هزار سال پیش در نجد ایران ساکن بوده باشند.[2]

بر اساس این پژوهش‌ها به دو ویژگی شگفت‌انگیز برمی‌خوریم. یکی آن که بلوچ‌ها از نقطه‌نظر ژنتیک با فارس‌ها و دیگر اقوام پارسی‌تبار ایران دارای اختلاف‌های کوچکی هستند، اما به‌زبانی سخن می‌گویند که یکی از شاخه‌های زبان ایرانی است و در عوض آذری‌ها که دارای ژنتیک مشابه‌ای با اقوام پارسی‌تبارند، به ترکی آذری سخن می‌گویند که زبانی انیرانی است. پس می‌توان به این نتیجه رسید که پیشینیان بلوچ‌ها با اقوامی انیرانی درهم آمی‌ختند، وضعیتی که سبب دگرگونی ژنتیک این قوم شد، بی آن‌که از این آمیزش زبان بلوچ‌ها دگرگون شود. در عوض پیشینیان آذری‌ها با اقوام ترکی که بخش‌هایی از ایران را اشغال کردند و در آن ساکن شدند، درهم آمی‌ختند، اما این آمیزش سبب دگرگونی ژنتیک آذری‌ها نشد، لیکن سبب شد زبان آذری آن‌ها که یکی از شاخه‌های زبان ایرانی بود، به‌تدریج به زبان ترکی آذری بدل گردد. 

بنا بر بررسی‌های زبان‌شناسان گویا ۷۵ و به روایتی دیگر ۶۰ زبان به خانواده زبان ایرانی تعلق داشتند که ۱۶ زبان طی سده‌های گذشته به تدریج متروک شده‌اند و از بین رفته‌اند که عبارتند از زبان‌های اوستایی، مادی باستان، هخامنشی باستان، پارتی باستان، پهلوی ساسانی، باختری، خوارزمی، گورگانی، سکایی، سرمتی، آلانی، سغدی، سکای ختنی، تومشوغی و ونجی.[3]هم‌چنین بنا بر بررسی پژوهش‌گران، در حال حاضر مردم ایران به چند زبان که به‌خانواده زبان‌های ایرانی تعلق دارند و هم‌چنین چند زبان دیگر که از ریشه ایرانی نیستند، سخن می‌گویند.

تا کنون بنا بر انگیزه‌های سیاسی در سرشماری‌های دوران پادشاهی پهلوی و جمهوری اسلامی درباره هویت زبانی افراد پژوهشی انجام نگرفت و به‌همین دلیل نیز بسیار دشوار است بتوان درباره بافت قومی مردم ایران سخنی گفت. با این حال «سازمان ثبت احوال کشور» در مرداد ۱۳۷۰ برای نخستین بار یکی از پژوهش‌های تطبیقی در این زمینه را انجام داد. در این پروژه تقریبأ ۵۰ هزار مادرانی که برای ثبت زایش فرزندان خود به این سازمان مراجعه کردند، در رابطه با زبان مادری کودکان تازه زاده شده خود مورد پرسش قرار گرفتند. بر اساس آن پژوهش بافت زبان‌ مادری آن کودکان چنین برآورد شد: ۴۶/۲ ٪ فارسی‌، ۲۰/۶ ٪ ترکی آذری، ۱۰ ٪ کردی، ۸/۹ ٪ لری، ۷/۲ ٪ گیلکی و مازندرانی، ۳/۵ ٪ عربی، ۲/۷ ٪ بلوچی، ۰/۶ ٪ ترکمنی، ۰/۱ ٪ ارمنی و ۲ ٪ به زبان‌های دیگر به ویژه پشتو که زبان مادری اکثریت مهاجرین پناهنده افغانی است. این پروژه در سال ۱۳۷۳ نیز یک بار دیگر تکرار شد که بر مبنای آن دوباره نتایج کم و بیش هم‌گونی به دست آمد.[4]

هم‌چنین مهرداد ایزدی دانشمندی از تبار کردان که در بیوگرافی خود درباره زادگاه خویش و هم‌چنین ملیت پدر خود سکوت کرده، در بررسی‌های خود به این نتیجه رسیده است که در سال ۲۰۰۴ میلادی ۶۳/۳ ٪ از جمعیت ایران فارس‌‌تبار، ۱۳ ٪  ترک آذری، ۷ ٪ کرد، ۳/۶ ٪ گیلک، ۳ ٪ مازندرانی، ۲/۵ ٪ بلوچ، ۱/۸ ٪ عرب، ۱/۴ ٪ ترکمن، ۱/۴ ٪ قشقایی و ۳ ٪ نیز دارای زبان‌های دیگری بوده‌اند.[5]

در کنار این پژوهش‌ها در ایران، از سوی سازمان‌های جهانی و هم‌چنین سازمان‌های جاسوسی کشورهایی که در پی تجزیه ایرانند، نیز آمارهایی درباره ترکیب زبان مادری جمعیت ایران انتشار یافته‌اند که در این‍جا تازه‌ترین آمار سازمان جاسوسی «سیا» را مبنای بررسی خود قرار می‌دهیم. بنا بر این آمار جمعیت ایران در ماه ژوییه ۲۰۱۳ برابر با ۷۹۸۵۳۹۰۰ تن تخمین زده و زبان مادری این جمعیت از سوی کارشناسان این سازمان چنین ارزیابی شده است:

-          زبان فارسی دری: بنا بر اصل ۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی که آخرین بار در ۶ مرداد ۱۳۶۸ به رای مردم نهاده شد، زبان فارسی دری زبان رسمی دولت ایران است. البته حوزه زبان فارسی بسیار فراتر از مرزهای ایران است و گویا بین ۱۱۰ تا ۱۵۰ میلیون تن که در ایران و کشورهای همسایه می‌زیند، می‌‍‍توانند به این زبان سخن ‌گویند.[6]بنا بر بررسی‌های دیگری زبان فارسی دری زبان مادری ۴۰ میلیون ایرانی است، یعنی زبان مادری نیمی از جمعیت ۸۰ میلیونی ایران است. البته سازمان «سیا» که درباره همه ملت‌های جهان آمار و سند جمع‌آوری می‌کند، در تازه‌ترین پژوهش‌های خود مدعی است که زبان فارسی دری زبان مادری ۵۳ ٪ از مردم ایران است. در آن‌صورت از تقریبأ ۸۰ میلیون جمعیت ایران، ۴۲/۴ میلیون تن دارای زبان مادری فارسی دری خواهند بود.[7]

-          گیلکی: این زبان که دستور زبانش با زبان فارسی توفیرهایی دارد، دارای گویش‌های مختلف است و زبان مادری ۲/۶ میلیون تن (۳/۲۵ ٪) از ایرانیانی است که بیش‌ترشان در استان گیلان می‌زیند.

-          مازندرانی: این زبان نیز دارای گویش‌های مختلف می‌باشد و زبان مادری ۳ میلیون تن (۳/۷۵ ٪) است که بیش‌ترشان در استان‌های مازندران و گرگان زندگی می‌کنند.

-          سمنانی: زبان مادری نزدیک به ۵۰ هزار تن است که در استان سمنان می‌زیند.

-          تالشی: زبان مادری نزدیک به ۱ میلیون تن است که بخش بزرگ آن بیرون از ایران و فقط بخش کوچکی از این جمعیت در استان گیلان زندگی می‌کند.

-          آذری ایرانی: زبان مادری نزدیک به ۲۲۰ هزار تن است که بخش کوچکی از این جمعیت در استان‌های گیلان و آذربایجان ایران و اکثریت آن در جمهوری آذربایجان می‌زید.

-          کردی: این زبان دارای شاخه‌های مختلف است و زبان مادری ۲۰ تا ۳۰ میلیون تن در ایران، ترکیه، عراق و سوریه است. بنا بر پژوهش‌های «سیا» کردی زبان مادری ۸ میلیون ایرانی، یعنی ۱۰ درصد از مردم ایران است.

-          لری: بنا بر تازه‌ترین آمار «سیا» لری زبان مادری ۴/۸ میلیون تن (۶ ٪) از مردم ایران است.  

-          بلوچی: زبان مادری تقریبا ۹ میلیون تن در پاکستان و ایران است. تعداد بلوچ‌های ایران ۱/۴ میلیون تن تخمین زده شده است که با ادعای سازمان «سیا» هم‌خوانی دارد، زیرا این سازمان مدعی است که تقریبأ ۲ درصد از مردم ایران بلوچ‌تبارند.

به این ترتیب بنا بر آمار «سیا» زبان مادری ۷۸ ٪ از مردم ایران از ریشه زبان‌های ایرانی است و در عوض زبان مادری ۲۲ ٪ از ایرانیان دارای ریشه انیرانی است که عبارتند از:

-          زبان ترکی آذری: بنا بر آمار «سیا» زبان مادری ۱۳/۸ میلیون تن (۱۶ ٪) از ایرانیان ترکی آذری است که بیش‌ترشان در استان‌های آذربایجان، زنجان و خراسان و مناطق بختیاری می‌زیند.

-          ترکمنی: هم‌چنین باز به ادعای «سیا» زبان ۱/۶ میلیون تن (۲ ٪) از ایرانیان ترکمنی است که بیش‌ترشان در استان خراسان می‌زیند.

-          عربی: بنا بر آمار «سیا» عربی زبان مادری ۱/۶ میلون تن (۲ ٪) از  مردم ایران است که به‌طور عمده در استان‌های ساحلی خلیج فارس می‌زیند.

-          هم‌چنین بنا بر پژوهش‌های «سیا» ۱/۶ میلیون ایرانی نیز دارای زبان‌های مادری دیگری هستند، هم‌چون ارمنی‌ها، آشوری‌ها، یهودان و پشتو که زبان‌ مادری بخش بزرگی از افغانی‍‌های پناهنده به ایران است.

البته در رابطه با ترکیب زبان مادری جمعیت ایران بررسی‌های دیگری نیز وجود دارند. برای نمونه «بنا بر تخمین دیگری از کنگره آمریکا ۶۵ درصد از ساکنان ایران به زبان فارسی، ۱۶ درصد به زبان ترکی آذری، ۷ درصد به زبان کردی، ۶ درصد به زبان لری، ۲ درصد به زبان عربی، ۲ درصد به زبان بلوچی، ۱ درصد به زبان ترکمنی، ۱ درصد به زبان قشقایی و سایر زبان‌های ترکی و کم‌تر از ۱ درصد نیز به زبان‌های ارمنی، آشوری، گرجی و سایر زبان‌های غیر فارسی و غیر ترکی سخن می‌گویند.»[8]

اما گسترده‌ترین پژوهش درباره بافت زبانی مردم ایران از سوی مؤسسه مردم‌شناسی جهانی[9]انجام گرفته است که در این‌جا به بررسی آن می‌پردازیم. البته روشن نیست که این نهاد جهانی بر پایه چه پژوهش‌هایی توانسته است به آمارهایی که عرضه کرده است، دست یابد . با این حال باید پذیرفت که یک چنین نهادی آمارهایی را بر پایه حدس و گمان عرضه نمی‌کند و به‌همین دلیل آمارهای این مؤسسه را باید «معتبر» دانست. در تازه‌ترین اسناد این نهاد جهانی جمعیت ایران در سال ۱۹۹۳ میلادی برابر با ۷۰۴۹۶۰۰۰ اعلان شده است. بنا براین پژوهش که در سال‌های بعد به‌تدریج تکمیل شده، زبان مادری مردم در ایران چنین بوده است:

  1. آشتیانی: از ریشه زبان‌های ایرانی است و ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری نزدیک به ۲۱۱۰۰ تن در استان مرکزی در نواحی آشتیان و تفرش بود.
  2. آشوری یا آسوری: زبانی انیرانی است و ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری نزدیک به ۱۵۰۰۰ تن در ایران در نواحی ارومیه و تهران بود.
  3. آلویری- ویداری: این زبان نیز از شاخه زبان‌های ایرانی است و ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری برخی از مردم در نزدیکی ساوه در استان مرکزی بود.
  4. آیماغی: از ریشه زبان‌های ایرانی است و ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری نزدیک به ۱۷۰ هزار تن از مردم مازندران بود.
  5. ارمنی: از زبان‌های هند و ژرمنی است و ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری  نزدیک به ۱۷۱ هزار تن در نواحی خوی، شاپور، اهر، تهران، اصفهان و شیراز بود.
  6. بختیاری: زبانی از ریشه ایرانی است که دارای گویش‌های مختلف است و در سال ۲۰۰۱ میلادی زبان مادری نزدیک به یک میلیون تن در مناطق چهارمحال و بختیاری، شرق استان خوزستان و شرق استان لرستان و غرب استان اصفهان و هم‌چنین در نواحی مسجد سلیمان و شهر کرد بود.
  7. براهویی: این زبان از خانواده زبان بلوچی است ودر سال ۲۰۰۷ میلادی زبان مادری نزدیک به ۲۰ هزار تن در سیستان مرکزی، بلوچستان و زاهدان بود.
  8. بشکردی: از خانواده زبان بلوچی است و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری نزدیک به ۳۰۰۰ تن در شرق هرمزگان، جنوب کرمان و هم‌چنین جنوب غربی سیستان بود.
  9. بلوچی جنوبی: این زبان از ریشه زبان‌های ایرانی است و ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری نزدیک به ۴۰۰۰۰۰ تن در استان بلوچستان و سیستان جنوبی و در غرب استان هرمزگان و در بخشی از استان فارس بود.
  10. بلوچی غربی: این زبان نیز یکی از شاخه‌های زبان ایرانی است و در سال ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری نزدیک به ۴۵۱۰۰۰ تن از مردمی بود که در شمال استان سیستان و بلوچستان می‌زیستند. نیمی از این جمعیت از عشایر بلوچ بوده‌اند.
  11. پشتو جنوبی: از خانواده زبان‌های ایرانی است و در سال ۱۹۹۳ زبان مادری ۱۱۳ هزار تن از پناهندگان افغانی بود که در ایران می‌زیستند.
  12. تاتی: زبانی ایرانی است و در ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری ۸ هزار تن در غرب و شمال غربی ایران بوده است.
  13. تاکستانی: در سال ۱۹۹۳ زبان مادری ۲۲۰ هزار تن در استان‌های زنجان، قزوین، مرکزی و منطقه خلخال بوده است. این زبان از ریشه زبان‌های ایرانی است.
  14. تالشی: از خانواده زبان‌های ایرانی است و در سال ۱۹۹۳ زبان مادری ۱۱۲ هزار تن در استان گیلان در نواحی ماسوله، ماسال و کپورچال در آذربایجان بوده است.
  15. ترکمنی: زبانی از ریشه زبان ترکی است و در سال ۱۹۹۷ میلادی زبان مادری ۲ میلیون تن در استان مازندران و مناطق مرزی ترکمنستان بوده است.
  16. ترکی آذری: زبانی انیرانی و دارای گویش‌های مختلف است و در سال ۲۰۱۰ میلادی زبان مادری روی‌هم ۱۵۵۰۰۰۰۰ میلیون تن از کسانی بود که در استان‌های آذربایجان شرقی و غربی، اردبیل، زنجان، استان مرکزی و منطقه تهران می‌زیستند.
  17. ترکی خراسانی: از ریشه زبان‌های ترکی است و در سال ۱۹۹۷ میلادی زبان مادری ۴۰۰ هزار تن از مردمی بود که در شمال شرقی و شمال استان خراسان و هم‌چنین در شمال غربی مشهد، در نواحی قوچان، سلطان‌آباد و سبزوار می‌زیستند.
  18. جدگلی: یکی از شاخه‌های زبان دری افغانی است و در سال ۲۰۱۲ میلادی زبان مادری حدود ۱۰ هزار تن از پناهندگان افغانی ساکن ایران بود.
  19. خلج ترکی: زبانی است از ریشه ترکی و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری نزدیک به ۴۲۱۰۰ تن در منطقه اراک بود.
  20. خلج فارسی: از زبان‌های ایرانی است و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری ۴۲۱۰۰ تن در غرب و شمال غربی ایران بود.
  21. خونساری: زبانی از خانواده زبان‌های ایرانی است و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری نزدیک به ۲۱۰۰۰ تن در استان اصفهان در حوالی شهرهای کاشان و اصفهان بود.
  22. خویینی: این زبان به خانواده زبان‌های ایران تعلق دارد و در ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری برخی از مردم استان زنجان در نواحی خویین بود.
  23. دزفولی: زبان‌های دزفولی و شوشتری که از خانواده زبان‌های ایرانی هستند، به مثابه زبان مادری در شمال استان خوزستان گسترش دارند.
  24. دمری یا لری بویراحمدی: از شاخه زبان‌های ایرانی است و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری نزدیک به ۱۳۴۰۰۰۰ تن در استان فارس در مناطق کهگیلویه و بویر احمد بود.
  25. رازاجردی: زبانی از خانواده زبان‌های ایرانی است و زبان مادری مردمی در غرب، شمال غربی و تالش است. آماری از جمعیتی که به این زبان سخن می‌گوید در دست‌ نیست.
  26. رودباری: زبانی ایرانی است که زبان مادری مردمی در کناره سپید رود است. آماری از جمعیتی که به این زبان سخن می‌گوید در دست‌ نیست.
  27. سرخه‌ای: زبانی ایرانی است و در سال ۲۰۰۶ زبان مادری ده هزار تن در استان سمنان در ناحیه سرخه بوده است.
  28. سلجوقی: شاخه‌ای از ترکی آذری است که تعداد اندکی از مردم ایران بدان سخن می‌گویند. به‌علت اندک و پراکنده بودن این افراد آماری از تعداد جمعیتی که به این زبان سخن می‌گوید، در دست نیست.
  29. سمنانی: از خانواده زبان‌های ایرانی است و در سال ۲۰۰۷ میلادی زبان مادری ۶۰۰۰۰ تن در استان سمنان بوده است.
  30. سنایا: از خانواده زبان‌های سامی- افریقایی است و در سال ۱۹۹۷ زبان مادری ۶۰ تن در تهران و قزوین بوده است.
  31. سنگساری: زبانی ایرانی است و در سال ۲۰۰۶ زبان مادری ۳۶۰۰۰ تن در استان سمنان بوده است.
  32. سُی: از زبان‌های ایرانی است و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری ۷۰۳۰ تن در غرب، شمال غربی و ایالات مرکزی ایران بوده است.
  33. سیوندی: زبانی از خانواده زبان‌های ایرانی است و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری ۷۰۳۰ تن در استان فارس در منطقه سیوند بوده است.
  34. شاهرودی: زبانی ایرانی است و در استان‌ آذربایجان شرقی، در منطقه خلخال و شاهرود برخی به این زبان سخن می‌گویند، اما پژوهشی آماری هنوز انجام نگرفته است.
  35. شاه‌میرزادی: زبانی ایرانی است و در استان سمنان برخی به این زبان سخن می‌گویند، اما آماری از تعداد جمعیتی که به این زبان سخن می‌گوید، در دست نیست.
  36. طارُمی: زبانی ایرانی است و برخی از مردم استان زنجان بدان سخن می‌گویند. هنوز کار پژوهشی درباره تعداد این افراد انجام نگرفته است.
  37. عربی با گویش بین‌النهرینی: زبانی انیرانی است و در سال ۱۹۹۳ زبان مادری نزدیک به ۱/۲ میلیون تن در مناطق جنوب غربی کوه‌های زاگروس در استان خوزستان بود.
  38. عربی با گویش خلیجی: این زبان نیز انیرانی است و در ۱۹۹۳ زبان مادری نزدیک به ۲۰۰ هزار تن از عشایر خمسه در شرق استان فارس بود.
  39. فارسی یا فارسی نو: دارای گویش‌های بسیار متفاوتی است و بنا بر بررسی‌های مؤسسه مردم‌شناسی جهانی بخشی از مردمی که در کشورهای آذربایجان، آلمان، اتریش، ازبکستان، اسپانیا، استرالیا، اسراییل، افغانستان، امارات متحده عربی، ایالات متحده آمریکا، ایران، بریتانیا، بحرین، تاجیکستان، ترکیه، ترکمنستان، دانمارک، سوئد، سوریه، عراق، عربستان سعودی، عمان، فرانسه، قطر، کانادا، هلند، هندوستان و یونان می‌زیند، به این زبان سخن می‌گویند. زبان فارسی در سال ۲۰۱۱ زبان مادری ۴۵ میلیون تن در ایران بوده است.  
  40. فارسی جنوب غربی: در سال ۲۰۱۲ میلادی زبان مادری کمی بیش از صد هزار تن در مناطق مرکزی استان فارس بود.
  41. فارسی دری: زبان زرتشتیانی است که در ایران و هند می‌زیند. این زبان در سال ۱۹۹۹ میلادی زبان مادری ۳۵۰ هزار تن از ایرانیانی که در غرب و شمال غربی مناطق مرکزی ایران می‌زیند، بود و همین آمار نشان می‌دهد که بخش تعیین کننده این مردم پیرو اسلام هستند، زیرا تعداد زرتشتیان ایران کمی بیش‌تر از ۲۵ هزار تن است.
  42. فارسی شمال غربی: در سال ۲۰۰۶ میلادی زبان مادری ۷۵۰۰ تن از مردم فارس  بوده است. 
  43. قزاقی: از ریشه زبان ترکی است و در سال ۱۹۸۲ زبان مادری نزدیک به ۳ هزار تن در استان مازندران در نواحی گرگان بود.
  44. قشقایی: نیز از ریشه زبان ترکی است و در سال ۱۹۹۷ میلادی زبان مادری نزدیک به ۱/۵ میلیون تن در استان فارس در نواحی بویر احمد، کهگیلویه، شیراز، گجساران و فیروزآباد بود.
  45. کارینگانی: زبانی ایرانی است و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری ۱۷۶۰۰ تن در استان آذربایجان شرقی، در منطقه حسنلو بود.
  46. کباتی: زبانی است از تیره زبان‌های ایرانی و در ۱۹۹۳ زبان مادری نزدیک به ۱۰ هزار تن در رودبار گیلان بود.
  47. کردی جنوبی: از ریشه زبان ایرانی است و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری حدود ۳ میلیون تن از مردم مناطق غرب کرمانشاه و ایلام بوده است. بخشی از مردم شمال عراق نیز به این زبان سخن می‌گویند.
  48. کردی شمالی: نیز از ریشه زبان ایرانی است و در سال ۱۹۸۸ میلادی زبان مادری نزدیک به ۳/۵ میلیون تن در نواحی ارومیه، کلاردشت و استان‌های مازندران و خراسان بود. این زبان دارای چند گویش است.
  49. کردی مرکزی: در سال ۱۹۹۳ به‌طور عمده زبان مادری ۳/۲۵ میلیون تن در استان کردستان و استان آذربایجان غربی بود. این زبان دارای چندین گویش‌ است. حدود ۱۰ ٪  از این جمعیت عشایر کردتبار بودند.
  50. کژالی: زبانی از شاخه زبان‌های ایرانی است و ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری برخی از مردمی بود که در منطقه کژال در استان آذربایجان شرقی می‌زیند.
  51. کورش رستم: زبانی از خانواده زبان‌های ایرانی است و در سال ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری برخی از مردم استان آذربایجان شرقی در منطقه کورش رستم بوده است.
  52. کورشی: نیز یکی از زبان‌های ایرانی است و ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری بین ۴۰ تا ۵۰ خانواده در استان فارس بوده است.
  53. کومزری: زبانی از خانواده زبان‌های ایرانی است و در سال ۲۰۱۱ زبان مادری ۶۰۰ تن در استان هرمزگان بوده است.
  54. گبری یا دری زرتشتیان ایران: زبانی ایرانی است و در سال ۱۹۹۹ میلادی زبان مادری نزدیک به ۸۰۰۰ تن از زرتشتیان در یزد و کرمان بوده است.
  55. گذرخانی: از زبان‌های ایرانی است و ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری برخی از مردمی بوده است که در منطقه قزوین می‌زیند.
  56. گرجی: زبانی انیرانی است و ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری نزدیک به ۶۰ هزار تن در استان اصفهان در مناطق فریدون‌شهر، نجف‌آباد، شاهین‌شهر و یزدان‌شهر بوده است.
  57. گزی: به خانواده زبان‌های ایرانی تعلق دارد و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری ۷۰۳۰ تن در منطقه مرکزی فلات ایران بوده است.
  58. گیلکی: به خانواده زبان‌های ایرانی تعلق دارد و در سال ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری ۳۲۷۰۰۰۰ تن در استان گیلان بوده است. گیلکی دارای گویش‌های مختلفی است.
  59. لاری: به خانواده زبان‌های ایرانی تعلق دارد و در سال ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری نزدیک به صد هزار تن در مناطق جنوبی استان فارس بود. هم‌چنین به‌خاطر مهاجرت ایرانیان به امارات عربی نزدیک به ۸۰ هزار تن نیز در آن سرزمین به زبان لاری سخن می‌گویند.
  60. لاسگردی: از شاخه زبان‌های ایرانی است و در سال ۲۰۰۶ میلادی زبان مادری نزدیک به هزار تن از مردم استان سمنان بود.
  61. لاکی: از خانواده زبان‌های ایرانی است و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری نزدیک به یک میلیون تن در استان ایلام و غرب استان لرستان بود. این زبان دارای گویش‌های مختلف است.
  62. لری جنوبی: در سال ۱۹۹۹ میلادی زبان مادری نزدیک به ۸۷۵ هزار تن که در استان‌ کهگیلویه و بویراحمد می‌زیند، بود. این زبان دارای گویش‌های متفاوتی است.
  63. لری شمالی: به خانواده زبان‌های ایرانی تعلق دارد و دارای گویش‌های مختلفی است و در سال ۲۰۰۱ میلادی زبان مادری نزدیک به ۱/۵ میلیون تن از مردمی بود که در غرب، مرکز و جنوب استان لرستان، در شمال خوزستان و جنوب استان همدان و هم‌چنین در استان مرکزی می‌زیستند.
  64. مازندرانی: به خانواده زبان‌های ایران تعلق دارد و در سال ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری ۳۲۷۰۰۰۰ تن در مناطق ساحلی دریای خزر و جنوب استان مازندران بوده است. این زبان دارای گویش‌های مختلفی است.
  65. مراغه‌ای: از ریشه زبان‌های ایرانی و دارای گویش‌های مختلف است و در سال ۱۹۹۳ زبان مادری برخی از مردم در ناحیه رودبار و الموت بوده است.
  66. مندایی: زبانی از ریشه زبان‌های سامی است و در سال ۲۰۰۱ میلادی زبان مادری ۵۰۰ تن از ایرانیان در استان خوزستان در منطقه هویزه بوده است.
  67. نایینی: زبانی ایرانی است و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری ۷۰۳۰ تن در استان اصفهان در منطقه نایین و انارک بوده است. مردمی که به این زبان سخن می‌گویند، پیرو دین زرتشت‌اند.
  68. نطنزی: زبانی ایرانی است و در سال ۲۰۰۰ زبان مادری ۷۰۳۰ تن در استان اصفهان در منطقه نطنز و کاشان بوده است.
  69. وافسی: از زبان‌های ایرانی است و در سال ۲۰۰۳ میلادی زبان مادری ۱۸۰۰۰ تن در استان مرکزی و در نواحی اراک و وافس بوده است. 
  70. هرزنی: به خانواده زبان‌های ایرانی تعلق دارد و در سال ۲۰۰۰ میلادی زبان مادری ۲۸۰۰۰ تن از مردمی که در استان آذربایجان شرقی می‌زیستند، بود.
  71. هزارگی: یکی از زبان‌های ایرانی و زبان مردم هزاره در افغانستان است و در سال ۱۹۹۳ میلادی زبان مادری   نزدیک به ۲۸۳ هزار تن در ایران بود که بیش‌ترشان از پناهندگان افغانی بوده‌اند.
  72. هورامی: یکی از شاخه‌های زبان کردی است که در سال ۲۰۰۷ میلادی زبان مادری نزدیک به ۲۰۰ هزار تن در شرق سنندج و شمال کرمانشاه بود. روشن است که این زبان هم‌چون تمامی شاخه‌های زبان کردی به خانواده زبان‌های ایرانی تعلق دارد.
  73. یهودی ایرانی: زبانی است از خانواده زبان‌های ایرانی که یهودان ایران به آن سخن می‌گویند.

به‌این ترتیب می‌بینیم در ایران کنونی مردم به ۷۳ زبان سخن می‌گویند که بخشی از آن‌ها به خانواده زبان‌های انیرانی تعلق دارند، یعنی یک درصد زبان‌های کنونی جهان را می‌توان در ایران یافت. بنابراین، هرگاه قرار باشد هر قومی که در سپهر ایران می‌زید، بنا بر زبان مادری خود دولت مستقل خویش را تشکیل دهد، در آن‌صورت ایران را باید به ۷۳ تکه تقسیم کرد که ممکن نیست، زیرا جمعیت بسیاری از این اقوام بسیار اندک و در مواردی حتی کم‌تر از هزار تن است.

از میان سازمان‌های سیاسی وابسته به‌آن دسته از اقوام ایرانی که هوادار تجزیه ایران با هدف تشکیل دولت مستقل خویشند، تنها پیروان پان ترکیسم می‌کوشند تعداد ترک‌زبانان ایران را بسیار بیش‌تر از آماری که عرضه کردیم، بنمایانند. برای نمونه بنا به ادعای آژانس خبری دوغان ترکیه گویا علی اکبر صالحی وزیر امور خارجه ایران که به ترکیه سفر کرده بود، در آن کشور مدعی شد «بیش از ۴۰ % مردمان ایران به زبان ترکی صحبت می کنند.»[10]البته این گفته صالحی در رسانه‌های خبری ایران بازتابی نیافت و بنابراین هنوز به‌طور رسمی از سوی دولت ایران محتوای این ادعا تأیید نشده است. با این حال این گروه تجزیه‌طلب با آن که مدعی است آمار درستی درباره جمعیت اقوام و ملیت‌هایی که در ایران می‌زیند، وجود ندارد، اینک این سخن علی اکبر صالحی را به علم عثمان بدل ساخته و مدعی شده است که ۴۰ میلیون از جمعیت ۸۰ میلیونی ایران را ترکان تشکیل می‌دهند. این گروه با تکیه بر چنین آمارهای من درآوردی می‌کوشد خواست تجزیه مناطق ترک‌زبان ایران را توجیه کند، زیرا گویا با به‌قدرت رسیدن رژیم پهلوی و تبدیل زبان فارسی به زبان رسمی!! نه فقط به خلق‌های ترک‌تبار ایران که گویا نیمی از جمعیت ایران را تشکیل می‌دهند، بلکه هم‌چنین به دیگر اقوام ایران هم‌چون کردها، بلوچ‌ا و عرب‌های ایران «ظلم» شده است، زیرا پس از آن که اقلیت فارس‌زبان که در هیبت سلسله پهلوی توانست قدرت سیاسی را به چنگ آورد، زبان خود را به زبان آموزش و پرورش و اداری بدل ساخت. به‌همین دلیل نیز پان ترکیسم‌های ایرانی که حتی در میان هم‌میهنان ترک آذری نیرویی بسیار کوچک‌اند، هر کسی را که مخالف تجزیه ایران باشد «شوونیست فارس» می‌نامند، بدون آن که از شوونیسم تعریفی منطبق با داده‌های تاریخی عرضه کنند.

با این حال گیریم که خبر آژانس دوغان ترکیه درست و وزیر امور خارجه ایران چنین سخنی را در ترکیه گفته بوده باشد. او مدعی شد که در ایران ۴۰ میلیون تن به زبان ترکی سخن میگویند. اما آیا چون هر کسی در ایران ترکی سخن بگوید، باید اجبارأ به ملیت ترک ایران تعلق داشته باشد؟ برای نمونه تقریبآ ۹۵ تا ۹۸ درصد مردمی که در ایران می‌زیند، می‌توانند به زبان فارسی سخن بگویند. آیا بنا بر این واقعیت می‌توان مدعی شد که جمعیت فارس‌زبان ایران ۹۵ و یا ۹۸ درصد است؟ هم‌چنین چندین میلیون تن که در ایران دارای تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی هستند، می‌توانند به زبان انگلیسی سخن بگویند، اما آیا می‌توان این افراد را «انگلیسی» پنداشت؟ روشن است که چنین نیست. ترک ایرانی کسانی هستند که زبان مادری‌شان ترکی آذری و یا ترکی ترکمنی باشد. اگر این را اصل قرار دهیم، بنا بر آماری که از نهادهای ایرانی و جهانی عرضه کردیم، می‌بینیم که تعداد ترک‌های آذری و ترکمن ایران به ۲۰ میلیون تن نیز نمی‌رسد. اما کسانی که در پی تحریک افکار عمومی و دامن زدن به دشمنی و کینه میان ایرانیان‌اند، مجبورند واقعییت‌ها را برای مقاصد سیاسی خود تحریف کنند.

ادامه دارد

ژوئیه ۲۰۱۳

msalehi@t-online.de

www.manouchehr-salehi.de

پانوشت‌ها:




  [3]شوربختانه نتوانستم نام زبان شانزدهم را بیابم که از خانواده زبان‌های ایرانی بود و از بین رفته است.

[4]http://fa.wikipedia.org/wiki/جمعیت‌شناسی ایران

[5] http://de.wikipedia.org/wiki/Iran#Sprachen  

[6] Schmitt, Rüdiger: “Die iranischen Sprachen in Geschichte und Gegenwart”, Reichert, Wiesbaden 2000,

[8]http://fa.wikipedia.org/wiki/جمعیت‌شناسی ایران

[9] http://www.ethnologue.com/country/ir/languages/***EDITION*** 

[10] http://www.heyderbaba.com/haber.php?id=390


جنگ سرد سه جانبه بر علیه پان تورکیسم

$
0
0

هدف اساسی از برخورد اندیشه ها، تکامل اطلاعات می باشد یعنی آمیزه ی اطلاعات مختلف در رابطه با موضوعی خاص باید طوری باشد که در نتیجه آن ما به اطلاعات جامع تر و بهتر دسترسی پیدا کنیم برای مثال برای ساختن یک خانه، افراد مختلفی کارهای متفاوت خود را طوری با هم می آمیزند که در نتیجه آن خانه ای بوجود می آید و ما می توانیم در درون آن خانه زندگی کنیم همچنانکه برای ساختن خانه قواعدی وجود دارد در گفتمان سیاسی هم رعایت اصولی الزامی به حساب می آید یکی از ارکانهای اساسی گفتمان سیاسی، رعایت  امانتداری در نقد نظر مخالف می باشد به این دلیل است که در کشورهایی که با سیستمهای سیاسی دموکراتیک اداره می شوند عدم رعایت امانتداری در نقد نظر مخالف و یا نسبت دادن صفات غیرواقع به نظرمخالف از نقطه نظر قانونی جرم تلقی می شود برای مثال اگر کسی یا یک جریان سیاسی به ناحق متهم به نژداپرستی شود آن فرد و یا آن جریان سیاسی از نقطه نظر قانونی حق اعاده حیثیت خواهند داشت. اما در کشورهایی مثل ایران که با سیستمهای سیاسی دموکراتیک اداره نمی شوند نسبت دادن صفات غیر واقع به نظر مخالف امر عادی محسوب می شود چون حکومتهای خودکامه برای طولانی کردن بقای خود باید بتوانند مخالفین خود را سرکوب یا مجبور به اطاعت نمایند از اینرو اصطلاحات خاصی از نظر مضمون دوباره بازسازی می شوند بطوری که این اصطلاحات در افکار عمومی بعضی از اعمال مجرمانه را تداعی می کنند برای مثال بعداز استقرار جمهوریاسلامی در ایران تئوریسین های حزب اللهی حکومتی و کمونیستهای توده ای سعی می کردند که به افکار عمومی این اندیشه را القا کنند که لیبرال یعنی سازشکار و عامل استکبار جهانی ویا به قول کمونیست ها  عامل امپریالیسم و نهایتا در دادگاههای انقلاب آنزمان مجازات تعدادی از آزادیخواهان به جرم لیبرال بودن بصورت رویه قضایی در آمد امروزه همان تراژدی به صورتی دیگر در حال تکرار است در چند سال اخیر با اوجگیری حرکت ملی و آزادیخواهانه در آذربایجان جنوبی، تئوریسین های حزب اللهی، کمونیستها و سلطنت طلبها سعی می کنند به افکار عمومی مفهوم مجرمانه ای از اصطلاح «پان تورکیسم» القا کنند برای مثال پان تورکیست یعنی نژاد پرست، جاسوس کشورهای بیگانه و عامل اختلاف بین اقوام ایرانی و نهایتا سعی می کنند حرکت ملی آذربایجان جنوبی در افکار عمومی با پان تورکیسم ابداعی آنان گره خورده و خود را نشان دهد و از این کار دو هدف دنبال می شود در وهله اول نفوذ اخلاقی و سیاسی حرکت ملی و آزادیخواهانه آذربایجان جنوبی به دلیل صفات مجرمانه در افکار عمومی کاهش یابد و نهایتا زمینه برای سرکوب وسیع آزادیخواهانه آذربایجانی فراهم گردد البته کم کم در دادگاههای انقلاب ایران مجازات آزادیخواهان آذربایجانی به جرم پان تورکیست بودن به رویه قضایی تبدیل می شود.

نگاه ایدئولوژیک و نگاه علمی به مقوله نژادپرستی

در نگاه ایدئولوژیک، نیروهای افراطی مثل حزب اللهی ها، کمونیست ها و سلطنت طلبان معمولا نیروهای سیاسی را بصورت سیاه و سفید و کاملا متضاد باهم رنگ آمیزی می کنند دیگرجایی برای رنگ خاکستری باقی نمی ماند مرز بین مخالف و دشمن مخدوش می شود برای آنان مبارزه سیاسی به مفهوم بودن و یانبودن است پیروزی بر دشمن به اصطلاح پان تورکیست نژادپرست به معنی بودن و شکست از دشمن به اصطلاح پان تورکیست نژادپرست به معنی نابودی است. تمام تجارب تاریخی بخوبی نشان می هد وقتی در یک جامعه افکار عمومی نیروهای سیاسی را بصورت سیاه و سفید یا بصورت دیو و فرشته می بیند و نیروی سومی بنام مخالف نمی شناسد عملا زندگی مسالمت آمیزسیاسی و به تبع آن انتقال قدرت سیاسی بطور مسالمت آمیز و دموکراتیک غیرممکن می شود و در عملا انتقال قدرت سیاسی با توسل به خشونت و نیرنگ صورت می پذیرد و باز تحقیقات بیطرفانه بخوبی نشان می دهد اگر مشخصه قدرت سیاسی در یک کشور چند ملیتی، خشونت و نیرنگ باشد راسیسم دولتی امری اجتناب ناپذیر می باشد برای مثال می توان از راسیسم دولتی در زمان خاندان پهلوی ، راسیسم دولتی در جمهوری اسلامی و یا از راسیسم دولتی در رژیمهای سابق کمونیستی در بلوک شرق نام برد بنابر این با برچسب زدنهای ایدئولوژیک نمی توان به مبارزه نژداپرستی رفت اما در نگاه علمی پایه حقوقی رابطه سیاسی مد نظر قرار می گیرد در قوانین کشور گفتارواعمال نژادپرستی بصورت علمی توضیح داده می شود و برای اجتناب از نژادپرستی خطوط قرمز قانونی وجود دارد هرفرد یا جریان سیاسی با هر باور سیاسی و ایدئولوژیک اگر از این خطوط قرمز قانونی عبور کند به جرم نژادپرستی محاکمه می شود بطور کلی در سیستمهای سیاسی دموکراتیک برای نژادپرست خواندن یک فرد و یا یک جریان سیاسی رعایت سه شرط قانونی لازم است

١- عامل مادی، یعنی به فرض فردی سخنی گفته و یا عملی از او سر زده باشد که بتوان با استناد به آن گفتار و یا عمل آن فرد او را نژادپرست خواند.

٢- عامل قانونی، یعنی گفتار و یا عمل آن فرد از نقطه نظرقانونی نژادپستانه توصیف شده باشد.

٣-عامل مسئولیت، مسئولیت در ارتکاب به جرم نژادپرستی شخصی است یعنی فقط آن فرد ر ا می توان به جرم نژادپرستی مورد تعقیب قرار داد به فرض اگر او عضو یک حزب سیاسی است صرفا بااستنادبه گفته و یا عمل آن فرد نمی توان حزب مذکور را  نژادپرستانه توصیف کرد مگر اینکه خود حزب بعنوان یک مجموعه مرتکب جرم نژادپرستی شود. البته درتاریخ معاصر ایران دهها تشکل سیاسی و فرهنگی با استناد به گفته و یا اعمال چند فرد غیر قانونی و منحله اعلام شده اند.

همچنانکه نژادی پرستی از نقطه نظر قوانین دموکراتیک جرم محسوب می شود در واقع بنا حق یک فرد یا یک جریان سیاسی را نژادپرست خواندن نیز افترا و تهمت محسوب شده و مجازات قانونی دارد بنابراین کسانی که که با دستآویز قرار پان تورکیسم خود ساخته به حرکت ملی آذربایجان جنوبی تهمت نژادپرست می زنند در واقع بر علیه مردم آذربایجان مرتکب جرم می شوند.

چرا بعضی از نخبگان غیرفارس به خدمت پان ایرانیسم در می آیند؟

$
0
0

در ادامه بحثهایی در بررسی سخنان سیدجواد طباطبایی (در مهرنامه)در تحقیر و توهین به ملت ترک ساکن در ایران، تاریخ و ادبیات آن خلق، فکری و پرسشی نیز از یک زاویه دیگر مطرح شده است که من بصورت مختصر به آن میپردازم.

پرسش: نمیدانم چرا هیچ وقت یک کرد زبان ، فارس زبان یا عرب زبان پان ترک نمی شوند و یا چرا ترک زبان ها پان کرد یا پان بلوچ نمی شوند، اما تا دلتان بخواهد ترک و کرد و عرب و.... پان فارس!!!! پیدا می شود. کسروی و ارانی و تقی زاده در گذشته و داریوش فروهر همین چند سال پیش، سید جواد طباطبایی هم که امروز، محمد ارسی را هم که چند وقت پیش پنبه اش را زدید کاظم موافق هم که در همین سایت است و عرب پان فارس!!! است. واقعا که عجب پدیده ایست این پان فارسیسم!!!

 

پاسخ: جملات فوقخیلی خوب جمعبندی شده و بجا پرسشی را در میان گذاشته مبنی بر اینکه، چرا از میان ملتهای محکوم به "پان فارسیسم"روی می آورند اما برعکس آن صادق نیست؟ این پدیده البته اشل های مختلفی دارد. جنبه های روانشاسانهء ایی که تفکرات شخص در یک جامعه استعمارزده را به این سو و آنسو میکشاند. حتی به نظام تحصیلی در ایران که کودک را از روز اول مدرسه با زبان و تاریخ خود بیگانه میکند و دنیای خیالی از ادبیات و تاریخ ملت حاکم را در ذهن دانش آموزان میکارد. و یا تحقیر و تبعیض ها علیه ملتهای غیرفارس در عرصه های فرهنگی و اجتماعی که در بخش آگاه جامعه حس مقاومت و مبارزه را برمی انگیزاند، اما در بعضی دیگر که آگاهی در این زمینه ن دارند شرایط را برای "نفرت از خود"را در نزد عناصری دامن میزند. و یا صدمات بسیاری که از سیاست استعماری و استحماری متوجه جامعه و افراد آن میشود. من با این جنبه های مسئله در این کوتاه سخن کاری ندارم. بلکه جملاتی را در خصوص این مسئله از زوایه نیاز استعماری دولت- ملت حاکم قلمی میکنم.

 

در اشل کلی و گذرا برای من "پان"های متعلق به ملتهای غیرفارس در واقع وجود خارجی ندارند. اگر وجود دارد، هیچ چیزی نیست، لاف و گزاف است. یا چیزی در حد یک واکنش شفاهی از سوی یک غیرفارس که شاید چیزی به عصبیت بر زبان رانده است. حتی میتوان گفت که "پان"مربوط به ملتهای محکوم را حرف و حدیثی بیش نیست. چون "پان"از سویی ایدئولوژی استعماری قدرت حاکم و از سوی دیگر تفکر برتری جویانه در نزد بخشی از نخبگان سیاسی متعلق به ملت حاکم (فارس) در ایران است.

 

در واقع "پان"صاحب اش بخشی از نخبگان ملت حاکم است. اساسا ایدئولوژی دولت- ملت (استبدادی و استعماری) حاکم و برای سرکوب ملتهای محکوم است. پان های مربوط به ملتهای غیرفارس در ایران داستان است، خیالبافی است، بهانه تراشی بخشی از نخبگان سیاسی ملت حاکم است. وگر نه بی معنی است. ملتی که هنوز وجودش به رسمیت شناخته نشده، و هنوز برای خودش دولتی ندارد. حتی از ابتدایی ترین امکانات برای بیان بی حقوقی خود محروم است، چگونه میتواند "پان"اندیش باشد؟ "پان"متعلق به ملتهای محکوم فلسفه ایی برای شدن ندارد. چون هنوز در اسارت یک دولت استعماری است. "پان"خود یک اندیشه استعماریست. در نتیجه نمیتواند انگیزه فکری یک ملت یا فعال سیاسی متعلق به آن ملت اسیر باشد. اما به راحتی میتواند به آرمان یک نخبه سیاسی ملت حاکم تبدیل گردد.

 

بنابراین حتی میتوانم بگویم که اساسا سخن گفتن از "پان"ملتهای محکوم هم خنده دار و هم گریه آور است. خنده دار برای بی معنی بودنش، غیرواقعی بودنش و گریه آور برای اینکه همین "پان"ی که ظاهرا متعلق به ملت محکوم است، باطنا محمل و بهانه برای سرکوب حرکتهای سیاسی همان ملت محکوم است. لذا پاسخ منطقی پرسش مطرح تبارزاش در وجود "ملت حاکم"و "پان فارسیسم"نهفته و باطنا نهان در "پان ایرانیسم"است. ملتی (فارس) که صاحب دولت (ایران) است و بخشی از نخبگان سیاسی آن "پان فارسیسم" (پان ایرانیسم) را برای سرکوب و سیطره بر ملتهای محکوم  به باور خود تبدیل کرده اند. تاریخ "پان فارسیسم"در ایران به تاسیس دولت فارسی یعنی به زمان رضا شاه در ایران باز میگردد. وگر نه هر عاقلی بسیار روشن میداند که "پان"های مربوط به ملتهای محکوم ترک، کرد و... تنها و تنها برای سرپوش گذاشتن به پان فارسیسم دولتی و غیردولتی حاکم است که میخواهد برای فریب اذهان عمومی بگوید که "نگاه کنید فقط ما نیستیم که به "پان"باورمندیم، بلکه آنها نیز دارند!! اما از هر کس پنهان باشد برای یک ناظر بی طرف آشکار است که مقصود از "پان"متعلق به ملتهای محکوم چیست! از نظر "پان ایرانیسم"و در واقع "پان"ملت حاکم، اگر یک ترک آموزش به زبان مادری خودش را طلب کند، "پان ترک"است، حق تعیین سرنوشت بخواهد پان ترک است، اداره منطقه خودش را طلب کند پان ترک است، به رسمیت شناخته شدن هویت ملی خودش را در کشور مطرح کند پان ترک است! و در این میان تنها چیزی که واقعا وجود ندارد "پان ترک"یعنی همان "پان"متعلق به ملت محکوم است. چون خلق ترک هنوز حاکم نیست که بخشی از نخبگان آن به این مبانی فکری نزدیک شوند.

 

نتیجه؛دلیل اینکه یک ترک و یا یک کرد و یا یک عرب و ... به "پان فارس"تبدیل میشوند، روشن است، این اشخاص (سید جواد طباطبایی ها) عوامل سیادت و سیطره فرهنگی و سیاسی دولت و ملت حاکم هستند و همواره به مثابه ابزار سرکوب دولتی در تمامی سطوح مورد استفاده (به بیان بهتر سوء استفاده) قرار میگیرند.

 

و همانطوری که پیشتر مطرح کردم، شرایط عینی برای ملتهای محکوم و غیرفارس در ایران وجود ندارد که یک ترک "پان ترک"یا یک کرد "پان کرد"و یا یک عرب "پان عرب"بشود. اما دولت و نخبگان سیاسی ملت حاکم و وابستگان آنان در میان ملل محکوم "پان"های مربوط به ملتهای محکوم و غیرفارس را در تبلیغاتشان با بوق و کرنا از "پان"ملتهای محکوم داد سخن میدهند و ظاهرا با شدت تمام هم آن را محکوم میکنند و به مردم غیرفارس نصحیت میکنند که "واویلا نگذارید که این پان ها شما را از راه بدر کرده و تمامیت ارضی کشور را به خطر بیاندازند". بدون اینکه به این حقیقت تلخ اشاره کنند که "پان ایرانیسم"از پنجاه سال پیش در این کشور حزب سیاسی از نوع نژادپرستی عریان (سومکان و حزب پان ایرانیست ایران) را داشته و بر این کشور حکم رانده است و در اغلب موارد مهمترین تاثیر را بر سیاست دولتی ایران در هشتاد و اندی سال اخیر داشته است. اما کسی به درستی معترض آنها نیست! یکی از سرکردگان پان فارسیست به من میگفت که ما با افتخار میگوییم که "پان ایرانیست"هستیم، اما شما همیشه از اعتراف به "پان ترکیسم"هراس دارید! این جناب علت افتخارش به پان ایرانیسم را چنین توضیح میداد که؛ "پان ایرانیسم"افتخار آفرین است اما "پان ترکیسم"و یا "پان عربیسم"نفرت انگیز است! و میگفت، به این خاطر شما نمیتوانید از آن دفاع کنید. شما با این چند جمله میتوانید به ذکاوت یک "پان ایرانیست"پی ببرید.

 

علت وجودی گرایش فکری پان فارسیسم بسیار روشن است.  چون آنها "پان"متعلق به ملت حاکم اند و پشتشان به قدرت دولتی گرم است و دقیقا میدانند که دولت (استبدادی و استعماری) حاکم برای سرکوب ملتهای محکوم به این نیرو با خوی وحشی اش نیاز دارد. دقیقا علت اساسی پان ایرانیست شدن طباطبایی ها، نیاز دولت به عواملی از میان ملتهای محکوم و تبدیل کردن آنها به ابزار سرکوب همان ملتهاست. این تمامی حقیقت است و نه نیمهء آن.

 

نقد کوتاه یک جزوه منتشره درباره پان ترکیسم:

در جزوه ایی که اخیر تحت عنوان "نقد و شناخت  پانتورکيسم و ... در جنبش رھائی بخش و دمکراتيک  آذرباﯾجان جنوبی"در اینترنت منتشر شده "پان ترکیسم"را موضوع نوشته خود قرار داده است. درهم ریختگی اطلاعاتی که تحیلل پان ترکیسم بر آن استوار شده و سطحی نگری در این جزو بقدری وسیع است که من تنها با آوردن دو نقل قول از این جزو برای نشان دادن صوری، سطحی و ساختگی بودن آن کافی میدانم.

 

جزوه مذکور ایده پان ترکیسم در آذربایجان جنوبی را امری وارداتی خوانده و در صفحه 82 خود مینویسد: "اﯾده ھای گرگ گرایی و پانتورکيستی از بطن جامعه آذرباﯾجان پدﯾد نيامده است ، بلکه آنھا سوغاتی دانشجویان و کار وارداتی تاجران آذربایجانی است که در سالھای اخير به ترکيه و آذربایجان شمالی رفت و آمد داشته اند . در دوره جمھوری اسلامی اﯾران، اخذ وﯾزا ما بين اﯾران و ترکيه برداشته شد و رفت و آمد مردم به ترکيه آسانتر شد و موج وسيعی از مردم آذربایجان برای تجارت، تحصيل، گردش و پناھندگی به ترکيه رفت و آمد داشته اند. از طرفی دیگر تخفيف در اخذ شھریه تحصيلی دانشجوﯾان آذربایجانیدر ترکيه، دانشجویان آذری را به رفتن و تحصيل در ترکيه تشویق و ترغيب کرد و ھزاران دانشجوی آذری در مکتبھای پانتورکيستی به آموزش پرداختند . بسياری از مردم آذربایجان بخاطر نفرت از برنامه ھای مذھبی و خسته کننده تلوﯾزﯾونھای اسلامی اﯾران ، ھر روز تماشاگر دھھا کانال "تورک ست "بودند و تحت تاثير آنھا قرار گرفتند. ھمه این عوامل امکان تبليغ و رشد اندﯾشه ھای پانتورکيستی را در ميان آذربایجانيھا آماده ساختند." (پایان نقل قول/ تاکید در متن نقل قول از من است).

 

هر کسی این پاراگراف را بخواند، ترکیه را مترادف پان ترکیسم، مردم ترکیه را پان ترک، دانشگاههای ترکیه را مدرس پان ترکیسم، دولت ترکیه را دولت پان ترکیستی، تلویزیون و فیلمهای سینمایی در ترکیه را پان ترکیستی بدانند!! این دروغ ها چگونه میتواند سرهم شود تا به اصطلاح تئوری نویسنده جزوه به کام برسد. این نویسنده حداقل بایستی اندکی از "جنبش مدرن گزی پارکی"در ترکیه که به یک خبر در سطح جهان تبدیل شد با خبر میبود. اما ظاهرا نویسنده دوست ندارد به این مقوله ها وارد شود تا قصد نفرت پراکنی علیه ترک و ترکیه را مخدوش کند. نفرت نویسنده این جزوه از ترکیه از تک تک واژه ها و جملات مستتر در آن موج میزند. جدا از اینکه این پاراگراف ترکیه را در تمامی ابعاد آن "پان ترک"میخواند! اما حتی یک جمله نقل قول نه از منابع دولتی، نه دانشگاهی و نه هنری و سینمایی مبنی بر "پان ترک"بودن این مراجع آورده نشده است و این برای بی اعتباری جزوه مذکور کافی است. این جزوه حتی به شعور دانشجویان، تجار و حتی توریستهایی آذربایجانی که به ترکیه در رفت و آمدند نیز توهین میکند. چرا که ورود تجار، توریستها و دانشجویان آذربایجان به ترکیه را مترادف به "پان ترک"شدن آنها قلمداد میکند. و به زعم نگاه سطحی جزوء مذکور "پان ترکیسم"از طریق فیلمهای تلویزیونی ترکیه، دانشگاههای ترکیه و توریسم و تجار آذربایجانی به این منطقه راه باز کرده است!

 

اطلاعات نادرست دیگر این پاراگراف در این است که عنوان کرده است ترکیه با تخفیف در شهریه تحصیلی برای دانشجویان آذربایجانزمینه های افزایش تعداد دانشجویان در ترکیه را فراهم ساخته است. در صورتیکه این تخفیف برای دانشجویان آذربایجان نیست، بلکه برای دانشجویان ایران است. اما تقلب نویسنده جزوه در تغییر نام "دانشجویان ایرانی"به "دانشجویان آذربایجانی"در واقع برای فریب و اقناع سطحی و صوری خوانندگان خویش است.

 

در باب افول "پان ترکیسم"در آذربایجان جنوبی و در صفحه 83 از همین جزوه میخوانیم که: "بيست سال بعد از انقلاب اسلامی، ھيچ اثری از وجود مباحث اسطوره ای، توتم بوزقورد و گروه ھای سياسی پانتورکيست در آذربایجان نبود . زوزه ھای بوزقوردھای پانتورکيست در جنبش ملی آذرباﯾجان در دوره اصلاح طلبان و محمد خاتمی بگوش رسيد. این جریان در مدتی کوتاه در ميان تعدادی از جوانان جوانان رشد نمود و در آذربایجان مطرح شد ولی بسرعت بی اعتبار شده و اکنون ستاره بخت پانتورکيستھا رو به افول است". (پایان نقل قول)

 

بایستی از نویسنده جزو فوق الذکر پرسید که اگر پان ترکیسم "به سرعت در آذربایجان بی اعتبار شده"و همین ایده  "ستاره بخت اش در آن سرزمین افول کرده"چه نیازی به نوشتن جزوه ایی با دویست صفحه وجود داشت؟ به بیان دیگر یا نویسنده صادق نیست و جزوه اطلاعات نادرستی در مورد بی اعتباری و افول ایده به اصطلاح پان ترکیسم مطرح کرده است و یا اینکه علت داستانسرایی در مورد "پان ترکیسم"همان حکایت فراهم کردن شرایط برای شدت بخشیدن به سرکوب دولت جمهوری اسلامی علیه جنبش رهایی ملی خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران است.

20130717

Yunes.shameli@gmail.com

آقای شاملی غیرفارسهای در خدمت پان ایرانیسم را نخبه لقب ندهید.

$
0
0

نقدی بر مقاله آقای یونس شاملی

                                                                             http://www.iranglobal.info/node/21769

آقای شاملی انتقاد بنده از جنابعالی آن است که چرا به غیر فارسهائی  که داشته علمی و تخصصی خود را در خدمت نژادپرستان فارس وبرای نابودی هویت خویش بکار می گیرند لقب نخبگی عطاء می کنید.اگر چنین نخبه هائی(بنا به گفته تان) استعداد اولیه برای شناخت حقوق اساسی و اولیه خود را نداشته اند و بعد از چندین سال تحصیل خصوصا در خارج از ایران نتوانسته اند به حق کودکی خودشان  در تحصیل بزبان پدر و مادری آنهم در سرزمین اباء واجدادشان آگاه شوند یا به مرز وحدود حقوق متقابل آشنا نشده وندانند که آزادی وحقوق هر ملتی به آزادی و حقوق ملت دیگر محدود می شود ودر آزادی و حقوق ملی  مرز جغرافیائی مفهومی ندارد،تا بتوان با خلق قدسیتی کاذب وغصبی بنام تمامیت ارضی آن را پایمال کرد، قطعا لقب نخبگی براینگونه انسانهای بعید از آدمیت(فارس و چه غیر فارس) جعل عنوان است،اما جرم معنوی به اصطلاح نخبگان غیر فارسها با دونوع خیانت شروع و با خیانت عظمای دیگری ادامه پیدا می کند.

 1- خیانت به داشته علمی با  برداشت غیرمنصفانه.

 2- بکار گیری دانش علمی در راه ترویج وترسیخ هویت قوم فارسیسم و سیاستهای نژادپرستانه آن در هموار کردن راه هجوم تحقیرآمیز وتضییع کننده عمدی  حقوق ملت خویش وایجاد زمینه برای تن دادن وکوچک شماری در ملت خودی

 3- خیانت عظمای این به اصطلاح نخبگان غیر فارس از جائی نمایان وعینیت می یابد که با خودباختگی وضمن تن دادن به ذلت کامل نه تنها خود مزدوری را پذیرفته بلکه با خیانت به داشته های دانش، علمیت خود را در راه شستشوی مغزی و مزدور سازی از ملت خود به نفع قوم مهاجم بکار گرفته دوشاخه از پایگاه ستون پنجمی را بنفع فارسیسم ساخته وتقویت می کنند.

 الف – ازبین بردن قبح خیانت وجاسوسی غیر علنی غیر فارسها بنفع قوم فارس ب- تقویت واهرم سازی سرکوب از بین خودیها بنفع فارسیسم در راستای  قبح زدائی از جنایتهای خائنانان غیر فارس .

 آقای شاملی جنابعالی بخوبی از فداکاری  خانم آمریکائی مطلعید خانمی که همه رفاه و آسایش در کشور خود را رها کرد و برای حمایت از حقوق فلسطینیان تن وجانش در زیر لودر مهاجم اسرائیلیها له ولورده شد . حال چگونه می توان به غیر فارسها(ترک،کرد،عرب،بلوچ و...) که پس از طی کردن مراحل علمی همانند یک  ترک حجره دار بازار تهران دخل ودرآمد خود را بر هویت وحقوق ملیش ترجیح می دهد، نخبه نام نهاد.

باید به صراحت و بدون تعارف  گفت ونوشت که این گونه تحصیل کردگان فارس و غیر فارس و علی رغم تحصیلات عالی (خصوصا مقیمان اروپا وآمریکا)منظورم اولا- فارسهائی که پس از سالهای مدید در غرب وبرخورداری از آزادی کامل هنوز وجودشان را از پست اندیشه گی (برتری نژادی) پاک نکرده و این تفکر ضد بشری خود را چون ارثی گرانبهاء به فرزندانشان منتقل وزحمت علمی وحقوقی غرب برای فرزندانشان در راه آدمیت را برباد می دهند. ثانیا- وهمچنین وبدترازفارسیسم همان خود باختگان غیر فارس که علی رغم وجودشان در غرب و آشنائی با حقوق اساسی (خصوصا کسانی که بدلیل ظلم ملی در جغرافیای جعلی ایران در غرب پناهندگی گرفته اند) نه تنها اندر خم یک کوچه اند بلکه غیر بهداشتی تراز فاسیسم پان ایرانیسم همان غیر فارسهائی هستند که نه تنها زکات داشته شان را با بیدارکردن مردم خود ادا نمی کنند،بلکه به نخبگان با مسئولیتی همانند جنابعالی وخانم شادی صدر هجومی چاله کاظمی کرده واز قباحت دستمال بدستی وستون پنجمی برای فارسیسم پان ایرانیسم شرم نمی کنند،هرآنچه از دهان غیر بهداشتیشان فزون آید همانند جواد طباطبائی و کاظم موافق قلم وکاغذ را آلوده می کنند. این خود فروختگان و نه نخبگان عمدا وذلالتا فراموش کرده اند که هر انسانی به هر اندازه که بر علمیت(اگر دارند) افزوده شود به همان اندازه در قبال حقوق انسانها مسئولیت دارد و آدمیت آنها در دفاع از حق وحقوق انسانها که از زادگاه وملتشان شروع می شودمورد سنجش است.

آقای شاملی قطعا جنابعالی به این مثل معروف برخورده اید و بقول ما عربها الامثال تضرب و لا تقاس باید اینگونه افراد را که پس از سالها غصب صندلی دانشگاهها با ابتدائی ترین حقوق خود و مردمشان آشنائی نداشته وندانسته وبدتر دانسته به خدمت فارسیسم پان ایرانیسم در آمده اند،باید همان مثل را یادآور شد که خر رفته و الاغ برگشته اند. واگر با حقوق خود و مردمشان آشنا شده اند اما به هر دلیلی تن به مزدوری پان ایرانیسم وبا هر عبا وقبائی(اسلام ایرانی یا کمونیسم ایرانی) در آمده وحقوق ملی غیر فارسها را  مورد مسامه قرار داده اند قطعا مرتکب همان خیانت عظمائی شده که فوقا یادآور شد ه ام.

وسلام 21/7/2013

 

در دفاع از تاریخ و زبان آذربایجان (1)

$
0
0

 چند هفته ای از انتشار مصاحبه جناب دکتر سید جواد طباطبایی در ماهنامه «مهرنامه» (شماره 29- تیر 1392) می گذرد. در طی این مدت عکس العملهای مختلفی از سوی آذربایجانی ها نسبت به این مصاحبه به عمل آمده و تحلیل هایی از این مصاحبه در ابعاد گوناگون از جمله جامعه شناختی ، روانشناختی ، حقوقی و... به عمل آمده است. از جمله مهمترین آنها می توان به مقاله ارزشمند جناب پروفسور علیرضا اصغرزاده تحت عنوان «دانش – قدرت – خشونت: اندر حکایت پان‌فارس‌ها و پان‌ترک‌ها»  اشاره کرد که به زیبایی و استادانه تحلیلهای علمی از تفکرات راسیستی دکتر سید جواد طباطبایی و وضعیتی که دکتر طباطبایی و امثال وی به آن دچار هستند ، به دست داده اند.  هر چند حق مطلب توسط استاد به نحو احسن در این مقاله ادا شده و قلم به دست گرفتن بعد از این مقاله استاد خطا محسوب می شود. ولی نگارنده  از منظر دیگری (از بعد تاریخی) به این مصاحبه پرداخته که اتفاقا جناب پروفسور اصغرزاده آگاهانه و از روی عمد وارد آن حوزه نشده اند و دیگران هم بدان اشاره ای نکرده اند. در واقع هدف این نوشته دفاع از میراث غنی زبان ترکی آذربایجانی ، هویت آذربایجانی و تاریخ راستین آذربایجان و به چالش کشیدن ادعاهای غیر علمی و راسیستی دکتر طباطبایی با استناد به حقایق تاریخی می باشد. با این توضیح که این نوشته ، مقاله ای آکادمیک نبوده و نگارنده با در نظر گرفتن بضاعت علمی خویش  و با یاد آوری برخی مسایل زبان و تاریخ آذربایجان به نحوی در صدد پاسخگویی به ادعاهای غیر علمی شخص مذکور بر آمده است. در بخش اول نوشته اشاراتی کلی به وضعیت زبان آذربایجان در دوران باستان و قرون بعد از اسلام به عمل آمده و برخی مسایل مرتبط با زبان آذربایجان مورد بررسی قرار گرفته است. در بخش دوم هم  نگارنده نگاهی گذرا به برخی اقدامات و اصلاحات حکومت ملی در آذربایجان جنوبی داشته است.

  نزدیک به یک قرن است که بحث زبان آذربایجان در قالب دو دیدگاه مخالف یعنی ترکی پنداری این زبان و آذری پنداری در محافل سیاسی و علمی جریان داشته و هر یک طرفدارانی برای خود پیدا کرده اند. تا پیش از تالیف رساله کم حجم « آذری یا زبان باستان آذربایجان» توسط سید احمد کسروی تبریزی و مصادره لفظ «آذری» به نفع پان ایرانیسم و راسیسم فارس ، این لفظ برای نامیدن زبان ترکی رایج در آذربایجان به کار می رفت. زبانی که امروزه ترکی آذربایجانی نامیده می شود. نمونه هایی از این نوع استعمال در اینجا آمده است : 

روایت احمد بن ابی یعقوب معروف به یعقوبی از مورخان و جغرافیدانان مسلمان در البلدان : «و أهل مدن آذربيجان و كورها أخلاط من العجم الآذرية و الجاودانية القدم أصحاب مدينة البذ التي كان فيها بابك ثم نزلتها العرب لما افتتحت»[i]. ترجمه : و اهالى شهرها و کوره های آذربايجان مردمى بهم آميخته‏اند از عجمهاى كهن آذريه و جاودانیه ، اهالى شهر بذّ كه بابك در آن بود و سپس چون فتح شد عرب در آن منزل گزيدند.

  روایت یاقوت حموی ، جغرافیادان شهیر اسلامی در معجم البلدان : «... و أهلها صباح الوجوه حمرها ، رقاق البشرة و لهم لغة يقال لها : الأذرية ، لا يفهمها غيره.»[ii]ترجمه : ... و مردمش (آذربایجان) خوشگل و سرخ و سفيد و نازك پوست هستند. زبانى دارند به آن آذرى  گویند كه كسی جز خودشان آن را نفهمد.

گفتگوی خطیب تبریزی و ابوالعلاء درکتاب بغیه الطلب فی تاریخ حلب  که در آن شخص خطیب با همشهری خود به زبان «آذربیجیه» گفتگو می کند و در جواب ابو العلاء که از چیستی از این زبان سوال می کند ، خطیب آن را زبان مردم آذربایجان می نامد : « ... و ذكر أبو العلاء بن سليمان، و حكى تلميذه أبو زكريا التبريزي أنه كان قاعدا في مسجده بمعرة النعمان بين يديه يقرأ عليه شيئا من تصانيفه، قال: و كنت قد أتممت عنده سنتين و لم أر أحدا من بلدي، فدخل مغافصة  المسجد بعض جيراننا للصلاة فرأيته و عرفته و تغيرت من الفرح، فقال لي أبو العلاء: ما أصابك، فحكيت له أني رأيت جارا لي بعد أن لم ألق أحدا من بلدي منذ سنين، فقال لي: قم و كلمه، فقلت: حتى أتمم السّبق‏ ، فقال: قم أنا أنتظرك، فقمت و كلمته بالأذربيجية شيئا كثيرا، الى‏ أن سألت عن كل ما أردت، فلما عدت و قعدت بين يديه قال لي: أي لسان هذا؟ قلت: هذا لسان أهل أذربيجان، فقال: ما عرفت اللسان و لا فهمته غير أني حفظت ما قلتماه، ثم أعاد لفظنا بلفظ ما قلنا، فجعل  جاري يتعجب غاية العجب، و يقول: كيف حفظ شيئا لم يفهمه» [iii]

این زبان در منابع با عناوین دیگری از جمله آذیه ، آذریه ، آذی ، آسی ، آزی و آذری نیز بکار رفته است[iv]اطلاق زبان آذری به ترکی رایج در آذربایجان به حدی بدیهی بوده که مولفان «نامه دانشوران» در عهد ناصرالدین شاه قاجار  «آذری» را معادل ترکی دانسته اند.

 اما  با تالیف و انتشار رساله « آذری یا زبان باستان آذربایجان » ، کسروی گویا  اختراع جدیدی کرده باشد ، نویسندگان و دانشمندان اعصار گذشته را متهم به بی سوادی کرده و این نظریه را مطرح کرد که گویا زبان آذری که در بالا به چند مورد از استعمال آن در آثار جغرافیدانان و مورخان اشاره گردید ، زبانی غیر از زبان ترکی و شبیه به زبان فارسی و در واقع مانند زبان گیلکی ، لری و ...  و یکی از گویشهای (به قول خودش نیم زبان) زبان فارسی بوده است. و گذشتگان به خطا آن را ترکی دانسته اند. از دید کسروی زبان  آذری پیش از دوران سلجوقیان زبان غالب و در واقع زبان توده های مردم بوده ، اما با فزونی تعداد ترکان در آذربایجان از اهمیت آن کاسته شده ، طوری که از دوران صفویه به بعد جای خود را به زبان ترکی می دهد. تکیه اصلی کسروی و پیروانش در این نظریه اشعاری منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی ، روایاتی کوتاه از زبان مورخان و جغرافیدانان اسلامی درباره زبان آذری و نهایتا نمونه های محاوره از گویش تاتی امروزی در آذربایجان است.[v]این در حالی است که اشعار منسوب به شیخ صفی به گفته علامه علی اکبر دهخدا و پروفسور حسین محمدزاده صدیق دوبیتی هایی است که شیخ به گویش گیلکی سروده است. همچنین بسیاری از ادعاهای دیگر کسروی که پروفسور ح.م صدیق با استادی تمام به نقد و ابطال آنها پرداخته اند.[vi]  استاد محمد زاده صدیق در بی پایه و اساس بودن این ادعاها چه زیبا گفته اند : «مدافعان این نظریه تاکنون نتوانسته اند دستور زبان و یا تاریخ ادبیاتی برای این زبان فرضی بنگارند و یا حتی کتابی و یا شاعری وابسته به آن کشف کنند و فقط ابیاتی چند از تالشی ، تاتی ، گیلکی و کردی و گویش های دیگر ایرانی رایج در آذربایجان را به این زبان فرضی منسوب ساخته اند» [vii]

حال باید  با نگاهی تاریخی به زبان و تبار آذربایجان مشخص نمود که زبان ترکی  در دوران باستان و بعد از اسلام چه جایگاهی در آذربایجان داشته است. اگرچه پیش از تالیف اثر گرانسنگ «ایران تورک لری نین اسکی تاریخی» توسط مرحوم پروفسور محمد تقی زهتابی تحقیقات و تالیفات جسته و گریخته ای در پیرامون قدمت حضور عناصر ترک نژاد و زبان ترکی در آذربایجان انجام گرفته بود اما برای اولین بار بود که اثر تاریخی علمی و جامعی بر محور ترک بودن زبان و تبار آذربایجان و پیوند میان ترکان باستان (سومر ، ایلام و...) و مردم آذربایجان به این سیاق به رشته تحریر در آمد. پروفسور زهتابی با با بکار گیری نظریات و یافته های جدید مورخان و زبانشناسان و نیز مطالعات عمیق   زبانشناسی خود بر روی زبان های ترکی باستان برای اولین بار در اثری ساختار شکنانه دیدگاههای تاریخ نگاری راسیستی آریا محوری را زیر سوال برد. پیش از وی فریتز هومل ، سومر شناس آلمانی توانسته بود خویشاوندی زبان سومری با زبانهای ترکی را از طریق 350 واژه سومری که تماما با کلمات زبانهای ترکی مطابق داشتند ، اثبات کرده و حتی این نظریه را پیش کشید که سومری ها  گروهی از ترکان بودند که حدود 5 هزار قبل از میلاد از ترکستان به آسیای غربی مهاجرت کرده اند.[viii]ای.م .دیاکونوف دانشمند روسی هم مساله قرابت بین زبان ایلامی با زبان سومری و در نتیجه خویشاوندی زبان ایلامی با زبان های ترکی مطرح کرد.

  به زودی زبان شناسان و مورخان با گروهی از زبانها مواجه شدند که از یک طرف با زبان سومری و از طرف دیگر با زبان های ترکی خویشاوندی داشته اند از جمله زبان های قوتتی ، لوللوبی ، هوری ، اورارتویی ، ماننایی ، پارتی ، مادی و... . مورخان و زبان شناسان آذربایجانی از جمله ب . یوسفوف ، ت. حاجیف ، م.ت.زهتابی و ...  هم به مطالعه و مطابق این زبانها با زبان ترکی آذربایجانی پرداختند. علاوه بر اینها  اشخاصی همچون صلاحی دیکر ،  وورشیل کوگاسیان ، گ . آ . ملیکیشویلی ، اصلانوف ، مار عباس کاتینا ، زکریا رهتور و... نیز در آثار خویش به نمونه هایی  از حضور و سکونت ترکان در آذربایجان دوره باستان اشاره کردند.  با کمی اغماض شاید بتوان گفت بیشترین و عمیق ترین مطالعات را در این حوزه مرحوم پروفسور زهتابی انجام داده است. طوری که مطالعات وی بر پژوهش در باب زبانهای باستانی ترکی در آذربایجان از جمله ماننایی ، مادی ، پارتی و ... سایه انداخته و اساس کار محققان و مورخان بعدی قرار می گیرد [ix]

  در دوران بعد از ورود اسلام به آذربایجان حضور گروههای نژادی ترک در آذربایجان و وجود زبان ترکی وضوح بیشتری در منابع پیدا می کند از جمله : گفتگوی عبید  معروف به ابن هشام با معاویه بن ابوسفیان : « عبید : آذربایجان از سرزمینهای ترک است و ترکان در آن گرد آمده اند...» و « معاویه گفت : ترک و آذربایجان کدام است ، عبید گفت : یا امیرالمومنین این دو سرزمین آنان است» [x]

 روایت محمد بن جریر طبری در تاریخ الرسل و الملوک یا تاریخ طبری : «به پندار هشام بن كلبى رائش بن قيس بن صيفى بن سباء بن يشجب بن يعرب بن قحطان پس از يعرب بن قحطان بن غامر بن شالخ و برادرانش پادشاهى يمن داشت و پادشاهى وى به روزگار منوچهر بود و نامش حارث بود و رائش از آن رو لقب يافت كه با قومى بجنگيد و غنيمت گرفت و به يمن آورد و او را رائش گفتند و هم او به غزاى هند رفت و كشتار كرد و اسير و غنيمت گرفت و سوى يمن بازگشت و از آنجا به كوهستان طى، سپس انبار و سپس موصل حمله برد و سالار سپاه وى يكى از يارانش به نام شمر بن عطاف بود و در آذربيجان به تركان كه آن سرزمين را به دست داشتند حمله برد و بسيار كس بكشت و اسير گرفت و ماجراهاى خويش در دو سنگ بنوشت كه در ديار آذربيجان معروف است ...» [xi]

  اشاره عجایب نامه (عجایب المخلوقات) در مورد بحر چیچست (دریاچه اورمیه) : «آبی عظیم در ولایت ترک» [xii]و بسیاری نمونه های دیگر که در این جا مجال اشاره به آنها نیست.

  یکی از اسناد قطعی و موثق از ترک بودن زبان و نژاد  آذربایجان کتاب «دده قورقود» می باشد که در عین حال یکی از شاهکارهای ادبی آذربایجان و جهان نیز به حساب می آید. همان اثری که جناب دکتر طباطبایی با تمسخر دده گورگوراش می نامد. کتاب دده قورقود که متشکل از یک مقدمه و 12 داستان حماسی است ، که موضوع آن شرح حال دلاوران اوغوز در آذربایجان و آناتولی شرقی می باشد که در مقابل دست اندازیهای همسایگان به قلمرو اینان و در راه حراست از وطن ، ناموس ، عقیده و آرمانهای پاک و والای انسانی دائما در حال مبارزه بودند . اکثریت قریب به اتفاق زبانشناسان و دانشمندانی که بر روی این کتاب پژوهشهایی انجام داده اند از جمله و.و. بارتولد ، و. ژیرمونسکی ، آ. کونونو ، م . ف کوپرولو ، اورهان شایق گوگیای ، محرم ارگین ، ح. آراسلی ، آ. دمیرچی زاده ، آ . سلطانلی ، م . طهماسب ، متفق القول اند که این کتاب در آذربایجان  خلق شده و از لحاظ زبانی هم جزو آثار زبان ترکی آذربایجانی می باشد. در مورد تاریخ کتابت این اثر بین دانشمندان اتفاق نظر وجود ندارد. تاریخ نگارش این اثر در صفحه پایانی کتاب (نسخه درسدن) 444 ه.ق ثبت شده است. بنابر این حداقل تاریخی که برای کتابت آن می توان در نظر گرفت ، نیمه قرن 5 ه.ق است. هر چند بعضی محققان با توجه به زبان اثر ، مضمون و بعضی ویژگیهای آن  به خصوص جملات آغازین آن (رسول علیه السلامین زمانینا یاقین بایات بوییندان قورقوت آتا دئرلر بیر ار قوپدی ... ) قدمت کتابت آن را تا صدر اسلام و حتی تا سده های نخست میلادی می رسانند.[xiii]

 حال باید از کسروی و پیروانش مخصوصا از جناب دکتر طباطبایی که ادعا می کند که « آذربايجاني‌ها ترك نيستند، بلكه ايرانياني هستند كه به يكي از شاخه‌هاي زباني مشتق از تركي سخن مي‌گويند؛ مهاجراني تركي يا تركماني كه به تدريج در مناطق روستايي آذربايجان ساكن شده بودند به تدريج با ساكنان اصلي در هم آميخته و در آن مستحيل شده‌اند. حتي امروزه رگه‌هاي ظاهر تركي را در ساكنان برخي روستاها مي‌توان ديد، اما در شهرهاي بزرگ چنين نيست ... » ، پرسید با فرض صحت ادعای شما ، از آنجا که اولین مهاجرت ترکان اوغوز به آذربایجان بر اساس تاریخنگاری آریا محوری در 424 ه.ق اتفاق افتاده  و تاریخ کتابت کتاب دده قورقود هم 444ه.ق می باشد ، چطور امکان دارد ترکان 20 سال بعد از مهاجرت توانسته باشند زبان آذربایجان را (که گویا از شاخه زبان فارسی بوده) به کل (هم زبان محاوره و هم  زبان ادبی) تغییر داده ، زبان آذری مورد ادعای شما را از بین ببرند و زبان جدیدی بر اساس گویش خود بوجود آورند و تازه در این زبان کتابی هم بنویسند ؟!  کدام عقل سالمی این استدلالات کودکانه و سراپا تناقض را می تواند در خود جای دهد ؟! با کدام منطقی  می توان این ادعای غیر علمی شما را باور کرد؟! مگر  تشکیل زبان یک ملت  به این راحتی و بااین سرعت است که در عرض 20 سال یک زبان جدید بوجود آید ؟!  پس در این صورت بستر تاریخی ، فرهنگی ، اجتماعی کجا می رود ؟! مگر زبان فارسی ای مورد پرستش شما که با واسطه آن «ایرانی فرهنگی» تان را در خیالات خویش از  شبه قاره هند تا آناتولی و از ماورالنهر تا دروازه های قفقاز گسترانیده اید ، در عرض 30 سال در دربار سلطان محمد غزنوی یا امیر نوح سامانی متولد گردیده  و یا یک شبه از درگاه اهورامزدا بر حضرت فردوسی نازل گشته است ، غافل از اینکه از نظر دانشمندان زبان شناس تکوین زبان ادبی و علمی یک ملت دست کم ده قرن زمان می طلبد و محصول بستر تاریخی و شرایط فرهنگی ، علمی ، اجتماعی  مناسب و فعل و انفعالات فرهنگی و اجتماعی گوناگون از جمله مهاجرت ها و جا به جاییها و آمیختگیهای قومی و زبانی ... می باشد. همچنین جا دارد این سوال هم پرسیده شود که آیا زبان و ادبیاتی به این غنا و عظمت شایستگی آموزش در مدارس و دانشگاهها و بکار گیر گیری در مطبوعات و ادارات را ندارد ؟! در حالیکه حتی بدون در نظر گرفتن پشتوانه تاریخی این زبان حق آموزش و تحصیل در تمامی مقاطع به زبان مادری و حقوق دیگر بر اساس  مفاد اعلامیه جهانی حقوق زبانی (1996 - بارسلون) از متکلمان این زبان سلب نمی شود.

جناب دکتر طباطبایی که[...] ادعا داری : « اجبار به تركي خواندن محروم كردن فرد از سرمايه عظيم فرهنگي است كه زبان فارسي توليد كرده يا به اين زبان منتقل شده است ... اما ما داريم اينگونه تبليغ مي‌كنيم كه آن يك زباني را كه مجاني ياد مي‌گيريم و البته دريچه‌اي به دنياي از فكر و فرهنگ است فراموش كنيم و به اجبار آذري بياموزانيم و به «دده گور گوت» خويش، كه گويا حماسه ملي تركان است، برگرديم ... » [علی رغم احترامی که نگارنده به فرهنگ و زبان ملت فارس و بقیه ملتهای جهان قایل است] ازکدام سرمایه فرهنگی حرف می زنی ؟! از مدحیات منوچهری و انوری اش درتوصیف محمود و ایازش و کنیزکانش یا از تعصبات ارتجاعی و ما قبل تاریخی فردوسی اشکه تفاوت بین زن (با عرض پوزش از خانمها) و سگ قایل نیست ، از هزلیات حضرت سعدی اش یا از بچه بازی های فخر الدین عراقی اش ؟!  یا از اَوِستای جعلی اش که سکس نامه ی بیش از شاه همایونی ساسانی با خواهر و مادر خویش نیست و یا از کتیبه های داریوش در بیستون و ... که شرح جنایات وی از قبیل : مثله کردن و زجر کش کردن شورشیان است و یا از آیین نامگ ها ، تاج نامگ ها ، خدای نامگ های جعلی اش که چیزی جز بیان چگونگی تشخیص  زنان زیبا با اندامهای مورد نظر برای حرم ساسانی ، طرز پخت مرغی که با شاهدانه پرورانیده شده و سایر تشریفات و یا جز مجازات نه مرگ نیست  ؟! یا اینکه از فلسفه ، علم حقوق ، کیمیا  و علوم نداشته اش ؟! براستی کدام سرمایه فرهنگی ؟! از کی بخور و بخواب ، تن پروری ، به اسارت گرفت دیگر ملت ها  اسمش شده تولید فرهنگ و تمدن. آیا به اینها می توان گفت تولید فکر ، اندیشه ، فرهنگ وتمدن ؟! مطمئنا اگر روزگاری تاریخ فرهنگ و تمدن ملیت های غیر فارس بی حب و بغض نوشته شود ، آن موقع ابعاد فاجعه مشخص خواهد شد و بر همگان عیان خواهد شد که چطور از این سرمایه فرهنگی (بخوانید مصادره فرهنگی ملل غیر فارس) در چنته راسیستها چیزی جز موارد بالا باقی نخواهد ماند. اگر بالفرض این زبان دستاورد فرهنگی ای هم داشته است ،سرمایه فرهنگی صاحبان آن یعنی ملت فارس محسوب می شود و برای حفظ و پاسداری آن فارس زبان عزیز شایسته تر و ارجح تر از ما غیر فارس زبانان ترک ، کرد ، بلوچ ، عرب و ترکمن هستند. بیچاره ملتهای غیر فارس هم باید کار بکنند تا مناطق فارس نشین آباد و ساکنانش سیر بشوند و تازه باید وظیفه خطیر حفاظت از فرهنگ آریایی را بر دوش بکشند ؟!

جناب دکتر ! مگر در آذربایجان شمالی که زبان فارسی محلی از اعراب ندارد و مدتهاست که به تاریخ پیوسته و بالعکس زبان ترکی  زبان رسمی و زبان مطبوعات و رادیو تلویزیون بوده ، آموزش به این زبان در مدارس و دانشگاهها اجباری است ، بر اساس پیش بینی شما  به کدام عواقب فرهنگی آن دچار شده و کدام سرمایه فرهنگی را از دست داده است؟! اتفاقا در آن مقطع تاریخی در آذربایجان یک جنبش علمی بوجود آمد که مدتها بود آذربایجان از زبان فارسی بریده بود و بر ارجحیت و اولویت زبان ترکی بر دیگر زبانها از جمله فارسی و عربی تاکید می شد. در نتیجه نوابغی همچون جلیل محمد قلی زاده ها ، عزیز حاجی بیگوفها ، محمد امین رسول زاده ها ، حسن بیک زردابی ها ، عبد الرحیم حق وئردیف ها و دیگران پا به عرصه گذاشتند و روح مدرنتیه را در  کالبد جامعه آذربایجان دمیدند.

  ادبیات ترکی آذربایجانی مانند ادبیات سایر ملل جهان به دو شاخه اصلی : ادبیات شفاهی / مردمی یا فولکلوریک و ادبیات کلاسیک بخش پذیر است. به گواه علمای تاریخ ادبیات آذربایجان کتاب دده قورقود محصول دوره انتقال از مرحله شفاهی به مرحله ادبی و کتبی این زبان محسوب می شود. ادبیات شفاهی آذربایجان یکی از غنی ترین نمونه های ادبیات فولکلور جهان می باشد. بایاتی ها ، آتالار سوزو ،خالق ماهنی لاری ، لایلا ها ، تاپماجا ها ، گولمجه ها ، نازلاما ها ،  داستانهای حماسی و عاشقانه و ... قطراتی از اقیانوس بی کران فولکلور آذربایجان هستند. در کنار ادبیات فولکلوریک ، باید از ادبیات کلاسیک آذربایجان هم سخن گفت. ادبیات کلاسیک آذربایجان به زبان ترکی آذربایجانی در طی قرون اسلامی توسط  صدها شاعر و نویسنده آذربایجانی شکل گرفته است. شاعران و نویسندگان بزرگی از جمله  نظامی ،  قاضی ضریر ، نسیمی ، هندو شاه نخجوانی ، مولوی ، عبدالقادر مراغه ای ،  سلطان ولد ، شاه ختایی ،  جهانشاه حقیقی ، کشوری ، حبیبی  ، خلیلی  ، غریبی ، فضولی ،هیدجی ، عتیقی زنجانی ، ابهری ، قاسم بیگ ذاکر ، رفیع قزوینی ، مقدس اردبیلی ، رکن الدین مسیحی ،قوسی تبریزی ، واقف ، ودادی ، سید عظیم شیروانی ، نباتی ، خورشید بانو ناتوان ، صابر ،  آخوندزاده ، فریدون بیگ کوچرلی ، حسن بیگ زردابی ، جلیل محمد قلی زاده ، عبدالرحیم حقوئردیف ، جعفر جبارلی ، معجز شبستری ، صراف تبریزی ، مشفق ، صمد وورغون ، واحد ، محمد بی ریا ، سهند ، شهریار ، گنجعلی صباحی ، حبیب ساهر ، محمد تقی زهتابی ، محمد علی فرزانه ، حمید نطقی ، مدینه گولگون ، جواد هیئت ، حسین صدیق و صدها شاعر و نویسنده دیگر ستارگان درخشان سپهر  این ادبیات هستند که هر یک آثار بزرگی در نظم و نثر به زبان ترکی آذربایجانی خلق نموده اند.که تنها معرفی اجمالی آنها دهها جلد کتاب قطور را می طلبد. [xiv]

  حال باید از جناب دکتر طباطبایی [... ]ادعا کرده که «مگر در زبان آذری چه منابع اساسی فرهنگ بشری وجود دارد که اینها میخواهند مدرسه آذری درست کنند! کل منابع ادبی موجود آذری را می توان در دو ترم برای پان ترکیست ها تدریس کرد.» این سوال را پرسید : مگر آثار این بزرگان جزو فرهنگ بشری محسوب نمی شوند ؟ اصولا تعریف شما از فرهنگ بشری چیست  و چه آثاری جزو آثار فرهنگ بشری محسوب می شوند ؟ آیا به نظر شما تمامی این آثار را می توان در دو ترم تدریس کرد ؟ الحق که استاد دانشگاهی که  فلسفه ماکیاولی و هگل تدریس می کند و علل زوال اندیشه سیاسی در کشوری را بررسی می کند  که تنها آشنایی اش با گنجینه  زبان و ادبیات 37 درصد از ساکنان آن ، از منظومه ی حیدربابای شهریار فراتر نمی رود، باید  هم از این ادعاها بکند. تازه آشنایی با این ادبیات لزوما برای شما صلاحیتی برای اظهار نظر و طرح تئوری جدید در زمینه مسایل آذربایجان ایجاد نمی کند. مگر این زبان و ادبیات صاحب ندارد ؟! ادیب و زبانشناس ندارد ؟! که شما مرحمت فرموده و می خواهید خلا علمی در این زمینه را می پر کنید ؟!

  جناب دکتر طباطبایی  شما همان بهتر که ماکیاولی یا هگلتان را تدریس بفرمایید و از استبداد جناب نظام الملک ، «اندیشه سیاسی» بافته و یا از سنت ارتجاعی ایرانشهری برای «ایران فرهنگی» عزیزتان «فلسفه سیاسی» بتراشید. و وقتی هم جایی کم آوردید نهایتا همه کاسه – کوسه ها را سر ترک های بی فرهنگ (؟!) و ملکشاه و آلب ارسلان بیچاره می شکنید که  گویا «ایران فرهنگی» نازنین تان را  به «خراب آباد فرهنگی» مبدل ساخته و از هر چه «اندیشه سیاسی آریایی» تهی ساختند. گویا در مملکتی که علم و دانش  آن چنان به متاع بی ارزشی تنزل نموده که هر کس و ناکس اش  مورخ ، جامعه شناس ، زبان شناس ، فیلسوف ، روشنفکر ،  استاد دانشگاه ، حلال مشکلات ، تئورسین ، علت شناس انحطاط و زوال و توسعه نیافتگی  و کارشناس تشریف دارند ، چنین ادعاها و اظهار نظرهایی جای هیچ تعجبی ندارد. کوتاه سخن این که جناب دکتر ! لطف نموده به قدر دانشتان افاضه فضل بفرمایید و مرتبط با تخصصتان تئوری های جدید صدور فرموده و این یک رقم آخر یعنی کار آذربایجان را به اهلش بسپارید و نهایتا نه « عرض خود برده و کم زحمت دیگران روا دارید. »

  زبان ترکی در دوران بعد از اسلام تنها زبانِ شاعران و نویسندگان آذربایجان نبوده است ، بلکه ایشان آثار خویش را به سه زبان ترکی آذربایجانی ، عربی و فارسی می نوشته اند و آن هم به ساختار فرهنگی تمدن اسلامی بر می گشت. هر یک از این زبانها در تمدن اسلامی جایگاه و کارکرد مخصوصی داشت. زبان عربی به عنوان زبان شریعت ، در عین حال زبان رسمی تمدن اسلامی بود ، زبان ترکی به عنوان زبان ارتش و دربار (از دوران غرنویان به بعد) ، زبان دری به عنوان زبان ادبیات و به طور مشخص تر  به عنوان زبان شعر مورد توجه بود. در کنار این وضعیت ، هر یک از این زبانها آثار علمی و ادبی مخصوص خویش را داشته و متکلمان این زبانها هر یک به زبان خویشتن تکلم می کرده اند. ضرب المثل «ترکی هنر است ، فارسی شکر است ، لسان ؛ لسان عرب است» یادگار این دوران می باشد.

  اما سوالی که در اینجا مطرح است این است که چرا و به چه علت زبان فارسی به آن درجه از اهمیت رسید(؟!) که حتی سلاطین تورک همچون سلطان محمود غزنوی به آن توجه کرده و بعضی شعرای آذربایجان آثاری به این زبان خلق نمودند؟ یا به قول جناب دکتر طباطبایی « ... چند صد سال تركان بر ايران فرمان رانده‌اند چرا نتوانسته‌اند اجبار كنند كه زبان فرهنگي همه ايرانيان تركي باشد. زبان فارسي را تركان به هندوستان برده‌اند. مگر سلطان محمود نمي‌توانست بخشنامه صادر كند كه به جاي چهارصد شاعر زرين‌كمر فارسي زبان، پانصد شاعر زرين‌كمر ترك زبان براي دربار استخدام كنند ... » نخبگان راسیسم فارس به این سوال چنین پاسخ می دهند که گویا زبان فارسی از قدیم الایام زبان فرهیختگان ، زبان دانشمندان ، وزرا و دیوانسالاران و...  و در کل زبان انسانهای برگزیده  ، برتر و نخبه بوده و زبان ترکی زبان سلاطین خونریز ، وحشیان مغول ، غارتگران ترک (؟!) و در کل زبان انسانهای بی فرهنگ بوده است. این مساله در تاریخ نگاری راسیستی آریا محوری به صورت تقابل ترک و تاجیک نمود پیدا می کند.

  اما گذشته از این افسانه پردازیها اگر قدری واقع بینانه تر به مساله بنگریم ، این وضعیت می تواند دلایل فرهنگی ، تاریخی و زبان شناختی مشخصی داشته باشد. اول اینکه سلاطین ترک   یعنی غزنویان ، سلجوقیان و خارزمشاهیان از بومیان ممالک محروسه نبوده بلکه خاستگاه آنها خارج از فلات یعنی ترکستان بوده است. اگر چه اینان مسلمان و حامی اسلام بودند ولی در سرزمین ممالک محروسه بیگانه محسوب می شدند و از طرف دیگر چون در فرهنگ ترکان روحیه تسامح و تساهل در مورد دین ، زبان و... غلبه داشته است ، بنابراین ، این سلاطین تحت تاثیر آزاد اندیشی و تسامح موجود در فرهنگ ترک   هیچ تعصبی نسبت به دین و زبان و فرهنگ خویش نمی ورزیدند و در نتیجه اینان با فرهنگ ملل مغلوب اعم از عرب ، فارس ، بلوچ ،  کرد و...  با احترام و تسامح برخورد می کردند و در صدد تحمیل عقاید ، زبان ، مذهب و فرهنگ خویشتن بر این ملتها نبوده اند. روحیه آزاد اندیشی ترکها علاوه بر زبان ، مذهب ، آداب و رسوم در زمینه مسائل اجتماعی و سیاسی از جمله حقوق والای زنان و ساختار نظام سیاسی و... هم وجود داشته است.

    از دیگر سو ساختار فرهنگی ، سیاسی و مذهبی که سلاطین ترک در آن حکومت می کردند ، ساخته و پرداخته دولتهای محلی همچون سامانیان بود که به زبان دری به عنوان زبان دربار خویش و زبان شعرا اهمیت قائل بودند. یعنی  این زبان پیشتر توسط سامانیان مورد حمایت قرار گرفته بود  و سلاطین ترک که جا پای این حکام گذارده بودند ، تغییر چندانی در سنت فرهنگی مخصوصا در مساله زبان به وجود نیاوردند. به عبارت دیگر غزنویان که خود دست پرورده سامانیان بودند خود را وارثان این سنت فرهنگی می دانستند. بنابر این دور از انتظار نبود که زبان دری به عنوان طفیلی دربار سلاطین ترک در بین ادبیات ملل مشرق زمین ظاهر بشود. بنابر این اگر سلطان ترک به حمایت از فرهنگ اقوام قلمرو خویش پرداخته اند ، نباید آن را از روی تنگ نظری به حساب بی فرهنگی ترکها و یا سطح نازل فرهنگ آنها گذاشت. البته راسیستهای فارس چنین طرز فکر مریض و ارتجاعی دارند.  این مساله به هیچ وجه مبین این مساله هم نیست که حکومتگران ترک از فرهنگ و زبان خویش حمایت نمی کرده اند. در صورت  صحت این ادعا هیچ اثری نمی بایست به زبان ترکی  در قلمرو سلاطین ترک نوشته بشود. در حالیکه تاریخ عکس این قضیه را نشان می دهد.

علت دیگر مساله به تفاوت های زبان شناختی دو زبان فارسی و ترکی برمی گردد که امیر علیشیر نوایی وزیر فرهنگ دوست سلطان حسین بایقرا (تیموری)  عالمانه  و با مهارت خاص به آن پرداخته است. نوایی در جواب این سوال  که چرا بعضی فرهیختگان ترک به فارسی شعر گفته و کمتر به زبان خویش شعر سروده اند ، گفته که این شاعران از بس توانایی سخن سرایی به زبان ترکی را نداشتند (شعر گفتن به زبان ترکی که زبانی قانونمند و اصیل می باشد به مراتب سخت تر از سخن سرایی به فارسی است) ،  از روی راحت طلبی بعضی آثار خویشتن را به زبان فارسی آفریده اند. وی در سراسر کتاب نمونه های زیادی از دستور زبان عربی را می آورد که در زبان فارسی از آنها خبری نبوده ولی معادل آنها را در ترکی آورده است. امیر در کتابش می نویسد : «زبان تورکی در بیان و ادای معانی نسبت به فارسی وسیع تر و تواناتر است ، زیرا که تا از طرف صاحب وقوفی باز گفته نشود معنی آن واضح نخواهد بود» [xv]. بنابر این اهمیت یافتن زبان دری به عنوان زبان شعر و ادبیات در دوران غزنویان و سلاجقه و بعد از آن  برخلاف عقیده راسیست ها ، نه تنها تحت تاثیر برتری زبان فارسی (که هیچ برتری هم به زبان ترکی ندارد) نسبت به دیگر زبانها از جمله عربی و ترکی نبوده ، بلکه برعکس زبان فارسی ، به هیچ وجه نه در گنجینه لغات ، نه در صرف ، نحو و... توان رقابت با این زبانها را نداشته و ندارد.

  جنبه دیگر این تفاوتها در این بود که در زبان ترکی بدلیل وجود قوانین هم آهنگی و توالی اصوات و...  شعر گفتن با وزن عروضی چندان کار آسانی نبوده است. تا جایی که حتی خود شاعران ترک نیز گاها به این راحتی از عهده آن بر نمی آمده اند. حال چه رسد به این که غیر ترکان یعنی فارسها و عربها به این زبان شعر بسرایند. از این رهگذر شاعران و نویسندگان ترک آثار خویش را  معمولا به سه زبان ترکی ، عربی و فارسی خلق کرده اند در حالیکه دیگر شاعران و نویسندگان  اغلب به یک زبان و یا دو زبان اکتفا کرده اند. این مساله از طرفی قدرت شاعران ترک و از طرف دیگر تسامح آنها را می رساند که می توانسته اند به هر سه زبان آثار خویش را خلق کنند که حتی گاها گوی سبقت را از صاحبان این زبان ها ربوده اند. نمونه های آن خاقانی ، نظامی ،  صائب تبریزی ، شهریار و... است. از طرف دیگر این مساله را طبیعی قلمداد کرد که آثار خلق شده  این شاعران  که به تک تک این زبانها بوده است به لحاظ حجمی نسبت به آثارکسانی که به دو یا یک زبان شعر می سروده و کتاب می نوشتند ، محدود باشد.  بنابر این حتی برتری کمّی اشعار فارسی نسبت به  اشعار ترکی دلیل برتری زبان فارسی نسبت به این زبان محسوب نمی شود. بلکه زبان دری در آذربایجان فقط در سطوح رسمی و دولتی و نیز در حوزه شعر و ادبیات مورد حمایت قرار می گرفت و زبان غالب مردم آذربایجان ترکی بوده و فولکلور و ادبیات ترکی آذربایجان کم از ادبیات فارسی ندارد.

 بعد از دوران سلاجقه با ورود فاتحان مغول به سرزمینهای اسلامی و انقراض خلافت عباسی بدست این قوم زبان عربی رونق گذشته خویش را به عنوان زبان رسمی دنیای اسلام از دست داد و در مقابل ، زبان های ترکی و فارسی اهمیتی بیش از پیش یافتند. در دوران مغولان علاوه بر سه زبان سابق – عربی ، تورکی و فارسی – زبان مغولی نیز به صورت موقتی در کنار این زبانها اهمیت یافت. این پروسه تا برآمدن حکومت صفویان ادامه یافت صفویان از ترکان بومی آذربایجان بوده و نسل اندر نسل توجه خاصی به زبان مادری خویش یعنی ترکی آذربایجانی داشتند. در دوران شاه اسماعیل اول زبان تورکی و فارسی به زبانهای رسمی امپراتوری صفوی تبدیل شدند. اگر چه حدود یک قرن بعد با انتقال پایتخت از تبریز و قزوین به اصفهان توسط شاه عباس اول زبان ترکی یکباره از اهمیت نیافتاد و تا مدتها اهمیت خود را حفظ نمود. تا جایی که در دوران مشروطه زبان ترکی تا آن حد اهمیت داشت که اولین بار مدارسی با این زبان نه زبان فارسی افتتاح گردیده و روزنامه و مطبوعات به این زبان انتشار یافت. اما با قدرت گیری راسیسم فارس جلوی پیشرفت این زبان گرفته شد و در نتیجه 90 سال اعمال سیاستهای راسیستی این زبان دچار رکود شد.[xvi]

  در اینجا نگارنده ناگزیر از یاد آوری یک نکته می باشد. متاسفانه چند سالی است که جریانی افراطی و فرصت طلب در بین آذربایجانیها  با استفاده از وضعیت بوجود آمده در طی 90 سال اخیر که ناشی از تقویت نظریه کسروی در محافل ایرانی بوده ، «زبان آذری» را به تابویی در حرکت ملی آذربایجان تبدیل کرده که گویا کسانی که این لفظ را به کار می برند خائن ، پیرو کسروی ، پان ایرانیست ، استالینیست و ... هستند و به جای آن تاکید می کنند که  مطلقا بایداز لفظ «زبان ترکی» استفاده نمود.

جریان مذکور از زبانی دفاع می کند که نامش بی هیچ قید و شرطی باید «ترکی» باشد ، از ملتی صحبت به میان می آورد که نامش خلق ترک ایران است ، حتی از نظر تئوریسن های این جریان (؟!) طرز نوشتن واژه آذربایجان باید تغییر یابد ، چرا که «آذربایجان» فارسی است و باید به صورت ترکی آن (؟!) یعنی به صورت «آزه ربایحان» نوشته شود . هر که برخلاف این وحی منزل ها بنویسد و بگوید پان ایرانیست و استالینیست و... تلقی می شود. گویا نیاکان ما هم که  در طول این 14 قرن آذربایجان را « آزه ربایجان » نمی نوشته اند استالینیست و پان ایرانیست بوده اند. یعنی قبل از تولد استالین و نیز پیش از ظهور پان ایرانیسم پدران ما استالینیست و پان ایرانیست تشریف داشته اند.؟!

  این جریان از لحاظ زبانی در صدد ایجاد زبانی معیار (؟!) برای ترکهای ایران است که نیمی از آن را ترکی آناتولی تشکیل می دهد و نیمی اش هم [به عنوان چاشنی این زبان معیار] ترکی آذربایجانی می باشد. طوری که یک آذربایجانی که آشنایی چندانی با ترکی آناتولی نداشته باشد ، بدون دیکشنری ترکی آناتولی نمی تواند زبان خود را (؟!) بخواند یا بنویسد و حتی متوجه بشود. حال باید از گردانندگان این جریان پرسید که مگر آذربایجان خود زبان ملی ندارد ، آیا ملت آذربایجاندر طی این 90 سال که این همه فشار و ضربات فرهنگی را متحمل شده منتظر ظهور فلانی منجی  بوده که برایش  از اسمانها زبان جدید  بیاورد و در واقع زبان جدید بتراشد ؟! اگر چه در طی 90 سال گذشته که آذربایجان در ساختار راسیستی ضربات سنگین فرهنگی متحمل شده  و دچار رکود زبانی شده ولی باز در طی این 90 سال همواره انسانهای فرهیخته ای بوده اند که باعث دوام و قوام این زبان شده اند. از سید جعفر پیشه وری ، محمد بی ریا ، علی شبستری ، س. جاوید و دیگران گرفته تا نسلی که در ایام جوانی  خویش حکومت ملی آذربایجان را درک نموده  همه و همه ،  تا سالها بعد از حکومت ملی  و در ایام اختناق و خفقان پهلوی از زبان ملی آذربایجان در مقابل گزندها و آفات روزگار پاسداری و حراست نموده اند. آیا زبانی که شاعران و نویسندگانی همچون محمد علی فرزانه ، سهند ، گنجعلی صباحی ،علی توده ، غلامحسن بیگدلی ، یحیی شیدا ، محمد تقی زهتابی ، حکیمه بلوری حبیب ساهر ، هاشم ترلان ، گولگون ، بالاش آذر اوغلو ، تیمور پیر هاشمی ، میر هدایت حصاری ، عزیز محسنی  ، جواد هیئت ، حمید نطقی ، کریم مشروطه چی ، بهزاد بهزادی و... به پویایی و ترقی آن یاری رسانده و به دست نسلهای کنونی سپرده اند ، غیر از زبان ملی آذربایجان است ؟! آیا  بر نسل کنونی رواست که زبانی را که حاصل عمر چندین نسل از برگزیده ترین فرزندان این ملت است ، به بوته فراموشی سپرده و آن را به متاع ارزان (زبان جعلی) این جریان بفروشد ؟!  یقینا که نسل حاضر این دستاورد بزرگ فرهنگی را با جان و دل حراست می کند و خواهد کرد. [xvii]

بنابر این درباره زبان آذربایجان باید گفت حال این زبان را چه آذری بنامند ، چه آذربایجانی و چه ترکی آذربایجانی و یا ترکی  چندان تفاوتی در اصل مساله (که این زبان متعلق به ملت آذربایجان است) نمی کند چرا که تک تک اینها در طول تاریخ مکرر بکار رفته است. پروفسور حسین محمد زاده صدیق در مقاله «آذر و آذری » درباره استعمال این لفظ می نویسد : « اصطلاح «آذری» را کسروی و هم‌پالکی‌های او جعل نکردند، بلکه آن را به نفع ترکی‌ستیزان مصادره کردند. این اصطلاح قرن‌ها پیش از ظهور نامیمون آن‌ها وجود داشت و به کار می‌رفت و در معانی گوناگون کاربرد داشت ... »[xviii]اما باید توجه داشت اطلاق عنوان «ترکی آذربایجانی» به این زبان تعریفی معیار ،جامع و مانع از موقعیت این زبان به دست می دهد که دیگر عناوین ما را از این امکان محروم می کند. یعنی قید ترکی نشانگر آن است که این زبان به گروه زبان های ترکی منسوب است و قید آذربایجانی آن را به جغرافیای سرزمین آذربایجان محدود می کند.

 

 

یادداشت ها و ارجاعات :




[i] - یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب : 1422 ، البلدان ، بیروت ، دارالکتب العلمیه ، ص 80

[ii]- یاقوت حموی : 1995 ، معجم البدان ، بیروت ، دار صادر ، ج1 : ص 128  

[iii]- ابن العدیم ، کمال الدین عمر بن احمد : [بی تا] ، بغیه الطلب و تاریخ حلب ، بیروت ، دارالفکر ، صص 87  و 873 

[iv] - محمد زاده صدیق ، حسین : 1389 ، فرضیه زبان آذری و کسروی ، تهران ، تکدرخت ، ص 20

[v]- کسروی ، احمد : 1378 ، زبان پاک (آذری یا زبان باستان آذربایجان) ، تهران ، فردوس ، صص مختلف

[vi]- محمد زاده صدیق ، حسین : 1386 ، قارا مجموعه شیخ صفی الدین اردبیلی ، تبریز ، صص : 58-51

 

[vii] - محمد زاده صدیق ، حسین : 1389 ، فرضیه زبان آذری و کسروی ، تهران ، تکدرخت ، ص 20

8- رئیس نیا ، رحیم : 1368 ، آذربایجان در سیر تاریخ ایران  ، ج 2 ، تبریز ، نیا ، ص 869         

[ix] - در متن مقاله به جزئیات این مساله و مطالعات پروفسور زهتابی بر روی این زبانها اشاره نشده است. جهت مطالعه جزئیات بیشتر رجوع شود به  : زهتابی ، محمد تقی : 1378 ، ایران تورکلرینین اسکی تاریخی ، ج1 و2  ، تبریز.

 

[x] - کتاب التیجان فی ملوک حمیر : ص40 ، به نقل از رئیس نیا ، آذربایجان در سیر تاریخ ایران  ، 1368 ، ج2 :  902 -900 .

[xi] - طبری ، محمد بن جریر : 1375 ، تاریخ طبری ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، تهران ، اساطیر ،ج1 : 293.

[xii] - همدانی ، محمد بن محمود : 1375 ، عجایب نامه (عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات) ، ویرایش جعفر مدرس صادقی ، تهران ، مرکز ، ص 350. 

[xiii] - رضا ، آنار : 1380 ، دده قورقود دونیاسی(دنیای دده قورقود) ، برگردان[از الفبای لاتین به الفبای عربی] الهوردی محمدی ، ،تبریز ، اختر ، ص32-30

 14 - تاریخ ادبیات آذربایجان ، محمد رضا کریمی باغبان ، جلد 1 و 2 ، زنجان ، موسسه یکتا رصد زنجان ، صص مختلف

[xv] - نوایی ، امیر علیشیر : محاکمه اللغتین ، تصحیح حسین محمدزاده صدیق ، تبریز ، ص 57

16 -  چند پاراگراف اخیر بر گرفته از «بخش جغرافیای تلریخی – زبانی» رساله دانشجویی مقطع فوق لیسانس نگارنده تحت عنوان «جغرافیای تاریخی آذربایجان » می باشد که  بخش مذکور یه همت اساتید راسیست دانشگاه به هیچ وقت مجوز دفاع به آن داده نشد و از پایاننامه حذف گردید. نگارنده پیشتر در نوشته ای تحت عنوان « یادداشتی در پیرامون رفراندوم و حق تعیین سرنوشت در آذربایجان جنوبی» از این مطالب استفاده کرده بود.

17- جریان به شدت عثمانی ستای و ترکیه پرست است و در مقابل به شدت با روح آذربایجانی بودن به بهانه غیر ترکی یا ضد ترکی بودن هر چیزی دشمنی می ورزد. از منظر این جریان گویا آذربایجان گذشته بدون عثمانی و آذربایجان کنونی بدون ترکیه محلی از اعراب ندارد. و این ترکهای عثمانی بوده اند که به آذربایجان معنا داده اند. لابد  پیش از ظهور دولت عثمانی شاید اصلا آذربایجانی وجود نداشته است و اگر هم وجو داشته به قدر کافی ترک نبوده است. درحالیکه دست کم از 16 قرن پیش از تشکیل دولت عثمانی  نام آذربایجان بر  روی این سرزمین قرار داشت و همواره دولت های مقتدری بر آن حکومت می کرده اند که حتی دایره قدرتشان تا آناتولی هم کشیده می شد و بر تحولات این سرزمین تاثیر گذار بوده اند. حال باید از گردانندگان این جریان پرسید که چطور امکان دارد که ترکی آناتولی که سابقه اش به گرد پای ترکی آذربایجان هم نمی رسد  اکنون این چنین بر ترکی آذربایجانی برتری یافته است. چطور امکان دارد  زبانی که تا 90 سال پیش 60 در صدش را  کلمات عربی و فارسی تشکیل می داده و بیشتر واژگانش بعد از ظهور آتا ترک به یکباره و در طی 80-90 سال  اخیر ساخته شده ، اکنون باید در تولد زبان جدید ترکی در ایران (زبان جعلی این جریان) نقش مادر را ایفا کند ؟! در حالیکه زبان ترکی آذربایجانی این روال دگردیسی و پالایش کردن کلمات بیگانه را از قرن 18 م به بعد و به صورت طبیعی طی کرده است. لذا چون این زبان در آذربایجان شمالی حدود 170 سال تحت سلطه زبان روسی و در آذربایجان جنوبی حدود 90 سال تحت سلطه زبان فارسی قرار گرفته ، قدری کلمات روسی ، فارسی و عربی را پذیرفته است ، که پالایش کردن آنها هم وظیفه فرهنگستان / آکادمی زبان ترکی آذربایجانی در آینده است ، نه وظیفه جریان مذکور و یا شخص و یا اشخاصی که به واردات بی رویه و خود سر کلمات ترکی آناتولی به  زبان ترکی آذربایجانی مشغول اند و ضربات جبران ناپذیر بر پیکر زبان ترکی آذربایجانی وارد می کنند.

 جریان با اتهام  واهی ترک پرست و ترک گرا نبودن  شخصیت های ملی آذربایجان از جمله ستارخان ، خیابانی  ، پیشه وری و ... سعی در مخدوش کردن سیمای درخشان این قهرمانان ملت آذربایجان دارد. جریان فوق الذکر  از یک طرف به شدت با حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان و اشکال آن یعنی فدرالیسم و استقلال مخالفت کرده و حتی اشخاص منسوب به این جریان گاها فعالین آذربایجانی را  به این دلیل نصیحت می کنند که چرا در راه حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان مبارزه کرده و هزینه هایی همچون حبس و... را متحمل می شوند. اینها همچنین می خواهند چنین القا کنند که مساله ستم ملی ترکها دشمنی بین دو خلق آذربایجان و فارس است نه اینکه در یک طرف توده های مظلوم آذربایجان و در طرف دیگر نخبگان راسیسم فارس قرار دارند. یعنی ملت فارس باعث و بانی ستم ملی ملت آذربایجان است. یعنی کاملا از منظر تفکرات راسیستی به این مساله می نگرند.

یادداشت ها و ارجاعات :

[1] - یعقوبی ، احمد بن ابی یعقوب : 1422 ، البلدان ، بیروت ، دارالکتب العلمیه ، ص 80

[1]- یاقوت حموی : 1995 ، معجم البدان ، بیروت ، دار صادر ، ج1 : ص 128  

[1]- ابن العدیم ، کمال الدین عمر بن احمد : [بی تا] ، بغیه الطلب و تاریخ حلب ، بیروت ، دارالفکر ، صص 87  و 873 

[1]  - محمد زاده صدیق ، حسین : 1389 ، فرضیه زبان آذری و کسروی ، تهران ، تکدرخت ، ص 20

[1]- کسروی ، احمد : 1378 ، زبان پاک (آذری یا زبان باستان آذربایجان) ، تهران ، فردوس ، صص مختلف

[1]- محمد زاده صدیق ، حسین : 1386 ، قارا مجموعه شیخ صفی الدین اردبیلی ، تبریز ، صص : 58-51

[1] - محمد زاده صدیق ، حسین : 1389 ، فرضیه زبان آذری و کسروی ، تهران ، تکدرخت ، ص 20

8- رئیس نیا ، رحیم : 1368 ، آذربایجان در سیر تاریخ ایران  ، ج 2 ، تبریز ، نیا ، ص 869         

[1] - در متن مقاله به جزئیات این مساله و مطالعات پروفسور زهتابی بر روی این زبانها اشاره نشده است. جهت مطالعه جزئیات بیشتر رجوع شود به  : زهتابی ، محمد تقی : 1378 ، ایران تورکلرینین اسکی تاریخی ، ج1 و2  ، تبریز.

[1] - کتاب التیجان فی ملوک حمیر : ص40 ، به نقل از رئیس نیا ، آذربایجان در سیر تاریخ ایران  ، 1368 ، ج2 :  902 -900 .

[1]  - طبری ، محمد بن جریر : 1375 ، تاریخ طبری ، ترجمه ابوالقاسم پاینده ، تهران ، اساطیر ،ج1 : 293.

[1] - همدانی ، محمد بن محمود : 1375 ، عجایب نامه (عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات) ، ویرایش جعفر مدرس صادقی ، تهران ، مرکز ، ص 350. 

[1]  - رضا ، آنار : 1380 ، دده قورقود دونیاسی(دنیای دده قورقود) ، برگردان[از الفبای لاتین به الفبای عربی] الهوردی محمدی ، ،تبریز ، اختر ، ص32-30

 14 - تاریخ ادبیات آذربایجان ، محمد رضا کریمی باغبان ، جلد 1 و 2 ، زنجان ، موسسه یکتا رصد زنجان ، صص مختلف

[1] - نوایی ، امیر علیشیر : محاکمه اللغتین ، تصحیح حسین محمدزاده صدیق ، تبریز ، ص 57

16 -  چند پاراگراف اخیر بر گرفته از «بخش جغرافیای تلریخی – زبانی» رساله دانشجویی مقطع فوق لیسانس نگارنده تحت عنوان «جغرافیای تاریخی آذربایجان » می باشد که  بخش مذکور یه همت اساتید راسیست دانشگاه به هیچ وقت مجوز دفاع به آن داده نشد و از پایاننامه حذف گردید. نگارنده پیشتر در نوشته ای تحت عنوان « یادداشتی در پیرامون رفراندوم و حق تعیین سرنوشت در آذربایجان جنوبی» از این مطالب استفاده کرده بود.

17- جریان به شدت عثمانی ستای و ترکیه پرست است و در مقابل به شدت با روح آذربایجانی بودن به بهانه غیر ترکی یا ضد ترکی بودن هر چیزی دشمنی می ورزد. از منظر این جریان گویا آذربایجان گذشته بدون عثمانی و آذربایجان کنونی بدون ترکیه محلی از اعراب ندارد. و این ترکهای عثمانی بوده اند که به آذربایجان معنا داده اند. لابد  پیش از ظهور دولت عثمانی شاید اصلا آذربایجانی وجود نداشته است و اگر هم وجو داشته به قدر کافی ترک نبوده است. درحالیکه دست کم از 16 قرن پیش از تشکیل دولت عثمانی  نام آذربایجان بر  روی این سرزمین قرار داشت و همواره دولت های مقتدری بر آن حکومت می کرده اند که حتی دایره قدرتشان تا آناتولی هم کشیده می شد و بر تحولات این سرزمین تاثیر گذار بوده اند. حال باید از گردانندگان این جریان پرسید که چطور امکان دارد که ترکی آناتولی که سابقه اش به گرد پای ترکی آذربایجان هم نمی رسد  اکنون این چنین بر ترکی آذربایجانی برتری یافته است. چطور امکان دارد  زبانی که تا 90 سال پیش 60 در صدش را  کلمات عربی و فارسی تشکیل می داده و بیشتر واژگانش بعد از ظهور آتا ترک به یکباره و در طی 80-90 سال  اخیر ساخته شده ، اکنون باید در تولد زبان جدید ترکی در ایران (زبان جعلی این جریان) نقش مادر را ایفا کند ؟! در حالیکه زبان ترکی آذربایجانی این روال دگردیسی و پالایش کردن کلمات بیگانه را از قرن 18 م به بعد و به صورت طبیعی طی کرده است. لذا چون این زبان در آذربایجان شمالی حدود 170 سال تحت سلطه زبان روسی و در آذربایجان جنوبی حدود 90 سال تحت سلطه زبان فارسی قرار گرفته ، قدری کلمات روسی ، فارسی و عربی را پذیرفته است ، که پالایش کردن آنها هم وظیفه فرهنگستان / آکادمی زبان ترکی آذربایجانی در آینده است ، نه وظیفه جریان مذکور و یا شخص و یا اشخاصی که به واردات بی رویه و خود سر کلمات ترکی آناتولی به  زبان ترکی آذربایجانی مشغول اند و ضربات جبران ناپذیر بر پیکر زبان ترکی آذربایجانی وارد می کنند.

 جریان با اتهام  واهی ترک پرست و ترک گرا نبودن  شخصیت های ملی آذربایجان از جمله ستارخان ، خیابانی  ، پیشه وری و ... سعی در مخدوش کردن سیمای درخشان این قهرمانان ملت آذربایجان دارد. جریان فوق الذکر  از یک طرف به شدت با حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان و اشکال آن یعنی فدرالیسم و استقلال مخالفت کرده و حتی اشخاص منسوب به این جریان گاها فعالین آذربایجانی را  به این دلیل نصیحت می کنند که چرا در راه حق تعیین سرنوشت ملت آذربایجان مبارزه کرده و هزینه هایی همچون حبس و... را متحمل می شوند. اینها همچنین می خواهند چنین القا کنند که مساله ستم ملی ترکها دشمنی بین دو خلق آذربایجان و فارس است نه اینکه در یک طرف توده های مظلوم آذربایجان و در طرف دیگر نخبگان راسیسم فارس قرار دارند. یعنی ملت فارس باعث و بانی ستم ملی ملت آذربایجان است. یعنی کاملا از منظر تفکرات راسیستی به این مساله می نگرند.

[1] -   http://www.iranglobal.info/node/18215

30 سرطان (تیر) 1392/July 21, 2013

آذربایجان جنوبی

منبع :

http://historyaz.blogfa.com/post-47.aspx

جمعی از فعالان فرهنگی تبریز : مسئله فرهنگستان زبان آذری و سیاست بازی تلویزیون گون آذ

$
0
0

 در تب و تاب فعالیت های انتخاباتی آقای حسن روحانی انگشت بر روی تاسیس فرهنگستان زبان آذری گذاشتند که یکی از حقوق اساسی مردم آذربایجان در راستای شکوفایی آذربایجانی می باشد.

بر کسی پوشیده نیست که اگر فرهنگستان زبان در آذربایجان شکل بگیرد، در آینده ای نزدیک شاهد شکوفایی زبان آذربایجانی خواهیم بود. در کنار این مسئله می توان امیدوار بود که زبان آذربایجان به جای این که روز به روز در ورطه نابودی قرار گیرد، بتواند با تولید لغات جدید، راه شکوفایی و پویایی را در پیش گیرد. چرا که هر زبانی نتواند در دنیای امروزی باز تولید لغت نموده و خود را به روز نماید به تدریج تبدیل به زبان مرده ای می شود و از رده خارج می شود.

سیل روز افزون اصطلاحات بیگانه من جمله انگلیسی، می تواند به تدریج زبان ترکی آذربایجان را رو به اضمحلال ببرد. گذشته از این مورد، تاسیس فرهنگستان زبان می تواند زبان را از حالت ایستایی به درآورده و از شکل محلی بودن آن خارج نماید.

با تمام این اوصاف متاسفانه هنوز هم عده ای پیدا می شوند که به دنبال سیاست های ضد آذربایجانی خود، تلاش می کنند تا این واقعه فرهنگی را بی اهمیت جلوه داده و با تولید اشکال در شکل گیری این پروسه، مانع از تحقق خواسته های آذربایجانیان شوند.

بالطبع اگر این افراد، بیگانه و دشمن محسوب می شدند، تکلیف ما با آنها روشن بود اما مشکل ما آنجاست که این افراد، ظاهراً گرگانی هستند در لباس میش. دشمنانی هستند در هیبت دوست. تلویزیون گون آذ و سیاستهای آن سالهاست که برای مردم و فعالان آذربایجان شناخته شده است و بارها به اثبات رسیده است که سیاستهای این جریان رسانه ای به شدت ضد آذربایجانی بوده و در تعقیب سیاستهای بیگانگان قدم برداشته اند. اکنون نیز شاهد بودیم که در خصوص شکل گیری فرهنگستان زبان آذری، اقدام به شایعه پراکنی و فضا سازی منفی نمودند تا به نوعی این پروژه را بی اهمیت جلوه داده و در صورت امکان حتی در راه تاسیس آن سنگ اندازی نمایند.

تلاش تلویزیون گون آذ بر این امر استوار بوده است تا مردم آذربایجان را روز به روز از داشته ها و یا خواسته هایشان دورتر نمایند و در این راه نیز تواسته اند با اتکا به عوامل خودشان که چشم و گوش بسته در اختیار دارند، تحرکاتی نمایند.

اگر چه هواداران این رسانه روز به روز در اقلیت قرار گرفته و می گیرند و از جانب سایر فعالان و حتی مردم آذربایجان طرد می شوند اما باید این نکته را خاطر نشان نمود که فعالان حرکت ملی آذربایجان علی الخصوص فعالان فرهنگی این سرزمین معتقدند شکل گیری فرهنگستان زبان آذربایجانی موجب تولید و باز تولید زبان شده و آن را از خطر نابودی می رهاند.

بر همین اساس مردم آذربایجان تبلیغات منفی گون آذ را که با اهداف ویژه ای انجام می پذیرد قویاً رد نموده و مشتاق هستند در صورت تاسیس این فرهنگستان، خدمات فرهنگی خویش و توانایی های حقیقی خود را در راستای ارتقای زبان آذربایجانی و شکوفایی آن به منصه ظهور برسانند.

سیاست گون آذ هر چه که باشد، ربطی به آذربایجان ندارد و این امر بارها به اثبات رسیده است. آذربایجان در طول سال های گذشته بارها و بارها به دست چنین دشمنان دوست نمایی، طعم شکست را چشیده است و اینک وقت آن است که از طریق مدنی و هدفمند به خواسته های ذاتی خود دست یابد.

 

 

Viewing all 3526 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>